كلام

چندی پیش سوالی به صورت زیر پرسیدم: فرض کنید در یک مورد خاص اکثریت مردم نظری مخالف نظر ولی فقیه - که ازقضا آن را به درستی از قرآن و حدیث استنباط نموده است و مطمئنا حکم خداست - داشته باشند. مثلا نخواهند حجاب اجباری باشد یا بخواهند ارث زن و مرد مساوی باشد یا نخواهند بعد از مرگ پدر حضانت فرزندان به جای مادر با پدر بزرگ باشد یا نخواهند احکامی مثل سنگسار در جامعه اجرا شود. (در مثال مناقشه نیست و شما هم لطفا به هیچ وجه به این موارد نپردازید. سوال من چیز دیگری است.) دقت کنید که با پذیرفتن چنین فرضی این مدعا که مردم با پذیرش ولایت فقیه قبول کرده اند که تمامی احکام اسلام بر آنها جاری شود خود بخود باطل می شود. چرا که اگر پذیرفته بودند دیگر به این موارد جزئی هم گردن می نهادند. دقت کنید!

حال آیا ولی فقیه حق دارد از قدرتی که خود مردم به او تفویض نموده اند استفاده نموده از مردم سلب اختیار نماید و حکم خدا را - که از قضا سعادت دنیوی و اخروی مردم در آن است - را با جبر و زور به آنها تحمیل نماید؟ یا اینکه خدا همانطور که تک تک انسان ها را در پیمودن راه سعادت یا شقاوت آزاد گذاشته این حق را به جامعه متشکل از انسان ها هم داده که انتخاب کنند سعادت را می خواهند یا شقاوت را؟ لطفا سر اصل مطلب رفته و از حاشیه بپرهیزید.

پاسخ کوتاهی دادید که البته برایم جالب توجه و تامل برانگیز بود. فرمودید: "در ابتدا باید گفت: اکثریت مردم مجتهد نیستند تا احکام که مخالف نظر اسلام و ولی فقیه را استنباط کنند، البته اگر کسی مجتهد باشد و توان استنباط احکام را داشته باشد، می تواند درمسایل فردی طبق نظر خود عمل کند،" اولا من چنین حرفی نزدم و عبارت "استنباط نموده است" در صورت سوال من فعل مفرد است و فکر کنم واضح باشد که مرجع آن به ولی فقیه بر می گردد. مگر اینکه ولی فقیه هم نتواند احکام اسلام را استنباط کند. گمان کنم صورت سوال را به دقت مطالعه نکرده اید.

ثانیا هر کسی می تواند در مسائل فردی طبق نظر خود عمل کند و البته مسئولیت آن را بپذیرد. نه کسی حق دارد در امور فردی دیگران دخالت کند و نه چنین کاری عملی است. "طبق نظر بیشتر فقها مشروعیت ولایت فقیه الهی است" اولا اگر نظر خدا را فقها بخواهند اعلام کنند خود بخود ولایت فقیه اثبات شده است و دیگر لازم نیست در مورد موضوع ولایت فقیه نظر موافق یا مخالف داشته باشند. ثانیا چرا می گویید نظر بیشتر فقها؟ مگر شما قائل به دموکراسی هستید؟ نظر اعلم ترین فقیه را باید جست که او هم لابد خود ولی فقیه است. "بر این اساس مردم به ولی فقیه مشروعیت نداده اند تا پس بگیرند، البته مردم در مقبولیت ولی فقیه و اعمال ولایت توسط آن نقش دارند، یعنی فقیه با حمایت و پشتوانه ی مردم اعمال حکومت را اداره می کند " من از سخن شما اینگونه فهمیدم که 1-هیچ کس جز فقیه نمی تواند حاکم جامعه باشد. 2- ولی فقیه را خدا منصوب نموده و فقط باید در برابر او پسخگو باشد نه مردم. 3- مردم فقط می توانند ولی فقیه را تایید کنند و حق کنار گذاشتن او را ندارند. چون او را منصوب نکرده اند که بخواهند قدرت را از او پس بگیرند.

سوال 1: ولایت فقیه چه جایگاهی است؟ مگر ولی فقیه نمی خواهد بر مردم حکومت کند؟ چگونه می خواهد به زور حکمی را برمردم جاری کند که آن را نمی خواهند؟

سوال 2: با این حساب اراده خدا بر این است که به زور هم که شده اراده خود را به دست ولی فقیه بر مردم تحمیل نماید.خوب! اگر خدا اینگونه می خواست چرا خود این کار را نکرد؟ چرا مردم را در انتخاب سعادت و شقاوت آزاد گذاشت؟

سوال 3: مردم مخیرند بین اینکه ولی فقیه را تایید کنند یا ولی فقیه - آنگونه که صلاح بداند - با آنان برخورد کند. بهتر نیست به قول آقای مصباح بگوییم مردم حتی حقی بر خون خود ندارند؟ "بیشتر فقهای شیعه، مانند امام راحل(1)، مرحوم نراقی(2) همین نظر را دارند." شما از این دو فرد نام برده اید. آیا مقدمه معراج السعاده را نخوانده اید که آقای نراقی یک صفحه تمام - بله دقیقا یک صفحه تمام - را با عباراتی چون سلطان ابن سلطان و خاقان ابن خاقان و ... به مدح فتحعلیشاهی می پردازد که نصف ایران را به باد داده. آیا انسان به مدح منصوب خود می پردازد؟ آیا فتحعلیشاه آنقدر خطا نکرده بود که آقای نراقی اعمال ولایت نموده و او را بر کنار نماید؟! آقای خمینی هم تا قبل از اینکه مبارزاتش را شروع کند با شاه بسیار خاضعانه صحبت می کرد و او را پاسبان دین مبین معرفی می کرد رجوع کنید به نامه های امام به شاه در ارتباط با برکناری علم و اعتراض به اصول ششگانه انقلاب سفید. "اما اگرفقیه تشخیص داد که اعمال نظر واعلام ولایت به صلاح جامعه نیست، می تواند اعمال ولایت کند، چون این امر نیاز به مقبولیت مردم دارد" اگر ولی فقیه تشخیص داد به صلاح جامعه نیست می تواند اعمال ولایت کند؟!! به نظر می رسد شما نه تنها سوال مرا نخوانده اید پاسخ خود را هم مطالعه نفرموده اید. در پایان اگر چه بعید می دانم پاسخی داشته باشید ولی اگر پاسخی داشتید برایم جالب خواهد بود. امیدوارم که باب گفتگو همچنان باز بماند و مخاطب خود را جاهلی فرض نکنید که به عالم مراجعه کرده و چون گزینه دیگری ندارد هرچه او بگوید با چشم بسته خواهد پذیرفت.

