پرسش وپاسخ

اسلام چون آخرين دين الهي است، نسخ كننده دستور العمل هاي اديان ديگر و ارائه دهنده آخرين دستور العمل است.

اسلام چون آخرين دين الهي است، نسخ كننده دستور العمل هاي اديان ديگر و ارائه دهنده آخرين دستور العمل است. اما حق آزادي انتخاب دين نسخ نشده و يك حقيقت و حكم هميشگي است. اين حق انتخاب دين در آيات  به اين صورت بيان شده:

"لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي ...(1)

اين آيه هم بيان حقيقتي است و هم حكمي كه بر آن حقيقت استوار است.

حقيقتي كه اين جمله بيان مي كند،"اجباري نبودن دين و عقيده" است زيرا دين  و عقيده باور قلبي نسبت به حقايق مربوط به مبدا و معاد است كه منشا و انگيزاننده به سوي عمل است و باور قلبي هم اجبار پذير نيست. كسي را نمي توان به باورداشتن توحيد يا نبوت يا معاد و به دوست داشتن خدا و بندگان صالح خدا و نفرت داشتن از شيطان و دشمنان خدا وادار كرد. قلب از حوزه تسلط انسان ها خارج است. نمي توان كسي را به باور داشتن يا دوست داشتن وادار نمود.

اگر با فردي با برهان مواجه شدي و ذهن و روحش را قانع كردي، به يقين مي رسد. اگر جمال و زيبايي حق را به او نماياندي، معتقد و عاشق مي شود.

همچنان كه وقتي با بي پايگي و بي برهاني باطل مواجه شد و زشتي و نفرت انگيزي باطل را ديد، خواه ناخواه از آن متنفر مي شود. نمي توان او را به دوست داشتن و باور قلبي  وادار كرد. از اين رو در ادامه مي فرمايد" قد تبين الرشد من الغي" رشد و هدايت از غي و گمراهي و ضلالت آشكار شده است. زيرا حق برهان دارد و زيبا است. باطل برهان ندارد و زشت و نفرت انگيز است.

اما حكم تكليفي اين است كه اي پيامبر و اي مؤمنان !حق نداريد افراد را به زور به دين وارد كنيد و به پذيرش اعتقادي وا داريد. زيرا دين داري اجباري فقط ظاهرسازي است و مقبول خدا نيست. خدا دينداري واقعي و ريشه دار را مي خواهد ،نه دينداري اجباري و بي ريشه را.

2. إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً (2)

ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس!

3. وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (3)

بگو: «اين حقّ است از سوي پروردگارتان! هر كس مي‏خواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود)، و هر كس مي خواهد كافر گردد!» ما براي ستمگران آتشي آماده كرديم كه سراپرده‏اش آنان را از هر سو احاطه كرده است! و اگر تقاضاي آب كنند، آبي براي آنان مي آورند كه همچون فلز گداخته صورتها را بريان مي‏كند! چه بد نوشيدني، و چه بد محل اجتماعي است!

اين آيات ضمن آزاد شمردن انسان در انتخاب دين ، او را در صورت انتخاب حق، مؤمن شمرده و مستحق پاداش مي شمارند و در صورت انتخاب غير حق، كافر شمرده و مستحق آتش دوزخ مي شمارند و در تورات و انجيل هم همين حكم آمده است.

اين گونه نيست كه تورات و انجيل گفته باشد هر كس در انتخاب دين آزاد است و هر ديني را برگزيند، حق است و بهشتي مي شود.

اگر شما ادعا داريد كه تورات و انجيل انسان را در انتخاب دين آزاد دانسته و هر انتخابي را حق و سبب پاداش مي داند، مدرك و مستند خود را ارائه دهيد.

پي نوشت ها:

1.بقره آيه 255.

2. انسان (76) آيه 3.

3. كهف (18) آيه 29.

براي اين كه بدانيم هدايت و كفر اختياري هست يا نه؟ بايد همه آيات قرآن را ببينيم تا معناي هر آيه در جاي خودش روشن شود.

خود خدايي كه فرموده: " يضل من يشاء و يهدي من يشاء"؛ فرموده است ما به انسان ها عقل و فطرت خداشناس و خداجو داديم و براي هدايت آنان پيامبران و كتاب هاي آسماني را فرستاديم و نازل كرديم  و امر و نهي كرده و براي امتثال كنندگان امر، پاداش و براي مرتكبان نهي، كيفر قرار داده است.

تا اينجا همه اينها دلالت بر اختيار و آزادي و تكليف دارد.

در آيات فراوان ديگر خداوند اعلام كرده همه انسان ها را براي رسيدن به خلافت خود و بنده شدن و شايستگي ورود به بهشت يافتن ، آفريده است.

بنا بر اين مجموع اين آيات و آيات فراوان ديگر همگي به صراحت بر آزاد و مختار بودن انسان دلالت دارد و ما اين آزادي را هم در وجود خود مي يابيم و انكار آن مثل انكار آفتاب در نيمروز است.

بنا بر اين منظور از آيه "يضل من يشاء" انكار اختيار انسان نيست زيرا مشيت و خواست خدا بر هدايت همه هدايت جويان است و خدا ضلالت كسي را ابتداءا نمي خواهد و كسي را براي به جهنم بردن خلق نكرده است. شيطان كه اولين كافر است به اختيار بد خود كافر شد.

