پرسش وپاسخ

توجه به اشتراك هاي اهل كتاب در قرآن نيز براي اتحاد و جلوگيري از فتنه توسط كافران، مطرح شده است. در ترجمه بعضي از كتب ذیل زيارت عاشورا در قسمتي كه گروهي را لعن مي كند نوشته شده منظور ابوبكر، عمر و عثمان است. همين باعث رخنه بين مسلمانان (شيعه و سني) شده است؟ جدايي از اينكه من شيعه هستم خيلي از مسايل از همين افراد سرچشمه گرفته ولي چون اصل مهمتري پيش مي آيد به ارزش هاي اهل سنت احترام مي گذارم. پس يا اين ترجمه اشتباه است يا اينكه سنديت زيارت عاشورا مورد سؤال قرار مي گيرد. لطفا راهنمايي فرماييد

پاسخ:
در بعضی از کتب معتبر که این زیارت را نقل کرده اند، این فصل بدین صورت نیست، مثلا در کامل الزیاره ابن قولویه این فصل به این عبارت آمده:
اللهم خص أنت اول ظالم ظلم آل نبیک باللعن ثم العن اعداء آل محمد من الاولین و الآخرین اللهم العن یزید و... (1)
سید بن طاووس هم بعد از ذکر این زیارت می نویسد: در مصباح الکبیر دو فصل آخر که صد بار تکرار می شوند، وجود ندارد. (2)
در تاریخ آمده که وقتی دشمنان شیخ طوسی سعایت او را نزد خلیفه عباسی کردند و خلیفه منظور از این افراد را که در زیارت نقل شده در مصباح آمده، از شیخ پرسید، جواب داد: اولی هابیل است که قابیل را به ناحق کشت.
دوم قیدار پی کننده شتر صالح است.
سوم قاتل یحیی بن زکریا است.
چهارم ابن ملجم قاتل علی بن ابی طالب (علیه السلام) است .
افراد نامبرده هم قاتلان امام حسین (علیه السلام) هستند. (3)
گرچه توجیه شیخ خوب است، ولی اگر این عبارت از معصوم (علیه السلام) صادر شده باشد، منظورش را به ابهام فرموده است و کسی نمی تواند به یقین بگوید منظور معصوم چه کسانی هستند.
بنابراین بدون این که به یقین حکم کنیم منظور از این سه نفر چه کسانی هستند، می گوییم آنان کسانی هستند که به پیامبر و اهل بیت که حرمت آنان واجب بوده، ظلم آگاهانه روا داشته اند. به خاطر ظلم آگاهانه به پیامبر و اهل بیت، مستحق لعن و نفرین می باشند. هیچ فرد سنی نیست که مخالف لعن دشمنان پیامبر و اهل بیت که به حکم قرآن دوست داشتن و حفظ حرمت شان واجب است (4) باشد. چنین لعنی به صورت اجمالی و به جهت دشمنی لعن شدگان با پیامبر و اهل بیت، مخالف وحدت نیست.
مخالف وحدت آن است که خلفای بعد از پیامبر(ص) را با ذکر نام دشمن اهل بیت بشمریم. در مقابل چشم اهل سنت که آنان را یاران با وفای پیامبر می دانند، لعن کنیم. چنین کاری به هیچ وجه صحیح نیست. در هیچ آیه و روایت و دعایی وارد نشده است.
ما و اهل سنت دشمنان اهل بیت پیامبر را مسلمان نمی دانیم اما در مورد مصداق ها با هم اختلاف داریم. باید در اختلاف، اصول برادری رعایت شود. از اهانت و لعن و نفرین به اشخاصی که از نظر برادران اهل سنت محترم می باشند، خودداری ورزیم.

پی نوشت ها:
1.ابن قولویه ، کامل الزیارات ، قم ، انتشارات اسلامی ، 1417 ق ، ج332.
2.ابن مشهدی ، مزار ، ص485 پاورقی.
3. شیخ طوسی ، استبصار ، تهران ، دار الکتب الاسلامیه ، 1363 ش ، ج1 ، ص16 (مقدمه در ترجمه و زندگی نامه شیخ).
4. شوری (42) آیه 23.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

به نام خدا،

1- چه کساني معصوم بودند و يا هستند؟ آيا همه ي پيامبران معصوم بودند؟ آيا فقط پيامبران اولولعزم اين گونه بودند؟ 12 امام چطور؟

 2- دلايل عقلي بر اين که قرآن دقيقا کلمه به کلمه به همين شکل به پيامبر نازل شده و عينا کلام الله است و فقط مفهوم يا موضوع از جانب خدا نيست چيست؟ آيا اگر پيامبر غيرعرب بود شکل قرآن نازل شده همين طور مي شد که الان هست؟ يا واژگانش تغيير مي کرد؟ آيا قرآن مکتوب نازل شده ترجمان و تفسير و درک پيامبر از وحي است يا عين وحي است؟ يعني فکر و وسعت درک ايشان قرآن را اين شکل کرده؟ 7- آيا اگر امسال قرآن نازل مي شد احکامش فرقي مي کرد؟ مثلا در مورد ارث و زنان و مجازات ها و ...

3- ماهيت نزول چيست؟ نزول يعني چه؟ از کجا به کجا؟ آيا انسان زبان را اختراع کرده و قوانين زبان را حاکم کرده يا خدا زبان را آفريده؟ آيا ممکن نبود زباني به نام عربي بوجود نيايد و يا حالت ديگري داشته باشد و واژگان و معاني و ترکيباتش غير از ايني باشد که الان هست؟

4- دلايل عقلي بر لزوم عصمت پيامبر؟

سؤال1:
چه کساني معصوم بودند و يا هستند ؟ آيا همه ي پيامبران معصوم بودند؟ آيا فقط پيامبران اولولعزم اين گونه بودند ؟ 12 امام چطور ؟
پاسخ:
از آن جا که منشأ عصمت «اراده و اختيار» آدمي است (1 ) هر انسان صاحب اراده‏اي، مي‏تواند با رياضت شرعي و تهذيب نفس، به مقام عصمت دست يابد. بنابراين خداوند هيچ کس را از رسيدن به مقام عصمت محروم نکرده است و در نتيجه هرچند مي دانيم که همه انبيا و امامان در زمره معصومان هستند. اما عصمت منحصر به پيغمبران و امامان معصوم(ع) نيست (2). نمي توان به روشني گفت چه افرادي معصوم بوده اند و خواهند بود؛ چنان که حضرت مريم(س)، حضرت فاطمه(س) و مخلصاني ديگر (3)- که نه پيامبر بودند و نه امام - به مقام شامخ عصمت دست يافته‏ اند.
از طرف ديگر عصمت مراتب متعدد دارد. مقصود از عصمتِ معصومان، پيامبران و ائمه(ع) و حضرت زهرا(س)، تنها عصمت از گناهان - آن هم پس از سنين متعارف بلوغ و تکليف نيست - بلکه عصمت از سهو و خطا و از زمان طفوليت را نيز در بر مي‏ گيرد.
روشن است که چنين عصمتي در امت اسلام، منحصر در چهاره معصوم(ع) است. عصمت داراي مراتب است. بالاترين مرتبه آن، چيزي است که پيشوايان معصوم به آن دست يافته اند. مراتب پائين تر عصمت که عصمت از گناه باشد، براي ديگران نيز دست يافتني است.

پي‌نوشت‌ها:
1. پژوهشي در عصمت معصومان، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول، 1377، فصل سوم، ص 72 - 43.
2. علامه طباطبايي، ولايت نامه، ترجمه همايون همتي، تهران، اميرکبير، چاپ اول، ص 58 - 48.
3. علامه طباطبايي، الميزان، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، ج 3، ص 205.
-----------------------------------

