پرسش وپاسخ

اين سخن عايشه (كه گفته آيه اي از قرآن در شأن ما نازل نشده است) نمي تواند مورد استناد ما باشد و دليل نيست كه آيه اي در شأن ابوبكر نازل نشده است

اين سخن عايشه (كه گفته آيه اي از قرآن در شأن ما نازل نشده است) نمي تواند مورد استناد ما باشد و دليل نيست كه آيه اي در شأن ابوبكر نازل نشده است. زيرا:
اين سخن عايشه يك نقل است كه بر فرض صحيح بودن در مقابل نقل هاي صحيح ديگر قرار مي گيرد كه بايد ببينيم با ملاك هاي ترجيح ، كدام ترجيح مي يابد.
ديگر اين كه اين نظر عايشه است و عايشه نظر خود را گفته نه اين كه سخن پيامبر را نقل كرده باشد و نظر عايشه براي خودش محترم است و بر نظر ديگران ترجيحي ندارد. چه بسا ديگران معتقد باشند كه آيات زيادي در شأن ابي بكر وارد شده است. ما بايد به مستند نظر ها بنگريم و نظري كه داراي پشتوانه عقلي يا نقلي معتبر است، را بپذيريم. بنا بر اين سخن عايشه كه مدعي شده آيه اي از قرآن، جز آيات افك، در شأن ما نازل نشده، اعتبار ندارد .
و اشكال هاي ديگري كه مي توان مطرح كرد.
اما يك نكته دقيق اينجاست كه وقتي يك سني آياتي از قرآن را در باره ابوبكر مي داند و استناد هاي خودش را ذكر مي كند ، مستند او كتاب هايي مثل صحيح بخاري است كه از نظر او صحيح ترين كتاب بعد از قرآن است و به سخن افرادي چون عايشه استناد مي كند كه در عدالتشان خدشه اي نمي بيند و مخالف او (ما شيعيان ) نه از باب استدلال و برهان بلكه از باب جدال و گرفتن خصم و مخالف به ادله اي كه خود ارائه كرده ، به صحيح بخاري و روايت عايشه استناد مي كنيم كه گفته هيچ آيه اي در شأن ما نازل نشده است و "ما" هم در اينجا ظهور در خانواده اش اعم از پدر، مادر، خود، برادران و خواهرانش و ...، دارد.
ما نمي خواهيم بگوييم عايشه راست گفته يا حديث مخالفي وجود ندارد يا اين حديث معتبر است و ... ؛ بلكه مي خواهيم بگوييم شما كه قبول داريد هر حديثي در اين كتاب آمده صحيح است و عايشه را از اركان اسلام مي دانيد در قبال اين سخن او چه جوابي داريد؟
جدال و گرفتن خصم به باورهاي خودش از اصول مناظره و احتجاج است.
بله ما هم در اصول كافي روايت هايي داريم كه با روايات ديگر همان كتاب منافات دارد يا بين آنها منافات به نظر مي رسد و لذا هر چه در اين كتاب آمده را حق نمي دانيم يا براي آن وجه جمع معقول و منطقي ارائه مي دهيم مثلا در همين موردي كه شما نوشته ايد بله، ما قبول داريم كه رواياتي وجود دارد كه قيام هاي قبل از ظهور را تخطئه مي كند يا اين گونه به نظر مي رسد و در مورد آنها با جمع همه روايات و بررسي آنها و با ارائه نشانه ها ثابت مي كنيم كه منظور قيام هايي است كه به ادعاي مهدويت واقع مي شود و قيام هايي كه به ادعاي مهدويت نيست بلكه براي امر به معروف است. ولي بدون تهيه مقدمات است (در روايات به جوجه اي كه پرواز مي كند قبل از اين كه پر و بال درآورده و پر و بالش قوي شده باشد ، تشبيه شده اند) يا نفي حقانيت نمي كند بلكه پيروزي نهايي آنها را نفي مي كند و ... . (1)
اگر آنها هم جواب معقول و وجه جمع منطقي در مورد روايت عايشه دارند، ارائه دهند يا قبول كنند كه صرف بودن روايتي در صحيح بخاري يا از عايشه دليل بر صحيح بودن آن نيست و بپذيرند كه ممكن است عايشه هم ناحق بگويد يا بخاري هم ناحق در اين كتاب آورده باشد.
البته ما هم قبول داريم كه آياتي از قرآن به ابوبكر نظر دارد مثل آيه غار (2)و آيه 22 سوره نور و ... ولي مي گوييم اين آيات فضيلت خاصي براي ابوبكر ثابت نمي كند و دليل بر برتري او از اصحاب و شايستگي او براي مقام خلافت بعد از پيامبر نيست.
پي نوشت ها:
1. براي اطلاع از مجموعه اين روايات و جمع آنها ر. ك: منتظري حسين علي، دراسات في ولايه الفقيه، اول، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1408 ق، ج1، ص205-257.
2. توبه (9) آيه 40.

ايمان به خدا و عمل صالح براي اطاعت از امر خدا از جمله ايمان آوردن به پيامبر و هجرت همراه ايشان از مكه به مدينه و.....همه ازفضایل بزرگ است

ايمان به خدا و عمل صالح براي اطاعت از امر خدا  از جمله ايمان آوردن به پيامبر و هجرت همراه ايشان از مكه به مدينه و پذيرفتن ايشان و يارانش در مدينه و همركاب شدن با ايشان در جنگ ها و... ، همه از فضايل بزرگ است، ولي هيچ كدام از اين فضايل ثابت نمي كند كه بهشتي شدن فرد تضمين شده و قطعي است.

 فضايل فرد را مستحق بهشت مي گرداند، ولي  استحقاق هميشه در معرض حبط و نابودي است. ممكن است فرد با بازگشت از ايمان و عمل صالح و با ارتكاب نقض عهد و پيمان شكني، صلاحيت را از دست بدهد.

خداوند هميشه به انسان هاي مؤمن و صالح وعده بهشت مي دهد، ولي تحقق آن را به وفاي به عهد و ايمان منوط مي سازد. به همين آيات توجه كنيد:

وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلي‏ عَذابٍ عَظيمٍ وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَي اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ؛ (1)

پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و كساني كه به نيكي از آن ها پيروي كردند، خداوند از آن ها خشنود گشت، و آن ها (نيز) از او خشنود شدند و باغ هايي از بهشت براي آنان فراهم ساخته، كه نهرها از زير درختانش جاري است و جاودانه در آن خواهند ماند و اين است پيروزي بزرگ!  از (ميان) اعراب باديه‏نشين كه اطراف شما هستند، جمعي منافقند و از اهل مدينه (از همين مهاجران و انصار سابقين و اولين نيز)، گروهي سخت به نفاق پاي بندند. تو آن ها را نمي‏شناسي، ولي ما آن ها را مي شناسيم. به زودي آن ها را دو بار مجازات مي‏كنيم (: مجازاتي با رسوايي در دنيا، و مجازاتي  هنگام مرگ) سپس به سوي مجازات بزرگي (در قيامت) فرستاده مي‏شوند. گروهي ديگر، به گناهان خود اعتراف كردند و كار خوب و بد را به هم آميختند، اميد مي‏رود كه خداوند توبه آن ها را بپذيرد به يقين، خداوند آمرزنده و مهربان است!

 خشنودي كه در اين آيه آمده، خشنودي خدا از فعل آن ها است، يعني از اين كه اين جماعت سبقت گيرنده به ايمان و هجرت و نصرت بودند، خدا را با اين كار خود راضي كردند . خدا از اين كارشان راضي شد . اين دلالت ندارد كه رضايت تا قيامت باقي بماند، زيرا ممكن است همين افراد با ارتداد و پيمان شكني در زمان رسول خدا يا با سرپيچي از رهنمود هاي صريح ايشان بعد از وفات رسول خدا، موجب خشم خدا از خود شوند و  ايمان و هجرت و نصرت را حبط كنند.

