رفع اختلاف، طرفين خدايان يك ديگر را بپذيرند. در همين موقع، سوره «الكافرون» در پاسخ درخواست آنان نازل شد و پيامبر مأمور گشت كه در پاسخ آنها بگويد:
«لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ؛ آن چه را شما ميپرستيد عبادت نميكنم و شما نيز پرستنده خداي من نخواهيد بود».
با اين حال، پيامبر علاقهمند بود كه با قريش كنار بيايد و با خود ميگفت: اي كاش! دستوري نازل ميگرديد كه فاصله ما را از قريش كمتر ميساخت. روزي در كنار كعبه با صداي دل نشين خود، سوره والنجم را ميخواند؛ هنگامي كه به اين دو آيه رسيد:
«أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّي، وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْري؛ (1) مرا از «لات» و «عزّي» و «منات» (نامهاي بتان بتپرستان بودند) خبر دهيد» ناگهان شيطان بر زبانش اين دو جمله را جاري ساخت: «تلك الغرانيق العلي، منها الشّفاعة ترتجي؛ اينها غرانيق؛ (2) عالي مقامند، شفاعت آنها مورد رضايت است.» سپس باقي آيات را خواند. هنگامي كه به آيه سجده رسيد،(3) خود پيامبر و تمام حاضران اعم از مسلمان و مشرك در برابر بتها سجده كردند؛ جز «وليد» كه بر اثر پيري موفق به سجده نشد.
غلغله و شادي در مسجد بلند شد و مشركان گفتند: «محمد» خدايان ما را به نيكي ياد كرده است. خبر صلح «محمد» با قريش به گوش مهاجران مسلمان حبشه رسيد و اين صلح وسيلهاي شد كه گروهي از آنها از اقامتگاه خود (حبشه) برگشتند، ولي پس از بازگشت، ديدند وضع دو مرتبه دگرگون شده و فرشته وحي بر پيامبر نازل شده و او را بار ديگر به پيكار با مشركان مأمور ساخته و گفته كه اين دو جمله را شيطان بر زبان تو جاري ساخته است و من هرگز چنين جملههايي نگفته بودم. در اين مورد، آيههاي 52 تا 54 سوره حج نازل شد.
طبري (4) به افسانه غرانيق اشاره كرده و خاورشناسان نيز آن را با آب و تاب بيشتري نقل كردهاند.
محاسبهاي ساده در باره اين افسانه:
به فرض كه «محمد» از برگزيدگان آسماني نبود، اما هرگز نميتوان كارداني و خردمندي او را انكار كرد. آيا هيچ خردمندي دست به چنين كاري ميزند؟! هوشمندي كه ميبيند صفوف پيروانش روز به روز فشردهتر و شكاف در صفوف دشمن بيشتر ميشود، آيا در چنين موقع كاري ميكند كه دوست و دشمن را به وي بدبين سازد؟
آيا باور ميكنيد كسي كه تمام مناصب و ثروت قريش را، در راه آيين توحيد ترك گفته بود، ميتواند بار ديگر مروّج آيين شرك و بت پرستي شود؟! هرگز درباره فردي مصلح و سياست مداري معمولي چنين احتمالي نميدهيم؛ چه رسد به پيامبر خدا.
قضاوت خرد درباره اين داستان
1. آموزگاران و معلمان الهي به حكم عقل، پيوسته با نيروي عصمت از انجام هرگونه خطايي محفوظند و اگر بنا شود آنان نيز در امور ديني دچار اشتباه و خطا شوند، اعتقاد مردم به سخنان آنان از بين ميرود. بنابراين، بايد چنين داستانهاي تاريخي را با عقايد منطقي و محكم خود بسنجيم و متشابهات و ابهامهاي تاريخ را حل كنيم. عصمت «محمد» در تبليغ آيين آسماني، مانع از پيش آمدن چنين حوادثي است.
