امام علی

علت و مسأله اصلی که امام علی (علیه السلام) را اذیت کرد و منجر به شهادت امام حسین (علیه السلام) شد چه بود؟

پاسخ:
انسان در هر موردى كه گناه مى‏ كند، پيروى از هواى نفس را به جاى اطاعت از خدا انتخاب مى‏ كند. هواپرستى از تمام انواع بت پرستى خطرناك‏تر است. رسول گرامى اسلام فرمود: در زير آسمان هيچ بت بزرگى نزد خدا از هوا و هوس كه از آن پيروى كنند وجود ندارد. (1)
در این جا به برخی ازعوامل مخالفت با امام علی و امام حسین(علیه السلام) اشاره می شود:
1- حسادت ورزى نسبت به خاندان پيامبر و قبيله بنى هاشم؛
از طرف معركه گردانان غصب خلافت و اطرافيان آنان از انگيزه‏ هاى مهم عمل نكردن به دستور پيامبر اسلام‏ (ص) در مورد امامت على (ع) است. اين انگيزه به عصر پيامبر اسلام (ص) و شايد پيش از اسلام بر مى‏ گردد و مربوط به قبايل عرب به ويژه برخى قبايل قريشى مكه است.
امام (ع) درباره انگيزه مخالفت قريش با حضرتش مى‏ فرمايد: "قريش با ما دشمنى نمى‏ كند، جز براى اين كه خداوند ما را به رهبرى و سرورى ايشان برگزيد و ما آنان را زير فرمان خويش كشانديم".(2)
حضرت در پاسخ به اين سؤال كه چگونه مردم شما را از خلافت كه حقتان بود بازداشتند؟ فرمود: به خاطر خودخواهى بود كه گروهى بخيلانه به خلافت چسبيدند (و حق را از ما گرفتند).(3) ابوسفيان، پس از انتخاب عثمان به خلافت، بسيار خوشحال بود. وى در آن وقت نابينا بود و به مردى گفت او را به قبر حضرت حمزه عموى پيامبر اسلام (ص) برساند. وقتى به كنار قبر رسيد، خطاب به قبر گفت: حكومتى كه با ضرب شمشير به دست آورديد، امروز بازيچه دست غلامان ما شده است، سپس به قبر حمزه (ع) لگد زد.(4) بعد از امام علی (ع) نیز امویان نمی توانستند موقعیت و مقبولیت امام حسین(ع) را تحمل نمایند، از این رو با حضرت مخالفت کردند.
2- كينه توزى و انتقام جويى اعراب و قريش؛
اين انگيزه به جنگ‏هاى صدر اسلام بر مى‏ گردد. امام على(ع) در دفاع از پيامبر اسلام(ص) تعدادى از سران شرك و كفر را به هلاكت رساند. از اين رو بسيارى از اعراب و قريشيانى كه در جنگ‏ها از نزديكان خويش، كسانى را از دست داده بودند، كينه حضرت را به دل گرفتند. آنان اين كينه را پنهان نمى‏ كردند، بلكه در محافل و مجالس ابراز مى‏ كردند و پيوسته در صدد انتقام جويى از حضرت بودند. اين واقعيت در قسمت هايى از دعاى ندبه آمده است: "در راه خدا خون‏هاى سران و گردن كشان عرب را به خاك ريخت و شجاعانشان را به قتل رساند و سركشان آن‏ها را مطيع ساخت (در نتيجه) دل‏هاى آنان را نسبت به خود پر از حقد و كينه از واقعه جنگ‏هاى بدر و خيبر و حنين و غير آن‏ها ساخت.(5) ابن ابى الحديد معتزلى درباره كينه توزى قريشيان نسبت به حضرت على(ع) مى‏ گويد: "تجربه ثابت كرده كه گذشت زمان موجب فراموشى كنيه‏ ها و خاموشى آتش حسد و سردى دل‏ هاى پركينه مى‏ شود، ولى برخلاف انتظار روحيه مخالفان على پس از گذشت ربع قرن (25 سال) عوض نشد و عداوت و كينه‏ اى كه از دوران پيامبر(ص) نسبت به على(ع) داشتند، كاهش نيافت و حتى فرزندان قريش و نوباوگان و جوانان آنان كه شاهد حوادث خونين معركه‏ هاى اسلام نبوده‏ اند و قهرمانى‏ هاى امام(ع) را در جنگ‏هاى بدر و أحد و... بر ضد قريش نديده بودند، بسان نياكان خود سرسختانه با على(ع) عداوت ورزيدند و كينه او را در دل داشتند".(6) اتفاقا بعد از امام علی (ع) نیز با همین انگیزه انتقام از علی (ع) با امام حسین (ع) جنگیدند. از این رو دشمنان گفتند: جهت بغض با علی با حسین می جنگیم.
3- دنياطلبى؛
عده‏ اى با توجه به شناختى كه از اميرمؤمنان على(ع) و خاندان پیامبر داشتند، به خوبى مى‏ دانستند كه اگر حكومت به دست حضرت بيفتد و بعد به نسل های بعدی امام علی برسد،آنان قدرت اجرايى پيدا كنند، اجازه دنياطلبى نمى‏ دهند. یا در تقسیم قدرت منصب دلخواه به آنان واگذار نمی شود، مانند طلحه و زبیر که به خاطر نرسیدن به حکومت بصره وکوفه با امام علی مخالفت و سرانجام با امام جنگ نمودند. اين قبيل افراد مى‏ دانستند تاب تحمّل عدل علوى را ندارند، زیرا عدالت علی زبانزد خاص و عام بود و در مواقع مختلف در زمان پيامبر، سخت‏گيرى حضرت على(ع) را در موضع عدالت و بيت المال ديده بودند. مثلاً در جريان غنيمت يا جزيه‏ اى كه از يمن به دست آوردند، حضرت على(ع) متوجه شد كه فرماندهان آن را بين سربازان تقسيم كرده‏ اند، حضرت با شدت با آن‏ها برخورد نموده و از همه سربازان و افسران پس گرفت. مسلمانان پيش پيامبر(ص) شكايت از حضرت على(ع) كردند، پيامبر در جوابشان فرمود: "از بدگويى درباره على(ع) دست برداريد كه او در اجراى دستور خدا بسيار دقيق و سخت گير است و هرگز در زندگى او تملّق و مداهنه وجود ندارد.(7) مطمنا امام حسین (ع) اگر حکومت تشکیل می داد، همان روش امام علی را ادامه می داد که این امر با منافع دنیا گرایان همسوی نداشت.
4- عدم رشد سياسى؛
غاصبان خلافت، امامت را از مسير خود منحرف نمودند، و اما توده مردم نیز به لحاظ عدم رشد سياسى و عدم درك صحيح، دنبال غاصبان خلافت را گرفتند. نه به توصيه پيامبر اسلام(ص) عمل كردند و نه به دعوت على(ع) پاسخ مثبت دادند. متاسفانه عدم رشد فکری مردم سبب شد که آنان از خاندان پیامبر حمایت نکنند. و از کسانی حمایت کردند که لیاقت رهبری نداشتند. یکی از نتایج عدم بصیرت و شهادت امام علی و امام حسین (ع) بود.

پى نوشت‏ ها:
1.ناصر مکارم شیرازی تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية ، 1374 ش‏، ج 15، ص 103.
2. مجله حكومت اسلامى، ج 18، ص 316، به نقل از شيخ مفيد، ارشاد (ترجمه سيد هاشم رسولى محلاتى، ج 1، ص 242 .
3. فيض الاسلام، نهج البلاغه، تهران، چاب آفتاب ،خطبه 161 .
4. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على بن ابى طالب،ترجمه سيد محمّد مهدى جعفرى، ج 1، ص 287. بی نام.
5. مفاتيح الجنان، دعاى ندبه.
6. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 144، ذيل خطبه 211.
7. جعفر سبحانى، فروغ ولايت، صحیفه ،1368 ش، ص 114.

