پرسش وپاسخ

با توجه به ساير آيات قرآن و دلايل عقلي مي توان كشف نمود كه اين واقعه به مسأله شناخت مربوط نمي شود.

با توجه به ساير آيات قرآن و دلايل عقلي مي توان كشف نمود كه اين واقعه به مسأله شناخت مربوط نمي شود. بلكه حكايت از وقوع عرياني بعد از خوردن از درخت به عنوان يكي از اثرات وضعي ترك اولي دارد.

از جمله آيات قرآني كه دلالت بر اين مطلب دارد، آيه 27 سوره اعراف است كه خداوند متعال مي فرمايد:« يا بَني‏ آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما؛

اي فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، آن گونه كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد، و لباس شان را از تن شان بيرون ساخت تا عورت شان را به آن ها نشان دهد».

 در اين جا سخن از بيرون آمدن لباس از تن آدم و حوا مطرح شده، نه اينكه قبلا هم عريان بوده اند و بعد از خوردن از درخت نسبت به آن عالم شده باشند.

از سوي ديگر آيا معنا دارد كه بگوييم اثر ترك اولي بيش تر شدن شناخت و بينش انسان باشد؟!

همچنين آيا معنا دارد بگوئيم كه آدم و حوا همه اشيا و درخت  و ... را مي ديدند، ولي بدن خودشان و عريان بودن آن را قبل از خوردن شجره  نمي ديدند و بعد از خوردن از آن چشم شان باز شد؟!

 طبق آيات قرآن مسلم است كه عريان شدن حضرت آدم و حوا يكي از آثار وضعي ترك اولي از ايشان بوده اما اينكه حقيقتا چه رابطه اي بين خوردن از شجره  و آشكار شدن عورت آن ها هست ،مسئله اي نيست كه به وسيله عقل ما قابل كشف باشد . گرچه عقل ما بتواند احتمالات و وجوهي را بيان كند. اما كشف حقيقت اين رابطه از عهده عقل ما خارج است . در ساير آيات قرآن و منابع روايي هم كه جستجو نموده ايم ،در باره رابطه بين دو مسئله مطلبي را نيافتيم.

از جمله احتمالات عقلايي كه درباره رابطه بين خوردن شجره و آشكار شدن عورت مي توان مطرح نمود، اين است كه خداوند متعال عقوبت كسي كه از  درخت ممنوع تناول كند ، كشف عورت وي قرار داده بود. علت اين كه اين عقوبت را قرار داده، ممكن است براي توجه دادن به اين مسئله باشد كه عدم انجام فرامين الهي باعث رسوايي انسان مي شود و همان طور كه ترك اولي( ترك بهتر،نه گناه ) لباس بهشتي حضرت آدم را از تن وي خارج ساخت ،ترك دستورات الهي توسط ما نيز باعث مي شود كه لباس تقوي از روح و جان ما خارج شود.

 

در پاسخ به پرسش شما به چند نكته اشاره مي كنيم:

1- در قرآن مجيد در مورد حضرت يعقوب(ع) از تعبير به اخاهم يا اخوهم استفاده نشده است. ولي راجع به پيامبران ديگري مثل لوط و نوح  (از تعبير اخوهم)  و از صالح و شعيب و هود( از تعبير اخاهم ) استفاده شده است .

2- اخ به چه معناست و چرا در مورد برخي پيامبران استفاده شده است در جواب مي گوييم كه"أخ" كه اصلش" اخو" است به معناي برادر است، حال يا برادر تكويني يعني آن كسي كه در ولادت از پدر يا مادر و يا هر دو با انسان شريك است، يا برادر رضاعي كه شرع او را برادر دانسته، و يا برادرخواندگي، كه بعضي از اجتماعات آن را معتبر شمرده‏اند، اين معناي اصلي كلمه مزبور است، و ليكن به طور استعاره به هر كسي كه با قومي يا شهري، يا صنعتي و سجيه‏اي نسبت داشته باشد نيز برادر آن چيز اطلاق مي‏كنند مثلا مي‏گويند:" اخو بني تميم برادر قبيله بني تميم" و يا" اخو يثرب برادر يثرب" و يا" اخو الحياكة برادر پشم بافي" و يا" اخو الكرم برادر كرامت" لذا شايد برادر به همين معناي استعاري است.(1)         

3- شايد تعبير به" اخاهم" (برادرشان)  يا اخاكم (برادرتان)اشاره به  پيوند نسبي باشد كه در ميان اين اقوام و پيامبران بوده است.

و اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير به" برادر" در مورد اين پيامبران الهي مانند نوح (2) و صالح (3) و لوط (4) و شعيب (5) و هود ( 6) به خاطر اين باشد كه آنها در نهايت دلسوزي و مهرباني، همچون يك برادر، با قوم و جمعيت خود رفتار مي‏كردند، و از هيچ كوشش و تلاشي براي هدايت آنها فروگذار نكردند، اين تعبير در مورد كساني كه نهايت دلسوزي در باره فرد يا جمعيتي به خرج مي‏دهند گفته مي‏شود، به علاوه اين تعبير حاكي از يك نوع برابري و نفي هر گونه تفوق‏طلبي و رياست‏طلبي است، يعني اين مردان خدا هيچ گونه داعيه‏اي در زمينه هدايت آنها در سر نداشتند، بلكه صرفا به خاطر نجات آنان از گرداب بدبختي دست و پا مي‏كردند.(7)

پي نوشت:

1. الميزان، علامه طباطبايي، ترجمه موسوي همداني، ناشر انتشارات فراهاني، تهران، سال 1360 ش، ج‏8، ص  222.

2. شعراء( 26) آيه106.

3. شعراء( 26) 142؛ اعراف ( 7) آيه 73؛ هود ( 11) آيه 61؛ نمل ( 27) آيه 45.

4. شعراء(26 ) آيه161.

5. اعراف( 7) آيه 85؛ هود ( 11) آيه 84؛ عنكبوت (29 ) آيه 36.

6. اعراف ( 7) آيه 65؛ هود ( 11) آيه 50.

7. تفسير نمونه، مكارم شيرازي ناصر، ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران، سال 1374 ش، نوبت اول، ج‏6، ص 226.

تعداد پيامبران زياد و بنا به روايات 124 هزار نفر بوده اند

تعداد پيامبران زياد و بنا به روايات 124 هزار نفر بوده اند (1) كه قرآن فقط به نام بزرگان  (اولوالعزم ها) و تعداد ديگري از آنها به مناسبت هايي اشاره كرده است و نام بعضي هم در روايات آمده است و ما فقط نام هايي كه در قرآن و روايات تاييد شده ، قبول داريم و نمي توانيم به نام هايي كه در كتاب مقدس يهود و نصارا آمده، اما در قرآن و روايات ذكر نشده اند، اعتماد كنيم. زيرا اين كتاب ها تحريف و كم و زياد شده اند و مطالب آنها معتبر نيست. البته اين مطلب اهميت چنداني هم ندارد و اين كه نام پيامبري فلان كلمه بوده يا نبوده ، اهميتي ندارد. مهم تعاليم، رفتار، سخنان و رهنمودهاي پيامبران است كه اگر كلامي و رفتاري در كتب مقدس به آنان نسبت داده شده و با مباني ديني ناسازگار نباشد، آن را مي پذيريم و سرلوحه عمل قرار مي دهيم. 

بعضي از اين نام ها در روايات هم آمده مثلا "اخنوخ" در روايتي همان حضرت ادريس خوانده شده است. (2)

پي نوشت ها:

1. صدوق ، اعتقادات ، بيروت ، دار المفيد ، 1414 ق ، ص 96.

2. صدوق ، امالي ، بيروت ، اعلمي ، 1400، ص 487.  

لقمان از معدود افرادي است كه در قرآن ياد و تصريح شده كه به او حكمت داده شده ،ولي آيات بر نبوت او دلالت ندارند.

لقمان از معدود افرادي است كه در قرآن ياد  و تصريح شده كه به او حكمت داده شده ،ولي آيات بر نبوت او دلالت ندارند.

البته بعضي او را پيامبر شمرده اند، (1) ولي دليل محكمي ارائه نداده اند.

