پرسش وپاسخ

خداوند تنها كسي است كه بر مخلوقات ولايت بالذات دارد و غير خدا نه بر خود و نه بر غير خود ولايت ذاتي ندارد (شوری9)

خداوند تنها كسي است كه بر مخلوقات ولايت بالذات دارد و غير خدا نه بر خود و نه بر غير خود ولايت ذاتي ندارد : «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتي‏ وَ هُوَ عَلي‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير؛ (1) آيا آنها غير از خدا را وليّ خود برگزيدند؟! در حالي كه «وليّ» فقط خداوند است و اوست كه مردگان را زنده مي‏كند، و اوست كه بر هر چيزي تواناست!». وليّ يعني متولي امر و اداره كننده و جلب كننده سود و دفع كننده ضرر ، فقط خداست و غير خدا به خودي خود و مستقلا مالك هيچ چيزي نيست و قدرتي ندارد تا بتواند متولي امر و مالك نفع و ضرري باشد. اما خداوند قادر مطلق است و مي تواند به افرادي قدرت و توان اداره و هدايت و تدبير بدهد و آنان را به عنوان "وليّ" بندگانش برگزيند و خدا چنين كرده و علاوه بر اين كه خودش ولي بالذات و حقيقي است ، پيامبر و اوليايش را به ولايت بر مؤمنان برگزيده است : «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ؛ (2)سرپرست و وليّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‏اند همانها كه نماز را برپا مي‏دارند، و در حال ركوع، زكات مي‏دهند». «النَّبِيُّ أَوْلي‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؛ (3) پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است». «إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلي‏ صِراطٍ مُسْتَقِيم؛ (4) و تو مسلّماً به سوي راه راست هدايت مي‏كني». «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة؛ (5) آنها را پاك كند و كتاب و حكمت بياموزد». و مؤمنان را هم بر پذيرش اين ولايت و سرپرستي امر كرده است: «وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُون؛ (6) و كساني كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد باايمان را بپذيرند، پيروزند (زيرا) حزب و جمعيّت خدا پيروز است». بنا بر اين خدا ولي بالذات است و پيامبر و اهل بيت او و منصوبان خاص و عام آنان به امر و اراده خدا اولياي ما هستند كه هدايت مي كنند و ولايت دارند و ما به امر خدا موظف به پذيرش ولايت آن ها كه همان تجلي ولايت خدا است، مي باشيم. پي نوشت ها: 1. شوري (42) آيه 9. 2. مائده (5) آيه 55. 3. احزاب (33) آيه 6. 4. شوري (42) آيه 52. 5. آل عمران (3) آيه 164. 6. مائده (5) آيه 56.

اشكال شما روشن نيست كه از چه جهت ابهام داريد

اشكال شما روشن نيست كه از چه جهت ابهام داريد و حال آنكه روايت به روشني بيان كرده است كه اگر فرزند بزرگتر امام نقصي كه مانع امامت است داشته باشد امام نيست و نمي توان به فرزند بزرگتر بودن بر امامت او بسنده كرد. بلكه بايد امام را از راههاي ديگر و نشانه هاي ديگر شناخت نه اين كه منحصر در فرزند بزرگتر باشد و راه شناخت امام در روايات، متعدد است كه از جمله آن وجود نص از امام پيشين و امتحان و آزمايش علمي توسط عالمان است.(1) بنا بر اين از راههاي متعدد مي شود امام را شناخت.

پي نوشت ها: 

1. ر.ك، محمد بن محسن، فيض كاشاني، الوافي، كتابخانه امير المومنين علي(ع)، ج2، ص 131.

ولايت علي بن ابي طالب (ع)به دلايل فراوان از جانب خداست و جز از جانب خدا نمي تواند باشد

ولايت علي بن ابي طالب به دلايل فراوان از جانب خداست و جز از جانب خدا نمي تواند باشد؛ اما اگر انتظار داريد كه ما آيه اي بياوريم كه در آن با نام بردن از امام علي بن ابي طالب ، ما را بعد از پيامبر به اطاعت از ايشان فراخوانده باشد، اين انتظاري است كه برآورده شدني نيست و چنين آيه اي وجود ندارد .

اما از شما مي پرسيم:

آيا خدا بايد همه چيز را با تمام جزئيات در قرآن بگويد تا اگر ما در قرآن نيافتيم ، بگوييم خدا در اين زمينه هيچ چيزي نفرموده و ما تكليفي نداريم؟

آيا بسياري از مسائل وحي غير قرآني نبوده و بر پيامبر وحي نشده است؟ آيا ما بايد اين موارد را از وحي و از خدا ندانيم؟

يك مثال براي شما مي زنيم :

بعد از هجرت مسلمانان به مدينه و شكل گرفتن "مدينه النبي" به عنوان مركز اسلام ، پيامبر در اولين قدم ، اقدام به ساخت مسجد كرد. مسجد پيامبر ابتدا يك چهار ديواري بود كه گوشه اي از آن را با شاخه هاي نخل پوشانده بودند تا سرپناهي براي مهاجران بي خانمان باشد.

مهاجران بي خانمان كم كم در كنار اين مسجد چهار ديواري هايي براي خود ساختند و براي اين كه راحت به مسجد رفت و آمد داشته باشند، درهايي از آنجا به مسجد باز كردند. از خداوند به پيامبر وحي رسيد كه همه درها جر در خانه علي را ببندد . وقتي پيامبر براي بستن درها اقدام كرد ، اقدام ايشان مورد اعتراض واقع شد و ايشان در جواب اعتراض ها فرمودند كه: نه من آن درها را بستم و نه من در خانه علي را باز گذاردم؛ بلكه همه دستور خدا بود. (1)

قطعا دستور خدا جز از طريق وحي و  ملك وحي نمي رسد و قطعا اين دستور در قرآن نيست. حالا آيا صحيح بود و حق داشتند مسلمان ها بگويند در كدام آيه اين دستور آمده است ؟ و بگويند چون اين دستور در قرآن نيست ، پس وحي نيست و ما قبول نداريم؟

مگر خدا در قرآن نفرموده :

َ«ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ؛(2) آنچه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد)، و از آنچه نهي كرده ، خودداري نماييد.»؟

مگر اين آيه به ما دستور نمي دهد كه هر چه رسول امر كرد ، قبول و اجرا كنيد و هر چه نهي كرد، از آن دوري گزينيد؟!

مگر اطاعت از خدا عين اطاعت از رسول خدا نيست كه:

«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّي فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظا؛ (3) كسي كه از پيامبر اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و كسي كه سرباز زند، تو را نگهبان (و مراقب) او نفرستاديم (و در برابر او، مسئول نيستي)».

مگر رسول خدا ذيل آيات ولايت (55 مائده ) و اولي الامر(59 نساء ) و ... و در حديث متواتر ثقلين و حديث متواتر يا نزديك به متواتر غدير امام علي را به عنوان جانشين بعد از خود معرفي نكرده؟! پس چگونه بايد فقط دنبال آيه باشيم؟

آيا اگر خدا مصلحت نبيند نام امام را در قرآن ببرد يا مصلحت ببيند در قرآن نام نبرد، ما نبايد بپذيريم؟

اين نوع عمل با مسائل ديني ، ايستادن در برابر خدا و رسول است كه براي دين دو منبع قرآن و سنت را قرار داده است و ما نمي دانيم كه كدام مسائل را بايد در قرآن بگويد و كدام را در سنت و خدا خودش بهتر مي داند كه كدام را در سنت و كدام را در قرآن ، بيان كند و ما بايد تابع قرآن و سنت ياشيم و كساني كه فقط قرآن را سند مي دانند همان حرف خليفه دوم و پيروانش را تكرار مي كنند كه براي نفي وصيت رسول خدا گفت :

"حسبنا كتاب الله" (4)كتاب خدا ما را كفايت است.