چرا در قرآن نام امام علی (علیه السلام) آورده نشده تا دیگر بحث ولایت ایشان زیر سؤال نرود؟

پاسخ:
خداوند حکيم نازل کننده قرآن است که همه کارهايش از روي حکمت مي باشد و ما نمی توانیم به حکمت برخی از کارهاي خدا دست يابيم. آنچه قطعي است اين که خداوند حکيم و هدايتگر براي راهنمايي بشر به شاهراه سعادت، از هيچ اقدام لازمي فروگذار نکرده است و تعيين و معرفي امام يکي از اين اقدام هاي لازم است که هم در تعيين و هم در معرفي امام، آنچه لازم بوده، انجام داده و حجت را تمام کرده است.
اما اين که چرا نام امامان در قرآن نيامده، وجوه مختلفي به ذهن مي رسد. شايد يکي از وجوه آن مساله مهم امتحان و ابتلا باشد. يکي از سنت هاي خداوند سنت امتحان و ابتلا است. خدا بندگان را به فتنه و گرداب هاي امتحان مي اندازد تا مريض ها و گمراهي طلبان از حق جويان مشخص گردند و به دست بهانه جويان بهانه مي دهد تا مومنان واقعي آشکار گردند.
يکي ديگر از وجوه آن شايد تدبير خدايي براي در امان ماندن قرآن از دستکاري و تحريف باشد. معمولا در بين ايمان آورندگان، افرادي هستند که از سر ترس و يا به اميد منفعت و.. اظهار ايمان کرده و منتظر مرگ پيامبر هستند تا بعد از وفات ايشان به عنوان پيروان صادق او وارث وي گردند و جريان را به قهقرا بر گردانند. اگر نام جانشين و جانشينان و مطالب مربوط به جانشيني به صراحت و وضوح تمام در کتاب خدا ذکر شده باشد، آنان مجبور مي شوند به تحريف و کتمان کتاب خدا اقدام کنند؛ اما اگر اين مسائل در کتاب خدا به صراحت نيامده باشد، آنان مجبور به تحريف کتاب نمي شوند. براي روشن شدن مطلب مثالي ذکر مي کنيم.
در کتاب خدا آيات فراواني آمده که تکليف جانشيني را معلوم مي کند از جمله آيه ولايت: انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة هم راکعون(1)
در اينجا اگر خداوند مصداق "الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة و هم راکعون " را ذکر مي کرد و مي فرمود " انما وليکم الله و رسوله و علي"، مخالفان چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند، ولي وقتي اوصاف ذکر شد، آنان مي توانند توجيه کنند و نيازي به تحريف نمي بينند.
يا آيه نازل مي شود که اهل بيت پيامبر به اراده خدا مطهر و معصوم هستند:" انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا"(2)، در اينجا اگر خداوند اهل بيت را به نام ذکر مي کرد، مخالفان براي کنار زدن آنان و... چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند ولي وقتي اهل بيت در خود قرآن نام برده نشده باشند، مي توان آيه را توجيه کرد و آنان را کنار زد.
اما براي اينکه هدايت طلبان در گمراهي نمانند و حجت بر گمراهي طلبان تمام شود، خداوند رسولش را مأموريت داده تا اين مواضع مجمل را روشن کند و توضيح دهد و اعلام کرده که رسول مبين و مفسر قرآن است و با توجه به اعلام الهي، مؤمنان به رسول مراجعه کرده و مراد الهي را مي يابند و گمراهي طلبان به خواست خود به تفسير و توضيح آيات اقدام مي کنند.
يک نمونه تاريخي تا حدود زيادي اين توجيه را تأييد مي کند. رسول خدا در روزهاي آخر عمر در جمع اصحاب فرمود : "لوح و دواتي بياوريد تا چيزي برايتان بنويسم که پس از آن هرگز گمراه نشويد."
در اينجا با توجه به موضع گيری ها و سخنان قبل پيامبر، همه متوجه شدند که رسول خدا مي خواهد چه بنويسد. چون همين چند روز پيش بود که در منا و در غديرخم فرموده بود: من بين شما دو چيز به جا مي گذارم که تا بدان دو متمسک باشيد از گمراهي در امانيد؛ و معلوم بود که سخن امروز ايشان هم راجع به همين دو چيز ارزشمند و هدايتگر خواهد بود. ولي کساني نمي خواستند اين مطلب دوباره نوشته شود و به همين جهت کلام پيامبر را "هذيان" خواندند و پيامبر هم از نوشتن منصرف شد.(3)
اين واقعه به خوبي نشان مي دهد که اگر نام جانشينان پيامبر در قرآن آمده بود، به يقين چاره اي جز تحريف و کتمان آيات يا انکار وحيانيت آن نداشتند.
اصولا اگر در قرآن نام افراد هم زمان با رسول خدا به مدح و يا به ذم مي آمد، قوم و قبيله افراد مذمت شده و قوم و قبيله هاي مخالف افراد مدح شده را تحريک مي کرد که آن آيات را کتمان کنند و ... و آن آيات دستمايه نزاع مي شد و ... از اين رو مي بينيم از معاصران رسول خدا جز چند مورد ضروري (مثل ابولهب و زيد بن حارثه و...) به صراحت نام نبرده است.
اين احتمال هايي است که به ذهن مي رسد و حکمت اصلي را فقط خدا مي داند.
خلاصه آن که آیات راجع به ائمه در قرآن بسیار زیاد است و نیامدن نامشان به صراحت دلیل بر نبودن آیات راجع به آنان نیست.

پي نوشت ها:
1- مائده (5)،آيه55.
2-احزاب (33)،آيه 33.
3- رهبري امام علي در قرآن و سنت(ترجمه المراجعات)،ص496 به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،ج3،ص97.

در جمعی بودم گفتم امام علی (علیه السلام) فرموده اند: (تا گرسنه نشدی عذا نخور و قبل از اینکه سیر شوی دست از غذا بکش) یک نفر گفت: کی این را گفته؟ این ها را آخوندها درست کرده اند. لطفا چند مرجع قدیمی به اینجانب برای این مطلب معرفی نمایید.

پاسخ:
پرسشگر محترم قرآن، پیامبر و امامان برای هدایت بشر به معارف حق، اخلاق انسانی و احکام سامان بخش به زندگی صحیح دنیا و آخرت انسان ها آمده اند و بیان و ترویج علوم طبیعی و تجربی و ... به عهده آنها نبوده با این وجود به مناسبت در این زمینه ها سخنانی گفته اند که همه اش حق و مطابق واقع بوده که پیشرفت علم تجربی از حقانیت آنها پرده برمی دارد.
سخنان معصومین در زمینه های پزشکی و بهداشتی از این قبیل است که اعجاب پزشکان و حکیمان و طبیبان حاذق را برانگیخته است. خوشبختانه سخنان معصومین در زمینه های طبی جداگانه جمع آوری شده و در مجموعه هایی منتشر گردیده از جمله:
محمد محمدی ری شهری، موسوعه الاحادیث الطبیه، قم، دار الحدیث ، 1425 ق.
در این مجموعه همه احادیث طبی از کتب حدیث گذشته جمع آوری شده و باب بندی گردیده و ارائه شده است.
حدیث مورد نظر به نقل از رسول خدا در فصل "الامساک قبل الشبع = خودداری از خوردن قبل از سیری" به شرح زیر آمده:
کل و انت تشتهی و امسک و انت تشتهی. (1)
زمانی که اشتها داری به خوری و زمانی که هنوز اشتهایت باقی است ، دست از طعام بدار.
و امام علی که می فرماید:
من أراد ألا يضره طعام فلا يأكل، حتى يجوع وتنقى معدته، فإذا أكل فليسم الله وليجید المضغ وليكف عن الطعام وهو يشتهيه (2)
هر کس می خواهد غذا به او ضرر نرساند تا گرسنه نشده نخورد و هنگان خوردن نام خدا ببرد و طعام را خوب بجود و در حالی که هنوز اشتها دارد دست از طعام بکشد.
روایات دیگری به این مضمون هست که می توانید مراجعه کرده و سند آنها را در کتب قدیم و تا معصوم ببینید.