پاسخ:
به نظر مي رسد در برخي موارد پيش فرضها و ذهنيت هايتان در پاسخ ارائه شده موجب سوء برداشت شده باشد.
به هر روي مسايل مورد پرسش شما پيرامون سه محور مي باشد مقبوليت، مشروعيت و فعليت ولايت مطلقه فقيه مي باشد كه پاسخي ديگر خدمتتان ارايه مي شود.
درباره مشروعیت ولایت فقیه دو دیدگاه عمده وجود دارد:
الف) مشروعیت مردمی؛
برخی بر این باورند که مشروعیت ولایت فقیه مردمی است، بدین معنا که هرکس را مردم به عنوان رهبر انتخاب نمودند حق حکومت دارد. طرفداران این دیدگاه بر آنند که شارع در زمان غیبت نسبت به رهبری جامعه بی تفاوت نبوده است. بلکه انتخاب رهبری را به عهده مردم گذاشته است. هر گاه مردم کسی را انتخاب نمودند حکومت وی مشروع است. البته شرع شرایط وخصوصیات را رهبر را بیان کرده است. مردم نیز با توجه با آن شرایط رهبر را انتخاب می کنند. بر اساس این مبنا عزل و نصب رهبری مبتنی برخواست مردم می باشد.
ب) مشروعیت الهی؛
دیدگاه دیگرمشروعیت ولایت فقیه: مشروعیت الهی است که از این دیدگاه به عنوان دیدگاه انتصابی نیز یاد می شود. طرفداران این دیدگاه باور دارند شارع در زمان غیبت نسبت به رهبری جامعه سکوت نکرده و به بیان ویژگی های رهبر هم اکتفا ننموده است، بلکه همانند زمان حضور معصوم (ع) به انتصاب رهبری اقدام کرده است، با این تفاوت که در زمان حضور، افراد مشخصی را به رهبری منصوب نموده، اما در عصر غیبت، فقهای واجد شرایط را به طور عام به سرپرستی مردم منصوب کرده است.
بر اساس این مبنا، مردم در اصل و منشأ مشروعیت حاکمیت حاکم نقش ندارند. اکثر قریب به اتفاق فقهای شیعه همین عقیده را دارند. برای آگاهی بیشتر به کتاب ولایت فقیه از ایت الله جوادی آملی مراجعه نمائید.
طبق ديد گاه مشهور بر اساس آیات و روایات، مشروعیّت حاکم اسلامی ـ اعم از ائمه اطهار(ع) در زمان حضور، ولی فقیه در عصر غیبت ـ وابسته به رأی و رضایت مردم نمی‏ باشد؛ بلکه رأی و رضایت، باعث تحقّق و فعلیت حکومت اسلامی می‏ شود. حضرت علی (ع) می‏ فرماید: لولاحضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر... لا لقیتُ حبلها علی غاربها؛ اگر حضور بیعت‏ کنندگان نبود و با وجود یاوران حجّت بر من تمام نمی‏ شد... رشته کار [حکومت] را از دست می ‏گذاشتم(1).
هم چنین می ‏فرماید: لا رأی لمن لا یطاع؛ کسی که فرمانش پیروی نمی‏ شود، رأیی ندارد(2).
ج) مقبوليت و فعليت:
روايات گذشته، بیانگر نقش مردم در پیدایش، تثبیت و کارآمدی حکومت اسلامی ـ خواه حکومت رسول الله (ص) و امامان معصوم (ع) و خواه حکومت فقیه در زمان غیبت است. حکومت اسلامی بر اراده تشریعی الهی استوار است. رأی خدا در همه جا مُطاع است. اعتبار رأی مردم تا وقتی است که با دین منافاتی نداشته باشد. بر اساس این مبانی مشروعیت حکومت، دین محور است. البته اگر چه مقبولیت مردمی با مشروعیت الهی، تلازمی ندارد. اما حاکم دینی حق استفاده از زور برای تحمیل حاکمیت خویش را ندارد. اگر نفوذ کلمه حاکمیت ولی فقیه و مقبولیت مردمی او از دست برود، مشروعیتش از دست نمی رود، بلکه ادامه حاکمیت با مشکل مواجه می‏ گردد.
پس از تشکیل حکومت اسلامی اگر اکثر مردم دیگر تمایلی به ادامه حکومت نداشته باشند؛ باز حفظ آن بر همه حتی اقلیت واجب است. زیرا حکومت اسلامی همچنان دارای مشروعیت می‏ باشد. باید تمامی امکانات و ابزارها و زمینه‏ های فراهم‏ سازی مقبولیت مردمی را برای کارآمدی حکومت و تثبیت دوام و استمرار حکومت اسلامی به کار گیرند، ریشه‏ های نارضایتی مردم را شناسایی و در صدد حل آن برآیند. ولی اگر این امر محقق نشد و حکومت اسلامی نتوانست حد و نصاب از مقبولیت را که برای ادامه حفظ و بقای حکومت لازم باشد، به دست آورد و یا منجر به کشتار خونریزی و خلاصه مفسده عظیمی در این مرتبت باشد که موجب رضایت شارع نباشد، تکلیف ساقط می‏ شود.

برای آگاهی بیش تر ر.ک:
1. جوادی آملی، ولایت فقیه، ص 490.
2. نبی الله ابراهیم‏زاده آملی، حاکمیت دینی، ص 74.
3. کتاب نقد شماره 7، آیت‏الله مصباح یزدی، حکومت و مشروعیت، ص 54.
4. محمدهادی معرفت، جامعه مدنی، ص 71.

پی نوشت ها:
1. نهج البلاغه، خطبه سوّم .
2. همان، خطبه 27 .

شیعه این ایراد را به اهل سنت می گیره که اهل زمین که از یاران پیغمبر هستند (و از علمای زمان خود) کسی رو که انتخاب می کنند حتی به عنوان رهبر سیاسی جامعه نمیشه قبولش کرد، چه برسه به اینکه بخواهیم او را به عنوان رهبر اعتقادی قبول کنیم؟ پس چطور خود علمای شیعه یک نفر را انتخاب می کنند و امثال آقای مصباح هم می گویند ایشون نایب امام زمان هستند؟ این وهن شیعه نیست؟ به نظرم نمیشه از یک طرف به اهل سنت ایراد گرفت که چرا کسی رو که بشر به عنوان رهبر انتخاب کرده، از نظر اعتقادی قبول دارند و از طرفی خود شیعه بیاد عین همون کار رو انجام بده؟

پاسخ:
شما از مهمترين تفاوت درعصر غيبت و عصر حضور امام كه همان حاضر بودن امام است را غافل شده ايد.
تعيين رهبر در زمان حضور امام معصوم (علیه السلام)، بر مبناي «نصّ الهي» صورت مي پذيرد که به صورت دقيق فرد واجد شرايط را به مردم معرفي مي کند. در اين موقعيت جايگاهي براي شورا و انتخاب خليفه باقي نمی ماند چرا كه موضوعا منتفي است. اما در زمان غيبت - چون نصب فقها براي ولايت، به صورت «عام» بوده و ناظر به فرد خاصي نمي باشد - با «انتخاب مردم» است. لذا با استفاده از شيوه انتخاب مردمي، بايد فردي را که داراي صفات لازم براي رهبري است، تعيين نمود.(1)
علامه طباطبايي در اين باره مي نويسد: « پس از رسول خدا، جمهور از مسلمين، تعيين خليفه را به «انتخاب مسلمانان » مي دانستند و شيعه معتقد بود که خليفه از جانب خدا و پيامبر « منصوص» بوده و امامان دوازده گانه معين شده اند، ولي به هر حال در عصر غيبتِ امام و در زمان حاضر، ترديدي وجود ندارد که حکومت اسلامي بر عهده «مسلمانان» بوده و آنان، خود بايد بر مبناي کتاب خدا، فرمانرواي جامعه را بر اساس سيره رسول اکرم، تعيين کنند.»(2) بر اين اساس اصل يكصد وهفتم قانون اساسي مقرّر مي دارد: «... تعيين رهبر به عهده خبرگان منتخب مردم است. خبرگان رهبرى درباره همه فقهاى واجد شرايط مذكور در اصل پنجم و يكصدونهم بررسى و مشورت مى‏ كنند. هرگاه يكى از آنان را اعلم به احكام و موضوعات فقهى يا مسائل سياسى و اجتماعى يا داراى مقبوليت عامه يا واجد برجستگى خاص در يكى از صفات مذكور در اصل يكصدونهم تشخيص دهند، او را به‏ رهبرى انتخاب مى‏ كنند و در غير اين صورت، يكى از آنان را به عنوان رهبر انتخاب و معرفى‏ مى‏ كنند...».
نتيجه آن كه نظريه ولايت فقيه نه تنها وهن شيعه نيست. بلكه قوام حكومت اسلامي و مكتب تشيع در عصر غيبت به ولايت فقيه است.

