۱۳۹۶/۰۴/۲۲ ۱۵:۰۳ شناسه مطلب: 95885
راغب در مفردات ميگويد: كلمه قرائت به معناي ضميمه كردن حروف و كلمات به يكديگر در زبان است، اين كلمه به هر ضميمه كردن نميگويند، مثلاً در جمع كردن عدهاي را به دور هم نميگويند، مثلاً تكرار يك حرف از حروف الفبا در زبان را قرائت نميگويند و يا جمع شدن تعداد افراد گرد هم قرائت محسوب نميشود.
بنابر اين هر گاه گفته ميشود: "قرأت الكتاب" معنايش اين است كه از ضميمه كردن چند حرف از آن، كلمه در آوردم. از ضميمه كردن كلمات آن با يكديگر جملههايي در آورده، مطالبي استفاده كردم، هر چند كه آن حروف و اين كلمات را به زبان هم نياورده باشي، پس قرائت هم شامل مطالعه ميشود و هم شامل آن جايي كه جمع حروف و كلمات را تلفظ بكني و هم آن جايي كه اين عمل را با شنيدن انجام دهي كه اطلاق قرائت به معناي اخير تلاوت هم ناميده ميشود.
ظاهر اين كه به طور مطلق فرمود: "اقرء" اين است كه منظور از آن معناي اول است. مراد، امر به تلقي آياتي از قرآن است كه فرشته وحي از ناحيه خدا به آن جناب وحي ميكند، پس جمله مورد بحث امر به قرائت كتاب است. اين امر هم از آيات آن است و اين نظير گفتار هر نويسنده است كه در آغاز نامهاي كه به ديگري مينويسد، سفارش ميكند كه اين نامه مرا بخوان، و به آن عمل كند.(1)
گرچه دقت در بيان ياد شده مفهوم واژه "اقرء" را روشن خواهد كرد، ولي با توجه به برخي قسمت هاي پرسش بايد گفت:
اولاً: اين تعبير كه فرمود: "اقرء" امر به خواندن كلماتي است كه بعد از واژه "اقر ء" براي پيامبر توسط جبرئيل بيان شده، از باب تقريب به ذهن و ملموستر شدن مطلب، پدر و يا آموزگاري به هنگام ياد دادن مطلبي به فرزند و يا شاگردش ميگويد: بخوان، يعني مطلبي را كه به تو ميآموزم، خودت بخوان و بر زبان بياور، در اين صورت لازم نيست كتابي در دست دانشآموز باشد تا به او گفته شود: بخوان، بلكه چه بسا شفاهاً به او مطلبي ياد داده ميشود و در ابتدا به او گفته ميشود بخوان.
در مسئله مورد نظر نيز شبيه اين است. جبرئيل ميخواهد اولين بار مطلبي را به پيامبر بيان كند، به او ميگويد: اين مطلب كه ميخواهم به تو منتقل كنم، خودت نيز بخوان. با من همصدا شو و بر زبان بياور.
دوم: قرآن كريم دو نوع نزول دارد،
يكي دفعي كه تمام حقايق آن بر قلب پيامبر نازل شد،
ديگري تدريجي كه در طول 23 سال به تناسب نازل شده است.
آيه ياد شده در پرسش كه فرمان "اقرء" و خواندن داده، اولين آيه است كه در نزول تدريجي نازل شده، شايد ناظر بدين معنا باشد كه خداوند به پيامبر ميفرمايد: آنچه را قبلاً بر تو نازل كردم، خواندنش را آغاز كن و بخوان و از قلب بر زبان جاري ساز و به تلفظ بياور.
سوم: گرچه قرآن بر قلب پيامبر نازل شد، ولي در عين حال كه بر قلب حضرت نازل شده، الفاظ آن نيز كلام الله است. بر زبان و گوش او جاري گرديده است. در اين باره گفته شده:
در امور محسوس وجود مادي اول آن پديده يا آن شخص در خارج از طريق يكي از حواس ظاهري احساس ميگردد، مثلاً ديده ميشود بعد تخيّل و سپس تعقل ميگردد.
در امور عقلي و موجود مجرد بر عكس است، زيرا اول تعقل، بعد تخيّل و سپس احساس و ديده ميشود، از اين رو است جبرئيل در ابتدا بر نفس ناطقه كه حقيقت قلب پيامبر و نبي است، نازل ميگردد، بعد در قوه خيالش تجلي ميكند و آن گاه در حس او ظاهر ميشود. هم چنين كلام خداوند را پيامبر اول با قلب دريافت كرده، بعد به قوّه خيال او وارد ميشود، سپس با قوه سامعه آن را ميشنود، بر خلاف كلام مخلوقات كه اول با گوش شنيده ميشود، بعد تخيل و تصور ميگردد، آن گاه معاني آن كلمات فهميده ميشود.(2)
در اين باره در كتاب "جلوههاي قرآن از نگاه امام خميني" به تفصيل بحث گرديده است.(3)
منافاتي بين "اقرء" و نزول قرآن بر قلب پيامبر وجود ندارد.
پينوشتها:
1. الميزان، ترجمه سيد محمدباقر همداني، ج 20، ص 546 ـ 547.
2. گوهر مراد، ص 364.
3. نشر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، 1388ش.