پی نوشت ها:
1. ری شهری، موسوعه الاحادیث الطبیه، قم، دار الحدیث، 1425 ق ، ج 2 ، ص 443 .
2. همان.

در مکه تعداد بیشتر مسلمانان از واقعه غدیر باخبر می شدند، پس چرا رسول خدا مردم را در مکه از جانشینی امام علی مطلع نکرد؟ (لطفا با دلیل های قانع کننده پاسخ دهید )

با سلام و سپاس از ارتباط شما پرسشگر گرامی با مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی.
این که دقیقاً علت این مسئله چه بود، از حوزه فهم و دانش ما بیرون است. پیامبر (ص) هم در این باره از خود اختیاری نداشت. به فرمان الهی در همان نقطه‏ای که مأمور به ابلاغ آن شده بود، انجام وظیفه کرد. در واقع، پیامبر به چیزی که مأمور بود، ابلاغ کرد. در عین حال، جایگاهی که برای ابلاغ پیام مزبور انتخاب شده بود، نقطه‏ای بود که غیر از اهل مکه همه حجاج از آن عبورمی‏کردند و در آن جا همه حجاج وجود داشتند.
ممکن است چند مسئله در خصوص عنوان شدن ولایت علی (ع) در غدیر خم دخالت داشته باشد:
1. شاید طرح مسئله در مکه، مخالفت جدی در پی می داشت؛ زیرا حضرت علی بسیاری از سران قریش و اهل مکه را به دست خود کشته بود. اعلان ولایت و پذیرش در آن جا دشوار می نمود و خوف فتنه می رفت. این مسئله می تواند از فحوای قسمت پایانی آیه ابلاغ "... والله یعصمک من الناس؛ (1) «خداوند تو را از (شر) مردم حفظ خواهد کرد»، نیز به دست آید.
2. شاید انتخاب آن مکان به آن دلیل باشد که اگر در ضمن اعمال حج، این عمل انجام می‏شد، برجستگی لازم را پیدا نمی‏کرد و شکوه تاریخی آن محو می‏گردید. از همین‏ رو، مکان مستقل و زمانی جدا از دیگر اعمال انتخاب شد که در عین امکان اجتماع عظیم مسلمانان، این مطلب به عنوان خبری کاملاً تازه و نو، توسط حجاج به بلاد مختلف اسلامی پخش شود، تا برجستگی و شکوه و طراوت آن بهتر حفظ گردد.
3. در این جا می توانست شواهد و قرائنی جمع شود که این مسئله را برجسته نماید، مانند اعلان تنها یک واقعه نه چیز دیگر، نگه داشتن مردم در زیر آفتاب سوزناک، برگرداندن کسانی که به جلو رفتند و منتظر ماندن برای کسانی که عقب ماندند، فرصت کافی برای اعلان و بیعت کردن دیگران با علی (ع)؛ در حالی که در ایام حج در مکه در روزهای اول که فرصت کافی وجود داشت، حضرت علی در یمن بود و در مکه حضور نداشت. در روز های آخر به مکه می رسد که اعمال حج به صورت فشرده بوده است.
البته ما در تاریخ دیدیم که چگونه با این همه تمهیدات، اصل مسئله از مسیر خود منحرف شد. کسانی این مسئله را انکار کردند که در آن جمعیت حضور داشتند. پس اگر حتی در مکه نیز انجام می شد، فرقی در اصل مسئله نداشت. در حالی که امروز می بینیم با توجیهاتی چون "ولایت" به معنای دوستی است و مانند آن، حقانیت ولایت و امامت حضرت علی را انکار می کنند. پس برای کسانی که نخواهند حقیقت را قبول نمایند، این توجیهات، در صورت اعلان در مکه نیز وجود داشت.

پی نوشت:
1. مائده (5)، آیه 67.

آیا داستان کشیدن تیر از پای امام علی (علیه السلام) در حین نماز صحت دارد؟ چگونه ممکن است ایشان در حالتی متوجه درد تیر در حین نماز نشوند ولی در حالتی دیگر در نماز متوجه فقیر شوند و به او انگشتر بدهند؟

