پرسش وپاسخ

سقيفه كودتا بود و كودتاگران سقيفه جاهل نبودند تا امام آنان را آگاه نمايد و بر اشتباه و سوء برداشت هم نبودند ...
چرا امام علي (ع) بعد از قضيه ي سقيفه از آيه هاي قرآن،بالاخص آيه ي 3 سوره ي مائده در زمان استدلال به غدير خم استفاده نكردند؟

پرسش:
چرا امام علي (ع) بعد از قضيه ي سقيفه از آيه هاي قرآن،بالاخص آيه ي 3 سوره ي مائده در زمان استدلال به غدير خم استفاده نكردند؟
امام علي تا اون جايي كه ما ديديم،اصلاً از آيه ي قرآن براي اثبات حق خود استفاده نكردند.
از يك نفر كه پرسيدم گفت با اين كارشون مي خواستند از تحريف قرآن جلوگيري كنند.
اما اگر اين باشه حضرت زهرا(روحي فداها) هم نبايد براي حق فدك و ارث خود از آيه ي قرآن استفاده مي كردند.
كسي كه اين شبهه رو انداخته بود مي خواست بگه كه اصلاً اين آيات در حق امام نبوده تا امام از اونا براي اثبات خود استفاده كند.

پاسخ:
سقيفه كودتا بود و كودتاگران سقيفه جاهل نبودند تا امام آنان را آگاه نمايد و بر اشتباه و سوء برداشت هم نبودند تا امام با احتجاج و استناد به قرآن و حديث آنان را به راه صواب آرد. آنان خود شاهد شأن نزول اين آيات بودند و بارها و بارها از زبان پيامبر بيان اين آيات را شنيده بودند و تصريح هاي پيامبر در مورد امام علي و ... را مي دانستند و خود در غدير شاهد و بيعت كننده با امام بودند و ...
آنها اصلا از امام نظر نخواستند و سؤال نكردند و توضيحي نطلبيدند و اجازه سخن به امام ندادند تا امام به آيه و روايت استناد كند. اصلا در سقيفه و بعد از سقيفه (تا زمان شوراي شش نفره) امام فرصت و مجال سخن گفتن نيافت تا بخواهد دليل و برهان بياورد.
امام و ياران با وفايش بر بالاي جنازه مقدس رسول خدا به تجهيز ايشان مشغول بودند كه آنان در سقيفه جمع شدند و با استدلال هاي خود انصار را كنار زدند و با ابوبكر به عنوان خليفه بيعت كردند و بعد هم با زور از همه از جمله امام خواستند كه بدون چون وچرا بيعت كند.
بله اگر مجلس شور و بحث و اعلام نظر تشكيل شده بود و به امام هم آگاهي داده بودند و امام حاضر نشده بود يا دليل و برهان نياورده بود، اشكال شما وارد بود ولي اصلا اجازه اين كارها را ندادند.
بله امام بعدها در شوراي شش نفره اي كه عمر براي تعيين خليفه تشكيل داد و در دوران خلافت خود به كرات ادله قرآني و برهاني و روايي سزاوارتر بودن خود را بيان كرد تا در تاريخ ثبت شود و حجت بر مردم آن زمان و آيندگان تمام گردد.
بله حضرت زهرا به خاطر اين كه زن بود و دختر پيامبر و مورد احترام در جامعه اسلامي، از فرصتي كه برايش پيش آمد استفاده كرد و به مسجد رفت و سخنان خود را گفت و خليفه هم گمان نمي كرد امر به آنجا برسد و گر نه به ايشان هم اجازه سخن نمي دادند.
وقتي خلافت از شوهرش و فدك از خودش به زور گرفته شد، ايشان به مسجد رفت و احتجاج كرد. خليفه بر اين گمان بود كه ايشان سخني عليه خلافت نخواهد گفت و اگر هم بخواهد سخن بگويد ، سخناني آتشين و انقلاب خيز نتواند گفت و لازم نمي ديد بيش از آن حرمت او را بشكند و زمينه هاي اعتراض عليه خود را فراهم آورد از اين رو وقتي ايشان به مسجد تشريف آوردند او را با احترام پذيرفت و دلجويي كرد و وعده ها داد. ولي وقتي با سخنان آتشين و برهان هاي محكم او مواجه شد و به قول معروف پاي چراغ را تاريك ديد، حرمت گذاري را وانهاد با توهين صريح به او و شوهرش، ايشان و ديگران را خاموش كرد. (1)

پي نوشت ها:
1. جوهري، سقيفه، بيروتف شركه الكتبي، 1413ق، ص104.

