پرسش وپاسخ

اهمیت علم در اسلام را چگونه توجیه میكنید؟
تغییر دیدگاه، اندیشه و فكر، باور و عقیده نیازمند ایجاد تغییر و تحوّل در «شناخت و معرفت»است. دیدگاه و باور های درونی انسان بر اساس میزان جهل و نادانی یا سطح ...

 اهمیت علم در اسلام را چگونه توجیه میكنید؟ لطفا توضیح دهید؟

سوالی كه طرح نمودید، بسیار كلی است. نیاز به ارائه حجم بالایی از مطالب  در حد یك كتاب یا پروژه تحقیقاتی است، نه پاسخ به یك سوال. در حالی كه مركز ملی پاسخگویی به سوالات دینی تنها به سوالات دینی مراجعان و كاربران پاسخ می دهد. از ارائه مقاله یا تحقیقات علمی به جهت محدود بودن زمان و تراكم بالای سوالات معذور است.

در عین حال شاید بتوان اهمیت علم در اسلام را در پاسخی كوتاه چنین بیان كرد:

تغییر دیدگاه، اندیشه و فكر، باور و عقیده نیازمند ایجاد تغییر و تحوّل در «شناخت و معرفت»است. دیدگاه و باور های درونی انسان بر اساس میزان جهل و نادانی یا سطح آگاهی و شناخت شكل می گیرد.

تغییر «شناخت »نیازمند مؤلفه های چندی است از قبیل "مطالعه و تحقیق شخصی در طبیعت و آفرینش انسان و استعدادها و توانایی­ها و نیازمندی­های وی. شناخت " آفاق و انفس "، مطالعه و آشنایی بیشتر با اصول و مبانی اعتقادی، اخلاقی و عملكردی دین، هم چنین بهره بردن از تحقیقات، تجربیات و اندیشه و افكار دیگران و تحلیل و پردازش و پالایش آن مبانی و خمیر مایه­ی اصلی تغییر در شناخت می باشد.

شناخت و آگاهی مقوله ای است كه با اندیشه و اندیشیدن پایه ریزی می شود، ولی در تداوم واستمرار حركت تكاملی بین "شناخت"و"تفكر"رابطه و تأثیر گذاری دو سویه به وجود می آید. براین پایه، هر چه سطح آگاهی و شناخت بیشتر می شود، قدرت پردازش و تحلیل گری "فكر و عقل"قوی تر می گردد. در نتیجه اطلاعات و شناخت "دقیق تر"و"گسترده تری"به دست می آید.

 "اندیشه و اندیشیدن" و"شناخت و معرفت"دو ركن بنیادی تغییر« دیدگاه، باور و عقیده» است. از این رو در معارف اسلامی هیچ چیزی به اندازه ی" اندیشه و اندیشیدن" و" علم و معرفت" با ارزش نیست و این همان اهمیت علم و علم آموزی در اسلام است.

اهمیت و عظمت مقام علم؛ در حدی است كه خداوند در قرآن با خطاب به  پیامبرش می فرماید : «قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون...؛ بگو: «آيا كساني كه مي‏دانند و كساني كه نمي‏دانند يكسانند؟» (1).

پیامبر اسلام در مقام ارزش‏گذاری به علم می‏فرماید: طلب العلم فریضة علی كل مسلم و مسلمه؛ دانش‏آموختن بر هر زن ومرد مسلمانی واجب است . (2) نیز  فرمود: «اطلبوا العلم من المهد الی اللحد؛  زگهواره تا گور دانش بجوی  »(3)

جهت آگاهی بیشتر به كتاب ارزشمند "آداب تعلیم و تعلم در اسلام "اثر دكتر سید محمد باقر حجتی-و كتاب "مبانی تعلیم و تربیت در قرآن و احادیث"اثر رضا فرهادیان- مراجعه شود.

موفق باشید.

 

پی نوشت ها :

1. زمر(39) آیه 9.

2. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، موسسه الوفاء، بيروت، 1404ق، ج2، ص31.

3. پاینده، ابو القاسم، نهج الفصاحه، تهران، دنیای دانش، 1382ش، ص281.

با اين عمل وجود حضرت صاحب (عج)نفي نمي شود؟
در دوران عسكريين(ع) ( امام هادي و امام عسكري ع) در ميان حاكمان بني عباس نگراني عميقي به وجود آمده بود. اين نگراني مربوط به اخبار و احاديث فراواني بود كه توسط...

چرا وجود مقدس امام يازدهم در حين وفات و در وصيت خود مادر گرامي خود را وصي و تنها وارث خود معرفي نمودند؟ مگر نه اينكه هر امام وصي امام قبل خود است؟ با اين عمل وجود حضرت صاحب (عج)نفي نمي شود؟

در دوران عسكريين(ع) ( امام هادي و امام عسكري ع) در ميان حاكمان بني عباس نگراني عميقي به وجود آمده بود. اين نگراني مربوط به اخبار و احاديث فراواني بود كه توسط پيامبر(ص) و ائمه(ع) بشارت به تولد فرزندي از امام حسن عسكري(ع) مي داد كه بر هم زننده اساس حكومت هاي باطل و واژگون كننده تاج و تخت ها است و دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد. از اين رو، آن دو بزرگوار به ويژه امام حسن عسگري (ع) سخت تحت نظر بوده و دستگاه خلافت تلاش مي كرد از تولد چنين فرزندي جلوگيري كند.

به همين علت تمام غرض امام حسن عسكری (ع) آن بود كه ولادت امام مخفی مانده و مردم خصوصاً خلفاء عباسی از این موضوع مطلع نشوند و طبیعی است در چنین شرائطی اظهار نام فرزند و وصیت مستقیم به ایشان، با هدف مذكور منافات داشته و به نوعی نقض غرض محسوب می شد

بنابراين با توجه به اين امر، امام ولادت حضرت را مخفی نگه داشت كه البته این شیوه  در زمان برخی ائمه قبلی نیز رائج بوده است. آن چنانكه در برخي از روايات امام حسن عسكري (ع) به امام حسين(ع) تشبيه شده است كه در آن زمان امام براي حفظ جان حضرت سجاد (ع)، خواهرش زینب(س)را به عنوان «وصیّ» انتخاب كردند(1) و يا امام صادق (ع) براي حفظ جان امام موسي (ع) كاظم ، پنج نفر  از جمله امام موسي كاظم (ع) و خليفه وقت و...را وصي خود قرار داده و براي آنها وصيت نوشت و برای مصلحت مهمتر از وصیت انحصاری به امام كاظم (ع) كه به نوعی حاكی از امامت بعد از ایشان باشد، خودداری كردند (2)

به علاوه آنكه فارغ از آنچه بیان شد احادیث فراوانی در مورد اصل یا كیفیت ولادت آن حضرت بیان شده است مثلاً از ابی هاشم جعفری نقل شده است كه گفت من به امام حسن عسكری (ع) عرض كردم: جلالت شما مانع سؤال من می شود پس اجازه بفرمایید از شما سؤال بپرسم. حضرت فرمود: بپرس. عرض كردم: آقای من آیا شما فرزندی دارید؟ فرمود: بلی...(3) كه البته احادیث فراوانی در این زمینه وجود دارد (3) يا در روايات بسياري از اصحاب ائمه نقل شده است كه ولادت امام را گزارش داده اند از محمد بن حسن كرخي نقل شده كه از ابو هارون كه مردي از ياران ما بود شنيدم ميگفت من صاحب الزمان را ديدم روز ولادتش جمعه بود در سال دويست و پنجاه و شش.‏ (4)

كه البته روایات فراوانی در این زمینه وجود دارد كه برای رعایت اختصار از ذكر آنها خودداری می كنیم.

بر اين اساس ولادت امام از مواردي است كه در بسياري از كتب روائي و تاريخي نقل شده است و وصيت امام عسكري (ع) به مادر خويش، به دليل حفظ امام زمان و مصلحت مهم تري صورت گرفت و توجه به اين نكته ضروري است كه در همه اين موارد وصي واقعي و اصلي ائمه همان امام معصوم بعدي است كه به جهت مصالح بيان شده، اين امر مخفي مانده به ظاهر، امام شخص ديگري را براي وصيت انتخاب كردند.(5)

پي نوشت ها:

1. شيخ صدوق‏،كمال الدين،ترجمه كمره اي،محمد باقر، چ داراكتب الاسلاميه، تهران 1377 ه ش، ج 2، ص 178.

