كلام

برخی از احکام، خلاف عقل و فطرت در آیین مسیحیت و یهودیت تحریف شده

پاسخ:
اگر منظور شما احكام شرعي است، بايد گفت بلي در اثر تحريفات، تغييراتي در آيين اديان پيش از اسلام داده شده است كه ربطي به اصل دين ندارد. چنان چه گفته اند ـ پولس خوردن گوشت خوك و شراب را بر مسيحيان حلال كرد و گرنه در اصل آيين آن ها حرام بوده است.(1)
اينكه امروزه در برخي اديان شراب را حلال شمرده اند نشانه تحريف آن هاست، كه در اديان الهي بدست بشر صورت گرفته است.(2)
از بين مبلغان و مروجين مسيحيت پولس موقعيت ويژه اي دارد؛ كه براي ترويج مسيحيت بين غير يهوديان امپراطوري روم، دو كار و در حقيقت دو تحريف عمده در مسيحت انجام داد:
اولا: از نظر عقيدتي، مسيحيت را چنان تغيير داد كه پذيرش آن براي مشركان امپراطوري روم آسان شد.
ثانياً: مسيحيت را ازنظر عمل آسان گردانيد؛ زيرا براي غير يهوديان، عمل به دستورات بسيار پيچيده يهوديت سخت بود، لذا پولس شريعت (حلال و حرام و مكروه و مستحب) را از مسيحيت حذف كرد و ايمان را براي رستگاري كافي دانست.(3)
البته بايد دانست كه احكام الهي بر اساس مصالح و مفاسد است. كه علت حرمت ذاتي مواردي مثل گوشت خوك و شراب بدليل زيان ها و ضرر هاي فردي و اجتماعي بر كسي پوشيده نيست. چنان كه قرآن كريم نيز به اين معني اشاره دارد.(4)
اما پولس كه از تحريف كنندگان مسيحيت واقعي و از بنيانگذاران مسيحيت تحريف شده كنوني است براي جلب طرفداران بيشتر صريحا اعلام كرد كه ديگر عمل «ختان» وجوب ندارد، و هم چنين رعايت حلال و حرام در طعام و شراب ضروري نيست و افراد بشر را نبايد به نجس و طاهر تقسيم كرد.(5)
با توجه به مطالب ذكر شده در مسيحيت واقعي، مثل اسلام شراب حرام است. اما در اين زمان كه مسيحي ها مشروب مي خورند، دينشان تحريف شده است و اينها تابع يك دين منحرف هستند؛ كه بدعت هاي بسياري وارد آن شده است.
لازم بذكر است كه مسأله تحريف مسيحيت در روايات اسلامي نيز ذكر شده است. در روايتي از امام كاظم ـ عليه السلام ـ آمده است: «در يكي از بدترين مكان هاي جهنم كه «سقر» نام دارد نام پنج تن از امم سابق ذكر شده است؛ اين پنج تن عبارتند از: قابيل، نمرود، فرعون، يهود (كه قوم بني اسرائيل را منحرف ساخته و از دين خارج كرد) و پولس كه نصرانيت را به وضعيت كنوني درآورد.»(6)
همچنين امام صادق(ع) نيز مي فرمايد: «رسولان الهي در زمان خود و پس از خود مبتلا به شيطان هايي بوده اندكه آنان را آزرده و مردم را پس ازآنان گمراه كرده اند؛ دو شيطاني كه نسبت به عيسي(ع)چنين كرده اند، پولس و مريسا بوده اند.(7)
آنچه گذشت مختصري بود از مسيحيت كنوني كه بدليل تحريف شراب و مسكرات را حلال شمرده اند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1- رضواني، علي اصغر،نگاهي به مسيحيت و پاسخ به شبهات.
2- اديب آل علي، سيد محمد، پرسش ها و پاسخ هايي درباره مسيحيت.
3- رابرت اي . وان و ورست، ترجمه باغباني، جواد و رسول زاده، عباس، مسيحيت از لابلاي متون.

پي نوشت ها:
1. طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، چاپ دوم، ج3، ص 213.
2. ر.ك: محلاتي، ذبيح الله، در مضرات شراب ـ ترياك ـ قمار و موسيقي، تهران، جاودان، 1372.
3. رضواني، علي اصغر، نگاهي به مسيحيت و پاسخ به شبهات، قم، انتشارات جمكران، چاپ اول، ص 37.
4. بقره / 219.
5. جان بي ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، چاپ پنجم، 1372ش، ص614.
6. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، موسسه الوفا، چاپ دوم، 1403ق، ج8، ص 310.
7. همان، ج 13، ص 212، حديث 5.
موفق باشید.