پرسش 2:
دلايل عقلي بر اين که قرآن دقيقا کلمه به کلمه به همين شکل به پيامبر نازل شده و عينا کلام الله است و فقط مفهوم يا موضوع از جانب خدا نيست چيست؟ آيا اگر پيامبر غير عرب بود شکل قرآن نازل شده همين طور مي شد که الان هست؟ يا واژگانش تغيير مي کرد؟ آيا قرآن مکتوب نازل شده ترجمان و تفسير و درک پيامبر از وحي است يا عين وحي است؟ يعني فکر و وسعت درک ايشان قرآن را اين شکل کرده؟ 7- آيا اگر امسال قرآن نازل مي شد احکامش فرقي مي کرد؟ مثلا در مورد ارث و زنان و مجازات ها و ...
پاسخ:
دانشمندان مسلمان برآن ‌اند كه معاني و الفاظ قرآن از سوي خداست . پيامبراكرم(ص) و فرشتة وحي (جبرئيل) ,تنها مبلّغ (رساننده) وحي الهي بوده‌اند. هيچ دخالتي در تكوين قالب و محتواي وحي الهي نداشته‌اند. اين ديدگاه به دليل برخورداري از پشتوانه‌هاي متقن قرآني و روايي در باور غالب انديشمندان مسلمان در حد ضروري دين جاي گرفته است. شواهد فراواني از اين اتفاق‌نظر در سيرة عملي مسلمانان نيز به چشم مي‌خورد‌. از جمله تلاش گستردة مسلمانان براي صيانت از الفاظ و عبارات قرآن از هرگونه تحريف در طول تاريخ, عنايت ويژة دانشمندان مسلمان به شناخت واژه‌ها، جمله‌ها و اسلوب‌هاي تركيبي و ساختار ظاهري متن و دريافت سبك بديع و وجوه فصاحت و بلاغت قرآن و نيز تلاش‌هاي فراواني كه دربارة فهم و تفسير كلمات و عبارات قرآن صورت گرفته است, كه همگي حكايت از باوري همگاني و هميشگي در ميان عموم مسلمانان و دانشمندان اسلامي به آسماني بودن اين كتاب در محتوا و متن دارد.
علامه طباطبايي مانند غالب انديشمندان و مفسران برجستة مسلمان بر اين باور است كه افزون بر محتواي قرآن، متن آن نيز عيناً از سوي خدا نازل شده است. پيامبر يا فرشتة وحي هيچ‌گونه دخل و تصرفي در متن قرآن نداشته‌اند. وي براي اين مدعا دلايلي اقامه کرده است که به برخي اشاره مي‌شود:
1. استدلال به وجوه اعجاز قرآن:
علامه طباطبايي در روش اول در دو محور به طرح، تبيين و اثبات الهي بودن متن قرآن پرداخته است.
نخست آن که برخي از آيات قرآن بر معجزه بودن آن در فصاحت و بلاغت و اعجاز آن از جهت امي بودن آورندة آن دلالت دارد. آن را فوق توان بشر دانسته و به آن تحدي کرده است. اين آيات متضمن ادعاي الهي بودن متن قرآن و استدلال بر آن است.
دوم آن که راز ناتواني بشر در همانندآوري قرآن نيز در خود آن نهفته است.
ا) اعجاز بلاغي قرآن:
اعجاز قرآن ابعاد گوناگوني دارد كه يكي از مهم‌ترين آن ها اعجاز بلاغي آن است. اين بُعد از اعجاز قرآن، تقريباً مورد توافق تمام قرآن‌پژوهان برجسته است. بسياري از ايشان به اين بعد از اعجاز قرآن تصريح كرده‌اند. به عقيدة علامه شكل تحدي قرآن به‌ويژه در آياتي مانند آية 38 سورة بقره، آيات 13 ـ 14 سورة هود و آيات 38 ـ 39 سورة يونس که قرآن در آن از مخاطبان خود خواسته که براي هماوردي با يك سوره يا چند سورة قرآن، هر که را مي‌خواهند اعم از عرب و غيرعرب به ياري طلبند، نشان مي‌دهد كه حتي فصيح‌ترين عرب‌زبانان نيز نمي‌توانند کلامي مانند آن بياورد؛ زيرا در غير اين صورت، استمداد از ديگران (غيرعرب) معنا نداشت‌.
علامه ذيل آيات 13 و 14سورة هود كه در واقع پاسخ قرآن به كساني است كه الفاظ و كلمات قرآن را از جانب پيامبر مي‌دانند، ضمن توضيحي نسبتاًّ مفصل چنين نتيجه مي‌گيرد كه متن قرآن هرگز نمي‌تواند از جانب پيامبر باشد؛ زيرا اگر چنين بود، با توجه به اينکه پيامبر بليغ‌ترين و فصيح‌ترين انسان است، ممکن بود ديگران نيز براي آفرينش کلامي مانند قرآن کمر همت ببندند و بتوانند دست‌کم مشابهِ برخي آيات را بياورند؛ هرچند از آوردن مانند تمام قرآن ناتوان باشند. بنابراين ناتواني مخاطبان از پاسخ به تحدي قرآن و آوردن يك يا چند جمله مانند سوره‌هاي کوچک قرآن ـ حتي با استمداد از غيرعرب ـ بهترين دليل بر اين است که هيچ‌كس، حتي پيامبر خدا بدون اتكا به وحي الهي قادر نيست چنين کلماتي را بر زبان جاري سازد.(1)
ب) اعجاز قرآن از جهت آورنده:
از ديگر دلايل الهي بودن الفاظ و محتواي قرآن، آورندة آن است. توجه به خصوصيات پيامبر و محيط پيرامون او، اين حقيقت را متجلي مي‌سازد كه قرآن هرگز نمي‌تواند كلام پيامبر باشد. مرحوم علامه در تفسير آيات مرتبط با اين مسئله چنين مي‌نويسد:
قرآن كريم در پاسخ كساني كه از پيامبر مي‌خواهند قرآن ديگري بياورد يا كلام الهي را تغيير دهد، مي‌فرمايد:
قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي إِلَيَّ (2)؛ حق ندارم كه از جانب خود قرآن را تغيير دهم؛ زيرا قرآن سخن من نيست, بلكه يكسره وحي الهي است. تنها از آنچه به من وحي شده است, پيروي مي‌كنم.
به دنبال اين آيات، خداوند اين حجت را به پيامبرش تلقين مي‌كند:
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (3)؛
بگو اگر خدا مي‌خواست، آن را بر شما نمي‌خواندم و خدا شما را بدان آگاه نمي‌گردانيد؛ چراکه پيش از آوردن آن، روزگاري در ميان شما به سر برده‌ام. آيا انديشة خود را به كار نمي‌گيريد؟
معناي آيات مذکور با توجه به سياق آن اين است كه امر در نزول قرآن وابسته به مشيت الهي است، نه خواست من. من تنها فرستادة پروردگارم هستم. اگر خدا مي‌خواست قرآني ديگر فرو فرستد و اين قرآن را نمي‌خواست، آن را بر شما تلاوت نمي‌كردم و خدا شما را بدان آگاه نمي‌كرد. پيش از نزول اين کتاب عمري در ميان شما درنگ كردم، و بين شما زندگي كرده‌ام، و با شما معاشرت و آميزش نموده‌ام، اما اثري از وحي الهي در سخن من نيافتيد. اگر اين كلمات از جانب من و به دست من بود، پيش از اين به آن مبادرت مي‌كردم و آثار آن قبلاً نمايان مي‌شد. پس در اين امر تنها تابع مشيت الهي هستم.(4)
2. بيانات صريح و ضمني قرآن:
دسته‌اي ديگر از دلايل الهي بودن الفاظ و معاني آن، سخنان صريح و ضمني قرآن دربارة اين مطلب است. سخنان صريح و ضمني قرآن در اين باب بسيار است كه نمونه‌هايي از آن را با تکيه بر تفسير الميزان بيان مي‌كنيم.
الف) آيات حاکي از تبعيت محض پيامبر از وحي الهي:
آياتي از قرآن پيامبر را تابع محض وحي الهي مي‌داند؛ نظير: وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحي إِلَيَّ… (اعراف: 203)؛ هرگاه براي آنان آياتي نياوري، مي‌گويند: چرا آن را خود برنگزيدي؛ بگو: من فقط از آنچه از سوي پروردگارم به من وحي مي‌شود پيروي مي‌كنم. ظاهر اين آيات به خوبي نشان مي‌دهد که پيامبر هيچ نقشي در آفرينش متن قرآن نداشته و در حرف به حرف قرآن، تابع وحي الهي است. علامه در توضيح مضمون اين آيات مي‌فرمايد:
معناي آيه، طبق سياق و با توجه به اينکه در پاسخ کساني نازل شده که قرآن را ساخته و پرداختة پيامبر مي‌دانستند اين است که: هنگامي که آيه‌اي به آنان عرضه نمايي، آن را تکذيب مي‌کنند. اگر ‌آيه‌اي نياوري ـ مثلاً اگر با تأخير آيه‌اي را به آنان عرضه نمايي ـ مي‌گويند: چرا آنچه را آيه مي‌نامي، از اين جا و آن جا جمع‌آوري نکردي؛ بگو: در اين امر از خود نقشي ندارم. تنها از آنچه پروردگارم بر من وحي مي‌کند، پيروي مي‌کنم.(5)
ب) آيات حاکي از نزول و وحي قرآن به زبان عربي:
آياتي که نزول قرآن را به زبان عربي معرفي مي‌کند، نشان مي‌دهد که خداوند به آيات قرآن لسان عربي پوشانيده است، مثلا آيه : إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (6)؛ اين كتاب را در قالب الفاظي خواندني به زبان عربي فرو فرستاديم, تا در آن بينديشيد؛ معناي آيه اين است كه خداوند خود در مرحلة نزول, بر آيات اين كتاب لباس عربي پوشانده است تا انديشة بشر بتواند آن را دريابد. اگر خداوند معاني قرآن را در قالب الفاظ و عبارات در نياورده بود, فهم قرآن به پيامبر(ص) اختصاص پيدا مي‌كرد. قوم و امت او به اسرار آيات راه نمي‌يافتند. اين آيه نشان مي‌دهد كه وحياني و عربي بودنِ الفاظ قرآن كريم، در ضبط اسرار آيات و حقايق معارف آن نقش دارند. اگر خداوند تنها معناي آيات را بر پيامبر القا مي‌نمود و پيامبر خود بر قامت آن معاني لباس الفاظ مي‌پوشاند ـ چنان‌كه در احاديث قدسي چنين امري تحقق يافته است ـ و يا اينكه عبارات قرآن را به زبان ديگري ترجمه مي‌نمود, برخي از اسرار آيات بيّن الهي بر عقول مردم آشكار نمي‌گشت و دست عقل و فهم ايشان از آن اسرار كوتاه مي ماند.(7)
ج) تعابير حاکي از نزول متن قرآن از سوي خداوند:
از ديدگاه علامه، آيات حاکي از نزول کتاب آسماني مسلمانان در قالب قرآن (امري خواندني)، کتاب (نوشته) و امري تفصيل‌يافته از سوي خدا، دلالت بر الهي بودن متن قرآن دارد. طبق تصويري که علامه با تکيه بر آيات قرآن از حقيقت قرآن ارائه مي‌دهد، اين کتاب آسماني در اصل داراي حقيقتي بسيط (فاقد تفصيل)، متعالي، و خارج از دسترس بشر عادي بوده است. خداوند آن حقيقت را تفصيل داده و در قالب نوشته و امري خواندني درآورده تا براي بشر قابل فهم باشد. از منظر علامه، انتسابِ تفصيل قرآن به خدا و نزول آن در قالب امري خواندني و نوشتني، حاکي از نزول قرآن در قالب متن موجود از جانب خداست.(8)
د) تقسيم آيات به محكم و متشابه:
تقسيم آيات قرآن به محكم و متشابه در آية هفتم سورة آل‌عمران و مرجع قرار دادن محکمات براي فهم متشابهات نيز از ديدگاه علامه، حاكي از نزول قرآن از سوي خداوند در قالب متن موجود است. با اين توضيح كه تشابه و اِحكام از ديدگاه علامه از اوصاف دلالت قرآن و وابسته به شيوة بيان و كلمات و عبارات قرآن است .طبق آية مذکور، اين ويژگي در مرحلة نزول تدريجي قرآن وجود داشته است. بنابراين به طور حتم، آنچه خداوند در اين مرحله نازل كرده، از سنخ الفاظ و عبارات بوده است.(9)
اما اينكه اگر پيامبر غير عرب بود، شكل قرآن به چه شكل بود ،نمي توان قضاوت دقيقي نمود. اما به نظر مي رسد همين مفاهيم در قالب الفاظ و زباني جديد به بشر عرضه مي شد كه تمام خصوصيات قرآن فعلي از جهت اعجاز و تحدي را دارا بود.
در اين مورد كه اگر قرآن در زمان ما نازل مي شد، آيا تغيير مي كرد : از آن جا كه اسلام كامل ترين دين و قرآن معجزه آن و كتابي است كه تمام نيازهاي بشر تا قيامت در آن گنجانده شده است و قرار نيست كه نه كتابي نازل شود و نه پيامبري از اين پس مبعوث گردد، مي توان نتيجه گرفت كه حتي اگر قرآن در زمان حاضر نازل مي شد، هيچ تغييري از جهت شكل و محتوا نمي كرد ،چرا كه تغيير آن بيانگر ناقص بودن آن مي شود.