بنا بر روايت نافع از ابن عمر از رسول خدا  بر پيامبر نبودن او تصريح و تاكيد شده است:

حقّا أقول لم يكن لقمان نبيّا و لكن كان عبدا كثير التّفكّر حسن اليقين. أحبّ اللَّه فأحبّه و منّ عليه بالحكمة؛ (2)

به حق مي گويم كه لقمان پيامبر نبود، بلكه بنده اي بود كه بسيار فكر مي كرد. يقين نيكويي داشت ، خدا را دوست داشت . خدا هم او را دوست داشت . به او حكمت عطا كرد.

او را خواهر يا خاله زاده حضرت ايوب شمرده اند.(3)

پي نوشت ها:

1. ابن مشهدي ، كنز الدقائق، تهران ، انتشارات وزارت ارشاد ، 1368 ش، ج10 ، ص 235(اين نظر را به عنوان يك نظر ضعيف ياد كرده است. ) 

2. همان ، ص 236 به نقل از مجمع البيان ، ج4 ، ص 315- 316.

3. همان ، ص 238.

 

در قرآن دارد كه از ابراهيم امتحان هاي سخت گرفتيم

در قرآن دارد كه از ابراهيم امتحان هاي سخت گرفتيم و او را در بلاهاي سخت آزموديم ولي هيچ جا سخن از اين نيست كه ابراهيم عليه السلام از خدا خواسته باشد او را در معرض امتحان هاي سخت قرار ندهد.

ممكن است منظور اين دعاي حضرت باشد كه مي فرمايد:

«رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (1)

پروردگارا! ما بر تو توكّل كرديم و به سوي تو بازگشتيم، و همه فرجام ها به سوي تو است! پروردگارا! ما را مايه فتنه كافران قرار مده، و ما را ببخش، اي پروردگار ما كه تو عزيز و حكيمي!».

در تفسير اين جمله گفته اند يعني خدايا كافران را بر ما مسلط مساز تا ما را به قهر بگيرند و با شتم و دشنام و شكنجه بخواهند ما را به فتنه انداخته به كفر باز گردانند. (2)

پي نوشت ها:

1. ممتحنه (60) آيه 4-5.

2. محمد بن حبيب الله ، ارشاد الاذهان ، اول ، بيروت ، دار التعارف ، 1419 ق ، ص 554 ؛ فيض كاشاني ، الصافي ،قم ، دفتر تبليغات ف 1418 ق ، ج2 ف ص 1292.و ناصر مكارم شيرازي ،تفسير نمونه ، انتشارات  دار الكتب الإسلامية؛ج 24 ،ص 22.

چند آيه قرآن كه خداي متعال وجود پيامبران سابق را تاييد و به پيامبر اسلام و نيز همگان گوشزد مي كند، اشاره مي كنيم:

