پديده وحي

چه طور بفهمم كه غلط بوده؟
سران قریش مانند «ولید»، «عاص»، «اسود» و «امیّه» با پیامبر ملاقات و درخواست كردند كه براي رفع اختلاف، طرفین خدایان یك دیگر را بپذیرند ...

ماجرای غرانیق چه بوده و چه طور بفهمم كه غلط بوده؟

سران قریش مانند «ولید»، «عاص»، «اسود» و «امیّه» با پیامبر ملاقات و درخواست كردند كه براي رفع اختلاف، طرفین خدایان یك دیگر را بپذیرند. در همین موقع، سوره «الكافرون» در پاسخ درخواست آنان نازل شد و پیامبر مأمور گشت كه در پاسخ آن‏ها بگوید:

«لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ؛ آن‏ چه را شما مي‏پرستید عبادت نمي‏كنم و شما نیز پرستنده خداي من نخواهید بود».

با این حال، پیامبر علاقه‏مند بود كه با قریش كنار بیاید و با خود مي‏گفت: اي كاش! دستوري نازل مي‏گردید كه فاصله ما را از قریش كمتر مي‏ساخت. روزي در كنار كعبه با صداي دل نشین خود، سوره والنجم را مي‏خواند؛ هنگامي كه به این دو آیه رسید:

«أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّي، وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْري‏؛ (1) مرا از «لات» و «عزّي» و «منات» (نام‏هاي بتان بت‏پرستان بودند) خبر دهید» ناگهان شیطان بر زبانش این دو جمله را جاري ساخت: «تلك الغرانیق العلي، منها الشّفاعة ترتجي؛ اینها غرانیق؛ (2) عالي‏ مقامند، شفاعت آن‏ها مورد رضایت است.» سپس باقي آیات را خواند. هنگامي كه به آیه سجده رسید،(3) خود پیامبر و تمام حاضران اعم از مسلمان و مشرك در برابر بت‏ها سجده كردند؛ جز «ولید» كه بر اثر پیري موفق به سجده نشد.

غلغله و شادي در مسجد بلند شد و مشركان گفتند: «محمد» خدایان ما را به نیكي یاد كرده است. خبر صلح «محمد» با قریش به گوش مهاجران مسلمان حبشه رسید و این صلح وسیله‏اي شد كه گروهي از آن‏ها از اقامتگاه خود (حبشه) برگشتند، ولي پس از بازگشت، دیدند وضع دو مرتبه دگرگون شده و فرشته وحي بر پیامبر نازل شده و او را بار دیگر به پیكار با مشركان مأمور ساخته و گفته كه این دو جمله را شیطان بر زبان تو جاري ساخته است و من هرگز چنین جمله‏هایي نگفته بودم. در این مورد، آیه‏هاي 52 تا 54 سوره حج نازل شد.

طبري (4) به افسانه غرانیق اشاره كرده و خاورشناسان نیز آن را با آب و تاب بیشتري نقل كرده‏اند.

محاسبه‏اي ساده در باره این افسانه‏:

به فرض كه «محمد» از برگزیدگان آسماني نبود، اما هرگز نمي‏توان كارداني و خردمندي او را انكار كرد. آیا هیچ خردمندي دست به چنین كاري مي‏زند؟! هوش‏مندي كه مي‏بیند صفوف پیروانش روز به روز فشرده‏تر و شكاف در صفوف دشمن بیشتر مي‏شود، آیا در چنین موقع كاري مي‏كند كه دوست و دشمن را به وي بدبین سازد؟

آیا  باور مي‏كنید كسي كه تمام مناصب و ثروت قریش را، در راه آیین توحید ترك گفته بود، مي‏تواند بار دیگر مروّج آیین شرك و بت پرستي شود؟! هرگز درباره فردي مصلح و سیاست مداري معمولي چنین احتمالي نمي‏دهیم؛ چه رسد به پیامبر خدا.

قضاوت خرد درباره این داستان‏

1. آموزگاران و معلمان الهي به حكم عقل، پیوسته با نیروي عصمت از انجام هرگونه خطایي محفوظند و اگر بنا شود آنان نیز در امور دیني دچار اشتباه و خطا شوند، اعتقاد مردم به سخنان آنان از بین مي‏رود. بنابراین، باید چنین داستان‏هاي تاریخي را با عقاید منطقي و محكم خود بسنجیم و متشابهات و ابهام‏هاي تاریخ را حل كنیم.  عصمت «محمد» در تبلیغ آیین آسماني، مانع از پیش آمدن چنین حوادثي است.

2. پایه افسانه این است: «پیامبر در انجام وظیفه‏اي كه خدا بر دوش وي گذاشته، خسته شده بود و انحراف و دوري بت پرستان بر وي سنگین مي‏آمد؛ دنبال چاره‏اي بود كه راهي براي اصلاح وضع آن‏ها پیش بگیرد.»

 به حكم خرد، پیامبران باید بیش از حد صابر و بردبار باشند. در تحمل و شكیبایي، ضرب المثل عام و خاص گردند و هرگز فرار از جبهه را در سر نپرورانند.

اگر این افسانه، سرگذشت صحیح و پابرجایي باشد، نشانه این است كه قهرمان گفتار ما عنان صبر و تحمل را از دست داده، روحش افسرده و خسته شده بود و این مطلب با قضاوت خرد درباره انبیا و نیز با آن‏چه از زندگاني آن حضرت از گذشته و آینده در دست داریم ناسازگار است.

سازنده این داستان، تصور نكرده  كه قرآن بر بطلان این داستان گواهي مي‏دهد، زیرا خداي پیامبر به او نوید داده است كه هرگز باطل در آن راه نخواهد یافت.

چنان‏كه مي‏فرماید:

«لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ؛ (5) و نیز به او وعده قطعي داده كه در تمام دوران تاریخ بشر، قرآن را از هرگونه پیشامد بد نگاه خواهد داشت».

چنان‏كه فرمود:

«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ». (6)

با این حال، چه‏طور رانده شده درگاه خدا (شیطان) توانست بر برگزیده خدا پیروز آید و در قرآن وي، باطلي را جاي دهد و قرآني را كه اساس آن، مبارزه با بت پرستي است، مروّج دستگاه بت پرستي سازد؟!

شگفتا! سازنده این افسانه نغمه بسیار ناموزوني را در جاي نامناسبي ساز كرده و در جایي بر توحید افترا بسته  كه چند لحظه قبل، خود قرآن به تكذیب آن برخاسته است، زیرا خدا در همین سوره،  مي‏فرماید:

«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوي‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحي‏؛ از روي هوس سخن نمي‏گوید،  قرآن  جز وحیي كه به او نازل شده نیست».

خداوند چه‏طور با این نوید قطعي، پیامبر خود را بي‏نگهبان مي‏گذارد و اجازه مي‏دهد كه شیطان در دل و فكر او تصرف كند؟!

این رشته از ادله عقلي براي كسي كه به نبوت و رسالتش ایمان دارد سودمند است، ولي این دلایل براي خاورشناسي كه به نبوت او ایمان ندارد و براي بي‏ارزش ساختن آیین او دست به تشریح و نقل چنین افسانه‏اي مي‏زند كافي نیست و باید از طریق دیگري با وي گفت و گو كرد.

تكذیب داستان از طریق دیگر

هنگامي كه پیامبر این سوره را مي‏خواند؛ بزرگان قریش كه اكثرا از استوانه‏هاي فنّ سخن و از قهرمانان میدان فصاحت و بلاغت بودند در مسجد حضور داشتند. از آن جمله «ولید» حكیم و سخن ساز عرب و همگي این سوره را تا پایان آن‏كه با آیه «سجده» ختم مي‏شود گوش دادند و سجده كردند.

ولي این جمعیت كه پایه‏گذاران فصاحت و بلاغت و نكته سنجان بودند؛ چه‏طور به دو جمله‏اي كه مشتمل بر تعریف از خدایان آنان است اكتفا كردند؟ در صورتي كه قبل از آن و بعد از این دو جمله، سراسر سرزنش و بدگویي از خدایان آن‏ها است؟!

سازنده این دروغ شاخ‏دار، آنان را چگونه افرادي فرض كرده است؟ گروهي كه زبانشان عربي بود و در تمام جامعه عرب، از پي افكنان فن فصاحت و بلاغت شمرده مي‏شدند و كنایات و اشارات (تا چه رسد به تصریحات) زبان خود را بهتر از همه مي‏فهمیدند، چگونه به دو جمله كوتاهي كه در تعریف خدایان آنان است اكتفا كردند و از جمله‏هاي قبل و بعد از این دو جمله، غفلت ورزیدند؟ هرگز افراد عادي را نمي‏توان با این دو جمله آن هم میان كلامي كه تمام آن بدگویي از عقاید و رفتار آنان باشد فریفت؛ تا چه رسد به افراد دیگر.