آيات بعد به جماعتي از  مهاجر و انصار  ساكن مدينه اشاره دارد كه منافقانه وارد اسلام شده يا بعد به نفاق گرائيدند و رضايت را از اول حاصل نكردند يا از دست دادند.

مشابه اين آيات در سوره فتح در باره بيعت رضوان هم آمده است. خدا در آن جا هم در مورد  مهاجر و انصار كه در بيعت عقبه شركت كرده بودند ، مي فرمايد:

لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَة؛(2)

خداوند از مؤمنان- هنگامي كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند- راضي و خشنود شد.

إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلي‏ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفي‏ بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً؛ (3)

كساني كه با تو بيعت مي‏كنند (در حقيقت) تنها با خدا بيعت مي‏نمايند، و دست خدا بالاي دست آن هاست. پس هر كس پيمان‏شكني كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است. آن كس كه نسبت به عهدي كه با خدا بسته وفا كند، به زودي پاداش عظيمي به او خواهد داد.

بنا بر اين آيات هم ، بيعت مهاجر و انصار با رسول خدا در غزوه حديبيه در زير درخت عملي بود مورد رضاي خدا و استحقاق بهشت و ثواب خدا را در پي داشت، ولي بايد اهل بيعت براي رسيدن به پاداش آخرت بر  پيمان اطاعت از پيامبر و جانبازي در راه آرمان هاي ايشان ثابت قدم بمانند. اگر پيمان بشكنند، رضايت خدا را از دست داده و مستحق كيفر مي گردند.

بنا بر اين مهاجران و انصار كه ايمان و هجرت و نصرت شان مورد رضاي خدا بود، صلاحيت بهشتي شدن پيدا كردند،  ولي با پيمان شكني بعد از پيامبر و مخالفت صريح با دستور هاي ايشان، صلاحيت خود را از دست دادند. اگر بدون توبه از دنيا رفته باشند، ديگر صلاحيت بهشتي شدن ندارند. خدا به آنان وعده قطعي نداده بود تا خلف وعده كرده باشد و تناقض در آيات حاصل شده باشد.

اين كه وعده رضايت قطعي فقط به وفاداران به بيعت داده شده، نه به همه كساني كه در بيعت شركت كردند، در آيات آن سوره و هم در جاهاي ديگر قرآن آمده است. در  سوره فتح آمده :

إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلي‏ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفي‏ بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً ؛

كساني كه با تو بيعت مي‏كنند (در حقيقت) تنها با خدا بيعت مي‏نمايند، و دست خدا بالاي دست آن هاست. پس هر كس پيمان‏شكني كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است . آن كس كه نسبت به عهدي كه با خدا بسته وفا كند، به زودي پاداش عظيمي به او خواهد داد.

بنا بر اين آيه 18 اين سوره اعلام مي كند كه خدا از اقدام مسلمانان به بيعت در غزوه حديبيه راضي شد. عمل آنان مورد نظر خدا قرار گرفت، هم چنان كه از ديگر اعمال صالح آنان راضي و خشنود است. در آيه 10 اعلام مي كند اعمالي كه مورد نظر و رضاي خداست، اگر حفظ شود و عمل كننده تا آخر عمر بر پيمان بماند و به عهد وفا كند، سبب رضايت قطعي و نهايي خدا از او خواهد شد اما اگر اقدام ارزشمند او با پيمان شكني بدرقه شود ، حبط مي گردد و ديگر رضايت نهايي خدا را براي او به ارمغان نمي آورد.

پي نوشت ها:

1. توبه (9) آيه99-102.

2. فتح (48) آيه 18.

3. همان ، آيه 10.

قران كريم اين خصيصه را به شدت نكوهش نموده است

در ابتدا بايد اشاره شود كه قران كريم اين خصيصه را به شدت نكوهش نموده و كساني را كه كه مي گويند: "نومن ببعض  و نكفر ببعض؛ (1) ما به برخي از احكام الهي ايمان و باور داريم و به بعض ديگر باور نداريم"، نگاهشان را كفرآمیز  تلقي نموده و آن ها را كه از روي عمد و عناد به چنين تبعيضي در پذيريش عقايد قائل اند، كافر حقيقي خوانده و فرموده: "اولئك كافرون حقا؛ (2) آن ها كافر حقيقي اند". اما اين كه چرا برخي از آدميان به چنين نگرش تبعيض آمیزي نسبت به عقايد دچار مي گردند، بايد گفت: اين كار در واقع يك روحيه شيطاني است؛ زيرا اولين كسي كه به اين روش دست زد، ابليس است؛ چون او به خدا باور داشت و سال هاي طولاني او را عبادت نمود؛ ولي در مسئله سجده به آدم، از فرمان خداوند سر باز زده و مدعي برتري خود بر آدم شد. در حالي كه مأمور به سجده بود، ولي شيطان با خوي ناپسند خود بزرگ بيني اين فرمان حق را نپذير فت؛ در حالي كه بسياري ديگر از فرامين الهي را قبول نموده بود. از اين مي توان نتيجه گرفت كه اين خوي كه كسي در حين ايمان به خدا، از روي عمد و لجاجت و عناد، از پذيرش برخي ديگر از احكام الهي تمرد نمايد، در واقع برخاسته از خوي شيطاني است؛ چه اين كه انگيزه هاي ديگر نيز ممكن است در اين مسئله نقش داشته باشد؛ به عنوان نمونه، درجريان عاشورا ، كوفيان با اين كه به برخي از احكام اسلام مانند نماز پايبند بودند وحتي در در روز عاشورا آن را ترك نكردند، ولي از پذيرش ولايت امام حسين(ع) براي حفظ موقعيت اجتماعي و به دست آوردن پول  و جايزه و مانند آن، خودداري نمودند.

وقتي حضرت سيد الشهدا(ع) از بي وفايي بعضي از مردم خبردار شد، با عبارتي زيبا مردم را اين گونه توصيف كرده است: «الناس عبيد المال، و الدين لعق علي ألسنتهم، يحوطونه ما درّت به معايشهم؛ فإذا محّصوا بالبلاء قلّ الديّانون؛ (3) مردم بنده مال اند و دين، لق‏لقه زبان آن ها است. تا وقتي كه دين سبب رونق زندگي آنان است، گرد آن را مي‏گيرند؛ اما وقتي با بلا مورد آزمايش قرار مي‏گيرند، دينداران كم مي‏شوند».

اين سخن امام، به شيعيان اختصاص ندارد؛ بلكه بيانگر يك اصل كلي است كه در هرعصر  و مكاني ممكن است رخ دهد.

چه بسا تقليد بي جا و كوركورانه سبب مي شود كه انسان از پذيرش برخي از حقايق تمرد كند؛ چنان كه خداوند مشركان را كه كوركورانه تقليد مي كردند، مورد خطاب قرار داد و فرمود: «و اذا قيل لهم اتّبعوا ما انزل اللّه قالوا بل نتّبع ما الفينا عليه آباءنا او لو كان اباؤهم لا يعقلون شيئاً و لا يهتدون؛ (4) هنگامي كه به آن ها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است، پيروي كنيد. مي گويند: بلكه ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروي مي نماييم. آيا نه اين است كه پدران آن ها چيزي نمي فهمند و هدايت نمي يابند؟»

اگرچه اين آيات تقليد كوركورانه مشركان را  سرزنش مي‌نمايد، اما مي‌توان برداشت كرد كه اين آيه در واقع در صدد اين است كه اين تفكر جاهلانه  را مورد نقد قرار دهد كه نبايد به دليل پيروي از يك سنت جاهلانه، از پذيرش برخي حقايق سر باز زد.

