پرسش وپاسخ

چرا به امام حسین (ع) ثارالله می ګویند؟
براي «ثارالله» بودن امام حسین معاني مختلفي ذكر شده كه هر یك تفسیر خود را مي‏طلبد.

 چرا به امام حسین (ع) ثارالله می ګویند؟

درباره اطلاق كلمه  ثار الله به امام حسین (ع) وچرایی آن می توان گفت :«ثار» از ریشه «ثَأر» و «ثُؤرة» به معناي انتقام و خونخواهي و نیز به معناي خون است.(1)

  براي «ثارالله» بودن امام حسین معاني مختلفي ذكر شده كه هر یك تفسیر خود را مي‏طلبد.

الف) گروهی ثارالله را به معنای كسی كه انتقام خونش را خداوند میگیرد میدانند.(2) خداوند، وليّ دم حضرت است . او خونبهای آن بزرگوار را از دشمنانش طلب مي‏كند؛ چرا كه ریختن خون سیدالشهدا در كربلا، تجاوز به حریم و حرمت الهي و طرف شدن با خداوند بود. از آن جهت كه اهل بیت(ع) «آلالله» هستند، شهادت امامان، ریخته شدن خونِ خداوند است.(3)

اگر چه این واژه در قرآن نیامده است، اما مي‏توان آن را با آیات این گونه توجیه نمود. خداوند مي‏فرماید: «مَنْ قُتِل مظلوماً فقد جعلنا لولیّه ‏سلطاناً؛(4) آن كس كه مظلوم كشته شد، براي ولیّ‏اش سلطه (و حق قصاص) قرار دادیم».

هر كسي (صرف نظر از مسلك و مذهبش)، اگر مظلومانه كشته شود، اولیاي دم او، حق خون‏خواهي دارند. از آن رو كه اهل بیت به ویژه امام حسین(ع) مظلومانه و در راه ایمان و حق و خداوند كشته شده‏اند، در واقع «ولیّ دم» و خونخواه آنان، خداوند است.

بنابراین «ثارالله» به این معنا است كه خونبهاي امام حسین(ع) از آنِ خدا است . اوست كه خونبهاي امام را خواهد گرفت. این واژه حاكي از شدت همبستگي و پیوند سیدالشهدا(ع) با خداوند است .شهادتش همچون ریخته شدن خوني از قبیله خدا مي‏ماند كه جز با انتقام‏گیري و خونخواهي خدا، تقاص نخواهد شد.(5)

ب) بعضی لفظ اهل را در تقدیر گرفتهو گفتهاند ثارالله یعنی اهل ثارالله؛ اهل خونخواهی الهی كه خداوند انتقام خونش را میگیرد.(6)

ج) برخی گفته‌‌اند: ثارالله یعنی كسی كه در دوران رجعت میآید و انتقام خونش را میگیرد.(7)

د) گروهی ثارالله را به معنای خون خدا دانستهاند.(8)

اگر «ثار» به معناي خون باشد، مراد از «ثارالله» معناي حقیقي نیست؛ بلكه یك نوع تشبیه، كنایه و مجاز است. چون مسلّم است كه خدا موجودي مادي نیست تا داراي جسم و خون باشد؛ پس این تعبیر از باب تشبیه معقول به محسوس است؛ یعني همان گونه كه خون در بدن آدمي نقش حیاتي دارد، وجود مقدس امام حسین(ع) نسبت به دین خدا چنین نقشي دارد و احیاي اسلام با نهضت عاشورا بوده است.

پی نوشت ها : 

1.  الطریحي، مجمع البحرین، ج 1، ص 237؛ مفردات راغب، ص 81.

2. علی سعادتپرور، فروغ شهادت، ص 305.

3.  جواد محدثي، درسهایي از زیارت عاشورا، ص 14؛ اصغر عزیزي تهراني،  شرح زیارت عاشورا، ص 35.

4.  اسراء (17) آیه 33.

5.  فرهنگ عاشورا، جواد محدثی ، واژه «ثار».

6. بحار الانوار، ج 99، ص 151.

7. همان.

8. سید احمد میرخانی، شرح زیارت عاشورا، ص 308.

شيخ بهايي چه كسي بود ؟
شيخ بهاء الدين محمد عاملي، معروف به شيخ بهايي، از اهل جبل عامل است. او در كودكي همراه پدرش شيخ حسين بن عبدالصمد به ايران آمد ...

 شيخ بهايي چه كسي بود ؟ تفسيري از كارهاي وي را شرح دهيد؟

شيخ بهاء الدين محمد عاملي، معروف به شيخ بهايي، از اهل جبل عامل است. او در كودكي همراه پدرش شيخ حسين بن عبدالصمد به ايران آمد شيخ بهايي به كشورهاي مختلف مسافرت كرده و محضر اساتيدمتعدد در رشته هاي مختلف را درك كـرده، و بـه عـلاوه داراي اسـتـعداد و ذوقي سرشار بوده است، مردي جامع بوده و تاليفات مـتـنوعي دارد هم اديب بوده و هم شاعر و هم فيلسوف و هم رياضي دان و هم فقيه و هم مفسر از طـب نـيـز بـي بهره نبوده است. او اولين كسي است كه يك دوره فقه غير استدلالي به صورت رساله عـمـليه به زبان فارسي نوشت كه به نام جامع عباسي معروف است. شيخ بـهـايـي چون فقه رشته اختصاصي و تخصصي اش نبوده، از فقها طراز اول به شمار نمي رود، ولي شـاگـردان زيـادي تـربـيـت كـرده اسـت مـلا صـدراي شـيرازي و ملا محمد تقي مجلسي اول (پـدرمجلسي دوم، صاحب كتاب بحار الانوار) فاضل جواد صاحب آيات الاحكام ازشاگردان اويند، منصب شيخ الاسلامي ايران پس از محقق كركي به شيخ علي منشار پدر زن شـيخ بهايي رسيد و پس از او به شيخ بهايي رسيد همسرشيخ بهايي كه دختر شيخ علي منشار بـوده اسـت، زن فاضله و فقيهه بوده است. شيخ بهايي مردي جهانگرد بود، به مصر، شام، حجاز، عراق، فلسطين، آذربايجان وهرات مسافرت كرده است.

 شيخ بهايي نه تنها درفقه و حكمت و رياضيات و لغت و حـديـث دسـت داشـتـه است، بلكه او واجد كمالات و  علوم معقول و منقول بود. اطلاعات وسيعي كه او در رشته هاي مختلف داشته، به شهرت وي كمك بسياري كرده است وتنها طبقه خواص و اهل مطالعه نيستند كه او را مي شناسند، بلكه توده مردم هم با اسم او آشنايي كامل دارند.

 شيخ بهايي، در سال 953 در بعلبك از توابع جبل عامل در يك خاندان علم و دانش كه تبار ونسب خود را به حارث همداني  مـي رسـانـنـد، به دنيا آمد. پدر عاليقدر او، (متوفي 984 ه ق)، يكي از شاگردان مبرز فقيه نامدار شيعه، مرحوم شهيد ثاني (مستشهد 966 ه ق) است او كه خود صاحب نظر بوده و كتبي در فقه و اصول و علوم متداول عصر خود داشته است، پس از شهادت شهيد ثاني در ايام جواني، در اثرسختگيريها و كارشكنيهايي كـه در امـور شيعه در جبل عامل پيش آمده بود، به ايران منتقل گرديد كودك نوپا نيز همراه پدر بـود در عـهد حكومت صفويه كه حركت سياسي با تز دفاع از اهل بيت (ع) و دوستي و مودت آل عـصـمـت (ع) شـروع شـده بـود، به حكومت صفوي پيوست و با خاندان بزرگ منشار كه عنوان شيخ الاسلامي حكومت را داشت، وصلت نمود.

شـيـخ بـهـايـي در اثـر ذكاوت و استعداد فطري كه داشت، با بهره گيري از پدر ومحيط علمي و فضيلتي اصفهان توانست در علوم و دانشهاي متداول عصر تبحري به دست آورد، تا آنجا كه برخي در توصيف او گفته اند: علا مه جهان بشر و مجدد دين در قرن حادي عشر كه رياست مذهب و ملت به او منتهي گرديد.

وي محضر اساتيد متعددي را در رشته هاي گـونـاگـون درك كـرده ، موفق به آفرينش تاليفات متنوع و گوناگوني شد. او هم اديب بوده و هم شاعر، فيلسوف و هم رياضي دان و منجم و مهندس، و هم فقيه اصولي و هم مفسر، و از طب و پزشكي بي بهره نبوده است.

 وفات شيخ در دوازدهم شوال سال1030 يا 1031 ه.ق.  ه ق در شهراصفهان روي داده است. (1)

پي نوشت:

1. عقيقي بخشايشي - تلخيص از كتاب فقهاي نامدار شيعه، ص 209.