پي نوشت ها:
1.علامه طباطبايي، تفسير الميزان، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1417ق، ج10ص171.
2.يونس(10) آيه15.
3.همان، آيه16.
4.تفسيرالميزان، ج10 ،ص29.
5.همان، ج8، ص382.
6.يوسف(12) آيه 2.
7.تفسير الميزان، ج11 ،ص75.
8.همان، ج3 ،ص53.
9. همان، ج11 ،ص75.
---------------------------------

پرسش 3:
ماهيت نزول چيست ؟ نزول يعني چه؟ از کجا به کجا ؟ آيا انسان زبان را اختراع کرده و قوانين زبان را حاکم کرده يا خدا زبان را آفريده ؟ آيا ممکن نبود زباني به نام عربي بوجود نيايد و يا حالت ديگري داشته باشد و واژگان و معاني و ترکيباتش غير از ايني باشد که الان هست؟
پاسخ:
زبان را انسان ها که داراي عقل و درک خدادادي بودند، براي ارتباط برقرار کردن با يکديگر و انتقال مفاهيم به هم ، اختراع کرده اند. البته الهام عام خداوند در اين زمينه مانند ديگر زمينه ها عامل مهمي است. چه بسا وحي و پيامبران هم در اين زمينه دخالت مستقيم داشته باشند، هم چنان که در زمينه صنعت و تکنولوژي دخالت داشته اند، مثلا حضرت نوح صنعت کشتي سازي را به تعليم خداوند ياد گرفت و به انسان ها ياد داد:
فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا ؛(1)
ما به نوح وحى كرديم كه: «كشتى را در حضور ما، و مطابق وحى ما بساز.
حضرت داود به تعليم خداوند به صنعت ذوب آهن و ساختن زره و آلات جنگي دست يافت:
وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُم؛ (2)
ساختن زره را به خاطر شما به او تعليم داديم، تا شما را در جنگ هاي تان حفظ كند. آيا شكرگزار (اين نعمت هاى خدا) هستيد؟
َوَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديدَ؛ (3)
آهن را براى او نرم كرديم.
بنا بر اين بعيد نيست در وضع لغات و اختراع خط هم وحي دخالت مستقيم داشته است، گر چه روايت و آيه اي که از اين مطلب آگاهي صريح بدهد ، نيافتيم.
اما نزول يعني مفاهيم وحياني از عالم ملکوت و معنا که برتر و عالي تر و بلند مرتبه تر از عالم دنيا است ، تنزل کند و در قالب لفظ و سوره و آيه يا نوشته بر الواح درآيد و به قلب پيامبر نازل شود يا به دست او برسد و او بر مردم بخواند و به آنان ارائه دهد تا با سرلوحه قرار دادن وحي نازل شده و عمل به آن ، اوج يابند و شايسته آسماني شدن و باريافتن به عالم ملکوت را پيدا کنند.
پس نزول مکاني نيست، بلکه از عالم بلند مرتبه تر به عالم پايين مرتبه است.
اين که آيا ممکن بود زباني غير عربي با واژگاني ديگر پديد آيد، همه چيز امکان داشته، ولي هر ممکني تا مقدمات و لوازمش حاصل نشود، وجود نمي يابد. آنچه حاصل شد، مقدماتي بود که به وجود آمدن زبان عربي منتهي شد. پيامبر در بين قومي که به اين زبان تکلم مي کردند، مبعوث شد. لازم بود با اين زبان تعاليمش را ارائه دهد تا مخاطبان بفهمند. آيا عوامل ديگري هم در علم الهي براي اين مطلب وجود داشته؟ خبر نداريم و در قبال آن تکليفي هم نداريم.

پي نوشت ها:
1. مؤمنون (23) آيه 27.
2. انبياء (21) آيه 80.
3. سبأ (34) آيه 10.
-----------------------------

پرسش 4:
دلايل عقلي بر لزوم عصمت پيامبر ؟
پاسخ:
در اين زمينه چه بسا دلايل گوناگوني قابل طرح باشد. اما ريشه همه اين ادله به يک حقيقت بر مي گردد که:
عقل به روشني در مي يابد که اگر پيامبر و ائمه مصون از خطا و اشتباه نباشند و گفته‌ها و کردار پيامبر آن ها معصومانه نباشد، احتمال لغزش و خطا در گفته‌هاي آنان وجود داشته باشد، نه تنها اعتبار و اعتمادي به سخن آن ها نخواهد بود، بلکه دعوت به ضد آنچه مي‌گويند و عمل مي‌کند، تلقي خواهد شد. در نتيجه هدف و غرض دعوت آن ها به دست نمي‌آيد و اين بر خلاف حکمت و عقل است.
يکي از اهداف ارسال پيامبران تربيت و تزکيه مردم است. اين اهداف به صورت کامل محقق نمي‌شود مگر آن که پيامبر سرمشق علمي و عملي و عيني باشد، حال اگر پيامبري اهل فسق و فجور و ارتکاب معاصي و دروغ باشد، حتي احتمال خطا و اشتباه در گفتار و رفتار او برود ، نه تنها نقش يک مربي الهي را از دست مي‌دهد، بلکه عملاً سبب تشويق مردم به گناهکاري مي‌شود. جواز و امکان دروغ و گناه از سوي آن ها نه تنها با غرض بعثت ناسازگار است، بلکه با حکمت متعالي الهي سازگاري ندارد. عقل در درک و اثبات اين مسئله کاملاً توانا است و به آساني ثابت مي‌کند که پيامبرو ائمه از هر گونه عيب ونقص معصوم‌اند.(1)
چنان که روشن شد اين دليل انحصار به انبيا نداشته ،بلکه شامل همه کساني که داراي مسئوليت انتقال و حفظ معارف ناب وحياني هستند مي شود. در نتيجه ائمه و جانشينان پيامبران هم در همين حکم عقلي مشترکند؛ بنابر اين عقل سليم در اين مسئله به قاطعيت حکم مي‌کند که پيامبر و ائمه بايد معصوم بوده و از هرگونه عيب منزه باشند .

پي‌نوشت‌:
1. آموزش کلام اسلامي، ج 2، ص 75 ،نشر طه ،قم، 1383 ش.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

سلام بر همه دوستان عزیز به خصوص مُحبّان پیامبر مکرم و معصوم اسلام چند وقته توی یکی از شبکه های ماهواره ای کلمه، برنامه ای در خصوص شیعه و سنی درست شده و اهل سنت ترویج عقاید می کنند. حالا از محتوای برنامه که بگذریم شبهاتی است که وارد می کنند یکی از شبهه ها عصمت پیامبر است، میگن که اهل سنت اعتقاد داره که پیامبر عصمت در وحی و رساالت داشته اما در کل زندگی معصوم نبوده و استدلالشون هم این آیات از قرآن کریم است که براتون بیان می کنم:

سوره تحریم/ آیه 1 «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» اى پيامبر چرا براى خشنودى همسرانت آنچه را خدا براى تو حلال گردانيده حرام مى‏ كنى؟ خدا [ست كه] آمرزنده و مهربان است.

سوره توبه/ آیه 43 «عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ» خدايت ببخشايد چرا پيش از آنكه [حال] راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان را بازشناسى به آنان اجازه دادى.

اولا پیامبر(صلی الله علیه وآله) در زندگی دچار اشتباه می شده ( با تعریف عصمت ما فرق داره) اما خدا با نزول آیات از اشتباه در می آورده بخاطر همین یه جورایی با کمک خدا پاک بوده ( مثلا بذاریم اسمشو عصمت ثانویه) ولی امامان شیعه چون با وحی در تماس نبودند اشتباهاتی را که مرتکب می شدند را نمی توانستند اصلاح کنند پس کلا معصوم نبودن. عقل من و دانسته هام جوابگو نبود کمک کنید تا از این شبهه خارج بشوم.

