پرسش وپاسخ

1. حضرت نوح عليه السلام

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِليَ‏ قَوْمِهِ فَقَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَاهٍ غَيرُْهُ إِنيّ‏ِ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ *قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنرََئكَ فيِ ضَلَالٍ مُّبِينٍ * قَالَ يَاقَوْمِ لَيْسَ بيِ ضَلَالَةٌ وَ لَاكِنيّ‏ِ رَسُولٌ مِّن رَّبّ‏ِ الْعَلَمِينَ». (1)

2. حضرت هود (ع)

 «وَ إِليَ‏ عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا  قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكمُ مِّنْ إِلَاهٍ غَيرُْهُ  أَ فَلَا تَتَّقُونَ *قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنرََئكَ فيِ سَفَاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِبِينَ* قَالَ يَاقَوْمِ لَيْسَ بيِ سَفَاهَةٌ وَ لَاكِنيّ‏ِ رَسُولٌ مِّن رَّبّ‏ِ الْعَلَمِينَ». (2)

پي نوشت ها :

1. سوره اعراف (7) آيات 59 تا 61.

2. همان، آيات 65 تا 67.

 

 

آيه 71 سوره مباركه حج درباره حضرت ابراهيم و عنوان ايشان نيست بلكه درباره مشركان و بت پرستان است

آيه 71 سوره مباركه حج درباره حضرت ابراهيم و عنوان ايشان نيست بلكه درباره مشركان و بت پرستان است و مي فرمايد: «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ ما لِلظَّالِمينَ مِنْ نَصيرٍ»(1)؛ و به جاي خدا چيزي را مي‏پرستند كه بر [تأييد] آن حجّتي نازل نكرده و بدان دانشي ندارند، و براي ستمكاران ياوري نخواهد بود.

در آيات ديگر قرآن هم عناوين بت شكن بزرگ يا بزرگ پيامبران براي حضرت ابراهيم بكار نرفته اما در يك آيه ايشان را امت دانسته است و مي فرمايد: «إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكينَ»(2)؛ همانا ابراهيم (به تنهايي‏) يك امّت بود، خداي را با فروتني فرمانبردار بود و حقّ‏گرا و يكتاپرست بود، و از مشركان نبود.

در سوره مباركه انبياء ماجراي بت شكني حضرت ابراهيم را بيان كرده و مي فرمايد بعد از اينكه ايشان بتهاي مشركان را شكست آنها چنين گفتند: « قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمينَ قالُوا سَمِعْنا فَتًي يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ ...»(3)؛ گفتند: چه كسي به خدايان ما اين كار كرده است؟ همانا او از ستمكاران است. گفتند: شنيده‏ايم كه جواني به نام ابراهيم، از آنها سخن مي‏گفته است.

در سوره آل عمران هم درباره دين حضرت ابراهيم چنين مي فرمايد: «ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ»(4)؛ ابراهيم به آيين يهود و نصاري نبود، ليكن به دين حنيف توحيد و اسلام بود و هرگز از آنان كه به خدا شرك آورند نبود.

پي نوشت ها:

1. حج(22) آيه 71.

2. نحل(16) آيه120.

3. انبياء(21) آيات 59و60.

4. آل عمران(3) آيه67.

 

 

خداوند پيامبران را فرستاده تا مقتدا باشند و مردم پيرو آنان شده و اطاعت شان كنند

خداوند پيامبران را فرستاده تا مقتدا باشند و مردم پيرو آنان شده و اطاعت شان كنند:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه؛ ‏(1)

هيچ پيامبري را نفرستاديم جز آن كه ديگران به امر خدا بايد مطيع فرمان او شوند.

اين قانون كلي خداوند است. در قرآن مؤمنان بدان جهت كه مطيع پيامبران بودند، تمجيد و كافران بدان جهت كه در مقابل پيامبران ايستادند، توبيخ شده اند.

اطاعت از پيامبران كه براي هدايت مردم و خارج ساختن آن ها از ظلمت هاي جهل و كفر و شرك و نفاق و گناه و بردن آنان به وادي نور و هدايت و ايمان و سعادت آمده اند، اصل كلي است كه خداوند از روز اول خلقت بدان گوشزد كرده است:

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون‏؛(2)

گفتيم: همه از بهشت فرو شويد. پس اگر از جانب من راهنماياني براي تان آمد، بر آن ها كه از راهنمايي من پيروي كنند، بيمي نخواهد بود و خود اندوهناك نمي‏شوند.

بنا بر اين وجوب اطاعت از پيامبران اصل كلي و اولي است كه سعادت و هدايت و نجات و فلاح را در پي دارد.

وجوب اطاعت از پيامبر اسلام نيز بارها در قرآن مورد تاكيد قرار گرفته است كه به مواردي اشاره مي كنيم:

مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّي فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظا(3)

قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ(4)

وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون‏(5)

و موارد فراوان ديگر.

در اين آيات به اطاعت مطلق از رسول دستور داده شده و اطاعت رسول را اطاعت خدا شمرده است.

آيه اولي الامر نيز از آياتي است كه به اطاعت مطلق از خدا و رسول و اولي الامر دستور داده شده و براي اين اطاعت هيچ قيدي نياورده است:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏(6)

در اين آيه امر اطاعت از رسول و اطاعت از اولي الامر مانند امر به اطاعت از خدا مطلق و بدون قيد است. معلوم مي شود همان گونه كه بايد مطيع بدون قيد و شرط خدا بود، بايد مطيع بدون قيد و شرط پيامبر و اولي الامر هم بود.