در مجموع، براي اين كار ممكن است علل و انگيزه هاي مختلف براي افراد وجود داشته باشد.

 

پي نوشت ها:

1. نساء (4)، آيه 150.

2. نساء (4)، آيه 150.

3.  اربيلي، كشف الغمه، نشر  دار الكتب الاسلاميه، تهران، بي تا، ج 2، ص 244.

4.  آل عمران (3)، آيه 191.

وَ جي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْري

آيات مورد نظر :
وَ جي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْري‏ يَقُولُ يا لَيْتَني‏ قَدَّمْتُ لِحَياتي‏ فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ؛ (1)
در آن روز جهنم را حاضر مي‏كنند (آري) در آن روز انسان متذكّر مي‏شود امّا تذكّر چه سودي براي او دارد؟! مي‏گويد: «اي كاش براي (اين) زندگيم چيزي از پيش فرستاده بودم!» در آن روز هيچ كس همانند او [خدا] عذاب نمي‏كند، و هيچ كس همچون او كسي را به بند نمي‏كشد.
منظور از "انسان" در اين آيه و آيات فراوان ديگر جنس انسان است كه هنوز تربيت نشده و ايمان نياورده و به وادي نور و هدايت وارد نشده است. اين انسان ، حريص ، ناسپاس ، خودبين ، عجول و ... است.
در همين سوره در مورد انسان ، اين مخلوق مادي كه ملائكه در مورد او گفتند: "أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماء"؛ پروردگارا! آيا كسي را در آن قرار مي‏دهي كه فساد و خونريزي كند؟(2) آمده است :
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ وَ لا تَحَاضُّونَ عَلي‏ طَعامِ الْمِسْكينِ وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا ؛(3)
امّا انسان هنگامي كه پروردگارش او را براي آزمايش، اكرام مي‏كند و نعمت مي‏بخشد (مغرور مي‏شود و) مي‏گويد: «پروردگارم مرا گرامي داشته !» امّا هنگامي كه براي امتحان، روزيش را بر او تنگ مي‏گيرد (مأيوس مي‏شود و) مي‏گويد: «پروردگارم مرا خوار كرده !» چنان نيست كه مي‏پنداريد .يتيمان را گرامي نمي‏داريد . يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمي‏كنيد . ميراث را (از راه مشروع و نامشروع) جمع كرده مي‏خوريد . مال و ثروت را بسيار دوست داريد (و به خاطر آن گناهان زيادي مرتكب مي‏شويد)
اين ها توصيف انسان هايي است كه بر حيوانيت پاي فشرده و به وادي نور و ايمان وارد نشده و تحت تربيت حق قرار نگرفته اند. بعد در مورد آخرت اين ها مي فرمايد:
وَ جي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْري‏ يَقُولُ يا لَيْتَني‏ قَدَّمْتُ لِحَياتي‏ فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ؛
در آن روز جهنم را حاضر مي‏كنند (آري) در آن روز انسان متذكّر مي‏شود امّا تذكّر چه سودي براي او دارد؟! مي‏گويد: «اي كاش براي (اين) زندگيم چيزي از پيش فرستاده بودم!» در آن روز هيچ كس همانند او [خدا] عذاب نمي‏كند و هيچ كس همچون او كسي را به بند نمي‏كشد!
انسان هاي حيوان صفت در دنيا غرق در ماديات و حرص و كبر و غرورند . در آخرت تازه متذكر شده و آرزو مي كنند كه كاش در دنيا چشم بر حقايق مي گشودند و ايمان مي آوردند و به فكر دنياي جاويد خود بودند.
پي نوشت ها:
1. فجر (89) آيه 23-26.
2. بقره (2) آيه 30.
3. فجر ، آيه 15-20.

شكي كه انسان را به يقين مي­رساند، مطلوب است و به مراتب بهتر از ايمان ظاهري و تقليدي و بي اساس است.