اما آيه بالا دو پيام دارد اول اين كه هيچ چيز حتي كفر كافر بدون مشيت و خواست تكويني خدا تحقق نمي يابد و خدا اگر اجازه ندهد، هيچ كس را توان كفر ورزيدن نيست. خداوند ايمان اجباري افراد را نخواسته  كه اگر مي خواست همه مؤمن مي شدند:

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعا(1)

اگر خدا مي خواست همه مردم ايمان مي آوردند.

بلكه ايمان اختياري آنان را خواسته و كفر اختياري آنان را اجازه داده است.

دوم اين كه كفر كافر تحميل بر خدا و علي رغم اراده خدا نيست زيرا اگر كافر عليرغم اراده خدا كفر ورزيده باشد  پس خدا مغلوب شده در حالي كه خدا غالب قهار است و مغلوب نمي شود همچنان كه اگر خدا اطاعت هم مي شود ، مطيع مجبور به اطاعت نبوده و خدا هم گر چه اطاعت او را مي خواهد و دوست دارد و از آن ناخشنود نيست ولي مجبورش به اطاعت نكرده است لذا امام حسن مجتبي در رد جبر و تفويض فرمود:

ان الله لم يطَع مكرِها و لو يعصَ مغلوبا(2)

خدا نه به اجبار اطاعت مي شود و نه با مغلوب شدن، معصيت مي گردد بلكه همه به اذن و مشيت مطلقه خداست.

مطلب ديگر هدايت كردن و گمراه كردن پاداشي و كيفري است. خداوند انسان هايي را كه به سوي او رهسپار شوند و به پيامبرانش ايمان بياورند، كمك مي كند و دستگيري مي نمايد و توفيق مي دهد و كساني را هم كه از او روبگردانند و آياتش را تكذيب كنند، به كيفر اين اعراض، وامي گذارد و توفيق خود را از آنان دريغ مي كند و آنان در گمراهي غوطه ور مي شوند و اين گمراه گري كيفري خداست.

پي نوشت ها:

1. يونس(10)آيه99.

2. تحف العقول، ابن شعبه، ص231.

 

 

شكي نيست كه انسان از روي اراده و اختيار مسير سعادت خود را انتخاب مي كند

شكي نيست كه انسان از روي اراده و اختيار مسير سعادت خود را انتخاب مي كند. چنانكه خداند متعال فرموده:« إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً»(1) «ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس!»

اما اگر كسي شكر گزار باشد خداوند متعال وعده داده كه زمينه هدايت بيشتر وي رو فراهم مي كند. چنانكه فرموده:« وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي‏ لَشَديدٌ» (2) «و (همچنين به خاطر بياوريد) هنگامي را كه پروردگارتان اعلام داشت: «اگر شكرگزاري كنيد، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسي كنيد، مجازاتم شديد است!»

بنابراين توفيق و عدم توفيق الهي گزاف و بي حساب نيست تا خارج از اختيار انسان باشد. بلكه كسي كه مشمول توفيق الهي يا محروم از توفيق الهي مي گردد. بايد قابليت و زمينه لازم را داشته باشد. چنانكه خداوند متعال فرموده:« فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقين»(3) « هنگامي كه آنها از حق منحرف شدند، خداوند قلوبشان را منحرف ساخت و خدا فاسقان را هدايت نمي‏كند.»

از اين تعبير استفاده مي‏شود كه هدايت و ضلالت، هر چند از ناحيه خداوند است. اما زمينه‏ها و مقدمات و عوامل آن، از ناحيه خود انسان است.

در روايتي از  جابر بن يزيد جعفي نقل شده كه مي گويد: از امام باقر (ع) پرسيدم معناي «لا حول و لا قوّة الّا باللَّه ...» چيست؟

حضرت فرمود:« مَعْنَاهُ لَا حَوْلَ لَنَا عَنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ إِلَّا بِعَوْنِ اللَّهِ وَ لَا قُوَّةَ لَنَا عَلَي طَاعَةِ اللَّهِ إِلَّا بِتَوْفِيقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏»(4) « معناي آن اين است كه توان روي گردانيدن از معصيت پروردگار نيست. جز آنكه او مدد فرمايد، و هيچ نيرويي بر فرمانبرداري از خداي تعالي وجود ندارد. مگر آنكه پروردگار خود ياري فرمايد».

البته اين روايت در مقام نفي اختيار از انسان نيست. بلكه روايت ناظر به مسئله توفيقات الهي است. يعني اين خداست كه توفيق انجام كارهاي خير و دفع بلاها را به مومنان مي دهد و چنانكه گفتيم اين توفيق هم بيهوده و بي دليل نيست. بلكه اين توفيق به افراد لايق، كساني كه خواهان و طالب هستند، افرادي كه گام برداشته و خود را در معرض توفيقات قرار داده اند، داده مي شود.

پي نوشت ها:

1. إنسان(76) آيه 3.

2. ابراهيم(14) آيه 7.

3. صف(61) آيه 5.

4. شيخ صدوق، توحيد صدوق، قم، جامعه مدرسين، 1398، ص 305، ص242.