پاسخ:
مورخان و مفسران نوشته اند: روزی در مسجد پیامبر(صلی الله علیه و آله) سائلی وارد شد و از مردم درخواست کمک نمود، امّا هیچ یک از مسلمانانِ حاضر در مسجد چیزی به او نداد؛ او دست خود را به سوی آسمان بلند کرد وگفت: خدایا، تو شاهد باش که من در مسجد پیامبر و فرستاده تو از مسلمانان کمک خواستم، ولی هیچ یک به من پاسخ مساعد نداد.
در همین حال حضرت علی(علیه السلام) که در نماز و در حال رکوع بود، با انگشت کوچک دست راست خود اشاره کرد و سائل نزدیک شد و انگشتر را از دست آن حضرت بیرون آورد. به دنبال این عمل خدا پسندانه، بر پیامبر اکرم(ص) وحی نازل شد و آیه «انّما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون».(1) در عظمت و فضیلت امام علی(ع) بیان گردید.(2)
از سوی دیگر نوشته اند: به پای حضرت علی(ع) تیری اصابت نموده بود و از شدت درد نمی‌توانستند آن را از پای حضرت بیرون آورند، حضرت زهرا(س) فرمود: این تیر را در هنگام نماز از پای حضرت علی(ع) در آورند؛ چون که او در نماز فقط به خدا توجه دارد و درد را احساس نمی‌کند.(3) این دو نکته چگونه قابل جمع است؟
در صورت صحت سند و صحت انتساب، روایتی که می‌گوید: در هنگام نماز تیر را از پای حضرت علی(ع) درآوردند و حضرت متوجه نشد، می‌گوییم: این حادثه و اعطای انگشتر در نماز به فقیر هیچ منافاتی ندارد. در هر دو حضور قلب هست و هر دو عبادت خالصانه است، چون که
اوّلاً: شنیدن صدای سائل و کمک به او، پرداختن به امور غیر خدایی نیست. قلب پاک امام علی(ع) در برابر صدای سائلان حساس بود و به ندای آنان پاسخ می‌گفت.
حضرت با این کار عبادتی را با عبادت دیگر در می‌آمیخت و در حال نماز زکات داد و به فقیر انفاق نمود. هر دو کار برای خدا و در راه تقرّب به او بود. این عمل را قرآن به بهترین وجهی تأیید کرده و ستوده است.
اگر این عمل نشانه غفلت و دوری از یاد خدا بود، قرآن آن را به عنوان یک کار با ارزش تلقی نمی‌کرد. از این که قرآن به آن ارج نهاده، خود دلیل و گواه این مطلب است که پاسخ به ندای سائل در هنگام نماز، از بزرگ ترین عبادت‌ها است.
دوم: حالات پیامبران، امامان و اولیای خداوند در نماز همیشه به یک حال و به یک منوال نیست. گاهی حال متوسطی دارند و با حفظ حضور قلب، به عالم کثرت و مظاهر مادی هم توجّه دارند و از آن‌ها غافل نیستند و اگر مسئله ای پیش آید، در صورت لزوم واکنش نشان می‌دهند. اعطای انگشتر به فقیر و مستمند توسّط امام علی(ع) در هنگام نماز یکی از نمونه‌های بارز همین حالت است. نظیر این حالت را از پیامبر گرامی اسلام(ص) و دیگر امامان اهل بیت(ع) هم نقل کرده اند:
شیخ صدوق در علل الشرایع و علامه مجلسی در بحارالأانوار می‌نویسند:
در یکی از روزها که پیامبر به نماز اشتغال داشت و اصحاب هم به وی اقتدا کرده بودند، در هنگام نماز، کودکی شروع به گریستن نمود، حضرت نمازش را به سرعت به پایان رسانید، بعد از نماز علت این کار را از حضرت جویا شدند، فرمود: «أو ما سمعتم صراخ الصبی؛(4) آیا فریاد بچه را نشنیدید؟!» یعنی: نماز را به سرعت به پایان رساندم تا این که مادر کودک هر چه زودتر به دادش برسد و او را ساکت نماید.
گاهی هم غرق در عالم ملکوت می‌شوند و به جز ذات پاک کبریایی، چیزی نمی‌بینند و به آن چه در اطرافشان رخ می‌دهد، هیچ توجهی ندارند؛ حتی از بدن خود غافل می‌شوند. انگار که دستگاه حواس ظاهری آنان در هنگام جذبه عشق و عرفان ربانی، از فعالیت خویش باز می‌ماند و آن چه را مربوط به ابدانشان می‌شود، احساس نمی‌کنند.
بیرون کشیدن تیر از پای امام علی(ع) در هنگام نماز از این قبیل است.
در حالات عبادی امام سجاد(ع) نقل شده است: در یکی از شب‌ها فرزند امام از بلندی افتاد و دستش شکست. درون خانه فریادشان بلند شد و همسایگان جمع شدند. امّا امام سجاد هم چنان به عبادت مشغول بود و هیچ گونه توجهی به این حادثه نداشت. در هنگام صبح، حضرت متوجّه شد که دست بچه اش بسته شده است. علت را پرسید، گفتند: دیشب چنین اتفاقی پیش آمد.(5)
نیز نوشته اند: حضرت سجاد(ع) در خانه اش در حال نماز بود و سر بر سجده نهاده بود، در همین هنگام در گوشه ای از خانه آتش زبانه کشید. اهل خانه فریاد زدند: « آتش! آتش» حضرت هم چنان سر بر سجده ساییده و به عبادت مشغول بود و به سر و صدا و آتش هیچ توجهی نداشت. آتش را خاموش کردند . سپس امام زین العابدین سر از سجده برداشت و با کمال آرامش و بی توجه به همه این حوادث، نمازش را به پایان رساند.(6)
بنابراین اولیای الهی از حالات متفاوتی بهره مندند. گاهی غرق در ذات خداوندی‌اند و گاهی هم حالت متوسطی دارند. شبیه این، جریان حضرت یعقوب پیامبر است. فرزندش حضرت یوسف(ع) به جفای برادران در چاه کنعان افتاد، حضرت یعقوب(ع) متوجّه این امر نشد. بعد از گذشت سال‌های متمادی، حضرت یوسف عزیز مصر شد، برادران نزد یوسف رفتند، و از مصر پیراهن فرزند گمشدة یعقوب، یوسف را با خود آوردند، قرآن می‌گوید: «فلمّا فصلت العیر قال أبوهم انی لأجدُ ریح یوسف؛(7) هنگامی که کاروان فرزندان یعقوب از مصر حرکت کرد، یعقوب که در کنعان بود گفت: من بوی یوسف را استشمام می‌کنم».
سعدی شاعر نامدار، این دو حادثه را با هم مقایسه می‌کند و می‌پرسد که چگونه شد حضرت یعقوب در هنگامی که فرزندش یوسف را در نزدیک محل زندگیش در کنعان به درون چاه انداختند، متوجّه نشد، امّا پیراهن یوسف را از مصر استشمام نمود؟!
یکی پرسید از آن گم گشته فرزند که ای روش روان پیر خردمند
زمصـرش بوی پیـراهن شنیــدی چرا در چاه کنعــانش ندیدی؟
سپس سعدی پاسخ را چنین می‌دهد:
بگفتا حال ما برق جهان است گهی پیدا و دیگر گه نهان است
گهـــی بر طارم اعلی نشینم گهـــی بر پشت بام خود نبینم(8)
در صورت صحت سند روایتی که می‌گوید: در هنگام نماز تیر را از پای حضرت امیر(ع) بیرون کشیدند، منافاتی با اعطای انگشتر به فقیر در هنگام نماز ندارد، چون که اوّلاً: اعطای انگشتری در نماز نوعی عبادت است.
دوّم: حالات اولیاءالله در همه حال یکسان نیست.
این‌ها پاسخی بود که در صورت صحت سند آن روایت ارائه شد. لیکن با تحقیق و بررسی در سند این روایت معلوم می‌شود که این روایت سند درستی ندارد.
یکی از اسلام پژوهان معاصر در این زمینه می‌نویسد:
موضوع کشیدن تیر از بدن علی(ع) در هنگام نماز، از مشهورات تاریخی است.
کهن ترین مأخذی که این موضوع در آن آمده است، کتاب «کشف الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین» از علاّمة حلی (648 ـ 726ق ) است. وی سند این روایت تاریخی را ذکر نکرده و حتی نگفته است در کدام یک از جنگ‌ها تیر به بدن آن حضرت رفته بود.
پس از آن، این موضوع در کتاب «ارشاد القلوب دیلمی (ج 2، ص 217) و الانوار النعمانیة از سید نعمت الله جزایری (ج2، ص 371) و المناقب المرتضویه از محمد صالح کشفی حنفی (ص 364) و حلیة الابرار از سید هاشم بحرانی (ج 2، ص 180) آمده است. به هر حال پذیرش این موضوع ـ که فاقد سند است ـ جای تأمّل دارد.
این موضوع در کتاب منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه از میرزا حبیب الله خوئی و منتهی الآمال از شیخ عباس قمی و جامع السعادات نراقی و ملحقات احقاق الحق و عروة الوثقی از سید محمد کاظم یزدی و مستمسک العروة الوثقی از سید محسن حکیم، و به تبع کتاب عروه الوثقی، در همه رساله‌های توضیح المسائل آمده است.
از گذشتگان: سنائی و عبدالرحمان جامی و حکیم شفائی اصفهانی این موضوع را به شعر در آورده‌اند. البته این کتاب‌ها نمی‌تواند منبع برای این موضوع تاریخی باشد.
به هر حال نویسنده برای این موضوع منبعی مستند نیافت و احتمال می‌رود که از مشهورات بی پایه و از گفته‌های صوفیان باشد».(9)

پی‌نوشت‌ها:
1. مائده (5) آیه 55.
2. تفسیر نمونه، ج 4، ص 421 ـ 422.
3. مرحوم فیض کاشانی در محجّه البیضاء بعد از ذکر اوصاف خاشعین می‌نویسد: «اقول و قیل هذا ینسب الی مولانا امیرالمؤمنین(ع) انه وقع فی رجله نصل فلم یمکن من اخراجه؛ فقالت فاطمه(س) اخرجوه فی حال صلاته فانه لا یمس لا یجری علیه حینئذٍ فاخرج و هو(ع) فی الصلاة». (محجه البیظاء، ج 1، ص 397 و 398).
4. مجلسی، بحارالانوار، ج 88، ص 93؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 2، ص 40.
5. شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ج 2، ص 10.
6. همان، ج 2، ص 10.
7. یوسف (12) آیه 98.
8. کلیات سعدی، ص 53.
9. محمد اسفندیاری، بُعد اجتماعی اسلام، ص 155، پاورقی.