پاسخ:
برای فهم صحیح عصمت چند نكته كلى را گوشزد مى كنيم:
1. واژه هايى همچون عصيان، استغفار، توبه و ذنب نبايد رهزن انديشه گردد و بى درنگ معناى متداول عرفى را در ذهن بنشاند. كاربرد اين كلمات، گستره وسيعى دارد و تنها در قلمرو محرّمات شرعى محدود نمى گردد.(1)براى مثال، سرپيچى از فرمان هاى استحبابى وارشادى نيز نوعى عصيان است، هر چند كار حرامى را براى كسى كه عصيان ورزيده، رقم نمى زند. همچنين «ذنب» به معناى كارى است كه پيامدى ناگوار دارد و بر اين اساس مبارزه موسي با مرد ستمگر و متجاوز قبطي و کشتن او ذنب است چون پیآمدی ناگوار دارد:
و لهم علي ذنب فاخاف ان يقتلون (2)
و به نزد آنان مرا گناهي است که مي ترسم به کيفر آن مرا بکشند. (يعني آنها مرا گنهكار مي دانند از اين رو عرض كرد « لهم » نه « لله »)
همچنان که مبارزات پيامبر اكرم با بت پرستى را نيز مى توان از زبان مشركان، ذنبى نابخشودنى به شمار آورد،(3) كه به گفته قرآن كريم خداوند با فتح مكّه اين گناه را مى بخشايد و پيامبرش را از پيامدهاى ناگوار آن ايمن سازد:
انّا فتحنا لك فتحاً مبينا ليغفر لك الله ماتقدم من ذنبك و ما تأخّر(4)
استغفار و توبه نيز، بسته به ميزان قرب ومنزلت آدمى معناى متفاوتى مى يابد، به گونه اى كه نه تنها در مورد حرام هاى شرعى، بلكه درباره اعمال پسنديده اى كه براى مقرّبان درگاه الهى ناپسند است نيز مى توان از توبه و مغفرت سخن گفت.
آنچه با عصمت منافات دارد، ارتکاب یا ترک نهی و امر مولوی است یعنی کاری که خدا به عنوان خالق و حاکم انجام آن را خواسته و امر کرده ، انجام ندهد یا کاری که خدا ترک آن را خواسته و از آن نهی کرده، مرتکب شود. این ترک و ارتکاب، گناه و خلاف عبودیت است و از بنده برگزیده سر نمی زند و کسانی که مرتکب چنین اقدامی گردند، شایستگی وساطت بین خدا و خلق را ندارند و برگزیدن آنها برای وساطت بین خدا و خلق خلاف حکمت است و از خدا محال می باشد.
2) از ديدگاه روايات،يكى از نكاتى كه در زبان شناسى قرآن كريم بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه برخى ازآيات به شيوه "ايّاك اعنى و اسمعى يا جارة = به در می گویم تا دیوار بشنود"(5)نازل شده اند.(6) مثلا هر چند پيامبراكرم ترديدى در الهى بودن وحى ندارد، باجملاتى از اين دست مورد خطاب قرار مى گيرد:
اگر در آن چه بر تو نازل كرديم ترديد دارى، ازكسانى كه پيش از تو كتاب (آسمانى) مى خواندند،پرسش نما.(7)
اين آيه، به هيچ وجه نشانگر دو دلى پيامبر نيست، بلكه راهى براى تحقيق و جستجو فرا روى مخاطبان قرآن كريم قرار مى دهد و از آنان مى خواهد كه براى برطرف ساختن شك و ترديد خود، از دانشمندان يهودى و مسيحى كه ويژگى هاى پيامبر خاتم رامى دانند، پرسش نمايند.(8)همچنين،در آيه اى ديگر، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از اين كه به خواسته گروهى سست ايمان تن داده و آنان را از شركت در جهاد معاف داشته است، چنين بازخواست مى شود:
عفَا اللّه عنكَ لِمَ اَذنت لهم حتّى يتبيّن لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين(9)
خدايت ببخشايد، چرا پيش از آن كه (حال)راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان رابازشناسى به آنان اجازه دادى؟
با اندكى تأمل روشن مى گردد كه عتاب و سرزنش اين آيه، درواقع، دامنگير كسانى است كه بدون داشتن عذرى حقيقى، از شركت در جهاد سرباز مى زنند و بهانه هاى واهى را پشتوانه خانه نشينى خودمى سازند.(10) اين گروه اگر هم با مخالفت پيامبر روبرو مى شدند، درتصميم خود بازنگرى نمى كردند و قداست سرسپردگى در برابر فرمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را نيز در هم مى شكستند. افزون براين كه حضور اين سست ايمانان در جهاد، جز تضعيف روحيه ديگران حاصلى نداشت و چنان كه درآيات بعدى همين سوره آمده است(11)، به فساد و تباهى مى انجاميد. از آن چه گذشت اين نتيجه به دست مى آيد كه اين آيه ـ برخلاف آن چه برخى پنداشته اند(12)ـنه تنها پيامبر را سرزنش نمى كند، بلكه باظاهرى عتاب آلود به ستايش از وى مى پردازد.اين مدحِ عتاب نما بدان معناست كه دلسوزى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى مردمان به حدّى است كه حتى رسوايىِ خطاكاران را نيزنمى پسندد و با موافقت با خواسته آنان،پرده از نفاق و دو رويى شان بر نمى گيرد.
3) از طرف دیگر بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته مقرّبان درگاه الهى نيست، كه گفته اند: "حسنات الابرارسيئات المقربين =کارهای نیک ابرار برای مقربان گناه به حساب می آید."(13)
چه بسا از معصومان عملى سر زند كه هر چند حرام شرعى نيست و حتي صدور آن عمل از ديگران ارزشمند و شايسته تمجيد است، ولى با مقام و منزلت والاى آنان سازگارى ندارد و از آنان انتظار نمي رود و نسبت به مقام و مرتبه آنان در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود ؛ يعني از آنان بسيار بيش از آن انتظار مي رود. اين لغزش هاى كوچك به گونه اى در قرآن برجسته گرديده اند كه افراد ظاهربين وغير دقيق را به ترديد مى افكند و اين پرسش را پيش روى آدمى قرار مى دهد كه اگر پيامبران معصومند، دليل اين همه پافشارى برلغزش هاى آنان چيست؟
اميرمؤمنان(عليه السلام) در پاسخ به پرسشى از اين دست، اين نكته را خاطر نشان مى سازند كه يادآورى اين كاستى ها براى آن است كه مردم در بزرگداشت انبيا به خطا نروند و آنان را در جايگاه خدايى ننشانند و بدانند كه آفريدگان هر اندازه درجات تعالى را بپيمايند، از كمال ويژه الهى فروترند.(14)
با توجه به توضیحات بالا معنای آیاتی که عصمت پیامبران را زیر سؤال می برد، روشن می گردد.

پی نوشت ها:
1. ایجی،المواقف، بیروت ، دار الجیل ف 1417 ق، ص 361؛ طباطبایی ، المیزان، قم ، انتشارات اسلامی،ج 1، ص 138ـ137 و پژوهشی در عصمت معصومان ،ص 188ـ187.
2.شعراء(26)،آیه14.
3. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، بیروت، اعلمی، 1404 ق ، ج1، ص 161ـ160؛ حویزی، تفسیر نورالثقلین، قم، اسماعیلیان ، 1415 ق ، ج 5، ص 57ـ56؛ طبرسی ، مجمع البیان، تهران، ناصر خسرو ، 1372 ش ، ج 10ـ9،4ص 143ـ142 و طباطبایی، همان، ج 18، ص 254ـ253
4. فتح(48)آیه2ـ1 .
5. ر.ک: طریحی ، مجمع البحرین، تهران ، مرتضوی ، 1375 ش ، ج3، ص 252، ماده جور
6.ر.ک: عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 161؛ مجلسی ، بحارالانوار، بیروت ، الوفا ، 1403 ق ، ج 17، ص 71 و قمی ، تفسیر القمی، قم ف دار الکتاب ، 1367 ش ، ج 2، ص 251 .
7. یونس(10)آیه 94 .
8. الهدی الی دین المصطفی، ج 1، ص 168 و مصباح یزدی ، آموزش عقاید،قم، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، ج 2ـ1، ص 257.
9. توبه(9)آیه 43 (ترجمه فولادوند)
10. مجلسی ، همان، ج 17، ص46 و طباطبایی ، همان، ج 9، ص 258
11. توبه،آیه 47
12. زمخشری ، الکشاف، بیروت ، دار الکتاب ، 1407 ق ، ج 2، ص274؛ بیضاوی، انوار التنزیل ، بیروت ، دار احیاء التراث العربی ، 1417 ق ، ج 2، ص 186ـ185 .
13.اربلی، کشف الغمه، بیروت، دار الاضواء ، 1405 ق، ج 3، ص 45.
14. طبرسی، الاحتجاج، نجف، دار نعمان ، 1386 ق ، ج 2ـ1،ص 249.
15. طباطبایی ، المیزان، ترجمه، قم، انتشارات اسلامی، 1374 ش، ج18، ص380-382.

با سلام و تشکر،

1- در قرآن مجید حضرت آدم می فرماید رب انی ظلمت نفسی ... حضرت موسی علیه السلام نیز می فرماید فعلتها إذاً و أنا من الضالین (در مورد حضرت یوسف نیز آمده «فأنساه الشیطان ذکر ربه» که البته به نظر می رسد با توضیحات علامه بزرگوار در مورد اینکه فاعل این فعل آن زندانی باشد مشکلش حل می شود) در هر حال تعبیر ضالین که تعریف مشخصی دارد و حکایت از عدم هدایت و اشتباه دارد یا ظلم که حضرت آدم به کار خود منتسب کرده نمی دانم چرا اصرار داریم که همه انبیاء از جمله آنهایی را که تنها برای خانواده خود یا جمع کوچکی مبعوث شده اند را در همه ایام عمر حتی قبل از بعثت معصوم و به دور از هر گونه اشتباه و خطا بدانیم؟ در این بین اصرار داریم که برخی کارهای اشتباه انبیاء علیهم السلام را ترک اولی بدانیم. در صورتی که شاید نیاز به چنین فرضی نیز نباشد. لطفا توضیح دهید. اگر چنین است واقعا تأثیر بعثت روی خود انبیاء از حیث هدایت چیست؟ آنها که از قبل هدایت شده بودند؟