به طور كلي شك سه قسم است:
1- شك منطقي؛
گاهي مواقع ذهن انسان در باره ارتباط ميان موضوع و محمول يك قضيه مردد و براي اثبات آن وارد عمل مي شود . براي مسير علمي و براي يافتن واقع اين شك طبيعي بوده و موجب برطرف شدن احتمالات اضطراب آميز است. به همين خاطر است كه گفته مي­شود يقين­هاي اصيل و مفيد، آن سوي پل شك و ترديد است.
چنين شكي كه انسان را به يقين مي­رساند، مطلوب است. به مراتب بهتر از ايمان ظاهري و تقليدي و بي اساس است.
2- شك بيماري؛
اين شك ناشي از ناتواني ذهن از رويارويي با مدعاها، دلايل، تجزيه، تحليل و. . . در باب واقعيات است. در واقع ملاك اين بيماري وحشت ذهن از بررسي واقعيات و تفكيك آن ها از خيالات و حقيقت نماها مي­باشد. يكي از اساسي ترين مختصات شك بيماري جستجوي آسايش فكري در فرار از فعاليت هاي مغزي است. اين شك در واقع ضد معرفت مي باشد و ناپسند و بايد آن را درمان كرد.
گاهي نيز يك نوع بيماري فكري است كه انسان در هر چيزي دچار شك و ترديد شده‌ يا ناخواسته حتي به چيزهايي كه اعتقاد دارد، دچار شك مي­شود. سوالات گوناگون ناخواسته و به صورت تلقين شيطاني در ذهن وارد مي­شود، اين ها علائم نوعي بيماري است كه به‌آن بيماري وسواس فكري مي گويند.
3- شك حرفه اي؛
برخي افراد براي نشان دادن اوج قدرت فكري خود مدعي مي شوند به مقامي از مراحل درك و شناخت رسيده­ايم كه جز شك و ترديد راهي ديگر نمي بينيم. اين در نهايت منجر به انكار اصل واقعیت مي شود. فرد مبتلا مجبور به انكار هر واقعيت و باوري مي شود كه البته خود نوعي بيماري علمي است. البته با تامل علمي و بحث علمي قابل رفع است.
در اين بين آن شكي كه در قرآن مورد مذمت قرار گرفته، به شك بيماري و شك حرفه اي اشاره دارد.(1)
بر همين اساس شك در باورها و اعتقادات مانند شك در اصل وجود خداوند اگر از نوع بيماري و يا حرفه اي باشد كه علت و ريشه آن مشخص است و بايد ريشه آن را درمان كرد، اما گاهي از قبيل شك منطقي است. انسان به ويژه در اوائل جواني در مورد پذيرش باورهاي بنيادين ديني مانند خداوند دچار شك و تردد مي شود. در اين موارد شك گذرگاه خوبي است، ولي توقفگاه خوبي نيست. اگر نسبت به امري شك كرد و پيرامون آن تحقيق و مطالعه و سؤال و تفكر كرد تا حقيقت را بيابد، رشد خواهد كرد و معرفت و ايمان او مستحكم خواهد شد، ولي اگر در باره آن به تحقيق نپرداخت، به مرور زمان نسبت به آن بي‌اعتماد مي شود و ايمانش را به آن از دست مي دهد و دچار بحران روحي و گاهي انحراف مي گردد.(2)
بسياري از مردم عادي خدا را باور دارند، لكن ايمان آن ها كاملا از سر شناخت و معرفت نيست، بلكه برخي از آن ها ايمان شان تقليدي است. برخي هنوز خودشان با تفكر و استدلال خدا را نيافته اند و فقط تحت تاثير اطرافيان به اين باور رسيدند. طبيعي است كه اين افراد با اين ايمان هاي نه چندان عميق وقتي دچار چالشي در زندگ مي شوند، مثلا در يك مشكل و گرفتاري قرار مي گيرند و از خداوند طلب چيزي مي كنند و جواب نمي گيرند، دچار ترديد مي شوند.
چنين شكي ناشي از عدم شناخت واقعي خداوند است ،زيرا مؤمن حقيقي مي داند كه خداوند قادر و حكيم بر اعطاي هر حاجتي به انسان قادر است. اما حكمت او اقتضا مي كند اين بخشش او هم در مسير رشد و كمال انسان باشد.
البته شرائط خاص زماني و مكاني در انسان نيز تاثير غير قابل انكاري در بروز اين گونه شك و ترديدها دارد مانند ورود انسان به محيط بي ديني يا تشكيك و ترديد در دين مانند فضاهاي مجازي و يا محيط هاي علمي خاص؛ همچنين تمايلات دروني انسان براي انجام برخي رفتارها كه از جانب دين مذموم تلقي مي شود و مانند آن هم بسترهايي براي شكل گيري انواع شك و ترديدها در اصل وجود خدا و باورهايي از اين دست هستند.
در هر حال براي خلاصي از شك و ترديد در مورد خداوند متعال بايد ماهيت اين شك و ترديد را شناخت و از راه صحيح به مقابله با آن برخاست كه در مورد شما تقريبا ماهيت اين امر روشن است كه همان كشف حقيقت و پاسخگوي عقلاني به سوالات ذهني است؛
در هر حال آن چه مسلم است اين شك و ترديد نه امري نامطلوب و مذموم، بلكه امري مطلوب و ممدوح اسه به شرطي كه از آن بهترين استفاده در مسير انتقال به شناخت عميق و رسيدن به ايماني كامل و اطمينان بخش بشود، لازمه اين امر حركتي صحيح و منطقي، از اين شك و ترديد به سمت يقين و باور اطمينان بخش است .
اما از آنجا كه در مورد محتواي شبهات و ترديد هايي كه با آن مواجه شديد توضيحي نداديد نمي توانيم وارد بحث شويم چون اين پرسش ها از تنوع و تكثر قابل توجهي برخوردارند و پاسخگويي پراكنده و يك جا به همه آن ها چندان ممكن و منطقي به نظر نمي رسد .
در هر حال پيشنهاد مي كنيم ابتدا به مطالعه مباني و منايع معتبر ديني اسلام بپردازيد تا بتوانيد منظومه فكري اسلام را به طور روشن دريابيد و سپس بر مواردي كه كماكان مبهم و ناشناخته باقي مانده متمركز شويد كه در اين صورت دوستان شما در مركز ملي پاسخگويي مي توانيد به خوبي پاسخگوي دغدغه ها و سوالات شما باشند؛ در شروع كار پيشنهاد مي كنيم اين دو كتاب را مورد مطالعه قرار دهيد:
- مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، شهيد مطهري، نشر صدرا
- آموزش عقايد، آيه الله مصباح يزدي، انتشارت بين الملل سازمان تبليغات اسلامي
پي نوشت ها:
1. علامه محمد تقي جعفري، شناخت از ديدگاه علمي و ديدگاه قرآن، دفتر نشر فرهنگ اسلامي تهران، ارديبهشت 1360، ص 312 - 310.
2. آيت الله عبدالله جوادي آملي، قرآن در قرآن (تفسير موضوعي قرآن كريم )، مركز نشر اسرا قم، چاپ اول 1378، ج 1، ص 362 - 361.

:« وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين» «و سست نشويد و غمگين نگرديد و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد»

گرچه مي توان از آيات متعددي اين مسئله را كشف نمود. اما آيه اي كه مناسبت تر به نظر مي رسد آيه 139 سوره آل عمران است كه خداوند متعال مي فرمايد:« وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين» «و سست نشويد! و غمگين نگرديد! و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد!»
در اين آيه به مسلمانان هشدار داده شده كه مبادا از باختن يك جنگ، سستي به خود راه دهند و غمگين گردند و از پيروزي نهايي مايوس شوند، زيرا افراد بيدار همان طور كه از پيروزيها استفاده مي‏كنند از شكستها نيز درس مي‏آموزند و در پرتو آن نقاط ضعفي را كه سرچشمه شكست شده، پيدا مي‏كنند و با بر طرف ساختن آن براي پيروزي نهايي آماده مي‏شوند.(1)
پي نوشت ها:
1. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية ، ج‏3، ص: 107.

«شهود»، يعني ديدن با چشم باطن و آگاهي يافتن از ملكوت

 ابتدا لازم است در مورد اصل شهود، مقدمه اي بيان شود.

«شهود»، يعني ديدن با چشم باطن و آگاهي يافتن از ملكوت. شاهد؛ همان  عارف است كه  با چشم حقيقت ‌‏بين خود، به عالم وجود و كنه هستي نظر مي كند. در مشهد شهادت و عرفان؛ مشهود، محبوب را مي بيند و اين نگاه، متقابل است، زيرا كه بدون تقابل در نگاه، اسرار هستي متبادل و معرفت كامل نمي شود.

شهود، نمايش اسرار آفرينش در دل هايي است كه آمادگي ديدن دارند.

شهود، حقيقت و ارزش معرفت شناختي دارد . مراتب و منازلي دارد كه سالك پس از طي هر منزلي، حجاب و مانعي از مقابل ديدگانش برداشته مي‌شود .حقيقتي از حقايق عالم را (كه با حواس ظاهري قابل ديدن نيست) مي‌تواند ببيند. ليكن به معناي آن نيست كه همه شهودهاي ادعايي واقعا چنين است؛ بلكه ادعاهاي ناشي از توهم و تلقين نيز وجود دارد. از همين ‏رو اهل عرفان، شهود را به «شهود حقيقي» و«تلبيسات شيطاني و وهمي» تقسيم مي‏كنند.

 كشف نزد اهل سلوك به معني رفع حجاب و مانع است. انسان با حواس ظاهري خود، همه حقايق هستي را نمي‌تواند ببيند، بلكه تنها بخش كوچكي از هستي يعني امور مادي را مي‌تواند «شهود» كند.به اين معنا كه او فقط پوسته هستي را مي بيند و از درون آن بي خبر است.

و اما كيفيت شهود اولياء الهي چگونه است؟

بايد پذيرفت كه: هر كه را اسرار حق آموختند، مهر كردند و دهانش دوختند . با اين حال مسيري كه طالب شهود و عرفان را به مقصد نور مي رساند، جزء اسرار نيست (و دريافت ها از اسرار است) بلكه  مسيري تبيين شده است كه از طرف خالق الهي به وساطت پيامبران و اولياء ش به مردم معرفي شده است.

اولياء خدا و عارفان سالك، تمام توجه و سعي خود را در پيروي از احكام الهي و قرار گرفتن در مسير هدايت الهي مبذول مي كنند تا به مقام شهود هر چند نسبي برسند.

مولاي متقيان و پيشواي عارفان، نشانه هاي بصيرت و بينايي درون را در پيروي از اين امور دانسته است  و فرمود:

«كم سخني و گزيده گويي»، «ملازمت با حق»، «استقامت در دين»، «هم ‌نشيني با نيكان»، «انجام عمل صالح»، «مدارا با مردم»، «صدق و دوستي»، «ادب ورزيدن»، «عفت ورزيدن»، «عفو و گذشت از مردم»، «ناديده گرفتن خطاهاي مردم»، «غيبت نكردن»، «زهد ورزيدن در دنيا»،«موقع سكوت ذكر گفتن»، «اخلاص در عمل داشتن» و «جدال نكردن»، (1) نشانه‌‏هاي عقل و بصيرت شمرده شده است.