پي نوشت ها :
1. ر. ک : امام خميني (ره) ، صحيفه امام ، ج 10 ، ص 308 و 526 ؛ امام خميني (ره) ، کتاب البيع ، ج 2 ،ص 624 و 692.
2. علامه طباطبایی، تفسیر المیزان،جامعه مدرسين، ج 4 ، ص 125

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

ما می دونیم برگی از درخت نمی افته مگر به اذن خدا پس چرا خدا گذاشت امام حسین (علیه السلام) به این وضع فجیع شهید بشه؟ مگه این نیست که خدا اگه می خواست دوباره قضیه حضرت ابراهیم و اسماعیل اتفاق می افتاد؟

پاسخ:
خداوند برای جهان هستی و برای زندگی انسان ها سنت هایی مقرر نموده است که ثابت و پایدار بوده و غیر قابل تغییر هستند، همان گونه که خود در آیات بسیاری به این حقیقت تأکید نموده است. ازجمله سنت های حاکم بر زندگی انسان ها، یکی سنت امتحان و ابتلا و دیگری اختیار و انتخاب انسان ها است. خداوند هم ملائک را داشت و هم موجودات مادی و زمینی را؛ ولی هیچ کدام شایستگی مقام خلافت را نداشتند زیرا فرشتگان اقتضای فساد نداشتند و جز خیر و خوبی و نور و کمال نمی طلبیدند.
بر این اساس خدا انسان ها را آفریده و به آنها قدرت و توان داده و آنان را به سوی حق دعوت کرده و از پیمودن غیر آن نهی کرده تا با اختیار و آگاهی رهرو حق یا باطل گردند. آنان هم می توانند رهرو حق شوند و هم باطل و این گونه نیست که امکان ظلم و ستم و تجاوز و... نداشته باشند زیرا اگر این امکان را نداشتند، امتحان معنا پیدا نمی کرد. شما باید بتوانید شمشیر به گردن مظلوم بزنید و این شمشیر وقتی به گردن او می خورد، باید آن را ببرد تا بتوان به شما گفت با این شمشیر به گردن مظلوم نزن. اگر نتوانید بزنید یا اگر شمشیر نبرد، دیگر نمی توانید بگویید: من نزدم و نبریدم.
اگر بنا باشد این سبب کارگر نباشد، باید قانون علت و معلول نقض گردد و با وجود علت، معلول وجود نیابد و این نقض سنت حاکم بر جهان، از خدای حکیم صورت نمی گیرد همچنان که سنت امتحان خدشه دار می شود. بنابراین خدا راضی نیست که ظلم صورت گیرد و انسان ها ظالم یا مظلوم شوند. به همین جهت از ظلم کردن و ظلم پذیری نهی کرده اما اگر امکان و توان ظلم کردن را هم می گرفت، نظام امتحان و نظام علت و معلول را به هم ریخته و خلقت را بی پایه و اساس ساخته بود و این مخالف هدف او از خلقت است.
خداوند بارها اعلام کرده که اگر می خواستیم شما را به گونه ای می آفریدیم که جز حق نخواهید (آفرینش فرشته گونه به شما می دادیم) یا با نشان دادن آیات قهر و غضب، جرأت و امکان انتخاب گناه و فساد را از شما می گرفتیم اما در این صورت خوب بودن شما انتخابی و ارزشمند نبود و بد و خوب از هم متمایز نمی شدند؛ زیرا کسی را جرأت و امکان بد بودن نبود. اراده خدا بر خوب بودن اختیاری است. از این رو باید امکان و توان بد بودن به انسان داده شود و با قهر و غلبه به راه خوبی برده نشود. تأثیر گذاری اسباب هنگام استفاده از آنها در مسیر بد گرفته نشود.
در نتیجه هرچند شهادت امام حسین بر خداوند ناگوار است و این یکی از بزرگترین جنایات بشریت محسوب می شود، اما در عین حال خداوند برخلاف سنت خود آن ظالمان و جابران را از کار خودشان باز نداشت تا زشتی و زیبایی انتخاب بشری بر همگان آشکار گردد و به همین دلیل داستان کربلا رقم خورد که یک طرف آن زشتی انتخاب بشری سپاه کوفه بود و طرف دیگرش زیبایی و شکوه انتخاب بشری اباعبدالله و یارانش با همه تأثیرات مثبت و برکاتی که به دنبال داشت و دارد.
به یقین اگر خداوند می خواست می توانست مانع این کار شود و همانند ذبح اسماعیل داستان را به گونه دیگری رقم بزند، اما در آن واقعه مهم آزمایش شدن ابراهیم (علیه السلام) بود که انجام شد، اما در داستان کربلا تنها نکته مهم آزمایش شدن امام حسین و یارانش و کوفیان نبود.
اینکه خداوند بر این عالم احاطه داشته و هیچ امری بدون علم و اراده او محقق نمی شود، امری مسلم و قابل قبول است اما اراده خداوند در دو معنا به كار مي رود: اراده تكويني و ارده تشريعي.
اراده تكوينى يعنى اگر قضا و قدر حتمى الهى به چيزي تعلق بگيرد، وقوعش حتمي و يقيني است، مثلاً مشيت الهي به آن تعلق گرفته كه زمين در مداري به دور خورشيد در حركت باشد يا نظام الهي بر آن تعلق گرفته كه هر معلول از سببي محقق شود و ...
اما ارده تشريعي، حُب و رضايت خداوند به وقوع امري است. چنين امري غيرحتمي و وقوعش غيرضروري است. در مورد روزه مي فرمايد: "يُريدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ؛(1) ...خداوند، راحتى شما را مى‏ خواهد، نه زحمت شما را..." يا خداوند ارده كرده است كه افراد به يكديگر ظلم نكنند و ... حال آن كه هر روز در عالم هزاران ظلم و... اتفاق مي افتد. اراده تشريعي وقوعش غير حتمي است.
حال با اين بيان روشن مي شود كه ارده و يا علم خدا در اين گونه امور، به هيچ عنوان زمينه و شرائط را براي افراد فراهم نكرده تا در نتيجه آن از افراد سلب اختيار شده و به نوعي مجبور باشند. البته اگر چه شايد در برخي موارد، زمينه هاي محيطي، خانوادگي و... كه در سؤال به آن اشاره كرده ايد، در ايجاد امري مؤثر باشند اما اين امر اولاً با اراده خدا نبوده و ثانياً وجود زمينه هيچ گاه سلب كننده اختيار از افراد نيست. بهشت و جهنم انسان ها بر اساس اعمال اختياري آنهاست.