ولي خود كتاب خدا ، مردم را به مراجعه به كتاب و سنت (سخن و تفسير بياني و عملي رسول خدا و عترت ايشان از قرآن) دعوت مي كند:

«وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلي‏ عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُه‏ ؛ (5)

و چگونه كافر مي شويد، با اين كه (در دامان وحي قرار گرفته‏ايد، و) آيات خدا بر شما خوانده مي‏شود، و پيامبر او در ميان شماست؟».

بنا بر اين ما موظفيم مسائل قرآن را از قرآن و سنت بيابيم و فقط قرآن را به عنوان سند پذيرفتن ، دست رد به سينه قرآن زدن است كه سنت را به عنوان مبين و مفسر خود معرفي كرده است.

در آخر چند سئوال از حضرتعالي مي پرسم :

آيا كسي كه طبق آيه مباهله (61 آل عمران ) نفس پيامبر (ص) است؛ احق و سزاوار به جانشيني رسول خداست يا كسي كه ....؟)

آيا كسي كه طبق آيه 33 احزاب و بنا بر تصريح شيعه و سني پاك و مطهر است سزاوار خلافت و جانشيني است يا .....؟

آيا كسي كه بر اساس آيه 55 مائده خداوند او را ولي و سرپرست معرفي كرده احق و......است يا ..؟

آيا كسي كه بر اساس آيه 55 نساء مصداق اولي الامر است، شايسته خلافت ......يا ديگران ؟

اگر قرآن براي هدايت انسان ها نازل شده بايد از اجمال خارج شود؛ حال چه كسي بايد اين اجمال را روشن و شفاف سازد ؟

طبق آيات قرآن پيامبر بايد آيات را تبيين و تفسير كند . پيامبر اسلام مصداق آيات مورد نظر را چه كسي معرفي كردند ؟

بر آگاهي بيشتر مي توانيد به كتاب امامت و ولايت در قرآن تاليف آيت الله مكارم كه سند هاي زيادي در ذيل آيات مذكور از كتب اهل سنت و شيعه داده اند، مراجعه بفرماييد.

پي نوشت ها:

1. مجلسي محمد باقر ، بحار الانوار ، هشتم ، بيروت ، الوفا ف 1403 ق ، ج 42 ، ص 155.

2. حشر (58) آيه 7.  

3. نساء (4) آيه 80.

4. بخاري ، صحيح ، - ، بيروت ، دار الفكر ، 1401 ق ، ج5 ، ص 138.

5. آل عمران (3) آيه 101.

 

درقرآن به صراحت و به صورت تفصيلي به معيارهاي انتخاب أنبياء توسط خداوند متعال تصريح نشده است

درقرآن به صراحت و به صورت تفصيلي به معيارهاي انتخاب أنبياء توسط خداوند متعال تصريح نشده است و خداوند متعال به صورت اجمالي فرموده كه:« وَ إِذَا جَاءَتْهُمْ ءَايَةٌ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ حَتيَ‏ نُؤْتيَ‏ مِثْلَ مَا أُوتيِ‏َ رُسُلُ اللَّهِ  اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يجَْعَلُ رِسَالَتَهُ...»(1) «و هنگامي كه آيه‏اي براي آنها [كفار قريش] بيايد، مي‏گويند: «ما هرگز ايمان نمي‏آوريم، مگر اينكه همانند چيزي كه به پيامبران خدا داده شده، به ما هم داده شود!» خداوند آگاه تر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد.»

در اين آيه به صورت سربسته اشاره شده كه دريافت وحي الهي و نبوت مستلزم داشتن معيارها و ملاك هايي است كه خود خداوند متعال اين معيارها را بهتر مي داند و لذا مي داند كه چه كسي را به مقام نبوت و رسالت مبعوث نمايد.

 البته با توجه به برخي آيات و روايات مي توان برخي معيارها را به صورت اشاره وار كشف نمود؛ به عنوان نمونه خداوند متعال در خصوص حضرت ابراهيم مي فرمايد:

« إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كاَنَ أُمَّةً قَانِتًا لِّلَّهِ حَنِيفًا وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ شَاكِرًا لّأَِنْعُمِهِ  اجْتَبَئهُ وَ هَدَئهُ إِليَ‏ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ(1)

«ابراهيم (به تنهايي) امّتي بود مطيع فرمان خدا، خالي از هر گونه انحراف بود و از مشركان نبود شكرگزار نعمت هاي پروردگار بود، خدا او را برگزيد و به راهي راست هدايت نمود!»

خداوند متعال در اين آيات بعد از ذكر صفات متعدد و برجستگي هاي حضرت ابراهيم(ع) مي فرمايد كه خداوند متعال وي را برگزيد و لذا مي توان گفت كه اين صفات و ويژگي ها در انتخاب و إجتباء وي تأثير داشته است.

 يكي از صفات بارز كه در اين آيه اشاره شده همين شكر گزار بودن حضرت ابراهيم است چنانكه در خصوص حضرت نوح(ع) نيز مي خوانيم كه:« إِنَّهُ كاَنَ عَبْدًا شَكُورًا» (2) « او بنده شكرگزاري بود»

همچنين پيامبران الهي در بالاترين مراتب كمالات اخلاقي بوده اند چنانكه خداوند متعال در وصف پيامبر (ص) مي فرمايد:«وَ إِنَّكَ لَعَليَ‏ خُلُقٍ عَظِيم»(3) «و تو اخلاق عظيم و برجسته‏اي داري.»

در خصوص حضرت موسي (ع) نيز در منابع روايي مي خوانيم كه:« خداوند به حضرت موسي (ع) فرمود: «بار ديگر كه براي مناجات آمدي، بدترين مخلوق مرا به همراه بياور!» موسي (ع) هنگام بازگشت در فكر فرو رفت كه چه كسي را ببرد؟ به هركس كه مي انديشيد با خود مي گفت: شايد خدا او را دوست داشته باشد. سرانجام موسي (ع) سگي را يافت كه دچار بيماري گال (گري) بود. با خود گفت: شايد اين منفورترين موجود نزد خدا باشد؛ لذا بر گردنش ريسماني انداخت و او را با خود كشيد، اما در ميان راه ريسمان را گشود و آن سگ را هم رها كرد. هنگامي كه به ميقات رفت، ندا رسيد: « اي موسي! كجاست آنچه كه ما به تو امر كرديم؟ گفت: پروردگارا! آن را نيافتم.» ندا رسيد: « به عزت و جلالم قسم! اگر أحدي را مي‏آوردي، نام تو را از ديوان «نبوّت» پاك مي‏كردم‏»(4)

1. نحل(16) آيه 120- 121.

2. إسراء(17) آيه 3.

3. قلم(64) آيه 4.

4. ابن فهد حلي، عدة الداعي و نجاح الساعي‏، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1407ق، ص 218.

چند نكته بايد مورد توجه قرار گيرد :

اول. قرآن منبع اصلي معارف و احكام اسلام است.

دوم. پيامبر مفسر، مبين و معلم قرآن است (1) . تفصيل جزئيات احكام و معارف را در سخنان و رفتار ايشان (سيره)بايد يافت . اين منصب بيان و تفسير و تعليم به امر خدا بعد از ايشان به خلفاي ايشان واگذار شده است.

سوم. عقل نور خدايي و پيامبر باطني است (2). دريافت هاي عقل در زمينه معارف و حسن و قبح معتبر و مورد تاييد خداست  .