چرا شهادت دو زن با یک مرد مساوی است؟

پاسخ:
شهادت در قوانين قضايى اسلام در زمره حقوق قرار ندارد. شهادت حق نيست، تا بگوييم با دو تا يا يكي شدن به شاهد ظلم مي شود و يا در نتيجه آن مرد برتر از زن تلقي مي شود، بلكه شهادت اداي يك تكليف است، يعنى انسان وظيفه دارد براى احقاق حقوق ديگران شهادت بدهد. قرآن كتمان شهادت را حرام اعلام نموده است.(1)
بر اين اساس اگر شهادت برخى در دادگاه پذيرفته نمى‏ شود، يا كم تر پذيرفته مى‏ شود، اين امر گوياى سهل تر بودن تكليف و مسئوليت آنان است، نه تضييع حقوق آنان؛ در واقع از آن جا كه مكانيسم خلقت زن و مرد با هم متفاوت است و روحيات و اخلاق زن و مرد با هم يك جور نيست، مسئوليت هاي زن و مرد هم در جامعه متفاوت است. در نتيجه تفاوت روحيات و مسئوليت ها تكاليف فرع بر اين امور هم متفاوت خواهد شد. توقعى كه خداوند از زن دارد، با توقعى كه از مرد دارد، يكى نيست.
بحث شهادت و اطلاع رسانى به قاضى، ربطى به ماهيت مرد و زن و خلقت آن دو ندارد. در بعضى موارد كه شهادت مربوط به امور زنان باشد، اصلاً شهادت مردان مورد قبول نيست، چون مرد در آن موارد نمى تواند شاهد باشد. البته به شكل طبيعي در وقايع و رخدادهاى اجتماعي، مردان بيش تر از زنان دست اندر كار هستند زيرا مردان به خاطر كار و تلاش و وظيفه به دست آوردن مخارج زندگي با رخدادها و وقايع اجتماعى بيش تر مأنوس اند. اگر واقعه­ اى رخ داد، بيشتر و بهتر در معرض اطلاع اند.
در اين ميان هر قدر حضور زنان در جامعه پررنگ تر شود، اما به شكل طبيعي زنان خود را از درگيري ها، نزاع ها، نابساماني هاي اجتماعي و هر آنچه به نوعي داراي ريسك و خطر باشد دور نگه مي دارند؛ به علاوه خود جامعه هم بسياري از اين گونه درگيري ها و بي پردگي هاي رفتاري را در حضور بانوان انجام نمي دهد و در نتيجه غالبا حضور و درك دقيق مساله از منظر زنان كمتر از مردان خواهد بود.
از طرف ديگر نبايد فراموش كرد كه مساله عدم آگاهي دقيق از رخدادهاي اجتماعي تنها بخشي از احتمالات قابل ذكر در فلسفه لزوم تعدد در شهادت زنان است در حالي كه دليل مهمتر و احتمال قوي تر در اين عرصه چيز ديگري است.
در واقع بر اساس نظر روانشناسان زنان از روحيه لطيف تر برخوردارند و احساسي تر هستند. بنابراين سريع تر مطالبي را قبول مي كنند و زودتر تحت تاثير قرار مي گيرند و به علاوه از آن جا كه شهادت دادن افراد مي تواند به شدت در برخورداري ديگران از برخي حقوق كارساز باشد، خطر راضي كردن يك شاهد براي شهادت دروغ يا مجبور كردن او براي اين امر از طريق تهديد و فشار و ... نسبت به زنان بسيار بيش تر بوده، هر فرد ظالمي با حاضر كردن دو زن حق ديگران را پايمال مي نمود، مسأله اي كه در شهادت چهار زن بسيار سخت تر اتفاق مي افتد.
طبق نظر روانشناسان، محبت، رفتار انفعالى، رفتار عاطفى و حمايت كننده، از ويژگى‏ هاى زنانه است. در برابر اين امور، پرخاشگرى، استقلال، رقابت، سلطه و حاكميت را از ويژگى‏ هاى مردان بر شمرده‏ اند. (2)
به علاوه زنان به جهت اين كه از نيروى احساس و عاطفه بيش ترى بهره مندند، از صحنه‏ هاى احساسى و عاطفى بيش تر متأثر مى‏ شوند و به هيجان مى‏ آيند. (3) در مجموع در ظرفيت وجودى زنان دو چيز بيش از مردان جلوه گر است: يكى بُعد عاطفى و ديگرى شرم و حيا و عفت.
وقتى كه در ساختار وجودي زن اين ويژگى‏ هاي پسنديده قوت بيشتري دارد، به تبع اين امور در حوزه قوانين و مسئوليت هاي اجتماعي (به ويژه در امورى كه مربوط به حقّ النّاس است) هم تاثير گذار مي شود، تا حقوق مردم در شهادت‏ ها ضايع نگردد.
به عبارت روشن تر با توجه به همه موارد بيان شده مي توان سه رويكرد متفاوت در مساله شهادت زنان تصور نمود:
1- رويكرد افراطي: شهادت زنان را به كلي فاقد ارزش بدانيم: يعني با توجه به اين كه اولا: جنبه عاطفي در آنها غلبه دارد ثانيا:عفت و حيا و شرم و شور و هيجان نوعا در زنان بيشتر است كه مي تواند زمينه ساز عدم توجه دقيق به حوادث اجتماعي و يا فراموشي برخى امور هيجانى را فراهم نمايد و ثالثا:با توجه به حسن ظن بيشتر و روحيه احساسي قوي تري كه در زنان وجود دارد زنان زودتر به حالت اطمينان در يك مسئله دست مى ‏يابند و زودباورترند و راحت‏ تر تحت تأثير قرار مى‏ گيرند و در نتيجه بيشتر ممكن است مورد سوء استفاده و فشار و تهديد و تطميع قرار بگيرند و... لذا در مجموع براي پيشگيري از تضييع حقوق ديگران به كلي شهادت دادن را از عهده زنان خارج نمائيم .
اين پيشنهاد قابل قبول نيست زيرا ممكن است از جهت ديگر موجب پايمال شدن حقوق ديگران شود و آن جايى است كه شهادت در انحصار زنان باشد يا در برخي حوادث و محيط ها تنها شاهدان واقعه زنان باشند، يا در بين شهود يك واقعه تنها يك مرد باشد كه به تنهايي شهادتش اثري نخواهد داشت.
2- رويكرد تفريطي: بگوييم شهادت زنان كاملا مانند شهادت مردان اعتبار دارد. اين سخن نيز موجب مى‏ شود كه به جهت موارد مذكور از اعتبار قضا كاسته شود و به نوعى حقوق مردم تضييع گردد و زنان خود تحت فشار حضور مكرر در محاكم و منازعات كه با روحيه آن ها همخواني ندارد و تبعات منفي بسياري را نيز مي تواند به دنبال داشته باشد قرار گيرند.
3- رويكرد معتدل: خداوندى كه انسان‏ها را آفريد و به همه اسرار نهفته آگاه است، فرموده در امورى كه مربوط به حقوق مردم است (حق النّاس، نه حقّ اللَّه) به شهادت زنان ارزش و اعتبار داده شود، ليكن به جهت محكم كارى دو شاهد زن در امورى كه يك شاهد مرد لازم است، يا چهار شاهد زن در امورى كه دو شاهد مرد لازم است، با شرايطى، ارزش و اعتبار دارد. به نظر مي رسد اين عين عدل و منطبق با منطق و عقلانيت است.

پى‌نوشت‏ها:
1. بقره (2) آيه 283.
2. جيمز دبليو و وندر زندن، ترجمه: دكتر حمزه گنجي، روانشناسى رشد، انتشارات سمت، تهران 1375ش، ج 1، ص 330.
3. كتاب نقد، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، ش 12، ص 59.
موفق باشید.

با توجه به آن که ولی فقیه باید از جانب خدا و امام معصوم نصب شود، لطفا توضیح دهید چگونه امام زمان (علیه السلام) ولی فقیه زمان (که در حال حاضر آیت الله خامنه ای هستند) را انتخاب کردند؟ آیا استدلال آن از طریق قضا و قدر است یا به طریق دیگر هم قابل استدلال است؟

پاسخ:
ولي فقيه به نيابت از امام معصوم (علیه السلام) كه منصوب از جانب پيامبر است، به دستور خداي متعال، ولايت امت را برعهده دارد و به اموري كه به امام معصوم (ع) مربوط است مي پردازد و جامعه اسلامي را اداره مي نمايد. اصولا نيابت بر دو نوع است:
نيابت خاص: در اين نوع نيابت، فردي خاص با مشخصات خاص، از طرف امام (ع) به نيابت از ايشان انتخاب و نصب مي گردد. مانند نواب چهارگانه امام زمان (ع) كه در زمان غيبت صغري از چنين نيابتي برخوردار بودند.
نيابت عام: در اين نوع نيابت فردي خاص با مشخصات خاص، از طرف امام (ع) به نيابت انتخاب نمي شود بلكه امام (ع) صفات و شرائط خاصي را معرفي مي كند و اعلام مي كند كه هر كس چنين صفات و شرائطي را دارا بود از طرف من ولايت خواهد داشت و نايب من در امور امت خواهد بود.
نيابت ولي فقيه از طرف امامان معصوم (عليهم السلام) از قبيل نيابت عام مي باشد.
در روايتي از امام حسن عسگري (ع) چنين آمده است: « فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوه؛ پس هر كس از فقهاء كه چنين صفت داشت: صيانت از نفس خود داشت، دين خود را حافظ بود، مخالف هواي نفسش بود و مطيع امر خداي متعال بود، پس چنين فقيهي شايستگي آن را دارد كه عوام از او تقليد نمايند.» (1)
در روايتي ديگر كه از حضرت امام زمان(ع) نقل شده است ايشان در توقيعي چنين مرقوم فرموده اند: « وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّه؛ اما در رابطه با حوادثي كه رخ مي دهد براي روشن شدن تكليف پس به راويان احاديث ما (فقهاي امت) مراجعه كنيد. پس آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدا هستم.»(2)
اين گونه اخبار به صفاتي اشاره مي كنند كه هر كس آن صفات را داشت نايب ائمه (عليهم السلام) خواهد بود در امر ولايت بر امت كه به اينگونه نيابت، نيابت عام گفته مي شود.
روشن است كه در هر زماني افراد زيادي ممكن است با اين صفات و ويژگي ها موجود باشند و در امر حكومت، همه آنها نمي توانند به صورت همزمان اداره امور امت را به دست گيرند، بنابراين اگر اين فقها جمع شده و فقيهي را از ميان خود به امر حكومت انتخاب كردند آن شخص مي تواند حكومت جامعه اسلامي را از طرف امام معصوم عهده دار بوده و به عنوان نايب امام زمان معرفي شود. در اين زمان اين امر در مورد رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله العظمي خامنه اي محقق شده است و ايشان به عنوان نايب امام زمان(ع) به مقام رهبري جامعه انتخاب شده اند.
براي مطالعه بيشتر در اين رابطه مراجعه كنيد به:
1- ولايت فقيه به زبان ساده، حجه الاسلام جواد محدثي.
2- ولايت فقيه، آيت الله معرفت.