در آيات فراواني از قرآن بر اين مطلب تاكيد شده كه خداوند بنا ندارد كه بندگان را به اجبار و بر خلاف خواست خودشان هدايت كند

در آيات فراواني از قرآن بر اين مطلب تاكيد شده كه خداوند بنا ندارد كه بندگان را به اجبار و بر خلاف خواست خودشان هدايت كند كه اگر چنين اراده مي كرد ، همه هدايت مي شدند:

وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعينَ (1)

اگر خدا بخواهد، همه شما را (به اجبار) هدايت مي‏كند .

إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعينَ (2)

اگر ما اراده كنيم، از آسمان بر آنان آيه‏اي نازل مي‏كنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد!

بنا بر اين خدا اراده كرده كساني را هدايت كند كه هدايت طلب و هدايت پذير باشند و اين هدايت طلبي و هدايت پذيري مرتبه اي از تقوا است:

ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُديً لِلْمُتَّقينَ (3)

آن كتاب با عظمتي است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزكاران است.

پس اين كه تا فرد تقواي دروني نداشته و هدايت طلب و حق جو نباشد، قرآن و پيامبر براي او هدايتگر نخواهند بود، شك نيست همان گونه كه  آب مايه حايت است اما براي كسي كه طالب آب و جوياي آن باشد ولي كسي كه در كنار چشمه باشد و آب ننوشد ، طبيعي است كه مي ميرد و مايه حيات بودن آب براي او مفيد نخواهد بود.

خداوند هدايتگران را فرستاده و آنان هم در انجام مأموريت خود،  نهايت تلاش را مي كنند تا بنده اي در قيامت حجت و بهانه براي كفر خود نداشته باشد:

رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيما (4) پيامبراني كه بشارت‏دهنده و بيم‏دهنده بودند، تا بعد از اين پيامبران، حجتي براي مردم بر خدا باقي نماند، (و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند، توانا و حكيم است.

اين كه پيامبران به اراده و امر خدا براي هدايت شدن بندگان  تلاش را به نهايت مي رسانند از آن رو است كه آنان مظهر اسم "رحمان، رحيم و رئوف" خدايند و اين با هدايت نشدن بي تقوايان منافات ندارد .و در برخي موارد هم آنها اميد نجات و بازگشت از آنها داشتند 

دين اسلام مانند همه اديان ديگر به علم آموزي تاكيد كرده و اديان همه يك رنگ دارند. گر چه اسلام كامل ترين است اما ديگر اديان هم در زمان خود (نه الان ) كامل ترين بوده اند. اما مشكل اين جاست كه اديان فعلي تحريف شده اند. با كمي در دقت در آموزه هاي آنها به تحريف شدنشان پي مي بريد.

پي نوشت :

1. نحل (16) آيه 9.

2. شعراء (26) آيه 4.

3. بقره (2) آيه 2. 

4. نساء (4) آيه 165.

پرسشگر محترم شما مقداري در برداشت ها عجله کرده ايد و به اشتباه رفته ايد.

پرسشگر محترم شما مقداري در برداشت ها عجله کرده ايد و به اشتباه رفته ايد.

علت اين که ملائکه برداشت کردند که انسان اهل فساد و خونريزي است اين بود که آنان در خبري که خدا داد، دقت کافي نکردند يا نتوانستند مطلب را متوجه شوند. خداوند به آنان خبر داد:

إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة (1)

من در روى زمين، جانشينى [نماينده‏اى‏] قرار خواهم داد.

مهمترين مشخصه اي که اين جمله از آن خبر مي دهد "مقام خلافت و خدانمايي" است که قرار است انسان داشته باشد و دومين مطلب زميني بودن انسان است. ملائکه نتوانستند متوجه شوند که به چه ملاکي انسان خليفه و خدانما خواهد شد ولي از قسمت دوم کلام خدا و زميني بودن انسان متوجه شدند که در او اقتضاي فساد و خونريزي هست.

بعد خداوند به آنان اعلام کرد که من انسان را از زمين خواهم آفريد و از روح خود در آن خواهم دميد و آن گاه که از روح خود در او دميدم شايسته مقام خلافت شده و حق است که شما او را سجده کنيد.

پس مشخصه اصلي انسان دميده شدن روح خدا در او و زمينه و شايستگي است که براي رسيدن به مقام خلافت و خدا نمايي دارد.

بله ، ماهيت انسان به اجمال از همان اول روشن شد:

فساد و خونريزي از جانب کساني که فقط جنبه ماديت و زميني شدن را بگيرند و تقويت کنند.

نورانيت و خدانمايي از جانب کساني که تابع جنبه روح اللهي خود شوند .

نور و ظلمت در هم آميخته از جانب کساني که به هر دو طرف گرايش بيابند ، گاهي خدايي شوند و گاهي مادي.

اين خبر دادن از سرنوشت اجباري نيست بلکه خبر دادن از واقعيتي است که رخ خواهد داد و با توجه به انتخاب انسان ها محقق خواهد شد.

هيچ کس مجبور به خوب يا بد بودن نيست ولي هر کس بالاخره خوب خوب يا بد بد  يا بين اين دو خواهد شد و احتمال چهارمي نيست.