پي نوشت:
1.بقره(2)آيه 185.

خداوند با چه معیاری معصومین (ع) را انتخاب می کردند؟ اگر همان عنایتی که به معصومین داشتند به انسان های دیگر داشتند هرکسی می توانست مقام عصمت را کسب کند.

پاسخ:
مقام انبيا و ائمه (علیهم السلام)، ناشى از قابليت و شايستگى ارادى خود آن ها است؛ يعنى خداوند مى‏ دانست كه عده‏ اى از بندگانش -هر چند با استعداد معمولى و در سطح ساير افراد- به اختيار خود، بيش از ديگران و در بالاترين حدّ ممكن از استعداد خود بهره‏ بردارى مى‏ كنند. علم خداوند به شايستگى و منزلتى كه اين افراد در شرايط عادى، با سير اختيارى خويش بدان مى‏ رسيدند، سبب شد كه خداوند از ميان افراد بشر آنان را برگزيند و پاداش و موهبت ويژه را به آن ها عطا نمايد؛ چنان كه از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود: "خداوند متعال، انسان‏هايى را از فرزندان آدم انتخاب كرد. تولد آن ها را پاك و بدن‏هاى آنان را پاكيزه گردانيد. آن‏ها را در پشت مردان و رحم زنان در حفظ خويش قرار داد؛ نه به جهت طلبى كه از خداوند داشته باشند، بلكه از آن جا كه خداوند، در هنگام خلقت مى‏ دانست كه از او فرمانبردارى مى‏ كنند و او را عبادت مى‏ نمايند و هيچ گونه شركى نسبت به او روا نمى‏ دارند. پس اينان به واسطه فرمانبردارى از خداوند، به اين كرامت و منزلت والا در نزد خداوند، نايل شده‏ اند". (1)
و يا در دعاء ندبه درباره دليل «برگزيدگى امامان» مى‏خوانيم: «بعد ان شرطت عليهم الزهد فى درجات هذه الدنيا الدنيه و زخرفها و زبرجها فشرطوا لك ذلك و علمت منهم الوفاء به فقبلتهم و قرّبتهم و قدمت لهم الذكر العلى والثناء الجلىّ واهبطت عليهم ملائكتك و كرمتهم بوحيك و رفدتهم بعلمك؛ (2) [آنان را برگزيدى‏] بعد از آن كه بر آن ها شرط كردى نسبت به دنيا و زينت زيورها زهد بورزند. آنان نيز اين شرط را پذيرفتند و دانستى كه آنان به آن شرط وفا دارند. پس آن ها را پذيرفتى و به خود نزديك ساختى و ياد بلند و ستايش ارجمند را براى ايشان پيش فرستادى و فرشتگانت را بر آنان فرو فرستادى. به وحى خود آنان را گرامى داشتى و آنان را به بخشش علم خود ميهمان كردى".
بر اين اساس، مقام آن ها نه تفضّلى محض و بدون دليل از جانب خداوند است و نه اكتسابى محض؛ بلكه تركيبى از هر دو عنصر است؛ يعنى نتيجه تفضّل الهى و بر اثر شايستگى ارادى خود آن ها است و علم خداوند به اين كه اين افراد در شرايط عادى، بالاترين حدّ ممكن استعداد خود را كه در نهاد هر انسان معمولى نهاده شده، در طاعت و بندگى و قرب به خداوند به كار مى‏ گيرند، سبب گرديده تا از ميان افراد بشر، آنان را برگزيند. با اعطاى موهبت علم لدنّى ضمن پاداش و اكرام خود آنان، اين افراد را راهنما و پيامبر و امام در جهت هدايت ساير افراد بشر قرار دهد و اين گونه نيست كه خداوند در حق آن ها عدالت را رعايت نكرده و با همان عنايت ما نيز داراي ملكه عصمت مي شديم.
در پايان، براي اطلاعات بيش تر مطالعه كتاب "پژوهشی در عصمت معصومان (ع)"، اثر احمدحسین شریفی، حسن یوسفیان، چاپ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، پيشنهاد مي گردد.

پي نوشت ها:
1. مجلسي، بحار الانوار، مؤسسه الوفاء، بيروت، 1404ق، ج 10، ص 170.
2. همان، ج 99، ص 104.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

من کاملا به عصمت ائمه و 14 معصوم معتقد هستم اما مدتی است که این مسئله فکر من را به خود مشغول کرده است. با تشکر

چرا با آنکه اسلام با موروثی بودن حکومت مخالف است، عصمت در خانواده ائمه اطهار(ع) موروثی است؟