اینك ما آیات مربوطه را مي‏نویسیم و به جاي این دو جمله نقطه مي‏گذاریم. ببینید آیا واقعا مي‏توان این دو جمله را در وسط این آیات جاي داد- كه همگي در ذم و بدگویي از بتان وارد شده است- یا نه؟

«أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّي وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْري‏ ...، (7) أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثي‏ تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزي‏، إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ؛ مرا از لات و عزّي و منات كه سومین بت است؛ خبر دهید ... (8) آیا پسر از آن شما است و دختر خاص خدا است؟ این یك تقسیم ظالمانه است. بتان جز نام‏هایي بیش نیستند كه شما و پدرانتان نامیده‏اید و خدا هیچ حجتي درباره آن‏ها نازل نكرده است».

آیا آدم عادي حاضر مي‏شود با جمله‏هاي ضد و نقیض از دشمني با پیامبري كه ده سال است تیشه بر ریشه آیین وي زده و موجودیت و استقلالش را به خطر افكنده است دست بردارد و با او كنار بیاید؟

دلیل بر ردّ افسانه از نظر لغت‏ دانشمند عالي مقام مصري، «عبده» مي‏گوید:

هرگز در  زبان و اشعار عرب، «غرانیق» درباره خدایان به كار نرفته  و لفظ «غرنوق» و «غرنیق» كه در لغت آمده، به معناي یك نوع مرغ آبي و یا جوان سفید و زیباست و هیچ یك از این معاني با معناي خدایان سازگار نیست.

یكي از خاورشناسان به نام «سر ویلیام مویر» افسانه غرانیق را از مسلمات تاریخ شمرده و گواه وي این است: «سه ماه بیشتر از مهاجرت گروه نخست به حبشه نگذشته بود كه صلح محمد را با قریش شنیدند و به مكّه بازگشتند. مسلماناني كه به آن سرزمین مهاجرت كرده بودند، در پناه نجاشي آسوده مي‏زیستند؛ اگر خبر نزدیكي محمد و صلح با قریش به آنان نرسیده بود، به هوس دیدار كسان خود به مكّه بر نمي‏گشتند. بنابراین، محمد باید براي صلح جویي خود، وسیله‏اي به وجود آورده‏ باشد و آن همان داستان غرانیق است».

حال باید از این خاورشناس محترم پرسید: اولا، چه لزومي دارد كه انگیزه مراجعت آن‏ها یك خبر نا صحیح باشد؟ روزي نیست كه بوالهوسان و سودجویان، هزاران خبر دروغ میان هم نوعان خود پخش نكنند. چه بسا احتمال مي‏رود گروهي به منظور بازگرداندن آنان از حبشه، خبر صلح محمد را با قریش به دروغ منتشر كرده باشند تا مسافران را با این خبر به سوي میهن خود بازگردانند. از این‏رو، گروهي آن را باور كردند و برگشتند و عده‏اي گول این شایعه‏ها را نخوردند و در اقامت‏گاه خود توقف كردند.

ثانیا، به فرض پیامبر خواسته بود كه از در صلح و صفا وارد شود، ولي مگر اساس صلح فقط بستگي به جعل این دو جمله داشت؟ بلكه یك وعده مساعد، سكوتي مطلق، درباره عقایدشان كافي بود كه قلب‏هایشان را به خود جلب كند.

به هر حال، برگشتن مسافران دلیل بر صحت این افسانه نیست و صلح و صفا نیز متوقف به گفتن این جمله نیست.

جاي تعجب است برخي از آنان تصور كرده‏اند كه آیه‏هاي 52 تا 54 سوره حج، در خصوص داستان «غرانیق» نازل شده است. از آن‏جا كه این آیات دست‏آویزي در دست خاورشناسان و تحریف گران تاریخ است به توضیح مفاد این آیات مي‏پردازیم و روشن مي‏سازیم كه این آیات هدف دیگري تعقیب مي‏كنند.

«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّي أَلْقَي الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْكِمُ اللَّهُ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ؛ (9) ما هیچ رسول و پیامبري را پیش از تو نفرستادیم، جز این‏كه هرگاه تمنا مي‏كرد، شیطان در خواهش او دخالت كرده و خداوند آن‏چه را كه شیطان القا مي‏نماید، محو مي‏كند و به آیات خود استواري مي‏بخشد. خداوند دانا و حكیم است».

«لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ؛ (10) خداوند آن‏چه را كه شیطان انجام مي‏دهد، مایه آزمایش براي آن گروه قرار مي‏دهد كه قلب‏هایشان بیمار است و قساوت دارد و همانا ستمگران، سخت در شقاوت و دور از نجات هستند».

«وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلي‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ؛ (11) تا افراد دانا بدانند كه قرآن، حق است و از طرف پروردگار تواناست و به آن ایمان بیاورند و دل‏هایشان در برابر آن خضوع كند؛ خداوند كساني را كه ایمان آورده‏اند، به راه راست هدایت مي‏كند».

اكنون به توضیح مفاد آیه مي‏پردازیم:

آیه نخست، سه مطلب را  یاد آور  می شود:

1. رسولان و پیامبران تمنّا مي‏كنند.

2. شیطان در «تمنّاهاي آنان» مداخله مي‏كند.

3. خدا آثار مداخله را محو مي‏كند.

با توضیح نقاط سه‏گانه، مفادّ آیه روشن مي‏گردد.

1. مقصود از تمنّاي رسولان و پیامبران چیست؟

پیامبران، پیوسته خواهان نشر هدایت و گسترش آیین خود در میان امّت‏هاي خود بودند و براي پیشبرد اهدافشان نقشه‏هایي مي‏كشیدند و در این راه به انواع مصایب و شدائد تن داده و استقامت مي‏ورزیدند. رسول گرامي، از این قانون مستثنا نبود. او براي پیشبرد مقاصد خود، نقشه‏هایي داشت و براي تحصیل آرزوهایش مقدماتي مي‏چید. قرآن، این حقیقت را با جمله:« ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّي »بیان مي‏كند.

2. مقصود از مداخله شیطان چیست؟

مداخله شیطان مي‏تواند به یكي از این دو صورت انجام گیرد:

1. با ایجاد تردید و شك در تصمیم پیامبران و این‏كه میان آنان و اهدافشان موانع بي‏شماري وجود دارد و با توجه به این موانع آنان در اهداف خود موفق نمي‏شوند.

2. هر موقع پیامبران مقدمات كاري را فراهم مي‏كردند و نشانه ها و قرایني اقدام جدي پیامبري را نشان مي‏داد؛ شیطان و شیطان صفتان، با تحریك مردم بر ضد پیامبران و ایجاد موانع بر سر راه مقصدشان، آنان را از نیل به خواسته خود باز مي‏داشتند.

احتمال نخست، نه با آیات دیگر قرآن سازگار است و نه با دوّمین آیه مورد بحث، امّا با آیات دیگر سازگار نیست، زیرا قرآن با صراحت هرچه كامل‏تر، تسلط شیطان را بر بندگان واقعي خدا (هر چند به این نحو كه به آنان وانمود كند قادر به وصول اهداف و تمنّاهاي خود نیستند) نفي مي‏كند:

«إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَكَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ؛ (12) بر بندگان من تسلطي نداري».

و باز مي‏فرماید:

«إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَي الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلي‏ رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ؛ (13) شیطان بر بندگان مؤمن و متوكل به خدا، تسلطي ندارد».

این آیات و آیات دیگر كه نفوذ شیطان را در قلب‏هاي اولیاي الهي نفي مي‏كند؛ گواه بر این است كه مقصود از مداخله شیطان در خواسته‏هاي پیامبران، سست كردن اراده آنان و بزرگ جلوه دادن موانع كار در نظر آنان نیست.

اما از نظر خود آیات مورد بحث، آیه دوم و سوم، علت این مداخله را چنین تفسیر مي‏كند: ما با این كار، دو گروه را مي‏آزماییم:

 یكي گروه‏هایي كه قلبشان بیمار است

 و دیگري گروهي دانا كه به خدا و آیاتش ایمان دارند، یعني مداخله شیطان از طریق تحریك مردم بر ضد اهداف پیامبران در گروه نخست، سبب مخالفت آنان با رسولان الهي مي‏گردد؛ در حالي كه جریان درباره دیگران بر عكس بوده و بر ثبات و استواري آنان مي‏افزاید.

از این‏كه مداخله شیطان در خواسته‏هاي پیامبران، این دو نوع اثر مختلف (گروهي مخالف با پیامبر و گروهي ثابت و پایدار) را دارد، مي‏رساند كه مداخله شیطان به معناي دوم است، یعني مداخله، از طریق تحریك مردم بر ضد آنان و وسوسه در قلب‏هاي دشمنان و ایجاد موانع بر سر راه هدف آنان، صورت مي‏پذیرد؛ نه اینكه در قلب پیامبران تصرف مي‏كند و اراده و تصمیم آنان را سست مي‏كند.

3. مقصود از محو آثار مداخله چیست؟

اگر معناي مداخله شیطان، تحریك مردم بر ضد مردم است كه آنان را از پیشرفت باز مي‏دارد؛ در این صورت محو و نابودي عمل شیطان به وسیله خدا، این‏گونه است كه كید و شر آنان را از رسولان خود دفع مي‏كند تا حق بر مؤمنان آشكار شود ‏كه براي تیره دلان آزمایشي است؛ هم چنان‏كه در آیه دیگر مي‏فرماید:

«إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا؛ (14) ما پیامبران و كساني را كه به او ایمان آورده‏اند در این جهان كمك مي‏كنیم».

