پرسش وپاسخ

تاریخ و سیره شرح نحوه شهادت امام رضا(ع) را بيان نماييد
هنگامي مامون تصميم به قتل امام گرفت كه دريافته بود به هيچ روي نمي‏تواند امام را آلت دست‏خويش قرار دهد. عظمت امام و توجه جامعه نسبت‏ به آن گرامي نيز روز افزون..

تاریخ و سیره شرح نحوه شهادت امام رضا(ع)  را بيان نماييد

با سلام و تشكر به خاطر ارتباط تان با این مركز.

هنگامي مامون تصميم به قتل امام گرفت كه دريافته بود  به هيچ روي نمي‏تواند امام را آلت دست‏خويش قرار دهد. عظمت امام و توجه جامعه نسبت‏ به آن گرامي نيز روز افزون بود. با تمام كوشش هاي مامون كه مايل بود بر شخصيت اجتماعي امام لطمه‏ اي وارد سازد، شخصيت و احترام امام اوج بيش تري مي‏گرفت. مامون مي‏دانست هر چه وقت ‏بگذرد ،حقانيت امام و تزوير مامون بر ملاتر مي‏شود. از سوي ديگر عباسيان و طرفداران آنان از عمل مامون در واگذاري وليعهدي خود به امام،ناراضي بودند حتي به عنوان مخالفت در بغداد با«ابراهيم بن مهدي عباسي‏»بيعت كردند. بدين ترتيب حكومت مامون از جهات مختلف در خطر قرار گرفته بود. پنهاني در صدد نابودي امام بر آمد . او را مسموم ساخت تا هم از امام خلاصي يابد و هم بني عباس و طرفداران شان را به سوي خود جلب كند.

 مامون مي‏كوشيد طرفداران و پيروان امام رضا عليه السلام از شهادت امام مطلع نشوند. با تظاهر و عوام فريبي مي‏خواست نيت‏ خود را پنهان سازد . وانمود كند كه امام به مرگ طبيعي در گذشته است،اما حقيقت پنهان نماند و ياران ويژه‏ امام و وابستگان از ماجرا با خبر شدند.

«ابا صلت هروي‏»كه از ياران نزديك امام رضا عليه السلام است،گفتاري دارد كه چگونگي امور بين مامون و امام،و سر انجام قتل آن گرامي را براي ما بازگو مي‏كند:

«احمد بن علي انصاري‏»مي‏گويد: از«ابا صلت‏»پرسيدم:

چگونه مامون با آن كه به احترام و دوستداري امام تظاهر مي‏كرد و او را وليعهد خود ساخت، ممكن است ‏به قتل او اقدام كرده باشد؟

«ابا صلت‏»گفت:مامون چون عظمت و بزرگواري امام را ديده بود، اظهار احترام و دوستي مي‏كرد. او را وليعهد خود نمود تا به مردم وانمود كند كه امام دنيا دوست است. در چشم مردم سقوط كند، اما چون ديد بر زهد و تقواي امام لطمه‏ اي وارد نيامد و مردم از امام چيزي بر خلاف قدس و تقوي نديدند، به همين جهت مقام و فضيلت امام نزد مردم روزافزون شد. مامون از متكلمان شهرهاي مختلف افرادي را گرد آورد به اميد آن كه يكي از آنان در بحث علمي بر امام غلبه كند و مقام‏ علمي امام نزد دانشمندان شكست‏بخورد، آن گاه به وسيله‏ آنان ضعف امام نزد عامه‏ مردم مشهور شود،اما هيچ كس از يهوديان و مسيحيان و آتش پرستان و صائبين و برهمنان و ملحدان و دهري مذهبان و نيز هيچ جدل كننده‏ اي  از فرقه‏هاي مسلمانان با امام سخن نگفت مگر آن كه امام بر او پيروز شد . او را به استدلال خويش معترف ساخت. چون چنين شد، مردم مي‏گفتند:«به خدا سوگند! امام براي خلافت اولي و شايسته‏تر از مامون است‏». ماموران مامون اين خبرها را براي او بازگو مي‏كردند،و او سخت‏ خشمگين مي‏شد و آتش حسدش زبانه مي‏كشيد.

 نيز امام عليه السلام از گفتن حق در برابر مامون پروا نداشت. در بسياري مواقع چيزهايي كه ناخوشايند مامون بود مي‏فرمود. اين نيز موجب شدت خشم مامون و كينه‏ او نسبت ‏به امام مي‏شد. سر انجام چون از حيله‏هاي گوناگون خود عليه امام نتيجه نگرفت، پنهاني امام را مسموم ساخت‏. (1)

«ابا صلت‏»كه  همراه امام بوده،و در دفن امام  شركت داشته است مي‏گويد:

 در راه بازگشت از مرو به بغداد در طوس مامون، امام را با انگور مسموم به قتل رساند. (2)

ابو صلت هروي گويد : خدمت امام رضا (ع) ايستاده بودم كه فرمود: اي ابا صلت! برو زير گنبدي كه هرون در آن دفن است و از هر چهار سوي آن مشتي خاك برايم بياور. رفتم و آوردم، فرمود: آن ها را به من بده. از خاك و سمت در خانه بود. به او دادم. آن را گرفت و بوئيد و بر زمين ريخت و فرمود: در اينجا برايم قبري كنند و سنگي برآيد . اگر همه كلنگ هاي خراسان گرد آيند، نتوانند آن را كند . در باره آن كه از پائين پا و بالاي سر بود ،همان را فرمود.

سپس فرمود: از آن خاك ديگر به من بده كه خاك من است .

فرمود :در اين جا براي من قبر كنند، به آن ها دستور ده كه هفت پله آن را پائين برند و ضريح آن را زير زنند . اگر اصرار كردند لحد داشته باشد ،دستور بده آن را دو ذراع و يك وجب بگيرند...... اي ابا صلت !فردا  نزد اين فاجر روم. اگر با سرباز بيرون شدم، هر چه خواهي بگو . اگر سر بسته بيرون شدم ،با من سخن مكن.