چند آيه قرآن كه خداي متعال وجود پيامبران سابق را تاييد و به پيامبر اسلام و نيز همگان گوشزد مي كند، اشاره مي كنيم:
1."وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ" (2)
آنها به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو (بر پيامبران پيشين نازل گرديده) ايمان مي‏آورند، و به رستاخيز يقين دارند.
در اين آيه شريفه خداي متعال به پيامبر اسلام صلوات الله عليه خطاب مي كند كه قرآن بر تو و بر پيامبران سابق كتاب هاي آسماني نازل شده.....
.پس افراد قبل از پيامبر ديگر پيامبران آسماني بوده اند.
2."وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَي الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ...(3)
يعني:ما به موسي كتاب (تورات) داديم، و بعد از او پيامبراني پشت سر يكديگر فرستاديم و به عيسي بن مريم دلايل روشن بخشيديم، و او را بوسيله روح القدس تاييد نموديم،
در اين آيه شريفه، پيامبري حضرت موسي و حضرت عيسي و ديگر پيامبران و نيز كتاب ها و معجزاتشان مورد تاييد الهي قرار گرفته است.
3."ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً:"(4) سپس رسولان خود را پي در پي فرستاديم هر زمان رسولي به سراغ امتي مي‏آمد او را تكذيب مي‏كردند، و ما آنها را يكي پس از ديگري قرار مي‏داديم".
4."وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ ... (5)
و ما قبل از تو رسولاني فرستاديم
5.قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلي‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسي‏ وَ عيسي‏ وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (6)
بگو: به خدا ايمان آورديم و (هم چنين) به آنچه بر ما و بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل گرديده و آنچه به موسي و عيسي و (ديگر) پيامبران، از طرف پروردگارشان داده شده است ما در ميان هيچ يك از آنان فرقي نمي‏گذاريم و در برابرِ (فرمان) او تسليم هستيم.
6.إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلي‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عيسي‏ وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً (7)
ما به تو وحي فرستاديم همان گونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحي فرستاديم و (نيز) به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط [بني اسرائيل‏] و عيسي و ايّوب و يونس و هارون و سليمان وحي نموديم و به داوود زبور داديم.
در عين حال، خداي متعال در بعضي از آيات قرآن از تاييد پيامبرانش با "روح" خود خبر داده است
خداي متعال فرمود:
"أُولئِكَ كَتَبَ في‏ قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" (8)
آنان(پيامبران) كساني هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دل هاي شان نوشته و با روحي از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده است.
و در مورد حضرت عيسي فرمود:
"وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ"(9) و او را به وسيله روح القدس تأييد كرديم.
مفسرين نوشته اند:
يك درجه ديگر آن روحي است كه انبياء و رسل، به وسيله آن تاييد مي‏شوند، و در آن باره فرمود:" وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ"(10)
از امام صادق سلام الله عليه در تفسير آيه شريفه ""وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ" روايت شده است"
"هم رسل الله و ... أيدهم بروح القدس آنان رسولان خدا هستند كه به روح القدس تاييد شده اند.(11)
نتيجه:
در اين آيات و نيز آيات فراوان ديگر قرآن، هم اشاره كلي به وجود پيامبران بدون ذكر نام ايشان شده است و هم به نام مبارك آنان و نيز تاييدشان تصريح شده است. علاوه بر اين،آن چه بايد بدانيم اين است كه قرآن،وقايع زندگي پيامبران سابق صلوات الله عليهم اجمعين را به شكل حكايت هاي جذاب، پر عبرت،اما واقعي بيان كرده است. نزول كتاب هاي آسماني و اعطاي امر رسالت الهي بر عهده هر كسي گداشته نشده بود و اين لياقت مختص پيامبر گرامي اسلام صلوات الله عليه و پيامبران قبل از پيامبر بوده است كه به عنوان بهترين دليل بر تاييد آنان از طرف قرآن خواهد بود.
پي نوشت ها:
2. سوره بقره، آيه 4.
3.همان، آيه 87.
4.سوره مومنون، آيه 44.
5.سوره رعد، آيه 38.
6.سوره آل عمران 84.
7.سوره نساء، آيه 163.
8.سوره مجادله، آيه 22.
9.سوره بقره، آيه 87.
10.طباطبايي محمد حسين، تفسير الميزان،ترجمه موسوي همداني محمد باقر، قم،انتشارات جامعه مدرسين،سال 1374 هجري شمسي،چاپ پنجم، ج‏12، ص 306.
11. عروسي حويزي عبد علي بن جمعه، تفسير نور الثقلين،قم،انتشارات اسماعيليان،سال 1415 هجري قمري،چاپ چهارم، ج‏1، ص 99.

وَ لَمَّا جاءَ مُوسي‏ لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني‏ أَنْظُرْ الیک

«وَ لَمَّا جاءَ مُوسي‏ لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني‏ أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني‏ وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني‏ فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي‏ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ؛ (1) و هنگامي كه موسي به ميعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: «پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببينم!» گفت: «هرگز مرا نخواهي ديد! ولي به كوه بنگر، اگر در جاي خود ثابت ماند، مرا خواهي ديد!» اما هنگامي كه پروردگارش بر كوه جلوه كرد، آن را همسان خاك قرار داد و موسي مدهوش به زمين افتاد. چون به هوش آمد، عرض كرد: «خداوندا! منزهي تو (از اينكه با چشم تو را ببينم)! من به سوي تو بازگشتم! و من نخستين مؤمنانم!».

حضرت موسي تقاضاي رؤيت قلبي خدا را كرد و خداوند با مثال به ايشان اعلام كرد كه بايد از جبل خوديت خارج شد و آن را مندك و منهدم كرد تا به اين رؤيت نايل شد.

