پرسش وپاسخ

چرا هیچ‌گاه به قضيه غدیرخم اشاره‌ای نکرد؟
براي تحليل درست رفتار هر فردي، بايد شرايطي را که در آن به سر می‌برد، به‌درستی بشناسيم. مثلاً وقتي شما می‌بینید که دوستتان معامله‌ای انجام داده، بدون هيچ ...

اگر حضرت علي امام بود، پس چرا هیچ‌گاه برای امامتش تبلیغ نکرد؟ چرا هیچ‌گاه به قضيه غدیرخم اشاره‌ای نکرد؟

براي تحليل درست رفتار هر فردي، بايد شرايطي را که در آن به سر می‌برد، به‌درستی بشناسيم. مثلاً وقتي شما می‌بینید که دوستتان معامله‌ای انجام داده، بدون هيچ اطلاع قبلي نمی‌توانید دربارۀ اين معامله نظر بدهيد که مثلاً آيا درست بوده يا نه؟ ابتدا بايد ببينيد انگيزۀ او از معامله چه بوده. آيا ناچار بوده يا از سر اختيار اين معامله را انجام داده؟ چه گزینه‌های ديگري پيشِ روي او بوده؟ و اگر اين معامله را انجام نمی‌داد چه می‌شد؟ با توجه به پاسخ اين سؤالات است که می‌توانید نظر بدهيد. شخصیت‌های تاريخي نيز همين گونه¬اند. شناخت رفتار آنان و تحليل آنچه از آنان سرزده، نبايد در خلأ و بدون توجه به شرايط اجتماعي و سياسي و فرهنگي و ديگر عوامل مؤثر صورت بگيرد. اساساً بخش مهمی از مطالعات تاريخي، با اين هدف صورت می‌گیرد که همين شرايط و عوامل شناسايي شوند تا درنتیجه، درک و تحليل درست‌تری نسبت به وقايع به دست آيد.

اينک ما به مطالعۀ رفتارهاي مردي می‌پردازیم که از برجسته‌ترین و سرشناس‌ترین شخصیت‌های روزگار خويش بوده است. مردي که پيش از ديگران به رسول خدا (صلی‌الله عليه و آله) ايمان آورده بود و در مراحل مختلف دعوت اسلام، نقشي چشمگير داشت. رفتار او در زمان حيات پيامبر بسيار اثرگذار بود. بعد از رحلت رسول خدا (صلی‌الله عليه و آله) نيز همچنان از برجسته‌ترین افراد بود. از جهت سياسي، بيش از هر کس ديگري در مظانّ خلافت بود؛ چنان‌که در سقيفۀ بني ساعده نيز نام او به‌عنوان جانشين رسول خدا (صلی‌الله عليه و آله) پيش از ديگران برده شد و دقيقاً به همين دليل بود که خليفۀ اوّل بعد از پايان کار سقيفه، اصرار داشت از او نيز بيعت بگيرد. از جهت مذهبي، به سبب سابقۀ طولاني در اسلام و نزديکي و خویشاوندی‌اش با رسول خدا، رفتارش موردتوجه بود و بسياري از صحابه و تابعين، براي شناخت سيرۀ پيامبر، به او رجوع می‌کردند. بی‌شک، رفتارهاي چنين مردي را نمی‌توان به‌صورت یک‌بعدی و تنها با تکیه‌بر يکي دو گزارش تاريخي تحليل کرد.

موضوعي که شما به آن اشاره کرديد (امامت)، مهم‌ترین مسئلۀ اختلافي ميان مسلمانان بوده و همين مسئله باعث انشقاقات بسياري در ميان مسلمانان شده است. ساده‌انگارانه است اگر بخواهيم اين موضوع را در يک نوشتۀ کوتاه بررسي و تحليل کنيم.

بااین‌حال، براي این‌که سؤال شما را بی‌پاسخ نگذاشته باشيم، فقط به بيان چند نکته به‌عنوان چند سرنخ، بسنده می‌کنیم.

نکتۀ اوّل: اين درست نيست که بگوييم امیرالمؤمنین علي (ع) هیچ‌گاه تبليغ امامت نکرد. ايشان با توجه به شرايط سياسي و اجتماعي روزگار خويش سخن می‌گفت. زندگي ايشان پس از رسول خدا (ص) در سال‌های يازدهم تا چهلم هجري، دقيقاً در دوره‌ای گذشت که نهال اسلام نوپا بود. در آن سال‌ها تمام همت اصحاب صادق رسول خدا بر اين بود که اصل اسلام حفظ شود و حتی‌المقدور گسترش يابد. به نظر شما با تازه‌مسلمانانی که بسياري از آنان هنوز نمازخواندن را ياد نگرفته بودند و اصل توحيد برايشان جا نيفتاده بود، آيا می‌توان به‌سادگی دربارۀ مسئلۀ امامت سخن گفت؟!

نکتۀ دوم: با مراجعه کلمات و خطبه‌هایی که از امیرالمؤمنین علي (ع) به دست ما رسيده، به موارد متعددي برخورد می‌کنیم که مستقيم یا غیرمستقیم دربارۀ امامت سخن گفته و شرايط امام را بيان فرموده است. در برخي موارد، ايشان صراحتاً از شايستگي اهل‌بیت براي رهبري و قيادت سخن گفته است. ازجمله در خطبۀ 154 نهج‌البلاغه، می‌فرماید: «... داعٍ دعا و راعٍ رعي. فاستجيبوا للدّاعي و اتبعوا الراعي»… يعني: «دعوت‌کنندۀ حق (يعني رسول خدا ص) دعوت خويش را به پايان رسانيد و رهبر امامت به سرپرستي قيام کرد. پس دعوت‌کنندۀ حق را پاسخ دهيد و از رهبرتان اطاعت کنيد»؛ و سپس به گلايه از اوضاع بعد از رحلت رسول خدا می‌پردازد که گروهي در درياي فتنه‌ها فرورفتند. سپس به معرفی اهل‌بیت به‌عنوان افراد شايستۀ پيروي می‌پردازد و می‌فرماید: «…نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب؛ و لا تؤتي البيوت الا من ابوابها فمن اتاها من غير ابوابها سمي سارقاً…». يعني: «ما اهل‌بیت پيامبر همچون پيراهن تن او و ياران راستين او و خزانه‌داران علوم و معارف وحي و درهاي ورود به آن معارف هستيم؛ و براي ورود به خانه‌ها جز از در آن‌ها نمی‌توان وارد شد و هر کس که از غير در وارد شود، دزد ناميده می‌شود». در ادامۀ همين خطبه نيز امام مطالبي را دربارۀ شروط امام مطرح می‌فرماید و این‌که امام بايد راست‌گو و خردمند باشد، به فکر آخرت باشد، دورانديش، عالم و اهل عمل باشد.

نکتۀ شايان توجه در اين خطبه و خطبه‌های ديگري که اميرالمؤمنين علي (ع) دربارۀ امام و امامت سخن گفته، اين است که در بسياري از اين سخنان، تعبير «امام» را به کار نبرده؛ ولي آشکارا دربارۀ پيشوايي و رهبري امّت سخن گفته است و به‌صورت مستقيم يا غیرمستقیم، از اهل‌بیت به صوت کلي و از خودش به‌صورت خاص، به‌عنوان فردي یادکرده که شايستگي اين جايگاه را دارد. براي نمونه، به خطبۀ 131 بنگريد: «…اللهم اني اوّلُ من أنابَ و سمع وأجابَ…». آن حضرت در اين عبارات برخي شایستگی‌های خود را گوشزد فرموده و سپس به بيان اوصاف امام پرداخته و ضوابطي را ذکر کرده که درواقع، بر خود ايشان تطبيق می‌شود و منظور ايشان اين بوده که به‌صورت غیرمستقیم امامت خود را تبيين فرمايد. چنان‌که در خطبۀ 173 نهج‌البلاغه نيز می‌فرماید: «إن احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بأمر الله…» و آشکارا از شروطي براي امامت سخن گفته که خودش مصداق آن است.