و اما كيفيت دست يابي به شهود از نظر قرآن:

قرآن كلام خدا است، كلامي كه هم شاهد و هم مشهود است. علاوه بر آن، مستندي متين كه راه هاي شهادت را به پيروان عرفان مي نمايد و توجه به يكي دو آيه از نمايه هاي پر معناي آن،بر درك مسير يقين كفايت مي كند.

قرآن كريم اين حقيقت را اين گونه بيان مي‌كند:" يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ"؛ (2)

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براي شما وسيله‏اي جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مي‏دهد (روشن‏بيني خاصّي كه در پرتو آن، حق را از باطل خواهيد شناخت) و گناهانتان را مي‏پوشاند و شما را ميآمرزد و خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است!

قرآن مي گويد با فرمان خدا مخالفت نكنيد تا به فرقان برسيد

قرآن مجيد به صراحت بين تقوا و معرفت رابطه‌اي تنگاتنگ ترسيم كرده و فرموده است:" وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ"؛ (3) از خدا بپرهيزيد تا خداوند به شما تعليم مي‌دهد.

قرآن انسان را از هوي پرستي و خود خواهي باز مي دارد و آن را از موانع بزرگ معرفت كه چشم دل را كور مي‌كند، مي داند.

"أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلي‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلي‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلي‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ "؛ (4)

آيا ديدي كسي كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهي گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده افكنده است؟! با اين حال چه كسي مي‌تواند غير از خدا او را هدايت كند؟ آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهي (بر اينكه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده‏اي افكنده است؟! با اين حال چه كسي مي‏تواند غير از خدا او را هدايت كند؟! آيا متذكّر نمي‏شويد؟

 اگر تقوا پيشه كنيد، خداي متعال، قدرت و قوه تشخيص و تمييز حقايق را به شما مي‌دهد . ديدگان ‌تان را باز مي‌كند. اما اين تازه آغاز راه كشف است. كساني كه تشنه وصال خدايند، بايد به عمل و هرچه خالص ‌تر كردن آن رو آورند. به تزكيه نفس همت گمارند. كار «دل» بيش تر كنند، تا پس از «نورانيت عقل» و «كشف نظري» به نورانيت دل برسند  و سر انجام «كشف نوري» براي آنان به دست آيد.

اگر مي بينيم اولياء خدا به مقام كشف و شهود رسيده و مي رسند، به خاطر تقوا و اطاعت از اوامر الهي است.قلب بيدار، قلب هشيار و قلب بينا است، قلب وقتي بيدار شود، ملكوت ديدار مي شود و سرّش در دوري از دنيا است، به هر مقدار از دل بستگي و وابستگي به ماديات كم كنيم ،قلب مان بيدار تر و  معرفت مان بيش تر خواهد شد.

در اينجا خوب است به  يكي دو روايت در زمينه شهود توجه كنيم:

بنابر آنچه از روايات به دست مي‌‌آيد ،عمل به واجبات و ترك محرمات ،سلامتي در دنيا و دوري از جهنم و ورود به بهشت را براي ما زمينه‌سازي مي‌‌كند. اما اگر علاوه بر آن به نوافل و رعايت تقوا بيش از حد معمول موفق شويم، به بيش از آنچه ديگران از جهت معنوي دست يافته ‌اند، خواهيم رسيد كه از آن به شهود تعبير مي‌‌شود و حقايق را فراتر از وقايع مي‌‌توان ديد.

 پيامبر صلوات الله عليه فرمود: اگر شيطان دل‌هاي فرزندان آدم را احاطه نكند، مي‌توانند به جهان ملكوت نظر افكنند.(5)

چشم دل در اثر عادت و انس به طبيعت و عالم ملكي كم سو شده و توان ديدن حقايق را ندارد. تنها راه چاره روشن نمودن آن از طريق اطاعت خداوند (انجام واجبات و ترك محرمات) مي‌‏باشد كه آن هم به مرور زمان به دست مي‏آيد، چنان كه كند شدن آن نيز به تدريج و در طول زمان متمادي است.

حديث قرب النوافل:

از پيامبرصلوات الله عليه روايت شد كه خداوند فرمود: «مَا تَحَبَّبَ إِلَيَّ عَبْدِي بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُهُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَحَبَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّي أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا إِذَا دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِذَا سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ» ؛ (6)

يعني: بنده من، به چيزي دوست داشتني ‌تر از آنچه بر او واجب كردم به من اظهار دوستي نكرد. او با نوافل( نافله ها و مستحبات) به سوي(جلب) محبت من مي ‌‌آيد تا اينكه من نيز او را دوست بدارم. پس هنگامي كه او را دوست بدارم، شنوايي او مي ‌‌شوم آن گاه كه مي‌‌شنود، .بينايي او مي‌‌شوم آن گاه كه مي‌‌بيند . زبان او مي‌‌شوم آن گاه كه سخن مي‌‌گويد . دست او مي‌‌شوم آن گاه كه ضربه مي‌‌زند، .پاي او مي‌‌شوم آن گاه كه راه مي‌‌رود، هنگامي كه به درگاه من دعا كند، اجابت مي‌‌كنم و اگر از من درخواست كند، به او مي‌‌دهم.

نكته پاياني در مورد شهود:

شهود، كيفيتي باطني و رمز گشايي خاص از اسرار ملكوت است. بزرگ راهي كه شاهد آن را مي پيمايد، بزرگ راه هدايت است، مسيري عمومي كه هر كسي حق ورود در آن را داشته و نسبت به توان و تحملش، به طرف مقصد نور گام بر مي دارد .تا اين جا فرقي بين عارف و عامي و حتي جاهل وجود ندارد زيرا كه در ابتدا همه مي توانند وارد اين مسير نوراني شوند، مهم رسيدن به مقصد با سلامتي كامل است. در اين راه، عوامل مختلفي  جلو انسان ها سد شده، آن هايي كه داراي عزم و اراده اي قوي تر هستند از آن عبور كرده مقصد را در مي يابند و بعضي نيز متاسفانه گرفتار شده از ادامه راه باز مي مانند. آن ها كه به مقصد رسيده اند، به نسبت ظرفيت و توان شان، شعاع عرفان و شهود را مي بينند و البته آن را چون اسراري در دل نگاه مي دارند و چنين است كه : هر كه را اسرار حق آموختند، مهر كردند و دهانش دوختند.در نتيجه، تبيين كيفيت شهود، امري آسان نيست و حتي غير ممكن به نظر مي نمايد، چون از اسرار غيبي است، ولي مسير رسيدن به شهود و ورود به آن، براي همگان به طور مساوي فراهم است و پاي هيچ كسي در پيمودن آن لنگ نيست.

پي نوشت ها:

1. تميمي آمدي عبد الواحد، غررالحكم و درر الكلم، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، سال 1366 هجري شمسي، چاپ اول،ص 41 - 42 و 52 – 55

2. سوره انفال، آيه 29.

3. سوره بقره آيه 182.

4. سوره جاثيه آيه 23.

5. علامه مجلسي محمد باقر، بحارالانوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، تهران، انتشارات اسلاميه،  ج 67، ص 59.

6. همان، ص 23.

لقد كرّمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلاً: (1) گرامي داشتيم و آنها را در خشكي و دريا، (بر مركب هاي راهوار) حمل كرديم و از انواع روزي هاي پاكيزه به آنان روزي داديم و آنها را بر بسياري از موجوداتي كه خلق كرده‏ايم، برتري بخشيديم.