کسي که خوب خوب شده ، خوب خوب آفريده نشده که اگر اين گونه آفريده شده بود ، ديگر شايسته تمجيد نبود و کسي بد بد آفريده نشده که اگر اين گونه آفريده شده بود ، ديگر نبايد او را کيفر کنند. اين که شيطان گفت همه را گمراه مي کنم جز بندگان خاص تو ، اين خاص بودن آنان به انتخاب خودشان بود نه اين که اين گونه آفريده شده بودند. طبيعي است که شيطان کساني را که پيروي از عقل و فطرت را سرلوحه خود قرار داده باشند و خود را به خدا سپرده باشند ، نمي تواند گمراه کند و اين را نه شيطان که هر کس ديگر خبر مي دهد. شيطان را قدرت گمراه کردن کساني است که خود شيطان طلب باشند و گوشي به سوي شيطان خوابانده و منتظر اشارت اويند:

إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ (2) 

اين شيطان است كه فقط پيروان خود را (با سخنان و شايعات بى‏اساس،) مى‏ترساند .

تا کسي پذيراي شيطان نباشد، شيطان را در او راهي نيست .

اما چرا شيطان را مهلت داد؟ خلقت از همان ابتدا بر اساس ابتلا و فتنه بود. بشر بايد به فتنه مي افتاد و زمينه گمراهي اش فراهم مي شد تا معلوم شود چه کساني گمراهي طلب هستند و چه کساني خدا طلب. اين که در خمير مايه و خلقت فطري او هم لجن متعفن بود و هم روح الهي ، يعني در او هم گرايش به پستي و زشتي و تعفن بود و هم گرايش به نورانيت و خدايي شدن.

شيطان و ابليس به عنوان يک موجود ناپيداي دعوت کننده به زشتي و فساد باشد يا نباشد ، در وجود هر انساني اين شيطان نفس وجود دارد و بندگان ، خود اين شيطان را به بند کشيده و در خدمت عقل خود مي گيرند و اين است که رسول خدا فرمود:

ما منكم أحد الا وله شيطان " ، فقيل له : وأنت يا رسول الله ؟ فقال : " وأنا ، ولكن أعانني الله عليه فأسلم  (3)

هر انساني را شيطاني است . گفته شد : اي رسول خدا شما در اين حکم داخل هستيد؟ فرمود : آري و لکن من به ياري خدا بر شيطانم غلبه کرده و او را به تسليم واداشته ام.

بنا بر اين شيطان نفس همه انسان ها دعوت کننده به زشتي و پستي هست و ابليس با توجه به همين زمينه هاي نفساني به خدا اعلام کرد اگر فرصت بيابد همه را جز همان تعداد اندکي که در همه لحظات زندگي تابع عقل و فطرت بوده و خود را به خدا سپرده اند ، گمراه مي کند و خداوند هم به او اجازه داد تا در فتنه و امتحان انسان ها شريک باشد و در قبال او ، علاوه بر عقل و فطرت پيامبران را فرستاد تا انسان را هشدار دهند که مبادا شيطان آنان را به زمين بزند.

پس شيطان به عنوان فتنه گر و دعوت کننده به زشتي و فساد در همان جبهه نفس است و لازمه خلقت و امتحان در اين دنيا.

اما چه لزومي به غربالگري هست؟

بله خدا مي توانست انسان ها را طوري بيافريند که جز خير و ايمان و پاکي نطلبند و ملک وار باشند اما اين گونه نپسنديد و خواست انسان داراي گراريش هاي خوب و بد بوده و به هر دو گرايش هم دعوت کننده داشته باشد و خواست که انسان ها به اختيار خود ، خوب و ملک وار شوند . او نخواست ملک هاي ديگري بيافريند که اقتضاي شر و فساد نداشته و جز خير و خوبي نخواهند .

فتنه و غربال هم براي اين است که معلوم شود کدام آن گونه که او خواسته ، شده اند و کدام آن گونه نشده اند.

بهشتي که حضرت آدم در آن سکونت داشته اند، بهشت اُخروي نبوده و بهشت برزخي بوده است، به دلائل مختلفه‌اي، از آن جمله اين که بهشت اُخروي هرگز جاي ابليس نمي‌باشد و آنجا محدوده اي نيست که شيطان و شيطنت و عصيان در آن راه داشته باشد. اساساً خيال باطل و نافرماني در آن جا نيست.(4)

از سوي ديگر کسي که به جنت الخلد وارد شود، ديگر خارج نخواهد شد.(5)

پس بهشتي که آدم و حوا در آن بوده‌اند، بهشتي برزخي بوده است و اسکان در اين بهشت از همان ابتدا اسکاني موقّت براي پيمودن مرحله اي آزمايشي بوده، تا آدم، با مکرها و حيله‌هاي دشمن خود آشنا شود و تلخي عصيان و آثار دردآور آن را بچشد. نيز راه توبه و بازگشت را بياموزد.(6)

يا اين که لذت بهشت و نعمت‌هاي بهشتي را به انسان بچشاند تا در او شوق رسيدن به آن و ترک هواهاي نفساني را در درون انسان زنده نگهدارد و به انسان بفهماند که جايگاه اصلي تو آن جا است و بايد به آن دست يابي.

 

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 30.

2. آل عمران (3) آيه 157.