نکتۀ سوم: امام علي (ع) بعد از وقايع سقيفه، با این‌که با نتيجۀ آن مخالف بود و ابتدا نيز بيعت نکرد، سرانجام در شرايطي قرار گرفت که می‌دید این‌گونه اختلافات باعث ارتداد تازه‌مسلمانان می‌شود و نهال نوپاي اسلام در معرض خطر نابودي قرار می‌گیرد. پس بيعت کرد و سکوت کرد.

در سال يازدهم و در نخستين روزهاي پس از رحلت رسول خدا (صلی‌الله عليه و آله)، جامعۀ نوپاي اسلامي، از جهاتي آسيب‌پذير بود و از جهاتي در شرايط بهتري به سر مي‌برد. آسيب‌پذيري جامعۀ اسلامي، ازاین‌جهت بود که بسياري از قبايل جزیرة‌العرب، از سر ناچاري مسلمان شده بودند و در فقدان پيامبر، زمينه را براي بازگشت از اسلام بسيار فراهم مي‌ديدند. حتي تعداد بسياري از مردم مکّه که عمدتاً از قريش و قبايل وابسته به قريش بودند و پيامبر را به‌خوبی مي‌شناختند، به‌محض شنيدن خبر رحلت پيامبر خدا (ص) تصميم به بازگشت از اسلام گرفتند؛ ولي بعد تصميم گرفتند که صبر کنند تا ببينند اوضاع چگونه خواهد بود!

از سوي ديگر، منافقان مدينه و اطراف مدينه نيز گوش‌به‌زنگ بودند تا از جاي خالي پيامبر، براي از بين بردن دستاوردهاي ايشان استفاده کنند. خطر حملۀ سپاه روم نيز بسيار جدی بود؛ چنان‌که نخستين اقدام ابوبکر به‌عنوان خليفه، راهي کردن سپاه اسامة بن زيد بود. افزون بر اين‌ها، سر برآوردن مدّعيان دروغين پيامبري و ارتداد برخي از قبايل جزیرة‌العرب نيز مزيد بر علّت بود و در چنان شرايطي، ممکن بود نهال نوپاي اسلام از بيخ و بن برکنده شود. حال‌وروز اميرالمؤمنين علي (ع)، همانند حال‌وروز هارون برادر حضرت موسي (علیهماالسلام) بود که وقتي در غياب برادر، انحراف گروهي از بنی‌اسرائیل به گوساله‌پرستي را مشاهده کرد، ابتدا آنان را نصيحت کرد؛ ولي آنان گوش نکردند و او را تهديد به قتل کردند و هارون نيز براي پيش‌گيري از تفرقه و براي عمل به سفارش حضرت موسي که خواستار حفظ وحدت ميان مردم شده بود، صبر پيشه کرد. (1) و البته اين صبر براي او بسيار سخت بود؛ چنان¬که فرمود: «وَ اَغْضَيْتُ عَلَي الْقَدْيَ وَشَربْتُ عَلَي الشَّجي وَ صَبَرْتُ عَلي اَخْذِ الْكَظَم وَعَلَي اَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمْ؛ خار در چشمم بود و چشم‌ها را بر هم‌نهادم، استخوان در گلويم گیرکرده بود و نوشيدم، گلويم فشرده مي‌شد و تلخ‌تر از حنظل در كامم ريخته بود و صبر كردم». (2) پس آن حضرت می‌دید كه قيام در اين شرايط به زيان اسلام است نه به نفع آن. پس سکوت کرد و او خود تصريح می‌کند كه سكوت من حساب‌شده بود؛ من از دو راه، آن را كه به مصلحت نزدیک‌تر بود انتخاب كردم. (3) اين حالت سکوت نسبي تا پايان دوران خلافت عثمان ادامه داشت. اميرالمؤمنين علي (ع) در اين دوران، بااحتیاط و تنها در مواردي خاص (مانند گفتگو برخي از دوستان نزديکش)، دربارۀ امامت سخن می‌گفت تا مبادا باعث اختلاف شود؛ ولي در دوراني که خود به خلافت رسيده بود و به‌ویژه در برابر شبهه افکتی‌های معاويه، مطالب بسياري را دربارۀ امامت مطرح فرمود که در جای‌جای نهج‌البلاغه به چشم می‌خورد.

نکتۀ چهارم: اين هم که نوشتيد اميرالمؤمنين به خطبۀ غدير استناد نکرد، سخن درستي نيست. آن حضرت در موارد متعددی ماجراي غدير را گوشزد فرموده و بدان استناد کرده است. ازجمله در زمان حضورشان در کوفه، در ماجراي معروف به حديث رکبان. طبق نقل ابن اثير، هنگامی‌که حضرت على (علیه‌السلام) از قصر (دارالاماره) خارج مي-شد، گروهي سوارۀ شمشير به دست از راه رسيدند و این‌گونه به آن حضرت سلام کردند: «السلام عليك يا امیرالمؤمنین، السلام عليك يا مولانا و رحمة الله و بركاته». امام از حاضران پرسيد: «از اصحاب پيامبر خدا چه کسي اینجا حاضر است؟». دوازده نفر، ازجمله قيس بن ثابت بن شماس، هاشم بن عتبه و حبيب بن بديل بن ورقاء خزاعي برخاستند و شهادت دادند که از رسول خدا شنیده‌اند که می‌فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه‏». (4).

تعبير «مولانا» آشکارا يادآور ماجراي غدير بود و چون بسياري از مسلمانان در اين روزگار (بين سال‌های 36 تا 40 هجري که علي علیه‌السلام در کوفه مستقر بودند)، در ماجراي غدير حضور نداشتند، امام می‌خواست ديگران اين ماجرا را از زبان اصحاب رسول خدا بشنوند. جالب است که طبق نقل‌های کامل‌تر اين حديث، دو تن از صحابه که حاضر نشدند شهادت بدهند و پيري و فراموشي را بهانه کردند، دچار نفرين امام شدند و بعدها پشيمان گشتند. (5) در تاريخ نمونه‌های ديگري نيز از استناد امام علي (ع) به غدير گزارش‌شده است که اينک مجال بررسي آن‌ها نيست. يکي از آن‌ها حديث معروف به انشاد است که در ميان اعضاي شوراي شش‌نفرۀ انتخاب خليفه بعد از درگشت خليفۀ دوم مطرح فرمود. (6)

پی‌نوشت‌ها:

1. ر.ک: آيات 83 تا 96 سورۀ مبارک طه و آيات 148 تا 151 سورۀ آل‌عمران.

2. نهج‏البلاغه، خطبۀ 26.

3. نهج‏البلاغه، خطبۀ 3.

4. ابن اثیر، اسد الغابة، ج 1، ص 441.

5. ر.ک: امینی، الغدير، ج 1، ص 190 ـ 193.

6. براي نمونه، ر.ک: کليني، الکافي، ج 8، ص 18 و 25 و 27؛ صدوق، الخصال، ج 2، ص 549؛ طبرسي، الاحتجاج، ج 1، ص 184 و 307.

دليل کناري گيري ابراهيم بن مالک اشتر نخعي از قيام مختار چه بود؟
ابراهيم بن مالک، شجاع و قهرمان و دوستدار اهل‌بیت (ع) و فردي که در پيروزي مختار، نقش بی‌بدیلی را دارا بود، قطعاً اگر او نبود، مختار به چنين موفقيت­هایي دست ...