اما نام امامان در قرآن نيامده و با اوصاف به عنوان "ذي القربي"(7)، "اهل البيت"(8) "ابناؤنا و نساءنا و انفسنا"(9)و اولي الامر(10) و... معرفي شده اند. محبت و اطاعت و ولايت آن ها واجب گشته و رسول خدا بيان فرموده كه مصداق اين عنوان ها امامان دوازده گانه اند.

پي نوشت ها:

1. نسا(4) آيه64.

2. بقره(2) آيه38.

3. نسا، آيه80.

4. آل عمران(3) آيه32.

5. همان، آيه132.

6. نسا، آيه59.

7. اسراء(17)آيه26.

8. احزاب(33)آيه33.

9. آل عمران(3)آيه61.

10. نسا، آيه59.

پيامبر ابتدا و قبل از همه خود را موظف به رعايت احكام قرآن مي داند .هيچ گاه ديگران را به احكامي فرا نمي خواند كه خود آن ها را انجام ندهد

پيامبر ابتدا و قبل از همه خود را موظف به رعايت احكام قرآن مي داند .هيچ گاه ديگران را به احكامي فرا نمي خواند كه خود آن ها را انجام ندهد تا مشمول اين آيه گردد:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون؛‏(1)

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! چرا سخني مي‏گوييد كه عمل نمي‏كنيد؟! نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخني بگوييد كه عمل نمي‏كنيد!

 قرآن از زبان شعيب پيامبر(و به عنوان سخن همه پيامبران) مي فرمايد:

وَ ما أُريدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلي‏ ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ ؛(2)

من هرگز نمي‏خواهم چيزي كه شما را از آن باز مي‏دارم، خودم مرتكب شوم!

بنا بر اين ممكن نيست قرآن و پيامبر مؤمنان را از عملي باز دارند و چيزي را براي آن ها ممنوع نمايند، آن گاه پيامبر به اين منع بها ندهد و مرتكب ممنوع گردد ، مگر اين كه خدا او را تكليف ويژه داده باشد.

ازدواج هاي پيامبر هم بعد از رسالت و نبوت همگي به امر و اراده خدا و در جهت مصلحت اسلام و مسلمانان بود.

حتي بعضي از آن ها اصلا ميل پيامبر نبود ، بلكه پيامبر به جهاتي از آن كراهت داشت، از جمله زينب دختر جحش كه دختر عمه پيامبر و همسر مطلقه پسر خوانده اش زيد بن حارثه بود. پيامبر از ازدواج با او كراهت داشت، زيرا ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده، در عرف عرب جاهلي حرام بود . اگر پيامبر به اين ازدواج اقدام مي كرد، به عياشي و هوسراني و...متهم مي گشت ( و متاسفانه متهم هم شد) . خداوند زينب را به ازدواج پيامبر در آورد و اين را با نازل كردن آيه اي اعلام نمود:

تُخْفي‏ في‏ نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضي‏ زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في‏ أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً (3)

در دل چيزي را پنهان مي‏داشتي كه خداوند آن را آشكار مي‏كند . از مردم مي‏ترسيدي( آگاهي به اين كه او همسرت مي شود ، در وجود خود پنهان داشته و مي ترسيدي كه وقتي او همسرت شود ، مغرضان تو را متهم كنند و مردم را از تو و دينت روگردان سازند) و در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسي! هنگامي كه زيد نيازش را از آن زن به سرآورد (و از او جدا شد)، ما او را به همسري تو درآورديم تا مشكلي براي مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده‏هاي شان- هنگامي كه طلاق گيرند- نباشد . فرمان خدا انجام شدني است (و سنّت غلط تحريم اين زنان بايد شكسته شود).

اتفاقا اين ازدواج كه به امر مستقيم خدا انجام گرفت، زماني بود كه رسول خدا چهار همسر دائم داشت، يعني:

سوده و عايشه كه هر دو در مكه به عقد او در آمده بودند. حفصه كه در سال سوم به همسري ايشان درآمد(4) و ام سلمه كه شوال سال چهارم (5) همسر ايشان شد.

خداوند در سال پنجم هجري زينب (6) را به عنوان پنجمين همسر رسولش به عقد ايشان در آورد. اين همسري را در آيه بالا اعلام كرد . بعد از آن همچنان به امر خدا ايشان با بعض زنان ديگر از جمله جويريه و ام حبيبه در سال ششم (7) وصفيه و ميمونه در سال هفتم(8) ازدواج كرد. بعد از نزول آيه تخيير و بعد از اين كه همسران  نه گانه ايشان ماندن بر همسري ايشان را بر متاع دنيا ترجيح دادند ، آيه نازل شد. ازدواج جديد و جايگزين كردن همسران با زن ديگر را منع كرد:

لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلاَّ ما مَلَكَتْ يَمينُكَ (9)

بعد از اين ديگر زني بر تو حلال نيست، و نمي‏تواني همسرانت را به همسران ديگري مبدّل كني [بعضي را طلاق دهي و همسر ديگري به جاي او برگزيني‏] هر چند جمال آن ها مورد توجّه تو واقع شود، مگر آنچه كه به صورت كنيز در ملك تو درآيد!

 تعداد همسران رسول خدا از احكام اختصاصي ايشان است . به امر خدا موظف بوده بيش از چهار زن در يك زمان داشته باشد  .جز ايشان بقيه مسلمانان حق ندارند در يك زمان بيش از چهار زن عقدي داشته باشند.

پي نوشت ها:

1. صف (61) آيه2-3.

2. هود (11) آيه 88.

3. احزاب (33) آيه 37.

4. تاريخ پيامبر اسلام، آيتي، ص 305.

5. همان ،ص376.

6. همان ، ص 420.

7. همان ، 494 و 444 .

8. همان ، ص505 و524.

9. احزاب (33) آيه  52.