2. ر.ك شيخ طوسي‏،كتاب الغيبة، چ مؤسسة المعارف الإسلامية، بي جا، بي تا، ص 108.

3. مرحوم كليني، الكافي، چ داراكتب الاسلاميه، تهران، بي تا، ج 1، ص 328، باب الاشاره و النص الی صاحب الدار(ع) .

4. شيخ صدوق‏،كمال الدين و تمام النعمة،چ دارالكتب الاسلاميه، تهران 1395 ه ق، ج 2، ص 432.

5. ر.ك شفيعي مازندراني، سيد محمد،عاشورا، حماسه‏ی جاوید،چ مشعر،بي تا،ص 291.  

آیا خداوند به نماز و به اين شكل كه دررساله ها آمده دستور داده است؟
خداوند در قرآن تاكيد كرده كه:« فَبَشِّرْ عِبَادِ / الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه أُوْلَئكَ الَّذِينَ هَدَئهُمُ اللَّهُ وَ ...

از كجا بدانم كه خداوند به نماز و به اين شكل كه در كتب ورساله ها آمده دستور داده است؟ _از كجا بدانم كه حضرت محمد پيامبر خداست؟ _امامان كه هستند؟

پيش از هر چيز بايد عرض كنيم بر ما روشن است كه ماهيت اين گونه پرسش ها چيزي جز حقيقت جويي و رسيدن به ايماني عميق تر و اطمينان بخش تر نيست به همين جهت با كمال ميل از اين گونه پرسش ها استقبال مي كنيم.

در عين حال بايد بدانيد كه اين گونه سوالات يكي از بديهي ترين و مهمترين سوالاتي است كه ممكن است به ذهن هر فرد جوياي حقيقت كه مي خواهد دين و باور خود را با انديشه و تعقل خود حاصل كند، برسد و طرح اين گونه سوالات و ابهامات نبايد به دغدغه و نگراني ما بيانجامد. بلكه بايد از اين سوالات و ترديدها پلي ساخت براي رسيدن به سر منزل ايمان و يقين و باور عميق قلبي كه اميدواريم براي شما به زودي حاصل گردد.

اما اين كه از كجا بدانيم كه آنچه امروزه به عنوان باورهاي ديني پذيرفته ايم و خود را ملزم به عمل به ان مي دانيم واقعا همان چيزي باشد كه خداوند از ما خواسته و براي ما قرار داده است؟ پاسخ اين پرسش روشن است و آن اين كه رسيدن به اين دانش راهي جز تعقل و مدد گرفتن از انديشه بشري كه بالاترين موهبت الهي ندارد.

در واقع اگر خداوند در قرآن تاكيد كرده كه:«  فَبَشِّرْ عِبَادِ / الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه أُوْلَئكَ الَّذِينَ هَدَئهُمُ اللَّهُ  وَ أُوْلَئكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَاب(1) پس بندگان مرا بشارت ده! / همان كساني كه سخنان را مي‏شنوند و از نيكوترين آنها پيروي مي‏كنند آنان كساني هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند.

به اين جهت است كه به ما بفهماند آنچه از بندگان توقع مي رود كمك گرفتن از عقل و انديشه براي يافتن حقيقت است و تقليد و تبعيت كوركورانه در اين امر معقول نيست، بلكه بايد از راه صحيح پيش رفت و سخنان گوناگون و ديدگاه هاي مختلف را مورد بررسي قرار داد و بهرتين راه و سخن را برگزيد و از آن تبعيت نمود.

البته به حكم عقل راه كار درك حقيقت در هر مساله اي مي تواند متفاوت از ساير امور باشد و مثلا راه كشف حقيقت تكاليف ديني و دستورات عبادي با راه شناخت پيامبران يا امامان تفاوت هايي دارد.

مثلا شناخت صحت و سقم ادعاي يك پيامبر نيازمند تاملات عقلي و استدلال هاي كاملا برون ديني است مگر آن كه پيامبري يك پيامبر ديگر در قبل ثابت شده باشد و او به پيامبر پيامبر بعدي گواهي و بشارت بدهد و الا در حالت عادي اثبات نبوت يك مدعي نبوت تنها از راه تلاش هاي عقلي و شكل گيري برهان معجزه و مانند آن قابل درك است.

به همين صورت اثبات امامت يك فرد نيز يا از راه ادله قطعي و مستند كه به نقل از پيامبر به ما رسيده باشد و يا از طريق راه كارهاي عقلي مانند معجزات صادر شده از فرد مدعي امامت قابل ادراك و اثبات است. اما راه درك تكاليف ديني مراجعه به منابع معتبر و ثابت شده ديني است كه آن هم از طريق رسيدن به تخصص در زمينه كشف دستورات الهي از منابع معتبر ديني و يا مراجعه به متخصصان اين رشته حاصل مي شود.

در نتيجه گام نخست شما در مسير يافتن پاسخ پرسشتان مراجعه به ادله اثبات نبوت حضرت محمد(ص) از راه صحيح و با رويكرد مناسب و بررسي ادله مطرح شده در اين زمينه است؛ بعد از اين امر و با اثبات پيامبري آن حضرت بايد به دنبال ادله معتبري گشت كه امامان بعد از ايشان را معرفي مي كند و بعد از اين دو مساله و با استناد كارشناسانه به منابع مورد قبول و معتبر كه از اين دو مجرا يعني از مجراي وحي نبوي و كلمات امامان به ما رسيده مي توان به دستورات ديني كه خداوند از ما توقع انجام آن ها را دارد رسيد.

البته ممكن است در اين فرايند اشتباه و عدم دسترسي به برخي حايق ايجاد شود، اما اگر كسي مسير كشف حقيقت را به شكل صحيح بپيمايد و مثلا در راه كشف دستورات ديني به متخصص مربوطه مراجعه كند. اما در يافتن يك حكم خاص به حقيقت رهنمون نشود، در نزد خداوند معذور است و خيالش از بابت انجام وظيفه راحت خواهد بود.

اگر در مورد اين موضوعات خاص پرسشي داريد با كمال ميل آماده پاسخگويي خاص و جزئي در اين باره هستيم.

پي نوشت ها:

1. زمر (39) آيات 17-18.

در صورت وجود با ذكر منبع اعلام فرماييد؟
اميرمؤمنان(ع) در اين باره مي‏فرمايد: وقتي رسول خدا(ص) در مريضي آخر خود در بستر بيماري افتاده بود ...

آيا پيامبر در زمان بيماري خود در اواخر عمر پربركتشان از حضرت علي بعنوان جانشين نام برد يا خير؟ پيامبر اكرم ص در زمانهاي مختلف اعلام كرده است، ولي مدنظر اينجانب فقط در اين دوره است و جریان قلم و دوات هم منظورم نیست. در صورت وجود با ذكر منبع اعلام فرماييد؟

در اين باره  مطلب فراوان نقل شده كه به چند نمونه از آن اشاره مي شود: اميرمؤمنان(ع) در اين باره مي‏فرمايد: وقتي رسول خدا(ص) در مريضي آخر خود در بستر بيماري افتاده بود، من سر مبارك وي را بر روي سينه خود نهاده بودم و سراي حضرت(ص) انباشته از مهاجر و انصار بود و عباس عموي پيامبر(ص) روبروي او نشسته بود و رسول خدا(ص) زماني به هوش مي‏آمد و زماني از هوش مي‏رفت. اندكي كه حال آن جناب بهتر شد، خطاب به عباس فرمود:« اي عباس، اي عموي پيامبر(ص)! وصيت مرا در مورد فرزندانم و همسرانم قبول كن و قرض هاي مرا ادا نما و وعده‏هايي كه به مردم داده‏ام به جاي آور و چنان كن كه بر ذمه من چيزي نماند.»