پاسخ:
یقینا عصمت مسآله ای مختص به خاندان امامان نیست و همه انبیاء گذشته و بسیاری از بندگان شایسته خداوند در گذشته و حال و آینده ار حقیقت عصمت برخوردارند در حالی که از خاندان معینی نیستند، هرچند درجه خاصی از عصمت به عنوان ابزار کار و زمینه موفقیت امامان معصوم در اختیار آنان قرار می گیرد که در این مرتبه از عصمت این بزرگواران ممتاز هستند؛ اما در واقع این سؤال از اصل امامت ایشان است نه از عصمت آنان، پس اصل سوال را این گونه طرح می کنیم که چرا مقام امامت در خاندان معینی به طور موروثی حفظ شده است؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت تشبيه مساله امامت با سيستم انتخاب حاكم در برخي از نظام ها مانند نظام هاي سلطنتي موروثي چندان صحيح به نظر نمي رسد؛ موروثی بودن در مقام و منصب اجتماعی مانند سلطنت یا حکومت به معنای آن است که به دور از هر گونه معیار اساسی و صحیح، حکومت، از کسی به بازماندگان خاندان وی منتقل شود. در بسیاری از نظام های شاهنشاهی و سلطنتی این شیوه حکم فرما است.
بر اساس آن صلاحیت های لازم جهت اداره جامعه و حکومت، به کلی از نظر دور مانده، فقط بقای قدرت و سلطنت در یک خانواده، اصل حاکم بر همه ارزش ها و معیارها تلقّی می شود.
بررسی معیارهای اساسی امامت و رهبری در اسلام به خوبی نشان می دهد که اسلام با نظام موروثی، کاملاً در تضاد و چالش است. به هیچ وجه چنین شیوه ايی را بر نمی تابد. چنان كه یکی از اهداف امام حسین (ع) از قیام خود، مبارزه با همین شیوه و تفکر بوده است.
اما با دقت و تامل در حقیقت مسئولیت امامت که رسالتی بسیار سنگین و با اهمیت است، می توان دریافت که اصولا این مسئولیت چیزی مانند حکومت و سلطنت و مانند آن نیست. احراز این مقام نه مقامی اجتماعی است و نه حکومتی ظاهری؛ بلکه نوعی توانمندی برای ارتباط با عالم غیب و تلاش در مسیر حفظ حقیقت و هویت دین و هدایت باطنی انسان ها به سوی کمالات و سعادت ابدی و -اگر زمینه مساعد بود- تلاش برای برقراری حکومت دینی و اجرای دستورات دین در جامعه است.
بر این اساس کسی که امام می شود، نیازمند بهره مندی از کمالات و برخورداری از قابلیت هاي عظیمي است. این امر نه قابل درک از طرف افراد عادی است و نه امکان انتخاب و تعیین از جانب توده جامعه در آن ممکن است؛ در نتیجه تنها راه این امر انتخاب الهی و برگزیده شدن از جانب عالم غیب است (1). به همین نحو هر امام از جانب پیامبر یا امام قبلی به مردم معرفی می شد.
اما چرا در سلسله امامان معمولا امامت در یک نسل باقی ماند و امام از بین افراد دیگر برگزیده نشد؟
جزییات این امر دقيقا براي ما روشن نیست. فقط خداوند است که از این امر آگاه است، چنان که خود فرموده است: «الله أعلم حیث یجعل رسالته؛ (2) خداوند بهتر می‌داند رسالتش را کجا قرار دهد».
اما با اندکی تامل روشن می شود که مسئولیت خطیر امامت، به شرایط و لوازم متعددی نیاز دارد؛ بخش مهمی از آن ها، قابلیت ها و ظرفیت های والای روحی است که هر چند برخی اکتسابی است، اما برخی دیگر وابسته به طهارت نسلی و شرافت معنوی، نیز تهذیب، خلوص و صفای باطن پدر و مادر و بلکه همه نیاکان است که این امر به معنای کامل کلمه، تنها در خاندان پیامبر -که منتهی به خاندان حضرت ابراهیم علیه السلام می شد- محقق بود. اگر چه اين امر در سلسله انبيا گذشته نيز مشهود است.
بنا براین اگر انتخاب امامان را در نسل واحدی شاهدیم، این امر از یک جهت به خاطر وجود تمام شرایط لازم معنوی به ارث رسیده از حضرت آدم (ع) تا آخرین امام در این خاندان شریف است؛ هر چند از سوی دیگر انتخاب امامان وابسته به کنش های اختیاری آنان است که در تمام لحظات عمرشان از هر گونه آلودگی دوری کرده و همواره جزء بندگان شایسته خدا بوده اند.
اما در هر حال به یقین انتخاب هر فرد به عنوان امام فقط به خاطر شایستگی های ذاتی او بوده و هیچ ضرورتی بر انتخاب فرزند امام قبلی نیست.
همین امر در خصوص امام حسن علیه السلام اتفاق افتاد؛ بعد از شهادت حضرت به جای فرزندانش، برادر بزرگوارش امام حسین علیه السلام به عنوان امام معرفی شد؛ اگر ما فرزندان امام حسین عليه السلام را امام می‏ دانیم، به خاطر این است که امامت آنان توسط خدا تعیین شده، نه بدین لحاظ است که امامت، امری موروثی است و از یک امام باید به فرزند وی منتقل گردد.
اگر خداوند، پس از امام حسین، فرد دیگری را امام قرار داده بود، بر ما لازم بود که امامت وی را بپذیریم و اصراری بر بقای امامت در این خاندان نداشتیم.
در میان فرزندان امامان نیز پسرانی وجود داشتند که انسان‌های نیک بودند؛ مانند: حضرت ابوالفضل، اما عهده‌دار مقام امامت نبودند؛ زیرا از تمامی شرایط لازم برای برعهده گرفتن این مقام برخوردار نبودند. آن ها خود بر این حقیقت آگاه بودند و هیچ گاه هم ادعای امامت نداشتند، یا به عنوان این که ارثی از پدر باشد، مانند فرزندان پادشاهان به نزاع برنمی‌خاستند؛ اگر هم کسی چون جعفر کذاب، ادعای امامت کرد، از طرف شیعیان ، کذب او آشکار شد! زیرا نشانه‌های امامت را در او نمی‌دیدند، اگر چه فرزند امام بود، و امام قبلی هم بر امامت او تصریح نکرده بود.
در نتیجه امامت، انتخابی از پیش تعیین شده است؛ امام قبلی هم تنها مسئولیت معرفی امام بعدی را داشت، نه این که بعد از فوت امام قبلی، امامت همچون منصبی اجتماعی به فرزند او اعطا و او دارای این مقام می شد.
در جمع بندي نهایی بايد گفت:
نقطه ضعف موروثي بودن يك مقام آن است كه اين مسئوليت قابل انتقال به افراد گوناگوني باشد و توده جامعه يا نخبگان جامعه بتوانند چنين فردي را انتخاب نمايند؛ اما بي دليل اين حق از ديگران سلب شود و مقام تنها به خاطر نسب و نژاد خانوادگي در اختيار فرد معيني يا خاندان خاصي قرار داشته باشد، نه در مواردي كه اصولا چنين امكان و زمينه انتخابي براي مردم وجود ندارد و انتخاب از جانب خداوند صورت پذيرفته و امامان قبلي تنها واسطه معرفي فرد منتخب خداوند به توده جامعه باشند.

پی نوشت ها:
1. محسن خرازی، بدایه المعارف الالهیه فی شرح عقائد الامامیه، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم ، 1411 ه ق ، ج 2، ص 111ـ 113
2. انعام (6) آیه 124.

بسم الله الرحمن الرحیم .سؤال من در رابطه عصمت است می خواستم بگویم با توجه به تعریفی که از عصمت در کتب کلامی شده فضیلتی برای معصوم ثابت نمی شود، زیرا وقتی گفته می شود عصمت یک موهبت است که در پرتو آن معصوم حقیقت و زشتی گناه را می یابد. خوب اگر دیگری هم چنین بود او هم معصوم می شد. این سؤال در مورد ملائکه هم مطرح است مثلا چرا جبرئیل بر بسیاری از ملائکه و انسانها بجز پیامبر و ائمه برتری دارد درحالی که ملائکه اصلا قدرت بر گناه ندارند.