 

مطابق با نصّ صريح كتاب خدا، همه زنان پيامبر(ص)"ام المومنين" هستند

مطابق با نصّ صريح كتاب خدا، همه زنان پيامبر(ص)"ام المومنين" هستند كه از طرف خداي متعال به عنوان مادر به مومنين معرفي شده اند آن طور كه در آيه ذيل آمده است.

"النَّبِيُّ أَوْلي‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ ..."(1)

پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او، مادران مؤمنان محسوب مي‏شوند...

زناني كه به نكاح رسول خدا(ص) در مي آمدند از باب احترامي كه به دليل ازدواج با پيامبر براي شان پيدا مي كردند به عنوان "ام المومنين" خطاب مي شدند يعني مادر مومنين و مسلمانان موظف بودند كه با اين گونه زنان برخوري احترام آميز داشته باشند و نيز ازدواج ديگر افراد با ايشان به حكم مادري ممنوع بود،همان طور كه اين قانون است همه انسان ها بايد به مادر خود احترام خاصي بگذارند و همواره حرمت او را حفظ كنند. پس اگر بخواهيم يكي از دلايل تعبير به مادر بودن زنان پيامبر را نسبت به مومنين بيان كنيم از باب احترامي است كه اصولا مقام مادر دارد و مي بايست اين احترام حفظ شود.

در تفاسير نوشته شده است:

اين كه زنان رسول خدا(ص) مادران امت اند، حكمي است شرعي و مخصوص به آن جناب، و معنايش اين است همان طور كه احترام مادر، بر هر مسلماني واجب و ازدواج با او حرام است، هم چنين احترام همسران رسول خدا صلوات الله عليه بر همه آنان واجب، و ازدواج با آنان بر همه حرام است، و در آيات بعد(سوره احزاب،آيه پنجاه و سه ) به مساله حرمت نكاح با آنان تصريح نموده و مي‏فرمايد" وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً" و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسري خود درآوريد.(2)

با اين حساب كلي كه همه همسران رسول خدا(ص) مقام مادري مومنين را داشتند عايشه هم كه جزء همسران پيامبر بود نمي تواند از اين قانون كلي الهي مستثني باشد و اگر بنا باشد احترامش حفظ شود فقط به همين دليل است به گونه اي كه در باره حوادث  جنگ جمل نوشته اند:

پس از آن كه علي(ع)(در جنگ جمل) جنگ جويان عايشه را كشت و عايشه اسير شد،فرمود: حرمت و احترام عايشه هم چنان باقي است.(3)

به هر حال وقتي ايشان نيز به عنوان مادر به مومنين و به طور كلي مسلمانان معرفي شدند، جداي از احوال شخصي كه داشتند، حرمت شان حفظ شد.

به طور مسلم اين موضوع پذيرفته شده است كه حتي يك مادر گناه كار هم مادر است و حرمتي دارد كه نبايد شكسته شود.

پي نوشت ها:

1. سوره احزاب،آيه 6.

2. طباطبايي سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني سيد محمد باقر،قم، انتشارات اسلامي، سال 1374 ه ش، چاپ پنجم، ج‏16، ص 414.

3. خاني رضا و رياضي حشمت الله، ترجمه تفسير بيان السعادة في مقامات العبادة، تهران، انتشارات مركز چاپ و انتشارات دانشگاه پيام‏ نور، سال 1372 ه ش، چاپ اول،  ج‏11، ص 449.

آيه 11 و 12 سوره نور در باره تهمت پراكني مسلمانان به زني مسلمان مي باشد.

آيه 11 و 12 سوره نور در باره تهمت پراكني مسلمانان به زني مسلمان مي باشد. بنا بر اين آيات افراد جامعه اسلامي از زن و مرد محترم اند و بايد حرمتشان حفظ شود و كسي حق تهمت زدن به آنان بخصوص تهمت فحشاء  را ندارد. مگر اين كه با آوردن چهار شاهد عادل ، فحشاي ادعايي را ثابت كند و گر نه به جرم "قذف = تهمت فحشاء زدن " محكوم به حد و تنبيه و كيفر مي شود.

متاسفانه در زمان پيامبر به زن مسلماني بدون وجود چهار شاهد تهمت فحشاء زده شد و افراد مسلمان به جاي اين كه در مقابل اين تهمت زني قد علم كنند و از تهمت زننده شاهد خواسته و در صورت نبود شاهد ، تهمت زده شده را پاك شمرده و تهمت زنندگان را طرد كنند و توبيخ نمايند ، اين تهمت ظالمانه را تلقي به قبول كردند و آن را پخش نمودند و در اين ظلم شريك گشتند و اين آيات در توبيخ جماعت شركت كننده در اين ظلم نازل شد.

در اين آيات نه نامي از تهمت زده شده برده شده است و نه تمجيد خاصي از او گرديده است و فقط مردان و زنان با ايمان توبيخ شده اند كه چرا پاكدامني آن زن را بدون بينه رد كردند و او را مرتكب فحشاء شمردند و در پراكندن اين تهمت و گناه عظيم شركت جستند و حسن ظن خود را وانهادند و نگفتند اين تهمت بهتاني عظيم و گناهي بزرگ است و چرا از تهمت زنندگان شاهد نطلبيدند و با نبود شاهد آنان را دروغگو نشمردند و... ؛ توجه كنيد:

«إِنَّ الَّذينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذي تَوَلَّي كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظيمٌ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبينٌ لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فيما أَفَضْتُمْ فيهِ عَذابٌ عَظيمٌ إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيمٌ وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظيمٌ يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ وَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ؛ (1)