عباس عرض كرد:«اي رسول خدا(ص) من پيرمردي هستم كه فرزندان و عيال بسيار دارم و دارايي و اموال من اندك است [چگونه وصيت تو را بپذيرم و به وعده‏هايت عمل كنم] در حالي كه تو از ابر پر باران و نسيم رها شده بخشنده ‏تر بودي [و وعده‏هاي بسيار داده‏اي] خوب است از من درگذري و اين وظيفه بر دوش كسي نهي كه توانايي بيشتري دارد!» رسول خدا(ص) فرمود:« آگاه باش كه اينك وصيت‏ خود را به كسي خواهم گفت كه آن را مي‏پذيرد و حق آن را ادا مي‏نمايد و او كسي است كه اين سخنان را كه تو گفتي نخواهد گفت! يا علي(ع) بدان كه اين حق توست و احدي نبايد در اين امر با تو ستيزه كند، اكنون وصيت مرا بپذير و آنچه به مردمان وعده داده‏ام به جاي ‏آر و قرض مرا ادا كن. يا علي(ع) پس از من امر خاندانم به دست توست و پيام مرا به كساني كه پس از من مي‏آيند برسان.»

اميرمؤمنان(ع) گويد:« من وقتي ديدم كه رسول خدا(ص) از مرگ خود سخن مي‏گويد، قلبم لرزيد و به خاطر آن به گريه درآمدم و نتوانستم كه درخواست پيامبر(ص) را با سخني پاسخ گويم.»

پيامبر اكرم(ص) دوباره فرمود:« يا علي آيا وصيت من را قبول مي‏كني!؟» و من در حالتي كه گريه گلويم را مي‏فشرد و كلمات را نمي‏توانستم به درستي ادا نمايم، گفتم:

آري اي رسول خدا(ص)! آن گاه رو به بلال كرد و گفت: اي بلال! كلاهخُود و زره و پرچم مرا كه «عقاب‏» نام دارد و شمشيرم ذوالفقار و عمامه‏ام را كه «سحاب‏» نام دارد برايم بياور...[ سپس رسول خدا(ص) آنچه كه مختص خود وي بود از جمله لباسي كه در شب معراج پوشيده بود و لباسي كه در جنگ احد بر تن داشت و كلاه هايي كه مربوط به سفر، روزهاي عيد و مجالس دوستانه بود و حيواناتي كه در خدمت آن حضرت بود را طلب كرد] و بلال همه را آورد مگر زره پيامبر(ص) كه در گرو بود. آن گاه رو به من كرد و فرمود: « يا علي(ع) برخيز و اينها را در حالي كه من زنده‏ام، در حضور اين جمع بگير تا كسي پس از من بر سر آنها با تو نزاع نجويد.»

من برخواستم و با اين كه توانايي راه رفتن نداشتم، آنها را گرفتم و به خانه خود بردم و چون بازگشتم و رو به روي پيامبر(ص) ايستادم، به من نگريست و بعد انگشتري خود را از دست ‏بيرون آورد و به من داد و گفت:«بگير يا علي اين مال توست در دنيا و آخرت!» بعد رسول خدا(ص) فرمود:« يا علي(ع) مرا بنشان.» من او را نشاندم و بر سينه من تكيه داد و هر آينه مي‏ديدم كه رسول خدا(ص) از بسياري ضعف سر مبارك را به سختي نگاه مي‏دارد و با وجود اين، با صداي بلند كه همه اهل خانه مي‏شنيدند فرمود:« همانا برادر و وصي من و جانشينم در خاندانم علي بن ابي‏طالب است. اوست كه قرض مرا ادا مي‏كند و وعده‏هايم را وفا مي‏نمايد. اي بني‏هاشم، اي بني‏عبدالمطلب، كينه علي(ع) را به دل نداشته باشيد و از فرمان هايش سرپيچي نكنيد كه گمراه مي‏شويد و با او حسد نورزيد و از وي برائت نجوييد كه كافر خواهيد شد.» (۱)

در روايتي  ديگر آمده  كه امير مومنان(ع) فرمود در هنگام مرگ رسول خدا مرا خواست و به من فرمود:(يا علي  انت وصيتي و خلفتي علي اهلي و امتي  في حياتي و بعد  موتي وليك وليي و وليي ولي الله.) (2) اي علي، تو وصي و خليفه من بر اهل و بر امت من در زمان حيات و بعد از مرگ من هستي تو  دوست من  و دوست من دوست خدا است.

پي نوشت ها:

۱. شيخ طوسي، الامالي، نشر دارالثقافه قم 1414 ق،  ص‏۶۰۰. 

2. علامه مجلسي، بحار  الانوار، نشر دار الاحياء التراث العربي، بيروت 1403 ق، ج 22، ص463.

در نهج البلاغه نامه71 امام علی(ع) می فرمایند كه من دچار اشتباه شدم.
براي رسيدن به پاسخ توجه به نكاتي ضروري مي باشد: 1- عصمت انبیا و ائمه اطهار علیهم السلام دارای دلیل و برهان عقلی است 2- هر عبارتی كه ظاهر آن موهم این باشد كه ...

 آیا پیامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) ممكن است دچار خطا یا اشتباه شوند؟ در نهج البلاغه نامه71 امام علی(ع) می فرمایند كه من دچار اشتباه شدم.

براي رسيدن به پاسخ توجه به نكاتي ضروري مي باشد:

1- عصمت انبیا و ائمه اطهار علیهم السلام دارای دلیل و برهان عقلی است كه طبق آن برهان هر پیامبری ( اعم از رسول و غیر رسول ) و هر وصی پیامبری باید معصوم از گناه و خطا و اشتباه و سهو و نسیان باشد.

مبنای این مساله اعتمادی است كه باید وجود داشته باشد تا مردم بر اساس آن اعتماد بتوانند هدایت الهی را از آنان دریافت كنند. اگر خللی در  اعتماد به واسطه گناه یا خطا یا اشتباه یا سهو و نسیان، وارد شود، مردم از آنان تبعیت نمی كنند. اگر هم تبعیت كنند، با شك و تردید خواهد بود. بنابراین در عمل به راهنمائی ها  و هدایت های آن ها دچار سستی می شوند، و این به معنی از بین رفتن هدف برانگیخته شدن انبیا و تعیین ائمه علیهم السلام می باشد. در باره مصونیت  وعصمت پیامبر وائمه ع از هر گونه خطا و اشتباه وتفصیل دلایل مربوطه به منبع ذیل مراجعه شود  (1)

2- هر عبارتی كه ظاهر آن موهم این باشد كه گناه یا خطا یا اشتباهی متوجه یكی از انبیا و اوصیا گردیده است، توان مقابله با آن دلیل عقلی كه در نكته اول بیان شد ندارد و باید به معنای صحیحی تاویل شود.

 بنابر آن دلیل عقلی یقین پیدا می كنیم كه پیامبران و اوصیای آن ها معصوم می باشند. پس هر آیه یا روایتی كه معنای ظاهرش خلاف این مطلب را برساند ، در مقابل دلیل عقلی و یقینی تاب مقاومت ندارد و باید به معنای غیر ظاهری خود تاویل و تفسیر شود.

این مطلب در موارد دیگر نیز جریان دارد.

با دلیل و برهان عقلی و یقینی ثابت می كنیم كه خدای متعال جسم نیست و دست و چشم و پا ندارد ، اما در آیه ای  از دست خدا سخن گفته است: « ید الله فوق ایدیهم » .(2)

 نمی توانیم « یدالله» را به معنای دست ظاهری همان گونه كه انسان ها دارند معنا كنیم چرا كه معنای ظاهری خلاف  دلیل و برهان عقلی و یقینی است كه خدا مجرد است و جسم ندارد؛ بنابراین به معنای غیر ظاهری آن تاویل و تفسیر می كنیم و می گوئیم كه منظور و مراد از دست، قدرت و سیطره خدای متعال است. همان گونه كه در موارد دیگر هم ما دست را به این معنا به كار می بریم، مثل اینكه می گوئیم « كشور در دست فلانی است » و ما یقین داریم كه این جا دست به معنای ظاهری آن نیست، چرا كه هیچ دستی به آن بزرگی نیست تا بتواند كشوری را در خود جای دهد. این جا دست به معنای قدرت است و معنای صحیح چنین است كه كشور تحت قدرت و سیطره فلانی است و او كشور را اداره می كند.