برگرفته از:

www.andisheqom.com/Files/olama.php?level=4scid=30977

چگونه با در خواستهای امام از دشمن برای بازگشت به مدینه سازگار است؟

آیا صحیح است كه بگوییم امام حسین علیه السلام برای شهادت به كربلا رفت؟ این گفته چگونه با در خواستهای امام از دشمن برای بازگشت به مدینه سازگار است؟

سخن در این است كه آیا امام حسین (ع) آگاهانه در این راه قدم نهاد یا این كه واقعه كربلا و عاشورا اتفاقی غیر منتظره بود كه پیش آمد و امام احتمال این سرانجام را نمی داد؛ وگرنه در این راه قدم نمی نهاد؟

شك نیست كه هیچ عاقلی بدون دلیل موجه عقلی و شرعی خود را در معرض مرگ و كشته شدن و  خاندان خویش را در معرض اسیر شدن و... قرار نمی دهد. امام حسین (ع) پایبندترین فرد به احكام عقل و شرع بود؛ ولی همین عقل و شرع حكم می كنند كه اگر هدف والا باشد، ارزش قربانی شدن خود و یاران و اسارت خانواده را دارد و سخن این است كه امام اعلام سزاوار نبودن یزید برای خلافت و اعلام شایستگی منحصر به فرد خود برای خلافت را هدفی والا می دانست و از فرجام بیعت نكردن با یزید آگاه بود و می دانست كه در این صورت، بنی امیه به یقین شدیدترین برخورد را با او خواهند داشت و او را با یارانش خواهند كشت و خانواده اش را به اسارت خواهند برد.

این عاقبت، نه تنها برای امام حسین (ع)، بلكه برای هر كسی كه از اندك شمّ سیاسی برخوردار بود، عیان و آشكار بود و امام با علم و یقین به این سرانجام، از بیعت با یزید سر باز زد و راه مكه را در پیش گرفت و در اجابت دعوت كوفیان، رهسپار عراق شد و به اجبار در كربلا فرود آمد و در آن جا هم ابن زیاد و عمر سعد او را بین شمشیر آخته دشمن و بیعت مخیر ساختند و ایشان كه پذیرش بیعت را به حكم دین و ایمان محال می دید، به ناچار شمشیر آخته دشمن را برگزید و به دفاع برخاست و در دفاعی مظلومانه، جان خویش بر سر آرمان خود نهاد و برای آن آرمان والا، اسارت خانواده را پذیرا شد.

البته كه امام از همان لحظه اول تا آخرین لحظه، كاملا متدینانه، عاقلانه و سیاستمدارانه عمل كرد و سعی در تشخیص وظیفه شرعی و عمل به آن را داشت و به هیچ وجه، به دشمن بهانه نداد و این گونه شد كه در تاریخ، بنی امیه در نگاه همه مسلمانان و همه عاقلان و منصفان جهان، محكوم و امام حسین نزد همه سربلند شد.

بنا به تاریخ قطعی كه شیعه و سنی نوشته اند، در سال 60 هجری معاویه هلاك شد و بر خلاف صلح و پیمانی كه با امام حسن بسته بود، فرزند سگ باز، شرابخوار و فاسق خود را به عنوان خلیفه تعیین كرد و به زور از مردم برای او پیمان گرفت و به حكم یزید، حاكم مدینه موظف شد امام و دو تن دیگر را قبل از پخش شدن خبر مرگ معاویه به دارالاماره بخواند و از آن ها بیعت گرفته و در صورت خودداری، گردن آن ها را بزند. امام وقتی به دارالاماره احضار شد، با سی تن از مردانش روانه دارالاماره شد تا جرأت تعرض به او را نداشته باشند و روز بعد، از مدینه به سوی حرم امن الهی هجرت كرد؛ چون در مدینه امان نداشت. در مدتی كه امام در مكه بود، خبر خودداری او از بیعت با معاویه به سراسر كشور اسلامی پخش شد و نامه های كثیری از مردم كوفه به سوی ایشان سرازیر شد كه با رغبت فراوان او را به امامت و رهبری خویش فرامی خواندند و امام برای اطمینان از درستی نامه ها عموزاده اش مسلم را روانه كوفه كرد تا وضع كوفه را بررسی كرده و به اطلاع او برساند كه نامه مسلم مبنی بر آماده بودن كوفه برای پذیرایی از او، مورد تأیید قرار گرفت. امام كه از توطئه ترور خود در حرم امن الهی در ایام حج خبردار شده بود، در روز هشتم ذیحجه از مكه خارج شد و به سوی كوفه رهسپار گردید.

ابن زیاد كه از طرف یزید مأمور مهار كوفه شده بود، با حیله وارد شهر شد و با سیاست ارعاب و تهدید و تطمیع، كوفیان را آرام كرد و مسلم را كشت و همان كوفیان را به مقابله با امام مجبور كرد و امام وقتی با سپاه كوفه مواجه شد، از آنان خواست تا اگر از دعوتش منصرف شده اند، اجازه دهند امام به مكه یا مدینه یا... باز گردد و سپاه بر خلاف میل امام، او را به اجبار به كربلا آورد و در آن جا بین بیعت یا كشته شدن مخیر كرد و امام مرگ سربلند را بر زندگی ذلت بار ترجیح داد و خود و یارانش جوانمردانه دفاع كردند و شهید شدند. آیا تاریخ و شیعه، غیر از این می گوید؟

بنابراین، امام نمی خواست كشته گردد؛ بلكه می خواست به وظیفه شرعی و خداپسندانه خود عمل كند؛ اما به حكم نشانه ها و قراین فراوان و یقین آور می دانست كه این راهی كه برگزیده، به مرگ او و اسارت خاندانش منجر می شود و نه تنها او، بلكه هر كس دیگر هم كه اندكی بینش سیاسی داشت، این سرانجام را می دید و به همین جهت، بارها از طرف افراد دیگر به این سرانجام هشدار داده و تحذیر شد؛ ولی او هدفش را آن قدر والا می دانست كه پذیرفتن چنین سرانجامی را برای او آسان می كرد.

 

آري حضرت امام حسين (ع) از بي وفايي كوفيان در بين راه مطلع شد و بعد از شهادت مسلم بن عقيل از وضع كوفه آگاه شدند، ولي برنگشتند. هدف اساسي آن بزرگوار امر به معروف و نهي از منكر و قيام عليه دستگاه جبار بود، كه فسق و فجور آن آشكار بود و در عين حال مدّعي جانشيني رسول خدا بود.حضرت حركت كرده بود تا به دنيا بفهماند كه يزيد و امثال او لياقت و شايستگي خلافت را ندارند. او، براي اصلاح امور جامعه اسلامي و از بين بردن بدعتها و زنده كردن سنتها قيام كرد.(1)

امام بر خود واجب مي دانست عليه دستگاه قيام كند، هر چند منتهي به شهادت او شود. امام (ع)مي دانست تا خود و ياران و خاندانش ـ حتي بچة شيرخواره او ـ شربت شهادت ننوشند، اسلام پا برجا نخواهد ماند و خدا و رسول و دين و آثار آن از بين خواهند رفت.

امام براي شهادت حركت كرده بود. با اين حساب هيچ چيز نمي توانست مانع حركت حضرت به سمت كربلا گردد، حتي شهادت مسلم و بي وفايي و عهد شكني مردم كوفه.

هرگاه دين دستخوش تصرف و تغيير و تبديل شده و آداب آن توسط دشمنان از بين برود، واجب است مسلمانان به ياري دين برپاخاسته و خطرات را از آن دفع نمايند، حتي اگر منتهي به مرگشان شود.

واضح است حكومت مردي شرير و مشهور به فساد و ميگساري و سگ بازي مانند يزيد براي اسلام بزرگ ترين خطر بوده، اگر بدون اعتراضي، زمان جلو ميرفت و توسط كسي حكومت وي مورد اعتراض قرار نميگرفت ، مفاسد آن جبران ناپذير بود و سبب محو آثار اسلام مي شد.

تكيه زدن چنين رجّاله اي بر مسند خلافت پيامبر(ص)، افكار عمومي را متزلزل كرده و عقايد را منحرف مي ساخت. چه بسا كساني روي اين اصل و با ديدن اعمال و حركات يزيد به ساحت قدس پيامبر(ص) و برنامه هاي اسلام بدبين مي شدند. اگر شخصيتي مانندامام حسين (ع)بر او اعتراض نمينمود و خلافت او را باطل اعلام نميكرد، اين اشتباه در دلها قوّت مي گرفت . وانگهي سبب مي شد اكثر افراد جامعه به سمت و سوي افكار و عقايد و اعمال يزيد سوق داده شوند.

 چون كه رب البيت دف گيرد به دست                     بيت و ما في البيت رقاصي كنند

با اين وجود امام بر خود فرض دانست اداي وظيفه نمايد و عليه دستگاه قيام كند.

كشته شدن او در راه خدا و اسارت خاندانش مطلوب و محبوب خداوند بود. البته امر به شهادت در حقيقت امر به ايستادگي و استقامت بود.(2)

سخن از باز گشت توسط امام حسين

شهيد مطهري در اين باره مي گويد:

امام حاضر به بيعت و تسليم نشد، خود گفته بود به هر حال من بيعت نخواهم كرد خواه كوفه مرا بپذيرد و خواه نپذيرد؛ پس از يأس از ياوري كوفيان نيز دست از انتقاد نكشيد. خطبه‏هاي داغش را پس از برخورد با «حر» و اطلاع از وضع كوفه ايراد كرد.