پي نوشت:
1. شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، قم، موسسه آل البيت عليهم السلام، 1409 هـ.ق، ج 27، ص 131.
2. علامه مجلسي، بحار الانوار، بيروت، موسسه الوفاء، 1404 هـ.ق، ج 2، ص 90.
موفق باشید.

دوست دارم بفهمم که این همه آدم در دنیا هست که مسلمان نیستن. سرنوشتشون چی میشه؟ آیا مسلمان سُنّی که امام علی(ع) را به عنوان امام قبول ندارد مجازاتش نسبت به غیر مسلمان بیشتر نیست؟ چون بالاخره مسلمان هست و می تونسته علی را بشناسه. غیر از اون شاید بشه گفت خب یک نفر تلاش کرده و مسلمون شده اما سنی شده ولی بقیه دنبال حقیقت هم نرفتن.

قضاوت خدا نسبت به سایر اقلیت های دینی چگونه است؟ آیا یک مسیحی یا یهودی یا مسلمان اهل سنت به بهشت می رود؟ اگر به دین خود عمل نکند چه؟ چینی ها که بت می پرستن چه؟؟

پاسخ:
ما با ادله قطعي عقلي و مؤيدات نقلي به كامل بودن دين اسلام به عنوان آخرين دين الهي ايمان داشته و بر اين باوريم كه پيروان اديان ديگر، در عمل موظف به پيروي از اين دين هستند و اتفاقاً اين نوع عملكرد، موجب سعادت اخروي مي باشد.
بر اين اساس به اعتقاد ما، تنها شيعيان دوازده امامي اهل حق هستند، آن هم به شرطي كه اهل عمل و رعايت محرّمات و واجبات شرعي باشند، با اين حال هرگز معتقد نيستيم غير آن ها، همه غير بهشتي بوده و يا اهل جهنم و عذاب باشند، زيرا ما ديگران را عالم و عامد مي دانيم يا جاهل غير عامد. عالمان و عامدان اهل عذاب اند، چون عمداً بر خلاف علم خود عمل كرده اند.
جاهل هم دو دسته اند: مقصر و قاصر. مقصران يا افرادي كه با وجود امكان رسيدن به حقيقت، از آن سرباز زده اند، مثل عالمان، جهنّمي اند (البته بدون لحاظ رحمت الهي كه ممكن است شامل آن ها هم بشود).
امّا جاهلان قاصر يعني كساني كه متوجه جهل خود نيستند و يا راهي براي بر طرف كردن جهل خود ندارند، به طور حتم اهل نجاتند، قرآن مجيد مي فرمايد"وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً"(1) هيچ طايفه اي را عذاب نمي كنيم، مگر حجت را بر آن ها تمام كرده باشيم ».
حال بر جاهلان قاصر اتمام حجّت نشده است، زيرا غافلند و اصلاً احتمال خلاف در اعتقادات و باورهاي خود را نمي دهند يا احتمال خلاف مي دهند، امّا راه و وسيله اي براي رسيدن به حق در اختيار ندارند و يا در پي كشف حقيقت رفته و تحقيق كرده، ولي به بطلان عقائدشان پي نبرده اند، هر چند پايبندي آن ها به اصول و دستورهاي ديني خودشان هم در رسيدن به بهشت، غير قابل انكار است.
شهيد مطهرى (ره) در اين باره مى‏ فرمايد: اگر كسى در روايات دقت كند، مى‏ يابد كه ائمه(ع) تكيه‏ شان بر اين مطلب بوده كه هر چه بر سر انسان مى‏ آيد، از آن است كه حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق، تعصب و عناد بورزد و يا لااقل در شرايطى باشد كه مى‏ بايست تحقيق و جستجو كند، اما افرادى كه ذاتاً و به واسطه قصور فهم و يا به علل ديگر در شرايطى به سر مى‏ برند كه مصداق منكر و يا مقصر به شمار نمى‏ روند، آنان در رديف منكران و مخالفان نيستند. مثلاً زرارة از امام نقل مى‏ كند كه فرمود:اى زرارة! حقّ است بر خدا كه گمراهان (نه كافران و جاحدان) را به بهشت ببرد.(2)
در نتيجه گرچه با توجه به امكانات فعلي و سهولت در گسترش اطلاعات از طريق اينترنت و ... بسياري از افراد در جهل خود مقصر بوده و يقيناً جهنمي اند. اما در عين حال برخي از آنها به دلائل مختلف، جاهل قاصر بوده و حجت بر آنها تمام نشده است. لذا نمي توان تمامي آنها را غير بهشتي دانست و يا شخصي به حقانيت اسلام پي برده، ولي به حقانيت شيعه نرسيده است و...چنين اشخاصي را نمي توان لزوما جهنمي دانست.
البته توجه داشته باشيد، اين امر بدان معنا نيست كه در صورت ورود شخص به بهشت، درجه وي با افراد به حق رسيده، مساوي مي شود. چرا كه معتقديم در بسياري از موارد، خود ولايت و حب اهل بيت (ع) مانند نماز، روزه و... داراي آثار تكويني خاصي بوده كه شخص را به مقامات عاليه مي رساند و چه بسا فرد با انجام ندادن آن به هر دليل، به آن مقام نمي رسد. لذا افراد جاهل قاصر گرچه شايد به جهنم نرفته، اما قطعاً مقام كسي كه به حقانيت رسيده مانند شيعه و يا حداقل به بخشي از آن حقيقت رسيده مانند اهل تسنن، بيشتر از ديگران است.
وضعيت اين جاهلان قاصر مانند ورزشكاري است كه به جهت عذري مانند بيماري و...، قادر به مسابقه نبوده و طبيعتاً ديگران نيز وي را به خاطر رتبه نياوردن سرزنش نمي كنند. اما هيچ گاه مقام وي مساوي با كسي نيست كه در مسابقه شركت كرده و داراي مقام برتر شده است.
البته مطابق آنچه بيان شد،‌ حب ظاهري يا شيعه ظاهري مراد نبوده بلكه شيعه اي مراد است كه اهل عمل بوده باشد؛ به عبارتي شيعه واقعي مراد است در رواياتي از امام باقر(ع)نقل شده است كه فرمود" يَا جَابِرُ بَلِّغْ شِيعَتِي عَنِّي السَّلَامَ وَ أَعْلِمْهُمْ أَنَّهُ لَا قَرَابَةَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا يُتَقَرَّبُ إِلَيْهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ لَهُ يَا جَابِرُ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ أَحَبَّنَا فَهُوَ وَلِيُّنَا وَ مَنْ عَصَى اللَّهَ لَمْ يَنْفَعْهُ ُحُبُّنَا"(3) اى جابر سلام مرا به شيعيان من برسان و به آنان اعلام كن كه بين ما و خدا قرابت خويشاوندى نيست و راه تقرب به خدا فقط اطاعت و فرمانبرى از اوست. اى جابر هر كس كه اطاعت خدا نموده و ما را دوست بدار او ولى و دوست ما است و كسى كه معصيت خدا را كند محبت ما سودى بحالش ندارد."
و شايد مراد حديث آن باشد كه اساساً كسي كه محب اهل بيت است، همواره سعي مي كند از گناه دوري كند.