بنا بر اين با توجه به توضيحات بالا منبع احكام و معارف اسلام، قرآن، سنت و عقل است . نبايد انتظار داشت همه احكام و معارف و جزئيات آن ها را در قرآن يافت.

لزوم حكومت از نگاه عقل بديهي است . قرآن شرايط حاكم را بيان كرده از جمله :

شرط اول : اسلام و ايمان.

خداوند مي فرمايد : 

لن يجعل الله للكافرين علي المومنين سبيلا"؛(3) خداوند هرگز كافران را بر مومنان سلطه نمي دهد، 

لايتخذ المومنون الكافرين اولياء  من دون المومنين و من يفعل ذالك فليس من الله في شي ؛(4) مومنان نبايد كافران را به جاي مومنان  ولي و سرپرست خود بگيرند . هر كس چنين كند، از لطف و ولايت خدا بي بهره است .

شرط دوم : عدالت . 

ولاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار؛(5) به ستم پيشگان گرايش نيابيد كه آتش دوزخ به شما خواهد رسيد ، 

 ركون در روايات به دوستي و اطاعت تفسير شده است ،

قال اني جاعلك للناس اماما"(6) قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين‌؛

 خدا فرمود :  تو را پيشواي مردم گماردم گفت : و از فرزندان من ؟ فرمود : عهد من به ستمكاران نمي رسد.

شرط سوم : فقاهت .

حاكم اسلامي بايد عالم به احكام و معارف و اهداف اسلام باشد. تا بتواند آن ها را اجرا كند و اهداف را محقق سازد. در زمان پيامبر ( ص ) و امام معصوم (ع ) اين علم از سوي خداوند به آنان داده شده است . در زمان غيبت امام معصوم ( ع ) داناترين مردم به احكام و معارف و اهداف قرآن بايد متصدي اين مقام باشد.

قرآن درباره شرط علم مي فرمايد :

افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لايهدي الا ان يهدي فمالكم كيف تحكمون ؛ (7)

 آيا كسي كه به راه حق هدايت مي كند ، سزاوارتر است . از او پيروي شود يا كسي كه راه نمي يابد ، مگر آن كه راه برده شود ، شما را چه مي شود؟ چگونه داوري مي كنيد؟ 

فقيه كسي است كه با تخصصي كه سال ها در تحصيل آن كوشش كرده ، مي تواند احكام و معارف و اهداف اسلام را از قرآن و سنت و عقل و اجماع به دست آورد . غير فقيه كسي است كه اين تخصص را ندارد . بايد  اسلام را از فقيه و اسلام شناس بياموزد .

فقيه و اسلام شناس عادل و توانمند شبيه ترين فرد به معصوم است . در نبود معصوم به حكم شرع و عقل بايد منصب زعامت سياسي جامعه را به كسي سپرد كه صلاحيت بيش تري دارد . فقيه عادل و توانمند صلاحيت دارترين فرد است.

قرآن مي فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلي‏ أَهْلِها؛ (8) خدا امر مي كند امانت ها را به اهل و صاحبان صلاحيت بدهيد.

كسي كه مي خواهد در راس حكومت در جامعه اسلامي باشد، بايد هم دين جامعه را به خوبي بشناسد؛ هم عدالت در اجرا داشته باشد ؛ هم توان اداره جامعه و تدبير امور را داشته باشد . اگر واجدين اين شرايط متعدد هستند ، به حكم عقل و شرع بايد صلاحيت دارترين فرد براي تصدي اين مسئوليت شناخته شود.

بنابراين در قرآن واژه "ولايت فقيه" نيامده و تفصيل اين امر به بيان امامان واگذار شده است. "

پي نوشت ها :

1. نحل (16) آيه 44.

2. كافي ،ج1 ،ص 25. 

3. نساء (4) آيه 141.

4. آل عمران (3) آيه 28.

5. هود (11) آيه 124.

6. بقره (2) آيه 35.

7. يونس (10) آيه 35.

8. نساء (4) آيه 58.

 

در مورد جانشيني رسول خدا و امامت، در قرآن سخن صريحي نيامده است.

در مورد جانشيني رسول خدا و امامت، در قرآن سخن صريحي نيامده، هر گاه در آن حوزه سخني به ميان آمده، نوعي ابهام و اجمال دارد. مثلا آيه اولي الامر:

«أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ؛(1)

از خدا و رسول و صاحبان امر اطاعت كنيد».

در اين جا به صراحت نام نبرده كه اولي الامر كيانند؟

در آيه ولايت:

«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ؛(2)

ولي و سرپرست شما فقط خدا است. رسول خدا و كساني كه ايمان آورده، نماز اقامه كرده و در حال ركوع زكات مي دهند».

اين جا هم به صراحت نگفته مومناني كه نماز مي گذارند و در حال ركوع زكات مي دهند، يعني چه؟ كيانند؟

در آيه "اولي القربي" باز به همين نحو:

«و آت ذي القربي حقه؛(3)

و حق ذي القربي را بده».

اين "ذي القربي" اشخاص خاصي هستند يا همه كساني كه با رسول خدا خويشاوندي دارند؟

و...

در مورد امري كه باعث كمال دين و اتمام نعمت مي شد و به رسول اعلام شده ابلاغ نمايد، حتي رسول هم از اعلام و ابلاغ آن وحشت دارد و مي ترسد نكند غوغاگران بعد از ابلاغ كاري كنند كه مردم از دين برگردند. آن قدر در ابلاغ  تامل مي كند كه خدا ضمن دادن وعده تاييد به او ، وي را از تامل بيش تر به شدت نهي مي كند:

«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ؛(4)

اي پيامبر! آنچه بر تو نازل شده، به مردم ابلاغ كن كه اگر ابلاغ نكني، مانند اين است كه رسالت را انجام نداده اي . خدا تو را از مردم( غوغائيان) حفظ مي كند».

با توجه به آيات بالا معلوم مي شود  جانشيني و امامت و مسائل مربوط به  آن از مسائل حساس بوده، افراد و احزابي نسبت به روشن شدن آن موضع داشته، در پنهان ماندن آن تلاش داشته اند. خدا مصلحت را در آن ديده تا اين مسئله را در قالبي از اجمال و ابهام بيان كند. بيان روشن و صريح آن را به پيامبرش سپرده و مردم موظف بوده اند بيان آن را از پيامبر بخواهند و پيامبر هم موظف بوده آن را بيان كند.

شايد خدا مي ديده اگر اين مطلب را به صراحت و با بردن نام بيان كند، كساني براي سرپوش گذاشتن بر آن مجبور به دست بردن در قرآن و كتمان آياتي كه نام در آن ها آمده، بشوند.

 اگر در قرآن نام افراد همزمان با رسول خدا به مدح و يا به ذم مي آمد، قوم و قبيله افراد مذمت شده و قوم و قبيله هاي مخالف افراد مدح شده را تحريك مي كرد كه آن آيات را كتمان كنند و ...  آن آيات دستمايه نزاع مي شد و ... از اين رو مي بينيم از معاصران رسول خدا جز چند مورد ضروري (مثل ابولهب و زيد بن حارثه و...) به صراحت نام نبرده است.

از طرف ديگر خدا در قرآن به صراحت و بارها اعلام كرده رسول مبين و مفسر و معلم كتاب است (5). بايد به كتاب به همراه بيان رسول خدا متمسك شويد تا هدايت يابيد. از گمراهي در امان باشيد. نبايد انتظار داشته باشيم همه جزئيات و همه مسائل را به صراحت در خود قرآن بيابيم.