اما اعلام انصراف امام، فقط انصراف از رفتن به كوفه است نه از امتناع از بيعت و نه از اعتراض و انتقاد و امر به معروف و نهي از منكر.(3)

از اين رو امام پس از مذاكره با حر مسير خويش را تغيير داد و وراه چپ عذيب و قادسيه را در پيش گرفت سپاه حر نيز در تعقيب كاروان حركت كرد و....(4)

برای اطلاع از اسناد بی شمار این مطلب، به كتب تاریخ و سخنان امام حسین (ع) از مدینه تا كربلا مراجعه كنید. (5)

پي نوشتها:

1. مقتل‏الحسين، (ع) عبدالرزاق موسوي مقرم، چاپ پنجم، قم، دارالكتاب الاسلامي، ص 141.

2.شهيد آگاه، آيت الله لطف الله صافي ،تهران- بي نا، ص 34ـ 37 با تلخيص .

3. مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهري، صدرا، ج‏17، ص534.

4. تاريخ طبري، قاهره، 1358ق، ج4، ص305.

5. محمد صادق نجمی، سخنان امام حسین از مدینه تا كربلا، قم، انتشارات اسلامی؛ یوسفی غروی، نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا، ترجمه جواد سلیمانی، قم، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، 1377ش؛ انصاری شیرازی و مصطفی آخوندی، تاریخ واقع كربلا، قم، گنج معرفت؛ معهد تحقیقات باقر العلوم، موسوعه كلمات الامام الحسین، قم، دار المعروف، 1415ق.

سرهای شهیدان كربلا چه شد؟
اقدام شنيع، سرها را ميان قبايل تقسيم كرد تا آنان بدين وسيله به ابن زياد تقرّب جويند...

سرهای شهیدان كربلا چه شد؟

اقدام شنيع، سرها را ميان قبايل تقسيم كرد تا آنان بدين وسيله به ابن زياد تقرّب جويند. قبيله كنده سيزده سر، به رياست «محمد بن اشعث كندی»، قبيله هوازن دوازده سر، به رياست «شمر بن ذی الجوشن»، تميم هفت سر، بنیاسد شانزده سر و بقيه قبايل تعدادی را كه در مجموع به 71 سر بريده میرسيد، حمل كردند و وارد كوفه شدند.

عبيدالله دستور داد تمامی سرها را از جلویِ كاروان اسرا حركت دهند و به شام ببرند. در شب اول ماه صفر، كاروان به دمشق رسيد. قبل از ورود آن، به دستور حكومت يزيد، شهر را آراستند. زنان و مردان، هلهلهكنان ايستاده و پس از آن كه اهل بيت پيامبر(ع) را در كربلا به خاك و خون كشيدند، عمر بن سعد دستور داد سرهای شهدا را قطع كنند.

پس از اين سرهای مقدس را بر نيزهها و كاروان مصيبت ديدگان اهل بيت را به دنبال آن مینگريستند. سر مقدس عباس بن علی(ع) جلوتر از همه و سر مقدس امام حسين(ع) در آخر سرها و در جلو زنان بر نيزه افراشته بود؛ گويی هنوز عباس بن علی(ع) جلودار و علمدار كربلا بود.

امّ كلثوم از رئيس قافله خواسته بود. سرها را جلوتر از كاروان وارد شهر كنند تا مردم متوجه سرها شده وبه حرم اهل بيت نگاه نكنند. هنگام طلوع آفتاب سرهای مقدس شهدا و كاروان اسرا از «باب الساعات» وارد مسجد اموی شد.

آنگاه به دستور يزيد لعنة الله، تمامی سرها به مدت سه روز بر دروازههای شهر و مسجد اموی آويزان گرديد. امام زين العابدين(ع) پس از چندی، موافقت يزيد را گرفت تا سرها را به بدنها ملحق سازد و لذا سر امام حسين(ع) و ساير شهدا را به كربلا برد و به اجساد مطهرشان ملحق كرد.

در عين حال، چند سر از شهدا را در پيرامون «باب الصغير» به خاك سپردند. امروز اين مكان كه حدود پنجاه متر بالاتر از درِ اصلی قبرستان باب الصغير و سمت چپ كوچه و در حقيقت خارج از قبرستان است، دارای محوطهای بزرگ است كه در وسط آن حجرهای كوچك بوده و سرهای مقدس در اين حجره دفن شدهاند.

بر اساس كتبيه سنگی بالای حجره، ضريح قبلیِ آن را كه از نقره بوده، فرمانده سپاه فاطمی مصر؛ يعنی جوهر صقلی ساخته كه متعلق به قرن چهارم است. اما در سالهای اخير به جای آن، ضريحی از نقره ساختهاند. هر چند كه بر سقف اين حجره، اسامی شانزده تن از شهدای كربلا نوشته شده، ليكن به احتمال قوی تنها سر سه تن از شهدای كربلا در اين مكان به خاك سپرده شدهاند.(1)

اين سرها عبارتاند از: 1. سر مقدس حضرت ابوالفضل العباس(ع) 2. سر مقدّس حضرت علی اكبر(ع) 3. سر مقدس حبيب بن مظاهر(ع).

سيد محسن امين ، در 1321ق . كتيبهای بر بالای درِ ورودی اين مقام، با اين عبارت ديده است: «هَذَا رأس عباس و علی بن الحسين(ع) و حبيب بن مظاهر.» (2)

پی نوشت ها:

1 . http://www.iqna.ir/fa/news_detail.php?ProdID=386495

2 . اعیان الشیعه،. سید محسن امین ، بیروت ،دار التعارف للمطبوعات ،1418 ه ق ،چاپ پنجم ، تحقیق سید حسن امین . ج 2، ص 495 .

آیا امام سجاد علیه السلام با یزید لعنت الله علیه بیعت كردند؟
امام با یزید بیعت نكرد . ظاهر و قراین نیز نشان می دهد كه چنین مسئله اتفاق نیفتاده است ...

پس از واقعه كربلا  آیا امام سجاد علیه السلام یا سایر اسرا علیهم السلام با یزید لعنت الله علیه بیعت كردند یا آزاد رها شدند؟

با تحقیقاتی كه انجام شد به این مورد كه امام سجاد (ع) و اهلبیت امام حسین (ع) با یزید بیعت كرده باشد، دست نیافتیم . آنچه كه از منابع معتبر تاریخی و متون دینی استفاده می شود این است كه:

 امام با یزید بیعت نكرد . ظاهر و قراین نیز نشان می دهد كه چنین مسئله اتفاق نیفتاده است ،زیرا بیعت امام مبتنی بر این بود كه دشمن نسبت به امام سجاد حساس باشد، و حال این كه دشمن به بیعت امام زیاد حساس نبود ، زیرا دشمن تصور می كرد كه بعد از شهادت امام حسین مشكلات رفع و مانعی بر سر راه حكومت وجود ندارد ، افزون بر آن امام سجاد نیز یزید را می شناخت و با ظلم و جنایات وی آشنا بود ، با این وضع امام با یزید بیعت نمی كرد، همان گونه كه امام حسین با یزید بیعت نكرد.

 درا ین جا برخی از جملات امام حسین درباره یزید را می آوریم تا مشخص شود كه امام سجاد با چنین شخصی بیعت نمی كرد.

امام حسین خطاب به والي مدينه فرمود: " ما از خاندان نبوّت و معدن رسالت و جايگاه رفيع رفت و آمد فرشتگانيم ... در حالي كه يزيد مردي است، فاسق، مي‏گسار، قاتل بي‏گناهان؛ او كسي است كه آشكارا مرتكب فسق و فجور مي‏شود. بنا بر اين، هرگز شخصي همانند من، با مردي همانند وي بيعت نخواهد كرد". (1)

همچنين امام در پي اصرار مروان بن حكم براي بيعت با يزيد، با قاطعيّت فرمود: «وَ عَلَي الْإِسْلامِ ألسَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ يَزِيدَ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه و آله يَقُولُ: الْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلي آلِ أَبِي سُفْيانَ ؛ (2) هنگامي كه امّت اسلامي به زمامداري مثل يزيد گرفتار آيد، بايد فاتحه اسلام را خواند! من از جدّم رسول خدا شنيدم كه مي‏فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است!».

امام در سخن ديگري خطاب به برادرش محمّد حنفيّه مي‏فرمايد: " اي برادر! به خدا سوگند! اگر در هيچ نقطه‏اي از دنيا، هيچ پناهگاه و جاي امني نداشته باشم ، هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد! ". (3)

گرچه شرایط قیام مسلحانه برای امام سجاد فراهم نشد و حضرت قیام نكرد ، (4) اما امام با بیان جایگاه اهلبیت ،مظلومیت امام حسین و جنایات دشمن علیه حكومت مبازه كرد. مبارزه امام در قالب عزاداری ، خطبه خواندن ،سخنرانی و دعا ظهور نمود . (5)

پی نوشت ها:

1. بحار الانوار، ج 44، ص 325 .