2. پايه افسانه اين است: «پيامبر در انجام وظيفهاي كه خدا بر دوش وي گذاشته، خسته شده بود و انحراف و دوري بت پرستان بر وي سنگين ميآمد؛ دنبال چارهاي بود كه راهي براي اصلاح وضع آنها پيش بگيرد.»
به حكم خرد، پيامبران بايد بيش از حد صابر و بردبار باشند. در تحمل و شكيبايي، ضرب المثل عام و خاص گردند و هرگز فرار از جبهه را در سر نپرورانند.
اگر اين افسانه، سرگذشت صحيح و پابرجايي باشد، نشانه اين است كه قهرمان گفتار ما عنان صبر و تحمل را از دست داده، روحش افسرده و خسته شده بود و اين مطلب با قضاوت خرد درباره انبيا و نيز با آنچه از زندگاني آن حضرت از گذشته و آينده در دست داريم ناسازگار است.
سازنده اين داستان، تصور نكرده كه قرآن بر بطلان اين داستان گواهي ميدهد، زيرا خداي پيامبر به او نويد داده است كه هرگز باطل در آن راه نخواهد يافت.
چنانكه ميفرمايد:
«لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ؛ (5) و نيز به او وعده قطعي داده كه در تمام دوران تاريخ بشر، قرآن را از هرگونه پيشامد بد نگاه خواهد داشت».
چنانكه فرمود:
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ». (6)
با اين حال، چهطور رانده شده درگاه خدا (شيطان) توانست بر برگزيده خدا پيروز آيد و در قرآن وي، باطلي را جاي دهد و قرآني را كه اساس آن، مبارزه با بت پرستي است، مروّج دستگاه بت پرستي سازد؟!
شگفتا! سازنده اين افسانه نغمه بسيار ناموزوني را در جاي نامناسبي ساز كرده و در جايي بر توحيد افترا بسته كه چند لحظه قبل، خود قرآن به تكذيب آن برخاسته است، زيرا خدا در همين سوره، ميفرمايد:
«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحي؛ از روي هوس سخن نميگويد، قرآن جز وحيي كه به او نازل شده نيست».
خداوند چهطور با اين نويد قطعي، پيامبر خود را بينگهبان ميگذارد و اجازه ميدهد كه شيطان در دل و فكر او تصرف كند؟!
اين رشته از ادله عقلي براي كسي كه به نبوت و رسالتش ايمان دارد سودمند است، ولي اين دلايل براي خاورشناسي كه به نبوت او ايمان ندارد و براي بيارزش ساختن آيين او دست به تشريح و نقل چنين افسانهاي ميزند كافي نيست و بايد از طريق ديگري با وي گفت و گو كرد.
تكذيب داستان از طريق ديگر
هنگامي كه پيامبر اين سوره را ميخواند؛ بزرگان قريش كه اكثرا از استوانههاي فنّ سخن و از قهرمانان ميدان فصاحت و بلاغت بودند در مسجد حضور داشتند. از آن جمله «وليد» حكيم و سخن ساز عرب و همگي اين سوره را تا پايان آنكه با آيه «سجده» ختم ميشود گوش دادند و سجده كردند.
ولي اين جمعيت كه پايهگذاران فصاحت و بلاغت و نكته سنجان بودند؛ چهطور به دو جملهاي كه مشتمل بر تعريف از خدايان آنان است اكتفا كردند؟ در صورتي كه قبل از آن و بعد از اين دو جمله، سراسر سرزنش و بدگويي از خدايان آنها است؟!
سازنده اين دروغ شاخدار، آنان را چگونه افرادي فرض كرده است؟ گروهي كه زبانشان عربي بود و در تمام جامعه عرب، از پي افكنان فن فصاحت و بلاغت شمرده ميشدند و كنايات و اشارات (تا چه رسد به تصريحات) زبان خود را بهتر از همه ميفهميدند، چگونه به دو جمله كوتاهي كه در تعريف خدايان آنان است اكتفا كردند و از جملههاي قبل و بعد از اين دو جمله، غفلت ورزيدند؟ هرگز افراد عادي را نميتوان با اين دو جمله آن هم ميان كلامي كه تمام آن بدگويي از عقايد و رفتار آنان باشد فريفت؛ تا چه رسد به افراد ديگر.