پي نوشت ها:
1. بقره(2)آيه39.
2. مطهري، مرتضي، مجمو عه آثار، چ صدرا، تهران، 1370، ج1، ص 279.
3. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، چ دارالكتب الاسلاميه، تهران، بي تا، ج 68، ص 179.
موفق و موید باشید

شنیده ام که بعضی از آیات عظام در اصل ولایت فقیه مشکلی ندارند ولی در مصداق آن مشکل دارند. لطفا این جمله را توضیح داده و درستی یا غلط بودن اون رو بررسی کنید. با تشکر

پاسخ:
كاش معلوم مي نموديد كه مقصود از مراجع كدام مرجع مي باشد، در عين حال بايد گفت بيشتر مجتهدان و مراجع عظام، حضرت آيت الله خامنه اي را به عنوان ولي فقيه وحاكم اسلامي پذيرفته اند. همچنين معظم له مورد تاييد مجلس خبرگان رهبري مي باشد. در مجلس خبرگان گروه زيادي از فقها حضور دارند. اين امر در راستاي لياقت رهبري براي رهبري جامعه صورت گرفته است، يعني اينكه ايشان بهترين گزينه براي رهبري مي باشد، امام راحل از ايشان به عنوان خورشيد انقلاب ياد و بارها به لياقت و شايستگي ايشان اشاره نمود. حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد آقا خمينى (ره) مي گويد: حضرت امام بارها از جناب عالى- مقام رهبري- به عنوان مجتهدى مسلم و بهترين فرد براى رهبرى نام بردند.
آيت الله العظمى اراكى (رحمة الله عليه) در پيامى به مقام معظم رهبرى فرمود: انتخاب شايسته حضرت عالى به مقام رهبرى جمهورى اسلامى ايران، مايه دلگرمى و اميدوارى ملت قهرمان ايران است.
آيت الله العظمى بهاء الدينى (رضوان الله عليه): از همان زمان، رهبرى را در آقاى خامنه ‏اى مى‏ديدم، چرا كه ايشان ذخيره الهى براى بعد از امام بوده است. بايد او را در اهدافش يارى كنيم.
آيت الله مهدوى كنى، درباره انتخاب خبرگان رهبرى نيز گفت: اين الهامى بود از الهامات الهى و هدايتى بود از هدايت معنوى روح حضرت امام (رضوان الله عليه) كه هنوز اين ملت را رها نكرده و اين رحمتى بود از طرف خداوند كه در كوران اين مصيبت جانكاه، با تعيين آيت الله خامنه‏ اى كه از ياران صديق امام و از ياران خوشنام و خوش سابقه بوده و مجتهد و عادل است، به عنوان رهبرى نظام جمهورى اسلامى ايران، آرامشى توام با اعتماد و اطمينان بر كشور و امت فداكار حاكم گرديد.
آيت الله مشكينى، رياست مجلس خبرگان رهبرى: حضرت مستطاب آيت الله حاج سيد على خامنه‏ اى - مد ظله العالى - واجد مقام فقاهت و اجتهاد و قدرت استنباط احكام شرعيه كه تصدى مقام معظم رهبرى بدان نيازمند است، مى‏ باشد.
آيت الله فاضل لنكرانى: ايشان (آيت الله خامنه ‏اى) اهل نظر و اهل اجتهاد هستند و به نظر من ايشان يك فقيه و يك مجتهد است.
آيت الله جوادى آملى: اجتهاد و عدالت‏ حضرت آيت الله جناب آقاى حاج سيد على خامنه‏ اى - دامت‏بركاته - مورد تاييد مى‏باشد.
آيت الله ابراهيم امينى: حضرت آيت الله خامنه ‏اى - دامت‏ بركاته - در فقاهت و اجتهاد، به مرتبه‏ اى است كه براى تصدى مقام ولايت و رهبرى، صلاحيت كامل دارد.
آيت الله يوسف صانعى: آيت الله خامنه ‏اى، نه تنها مجتهد مسلم مى‏ باشد، بلكه فقيه جامع الشرايط واجب الاتباع مى‏ باشد.
حجت الاسلام و المسلمين هاشمى رفسنجانى: راه امام، با انتخاب آيت الله خامنه ‏اى به رهبرى جمهورى اسلامى، بيمه و تضمين گرديد. (1)
همانطور كه ملا حظه مي نماييد، رهبري از ديدگاه علما، مراجع و شخصيت ها جايگاه بلند دارد ومورد توجه آنان مي باشد.

پي نوشت:
1. (http://www.aviny.com/Bozorgan/Ayatollah_Khamenei/Zendegi_nme
، رك: موسسه فرهنگي قدر، زندگينامه مقام معظم رهبري، تهران، 1379ش، چاپ چهارم، ص 11.
موفق و موید باشید

در برهان علیت میگیم در جهان هستی هر معلولی علتی دارد ولی اگر علتی وجود نداشت که خود معلول علت دیگر نباشد تسلسل به وجود می آمد و چیزی وجود نداشت. پس علتی وجود داشته که وجود، ذاتی او بوده و علت و خالق تمام معلول های جهان است. و آن خداوند یکتا است. اما سوال:

1- با این دلیل فقط خلقت همه جهان از وجودی مطلق اثبات می شود. این وجود می تواند همان توده عظیم باشد (در نظریهbig bang). وطبق قانون بقا ماده و انرژی، ماده وجود ذاتی دارد و فنا ناپذیر است. (برهان نظم هم رد می شود به طور خلاصه همون توده عظیم ناظم این مجموعه هست و بعد از نا منظمی ها و برخوردها کهکشان ها و سیارات با جاذبه فیزیکی خود نظم نسبی پیدا کردند که همچنان هم برخوردهایی وجود دارد پس نظم دلیل بر ناظم عاقل نیست بلکه هم خود نظم قابل بحث است* و هم اینکه این نظم به صورت اتفاقی و بعد از نا منظمی های بسیار باقی مانده. در مورد نظم زمین هم همینطور کلیه ی جانداران روی زمین باقی مانده هستند آنها که درون همان آب و هوا و شرایط بوجود آمدند مسلما تطبیق اندام داشته اند تا منقرض نشدند. مثال معروف دایناسورها نابود شدند چون نظم و سیستم سازگاریشان با محیط سازگار نبود.)

2- نظم به دلیل ناظم عاقل است پس بی نظمی ها در جهان اثر چیست؟ بی نظمی ناظم نمی خواهد پس کلا این مسایل مربوط به روابط اجسام و فیزیک است. و رویدادها کاملااز جهت فیزیکی و عقلی قابل بررسی است. ممنون.