و در مورد حضرت علي در روايت آمده كه از ايشان سؤال شد: «يا أمير المؤمنين هل رأيت ربك حين عبدته؟ فقال: ويلك ما كنت أعبد ربا لم أره، قال: وكيف رأيته؟ قال: ويلك لا تدركه العيون في مشاهدة الابصار ولكن رأته القلوب بحقائق الايمان؛ (2) يا علي آن گاه كه خدايت را عبادت مي كني او را مي بيني ؟

حضرت فرمود: واي بر تو ، من خدايي را كه نبينم ، عبادت نمي كنم. البته خدا را چشم ها نمي بينند بلكه قلب ها حقيقت او را باور دارند».

بنا بر روايت ديگر ايشان فرموده من هيچ چيز را نديدم مگر اين كه خدا را در آن يا قبل از آن يا بعد از آن ، ديدم ( و همه چيز آيينه خدا نما بود). (3)

بنا بر روايت ديگر هم فرمود: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا؛ (4) اگر پرده ها برداشته شود ، بر يقين من افزوده نمي گردد».

بنا بر اين براي حضرت علي لقاي خدا حاصل بود و ايشان جبل منيت خود را مندك و منهدم كرده و فاني در خدا بود و خدا را مي ديد. اما ديدن با دل

پي نوشت ها:

1. اعراف (7) آيه 143.

2. كليني ، كافي ، تهران ، اسلاميه ، 1363 ش، ج1، ص 98.

3. محمدي ري شهري ، موسوعه العقايد الاسلاميه ، قم ، دار الحديث ، 1425 ق ، ج 3 ف ص 75.

4. مولي صالح مازندراني ، شرح اصول كافي ، بيروت ، دار احيائ التراث العربي ، 1421 ق ، ج 3 ، ص 173.

در روايات آمده است هم نشين حضرت موسي سلام الله عليه در بهشت پيرزني است

در روايات آمده است هم نشين حضرت موسي سلام الله عليه در بهشت پيرزني است توضح اين كه: روايتي از از امام موسي كاظم سلام الله عليه نقل شده است كه فرمود : احْتُبِسَ الْقَمَرُ عَنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ فَأَوْحَي اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَي مُوسَي ع أَنْ أَخْرِجْ عِظَامَ يُوسُفَ مِنْ مِصْرَ وَ وَعَدَهُ طُلُوعَ الْقَمَرِ إِذَا أَخْرَجَ عِظَامَهُ فَسَأَلَ مُوسَي عَمَّنْ يَعْلَمُ مَوْضِعَهُ فَقِيلَ لَهُ هَاهُنَا عَجُوزٌ تَعْلَمُ عِلْمَهُ فَبَعَثَ إِلَيْهَا فَأُتِيَ بِعَجُوزٍ مُقْعَدَةٍ عَمْيَاءَ فَقَالَ لَهَا أَ تَعْرِفِينَ مَوْضِعَ قَبْرِ يُوسُفَ قَالَتْ نَعَمْ قَالَ فَأَخْبِرِينِي بِهِ قَالَتْ لَا حَتَّي تُعْطِيَنِي أَرْبَعَ خِصَالٍ تُطْلِقَ لِي رِجْلِي وَ تُعِيدَ إِلَيَّ شَبَابِي وَ تُعِيدَ إِلَيَّ بَصَرِي وَ تَجْعَلَنِي مَعَكَ فِي الْجَنَّةِ قَالَ فَكَبُرَ ذَلِكَ عَلَي مُوسَي فَأَوْحَي اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَيْهِ يَا مُوسَي أَعْطِهَا مَا سَأَلَتْ فَإِنَّكَ إِنَّمَا تُعْطِي عَلَيَّ فَفَعَلَ فَدَلَّتْهُ عَلَيْهِ فَاسْتَخْرَجَهُ مِنْ شَاطِئِ النِّيلِ فِي صُنْدُوقٍ مَرْمَرٍ فَلَمَّا أَخْرَجَهُ طَلَعَ الْقَمَرُ فَحَمَلَهُ إِلَي الشَّامِ فَلِذَلِكَ يَحْمِلُ أَهْلُ الْكِتَابِ مَوْتَاهُمْ إِلَي الشَّامِ‏(1)      