2. عاشورا ، سعید داوری و مهدی رستمی ، ص 255-256 ، مدرسة الامام علی بن ابی طالب (ع) ، قم ، 1384 به نقل از بحار الانوار ،ج1، ص 184.

3. بحار، ج44، ص 329 . 

4. سیره پیشوایان ، مهدی پیشوای ، ص239، موسسه امام صادق ، قم، 1379 .

5. همان، ص 259 .

جنگ تحملیی چگونه شروع شد؟
جنگ تحمیلی زماني شروع شد كه ايران اسلامي به دليل وقوع انقلاب، حوادث و مشكلات داخلي و بين‏المللي، به هيچ وجه آماده‏ درگير شدن در اين هجوم گسترده نبود.

جنگ تحملیی چگونه شروع شد؟ چرا امام خميني رحمه الله عليه گفت كه من جام زهر مي نوشم و اين قطعنامه را مي پذيرم؟

جنگ تحميلي زماني شروع شد كه ايران اسلامي به دليل وقوع انقلاب، حوادث و مشكلات داخلي و بين‏المللي، به هيچ وجه آماده‏ درگير شدن در اين هجوم گسترده نبود. در اين صورت تنها راه منطقي، دفاع با قدرت عليه متجاوز و بيرون راندن و تنبيه آن و حصول اطمينان از عدم تجاوز ديگر بود. اين مبناي استراتژي ايران در طول جنگ تحميلي بود و به رغم هزينه‏هاي زياد جنگ، تا آخرين روز آن تعقيب مي‏شود.

درباره‏ به طول انجاميدن جنگ، دو سؤال مطرح مي‏شود:

1. آيا امكان نداشت جنگ تحميلي، در مدت زمان كوتاه‏تري خاتمه يابد؟ به عبارت ديگر در بعضي از زمان‏ها كه موازنه‏ نظامي و سياسي به نفع ايران بود، چرا دولت ايران اقدام به پايان دادن جنگ نكرد؟

2. چه مؤلفه‏هاي جديدي در پايان هشتمين سال جنگ وارد معادلات سياسي و نظامي شد كه منجر به آتش‏بس رسمي شد؟

گفتني است كه از ديدگاه كارشناسان و صاحب‏نظران، تنها مقطعي كه مي‏توانست جنگ به پايان برسد، بعد از فتح خرمشهر بود. اما به دلايل ذيل اين امر محقق نشد و جنگ تا سال 1367 (زمان پذيرش قطعنامه‏ي 598 شوراي امنيت) ادامه يافت.

الف. بررسي چرايي تداوم جنگ بعد از فتح خرمشهر اگر صلح را مجموعه‏اي از آتش‏بس، عقب‏نشيني، تعيين متجاوز، تأمين خسارت‏هاي وارده و... بدانيم، بايد بگوييم كه در آن زمان، هيچ گونه پيشنهاد صلحي ارائه نشد و شوراي امنيت و ديگران، تنها آتش بس ـ و در واقع حالت نه جنگ نه صلح ـ را توصيه مي‏كردند. در آن زمان طرحي كه متضمن صلح واقعي باشد و شناسايي متجاوز و پرداخت غرامت را نيز شامل شود و تضمين براي عدم تعرض مجدد داشته باشد، وجود نداشت و پيشنهادهاي ارائه شده، تنها در حد آتش بس و مذاكره طرفين بود. اين امر با توجه به پشتيباني يك طرفه و آشكار دولت‏هاي بزرگ و نهادهاي بين المللي از عراق، هيچ گاه نمي‏توانست شرايط ايران را براي يك صلح واقعي و شرافت‏مندانه محقق سازد. به اين ترتيب ايران، دلايل منطقي و عقلاني براي ادامه جنگ داشت. اين دلايل عبارت بود از:

1. شرايط ايران براي صلح (شناسايي و تنبيه متجاوز، پرداخت غرامت از سوي عراق)؛

2. مرزهاي ايران تأمين نداشت. نقاطي در شلمچه، طلائيه، فكه و قصر شيرين در اشغال عراق بود. شهرهاي سومار، نفت‏شهر و مهران عملاً در اشغال دشمن بود و امكان آزادسازي اين نقاط از راه مذكور، غيرمعقول به نظر مي‏رسيد و راهي جز ادامه جنگ وجود نداشت.

3. در حالي كه نيروهاي خودي، پيروزي‏هاي زيادي كسب مي‏كردند، توقف در جنگ و چانه‏زني در پشت ميز مذاكره، براي آزادي نقاط مرزي آزاد شده صحيح نبود.

4. شهرهاي آزاد شده (همچون خرمشهر) به علت حضور دشمن در شلمچه، همچنان مورد تهديد بود.

5. ارتش عراق ترميم شده و با كمك‏هاي همه جانبه دول بزرگ افزايش هم يافته بود.

6. تنها چيزي كه ارتش عراق از دست داده بود، روحيه بود كه با توجه به روحيه فرماندهي آن (شخص صدام)، اين مسأله نيز پس از مدتي قابل ترميم بود.

7. در حالي كه نيروهاي جمهوري اسلامي در نوار پيروزي قرار داشتند، توقف  در فراز قدرت و دادن فرصت مجدد به عراق، زيان‏هايي به بار مي‏آورد. اگر آن روز جنگ متوقف مي‏شد و تجربه‏اي چون مذاكرات سوريه و اسرائيل، بر سر ارتفاعات جولان، فراروي ما قرار مي‏گرفت و ما ناچار مي‏شديم بر سر ساير مناطق تحت اشغال، پشت ميز مذاكره با عراق چانه‏زني بي‏حاصل كنيم؛ امروز جامعه، مسؤولان وقت را شماتت مي‏كرد.

8. عراق در نظر داشت با برگزاري اجلاس سران جنبش غير متعهد در بغداد و كسب رياست دوره‏اي اين جنبش، براي تحقق خواسته‏هاي نامشروع خود، به ايران فشار آورد؛ ولي ايران با حمله به داخل خاك عراق در عمليات رمضان، اين امتياز مهم و حياتي را از عراق گرفت.

9. به همين منظور در مورخ 20 خرداد 1361 جلسه‏اي در حضور امام خميني در جماران تشكيل گرديد و موضوع به شور گذاشته شد. از نظر نظاميان شركت كننده در آن جلسه، امكان پدافند با توقف روي خط مرزي وجود نداشت، زيرا در اغلب نقاط مرزي هيچ گونه مانع طبيعي وجود نداشت و ايجاد استحكامات جديد نيز يكسال به طول مي‏انجاميد و طي اين مدت احتمال حمله مجدد عراق جدي بود. مهم‏تر اينكه با تكيه بر اصل متعارف نظامي «تعقيب دشمن» هرگونه توقف پس از فتح خرمشهر يك حركت غيراصولي بود. به همين دليل امام خميني پس از ترديد اوليه در مورد تداوم جنگ در خاك عراق با استماع دلايل نظاميان و نا اميدي از پذيرش شرايط ايران توسط دولت عراق، به ادامه جنگ و ورود نيروهاي ايران به خاك عراق موافقت نمودند.

در هر صورت علاوه بر مطالب فوق، توجه شما را به نكاتي در اين زمينه جلب مي‏نماييم.

1-  از همان آغاز كه جنگ تحميلي برضد ايران شروع شد تنها راه منطقي دفاع با قدرت عليه متجاوز و بيرون راندن و تنبيه متجاوز و حصول اطمينان از عدم تجاوز مجدد او بود با فتح خرمشهر ما توانستيم قسمت‏هاي عمده‏اي از خاك كشور عزيزمان را از دست عراق پس بگيريم، اما شرايط بين‏المللي و منطقه‏اي و كشور عراق حاكي از اين بود كه تمام علل و عواملي كه در شروع جنگ توسط عراق نقش داشتند هنوز به قدرت باقي است و مطرح نمودن صلح توسط عراق و فشار عليه ايران براي پذيرش آن صرفا يك نوع تاكتيك براي خروج عراق از وضعيت پيش آمده بود.

عوامل شروع جنگ توسط عراق

الف) سيستم بين‏الملل: در سطح ابرقدرت‏ها ايالات متحده آمريكا كه بر اثر پيروزي انقلاب اسلامي و به دنبال آن جريان گروگان‏گيري و شكست مفتضحانه عمليات طبس ضربات پياپي و سختي از ايران خورده بود نه تنها از هر حركتي كه متضمن ضربه زدن به ايران مي‏بود استقبال مي‏كرد، بلكه خود در صدد چاره‏جويي براي انتقام و جبران شكست‏هاي قبلي بود. شواهد و دلايل بسياري وجود دارد كه آمريكا مشوق و ترغيب كننده رژيم عراق در جنگ بود. در سطح قدرت‏هاي بزرگ مانند فرانسه و انگليس كه روابط عميق و منافع قابل توجهي در عراق داشتند و از وقوع انقلاب اسلامي نيز شديدا ضرر خورده بودند. بنيه نظامي عراق را تقويت نمودند. دولت‏هاي منطقه خاورميانه (دولت‏هاي عربي به استثناء سوريه، ليبي و الجزاير) نه تنها به نفع عراق موضع‏گيري كرده بودند. بلكه از هر نوع كمك ممكن به عراق خودداري نكردند. آنها وجود انقلاب اسلامي در ايران را خطر بزرگي براي ادامه حكومت نامشروع خود مي‏دانستند.