به نام خدا و با سلام و خسته نباشيد خدمت شما عزيزان

دليل کناري گيري ابراهيم بن مالک اشتر نخعي از قيام مختار در سال 67 هجري قمري چه بود؟

يا عدم پيروي از مختار، درصورتی‌که مختار 4 ماه توسط زبيريان محاصره بود و ابراهيم به وي اعتنايي نکرد؟

ابراهيم بن مالک، شجاع و قهرمان و دوستدار اهل‌بیت (ع) و فردي که در پيروزي مختار، نقش بی‌بدیلی را دارا بود، قطعاً اگر او نبود، مختار به چنين موفقيت­هایي دست نمی‌یافت. او همواره در کنار مختار بود که کارهاي بسيار سنگين به عهده او بود. وي بود که در جنگ با سپاهيان يزيدیان پيروزي بزرگ را به دست آورد و ابن زياد را به قتل رساند.

علت نيامدن او به کمک مختار، دقیقاً مشخص نيست. قهرا به جهت ترس يا هوا و هوس يا حسادت نبوده. شايد او تصور کرده که اگر براي حمايت از مختار به کوفه برود، حمايت او در پيروزي مختار اثري ندارد و وي و يارانش که شيعه و هوادار اهل‌بیت بودند نيز کشته می‌شدند که اين کار پسنديده نبود، يا به اين دليل که می‌دانست اگر موصل را رها کند، امويان آنجا را تصرف می‌کنند و عرصه را بر طرفداران مختار تنگ و حکومت مختار را با مشکل جدي مواجه خواهند کرد، لذا پس از پايان کار مختار با مصعب بن زبير بيعت می‌کند به اميد این‌که بتوانند بني­اميه و يزيديان را شکست بدهند که هدف اصلي مختار بود، البته موفق نشدند و خود نيز نهایتاً کشته شد. بنابراين ما که آگاهی دقيقي از جريان نداريم، نمی‌توانیم درباره وي به بدي يا خيانت ياد کنيم. مخصوصاً که بزرگان ما، مانند علامه سيد محسن امين، علامه مجلسي و... به عظمت از وي یادکرده و اشکالي بر او وارد نکرده‌اند. در اینجا به ديدگاه برخي علماي شيعه و سني، درباره وي اشاره می‌شود:

1. علامه سيد محسن امين: ابراهيم، مردي شجاع، سلحشور و باشهامت بود. او رئيس و مدافع قبیله‌اش بوده او طبعي والا و همتي بلند داشت و حامي حق و حقيقت بود. او داراي زباني فصيح و شاعري شیرین‌زبان و هوادار و دوستدار اهل‌بیت بود. ابراهيم همانند پدرش داراي همه اين ویژگی‌ها بود و چنين فرزندي بايد شبيه پدرش باشد. (۱)

2. علامه مجلسي از قول ابن نما، (فقيه بزرگ شيعه) می‌گوید: ابراهيم (رحمة الله عليه) مظهر شجاعت، مقاومت و سلحشوري قاطع بود. او محب و دوستدار اهل‌بیت پيامبر و پرچم‌دار و دلباخته آنان بود. (۲)

 3. محمد حرزالدين: ابراهيم اشتر فردي شجاع و يکّه تاز ميدان نبرد و دوستدار اهل‌بیت بود. او در شيعه بودنش محکم و مطمئن بود؛ و نه‌تنها ازلحاظ اخلاقيات شبيه پدرش بود، بلکه صورت و هيکل ظاهرش نيز همانند پدرش مالک اشتر بود. (۳)

4. ذهبي از عالمان اهل سنّت: ابراهيم همانند پدرش از قهرمانان و بزرگان بود. او شيعه فاضلي بود. (۴)

5 ابن جوزي از عالمان اهل سنّت: ابراهيم بن اشتر داراي صدايي پرهیبت، گيرا و پرجذبه بود. (۵)

6. بلاذري از عالمان اهل سنّت: ابراهيم درحالی‌که جواني نوسال بود، شجاع نيز بود. (۶)

علامه مجلسي، درباره وي سخنان عجيبي دارد و وي را انساني می‌داند که هر گز از راه حق منحرف نشد و وي درباره او چنين می‌گوید: ابراهيم شخصي نبود که در دين خودش شک کند. او در اعتقادش گمراه نشد و هیچ‌گاه يقينش را از دست نداد. او در انتقام گرفتن از خون امام حسين علیه‌السلام مشارکت کرد. (7)

پی‌نوشت‌ها:

۱. امین، سید محسن، اعيان الشيعه، ج 2، ص 36.

۲. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 45، ص 366.

۳. حرزالدين، محمد، مراقد المعارف، ج 1، ص 36.

۴. ذهبي، سيراعلام النبلاء، ج 5، ص 81.

۵. ابن جوزي، المنتظم في تاريخ الامم و الملوک، ج 6، ص 52.

6. بلاذري، انساب الاشراف، ج 5، ص 224.

7. مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 349.

چرا معصومين اجازه می‌دادند کسي دستشان را ببوسد؟
در روايات، به موارد متعدّدي برمي‌خوريم که شخصي دست پيامبر (صلی‌الله عليه و آله) يا يکي از ائمّه (عليهم‌السلام) را بوسيده است. براي نمونه، در ضمن روايتي که از...

چرا معصومين اجازه می‌دادند کسي دستشان را ببوسد؟

در روايات، به موارد متعدّدي برمي‌خوريم که شخصي دست پيامبر (صلی‌الله عليه و آله) يا يکي از ائمّه (عليهم‌السلام) را بوسيده است. براي نمونه، در ضمن روايتي که از عبدالله بن عمر نقل‌شده، آمده است: «[من و همراهانم که از جنگ گريخته بوديم] نزد رسول خدا (ص) رفتيم و دستش را بوسيديم…». (1)

در روايتي ديگر، احمد بن عبدالله بن حارثۀ کرخي مي‌گويد: «…پس از مناسک حج، خدمت امام رضا (عليه‌السلام) رسيدم. آن حضرت پيش من آمد درحالي‌که پيراهني گلگون به تن داشت. به ايشان سلام کردم و دستش را بوسيدم و سؤالاتي از ايشان پرسيدم…». (2)

فيض بن مختار نيز در ضمن حديثى طولانى كه دربارۀ امامت امام موسي کاظم (عليه‌السلام) است، به اينجا مي‌رسد كه مي‌گويد: امام صادق (عليه‌السلام) [با اشاره به فرزندش موسي (ع)] به من فرمود: «اين است همان صاحب‌اختيار تو كه دربارۀ او پرسيدى. نزد او برو و به حقّش اعتراف كن». من برخاستم و بر سر و دستش بوسه دادم و به درگاه خداى عزوجل براى او دعا كردم. امام صادق (عليه‌السلام) فرمود: «آگاه باش كه خدا اظهار اين مطلب را به كسى پيش از تو، به ما اجازه نفرموده است…». (3)

اساساً بوسيدن دست پيامبر و يا امام، يکي از راه‌هاي متعارف براي اظهار ادب و تواضع نزد ايشان بوده است. در حديثي از امام صادق (عليه‌السلام) آمده است: «لايقبَّلُ رأسُ أحدٍ و لا يدُه إلا [يدُ] رسول الله أو من اريد به رسول‌الله». (4) يعني: «سر و دست کسي را نبايد بوسيد، مگر رسول خدا و يا کسي که از او رسول خدا اراده شود»؛ و منظور از «کسي که از او رسول خدا اراده شود»، امام معصوم است که جانشين رسول خدا (ص) شمرده مي‌شود؛ ولي ممکن است شامل حال سادات جليل‌القدر هم بشود که بسياري از مردم به‌عنوان ذريۀ رسول خدا به آنان احترام مي‌گذارند.