امام علي (ع) - سقيفه - قرآن - سوره مائده - غدير خم

جبرئيل به من خبر داده است كه فرزندم حسين پس از من در سرزميني به نام طف كشته مي‏شود و اين خاك را به من نشان داده كه محل شهادت و قبر او در اين خاك خواهد بود
خبر دادن پیامبر از شهادت امام حسین

در احاديث و برخي متون تاريخي پيامبر(ص) پس از آگاهي از ماجراي كربلا توسط پيك وحي گريه و سوگواري نمودند.
عايشه مي‏گويد: "روزي جبرئيل بر رسول خدا(ص) نازل شد و به آن حضرت وحي نمود. حسين نزد پيامبر(ص) وارد شد و از شانه و پشت آن جناب بالا مي‏رفت و بازي مي‏كرد. جبرييل گفت: يا محمد! ان امتك ستفتن بعدك و يقتل ابنك هذا من بعدك و مدّيده فأتاه بتربه بيضاء و قال في هذه الارض يقتل ابنك اسمها الطف. فلما ذهب جبرئيل خرج رسول اللّه الي اصحابه و التربه في يده و فيهم ابوبكر و عمر و علي و حذيفه و عمار و ابوذر و هو يبكي فقالوا ما يبكيك يا رسول اللّه فقال: أخبرني جبرئيل ان ابني الحسين يقتل بعدي بأرض الطف و جائني بهذه التربه فأخبرني ان فيها مضجعه؛ اي محمد! به زودي امت تو فتنه مي‏كنند و اين فرزند كوچك تو را پس از تو خواهند كشت. آنگاه جبرييل دست برد و خاك سفيد رنگي آورد و گفت: فرزندت در اين سرزمين كشته مي‏شود. نام آن طف است! پس از آنكه جبرييل از نزد رسول خدا(ص) رفت، آن حضرت در حالي كه خاك را در دست داشت و گريه مي‏كرد بر گروهي از يارانش كه ابوبكر، عمر، علي، حذيفه عمار و ابوذر در بين آنها حضور داشتند وارد شدند و فرمودند: جبرئيل به من خبر داده است كه فرزندم حسين پس از من در سرزميني به نام طف كشته مي‏شود و اين خاك را به من نشان داده كه محل شهادت و قبر او در اين خاك خواهد بود". (1)

پي نوشت:
1. ماوردي، علي بن محمد (قرن پنجم) اعلام النبوه، ناشر دار الكتب العلميه، بيروت، ص 108؛ سيد مرتضي العسكري، سال چاپ1410- 1990 م، ناشر مؤسسه النعمان للطباعه والنشر والتوزيع- بيروت- لبنان، ج3، ص34.

امام حسن(ع) فرمود: "لا يوم كيومك يا ابا عبد الله؛ هيچ روزي مثل روز تو نيست" و بعد به شهادت امام حسین (ع) به دست سپاه ظالم اشاره كرد.
لا يوم كيومك يا ابا عبد الله

بنا بر بيان امام صادق(ع)، روزي امام حسين(ع) بر برادرش امام حسن(ع) وارد شد و تا ايشان را ديد، اشك از چشمانش جاري شد. امام حسن(ع) سبب را پرسيد و ايشان در جواب به ماجراي شهادت مظلومانه امام حسن(ع) به وسيله سم اشاره كرد و امام حسن(ع) در جواب به ايشان فرمود: "لا يوم كيومك يا ابا عبد الله؛ هيچ روزي مثل روز تو نيست" و بعد به شهادت امام به دست سپاه ظالم اشاره كرد. (1) امير المومنين (ع) نيز اين جمله را فرموده است(2). همچنين مضمون سخني از زين العابدين‏ عليه السلام آمده كه روزي امام سجاد عليه السلام به پسر عباس‏ عليه السلام نگاه كرد و گريست. و ياد از روز احد كرد كه حمزه در آن كشته شد، سپس ياد از موته كرد كه جعفر بن ابي طالب آنجا به ‏شهادت رسيد. سپس فرمود: "لايوم كيوم الحسين، ازدلف اليه ثلاثون الف رجل يزعمون‏ انهم من هذه الامه كل يتقرب الي الله عزوجل بدمه و هو بالله يذكرهم فلا يتعظون حتي ‏قتلوه بغيا و ظلما و عدوانا...(3)

پي نوشت:

1. شيخ صدوق، امالي، بيروت، اعلمي، 1400 ق، ص 177.
2. معالي السبطين، ج 2، ص 10؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 86.
3. ناسخ التواريخ، ج 4، ص 73 (به نقل از امالي صدوق)؛ بحارالانوار، ج 22، ص 274.