ب ) شخصيت تصميم‏گيرنده صدام: صدام در آغاز تجاوز به ايران داراي سه انگيزه عمده شخصي بود:

1- تلاش براي كسب رهبري جهان عرب.

2- با استفاه از سقوط شاه كه براساس دكترين نيكسون به عنوان ژاندارم منطقه انتخاب شده بود، بتواند با شكست ايران، خلأ سقوط شاه را پرنموده و نقش ژاندارم منطقه را در حفظ منافع غرب بازي كند.

ج ) عامل اجتماعي: پيروزي انقلاب اسلامي ايران موج جديدي از ناآرامي‏هاي شيعيان را در عراق به وجود آورد كه شامل اكثريت مردم عراق مي‏باشند و خواستار حكومت اسلامي در عراق بودند. نگراني‏هايي كه دولت صدام از

بازتاب انقلاب اسلامي به عراق داشت عامل مهمي در آغاز جنگ بود.

در زمان فتح خرمشهر نه تنها اين عوامل از بين نرفته بود بلكه به خاطر پيروزي‏هاي چشمگير ايران در جبهه‏ها، شدت نيز بخشيده شده بود. قدرت‏هاي بزرگ و عراق در مقابل خود انقلاب اسلامي را شاهد بودند كه توانسته بود در بدترين شرايط بحران داخلي در جبهه‏ها نيز به پيروزي برسد.

2-  بعد از فتح خرمشهر تلاش‏هاي زيادي بين مجامع بين‏المللي و برخي كشورهاي همسايه براي متوقف نمودن پيشروي ايران به داخل خاك عراق و جلوگيري از شكست كامل ارتش متلاشي شده رژيم بعث صورت گرفت. ولي همچنان كه گفته شد اين تلاش‏ها صرفا براي خروج از بن‏بست پيش‏آمده بود، زيرا هيچ‏گونه مكانيزم حقوقي مطمئن براي دستيابي به صلحي همه‏جانبه را ارائه ندادند.

قطعنامه 514 شوراي امنيت جوري طراحي شده بود كه خواسته‏هاي مشروع ايران را در بر نداشت. به عبارت ديگر شوراي امنيت نشان داد كه آنها در صدد مديريت بحران مي‏باشد نه حل آن ولي در پايان جنگ مجامع بين‏المللي با مشاهده قدرت اعجازآميز رزمندگان اسلام در گرفتن دژ تسخيرناپذير «فاو» عزم راسخ بر اتمام جنگ نمودند و به ناچار قطعنامه 598 را به نحوي تدوين كردند كه دربرگيرنده برخي از خواسته‏هاي مشروع ايران بود. بنابراين مجاهدت‏هاي رزمندگان پس از فتح خرمشهر تا ورود به «فاو» تنها عامل به رسميت شناخت حقوق ايران و صدور قطعنامه 598 است.

3-  از آنجا كه بعد از فتح خرمشهر هنوز بخش‏هايي از خاك ايران  در دست عراق بود لازم بود ما نيز بخش‏هايي از عراق را در دست داشته باشيم تا در موقع مذاكره با دست پر حاضر باشيم.

4-  از دلايل ديگر داخل شدن نيروهاي ايران به خاك عراق، خارج ساختن شهرهاي آبادان و خرمشهر از برد توپخانه عراق و فراهم كردن زمينه بازگشت مردم به اين شهرها بود.

5-  جلوگيري از استمرار استراتژي هجومي عراق در دريا و هوا، زيرا گرچه نيروي زميني عراق در زمين متوقف و به عقب رانده شده بود ولي حملات عراق در دريا و هوا ادامه داشت.

6-  قوي بودن اين احتمال كه با فشار به صدام، زمينه سرنگوني او و نجات مردم عراق و ايران از اين حكومت تبهكار فراهم گردد.

7-  عدم اطمينان به حكومت بعث عراق و شخص صدام. همچنان كه اين موضوع در آخر جنگ هم ثابت شد زماني كه ايران آتش‏بس و قطعنامه 598 را پذيرفت عراق به دليل قدرت گرفتن نيروهاي نظاميش دوباره بخش‏هايي از سرزمين ايران را به اشغال خود درآورد.

در پايان مي‏توان گفت كه پس از فتح خرمشهر شرايط براي اتمام جنگ مهيا نبود. بعد از بازپس‏گيري خرمشهر، منطقه با حمله اسرائيل به جنوب لبنان روبرو شد و وقفه‏اي در ادامه جنگ پيش آمد و نيروي ايران متوجه جنوب لبنان بود، اما زماني كه احساس شد فتح خرمشهر به تنهايي براي ريشه‏كن كردن تجاوز و به دست آوردن حقوق ايران كافي نيست. شعار ادامه «عمليات و دفاع» تا تنبيه متجاوز و ريشه كردن تجاوز مطرح شد.

علل و عوامل پايان جنگ

در پايان جنگ هر چند ويژگي‏هاي رواني و شخصيتي صدام هنوز موجود بود، چنان كه در حمله به كويت دوباره بروز كرد ولي شرايط بين‏المللي و منطقه‏اي ديگر به هيچ وجه موافق ادامه جنگ نبودند، بنابراين در قطع‏نامه 598 شوراي امنيت بسياري از خواسته‏هاي مشروع و بر حق جمهوري اسلامي ايران را لحاظ كرده و عزم خود را بر پايان يافتن جنگ نمايان ساختند.

در اين جا به صورت اختصار به بعضي از مهم‏ترين زمينه‏هاي آن اشاره مي‏شود:

در سال‏هاي پاياني جنگ، با احساس جهاني پيروزي‏ نظامي ايران شرايط به نفع جمهوري اسلامي ايران تغيير كرده بود و اينك در كارنامه‏ نظامي ايران، نقاط درخشاني (همچون بازپس‏گيري) خرمشهر، تصرف جزاير مجنون، فتح فاو، و نقاطي در كردستان عراق) به چشم مي‏خورد. در عرصه سياسي نيز جمهوري اسلامي ايران موفق شده بود، دوبار تلاش عراق براي رياست بر جنبش غيرمتعهدها را، خنثي سازد و با برنامه‏ها و اقدامات تبليغي ـ سياسي خود، حقيقت متجاوز بودن عراق و واقعيت تساهل و تسامح جهاني را نشان دهد. از اين رو ادامه‏ جنگ و منازعه به خصوص به شكلي كه در ماه‏هاي آخر (حمله به نفتكش‏ها و مختل شدن امنيت خليج فارس و...) به ضرر برخي قدرت‏هاي بزرگ بود. از سوي ديگر پيروزي‏هاي نهايي ايران در جنگ و محقق شدن شعارها و آرمان‏هاي ايران در مورد عراق، نشانه‏ شكست كامل سياست‏هاي غرب در حمايت از عراق به شمار مي‏آمد. كشورهاي حامي عراق به وحشت افتاده بودند. و خود عراق نيز، بعد از سالها جنگ و متحمل شدن شكست‏هاي پي در پي، دريافته بود كه در آن شرايط نه تنها امكان پيروزي بر ايران را ندارد؛ بلكه بايد به هر ترتيب ممكن و با تمسك به هر وسيله‏اي، از شكست خود جلوگيري كند و به جنگ اشغالگرانه پايان دهد.

در چنين فضايي و پس از يأس قدرت‏هاي بزرگ از شكست ايران، باعث شد آنان قطعنامه‏ 598 را ـ كه بر خلاف قطعنامه‏هاي پيشين تا اندازه متضمن نظريات و حقوق مسلّم ايران بود ـ به تصويب برسانند. اما اين قطعنامه به رغم نقاط مثبت خود، داراي نقاط ضعف و ابهامات زيادي بود، (1). و ترديدهايي را در پذيرش اين قطعنامه از سوي ايران به وجود آورده بود. لذا قدرت‏هاي بزرگ ـ كه مصمم بر پايان جنگ بودند ـ فشارهاي نظامي و سياسي زيادي را براي قبول قطعنامه، به ايران وارد آوردند. اين فشارها، عبارت بود از، دخالت مستقيم آمريكا در جنگ و حمله به هواپيماي مسافربري ايران، تشديد حملات و حضور آمريكا در خليج فارس، بمباران سكوهاي نفتي ايران، بمباران شيميايي مناطق مسكوني و جبهه‏ها از سوي عراق و... و سرانجام بر اثر اين عوامل، ايران تصميم به پذيرش قطعنامه‏ 598 و قبول آتش بس گرفت. البته قبول آن در چنين شرايطي، به فرموده امام(ره) به منزله نوشيدن جام زهر بود.