مسلّماً كساني كه آن تهمت عظيم را عنوان كردند گروهي (متشكّل و توطئه‏گر) از شما بودند امّا گمان نكنيد اين ماجرا براي شما بد است، بلكه خير شما در آن است آنها هر كدام سهم خود را از اين گناهي كه مرتكب شدند دارند و از آنان كسي كه بخش مهمّ آن را بر عهده داشت عذاب عظيمي براي اوست! چرا هنگامي كه اين (تهمت) را شنيديد، مردان و زنان با ايمان نسبت به خود (و كسي كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند و نگفتند اين دروغي بزرگ و آشكار است؟! چرا چهار شاهد براي آن نياوردند؟! اكنون كه اين گواهان را نياوردند، آنان در پيشگاه خدا دروغگويانند! و اگر فضل و رحمت الهي در دنيا و آخرت شامل شما نمي‏شد، بخاطر اين گناهي كه كرديد عذاب سختي به شما مي‏رسيد! به خاطر بياوريد زماني را كه اين شايعه را از زبان يكديگر مي‏گرفتيد، و با دهان خود سخني مي‏گفتيد كه به آن يقين نداشتيد و آن را كوچك مي‏پنداشتيد در حالي كه نزد خدا بزرگ است! چرا هنگامي كه آن را شنيديد نگفتيد: «ما حق نداريم كه به اين سخن تكلّم كنيم خداوندا منزّهي تو، اين بهتان بزرگي است»؟! خداوند شما را اندرز مي‏دهد كه هرگز چنين كاري را تكرار نكنيد اگر ايمان داريد! و خداوند آيات را براي شما بيان مي‏كند، و خدا دانا و حكيم است».

پس اين آيات در مورد تهمت بر هر كس نازل شده باشد ، هيچ فضيلتي براي او ثابت نمي كند و فقط و فقط توبيخ مسلماناني است كه تهمت به زنان پاكدامن را بدون بينه شرعي پذيرفته و براي ديگران نقل مي كنند.

در روايات هم اختلاف است كه آيات در مورد چه كسي نازل شده " عايشه همسر رسول خدا يا ماريه" كه او نيز همسر پيامبر و مادر فرزند او بود و بنا به روايات در مورد هر دو هم تهمت پراكني اتفاق افتاده و ما در اينجا در صدد نيستيم كه بگوييم شأن نزول، جريان تهمت بر عايشه نيست بلكه حرف ما اين است كه بر فرض كه اين آيات ناظر به جريان تهمت زني به عايشه هم باشد، هيچ فضيلتي براي او ثابت نمي كند زيرا عايشه مانند ديگر همسران پيامبر (كه قطعا پاكدامن و مبرا از فحشايند) و مانند ديگر زنان جامعه اسلامي مرتكب فحشاي آشكار نشده و كسي شاهد و بينه اي بر اين كه او مرتكب چنين خطايي شده ، نداشته است ولي به دلايلي از طرف عده اي خدانشناس مورد تهمت قرار گرفته و افراد جامعه موظف بوده اند با اين تهمت مقابله كنند و بر پاكدامني او اصرار ورزند و از تهمت زنندگان شاهد بخواهند و با نبود شاهد ، آنان را طرد كنند و اجازه تهمت پراكني ندهند و ...

علاوه بر اين كه به اعتقاد غالب مسلمانان و بخصوص شيعيان همسران و دختران پيامبران نبايد اهل فحشاء باشند؛ زيرا اگر چنين باشد سبب لكه دار شدن حرمت پيامبر شده و اطمينان به او سلب مي گردد.

خلاصه شك نيست كه عايشه و ديگر همسران رسول خدا به او ايمان آورده و پاكدامن بوده اند؛ ولي اين بدان معنا نيست كه براي هميشه مصون از خطا و انحراف و گناه باشند.

عايشه و ديگر همسران رسول خدا اگر تا آخر عمر بر ايمان و تقوا و عهدي كه با پيامبر بسته اند كه از چارچوب ايمان و تقوا خارج نشوند، پايبند مانده باشند، محترم اند و محبوب ولي اگر در زمان پيامبر با رفتارهاي غلط خود ايشان را آزار داده باشند و يا بعد از وفات رسول خدا از چارچوبي كه ايشان برايشان ترسيم كرده، خارج شده و مرتكب ظلم به اهل بيت پيامبر و كتمان حق و شركت در انحراف جامعه و ... شده باشند، به حكم قرآن مستحق لعن و نفرين اند.

شيعه به دلايل محكم قرآني و روايي و تاريخي بر اين باور است كه عايشه هم در زمان پيامبر و هم بخصوص بعد از وفات پيامبر مرتكب ظلم به اهل بيت و كتمان حق و شركت در به انحراف كشيدن جامعه اسلامي شده است و به اين جهت به خود اجازه مي دهد به حكم قرآن او را نفرين كند و كساني كه مخالفند بايد بتوانند با ادله محكم اعتقاد شيعه را باطل كرده و ايمان و پايبندي او تا آخرين لحظات عمر را ثابت كنند.

پس پاكدامن بودن زنان به معناي اين نيست كه اينها از هر گناهي مبرايند و هيچ عيب و نقصي نداشته اند مگر در اول سوره تحريم برخي از زنان پيامبر به خاطر اذيت كردن او شديدا مذمت نشدند؟ مگر در همان سوره نيامده كه برخي از زنان راز پيامبر را فاش كردند ...؟!

پي نوشت ها:

1. نور (24) آيه 11- 18. 

دادن چنين نسبتي به همسر پيغمبر اسلام(ص) خلاف شرع و عقل و منطق است

دادن چنين نسبتي به همسر پيغمبر اسلام(ص) خلاف شرع و عقل و منطق است 

در روايات و كتب معتبر آنچه درباره همسران پيامبر اسلام(ص) و پيامبران ديگر قطعي فرض شده است، اين است كه همسر هيچ پيامبري اهل فحشا و زنا نبوده است. خود پيامبر اكرم(ص) مي فرمايند:

«قال النبي (ص) ما زنت امرأة نبي قط»(1) پيامبر(ص) فرمودند همسر پيامبر خدا هرگز زنا نكرده است.