3. ابن ابي جمهور احسائي، عوالي اللئالي، قم، سيد الشهداء، 1403 ق ، ج 4، ص 97.

4. جوادي آملي، تفسير تسنيم، قم، اسراء ، 1381ش ، ج 3، ص 337.

5. همان، ص 329.

6. همان، ص 335.

 

ميان صاحب نظران و فلاسفه اسلامي در اين باره دو نظر وجود دارد

ميان صاحب نظران و فلاسفه اسلامي در اين باره دو نظر وجود دارد:

برخي معتقدند كه روح آدمي به عنوان موجودي مجرد قبل از بدن او خلق شده و در كالبدش دميده مي شود، ولي صدرالمتألهين بر آن است كه روح آدمي از عصاره و تلطيف بدن انسان خلق مي گردد و در آغاز پيدايش و مبدأ خلقت  جسماني است، ولي بر اثر حركت جوهري به تدريج رو به سوي تجرد مي رود  تا به تجرد تام عقلي نايل مي گردد.

از باب تمثيل و تشبيه صدرا معتقد است كه روح آدمي نظير نور چراغ است. همان طور كه روغن و نفت از طريق فتيله عبور مي كند، وقتي نزديك شعله چراغ رسيد، تبديل به گاز مي شود، آن گاه تبديل به شعله و بعد تبديل به نور مي گردد. روح انسان نيز چنين مسيري را طي مي كند تا اين كه از مرتبه ماده به تجرد مي رسد و روح مجرد مي شود.

صدرا معتقد است كه اين تحليل عقلي را آموزه‌هاي قرآن در باب روح نيز تأييد مي كند،‌ زيرا قرآن كريم وقتي در باب خلقت انسان سخن مي گويد و مراتب آفرينش انسان را توضيح مي دهد كه از نطفه بعد مضغه، بعد علقه مي شود، آنگاه مي فرمايد:

«ثمّ أنشأناه خلقاً آخر فتبارك الله أحسن الخالقين،(1) سپس او را آفرينش و خلقت ديگري دادم و بزرگ است خدايي كه برترين آفريدگار است.»

در مجموع صدرا پيدايش روح انسان را بعد از بدن و از طريق حركت جوهري تبيين كرده حتي يكي از دلايل و شواهد فلسفي حركت جوهري را نحوه تجرد روح تلقي نموده است. روح با بدن رابطه ظرف و مظروف نظير آبي كه در ظرف ريخته مي شود ندارد، بلكه رابطه روح و بدن رابطه محيط و محاط است. روح به دليل حركت جو هري به تجرد مي رسد. اين طور نيست كه مثل آب در ظرف بدن قرار داشته باشد.

انسان موجود مركب از دو پديده است كه يكي مجرد و ديگر مادي است. تركيب آن دو بدين معنا است كه تركيب روح و بدن يك تركيب اتحادي است. روح و بدن يك وجود موجود هستند. بر اثر اين تركيب است كه حقيقتي به نام انسان شكل مي‏گيرد. روح بي‏بدن نمي‏تواند به هستي خود ادامه دهد و بدن هم بي‏روح نمي‏تواند موجوديت خود را حفظ كند. از اين رو مي‏گوييم تركيب روح و بدن تركيبي است كه بدون آن نمي‏توانند موجود باشند؛ بر اساس اين تركيب است كه اين دو موجود مي‏شوند و وجودي يگانه مي‏يابند.

در تركيب انضمامي، دو چيزي كه موجود هستند و هستي آن ها مستقل از يكديگر است، به هم متصل شده، با هم تركيب مي‏شوند. يعني اين طور نيست كه آن دو موجود بر اثر اين تركيب به عالم هستي باريابند؛ بلكه آن دو، هستي مستقل از يكديگر دارند. ما فقط با يك تركيب ميان آن دو، پيوند حاصل كرده‏ايم. اما در تركيب اتحادي، مانند روح و بدن، آن دو به حدي با هم يگانه گشته‏اند كه به يك وجود موجودند. اين طور نيست كه نخست روح موجود شود و آن گاه بدن جدا از آن؛ سپس اين دو را به هم پيوند بزنيم و تركيب كنيم؛

در تركيب اتحادي، بايد دو موجودي كه به يك وجود موجود مي‏شوند، داراي مرتبه يكساني باشند؛ يعني،اگر يكي در مرتبه قوه و استعداد محض بود و يكي در مرتبه فعليت، نمي‏توان اين دو را با يكديگر متحد ساخت؛ چرا كه اين دو بر اثر تركيب يكي مي‏شوند. يگانگي در حدي است كه به يك وجود موجودند. نمي‏توان موجودي را كه در مرتبه قوه بوده، وجودش ضعيف‏تر از فعليت و پايين‏تر از آن است با مرتبه فعليت كه وجودش قوي و بالاتر است، تركيب اتحادي نمود. مرتبه پايين در عين پايين بودن نمي‏تواند بر اثر تركيب به مرتبه بالا ارتقا يابد؛ چنان كه مرتبه بالا نيز - در عين بالا بودن - نمي‏تواند بر اثر تركيب به مرتبه پايين تنزل كند. از اين رو، تركيب اتحادي يك موجود بالقوه با يك موجود بالفعل محال است. تركيب بين نفس و بدن اتحادي است.(2) بر اساس اين تحليل معلوم مي شود رويكرد صدرايي در باره خلقت دقيق تر از ساير ديدگاه ها است.