3- پیامبران و ائمه اطهار علیهم السلام در زمان حیات خود، اعم از زندگی شخصی و اجتماعی، مامور به ظاهر بوده اند.

یعنی ایشان در رفتار  و حكومت بر مردم مامور بودند كه به ظاهر حال افراد توجه كنند.

 اگر كسی را پیش پیامبر و یا امامی می آورند و  اتهام خلافی را می دهند، پیامبر یا امام وظیفه دارد كه برای اثبات یا نفی  اتهام از شخص از امور ظاهری كه در شرع مقدس اعلام شده، استفاده نماید، نه از علم غیب خود.

 باید از اتهام زننده برای ادعای خود دلیل و مدرك بخواهد. از او بخواهد برای ادعای خود شاهد بیاورد. اگر توانست شاهد بیاورد ،به نفع او حكم می كند و اگر نه، به نفع متهم حكم خواهد كرد.

در این جا امام اگر چه بداند كه در واقع حق با كیست، ولی تا ضرورت اقتضا نكند، به علم خود استناد نمی كند و به  ظاهر عمل می كند.

در این مورد امام علیه السلام به ظاهر حال منذر و نیز پیشینه خوب خانوادگی او نگاه كرده ، طبق ظاهر شایسته گرفتن این مقام دیده است، ولی وقتی خلافی از او سر زد، بلافاصله عكس العمل نشان داد و او را بازخواست نمود.

اگر امام به خود اشتباهی نسبت می دهد، به خاطر همین ظاهر است كه ممكن است با واقع مطابق باشد و ممكن است نباشد. ائمه هم مامورند به ظاهر عمل كنند، نه علم خود به واقع. برای همین در ادامه این ماجرا در تاریخ نقل شده است كه وقتی امام او را بازخواست كرد و صعصعه یكی از یاران خاص امام خواست شفاعت او را بكند، امام فرمود: اگر سوگند بخورد كه من این كار را نكرده ام ، او را آزاد خواهم كرد.

این همان عمل به ظاهر است كه باید پیامبران و ائمه علیهم السلام از آن تبعیت می كردند.(3)

 

پی نوشت ها:

1. صادقی، پاسخ به پرسشهای در باره عصمت، نشر مركز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه قم 1388 ش، ص83.

2.  فتح (48) ، آیه 10.

3.  ناصر مكارم شیرازی، پیام امیرالمومنین علیه السلام، نشرتهران: دارالكتبالاسلامیه، -۱۳۷۵، ج 11، نامه 71.

اگر پاسخ مثبت است لطفا آیات مربوطه را نیز ذكر كنید.
« ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً »

آیا در قرآن صراحتا به خاتمیت پیامبر گرامی اسلام-صلی الله علیه و آله وسلم- اشاره شده است؟ و اگر پاسخ مثبت است لطفا آیات مربوطه را نیز ذكر كنید.اگر هم صریح مطرح نشده است و این مطلب از بعضی از آیات نتیجه می شود آن آیات را با استدلالی كه برای نتیجه گیری به كار می رود برایم بنویسید. پیشاپیش از راهنمایی شما سپاسگزارم

علاوه بر اينكه بر خاتميت پيامبر (ص) در آيات قرآن كريم تصريح شده است آيات متعددي وجود دارد كه مي توان خاتميت پيامبر (ص) را از آنها برداشت نمود.

يكي از آياتي كه به صراحت به اصل خاتميت اشاره دارد اين آيه است كه خداوند متعال مي فرمايد:

« ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً »(1)

«محمّد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست ولي رسول خدا و ختم‏كننده و آخرين پيامبران است و خداوند به همه چيز آگاه است»

هر چند اين آيه در مقام تبيين جواز ازدواج پيامبر (ص) با همسر مطلقه فرزند خوانده اش، زيد، است اما در ضمن، مسأله خاتميت را نيز مطرح كرده است. يكي از عادات رايج قبل از اسلام خودداري شخصي از ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده خويش بود. خداوند براي آنكه اين رسم نادرست منسوخ گردد به پيامبر (ص) امر كرد كه با همسر طلاق داده شده زيد ازدواج كند. سپس در این آيه به اين مطلب اشاره مي شود كه هيچ يك از مردان زمان پيامبر (ص) فرزند حقيقي او نيستند و زيد نيز صرفا پسر خوانده - و نه فرزند حقيقي- پيامبر (ص) است و از اين رو ازدواج با همسر او پس از طلاق مانعي ندارد.

بنابراين ابتداي آيه مربوط به مباحث فقهي و تاريخي است اما تعبير «خاتم النبيين» كه در ذيل آيه آمده تصريح به خاتميت پيامبر (ص) دارد. مطابق قرائت مشهور «خاتم» به فتح تاء و به معناي انگشتر است ولي چرا براي انگشتر واژه اي از ريشه ختم ساخته شده است.

دليل اين مطلب آن است كه در گذشته معمولا پايانِ نامه ها يا درپوش طومارها را با انگشتر مهر مي كردند و از آن رو به آن خاتم مي گفتند . به قول اديبان «خاتم» به معناي «ما يختم به» است يعني چيزي كه بوسيله آن ختم مي شود بر اين اساس خاتم النبيين يعني «من يختم به النبوه» يعني كسي كه نبوت به او  پايان مي پذيرد.

پس مفاد اين بخش از آيه شريفه اين است كه سلسله انبياء با آمدن پيامبر اسلام (ص) خاتمه يافته است.

علاوه بر اين آيه از آيات متعددي كه دلالت بر جهاني بودن دعوت پيامبر (ص) دارند جاودانگي و خاتميت رسالت ايشان را مي توان برداشت نمود.

به عنوان مثال در يكي از اين آيات مي خوانيم:

« تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي‏ عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً » (2)

 «زوال ناپذير و پر بركت است كسي كه قرآن را بر بنده‏اش نازل كرد تا بيم‏دهنده جهانيان باشد.»

از اين آيه خاتميت اسلام را مي توان برداشت نمود زيرا تعبير «عالمين» اختصاص به زمان خاصي ندارد بنابراين تا زماني كه عالم دنيا بر قرار است هر امتي كه در هر جا ظهور يابند جزء عالمين خواهند بود و پيامبر (ص) نذير و هشدار دهنده آنها نيز خواهد بود.

آيه ديگري كه مي توان بدان استناد نمود اين آيه است كه خداوند متعال مي فرمايد:

«... وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغ...»(3) « اين قرآن بر من وحي شده، تا شما و تمام كساني را كه اين قرآن به آنها مي‏رسد، بيم دهم»

عموميت و شمول لفظ «من بلغ» شامل همه انسان هاي موجود در زمان پيامبر (ص) و همچنين همه انسان هايي كه در آينده  مي آيند مي شود و اين معنا، همان خاتميت دين اسلام و رسالت پيامبر اسلام (ص) مي باشد.

البته ناگفته نماند كه طرح مسأله خاتميت به قرآن اختصاص ندارد بلكه روايات متعددي بر اين مسأله دلالت دارد كه در منابع روايي نقل شده است. به عنوان نمونه در يكي از اين روايات به نقل از رسول خدا خطاب به حضرت علي (ع) مي خوانيم:

 « يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي‏ » (4)

« ‏اي علي منزلت تو نسبت به من همانند جايگاه و منزلت هارون است نسبت به موسي جز اينكه بعد از من پيامبري نخواهد بود».(5)

پي نوشت ها:

1. أحزاب(33) آيه 40.

2. فرقان(25) آيه 1.

3. أنعام(6) آيه 19.

4. شيخ صدوق، خصال، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1362 ش، ج2، ص 572.

5. براي مطالعه تفصيلي بحث خاتميت ر.ك: شهيد مطهري، كتاب ختم نبوت، انتشارات صدرا و آيت الله مصباح يزدي، معارف قرآن، بخش راهنما شناسي، انتشارات موسسه امام خميني، از ص 177 تا ص 189.