همچنين از قول ابن عباس نقل شده كه: «مَا زَنَتْ امْرَأَةُ نَبِيٍّ قَطُّ، لِمَا فِي ذَلِكَ مِنَ التَّنْفِيرِ عَنِ الرَّسُولِ (ص)، وَ إِلْحَاقِ الْوَصْمَةِ بِهِ»(2)؛ همسر پيامبر هرگز زنا نكرده است زيرا چنين نسبت دادني هتك حرمت به پيامبر و نسبت عيب دادن به ايشان است.

علاوه بر اينكه نسبت زنا دادن به زنان مسلمان و مومن، از نظر قرآن و دين اسلام، كاري ناپسند و گناهي است كبيره كه اگر نسبت دهنده نتواند آنرا ثابت كند بايد بر او حد جاري كرد، تا چه رسد به نسبت زنا دادن به همسر پيامبر گرامي اسلام(ص) كه خداوند آنها را مادر مومنين خوانده است: «النَّبِيُّ أَوْلي‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ...»(3)؛ پيامبر، نسبت به مؤمنان از خودشان اولي و سزاوارتر است، و همسرانش [به منزله‏] مادران آنانند.

پي نوشت ها:

1. شريف لاهيجي، محمد بن علي، تفسير شريف لاهيجي، دفتر نشر داد، ج4، ص523.

2. طريحي، فخر الدين بن محمد، مجمع البحرين، انتشارات مرتضوي، ج6، ص244.

3. احزاب(33)آيه6.

با معرفي همسران رسول خدا به عنوان «مادر» (1)، حفظ احترام آنان بر همه مسلمانان واجب شد

با معرفي همسران رسول خدا به عنوان «مادر» (1)، حفظ احترام آنان بر همه مسلمانان واجب شد، ولي هم دشمنان در باره همسران حضرت (بخصوص براي پس از وفات ايشان) نقشه ‏ها كشيده بودند؛ هم ممكن بود رفتارهاي نسنجيده خودِ آنان در زمان حيات يا پس از وفات رسول خدا به ساحت دين ضربه‏ هاي جبران‏ ناپذير بزند، از اين‏رو تكاليف ويژه ‏اي متوجه همسران شد از جمله اين كه از ازدواج دوباره منع شدند و مسلمانان هم از ازدواج با همسران ايشان بعد از وفاتش منع گشتند:

 وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيما (2)

و حق نداريد پيامبر خدا را آزار دهيد و هرگز حق نداريد با همسرانش پس از ايشان ازدواج كنيد. اينها در نزد خدا گناهي عظيم است. اما چرا اين محدوديت براي همسران رسول خدا و مسلمانان ايجاد گرديد؟

1) بعضي فضيلتي براي همسران پيامبر ساخته و جعل كرده ‏اند و با توجه به آن، اين منع را توجيه نموده اند. آنان گفته‏ اند: هر زني در بهشت همسر آخرين شوهر دنيايي ‏اش خواهد بود. (3) بعد روايتي جعل كرده ‏اند كه «همسران رسول خدا در دنيا، همسران آخرتي او هم هستند.»(4) پس اگر آنان پس از وفات مجاز به ازدواج بودند و ديگر مسلمانان مجاز به عقد كردن آنان، اين امكان ايجاد مي‏شد كه رسول خدا از همسري با آنان در قيامت و بهشت و آخرت محروم باشد؛ از اين‏رو ازدواج آنان بعد از پيامبر منع شد. گويا به خاطر اينكه رسول خدا(ص) در بهشت از همسري آنان محروم نشود، آنان از ازدواج پس از ايشان منع شده‏ اند.

در مورد اين نظر چند ملاحظه وجود دارد:

اوّل: بنا بر روايتي اگر زني مؤمن در دنيا چند بار شوهر كرده باشد، در آخرت مخيّر مي‏شود هر كدام از شوهرها را كه صلاحيت ورود به بهشت را داشته باشند، انتخاب كند.(5) اين روايت با روايت پيشين ناهمگون است و دليلي براي ترجيح آن نداريم.

دوم: بعضي از همسران پيامبر صلاحيت ايماني و تقوايي لازم براي همراهي با پيامبر را نداشته‏ اند، چه رسد به اينكه شايستگي همسري حضرت در آخرت را داشته باشند!

سوم: در نقلي آمده كه پيامبر فرمود: «من با خدا شرط كرده ‏ام كه ازدواج نكنم جز با كساني كه در بهشت با من باشند.»(6) در حالي كه رسول خدا با بعضي زنان ازدواج كرد و آنان به تقاضاي خودشان از حضرت جدا شدند و حتي بعضي مرتد گرديدند!

2) بعضي ديگر نظر داده‏ اند كه غيرت رسول خدا شديد بود و از اينكه همسرانش پس از ايشان ازدواج كنند،

ناراحت مي‏گرديد. خداوند به جهت رعايت حال پيامبرش، ازدواج با همسرانش پس از ايشان را بر امت حرام كرد.