نکتۀ شايان توجه، اين‌که: «بوسيدن دست» يکي از راه‌هايي است که در بسياري از جوامع، براي اداي احترام یا به‌قصد تبرک به بزرگ‌ترها و مخصوصاً پدر و مادر و شخصيت‌هاي بزرگ مذهبي به‌کاررفته و مي‌رود. شناخت اين رفتار، بايد با توجه به فرهنگ و آداب‌ورسوم هر جامعه و ملّتي صورت بگيرد و ممکن است وضعيت از جامعه‌اي به جامعۀ ديگر، يا حتي از زماني به زمان ديگر، متفاوت باشد. براي مثال، امروزه در برخي از مناطق ايران، مردان هنگام ملاقات و احوال‌پرسي، شانه‌هاي يکديگر را مي‌بوسند؛ و در بسياري ديگر از مناطق، گونه‌هاي يکديگر را مي‌بوسند. بار ارزشي هر يک از اين دو رفتار، به آداب‌ورسوم هر منطقه بستگي دارد. اين در حالي است که در متون ديني توصيه‌شده است که مؤمنان هنگام ملاقات با يکديگر، پيشاني يکديگر را ببوسند که محل سجده براي خدا است. (5) مي‌توان گفت که بوسيدن پيشاني، نمادي از بزرگداشت مقام بندگي و عبوديت است.

بوسيدن دست، بيشتر به معناي تعظيم و تکريم است؛ چنانچه طبق نقلي، رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله) دست فردي را که براي روزي حلال تلاش مي‌کرد، بوسيد. انس بن مالک مي‌گويد: هنگامي‌که رسول خدا (ص) از جنگ تبوک بازگشت، سَعد انصارى به پيشواز وى آمد. پيامبر پس‌ازآن كه دست او را فشرد، به وى فرمود: «به چه سبب دستانت اين‌گونه سخت و زبر شده است؟». گفت: «اى رسول خدا! بيل مي‌زنم و طناب می‌کشم و خرج زندگي خانواده‌ام مي‌کنم». پس رسول خدا (ص) دست وى را بوسيد و فرمود: «اين، دستى است كه هرگز آتش به آن نمی‌رسد». (7)

 

پي‌نوشت‌ها:

1. ميزان الحکمة، حديث 16287 (به نقل از سنن ابي داود، حديث 5223). اين روايت در منابع ديگري مانند سنن ابن ماجه و سنن ترمذي نيز نقل‌شده است.

2. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 49، ص 43.

3. اصول کافي، ج 1، ص 309؛ ترجمۀ مصطفوي، ج 2، ص 84.

4. ميزان الحکمة، حديث 16287 (به نقل از الکافي، ج 2، ص 185).

5. ر.ک: ميزان الحکمة، باب التقبيل، حديث 16285 از امام صادق (عليه‌السلام).

6. اُسد الغابة، ابن اثير، ج ۲، ص ۲۶۹؛ تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، ج ‏۷، ص ۳۵۳.

امام حسن با توجه به فاسد بودن معاويه چرا همچون امام حسين قيام نکردند؟
پاسخ اين سؤال، درگرو شناختن شرايط سياسي و اجتماعي آن روزگار و نيز روحيات و ويژگي‌هاي رفتاري معاويه است. اساساً تفاوت‌هاي آشکار معاويه و يزيد از يک‌سو و تفاوت...

به نام خدا سلام بنده يک جوان شيعه هستم و قبول دارم که حسيني نيستم ولي ادعاي حسيني بودن را يدک می‌کشم به همين جهت در گفتگوهاي مذهبي با اطرافيان برخي از سؤالات مطرح می‌شود که حقير قادر به پاسخ‌گویی نيستم تا به‌طور اتفاقي با اين سايت آشنا شدم و ضمن تشکر، بنده سؤال اين دوستمان در رابطه با حقانيت امام حسين ع و جواب حضرت‌عالی را مطالعه کردم سؤالم من اين است امام حسن ع با توجه به فاسد بودن معاويه چرا همچون امام حسين قيام نکردند و بیعت را پذيرفتند؟

پاسخ اين سؤال، درگرو شناختن شرايط سياسي و اجتماعي آن روزگار و نيز روحيات و ويژگي‌هاي رفتاري معاويه است. اساساً تفاوت‌هاي آشکار معاويه و يزيد از يک‌سو و تفاوت شرايط زماني دوران امام حسن با امام حسين (عليهماالسلام) از سوي ديگر، باعث شد که رفتار اجتماعي و سياسي اين دو امام، متفاوت باشند؛ هرچند هر دو، بر اساس يک مبنا و با يک معيار عمل مي‌کردند.

امام حسن (عليه‌السلام) از يک‌سو، به دليل کوتاهي همراهان ويارانش، نيروي کافي براي نبرد با معاويه را ازدست‌داده بود.

نيرنگ‌باز بودن معاويه و نفاق او، هنوز براي بسياري از مسلمانان روشن نشده بود و درنتيجه، نامشروع بودن حکومت او نيز به‌سادگي براي عموم مردم قابل‌اثبات نبود...

آنگاه‌که امام علي به شهادت رسيد و مردم با امام حسن (ع) بيعت کردند و حضرت حکومت را در دست گرفت، مردم آمادگى روحى براى مبارزه‌اي سخت و طولانى با معاويه را نداشتند، به چند دليل:

۱- جنگ‌هاي قبلى (صفين، نهروان و جمل)، مردم عراق را خسته کرده بود.

۲- حيله‌گري و تزوير معاويه از يک‌سو و سست‌عنصري بسيارى از مردم از ديگر سو، باعث شده بود که عزم و ارادۀ جدي در مردم از ميان برود و آنان ديگر حالت تسليم در برابر امام خود نداشتند.

۳- خطرات بيرونى، جامعۀ اسلامى آن زمان را تهديد مي‌کرد. احتمال حملۀ قریب‌الوقوع روم که اگر رخ مي‌داد، اساس جامعۀ اسلامي را هدف مي‌گرفت و نهال نوپاي اسلام را تهديد مي‌کرد. درگيري‌هاي داخلى مسلمانان در طي ماجراي عثمان و سه نبرد حمل و صفين و نهروان نيز باعث تضعيف مسلمانان شده بود و روميان را براى حمله به مسلمانان برمي‌انگيخت.

۴- تعداد شيعيان واقعي کم بود و شرايط به‌گونه‌اي بود که احتمال داشت با ادامۀ نبرد، همان تعداد اندک باقي‌مانده نيز کشته شوند. لذا امام حسن، يکي از وظايف خود را حفظ جان شيعيان باقي‌مانده مي¬دانست و اين کار، درگرو پرهيز از ادامۀ جنگ بود؛ کما اين¬که در متن صلح‌نامۀ نيز کوشيد امنيت شيعيان را تأمين کند.

۵- معاويه مردي ظاهر الصلاح بود و در انظار عمومي، کاري نمی‌کرد که بی‌دینی‌اش برملا شود. او خود را «خال المؤمنين» و «کاتب وحي» معرفی می‌کرد و در چشم بسياري از مردم موجه بود؛ چنان‌که درنبرد صفين به‌سادگي توانست با برافراشتن قرآن و سردادن شعار حکميت، بسياري از لشکريان امام علي را از ياري وي منصرف کند. معاويه بااينکه فاسد و فاسق بود، امّا مي‌دانست اگر بخواهد حکومتش دوام داشته باشد، بايد شئون اسلامى را در ظاهر رعايت کند. او در اين امر به حدّى متظاهر بود که بسيارى از مردم حتّى برخى از زاهدان لشکر امام على (ع) مردد مي‌شدند که آيا حق با على است يا با معاويه! او در عقل معاش و امور دنيايي و مکر و حيله سرآمد همگان بود. (1) ازاين‌رو، امام حسن (عليه‌السلام) با بستن پيمان آتش‌بس و گنجاندن برخي مطالب در متن صلح‌نامه، درصدد روشن کردن حيله‌گري‌هاي معاويه و شناساندن چهره واقعي وي به مردم ناآگاه و سطحي‌نگر برآمد. ازاين‌رو، قاطعانه مي­توان گفت که صلح امام حسن، زمينه‌ساز قيام امام حسين (عليه‌السلام) بود.