 سنت خدا در دنيا فتنه و امتحان  است. خدا گاهي مطالب را مستقيم نمي گويد و با كمي ابهام مطرح مي كند تا معلوم شود چه كساني براي يافتن حق آشكار، تلاش مي كنند و چه كساني با استفاده از ابهام و اجمال به تاويل و توجيه  رو مي آورند.

 بر خدا لازم است هدايتگري را تمام كند. حق را به نحوي بيان كند كه جويندگان با يقين كامل به حق برسند و آن را بيابند. مجمل و مبهم گذاشتن حق  بر خدا محال است. اما اين كه به چه صورت بيان كند؟  خدا بهتر مي داند. گاهي خدا بهتر مي داند كجا در قرآن ريز مطلب را بيان كند و كجا مصلحت است در قرآن بدان اشارتي داشته و ريز مطلب در بيان رسول خدا باشد.

 اگر جويا شديم و حق را روشن و آشكار نيافتيم، بر خدا حجت داريم. اما اگر حق در قرآن به طور كامل و با نام بيان نشده و بيان آن به رسول واگذار گرديده، بايد بيان را از رسول بخواهيم. نمي توانيم به اين بهانه كه در قرآن نيامده، از پي جويي دست بكشيم.

آيات بالا و آيات فراوان ديگر (6) و روايات بيشمار دلالت دارد كه بعد از رسول خدا بايد كساني جانشين ايشان شوند كه صلاحيت هدايت و رهبري به تمام معنا را داشته باشند و بتوانند مرجع مورد رضاي خدا در امر دين و دنياي مردم باشند و  اين افراد را پيامبر معرفي كرده است.

پي نوشت ها:

1. نساء(4)آيه 59.

2. مائده(5)آيه 55.

3. اسراء(17)آيه26.

4. مائده،آيه 67.

5. نحل آيه 44.

6. آل عمران آيه 61 -توبه آيه 105و 119.

اما عصمت امامان: 

عصمت امامان از مطالبي است كه هم به صراحت و آشكار بيان شده و هم با كمي تامل از آيات و روايات به دست مي آيد.

وقتي قرآن مسلمانان را به اطاعت مطلق از خدا و رسول و اولي الامر دعوت مي كند، گر چه به صراحت عصمت اولي الامر اعلام نشده، ولي با كمي تامل اين مطلب ثابت و ظاهر مي شود. زيرا مي دانيم كه خدا عصمت مطلق است . سبوح و قدوس است. رسول خدا هم كه خليفه خدا و مظهر همان عصمت مطلق و سبوحيت و قدوسيت است  اما اگر "اولي الامر" هم سنخ خدا و رسول در عصمت و نزاهت و قدوسيت نباشد، صحيح نيست كه خدا آنان را در رديف خود و رسولش جاي دهد  و به اطاعت بدون قيد و شرط آنان فرمان دهد.

اين بيان قطعي قرآن است و با كمي تامل آشكار مي شود. پيامبر مبين قرآن است تا جاهايي را كه دقت زياد لازم دارد يا غلط انداز است، روشن كند و بيان نمايد. عصمت اولي الامر و امامان از واضحات قرآن است. نياز به بيان جديد ندارد، ولي چون از مباني مهم و از بزنگاه ها است، با وجود صراحت قرآن، باز هم رسول خدا بر آن تاكيد ورزيده و بار ها آن را تكرار كرده است.

قرآن به صراحت اعلام مي كند كه اهل بيت رسول خدا مطهر و معصومند. رسول خدا با كلام و عمل خود اعلام مي كند  اهل بيت پاك و معصوم اينان هستند و جز اينان نيستند.

قرآن اعلام كرده كه جز معصوم به امامت نمي رسد. رسول خدا بارها امام علي و يازده فرزندش را به عنوان امامان تا قيامت معرفي كرد.

رسول خدا با معرفي اهل بيت و عترت به عنوان عدل و قرين قرآن، بر عصمت آنان به مانند قرآن تاكيد ورزيده و آنان را به نام معرفي كرد تا بشر تا قيامت امام و هدايتگر خود را بشناسد و براي گمراهان حجتي نماند.

سه نفر از امامان در زمان رسول خدا بودند. ايشان بارها و بارها بر عصمت آنان تاكيد كرد. اگر بخواهيم بيانات رسول خدا كه بر عصمت امامان دلالت دارد، جمع آوري كنيم، كتاب ها مي شود.

اين جمله رسول خدا در شان امام علي است:

علي مع القرآن و القرآن مع علي لايفترقان حتي يردا علي الحوض.(1)

علي مع الحق و الحق معي علي حيث كان.(2)

فخر رازي از محدثان بزرگ اهل سنت در بحث آشكار خواندن "بسم الله الرحمن الرحيم" مي نويسد:

وأما أن علي بن أبي طالب رضي الله عنه كان يجهر بالتسمية فقد ثبت بالتواتر ، و من اقتدي في دينه بعلي بن أبي طالب فقد اهتدي، والدليل عليه قوله عليه السلام : اللهم أدر الحق مع علي حيث دار؛(3)

علي بن ابيطالب بسم الله را آشكارا قرائت مي كرد . هر كس در دينش به علي اقتدا كند، هدايت يافته، زيرا رسول خدا فرمود: خدايا! حق را با علي بدار تا بر محور علي بچرخد.

وقتي كسي محور حق شد و حق به دور او چرخيد، اين بالاترين شان است. رسول خدا اين محوريت حق را براي علي بن ابي طالب ثابت كرده  كه بالاتر از حق محوري  و عصمت است. معصوم كسي است كه حق محور باشد، ولي اين كه كسي محور حق باشد، براي ما قابل تصور نيست. اين شان امام علي و فرزندان معصوم ايشان است كه حق بر محور آنان مي چرخد.

البته بسياري از مسلمانان بعد از رسول خدا و حتي در زمان رسول الله سعي داشتند فضايل امام علي و فرزندانش را كتمان كنند. بعد از پيامبر در اين زمينه از هيچ اقدامي فروگذار نكردند. با اين وجود احاديث رسول الله كه بر عصمت امام علي و يازده فرزندش دلالت واضح و آشكار دارد، از حد و حصر خارج است.

در آخر متذكر چند نكته را متذكر مي شويم.

1.به تعبير علامه وقتي خدواند اطاعت از والدين (كه بسيار در سطح پايين تري است نسبت به اطاعت از پيامبر وامام است) به خاطر اين كه ما دچار كج فهمي نشويم قيد مي زند (4) و مي فرماييد اطاعت از والدين مادامي است كه آنها شما را دستور به گناه و معصيت ندهند چطور ممكن است رسول و امام معصوم نباشد و خدواند دستور اطاعت مطلق از آنها داده باشد.

2. يكي از مهمترين آيات عصمت اهل بيت آيه تطهير است. (5)

3. آيه مباهله هم به عصمت امير المومنين اشاره دارد. چون علي را نفس پيامبر معرفي مي كند(6) و شكي نيست كه پيامبر معصوم بودند.

پي نوشت ها:

1. مجمع الزوائد، هيثمي، ج9، ص134؛ طبراني در جامع صغير و اوسط.

2. همان، ج7، ص235 به نقل از سعد وقاص، به نقل از ام سلمه همسر رسول خدا.

3. تفسيركبير، فخر رازي، ج 1، ص 205.

4. عنكبوت آيه 8 -لقمان آيه 15.

5. احزاب آيه 33.

6. آل عمران آيه 61.

   اين كه در سوره مبارك مائده سخن از اكمال دين و اتمام نعمت به ميان آمده، علامه طباطبایی ره  در تبيين تفاوت مسئله گفته است: كلمه "اكمال" و كلمه "اتمام" معنايي نزديك به هم دارند. كمال هر چيزي، عبارت است از اين كه غرض از آن چيز حاصل بشود و در معناي كلمه "تمام" گفته شده كه تمام بودن هر چيز، منتهي شدن آن به حدي است كه ديگر احتياج به چيزي خارج از خود نباشد؛ به خلاف ناقص كه محتاج به چيزي خارج از ذات خودش است تا او را تمام كند.