زمخشري مي‏گويد:

مرد به طور طبيعي و در ذهن خود نسبت به وضع همسرانش بعد از مرگ خود اهتمام دارد و فكرش بدان مشغول است. بعضي از مردم نسبت به حريم خود ـ يعني همسران ـ غيرت شديد دارند، به حدي كه دوست دارند قبل از خودش از دنيا بروند، تا مبادا ديگران بعد از آنها با آنان ازدواج نمايند. خداوند با اعلام حرمت ازدواج با همسران رسول خدا پس از ايشان، پيامبرش را از اين نگراني رهانيد و قلبش را شاد كرد!(7)

در مورد سعد بن‏معاذ و غيرت او نقل كرده‏ اند كه جز با دختران باكره ازدواج نكرد و هيچ گاه زني را طلاق نداد، مبادا كه ديگري با او ازدواج كند. نيز گفته‏ اند كه رسول خدا(ص) به انصار فرمود:

شما از غيرت سعد تعجب مي‏كنيد؟! همانا من از سعد غيرتمندترم!(8)

بنا بر اين روايت، رسول خدا رفتار «سعد» را غيرت صحيح معنا كرده، خود را غيرتمندتر از وي معرفي نموده، پس طبيعي است كه حضرت از ازدواج ديگران با همسرانش پس از مرگ خود ناراحت شود، در نتيجه خداوند براي رضاي دل پيامبرش، ازدواج ديگران با همسران ايشان را حتي پس از وفاتش منع كرده باشد!

بنا بر نظر آنان، آيه 53 سوره احزاب نيز ازدواج ديگران با همسران رسول خدا بعد از ايشان را موجب اذيت پيامبر شمرده است:

ما كانَ لَكُمْ أنْ تُؤذُوا رَسولَ اللّه‏ِ و لا أَنْ تَنكِحُوا أَزواجَهُ مِنْ بَعدِهِ أَبَدَا

شما حق نداريد كه رسول خدا را آزار دهيد و نه اينكه هرگز همسرانش را بعد از او به همسري در آوريد.

در مورد اين نظر نيز چند ملاحظه وجود دارد:

اول: بنا بر روايت «لا غيرة في الحلال»(9)غيرت ‏ورزي در مورد حلال جايز و صحيح نيست. وقتي يك مرد حق

دارد. چند زن بگيرد و غيرت‏ورزي زن در مقابل آن امر حلال، ناپسند است؛ به همان اندازه غيرت‏ورزي مرد در مورد زن سابقش (كه از او طلاق گرفته) ناپسند مي‏باشد.

آيا شايسته است مردي كه همسرش را طلاق داده، به خود اجازه دهد ازدواج كند، ولي به همسرش چنين اجازه ‏اي ندهد و از ازدواج دوباره آن زن اذيت شود و ناراحت گردد؟

پيامبر اسوه مكارم اخلاق است، آيا شايستگي اخلاقي است چيزي را كه براي خود مي‏پسندد، براي ديگران نپسندد؟! قطعا پيامبر كه ديگران را از غيرت‏ورزي بيجا منع مي‏كند، خود به طريق اَوْلي از آن خودداري مي‏ورزد.

علاوه بر آن، غيرت‏ورزي نسبت به زني كه طلاق داده شده يا نسبت به همسر براي بعد از مرگ خود، چندان عقلايي نيست و از انحصارطلبي و خودخواهي ناشي مي‏شود و رسول خدا از چنين انحصارطلبي‏ها و خودخواهي‏ها پيراسته مي‏باشد.

دوم: سيره پيامبر در عمل بر خلاف سيره امثال «سعد» بود. رسول خدا با زنان بيوه كه يك يا چند شوهر كرده بودند، ازدواج كرد و تعصب و غيرت مانند «سعد» را نداشت.

سوم: بنا بر آيه سوره احزاب، پيامبر موظف بود به همسرانش اعلام كند كه اگر دنيا و زينت‏هاي آن را مي‏خواهند، بيايند تا پيامبر آنان را به نيكويي رها كند و با گرفتن طلاق دنبال خواست خود بروند. طبيعي است كه ازدواج و شوهر كردن يكي از زينت‏ها و پديده‏ هاي مطلوب دنيا است. معنا ندارد پيامبر همسران دنياطلبش را طلاق دهد و رها كند، ولي امكان ازدواج مجدد را از آنان بگيرد و ديگران از ازدواج با آنان ممنوع باشند!

تعبير قرآن هم بر آزاد بودن آنان در ازدواج پس از طلاق با پيامبر(ص) صراحت دارد: «اسرّحكنّ سراحا جميلاً.»

البته چون آيه منع (53 احزاب) بعد از جريان تخيير زنان شده، بايد منع مربوط به همسران حضرت پس از جريان تخيير باشد.

پ) مقابله با اقدام هتاكانه منافقان:

همسران رسول خدا(ص) در جامعه از حرمت برخوردار بودند و منافقان براي پس از درگذشت حضرت، نقشه‏ هاي مختلف داشتند، از جمله از همسران ايشان براي اقدامات دنياطلبانه خود سپر بسازند، همان كاري كه در جنگ جمل انجام شد.

از طرف ديگر بعضي مسلمانان گرفتار ضعف ايمان يا منافق، ازدواج‏هاي پيامبر را از سرِ هواي نفس و عشرت‏طلبي و عياشي مي‏دانستند. اينان از اينكه رسول خدا زنان شوهرمرده را به عقد خود در مي‏آورد، ناراحت بودند و آن را توهين به خود پنداشته، در صدد مقابله به مثل بودند. حتي بعضي اين مطلب را آشكار مي‏كردند. نقل شده وقتي آيه «النبيّ اولي بالمؤمنين مِنْ انفسهم و ازواجُه امّهاتُهم» نازل شد و ازدواج با زنان پيامبر حرام گشت، بر افرادي از جمله سنگين آمد و معترضانه گفتند:

با زنان ما [در صورت طلاق و فوت ما] ازدواج مي‏كند، ولي زنان خود را بر ما حرام مي‏كند! قسم كه اگر خداوند او را از دنيا بُرد، در ميان خيل همسرانش خواهيم دويد، همان گونه كه ميان خيل همسران ما دويد؛ پس خداوند با فرستادن آيه «ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسولَ اللّه‏ِ و لا أَنْ تَنكِحُوا أَزواجَهُ مِنْ بَعدِهِ اَبَدَا» نقشه آنان را ناكام گذارد! (10)

احتمال سوم قوي است و دو احتمال قبلي از استحكام لازم برخوردار نيستند. خداوند براي اينكه منافقان به ساحت پيامبرش تعرّض و دست‏درازي نورزند و نقشه‏ هاي شوم‏شان براي پس از پيامبر ناكام بماند، هم همسران را به خانه‏نشيني امر كرد؛ هم ديگران را از ازدواج با آنان منع نمود.