اينك ما آيات مربوطه را مينويسيم و به جاي اين دو جمله نقطه ميگذاريم. ببينيد آيا واقعا ميتوان اين دو جمله را در وسط اين آيات جاي داد- كه همگي در ذم و بدگويي از بتان وارد شده است- يا نه؟
«أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّي وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْري ...، (7) أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثي تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزي، إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ؛ مرا از لات و عزّي و منات كه سومين بت است؛ خبر دهيد ... (8) آيا پسر از آن شما است و دختر خاص خدا است؟ اين يك تقسيم ظالمانه است. بتان جز نامهايي بيش نيستند كه شما و پدرانتان ناميدهايد و خدا هيچ حجتي درباره آنها نازل نكرده است».
آيا آدم عادي حاضر ميشود با جملههاي ضد و نقيض از دشمني با پيامبري كه ده سال است تيشه بر ريشه آيين وي زده و موجوديت و استقلالش را به خطر افكنده است دست بردارد و با او كنار بيايد؟
دليل بر ردّ افسانه از نظر لغت دانشمند عالي مقام مصري، «عبده» ميگويد:
هرگز در زبان و اشعار عرب، «غرانيق» درباره خدايان به كار نرفته و لفظ «غرنوق» و «غرنيق» كه در لغت آمده، به معناي يك نوع مرغ آبي و يا جوان سفيد و زيباست و هيچ يك از اين معاني با معناي خدايان سازگار نيست.
يكي از خاورشناسان به نام «سر ويليام موير» افسانه غرانيق را از مسلمات تاريخ شمرده و گواه وي اين است: «سه ماه بيشتر از مهاجرت گروه نخست به حبشه نگذشته بود كه صلح محمد را با قريش شنيدند و به مكّه بازگشتند. مسلماناني كه به آن سرزمين مهاجرت كرده بودند، در پناه نجاشي آسوده ميزيستند؛ اگر خبر نزديكي محمد و صلح با قريش به آنان نرسيده بود، به هوس ديدار كسان خود به مكّه بر نميگشتند. بنابراين، محمد بايد براي صلح جويي خود، وسيلهاي به وجود آورده باشد و آن همان داستان غرانيق است».
حال بايد از اين خاورشناس محترم پرسيد: اولا، چه لزومي دارد كه انگيزه مراجعت آنها يك خبر نا صحيح باشد؟ روزي نيست كه بوالهوسان و سودجويان، هزاران خبر دروغ ميان هم نوعان خود پخش نكنند. چه بسا احتمال ميرود گروهي به منظور بازگرداندن آنان از حبشه، خبر صلح محمد را با قريش به دروغ منتشر كرده باشند تا مسافران را با اين خبر به سوي ميهن خود بازگردانند. از اينرو، گروهي آن را باور كردند و برگشتند و عدهاي گول اين شايعهها را نخوردند و در اقامتگاه خود توقف كردند.
ثانيا، به فرض پيامبر خواسته بود كه از در صلح و صفا وارد شود، ولي مگر اساس صلح فقط بستگي به جعل اين دو جمله داشت؟ بلكه يك وعده مساعد، سكوتي مطلق، درباره عقايدشان كافي بود كه قلبهايشان را به خود جلب كند.
به هر حال، برگشتن مسافران دليل بر صحت اين افسانه نيست و صلح و صفا نيز متوقف به گفتن اين جمله نيست.