البته اين‌همه، بدين معنا نيست که امام از همان آغاز، مسير صلح را پيموده باشد. ايشان تا جايي که حکمت و مصلحت اقتضا مي‌کرد، براي رويارويي با معاويه کوشيد و اقدامات بسياري نيز براي مبارزه انجام داد. نخست اينکه پس از شهادت پدرش حضرت على (ع)، منبر رفت و بعد از حمد و ثناى الهى و درود و صلوات بر حدّ بزرگوار خود حضرت خاتم الأنبيا و تمجید و تعريف از پدر مظلومش و معرفي خود و خاندان رسالت، مردم با او بيعت نمودند. از فرداى آن روز امام، کارگزاران و حکّام خود را در ولايات منصوب نمود. جاسوسى را که از طرف معاويه وارد کوفه شده بود، دستگير کردند و گردن زدند و به ابن عباس، حاکم خود در بصره نوشت: جاسوس ديگرى را که از طرف معاويه وارد بصره شده است، بگير و گردن بزن.

به دنبال آن نامه‌اي با لحن تند به معاويه نوشت که: جاسوس مي‌فرستي و مکر و حيله‌ها مي‌کني؟! از قرار معلوم گويا قصد جنگ دارى! اگر چنين است، من آماده‌ام.(2) معاويه، جواب نامه را نوشت و براى حضرت فرستاد.

مکاتبه بين حضرت و معاويه ادامه داشت تا به حضرت خبر دادند معاويه لشکر فراوانى آماده کرده و به عراق گسيل داشته است. از طرفى معاويه با منافقان و خارجيان که داخل لشکر حضرت امام حسن بودند و از ترس حضرت على (ع) جرئت اظهار مخالفت نداشتند، به‌وسيله جاسوسان خود تماس گرفت که: اگر حسن بن على (ع) را بکشيد، به هرکدام دويست هزار درهم خواهم داد و يکى از دخترانم را به ازدواج قاتل درخواهم آورد. (3)

امام مجتبى پس از اطلاع، منبر رفت و مردم را براى مقابله با معاويه ترغيب کرد. ابتدا با سردى مواجه شد، ولى بالاخره گروه زيادى را جمع کرد و از کوفه بيرون رفتند و در نخيله پس از تقسيم و گروه‌بندي لشکر، عده‌اى را براى مقابله با لشکر معاويه فرستاد، امّا طولى نکشيد که خبر آوردند فلان فرمانده و فلانى به معاويه پيوسته و شيرازه لشکر متلاشي‌شده است. حتى به حضرت خبر دادند گروهى از فرماندهان به معاويه پيام داد‌ه‌اند: در صورت تمايل، حسن بن على را دست‌بسته تحويل شما خواهيم کرد. امام مجتبي (ع) ضمن خطبه‌ای خطاب به لشکريانش فرمود:

«ويلکم! والله إنّ معاوية لايفي لأحدٍ منکم بما ضمنه في قتلي و إني أظن إن وضعتُ يدي في يده فاسلمه لم يترکني ادين بدين جدي ...؛ (4) واي بر شما! سوگند به خدا‍! معاويه به وعده‌هایی که براي کشتن من به شما داده است عمل نمی‌کند و اگر من تسليم او گردم باز اجازه نمي‌دهد بر اساس دين جدم رفتار نمايم».

حضرت احساس کرد جان خود و پيروانش درخطر جدى قرارگرفته است. مهم‌تر از همه به خاطر چهره دروغيني که معاويه بين مردم پيداکرده بود، اگر امام ويارانش شهيد مي‌شدند، خونشان هدر مي‌رفته و چندان اثرى نداشت.

امام از راه ناچاري و براى حفظ اسلام و حفظ شيعيان و نشان دادن چهره واقعى معاويه، صلح‌نامه را امضا نمود.

پي‌نوشت‌ها:

1. حمدالله مستوفي، تاريخ برگزيده، ص ۲۶۰.

2. شيخ مفيد، ارشاد، ج ۲، ص ۵-۶.

3. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۳.

4. همان، ص ۳۳.

با انجام دعا و صدقه دادن و توکل به خدا برخلاف استخاره عمل کنم؟
استخاره به معناي درخواست و طلب خير است و اين درخواست وقتي از خداوند متعال طلب شود، خود نوعي دعا و توجه به ذات اقدس خداوند است. در كتب حديثي شيعه و سني به حد ...

سلام، می دونم ازنظر شرعي اشکالي نداره که برخلاف استخاره عمل کنيم، راستش من چند بار استخاره کردم ولي نتيجه بد آمد خلاصه با انجام دعا و صدقه دادن و توکل به خدا اگر من برخلاف استخاره عمل کنم به نظر شما در رسيدن به هدفم مشکلي پيش نمياد؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

 

استخاره به معناي درخواست و طلب خير است و اين درخواست وقتي از خداوند متعال طلب شود، خود نوعي دعا و توجه به ذات اقدس خداوند است. در كتب حديثي شيعه و سني به حد تواتر از معصومين عليهم السّلام روايت‌شده كه استخاره نوعي دعا در موقع ترديد در امري كه داراي وجوه متعدد است و يا ترديد در انجام دادن و انجام ندادن امري وارد مي‌باشد كه در اين حال انسان طلب خير و صلاح از خدا مي‌کند. درواقع انسان از خداوند مي‌خواهد كه آنچه به خير و صلاح او است در دل او اندازد و تصميمش را بدان استوار دارد و آن را برايش ميسّر و ممكن سازد (1)

در تفكرات اسلامي، عقل به‌عنوان نعمت بزرگي كه خداوند متعال به بشر ارزاني داشته، مطرح است. انسان با چراغ عقل مي‌تواند خيلي از راه‌هاي تاريك زندگي را به سهولت طي كند. هر كس كه چراغ عقل را در خود فروزان نگه داشت دنيا و آخرت او روشن و پرفروغ است. در قرآن كريم سفارش زيادي به باروري عقل شده است، به‌طوري‌که بدترين موجودات، آن‌هايي معرفي‌شده‌اند كه انديشه‌گر نيستند: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ»(2) بدترين جنبندگان كساني هستند كه تعقل و انديشه نمي‌كنند.

اساساً يكي از علل مهم بعثت پيامبران نيز همين بوده است كه عقل‌هاي آدميان را شكوفا سازند و دفينه‌هاي آن را استخراج كنند. چنان‌که امام علي ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: «و يثيرُوا لهُم دَفائنَ العُقول»(3) پيامبران آمدند تا گنج‌هاي پنهاني عقل‌ها را آشكار سازند. خلاصه اين‌که تاروپود فرهنگ و باورهاي ديني ما با تعقل و انديشه ورزي درهم‌تنيده شده است، به‌طوري‌که هيچ روزنه‌اي را براي ورود عوامل انديشه سوز، باقي نگذاشته است.

باز در اعتقادات اسلامي به عواملي كه در تصميم سازي خردمندانه دخيل‌اند و عقل را در حقيقت‌يابي و شفاف انديشي، مدد مي‌رسانند تأكيد فراوان شده است كه مهم‌ترين آن‌ها «مشورت» است. مشورت كه همان «انديشه جمعي» است بسياري از گره‌هاي كور را كه عقل فردي، قادر به گشودن آن‌ها نيست به‌راحتي مي‌گشايد و بر نقاط تاريك، نور مي‌تاباند. حضرت علي ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: «لا ظهيرَ كَالمُشاورة»(4) هيچ پشتيبان و عامل دلگرمي مانند مشاوره نيست.