مقاومت دفاع بي‏نظير ايران در طول هشت سال جنگ تحميلي، در مقابل هجوم قدرت‏هاي بزرگ ـ به رغم همه‏ مشكلات و ناملايمات ـ انقلاب نوپاي اسلامي را بيمه و بسياري از حقوق مسلّم ايران را تأمين نمود. هم­چنين استقلال و تماميت ارضي كشور را تضمين كرد و به مظلومان و مستضعفان جهان، درس مقاومت در مقابل استكبار جهاني داد.(2)

پينوشتها:

1. علي‏اكبر ولايتي، تاريخ سياسي جنگ تحميلي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول، 1376، ص 243.

2. جهت مطالعه بيشتر ر.ك: جنگ تحميلي (مجموعه مقالات، ص 51 و 232 )؛ تاريخ سياسي جنگ تحميلي، ص 137، علي‏اكبر ولايتي؛ آغاز تا پايان، سيري در جنگ ايران و عراق، محمد دروديان، مركز مطالعات و تحقيقات جنگ سپاه؛ پس از بحران، هاشمي رفسنجاني كارنامه و خاطرات، 1361؛ عليرضا لطف الله زادگان، پاسخ به ابهامات، مركز مطالعات و تحقيقات جنگ، 1379.

تفاوت شیطان با شیاطین در آیات قرآن چیست؟
شیطان از ماده "شطن" به معنای انحراف از حق است و شیطان مصداق كامل با حق در افتادن و در مقابل حق قد علم كردم است.

تفاوت شیطان با شیاطین در آیات قرآن چیست؟مگر شیطان زاد و ولد دارد؟

شیطان از ماده "شطن" به معنای انحراف از حق است و شیطان مصداق كامل با حق در افتادن و در مقابل حق قد علم كردم است. 

این مفهوم شیطان است كه می تواند مصداقش جن یا انسان باشد.

برای این مفهوم سه مصداق در قرآن ذكر شده :

1 . ابلیس كه همان "الشیطان الرجیم" است:

«إِنِّي أُعيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ؛ (1) او و فرزندانش را از (وسوسه‏هاي) شيطان رانده شده، در پناه تو قرار مي‏دهم».

منظور از شیطان رجیم كه در اینجا مادر مریم او و ذریه اش را از شرّ وی به خدا پناه می دهد ، و در هر جای قرآن كه ذكر شده، شیطان جن و "ابلیس" است كه مظهر عصیان در برابر حق می باشد.

2. شیطان های جنی كه ظاهرا ذریه و لشكر ابلیس هستند:

«فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُوني‏ وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلا ؛ (2) همگي سجده كردند جز ابليس- كه از جن بود- و از فرمان پروردگارش بيرون شد آيا (با اين حال،) او و فرزندانش را به جاي من اولياي خود انتخاب مي‏كنيد، در حالي كه آنها دشمن شما هستند؟! (فرمانبرداري از شيطان و فرزندانش به جاي اطاعت خدا،) چه جايگزيني بدي است براي ستمكاران!».

3. شیطان های انسانی كه مریدان و یاوران ابلیس و ذریه او می باشند:

«وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلي‏ شَياطينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ؛ (3) و هنگامي كه با شيطان هاي خود خلوت مي‏كنند، مي‏گويند: «ما با شمائيم! ما فقط (آن ها را) مسخره مي‏كنيم».

این شیاطینی كه منافقان به هنگام خلوت با آن ها ، خود را مسخره كننده مؤمنان معرفی می كنند، شیاطین انسانی هستند؛ یعنی همان رهبران نفاق و گمراهی.

بنا بر این شیطان یك مفهوم است كه مصداق های مختلفی می تواند داشته باشد كه هم از جن هستند و هم از انسان ها و جمع آن شیاطین است.

پی نوشت ها:

1. آل عمران (3) آیه 36.

2. كهف (18) آیه 50.

3. بقره (2) آیه 14.

پس چه آیه ای است كه ميگه عجم برعرب فضيلت دارد ؟
در قرآن اصلا سخن از عرب به عنوان يك قوم و اهل يك زبان و در مقابل عجم به معناي غير عرب، به ميان نيامده است و از اين قوم تعريف و تمجيدي نشده است.

اگراين ايه كه ميگه عجم برعرب فضيلت دارد

اگراين حديث يا ايه صحت داشته باشد مگه توقران نيومده كه عرب و عجم سياه وسفيد باهم تفاوتي ندارند ؟

 مگه عجم به غير عرب نگفته نمی شود؟ خب چرا شما اين فضيلت رو به خودتان منصوب مي كنيد؟

مگه معنای عجم گونگ لال و... نيست پس يعني به غير از عرب دگر قوم ها گونگ و... هستند

واژه "عرب"به معناي كنار زدن ابهام با روشن كردن معنا است در مقابل "عجمه" كه به معناي ابهام و اجمال و واضح نبودن معنا، است.

"عرب" اسم جنس است در مقابل "عجم". كساني كه به زبان عربي سخن مي گفتند كه زبان اهل شبه جزيره بود و آنان معنا و مقصود كلام را مي فهميدند، عرب خوانده مي شدند و غير عرب كه به زبان هايي سخن مي گفتند كه براي عرب نامعلوم و نامفهوم بود، عجم خوانده مي شدند. (1)

در قرآن اصلا سخن از عرب به عنوان يك قوم و اهل يك زبان و در مقابل عجم به معناي غير عرب، به ميان نيامده است و از اين قوم تعريف و تمجيدي نشده است، ولي از "عربي" به عنوان زبان يك قوم سخن به ميان آمده كه در مقابلش زبان "اعجمي"است:

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ (2)

ما مي‏دانيم كه آنها مي‏گويند:«اين آيات را انساني به او تعليم مي‏دهد!» در حالي كه زبان كسي كه اينها را به او نسبت مي‏دهند، عجمي است، ولي اين (قرآن)، زبان عربي آشكار است!

البته در بعض آيات مذمتي تلويحي از قوم عرب وجود دارد. در قرآن آمده:

وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلي‏ بَعْضِ الْأَعْجَمينَ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنينَ (3)

هر گاه ما آن را بر بعضي از عجم [غير عرب‏] ها نازل مي‏كرديم و او آن را بر ايشان مي‏خواند، به آن ايمان نمي‏آوردند.

اين آيه حكايت از تعصب عرب ها است كه در قرآن و سنت اين تعصب شيطاني و مذموم معرفي شده و انسان مؤمن را تسليم در برابر حق شمرده از جانب هر كس كه ارائه شود.

اما "اعراب" به عرب هاي باديه نشين و بياباني گفته مي شده:

يَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْرابِ يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ وَ لَوْ كانُوا فيكُمْ ما قاتَلُوا إِلاَّ قَليلاً (4)

آنها گمان مي‏كنند هنوز لشكر احزاب نرفته‏اند و اگر برگردند (از ترس آنان) دوست مي‏دارند در ميان اعراب باديه‏نشين پراكنده (و پنهان) شوند و از اخبار شما جويا گردند.

اعراب و باديه نشينان هم مؤمن و كافر و منافق  داشته اند و در قرآن اعراب با توجه به ايمان يا نفاق و كفرشان، مدح يا مذمت شده اند مثلا:

وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ في‏ رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (5)

گروهي از (اين) اعراب باديه‏نشين، چيزي را كه (در راه خدا) انفاق مي‏كنند، غرامت محسوب مي‏دارند و انتظار حوادث دردناكي براي شما مي‏كشند حوادث دردناك براي خود آنهاست و خداوند شنوا و داناست! گروهي (ديگر) از عربهاي باديه‏نشين، به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند و آنچه را انفاق مي‏كنند، مايه تقرّب به خدا، و دعاي پيامبر مي‏دانند آگاه باشيد اينها مايه تقرّب آنهاست! خداوند بزودي آنان را در رحمت خود وارد خواهد ساخت به يقين، خداوند آمرزنده و مهربان است!

گر چه مذمت آنان بيشتر است:

قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُمْ (6)

عربهاي باديه‏نشين گفتند: «ايمان آورده‏ايم» بگو: «شما ايمان نياورده‏ايد، ولي بگوييد اسلام آورده‏ايم، امّا هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است!

الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلي‏ رَسُولِه (7)

باديه‏نشينان عرب، كفر و نفاقشان شديدتر است و به ناآگاهي از حدود و احكامي كه خدا بر پيامبرش نازل كرده، سزاوارترند.

در روايات هم تصريح شده كه انسان ها از عرب و عجم و ... همه برابرند و برتري فقط به تقوا است:

أيّها النّاس إنّ ربّكم واحد و إنّ أباكم واحد، كلّكم لآدم و آدم من تراب إنّ أكرمكم عند اللَّه أتقاكم لا فضل‏ لعربيّ‏ علي عجميّ إلّا بالتّقوي‏ (8)

اي مردم خداي شما يكي و پدر شما يكي است همه فرزند آدميد و آدم از خاك است هر كس از شما پرهيزكارتر است پيش خدا بزرگوارتر است عربي بر عجمي جز بپرهيزكاري امتياز ندارد،

پس عجم به معناي گنگ و لال نيست، بلكه به معناي كسي است كه با زبان نامفهوم براي عرب سخن مي گويد و عرب به عنوان يك قوم در برابر اقوام ديگر (عجم ها) در قرآن تمجيد نشده اند.