 ابا صلت گويد: فردا صبح جامه پوشيد و در محراب خود به انتظار نشست . غلام مامون آمد و گفت: امير المؤمنين را اجابت كن .نعلين پوشيد و عبا به دوش كرد و مي رفت . من دنبالش بودم تا بر مامون وارد شد كه طبقي انگور و طبق هائي از ميوه‏هاي ديگر جلو او بود . خوشه انگوري در دست داشت كه قدري از آن را خورده بود و قدري مانده بود .چون چشمش به آن حضرت افتاد، برخاست و دويد و او را در آغوش كشيد و ميان دو چشمش را بوسيد و با خودش نشانيد . آن خوشه انگور را به دستش داد و عرض كرد : از اين انگوري بهتر ديدي؟

فرمود: بسا انگور خوبي كه از بهشت باشد. گفت: از آن بخور. امام رضا فرمود: مرا از آن معاف دار. گفت: ناچار بايد از آن بخوري. چه تو را مانع است؟ شايد به ما بدگماني؟ اين خوشه را بگير و از آن بخور. حضرت رضا گرفت و از آن سه دانه خورد و آن را انداخت و برخاست . من با او سخن نگفتم تا وارد خانه شد و فرمود در را بستند و در بستر افتاد. در صحن خانه غمنده و محزون ايستاده بودم، در اين ميان جواني خوشرو و پيچيده مو كه شبيه ترين مردم بود به حضرت رضا وارد خانه شد . پيش‏ جستم و به او گفتم: با در بسته از كجا وارد شدي؟ فرمود: آن كه در همين گاه مرا از مدينه آورده ،هم اوست كه مرا از در بسته درون آورده، گفتم: شما كيستيد؟ فرمود: منم حجت خدا بر تو، اي ابا صلت ! محمد بن علي هستم. به سوي پدر رفت و مرا با خود برد. چون چشم امام رضا به او افتاد، از جا جست . او را در آغوش كشيد و به سينه چسبانيد و ميان دو چشمش بوسيد . او را به بستر خود كشانيد . محمد بن علي به روي آن حضرت سرازير شد و او را مي بوسيد و با او رازي مي‏گفت تا امام (ع)به شهادت رسيد.‏(3)

البته برخي بر اين باورند كه حضرت را با آب انار مسموم نمودند. (4)

 

پيكر پاك امام،در همان بقعه‏ اي كه هارون قبلا مدفون شده بود،در جلوي قبر هارون به خاك سپرده شد.واقعه‏ شهادت امام رضا عليه السلام در روز آخر ماه صفر سال 203هجري بود و در اين هنگام امام پنجاه و پنج سال داشت...

پي نوشت ها :

1. عيون أخبار الرضا (ع) ، الشيخ الصدوق  ،تصحيح و تعليق و تقديم : الشيخ حسين الأعلمي،  سال چاپ : 1404 - 1984 م ، ناشر : مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت،  ج 2 ،ص 241 .

2. همان،ج 2 ،ص 245.

3. امالي شيخ صدوق- ترجمه كمره‏اي‏،ناشر: اسلاميه‏،مكان چاپ: تهران‏،سال چاپ: 1376 ش‏،نوبت چاپ: ششم‏ ص662.

4.ارشاد مفيدج2،ص261،ناشر اسلاميه .

فرزند دار بودن امام حسن عسكری
عقیم بودن ایشان كذب محض و شایعه ای است كه مخالفان و معاندان ولی عصر(ع) از خود بافته اند تا وجود مقدس ایشان را زیر سوال ببرند.

فرزند دار بودن امام حسن عسكری

شرح : با سلام و عرض قبولی طاعات و عبادات چنین گفته می شود كه امام حسن عسكری از سنین پایین در زندان به سر می برده اند و تصور فرزند دار بودن برای ایشان دور از ذهن می باشد و حتی چنین گفته شده كه نام انگور عسكری كه بی هسته می باشد از اسم ایشان برگرفته شده است خواهشمند است در این خصوص در راستای پاسخ به منتقدان راهنمایی فرمایید.متشكرم

با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما در این ماه عزیز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با مركز؛

  لقب امام عسكری بوده، نه عسگری ! در زبان عرب اصلا حرف گ ، ژ،پ وجود ندارد تا اينكه گفته شود  عرب ها به امام عسگری می گفته اند و معنای آن در بعضی زبان ها عقیم می شود!تا نتیجه بگیریم به دلیل عقیم بودن حضرت به او این لقب را داده اند!

 اینكه در ایران و جاهای دیگر به اشتباه لفظ عسگری برای ایشان به كار می رود،به دلیل قرابت تلفظ حروف ك و گ در زبان فارسی است .مردم از روی راحتی تلفظ و قرابت ،نام امام را عسگری می گویند.

عسكری به معنای سپاه و لشكراست،از آن جا كه پیشواي یازدهم به دستور خلیفه عباسي در سامراء، در محله عسكر(محل سكونت نظامیان ) سكونت اجباري داشت، به همین جهت عسكري نامیده مي‏شود.(1)

  عقیم بودن ایشان كذب محض و شایعه ای است كه مخالفان و معاندان ولی عصر(ع) از خود بافته اند تا وجود مقدس ایشان را زیر سوال ببرند. حال بررسی می كنیم كه شایعه توسط چه كسانی و چگونه به وجود آمده است :

دلایل به وجود آمدن شایعه عقیم بودن امام حسن عسكری (ع):

1- اختفای ولادت امام ونام ایشان :

یكی از وظایف امام حسن عسكری (ع) حفظ و حمایت امام دوازدهم (ع) از شمشیر عباسیان و دستگاه های حكومتی بود كه تمام نیروهای خود را علیه امام دوازدهم و حجت خدا بسیج كرده بودند.این موقعیتی برای حضرت پیش آورده بود كه خیلی باریك و دشوار می نمود. از این رو بهترین راه نجات از  تنگنا این است كه  ولادت مولود جدید به كلی اعلان عمومی نشود . در اذهان عمومی طوری وانمود شود كه اصلا خبری نیست و اتفاقی نیافتاده است. وقتی شك ایجاد نگردد ،كنجكاوی هم به دنبال آن نخواهد بود حتی پس از ولادت امام زمان (ع) یاران نزدیك و شاهدان ولادت از آوردن نام او منع می شوند ،مبادا دشمنان به وجود وی پی برده و او را از بین ببرند.