جاي تعجب است برخي از آنان تصور كردهاند كه آيههاي 52 تا 54 سوره حج، در خصوص داستان «غرانيق» نازل شده است. از آنجا كه اين آيات دستآويزي در دست خاورشناسان و تحريف گران تاريخ است به توضيح مفاد اين آيات ميپردازيم و روشن ميسازيم كه اين آيات هدف ديگري تعقيب ميكنند.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّي أَلْقَي الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛ (9) ما هيچ رسول و پيامبري را پيش از تو نفرستاديم، جز اينكه هرگاه تمنا ميكرد، شيطان در خواهش او دخالت كرده و خداوند آنچه را كه شيطان القا مينمايد، محو ميكند و به آيات خود استواري ميبخشد. خداوند دانا و حكيم است».
«لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ؛ (10) خداوند آنچه را كه شيطان انجام ميدهد، مايه آزمايش براي آن گروه قرار ميدهد كه قلبهايشان بيمار است و قساوت دارد و همانا ستمگران، سخت در شقاوت و دور از نجات هستند».
«وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ؛ (11) تا افراد دانا بدانند كه قرآن، حق است و از طرف پروردگار تواناست و به آن ايمان بياورند و دلهايشان در برابر آن خضوع كند؛ خداوند كساني را كه ايمان آوردهاند، به راه راست هدايت ميكند».
اكنون به توضيح مفاد آيه ميپردازيم:
آيه نخست، سه مطلب را ياد آور مي شود:
1. رسولان و پيامبران تمنّا ميكنند.
2. شيطان در «تمنّاهاي آنان» مداخله ميكند.
3. خدا آثار مداخله را محو ميكند.
با توضيح نقاط سهگانه، مفادّ آيه روشن ميگردد.
1. مقصود از تمنّاي رسولان و پيامبران چيست؟
پيامبران، پيوسته خواهان نشر هدايت و گسترش آيين خود در ميان امّتهاي خود بودند و براي پيشبرد اهدافشان نقشههايي ميكشيدند و در اين راه به انواع مصايب و شدائد تن داده و استقامت ميورزيدند. رسول گرامي، از اين قانون مستثنا نبود. او براي پيشبرد مقاصد خود، نقشههايي داشت و براي تحصيل آرزوهايش مقدماتي ميچيد. قرآن، اين حقيقت را با جمله:« ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّي »بيان ميكند.
2. مقصود از مداخله شيطان چيست؟
مداخله شيطان ميتواند به يكي از اين دو صورت انجام گيرد:
1. با ايجاد ترديد و شك در تصميم پيامبران و اينكه ميان آنان و اهدافشان موانع بيشماري وجود دارد و با توجه به اين موانع آنان در اهداف خود موفق نميشوند.
2. هر موقع پيامبران مقدمات كاري را فراهم ميكردند و نشانه ها و قرايني اقدام جدي پيامبري را نشان ميداد؛ شيطان و شيطان صفتان، با تحريك مردم بر ضد پيامبران و ايجاد موانع بر سر راه مقصدشان، آنان را از نيل به خواسته خود باز ميداشتند.
احتمال نخست، نه با آيات ديگر قرآن سازگار است و نه با دوّمين آيه مورد بحث، امّا با آيات ديگر سازگار نيست، زيرا قرآن با صراحت هرچه كاملتر، تسلط شيطان را بر بندگان واقعي خدا (هر چند به اين نحو كه به آنان وانمود كند قادر به وصول اهداف و تمنّاهاي خود نيستند) نفي ميكند:
«إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ؛ (12) بر بندگان من تسلطي نداري».
و باز ميفرمايد:
«إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ؛ (13) شيطان بر بندگان مؤمن و متوكل به خدا، تسلطي ندارد».
اين آيات و آيات ديگر كه نفوذ شيطان را در قلبهاي اولياي الهي نفي ميكند؛ گواه بر اين است كه مقصود از مداخله شيطان در خواستههاي پيامبران، سست كردن اراده آنان و بزرگ جلوه دادن موانع كار در نظر آنان نيست.