و شما خواننده محترم مي‏توانيد از راهي ديگر معناي اين دو كلمه را تشخيص دهيد و آن اين است كه بدانيد كه آثار موجودات دو نوع است؛ يك نوع از موجودات وقتي اثر خود را مي‏بخشند كه همه اجزاي آن جمع باشد، مانند معجون و دارو كه اجزايي دارد و زماني اثربخش است كه همه آن اجزاء موجود باشد؛ زيرا اگر يكي از آن اجزاء نباشد، معجون و دارو اثر خود را نمي‏بخشد. و يا مانند روزه كه مركب است از اموري كه اگر يكي از آن ها نباشد، روزه محقق نمي‏شود؛ مثلاً اگر كسي در همه اجزاي روزه از خوردن و ساير محرمات امساك كند، ولي در وسط روز در يك ثانيه دست از امساك بر دارد و جرعه‏ اي آب فرو ببرد، روزه‏ اش روزه نيست. از جمع شدن اجزاء اين گونه امور به تماميت تعبير مي‏كنند و قرآن كريم مي‏فرمايد: «ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَي اللَّيْلِ؛ (1) سپس روزه را تا به روز تمام كنيد. و يا مي‏فرمايد: «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا؛ (2) كلمه پروردگارت در حالي كه صدق و عدل است، تمام گرديد».

و نوع ديگر، قسمتي از اشيا هستند كه اثر بخشيدن آن ها نيازمند به آن نيست كه همه اجزاي آن جمع باشد؛ بلكه اثر مجموع اجزاء، مانند مجموع آثار اجزاء است؛ هر جزئي كه موجود شود، اثرش هم مترتب مي‏شود؛ البته اثري به مقدار خود آن جزء. اگر همه اجزاء جمع شود. همه اثر مطلوب حاصل مي‏شود، مانند روزه كه اگر يك روز روزه بگيري، اثر يك روز را دارد، و اگر سي روز بگيري اثر سي روز را دارد، تماميت را در اين قسم "كمال" مي‏گويند و نتيجه بيان گذشته اين شد كه آيه: "الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي"، امروز دين را بر شما تكميل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم. اين آموزه قرآني مي‏فهماند كه مراد از دين، مجموع معارف و احكام تشريع شده است؛ ولي چيزي كه هست اين است كه امروز مطلبي بر آن معارف و احكام اضافه شده و دين كامل تر شده است، و مراد از "نعمت" هر چه باشد، امري معنوي و واحد است؛ و گويا آن نعمت ناقص بوده است؛ يعني اثري كه بايد داشته باشد، نداشته است. ولي امروز آن نعمت ناقص تمام شد و در نتيجه، پيام آيه اين است كه امروز آن معارف و احكام الهي اثر تامي كه بايد داشته باشند، دارا شده اند. (3)

 

پي نوشت ها:

1. بقره (2)، آيه 187.

2. انعام (6)، آيه 115.

3. علامه طباطبايي، الميزان، ج 5، ص 288، نشر انتشارات اسلامي، قم، بي تا.

حديث ثقلين در تمامي كتب اهل سنت با سند هاي متعدد و با اختلاف مختصر در الفاظ نقل شده است

حديث ثقلين در تمامي كتب اهل سنت با سند هاي متعدد و با اختلاف مختصر در الفاظ نقل شده است ،حديث ثقلين متواتر است و هيچ كتاب حديثي شيعه و سني نيست كه از اين حديث خالي باشد.

براي اطلاع بيش تر به "حديث الثقلين" از نجم الدين عسكري  و "حديث الثقلين" از سيد علي ميلاني،  مراجعه كنيد. هر دو كتاب در نرم افزار "كتابخانه اهل بيت " موجود است.

به گواهي منابع حديثي، پيامبر اسلام حديث ثقلين را در زمان ها و مكان هاي مختلف بيان فرموده، از جمله در روز غدير خم كه مهم ترين رخداد در راستاي اعلان وصايت و جانشيني پـيـامـبـر اسـت كـه آن را يكصد و ده تن از بزرگان صحابه نقل نموده اند. راويان حديث ثقلين بزرگاني از صحابه مانند زيد بن ارقم , سلمان فارسي , ابوذر ،علي بن ابيطالب و حتي خلفاي ثلاثه مي باشند.(4)

اين روايت به طور قطع و يقين از احاديث متواتر و قطعي الصدور نزد علماي شيعه و سني است ،زيرا ابن حجر در كتابش گفته: اين حديث را بيست صحابي نقل كرده اند. (5)

ترمذي  اين متن را اين چنين نقل كرده است:

«إِنّي تارك فيكم ما إِن تَمسكتم بِه لنْ تَضلّوا بَعدي، اِحدهما أَعظم مِن الآخر: كِتاب الله حَبل مَمدُود مِن السَّماء إلي الأرض، و عِترَتي اَهل بيتي، لَن يَفتَرِقا حَتي يَردا عَليَّ الحَوض، فَانْظروا كيف تَخلِفوني فيها؛ (6) ميان شما دو چيز به وديعت مي‌گذارم . مادامي كه به آن تمسّك جستيد ، هرگز گمراه نمي‌شويد، يكي از ديگري بزرگ تر است: كتاب خدا كه ريسمان رحمت آويزان از آسمان به سوي زمين است. عترت و اهل بيت من؛ اين دو هرگز جدا نمي‌شوند تا در حوض به من مي‌پيوندند؛ بنگريد چگونه با وديعت‌هاي من رفتار مي‌كنيد!!».

 حديث فوق در ميان علماي اسلام ،چه شيعه و چه سني از اعتباري خاص برخوردار است. كسي نمي تواند در آن شك و ترديد نمايد. سند آن در كمال اتقان است. نياز به بحث و گفتگو ندارد.

پي نوشت:

4. ابن حجر عسقلاني هيتمي احمد، الصوارق المحرقه، مصر، مكتبه القاهره، بي تا، ج 11،ص 129.

5. علامه اميني، الغدير، ناشر دارلكتب العربي، بيروت، چاپ4، سال 1397ق، ج 3 ،ص 15 و46.

6. ترمذي، سنن ترمذي، تحقيق عبدالوهاب عبداللطيف، چاپ چهارم، سال 1403ق، ناشر دارلفكر بيروت، ج 5، ص663.

حديث ثقلين در تمامي كتب اهل سنت با سند هاي متعدد و با اختلاف مختصر در الفاظ نقل شده است ،حديث ثقلين متواتر است و هيچ كتاب حديثي شيعه و سني نيست كه از اين حديث خالي باشد.

براي اطلاع بيش تر به "حديث الثقلين" از نجم الدين عسكري  و "حديث الثقلين" از سيد علي ميلاني،  مراجعه كنيد. هر دو كتاب در نرم افزار "كتابخانه اهل بيت " موجود است.