اما در روايات گاهي "عرب" نه به معناي يك قوم و اهل يك زبان بلكه به عنوان معتقدان به حق در برابر "اعرابي"، "علوج"  و "عجم"[حق نافهم] به عنوان معتقدان به باطل، معرفي شده و تمجيد گرديده است.

به روايات زير توجه كنيد:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع)نَحْنُ بَنُو هَاشِمٍ وَ شِيعَتُنَا الْعَرَبُ وَ سَائِرُ النَّاسِ الْأَعْرَابُ‏ (9)

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) نَحْنُ قُرَيْشٌ وَ شِيعَتُنَا الْعَرَبُ وَ سَائِرُ النَّاسِ عُلُوجُ الرُّوم‏ (10)

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ نَحْنُ قُرَيْشٌ وَ شِيعَتُنَا الْعَرَبُ وَ عَدُوُّنَا الْعَجَمُ (11)

البته اين احاديث از لحاظ سندي ضعيف هستند، ولي معنايشان تاييد برتري نژدي و فضيلت دادن عرب بر عجم نيست.

با توجه به صراحت بي نظير الغاي امتيازات نژادي در قرآن و سنت [كه نمونه هاي آن گذشت] نمي توان با توسل به ظاهر چند حديث ضعيف اين اصل را خدشه دار كرد و امامان را كه وارثان ميراث رسول خدايند، طرفدار تبعيض نژادي شمرد.

احاديث فوق اگر از امامان صادر شده باشند، داراي معاني اي هستند كه با تبعيض نژادي ربطي ندارد.

در شرح اين احاديث گفته شده:

اولا منظور از "نحن"، "بني هاشم" است و منظور از "بني هاشم رسول خدا و اهل بيت ايشان و پيروان صادق و مؤمن آنها هستند خواه از لحاظ نسب  ظاهري به هاشم برسند يا نرسند. زيرا اينان نسب واقعي و همرنگ  اعتقادي و اخلاقي و رفتاري هاشم و فرزندان صادق او يعني رسول خدا و اهل بيت ايشان هستند و بقيه هر چند از نسل هاشم باشند از جمله بني عباس ولي ديگر به بيان قرآن (12) از اهل بيت هاشم و از نسب او به حساب نمي آيند.

در اين بيان ها امام مي فرمايد ما فرزندان صالح هاشم و شيعيان ما "عرب" به شمار مي آييم و غير ما و شيعيانمان "اعراب" يا "علوج الروم" يا "عجم" هستند. در اينجا و در اين كلام عرب و عجم دو واژه براي معرفي اهل دو زبان نيست بلكه دو واژه براي معرفي اهل دو حزب است. حزب صالحان كه آنان را "عرب" ناميده و حزب طالحان و ظالمان كه آنها را "عجم، اعراب، و علوج" ناميده است.

"علوج" يعني كافران غير عرب (13)

در روايتي از امام كاظم آمده است:

الناس ثلاثة عربي و مولي و علج فأما العرب فنحن و أما المولي فمن والانا و أما العلج فمن تبرأ منا و ناصبنا (14)

مردم سه دسته اند: عرب، موالي، علوج. عرب ما بني هاشم (اهل بيت مؤمن پيامبر به محوريت امامان) هستيم و موالي (آزاد شدگان) كه شيعيان و محبان و پيروان مايند و علوج( كافران و منافقان و ظالمان) كه همان كساني اند كه از ما بيزاري جسته و دشمن ما شده اند.

پس اين نوعي نامگذاري براي اهل ايمان و اهل كفر و نفاق است و اصلا به مليت و زبان افراد نظر ندارد. آن كه مسلمان و مؤمن است را عرب و موالي ناميده، حتي اگر ايراني، رومي يا غير آن باشد(مانند ابوذر كه از بني هاشم نبود و سلمان كه ايراني بود و بلال و صهيب كه رومي بودند) و آن كه مسلمان و مؤمن نيست را عجم و اعراب و علوج ناميده، حتي اگر از بني هاشم باشد (مانند ابولهب بن عبد المطلب بن هاشم  و بني(فرزندان) عباس بن عبد المطلب بن هاشم).

پي نوشت ها:

1. مصطفوي، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360ش، ج8، ص74.

2. نحل(16) آيه103.

3. شعراء (26) آيه 198-199.

4. احزاب(33) آيه 20.

5. توبه(9) آيه98-99.

6. حجرات(49) آيه 14.

7. توبه(9) آيه97.

8. ابوالقاسم پاينده، نهج الفصاحه، تهران، دنياي دانش، 1382ش، ص365.

9. كليني، كافي، تهران، اسلاميه، 1363ش، ج8 ، ص166.

10. همان.

11. صدوق، معاني الاخبار، قم، انتشارات اسلامي، 1403ق، ص 403.

12. هود(11) آيه46.

13. مجلسي، مرآه العقول، ج26، ص36.

14. صدوق، همان، ص403.

عبیدالله گفت: خداوند به وسیله شما مومنان سزای كار حسین را داد ...
روشن است كه معصومين (عليهم السلام) از اين حكم استثنا هستند، زيرا معصوم مرتكب معصيت نمي شود تا مصيبت وي به سبب فعل خودش باشد ...

  در سریال مختار وقتی ابن زیاد می خواست حركت خودش رو توجیه كنه (بعد از واقعه عاشورا) به یه آیه از قرآن اشاره كرد : هر مصیبتی كه به شما وارد می شود، نتیجه كارهایی است كه شما انجام می دهید و خدا خیلی از گناهان شما را هم می بخشد (نقل به مضمون) و بعد از اون خطاب به یارانش گفت: خداوند به وسیله شما مومنان سزای كار حسین را داد و بلایی كه سر حسین آمد ،در نتیجه كار خودش بود .

 اگر كسی به من چنین حرفی را بزند ، باید چگونه پاسخ او را بدهم؟

يكي از مسائل كليدي در فهم معارف قرآن كريم اين است كه آيات قرآن كريم به صورت ترتيب موضوعي بيان نشده تا همه قيود و شرايط يك مسئله يك جا بيان شده باشد، بلكه آيات و معارف قرآن به طور پراكنده و در سوره هاي مختلف بيان شده است . از آن جا كه آيات قرآن كريم داراي گزاره هاي عام و خاص و مطلق و مقيد و ناسخ و منسوخ و .. مي باشد، به طور مستقل نمي توانيم درباره آيات قرآن اظهار نظر كنيم . نمي توانيم نسبت به مسائل عام و مطلقي كه در قرآن بيان شده، اظهار نظر بدوي داشته باشيم؛ بلكه بايد با قراردادن هر يك از آيات قرآن در كنار آياتي كه از لحاظ موضوع و مسئله با هم مشترك هستند و همچنين توجه به روايات معصومين (عليهم السلام) معارفي كه قرآن كريم در صدد بيان آن است ، استنباط كنيم.

درباره آيه مذكور هم نبايد از اين نكته غافل باشيم ،يعني اگر چه در اين آيه خداوند متعال به صورت عام مي فرمايد:

« وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثير؛(1)

آنچه از مصائب و ناملايمات به شما رسد ، به خاطر اعمالي است كه خود انجام داده‏ايد»

اما واضح و روشن است كه معصومين (عليهم السلام) از اين حكم استثنا هستند، زيرا معصوم مرتكب معصيت نمي شود تا مصيبت وي به سبب فعل خودش باشد، بلكه مصائبي كه براي معصومين (عليهم السلام) رخ مي دهد، جنبه امتحاني داشته و براي ارتقای رتبه آن ها است . خداوند متعال درباره حضرت ابراهيم (ع) مي فرمايد:« وَ إِذِ ابْتَلي‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً؛(2)

و [به ياد آر] هنگامي كه ابراهيم را پروردگارش به اموري بيازمود، پس او همه را به نحو كامل انجام داد. پروردگارش گفت: همانا من تو را براي مردم امام و پيشوا كردم.»

 مقصود از «كلمات» در  آيه ، وظائف سنگين و مشكل بوده كه خدا بر دوش ابراهيم گذارده بود، و اين پيامبر مخلص همه آن ها را به عالي ترين وجه انجام داد. دستورات عبارت بودند از:

بردن فرزند به قربانگاه . آمادگي جدي براي قرباني او به فرمان خدا. بردن زن و فرزند و گذاشتن آن ها در سرزمين خشك و بي آب و گياه مكه در جايي كه حتي يك نفر سكونت نداشت. قيام در برابر بت پرستان بابل . شكستن بت ها . دفاع بسيار شجاعانه در آن محاكمه تاريخي و قرار گرفتن در دل آتش. حفظ خونسردي كامل و ايمان در تمام اين مراحل! مهاجرت از سرزمين بت پرستان . پشت پا زدن به زندگي خود . ورود در سرزمين هاي دور دست براي اداي رسالت خويش، و ...(3)

مسلم است كه تحمل همه  مشكلات به سبب مجازات الهي و ارتكاب گناه از سوي حضرت ابراهيم نبوده ، بلكه جنبه امتحاني داشته است.