اما از نظر خود آيات مورد بحث، آيه دوم و سوم، علت اين مداخله را چنين تفسير ميكند: ما با اين كار، دو گروه را ميآزماييم:
يكي گروههايي كه قلبشان بيمار است
و ديگري گروهي دانا كه به خدا و آياتش ايمان دارند، يعني مداخله شيطان از طريق تحريك مردم بر ضد اهداف پيامبران در گروه نخست، سبب مخالفت آنان با رسولان الهي ميگردد؛ در حالي كه جريان درباره ديگران بر عكس بوده و بر ثبات و استواري آنان ميافزايد.
از اينكه مداخله شيطان در خواستههاي پيامبران، اين دو نوع اثر مختلف (گروهي مخالف با پيامبر و گروهي ثابت و پايدار) را دارد، ميرساند كه مداخله شيطان به معناي دوم است، يعني مداخله، از طريق تحريك مردم بر ضد آنان و وسوسه در قلبهاي دشمنان و ايجاد موانع بر سر راه هدف آنان، صورت ميپذيرد؛ نه اينكه در قلب پيامبران تصرف ميكند و اراده و تصميم آنان را سست ميكند.
3. مقصود از محو آثار مداخله چيست؟
اگر معناي مداخله شيطان، تحريك مردم بر ضد مردم است كه آنان را از پيشرفت باز ميدارد؛ در اين صورت محو و نابودي عمل شيطان به وسيله خدا، اينگونه است كه كيد و شر آنان را از رسولان خود دفع ميكند تا حق بر مؤمنان آشكار شود كه براي تيره دلان آزمايشي است؛ هم چنانكه در آيه ديگر ميفرمايد:
«إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا؛ (14) ما پيامبران و كساني را كه به او ايمان آوردهاند در اين جهان كمك ميكنيم».
خلاصه، قرآن در اين آيات از سنّت ديرينه و پايدار خدا در ميان پيامبران خبر ميدهد و آن، تمناي پيشبرد اهداف و آرزوي موفقيت در هدايت مردم از جانب پيامبران است؛ آنگاه نوبت مداخله شيطان و شيطان صفتان، از انس و جن با ايجاد مانع بر سر راه رسولان خدا، فرا ميرسد. از آن پس، فرا رسيدن امدادهاي الهي و محو و نابود كردن نقشههاي شيطاني است و اين يك سنّت الهي ميان تمام امّتهاي گذشته بوده است. تاريخ پيامبران و قصص رسولان از نوح و ابراهيم و پيامبران بني اسرائيل خصوصا موسي و عيسي عليهما السّلام و تاريخ زندگاني پيامبر خاتم صلي اللّه عليه و آله و سلّم بر اين مطلب گواهي ميدهند». (15)
پي نوشت ها:
1. نجم (53) آيه 19 و 20.
2. غرانيق چنانكه خواهد آمد، جمع غرنوق يا غرنيق است كه به معني يك نوع مرغ آبي يا جوان خوشرو ميآيد.
3. «فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا » كه آخرين آيه سوره است.
4. تاريخ طبري، ج 2، ص 75- 76.
5. فصلت (41) آيه 42.
6. حجر (15) آيه 9.
7. جاي خالي جملههاي: تلك الغرانيق ...
8. به جاي نقطهها، ترجمه اين دو جمله را كه عبارت است از «اينان غرانيق عالي مقامند شفاعت آنها مورد رضايت است»، بگذاريد. قطعا خواهيد ديد كه سراپا تناقض خواهد بود.
9. حج (22) آيه 52.
10. همان، آيه 53.
11. همان، آيه 54.
12. حجر (15) آيه 42 و اسراء (17) آيه 65.
13. نحل (16) آيه 99.
14. غافر (40) آيه 51.
15. فروغ ابديت، آيت الله جعفر سبحاني، ص330.