مشورت ادراك و هوشياري دهد

عقل‌ها مر عقل را ياري دهد (5)

امّا بسيار اتفاق مي‌افتد كه پس از تفكر و مشورت، بازهم ترديد باقي مي‌ماند و توان تصميم قاطع را در خود نمي‌بينيم، در اين هنگام و در اين حالت شک و دودلي، عقل و شرع توصيه مي‌كنند كه به مشورتي ديگر دست بزنيم. ولي اين بار باعقل بي‌نهايت و آگاه مطلق و خداوندگار هستي. همو كه بر نيك و بد بندگان، آگاه است و خير همگان را مي‌خواهد و ما با اين كار طلب خير و صلاح از خدا مي‌كنيم و دست نياز به درگاه او برده و دعا مي‌كنيم و طالب صلاح و سعادت و خير خود هستيم و خداوند هم به‌مقتضاي حكمت و عظمت و بزرگي خود، دست ما را مي‌گيرد (6)

لذا در استخاره به چند مطلب بايد توجه داشت: اول اين‌که ما كار را واگذار به خدا كرده‌ايم و صلاح و خيركارها را از او طلب مي‌كنيم:‌ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَي اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ (7) تفويض مي‌كنم كارم را به خداوند تعالي همانا او بندگان خود را مي‌بيند.

نكته دوم اين‌که استخاره كننده نبايد نفع ظاهري و آشكار موضوع را در نظر گرفته باشد، بلكه به نفس استخاره و نتايج پنهان آن توجه كند، يعني درواقع طلب خير از خداي متعال نموده است نه محاسن ظاهري آن امر، بنابراين چه‌بسا ممكن است پاسخ استخاره در امري بد باشد، ولي نفع ظاهري داشته و استخاره كننده غافل از عاقبت و پايان كار باشد، لذا او نفع ظاهري را ديده و شايد در بدي پاسخ استخاره ترديد نمايد، درحالي‌که در حقيقت خير او در آن بوده است (8)

قرآن كريم مي‌فرمايد: چه‌بسا از كاري كراهت داريد كه خير و خوبي شما در آن است و چه‌بسا چيزي را دوست داريد كه شر و بدي شما در آن است به‌درستي كه خداوند مي‌داند و شما نمي‌دانيد (9)

بزرگان دين و علماي شيعه درباره استخاره مباحث متعدد و گسترده‌اي داشته‌اند و اصل استخاره را همه قبول دارند و مي‌فرمايند: استخاره همان طلب خير و سعادت از خدا كردن است.

مرحوم آيت‌الله دستغيب مي‌فرمايد: استخاره يعني طلب خير از خدا كردن. يعني پروردگارا من حيرانم و نمي‌دانم اين كار، مورد رضايت توست يا نه تو خود رضاي خويش را برايم پيش آور؛ و صلاح و مصلحت مرا جاري ساز و مرا از ترديد رهايم كن (10)

خلاصه اين‌که استخاره درجايي است كه انسان از طريق تعقل و مشورت به‌جايي نرسد و براي طلب خير و رفع ترديد با خداوند مشورت كرده و خير و صلاح خود را از او جويا مي‌شود و اين كار بسيار ممدوح و جزء سيره بزرگان دين بوده است؛ که البته براي آگاهي از چگونگي استخاره واردشده در شرع به کتاب‌هاي نگاشته شده در اين موضوع، ازجمله مفاتيح‌الجنان مراجعه كنيد.

بنابراين اگر بعد از استخاره با تفکر و مشورت به اين نتيجه رسيديد که کاري که مي‌خواهيد انجام دهيد، مناسب و معقول است، آن را با توکل بر خدا انجام دهيد و از خدا کمک بخواهيد و واهمه‌اي نداشته باشيد. چراکه قرآن در مورد کارها بر توکل بر خدا و تعقل و تفکر بسيار سفارش کرده است.

موفق باشيد.

پي‌نوشت‌ها:

1. حسيني دشتي. سيد مصطفي. معارف و معاريف. ج 2. ص 133. چاپ دانش. 1376.

2. انفال، آيه 22.

3. نهج البلاغه. خطبه اول. ترجمه شهيدي. سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي. 1368.

4. همان. كلمات قصار، ش 54.

5. مثنوي. ‌دفتر اول.

6. طريقه‌دار. ابوالفضل. استخاره و تفأل. ص 14 ـ 15. مركز انتشارات مركز تبليغات اسلامي حوزه علميه قم. 1377.

7. غافر، آيه 44.

8. مجلسي. محمد باقر. مفاتح الغيب. ص 31 ـ 33. انتشارات فوژان. 1374.

9. بقره، آيه 216.

10. به نقل از طريقه‌دار. ابوالفضل. استخاره و تفأل. ص 93. مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم. 1377.

چه راهکارهایی وجود داره؟
شما در وهله اول مي‌بايست به دنبال زندگي اخلاق مدارانه باشيد. زندگي اخلاقي، لزوماً با همراهي يک طلبه صورت نمي‌گيرد، بلکه افراد مذهبي و متدين واقعي مي‌تواند ...

سلام و ادب. خداقوت... بنده دانشجويي هستم که قصد دارم برم جامعة الزهرا و طلبه بشوم و قصدم تبليغه... ميخواستم از شما بزرگواران بپرسم چطوري مي­تونم با يه طلبه ازدواج کنم. بنده خواستگار غيرطلبه زياد داشتم ولي اون همفکري و هم مسيري رو نداشتن... ملاک بنده هم ايمانه و حتي با زندگي طلبگي هم کنار ميام... در فاميل ما اصلاً طلبه وجود نداره ک موقعيتش فراهم بشه... ميخواستم راهنمایی‌ام کنين... مثلاً آيا جامعه الزهرا برم احتمال داشتن خواستگار طلبه زیادتر ميشه يا چه راهکارهایی وجود داره.... با تشکر فراوان

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

 

شما در وهله اول مي‌بايست به دنبال زندگي اخلاق مدارانه باشيد. زندگي اخلاقي، لزوماً با همراهي يک طلبه صورت نمي‌گيرد، بلکه افراد مذهبي و متدين واقعي مي‌تواند زندگي خوبي را ايجاد کنند. به دنبال زندگي با سيره اهل‌بيت باشيد. دنياي طلبگي دنياي خوبي است که شرايط مساعدي براي نزديک شدن به خدا و اهل‌بيت (علیهم‌السّلام) دارد. البته به شرطي که مسير اخلاقي و انساني در آن طي شود.

ضرورت‌هاي فردي، مذهبي و اجتماعي سبب مي‌شود تا يک مرد يا زني که اين ضرورت‌ها را حس کرده به فکر ازدواج بيفتد. اين ضرورت براي همه پسرها و دخترها قابل حس کردن است و طلبه‌ها به‌عنوان افراد جامعه که هم ضرورت‌هاي فردي دارند و هم در همين جامعه زندگي مي‌کنند و هم‌ريشه‌هاي مذهبي را حفظ کرده‌اند از اين قاعده استثنا نيستند. اگر شرايطش پيش آمد با طلبه ازدواج کنيد و در غير اين صورت با يک فرد متدين واقعي ازدواج کنيد که پايبند به ضوابط ديني و اخلاقي در حوزه مسئله خانوادگي باشد.

اگر توبه نکند گناهکار است؟
ما بايد خدا را شکر کنيم که با همه قصورها و تقصيرها راه بازگشت به پاکي را به روی انسان باز کرده است. امام سجاد عليه السلام در مناجات تائبين مي‌فرمايد: ...

سلام اگر با کسي گناه جنسي  مانند زنا کرده باشي و مقصر گناه باشي و طرف مقابل به آن کار اعتراض نکند او هم نياز به توبه دارد اگر توبه نکند گناهکار است مي شود فاعل براي او هم توبه کند تا او که مقصر نبوده خدا او را ببخشد؟

برادر گرامی! عذاب وجدان و ناراحتی بعد از گناه، گرچه تلخ و ناگوار و آزاردهنده است و چه‌بسا منجر به ناامیدی انسان شود؛ اما توجه به رحمت خدای مهربان، آرامش و نشاط را نوید می‌دهد.