پاسخ1: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
نكته مهمي كه در بيان خود از آن غفلت كرديد آن است كه فلاسفه علاوه بر لزوم وجود علت العلل يا همان علت نخستين، در مورد ماهيت و حقيقت آن هم به نكات دقيق و روشني رسيده اند و به درستي تبين كرده اند كه اين علت نخست كه حقيقت واجب الوجود است لزوما داراي ويژگي هاي خاص و صفات معيني است و حتي اگر يكي از اين صفات معين را نداشته باشد نمي تواند در جايگاه علت نخستين قرار بگيرد.
به عبارت روشن تر ايفاي نقش موجود نخستين از عهده هر موجود متصور و محتملي بر نمي آيد و تنها يك موجود معين با صفاتي مشخص مي تواند در جايگاه واجب الوجود و علت العلل قرار بگيرد؛ البته ما اصراري نداريم كه حتما همان موجودي كه اديان آن را " خدا " مي خوانند، آن علت نخستين باشد، بلكه آن موجود مي تواند هر چيز ديگري باشد، به شرطي كه داراي صفات مشخص واجب الوجود باشد و صفات او بتواند حقيقت بي نيازي از علت را بربتابد، والا داراي صفات امكاني خواهد بود و موجودي ممكن الوجود محسوب مي شود.
بر اين اساس مي توان به آساني دريافت كه ماده يا انرژي كه در عالم مي بينيم و مي شناسيم داراي صفات و ويژگي هاي واجب الوجود نيستند و ممكن نيست كه واجب الوجود باشد؛ ماده يا انرژي هر چه باشند و ميزان و مقدار آن هر چه باشد، باز به دلايل گوناگون داراي وجودي ممكن است، چون داراي نقص، نياز، تغيير، محدوديت ، جزء، حدوث، تركيب و ديگر خصوصيات ممكنات است.
در واقع حتي اگر شكل گيري كائنات را بر مبناي بيگ بنگ هم بدانيم باز همان ماده اوليه يا توده كوچك اوليه مخلوط از ماده و انرژي به يقين داراي صفات موجود ممكن مانند محدوديت و تغيير و حدوث و ... است و ممكن نيست كه بتواند واجب الوجود باشد، زيرا موجود واجب داراي همه مراتب وجود و كمالات وجودي است و هيچ نقص و محدوديت و تغييري در او راه ندارد.
البته بد نيست در مورد ناكار آمدي قانون پايستگي ماده و انرژي در اين بحث هم اشاره كوتاهي داشته باشيم:
" لاوازيه" در قانون معروف خود مي گويد: "در هر دستگاه معيني، مقدار ماده ثابت است. هيچ وقت ماده معدوم نمي شود و به وجود هم نمي آيد. فقط مواد مختلف به هم تبديل مي شوند"، اما برخي از فيزيك دانان بر اساس برخي آزمايشات علمي، انطباق كامل ميزان تبديل شده از ماده به انرژي و بر عكس را انكار كرده، آن را غير دقيق مي خوانند (1) كه مي توانيد مشروح اين ديدگاه را در منابع فيزيكي دنبال بفرماييد.
اما اگر اين تئوري كاملا صحيح هم باشد باز نمي تواند دليلي بر بي نيازي ماده و يا انرژي اوليه از وجود علتي در وراء خود باشد؛ استاد مصباح يزدي در خصوص شبهه واجب الوجود بودن ماده و انرژي مي فرمايد:
«... هميشگي و ثابت بودن مقدار مجموع ماده و انرژي، به معناي بي نيازي از آفريننده نيست؛ بلكه هر قدر عمر جهان طولاني تر باشد، نياز بيش تري به آفريدگار خواهد داشت؛ زيرا ملاك احتياج معلول به علت، امكان و وابستگي ذاتي آن است، نه حدوث و محدوديت زماني آن، تا با فرض نامحدود بودن ماده يا انرژي، نياز آن ها نيز منتفي باشد». (2)
بر اين اساس، ماده يا انرژي اوليه ممكن است وجود ازلي داشته باشند؛ اما نمي توان گفت وجود، ذاتي آن ها است؛ زيرا تنها در صورتي مي توان ذاتي بودن وجود را براي آن ها متصور دانست كه ضرورتي موجود بودن آن ها را اقتضا كند؛ چنان كه در واجب الوجود اين گونه است و فرض نبودن، براي او محال است؛ در حالي كه در مورد ممكنات، ضرورت وجودي وجود ندارد و از نبودن همه عالم هيچ محال عقلي لازم نمي آيد. پس عالم ممكن است و نمي توان وجود او را ضروري و ذاتي دانست.

پي نوشت ها:
1. رك : شهيد مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران، 1374ش، ج 4، ص 159.
2. مصباح يزدي، آموزش عقايد، ص 108، انتشارات چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات، تهران، 1377 ش.
-------------------------------------

پاسخ2: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
در مورد برهان نظم ابتدا بايد توجه داشت كه اصولا انديشمندان ديني هم از برهان نظم با همين رويكرد شناخته شده در مقام اثبات وجود حخدا با همه ويژگي هاي شناخته شده واجب الوجود نيستند و در نهايت از اين برهان وجود ناظمي را براي عالم منظم ثابت مي كنند؛ هرچند در يك بررسي عقلاني چنين ناظم قادر و داراي شعور و حكمتي منطبق بر همان خداي معرفي شده اديان قرار مي گيرد و دليل موجهي در برابر انكار منكران چيزي غير در وراء طبيعت مي شود. زيرا در اثبات ناظم از نظم عالم استفداه مي شود و ناظم به عنوان علت ايجادي اين نظم در درون مجموعه منظم تعريف نمي شود.
به عبارت روشن تر ما در برهان نظم از نظم موجود در اجزاء عالم و در كل كائنات به وجود ناظمي در ماوراء اين مجموعه پي مي بريم، يعني وجود ناظمي را در بيرون از اين مجموعه منظم تعريف مي كنيم، در نتيجه پاسخ احتمال شما هم اين خواهد بود كه خود آن توده اوليه و ماده ابتداي شكل گيري بيگ بنگ با نظم و هماهنگي بي بديلي به مرحله انفجار رسيد و سرعت و شدت آن انفجار و كم و كيف جرم اوليه آن اگر ذره اي تفاوت مي داشت، كائنات به شكلي كه امروزه مي شناسيم شكل نمي گرفت و شايد هيچ گاه به وضع كنوني نمي رسيد. (1)
پس اگر گفته شود كه نظم مموجود در عامب از طريق همان انفجار ايجاد شده بايد پرسيد نظم بي نظير موجود در بيگ بنگ و هماهنگي عجيب بين اجزاء ماده اوليه از كجا ناشي شد؟ آيا انفجار بزرگ قبل از ايجاد خود يا در حين ايجاد به خود نظم داد؟
به علاوه، رابطه نظم و ناظم نوعي رابزطه دقيق علّي و معلولي است و ممكن نيست كه ما با نظمي هدفمند و دقيق مواجه شويم و آن را به ناظمي عاقل و داراي شعور نسبت ندهيم، زيرا عقل تحقق چنين نظمي را از ناظمي بدون شعور محال مي داند همانند آن كه شما ساعتي زيبا و كامل را در حيات خانه ببينيد و احتمال بدهيد كه اين وسيله در نتيجه رعد و برق هاي شب گذشته ايجاد شده است؛ بديهي است كه لزوما بايد بين نظم و ناظم هماهنگي و تشابه مشخصي باشد و به همين نسبت نسبت دادن نظم عجيب و پيچيده موجود در كائنات و در تك تك موجودات عالم به ماده فاقد ادراك و شعور و انفجاري طبيعي بي معناست .
در حقيقت نسبت دادن اين نظم به ناظم فاقد شعور و شكل گيري تدريجي و طبيعي حيات و موجودات زنده در روي زمين بر مبناي همين فرايند چيزي جز انجار نظم و ادعاي تحقق تصادفي عالم و حيات موجود در زمين نيست ؛ كه اگر فرض نشأت گرفتن نظم موجود در عالم را نتيجه چنين تصادفي بدانيم هرچند اين امر از نظر احتمال عقلي هيچگاه صفر نمي شود، اما به درجه اي از استبعاد مي رسد كه در نظر عقلائي هيچگاه مورد توجه و اعتنا قرار نمي گيرد.
زيرا نظم موجود در عالم ما از چنان پيچيدگي و رمزآلودي برخورداراست كه تصور به وجود آمدن آن در پي قواعد تصادفي و آزمون و خطا، حتي بر اساس قواعد علمي جبر واحتمال قابل قبول نيست؛ تا جايي كه برخي دانشمندان تصريح مي كنند عمر كنوني زمين شايد براي درست شدن تصادفي يك سلول زنده وهماهنگ شدن كامل اسيدهاي آمينه در آن كفاف ندهد، چه رسد به چنين تحول و تكامل و هدفمندي، آن هم در اين مدت محدود از عمر زمين بلكه كائنات. (2)
به علاوه نبايد از ياد برد كه اصولا فارغ از نظم موجود در عالم، اصل وجود ماده در عالم توجيه روشني ندارد و علم نتوانسته براي ابتداي اين داستان كه مرحله قبل از انفجار بزرگ و همچنين مديريت اين انفجار و فاعل اين حادثه عظيم و دقيق پاسخ روشني بدهد.
در مورد مساله تكامل موجودات زنده و تداوم حيات در روي زمين كه مرتبط با نظريه تكامل است در صورت تمايل مي توانيم در نوبت هاي بعد به بحث تفصيلي بنشينيم .