[جهت اطلاع بيشتر مراجعه فرماييد به كتاب شرح منظومه سبزواري با تعليقه علامه حسن زاده آملي] (3)

اما در باره قسمت دوم پرسش شما توجه به اين نكته لازم است كه حرمت سقط جنين به خاطر مرحله دميده شدن روح نيست، بلكه از آغاز خلقت انسان كه با انعقاد نطفه آغاز مي شود وجودش محترم است و خالق هستي اجازه نمي دهد كسي آن را از بين ببرد و اگر چنين كرد گناهكار است و كيفر مي شود.

پي‌نوشت‌ها:

1.  مؤمنون (23) آيه 14.

2. صدر المتالهين، الحكمه المتعاليه، دار احياء التراث، ج 8، ص 330.

3. المحقق السبزواري، شرح المنظومه، نشر ناب - تهران ، ج 5، ص 115.

به اصل وجود روح براي انسان و بقاي آن بعد از مرگ در قرآن تصريح شده است

گرچه به اصل وجود روح براي انسان و بقاي آن بعد از مرگ در قرآن تصريح شده ،اما درباره تجرد روح به صراحت آيه اي نيافته ايم، ولي با كنار هم قرار دادن برخي از آيات  مي توان تجرد روح را از قرآن كشف نمود . تجرد روح يك مسئله مسلّم عقلي است . اگر چه در قرآن به آن تصريح نشده باشد. اما عدم تصريح به يك مطلب در قرآن يا عدم بيان يك مطلب در قرآن به معناي باطل بودن آن مطلب نيست.

از جمله ادلّه قرآني كه علامه طباطبائي براي تجرد روح در تفسير الميزان ارائه نموده، اين است كه خداوند متعال از يك سو در ضمن بيان مراحل خلقت انسان مي فرمايد:« وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ(1) ؛ خدا از روح خود (روحي كه مخلوق اوست )در او دميد».

از سوي ديگر درباره حقيقت روح مي فرمايد:«يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ، قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي؛(2)  از تو درباره «روح» سؤال مي‏كنند، بگو: روح از سنخ امر پروردگار من است».

 خداوند متعال مي فرمايد كه روح از سنخ امر خداست . در آيات ديگر قرآن درباره امر خود مي فرمايد:

«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً، أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ، فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ؛(3)

  كار او چنين است كه هر گاه چيزي را اراده كند، تنها به آن مي‏گويد: «موجود باش»، آن نيز بي‏درنگ موجود مي‏شود! (*)پس منزّه است خداوندي كه مالكيّت و حاكميّت همه چيز در دست اوست و شما را به سوي او بازمي‏گردانند»

همچنين درباره امر خود در آيه ديگر مي فرمايد:« وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ؛ (4)

 أمر ما تنها يكي، آن هم به سرعت چشم گرداندن است».

 از اين دو آيه به دست مي آيد كه امر الهي موجودي آني و واحد است . همانند موجودات مادي تدريجي و مقيد به زمان و مكان نيست.

از اين جا روشن مي‏گردد كه روح هم كه يكي از مصاديق امر خداست. از جنس موجودات جسماني و مادي نيست، چون اگر مادي بود ، بايد وجودش همانند ساير ماديات به تدريج موجود شود. وجودش مقيد به زمان و مكان باشد، در حالي كه وجود روح گرچه تعلق به ماديات دارد. اما در يك آن واحد، ايجاد و انشا مي شود . هنگام ايجاد شدن تدريجي ايجاد نمي شود.(5)

پي نوشت ها:

1. سجده(32) آيه 9.

2. إسراء(18) آيه 75.

3. يس(32) آيه 82و 83.

4. قمر(54) آيه 50.

5.تفسير الميزان، ج‏1، ص351.

در اين كه آيا روح قبل از بدن موجود بوده و پس از تكون بدن بدان تعلق گرفته است، يا آن كه حدوث روح پس از خلق بدن است؟ اختلاف است .