طبق گفته پیامبر(صلی الله علیه و آله) اگر کسی بمیرد و امام زمان خود را نشانسد به مرگ جاهلیت مرده. پس قطعاً حضرت زهرا (سلام الله علیها)  امام زمان خود را شناخته و از او پیروی می کرده است، پس چرا اهل سنت ابوبکر و ... را امام قرار می دهند؟

با توجه به اینکه حضرت فاطمه (س) معصوم اند و در زمان خود امامی داشته اند که آن هم امام علی (علیه السلام) بوده، چرا اهل سنت این را قبول نمی کنند؟

پاسخ:
به چند نكته توجه فرمائيد:
1. اهل سنت به دنبال اتفاقي كه در صدر اسلام مبني بر افتادن زمام خلافت به دست ابوبكر و تبديل شدن مقام الهي ولايت و جانشيني پيامبر(صلی الله علیه و آله) به منصب مردمي و ظاهري و حكومتي بود، عملا اعتقادي به امامت به معنائي كه پيروان اهل بيت (علیهم السلام) به پيروي از دستور قرآن(1) و پيامبر (ص) معتقدند(2)، ندارند. اگرچه اميرالمؤمنين را به عنوان خليفه چهارم مي پذيرند، لكن با مشاهده خطاها و اعترافات خليفه اول و به ويژه خليفه دوم نسبت به ضعف و نداشتن علم كافي در مسائل ديني و همچنين عملكرد تبعيض آميز و بد خليفه سوم براي هيچ كس از خلفا حتي ابوبكر مقام امامت را نمي پذيرند(3). آن ها را به عنوان خليفه و حاكم ظاهري مي شناسند.
2. به رغم ادله قطعي مبني بر عصمت و طهارت اهل بيت و به ويژه حضرت زهرا (س) (4) به جهت مخالفت عملي خليفه اول و دوم با اهل بيت و حضرت زهرا (س) و به ويژه جسارت نمودن آن ها و به آتش كشيدن خانه حضرت و... غضب و خشم حضرت زهرا (س) را تا آخرين لحظه عمر با خود داشتند(5). به ناچار براي توجيه عمل آن ها عصمت حضرت زهرا را نمي پذيرند.
3. روايت مذكور در مورد شناخت امام زمان كه طبق مفاد آن فردي كه بدون شناخت و پذيرش ولايت امام زمان خود از دنيا رود، به مرگ جاهليت مرده و مسلمان محسوب نمي شود، مورد پذيرش اهل سنت مي باشد(6). بنا بر فرض عدم قبول عصمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) نيز نمي توانند اين پرسش را پاسخ دهند، زيرا بنا بر ادله خود مي دانند كه طبق فرموده پيامبر (ص) غضب حضرت زهرا به معناي غضب خداوند مي باشد (7)، در حالي كه حضرت زهرا تا آخرين لحظه حيات از ابوبكر و عمر غضبناك بود(8) حتي به آن ها نگاه نكرد تا چه رسد بيعت نمايد. بايد در مورد مسلمان بودن حضرت زهرا ترديد كنند كه مقام حضرت زهرا چنان فروزان است كه جرات چنين تصوري را ندارند. پس راهي جز انكار امامت حقيقي ابوبكر باقي نمي ماند. برخي از عالمان اهل سنت با توجه به همين مطلب و با استناد به همين اتفاق شيعه شدند.(9)

پي نوشت ها:
1.نساء(4) آيه 59.
2.در كتاب شريف المراجعات بسياري از اين روايات از منابع مهم اهل سنت به همراه اعترافات بزرگان آن ها بر صحت اين روايات نقل شده است ( علامه سید شرف‌الدین،المراجعات ،ص28 - 31،بي جا ،بي تا )
3.تفتازاني ،شرح مقاصد، ج 5، ص 249.بي جا بي تا .
4.احزاب (33) آیه 33.
5.مسلم نيشابوري ،صحيح مسلم،ج5 ،ص 154،بي جا ،بي تا.
6.احمد حنبل،مسند احمد،ج4 ،ص 96،دار صادر،بي تا.
7.متقی هندی،کنز العمال ، ج 12 ، ص 111،بي جا ،بي تا.
8.بخاري، صحيح بخاري،ج5 ،ص 82،بي جا ،بي تا.
9. دکتر تیجانی سماوی،آن گاه هدایت شدم .