تازه هر یك از شیعیان و دوستان هم كه با آن شرایط امام مهدی (ع) را می دید و یا از امام حسن عسكری (ع) وجودش را می شنید به دو چیز ملزم بود :

1- وجوب كتمان و سرپوشی ولادت امام

2- حرمت اطلاع احدی برنام شریف حضرت

وقتی مردمی كه منتظر ولادت فرزند امام حسن (ع) هستند، این وضعیت را مشاهده می كنند گمان می برند كه امام حسن فرزندی ندارد و دلیلی به جز عقیم بودن حضرت برای آن پیدا نمی كنند . شایعه كم كم در اذهان عمومی شكل می گیرد كه البته در به وجود آمدن آن دشمنان سهم بسزایی داشتند.

2- پخش شایعه توسط دشمنان امام حسن عسكری (ع) و معاندان اسلام و شیعیان:

افراد بسیاری بودند كه از روی حسادت و غرض ورزی و به علت كینه دیرینه خود سعی در خراب كردن چهره اهل بیت داشتند و سخنان آنان را خیالی و دروغ می پنداشتند.

* عنوان شدن  موضوع توسط زبیری عالم :

زبیر بن بكار بن عبدالله بن مصعب بن ثابت بن عبدالله بن زبیر بن عوام از علمای بسیار مشهور اهل تسنن در زمان امام حسن عسكری (ع) بود .در انساب عرب تسلط داشت .متوكل عباسی او را برای تعلیم و تربیت اولادش به سامرا آورد. زبیر زمانی كه در سامرا بود، نسبت به علوییون و خصوصا شخص امام حسن عسكری (ع) عداوت می ورزید .شدیدا به علم و حسب و نسب حضرت و شهرت او رشك می برد.همین باعث نابودیش و فروافتادن به پرتگاه شیطان شد .حسادت او آن قدر شدید شد تا جایی كه امام را تهدید به قتل كرد و گفت  كه با كشتن وی نسل امام قطع خواهد شد. او در میان مردم به بدگویی امام می پرداخت و عنوان می كرد امام عقیم است. اما پس چندی به قتل رسید و به سزای اعمالش رسید.

شیخ صدوق در كتاب كمال الدین از معلی بن محمد روایت نموده : از امام حسن عسكری (ع) نقل شده كه چون زبیری به قتل رسید فرمود :این است پاداش كسی كه نظر رحمت حق را نسبت به اولیائش دروغ دانست و گفته بود مرا خواهد كشت و فرزندی نخواهم داشت كه جانشین من باشد، ولی او دید كه خود كشته گشت و خداوند فرزندی به نام محمد  به من بخشید. (2)

عنوان شدن موضوع توسط جعفر كذاب برادر ناخلف امام حسن عسكری (ع) :

جعفر كذاب فردی شرابخوار و گناهكار بود و آرزوی امامت بر مسلمانان را داشت. او كه گمان می كرد امام حسن فرزندی ندارد، همین را دستمایه قرار داد و در میان مردم شایعه كرد كه امام فرزندی ندارد و عقیم می باشد.(3) او تنها یك هدف داشت: خوب می دانست كه بالاخره طاغوتیان نمی توانند وجود مبارك امام حسن را تحمل كنند و او را به طریقی به شهادت می رسانند. اگر فرزندی برای او نباشد، می تواند خود را در میان مردم امام دوازدهم معرفی كند. همین كار را هم كرد اما دست سرنوشت آبروی او را برد. هنگامی كه خود را امام معرفی كرد و خواست بر جنازه برادرش نماز بخواند، امام زمان در میان مردم حضور پیدا كرد و او را كنار زد  و بر جنازه پدر نماز خواند وخود را ولی مسلمانان معرفی كرد ....(4)

جعفركذاب  امید خود را از دست نداد و با حسادت و كینه ای كه در دل گرفته بود، به تبلیغ  پرداخت كه امام حسن عسكری (ع) عقیم بود و چگونه می توانسته فرزندی داشته باشد؟ او تبلیغات گسترده ای انجام می داد تا به هدفش برسد. متاسفانه كم  نبودند كسانی كه حرف او را قبول كنند. افرادی ساده لوح كه قداست امام حسن (ع) را زیر سوال می بردند و او را عقیم می خواندند .

 اگر امام حسن(ع)عقيم بود،  گزارشات اهل سنت مبنی بر بازداشت كنیزان امام و تجسس آنان توسط دستگاه خلافت بايد بيهوده  باشد.

 گزارشات بسياري كه در متون تاريخي شيعه و اهل سنت مبني بر ولادت ،و در خواست رويت امام زمان وجود دارد ،جاي هيچ گونه شك و ترديدي را در اين باره باقي نمي گذارد.

پي نوشت ها :

1. صدوق، علل الشرایع، قم، مكتبة الطباطبائي، ج 1، باب 176، ص 230 ؛

 صدوق، معاني الأخبار، تهران، مكتبة الصدوق - مؤسسة دار العلم، 1379 ه'. ق، ص 65 ؛

 بحارالانوار، ج 50، ص 113، ح 1.

2.بحارالانوار ج 51 ،ص 4؛

اعلام الوری ،ص 414 ؛

 ارشاد شیخ مفید، ص 329

3.مفيد الارشاد،انتشارات علميه اسلاميه، ج2،ص320؛

موعود نامه ،مجتبي تونه اي،انتشارات مشهور 1388،چاپ هشتم ،ص246.