پاسخ:
تصویری که از عصمت دارید، ناشی از جبری انگاشتن گناه نکردن توسط معصومان است، در حالی که حقیقت این گونه نیست؛
باید دید که حقیقت عصمت چیست و فرایند ترک گناه در معصومین به چه صورتی انجام می پذیرد .
اولا عصمت منحصر در انبیا و امامان نیست، بلکه اصل عصمت در اکثر افراد به نوعی وجود دارد اما حقیقت عصمت و درجات آن در خصوص افراد گوناگون شرایط متفاوتی دارد. عصمت در افراد عادی مانند ما با عصمت اولیا متفاوت است ؛ اصل عصمت هم در برخی مراتب ناشی از تلاش و کوشش خود فرد است و گاهی کاملا موهبتی الهی است .
اما در خصوص مرتبه عالی عصمت که مربوط به پیامبران و امامان است، باید گفت: این نوع عصمت گرچه یک موهبت الهی است امّا بدون دلیل و حکمت الهی تحقق نیافته است .لیاقت فردی این بزرگواران برای احراز مقام رسالت و امامت ، می طلبید که خداوند مقام عصمت از هر نوع خطا و گناه را به ایشان اعطا فرماید .
ما معتقدیم که مصونیت معصومان در برابر گناه از مقام معرفت و علم آن‌ها به حقیقت اعمال و محبتی که نسبت به خداوند متعال دارند، سرچشمه می‌گیرد، (1) درست همانند پرهیز از پاره ای از گناهان برای ما که به خاطر علم و آگاهی و معرفت مان به قبح و زشتی شان آن ها را ترک می‌کنیم ، مثلاً هرگز با بدن لخت و عریان، قدم در کوچه و خیابان نمی‌گذاریم یا به قرآن بی حرمتی نمی کنیم.
اگر دقت کنید گروه زیادی از مردم نسبت به گناهانی مانند سرقت مسلحانه در شب یا قتل انسان‌های بیگناه و مانند آن عصمت دارند؛ یعنی دارای حالت درونی خاصی می‌باشند که عوامل پیدایش این نوع گناهان در محیط ذهن آن ها، چنان محکوم و مورد تنفر می‌باشد که حتی به فکر آن نمی افتند؛ بنابراین بیش تر انسان‌ها از حد و درجه ضعیفی از عصمت برخوردارند.
عصمت معصومان نیز همین گونه است، یعنی ناشی از علم آنان به حقیقت و ‌آثار و عواقب گناه و محبتی که نسبت به خداوند و نفرتی که نسبت به معصیت خداوند دارند می شود، با این تفاوت که آن ها به تمام گناهان آگاهی دارند و از محبت و عشقی نسبت به خداوند برخوردارند که پشتوانه محکمی برای این علم می‌باشد ؛ موجب می‌شود که‌ گناه و خطایی انجام ندهند. پس این بزرگواران بی آن که اختیار آن ها برای انجام یا ترک گناه سلب شده باشد ، به خاطر علم و محبت درونی، در رفتارهای خود گزینه ای را که موجب خشم و ناراحتی پروردگار گردد، انتخاب نمی نمایند .
نکته دقیق در این مساله آن است که ترک گناه به خاطر این علم و معرفت درونی عملی جبری و غیر ارادی نیست؛ مثلا اگر ما به سمت گناه زشتی مانند زنا نمی رویم ،بدان معنا نیست که در عدم ارتکاب این گناه در طول زندگی هیچ سختی و زحمتی متحمل نمی شویم ؛ آیا ممکن نیست فردی میل جنسی داشته باشد و شرایط انجام گناه برای او فراهم شود، ولی به خاطر خدا و علمی که به زشتی این عمل دارد، آن را ترک نماید و از ابتدا هم به خود اطمینان داشته باشد که مرتکب این گناه نمی گردد، اما در عین حال برای این ترک گناه فشاری متحمل گردد؟
مثال روشن تر این امر مثال وزنه برداری است که اطمینان دارد هیچ یک از حریفان وی تا کنون به رکورد وی دست نیافتند؛ در نتیجه مطمئن است که اگر همانند گذشته رکورد خود را تکرار کند، یقینا برنده خواهد بود و مربی وی و همه کارشناسان نیز این امر را پیش بینی می کنند؛ اما همه این آگاهی های پیشین دلیل آن نیست که وی نهایت تلاش خود را در بالا بردن وزنه به کار نبندد و بیتشرین فشار و مشقت را در این مسیر نبیند.
به همین نسبت، فرد معصوم هر چند از عصمت خود آکاه است؛ اما این امر به معنای ناتوانی در انجام گناه و معصیت نبوده وی در برابر آزمون های سخت خود و تکالیف دشواری که پیش رو دارد بیشترین زحمت و مشقت را تحمل می نماید، هرچند می داند در نهایت امر از این آزمون ها سربلند بیرون خواهد آمد؛ البته این آگاهی های پیشین منحصر در معصومان نیست و برخی بندگان صالح نیز از این حسن عاقبت و سرنوشت نیک مطلع می شدند.
مشهور است که افرادی نظیر ميثم تمار و شیعیان خالصی چون او گه گاهي به واسطه معصومين از فرجام نيك خود آگاه مي شدند؛ اما در عین حال در طول مدت حيات ، ذره اي از تلاش و كوشش و مجاهدت كوتاهي نكرده و با همه توان در برابر آزمون هاي الهي سربلند شدند و نويد معصومين تنها اميد بخش عمل آنان و كمكي براي طي كردن آزمون هاي سخت بود و در نهايت هر سرانجامي كه بدان رسيدند ، معلول تلاش و مجاهدت خودشان بوده و بس .
پس علم و محبت والای این بزرگواران، حقیقتی است که توسط خداوند به ایشان اعطا شده ، یعنی منشا عصمت عطیه ای خداوندی است ، اما چرا خداوند حکیم و عادل در بین همه موجودات این افراد خاص را برای اعطای این درجات برگزیده است؟
پاسخ در درک دقیق حقیقتی است که ما را به تفاوت رفتار شخصی این بزرگواران با دیگر انسان ها در شرایط کاملا مساوی رهنمون می سازد ؛ در حقیقت با اثبات عدل و حکمت خداوند در می یابیم که این تمایز و انتخاب خاص نمی توانسته بی دلیل و بدون حکمت باشد . اعطای این مقام به ائمه دلیل بر غیر اختیاری و به اصطلاح پارتی بازی بودن آن نیست، زیرا برای خداوند تحقق زمان برای درک لیاقت بندگان نسبت به نعمات ضرورت ندارد . خداوند از علم ذاتی خود می داند که هر بنده ای در شرایط عادی زندگی ،چه مقام و مرتبتی را در مسیر بندگی احراز می نماید .
خداوند می‏دانسته که آنان منهای عصمت هم با دیگران در مراتب اخلاص و فداکاری فرق داشته، توانایی بر عهده گرفتن مقام خطیر نبوت و امامت را دارند و از آن جا که مقام عصمت به عنوان یکی از مهم ترین لوازم نبوت و امامت محسوب می گردد، مقدمات آن از جانب خداوند به ایشان اعطا شد .
در عین حال نباید فراموش کرد که هر مقام و منزلت و نعمت خداوندی مسئولیت و تکالیفی مطابق با همان نعمت را به دنبال خواهد داشت . برخورداری از مقام عصمت برای امامان و دیگر مقامات و درجات معرفتی که به ایشان اعطا شده است ، ضرورت قرار گرفتن در برابر سخت ترین آزمایش الهی را در پی داشت و دشوارترین مسئولیت ها و تکالیف را برای ایشان رقم زد.در نتیجه نباید از این نکته مهم غفلت نمود و عصمت را ابزاری برای راحتی و بی دغدغه بودن این بزرگواران تلقی نمود و این حقیقت تجلی عدالت خداوند در برابر بندگان است .
این گونه نیست که این مقام را به کسی بدهند و او دیگر خیالش راحت و آسوده باشد، بلکه هر چه مقام بالاتر رود، مسئولیت‏ها بیش تر، تکالیف سنگین تر، هجمه‏های شیطانی بیش تر و تلاش و سختی و مصیبت و امتحان افزایش می‏یابد؛ بلکه رسیدن به مقام نبوت و یا مقامات بعد از آن هم تنها با گذراندن سختی‏ها و تلاش‏ها و امتحاناتی سخت امکان پذیر است، مانند داستان حضرت ابراهیم (ع) و ذبح فرزند و...!!
در هر حال هر انسانی در هر موقعیت و وضعیتی که قرار دارد، اگر به وظایف و تکالیف خود عمل کند و از آزمون های خود نمره عالی کسب نماید، به موفقیت و سعادت کامل رسیده است. وضعیت انسانی عادی که از هوش و درک و معرفت و ایمانی متوسط برخوردار است، اما به همه وظایف خود عمل کرده،همانند وضعیت پیامبری است که با سطع بالای معرفت و عنایات الهی و امدادهای غیبی به وظایف سنگین خود عمل کرده، و در آزمون های خود، نمره عالی گرفته است.
وضعیت این دو فرد همانند سطح دانش آموز ابتدایی و دانشجوی دکترا است که اگر هر دو تلاش کنند، قادرند نمره بیست بگیرند؛ اگر هر دو بیست گرفتند - از یک جهت- وضعیتی مساوی داشته به یک اندازه قابل تقدیرند.شاید بتوان گفت روایاتی که اشاره به همجواری پیامبران با برخی افراد عادی در بهشت دارد(2)، بیانی از این مطلب و صورتی از همین حقیقت باشد.