پي نوشت ها :
1. در مورد درك جزئيات انفجار بزرگ مي توانيد به كتاب «خدا و علم » نوشته فيلسوف مشهور «ژان گيتون» و دو دانشمند فيزيك كوانتوم مراجعه نماييد .
2. رك : همان ، فصل تصادف در شكل گيري كائنات.
موفق باشید.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

سلام علیکم، احتراما بعد از حضرت مسیح علیه السلام تا ظهور اسلام شب های قدر ملائکه بر چه کسی نازل می شدند؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
ابتداء توجه داشته باشيد ظاهر برخي روايات حاكي از آن است كه شب قدر با بركات خاص مطرح شده، منحصر در امت رسول خدا (ص) بوده و براي امت هاي قبل از اسلام شب قدر با بركات خاص كه قرآن در آن نازل شده و ... وجود نداشته است. آن چنانكه در حديثي از رسول اكرم (ص) نقل شده است كه فرمود "ان اللَّه وهب لامتى ليلة القدر لم يعطها من كان قبلهم"(1) خداوند به امت من شب قدر را بخشيده و احدى از امتهاى پيشين از اين موهبت برخوردار نبودند.
اما شب قدر خصائص ديگري دارد كه منحصر به امت آخر الزمان نيست. بلكه براي هر دوره اي لازم است. مثل مقدر شدن سرنوشت بندگان، يا نزول فرشتگان بر حجت الهي و.. و در همه زمانها ملائكه در شب قبل بر حجت خداوند نازل مي شوند و در زمان حضرت عيسي (ع) بر خود حضرت و بعد از آن بر جانشينان وي نازل مي شده اند.
قول مشهور در مورد زمان بعد از حضرت عيسي آن است كه آن حضرت داراي جانشيناني بوده است در روايات اسلامي تاكيد شده: حضرت عيسي(ع) دوازده وصي داشت(2)
در برخي روايات نيز تاكيد شده است كه همه انبياء بعد از خود اوصيايي داشته اند و هيچ گاه زمين از حجت خالي نخواهد بود امام علي(ع) در نهج البلاغه مي‏فرمايد: هرگز زمين از حجت الهي خالي نيست، خواه پنهان باشند و يا آشكار.(3)
بنابراين وصايت و خلافت، در همه پيامبران الهي بوده و هر پيامبري براي بعد از خود وصي تعيين كرده است، البته احتمال دارد تعداد اوصياي پيامبري با اوصياي پيامبر ديگر فرق داشته باشد. اما در مقطع زماني بين حضرت عيسي و پيامبر لااقل اوصياي حضرت مسيح در بين مردم حضور داشته اند كه يكي پس از ديگري در بين مردم به انجام وظايف وصايت خويش مشغول بوده اند و ممكن است گفته شود در فرض نزول ملائكه در شب قدر پيش از تولد پيامبر اسلام اين امر شب بر اين اوصياء وارد مي شده است.

پي نوشت ها:
1. سيوطى جلال الدين، الدر المنثور فى تفسير المأثور، چ كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، قم 1404 ه ق، ج 6، ص 371 .
2. كافي، ج 1، ص 532. تحقيق: علي أكبر غفاري، چاپ : چهارم، 1365 ش، دار الكتب الإسلامية - تهران.
3. نهج البلاغه، كلمات قصار 147.

موفق و موید باشید

بسمه تعالی سلام همگی به توحید افعالی معتقدیم.اینجانب این مساله را به جنسیت بچه ارتباط میدهم و اینگونه سوالم را مطرح میکنم چطور برخی دختر یا پسر میخواهند یا با علوم پزشکی امروز و گاهی با نذر و توسل به ائمه از خدا انرا میخواهند و همانگونه میشود.چه بسا ممکن بود بدون نذر بچه مثلا دختر شود و انها پسر بخواهند.چطور نظر خدا عوض میشود چطور بنده جنسیت را تعیین میکند چه بسا انچه انها خواسته اند بچه خوب و سعادتمندی هم بشود ایا ما بنشینیم هر چه خدا خواست بدهد یا برویم دکتر و دوا و نذر و هر چه میخواهیم بگیریم.نگویید هر دو کار خداست.درست ولی من دختر میخواهم دکتر میروم نذر هم میکنم و دختر میشود در حالی که سیر ژنتیک و احتمال بیشتر خانوادگی ما پسر زایی است پس اگر دکتر نروم و نذر هم نکنم احتمال 99 درصد پسر میشود.من واقعا مانده ام. قران میگوید یهب لمن یشائ اناثا و یهب لمن یشائ ذکورا اینها را چگونه با موارد بالا جمع کنیم.میدانم همان نذر هم را خدا خواسته ادا شده ولی ببینید استارت کار را من بنده زدم من بنده دختر یا پسر خواستم و داد سالم هم بود شاید اگر نذر نمی کردم یا دکتر نمی رفتم جنس دیگری میشد.حال بنشینم خداخودش هر جور خواست بدهد یا انچه میخواهم بخواهم.شاید بگویید خدا میخواهد بنده ها نذر کنند به او و امامان متوسل بشوندجواب بهتری میخواهم.چرا که فلانی خدایی نمیشناسد مسلمان هم نیست واین روش را عمل میکند با تشکر.پاسخ این سوالحلال یک مشکل بزرگ خانوادگیست.لطف فرموده در صورت امکان به این مشکل بنده جواب بدهید