4.محمد بن علي بن الحسين ،كمال الدين ،جامعه مدرسين ج2،ص475

براي آگاهي بيش تر رك http://tanhamonji.persianblog.ir/post/86

چرا پيامبر به مدينه هجرت كرد؟
مهمترين دليل هجرت رسول خدا به مدينه، سرسختي و لجبازي مشركين قريش در برابر دعوت رسول خدا(ص) از يك سو، و تشديد آزار پيامبر و مسلمانان توسط مشركين، از سوي ديگر ...

 چرا پيامبر به مدينه هجرت كرد؟

مهمترين دليل هجرت رسول خدا به مدينه، سرسختي و لجبازي مشركين قريش در برابر دعوت رسول خدا(ص) از يك سو، و تشديد آزار پيامبر و مسلمانان توسط مشركين، از سوي ديگر مي باشد. به گونهاي كه در طول ده سال دعوت علني حضرت در مكه تنها افراد اندكي آنهم بيشتر از بردگان و محرومان به حضرت ايمان آوردند، و بسياري از آنها توسط اشراف مكه تحت شكنجه قرار گرفتند و عدهاي مانند ياسر و همسرش سميه به شهادت رسيدند. لذا رسول خدا(ص) در پي يافتن مأمني ميگشتند تا از اين وضع ناگوار رهايي يابند؛ و بتوانند به تبليغ دين اسلام بپردازند، در اين راستا مأمني در حبشه پيدا شد و مسلمانان در دو نوبت به آن ديار مهاجرت نمودند. تا اين كه افرادي از مردم يثرب(مدينه) دعوت پيامبر اسلام(ص) به گوش شان خورد و جذب حقانيت اسلام و قرآن شدند. در دو نوبت در دو سال آخر قبل از هجرت در موسم حج و در مني با پيامبر بيعت نمودند.

در سال سيزدهم بعثت در عقبه مني هفتاد و پنج تن از مردم يثرب با پيامبر بيعت نمودند و متعهد شدند كه در صورت هجرت پيامبر به يثرب از آن حضرت در برابر تهاجمات قريشيان دفاع نمايد. پيامبر نيز متعهد شد كه در اولين فرصت ممكن به سوي شان هجرت نمايد. قريشيان از موضوع مطلع شدند و در دارالندوه توطئه نمودند و بنا گذاشتند پيامبر را به قتل برسانند كه پيك حق اين توطئه را به اطلاع پيامبر رساند و امام علي در بستر پيامبر خوابيد و پيامبر با مخفي كاري تمام با همراهي ابوبكر به مدينه هجرت نمودند. (1) آيه دوم سوره انفال مربوط به همين قضيه است. خداوند متعال در اين آيه مي فرمايد: "هنگامي كه كافران بر ضد تو فكر مي‏كنند تا تو را زنداني كنند يا بكشند يا تبعيد نمايند، آنان با خدا از در حيله وارد مي‏شوند و خداوند حيله آنان را به خودشان بر مي گرداند".

بر اين اساس، پيامبر تصميم گرفتند مكه را ترك نمايد، اما رهايي از دست مشركان كار آساني نبود. از اين رو، براي نجات دادن جان پيامبر، مقرر شد كه يك نفر در رختخواب ايشان بخوابد تا مشركان تصور كنند كه پيامبر بيرون نرفته و درون خانه است.

پيامبر، علي(ع) را انتخاب كرد. علي(ع) در بستر پيامبر خوابيد. پاسي از شب كه گذشت، خانه پيامبر توسط چهل نفر محاصره شد. آنان از شكاف در به داخل خانه نگاه كردند و وضع خانه را عادي ديدند و گمان كردند پيامبر در خوابگاه خويش خوابيده است، در حالي كه پيامبر از خانه خارج شده بود. (2)

پي نوشت ها:

1. محمد بن سعد، طبقات الكبري، ج 1، ص 227 ؛ عبد الملك بن هشام، سيره ابن هشام، ج 1، ص 48.

2. سيره حلبي، ج 2، ص 32.

چگونه امام حسن به دست جعده به شهادت رسید؟
در بیشتر منابع‌ شیعی‌ آمده ‌است‌ كه‌ معاویه ‌با وعده مال بسیار و ازدواج‌ با یزید جعده ‌را تطمیع ‌كرد تا شوهرش‌ امام ‌حسن ‌را زهر دهد و او نیز چنین‌ كرد و ...

چگونه امام حسن به دست جعده به شهادت رسید؟

در بیشتر منابع شیعیآمده استكهمعاویه با وعده مال بسیار و ازدواجبا یزید جعده را تطمیع كرد تا شوهرشامام حسن را زهر دهد و او نیز چنینكرد و بر اثر آن امام به شهادت رسید (1) معاویهزهر را برایجعده فرستاده بوده است.

  پساز كارگر افتادن زهر،معاویه به وعده مالی كه به جعده داده بود وفا كرد، ولیبهازدواج او با یزید رضایت نداد (2) و به او گفت كه میترسد فرزندش یزید را نیز مانند حسنبن علی به قتل برساند (3). بنا به نقل بعضیاز  منابع،سم دادن جعده به امام حسن(ع) به تحریك و دستور یزیدبنمعاویه بوده است.(4)

نتيجه آنكه امام مطابق با روال عادي گزينه مناسبي براي ازدواج يافته و با او ازدواج نموده، ابتدا نيز كانون زندگي آنان گرم بوده، اما بس از گذر زمان جعده در اثر تطميع معاويه با امام دشمني ورزيد و آن جناب را مسموم ساخت.

پی نوشت:

1. مفید،الارشاد،ترجمه رسولي محلاتي،انتشارات علميه اسلاميه ج2،ص13 .

2.ابوالفرجاصفهانی،مقاتل الطالبيين ،بيروت ،ص48.

3. مسعودی،مروج الذهب ، بيروت،ج3،ص182.