يعني ماه مدتي بر بني اسراييل طلوع نمي كرد و خداي متعال به حضرت موسي وحي كرد كه استخوان هاي حضرت يوسف را از مصر خارج كن تا وعده طلوع ماه را دريافت كني، موسي سوال كرد كه چه كسي از مكان استخوان ها باخبر است به او گفته شد در مصر پيرزني وجود دارد كه تو را آگاه خواهد كرد، موسي در جستجوي پيرزن رفت و او را در حالي كه زمين گير و كور بود يافت و از او در مورد قبر يوسف سوال كرد و پيرزن در پاسخ گفت مي دانم حضرت فرمود نشاني اش را بده و پيرزن گفت اين كار را نمي كنم مگر آن كه چهار آرزوي مرا بر آورده كني، اول اين كه از حالت زمين گيري مرا نجات دهي، دوم اين كه مرا به دوره جواني بازگرداني،  سوم اين كه نور چشمانم را به من برگرداني، و چهارم اين كه مرا در بهشت هم نشين خود كني! چنين تقاضاهايي بر حضرت گران تمام شد، در اين هنگام خداي متعال به حضرت وحي فرستاد به تقاضاهاي او جواب مثبت بده در حقيقت تو داري اين كار را بر عهده من مي گذاري، اين كار انجام شد، يعني به تقاضاهاي آن پيرزن جواب مثبت داده شد و او نيز حضرت را به مكان يوسف پيامبر راهنمايي كرد و موسي پيامبر تابوت مرمرين يوسف را از درون رود نيل بيرون كشيد و در اين هنگام بود كه ماه نيز طلوع كرد و تابوت يوسف به شام منتقل شد و به همين خاطر اهل كتاب، مردگانشان را به آنجا مي برند.

لازم به ذكر است، عين همين حديث در ديگر كتاب هاي معتبر شيعه نقل شده است كه ضرورتي به ذكر آن ها نيست.

پي نوشت:

1.شيخ صدوق،الخصال،قم انتشارات جامعه مدرسين،سال 1362 هجري شمسي،چاپ اول، ج‏1، ص 206.

 

 

"وَ إِذِ ابْتَلي‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِم

خداي متعال در باره حضرت ابراهيم(ع) فرمود:

"وَ إِذِ ابْتَلي‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ"سوره بقره،آيه 124.

با نگاهي كوتاه و اجمالي به تفاسير، موارد ابتلاء ابراهيم پيامبر(ع) چند گونه از ده تا چهل نوع امتحان بيان شده است كه به عنوان مثال به برخي از آن موارد به نقل از يكي از تفاسير اشاره مي كنيم:

در اين تفسير بعد از بيان انواع امتحان ها در فرازي ديگر به 19 نوع امتحان به ترتيب زير از قول شيخ صدوق اشاره شده است.(1)

خداوند براي ابراهيم(ع) حوادثي پيش آورد و او در آن حوادث با كمال مقاومت و شكيبايي به وظيفه خود عمل كرد و در نتيجه، شايستگي وي براي مقام امامت براي همه روشن و مسلّم گرديد.

شيخ صدوق بيان مي دارد:

 "كلماتي" كه خداوند به وسيله آن ها ابراهيم(ع) را مورد آزمايش قرار داد، به اين شرح است:

1- يقين. به دليل قول خداوند: "وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ" سوره انعام،آيه 75

2، توحيد خداوند و منزّه دانستن او از تشبيه هنگامي كه او به ستاره و ماه خورشيد، در ميان ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيد پرستان، نگاه كرد و رو به خدا آورد.

3، شجاعت. به دليل قول خداوند: "فَجَعَلَهُمْ جُذذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ"سوره انبياء، آيه 58  و به دليل مقاومتي كه يك تنه در برابر هزاران نفر دشمن به خرج داد.

4، حلم(صبر). به دليل گفتار خداوند "إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ" سوره هود،آيه 75

5، سخاوت. و دليل آن گفتار خداوند است: "هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ"سوره ذاريات، آيه 24. 

6، اعتزال و كناره جويي در راه خدا از خويشاوندان خود، به دليل قول خداوند "وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ"سوره مريم،آيه 48.