حسنین گرچه فرزندان حضرت علي و فاطمه(س) بودند، ولي به جهت مقام و مرتبه اي که داشتند، به عنوان فرزندان رسول خدا(ص)، مورد خطاب قرار مي گرفتند.
فرزندان رسول خدا

ابن کثير از مفسران بزرگ اهل سنت در تفسير آيه مباهله «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ(سوره آلعمران، آيه ??) هرگاه بعد از علم و دانشى كه(در باره مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را. ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را. ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود. آنگاه مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم. »
در روايتي که از جابر در منابع اهل سنت آمده است نقل مي کند که منظور از «ابنائنا» حسن و حسين مي باشند. (1) بنابراين، بر اساس آيه قرآن و روايت واردشده، خداوند آنان را اولاد پيامبر(ص) به حساب آورده است.
و در روايت صحيح آمده که خود پيامبر(ص) امام حسن و امام حسين را به عنوان فرزندان خود نام مي برد:
«. . . عن علي، قال: لما ولد الحسن ... فجاء رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلّم، فقال: أروني ابني ... قال: ... هو حسن، فلما ولد الحسين فذكر مثله، و قال: ... هو حسين، فلما ولد الثالث قال مثله. و قال: بل هو محسّن. ثمّ قال: سمّيتهم بأسماء ولد هارون: شبّر و شبّير و مشبّر، إسناده صحيح؛(2)
علي(ع): نقل مي کند که چون امام حسن متولد شد، ... پيامبر(ص) آمد و فرمود: پسرم را بياور [تا براي او نامي انتخاب کنم]... پيامبر(ص) فرمود: نام او حسن است. و بعد از ولادت امام حسين نيز همين جريان پيش آمد.... »
در اينکه به امام حسن و امام حسين(ع) فرزندان پيامبر گفته مي شده، شکي وجود ندارد. متعارف اين بود که به آن دو، ابن رسول الله گفته مي شد. طبري نقل مي کند، وقتي امام حسين(ع) از مکه به سوي عراق در حال حرکت بود، فرزدق که از جريان آگاه مي شود. خدمت حضرت ميرسد و مي گويد:. . . بابي وامي ياابن رسول الله ما اعجلک عن الحج. . .، پدر و مادرم فدايت شوند، اي فرزند رسول خدا، چه باعث شد که حج را انجام نداده از مکه خارج شديد. . . ؟(3) آنان گرچه فرزندان حضرت علي و فاطمه(س) بودند، ولي به جهت مقام و مرتبه اي که داشتند، به عنوان فرزندان رسول خدا(ص)، مورد خطاب قرار مي گرفتند.

پي نوشتها:         
1. ابن كثير دمشقى، اسماعيل بن عمرو، تفسير القرآن العظيم(ابن كثير)، بيروت، دار الكتب العلمية، منشورات محمدعلى بيضون، 1419 ق، ج‏2، ص 47: «قال أبو بكر بن مردويه: حدثنا سليمان بن أحمد حدثنا أحمد بن داود المكي، حدثنا بشر بن مهران حدثنا محمد بن دينار، عن داود بن أبي هند، عن الشعبي، عن جابر، قال: قدم على النبي صلّى اللّه عليه و سلّم العاقب و الطيب، فدعاهما إلى الملاعنة فواعده على أن يلاعناه الغداة، قال: فغدا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، فأخذ بيد علي و فاطمة و الحسن و الحسين، ثم أرسل إليهما، فأبيا أن يجيبا و أقرا له بالخراج، قال: فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم «و الذي بعثني بالحق لو قالا: لا، لأمطر عليهم الوادي نارا» قال جابر، و فيهم نزلت نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ قال جابر أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم و علي بن أبي طالب و أَبْناءَنا الحسن و الحسين وَ نِساءَنا فاطمة. و هكذا رواه الحاكم في مستدركه عن علي بن عيسى، عن أحمد بن محمد الأزهري، عن علي بن حجر، عن علي بن مسهر، عن داود بن أبي هند به بمعناه، ثم قال: صحيح على شرط مسلم. »
2. ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي‏، الإصابة في تمييز الصحابة به كوشش: عبدالمنان، حسان‏، ‏ ناشر: بيت الأفكار الدولية، ج ‏6، ص 192؛ ابن اثير(عز الدين)، اسد الغابه في معرفه الصحابه، تهران، المکتبة الا سلاميه، 1336 شمسي، ج 2، ص 10.
3. محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، قاهره، مطبعة الاستقامة، 1358، تحقيق گروهي از علما. ج 4، ص 230.