4.ابنابیالحدید،شرح نهج البلاغه،ناشر: دار إحياء الكتب العربية ،ج16،ص.

آيا نبي مكرم اسلام (ص)وصيت نامه كتبي داشتند؟
چگونه می توان باور كرد كه پیامبر با وجود چنین آیه ای مبنی بر لزوم وصیت ، وصیت ننموده باشند؟ (كُتِبَ عَلَیْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ ...

از آنجا كه دين مبين اسلام سفارش اكيد به داشتن وصيت نامه كرده است آيا نبي مكرم اسلام (ص)وصيت نامه كتبي داشتند؟

 چرا قلم و كاغذ را در هنگامه قبل از رحلت درخواست نمودند ؟

 

 لطفا جواب را بيان نموده و از ارجاع به كتاب خاص معذور داريد ؟ متشكرم 

چگونه می توان باور كرد كه پیامبر با وجود چنین آیه ای مبنی بر لزوم وصیت ، وصیت ننموده باشند؟ (كُتِبَ عَلَیْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَي الْمُتَّقِینَ )هر گاه يكي از شما را مرگ فرا رسد و مالي بر جاي گذارد، مقرر شد كه درباره پدر و مادر و خويشاوندان، از روي انصاف وصيت كند. و اين شايسته پرهيزگاران است. (1)

آنچه در واقعه یوم الخمیس (روز پنج شنبه) اتفاق افتاد، مبنی بر درخواست دوات و قلم برای نگاشتن وصیت مطلب تازه ایی نبوده است ،بلكه تاكید بر وصایت علی (ع)بوده است كه از آغار دعوت پیامبر به اسلام تا زمان رحلت در موقعیت های مختلف پیامبر به آن تصریح می نمودند.

اما از اهمیت این نوشته نیز نباید غافل شد كه اگر در واپسین لحظات عمر پیامبر نیز این وصیت مكتوب و مجددا به وصایت حضرت تصریح می گشت، می توانست تا حدودی از بروز اختلافات بسیاری جلوكیری كند.

به هر روی نگارش وصیت پیامبر اگر چه عملی نشد اما اعلان ولایت و وصایت علی (ع)توسط پیامبر(ص)در موقعیت های گوناگونی بیان گشته، مانند آیه های ولایت، تبلیغ، اولو الامر و قربی نیز ماجرای یوم الدار،وزارت، منزلت،غدیر و...... در واقع وصیت شفاهی حضرت در مقابل انبوهی از مردم بوده  و اینكه در روز پنجشنبه به علت كار شكنی برخی موفق به نگارش  وصیت نگشت، منافات با اصل وصیت ندارد.

تأخیر در نگارش وصیت  ممكن است به دلایل متعدد باشد، از جمله این كه وصیت در آخرین لحظات عمر عاطفی و بیشتر تأثیرگزار است. از همه مهمتر معمولاً وصیتهای مهم سیاسی و اخلاقی در آخر عمر صورت می گیرد. افزون بر آن شاید حضرت از طرف خداوند مأمور بود كه در آخرین لحظات عمر خود ، آن وصیت خاص را  بنماید. شاید هم این تأخیر بدان جهت بود  كه اهمیت موضوع را نشان دهد. همچنان در وصیتهای مهم به همین صورت عمل می شود. شیعیان باور دارند در حدیث موسوم به حدیث دوات كه مانع تدوین آن شدند حضرت میخواست بار دیگر مردم را به ولایت امام علی(ع) سفارش كند؛ و اهمیت آن را نشان دهد از این رو برخی  مانع بیان آن شدند.

نتيجه آن كه در واقع پیامبر در لحظه آخر عمر چیزی را می خواست بگوید كه قبلاًگفته بود، با این تفاوت كه درخواست كرد قلم و كاغذی بیاورند تاآن را مكتوب نماید. اگر چه از نوشته شدن آن وصیت جلوگیری شد، اما این بدان معنا نبود كه پیامبر آن وصیت و سفارش را قبلاً انجام نداده باشد.

 برای آگاهی بیشتر به كتاب فروغ ولایت از آیت الله سبحانی مراجعه نمائید.

پي نوشت ها:

1. بقره (2)آيه 180.

مانند آیه286 سوره بقره
اصولاً قرآن، كتاب هدایت و آموزش و راهنمایی به باورهای حق و اخلاق متعالی و اعمال صالح برای انسان ها است و نیازی نیست كلمه «قل» ذکر کند ...

چرا برخی از آیات قرآن به صورت دعا ذكر شده است مانند آیه286 سوره بقره؟

اصولاً قرآن، كتاب هدایت و آموزش و راهنمایی به باورهای حق و اخلاق متعالی و اعمال صالح برای انسان ها است و نیازی نیست در اول هر آیه ای كه متضمن دعا است، كلمه «قل» ذكر كند؛ چون در آغاز قرآن خداوند هدف از نزول آیات را برای ما تشریح كرد كه این كتاب برای تعلیم و هدایت شما نازل كردم. از این رو، دستورات آن متوجه شما است.

چرا آیات قرآن بر مغز يا عقل و ذهن پيامبر نازل نمي شد؟
انسان يك وجود جسماني دارد كه همين اعضا و جوارح مثل چشم، گوش، قلب و مركز انتقال خون، مغز و مركز فرماندهي بدن و... بر روي هم وجود جسماني او مي باشند.

چرا آيات بر قلب پيامبر نازل مي شد و بر مغز يا عقل و ذهن پيامبر نازل نمي شد؟

انسان يك وجود جسماني دارد كه همين اعضا و جوارح مثل چشم، گوش، قلب و مركز انتقال خون، مغز و مركز فرماندهي بدن و... بر روي هم وجود جسماني او مي باشند. دوم وجود روحاني و شخصيت واقعي انسان كه همان درك و فهم و باور و عشق و نفرت او در آن وجود هستند.