در جواب شما به دو نظر اشاره  مي كنيم:

1-كثير در آيه به معناي جميع (همه) آمده است:

بعضي از مفسران اين آيه را دليل بر فضيلت فرشتگان بر كل بني آدم دانسته‏ اند، چرا كه قرآن مي‏گويد ما انسان ها را بر بسياري از مخلوقات خود برتري داديم، و طبعا گروهي در اينجا باقي مي ماند كه انسان برتر از آنها نيست و اين گروه جز فرشتگان نخواهند بود.

ولي با توجه به آيات آفرينش و خلافت آدم و سجود و خضوع فرشتگان براي او و تعليم علم اسماء به آنها از سوي آدم، ترديدي باقي نمي‏ماند كه انسان از فرشته برتر است، بنا بر اين،" كثير" در اينجا به معني جميع خواهد بود و به گفته مفسر بزرگ طبرسي در مجمع البيان، در قرآن و مكالمات عرب، بسيار معمول است كه اين كلمه به معني جميع مي‏آيد.

طبرسي مي‏گويد: معني جمله اين است انا فضلناهم علي من خلقناهم و هم كثير:"ما انسان را بر ساير مخلوقات برتري بخشيديم و ساير مخلوقات بسيارند".( 2) 

2- كثير در معناي خودش ( بسيار) آمده است:

يكي از ديدگاه هايي كه در اين رابطه مطرح است و قابل تاييد به وسيله ديگرنصوص ديني هم مي باشد، تفكيك بين  ويژگي هاي اوليه خلقت انسان و كمالات اكتسابي ناشي از عمل اختياري مي باشد:

 الف) انسان از نظر ذاتي و در خلقت اوليه، بر موجودات زميني برتري دارد؛ زيرا موجودي هوشمند، خردورز و داراي ويژگي هاي ممتازي است كه جمادات، نباتات و حيوانات از آن بي بهره اند؛ ليكن از ملائك و فرشتگان برتر نيست؛ زيرا آنان موجوداتي بالذات معصوم اند و به گونه اي آفريده شده اند كه صرفاً مطيع اوامر الهي اند؛ ولي انسان موجودي است كه در او هم اطاعت راه دارد و هم نافرماني . بنابراين چون آدمي تركيبي از عواملي است كه امكان نافرماني خدا را فراهم مي آورند، در مرتبه اي نازل تر از فرشتگان قرار مي گيرد. از اين رو انسان بر همه مخلوقات برتري ندارد؛ بلكه بر بسياري از آفريدگان برتر است.

 ب) از نظر عمل اختياري، آدمي مي تواند با وجود بهترين شرايط كمال بخش، راه انحطاط را در پيش گيرد - كه در نتيجه از حيوانات نيز پست تر خواهد شد - و نيز مي تواند با وجود همه زمينه ها و گرايش هاي شديد به سوي گناه، در برابر خواسته ها و تمنّيات نفساني، يوسف وارمقاومت نموده و با تمام وجود سر به فرمان پروردگار نهد و هواي نفس خويش را در بند كشد. چنين كسي قطعاً از ملائك و فرشتگان نيز برتر مي شود؛ زيرا آنان به سادگي و بدون مانع  به عبادت مي پردازند؛ ولي انسان با هزاران مانع سخت و دشوار رو به رو مي شود كه قهرمانانه بايد با همه آنها پيكار كند. بنابراين كسي كه راه عبوديت الهي را در پيش گيرد، مقامي برتر از فرشتگان خواهد يافت. از اين جا روشن مي شود كه تعبير آيه شريفه يا در رابطه با ويژگي هاي اوليه و ذاتي خلقت انسان است و يا ناظر به افراد معمولي است كه نه از حيوانات پست ترند و نه از فرشتگان برتر.

علامه طباطبايي در تحليل مسئله ديدگاهي نظير همين قول را دارد، ولي بدين بيان كه آية ياد شده، ناظر به كمال انساني از حيث وجود مادي است. تكريم و تفضيلش در مقايسه با ساير موجودات مادي است، بنابر اين ملائكه چون از تحت نظام مادي خارج هستند و از محل بحث بيرونند.

 خلاصه تفضل و برتري دادن انسان بر بسياري از موجودات، تفضيل از غير ملائكه از موجودات مادي اين عالم است اما ملائكه اصولاً وجودشان غير اين وجود است.(3)

پي نوشت ها:

1. اسراء (17 ) آيه70.

2. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران 1379ش. ج 12، ص 199.

3. علامه طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، نشر جامعة مدرسين قم، 1366ش، ج 13، ص 219.

لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون؛ (1)

آيه اي كه شما به آن اشاره كرديد اين است:
لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون؛ (1) آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش انسان ها مهمتر است، ولي بيشتر مردم نمي‏دانند
اما خداوند منان در قرآن مجيد از كرامت و ارجمندي انسان و برتري او بر بسياري از موجودات ديگر سخن به ميان آورده است كه در ذيل آيه را هم مي آوريم:
و در پاسخ سوال شما عرض مي كنيم:
آفريدن آسمان ها و زمين بزرگ تر از آفريدن مردم است، پس براي مردمي كه در خلق و آفرينش ضعيف‏ترند، شايسته نيست كه در مقابل آنچه كه از او بزرگ تر است تكبّر نمايند و كبر بورزند براي همين فرموده است:
آفريدن آسمان ها و زمين بزرگ تر از آفريدن مردم است و خداوند نفرموده است: خود آسمان ها و زمين بزرگ تر است.
تا اشاره و اعلام به اين مطلب نموده باشد كه صورت خلقي و آفرينشي آسمان ها و زمين بزرگ تر از صورت ظاهري و آفرينشي انسان است، ولي نشئه روحي انساني به مراتب بزرگ تر از صورت آسمان ها و زمين است.
و مجادله كننده از مقام روحي امري خويش به صورت خلقي و آفرينشي تنزّل نموده گويي كه اصلا نشئه روحي ندارد.(2)
و در برتري روحي انسان ها بر آسمان و زمين به اين آيه اشاره مي كنيم :
- وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنيِ ءَادَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فيِ الْبرَِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَليَ‏ كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلا ؛ (3) ما آدميزادگان را گرامي داشتيم و آنها را در خشكي و دريا، (بر مركب هاي راهوار) حمل كرديم و از انواع روزي هاي پاكيزه به آنان روزي داديم و آنها را بر بسياري از موجوداتي كه خلق كرده‏ايم، برتري بخشيديم.
اما اصل كرامت و شرافت انسان، از دو ناحيه قابل برّرسي است:
1. كرامت ذاتي، يعني انسان از نظر ساختار وجودي و امكانات، برتري دارد، كه نشانه عنايت ويژه خداوند به نوع انسان است. انسان بر خلاف حيوان و فرشته، از شهوت و عقل برخوردار است.
2. كرامت اكتسابي، يعني انسان در پرتو ايمان و عمل صالح، كمالاتي را به دست مي آورد. از جهت همين كمال اختياري است كه مي­تواند به مراتب بالاي هستي دست يابد و از فرشتگان نيز برتر شود. مقام والاي انساني نيز از طريق دست يافتن به كمال اختياري تحقق مي يابد.
انسان، تنها موجودي است كه از نيروهاي مختلف مادي و معنوي تشكيل شده و در لابه لاي تضادها مي‏تواند پرورش پيدا كند و استعداد تكامل و پيشروي نامحدود دارد. امام علي(ع) در اين باره مي‌­فرمايد: "خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفريد: فرشتگان، حيوانات و انسان ها. فرشتگان عقل دارند، بدون شهوت و غضب. حيوانات مجموعه‏اي شهوت و غضب­اند و عقل ندارند. اما انسان مجموعه‏اي است از هر دو؛ هم عقل دارد و هم شهوت و غضب، تا كدامين غالب آيد. اگر عقل او بر شهوتش غالب شود، از فرشتگان برتر است. اگر شهوتش بر عقلش چيره گردد، از حيوانات پست‏تر". (4)
در نتيجه، شرافت انسان در آن است كه مي تواند در ميان تمايلات گوناگون و مختلف و تضادها و تعارضات دروني، زمينه و بستر تعالي و رشد خود را فراهم آورده، به سعادتي عظيم و غير قابل دسترسي ساير موجودات برسد.
بر اين اساس، روشن مي شود كه ماهيت شرافت انسان، امري روحي و دروني است و به امور جسماني و ظاهري ربطي ندارد و اصولاً عظمت آفرينش آسمان و زمين نسبت به انسان هيچ منافاتي با شرافت ذاتي انسان ندارد.
دقت داشته باشيد مراد از روحي اين نيست كه خداوند مانند انسان روح دارد. بلكه منظور اين است كه از روحي كه خالق و مالكش منم در آن دميدم
پي نوشت ‏:
1.غافر(40 ) آيه 57.
2. خاني رضا و حشمت الله رياضي، ترجمه بيان السعادة في مقامات العبادة، ناشر مركز چاپ و انتشارات دانشگاه پيام‏نور، چاپ تهران،سال 1372 ش، نوبت اول، ج‏12، ص449.
3. اسراء (17)، آيه 70.
4. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلاميه، تهران، 1374 ش، ج 12، ص 200.