خلاصه، قرآن در این آیات از سنّت دیرینه و پایدار خدا در میان پیامبران خبر مي‏دهد و آن، تمناي پیشبرد اهداف و آرزوي موفقیت در هدایت مردم از جانب پیامبران است؛ آن‏گاه نوبت مداخله شیطان و شیطان صفتان، از انس و جن با ایجاد مانع بر سر راه رسولان خدا، فرا مي‏رسد. از آن پس، فرا رسیدن امدادهاي الهي و محو و نابود كردن نقشه‏هاي شیطاني است و این یك سنّت الهي  میان تمام امّت‏هاي گذشته بوده است. تاریخ پیامبران و قصص رسولان از نوح و ابراهیم و پیامبران بني اسرائیل خصوصا موسي و عیسي علیهما السّلام و تاریخ زندگاني پیامبر خاتم صلي اللّه علیه و آله و سلّم بر این مطلب گواهي مي‏دهند». (15)

 

پی نوشت ها:

1. نجم (53) آیه 19 و 20.

2. غرانیق چنان‏كه خواهد آمد، جمع غرنوق یا غرنیق است كه به معني یك نوع مرغ آبي یا جوان خوشرو مي‏آید.

3. «فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا » كه آخرین آیه سوره است.

4. تاریخ طبري، ج 2، ص 75- 76.

5. فصلت (41) آیه 42.

6. حجر (15) آیه 9.

7. جاي خالي جمله‏هاي: تلك الغرانیق ...

8. به جاي نقطه‏ها، ترجمه این دو جمله را كه عبارت است از «اینان غرانیق عالي مقامند شفاعت آن‏ها مورد رضایت است»، بگذارید. قطعا خواهید دید كه سراپا تناقض خواهد بود.

9. حج (22) آیه 52.

10. همان، آیه 53.

11. همان، آیه 54.

12. حجر (15) آیه 42 و اسراء (17) آیه 65.

13. نحل (16) آیه 99.

14. غافر (40) آیه 51.

15. فروغ ابدیت، آیت الله جعفر سبحاني‏، ص330.

آيا مواردي از وحي موجود است كه در قران نيامده باشد؟
افزون بر وحيي كه به صورت قرآن تبلور يافته و بر پيامبر اكرم(ص) نازل مي شده است از ايشان پيام خداوندي ديگري نيز به نام حديث قدسي به ما رسيده است ...

آیا هر آنچه كه به پيامبر وحي شده فقط در قران امده است؟ آيا مواردي از وحي موجود است كه در قران نيامده باشد و براي مثال در مورد انجام كاري يا احكام باشد؟

افزون بر وحيي كه به صورت قرآن تبلور يافته و بر پيامبر اكرم(ص) نازل مي شده است از ايشان پيام خداوندي ديگري نيز به نام حديث قدسي به ما رسيده است كه آن هم از طريق وحي بوده است. ولي با وحي قرآني فرق هايي دارد از جمله اينكه قرآن معجزه بوده و خداوند درباره آن تحدي كرده است و مردم از آوردن مانند آن عاجزند. اما درباره حديث قدسي چنين نيست.

وحي قرآني با الفاظ مخصوص از طرف خداوند نازل شده است و محتوي و الفاظ همه از خداوند است ولي در حديث قدسي محتوي از خداوند است. ولي لفظ از پيامبر اكرم(ص) مي باشد. به همين خاطر قرآن كريم فقط به خداوند نسبت داده مي شود ولي حديث قدسي هم به خداوند و هم به پيامبر نسبت داده مي شود.

به غير از احاديث قدسي احاديث ديگري هم از پيامبر اكرم نقل شده كه به احاديث نبوي مشهور است و اينها در اصطلاح عبارت است از سخني كه از گفتار، كردار يا تقرير پيامبر اكرم(ص) حكايت مي كند.

احاديث پيامبر اكرم (ص) از نظر محتوي بر دو قسم است يكي توقيفي كه مضمون آن وحي خداوندي است و ديگري توفيقي كه پيامبر محتواي آن را از كلام الهي يا حقايق هستي استفاده نموده است. برخي معتقدند پيامبر اكرم (ص) تمام احاديث توقيفي را بدون واسطه فرشته از خداوند دريافت كرده است.

درباره تفاوت وحي قرآني با احاديث نبوي هم مي توان گفت الفاظ و ساختار حديث نبوي از خود ايشان است. ولي در مورد قرآن ساختار و محتوي و الفاظ از خداوند است. همچنين حديث را مي توان نقل به معنا كرد. ولي درباره قرآن نقل به معنا جايز نيست و نمي توان لفظ آنرا تغيير داد.(1)

پي نوشت:

1. كريمي، مصطفي، وحي شناسي، انتشارات موسسه امام خميني، ص370 و 380.

آیا مفهومش این است كه اگر كتابی بشری باشد حتما در آن تناقض وجود دارد
آیه شریفه در صدد بیان این مطلب است كه چنین كتابی با این ویژگی ها اگر از جانب غیر خدا بود حتما می بایست در آن تناقض وجود داشته باشد. نه اینکه هیچ كتاب بشری ...

معنی آیه افلا یتدبرون القرآن و لو كان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا كثیرا چیست؟ آیا مفهومش این است كه اگر كتابی بشری باشد حتما در آن  تناقض وجود دارد؟

يكي از دلائل حقانيت قرآن و اينكه از طرف خدا نازل شده اين است كه در سراسر آن تضاد و اختلاف نيست براي روشن شدن اين حقيقت به توضيح زير توجه فرمائيد.

" روحيات هر انساني دائما در تغيير است قانون تكامل در شرائط عادي در صورتي كه وضع استثنايي بوجود نيايد انسان و روحيات افكار او را هم در بر مي‏گيرد و دائما با گذشت روز و ماه و سال، زبان و فكر و سخنان انسانها را دگرگون ميسازد، اگر با دقت نگاه كنيم هرگز نوشته‏هاي يك نفر نويسنده يكسان نيست بلكه آغاز و انجام يك كتاب نيز تفاوت دارد، مخصوصا اگر كسي در كوران حوادث بزرگ قرار گرفته باشد حوادثي كه پايه يك انقلاب فكري و اجتماعي و عقيده‏اي همه جانبه را پي‏ريزي كند او هر قدر بخواهد سخنان خود را يكسان و يك نواخت و عطف به سابق تحويل دهد قادر نيست، بخصوص اگر او درس نخوانده و پرورش يافته يك محيط كاملا عقب افتاده‏اي باشد.

اما قرآن كه در مدت 23 سال بر طبق احتياجات و نيازمنديهاي تربيتي مردم در شرائط و ظروف كاملا مختلف نازل شده، كتابي است كه درباره موضوعات كاملا متنوع سخن مي‏گويد و مانند كتابهاي معمولي كه تنها يك بحث اجتماعي يا سياسي يا فلسفي يا حقوقي يا تاريخي را تعقيب مي‏كند نيست، بلكه گاهي در باره توحيد و اسرار آفرينش، و زماني درباره احكام و قوانين و آداب و سنن، وقت ديگر درباره امتهاي پيشين و سرگذشت تكان دهنده آنان، و زماني درباره مواعظ و نصايح و عبادات و رابطه بندگان با خدا سخن مي‏گويد، و بگفته دكتر گوستاولبون قرآن كتاب آسماني مسلمانان منحصر به تعاليم و دستورهاي مذهبي تنها نيست بلكه دستورهاي سياسي و اجتماعي مسلمانان نيز در آن درج است.

چنين كتاب با اين مشخصات عادتا ممكن نيست خالي از تضاد و تناقض و مختلف گويي و نوسانهاي زياد باشد، اما هنگامي كه مي‏بينيم باتمام اين جهات همه آيات آن هماهنگ، خالي از هر گونه تضاد و اختلاف و ناموزوني است، بخوبي مي‏توانيم حدس بزنيم كه اين كتاب زائيده افكار انسانها نيست بلكه از ناحيه خداوند است چنان كه خود قرآن اين حقيقت را در آيه فوق بيان كرده است".

آیه شریفه در صدد بیان این مطلب است كه چنین كتابی با این ویژگی ها اگر از جانب غیر خدا بود حتما می بایست در آن تناقض وجود داشته باشد. معنی اش این نیست كه هیچ كتاب بشری بدون تناقض نیست.

آیت الله مكارم شیرازی، تفسير نمونه، ج‏4، ص: 28-29.

خداوند،با توجه به ایات قرآن چه می توان گفت؟
این سخن همان نظريه «وحي نفسي» است. بر خلاف اين تصور و نظریه، وحي يك واقعيت قطعي خارجي است و وحي كننده، خداوند سبحان است كه پيامبر را مخاطب قرار می دهد.

در پاسخ كسانی كه می گویندقبول داریم كه قرآن ازبقیه ی كتب دینی برتر است. اما حاصل لحظات عرفانی پیامبر و در واقع به دلیل درجات بالای عرفانی ایشان است ونه ازسوی خداوند،با توجه به ایات قرآن چه می توان گفت؟

این سخن همان نظريه «وحي نفسي» است.