2- در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه واله و روحی له الفداء آمده که تمام اجداد ایشان نیز موحد بودند که این موضوع اصلا قابل اثبات نیست، ضمن اینکه در قرآن برخی عموهای پیامبر اکرم قطعا کافر و مشرک قلمداد شده اند. در مورد عبدالمطلب و در هنگام حمله ابرهه به خانه خدا آمده که «انا رب الابل و للبیت رب» آیا این عمل او درست است که خانه خدا را بی دفاع رها کند و دست به هیچ کاری نزند و در عین حال تمام دغدعه اش شترهایش باشد؟

پاسخ1:
اصرار به عصمت انبیا و ائمه نه تنها عقلي، بلكه قرآن نيز در آيات متعدد انبياء را معصوم مي داند. آن چنانكه خداوند در سوره ي انعام پس ياد کردن نام چند تن از پيامبران(س) آنان را با وصف "هدايتگري" خطاب كرده و مي فرمايد"أُولئِكَ الَّذينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه..."(1)آنها كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده پس به هدايت آنان اقتدا كن..." حال تعبير به هدايت گواه آن است كه آنها ضلال ناپذير بوده و در نتيجه هيچ چيز و هيچ کس ياراي گمراه کردن آنها را ندارد چرا كه در سوره زمر مي فرمايد"وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِل..."(2)و هر كس را خدا هدايت كند، هيچ گمراه‏كننده‏اى نخواهد داشت..."
در نتيجه پيامبران مشمول هدايت الهي هستند. هر کس مشمول هدايت الهي باشد گمراه نمي‏ شود. پس پيامبران گمراه نمي‏ شوند به علاوه آنكه در مورد حضرت موسي (ع) مي فرمايد"وَ اذْكُرْ فىِ الْكِتَابِ مُوسىَ إِنَّهُ كاَنَ مخُْلَصًا..."(3)و در اين كتاب (آسمانى) از موسى ياد كن، كه او مخلص بود..." و يا در مورد حضرت يوسف و. .. به همين تعبير آورده شده است حال مطابق آيه" قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ"إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِين"(4) به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو، از ميان آنها" و " مخلصين" جمع" مخلص" (بفتح لام )كسى است كه به مرحله عالى ايمان و عمل پس از تعليم و تربيت و مجاهده با نفس رسيده باشد كه در برابر وسوسه‏ هاى شيطان و هر وسوسه‏ گر نفوذ ناپذير شود.(5) لذا آنها انسانهايي هستنند كه شيطان در آنها قدرت نفوذ نداشته و در نتيجه حداقل از عصمت در گناه معصومند.
به علاوه آنکه برخی از آیات حتی عصمت قبل از رسیدن به این مقام را ثابت می کند آنچنانکه قرآن در باره آنها می فرماید"وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ"(6)آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند" يعني ايمان و عمل صالح آنها قبل از رسیدن به این مقام سبب شده كه خدا آنان را از ميان بندگان برگزيند و به منصب نبوت و رسالت مفتخر سازد، و نيكوكارى آنها به حدى رسيده كه عنوان" اخيار" (نيكان) را به طور مطلق پيدا كرده‏ اند، افكارشان نيك، و اخلاقشان نيك و اعمال و برنامه‏ ها و سراسر زندگانيشان نيك است(7) و خيريت محض همان مقام عصمت است كه البته براي عصمت در غير اين موارد دلائل ديگري وجود دارد كه براي رعايت اختصار از ذكر آنها خودداري مي كنيم.
حال توجه داشته باشيد كه عصمت همه انبياء بدان معنا نيست كه همه در يك درجه از عصمت بوده در اين مقام مساوي باشند بلكه مثلاً انبیای اولوالعزم که در نبوت و رسالت درجه کامل‌تری دارند، در عصمت نیز از سایر انبیا برترند. خاتم انبیا که در همه کمالات وجودی از همه بیامبران برتر است در عصمت نیز از همه کامل‌تر و دارای عصمت مطلقه است. ائمه(ع) بدلیل آن که سرشت و طینتشان برگرفته از طینت خاتم انبیا و پرتوی از نور وجود او هستند مثل ختمی مرتبت دارای عصمت مطلقه‌اند.
به همین دلیل،پیامبر و اهل بیت(ع) نه تنها از گناه معصوم‌اند بلکه از آنچه اصطلاحاً ترک اولى نامیده می شود نیز معصوم‌اند در حالی که انبیا دیگر از گناه معصوم هستند. ولی از ترک اولى معصوم نیستند.
لذا آنچه در مورد حضرت آدم (ع) بيان شد از قبيل ترك اولي است نه گناه(8) آن چنانكه امام خمینی(ره) بدین نکته تصریح نموده که بعضی از انبیا دارای عصمت مطلقه نبوده‌اند و به همین دلیل از تصرف ابلیس مصون نماندند و شیطان توانست حضرت آدم را وادار کند تا از درخت نهی شده مصرف کند.(9)
و اما در مورد حضرت موسي (ع) بايد توجه داشته باشيد « جمله" فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ" جواب از اعتراض فرعون به او است که موسى علیه السلام را مجرم دانست و جرمش را بزرگ جلوه داد. لذا مراد از "ضالين" آن است كه چون قبطى قصد قتل ديگرى را داشت و او از من طلب نصرت كرد و دفع ظلم ظالم از مظلوم بحكم عقل لازم است و تصور مي كردم كه موجب خشنودى تو مي شود كه من مظلوم را نصرت كردم يعنى تو بايد خشنود شوى و عمل من پسنديده تو باشد ولى بعد از اينكه مورث خشم تو شد و در صدد قتل من بر آمدى(10)
لذا ضلالت حضرت حاکی از تصوری بود که فرعون از وی داشت نه آنکه حقیقتاً حضرت خود را گمراه می دانست كه البته براي تفصيل بيشتر مي توانيد به تفاسير مختلف مراجعه كنيد.
بر اين اساس از آنجا كه قرآن در موارد مختلف بر عصمت انبياء تاكيد كرده و عقل نيز آن را تائيد مي نمايد، ما چه اصراي بر اثبات گناه براي آنها داشته وتوجيهات مختلف مفسرين را در اين زمينه نپذيريم.
و اما در مورد تاثير بعثت در انبياء بايد توجه داشته باشيد ملكه عصمت به معناي رسيدن آنها به نهايت درجه كمال نيست. لذا خود عصمت در انبياء به عنوان ابزاري براي تكامل بوده و آنها بواسطه آن با انجام اعمال عبادي مانند نماز ،روزه و .... مانند تمامي انسانهاي ديگر مراحل عالي را طي كرده و با توجه به آنچه از مراتب عصمت بيان شد، قادرند به مراتب بالاتري از عصمت دست پيدا كنند.

پي نوشتها:
1. انعام (6)آيه 90.
2. زمر(39)آيه 38.
3.مريم (19)آيه 51.
4.ص(38)آيه 82-83.
5. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، چ دار الکتب الاسلامیه ، تهران،1374 ه ش، ج 11،ص 73.
6.ص (38)أيه 47.
7. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، چ دار الکتب الاسلامیه ، تهران،1374 ه ش، ج 19 ،ص 309
8.همان ج 6 ،ص 123
9.خمینی،روح الله ،آداب الصلوه، چ موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، بي تا ،ص 60.
10. سيد عبد الحسين، طیب، اطيب البيان في تفسير القرآن، چ اسلام ، تهران 1378 ه ش ، ج 10، ص 16.
---------------------------------