پی‏ نوشت‏ ها:
1. الميزان فى تفسير القرآن‏ ، طباطبايى ، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين حوزه علميه قم‏ ، قم‏ ، 1417 ق ، ج 5 ،ص 79‏.
2. شيخ صدوق‏ ، أمالي ، انتشارات اعلمى‏، بيروت‏ ، 1400 ق ، ص 298‏.

آیا تنها افراد مسلمان می توانند وارد بهشت شوند یا افرادی با دین دیگر (مثل یهودی و مسیحی) هم امکان دارد وارد بهشت شوند؟ و دانشمندانی که برای جامعه خدمتی انجام داده اند ولی به خدا اعتقادی ندارند چطور؟

پاسخ:
دربارة وضع غیر مسلمان (مبنی بر این که بهشت می‌روند یا نه) سه دیدگاه عمده وجود دارد:
1ـ نظر افراط.
برخی از روشنفکران عقیده دارند که بین مسلمان و غیر مسلمان در پاداش و رفتن به بهشت فرقی وجود ندارد. شهید مطهری می‌نویسد:
معمولاً کسانی که داعیه روشنفکری دارند ،با قاطعیت می‌گویند هیچ فرقی میان مسلمان و غیر مسلمان، بلکه موحد و غیر موحد نیست. هر کس عمل نیکی انجام دهد! خدمتی از راه تأسیس یک مؤسسة خیریه و یا اکتشاف و اختراع و یا از راه دیگر انجام دهد، استحقاق ثواب و پاداش از جانب خداوند دارد. می گویند خداوند عادل میان بندگان خود تبعیض نمی‌کند. (1)
طرفداران این نگرش هم به دلیل عقل استدلال کرده‌اند و هم به دلیل نقل. دلیل عقلی آنان بر دو مقدمه استوار است:
یکم: خداوند با همه موجودات نسبتی مساوی داشته ، بندگان و مخلوقات برای او یکسان هستند . با هیچ‌کس خویشاوندی و رابطة خصوصی ندارد؛ بر این اساس به افعال و عملکرد همگان پاداش و ثواب می‌دهد؛ چون نسبت خداوند به همة موجودات یکسان است، دلیلی ندارد که عمل نیک از یک نفر مقبول باشد و از یک نفر دیگر مقبول نباشد. (2)
دوم: خوبی و بدی اعمال، قراردادی نیست، بلکه واقعی است، یعنی حسن و قبح افعال ذاتی بوده و هر کدام آثار خود را دارد؛ از این رو پاداش و ثواب آن در راستای حسن ذاتی آن است. هر گاه اعمالی به ‌وجود آمد که حسن ذاتی داشته باشد، ثواب دارد.
شهید مطهری می‌نویسد: از این دو مقدمه چنین نتیجه می‌گیریم که چون خداوند اهل تبعیض نیست و چون عمل نیک از هر کس نیک است، پس هر کس کار نیک بکند ،ضرورتاً و الزاماً از طرف خدا پاداش نیک خواهد داشت. (3)
دلیل نقلی نیز دلیل عقل را تأیید و تأکید می کند؛ زیرا در آیات و روایات تصریح شده است که عمل نیک ،پاداش و عمل بد ،عذاب را در پی دارد: " فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذره شراً یره". (4)
"انا لا نضیع اجر من احسن عملاً". (5)
از این آیات استفاده می‌شود که پاداش و عذاب بر اعمال مترتب بوده و مسلمان بودن در اعطای پاداش شرط نشده، همان‌طوری که در عذاب شدن غیر مسلمان بودن شرط نشده است.
2ـ نظر تفریط.
برخی دیگر عقیده دارند که به فعالیت‌های نیکوی غیر مسلمانان پاداش داده نشده و به بهشت نمی‌روند. این نگرش معمولاً از سوی مقدس مآب ها ابراز شده است. طرفداران این نگاه نیز به دلیل عقل و نقل استدلال نموده‌اند. دلیل عقلی این است که اگر بنا باشد اعمال غیر مسلمان و یا مسلمان غیر شیعه مقبول درگاه خداوند باشد، پس فرق میان مسلمان و غیر مسلمان چیست؟ اصولاً اگر تفاوت مسلمانان با غیر مسلمانان در پاداش ظهور نکند، اسلام و تشیع لغو خواهد بود. در برخی از آیات آمده که عمل کافر غیر مقبول است. در آیه 18سورة ابراهیم اعمال کفار به خاکستری تشبیه شده است که به وسیلة تند بادی پراکنده شود:
مثل الّذین کفروا بربهم اعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف لا یقدرون مما کسبوا علی شیء ذلک هو الظلال البعید؛(6)
اعمال کسانی که به پروردگارشان کافر شدند، همچون خاکستری است در برابر تندباد، در یک روز طوفانی، آن‌ها توانایی ندارند کم ترین چیزی از آن چه را انجام داده‌اند ، به دست آورند و این گمراهی دور و درازی است.
شهید بعد از بررسی آیات می‌نویسد: از ضمیمه ساختن این آیه با آیه قبل چنین استنباط می‌کنند که اعمال نیک کافران با همه ظاهر فریبا، سرابی بی واقعیت است اما اعمال بد ایشان شر اندر شر و ظلمت روی ظلمت است. (7)
3ـ دیدگاه اعتدال
دیدگاه اعتدال از آیات و روایات استفاده می‌شود. شهید مطهری و برخی از نظریة سازان اسلامی، طرفداران این دیدگاه هستند. بر اساس این نگرش فعالیت و خدمات مخترعان و مکتشفان کافر که با انگیزه انسان دوستی شکل می‌گیرد، پاداش متناسبی در دنیا داشته و یا در عذاب آن‌ها تخفیف داده می‌شود .
شهید مطهری بعد از بررسی آیات و روایات دربارة وضع مخترعان و مکتشفان غیر مسلمان می‌نویسد:" افرادی این‌ چنین که البته در همة زمان‌ها کم یا بیش پیدا می‌شوند، حداقل این است که در عذاب آن‌ها تخفیف داده می‌شود و یا عذاب آن‌ها به کلی برداشته می‌شود ". (8)
در تفسیر نمونه می خوانیم :
از نظر جهان بینی اسلام مطالعة نفس عمل به تنهائی کافی نیست، بلکه عمل به ضمیمة، محرک و انگیزة آن ارزش دارد، بسیار دیده شده کسانی بیمارستان یا مدرسه یا بنای خیر دیگری می‌سازند و تظاهر به این هم دارند که هدفشان صد در صد خدمت انسانی است به جامعه‌ای که به آن مدیونند، در حالی که زیر این پوشش مطلب دیگری نهفته شده،حفظ مقام یا مال و ثروت یا جلب توجه عوام، و تحکیم منافع مادی خود، و یا حتی دست زدن به خیانت هائی دور از چشم دیگران است! ولی به عکس ممکن است کسی کار کوچکی انجام دهد، با اخلاص تمام و انگیزه‌ای صد درصد انسانی و روحانی.