انسانی كه 40 سال سواد نداشته چجوری پیامبر یه كشور شده؟
مقوله پیامبری و ارسال رسولان از جانب خداوند برای بشر یكی از سنت های مهم الهی در طول زندگی بشر بوده كه از آغاز خلقت نسل كنونی انسان ها شروع شده و ...

میخوام بدونم حضرت محمد جچوری پیامبر شد؟ قانع نمیشم...انسانی كه 40 سال سواد نداشته چجوری پیامبر یه كشور شده؟

مقوله پیامبری و ارسال رسولان از جانب خداوند برای بشر یكی از سنت های مهم الهی در طول زندگی بشر بوده كه از آغاز خلقت نسل كنونی انسان ها شروع شده و در طول این قرن های متمادی به شدت و كثرت ادامه داشته است و هیچ گاه و در هیچ دوره ای انسان ها بدون فرستاده الهی نزیسته اند.

ماهیت انتخاب انسان هایی خاص از بین مجموعه افراد بشر برای احراز مسئولیت پیامبری خود یكی از پر رمز و راز ترین قوانبن عالم است و تنها خداوند خود از ماهیت حقیقی این انتخاب آگاه است؛ چنان كه خود در قران مجید فرمود : « اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه؛ ‏(1) خداوند آگاهتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد».

این ابهام تا جایی بوده كه در بسیاری از موارد بعد از انتخاب انبیاء از جانب خداوند توده افراد جامعه نسبت به این امر اظهار تعجب می نمودند و افرادی دیگر را مناسب تر برای این امر می پنداشتند و حتی نسبت به انتخاب پیامبران اعرتاضات تند و شدیدی می نمودند ، همان گونه كه در خصوص انتخاب پیامبر اسلام به صراحت گفتند: «وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلي‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيم‏ (2) و گفتند: «چرا اين قرآن بر مرد بزرگ (و ثروتمندي) از اين دو شهر (مكه و طائف) ناز ل نشده است؟!».

اما چنان كه ذكر شد معیار و مبنای انتخاب برخی افراد برای احراز مسئولیت رسالت الهی و انتقال معارف وحیانی اموری خاص و باطنی است كه تنها خداوند از ان آگاه است و به طور مختصر می توان دریافت كه ماهیت اصلی این لیاقت بخشی به سزاواری های فردی و شخصی اعم از سلامت جسم و روان و اخلاق و  درستكاری خود فرد رفتار بر می گردد و بخشی نیز به سوابق و پیشینه نسل و خاندان و والدین فرد و بخش مهم دیگر به عظمت روحی و قابلیت های فطری فرد برای توانایی ارتباط با عالم غیب و توان بر دوش كشیدن بار سنگین رسالت كه درك همه این شاخصه ها تنها به دست خداوند متعال كه عالم بر ظاهر و باطن همه انسان هاست می باشد.

در هر حال آنچه مسلم است این شاخصه ها در طول تاریخ تنها در بخش معدودی از افراد متجلی شد و این افراد چه بسا در ظاهر و به حسب معادلات متعارف و مناسبات اجتماعی جایگاه درخوری نداشتند اما لیاقت احراز مسئولیت خطیر نبوت و رسالت در ایشان بود و بدین جهت خداوند آن ها را برای این امر برگزید .

در خصوص پیامبر اسلام نیز این ویژگی ها به طور تمام و كمال وجود داشت و ایشان از نظر كمالات روحی و جسمی و فضائل اخلاقی و رفتاری در بالاترین حد مطوالب بودن و به علاوه خاندان ایشان نیز از نسل های پاك و به دور از انحرافات عقیدتی و رفتاری به حساب می آمدند و بالاتر از همه این ها قابلیت های فطری و درونی آن بزرگوار به طور ذاتی و اكتسابی به حدی رسیده بود كه امكان احراز مسئولیت نبوت و رسلت پایانی خداوند را دبرای ایشان به ارمغان آورده بود.

اما در كنار همه این ها برخی شرایط و ویژگی های خاص برای هر پیامبر در نظر گرفته می شد كه در موفقیت او در مسیر رسالتش به كار بیاید و امی بودن حضرت یعنی سواد خواندن و نوشتن ندانستن ایشان نیز از همین بود .

در واقع از آنجا كه معجزه اصلی آن حضرت آیات قرآن بود كه نوعی اعجاز لفظی و بیانی به حساب می آید عدم اگاهی پیشین حضرت از سواد خواندن و نوشتن تاثیر بسزایی در قبول و پذیرش آسمانی بودن این كتاب بزرگ برای توده جامعه داشت ؛ حقیقتی كه در قران نیز بدان اشاره شده است :

« وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُون‏ (3) تو هرگز پيش از اين كتابي نمي‏خواندي، و با دست خود چيزي نمي‏نوشتي، مبادا كساني كه در صدد (تكذيب و) ابطال سخنان تو هستند، شك و ترديد كنند!»

در نتیجه بی سواد بودن حضرت خود یكی از نكات لازم و مثبت در مسیر رسالت آن بزرگوار بود ، در كنار انكه نباید از یاد ببریم ماهیت نبوت و رسالت و انتقال وحی و اعجاز همه و همه از زمره امور خاص و ویژه و برخلاف روال طبیعی هستند و بر این اساس پیامبر شدن فردی به ظاهر بی سواد و ارائه كاملترین مجموعه بیانی و زیباترین كتاب ممكن از جانب او امری عجیب به حساب نمی آید .

البته نباید فراموش كنید كه پیامبری امری مربوط به كشور خاص نیست و انبیاء الهی بسته به ظرفیت هایشان و نیاز زمانه مسئولیت ارشاد یك خانواده یا یك قوم یا یك منطقه و یا كل جهان را بر عهده داشتند و پیامبر اسلام نیز دارای رسالت جهانی داشت .

 در ضمن بد نیست بدانید كه انديشمندان اسلامي در خصوص بي سواد و یا با سواد بودن پيامبر (ص) بعد از رسالت اختلاف نظر دارند. بعضي باور دارند كه حضرت در دوران رسالت هم مي­ خواند و هم مي نوشت. برخي مانند سيد مرتضي از طرفداران اين نظريه است. (4) طرفداران اين رويكرد با بهره‏گيري از آيات و روايات قايل شده‏اند چگونه ممكن است پيامبر - كه همه چيز را مي آموخته است - خواندن و نوشتن را نياموخته باشد؟! (5)

برخي دیگر عقيده دارند كه پيامبر بعد از رسالت مي خواند، ولي نمي‏نوشت. (6) بعضي احتمال داده‏اند حضرت بعد از رسالت نه مي خواند و نه مي نوشت. در هر حال وضعیت ان حضرت به گونه ای بود كه كیفیت خواندن و نوشتن ایشان لطمه ای بر مدیریت و حكومت ایشان نمی زد .

 پی نوشت ها

1. انعام (6) آیه 24.

2. زخرف (43) آیه 31.

3. عنكبوت (29) آیه48 .

4. علامه مجلسی ، بحارالانوار، دارالكتب الاسلامیه ، تهران ، بی تا ، ج 16، ص 135

5. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، انتشارات صدرا ، تهران ، 1374ش ، ج 3، ص 212

6. بحارالانوار همان، ج 16، ص 133.