اين منع براي مقابله با نقشه‏هاي شوم نفاق بود، نه به خاطر رعايت دل پيامبر و پذيرش غيرت‏ورزي‏هاي افراطي. شأن پيامبر از چنين غيرت‏ورزي‏هايي پيراسته است.

پي نوشت ها:

1. احزاب (33) آيه 6.

2. همان، آيه 53.

3. حقي بروسوي، روح‏البيان، بيروت، دار الفكر، ج‏7، ص‏216.

4. همان.

5. همان.

6. همان.

7. زمخشري، كشاف، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407 ق، ج 3، ص556.

8. طبرسي، مجمع‏البيان، تهران، اسلاميه، 1382 ق، ج‏7، ص‏ 128 ( ذيل آيات 7-11 نور).

9. محمد محي الدين، تفسير ابن‏عربي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422 ق، ج‏3، ص‏1508.

 10. فيض كاشاني، صافي، تهران، صدر، 1415 ق، ج2، ص 363، قرطبي، الجامع، تهران، ناصر خسرو، 1364 ش، ج 14، ص 230.

 

1. اول اين كه پيامبر هيچ زني را به زور و اكراه و از موضع قدرت نگرفت؛ بلكه آنان را خواستگاري كرد و اگر خود و اوليايشان موافق بودند، با آنان ازدواج كرد. حتي زناني كه در جنگ اسير شدند و به حكم آن روز برده و كنيز به حساب آمده و ملك رزمندگان بودند و پيامبر مي توانست آنان را در سهم خود قرار داده و با آنان آميزش كند، با اين وجود پيامبر اگر مي خواست با آنان ازدواج كند و در اين ازدواج مصلحت و خيري مي ديد، با آنان مطرح مي كرد و اگر خودشان راضي بودند، با آنان ازدواج مي كرد. جويريه دختر حاكم بني المصطلق و صفيه بيوه يكي از سران يهود خيبر بودند كه اسير شدند. پيامبر به آنان پيشنهاد ازدواج يا آزادي داد و آنان به اختيار خود ازدواج با پيامبر را برگزيدند.

پيامبر نه تنها با آنان به اكراه و اجبار ازدواج نكرد حتي به اكراه آنان را نگه نداشت و حتي بالاتر از آنان پيامبر جفاهاي فراوان آنها را تحمل كرد و با اين كه بخصوص در آن جامعه زنان توسري خور بودند و جرآت اظهار وجود نداشتند و مردان آن جامعه پيامبر را بر طلاق اين همسران جسور ترغيب مي كردند ، با اين وجود پيامبر اين جسارت ها را تحمل كرده و با آنان خوشرفتاري مي كرد و هيچ نمونه اي از بد رفتاري و برخورد خشن از جانب پيامبر با همسرانش سراغ نداريم.

زندگي پيامبر بسيار ساده بود و حتي در سالهاي بعد از هجرت كه كمي گشايش حاصل شد ، پيامبر غنايم و درآمد ها را صرف زندگي فقراي مهاجر كرد و به زندگي شخصي خود توسعه نداد و اين باعث شد زنان ايشان اظهار ناراحتي كرده و بگويند در صورت طلاق زندگي خوبي با ديگران خواهند داشت .

وقتي اين سخن از آنان شنيده شد، خداوند به پيامبرش دستور داد از همسرانش كناره بگيرد تا اين كه يك ماه گذشت و همه براي طلاق بلامانع شدند. در اين زمان آيه نازل شد و زنان بين انتخاب ماندن بر همسري پيامبر و تحمل محدوديت هاي ريز و درشت زندگي ايشان يا گرفتن متعه و بهره مالي (علاوه بر مهريه آنان كه همان ابتدا پرداخت شده بوده) و طلاق و جدايي مخير شدند و آنان همگي به اختيار خود زندگي با پيامبر با همه محدوديت هاي موجود و محتملش را بر جدايي از ايشان برگزيدند و اينجا بود كه خدا هم مدال افتخاري به آنان داد و هم به تبع محدوديتي براي آنان وضع كرد.

مدال افتخاري كه به آنان داد ، اين بود كه آنان را به عنوان "مادر مؤمنان " معرفي كرد و حفظ حرمت و احترام آنان را بر همه مؤمنان واجب نمود :

ْ «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ ؛ (2) و زنانش مادران مؤمنان هستند».

و از طرف ديگر براي اين كه منافقان قصد داشتند بعد از ايشان با زنانش ازدواج كنند و آنان را سپر توطئه هاي خود ساخته و تحت لواي حرمت آنان بر عليه دين اقدان كنند ، ازدواج مسلمانان با آنان بعد از پيامبر را ممنوع كرد چرا كه اگر ممنوع نميشد  حداقل عواقبي كه جامعه اسلامي را تهديد مي كرد اختلاف و درگيري ميان مسلمان بود به خاطراين هر كسي دوست داشت افتخار ازدواج با همسر پيامبر نصيب او شود و چه بسا برخي در آينده از همين موقعيت سوء استفاده مي كرد  از اين رو آيه نازل شده كه:

«وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدا ؛ (3) و نه آن كه زن هايش را بعد از وي هرگز به زني گيريد».