در برخی از روايت آمده است: فطرس فرشته اي بود، كه گردا گرد عرش الهي در گردش بود و درباره دستوري از اوامر خداوند كوتاهي و سستي ورزيد
فطرس ملک

نام اين فرشته فطرس مي باشد، كه يكي از فرشتگان الهي است، روايات متعددي درباره جريان بخشش او وجود دارد، كه مضمون و محتواي آن ها يك سان است.
در اين روايت آمده است: "فطرس فرشته اي بود، كه گردا گرد عرش الهي در گردش بود و درباره دستوري از اوامر خداوند كوتاهي و سستي ورزيد. بالش به كيفر اين نافرماني چيده شد و به يكي از جزيره ها تبعيد گرديد. هنگامي كه امام حسين(ع) متولد شد، جبريل براي عرض تبريك به پيامبر به سوي زمين فرود آمد و در راه با فطرس ديدار كرد. جبريل به وي پيشنهاد كرد، براي عرض تبريك و تهنيت، با او نزد پيامبر برود. هنگامي كه جبريل او را به حضور پيامبر برد، به امر پيامبر، بالش را به بدن پاك امام حسين(ع) ماليد و سلامتش را باز يافت". (1)
عده اي از بزرگان معتقدند، داستان فطرس با آيات صريح قرآن كه ويژگي هاي فرشتگان را برشمرده، آن ها را بندگان مطيع و كريم و شايسته خداوند معرفي مي كند و از هر نوع سرپيچي و نافرماني پيراسته مي داند، سازگاري ندارد؛ پس بايد اين گونه روايات را نادرست شماريم؛ به فرض درستي شان، بدان سبب كه نكته اي فراتر از ادراك ما دارند، بايد علمش را به اهلش يعني اولياي برگزيده الهي واگذاريم و خود را در فهم آن ناتوان بدانيم.
در مقابل عده اي بر اين باورند، كه فرشتگان اصناف و درجه هاي گوناگون دارند. گروهي مقرّبند و گروهي در درجه پايين تر جاي گرفته اند. آياتي كه هر گونه نافرماني و سرپيچي را از فرشتگان نفي مي كنند، به فرشتگان مقرب مربوط است. فطرس از فرشتگان مقرب نبود، تا از هر نوع سركشي پيراسته باشد؛ به ويژه آن كه تخلّف و سرپيچي فطرس در برخي روايات كندي و سستي ورزيدن خوانده شده كه نوعي ترك اولي است، نه گناه. چنان كه پيامبران(ع) نيز درجات مختلف دارند: " تلك الرسل فضّلنا بعضهم علي بعض؛ بعضي پيامبران را بر بعضي برتري بخشيديم. "(2)
عده اي از انبيا ترك اولي داشتند؛ ولي جمعي مانند پيامبر(ص) و خاندان پاكش جز اراده الهي اراده اي نداشتند و حتي از ترك اولي نيز پيراسته بودند.
در برخي از اين روايات كه اشاره شد، جرم فطرس كه مورد شفاعت امام حسين(ع) قرار گرفت، يك نوع غرور و خود بزرگ بيني بود.

جهت اطلاع بيشتر رجوع كنيد، به مقاله: پژوهشي در روايات فُطرس ملَك، از محمد احساني فر، در مجله علوم حديث شماره 34.