7، امر به معروف و نهي از منكر. دليل آن قول خداوند است:"يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ"سوره مريم، آيه 24.

8، بدي را به نيكي مكافات كردن هنگامي كه پدر وي گفت"لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا"سوره مريم، آيه46.

9، توكّل و اعتماد مخصوص بر خداوند. به دليل گفتار خداوند: "الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ"سوره شعراء، آيه 78 تا 80.

10، امتحان در باره شخص خود، هنگامي كه در ميان منجنيق گذارده شد و به آغوش آتش پرتاب گرديد.

11، امتحان نسبت بفرزند خود اسماعيل(ع) وقتي كه مأمور به ذبح وي گرديد.

12، امتحان در باره خانواده خود كه عاقبت خداوند او را از قبطي نجات بخشيد.

13، شكيبايي بر بد اخلاقي همسرش ساره.

14، خود را در عبادت مقصر محسوب داشت به دليل قول خداوند " وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ"سوره شعراء، آيه 87.

15، موقعيت و مقام ممتاز وي. به دليل گفتار خداوند "ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً"سوره آل عمران، آيه 67.

16، جامع بودن شرايط عبادات و طاعات. به دليل آيات:"إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ"سوره انعام،آيه 162 و 163.

17، اجابت خداوند دعاي او را هنگامي كه گفت: "رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتي‏" سوره بقره، آيه 260.

18، خداوند وي را در دنيا برگزيد و گواهي داد به اين كه او در آخرت در زمرة صالحين است. اين موضوع از اين آيه استفاده مي شود "وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ"سوره بقره،آيه 130. 

19، پيروي پيغمبران بعد، از وي به دليل اين آيات:

 "وَ وَصَّي بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفي‏ لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ" سوره بقره، آيه 132. 

"ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً" سوره نحل، آيه 123.

پي نوشت:

1. با استفاده از ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏2، ص30.

شخصي به نام «صفوان بن يحيي»  از امام رضا (ع) سؤال كرد كه طبق عبارت «...أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلي‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي...» آيا در قلب ابراهيم (ع) شك و ترديدي بود؟! امام رضا (ع) فرمودند: نه، بلكه ابراهيم (ع) يقين داشت و از خداوند زياد شدن يقين را خواست.(1)

 در ايمان حضرت ابراهيم نسبت به اصل زنده شدن مردگان در روز قيامت شك و ترديدي وجود ندارد اما ايمان مراتب مختلفي دارد زيرا منشأ ايمان مختلف است .برخي از ايمان ها و اعتقادات از استدلالات منطقي و عقلي سرچشمه مي گيرد . برخي از ايمان ها از كشف و شهود و برخي بر اساس اعتماد به اقوال يك منبع موثق پديد مي آيد . روشن است كه ايمان حاصل شده از اين راه ها، از حيث اطمينان آوري  با هم يكسان نيستند . اطمينان قلبي كه از اين راه ها براي انسان حاصل مي شود، در يك درجه قرار ندارند.

در باره ايمان حضرت ابراهيم به زنده شدن مردگان هم بايد بگوييم كه گرچه حضرت به اصل زنده شدن مردگان طبق دريافت هاي وحياني اعتقاد و ايمان داشت اما كيفيت زنده شدن براي حضرت مجهول بود . درخواست حضرت ابراهيم براي شناخت كيفيت زنده شدن بود .  درخواست هم براي اين بود كه با مشاهده حسي، اطمينان قلبي حضرت بيش تر شود ،چون مسلم است اعتقادي كه بر اساس كشف و شهود و مشاهده يك حقيقت حاصل مي شود، اطمينان بخشي بيش تري نسبت به ساير روش ها دارد.

 حضرت ابراهيم قبل از  درخواست هم از ايماني يقيني بهره مند بود . با درخواست در پي بالاتر بردن يقين و اطمينان قلبي خود نسبت به كيفيت زنده نمودن مردگان بود.

 حضرت ابراهيم مي خواست مظهر دو صفت محيي و مميت خداوند باشد، يعني خودش با اذن خداوند بميراند و زنده كند .

پي نوشت :

1. عروسي حويزي،  نور الثقلين، قم، اسماعيليان، 1415ق، ج 1، ص 275.

 

صفحه‌ها