وحي نفسي بدين معناست كه انسان هايي هستند كه از ظلم و ستمي كه در جوامع مي‏بينند، رنج مي‏برند و هميشه در فكر اصلاح اجتماع خود هستند و با خود درباره چگونگي اصلاح جامعه تفكر دارند. چنين افرادي گاهي مورد خطاب شخصيت دروني خود واقع مي‏شوند و مطالبي را از عمق ضمير خود مي‏شنوند و گويي فردي اين مطالب را به آن ها القا مي‏كند.

رشيد رضا در تعريف وحي نفسي مي‏گويد:

وحي نفسي عبارت از يك نوع الهامي است كه در اثر استعداد نفوس عاليه و برجسته سر مي‏زند و از آن گونه وجودها تراوش مي‏كند. افكار و آرزوهاي مدعي نبوت براي او الهامي آفريده كه از عقل باطن يا نفس روحاني بلند پايه‏اش سرزده و بر مخيّله عالي او مستولي شده و اعتقادي كه از آن برايش حاصل شده و برديده‏اش منعكس شده و در اثر آن فرشته را در برابر خود مجسم ديده و صدایي او به گوشش رسيده است. (1)

بر خلاف اين تصور و نظریه، وحي يك واقعيت قطعي خارجي است و وحي كننده، خداوند سبحان است كه به طور مستقيم يا غير مستقيم پيامبر را مخاطب قرار مي‏دهد به چند دلیل:

1. اگر پيامبران مخاطب نفس روحاني خود بودند و يقين داشتند یا احتمال می دادند این مطالب ندای ضمیر خودشان است، استناد اين سخنان به خدا براي آنان حكم افترا داشت و كساني كه در آن درجه از خدا ترسي هستند، هيچ گاه به خود اجازه نمي‏دهند سخنان نفس قدسي خود يا سخناني كه به وحيانيت آن قطع و يقين ندارند را ـ هر چند ارزشمند و مفيد باشند ـ به خداوند نسبت دهند و ادعاي وحيانيت آن ها را بنمايند؛ زيرا مي‏دانند افترا ، بزرگ‏ترين ظلم است و مرتكب آن در محضر خدا به اشدّ عذاب گرفتار خواهد شد و هيچ كس هم نمي‏تواند در قبال خداوند ياور او باشد:

«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللّه‏ِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ َّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ‏ء» (2)

كيست ستمكاتر از آن كه بر خدا دروغ مي‏بندد يا مي‏گويد:به من وحي شده است و حال آنكه چیزی به او وحی نشده است.

«وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقرآن غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَي إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ قُل لوْ شَاءَ اللّه‏ُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ». (4)

و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان كه به ديدار ما اميد ندارند مي‏گويند: قرآن ديگري جز اين بياور يا آن را عوض كن. »بگو:«مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم جز آن چه را كه به من وحي مي‏شود پيروي نمي‏كنم اگر پروردگارم را نافرماني كنم، از عذاب روزي بزرگ مي‏ترسم، بگو:اگر خدا مي‏خواست آن را بر شما نمي‏خواندم و شما را بدان آگاه نمي‏گردانيد.قطعا پيش از آن، روزگاري در ميان شما به سر برده‏ام، آيا فكر نمي‏كنيد؟».

«وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَـمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ». (5)

و اگر پاره‏اي گفته‏ها بر ما بسته بود دست راستش را سخت مي‏گرفتيم، سپس رگ قلبش را پاره مي‏كرديم و هيچ يك از شما مانع از او نمي‏شد.

بنابراين براي خود پيامبران به قطع روشن شده كه آنچه بر آنان القا مي‏شود از طرف خداوند است و اگر این مطلب برایشان یقینی و قطعی نبود ، به خود اجازه نمی دادند آن را به خدا نسبت دهند و وحی بخوانند.

2. از دلايل قوي دیگر بر اين كه وحي، سخن باطن و ضمير مدعي نبوت نيست ، اين كه اين ضمير ناخود آگاه در ديگر انسان‏ها هم هست و بسياري از انسان‏ها در طول تاريخ و در زمان‏هاي مختلف بوده‏اند كه مانند پيامبران از مشاهده جور و ظلم و جهل حاكم بر جوامع انساني در عذاب بوده‏اند و دغدغه اصلاح داشته‏اند و براي اصلاح اقدام كرده‏اند و برنامه هايي ارائه داده‏اند، ولي هيچ گاه برنامه‏هاي خود را مستند به منشأ غيبي نكرده و وحي نشمرده‏اند در حالی كه می توانستند آن را وحی بشمرند تا مؤثرتر باشد .

3. برنامه‏هاي مصلحان هم با برنامه‏هاي پيامبران اصلاً قابل قياس نيست و تفاوت آنها از زمين تا آسمان است. آنان گرچه از سر اخلاص و تعهد و دلسوزي حرف زده‏اند، ولي حرفهايشان در افق انساني است و با افق وحي اصلاً قابل مقايسه نيست. قرآن مي‏فرمايد:

«أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لاَّ يُؤْمِنُونَ فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ». (6)

آيا مي‏گويند:آن را بر بافته، بلكه باور ندارند پس اگر راست مي‏گويند، سخني مثل آن بياورند.

4. پیامبران برای اثبات این كه سخنی كه ارائه می دهند از خداست و از خودشان یا دیگری نیست، معجزه می آورند و معجزه كاری است كه از توان جنس بشر بیرون است و تا خدا اجازه ندهد، معجزه تحقق نمی یابد و عقل حكم میكند بر قبح ظاهر كردن معجزه به دست كسی كه خواسته یا نا خواسته بر خدا دروغ ببندد خداوند هم اجازه نمی دهد معجزه به دست كسی كه بر او افترا بسته است، جاری شود، و عقل بر قبح صدور این امر از خداوند حاكم است ؛بنا بر این، وقوع معجزات از طرف پیامبران دلیل روشن بر این است كه سخنشان خدایی است و جوشیده ضمیرشان نمی باشد.

5- اگر این گفته درست باشد، كتاب های آسمانی از حجیت می افتند و لازمه این امر این است كه در تمام اعصار دست انسان ها از دین كوتاه باشد و ادله لزوم دین با این گفتار كاملا در تضاد است و ادله و براهین نیاز به دین جدای از وضوح نیاز انسان به دین در كتاب های كلامی مفصل بیان شده است. (7)

پی نوشت ها

1. محمد رشيد رضا، وحي محمدي، ترجمه محمدعلي خليلي، چاپ دوم ، تهران ، بنياد علوم اسلامي،1361، ص22 و 67 ـ 68.

2. انعام(6) آیه 93.

3. احقاف(46) آیه 8.

4. يونس (10) آیه 15 ـ 16.

5. حاقّه (69) آیه 46 ـ 47.

6. طور(52) آیه 33-34.

7. سید عبد الحسین طیب ،كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام‏؛ ناشر: كتابخانه اسلام‏.

اما چرا این فرا بشری بودن را به خدا نسبت می دهند
إعجاز قرآن، نه تنها بر فرابشری بودن قرآن دلالت دارد، بلكه بر الهی بودن قرآن نیز دلالت دارد؛ ...

با توجه به جنبه های مختلف اعجاز قرآن می توان در یافت كه فرابشری است. اما چرا این فرا بشری بودن را به خدا نسبت می دهند در صورتی كه ما موجودات فرابشری دیگری مانند جن نیز داریم

إعجاز قرآن، نه تنها بر فرابشری بودن قرآن دلالت دارد، بلكه بر الهی بودن قرآن نیز دلالت دارد؛ زیرا آورنده قرآن، یعنی پیامبر (ص)، مدعی است كه قرآن از سوی خدا نازل شده و معجزه، دلالت بر صداقت آورنده معجزه دارد. از این رو، صدور معجزه از سوی مدعی دروغین نبوت، محال است؛ زیرا معجزه تصدیق خدا بر إدعای نبوت است و تصدیق شخصی كه به دروغ ادعای نبوت نموده، قبیح است و صدور فعل قبیح، از خداوند متعال محال است.

علاوه بر این، صدور معجزه از مدعی دروغین نبوت، با قاعده عقلی «لُطف» كه از سوی متكلمان إسلامی مطرح شده، منافات دارد. طبق «قاعده لطف» لازم است كه خداوند متعال مدعی دروغین نبوت را رسوا كند و اگر مدعي نبوت ادعاي نبوت كند و كاري را به عنوان معجزه ارائه دهد و مردم نتوانند تشخيص دهند كه آن امر معجزه است يا خير، در صورت دروغ‏گو بودن مدعي نبوت، خداوند بايد حقيقت را براي مردم روشن و مدعي نبوت را رسوا و يا مجازات كند؛ در حالی كه نه تنها آورنده قرآن را خداوند متعال رسوا نكرده، بلكه با سایر معجزات وی را تأیید نموده و بعد از گذشت هزار و اندی سال، بر عزت و اقتدار ایشان افزوده است.

در توضیح قاعده لطف باید بگوییم كه یكی از اصول و قواعد مهم در كلام عدلیه (شیعه و معتزله)، قاعده لطف است كه پس از قاعده حسن و قبح عقلی، مهم ترین قاعده كلامی به شمار می رود. متكلمان عدلیه بسیاری از آموزه ها و عقاید دینی را براساس آن اثبات كرده اند. وجوب تكالیف دینی، لزوم بعثت پیامبران و وجوب عصمت انبیا، وعده و وعیدهای الهی، و وجوب امامت، از جمله مسائلی است كه بر این قاعده استوار گردیده اند.