به گواهي منابع حديثي، پيامبر اسلام حديث ثقلين را در زمان ها و مكان هاي مختلف بيان فرموده، از جمله در روز غدير خم كه مهم ترين رخداد در راستاي اعلان وصايت و جانشيني پـيـامـبـر اسـت كـه آن را يكصد و ده تن از بزرگان صحابه نقل نموده اند. راويان حديث ثقلين بزرگاني از صحابه مانند زيد بن ارقم , سلمان فارسي , ابوذر ،علي بن ابيطالب و حتي خلفاي ثلاثه مي باشند.(4)

اين روايت به طور قطع و يقين از احاديث متواتر و قطعي الصدور نزد علماي شيعه و سني است ،زيرا ابن حجر در كتابش گفته: اين حديث را بيست صحابي نقل كرده اند. (5)

ترمذي  اين متن را اين چنين نقل كرده است:

«إِنّي تارك فيكم ما إِن تَمسكتم بِه لنْ تَضلّوا بَعدي، اِحدهما أَعظم مِن الآخر: كِتاب الله حَبل مَمدُود مِن السَّماء إلي الأرض، و عِترَتي اَهل بيتي، لَن يَفتَرِقا حَتي يَردا عَليَّ الحَوض، فَانْظروا كيف تَخلِفوني فيها؛ (6) ميان شما دو چيز به وديعت مي‌گذارم . مادامي كه به آن تمسّك جستيد ، هرگز گمراه نمي‌شويد، يكي از ديگري بزرگ تر است: كتاب خدا كه ريسمان رحمت آويزان از آسمان به سوي زمين است. عترت و اهل بيت من؛ اين دو هرگز جدا نمي‌شوند تا در حوض به من مي‌پيوندند؛ بنگريد چگونه با وديعت‌هاي من رفتار مي‌كنيد!!».

 حديث فوق در ميان علماي اسلام ،چه شيعه و چه سني از اعتباري خاص برخوردار است. كسي نمي تواند در آن شك و ترديد نمايد. سند آن در كمال اتقان است. نياز به بحث و گفتگو ندارد.

پي نوشت:

4. ابن حجر عسقلاني هيتمي احمد، الصوارق المحرقه، مصر، مكتبه القاهره، بي تا، ج 11،ص 129.

5. علامه اميني، الغدير، ناشر دارلكتب العربي، بيروت، چاپ4، سال 1397ق، ج 3 ،ص 15 و46.

6. ترمذي، سنن ترمذي، تحقيق عبدالوهاب عبداللطيف، چاپ چهارم، سال 1403ق، ناشر دارلفكر بيروت، ج 5، ص663.

 

سوال:در آيه تطهير قبل و بعد آن ، همه در مورد زنان پيامبر(ص) مي باشد، اما چرا شيعه زنان پيامبر(ص) را جزء آيه تطهير نمي آورد؟ مگر زنان پيامبر(ص) جزئ اهل بيت او نيستند چرا كه تا آخر عمر هم نمي توانستند با كس ديگري ازدواج كنند تا جزئ اهل بيت او شوند؟ ثانيادر حديث كسا هم فقط اهل بيت بودن حضرت علي(ع)، حسن(ع) و حسین(ع) نشان داده شده، پس عصمت ساير معصومين كه فرزندان امام حسين (ع)هستند چگونه ثابت مي شود؟ چرا فرزندان امام حسن(ع) معصوم نباشند؟ كلمه تطهير براي آيه وضو هم آمده، اما هر كس كه وضو بگيرد معصوم نمي شود، پس چرا با استناد به آيه تطهير ائمه(ع) را معصوم مي دانيم؟
پاسخ:عبارت " انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا"در بين آياتي آمده كه مربوط به همسران رسول خداست ، يعني هم مخاطب آيات قبل و هم آيات بعد همسران است ، ولي مخاطب اين عبارت به دلايل متعدد همسران نيست، از جمله:
1- آيات قبل همه با صيغه جمع مونث مخاطب يا غايب آمده ،مثلا:"ان كنتن" ،"تردن"،"تعالين"، "امتعكن"و...؛ ولي به ناگاه در اين عبارت ضمير عوض شده و ضمير جمع مذكر مي آيد: "عنكم"،"يطهركم"؛اين نشان مي دهد كه مخاطب اين عبارت زنان نيستند.
2-آيات قبل و بعد خطاب به زنان پيامبر است و بر اين تصريح شده است. در ابتداي آيات آمده :"يا ايها النبي قل لازواجك ... "و باز در آيات بعد تصريح مي كند : "يا نساء النبي من ...يا نساء النبي لستن... " ولي به ناگاه در اين عبارت مخاطب را با عنوان "اهل البيت" ياد مي كند و اين هم نشان مي دهد مخاطب غير از مخاطب قبلي است.
3-اين عبارت دلالت بر اراده خاص خدا بر طهارت و عصمت اهل بيت دارد ، زيرا اراده عمومي خدا بر پاكي همه انسان ها است . ارسال كتب و مبعوث كردن پيامبران براي محقق ساختن آن اراده عمومي است . خداوند در سوره مائده بعد از بيان احكام وضو و غسل و تيمم مي فرمايد :
«ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم»(1)
در اين جا سخن از اراده اختصاصي است چون با "انما" آورده كه دلالت بر انحصار(فقط شما ) دارد. پس غير از اراده عمومي است و به همين جهت دلالت بر عصمت دارد اما هيچ كس ادعا نكرده زنان پيامبر معصوم بوده اند، بلكه همه بر معصوم نبودن آنان اتفاق دارند ، به خصوص كه قرآن بر گناهكار بودن بعضي صراحت دارد. در سوره تحريم راجع به بعضي زنان پيامبر آمده:
" ان تتوبا الي الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو موليه و ..."(2)
اگر شما (همسران پيامبر) از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست، زيرا) دلهايتان از حق منحرف گشته و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد، (كاري از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست ...
در سوره احزاب آمده :"ان الله اعد للمحسنات منكن اجرا عظيما"(3)
در همين سوره آنان به خانه نشيني بعد از پيامبر و دوري از سردمداري جريانات سياسي امر شدند :
"و قرن في بيوتكن"(4) اما بعضي از آنان از اين فرمان صريح سر پيچي كردند .پس معلوم مي شود زنان قطعا منظور نبوده اند.
4-"اهل بيت " كه مخاطب آيه تطهير است، يك عنوان است كه مصداق هاي مختلفي مي تواند داشته باشد . اهل خانه يك فرد مي تواند خودش ، زن يا زنانش، فرزندان، پدر و مادرش كه با او زندگي مي كنند و كسان ديگري كه تحت تكفل او هستند ، باشند. قرآن ساره ، همسر حضرت ابراهيم را جزو اهل بيت ايشان مي شمارد . ملائكه خطاب به ساره مي گويند:
"رحمت الله و بركاته عليكم اهل البيت"(5) .
علاوه اينكه ما شيعيان، علي را كه داماد و پسر عمو ي پيامبر است و زهرا را كه جزو دختران پيامبر است و حسن و حسين را كه دختر زاده هاي پيامبرند، جزو اهل بيت مي شماريم ، حال آن كه پيامبر دامادها و دخترها و دختر زاده هاي ديگر هم داشته است .
پس بايد گفت مصداق اهل بيت افراد فراواني مي تواند باشد، ولي در اين جا اهل بيت با وصف عصمت آمده و بسياري از اينان معصوم نبوده اند . نمي دانيم كدامين معصوم بوده اند. پس در اين جا براي شناسايي مصداق ها راهي جز مراجعه به شخص پيامبر نداريم.
5 - حديث رسول خدا كه تنها راه شناسايي مصداق هاي اهل بيت است ، به ما اعلام مي كند اهل بيت فقط امام علي ، امام حسن، امام حسين و حضرت زهرا عليهم السلام بودند كه اصحاب پنجگانه كسا را تشكيل دادند . ديگران هر چند از جانب پيامبر به خير و صلاح معرفي شدند، ولي از اهل بيت به شمار نيامدند . بنا بر روايات متعدد پيامبر بارها با پيچاندن عبا به دور خود و اين چهار نفر اعلام كرد اين افراد اهل بيت هستند و جز اين ها نيست . به همين جهت دو تن از همسران در دو بار كه رسول خدا اهل بيت خود را زير عبا جمع و آن ها را معرفي و براي آن ها دعا مي كرد، خواستند به زير عبا و در جمع اهل بيت وارد شوند، ولي رسول خدا ضمن تاييد آن ها اجازه ورود آن ها به زمره اهل بيت را نداد ، همچنان كه در مباهله پيامبر جز اين چهار كس را با خود نبرد.
بنا بر اين آيه تطهير دلالت بر عصمت اهل بيت دارد. اهل بيت گر چه مي تواند مصداق هاي مختلف داشته باشد، ولي اهل بيت معصوم را فقط خدا و پيامبر مي شناشد. جز معرفي پيامبر، هيچ راهي براي شناسايي آنان وجود ندارد. مي توانيم با دلايلي بفهميم كه بعضي جزو اهل بيت نيستند ، زيرا گناه آشكار كرده اند، ولي نمي توانيم بدانيم چه كساني جزو اهل بيت هستند، چون عصمت امري دروني است و جز خدا كسي بدان علم ندارد . پس راه شناسايي اهل بيت معصوم فقط مراجعه به پيامبر است و پيامبر هم زنانش را جزو اهل بيت نشمرده است.
مطلب بعد اين كه در زمان نزول آيه اين پنج نفر(ع) موجود بودند به همين خاطر گفته ميشود كه مراد اينها هستند
وگرنه بقيه ائمه هم شامل ميشود . كسي كه اين پنج نور مقدس را پذيرفت راهي جز پذيرش بقيه ندارد
مطلب آخر اين كه از امام باقر(ع) تا امام مهدي (عج ) همه از ذريه امام حسن و حسين (ع) بوده اند (زيرا مادر امام باقر دختر امام حسن مي باشد)
پي نوشت ها:
1. مائده(5)آيه6.
2. تحريم(66)آيه4.
3. احزاب(33)آيه 29.
4. همان،آيه33.
5. هود(11)آيه 73.