پي نوشت ها:
1) كشي، رجال كشي، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348ش، ص583؛ صدوق،  أمالي،   بيروت ، اعلمي، چ پنجم،   1400ق،   ص137؛ ابن قولويه،   كامل الزيارات،   نجف،   مرتضوي، چ اول، 1356ق، ص66؛ فتال نيشابوري، روضه الواعضين، قم، انتشارات رضي، چ اول، بي تا، ج1، ص356؛ مسعودي، اثبات الوصيه، قم، انصاريان، چ سوم، 1426ق، ص164؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل أبي طالب، قم، مؤسسه العلامه للنشر، 1379ق، ج4، ص74؛ مجلسي، بحار الأنوار، تهران، اسلاميه، چ دوم، 1363ش، ج44، ص182. (نرم افزار سيره معصومان)
2) بقره(2) آيه 253؛ بحارالانوار، پيشين، ج 56، ص184.

بر اساس برخي اقوال تاريخي امام حسين(ع) فرزندي به نام عبدالله داشت كه در كربلا به شهادت رسيد.
اباعبدالله

اگر چه در فرهنگ اعراب يكي از جهات قرار دادن كنيه ها براي اشخاص با توجه به نام فرزند او مي باشد و اشخاص را با نام فرزند بزرگتر خود مي خواندند. مثلاً به امام علي عليه السلام "ابا الحسن" مي گويند. به اين دليل كه فرزند(پسر) بزرگ ايشان، امام حسن(ع) بود. اما وجوه ديگري نيز در نام گرفتن برخي از افراد به الغاب و كنيه ها وجود داشته است كه در مجموع باعث شده است در تحليل كنيه "اباعبدالله" براي امام حسين(ع)، سه نكته قابل ذكر باشد:
1. در ميان اعراب خصوصا بزرگان قبائل مرسوم بود كه در بدو تولد براي نوزادان خود خصوصا نوزاداني كه به جهت جايگاه خانوادگي مقامي خاص داشتند علاوه بر اسم، كنيه اي نيز تعيين مي شد، كه در همين راستا پيامبر اكرم(ص) كنيه "اباعبدالله" را از همان سنين كودكي براي نواده خود حضرت سيد الشهداء برگزيدند(1). حتي روايات فراواني داريم كه امام حسين(ع)در دوران كودكي و قبل از تولد فرزندانش در لسان پيامبر و امير المومنين " ابا عبدالله "خوانده شده است:
عَنْ امام الصادق(ع) قالَ: " قالَ عليٌ (ع)لِلْحُسَيْنِ(ع): يا اباعَبداللهِ اُسْوَهٌ اَنْتَ قَدْماً. فقالَ: جُعِلْتُ فِداكَ ما حالي؟ ... امام صادق عليه السلام فرمود: " علي عليه السلام به حسين عليه السلام فرمود: اي اباعبدالله تو از پيش اسوه مردم بوده اي. [ حسين عليه السلام ] عرض كرد: فدايت شوم حال من چگونه است؟ فرمود: دانشي داري كه ايشان بدان نادان اند و زود است كه دانشمند از دانش خود بهره جويند. اي فرزندم گوش فردار و بينا باش قبل از آنكه [ واقعه اي] تو را دريابد. قسم به آن كه جانم در دست اوست بني اميه خون تو را مي ريزند اما نمي توانند تو را از آئينت برگردانند و از ياد پروردگارت غافل سازند. حسين(ع) فرمود: قسم به آن كه جانم در دست اوست كافي است. من بدانچه خدا فرود آورده است اقرار كردم و سخن پيامبر را دروغ نمي شمارم. (2)
2. بر اساس برخي اقوال تاريخي امام حسين(ع) فرزندي به نام عبدالله داشت كه در كربلا به شهادت رسيد. برخي عبد الله را نام ديگر علي اصغر دانسته اند. اما بر اساس برخي از اقوال تاريخي عبدالله، نوزادي است كه در كربلا به دنيا آمد و مادرش رباب بود. كه نشان مي دهد او فرزندي غير از علي اصغر(ع) بوده است(3).
3. برخي نيز با توجه به معناي اين كنيه "پدر بندگان خدا " با اين تحليل كه قيام امام حسين(ع)، موجب بقاي دين و يكتاپرستي بود و پرستش هر يگانه پرستي در دنيا تا قيامت، مرهون حركت و شهادت امام است، اگر امام حسين(ع) قيام نمي نمود و خون پاك خود و فرزندان و يارانش را نثار نمي كرد ديگر نشاني از توحيد و عبوديت باقي نمي ماند كه مردم عبد آن خدا و عامل به آن توحيد باشند. از اين رو، حكمت اطلاق اين كنيه بر ايشان را به اين دليل دانستند كه او پدر تمام بندگان خداست؛ يا همان "اباعبدالله". (4)
و همچنين برخي با اين تحليل كه قيام حضرت موجب حفظ اسلام و رسالت پيامبر اسلام گشت و در واقع امام حسين(ع) احيا كننده شريعت جد خود گشت، و لذا ايشان "پدر حضرت محمد" يا همان"اباعبدالله" نام گرفت چون يكي از القاب و نامهاي پيامبر "عبدالله" نقل شده است. (5)
پي نوشت ها:
1. علامه مجلسي، بحارالانوار، الوفاء بيروت، 1404ق، ج44، ص 251.
2. ابن قولويه قمي، كامل الزيارات، انتشارات مرتضويه نجف اشرف، 1356 ق، ص 72.
3. ابن واضح يعقوبي، تاريخ يعقوبي بيروت، دار صادر. 1379 ق، ج 2، ص 181.
4. آيت الله عندليب، ثارالله، مركز مطالعات راهبردي خيمه، بي تا، ص 47.
5. خداوند در قرآن متعدد پامبر را با نام(عبد خدا) نام مي برد(فرقان (25) آيه 1).