دلایل ولایت وخلافت بلافصل امیرالمومنین (روحی فداه) چیست؟

پاسخ:
ادله این امر بسیار است و در هر کدام تألیفات و کتاب ها و مقاله هایی تالیف شده که مجال پرداخت آن گونه به این ادله نیست؛ اما در این مجال تنها به ذکر برخی موارد آن ها به طور مختصر بسنده می شود:
1ـ دلایل قرآنی مسئله، یکی عبارت است از آیه ولایت:
«إنّما ولیّکم الله ورسوله والّذین آمنوا الّذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة وهم راکعون؛(1) ولی شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده‌اند، همان کسانی که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند».
بسیاری از مفسران و محدثان چه از شیعه و اهل سنت نقل کرده‌اند که این آیه در شأن علیّ(ع) نازل شده است، گرچه واژه ولی معنای گوناگون دارد، ولی یکی از معروف‌ترین معانی آن سرپرستی و صاحب اختیار، یار و ناصر و دوست است. از سیاق آیه و شواهدی دیگر به روشن به دست می‌آید که مراد از ولایت در آیه همان سرپرستی است. بنابر این هدف آیه این است که تنها خدا و پیامبر و کسی که در حال رکوع صدقه می‌دهد (یعنی علی) بر مؤمنان ولایت دارند، بدین معنا که صاحب اختیار و سرپرست امور آنان‌اند و حق تصرّف در شئون ایشان را دارند.
دلیل دیگر قرآنی آیة تبلیغ است:
«یا أیّها الرسول بلّغ ما أُنزل إلیک من ربّک وإن لم تفعل فما بلّغت رسالته والله یعصمک من الناس إنّ الله لا یهدی القوم الکافرین؛(2) ای پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن. اگر نکنی، پیامش را نرسانده‌ای و خدا تو را از گزند مردم نگاه می‌دارد. آری، خدا گروه کافران را هدایت نمی‌کند».
با توجه به شواهد روایی و سایر مسایل معلوم می‌شود که آیة تبلیغ در صدد بیان آن است که حکمی بر پیامبر نازل شده بود که در صورت ابلاغ آن، رسول خدا در معرض این اتهام قرار می‌گرفت که به دنبال منافع شخصی خود است و تبلیغ اسلام را بر پایه منافع خود انجام می‌دهد. پیامبر از ترس ایراد این اتهام و افکندن آتش تردید در الهی بودن رسالتش، ابلاغ آن را به تأخیر می‌انداخت، با توجه به شأن نزول آیه، این حکم چیزی جز امامت و خلافت علی نبوده است. ترس پیامبر نیز از آن بود که با اعلام این امر، به رعایت روابط نسبی و فامیلی و ترجیح آن بر مصالح امت متهم شود.
هم‌چنین بیش از ده‌ها آیه در قرآن وجود دارند که از فضایل علی(ع) و برتری او بر دیگر اصحاب پیامبر حکایت می‌کنند، این آیات در مجموع برتری معنوی علی(ع) را بر دیگر مدعیان خلافت پیامبر ثابت می‌کند. با توجه به لزوم برتر بودن امام بر دیگران، آیات مزبور دلیل قاطع دیگری بر امامت علی(ع) و خلافت بلافصل او به شمار می‌آیند.(3)
2ـ اما دلایل روایی مسئله فراوان است. در مجموع باید گفت: همان‌گونه که آن آیات، متضمن نص خداوند بر ولایت علی(ع)‌اند، روایات نیز بیانگر نص پیامبرند و به روشنی این حقیقت را آشکار می‌سازند که پیامبر در زمان حیات خود بارها و به تعابیر گوناگون بر وصایت و جانشینی علی(ع) تأکید ورزید، به گونه‌ای که هیچ شک و تردیدی برای کسی که از سر انصاف جویای حقیقت باشد، باقی نمانده است.
معرفی علی(ع) از سوی پیامبر رأی شخصی حضرت نبود، بلکه ابلاغ رسالتی است که خداوند بر عهده ایشان نهاد. در این جا به چند روایت می‌پردازیم:
در حدیث آمده که در روز آغاز دعوت، پیامبر از قومش پرسید: کدام‌یک از شما مرا در این امر یاری می‌دهد تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟
علی(ع) عرض کرد: من تو را یاری می‌کنم. پیامبر فرمود: این شخص برادر و وصی و خلیفه من در میان شما است، پس سخنان او را گوش دارید و از او پیروی کنید.(4)
در حدیث منزلت که شیعه و سنی نقل کرده ،آمده است که رسول خدا خطاب به علی(ع) فرمود:
«أنت منّی بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی؛(5) تو برای من به منزلة هارون برای موسى هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست».
در حدیث غدیر که در منابع شیعی و سنی آمده، گزارش شده که پیامبر دست علی(ع) را گرفت و پس از آن همگان او را شناختند فرمود:
«ای مردم! چه کسی بر مؤمنان از خود آنان اولى و سزاوارتر است؟» جواب دادند: خدا و پیامبرش بهتر می‌دانند. پیامبر فرمود:« خداوند مولای من و من مولای مؤمنان‌ام و بر آنان از خودشان اولى‌تر هستم». بعد سه بار فرمود: «فمن کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه، پس هر کس من مولای اویم، علی نیز مولای اوست».
در این هنگام مردم گروه گروه به علی(ع) تبریک گفتند، ازجمله عمر خطاب به علی گفت:« بخٍ بخٍ لک یا ابن ابی طالب أصبحت مولای و مولى کلّ مؤمن و مؤمنة؛ گوارا باد بر تو ای پسر ابی طالب، مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمنی گشتی».(6)
با اندک تأملی در واقعة غدیر و سخنان پیامبر(ص) آشکار می‌شود که هرچند پیش از آن رسول خدا در مناسبت‌های گوناگون خلافت و امامت علی(ع) را برای مردم اعلام کرده بود، اما اعلام رسمی و عمومی این امر در روز غدیر انجام پذیرفت، به گونه‌ای که حجت بر همگان تمام شود و عذر و بهانه‌ای برای انکار این امر باقی نماند.(7)

پی‌نوشت‌ها:
1. مائده (5) آیه 55.
2. همان، آیه 67.
3. محمد سعیدی مهر ، آموزش کلام اسلامی، نشر مؤسسه فرهنگی طه، قم 1378ش، ج 2، ص 160.
4.علامه امینی ، الغدیر، نشر دار الکتاب الاسلامی، 1366ش، ج 2، ص 278 ـ 289.
5. آموزش کلام اسلامی، همان ج 2، ص 163.
6. الغدیر، همان ج 2، ص 34، ص 42.
7. آموزش کلام اسلامی، همان ج 2، ص 167.

چرا امام علی (علیه السلام) در نامه به فرزندش فرموده با زنان مشورت نکن؟

پاسخ:
در مورد جنس زن در قرآن و روايات سخنان زيادي آمده است که بعضي بر نکوهش جنس زن دلالت دارد ازجمله همین نهی امام از مشورت با زنان؛ و با توجه به اين آيات و روايات، افرادي ديد اسلام را نسبت به زنان منفي شمرده اند.
براي اين که در اين وادي دچار بدفهمي و داوري نادرست نشويم، بايد ابتدا نظر اسلام را در مورد زن بدانيم و بعد با توجه به آن نظر کلي که اصل و اساس کار مي شود، اين آيات و روايات را بررسي کنيم.
براي اين که به صورت اجمالي با نظر قرآن در مورد جايگاه زن آشنا شويم، توجه به چند نکته لازم است:
1.بنا بر متن اصلي اسلام يعني قرآن، زن از همان خميرمايه اي آفريده شده که خمير مايه آفرينش مرد بوده است.(هو الذي خلقکم من نفس واحده و جعل منها زوجها)(1)
2.مخاطب قرآن نه مرد بلکه انسان اعم از زن و مرد است.(ناس، بني آدم،انسان)
3.از نظر قرآن نه مرد برتر است و نه زن، بلکه برتر و مقرب تر در نزد خدا(که حقيقت برتري است) مردان و زناني اند که تقواي بيشتري دارند.(انا خلقناکم من ذکر و انثي و...ان اکرمکم عند الله اتقاکم)(2)
4.مسئوليت اجتماعي زن و مرد يکسان است.(المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنکر )(3)
5.متأسفانه زن در طول تاريخ مقهور و تحت ستم بوده و نتوانسته در جامعه حتي در زماني که حکومت به نام اسلامي بوده (جز دوره محدود رسول خدا و امام علي علیهما السلام)، به درستي رشد کند و بسياري از دستورالعمل هايي که از معصومين صادر شده ناظر به واقعيت هاي موجود اجتماعي است.
6.امامان زنان و دختران خود را تربيت کرده و آنان را مانند مردان و پسرانشان رشد داده بودند و سيره عملي آنان با همسران و دختران و زنان مؤمن و تربيت شده، نشان از ديدگاه واقعي آنان نسبت به زنان دارد. آنان در برخورد با زنان تربيت شده نشان مي دادند که از نگاه آنان زن و مرد مؤمن تفاوتي ندارد و اگر در معاشرت با زنان هشدارهايي داده شده، نسبت به زنان تربيت نشده بوده است.
7.معمولا زن به طور طبيعي به زيور و لباس و زيبايي و آرايش و... اهميت زياد مي دهد و اين اخلاق ذاتي اگر جهت صحيح داده شود، در جهت استحکام زندگي خانوادگي و اجتماعي است ولي در جوامعي که حکومت حق و عدل حاکم نيست، اين اخلاق زنان به صورت افراطي رشد داده مي شود به طوري که اين خلق که مي توانست عاملي براي حفظ استحکام خانواده و قوام اجتماع باشد به عاملي براي از هم گسستن قوام زندگي خانوادگي و در هم ريختن نظم اجتماعي بدل مي گردد.
8.از طرف ديگر زنان و مردان نسبت به هم تعهد دارند و بايد يکديگر را امر به معروف و نهي از منکر کنند و چون مسئوليت اداره خانواده به مرد سپرده شده، بدين جهت مسئوليت او بيشتر است و او علاوه بر حفظ خود، نسبت به سلامت فکري و اعتقادي خانواده اش هم مسئوليت دارد و بعضي از دستورها از باب اين مسئوليتي است که دارد و اين توهين به زن و فرزندان نيست بلکه متعهد کردن مرد نسبت به آنان است.
حالا با توجه به اين چند نکته مقدماتي که گفته شد به نگاه دوباره به سخناني که آورده ايد مي پردازيم:
در جامعه اي که افراد بخصوص زنان تربيت نشده اند، زنان بد که ادعاي ايمان و خداباوري و خداترسي و... ندارند که در شهوت و زينت و تفاخر و تفرعن و...غرقند و زنان مدعي ايمان و خداباوري و خداترسي هم چون تربيت نشده اند گر چه به مراتب کمتر، ولي باز هم از اين آفات در امان نيستند.
حالا اگر این زنان تربیت نشده حتی آنان که مدعي ايمان و خدا و دين و... هستند، را بر امور خانواده حاکم کنيم و راهنمايي ها و دستورات غالبا غلط آنها را کنیم، خانواده را به سوي قهقرا سوق مي دهند اما اگر زناني تربيت شده و عاقل و با فهم و تدبير و عالم باشند، اطاعت از آنان و مشورت با آنان نه تنها بد نيست بلکه مشورت کردن با آنان و اطاعت کردن از آنان پسندیده است زيرا آن زنان اگر ميدان پيدا کنند خانواده را به سوي سعادت و خوشبختي سوق مي دهند.
پیامبر و امامان با همسران مؤمن و تربیت شده خود مشورت می کردند و به راهنمایی های عاقلانه آنان عمل می کردند.