منطق شما براي رد اين طرز فكر چيست ؟
آفتاب آمد دليل آفتاب گر دليلت بايد از وي رو متاب . از وي ار سايه نشاني مي دهد شمس هر دم نوري جاني مي دهد(1)

دين امري الهي نيست و ساخته ي فكر انسان است. منطق شما براي رد اين طرز فكر چيست ؟

در ابتدا بايد اشاره شود كه توهم مطرح شده در پرسش جديد نيست، بلكه از دير باز از سوی برخي دين ستيزان نظير كمونيست ها مطرح شده است. ولي بر خلاف پندار آنها دين ساخته ذهن بشر نيست بلكه از سوي خالق عالم و آدم فرستاده شده در تحليل مسله بايد گفت به گفته مولوي:

 آفتاب آمد دليل آفتاب                   گر دليلت بايد از وي رو متاب

 از وي ار سايه نشاني مي دهد       شمس هر دم نوري جاني مي دهد(1)

خود دين وكتاب آسماني آن كه در عصر خاتم انبيا قران كريم است دلالت مي كند كه از جانب خداست و غير خدا را توان بر انشاي چنين كتابي نيست. با صراحت تمام هم اعلام كرده كه از جانب خداست و پيامبر و غير پيامبر را در ايجاد آن دخالتي نيست. نيز خود را آيت خدايي بودن شمرده و اعلام كرده، اگر در خدايي بودن من شك داريد و مرا ساخته بشر از جمله رسول مي دانيد، و مدعي هستيد كه بشر را توان انشاي چنين كتابي هست، پس يك سوره مثل سوره هاي من بياوريد و به جامعه عرضه كنيد و در معرض قضاوت سخن شناسان قرار دهيد.

با وجود آن كه دشمنان از صدر اسلام در صدد آن بودند كه آسماني بودن قرآن را انكار كنند و آن را ساخته ذهن پيامبر يا ديگران معرفي كنند ولي نتوانستند به مبارزه طلبي قرآن پاسخ دهند و تا ابد هم نخواهند توانست. الان سرسخت ترين دشمن اسلام، يهوديان صهيونيست هستند كه از تمام امكاناتشان براي نابودي اسلام استفاده مي كنند، ليكن تاكنون نتوانستهاند حتي يك سوره كوچك مثل قرآن را بنويسند.

قرآن مجيد از جهات گوناگون معجزه است و خدايي بودن خود را فرياد مي زند. دو نمونه را ذكر ميكنيم:

يكي جنبه فصاحت و بلاغت است. قرآن از فصاحت و بلاغتي برخوردار است كه از عهده بشر خارج است. از اين رو عرب جاهلي كه در فصاحت و بلاغت و شعر و ادب تخصص بلكه نبوغ داشت، وقتي در برابر قرآن قرار گرفت و در فصاحت آن دقت كرد، به معجزه بودن آن پي برد و اظهار عجز و ناتواني نمود. روي اعجاز فصاحتي قرآن، عدهاي از آنان وحي بودن قرآن را پذيرفته و نبوت پيامبر اسلام را تصديق نمودند. بقيه نيز گر چه ايمان نياوردند، ولي هماوردي نكردند و عجز خود را از آوردن حتي سوره اي كوچك فرياد زدند و اين خود بزرگ ترين دليل بر آسماني بودن قرآن است و ثابت ميكند كه آوردن كتابي مثل قرآن از دايره قدرت بشر بيرون است. بنا بر اين خود قرآن بهترين گواه بر آسماني بودن خويش است.

ديگر اين كه همه قبول دارند رسول خدا (ص) امي يعني درس نخوانده بود، ولي با وجود اين، كتابي آورد كه پر است از معارف عقلي و دقايق علمي و فلسفي، به طوري كه اين كتاب افكار فلاسفه و دانشمندان را به خود جلب كرده و متفكران شرق و غرب عالم را مبهوت و متحير ساخته است.

امي و درس ناخوانده بودن پيامبر و بيگانه بودن ايشان و محيط زندگي­شان از دانش روز و ناتواني او از مراحل ابتدايي خواندن و نوشتن، بهترين دليل بر اين است كه قرآن محصول فكر و فهم ايشان يا تعليم گرفته از ديگران نبوده است. پيامبر پيش هيچ كسي زانوي شاگردي به زمين نزده است و از هيچ كس تعليم نگرفته و قبل از بعثت هيچ سخن و كلامي شبيه قرآن از او شنيده نشده و اين معارف و آيات به ناگاه بر زبان او جاري شد.

قرآن خود بر اين موضوع تكيه كرده و آن را يكي از نشانه هاي آسماني بودن خود شمرده است:

تو پيش از نزول قرآن هيچ نوشته­اي را نمي­خواندي و با دست راست خود (كه وسيله نوشتن است) نمي نوشتي. اگر قبلا مي خواندي و مي­نوشتي، ياوه گويان شك و تهمت به وجود مي­آوردند». (2)

ما قرآن را كه روح و حيات است، از امر خود بر تو وحي كرديم. تو قبلا نمي دانستي نوشته و ايمان چيست». (3)

اين آيات صراحت دارد كه پيامبر قبل از نزول قرآن با خواندن و نوشتن و معارف بلند قرآن بيگانه بوده و اينها نه تراوش ذهن او بلكه نازل شده از جانب خداوند حكيم است كه تاريخ زندگي پيامبر نيز اين امر را تاييد مي كند.

دليل محكم ديگر بر وحي بودن و آسماني بودن قرآن اين است كه پيامبر مومن و خدا ترس و راستگو بود. در اين ايمان و خداترسي و راستگويي هيچ شكي نيست. چنين كسي هيچ گاه به خود اجازه نمي دهد تراوش فكر و ذهن خود را به خدا و آسمان نسبت دهد؛ زيرا يقين دارد كه نسبت دادن مطلبي به خدا، افترا به خدا و بزرگ ترين گناه است و با قهر خدا مواجه خواهد شد و هيچ قدرتي نيست تا او را از قهر خدا برهاند. آري اگر افرادي غير از پيامبر بودند، ممكن بود به خود جرات بدهند كه مطالب ساخته ذهن و روح خود را به خدا نسبت دهند تا بهتر مقبول خلق گردد؛ ولي از مومن بي نظيري چون پيامبر با آن مرحله خداترسي چنين كاري محال است.

خود قرآن افترا و نسبت دادن چيزي را به خدا بزرگ ترين گناهان مي شمارد:

«و من اظلم ممن افتري علي الله كذبا؟ (4) و چه كسي ستمكارتر از كسي است كه به دروغ چيزي به خدا ببندد؟!».

 از زبان پيامبر اعلام مي كند كه از خدا چنان ترسي دارد كه هيچ گاه ناحقي بر خدا نمي بندد، زيرا مي داند كسي نمي­تواند نگهدار او از قهر خدا باشد:

 بگو اگر آن را به خدا بسته باشم، نمي توانيد در قبال خدا مالك و نگهدار من باشيد.(5) نكته ديگر اين كه با توجه بدلايل عقلي عصمت پيامبر هر گز نمي توان  احتمال داد كه او  فكر  وانديشه و كلام خودرا به عنوان كتاب اسماني و وحي  ودين  آسماني به مردم عرضه كند چه اين كه آن همه روايات به عنوان كلام  پيامبر موجود است هيج كدام آن ها شبيه به كلام وحي و قران كريم نيست؛ پس با توجه به دلايلي كه گذشت نمي توان گمان كرد قرآن از جانب غير خدا باشد.  در اين رابطه سخن نغزي از مولوي بسيار زيبا و شنيدني است كه مي گويد

گر چه قرآن از لب پيغمبر است                  هر كه گويد حق نگفت او كافر است

مطلق آن آوازها از شه بود                        گرچه از حلقوم عبدالله بود (6)

-اگر قرآن تراوش ذهن و روح پيامبر بود، براي نزول آيات انتظار نمي كشيد و موضع گيري هايي نمي كرد كه و بعد آياتي را از خود بگويد و آن موضع گيري ها را  اصلاح  كند. هيچ عاقلي  نسبت به خود و سخنان خود چنين نمي كند در حالي كه قرآن چند بار پيامبر را  تذكر داده و بر اعمالي كه از او يا از پيروانش صادر شده  گوشزد نموده  است .

بارها بود كه مسئله اي پيش مي آمد يا سوالي مطرح مي گرديد و پيامبر جواب و حكم آن را نمي دانست و منتظر نزول وحي مي نشست تا جواب و حكم آن را بگيرد. در مكه كه پيامبر زير ذره بين قريش بود، تعدادي از يهود آمدند و سوال هايي از رسول خدا مطرح كردند و پيامبر به پشت گرمي وحي وعده جواب در فردا را به آنان داد و خدا براي تاديب پيامبرش و تعليم پيروان ايشان چندين روز نزول وحي را به تاخير انداخت به نحوي كه مشركان شايعه كردند كه خداي محمد با او قهر كرده و او را واگذارده است (7) طبيعي است كه اگر قرآن جوشش روح و روان پيامبر بود، حضرت جواب آنان را به تاخير نمي انداخت تا دشمنان شادكام گردند و دوستان اندوهگين شوند و ... .