چرا به حضرت ابوالفضل(ع) باب الحوائج می‌گويند؟

پاسخ: باب به معناي در و حوائج جمع حاجت است. باب الحوائج يعني درهاي حاجت؛ يعني هر كه حاجتي دارد، مي‌تواند از اين طريق حاجتش را بگيرد.
حضرت ابوالفضل العباس(ع) به جهت اينكه در درگاه خدا مقرب است، باب الحوائج خوانده مي شود، چون مي توان با توسل به آن حضرت، حاجت خويش را گرفت.
قرآن مي‌فرمايد: اولياي خداوند با اذن و رضايت پروردگار مي‌توانند مشكل گشا و باب الحوايج مردم باشند.(۱) البته عنوان باب الحوائج اختصاص به حضرت عباس(ع) ندارد، بلكه همه معصومان(ع) و برخي از اوليا باب الحوائج هستند؛ زيرا آنان در اثر تقوا و عبوديت، لياقت اين مقام را كسب كرده اند، ولي آنچه در عرف شهرت يافته، آن است كه تنها به بعضي عنوان باب الحوائج اطلاق شده كه حضرت عباس(ع) نيز در زمره آنان است.
از سويي دليل خاصي وجود ندارد كه چرا عنوان: باب الحوائج بر افراد خاص اطلاق مي گردد. البته ابوالفضل العباس(ع)، از لياقت و شخصيت بالايي برخوردارند. شاید علت اين كه چنين مقامي به حضرت ابوالفضل داده شده است، به خاطر ايثار و فداكاري ایشان باشد، چون عبد صالح و مطيع خدا است، از اولي الامر پيروي كرد و دنيا را به آخرت فروخت و چنين مقامي پيدا كرد. در راستاي مقام بلند ابوالفضل العباس(ع) است كه از او به عنوان عبد صالح ياد شده است: " السلام عليك ايّها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لأميرالمؤمنين".(۲)

پي نوشتها:
۱. بقره (۲)، آيه ۲۵۵؛ انبيا (۲۱) آيه ۲۸.
۲ .مفاتيح الجنان، ص۴۳۵.

پیامبر این مسأله را کتمان می‌کرد و برای کسی بازگو نمی‌کرد. طبق این روایت جبرئیل برای اولین بار این خطاب را به کار برد.