در اين كه آيا روح قبل از بدن موجود بوده و پس از تكون بدن بدان تعلق گرفته است، يا آن كه حدوث روح پس از خلق بدن است؟ اختلاف است.در قرآن كريم آيه اي هست كه بنابر بعضي تفاسير، بر وجود روح پيش از پيدايش بدن دلالت دارد: «و اذ اخذ ربّك من بني آدم من ظهورهم ذرّيّتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربّكم قالوا بلي شهدنا ان تقولوا يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين. او تقولوا انما اشرك اباؤنا من قبل و كنّا ذرّيّة من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون.»(1) اما در باره آن تفاسير متعددي ارائه شده است كه به بخشي از آن ها اشاره مي شود: الف ـ آيه، مربوط به عالم دنيا و نظام حاكم بر آن است; به اين معنا كه خداوند با آيات تكويني خود چنان ربوبيت و وحدانيت خويش را آشكار كرده است كه عقل هر انساني به آن گواهي مي دهد. بنابراين بر گرفتن ذرّيه به معناي خارج كردن هر نسلي از نسل گذشته به شيوه ي معمول در دنياست و ميان خداوند و انسان ها حقيقتاً گفتوگويي در نگرفته است و اين گفتوگو مانند موارد مشابه آن از باب تمثيل است. ب ـ عده اي ديگر بر اين باورند كه آيه در مقام بيان نوع ديگري از علم به ربوبيت خداوند، يعني معرفت شهودي است، نه علم استدلالي كه در وجه اول گذشت. بنابراين، خداوند حقيقت انسان ها را به آن ها ارائه داد و ايشان فقر و نياز خود به مالك مدبر (ربّ) را با علم شهودي به نفس خود، دريافتند. به عبارت ديگر، علم انسان به خود علم شهودي است، و اين علم عين علم به فقر و نياز به ربّ است. بنابر اين تفسير نيز پرسش و پاسخ ياد شده در آيه، واقعي و حقيقي نبوده بلكه به زبان حال است; يعني همان گونه كه مسكين بي آن كه سخني بگويد «رنگ رخسار خبر مي دهد از سرّ درون»، وجود انسان نيز حكايت از نيازمندي او به ربوبيت خداوند است. بنابر اين دو تفسير، آيه هيچ گونه دلالتي بر وجود انسان پيش از دنيا ندارد، بلكه قانون الهي را در پيدايش انسان، و كيفيت ارائه آيات و اقرار بندگان را به ربوبيت بيان مي كند. از اين رو صاحبان اين تفسير، رواياتي را كه از اين آيه بر عالم ذر استدلال كرده اند، به دليل مخالفت با ظاهر قرآن كنار گذاشته اند. ج ـ گروهي ديگر اين آيه را مانند رواياتي قرار داده اند كه بر عالم ذر دلالت مي كنند. ليكن در توجيه آن چنين گفته اند: پس از اين كه خداوند خلقت آدم (ع) را به كمال رساند، نطفه هايي كه فرزندان وي از آن ها به وجود مي آمدند، بيرون كشيد و سپس از آن نطفه ها، ذرات نطفه هايي كه اولاد آن ها را به وجود مي آورده اند و به همين ترتيب نصيب هر فرد انساني را از اجزاي نطفه آدم (ع) جدا كرد. آن گاه خداوند اين ذره ها را انساني كامل گردانيد و به آنان عقل و جان داد، به گونه اي كه بشنوند و سخن بگويند. سپس درباره ي ربوبيت خود، آن ها را مخاطب قرار داد و آن ها هم پاسخ گفتند و به ربوبيت خداوند اقرار كردند. پس از اخذ ميثاق، نطفه ها در اصلاب پدران و سرانجام همه در حالي كه زنده و عارف به ربوبيت بودند، در صلب آدم (ع) جمع شدند تا به ترتيب به دنيا آيند. هر چند بعضي از آنان صحنه ي اقرار به ربوبيت و پيمان خود را در دنيا فراموش مي كنند، اما حاجت خود را به رب از مشاهده ي نفس خود در مي يابند. د ـ عده اي ديگر بر اين باورند كه هر چند اشاره ي آيه به كيفيت خلقت انسان ها از طريق توليد مثل است، به قرينه ي كلمه ي «اذ» (ظرف زمان گذشته) همين محتوا را بايد در ظرفيمقدم بر خلقت مادي انسان در نظر گرفت. اما چون محتواي آيه را نمي توان بر تقدم زماني در عالم طبيعت ـ يعني وجه سوم از تفاسير ياد شده ـ حمل كرد، پس بايد عالمي پيش از عالم دنيا فرض كرد كه آدمي به نحوي در آن موجود بوده است. بنابر اين تفسير، هر نفس انساني به وجود ممتاز خود پيش از دنيا موجود بوده است و آن پرسش و پاسخ نيز حقيقي است نه مجازي. و اگر در پاره اي از روايات كلمه ي «ذرّ» به كار رفته است، مقصود خردي جسم انسان ها پيش از دنيا نيست، بلكه نشانه ي كثرت آنان درآن عالم است، بر خلاف دنيا كه افراد انسان هيچ گاه همه در كنار هم حضور نمي يابند. روايات فراواني نيز وجود آدمي را پيش از قرار در عالم طبيعت بيان مي كند: «عن ابي عبدالله (ع) في قوله عزّوجلّ: «و اذ اخذ ربّك من بني آدم من ظهورهم ذرّيّتهم و اشهدهم علي انفسهم. قال اخذ الله من ظهر ادم ذرّيّته الي يوم القيامة و هم كالذّر فعرفهم نفسه و لولا ذلك لم يعرف احد ربّه و قال: الست بربّكم قالوا: بلي و ان محمداً رسول الله و علياً اميرالمومنين.»(2) در تفسير برهان، 37 روايت در ذيل اين آيه آمده است كه با بيش تر آن ها مي توان آشكارا بر وجود نفس آدمي قبل از بدن مادي استدلال كرد. پس مي توان وجود نفس پيش از بدن را پذيرفت، بي آن كه تعلق آن را به بدن تعلقي عرضي و ناخواسته برشمرد، و بي آن كه علوم حاصل در دنيا را از باب تذكر به شمار آورد. اما به هر روي به نظر مي رسد كه كشف اسرار اين آيه نيازمند ابداع فرضيه هايي ديگر و سپس تحقيق در متون ديني براي تأييد يا ردّ آن هاست.(3) بعضي نيز در اين زمينه كتاب مستقل نوشته اند مانند كتاب روح الايمان مرحوم أيه الله شيخ عبد النبي نجفي عراقي نشر يارالعلم قم . پي نوشت ها: 1. اعراف، آيه 173 ـ 172. 2. بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، ج 2، ص 48. 3. ديواني،امير،حيات جاودانه ، نشرمعاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي ،چاپ اول، پاييز 1376.