منافقان براي يافتن بهانه براي شركت نكردن در جنگ و جهاد از پيامبر براي شركت در ميدان جنگ اجازه مي طلبيدند -در حالي كه براي انجام وظيفه احتياج به اجازه گرفتن نيست - يا به بهانه هاي مختلف از حضرت اجازه تخلف و شركت نكردن مي خواستند و پيامبر نيز به دليل محذوريت هاي اخلاقي گاهي افرادي را اجازه تخلف مي داد و آيه نازل شد و پيامبر را تخطئه و توبيخ كرد كه چرا اجازه تخلف داده است.(8)

يا در مكه سران مشركان خدمت رسول خدا رسيده و در اين وقت مومن نابينايي هم براي استفاده به محضر رسول خدا مي شتابد و با توجه به نابينا بودنش متوجه نيست كه رسول خدا ميهمان دارد و ... .

فردي از اطرافيان ناراحت مي شود و روي در هم مي كشد كه چرا اين نابينا آمده و مزاحم اين جلسه مهم شده و ...كه آيات نازل مي شود و پيامبر را بر گناه ناكرده توبيخ مي كند كه چرا روي ترش كردي و به سران شرك بها دادي و براي مومن نابينايي اهميت كافي قائل نشدي و ... . (9)

اگر اين قرآن جوشش روح و روان خود اين پيامبر بود معنا نداشت كه پيامبر خود را در مكه به جهت بها دادن به مشركان كه در نگاه عادي به سود مسلمانان است و ...، اين گونه توبيخ كند.

با توجه به دلايلي كه گذشت نمي توان گمان كرد دين عموما واسلام وقران  خصوصا  جوشش روح پيامبر يا تعليم ديگران به او بوده و قطعا اين آيات و سوره ها از عالم غيب بر قلب ايشان نقش بسته و ايشان مامور به ابلاغ آن ها بوده است. همه اين گونه امور مي رساند كه قرآن از جانب خدا است و نه كلام پيامبر. چه اين كه  اين توهم كه قرآن از لحاظ معنا كلام خدا و از نظر لفظ  كلام پيامبر است نيز مردود است؛ زيرا به اتفاق همه مذاهب و علمي اسلام قرآن از هر نظر كلام الله است چه اين در قرآن كريم در چندين آيه به صراحت آمده كه كه قرآن  از سوي خداوند با زبان عربي نازل گرديده مثلا فرمود: به راستي كه اين قران از جانب پروردگار جهانيان نازل شده  به زبان عربي روشن».(10)

و آيات از اين قبيل (11)  تفصيل اين بحث را در منبع ذيل جويا شويد! (12)

 نكته ديگر  اين كه عقل براي هدايت و تأمين سعادت انسان كافي نيست، بلكه عقل جهت رشد و شناخت برخي از واقعيات، نياز به دين دارد (13) زيرا عقل در شناخت برخي از مسايل عاجز است. در تشخيص حق و باطل دچار مشكل مي‏شود. دين است كه در برخي موارد زمينه‏هاي حكم عقل را فراهم مي‏نمايد .(14) آن را در تفسير زندگي، شناخت جهان و شناخت مبدأ و معاد كمك مي‏كند.(15)

بر اساس نياز عقل به دين است كه يكي از فلسفه‏هاي بعثت پيامبران «رشد عقلاني» بيان شده است. امام علي (ع) فرمود: «خداوند رسولانش را فرستاد... تا گنجينه‏هاي عقل را آشكار سازند...».(16)

استاد آيت اللَّه جوادي آملي مي‏نويسد: «... مثلاً عقل انسان، بعضي از صفات جزئيه خداوند، مانند سمع و بصر و كلام الهي و هم چنين حقيقت معاد و چگونگي آن و احكام الهي را كاملاً درك نمي‏كند و بايد آن‏ها را از نقل (حديث) استفاده كند...».(17)

انديشمندان باور دارند كه انسان‏ها مدني بوده و نياز به زندگي دسته جمعي دارند تا نيازهاي خويش را با تعامل تأمين كنند. اولين مؤلفه زندگي دسته جمعي، وجود قانون و اجراي آن است؛ زيرا بدون قانون نمي‏توان امنيت و عدالت را برقرار كرد و از حقوق مردم دفاع نمود.

طرفداران دين باور دارند كه عقل و علم به تنهايي قادر نيستند كه همه مصالح و مفاسد انسان‏ها را درك كرده و بر اساس آن قانون وضع كند: «ما نبايد فراموش كنيم كه معلومات و ادراكات عقلي ما در برابر آنچه كه نمي‏دانيم، قطره‏اي در مقابل يك اقيانوس عظيم است، و اين حقيقتي است كه همه دانشمندان اعم از مادي و غير مادي به آن معترفند...».(18)

پي نوشت ها:

1.  مولوي . مثنوي معنوي  نشر علمي فرهنگي، تهران 1375 ش، دفتر اول، ص10.

2. عنكبوت (29)، آيه 48.

3. شوري (42)، آيه 52.

4. انعام (7)، آيه 21.

5. احقاف (46)، آيه 8.

6. مولوي، مثنوي معنوي نشر علمي فرهنگي، تهران 1375ش، دفتر اول، ص88 و دفتر چهار، بيت 2122.

7.  ناصر مكارم و ديگران، تفسير نمونه، نشر دار الكتب السلاميه تهران، 1378 ش، ج12، ص385.

8. توبه (9) آيه 43.

9. سوره عبس (80).

10. شعرا (16) آيه 192 و 195.

11. قيامت (75) آيه 18 و مزمل (73) آيه 5  توبه (9) آيه 6.

12 . امين صادقي جلوه هاي قرآني در نگاه امام خميني، نشر موسسه آثار امام  1388 ش، ص35.

13. بقره (2) آيه 151.

14.  ناصر مكارم شيرازي، پيام قرآن، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران، ج 7، ص 18.

15.  همان، ص 33.

16.  محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1388 ق.ج 1، ص 16.

17.  جوادي آملي، انتظار بشر از دين، نشر مركز اسرا، قم، 1387 ش، ص37.

18.  پيام قرآن، ج 7، ص 51. 

اگر باخبر بودند چرا برای شهادت اقدام كردند؟
دانش و آگاهي پیامبران و امامان(ع) بر دو قسم است: 1ـ علم هایی كه از راه هاي عادي فراهم مي آید، 2ـ علومي كه از راه های ماوراي طبیعي (علم لدني) حاصل می شود.

 آيا امام رضا از شهادت خود با خبر بودند؟اگر باخبر بودند چرا برای شهادت اقدام كردند؟

دانش و آگاهي پیامبران و امامان(ع) بر دو قسم است:

1ـ علم هایی كه از راه هاي عادي فراهم مي آید، كه در این دانش­ها با مردم دیگر تفاوت زیادي ندارند.

2ـ علومي كه از راه های ماوراي طبیعي (علم لدني = وحي و الهام) حاصل مي­گردد.

در كتاب كافی بابی (فصل) وجود دارد با عنوان: ان الائمة اذا شاؤوا ان یعلموا علموا، یعنی امامان هر گاه می خواستند كه چیزی را بدانند، از آن آگاه می شدند. در این باب روایات بسیاری جمع آوری شده است. (1)

 پیشوایان و امامان وظیفه نداشتند در تمام موارد، طبق علومي كه از راه هاي غیر عادی حاصل مي­شد عمل كنند، بلكه تكالیف دیني آنان همواره طبق علومي بود كه از راه های عادي پیدا میشد.