توحيد افعالي بيانگر اين عقيده است كه جهان هستي تنها يك فاعل حقيقي دارد و بر اساس آن جهان و هر چه در آن است [از جمله افعال انساني و ...] فعل خدا و ناشى از اراده اوست. لذا همانگونه كه موجودات در اصل وجود خود، وابسته به ذات او و عين ربط به او هستند، در تأثير و فعل خود نيز استقلالي نداشته و به او نيازمندند و هر كس هر چه دارد، از او و در حيطهء قدرت و سلطنت و مالكيت حقيقي اوست "وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمين"(1)و شما اراده نمى‏كنيد. مگر اينكه خداوند- پروردگار جهانيان- اراده كند و بخواهد."
اما توجه داشته باشيد كه خواست و اراده عمومي خداوند در دائره علت و معلولي است كه خود مقرر كرده است به عبارت ديگر عالمي كه ما در آن زندگي مي كنيم، عالمي مادي است كه آفريننده آن، ساختارش را بر اساس نظام عليت و معلوليت بنيان نهاده است؛ يعني هر چيز بر اساس علتهاي معين و شناخته شده يا ناشناخته تحقق مي يابد. محال است معلولي بدون علت پديد آيد آتش مي سوزاند، ويروس بيماري مي آفريند، دارو در درمان و جهت دهي افراد به سمتي خاص تاثير گذار است و...؛ همه ي اين حوادث بر اساس ضابطه ي معيني، نظام عالم را تشكيل مي دهند.
بنابراين معلولات عالم بر اساس نظام علت و معلول است كه بر تمام عالم هستي و از جمله زندگي انسان ها حكمفرما است؛ آن چنانكه امام صادق (ع) در حديثي فرمود: " أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَباً "َ(2) خدا خوددارى و امتناع فرموده كه كارها را بدون اسباب فراهم آورد. پس براى هر چيزى سبب و وسيله‏اى قرار داد". لذا خواست و اراده خداوند در دائره همين علت و معلول شكل مي گيرد نه فراتر از آن.
به علاوه آنكه كه هميشه پيدايش يك معلول انحصار در علتي خاص نداشته و ممكن است براي وقوع امري در خارج علتهاي متعددي مقرر شده باشد يعني اراده خدا بر اثرگذاري علتهاي متعدد تعلق مي گيرد. مثلاً كسي كه دختر مي خواهد، خواست و اراده الهي بر آن تعلق گرفته كه اين امر در دائره علت و معلول شكل گيرد و خود علت اين امر را متعدد قرار داده است كه برخي مانند دارو و درمان مادي و برخي مانند نذر معنوي است و تاثير گذاري همين موارد نيز زماني است كه خواست و اراده خدا بر تاثير تعلق گيرد و در همين موارد نيز خداوند مي تواند با اراده خود از تاثير آن جلوگيري كند. ولي از آنجا كه حكمت الهي مقتضي تاثير گذاري اين علتها در دائره اختيار بشري است، اين عوامل تاثير گذار مي باشد.
بنابراين افراد مي تواند با اختيار خود از بين علتهاي متعدد يكي را اختيار كنند اما چوي اين علت به عنوان علت ناقصه محسوب مي شود ، زماني تاثير گذار است كه اذن و اراده خداوند بر تاثير نيز آمده باشد و چه بسا شخصي به ظاهر تمام شرائط تاثير گذاري در دختر شدن را فراهم كرده، اما چون اذن و اراده الهي بر تاثير تعلق نگرفت، فرزند پسر مي شود و طبيعي است كسي كه از چند علت در كنار هم مانند درمان، نذر و... استفاده كرده زودتر به نتيجه مي رسد تا كسي كه از اين عوامل استفاده نكرده است.
در نتيجه نكته مهم آن است كه اولاً اين عوامل به عنوان علت ناقصه است نه علت تامه و چه بسا شخصي همه اين موارد را رعايت كرده، اما اذن الهي بر تاثير تعلق نگرفت تا آن علت در كنار اذن الهي با هم به عنوان علت تامه تاثير گذار باشند. لذا از يك طرف زماني علت هاي انساني مانند نوع غذا و... در تولد دختر و پسر نتيجه مي دهد كه اراده خداوند نيز بر آن تعلق گرفته باشد به همين جهت مي گوئيم تنها خداست كه دختر يا پسر عنايت مي كند و در همين زمينه چه بسا والدين خواهان دختر يا پسر باشند و نوع مصرف غذا نيز در راستاي همين هدف باشد. اما خداوند عكس آن را اراده كرده باشد.(3) ثانياً گرچه در برخي موارد اراده عكس از خداوند ممكن است. اما در عين حال خواست و اراده عمومي خداوند بر آن تعلق گرقته است كه اينگونه عوامل تاثير گذار باشند، مگر آنكه اراده خاص خداوند مانع اين امر شود كه به نظر خيلي محدود است. لذا شخص مومن موظف است از همه امكانات مادي و معنوي مانند نذر، دعا و...استفاده نموده، اما در تاثير گذاري همين موارد نيز به خداوند توكل نمايد.
پي نوشت ها:
1. تكوير (81)آيه 29.
2. شيخ كليني، الكافي، چ اسلاميه، بي تا، بي چا، ج 1، ص 184.
3. ر.ك مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1374 ه ش، ج 20،ص 483.

موفق و موید باشید

نظریه ولایت فقیه که امام خمینی (رحمة الله علیه) مطرح کردند بر پایه چند حدیث و برداشت از اونها بوده، درسته؟ ولی به نظر من برداشت از روایات در این موضوع صحیح نیست، چون این ولایت فقیه یه اصل بسیار مهم است و در صورت وجودش باید یک روایت محکم و مستقیم هم وجود داشته باشه. ما در جزییات باید از احکام برداشت داشته باشیم، نه در چیزهای مهم و اساسی مثل ولایت فقیه. اگر نیاز اسلام بوده چرا پیامبر و یا دیگر معصومین به طور مستقیم بیان نکرده اند؟ شاید بیان شده ولی من به این روایات دسترسی نداشتم. لطفا اگر چنین روایاتی وجود دارند، بگویید. یا دلیل محکمی برای درستی این برداشت ها ارائه دهید.