پي نوشت ها:
1.اعراف(7) آيه179.
2.حجرات(49) آيه13.
3.توبه(9) آيه71.

اگر ما بپذیریم که بهتر بود به جای ابوبکر، امام علی (علیه السلام) حکومت می کرد و شایسته تر بود و ابوبکر به اشتباه زمامدار بود، آیا شما شیعیان راضی می شدید و بحث تمام می شد؟

پاسخ:
طرح این امر ناشی از عدم درک صحیح منشأ نزاع و اختلاف بین دو گرایش شیعه و سنی است، زیرا واقعه تاریخی که در حدود 14 قرن پیش رخ داد، حادثه ای تاریخی بود. به هر شکل و کیفیت به پایان رسید. دیگر امکان بازگشت در آن وجود ندارد؛ اما آیا تنها در مورد یک حادثه تاریخی مربوط به گذشته بحث می کنیم یا در مورد امری جاری در متن زمان و منطبق با هر عصر و دورانی اختلاف نظر داریم؟
شیعه به دلایل گوناگون معتقد است که خلافت و امامت جامعه از آن امام علی (علیه السلام بود). ایشان از هر فرد دیگری شایستگی بیشتری برای احراز این مقام را داشتند، اما این امر تنها مورد قبول شیعیان نبوده و برخی از اهل سنت هم بر این امر اذعان داشتند، چنان که ابن ابی الحدید معتزلی در مقدمه کتاب شرح نهج البلاغه اشاره به برتری و افضلیت امام علی (علیه السلام) بر دیگران می کند.(1)
اما اختلاف شیعه با این قبیل بزرگواران در آن است که ایشان در هر حال قرار گرفتن مفضول بر افضل را بر اساس برخی مصالح می پذیرند. هرچند امام را شایسته تر می انگارند. اما در هر حال معتقدند که جناب ابوبکر در عمل امام و خلیفه جامعه شد. باید بر این امر گردن نهاد، در حالی که شیعه معتقد است اصولا بعد از رسول خدا فرد دیگری غیر از امام علی (علیه السلام) شایستگی احراز این مقام الهی را نداشت و نمی توانست بر آن مسند بنشیند.
این نکته خاص دیگر بحثی مربوط به گذشته نیست. به روشنی در طول تاریخ جریان دارد. در واقع در مورد اصل امامت و جایگاه خلافت بعد از رسول اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که بر اساس آن می توان در مورد تک تک نظرات و دیدگاه های خلفای مورد قبول اهل سنت بعد از پیامبر و ارزش و اعتبار نظرات و آرای ایشان حکم متفاوتی صادر نمود و اعتبار یا عدم اعتبار آن را برای نسل های بعدی سنجید.
جناب ابوبکر به صراحت بعد از خود جناب عمر را به امامت جامعه نصب نمود؛ این امر در دو فرض قابل بررسی است؛ اگر ایشان (جناب ابوبکر) امام بر حق در جامعه بوده و دارای مقام الهی امامت با همه اقتضائاتش محسوب گردد، عزل و نصب او هم مورد قبول خداوند و بر همه لازم الاتباع است. جناب عمر به یقین امام و خلیفه بعدی محسوب می گردد؛ اما اگر ایشان امام و خلیفه برحق نباشد، ارزش و اعتباری برای این قبیل حکم ها نیز وجود ندارد و مشروعیت خلیفه بعدی هم زیر سوال خواهد بود.
به علاوه در روزگار کنونی امام و خلیفه در جامعه چه فرد یا افرادی هستند و دین و دستورات الهی را از چه مرجع معینی باید اخذ نمود؟ آیا ممکن است هر فرد دارای ارزش و شایستگی حداقلی در این مسند بنشیند و امام و خلیفه گردد؟
این ها و نظائر این ها اموری هستند که بر همان اصل اولیه بنا نهاده می شوند. اگر برادران اهل سنت این امر را با همه تبعات و لوازمش بپذیرند و بدان گردن بنهند، نه تنها شیعیان، بلکه به اعتقاد ما خداوند نیز از آنان راضی خواهد بود و به سعادت دنیات و آخرت نائل خواهند آمد.

پی نوشت:
1.ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه،دار الاحیا التراث العربی،بیروت،ج 1، مقدمه کتاب .

موضع و نقش امام علی و فرزندان ایشان (علیهم السلام) در جنگ اعراب با ایران در زمان عمر چه بوده است؟

پاسخ:
در اسلام جنگ به منظور کشورگشایی و قدرت گرایی جایز نیست. آن دسته از جنگ های خلفا که جنبه کشورگشایی داشت، غیر مشروع بود لذا مورد تأیید امام علی (علیه السلام) نبود و حضرت اصل این جنگ ها را تأیید نمی کرد. خود نیز درآنها نقثش نداشت از این رو می توان گفت: امام با اصل فتوحات خلفا -ازجمله جنگ ایران و اعراب- موافق نبود. البته در حین جنگ ها و یا بعد از آن شرایط به گونه ای فراهم می شد که امام با خلفا همکاری می نمود. همکاری تنها در حد مشورت و راهنمایی بود.(1) اگر امام در این حد با خلفا همکاری نمی کرد، زیر سؤال می رفت که امام در برابر مصالح جهان اسلام بی اعتنا می باشد. همکاری امام در راستای مصالح جهان اسلام بود، نه به معنای تأیید حکومت خلفا و تأیید مشروعیت جنگ. جنگ ها هم آثار مفید و سازنده داشت و هم آثار منفی. از آن جهت که برخی آثار مفید را در پی داشت، مورد تأیید امام بود، اما از سوی دیگر به دلیل اینکه جنگ ها برخی از شرایط جهاد و دفاع مورد نظر اسلام را نداشت و برخی پیامد های منفی را در پی داشت، امام مخالف بود. در اسلام جنگ هايي كه مورد تأييد است که به منظور حاکمیت دین خدا، دفاع از اسلام و مظلومان، رستگاري، آزادي و آزادگي بشريت صورت گیرد، از این رو پیامبر (ص) باشعار «قولوا لا اله الاّ اللَّه تفلحوا» مردم را به راه رستگاري رهنمون سازد. جنگ‏ هاي پيامبر(صلی الله علیه و آله) براي رفع موانع، هدایت مردم و دفاع صورت می گرفت. به عبارت دیگر اسلام استفاده از قدرت نظامي را تنها در سه مورد روا مي‏ داند:
1. براي نابودي آثار شرك و بت پرستي.
2. كساني كه نقشه نابودي و حمله به مسلمانان را مي‏ كشند، اسلام دستور جهاد و توسل به قدرت نظامي بر ضد اينان را صادر كرده است.
3. هر آييني حق دارد آزادانه و به صورت منطقي خود را معرفي كند و اگر كساني مانع اين كار شوند، مي‏ توان با توسل به زور اين حق را به دست آورد. (2) بدینسان امام علی (ع) به آن دست از جنگ ها مو افق بود که بر اساس شرایط و ضوابط اسلام صورت گیرد.
در دوره كوتاه خلافت ابوبكر وجود شورش‏ هاى گسترده، ظهور پيامبران دروغين، وجود مانعين زكات و جنگ‏ هاى رده موجب شد تا ابوبكر مجال فراوانى براى دستيابى به فتوحات چشمگيرى همانند دوران پس از خود نداشته باشد. لشكر كشى‏ هاى وى را تنها مى‏ توان در مصاف با روميان و ايرانيان در برخى از مناطق شام و عراق دانست.(3) امام على (ع) كه به سبب مهارت‏ هاى فراوان جنگى و فداكارى‏ هاى بى نظيرش در جنگ‏ هاى بدر، احد، خندق و خيبر كارنامه بسيار درخشانى از خود به يادگار گذاشته بود، نمى‏ توانست مورد غفلت و بى توجهى خليفه و كارگزارانش قرار گيرد. عدم شركت حضرت در فتوحات و انزواى وى مى‏ توانست اين سؤال را در اذهان مسلمانان برانگيزاند كه چرا آن حضرت با آن همه سابقه درخشان، اكنون كه زمان انتشار اسلام در سرزمين‏ هاى كفر و شرك رسيده است، بى‏ اعتنا يا منزوى باشد؟ همه مى‏ دانستند كه علّت اين امر، ترس او از مرگ يا سستى از جهاد نبوده و خودش هم متذكر شد كه اگر تمامى عرب با او به نبرد برخيزند، او نمى‏ ترسد و ميدان نبرد را رها نمى‏ كند.(4) از اين رو خليفه و يارانش مى‏ كوشيدند با شركت حضرت در فتوحات از يك سو زمينه طرح چنين پرسش و ابهامى را از بين ببرند، نيز با ورود امام(ع) به عرصه فتوحات، اعتبار و مشروعيت چنين اقدامى را در اذهان بسيارى از هوادارانش مستحكم سازند و از مهارت‏ هاى جنگى آن حضرت در فتح شهرها بهره گيرد. اما سياست حضرت در اين جريان، سياست بينابين بود. از سويى امام نمى‏ خواست با حضور خود در جنگ‏ ها بر سياست‏ هاى خليفه مهر تأييد بزند و مؤيد خلفا باشد؛ و از جهتى هم نمى‏ خواست سپاهيان اسلام شكست بخورند، حضرت در اين ماجرا موضعى «بى طرفانه» و يا حداكثر «مشاورانه» را اتخاذ نمود. طبق بعضى از گزارش‏ هاى تاريخى، ابوبكر براى فتح شام از اصحاب نظرخواهى كرد. هر كس نظرى داد كه مورد پذيرش وى واقع نشد، ولى نظر امام را پذيرفت. حضرت فرمود: «چه خليفه خود به اين نبرد رو آورد و چه لشكرى از جانب خويش روانه كند، در هر دو حال پيروز خواهد شد؛ زيرا از پيامبر(ص) شنيده است كه آيين اسلام بر همه اديان غلبه خواهد كرد. آن گاه امام، خليفه را به صبر و استقامت سفارش نمود. ابوبكر در حالى كه از شنيدن چنين خبرى خوشحال شده بود، مسلمانان را به جهاد تشويق نمود و آنان را به اطاعت از خدا و پيروى از فرماندهانشان امر كرد.(5) دردوره ده ساله خلافت عمر، موضعى كه امام در برابر فتوحات اين دوره اتخاذ نمود، همانند موضعى بود كه در دوره خلافت ابوبكر اتخاذ نمود؛ يعنى نه تأييد مشروعيت حكومت و نه موضعى كه موجب تضعيف روحيه سپاهيان اسلام گردد. عمر كوشيد امام را به شركت در فتوحات وادارد، ولى موفق نشد. بنا به نوشته مورخ نامدار، مسعودى: چون عمر درباره جنگ با ايرانيان از عثمان نظر خواهى كرد، عثمان گفت: مردى را بفرست كه در كار جنگ تجربه و بصيرت داشته باشد. عمر گفت: آن كيست؟ عثمان گفت: على بن ابى طالب است. عمر گفت: پس ببين كه او به اين كار تمايل دارد؟ عثمان با على(ع) مذاكره كرد، امّا على(ع) اين را خوش نداشت و رد كرد. (6)
در باره حضور امام حسن وامام حسين (علیهما السلام) درجنگ اعراب و ایران می توان گفت: از منابع معتبر استفاده می‌شود که امام حسن و امام حسین (ع) در فتح ایران شرکت نکرده‌اند. بنا بر نقل، ابن خلدون، سید هاشم معروف الحسنی و همچنین باقر شریف قرشی، حسن و حسین (ع) بعد از پیامبر در هیچ فتحی شرکت نداشتند.(7) بیش تر مطالبی که مورخان در باره جنگ‌های صدر اسلام نوشته‌اند، از تاریخ طبری می‌باشد، که پذیرش هر کدام نیاز به بررسی دقیق دارد. طبری مطالب تاریخی را از راویان مختلف نقل می‌کند که برخی دروغگو و غیر موثق بوده‌اند، از جمله سیف بن عمر که خیلی از مطالب مربوط به جنگ‌های ایران و عرب‌ها و مطالبی را که از علی و فرزندان وی در این باره نقل شده، از طریق وی است. جواد علی (از مورخان) معتبر می‌گوید: طبری در استفاده از مآخذ، اصول اهل حدیث را در نظر نگرفته و از چهره‌های ضعیف هم روایت کرده است. او روایات سیف بن عمر را که متهم به زندقه است و خود طبری هم نظر مساعدی نسبت به وی ندارد، نقل می‌کند.( 8) بر این اساس اگر در برخی از منابع سخن از شرکت امام حسن و امام حسین (ع) در جنگ ایران و مسلمانان آمده است، واقعیت ندارد.
دراین خصوص به منابع زیر مراجعه فرمایید:
- مجله «تاریخ در آیینه پژوهش، پیش شماره دوم، بهار 1382، مقاله: مواضع امام علی (ع) در برابر فتوحات خلفا.
- جعفر مرتضي عاملي ،تحليلي از زندگاني سياسي امام حسن (ع).

پی نوشت ها:
1. شیخ صدوق،الخصال، ترجمه جعفرى، نسيم كوثر ج‏ 2، ص 69، شیخ مفید، الاختصاص، ص 173.
2. مكارم شيرازي، ناصر، تفسیر نمونه، نشر دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1379ش، ج 2، ص 283.
3. ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 1، ص 79 به بعد، بيروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1411/1991.
4. نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 45.
5. ابن اعثم كونى، همان، ص 80 و 81، تاريخ يعقوبى،. بيروت ، دار صادر، ج 2، ص 133.
6. مسعودى، مروج الذهب، قم، دار الهجرة، چ دوم، 1409، ج 2، ص 310.
7. احمد زمانی، حقایق پنهان،. دفتر تبلیغات ،1378 ، چاپ دوم . ص 117.
8. رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، سیره رسول خدا (ص)، ص 124.

صفحه‌ها