انسان در نظام هستي به عنوان موجودي ممتاز و جانشين خدا معرفي شده است

انسان در نظام هستي به عنوان موجودي ممتاز و جانشين خدا معرفي شده است ."وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً"   (به خاطر بياور ) هنگامي را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روي زمين، جانشيني [نماينده‏اي‏] قرار خواهم داد. (1)

 مرتبت رفيع انسان در آسمان عرفان و توحيد موجب شد كه نقشي ماندگار بر تارك تاريخ بشر ثبت شود و جان پاك پيامبر (ص) تا جايي پرواز كرد كه جبرئيل از همراهي اش باز ماند و ديگر حائلي بين او و خدايش نبود.  "ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّي،فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني" (2) سپس نزديك تر و نزديك تر شد ...تا آنكه فاصله او ( با پيامبر ) به اندازه فاصله دو كمان يا كمتر بود؛ اين مقام بالاترين مقام بين تمامي موجودات در عرصه هستي است.

 و اما انسان وقتي پا به دنيا مي گذارد، در محاصره علقه هايش قرار مي گيرد، در اين جا است كه يا از اين امتحان پيروزمندانه سر برون مي آورد و به مقام "امامت" كه بالاترين مقام اكتسابي است ( البته اكتسابي نه به معناي متعارف آن، بلكه به اين معني كه زمينه هاي آن از قبل فراهم  و انسان لايق دريافت آن شده است منظور است ) دست مي يابد چنان كه ابراهيم پيامبر  و نيز ديگر اولياي خدا چون پيامبر گرامي اسلام و امامان معصوم  چنين لياقتي را يافتند اين مقام بالاترين مقامي است كه براي انسان هاي خاص متصور است و در قرآن به آن اشاره شده است اين انسان، انسان كامل است يعني انساني كه به همه كمالاتي كه برايش فرض شده است رسيده است.در عين حال هر انساني به اندازه توان و لياقت و نيز سعي خود،مي تواند به مقام والايي كه خداي متعال در وجودش به امانت گذاشته است برسد. 

شهيد مطهري در اين باره نوشته است:

انسان كامل آن انساني است كه همه ارزش هاي انساني در او رشد كنند و هيچ كدام بي رشد نمانند و همه هماهنگ با يكديگر رشد كنند و رشد هركدام از اين ارزش ها به حد اعلي‏ برسد. اين انسان مي‏شود انسان كامل، انساني كه قرآن از او تعبير به «امام» مي‏كند:

وَ اذِ ابْتَلي‏ ابْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاتَمَّهُنَّ قالَ انّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اماماً "..........

بعد از آنكه ابراهيم از عهده همه امتحان ها، از به آتش افتادن تا فرزند را به قربان گاه بردن برمي‏آيد و به تنهايي با يك قوم و يك ملت مبارزه مي‏كند، آنگاه به او (خطاب مي‏شود)" انّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اماماً" تو اكنون به حدي رسيده‏اي كه مي‏تواني الگو باشي، امام و پيشوا باشي، مدل ديگران باشي و به تعبير ديگر، تو انسان كاملي؛ انسان هاي ديگر براي كامل شدن بايد خود را با تو تطبيق دهند.

علي عليه السلام انسان كامل است، براي اينكه «همه ارزش هاي انساني»، «در حد اعلي‏» و به‏طور «هماهنگ» در او رشد كرده است؛ يعني هر سه شرط را داراست...". (3)

 با اين حال، بحث در اين باره بسيار است كه بايد به تفاسير و نيز كتاب هاي مربوط از جمله كتاب هاي شهيد مطهري مراجعه كرد.

و اما در مورد قسمت دوم پرسش كه مربوط به ملاقات خداي متعال است.

خداي متعال فرمود:

"قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحي‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً". (4) (سوره كهف  آيه 110)

بگو: من فقط بشري هستم مثل شما ( امتيازم اين است كه ) به من وحي مي‏شود كه تنها معبودتان معبود يگانه است پس هر كه به لقاي پروردگارش اميد دارد، بايد كاري شايسته انجام دهد، و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند!

در اين آيه شريفه با زبان مطابق با فهم عرفي خداي متعال دو شرط براب ملاقات خود ذكر كرده است اين كه بنده اش عمل صالح انجام دهد و كسي را در عبادتش شريك قرار ندهد،به تعبير ديگر، عبادتش را به ريا مخلوط نكند در آن صورت به ملاقات حق نايل مي شود.

در عين حال، بحث لقاء حق و چگونگي آن، بحثي عرفاني و نيازمند تفسير خاص مي باشد و مي توان گفت اين يك بحث كاملا فراتر از فهم عرف و حتي اهل نظر است و جداي آن كه از آن چه متفاهم از تفسير عرفي آن مي باشد كه مربوط به مشاهده نتيجه اعمال نيك و درك محضر الهي در روز قيامت است، موضوع لقاء حق و مشاهده نور الهي با چشم دل در همين دنيا نيز از مرصاد  توجه عارفان دور نبوده و نخواهد بود، زيرا كه  نزد عارفان سالك و اولياء خدا، لقاي حق در همين دنيا و با كنار رفتن حجاب ها و غبارهاي جهل به دليل فاصله گرفتن از  هر آن چه كه موجب جلب توجه چشم و دل به دنيا مي شود، ممكن است. ( البته مقصود از ديدن خدا به چشم ظاهر و سر نيست چون خداي متعال جسم نيست تا با چشم ظاهر ديده شود ) بلكه در اثر پرهيز از گناه؛ مظاهر جمال و جلال حق، ( نور اسماء و جبروت صفات الهي ) در دل عارف سالك و انسان با تقوا متجلي مي شود و همان طور كه در فراز اول پرسش بيان شد انسان آن قدر به حضرت حق نزديك مي شود كه بين او و خدايش، به اندازه دو قوس كمان فاصله نباشد.