قلب در وجود جسماني مركز انتقال خون است. اما در وجود روحي و واقعي مركز درك و فهم و عشق و نفرت است و نزول قرآن بر وجود روحاني و بر قلب است كه مركز درك و فهم مي باشد نه بر مغز جسمي كه مركز فرماندهي بدن مادي است. پس مراد از قلب در آيات قرآن همان روح و نفس و جان است كه اصل و اساس انسان است و رشد و ترقي معنوي هم مربوط به آن است نه قلب صنوبري شكل كه در سمت چپ بدن قرار دارد

چرا از اصطلاحات عربي در آن به كار رفته است؟
نزول قرآن به زبان عربي با توجه به مخاطبان نخستين و پيامبر (كه عرب زبانند) يك جريان طبيعي است.

اگر قرآن برای هر زمان و مكاني است چرا از اصطلاحات عربي در آن به كار رفته است؟

نزول قرآن به زبان عربي با توجه به مخاطبان نخستين و پيامبر (كه عرب زبانند) يك جريان طبيعي است. زيرا هر سخنور و دانشمندي مطالب خويش را با زبان مخاطبان خود بيان مي‏كند يا مي‏نويسد، مگر آن كه پيمودن چنين مسير طبيعي به دلايلي، غير ممكن باشد يا در پيش گرفتن رويه‏اي ديگر ضروري به نظر برسد.

خداوند در ارسال پيامبران و ابلاغ پيام‏هاي خويش همين رويه را تأييد كرده و به كار گرفته:

و ما أرسلنا مِن رسول إلاّ بلسان قومه ليبين لهم فيضلّ اللَّه مَن يشاء و يهدي مَن يشاء و هو العزيز الحكيم (1)

ما هر فرستاده اي را با زبان مردمش فرستاديم تا بتواند حقايق را براي آنان به روشني بيان كند. پس خداوند هر كس را بخواهد، گمراه و هر كس را بخواهد، هدايت مي‏كند و او شكست‏ناپذير و حكيم است".

رسولان الهي هم پيام را با زبان قوم و مخاطبان خويش مي‏آورند و هم معارف را متناسب با سطح فرهنگي و علمي آنان بيان مي‏كنند. بنابراين اگر قرآن به زباني غير از زبان عربي بود، جاي آن داشت كه از حكمت نزول قرآن به آن زبان سؤال شود كه چرا با اين كه مخاطبان عرب بودند، قرآن به زبان ديگري كه مردم آن زمان نمي‏فهميدند، نازل شد. پس نزول قرآن به زبان عربي در درجه اوّل امري طبيعي است.

اما نازل شدن قرآن به زبان عربي به معناي اختصاص آن به ملت عرب زبان نيست، بلكه، چون روح و محتوا و پيام قرآن همگاني و جهاني است، اين كتاب آسماني براي همه انسانها است و در آيات قرآن نيز اين معنا تأكيد شده است.

از طرف ديگر براي جهاني بودن قرآن، لازم نيست حتما قرآن به زبان ما باشد، بلكه همين كه قرآن و مفاهيم و پيام هاي آن به زبان ما ترجمه شود، حجت بر ما تمام مي گردد و بهانه اي براي ايمان نياوردن نخواهيم داشت.

براي اطلاع بيشتر به تفاسير مراجعه كنيد.

پي‏نوشت‏ها:

1. ابراهيم (14) آيه 4.

آيا قرآن مي توانست به زبان ديگر غير زبان عربي نازل شود؟
معجزه بودن قرآن به خاطر عربي بودن آن نيست تا اگر به زبان ديگري نازل مي شد، معجزه نباشد.

آيا قرآن مي توانست به زبان ديگر غير زبان عربي نازل شود و در عين حال معجزه باشد؟

معجزه بودن قرآن به خاطر عربي بودن آن نيست تا اگر به زبان ديگري نازل مي شد، معجزه نباشد. 

در قرآن آمده نشانه معجزه بودن قرآن اين كه بشر نمي تواند يك سوره مثل قرآن بياورد. براي اين كه بدانيم"سوره اي مثل قرآن"يعني چه؟ بايد قرآن را بشناسيم تا بعد مثل قرآن را معلوم كنيم.

قرآن كتاب خداشناسي و معاد شناسي و هدايت به راه رسيدن به سعادت معاد از اين دنياي مادي و تمام شدني است.

قرآن خودش هدف از نزول را به صراحت بيان كرده است از جمله در آيات زير مي فرمايد:

شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدي‏ وَ الْفُرْقان‏ (1)

ماهِ رمضان است ماهي كه قرآن، براي راهنمايي مردم، و نشانه‏هاي هدايت، و فرق ميان حق و باطل، در آن نازل شده است.

كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيه‏ (2)

مردم (در آغاز) يك دسته بودند (و تضادي در ميان آنها وجود نداشت. بتدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايي در ميان آنها پيدا شد، در اين حال) خداوند، پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسماني، كه به سوي حق دعوت مي‏كرد، با آنها نازل نمود تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داوري كند.

نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ مِنْ قَبْلُ هُديً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقان (3)

(همان كسي كه) كتاب را بحق بر تو نازل كرد، كه با نشانه‏هاي كتب پيشين، منطبق است و «تورات» و «انجيل» را؛ و «تورات» و «انجيل» را پيش از آن، براي هدايت مردم فرستاد.

هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُديً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقين‏ (4)

اين، بياني است براي عموم مردم و هدايت و اندرزي است براي پرهيزگاران!.

إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّه‏ (5)

ما اين كتاب را بحق بر تو نازل كرديم تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در ميان مردم قضاوت كني.

وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَم‏ (6)

و خداوند، كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و آنچه را نمي‏دانستي، به تو آموخت‏.

يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً (7)

اي مردم! دليل روشن از طرف پروردگارتان براي شما آمد و نور آشكاري به سوي شما نازل كرديم.

يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ يَهْدي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْديهِمْ إِلي‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (8)

اي اهل كتاب! پيامبر ما، كه بسياري از حقايق كتاب آسماني را كه شما كتمان مي‏كرديد روشن مي‏سازد، به سوي شما آمد و از بسياري از آن، (كه فعلًا افشاي آن مصلحت نيست،) صرف نظر مي‏نمايد. (آري،) از طرف خدا، نور و كتاب آشكاري به سوي شما آمد. خداوند به بركت آن، كساني را كه از خشنودي او پيروي كنند، به راه‏هاي سلامت، هدايت مي‏كند و به فرمان خود، از تاريكيها به سوي روشنايي مي‏برد و آنها را به سوي راه راست، رهبري مي‏نمايد.

يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُديً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنين‏ (9)

اي مردم! اندرزي از سوي پروردگارتان براي شما آمده است و درماني براي آنچه در سينه‏هاست (درماني براي دلهاي شما) و هدايت و رحمتي است براي مؤمنان!

ما كانَ حَديثاً يُفْتَري‏ وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُديً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (10)

اينها داستان دروغين نبود بلكه (وحي آسماني است، و) هماهنگ است با آنچه پيش روي او (از كتب آسماني پيشين) قرار دارد و شرح هر چيزي (كه پايه سعادت انسان است) و هدايت و رحمتي است براي گروهي كه ايمان مي‏آورند!

كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلي‏ صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميد (11)

(اين) كتابي است كه بر تو نازل كرديم، تا مردم را از تاريكيها (ي شرك و ظلم و جهل،) به سوي روشنايي (ايمان و عدل و آگاهي،) بفرمان پروردگارشان در آوري، بسوي راه خداوند عزيز و حميد.

وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيهِ وَ هُديً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُون‏ (12)

ما قرآن را بر تو نازل نكرديم، مگر براي اينكه آنچه را در آن اختلاف دارند، براي آنها روشن كني و (اين قرآن) مايه هدايت و رحمت است براي قومي كه ايمان مي‏آورند!

وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُديً وَ رَحْمَةً وَ بُشْري‏ لِلْمُسْلِمينَ (13)

و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز، و مايه هدايت و رحمت و بشارت براي مسلمانان است!

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَسارا (14)

و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براي مؤمنان، نازل مي‏كنيم و ستمگران را جز خسران (و زيان) نمي‏افزايد.

كَما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون‏ (15)

همان‏گونه (كه با تغيير قبله، نعمت خود را بر شما كامل كرديم،) رسولي از خودتان در ميان شما فرستاديم تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاك كند و به شما، كتاب و حكمت بياموزد و آنچه را نمي‏دانستيد، به شما ياد دهد.

اين ها بعض آيات است كه هدف نزول قرآن را به وضوح و صراحت گفته و كيفيت و محتواي قرآن را روشن ساخته است. بنا بر اين آيات گر چه عقل و فطرت هدايتگر انسان هستند ولي اين دو براي شناخت حق كافي نيست و بايد خداوند از طريق وحي مطالبي را به بشر بياموزد كه جز از وحي، راهي براي دستيابي بدان ها نيست. قرآن كتاب هدايت انسان ها به صراط مستقيم است و براي حل اختلاف هاي طبيعي بشر آمده و كتاب قانون براي اداره صحيح زندگي بشر در راستاي آخرت و رضاي خدا و رسيدن به سعادت مي باشد.

با توجه به اين شناخت از قرآن، معناي "سوره اي مثل قرآن" روشن مي شود يعني سوره اي بياورد كه مطالب حق و هدايتگر به فلاح و صلاح با بيان زيبا و جذاب و گيرا در آن مطرح شده باشد به طوري كه آن مطالب را از كتاب ديگري بخصوص كتاب هاي وحياني اقتباس نكرده باشد و در حقانيت آن مطالب ، هيچ ترديدي نباشد و بيان هم گيرا بوده و  به عنوان معارضه با قرآن و اثبات وحياني نبودن قرآن گفته شده باشند و زبانشناسان منصف همانندي آن با قرآن در عين همسو  و همراستا و اقتباس نبودن آن از قرآن ، را تاييد كنند.

اگر كسي توانست چنين سوره اي بياورد و ارائه دهد و از زبانشناسان و عالمان محتوا شناس تاييد بگيرد ، آن گاه مي تواند ادعا كند قرآن كتاب خدا نيست.

قرآن كتاب داستان نيست تا با نوشتن داستاني با آن معارضه شود. كتاب تاريخ نيست، كتاب علمي نيست، كتاب سخنوري و ادبيات نيست تا با نوشتن شعر و نثري زيبا با آن معارضه شود. قرآن در عين كه همه اينها هست، هيچ كدام از اينها هم نيست، بلكه همه اينه را به خدمت هدف خودش كه هدايتگري است، به كار گرفته است. قرآن كتاب معرفت به مبدا و معاد و كتاب هدايت به كمال و كتاب ارائه كننده برنامه عملي سعادت و فلاح است و بايد با ارائه كتابي در اين زمينه كه خدا و معاد و فلاح را غير اين و بهتر از اين و ... معرفي كند با آن معارضه كرد.

اما نزول قرآن به زبان عربي با توجه به مخاطبان نخستين و  پيامبر (كه عرب زبانند) يك جريان طبيعي است. زيرا هر سخنور و دانشمندي مطالب خويش را با زبان مخاطبان خود بيان مي‏كند يا مي‏نويسد، مگر آن كه پيمودن چنين مسير طبيعي به دلايلي، غير ممكن باشد يا در پيش گرفتن رويه‏اي ديگر ضروري به نظر برسد.

خداوند در ارسال پيامبران و ابلاغ پيام‏هاي خويش همين رويه را تأييد كرده و به كار گرفته : "و ما أرسلنا مِن رسول إلاّ بلسان قومه ليبين لهم فيضلّ اللَّه مَن يشاء و يهدي مَن يشاء و هو العزيز الحكيم؛ ما هر فرستاده اي را با زبان مردمش فرستاديم تا بتواند حقايق را براي آنان به روشني بيان كند. پس خداوند هر كس را بخواهد، گمراه و هر كس را بخواهد، هدايت مي‏كند و او شكست‏ناپذير و حكيم است".(16)

رسولان الهي هم پيام را با زبان قوم و مخاطبان خويش مي‏آورند و هم معارف را متناسب با سطح فرهنگي و علمي آنان بيان مي‏كنند. بنابراين اگر قرآن به زباني غير از زبان عربي بود، جاي آن داشت كه از حكمت نزول قرآن به آن زبان سؤال شود كه چرا با اين كه مخاطبان عرب بودند، قرآن به زبان ديگري كه مردم آن زمان نمي‏فهميدند، نازل شد. پس نزول قرآن به زبان عربي در درجه اوّل امري طبيعي است.

دوم: قرآن كه به زبان عربي نازل شد، جلوي بهانه‏گيري‏هاي اعراب آن زمان را گرفت، چون اگر قرآن به زبان غير عربي بر آنان نازل مي‏شد، بهانه آن ها اين بود كه اين كتاب براي ما قابل فهم نيست. در سوره فصلت مي‏فرمايد: " و اگر آن كتاب را به زبان عجمي قرار مي‏داديم، مي‏گفتند چرا آياتش براي ما قابل فهم نيست".(17)

علاوه بر دو دليل بالا كه به فهم ما دلايل اصلي نزول قرآن به زبان عربي است، دلايل ديگري هم بر شمرده اند از جمله:

سوم: ملت اعراب دست كم اعراب معاصر زمان پيامبر(ص) با توجه به تعصبات قومي، نزول قرآن را از سوي فردي غير عرب نمي‏پذيرفتند. اگر مثلاً پيامبر ايراني بود و قرآن او به زبان فارسي بود، اعراب زير پذيرش آن نمي‏رفتند.

در سوره شعراء فرموده است: "و لو نزلنا علي بعض الاعجمين فقرأه عليهم ما كانوا به مؤمنين؛ اگر قرآن را بر شخصي غير عرب نازل مي‏كرديم اعراب آن را نمي‏پذيرفتند".(18)(البته اين دليل نزول قرآن به زبان عربي نيست بلكه اتمام حجتي بر عرب ها است.)

چهارم: بعضي مدعي شده اند(19) عربي بهترين زبان است و ظرفيت اين زبان براي بيان مسائل معنوي و ماورائي از همه زبان ها بيشتر است و در روايات هم وارد شده كه زبان عربي زبان اهل بهشت است(20)

اما نازل شدن قرآن به زبان عربي به معناي اختصاص آن به ملت عرب زبان نيست، بلكه، چون روح و محتوا و پيام قرآن همگاني و جهاني است، اين كتاب آسماني براي همه انسانها است و در آيات قرآن نيز اين معنا تأكيد شده است.

پس اگر رسول خدا در جايي غير از حجاز مبعوث شده بود، قرآن به زبان آن مردم نازل مي شد و باز هم معجزه بود.

خلاصه آن كه اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت، اخبار غيبي ، بيان معارف و...است آري اين اخبار غيبي و معارف با زبان عربي بيان شده است.

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 185.

2. همان، آيه213.

3. آل عمران (3) آيه3-4.

4. همان، آيه 138.

5. نساء (4) آيه 105.

6. همان ، آيه 113.

7. همان ، آيه 174.

8. مائده (5) آيه 15-16.

9. يونس (10) آيه57 .

10. يوسف (12) آيه 111.

11. ابراهيم (14) آيه 1.

12. ابراهيم (14) آيه64.

13. همان، آيه 89.

14. اسراء (17) آيه82.

15. بقره (2) ايه 151.

16. ابراهيم (14) آيه 4.

17. فصلت (41) آيه 44.

18. شعراء (26) آيه  198و 199.

19.طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، 1374ق، ج11، ص101؛ سيد عبد الحسينطيب،اطيب البيان،تهران، اسلام، ج7، ص150 و...

20. طبرسي، مجمع البيان،تهران، ناصر خسرو، ج12، ص157.

مانند سوره فاتحه كه دو بار نازل شده
در بعضي سوره ها و آيه ها ادعاي نزول دو بار شده است، از جمله: 1-سوره حمد 2-سوره کوثر 3-آیه113سوره توبه 4-آل عمران64 5-اسراء85 ولی دليل قطعي برتکرار نزول نداریم

آيا در نزول قرآن سابقه تكرار نزول و تنزيل يك آيه وجود داشته است(مانند سوره فاتحه كه دو بار نازل شده )؟ كدام آيه؟

در مورد بعضي سوره ها و آيه ها ادعاي نزول دو بار شده است، از جمله:

1. مشهور است كه سوره حمد دو بار نازل شده است. در غالب تفاسير به اين دو بار نازل شدن اشاره شده است.

2. سوره كوثر.(1)

3. توبه آيه 113: "ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولي‏ قُرْبي‏ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ".(2)

4. آل عمران آيه 64: "قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ و. . . ".(3)

5. اسراء آيه 85: "وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلا".(4)

ولي هيچ كدام اين موارد، دليل قطعي بر دو بار نزول ندارند. آيت الله خويي در مورد دو بار نازل شدن سوره حمد كه مشهورترين مورد است، مي نويسد:

"و هذا القول محتمل في نفسه و إن لم يثبت بدليل؛ دو بار نازل شدن اين سوره، گرچه به خودي خود ممكن است، ولي با دليل ثابت نشده است".(5)

 

پي نوشت ها:

1. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1374 ش، ج 27، ص 368.

2. همان، ج 8، ص 158.

3. ابن كثير دمشقي، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419 ق، ج 2، ص 48.

4. آلوسي بغدادي، روح المعاني، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415 ق، ج ‏8، ص 145.

5. خويي، ابوالقاسم، البيان، ص 421

صفحه‌ها