ما بايد خدا را شکر کنيم که با همه قصورها و تقصيرها راه بازگشت به پاکي را به روی انسان باز کرده است. امام سجاد عليه السلام در مناجات تائبين مي‌فرمايد: إِلَهِي أَنْتَ الَّذِي فَتَحْتَ لِعِبَادِک بَابا إِلَى عَفْوِک سَمَّيتَهُ التَّوْبَةَ فَقُلْتَ:تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحا؛ خدايا تويى که به روى بندگانت درى به سوى بخششت گشودي و آن را توبه ناميدى، و خود فرمودى: «بازگرديد به جانب خدا، بازگشتى خالصانه(1) امام پس‌ازاین جمله، نهيبي به همه انسان‌ها در مناجات با خدا مي‌گويند: فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبَابِ بَعْدَ فَتْحِهِ، پس عذر کسى که از ورود به اين در(باب توبه) پس از گشوده شدنش غفلت ورزد، چه مي‌تواند باشد! امام عارفين در ادامه، اشاره‌ای به حقيقت توبه نيز می‌نمایند: إِلَهِي إِنْ کانَ النَّدَمُ عَلَى الذَّنْبِ تَوْبَةً فَإِنِّي وَ عِزَّتِک مِنَ النَّادِمِينَ؛ الهي! اگر پشيماني دل از گناه، حقيقت توبه است، به عزتت سوگند من پشيمانم! بر اين اساس حقيقت توبه، پشيماني دل است؛ هر شخصي خودش بايد پشيمان از عملکرد خودش باشد و استغفار ديگران براي شخص زنده در حقيقت طلب رحمت الهي است که او نيز موفق به توبه و کسب درجات مغفرت شود. ازاین‌جهت براي وي خالصانه دعا و طلب استغفار کنيد. افزون بر اينکه علم به حالات دل نزد خداوند است و چه‌بسا اين شخص نيز در دل ناراحت است.

نکته تکميلي آنکه هر کس به‌اندازه خودش ممکن است در گناه شريک باشد و صرف اينکه من دعوت به گناه شدم، عذر موجهي در ارتکاب گناه نيست. تسليم نشدن با تمام توان و فرار از صحنه گناه جزء وظايف ماست. خيلي از برکات دنيوي و فتوحات معنوي خاص از همين فرار فرد از صحنه گناه و دعوت و حتي به‌نوعی اجبار شخص به گناه صورت گرفته است. از داستان حضرت يوسف گرفته تا اوليايي مثل شيخ رجبعلي خياط و برخي از شهداي دفاع مقدس. خواندن اين داستان‌ها به انسان روحيه مقاومت و صبر در برابر گناه را تقويت می‌کند.

 

پي نوشت:

قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، مناجات تائبين.

علت چيه؟
براي لذت بردن از عبادت بايد ابتدا جنبۀ معرفتي تقويت شود، يعني نسبت به اعمالي که انجام مي‌دهيد علم و آگاهي پيدا کنيد. در مرحله بعد اقدام به انجام آن به نحو ...

با سلام خدمت روحانيون و کارشناسان ديني محترم سالی که داشتم اينه که علت چيه وقتي نماز می‌خوانم از خواندن نماز و عبادت خداوند لذت نمی‌برم؟

از اينکه نماز در زندگي‌تان مهم است و در فکر لذت بردن از معنويات هستيد خوشحاليم. قطعاً بايد خدا را بر اين نعمت بزرگ شکرگزار باشيد.

براي لذت بردن از عبادت بايد ابتدا جنبۀ معرفتي تقويت شود، يعني نسبت به اعمالي که انجام مي‌دهيد علم و آگاهي پيدا کنيد. در مرحله بعد اقدام به انجام آن به نحو نيکو برآيد. هر عملي که همراه بامعرفت باشد، حتماً بانشاط هم خواهد بود.

 البته لذت بردن از عبادات نياز به مراقبت، توجه به خدا و انجام امور مقدماتي، از قبيل استراحت کافي يا تغذيه درست دارد. سعي کنيد قبل از عبادت لحظاتي را به تفکر و تأمل در جهان هستي و رابطه انسان باخدا و فلسفه عبادتي که مي‌خواهيد انجام دهيد، بپردازيد. اين تفکر براي شما نشاط در عبادت مي‌آورد. در دعاها و زيارت‌نامه‌ها نيز از خدا بخواهيد که اين توفيق را به شما عطا کند. همان‌گونه که در دعاي «عالية‌المضامين‌» مي‌خوانيد: «و تُحَبِّب الَي‌َّ عبادَتَک‌َ و المواظَبَة‌َ عليها و تُنَشِّطَنِي لَها و تُبَغِّض‌َ اِلَي‌َّ مَعاصِيَک و مَحارمک ...; پروردگارا عبادت و طاعتت را محبوبم گردان! به آن‌، با توجه و با شوق و نشاطم گردان! از هر چه معصيت و حرام توست، مبغوض و متنفرم ساز!». (1)

عواملي که مي‏تواند نماز را براي انسان لذت‌بخش کند:

أ) قبل از نماز خود را مستعد و مهياسازيد؛ يعني، قدري به خود تلقين کنيد: درصدد نيايش و نماز هستم. سعي کنيد افکار متفرق را از ذهن دور کنيد.

ب) حتي‌الامکان در بهترين وقت نماز بخوانيد؛ مثلاً، با کسالت - خستگي و خواب‌آلودگي - وارد نماز نشويد. «لا تقرب‌ها الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى». (2)

ج) در محيط پرسروصدا و آشوب به نماز نايستيد، بلکه محيط آرام و با فراغتي را انتخاب کنيد.

د) در حين نماز مصمّم بر مراقبت باشيد؛ اگر افکار ديگري به ذهنتان هجوم آورد، به آن توجه نکنيد تا از دام آن برهانيد.

ه) طلب صفاي دل از خدا. در اين زمينه بسيار به‌جا است که با امام سجاد عليه‌السلام هم‌نوا گشته و مناجات شاکين را بخوانيد (مفاتيح‌الجنان، مناجات خمسه عشر).

مطالعه کتاب «حکمت عبادت و اسرار عبادت» نوشته آيت‌الله جوادي آملي‌، مي‌تواند کمکتان کند.

 

پي‌نوشت:

  1. شيخ عباس قمي، مفاتيح‌الجنان، ص 583، دارالاسوه، قم.

بنظرتون خدا منو می بخشه؟!...
هرچند که گناه شما بزرگ بوده است؛ اما خدا توبه‌کنندگان را دوست دارد و در آيات قرآن به اين مطلب اشاره‌کرده است (1) در جايي از قرآن نيز فرموده که هرگز از رحمت ...

سلام ببخشيد بنده کمکي می‌خواستم ازتون. بنده در چند سال گذشته اشتباهي مرتکب شدم و با يکي از پسراي اقواممون ارتباط برقرار کردم... اما بعدش خيلي پشيمان شدم... و توبه کردم...حتي از خود اون پسر هم حلاليت طلبيدم اگر که دل شکستني در کار بوده یا هر چيز ديگه اي به خاطرش از اون پسر هم حلاليت گرفتم...بنظرتون خدا منو می بخشه؟!...بنظرتون اينا بعداً اتوي زندگي آدم تأثیر نداره؟! بنظرتون خدا از سر گناه گذشتم ميگذره؟! اگه اون پسر به خاطره اين کارم دلش شکسته باشه يا اينکه وابسته­ام شده باشه چطور؟! آقا يا خانم خواهش مکنم ازتون که حقيقتش رو بهم بگيد لطفاً... من چيکار کنم... هيچ صلاحي جز توبه ندارم... هيچ کاري جز توبه نمي­تونم انجام بدم...خيلي از اون قضيه ب بعد به هم ريختم... کوچک‌ترین اتفاقي ک برام ميفته به هم ميريزم...همش حس و حال گناه دارم... حس مي­کنم خدا منو نبخشيده... حس می­کنم خدا از سر تقصيراتم نمي­گذره... حس مي­کنم که قراره بدترين عواقب دامنمو بگيره...شما رو قسم ميدم ک بگيد آیا خدا منو می­بخشه يانه؟! با وابستگی و دلشکستگی اون پسر چکار کنم؟! من نميتونم کاري براش انجام بدم...