لطف در اصطلاح متكلمان، از صفات فعل الهی است؛ یعنی افعالی كه به مكلفان مربوط می شود و مقصود این است كه خداوند آنچه را مایه گرایش مكلفان به طاعت و دوری گزیدن آنان از معصیت می باشد،در حق آنان انجام داده و این امر، مقتضای عدل و حكمت الهی است.

مشهورترین دلیل عقلی بر وجوب لطف بر خداوند، اصل حكمت است؛ به این بیان كه ترك لطف، مستلزم نقض غرض است و نقض غرض، مخالف حكمت و باطل است. پس عمل به لطف، واجب است.

 

پی نوشت:

1.  برای مطالعه تفصیلی دلایل از سوی خدا بودن قرآن، ر.ك: آيت الله مصباح يزدي، قرآن‏شناسي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني ، 1380 ش، ج ‏1، ص 107 - 1890.

آیاگر پيامبر غير عرب بود شكل قرآن نازل شده همين طور مي شد كه الان هست؟
دانشمندان مسلمان برآن ‌اند كه معاني و الفاظ قرآن از سوي خداست . پيامبراكرم(ص) و فرشتة وحي (جبرئيل) ,تنها مبلّغ (رساننده) وحي الهي بوده‌اند.

دلايل عقلي بر اين كه قرآن دقيقا كلمه به كلمه به همين شكل به پيامبر نازل شده و عينا كلام الله است و فقط مفهوم يا موضوع از جانب خدا نيست چيست ؟ آيا اگر پيامبر غير عرب بود شكل قرآن نازل شده همين طور مي شد كه الان هست ؟ يا واژگانش تغيير مي كرد ؟ آيا قرآن مكتوب نازل شده ترجمان و تفسير و درك پيامبر از وحي است يا عين وحي است ؟ يعني فكر و وسعت درك ايشان قرآن را اين شكل كرده ؟ 7- آيا اگر امسال قرآن نازل مي شد احكامش فرقي مي كرد ؟ مثلا در مورد ارث و زنان و مجازات ها و ...

 

دانشمندان مسلمان برآن اند كه معاني و الفاظ قرآن از سوي خداست . پيامبراكرم(ص) و فرشتة وحي (جبرئيل) ,تنها مبلّغ (رساننده) وحي الهي بودهاند. هيچ دخالتي در تكوين قالب و محتواي وحي الهي نداشتهاند. اين ديدگاه به دليل برخورداري از پشتوانههاي متقن قرآني و روايي در باور غالب انديشمندان مسلمان در حد ضروري دين جاي گرفته است. شواهد فراواني از اين اتفاقنظر در سيرة عملي مسلمانان نيز به چشم ميخورد. از جمله تلاش گستردة مسلمانان براي صيانت از الفاظ و عبارات قرآن از هرگونه تحريف در طول تاريخ, عنايت ويژة دانشمندان مسلمان به شناخت واژهها, جملهها و اسلوبهاي تركيبي و ساختار ظاهري متن و دريافت سبك بديع و وجوه فصاحت و بلاغت قرآن و نيز تلاشهاي فراواني كه دربارة فهم و تفسير كلمات و عبارات قرآن صورت گرفته است, كه همگي حكايت از باوري همگاني و هميشگي در ميان عموم مسلمانان و دانشمندان اسلامي به آسماني بودن اين كتاب در محتوا و متن دارد.

علامه طباطبايي مانند غالب انديشمندان و مفسران برجستة مسلمان بر اين باور است كه افزون بر محتواي قرآن، متن آن نيز عيناً از سوي خدا نازل شده است. پيامبر يا فرشتة وحي هيچگونه دخل و تصرفي در متن قرآن نداشتهاند. وي براي اين مدعا دلايلي اقامه كرده است كه به برخي   اشاره ميشود:

1. استدلال به وجوه اعجاز قرآن:

علامه طباطبايي در روش اول در دو محور به طرح، تبيين و اثبات الهي بودن متن قرآن پرداخته است.

 نخست آن كه برخي از آيات قرآن بر معجزه بودن آن در فصاحت و بلاغت و اعجاز آن از جهت امي بودن آورندة آن دلالت دارد. آن را فوق توان بشر دانسته و به آن تحدي كرده است. اين آيات متضمن ادعاي الهي بودن متن قرآن و استدلال بر آن است.

دوم آن كه راز ناتواني بشر در همانندآوري قرآن نيز در خود آن نهفته است.

ا) اعجاز بلاغي قرآن:

اعجاز قرآن ابعاد گوناگوني دارد كه يكي از مهمترين آن ها اعجاز بلاغي آن است. اين بُعد از اعجاز قرآن، تقريباً مورد توافق تمام قرآنپژوهان برجسته است. بسياري از ايشان به اين بعد از اعجاز قرآن تصريح كردهاند. به عقيدة علامه شكل تحدي قرآن بهويژه در آياتي مانند آية 38 سورة بقره، آيات 13 ـ 14 سورة هود و آيات 38 ـ 39 سورة يونس كه قرآن در آن از مخاطبان خود خواسته كه براي هماوردي با يك سوره يا چند سورة قرآن، هر كه را ميخواهند اعم از عرب و غيرعرب به ياري طلبند، نشان ميدهد كه حتي فصيحترين عربزبانان نيز نميتوانند كلامي مانند آن بياورد؛ زيرا در غير اين صورت، استمداد از ديگران (غيرعرب) معنا نداشت.

علامه ذيل آيات 13 و 14سورة هود كه در واقع پاسخ قرآن به كساني است كه الفاظ و كلمات قرآن را از جانب پيامبر ميدانند، ضمن توضيحي نسبتاًّ مفصل چنين نتيجه ميگيرد كه متن قرآن هرگز نميتواند از جانب پيامبر باشد؛ زيرا اگر چنين بود، با توجه به اينكه پيامبر بليغترين و فصيحترين انسان است، ممكن بود ديگران نيز براي آفرينش كلامي مانند قرآن كمر همت ببندند و بتوانند دستكم مشابهِ برخي آيات را بياورند؛ هرچند از آوردن مانند تمام قرآن ناتوان باشند. بنابراين ناتواني مخاطبان از پاسخ به تحدي قرآن و آوردن يك يا چند جمله مانند سورههاي كوچك قرآن ـ حتي با استمداد از غيرعرب ـ بهترين دليل بر اين است كه هيچكس، حتي پيامبر خدا بدون اتكا به وحي الهي قادر نيست چنين كلماتي را بر زبان جاري سازد.(1)

ب) اعجاز قرآن از جهت آورنده:

از ديگر دلايل الهي بودن الفاظ و محتواي قرآن، آورندة آن است. توجه به خصوصيات پيامبر و محيط پيرامون او، اين حقيقت را متجلي ميسازد كه قرآن هرگز نميتواند كلام پيامبر باشد. مرحوم علامه در تفسير آيات مرتبط با اين مسئله چنين مينويسد:

قرآن كريم در پاسخ كساني كه از پيامبر ميخواهند قرآن ديگري بياورد يا كلام الهي را تغيير دهد، ميفرمايد:

قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي إِلَيَّ (2)؛  حق ندارم كه از جانب خود قرآن را تغيير دهم؛ زيرا قرآن سخن من نيست, بلكه يكسره وحي الهي است. تنها از آنچه به من وحي شده است, پيروي ميكنم.

به دنبال اين آيات، خداوند اين حجت را به پيامبرش تلقين ميكند :

قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (3)؛

بگو اگر خدا ميخواست، آن را بر شما نميخواندم و خدا شما را بدان آگاه نميگردانيد؛ چراكه پيش از آوردن آن، روزگاري در ميان شما به سر بردهام. آيا انديشة خود را به كار نميگيريد؟

 معناي آيات مذكور با توجه به سياق آن اين است كه امر در نزول قرآن وابسته به مشيت الهي است، نه خواست من. من تنها فرستادة پروردگارم هستم. اگر خدا ميخواست قرآني ديگر فرو فرستد و اين قرآن را نميخواست،  آن را بر شما تلاوت نميكردم و خدا شما را بدان آگاه نميكرد. پيش از نزول اين كتاب عمري در ميان شما درنگ كردم، و بين شما زندگي كردهام، و با شما معاشرت و آميزش نمودهام، اما اثري از وحي الهي در سخن من نيافتيد. اگر اين كلمات از جانب من و به دست من بود, پيش از اين به آن مبادرت ميكردم و آثار آن قبلاً نمايان ميشد. پس  در اين امر تنها تابع مشيت الهي هستم.(4)

2. بيانات صريح و ضمني قرآن:

دستهاي ديگر از دلايل الهي بودن الفاظ و معاني آن، سخنان صريح و ضمني قرآن دربارة اين مطلب است. سخنان صريح و ضمني قرآن در اين باب بسيار است كه نمونههايي از آن را با تكيه بر تفسير الميزان بيان ميكنيم.