ما امامان را به استناد آيات قرآن و روايات فراوان از پيامبران ديگر برتر مي دانيم .

سوال:آيا امامان از پيامبران بالاتر هستند؟چرا؟ وآيا آيه59نساء كه ميفرمايد:"ياايهاالذين امنوا اطيعوا الله واطيعوالرسول واولي الامر منكم فان تنازعتم في شيء فردّوه الي الله و الرسول و ان كنتم..." مي بينيم كه اگر مردم در موردي با هم منازعه كردند پس كافي است به خدا و پيامبر رجوع كنيم و نيازي به رجوع به امام نيست. كما اينكه در نهج البلاغه اميرالمومنين با اين مضمون مي فرمايد اي مردم اگر در موردي با من مخالفيد پس به آيات قرآن و رسولش مراجعه كنيد. پس آيا معلوم مي شود كه احتمال خطا هم در امامان است؟ پاسخ: ما امامان را از پيامبران ديگر برتر مي دانيم به استناد آيات قرآن و روايات فراوان كه شرح همه وقت زياد مي خواهد و به يك موارد اشاره مي كنيم: در اين كه رسول اكرم خاتم پيامبران است و افضل مخلوقات خداست و بر همه انسان ها از پيامبران و غير پيامبران برتر است، شكي نيست و در قرآن حضرت امير ، "نفس رسول خدا" خوانده شده (1) همچنان كه پيامبر حضرت زهرا و امامان را "بضعه" (2) و پاره تن خود مي خواند و اين دلالت دارد كه آنان هم پايه پيامبر و برترين خلايق بعد از پيامبرند. اما آيه 59 سوره نسا چنين است: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شيء فردوه الي الله و الي الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر». در آيه بالا مؤمنان به اطاعت از خدا و اطاعت از رسول و اولوالامر موظف شده اند. اگر در آيه بالا دقت عقلي كنيم ،بسياري از مطالب روشن مي شود. 1- ابتدا به اطاعت از خدا و اطاعت از پيامبر و اولي الامر دستور مي دهد تا بعد نتيجه بگيرد كه بايد در موارد نزاع به حكم خدا و پيامبر گردن نهند. 2- پيامبر دو حيثيت و جنبه دارد: يكي تشريع گري كه جزئيات احكام را تشريع مي كند ،همان كه خدا فرمود: «انا انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم». (3) دوم حكومت و قضاوتي كه خدا به او داده است و دستوري كه به اين جهت صادر مي كند: «لتحكم بين الناس بما اراك الله». (4) با كمي توجه معلوم مي شود كه چرا كلمه "اطيعوا " تكرار شده است. اندكي تامل ما را متوجه مي كند كه اطاعت از پيامبر در مواردي كه ايشان جزئيات احكام را تشريع مي كند، اطاعت از خداست. اگر منظور از اطاعت پيامبر، اطاعت از بيانات تفسيري و تبييني ايشان بود، احتياج به تكرار لفظ " اطيعوا " نداشت. اما اطاعت از ايشان در موارد احكام حكومتي و قضايي غير از اولي است و گرچه آن هم به امر خدا واجب شده و اطاعت از خداست، ولي جا دارد كه با امر جداگانه واجب شود. اگر كسي گمان كند كه منظور از تكرار فقط تاكيد است، نه توجه دادن به اين دو حيثيت، مي گوييم ترك تكرار بيشتر مفيد تاكيد بود و بايد مي فرمود :"اطيعوا الله و الرسول...". با توجه به همين نكته است كه وجه عطف اولي الامر به رسول معلوم مي شود،چون اطاعت از اولي الامر و رسول يك گونه است و هر دو در امور حكومتي و قضايي است، زيرا اولي الامــــر ( هر كه باشند) سهمي از وحي و تشريع ندارند. 3- اولي الامر در وحي و تشريع سهمي نداشت ،ولي رسول خدا، هم شان تشريعي داشت و هم شان حكومتي. به همين جهت مسلمانان موظف شدند موارد نزاع را به خدا و پيامبر كه صاحبان وحي و تشريع هستند بر گردانند. اولي الامر حق ندارند حكم جديد تشريع كنند يا حكم ثابتي از قرآن و سنت را نسخ نمايند. اگر اولي الامر را چنين حقي بود، بايد مومنان را در هر عصر براي حل نزاع به ولي امر آن عصر ارجاع مي داد. خدا مي فرمايد: «ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم ومن يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا بعيدا». (5) بنا بر اين جز خدا و پيامبر ،هيچ كس حتي اولي الامر حق جعل حكم تشريعي ندارد .اولي الامر فقط حق دارند در مواردي كه ولايت دارند ،حكم كنند يا در قضايا و موضوعات حكم خدا و رسول را بيان نمايند. به همين جهت هنگام تعيين تكليف مرجع مومنان براي رفع اختلاف ، رد حكم را به شارع يعني خدا و رسول واجب شمرد و نامي از اولوالامر نبرد. 4- "اولو الامر " هر كه باشند، بايد معصوم باشند، زيرا اطاعت از آنها در رديف اطاعت از رسول خدا قرار گرفته, پس همچنان كه اطاعت از رسول خدا مطلق است و هيچ قيدي بر نمي دارد، اطاعت از آنان هم هيچ قيدي برنمي دارد و اطاعت بي قيد و شرط فقط از معصوم جايز است. ممكن است گفته شود در اين جا اطاعت از اولو الامر مقيد به قيد عقلي است؛ يعني عقل حكم مي كند اطاعت از اولو الامر در مواردي كه حكمشان مخالف قران و سنت نباشد، واجب است ،همچنان كه رسول خدا هم به عنوان يك قاعده كلي فرمود: «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق». (6) در رد اين توهم عرض مي شود : اطلاق وجوب اطاعت از اولي الامر ،نه در اين آيه و نه در هيچ آيه ديگري قيد نخورده و مشروط به شرطي نشده است، با اين كه خدا در مواردي كه به مراتب از اهميت كمتري برخوردار بوده ،اگر امر به اطاعت كرده ، از جمله روايتي كه گذشت، قيد آن را هم ذكر كرده و به تقييد عقلي يا تقييد به عمومات قرآن و سنت ، بسنده نكرده است. مثلا وقتي وجوب اطاعت از پدر و مادر را بيان مي كند ، مي فرمايد: «و وصينا الانسان بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بي ما ليس لك به علم فلا تطعهما». (7) آن وقت چگونه ممكن است در موردي به اين اهميت به تقييد عقلي و عمومات قران و سنت اكتفا كند؟! علاوه بر اين، اولي الامر به رسول عطف شده كه عصمت او قطعي است. اگر اولو الامر معصوم نباشد، هم عطف پسنديده نيست و هم لزوم ذكر قيد و شرط بيشتر است تا توهم عصمتي را كه از عطف حاصل شده ، بزدايد.