یکی از القاب و عناوینی که همواره مسلمانان از صدر تاریخ تا کنون برای پیامبر اکرم (ص) به کار می‌برند لقب «رسول‌ الله» است، اما اینکه چه کسی برای نخستین مرتبه حضرت محمد (ص) را یا رسول الله خطاب کرد را در ادامه می‌خوانید:
بر اساس آنچه در روایات آمده، اولین بار جبرئیل امین حضرت محمد (ص) را «رسول الله» خطاب کرد، راوندی در کتاب «قصص الانبیاء» روایتی از علی بن ابراهیم بن هاشم که از راویان مورد اطمینان و مورد وثوق است، نقل کرده و علامه امینی نیز آن را در جلد هجدهم «بحارالانوار» آورده، این است که پیامبر گرامی اسلام در سن سی و هفت سالگی قبل از اینکه به پیامبری مبعوث شوند،‌ در خواب می‌دید که در حال چوپانی است و شخصی نزد او آمده و می‌گفت: «یا رسول الله»! حضرت از او پرسید: تو کیستی؟ گفت: من جبرئیل هستم! خدا مرا فرستاده تا تو را به عنوان رسولش قرار دهم! پیامبر این مسأله را کتمان می‌کرد و برای کسی بازگو نمی‌کرد. طبق این روایت جبرئیل برای اولین بار این خطاب را به کار برد.
بعد از مبعوث شدن حضرت محمد به نبوت، تمامی علاقه‌مندان به آن حضرت، از جمله امیرالمؤمنین (ع) آن حضرت را با کلماتی مانند یا رسول الله خطاب می‌کردند. اما بعضی از مسلمانان که قدر پیامبر اکرم (ص) را نمی‌دانستند و مؤدبانه ایشان را صدا نمی‌زدند. در کوچه‌ها راه می‌رفتند و انگار هم‌پایه خودشان را مورد خطاب قرار داده باشند یا محمد، یا محمد، می‌گفتند، پس خدای سبحان این بی‌احترامی را تاب نیاورد و فرمود: صدا کردن پیامبر را در میان خود، مانند صدا کردن یکدیگر قرار ندهید؛ «لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضا». (آیه ۶۳ سوره مبارکه نور)
قرآن مجید در آیات ۶۲ و ۶۳ سوره مبارکه «نور» از مسلمانان خواسته تا در موقعی که می‌خواهند پیامبر (ص) را مورد خطاب قرار دهند، رعایت احترام شأن و مقام والای ایشان را بنمایند، بعد از نزول این آیه همه مسلمانان موظف شدند تا حضرت را با احترام یاد کنند و زیباترین اسم برای آن حضرت «رسول الله» بود، به طوری که حضرت زهرا دختر گرامی آن حضرت نیز با این اسم پدر بزرگوار خود را صدا می‌زد. اما پیامبر (ص) به او فرمود: من دوست دارم با کلمه «پدر» (اب) مرا صدا کنی!

نظرات مراجع عظام در این خصوص مخالف است که در پاسخ اشاره اشاره است

پاسخ طبق نظر:
آیت الله خامنه ای و آیت الله مکارم شیرازی: اگر سرمایه به مقداری باشد که با دادن خمس آن نمی تواند با باقی مانده سرمایه مطابق شأن خود کار کند و کارکردن با بقیه، هزینه زندگی او را تأمین نمی کند، سرمایه خمس ندارد؛ اما اگر سرمایه به مقداری باشد که با دادن خمس با باقی مانده آن می تواند هزینه زندگی را تأمین کند بر سرمایه خمس تعلق می گیرد و باید خمس سرمایه را بدهد. ولی اگر با دست‌گردان کردن می تواند پرداخت کند، باید پرداخت نمایید.(۱)
به نظر آیت الله شبیری زنجانی: سرمایه ای که مورد نیاز انسان است و با کمتر از آن زندگی او در حد آبرو و شئونش اداره نمی شود، خمس ندارد.(۲)
به نظر آیت الله سیستانی: سرمایه خمس دارد اما اگر سرمایه کم باشد و با دادن خمس با باقی مانده آن نمی تواند زندگی را اداره کند، در این صورت باید با مرجع تقلید یا نماینده مرجع تقلید خود دست‌گردان کند و خمس آن را کم کم و به تدریج پرداخت کند.(۳)
به نظر آیت الله وحید خراسانی: به سرمایه خمس تعلق می گیرد: اگر سرمایه به مقدار واقی برای کارکردن باشد به فتوی خمس دارد و اگر به مقداری باشد که با دادن خمس، کارکردن با باقی مانده آن کفایت امور زندگی را نکند به احتیاط واجب باید خمس سرمایه پرداخت شود. (در احتیاط واجب می توان به مرجع دیگری که بعد از مرجع تقلید اعلم باشد و فتوی بر عدم وجوب خمس داشته باشد رجوع نمود.)