الف) آيات حاكي از تبعيت محض پيامبر از وحي الهي:

آياتي از قرآن پيامبر را تابع محض وحي الهي ميداند؛ نظير: وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحي إِلَيَّ… (اعراف: 203)؛  هرگاه براي آنان آياتي نياوري، ميگويند: چرا آن را خود برنگزيدي؛ بگو: من فقط از آنچه از سوي پروردگارم به من وحي ميشود پيروي ميكنم. ظاهر اين آيات به خوبي نشان ميدهد كه پيامبر هيچ نقشي در آفرينش متن قرآن نداشته و در حرف به حرف قرآن، تابع وحي الهي است. علامه در توضيح مضمون اين آيات ميفرمايد:

معناي آيه، طبق سياق و با توجه به اينكه در پاسخ كساني نازل شده كه قرآن را ساخته و پرداختة پيامبر ميدانستند اين است كه:  هنگامي كه آيهاي به آنان عرضه نمايي، آن را تكذيب ميكنند. اگر آيهاي نياوري ـ مثلاً اگر با تأخير آيهاي را به آنان عرضه نمايي ـ ميگويند: چرا آنچه را آيه مينامي، از اين جا و آن جا جمعآوري نكردي؛ بگو: در اين امر از خود نقشي ندارم. تنها از آنچه پروردگارم بر من وحي ميكند، پيروي ميكنم.(5)

ب) آيات حاكي از نزول و وحي قرآن به زبان عربي:

آياتي كه نزول قرآن را به زبان عربي معرفي ميكند، نشان ميدهد كه خداوند به آيات قرآن لسان عربي پوشانيده است، مثلا آيه : إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (6)؛  اين كتاب را در قالب الفاظي خواندني به زبان عربي فرو فرستاديم, تا در آن بينديشيد؛معناي آيه اين است كه خداوند خود در مرحلة نزول, بر آيات اين كتاب لباس عربي پوشانده است تا انديشة بشر بتواند آن را دريابد. اگر خداوند معاني قرآن را در قالب الفاظ و عبارات در نياورده بود, فهم قرآن به پيامبر(ص) اختصاص پيدا ميكرد. قوم و امت او به اسرار آيات راه نمييافتند. اين آيه نشان ميدهد كه وحياني و عربي بودنِ الفاظ قرآن كريم، در ضبط اسرار آيات و حقايق معارف آن نقش دارند. اگر خداوند تنها معناي آيات را بر پيامبر القا مينمود و پيامبر خود بر قامت آن معاني لباس الفاظ ميپوشاند ـ چنانكه در احاديث قدسي چنين امري تحقق يافته است ـ و يا اينكه عبارات قرآن را به زبان ديگري ترجمه مينمود, برخي از اسرار آيات بيّن الهي بر عقول مردم آشكار نميگشت و دست عقل و فهم ايشان از آن اسرار كوتاه مي ماند.(7)

ج) تعابير حاكي از نزول متن قرآن از سوي خداوند:

از ديدگاه علامه، آيات حاكي از نزول كتاب آسماني مسلمانان در قالب قرآن (امري خواندني)، كتاب (نوشته) و امري تفصيليافته از سوي خدا، دلالت بر الهي بودن متن قرآن دارد. طبق تصويري كه علامه با تكيه بر آيات قرآن از حقيقت قرآن ارائه ميدهد، اين كتاب آسماني در اصل داراي حقيقتي بسيط (فاقد تفصيل)، متعالي، و خارج از دسترس بشر عادي بوده است. خداوند آن حقيقت را تفصيل داده و در قالب نوشته و امري خواندني درآورده تا براي بشر قابل فهم باشد. از منظر علامه، انتسابِ تفصيل قرآن به خدا و نزول آن در قالب امري خواندني و نوشتني، حاكي از نزول قرآن در قالب متن موجود از جانب خداست.(8)

د) تقسيم آيات به محكم و متشابه:

تقسيم آيات قرآن به محكم و متشابه در آية هفتم سورة آلعمران و مرجع قرار دادن محكمات براي فهم متشابهات نيز از ديدگاه علامه، حاكي از نزول قرآن از سوي خداوند در قالب متن موجود است. با اين توضيح كه تشابه و اِحكام از ديدگاه علامه از اوصاف دلالت قرآن و وابسته به شيوة بيان و كلمات و عبارات قرآن است .طبق آية مذكور، اين ويژگي در مرحلة نزول تدريجي قرآن وجود داشته است. بنابراين به طور حتم، آنچه خداوند در اين مرحله نازل كرده، از سنخ الفاظ و عبارات بوده است.(9)

اما اينكه اگر پيامبر غير عرب بود، شكل قرآن به چه شكل بود ،نمي توان قضاوت دقيقي نمود. اما به نظر مي رسد همين مفاهيم در قالب الفاظ و زباني جديد به بشر عرضه مي شد كه تمام خصوصيات قرآن فعلي از جهت اعجاز و تحدي را دارا بود.

در اين مورد كه اگر قرآن در زمان ما نازل مي شد، آيا تغيير مي كرد : از آن جا كه اسلام كامل ترين دين و قرآن معجزه آن و كتابي است كه تمام نيازهاي بشر تا قيامت در آن گنجانده شده است و قرار نيست كه نه كتابي نازل شود و نه پيامبري از اين پس مبعوث گردد،  مي توان نتيجه گرفت كه حتي اگر قرآن در زمان حاضر نازل مي شد، هيچ تغييري از جهت شكل و محتوا نمي كرد ،چرا كه تغيير آن بیانگر ناقص بودن آن مي شود.

پي نوشت ها:

1.علامه طباطبایی،  تفسیر المیزان، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1417ق، ج10ص171.

2.يونس(10) آيه15.

3.همان، آيه16.

4.تفسيرالميزان،  ج10 ،ص29.

5.همان، ج8، ص382.

6.يوسف(12) آيه 2.

7.تفسير الميزان، ج11 ،ص75.

8.همان، ج3 ،ص53.

9. همان، ج11 ،ص75.

ين كه مي گويند قرآن قديم است يا حادث به چه معني است؟
معناى‏ قديم‏ و ازلى آن ست كه هميشه بوده است و براى وجود او ابتدائى نيست ...

ين كه مي گويند قرآن قديم است يا حادث به چه معني است؟

یکی از مطالب بی فایده میان متکلمان مسلمان،فرقه ها و مکاتب در سابق این بوده که آیا قرآن قدیم است یا حادث، جایگاه این بحث بیش تر میان دو فرقه بزرگ اشاعره و معتزله ( كه هر دو از اهل سنت است ) بود. آنان به این گونه  بحث ها دامن می زدند. بر اثر تحلیل های نادرستی که القا می کردند، جنگ های زیادی بر پا شد. البته جای طرح این گونه مباحث،مربوط به علم کلام و در حوزه عقاید و به نوعی به تفاوت فهم بعضی از آیات قرآن هم به قرآن مرتبط است ولی در واقع سوال شما این نیست لذا به اصل سوال شما پاسخ می دهیم و اطاله کلام نمی کنیم:

معناى‏ قديم‏ و ازلى آن ست كه هميشه بوده است و براى وجود او ابتدائى نيست و معنى باقى و ابدى آنست كه هميشه خواهد بود و براى وجودش انتهائى نيست. (1)

مقصود از محدث و حادث تازه بودن و نو بودن آن است، و هر چيز نوى البتّه حادث‏ است و قديم نيست. (2)

اگر منظور از كلام اللَّه محتوا و مضمون آن است، بطور قطع قديم است يعنى هميشه در علم خدا بوده و علم واسع پروردگار هميشه به آن احاطه داشته است.

و اگر منظور اين الفاظ و اين كلمات و اين وحى است كه بر پيامبر (ص) نازل شده، آن هم بدون شك" حادث" است.

كدام عاقل مى‏گويد الفاظ و كلمات ازلى است؟ يا نزول وحى بر پيامبر (ص) از آغاز فرمان رسالت نبوده؟ بنا بر اين ملاحظه مى‏كنيد هر طرف بحث را بگيريم روشن است.

به تعبير ديگر قرآن الفاظى دارد و معانى، الفاظش قطعا حادث است و معانيش قطعا قديم، بنا بر اين جايى براى جر و بحث نيست. (3)

قرآن كريم را اگر بدان جهت در نظر بگيريم كه عبارت است از آياتى خواندنى و دلالت مى‏كند بر معانى ذهنى مانند ساير كلمات، قرآن نه حادث است ،نه قديم، بلکه به وساطت حدوث اصوات كه معنون به عنوان كلام و قرآن اند ،حادث است.

 اگر بدان جهت در نظر گرفته شود كه معارفى است حقيقى و در علم خدا، مانند علم خدا به ساير موجودات، قديم خواهد بود، چون خود خدا قديم است . به اين حساب اگر مى ‏گوييم قرآن قديم است، معنايش اين است كه علم خدا قديم است. هم چنان كه‏ مى‏گوييم زيد حادث، قديم است .

لذا نظر عموم علمای ما این است که بحث ‏هايى كه در باره قدیم و حادث بودن قرآن به راه انداخته بودند، بحث ‏هايى بى‏فايده بود، زيرا اگر كسی كه مى‏گويد قديم است، مقصودش از قرآن حروفى باشد كه خواندنى است و صوت هايى رديف شده و تركيب يافته و بیانگر معانى خويش است و مى‏خواهد بگويد چنين قرآنى مسبوق به عدم نبوده، بر خلاف وجدان خود سخن گفته است.اگر مقصودش اين است كه خدا عالم به آن بوده و به عبارت ديگر علم خدا به قرآن قديم بوده، اين اختصاص به قرآن ندارد تا منّتش را بر قرآن بگذاريم، بلكه علم خدا به تمامى موجودات قديم است، چون ذاتش قديم است و علمش هم عين ذاتش است، زيرا مقصود از علم مورد بحث علم ذاتى است. (4)                     

پی نوشت :

1. طيب عبد الحسين، كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام‏، ‏ناشر كتابخانه اسلام،‏ سال1362 ش‏،نوبت چهارم،‏ ص 62.

‏2. دكتر حلبى على اصغر، ‏تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ناشر انتشارات اساطير تهران، ‏سال 1376 ش،‏نوبت دوم‏.

3. مكارم شيرازى ناصر، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران، سال 1374 ش، نوبت اول، ج‏13، ص358.

4. طباطبایی، تفسير الميزان، ترجمه موسوی همدانی، انتشارات جامعه مدرسین قم، سال 1374 ش، چاپ پنجم ، ج‏14، ص351.

وحي در فرهنگ قرآن به چه مواردي اطلاق ميشود؟
وحي در لغت به معني فهماندن مطلب به صورت سريع و پنهاني است.

وحي در فرهنگ قرآن به چه مواردي اطلاق ميشود؟

وحي در لغت به معني فهماندن مطلب به صورت سريع و پنهاني است. با كلام يا بي كلام و با رمز و اشاره. در اصطلاح شرعي و ديني وحي عبارت است از علومي كه انساني كامل از طريق غير عادي ( غير از راه حس و عقل ) و با ارتباط با غيب دريافت مي كند. به وسيله فرشته باشد يا در بيداري باشد يا در خواب فرقي نمي كند. (1)

در فرهنگ قرآني «وحي» در معاني مختلفي به كار رفته است كه گرچه از جهات گوناگون قابل تقسيم بندي است اما ما آنها را در 5 مورد بر مي شماريم:

1. اشاره پنهاني: كه همان معناي لغوي است. چنان‏كه درباره زكريّا(ع) در قرآن مي‏خوانيم: «فَخَرَجَ عَلي‏ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحي‏ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (2)  او محراب عبادتش به سوي مردم بيرون آمد و با اشاره به آنان گفت: به شكرانه اين موهبت صبح و شام خدا را تسبيح كنيد».

2. هدايت غريزي: يعني رهنمودهاي طبيعي كه در نهاد تمام موجودات به وديعت نهاده شده است. هر موجودي اعم از جماد، نبات، حيوان و انسان، به‏طور غريزي راه بقا و تداوم حيات خود را مي‏داند. از اين هدايت طبيعي با نام وحي در قرآن ياد شده است: «وَ أَوْحي‏ رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا ... (3) « پروردگارت به زنبور عسل وحي [الهام غريزي‏] نمود كه از كوه و درخت و داربست‏هايي كه مردم مي‏سازند، خانه‏هايي درست كن، سپس از همه ميوه‏ها [شيره گل‏ها] بخور [بنوش‏] و راه‏هاي پروردگارت را به راحتي بپوي».

3. الهام (سروش غيبي): گاه انسان پيامي را دريافت مي‏دارد كه منشأ آن را نمي‏داند، به ويژه در حالت اضطرار كه گمان مي‏برد راه به جايي ندارد. ناگهان درخششي در دل او پديد مي‏آيد كه راه را بر او روشن مي‏سازد و او را از آن تنگنا بيرون مي‏آورد. اين پيام‏هاي ره‏گشا، همان سروش غيبي است كه از پشت پرده ظاهر شده و به مدد انسان مي‏آيد. از اين سروش غيبي كه از عنايت الهي سرچشمه گرفته، در قرآن با نام وحي تعبير شده است. قرآن درباره مادر موسي(ع) مي‏فرمايد:

 «وَ أَوْحَيْنا إِلي‏ أُمِّ مُوسي‏ أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ»(4) «ما به مادر موسي الهام كرديم كه: «او را شير ده و هنگامي كه بر او ترسيدي، وي را در دريا (ي نيل) بيفكن و نترس و غمگين مباش، كه ما او را به تو بازمي‏گردانيم، و او را از رسولان قرار مي‏دهيم»

4. وسوسه هاي شيطاني: قرآن وحي را به معناي وسوسه‏هاي شيطان نيز به‏كار برده است، «وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلي‏ أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ ...»(5) « و در حقيقت، شيطانها به دوستان خود وسوسه مي‏كنند تا با شما ستيزه نمايند.»

5. وحي رسالي: وحي بدين معنا شاخصه نبوّت است و در قرآن بيش از هفتاد بار از آن ياد شده است: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري‏ وَ مَنْ حَوْلَها»(6) « و اين گونه قرآني عربي [فصيح و گويا] را بر تو وحي كرديم تا «أمّ القري» و مردم پيرامون آن را انذار كني.»

در پايان ناگفته نماند كه از مجموع موارد استعمال «وحي» و مشتقات آن مي‏توان نتيجه گرفت كه وحي از سوي پروردگار دو گونه است: «وحي تشريعي» و «وحي تكويني»؛ وحي تشريعي همان است كه بر پيامبران فرستاده مي‏شد و رابطه خاصي ميان آنها و خدا بود كه فرمانهاي الهي و حقايق را از اين طريق دريافت مي‏داشتند.

 «وحي تكويني» در حقيقت همان غرايز و استعدادها و شرايط و قوانين تكويني خاصي است كه خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است.

پي نوشت ها:

1. راغب اصفهاني، مفردات راغب، نشر دار الاحيا التراث العربي، بيروت، 1411 ق، ص 515.

2. مريم(19) آيه 11.

3. نحل(16) آيه 68.

4. قصص(28) آيه 7.

5. انعام(6) آيه 121.

6. شوري(42) آيه 7.

آيا پيامبر در نزول وحي و آیات قرآن نقشي داشت یا نه؟
تمام آيات الهي با شان نزول خاص به خودش مرتبط است و محور آن علم خداي متعال است كه قبل از وقوع همه حوادث وجود داشته است .

آيا پيامبر در نزول وحي و آیات قرآن نقشي داشت یا نه؟

تمام آيات الهي با شان نزول خاص به خودش مرتبط است و محور آن علم خداي متعال است كه قبل از وقوع همه حوادث وجود داشته است و البته مي دانيم قرآن كتاب هدايت است و در امر هدايت نياز به وقوع حوادث دارد به اين معنا كه بايد حوادثي كه از قبل جزء معلومات الهي بود رخ مي داد تا خداي متعال آن حادثه ها را به عنوان آيه يا عبرتي بر پيامبرش عرضه مي كرد. پس خداي متعال مطابق با علم اش عمل كرد، زيرا حوادث قبل از ظهور قرآن جزء معلومات الهي بوده اند و خداي متعال عالم به همه احوال زمان چه گذشته و چه حال و چه آينده است.

كتاب خدا سرشار از حوادثي است كه بخش فراواني از آن به  سرگذشت امت هاي پيشين اختصاص دارد و البته در اين كتاب اشاره به واقعه هاي جديد هم چون واقعه "افك" و بسياري ديگر از حادثه  هم شده كه از نظر زماني نسبت به موضوع حوادث پيشينيان جديد بوده است، اما در ساحت علم الهي، حوادث جديد هم سابقه اي از قبل داشته و ترسيم بوده است و مي بايستي براي تكميل آيات الهي اين واقعه ها در خارج به ثبت مي رسيد و نيازي به زمينه سازي پيامبر (ص) براي نزول قرآن نبود. اگر چه پيامبر(ص) خواسته يا نا خواسته زمينه دريافت وحي الهي و كلام خدا را فراهم كردند. چون خداي متعال قلب پاك پيامبر را آماده دريافت وحي نمودند.

به هر حال شان نزول آيات، بهانه تفسير آيات اند نه بهانه نزول و كمترين فايده آن اين است كه هر آيه اي با شان نزول خاص به خود، موجب پر رنگ تر شدن مضمون آن آيه و معطوف شدنش در ذهن ها مي شود.

پس نتيجه اين كه از قبل زمينه همه حوادث در علم خدا نقش گرفته و ترسيم شده است و پيامبر خدا(ص) با ظرفيت وجودي شان منزل گاه وحي الهي شدند و حوادثي كه در طول زندگي ايشان رخ داده و بخشي از قرآن شده، زمينه اصلي اش از قبل در علم الهي تصوير شده بود و حوادث خود بخشي از قرآن است  و بايد اتفاق مي افتاد.

آيا علم خدا منافات با اراده پيامبر داشت؟

بايد گفت: اراده پيامبر(ص)، چون تابع وحي الهي بود، پس  نمي توانست از علم خدا خارج يا با آن منافات داشته باشد. 

آياتي كه در پي مي آيد، در تاييد اين سخن است.

"ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوي‏"وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي‏"إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي"‏ (1)

كه هرگز دوست شما (محمّد(ص)) منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است. و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي‏گويد. آن چه مي‏گويد،چيزي جز وحي كه بر او نازل شده نيست!

خداي متعال پيامبرش را مي ستايد كه از خود چيزي نمي گويد.

بنا بر اين؛ پيامبر(ص) مامور به تبليغ قرآني بود كه  ريشه در علم خدا  داشت و البته حضرت مامور بود تا بتواند چنين آيين با عظمتي را در دل هاي عوام و جاهل آن روزگار تبليغ كند.  

علاوه براين، اگر وحي نباشد، پيامبري معنا ندارد و مسير هدايت شكل نمي گيرد. همه پيامبران الهي در مسيرتبليغ دين و آيين مربوطه؛ تابع وحي و مامور به ابلاغ آن هستند.

آيا پيامبر در وحي قرآن نقشي نداشت؟

نقش پيامبر (ص) در وحي، نقش واسطه است.

با اين توضيح كه پيامبر هنگام وحي دو نوع ماموريت داشتند كه ماموريت اول ايشان، دريافت اصل وحي و ابلاغ آن به دليل داشتن ظرفيت وجودي بالاي حضرت بود و ماموريت دوم ايشان، تفسير و تبيين آن بوده كه به هر دو مطلب، قرآن اشاره كرده است.

نقش پيامبر در دريافت و ابلاغ وحي:

خداي متعال در كتابش فرمود:" كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ في‏ أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ..." (2)

همان گونه(كه پيامبران پيشين را مبعوث كرديم،) تو را به ميان امّتي فرستاديم كه پيش از آنها امّت هاي ديگري آمدند و رفتند، تا آن چه را به تو وحي نموده‏ايم، بر آنان بخواني.

قرآن، موضوع بعثت انبياء و ماموريت ديني ايشان از طرف خداي متعال را يك سنت جاري و هميشگي در عالم دانسته پيامبران را مامور تبيين و تفسير پيام الهي بر شمرده است. 

مفسرين در توضيح آيه شريفه گذشته نوشته اند:

1.معناي آيه اين است كه: تو را در امتي فرستاديم كه قبل از ايشان امت هاي ديگري بودند و گذشتند، و اين ارسال، نظير همان ارسال و بر طبق سنتي است كه همواره در عالم جريان داشته، ارسال تو نيز بدين منظور بوده كه بر امتت آن چه را كه به سويت وحي مي ‏كنيم تلاوت و براي آن ها مضامين اين كتاب را تبليغ كني.(3)                       

2.هدف از ارسال پيامبر اين است كه حقيقت رسالت را بيان كند. پيامبر در تمام كوشش هاي خود، فقط سخن خدا را بر مردم مي‏ خواند، يعني او پديد آورنده وحي نيست، بلكه نقش آينه را دارد و رسالت را به امّت خود منعكس مي‏كند.(4)

نقش پيامبر در تبيين و تفسير وحي:

خداي متعال فرمود:

" بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون"(5)

(از آن ها بپرسيد كه) از دلايل روشن و كتب (پيامبران پيشين آگاه اند!) و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم، تا آن چه به سوي مردم نازل شده است براي آن ها روشن كني و شايد انديشه كنند.

خداي متعال در اين آيه شريفه، وحي قرآني را بر قلب پيامبرش منعكس و او را مامور به تبيين و تفسير دين اسلام بر مردم كرد تا شايد آگاه شوند.

نتيجه اين كه پيامبراكرم(ص) درباره وحي، هم نقش واسطه و هم نقش هادي و مفسر را ايفا كرد و بايد بدانيم كه فقط انسان كاملي چون حضرت مي توانست تحمل شنيدن وحي را داشته باشد، در غير اين صورت وحي اي نازل نمي شد،هر چند هنگام شنيدن پيام الهي به دليل عظمت وحي، حال حضرت دگرگون مي شد.

پي نوشت ها:

1. سوره نجم، آيات 2 تا 4.

2. سوره رعد، آيه 30.

3. طباطبايي سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني سيد محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، چاپ پنجم،سال 1374 ه ش، ج‏11، ص 490.

4. مترجمان، تفسير هدايت، مشهد،انتشارات بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، چاپ اول، سال 1377 ه ش، ج‏5، ص 282.

5. سوره نحل، آيه 44.

اين كه مي گويند قرآن قديم است يا حادث به چه معني است؟
جایگاه این بحث بیش تر میان دو فرقه بزرگ اشاعره و معتزله ( كه هر دو از اهل سنت است ) بود. آنان به این گونه بحث ها دامن می زدند.

شبهات

شرح :         با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت شما بزرگواران چند سوال دارم كه ان شا الله در اسرع وقت و با دقت و كامل جواب بدهيد.  اين كه مي گويند قرآن قديم است يا حادث به چه معني است؟

یکی از مطالب بی فایده میان متکلمان مسلمان،فرقه ها و مکاتب در سابق این بوده که آیا قرآن قدیم است یا حادث، جایگاه این بحث بیش تر میان دو فرقه بزرگ اشاعره و معتزله ( كه هر دو از اهل سنت است ) بود. آنان به این گونه  بحث ها دامن می زدند. بر اثر تحلیل های نادرستی که القا می کردند، جنگ های زیادی بر پا شد. البته جای طرح این گونه مباحث،مربوط به علم کلام و در حوزه عقاید و به نوعی به تفاوت فهم بعضی از آیات قرآن هم به قرآن مرتبط است ولی در واقع سوال شما این نیست لذا به اصل سوال شما پاسخ می دهیم و اطاله کلام نمی کنیم:

معناى‏ قديم‏ و ازلى آن ست كه هميشه بوده است و براى وجود او ابتدائى نيست و معنى باقى و ابدى آنست كه هميشه خواهد بود و براى وجودش انتهائى نيست. (1)

مقصود از محدث و حادث تازه بودن و نو بودن آن است، و هر چيز نوى البتّه حادث‏ است و قديم نيست. (2)

اگر منظور از كلام اللَّه محتوا و مضمون آن است، بطور قطع قديم است يعنى هميشه در علم خدا بوده و علم واسع پروردگار هميشه به آن احاطه داشته است.

و اگر منظور اين الفاظ و اين كلمات و اين وحى است كه بر پيامبر (ص) نازل شده، آن هم بدون شك" حادث" است.

كدام عاقل مى‏گويد الفاظ و كلمات ازلى است؟ يا نزول وحى بر پيامبر (ص) از آغاز فرمان رسالت نبوده؟ بنا بر اين ملاحظه مى‏كنيد هر طرف بحث را بگيريم روشن است.

به تعبير ديگر قرآن الفاظى دارد و معانى، الفاظش قطعا حادث است و معانيش قطعا قديم، بنا بر اين جايى براى جر و بحث نيست. (3)

قرآن كريم را اگر بدان جهت در نظر بگيريم كه عبارت است از آياتى خواندنى و دلالت مى‏كند بر معانى ذهنى مانند ساير كلمات، قرآن نه حادث است ،نه قديم، بلکه به وساطت حدوث اصوات كه معنون به عنوان كلام و قرآن اند ،حادث است.

 اگر بدان جهت در نظر گرفته شود كه معارفى است حقيقى و در علم خدا، مانند علم خدا به ساير موجودات، قديم خواهد بود، چون خود خدا قديم است . به اين حساب اگر مى ‏گوييم قرآن قديم است، معنايش اين است كه علم خدا قديم است. هم چنان كه‏ مى‏گوييم زيد حادث، قديم است .

لذا نظر عموم علمای ما این است که بحث ‏هايى كه در باره قدیم و حادث بودن قرآن به راه انداخته بودند، بحث ‏هايى بى‏فايده بود، زيرا اگر كسی كه مى‏گويد قديم است، مقصودش از قرآن حروفى باشد كه خواندنى است و صوت هايى رديف شده و تركيب يافته و بیانگر معانى خويش است و مى‏خواهد بگويد چنين قرآنى مسبوق به عدم نبوده، بر خلاف وجدان خود سخن گفته است.اگر مقصودش اين است كه خدا عالم به آن بوده و به عبارت ديگر علم خدا به قرآن قديم بوده، اين اختصاص به قرآن ندارد تا منّتش را بر قرآن بگذاريم، بلكه علم خدا به تمامى موجودات قديم است، چون ذاتش قديم است و علمش هم عين ذاتش است، زيرا مقصود از علم مورد بحث علم ذاتى است. (4)                      

پی نوشت :

1. طيب عبد الحسين، كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام‏، ‏ناشر كتابخانه اسلام،‏ سال1362 ش‏،نوبت چهارم،‏ ص 62.

‏2. دكتر حلبى على اصغر، ‏تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ناشر انتشارات اساطير تهران، ‏سال 1376 ش،‏نوبت دوم‏.

3. مكارم شيرازى ناصر، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران، سال 1374 ش، نوبت اول، ج‏13، ص358.

4. طباطبایی، تفسير الميزان، ترجمه موسوی همدانی، انتشارات جامعه مدرسین قم، سال 1374 ش، چاپ پنجم ، ج‏14، ص351

صفحه‌ها