پاسخ:
درباره ولايت فقيه يك یا دو روايت نيست كه در سند آن ترديد نماييم، بلكه روايات متعدد در اين خصوص وجود دارد كه نمي توان در سند همه آن ها ترديد كرد. همچنين آياتي وجود دارد كه مي توان براي اثبات ولايت فقيه به آن ها تمسك نمود، البته در اين آيات صريحا كلمه "ولي فقيه" نيامده است، ولي از مضمون آيات و روايات مي توان به اين مطلب دست يافت كه رهبري جامعه را بايد انسان شايسته، عادل و اسلام شناس برعهده بگيرد. در ضمن عدم تصريح آيات بر ولايت فقيه مشكل ايجاد نمي كند، زيرا خيلي از موضوعات ديگر نيز هستند كه آيات صريحا بر آن ها دلات ندارند، در اين جا به برخي آيات و روايات اشاره مي شود:
آياتي كه هر گونه حكم و داوري را كه بر اساس قوانين الهي نباشد، كفر و فسق و ظلم معرفي مي‏ كند:
1. «وَ مَنْ لَمْ يحْكمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِك هُمُ الْكافِرُونَ (1)؛ كساني كه به موجب آنچه خدا نازل كرده، داوري نكرده‏ اند، آنان خود كافرانند».
2. «وَ مَنْ لَمْ يحْكمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِك هُمُ الظَّالِمُونَ(2)؛ كساني كه به موجب آنچه خدا نازل كرده، داوري نكرده‏ اند، آنان ستمگرانند».
3. «وَ مَنْ لَمْ يحْكمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِك هُمُ الْفاسِقُونَ(3)؛ كساني كه به آنچه خدا نازل كرده، حكم نكنند، آنان فاسق اند».
آياتي كه به حكمراني و داوري بر اساس احكام الهي حكم مي‏ كند، مانند:
« فَاحْكمْ بَينَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَك مِنَ الْحَقِّ(4)؛ برايشان بر اساس آنچه خدا نازل كرده، حكم ‏كن و در برابر آنچه از حق بر تو نازل گشته، از خواسته‏ هاي آنان پيروي مكن».
آياتي كه هر گونه ولايت‏ پذيري غير الهي را نفي مي‏ كند:
« اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيكمْ مِنْ رَبِّكمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلاً ما تَذَكرُونَ(5)؛ از چيزي كه از طرف پروردگارتان بر شما نازل‏ شده، پيروي كنيد. از اوليا و سرپرستان ديگر جز او، پيروي نكنيد، اما كمتر متذكر مي‏ شويد!»
دسته ديگر از آيات ضرورت اجراي احكام الهي در عصر غيبت را بيان مي دارد. اين احكام در آيات زيادي آمده است مانند:
1ـ اجراي حدود الهي كه فقها در كتاب حدود به صورت مفصّل ذكر كرده‌اند.
2ـ اجراي معروف ها و چيزهايي كه در اسلام، انجام آن ها لازم و ضروري است.
3ـ جلوگيري از منكرات و كارهايي كه در اسلام حرام است. مانند: قماربازي، شراب‌خواري، رباخواري، رشوه‌خواري و...
4ـ اجراي اقتصاد اسلامي. اسلام داراي اقتصاد است كه با اجراي دقيق آن، ضمن تعديل ثروت، عدالت اقتصادي نيز اجرا شده، به محرومان و نيازمندان رسيدگي مي‌شود.
5ـ حمايت و دفاع و كمك نسبت به مسلمانان و محرومان مظلوم جهان. اسلام افزون بر اصلاح مملكت اسلامي، حمايت از مسلمانان جهان در حد مقدور و با توجه و ملاحظه جهات مختلف را، لازم و ضروري مي‌داند. اين امر به صورت مطلوب با تشكيل حكومت ديني و اسلامي و حاكم بودن فردي آگاه و فقيه امكان‌پذير است.
6ـ اعتلا و تقويت اسلام در جهان به عنوان يك مكتب مترقي و سازنده، اين امر نيز با تشكيل حكومت ديني محقق مي‌شود.
اجراي آن ها، بدون تأسيس حكومت ديني ممكن نيست. اين بخش از احكام بسيار گسترده و چندين برابر احكام عبادي فردي است.
رواياتى كه براى اثبات ولايت فقيه، مورد استدلال قرار گرفته اند متعدد مي باشد.(6)
در اين جا به چند روايت اشاره مي شود.
1. ابوالبخترى از امام صادق(ع) نقل شده است: العلماءُ ورثهُ الانبياء؛(7) علما وارثان انبيا و پيامبران الهى هستند.
2. در روايت معتبرى، سكونى از امام صادق (ع) و ايشان از پيامبر اكرم (ص) روايت مى كنند:
الفُقَهاءُ اُمناءُ الرُّسُلِ مالَم يَدْخُلُوا فى الدُّنْيا؛(8) فقيهان تا زمانى كه دنيا زده نشده اند، امين و مورد اعتماد پيامبران هستند.
3. شيخ صدوق، با سندهاى متعدّد، از اميرمؤمنان، از پيامبر نقل مى كند:
سه بار فرمودند: اللّهم ارحَم خُلفايى؛ خدايا جانشينان مرا مورد رحمت خود قرار ده.
پرسيدند: جانشينان شما چه كسانى هستند؟ فرمودند:
اَلَّذينَ يَأتُونَ بَعدى وَ يَروُونَ حَديثى وَ سُنَّتى؛ كسانى كه بعد از من مى آيند، حديث مرا روايت مى كنند و سنّت مرا به مردم مى رسانند(9).
4. شيخ كلينى، از امام هفتم (ع) نقل كرده است كه در قسمتى از سخنان خود درباره منزلت دانشمندان دينى فرمود: الفُقَهاءُ حُصُونُ الاِسلامِ كَحِصْنِ سُورِ المَدينَهِ لَها؛(10) فقيهان دژهاى مستحكم اسلام هستند، همچون دژهاى شهر كه حفاظت از آن را بر عهده دارند.
5. از امام صادق نقل شده است:
المُلُوكُ حُكّامٌ عَلَى النّاسِ وَ العُلَماءُ حُكّامٌ عَلى المُلُوكِ؛
پادشاهان حاكم بر مردم اند و علما بر پادشاهان حاكم اند. (11)
6. شيخ صدوق، توقيع شريفى را از امام زمان نقل مى كند؛ در آن توقيع، حضرت نگاشته اند:
و اَمّا الحَوادِثُ الواقِعَهُ فَارُجِعُوا فيها اِلى رُواهِ اَحاديثِنا فَأِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَيْكُمْ وَاَنَا حُجَّهُ اللّهِ عَلَيْهِم...(12) امّا حوادث جديدى كه اتفاق مى افتد، درباره آن ها به راويان حديث ما رجوع كنيد؛ زيرا آن ها حجّت من بر شمايند و من حجت خدا بر آن ها هستيم. اگر اين روايات را در كنار آيات قرار دهيم مي توان نتيجه گرفت كه رهبري جامعه از آن فقها است،
دراين باره به منابع زير مراجعه فرماييد:
- ولايت فقيه، امام خمينى(ره)،
- دين و دولت در انديشه اسلامى، محمد سروش
-.محمد هادي معرفت، ولايت فقيه
- امام خمينى، حكومت اسلامي (ترجمه كتاب البيع) ج2
- مجله حوزه شماره 85- 86(ويژه ولايت فقيه)

پي نوشت ها:
1.مائده (5)، آيه 44.
2.همان، آيه 45.
3.همان، آيه 47.
4.همان، آيه 48.
5.اعراف(7)، آيه 3.
6. محقّق نراقى، عوائد الايّام، مركز نشر وابسته به مكتب الإعلام الإسلامي، 1417 ق، ص 532.
7. شيخ كليني كافي، تحقيق علي أكبر غفاري، تهران، دار الكتب الإسلامية، چاپ چهارم، 1365 ش، ج 1، ص 133.
8. كافي، ج 1، ص 147.
9. شيخ صدوق معاني الأخبار، تحقيق: علي أكبر الغفاري، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1379 - 1338 ش، ص 375.
10. كافي، ج 1، ص38.
11. أبو الفتح الكراجكي، كنز الفوائد، قم، مكتبة المصطفوي،1369 ش، ص195.
12. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، قم، مؤسسة نشر إسلامي وابسته به جماعة مدرسين، ص 485.
موفق و موید باشید

صفحه‌ها