هرچند که گناه شما بزرگ بوده است؛ اما خدا توبه‌کنندگان را دوست دارد و در آيات قرآن به اين مطلب اشاره‌کرده است (1) در جايي از قرآن نيز فرموده که هرگز از رحمت خدا مأیوس نشويد (2) مأیوس بودن از بخشش خدا خود بزرگ‌ترین گناه است. (3)

اما در مورد آن فرد که گناهتان با او بوده بايد بگوييم اولاً لازم نبود از او حلاليت بگيريد چراکه يادآوري گناه بوده است و خودش گناه است. علاوه بر اينکه هرکسی مسئول اعمال خودش است (4) و او نيز مثل شما بايد توبه کند و از گناهش در درگاه خدا استغفار کند. ولي شما نبايد مستقيم به او اين مطلب را بگوييد.

انسان‌ها در معرض امتحاناتي هستند که شايد در برخي موفق نشوند. مهم اين است که خود را از دايره اطاعت خدا خارج ندانيم و اگر خدای‌ناکرده گناهي از ما سر زد دوباره به دامان رحمت الهي بازگرديم. خدا خود را «ارحم‌الراحمین» ناميده است به معني مهربان‌ترین مهربانان؛ (5) يا «ثواب» لقب داده است به معني بسيار توبه پذير (6)

هرگز در مورد گناهتان با کسي صحبت نکنيد و بين خودتان و خداي مهربان توبه کنيد. به آن شخص هم در مورد رابطه گناه‌آلود صحبت نکنيد و در صورت امکان با او برخورد نداشته باشيد يا به حداقل برسانيد و اگر هم ا را ديديد، مانند بقيه اقوامتان با او برخورد کنيد و خدای‌ناکرده چنين حرف‌هایی را با او پيش نکشيد. به افکار منفي هم که به سراغتان می‌آید توجهي نداشته باشيد چراکه شک پس از توبه وسوسه است.

موفق باشيد.

پی‌نوشت‌ها:

1.       سوره بقره، آيه 222.

2.       سوره زمر، آيه 53.

3.       مجلسى، محمدتقى بن مقصودعلى، روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة) - قم، چاپ: دوم، 1406 ق، ج‏1، ص 460.

4.       سوره انعام، آيه 164.

5.       سوره يوسف، آيه 64.

6.       سوره نصر، آيه 4.

خجالت می‌کشم که مرتباً درحال حلاليت طلبيدن باشم چي کارکنم من؟
غيبت عبارت است از بدگويى (مثل بيان عیب‌ها و نقاط ضعف ديگران) و پرده‏درى نسبت به حيثيت و آبروى افراد مؤمن، پشت سر آن‌ها، به‌گونه‌ای كه وقتى به گوششان برسد ...

سلام وقتتون بخير. ممنون از تلاشي که براي هدايت شیعه‌های امام زمان (ع) می‌کنید. خدا اجرتون بده.

من هرروز مرتباً غيبت می‌شنوم. مثلاً یک‌دفعه کسي که حرمتش واجبه باهام درمورد ديگران حرف مي­زنه و من نمي­تونم وسط حرفش بپرم درنتیجه کلي ناراحت ميشم و ياد اين ميفتم نمازهایم قبول نيستن چون خيلي مقدم به نماز اول وقتم. نمی‌دو نم چه جوري جبران کنم. خوندم که بايد حلاليت بطلبيم اگه مفسده‌ای نداره ولي اگه این‌جوری باشه تقريبا من هرروز بايد چندين ساعت رو به حلاليت طلبيدن اختصاص بدم. اينجوري خجالت می‌کشم که مرتباً درحال حلاليت طلبيدن باشم چي کارکنم من؟

بر اساس آنچه از روايات به دست می‌آید غيبت عبارت است از بدگويى (مثل بيان عیب‌ها و نقاط ضعف ديگران) و پرده‏درى نسبت به حيثيت و آبروى افراد مؤمن، پشت سر آن‌ها، به‌گونه‌ای كه وقتى به گوششان برسد ناراحت شوند.

 

بنابراين هر حرفى كه راجع به ديگران گفته شود غيبت به‌حساب نمی‌آید، بلكه ريختن آبروى ديگران و بيان بدی‌های فرد به‌گونه‌ای كه وقتى به گوششان برسد و ناراحت شوند جزو غيبت محسوب می‌گردد. بنابراين زماني غيبت محقق می‌شود و جزء گناهان کبيره قرار می‌گیرد که ذكر معايب شخص انسان‌ها باشد.

همچنين شنيدن غيبت و ساير حرف‏هاى ناروا اگر عمدى نباشد و در كوچه و بازار اتفاقاً به گوش انسان برسد، حرام نيست و وظيفه ما در قبال آن‌ها امربه‌معروف و نهى از منكر است. البته اين كار داراى مراتب و شرايطى است كه آمر و ناهى حتماً بايد نسبت به آن امور اطلاع كافى داشته باشد که در ادامه بدان اشاره خواهيم کرد.

به‌صرف احتمال این‌که در مجلس غيبت يا بدگوئى می‌شود نمی‌توان مواردي چون صله‌رحم را ترك كرد، بنابراين نکته بسيار مهم‌تر این است که بايد ضمن این‌که صله‌رحم می‌کنید مواظب باشيد خود شما و يا خانواده‌تان غيبت و بدگويى ديگران را نكنيد و از بی‌حرمتی و بی‌احترامی و زخم‌زبان به ديگران اجتناب شود

 

"در همه حال به وظيفه خود عمل کنيد"

علاوه بر در نظر گرفتن جايگاه خود و ديگران و حفظ آن به وظيفه ديني و شرعي خود نيز عمل کنيد به‌عنوان نمونه اگر کلام خود را در قالب نهي از منکر با زبان نرم اثرپذیر ديديد که به وظيفه خود عمل نماييد و غير این صورت هم بايد عرض کنيم که شما با مديريت قوي می‌توانید مراقب خدشه‌دار نشدن رابطه خويشاوندي خود با آن‌ها شويد و طبق فتواي مراجع بزرگوار تقليد مواردي چون صله‌رحم، منحصر به رفت‌وآمد با خويشاوندان نيست، بلكه اين عمل با هديه دادن، ميهمانى كردن، پيغام فرستادن، تماس تلفنى، سلام كردن و... نيز تحقق مى‏يابد. پس همين اندازه كه قطع رحم نشود، كافى است. (1)

 

رابطه با دوستانتان نيز تا رفع اين مشکل بايد تقليل يابد چراکه در روايتي آمده است که مولاي متقيان علي (ع) ملاحظه كردند كه شخصى در حضور فرزند بزرگوارش حسن (ع) از كسى غيبت می‌کند، فرمود: فرزندم گوش خود را از چنين كسى دور دار زيرا او به پليد و نجس‌ترین چيزهايى كه در ظرف خود دارد نگريسته و آن‌ها را در ظرف توخالی كرده است. (2)

لذا ما وظیفه‌داریم به هر وسیله‌ی ممكن، شنونده غيبت نباشيم و آن‌ها رد كنيم.

البته اين امر نيز بايد با سلسله‌مراتب انجام پذيرد يعنى ابتدا با لحنى آرام از غيبت اجتناب شود و اگر لازم شد، با تغيير مکان و...در ضمن مراعات سن افراد و نسبتى كه با شما دارند نيز ضرورى است.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. فاضل، جامع‏المسائل، ج 1، س 1772 تبريزى، استفتاءات، س 2185 و 2189 سيستانى، صله‏رحم و دفتر: همه مراجع.

2. محمد ري شهري، ميزان الحکمه، انتشارات دار الحديث، قم، ج 9، ص 4474.

صفحه‌ها