درباره شهادت امام حسين (ع) و مصائبي كه براي حضرت رخ داد ، همين نكته وجود دارد . نمي توان مصائب حضرت را نشأت گرفته از گناهان حضرت و مجازات وي دانست، زيرا امام حسين (ع) معصوم است . معصوم گناه نمي كند تا مصائب وي به سبب گناهانش باشد. بلكه مصائب ايشان جنبه امتحاني داشته ، هنگامي كه امام علي بن الحسين (ع) در شام وارد بر يزيد شد، يزيد نگاهي به او كرد و گفت: يا علي! «ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» (4) اين آيه را خواند تا اشاره كند كه حوادث كربلا نتيجه اعمال خود شما بود.

 امام علي بن الحسين (ع) فورا در پاسخ فرمود:

كلا! ما هذه فينا نزلت، انما نزل فينا «ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلي‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» (5) فنحن الذين لا ناسي علي ما فاتنا من امر الدنيا، و لا نفرح بما اوتينا ؛(6)

 چنين نيست، اين آيه در مورد ما نازل نشده، آنچه در باره ما نازل شده، آيه ديگري است كه مي‏گويد: «هر مصيبتي در زمين يا در جسم و جان شما روي دهد ، پيش از آفرينش شما در كتاب (لوح محفوظ) بوده، آگاهي بر اين امر بر خداوند آسان است، اين براي آن است كه شما به خاطر آنچه از دست مي‏دهيد غمگين نشويد. به خاطر آنچه در دست داريد ،زياد خوشحال نباشيد».

 هدف از مصائب عدم دلبستگي به مواهب زودگذر دنيا است و يك نوع تربيت و آزمون است.

سپس امام افزود: «ما كساني هستيم كه هرگز به خاطر آنچه از دست داده‏ايم، غمگين نخواهيم شد، و به خاطر آنچه در دست داريم ، خوشحال نيستيم.»

اين سخن را با حديث ديگري از امام صادق (ع) تكميل مي كنيم: هنگامي كه از حضرت تفسير آيه 30 سوره شوري را خواستند فرمود: مي‏دانيد علي (ع) و اهل بيتش بعد از او گرفتار مصائبي شدند، آيا به خاطر اعمال شان بود؟! در حالي كه آن ها اهل بيت طهارتند، و معصوم از گناه، سپس افزود: « إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ  كَانَ يَتُوبُ إِلَي اللَّهِ وَ يَسْتَغْفِرُهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ مِائَةَ مَرَّةٍ مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ إِنَّ اللَّهَ يَخُصُّ أَوْلِيَاءَهُ بِالْمَصَائِبِ لِيَأْجُرَهُمْ عَلَيْهَا مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ ؛(7)

«رسول خدا (ص) پيوسته توبه مي‏كرد . در هر شبانه روز صد بار استغفار مي‏نمود، بي‏آن كه گناهي مرتكب شده باشد. خداوند براي اوليا و دوستانش مصائبي قرار مي‏دهد تا به خاطر صبر در برابر آن از او پاداش گيرند ، بي‏آن كه گناهي مرتكب شده باشند».

 دستگاه ظالمانه اموي و خلفاي جائر ديگر براي توجيه كارهاي خود و فريب عوام، نظريه جبرگرايي را در بين مردم ترويج مي دادند ، يعني قائل بودند كه هر آنچه ما بندگان انجام مي دهيم ، مطابق خواست خداست . از روي جبر و اجبار از ما صادر مي شود . اگر خداوند متعال نمي خواست ،ما آن كارها را انجام نمي داديم. درباره شهادت امام حسين  (ع) هم يزيد در مجلس شام خطاب به امام سجاد (ع) گفت :

« يا علي بن الحسين! الحمد لله الذي قتل أباك‏ » (8) يعني «سپاس خدايي را كه پدر تو را كشت» اين جمله به اين معناست كه خدا خواسته كه حسين بن علي كشته شود . كاري كه خداوند متعال انجام بدهد، نمي تواند قبيح باشد . قابل ستايش است . بنابراين قتل و كشته شدن حسين بن علي خواسته خداوند بوده و قابل ستايش است.

اين مغالطه اي است كه از سوي ظالمان و مشركان براي توجيه اعمال زشت خود بيان مي شود . خداوند متعال در قرآن كريم هم به اين مغالطه آنان اشاره نموده و مي فرمايد:« سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ‏ءٍ ؛(9)

به زودي مشركان در پاسخ ايرادات تو در زمينه شرك و تحريم روزي‏هاي حلال چنين مي‏گويند كه اگر خداوند مي‏خواست ،نه ما مشرك مي‏شديم و نه نياكان ما بت‏پرست بودند، و نه چيزي را تحريم مي‏كرديم».

اين آيه و آيات مشابه نشان مي‏دهد كه مشركان مانند بسياري از گناهكاراني كه مي‏خواهند با استتار تحت عنوان جبر از مسئوليت خلافكاري‏هاي خود فرار كنند، معتقد به اصل جبر بوده‏اند، و مي‏گفتند: هر كاري را ما مي‏كنيم ،خواست خدا و مطابق اراده او است. اگر نمي‏خواست ،چنين اعمالي از ما سر نمي‏زد.

 اراده و خواست الهي دو كاربرد و استعمال دارد:

يكي تصميم گرفتن بر انجام كار خود، كه اين نوع تصميم را اراده تكويني مي‏نامند . اگر خداوند متعال نسبت به يك فعل چنين اراده اي داشته باشد، قطعا تحقق مي يابد، چنان كه مي فرمايد:

« إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون؛(10)

فرمان او چنين است كه هر گاه چيزي را اراده كند، تنها به آن مي‏گويد: «موجود باش»، آن نيز بي‏درنگ موجود مي‏شود» .

 استعمال ديگر اراده به معناي فرمان دادن و وضع قوانين و مقررات براي ديگران و دوست داشتن اينكه فاعل مختار ديگري با اختيار خودش كاري را انجام بدهد.  از اين اراده به اراده تشريعي تعبير مي شود.

 اراده تشريعي خداوند بر اين نبود كه امام حسين (ع) كشته شود ،يعني خداوند متعال دستور به قتل امام حسين نداده بود . به اين كار راضي نبود . نه تنها دستور نداده بلكه از كشتن يك انسان بيگناه آن هم امام معصوم نهي كرده است؛  كسي كه مرتكب قتل امام حسين (ع) شده ،مرتكب فعل قبيح شده ،زيرا با اراده تشريعي خداوند متعال مخالفت داشته و از دستور او سرپيچي نموده است.

اما اراده تكويني خداوند بر اين نبود كه امام  كشته نشود ،يعني خداوند متعال تصميم نگرفته بود كه از قتل امام جلوگيري كند . اگر خدا چنين خواست و مشيتي داشت ،قطعا مانع از كشتن امام مي شد . اگر خداوند متعال اراده تكويني بر هدايت مشركان داشته باشد، قطعا مشركان هدايت مي شوند :« فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعين‏؛ (11)  اگر او بخواهد، همه شما را هدايت مي‏كند» يعني اگر اراده و مشيت تكويني خداوند بر هدايت همه خلايق تعلق بگيرد، همه بالاجبار هدايت مي شوند. اما اراده تكويني خداوند به هدايت اجباري تعلق نگرفته ،  بلكه مشيت و تصميم تكويني خداوند به هدايت اختياري تعلق گرفته ، انسان ها را مختار آفريده تا زمينه امتحان فراهم باشد ،نه اينكه انسان ها در انجام افعال مجبور باشند؛ چون اگر انسان ها در انجام كارها مجبور باشند، ديگر پاداش و عذاب معنا ندارد . عذاب نمودن انساني كه بالاجبار گناه و ظلم نموده، ظلم و قبيح است . افعال ظالمانه از خداوند عادل صادر نمي شود.

بنابراين اگر خداوند متعال يزيد و يزيديان را به صورت تكويني مختار قرار داده و به آن ها توانايي و قدرت داده ،به معناي رضايت از افعال آن ها نيست، بلكه انسان ها را مختار و آزاد آفريده و از امكانات و توانايي ها بهره مند ساخته تا انسان ها امتحان شوند و انسان های شاكر و كافر شناخته شوند.

پي نوشت ها:

1. شوري(42) آيه 30.

2. بقره(2) آيه 124.

3. تفسير نمونه، ج‏1، ص 436.

4. شوري، آيه 30.

5. حديد(57) آيه 22 و 23.

6. تفسير نور الثقلين، ج‏4، ص580.

7. اصول كافي، ج 2، ص 450.

8. تفسير قمي، ج‏2، ص: 352.

9. انعام(6) آيه 148.

10. يس (36) آيه 82.

11. انعام، آيه 149.

صفحه‌ها