پرسش2:
در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه واله و روحی له الفداء آمده که تمام اجداد ایشان نیز موحد بودند که این موضوع اصلا قابل اثبات نیست ضمن اینکه در قرآن برخی عموهای پیامبر اکرم قطعا کافر و مشرک قلمداد شده اند. در مورد عبدالمطلب و در هنگام حمله ابرهه به خانه خدا آمده که انا رب الابل و للبیت رب آیا این عمل او درست است که خانه خدا را بی دفاع رها کند و دست به هیچ کاری نزند و در عین حال تمام دغدعه اش شترهایش باشد؟
پاسخ:
در ابتدا باید اشاره شود این مسله دلیل اش مستندات تاریخی است و امکان شناخت غیر نقلی ندارد. چون عقل در این گونه امور نقشی ایفا نمی تواند. لذا باید گفت: قبل از همه باید گفت قبل مطابق مدارک و اخبارى که از پیشوایان ما به ما رسیده است، پدران و اجداد پیغمبر(ص) همه موحّد و یکتاپرست بوده اند و منظور از پیروى از آیین ابراهیم(ع) هم همین است; زیرا ابراهیم(ع) یکى از قهرمانان بزرگ توحید و مبارزه کنندگان با بت پرستى و شرک بوده است و مجاهدت هاى این پیغمبر بزرگ در راه خداوند یگانه و بر انداختن آیین بت پرستى و شرک معروف است و لذا گاهى قرآن، ما مسلمانان را با این که داراى دین مقدّس اسلام هستیم ملّت ابراهیم و پیرو آیین ابراهیم مى نامد که منظور همان توحید خالص است.
تنها آیینى که در آن زمان در محیط حجاز و در میان عرب ها معروف بود و پیرو داشت، همان آیین ابراهیم (ع) بوده است; و برخى از سنن ابراهیم، حتّى درمیان بت پرستان شایع بود و در زبان عرب به آیین ابراهیم، دین حنیف مى گفتند؛ آیین یهود و مسیح کمتر به خاک حجاز نفوذ کرده بود و فقط در مدینه و خیبر و مرزهاى یمن، گروهى کلیمى و مسیحى زندگى مى کردند، روى این قراین مى توان گفت که نیاکان پیامبر پیرو آیین ابراهیم بوده اند.(1)
ملا محمد باقر مجلسى(ره)در بحار الانوار فرموده:
«اتفقت الامامیة رضوان الله علیهم على ان والدى الرسول و کل‏اجداده الى آدم علیه السلام کانوا مسلمین بل کانوا من الصدیقین،اما انبیاء مرسلین او اوصیاء معصومین،و لعل بعضهم لم یظهر الاسلام‏لتقیة او لمصلحة دینیة‏» (2)
یعنى-شیعه امامیه متفقا گفته‏ اند که پدر و مادر رسول خدا و همه‏ اجداد آن بزرگوار تا به آدم ابو البشر همگى مسلمان (و معتقد به خداى یکتا) بوده و بلکه از«صدیقین‏» بوده‏ اند که یا پیامبرمرسل و یا از اوصیاء معصومین بوده‏ اند، و شاید برخى از ایشان‏ بخاطر تقیه یا مصالح دینى دیگرى اسلام خود را اظهار نکرده‏ اند.
و شیخ طبرسى(ره) در مجمع البیان در مورد «آزر» که درقرآن به عنوان پدر ابراهیم نامش ذکر گردیده گوید:
«ان آزر کان جد ابراهیم علیه السلام لامه،او کان عمه من حیث صح عندهم ان آباء النبی-صلى الله علیه و آله-الى آدم کلهم کانواموحدین،و اجمعت الطائفة على ذلک...» (3)
یعنى-اصحاب ما-علماء شیعه-گفته‏ اند که‏ «آزر» جدّ مادرى ابراهیم علیه السلام و یا عموى آن حضرت بوده چون این‏ مطلب نزد آنها ثابت‏ شده که پدران رسول خدا-صلى الله‏ علیه و آله- تا آدم همه شان موحد بوده‏ اند،و طائفه شیعه بر این مطلب‏ اجماع دارند...
و چنانچه مشاهده مى‏ کنید در گفتار این دو عالم بزرگوار شیعه‏ ادعاى اجماع و اتفاق بر این مطلب شده و بلکه این مطلب نزد دانشمندان اهل سنت نیز معروف بوده که فخر رازى در تفسیر خود گوید:
«...و قالت الشیعه:ان احدا من آباء الرسول-صلى الله علیه و آله‏و اجداده ما کان کافرا...» (4)
یعنى -شیعه گفته‏ اند که احدى از پدران رسول خدا و اجداد آن حضرت کافر نبوده‏ اند...
و از اینکه بطور عموم این مطلب را به شیعه نسبت می دهد چنین ‏استفاده می شود، که این مطلب از مسائل مورد اتفاق و اجماع شیعه‏ بوده همانگونه که از مرحوم مجلسى و شیخ طبرسى نقل کردیم.
و روایتى هم در این باره از رسول خدا-صلى الله علیه و آله- نقل‏ شده که فرمود:
«لم ازل انقل من اصلاب الطاهرین الى ارحام الطاهرات‏» (5)
یعنى پیوسته من منتقل شدم از صلب هاى مردان پاک به ‏رحم هاى زنان پاک...
و از اصبغ بن نباته روایت کرده که گوید: از امیر المؤمنین(ع) شنیدم که مى‏ فرمود: به خدا سوگند نه پدرم و نه‏ جدم عبد المطلب و نه هاشم و نه عبد مناف هیچکدام هرگز بتى ‏را پرستش نکردند، بد آن حضرت عرض شد: پس آنها چه چیزى را پرستش مى‏ کردند؟ فرمود:
«کانوا یصلون على البیت على دین ابراهیم علیه السلام‏ متمسکین به‏».(6) آنها طبق دین ابراهیم به سوی کعبه نماز می خواندند و به دین او باور داشتند.
اما به طور مشخص درباره «عبدالمطلب»، گفته شده پرستش بتان را ترک گفت، و توحید در عبادت را پیشه خود ساخت، و به نذر خود در راه خدا وفا نمود و سنت هائى را پى‏ ریزى کرد که وحى الهى اکثر آنها را تصویب نمود آنگاه به سنت هایى که نیاى پیامبر پى‏ریزى کرده بود اشاره مى‏ کند.(7)
در حمله «ابرهه» به سرزمین مکه به قصد تخریب خانه خدا، توحید و یکتاپرستى «عبدالمطلب» و روگردانى او از «بتان» قریش، به خوبى دیده مى‏ شود او وقتى از تصمیم ابرهه آگاه شد، و گزارش رسید که شتران او را سپاه پیل به یغما برده است، یک سره به اردوگاه «ابرهه» رفت و مورد تجلیل و احترام او قرار گرفت، تنها چیزى که از او درخواست کرد این بود که دستور دهد اموال به غارت رفته او را، بازگردانند.
«ابرهه» از درخواست کوچک او در برابر تصمیم خطرناکى که او نسبت به تخریب کعبه نموده بود، در شگفت فرو رفت، و گفت من از درخواست ناچیز تو در شگفتم من آمده‏ ام خانه‏ اى را ویران کنم که مایه افتخار قبیله و نیاکان تو است ولى تو سخن از شترهائى که به غارت رفته مى‏ رانى چه بهتر بود که از من درخواست مى‏ کردى تا از این کار صرف نظر کنم.
«عبدالمطلب» با چهره باز و قلبى مطمئن گفت: من صاحب شترم و براى مطالبه آن آمده‏ ام خانه نیز صاحبى دارد، که از آن حفاظت مى‏ کند ابرهه گفت چیزى نمى‏ تواند مانع از تصمیم من گردد این سخن را بگفت فوراً دستور داد که شتران او را بازگردانند او نیز پس از تحویل، همه را نذر کعبه کرد، و در حرم رها نمود که هر نوع دست درازى به آنها، مایه ظهور خشم الهى گردد آنگاه به سوى قریش آمد و همگان را از تصمیم ابرهه آگاه ساخت، سپس یک سره به سوى کعبه رفت و حلقه باب کعبه را با گروهى از قریش به دست گرفت و به مناجات با خداى خود پرداخت و در ضمن گفتگوى خود با خدا، چنین گفت:
پروردگارا! به جز تو به کسى امیدى ندارم، آنان را از حریم خانه خود بازدار، دشمن خانه تو، دشمن تو است، آنان را از تخریب جلوگرى نما!(8)
اگر نیاى پیامبر یک فرد بت پرست بود در این لحظات حساس باید بسان دیگر مشرکان به بتان کعبه پناه ببرد، و دست حاجت به سوى آنها دراز نماید.
در یکى از سالها، که آسمان از ریزش باران بخل مى‏ورزید، در چنین شرائطى قریش حضور «عبدالمطلب» رسیدند و همگان بر فراز کوه «ابى قبیس» قرار گرفتند نیاى پیامبر او را در حالى که آن روز کودکى بیش نبود همراه خود به کوه آورد و با خداى خود چنین راز و نیاز کرد:
خداوندا این افراد بندگان و کنیزان و کودکان آنها هستند، تو از وضع آنان و خشک سالیهاى پى‏درپى آگاه هستى، پروردگارا دامها نبود شده چیزى نمانده که نفوس نیز هلاک شوند، خداى قطحى را به فراخى تبدیل بفرما، او در حالى که با خداى خود سخن مى‏ گفت ناگهان رحمت حق فرود آمد، بیابان ها و گودال ها را پر آب نمود. در این مورد سرایندگان اشعارى عبدالمطلب سرورده‏ اند که یک بیت آن را مى‏ نگاریم:
«مبارک الاسم یستسقى الغمام به ما فى الانام له عدل ولا خطر (9)
«نام مبارک، نامى که به وسیله او از ابر آسمان، باران طلبیده مى‏ شود در میان مردم براى او لنگه و همتائى نیست» .
در سایه اختلافى که میان او و قریش پس از حفر چاه زمزم رخ داد، قریش براى رفع اختلاف تصمیم گرفتند که همراه عبدالمطلب به کاهنى که در جانب شام زندگى مى‏ کرد، مراجعه کنند در نیمه راه، عطش بر آنان غلبه کرد و همگى در آستان مرگ قرار گرفتند، در این موقع تصویب شد که هر فردى از آنان براى خود گودالى به عنوان قبر بکند، که اگر مرگ او فرا رسد کسى که در کنار او است او را در گودال دفن کند و بدین صورت همگى جز آخرین نفر، در زیر خاک قرار گیرند و طعمه درندگان نشوند. هر فردى براى خود قبرى کند و در انتظار فرا رسیدن مرگ خود نشست و همگى در این حالت به سر مى‏ بردند که ناگهان «عبدالمطلب» گفت برخیزید در این بیابان گشت بزنیم شاید برآبى دست یابیم زیرا دراز کشیدن و در انتظار مرگ نشستن جز ناتوانى، چیزى نیست، گشت زنى آغاز گردید، افراد در اطراف بیابان پراکنده شدند، ناگهان آبى از زیر پاى شتر عبدالمطلب فوران کرد «عبدالمطلب» و یاران او تکبیر گفتند و با شادى و خرسندى خاصى از آن نوشیدند و ظرفها را پر کرده و در همان نقطه از مخاصمه با عبدالمطلب دست برداشتند و گفتند: خدائى که در این بیابان ترا با این آب زلال سیراب کرده همان خدا نیز زمزم را در اختیار تو نهاده است لازم است همگى به مکه بازگردیم و سرپرستى «سقایت حجاج» را بر عهده بگیرى. (10)
ام ایمن مى‏ گوید «سرپرستى محمد» - پس از بازگشت از صحرا - بر عهده من بود، روزى از او غفلت کردم ناگهان «عبدالمطلب» را بر بالین خود دیدم و به من گفت من فرزندم را در نقطه‏اى به نام «سدره» یافتم مبادا از او غفلت ورزى، اهل کتاب مى‏ گویند او پیامبر این امت است و من از شر آنان نسبت به او در امام نیستم. ام ایمن افزود: عبدالمطلب غذائى صرف نمى‏کرد، مگر اینکه مى‏گفت: فرزندم را حاضر کنید و او را گاهى در کنار خود و گاهى روى زانوى مى‏ نشاند و در همه چیز او را بر خود مقدم مى‏ داشت. (11)
با توجه به آنچه در باره ما جرای جناب عبدالمطلب بیان شد پاسخ فرازی پایانی نیز روشن است چون از سیره عملی او بخصوص ماجرای واگذاری حفظ کعبه به صاحب نشانه توحید واعتقاد راسخ به حفظ کعبه از سوی خداوند است. پس عمل عبدالمطلب از باب بی دفاع رها نمودن وبی توجهی به خانه خدا نیست. بلکه بر عکس دلیل اعتقاد عمیق او بر حفظ وقدرت الهی بر پایگاه توحید ونشانه توکل او به خدا است.