امام خميني در اين باره توضيحات مفصلي داده اند كه البته همراه با عبارات و جملات سنگين و پر رمز و راز است و ما براي پرهيز از خيانت در امانت، بدون هيچ گونه دخل و تصرفي، فقط گوشه هايي از آن نكات را با عبور از فراز كل جمله و دوباره برچيدن از عباراتي ديگر، بسنده و پرسشگر را به خواندن اصل كتاب و نيز كتاب هاي مربوطه راهنمايي مي كنيم .  

امام در باره لقاء حق نوشته است:

 پس از تقواي تامّ تمام و اعراض كلي قلب از جميع عوالم و رفض نشأتين و قدم بر فرق انّيّت و انانيّت( خودخواهي و غرور ) گذاشتن و توجه تامّ و اقبال كلي به حق و اسماء و صفات آن ذات مقدس كردن و مستغرق عشق و حبّ ذات مقدس شدن و ارتياضات قلبيه كشيدن، يك صفاي قلبي از براي سالك پيدا شود كه مورد تجليات اسمائيه و صفاتيه گردد، و حجاب هاي غليظي كه بين عبد و اسماء و صفات بود خرق ( پاره ) شود، و فاني در اسماء و صفات گردد، و متعلق به عز قدس و جلال شود و تدلّي تامّ ذاتي پيدا كند، و در اين حال، بين روح مقدس سالك و حق حجابي جز اسماء و صفات نيست.

و از براي بعضي از ارباب سلوك ممكن است حجاب نوري اسمائي و صفاتي نيز خرق گردد، و به تجليات ذاتي غيبي نايل شود و خود را متعلق و متدلّي به ذات مقدس ببيند، و در اين مشاهده، احاطه قيّومي حق و فناي ذاتي خود را شهود كند، و بالعيان وجود خود و جميع موجودات را ظل حق ببيند،.......... افسوس كه ما بيچاره ‏هاي گرفتار حجاب ظلماني طبيعت و بسته‏هاي زنجيرهاي آمال و اماني جز مطعومات و مشروبات و منكوحات و امثال اين‏ها چيزي نمي‏فهميم،............. دل هاي ما غبار توجه به دنيا و مشتهيات آن را دارد، و آلودگي انغمار در شهوات نمي‏گذارد مرآت ( آيينه) تجليات حق شود و مورد جلوه محبوب گردد. البته با اين خودبيني و خودخواهي و خود پرستي بايد از تجليات حق تعالي و جمال و جلال او چيزي نفهميم، بلكه كلمات اوليا و اهل معرفت را تكذيب كنيم........... پس طريقه خدا خواهي و خدا جويي به آن است كه انسان در ابتداي امر وقتش را [صرف‏] مذاكره حق كند، و علم باللّه و اسماء و صفات آن ذات مقدس را از راه معمولي آن در خدمت مشايخ آن علم تحصيل كند، و پس از آن، به رياضات علمي و عملي معارف را وارد قلب كند كه البته نتيجه از آن حاصل خواهد شد. و اگر اهل اصطلاحات نيست، نتيجه حاصل تواند كرد از تذكر محبوب و اشتغال قلب و حال به آن ذات مقدس. البته اين اشتغال قلبي و توجه باطني اسباب هدايت او شود و حق تعالي از او دستگيري فرمايد، و پرده‏اي از حجاب ها براي او بالا رود ...... و شايد با عنايات خاصه حقّ تعالي راهي به معارف پيدا كند. إنّه وليّ النّعم. (5) 

و اما بعضي از  مفسرين نيز در باب لقاء حق دو نظر اردائه كردند و نوشته اند:

تعبير به" لقاء اللَّه" در قرآن مجيد مكررا آمده است، و همه به معني حضور در صحنه" قيامت مي‏باشد، بديهي است منظور از" لقاء" و ملاقات خداوند ملاقات حسي، مانند ملاقات افراد بشر با يكديگر نيست، چه اينكه خداوند نه جسم است و نه رنگ و مكان دارد كه با چشم ظاهر ديده شود، بلكه منظور يا مشاهده آثار قدرت او در صحنه قيامت و پاداش ها و كيفرها و نعمت ها و عذاب هاي او است، چنان كه گروهي از مفسران گفته‏اند.

يا به معني يك نوع شهود باطني و قلبي است، زيرا انسان گاه به جايي مي‏رسد كه گويي خدا را با چشم دل در برابر خود مشاهده مي‏كند، به طوري كه هيچگونه شك و ترديدي براي او باقي نمي‏ماند.

اين حالت ممكن است بر اثر پاكي و تقوا و عبادت و تهذيب نفس در اين دنيا براي گروهي پيدا شود، چنان كه در نهج البلاغه مي‏خوانيم: يكي از دوستان دانشمند علي (ع) به نام" ذعلب يماني" از امام( ع )پرسيد" هل رايت ربك":" آيا خداي خود را ديده‏اي"؟!

امام (ع) فرمود ا فاعبد ما لا اري آيا خدايي را كه نبينم پرستش كنم"؟! و هنگامي كه او توضيح بيشتر خواست امام اضافه كرد:

لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان چشم هاي ظاهر هرگز او را مشاهده نكنند، بلكه قلب ها به وسيله نور ايمان او را درك مي‏نمايند، ولي اين حالت شهود باطني در قيامت براي همگان پيدا مي‏شود، چرا كه آثار عظمت و قدرت خدا در آنجا آن چنان آشكار است كه هر كوردلي هم ايمان قطعي پيدا مي‏كند. (6)

بعضي ديگر از مفسرين فقط تبييني متعارف ارائه كرده و طبق آيه شريفه"فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ" مقدمات لقاء حق را در باب "رحمت"؛ عمل صالح و بدون ريا در دنيا و در باب "غضب"؛ ارتكاب گناه و لقاء حق آن را مشاهدات نتايج اعمال شان چه خوب و چه بد در محضر الهي دانسته اند و نوشته اند:

 لقاء رب لقاء رحمت و غضب و ثواب و عقاب يوم القيمة است. (7) 

در هر صورت اين مختصري بود در بيان لقاء حق چه به معناي عرفاني آن كه انسان با تقوا با چشم بستن بر لذات دنيا و خواهش هاي نفساني و خلاصه هر چه رنگ و بوي شيطاني دارد؛ در همين دنيا چشم دلش باز شده بر بال ملكوت مي نشيند و حقايق عظيمي را مي بيند و مي داند كه اگر چشم سر شعاع محدودي را آن هم با امكان خطا و اشتباه در اختيار او مي گذارد،چشم دل هرگز خطا نكرده و ديدني نا محدود به او مي دهد. و چه به معناي تفسيري آن كه باز هم اگر مراد در قيامت و ديدن نتيجه اعمال باشد كه آيات الهي از جمله آيه ذكر شده در پاسخ همين معنا را مي رساند و در وجه مثبتش با انجام عمل نيك و صالح و مخلوط نكردن آن با ريا در محضر قيامت لقاء رب حاصل خواهد شد.

پي نوشت ها:

1. سوره بقره آيه 30 .

2. سوره نجم آيات 8 و 9 .

3. مطهري مرتضي، مجموعه‏ آثار، قم انتشارات صدرا، ج 23 ، ص 114 .

4. سوره كهف  آيه 110.

5. امام خميني، چهل‏ حديث، ص  456 .

6. مكارم شيرازي ناصر  تفسير نمونه، تهران انتشارات دارالكتب الاسلاميه سال 1374 شمسي  ج‏1، ص 218.

7. طيب، عبد الحسين أطيب البيان في تفسير القرآن، تهران انتشارات اسلام سال 1378 شمسي، چاپ دوم ،  ج‏11، ص 452 .

 

صفحه‌ها