پرسش: حضرت عبدالعظيم حسني كه بود و كجا مي زيست و چه مقامی برای او در روایات بیان شده است؟

حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن ابي طالب، از بزرگان روات و علما و صاحب ورع و تقوا است و از اصحاب امام جواد(ع) و امام هادي (ع) و احاديث بسيار از ايشان روايت كرد. در منزلت و مقام وي آمده است كه مردي از اهل ري به خدمت حضرت علي بن محمد النقي امام هادي (ع) رفت. حضرت پرسيد: كجا بودي؟ او گفت: به زيارت امام حسين(ع) رفته بودم. امام فرمود: اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شما است زيارت مي كردي مانند كسي بودي كه امام حسين (ع) را زيارت كرده باشد. (۱)
احمد بن خالد برقي مي گويد: عبدالعظيم حسني از دست حاكم و سلطان زمان خودش فراري شد و در خانه مردي از شيعيان در ري پنهان شد. در آن خانه عبادت مي كرد و روزها روزه مي گرفت و شب ها به عبادت مي پرداخت و مخفيانه از خانه براي زيارت قبري كه نزديك محلّ سكونت وي بود، بيرون مي رفت و مي گفت : اين قبرِمردي از فرزندان موسي بن جعفر است. كم كم خبر ايشان در بين شيعيان پخش شد و گروه گروه به ديدار حضرت عبدالعظيم مي آمدند. شخصي از شيعيان پيامبر را در خواب ديد كه فرمود: مردي از فرزندان من نزد درخت سيب درباغ عبدالجبار بن عبدالوهاب دفن خواهد شد. حضرت عبدالعظيم مريض شد و بعد از مدتي فوت كرد و در جيب لباسش نوشته اي يافتند كه در آن نوشته بود: من ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن ابي طالب (ع) هستم. (۲)
حضرت عبدالعظيم از نوادگان حضرت امام حسن(ع) مي باشد و از اصحاب امام جواد و امام هادي (ع) بود و عقايد خود را بر امام هادي (ع) عرضه داشت و امام او را تأييد كرد. مناسب است ما اين روايت را نقل كنيم. شيخ صدوق (ره) و غير ايشان از جناب عبدالعظيم روايت كرده اند كه فرمود: بر آقاي خودم، حضرت امام هادي (ع) وارد شدم. چون مرا ديد فرمود: مرحبا به تو اي ابوالقاسم! تو وليّ ما هستي. عرض كردم : اي فرزند رسول خدا! مي خواهم دين خود را بر شما عرضه كنم. اگر مورد پسند شما است تأييد بفرماييد و اگر ناپسنداست راهنماييم كنيد.
من عقيده دارم خدا، واحد و يگانه است و مثل و مانندي ندارد و جسم و صورت و عرض و جوهر نيست، بلكه پديدآورنده اجسام و صورتهاست. پروردگار و مالك هر چيزي است. او مالك و صاحب هر چيزي است.
عقيده دارم محمد(ص) پيامبر و رسول و آخرين آنان است و بعد از او پيامبري نخواهد بود و تا روز قيامت دين آن حضرت اسلام خواهد بود و شريعت ديگري نخواهد بود.
عقيده دارم امام و خليفه و وليّ امر بعد از پيامبر(ص) اميرالمؤمنين (ع) و بعد از آن حسن (ع) و بعد حسين (ع) و علي بن الحسين و بعد محمد بن علي و سپس جعفر بن محمد و بعد موسي بن جعفر و بعد علي بن موسي و سپس محمد بن علي است و بعد شما را امام مي دانم.
حضرت فرمود: بعد از من پسرم حسن و بعد از او مهدي (ع) خواهد بود كه كسي او را نمي بيند و از نظرها غائب خواهد بود و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد پس از اين كه پر از ظلم و جور شده باشد.
گفتم : عقيده دارم دوست ايشان دوست خداست و دشمن ايشان دشمن خدااست و اطاعت ايشان واجب ومعصيت اينان معصيت خدا است.
عقيده دارم معراج و سؤال در قبر و بهشت و جهنم و صراط و ميزان حق است و قيامت خواهد آمد و همه زنده خواهيم شد.
پس امام هادي (ع) فرمود: اي ابوالقاسم! به خدا اين است دين پسنديده ثابت. بر همين اعتقاد بمان. خداوند تو را براين اعتقاد محافظت كند. (۳)
حضرت عبدالعظيم (ع) در حدود سال ۲۵۰يا ۲۵۲از دنيا رفت. (۴)

پي نوشت ها:
۱.شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ج ۱ ص ۲۴۶.
۲.الخوئي، معجم رجال الحديث، ج ۱۰ ص ۴۶.
۳.منتهي الآمال، ج ۲ ص ۳۹۲.
۴.محمد جواد نجفي، ستارگان درخشان، ج ۴ ۲۱۹.۲

صفحه‌ها