پى‏ نوشت ها:
1. ناصر مکارم شیرازی و جعفر سبحانی پاسخ به پرسشهای مذهبی، نشر نسل جوان قم، ص 110.
2. محمد باقر مجلسی بحار الانوار نشر دار الاحیا التراث العربی، بیروت 1403 ق ، ج 15، ص 117.
3. طبرسی، مجمع البیان، نشر دار العرفیه، بیروت 1408 ق، ج 4، ص 322.
4. فخر رازی، مفاتیح الغیب، نشر دار العلمیه، بیروت، 1411 ق ، ج 4 ص 103.
5. بحار الانوار نشر پیشین ج 15، ص 118.
6. همان .
7. تاریخ یعقوبى، چاپ نجف اشرف بی تا ج 2، ص 8 .
8. سیره ابن هشام، نشر دار الاحیا التراث العربی 1421 ق ، ج 1، ص 50 .
9. سیره حلبى، نشر دار الفکر بیروت بی تا ج 1، ص 131 - 133.
10. سیره ابن هشام، ج 1، ص 144 - 140.
11. سیره زینى دحلان در حاشیه سیره حلبى، نشر پیشین ج 1، ص 64.

موضع و نقش امام علی و فرزندان ایشان (علیهم السلام) در جنگ اعراب با ایران در زمان عمر چه بوده است؟

پاسخ:
در اسلام جنگ به منظور کشورگشایی و قدرت گرایی جایز نیست. آن دسته از جنگ های خلفا که جنبه کشورگشایی داشت، غیر مشروع بود لذا مورد تأیید امام علی (علیه السلام) نبود و حضرت اصل این جنگ ها را تأیید نمی کرد. خود نیز درآنها نقثش نداشت از این رو می توان گفت: امام با اصل فتوحات خلفا -ازجمله جنگ ایران و اعراب- موافق نبود. البته در حین جنگ ها و یا بعد از آن شرایط به گونه ای فراهم می شد که امام با خلفا همکاری می نمود. همکاری تنها در حد مشورت و راهنمایی بود.(1) اگر امام در این حد با خلفا همکاری نمی کرد، زیر سؤال می رفت که امام در برابر مصالح جهان اسلام بی اعتنا می باشد. همکاری امام در راستای مصالح جهان اسلام بود، نه به معنای تأیید حکومت خلفا و تأیید مشروعیت جنگ. جنگ ها هم آثار مفید و سازنده داشت و هم آثار منفی. از آن جهت که برخی آثار مفید را در پی داشت، مورد تأیید امام بود، اما از سوی دیگر به دلیل اینکه جنگ ها برخی از شرایط جهاد و دفاع مورد نظر اسلام را نداشت و برخی پیامد های منفی را در پی داشت، امام مخالف بود. در اسلام جنگ هايي كه مورد تأييد است که به منظور حاکمیت دین خدا، دفاع از اسلام و مظلومان، رستگاري، آزادي و آزادگي بشريت صورت گیرد، از این رو پیامبر (ص) باشعار «قولوا لا اله الاّ اللَّه تفلحوا» مردم را به راه رستگاري رهنمون سازد. جنگ‏ هاي پيامبر(صلی الله علیه و آله) براي رفع موانع، هدایت مردم و دفاع صورت می گرفت. به عبارت دیگر اسلام استفاده از قدرت نظامي را تنها در سه مورد روا مي‏ داند:
1. براي نابودي آثار شرك و بت پرستي.
2. كساني كه نقشه نابودي و حمله به مسلمانان را مي‏ كشند، اسلام دستور جهاد و توسل به قدرت نظامي بر ضد اينان را صادر كرده است.
3. هر آييني حق دارد آزادانه و به صورت منطقي خود را معرفي كند و اگر كساني مانع اين كار شوند، مي‏ توان با توسل به زور اين حق را به دست آورد. (2) بدینسان امام علی (ع) به آن دست از جنگ ها مو افق بود که بر اساس شرایط و ضوابط اسلام صورت گیرد.
در دوره كوتاه خلافت ابوبكر وجود شورش‏ هاى گسترده، ظهور پيامبران دروغين، وجود مانعين زكات و جنگ‏ هاى رده موجب شد تا ابوبكر مجال فراوانى براى دستيابى به فتوحات چشمگيرى همانند دوران پس از خود نداشته باشد. لشكر كشى‏ هاى وى را تنها مى‏ توان در مصاف با روميان و ايرانيان در برخى از مناطق شام و عراق دانست.(3) امام على (ع) كه به سبب مهارت‏ هاى فراوان جنگى و فداكارى‏ هاى بى نظيرش در جنگ‏ هاى بدر، احد، خندق و خيبر كارنامه بسيار درخشانى از خود به يادگار گذاشته بود، نمى‏ توانست مورد غفلت و بى توجهى خليفه و كارگزارانش قرار گيرد. عدم شركت حضرت در فتوحات و انزواى وى مى‏ توانست اين سؤال را در اذهان مسلمانان برانگيزاند كه چرا آن حضرت با آن همه سابقه درخشان، اكنون كه زمان انتشار اسلام در سرزمين‏ هاى كفر و شرك رسيده است، بى‏ اعتنا يا منزوى باشد؟ همه مى‏ دانستند كه علّت اين امر، ترس او از مرگ يا سستى از جهاد نبوده و خودش هم متذكر شد كه اگر تمامى عرب با او به نبرد برخيزند، او نمى‏ ترسد و ميدان نبرد را رها نمى‏ كند.(4) از اين رو خليفه و يارانش مى‏ كوشيدند با شركت حضرت در فتوحات از يك سو زمينه طرح چنين پرسش و ابهامى را از بين ببرند، نيز با ورود امام(ع) به عرصه فتوحات، اعتبار و مشروعيت چنين اقدامى را در اذهان بسيارى از هوادارانش مستحكم سازند و از مهارت‏ هاى جنگى آن حضرت در فتح شهرها بهره گيرد. اما سياست حضرت در اين جريان، سياست بينابين بود. از سويى امام نمى‏ خواست با حضور خود در جنگ‏ ها بر سياست‏ هاى خليفه مهر تأييد بزند و مؤيد خلفا باشد؛ و از جهتى هم نمى‏ خواست سپاهيان اسلام شكست بخورند، حضرت در اين ماجرا موضعى «بى طرفانه» و يا حداكثر «مشاورانه» را اتخاذ نمود. طبق بعضى از گزارش‏ هاى تاريخى، ابوبكر براى فتح شام از اصحاب نظرخواهى كرد. هر كس نظرى داد كه مورد پذيرش وى واقع نشد، ولى نظر امام را پذيرفت. حضرت فرمود: «چه خليفه خود به اين نبرد رو آورد و چه لشكرى از جانب خويش روانه كند، در هر دو حال پيروز خواهد شد؛ زيرا از پيامبر(ص) شنيده است كه آيين اسلام بر همه اديان غلبه خواهد كرد. آن گاه امام، خليفه را به صبر و استقامت سفارش نمود. ابوبكر در حالى كه از شنيدن چنين خبرى خوشحال شده بود، مسلمانان را به جهاد تشويق نمود و آنان را به اطاعت از خدا و پيروى از فرماندهانشان امر كرد.(5) دردوره ده ساله خلافت عمر، موضعى كه امام در برابر فتوحات اين دوره اتخاذ نمود، همانند موضعى بود كه در دوره خلافت ابوبكر اتخاذ نمود؛ يعنى نه تأييد مشروعيت حكومت و نه موضعى كه موجب تضعيف روحيه سپاهيان اسلام گردد. عمر كوشيد امام را به شركت در فتوحات وادارد، ولى موفق نشد. بنا به نوشته مورخ نامدار، مسعودى: چون عمر درباره جنگ با ايرانيان از عثمان نظر خواهى كرد، عثمان گفت: مردى را بفرست كه در كار جنگ تجربه و بصيرت داشته باشد. عمر گفت: آن كيست؟ عثمان گفت: على بن ابى طالب است. عمر گفت: پس ببين كه او به اين كار تمايل دارد؟ عثمان با على(ع) مذاكره كرد، امّا على(ع) اين را خوش نداشت و رد كرد. (6)
در باره حضور امام حسن وامام حسين (علیهما السلام) درجنگ اعراب و ایران می توان گفت: از منابع معتبر استفاده می‌شود که امام حسن و امام حسین (ع) در فتح ایران شرکت نکرده‌اند. بنا بر نقل، ابن خلدون، سید هاشم معروف الحسنی و همچنین باقر شریف قرشی، حسن و حسین (ع) بعد از پیامبر در هیچ فتحی شرکت نداشتند.(7) بیش تر مطالبی که مورخان در باره جنگ‌های صدر اسلام نوشته‌اند، از تاریخ طبری می‌باشد، که پذیرش هر کدام نیاز به بررسی دقیق دارد. طبری مطالب تاریخی را از راویان مختلف نقل می‌کند که برخی دروغگو و غیر موثق بوده‌اند، از جمله سیف بن عمر که خیلی از مطالب مربوط به جنگ‌های ایران و عرب‌ها و مطالبی را که از علی و فرزندان وی در این باره نقل شده، از طریق وی است. جواد علی (از مورخان) معتبر می‌گوید: طبری در استفاده از مآخذ، اصول اهل حدیث را در نظر نگرفته و از چهره‌های ضعیف هم روایت کرده است. او روایات سیف بن عمر را که متهم به زندقه است و خود طبری هم نظر مساعدی نسبت به وی ندارد، نقل می‌کند.( 8) بر این اساس اگر در برخی از منابع سخن از شرکت امام حسن و امام حسین (ع) در جنگ ایران و مسلمانان آمده است، واقعیت ندارد.
دراین خصوص به منابع زیر مراجعه فرمایید:
- مجله «تاریخ در آیینه پژوهش، پیش شماره دوم، بهار 1382، مقاله: مواضع امام علی (ع) در برابر فتوحات خلفا.
- جعفر مرتضي عاملي ،تحليلي از زندگاني سياسي امام حسن (ع).