اکنون باید پروندة این مردان بزرگ را، هم از نظر عمل، هم از نظر انگیزه و محرک(نیت)، مورد بررسی قرار داد. مسلّماً از چند صورت خارج نیست:
ا) گاهی هدف اصلی از اختراع صرفاً یک عمل تخریبی است، سپس در کنار آن منافعی برای نوع انسان نیز به ‌وجود آمده که هدف واقعی مخترع یا مکتشف نبوده و یا در درجة دوم قرار داشته ، تکلیف این دسته از مخترعان کاملاً روشن است.
ب) گاهی مخترع یا مکتشف، هدفش بهره‌گیری مادی و یا اسم و آوازه و شهرت است. در حقیقت، حکم تاجری دارد که برای درآمد بیش تر تأسیسات عام المنفعه­ای به ‌وجود می‌آورد .برای گروهی ایجاد کار و برای مملکتی محصولاتی به ارمغان می آورد، بی آن که هیچ هدفی جز تحصیل درآمد داشته باشد. اگر کار دیگری در آمد بیش تری داشت، به سراغ آن می‌رفت.
البته چنین تجارت یا تولیدی اگر طبق موازین مشروع انجام گیرد، کار خلاف و حرامی نیست، ولی عمل فوق العادة مقدسی هم محسوب نمی‌شود.
از این‌ گونه مخترعان و مکتشفان در طول تاریخ کم نبودند. نشانة این طرز تفکر همان است که اگر ببینند آن درآمد یا بیش تر از آن از راه هایی که مضرّ به حال جامعه است ،تأمین می‌شود (مثلاً در صنعت داروسازی بیست درصد سود می‌برند و در هروئین سازی 50 درصد) این دسته خاص دومی را ترجیح می‌دهند. تکلیف این گروه نیز روشن است. آن‌ها هیچ گونه طلبی نه از خدا دارند و نه از همنوعان خویش و پاداش آن‌ها سود و شهرتی بوده که می‌خواسته‌و به آن رسیده‌اند.
ج) گروه سومی هستند که مسلماً انگیزه‌های انسانی دارند یا اگر معتقد به خدا باشند ، انگیزه‌های الهی، و گاهی سالیان دراز از عمر خود را در گوشة لابراتوارها با نهایت فلاکت و محرومیت به سر می‌برند، به امید این که خدمتی به نوع خود کنند، و ارمغانی به جهان انسانیت تقدیم دارند؛ زنجیری از پای دردمندی بگشایند و گرد و غباری از چهرة رنجدیده­ای بیفشانند.
این گونه افراد اگر ایمان داشته باشند و محرک الهی، بحثی در آن‌ها نیست. اگر نداشته باشند اما محرک شان انسانی و مردمی باشد، پاداش مناسبی از خداوند دریافت خواهند داشت. پاداش ممکن است در دنیا باشد، و ممکن است در جهان دیگر باشد،
مسلماً خداوند عالم عادل آن ها را محروم نمی کند، اما چگونه و چطور ؟
جزئیاتش بر ما روشن نیست، همین اندازه می توان گفت "خداوند اجر چنین نیکوکارانی را ضایع نمی‌کند" (البته اگر آن‌ها در مورد پذیرش ایمان ، مصداق جاهل قاصر باشند، مسئله بسیار روشن تر است).
دلیل بر این مسئله علاوه بر حکم عقل، اشاراتی است که در آیات و یا روایات آمده است.
هیچ دلیلی نداریم که جملة «ان الله لا یضیع اجر المحسنین» شامل این‌گونه اشخاص نشود، زیرا محسنین در قرآن فقط به مؤمنان اطلاق نشده است. برادران یوسف هنگامی که نزد او آمدند، بی آن که او را بشناسند و در حالی که او را عزیز مصر می‌پنداشتند، به او گفتند:« انا نراک من المحسنین ؛ تو را از نیکوکاران می‌دانیم».
از این گذشته آیة «فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره؛ هر کس به اندازة سنگینی ذره ای کار نیک کند، آن را می‌بیند و هر کس به مقدار ذره ای کار بد کند، آن را خواهد دید» به وضوح شامل این‌گونه اشخاص می‌شود.
در حدیثی از علی بن یقطین از امام کاظم(ع) می‌خوانیم : در بنی اسرائیل مرد با ایمانی بود که همسایة کافری داشت. مرد بی ایمان نسبت به همسایة با ایمان خود نیک رفتاری می کرد. وقتی که از دنیا رفت ، خدا برای او خانه‌ای بنا کرد که مانع از گرمای آتش شود . به او گفته شد: به سبب نیک رفتاریت نسبت به همسایة مؤمنت می‌باشد.
نیز از پیامبر اکرم(ص) دربارة عبدالله بن جدعان که از مشرکان معروف جاهلیت و از سران قریش بود، نقل شده : " کم عذاب ترین اهل جهنم ابن جدعان است، سؤال کردند : چرا؟ فرمود : گرسنگان را سیر می‌کرد".
پیامبر به عدی بن حاتم (فرزند حاتم طائی ) فرمود: دفع عن ابیک العذاب الشدید بسخاء نفسه ؛خداوند عذاب شدید را از پدرت به خاطر جود و بخشش او برداشت".
در حدیث دیگری از امام صادق(ع) می‌خوانیم: گروهی از یمن برای بحث و جدال خدمت پیامبر آمدند. میان آن‌ها مردی بود که از همه بیش تر سخن می‌گفت و خشونت و لجاجت خاصی در برابر پیامبر می‌نمود.
پیامبر چنان عصبانی شد که آثارش در چهرة مبارکش کاملاً آشکار گردید، در این هنگام جبرئیل آمد و پیام الهی را ‌چنین به پیامبر ابلاغ کرد: خداوند می‌فرماید این مردی است سخاوتمند . پیامبر با شنیدن این سخن خشمش فرو نشست، رو به سوی او کرد و فرمود: پروردگار به من چنین پیامی داده است. اگر به خاطر آن نبود، چنان بر تو سخت می‌گرفتم که عبرت دیگران گردی.
مرد پرسید: آیا پروردگارت سخاوت را دوست دارد، فرمود: بلی، عرض کرد: شهادت می‌دهم که معبودی جز "الله" نیست و تو رسول و فرستادة او هستی. به خدائی که تو را مبعوث کرد سوگند که تا کنون هیچ کس را از نزد خود محروم بر نگردانده‌ام". (9)

پی نوشت ها:
1. مطهري، عدل الهی، انتشارات صدرا، تهران، 1389ش، ص 335.
2. همان، ص 337 ـ 338.
3. همان، ص 339.
4. زلزال (99) آیة 7 ـ 8.
5. کهف (18) آیه 30.
6. ابراهیم (14) آیة 18 و مكارم شيرازي، تفسیر نمونه، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1374ش، ج 10، ص 308.
7. عدل الهی، ص 347.
8. همان، ص 377.
9. تفسیر نمونه، ج 10، ص 312ـ 317.

صفحه‌ها