اين حكم هم عموم زنان پيامبر از پير و جوان را در برداشت و طبيعي است كه هر كس بهره اي مي برد بايد بهايش را بپردازد. زنان پيامبر مي توانستند از همسري با ايشان چشم بپوشند و طلاق بگيرند و با هر كس خواستند ازدواج كنند و هيچ محدوديت خاصي نداشته باشند ولي در عوض از افتخار همسري پيامبر و مادري مومنان محروم مي شدند، ولي آنان ازدواج با ديگران و رفاه و آسايش كنار آنها را رها كردند و به افتخار همسري با پيامبر راضي شدند و خداوند هم قدرداني كرد و مدال مادري مؤمنان را به آنان هبه كرد.

خود آنان به اين انتخاب و اختيار افتخار مي كردند و نويسنده كاسه داغ تر از آش شده براي آنان دل مي سوزاند. 

2. ترويج برده داري به ايجاد آن يا اضافه كردن راه هاي جديد برده گيري يا دادن آزادي و اختيار عمل بيشتر به برده داران يا محدود كردن راه هاي آزاد شدن بندگان و امثال آن است و هيچ كدام اين ها در اسلام نيست.

اسلام برده داري را ايجاد نكرده است علاوه اين كه راه هاي برده گيري را هم محدود كرده و فقط اجازه داد حاكم جامعه اسلامي متجاوزاني كه براي به بردگي گرفتن مسلمانان به كشور اسلامي هجوم مي آورند را اگر صلاح ديد، بعد از شكست و به اسارت گرفتن، به بردگي بگيرد تا كسي جرأت تجاوز به جامعه اسلامي را نداشته باشد. در ضمن اجازه داد كساني كه برده بودند توسط مسلمانان خريده شوند تا به جامعه اسلامي راه يابند و در معرض هدايت قرار گيرند و علاوه اين كه راه هاي قهري و استحبابي زيادي براي آزاد شدن و آزاد كردن بندگان قرار داد و به مسلمانان دستور داد برده ها را انسان هايي مانند خود بدانند و با آن ها رفتار انساني داشته باشند و ...

بنا بر اين برده داري قبل از اسلام  بود و اسلام چاره اي نداشت كه براي آن احكامي قرار دهد ولي سمت و سوي قانون گذاري اسلام در اين زمينه، در راستاي ريشه كني برده داري بود نه ترويج آن. وقتي كسي برده شد بايد از صاحب و مولايش اطاعت كند و اين معناي بردگي است. لغو كردن وجوب اطاعت از صاحب و مولا يعني لغو بردگي كه  به ضرر اسلام در آن مقطع مي شد و اين لغو هم به جهت پيدا نشدن و وجود نداشتن زمينه هاي لازم، دوام نمي يافت و به سود برده ها هم نبود.

3. چنين سخني در نهج البلاغه نيست. اگر عين كلام يا آدرسي داريد بدهيد، تا بررسي كنيم.

زن برده مرد نيست تا بتواند او را در خانه حبس كند يا لباس برايش نخرد و ...

زن هم مانند مرد مالك اموال و دسترنج خويش است و از خويشاوندانش ارث مي برد و حق تصرف در اموال خود را دارد و ... علاوه اين كه هزينه زندگي زن حتي اگر مال و ثروت فروان هم  داشته باشد ، به عهده شوهرش است و بر شوهر واجب است اين هزينه را در حد متعارف تامين كند و اگر شوهري از انجام اين تكليف شانه خالي كند ، زن مي تواند به محكمه شكايت كرده و مرد را به پرداخت نفقه و هزينه زندگي وادار سازد.

پي نوشت ها:

1. احزاب (33) آيه 53.

2. همان، آيه 6. 

3. همان، آيه 53. 

نقد همسران پيامبر با استناد به آيات قرآن (آيات سوره نور، احزاب و تحريم) كه در توبيخ آنان صراحت دارد، جايز بلكه لازم است

نقد همسران پيامبر با استناد به آيات قرآن (آيات سوره نور، احزاب و تحريم) كه در توبيخ آنان صراحت دارد، جايز بلكه لازم است. البته در اين نقد بايد حرمت آنها حفظ شود. زيرا قرآن آنها را مورد نقد قرار داده است. (1)علاوه بر آيات، روايات معتبر بخصوص رواياتي كه خود اهل سنت قبول دارند و در مورد حضور او در جنگ جمل و ... بوده نيز مي تواند مستند اين نقد باشد. اما روايات غير قطعي مثل روايت فوق نه تنها در چنين بحث هايي مستند خوبي نيستند. بلكه توليد كينه و نفاق مي كنند و به طور غير مستقيم آب به آسياب دشمن ريختن است.

اين نقد و بحث ها بايد با حفظ حرمت ها و با استناد هاي محكم و قطعي باشد تا دو طرف را به هم نزديك كند نه اين كه خداي ناكرده باعث دوري دو طرف و توليد نفاق و دشمني شود.

مطلب بعد اين كه در منابع اهل سنت به كرات در مذمت برخي زنان پيامبر از جمله خود عايشه روايات آمده است. براي اطلاعات بيشتر به كتاب هاي :نقش عايشه در اسلام تاليف علامه عسكري و كتاب از آگاهان بپرسيد دكتر تيجاني مراجعه كنيد.

ما به شما توصيه مي كنيم در اين گونه مباحث حتما با سايت آيت الله دكتر حسيني قزويني ارتباط داشته باشيد. ( سايت وليعصر )

پي نوشت ها :

1. سوره تحريم (66) آيات 3تا 5.

صفحه‌ها