پی نوشت ها:
1. شیخ صدوق،الخصال، ترجمه جعفرى، نسيم كوثر ج‏ 2، ص 69، شیخ مفید، الاختصاص، ص 173.
2. مكارم شيرازي، ناصر، تفسیر نمونه، نشر دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1379ش، ج 2، ص 283.
3. ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 1، ص 79 به بعد، بيروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1411/1991.
4. نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 45.
5. ابن اعثم كونى، همان، ص 80 و 81، تاريخ يعقوبى،. بيروت ، دار صادر، ج 2، ص 133.
6. مسعودى، مروج الذهب، قم، دار الهجرة، چ دوم، 1409، ج 2، ص 310.
7. احمد زمانی، حقایق پنهان،. دفتر تبلیغات ،1378 ، چاپ دوم . ص 117.
8. رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، سیره رسول خدا (ص)، ص 124.

سلام توروخدايه راهي نشونم بدين که شوهرمو از اعتياد ديدن فيلم و عکس سکسي و متعاقب اون تبعاتش نجات بدم، ديگه خسته شدم هرکاري که به عقل ناقصم رسيده انجام دادم حرف -تهديد- قهر-محبت و سکس بيشتروبيشترحتي سکس هاي نامتعارف وباب ميل شوهرم وهرچي که بگين انجام دادم خودشم از اين مسئله رنج ميبره وعذاب وجدان بعدش داغونش ميکنه اما نمي دونم چرا چرا چرا همش درحد حرف باقي مي مونه و باز فردا روز از نو روزي از نو، ادامه ي اين وضع برام واقعاسخته چون هم شوهرمو درنظرم کوچيک و بي شخصيت وفاقدهرتعهدي جلوه ميده و علاقه ي آتشين و ازته دلي که روزهاي اول بهش داشتم رو روزبه روزکمترميکنه ونسبت به شوهرم و زندگيم سردترميشم وهم خيلي اوقات باعث ميشه که احساس حقارت کنم و ازاين نظرشديدا دچارکمبود اعتماد به نفس شدم و واقعادچارمشکل شدم 3ساله ازدواج کردم ولي با اين وجود دلم نمي خواد بچه داربشم،هم زندگيم و هم شوهرمودوست دارم اماروزبه روزهر2مون تحليل ميريم يه راهي جلوپامون بذارين لطفا(مشورت با روانشناس بدليل کوچکي شهروشناخت همه ازهم خصوصا من وشوهرم که ادم تقريبا سرشناسي هستيم امکان پذيرنيست

از اینکه به فکر سلامت روحی شوهر و نجات ایشان از چنین اعتیادی هستید، بسیار خوب است. امید است که بتوانیم راهنمایی های مفیدی در این زمینه داشته باشیم.
لطفا نکات و توصیه هایی را که در ادامه آمده است،مورد توجه و مطالعه قرار دهید:
1- از انزجار درماني جهت ترک عادت ايشان استفاده کنيد.
در نامه بيان کرديد که شوهرتان از اين مساله رنج مي‌برد و عذاب وحدان هم دارد؛ همين مساله مي‌تواند زمينه‌اي باشد که بتوانيد تکنيک انزجار درماني را اجرا کرده و او را نسبت به اين‌گونه فيلم‌ها منزجر کنيد؛ زيرا وقتي که خود شوهر دوست دارد اين کار را ترک کند ،راحت‌تر مي توانيد اين تکنيک را اجرا نماييد.
البته اجراي تکنيک نياز به دقت و ممارست زياد دارد. بر اساس اين تکنيک بايد کاري کنيد که شوهرتان تدريجا به جاي داشتن تصور لذت آور از فيلم مبتذل، تصور دردآور يا انزجار آور داشته باشد. چيزي که رفتار شوهرتان را تقويت کرده و باعث مي‌شود دوباره سراغ چنين فيلم‌هايي برود ، لذت و حالت خوشايندي است که هنگام تماشاي فيلم به ايشان دست مي‌دهد؛ ولي اگر کاري کنيد که تدريجا به جاي حالت خوشايند، حالت ناخوشايند را تجربه کند، کم کم ميل ايشان به ديدن اين‌گونه فيلم‌ها کاهش پيدا مي‌کند. براي آن که بتوانيد اين تکنيک را اجرا کنيد پيشنهاد مي‌کنيم مراحل زير را با دقت انجام دهيد و به طور جدي تا رسيدن به نتيجه ادامه دهيد:
1- با شوهرتان هماهنگ کنيد که قصد داريد با اين روش به او کمک کنيد . بايد خودش هم همکاري کرده و از شما ناراحت نشود.
2- فيلم‌هاي مبتذل را در جايي قرار دهيد که دسترسي به آن ها مشکل باشد ،به طوري که براي نگاه کردن به آن ها ناچار باشد با زحمت آن ها را در آورده و نگاه کند.
3- هنگامي که ايشان شروع به نگاه کردن فيلم مي‌کند، کاري کنيد که با محرک درد آور ( مثل شوک الکتريکي ضعيف، زدن دست با کش) يا محرک چندش آور (مثل استشمام بوي بسيار زشت، نگاه کردن به عکس‌ها يا فيلم هايي از جنايات وحشتناک ) مواجه شود.
مي‌توانيد شرط کنيد که هنگام شروع به تماشاي فيلم مبتذل بايد محرک درد آور را احساس کند يا بوي بسيار زشتي را استشمام کند يا دست به چيز بسيار چندش‌آور بزند و...
چند نکته مهم در رابطه با اين اجراي اين تکنيک:
اول بهتر است شوهرتان مستقيما خودش با محرک دردآور يا انزجارآور مواجه شود.اگر ديديد که در اين کار سستي مي‌کنند،فورا يادآوري کنيد يا با فرد ديگري هماهنگ کنيد که در صورت سستي، آن فرد شوهرتان را با محرک انجار آور کند.
سعي کنيد مسقيما خودتان چنين محرک هايي را وارد نکنيد.
دوم: مواجهه با محرک‌هاي انزجار آور،
بايد هنگام شروع تماشا صورت گيرد. اگر بعد از شروع و هنگام تماشاي صحنه‌هاي سکسي صورت گيرد، ممکن است نسبت به اصل عمل جنسي هم منزجر شود. تا حد امکان دقت کنيد که اين تکنيک به خوبي و در موقعيت مناسب اجرا شود.
نکته سوم : بايد مراقب باشيد که شوهرتان هيچ موقع بدون مواجهه با محرک ‌هاي انزجارآور، فيلم مبتذل را تماشا نکنند. اگر بخواهند گاهي اوقات مخفيانه و بدون توجه به محرک هاي انزجار آور فيلم را تماشا کنند ،ممکن است روند درمان طولاني شده و به نتيجه مطلوب نرسيد. از اين رو به شوهرتان بگوييد که بايد به طور جدي همکاري کرده و سستي نکنند.
2- سعي کنيد رابطه خانوادگي و صميمي خود را با خويشاوندان مذهبي زياد کنيد. اين مساله باعث مي‌شود شوهرتان به طور غيرمستقيم از آنان الگوبرداري کرده و نسبت به اين فيلم ها بي‌ميل شود.
3- اگر شوهرتان دوستان منحرفي دارد که اين فيلم ها را در اختيار او قرار مي‌دهند، تا حد امکان سعي کنيد رابطه او را با اين‌گونه دوستان کاهش دهيد. در ضمن ناراحتي خود را از رابطه با چنين افرادي در چهره و رفتار نشان دهيد.
4- در روزهايي که بيش تر احتمال مي‌دهيد به اين فيلم‌ها نگاه کند، در طول روز به نحوي تلاش کنيد وقت او را پر کنيد تا هم فرصت نگاه به اين فيلم ها پيدا نکند و هم شب بر اثر خستگي ميلي به نگاه کردن به فيلم‌ها را نداشته باشد.
5- در صورت امکان فيلم‌هاي سالم و جذاب تهيه کرده و آن ها در معرض استفاده او قرار دهيد. فيلم هاي سينمايي مهيج، فيلم‌هاي علمي بسيار شيرين، راز بقا، مناظر تاريخي و طبيعي دلکش و جذاب، به نحوي که تدريجا از فيلم هاي مبتذل منصرف شده و فيلم ها را جايگزين آن ها نمايد.
6- سعي نماييد در مواردي که انعطاف پذيري بيش تري دارد ،احساساسات منفي خود را نسبت به اين رفتارها ابراز کنيد. مثلا هنگامي که براي شوهرتان تولد گرفته‌ايد و براي او هديه‌اي يا گلي خريده‌ايد ،مي‌توانيد بعد از مراسم با حالتي کاملا آرام و صميمي بگوييد : « من تو را خيلي دوست دارم، ولي وقتي مي‌بينم به اين فيلم ها نگاه مي‌کنيد، ناخودآگاه تصور بسيار بدي نسبت به شما پيدا مي کنم»، « وقتي متوجه مي‌شوم به اين فيلم‌ها نگاه مي کنيد، احساس حقارت به من دست مي‌دهد، آيا دوست داري احساس حقارت کنم؟»، « علاقه آتشيني در روزهاي اول زندگي داشتم ،ولي نگاه کردن شما به اين فيلم ها علاقه را کم مي کند» و...
دقت کنيد که اگر در اين موارد از ضمير متکلم «من» استفاده کرده و احساسات شخصي خود را بيان کنيد، تاثير گذاري آن بيش تر از زماني است که تا از ضمير مخاطب «تو» استفاده نموده و مستقيما شخصيت ايشان را نقد کنيد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها