در پاسخ كسانی كه می گویندقبول داریم كه قرآن ازبقیه ی كتب دینی برتر است. اما حاصل لحظات عرفانی پیامبر و در واقع به دلیل درجات بالای عرفانی ایشان است ونه ازسوی خداوند،با توجه به ایات قرآن چه می توان گفت؟
این سخن همان نظريه «وحي نفسي» است.
وحي نفسي بدين معناست كه انسان هايي هستند كه از ظلم و ستمي كه در جوامع ميبينند، رنج ميبرند و هميشه در فكر اصلاح اجتماع خود هستند و با خود درباره چگونگي اصلاح جامعه تفكر دارند. چنين افرادي گاهي مورد خطاب شخصيت دروني خود واقع ميشوند و مطالبي را از عمق ضمير خود ميشنوند و گويي فردي اين مطالب را به آن ها القا ميكند.
رشيد رضا در تعريف وحي نفسي ميگويد:
وحي نفسي عبارت از يك نوع الهامي است كه در اثر استعداد نفوس عاليه و برجسته سر ميزند و از آن گونه وجودها تراوش ميكند. افكار و آرزوهاي مدعي نبوت براي او الهامي آفريده كه از عقل باطن يا نفس روحاني بلند پايهاش سرزده و بر مخيّله عالي او مستولي شده و اعتقادي كه از آن برايش حاصل شده و برديدهاش منعكس شده و در اثر آن فرشته را در برابر خود مجسم ديده و صدایي او به گوشش رسيده است. (1)
بر خلاف اين تصور و نظریه، وحي يك واقعيت قطعي خارجي است و وحي كننده، خداوند سبحان است كه به طور مستقيم يا غير مستقيم پيامبر را مخاطب قرار ميدهد به چند دلیل:
1. اگر پيامبران مخاطب نفس روحاني خود بودند و يقين داشتند یا احتمال می دادند این مطالب ندای ضمیر خودشان است، استناد اين سخنان به خدا براي آنان حكم افترا داشت و كساني كه در آن درجه از خدا ترسي هستند، هيچ گاه به خود اجازه نميدهند سخنان نفس قدسي خود يا سخناني كه به وحيانيت آن قطع و يقين ندارند را ـ هر چند ارزشمند و مفيد باشند ـ به خداوند نسبت دهند و ادعاي وحيانيت آن ها را بنمايند؛ زيرا ميدانند افترا ، بزرگترين ظلم است و مرتكب آن در محضر خدا به اشدّ عذاب گرفتار خواهد شد و هيچ كس هم نميتواند در قبال خداوند ياور او باشد:
«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللّهِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ َّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْء» (2)
كيست ستمكاتر از آن كه بر خدا دروغ ميبندد يا ميگويد:به من وحي شده است و حال آنكه چیزی به او وحی نشده است.
«وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقرآن غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَي إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ قُل لوْ شَاءَ اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ». (4)
و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان كه به ديدار ما اميد ندارند ميگويند: قرآن ديگري جز اين بياور يا آن را عوض كن. »بگو:«مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم جز آن چه را كه به من وحي ميشود پيروي نميكنم اگر پروردگارم را نافرماني كنم، از عذاب روزي بزرگ ميترسم، بگو:اگر خدا ميخواست آن را بر شما نميخواندم و شما را بدان آگاه نميگردانيد.قطعا پيش از آن، روزگاري در ميان شما به سر بردهام، آيا فكر نميكنيد؟».
«وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَـمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ». (5)
و اگر پارهاي گفتهها بر ما بسته بود دست راستش را سخت ميگرفتيم، سپس رگ قلبش را پاره ميكرديم و هيچ يك از شما مانع از او نميشد.
بنابراين براي خود پيامبران به قطع روشن شده كه آنچه بر آنان القا ميشود از طرف خداوند است و اگر این مطلب برایشان یقینی و قطعی نبود ، به خود اجازه نمی دادند آن را به خدا نسبت دهند و وحی بخوانند.
2. از دلايل قوي دیگر بر اين كه وحي، سخن باطن و ضمير مدعي نبوت نيست ، اين كه اين ضمير ناخود آگاه در ديگر انسانها هم هست و بسياري از انسانها در طول تاريخ و در زمانهاي مختلف بودهاند كه مانند پيامبران از مشاهده جور و ظلم و جهل حاكم بر جوامع انساني در عذاب بودهاند و دغدغه اصلاح داشتهاند و براي اصلاح اقدام كردهاند و برنامه هايي ارائه دادهاند، ولي هيچ گاه برنامههاي خود را مستند به منشأ غيبي نكرده و وحي نشمردهاند در حالی كه می توانستند آن را وحی بشمرند تا مؤثرتر باشد .
3. برنامههاي مصلحان هم با برنامههاي پيامبران اصلاً قابل قياس نيست و تفاوت آنها از زمين تا آسمان است. آنان گرچه از سر اخلاص و تعهد و دلسوزي حرف زدهاند، ولي حرفهايشان در افق انساني است و با افق وحي اصلاً قابل مقايسه نيست. قرآن ميفرمايد:
«أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لاَّ يُؤْمِنُونَ فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ». (6)
آيا ميگويند:آن را بر بافته، بلكه باور ندارند پس اگر راست ميگويند، سخني مثل آن بياورند.
4. پیامبران برای اثبات این كه سخنی كه ارائه می دهند از خداست و از خودشان یا دیگری نیست، معجزه می آورند و معجزه كاری است كه از توان جنس بشر بیرون است و تا خدا اجازه ندهد، معجزه تحقق نمی یابد و عقل حكم میكند بر قبح ظاهر كردن معجزه به دست كسی كه خواسته یا نا خواسته بر خدا دروغ ببندد خداوند هم اجازه نمی دهد معجزه به دست كسی كه بر او افترا بسته است، جاری شود، و عقل بر قبح صدور این امر از خداوند حاكم است ؛بنا بر این، وقوع معجزات از طرف پیامبران دلیل روشن بر این است كه سخنشان خدایی است و جوشیده ضمیرشان نمی باشد.
5- اگر این گفته درست باشد، كتاب های آسمانی از حجیت می افتند و لازمه این امر این است كه در تمام اعصار دست انسان ها از دین كوتاه باشد و ادله لزوم دین با این گفتار كاملا در تضاد است و ادله و براهین نیاز به دین جدای از وضوح نیاز انسان به دین در كتاب های كلامی مفصل بیان شده است. (7)
پی نوشت ها
1. محمد رشيد رضا، وحي محمدي، ترجمه محمدعلي خليلي، چاپ دوم ، تهران ، بنياد علوم اسلامي،1361، ص22 و 67 ـ 68.
2. انعام(6) آیه 93.
3. احقاف(46) آیه 8.
4. يونس (10) آیه 15 ـ 16.
5. حاقّه (69) آیه 46 ـ 47.
6. طور(52) آیه 33-34.
7. سید عبد الحسین طیب ،كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام؛ ناشر: كتابخانه اسلام.