به اختصار بايد بگوييم كه يكي از مسائلي كه در مباحث عرفاني مطرح مي گردد مسئله موت اختياري و مرگ ارادي است يعني انسان مي تواند با سير و سلوك و مبارزه با نفس اماره به اين قدرت و توانايي برسد كه بتواند قبل از موت طبيعي و اجباري خودش روح خود را از بدن و تعلقات مادي جدا كند و حديثي كه عرفا در اين زمينه از آن بهره مي جويند اين روايت است كه مي فرمايد: «موتوا قبل أن تموتوا» (1) « بميريد قبل از آنكه ميرانده شويد» روشن است كه مراد اين روايت خودكشي و موت اجباري نيست بلكه مراد روايت اين است كه آثار مرگ طبيعي را قبل از مرگ در خود ظاهر سازيد و همانگونه كه بعد از مرگ طبيعي انسان از بدن مادي و تعلقات و وابستگي هاي آن فارق مي گردد قبل از مرگ و به اختيار خود نيز مي تواند از وابستگي به لذات دنيوي و امور مادي فارق شود و كساني كه اين حالت را در خود ايجاد مي كنند و منيت و هواهاي نفساني را در خود مي ميرانند به چنين قدرت و توانايي دست مي يابند و قادر به خارج كردن روح از بدن و موت ارادي و اختياري هستند كه در خصوص برخي از علماي عظام مانند مرحوم آيت الله قاضي و مرحوم آيت الله بهجت وجود چنين حالتي نقل شده است. البته اين به معناي انحصار اين حالت به علماي نامبرده نيست و چه بسا علمايي كه در طول تاريخ بر اثر تهذيب نفس به چنين كمالاتي دست يافته اند و گمنام مانده اند.
پي نوشت ها:
1. علامه مجلسي، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء ، سال 1404 هـ ق، ج‏69، ص: 59.

همه آياتي كه دلالت بر وجود عالم برزخ و عالم آخرت دارند، دلالت بر بقاي روح انسان نيز دارند.

همه آياتي كه دلالت بر وجود عالم برزخ و عالم آخرت دارند، دلالت بر بقاي روح انسان نيز دارند ، زيرا چنان كه مي دانيم بدن انسان بعد از مرگ مي پوسد و نابود مي شود . خداوند متعال در قرآن كريم از عذاب و پاداش برزخي و اخروي براي انسان سخن به ميان آورده ؛ اگر قرار بود كه روح انسان با مرگ نابود شود، ديگر معنا نداشت كه اين امر معدوم در عالمي ديگر عذاب شود يا پاداش داده شود . اعاده معدوم هم محال است. بنابراين روح انسان كه حقيقت انسانيت هم به همان است ، معدوم نمي شود و باقي است.
به عنوان نمونه به برخي از آيات كه دلالت بر بقاي روح بعد از مرگ دارد اشاره مي شود.
1. «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ؛(1)
كساني را كه در راه خدا كشته شدند ، مرده مپنداريد؛ بلكه آن ها در پيشگاه خداوندشان زنده و از روزي برخوردارند.»
مطابق اين آيه و آيات مشابه آن، ارواح شهدا بعد از شهادت زنده‌اند و هرگز از بين نمي‌روند . با كنار هم قرار دادن اين آيه با آياتي كه دلالت بر وجود عالم برزخ براي همه انسان ها دارد ،پي مي بريم كه اين حيات منحصر در شهدا نيست . همه انسان ها بعد از مرگ در عالم برزخ زنده اند :«وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلي‏ يَوْمِ يُبْعَثُون»(2)
يعني افرادي كه در آستانه مرگ قرار گرفته‌اند، در پيش روي خويش عالم برزخ و واسطه ميان دنيا و آخرت دارند كه تا روز برانگيخته شدن ادامه دارد.
همچنين قرآن كريم مرگ را فوت انسان نمي داند ،بلكه از مرگ به «توفي» تعبير نموده ؛ فرق ميان فوت و توفي آن است كه فوت، نابودي و زوال است، ولي توفي اخذ تمام و انتقال از عالمي به عالم ديگر است؛ چنان كه خداوند متعال فرموده:« قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلي‏ رَبِّكُمْ تُرْجَعُون؛(3)
بگو: فرشته مرگ كه مأمور شما است ،شما را مي‏گيرد، سپس به سوي پروردگارتان باز مي‏گرديد»
در اين جا از مرگ به توفي تعبير شده و اين قبض روح و رجوع و برگرداندن آن به سوي خدا بر بقاي روح دلالت دارد .
پي نوشت ها:
1. آل عمران(3) آيه 169.
2. مؤمنون(23) آيه 100.
3. سجده(32) آيه 11.

صفحه‌ها