بنا بر اين امر به اطاعت از اولو الامر مطلق است. آنان نيز همانند رسول معصوم هستند. 5- مخاطب آيه مومنان هستند. آنان مامور شده اند كه مطيع خدا و رسول و اولي الامر باشند. ضمير در "تنازعتم" به مومنان بر مي گردد؛ يعني اگر بين شما(نه بين شما و اولي الامر) در امور اجتماعي يا در تفسير قرآن و سنت اختلاف افتاد و نزاع در گرفت، براي حل، آن را به خدا و رسول يعني حكم صاحب شريعت بر گرديد. اما نزاع آنان با اولي الامر معنا ندارد، زيرا اطاعت از اولي الامر به طور مطلق واجب است. اگر اولوالامر در امور اجتماعي و حكومتي امري مي كند يا در تفسير قران و سنت رايي مي دهد، اطاعت از او واجب بوده و نزاع با او با وجوب اطاعت سازگاري ندارد. بنا بر اين وقتي اولو الامر بگويد حكم خدا و رسول در اين مسئله اين است، كسي حق نزاع و مخالفت با او را ندارد ،زيرا واجب الاطاعه است. اين وجوب به هيچ قيدي مقيد نشده است.پس گفتار اولو الامر قطعا به كتاب و سنت بر مي گردد و او از خود چيزي بر آن نمي افزايد. 6- موضوع مورد اختلاف ، مي تواند همين موضوع اولوالامر باشد، بنابراين كاملاً منطقي است كه در تعيين اولو الامر به خدا و پيامبر مراجعه شود و نه به اولو الامر ؛ زيرا اين كه "اولو الامر كيست؟"، محل اختلاف است، پس نمي شود به خود اولو الامر مراجعه شود. به اين معنا، خود اولو الامر نيز در اين نزاع حضور دارند اما نه از آن جهت كه در عصمت آنها خدشه است، بلكه از آن جهت كه تعيين مصداق نزد مسلمانان مجهول است، بايد به خدا و پيامبرش رجوع كنند. 7- ممكن است كه گفته شود خدا تصريح دارد اولو الامر از شما هستند (منكم)، يعني آنان افراد معمولي هستند كه گاهي خطا و اشتباه مي كنند. در جواب مي گوييم "منكم " مثل همان تصريحايي است كه در مورد پيامبر آمده: «هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم ». (8) «ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم». (9) يعني پيامبر و اولي الامر مانند شما انسانند، نه اينكه فرشته باشند، ولي نفي عصمت آنان را نمي كند. 8- بسياري از علماي اهل سنت تصريح كرده اند كه آيه بر عصمت اولي الامر دلالت دارد. چون به نظرشان بعد از پيامبر افراد معصوم را يافت نكرده اند، آن را بر "اهل حل و عقد"تطبيق كرده اند؛ يعني گفته اند منظور از اولي الامر مجموع اهل حل و عقد در هر زمان است؛ يعني مجموعه افراد موجه امت. ولي مجموعه اي كه تك تك افراد آن غير معصوم باشند ،به هيچ وجه مجموعه معصوم نمي شود زيرا مجموعه چيزي جز تك تك افراد نيست و وجودي جدا از وجود افراد ندارد. اگر بخواهند بگويند خدا به لطف و اعجاز چنين مجموعه اي از جامعه اسلامي را از خطا در امان مي دارد و حديث "لا تجتمع امتي علي خطاء" (10) به اين عنايت دلالت دارد، مي گوييم اين حديث به فرضي كه از پيامبر صادر شده باشد، بر مطلب شما دلالت ندارد، بلكه ناظر بر اين است كه هيچ گاه همه افراد امت بر امر خطا و امر اشتباهي اجتماع نمي كنند. هميشه گروهي هر چند كم _ حتي يك نفر _ بر حق پافشار و استوارند. ديگر اين كه امت به معناي همه افراد است ،نه گروه خاص. علاوه بر آن اهل حل و عقد به خودي خود معصوم نيستند،مگر اينكه لطف خاص خدا شامل امت اسلام شده، آنان را نگه دارد؛ اگر چنين لطف و كرامتي در حق امت اسلام صورت گرفته ، چرا خدا و پيامبر ،وظيفه اين هيات و افراد آن و حوزه نفوذ راي و نظر آنان را معين نكرده اند؟ مسلمانان هم بايد اين مسائل را از پيامبر پرسيده و سؤال و جواب ها ثبت شده باشد، ولي چرا از آنها خبري نيست، در حالي كه كتب روايي پر است از سوال هاي اصحاب از امور كم اهميت ؛ بايد بعد از رسول خدا براي حل امور به اين عنوان متمسك مي شدند و در احتجاج ها بدان احتجاج مي كردند، در حالي هيچ سخني از اين عنوان و احتجاج بدان نيست؟! بنا بر اين مردم بايد مطيع اولي الامر باشند و نزاع با اولي الامر با اطاعت از آنها منافات دارد. البته اولي الامر در امور اجتماعي مثل پيامبر حاكم است و در امور دين فقط بيان كننده قرآن و سنت پيامبر مي باشد و ما بيان قرآن و سنت را بايد از اولي الامر بگيريم نه از غير و اگر تفسير كسي از قرآن و سنت با تفسير اولي الامر متفاوت بود ، تفسير اولي الامر معتبر است. اينها همه از لوازم وجوب اطاعت بدون قيد و شرط است كه در آيه بدان تصريح شده است. در آخر متذكر مي شويم كه يكي از موارد مهم نزاع كه شديدا هم اتفاق افتاده نزاع راجع به مصداق اولي الامر است؛ آيا در اين نزاع صحيح است به خود اولي الامر مراجعه شود ؟ يقينا خير از اين رو مي فرمايد به خدا و رسول مراجعه كنيد. پي نوشت ها: 1. آل عمران (3) ايه 61. 2. قاضي نعمان مغربي ، قاهره ، دار المعارف ، ج2، ص 214؛ صدوق ، امالي، بيروت، اعلمي ، ص 119. 3. نحل (16) آيه 44. 4. نساء (4) آيه 105. 5. احزاب (33) آيه 36. 6. شيخ صدوق ،الفقيه، قم ، انتشارات اسلامي ، ج4، ص381. 7. عنكبوت (29) آيه 8. 8. جمعه (62) آيه 2. 9. بقره (2) آيه 129. 10. ابن ماجه ، سنن ، بيروت ، دار الفكر ،ج2،ص 1303.

صفحه‌ها