چنين نيست كه در قرآن هر جا كلمه وحي و يا خطابات الهي را مشاهده كرديم، معنايي را كه بر پيامبران الهي مطابقت مي كند، (و آن وحي تشريعي است) از آن بفهميم .
پيغمبر كسي است كه وحي بر او نازل مي شود، اما اين گونه نيست كه هر كسي بر او وحي شود،پيغمبر باشد و يا هر چيزي كه مورد وحي قرار گيرد ، وحي از سنخ وحي به انبيا خصوصا وحي تشريعي باشد . در مورد وحي مخصوص به انبيا بايد گفت كه وحي هم به صورت انبائي(اخباري) و هم تشريعي است . در ادامه خواهيم دانست كه وحي معنايي گسترده تر از آن چه تاكنون از آن مي فهميديم، دارد.
آن قسم از وحي كه به انبيا اختصاص دارد، وحي تشريعي است ، به معني دريافت احكام شرعي و دستور الهي براي ابلاغ و رساندن آن ها به انسان ها .(1)
علامه طباطبايي در باره معناي وحي و اقسام آن مطالبي بيان كرده است كه مفاد آن را ملاحظه مي كنيم :
وحي به معناي اشاره سريع و از جنس كلام همراه با رمز گويي .....است، چنان كه راغب به آن اشاره كرده است.
از موارد استعمال وحي كه نوعي الهام است، مي توان به وحي در مورد حيواني چون زنبور عسل اشاره كرد: " وَ أَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ"(2) يعني و پروردگار تو به زنبور عسل «وحي» (و الهام غريزي) نمود و يا وحي در نفس انسان از راه خواب و رويا است: "وَ أَوْحَيْنا إِلي أُمِّ مُوسي" (3) يعني وحي كرديم (در خواب) به مادر موسي،و يا به معناي وسوسه است: "إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ" (4)آگاه باش كه شيطان ها به دوستان خود وحي (وسوسه) ميكنند.نيز به معني اشاره است: "فَأَوْحي إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا"(5) پس وحي (اشاره) كرد به سوي آنان، اين كه تسبيح كنيد بامداد و شامگاه .
قسم ديگري از وحي الهي،تكلم با انبيا و رسولان است، چنان كه فرموده:" وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً"(6) .
علامه در ادامه اشاره مي كند: نكته اي كه وجود دارد اين كه :كلمه " وحي " به خاطر قداستي كه در عرف و اجتماع دارد، لازم است به خاطر ادب ديني به جز بر كلامي كه در مورد انبيا و رسل القا ميشود، اطلاق نگردد.(7)
آن چه بر ذوالقرنين خطاب شده است: " قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ ......... "(8) از سنخ وحي به معناي متداول كه مختص انبيا است، نبوده، بلكه خطابي غير وحياني مشابه الهام و اخبار و .... بوده است . چنين خطابي را خداي متعال نسبت به آتش هنگامي كه ابراهيم پيامبر را در كام خود فرو برد،كرده است:
"قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إِبْراهِيمَ"(9) خداي متعال در اين آيه با آتش سخن مي گويد .آن را امر به سرد شدن مي كند.
هيچ دليلي بر پيامبر بودن ذوالقرنين نداريم .
پي نوشت ها:
1. زن در آينه جمال و جلال، ص 158.
2. نحل(16) آيه 68 .
3. قصص(28) آيه 7 .
4. انعام(6) آيه 121.
5. مريم(19) آيه 11.
6. شوري(42) آيه 51.
7. ترجمه الميزان، ج12، ص 424 با اقتباس.
8. كهف(18) آيه 94 .
9. انبيا(21) آيه 69.