روش و رفتار آنان در زندگی، در معاملات، معاشرت، زناشویی، پوشیدن، نوشیدن، خوردن، خوابیدن، تندرستي و بیماری، صلح و جنگ، فقر و توانگری، حكومت و سیاست، مثل سایر مردم است، مثلاً پیامبر(ص) و امامان(ع) منافقان را خوب مي شناختند. مي دانستند كه آنها ایمان واقعي ندارند، ولي هرگز با آنها مانند كفار برخورد نمي كردند، بلكه از نظر معاشرت و ازدواج و دیگر احكام با آنها مانند سایر مسلمانان رفتار می كردند.

هم چنین هنگامی كه در مسند قضاوت و حل و فصل مشكلات مردم مي نشستند، مطابق قوانین قضایي اسلام حكم مي كردند و از علم خدادادي خود استفاده نمي كردند. در موردي كه دلیل شرعي مثلاً بر قاتل بودن متهمي وجود نداشت، امام یا پیامبر با تكیه بر علم غیب، حكم قصاص صادر نمي­كرد.

 معصومان(ع) مي توانستند در خود مصونیتي به وجود بیاورند كه ضربة شمشیر و سم در آنها اثر نكند، یا اگر مؤثر شد، سریعاً از راه اعجاز خود را شفا بدهند، ولی این كار را نكرده اند، زیرا بشر هستند و قضاي كلي الهي بر این است كه در زندگی مانند سایر مردم عمل نمایند. از این رو وقتي مریض مي شدند، به طبیب مراجعه می كردند . از دارو استفاده مي نمودند . درد را تحمل مي­كردند و در بستر بیماري می­افتادند. اگر غیر از این بود، امتحان و آزمایش و صبر و مقاومت در برابر مشكلات معنا نداشت.

آن ها در این جهت مانند مردمان عادی بودند كه در معرض آزمون های سخت قرار می گرفتند .علم لدنی آن ها در این جا هیچ دخالتی نمی توانست داشته باشد.

گرچه امامان(ع) از علم خدادادي برخوردار بودند و از گذشته و آینده خبر مي دادند و از نحوه شهادت خود با خبر بودند، ولي مؤظف نبودند طبق علم شان عمل كنند، بلكه در همه موارد (مگر مصلحت ایجاب كند) مطابق آن چه علوم عادي اقتضا مي­كرد، عمل مي­نمودند. همان گونه كه خداوند مي توانست در تمام برخوردهاي بین كفر و توحید، پیامبران و امامان و اولیاي الهي و رهروان راه حق را پیروز گرداند و كفر و كافران را مغلوب نماید، وی این كار را جز در موارد استثنایي انجام نداد، چرا كه سنت الهي بر این است كه جریان امور دنیوي به طور عادي و طبیعي پیش رود. در غیر این صورت دنیا بستر آزمایش برای بشر نخواهد شد.

 دليل اين نوع سلوك و رفتار مي تواند امور و دلايل مختلفي باشد، از جمله :

1- عمل بر اساس علم غیب با حكمت بعثت انبیا و نصب ائمه منافات دارد، زیرا در این صورت جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد. افراد بشر از وظایف فردی و اصلاحات اجتماعی به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غیب و عمل بر اساس علم خدادادی از وظیفه خود سرباز خواهند زد .

2- عمل بر اساس علم غیر عادی موجب اختلال در نظام عالم هستی است، زیرا مشیت و اراده خداوند به جریان امور بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعی و علم عادی نوع بشر تعلق گرفته است. به همین جهت پیامبر و ائمه (ع) برای شفای بیماری خود و اطرافیان خویش از علم غیب استفاده نمی‏كردند. شاید یكی از حكمت‏های ممنوع بودن تمسك به نجوم، تسخیر جن، برای غیب گویی و كشف غیر عادی حوادث آینده، همين امر يعني اختلال در نظام عالم هستی باشد.

در نتیجه: گرچه امیر مؤمنان علی(ع) شهادت خود را می دانست و قاتل خویش را مي شناخت، لیكن این علم افاضي (خدادادی) بود . بر حضرت لازم نبود طبق آن عمل نماید و به مسجد نرود ، بلكه وظیفه آن بود كه طبق علم عادی رفتار نماید . ابن ملجم هم تصمیمش مبني بر شهادت علی(ع) را مخفي نگه داشته بود . از این امر كسي غیر از همدستانش با خبر نبود.

 در نتيجه موقعي كه علی(ع) به مسجد تشریف برد ، در ظاهر مطلبي كه دلالت كند فردي در مسجد مصمم بر قتل حضرت است، وجود نداشت. از این رو حضرت مثل سایر روزها براي اقامه نماز جماعت به مسجد تشریف برد. بر اساس علم عادي خود رفتار نمود. به علم غیر عادي خود ترتیب اثر نداد، چون مكلف و مأمور نبود به علم غیبي خود عمل كند . اين حركت حضرت هم خودكشي نبود .

چنان كه در قضاوت و حكومت و تدبیر امور و انجام سایر تكالیف، طبق راه ها و علم هاي معمولي عمل مي فرمود، نه طبق علم غیب. اگر در ظاهر آب نبود، ولي از راه علم غیب از وجود آب اطلاع داشت، تكلیفش مثل دیگران تیمم بود. (2)

امام حسین طبق تكلیف الهي عمل كرد. از بیعت سر باز زد و دعوت كوفیان را اجابت نمود،  همان گونه كه روش طبیعی و مرسوم اقتضا می كرد، قبل از حركت سفیرانی را به كوفه فرستاد و سپس دست به جهاد با دشمن زد و شهید شد.

با توجه به معنای اخیر انداختن در هلاكت و خودكشی هم مورد ندارد، چون در امور عادی خود، علم و آگاهی غیبی به ماجرا نداشتند یا در این امور، اراده علم غیب نمی كردند تا از آن آگاه شوند و یا اگر علمی هم داشتند، مأمور بودند كه به علم عادی رفتار كنند . در حالي كه خودكشي و هلاكت به از بين بردن جان خود با اسباب عادي و از طريق علم عادي و طبيعي است .  

 مورد امام رضا عليه السلام امري غير اختياري بود و حضرت مجبور به نوشيدن آن جام زهر آلود يا خوردن ميوه مسموم شد و اختيار ترك براي ايشان وجود نداشت .

براي مطالعه بيش تر در اين خصوص مي توانيد به كتاب معارف دین، نوشته آیت الله لطف الله صافی گلپايگاني ( ج 1، ص 120 به بعد ) مراجعه نماييد .

پي نوشت ها:

1. ثقة الاسلام كليني، الكافي، ج1، باب : ان الائمة اذا شاؤوا ان یعلموا علموا ، دار الكتب الإسلامية تهران، 1365 ه ش ،

2. علامه مجلسي ، بحارالأنوار، ج 42؛ ص 258 و 259. نشر اسلاميه ، تهران بي تا .

دليل پذيرش ولايتعهدي از سوي امام رضا (ع) چه بود؟
بنابر شواهد و قرائن موجود امام رضا(ع) از روي ميل و اختيار ولايتعهدي را نپذيرفتند بلكه هنگامي وليعهدي مأمون را پذيرفتند كه ديدند اگر امتناع ورزد، نه تنها جان ...

دليل پذيرش ولايتعهدي از سوي امام رضا (ع) چه بود؟

بنابر شواهد و قرائن موجود امام رضا(ع) از روي ميل و اختيار ولايتعهدي را نپذيرفتند بلكه هنگامي وليعهدي مأمون را پذيرفتند كه ديدند اگر امتناع ورزد، نه تنها جان خويش را به رايگان از دست مي دهد، بلكه علويان و شيعيان آن حضرت نيز در معرض خطر واقع خواهند شد. لذا بر امام(ع) لازم بود كه جان خود و شيعيانش را از گزند خطرات حفظ كند و اگر آن حضرت با رد ولايتعهدي، هم خود و هم شيعيانش را به دست نابودي مي سپرد، اين اقدام معلوم نبود همچون شهادت سيدالشهداء گرهي از كار بسته امت مي گشود.

امام رضا(ع) در رابطه با اجبار در پذيرفتن وليعهدي فرمودند:

« خدا مي داند كه من از قبول اين امر كراهت داشتم. ولي وقتي در وضعي قرار گرفتم كه ميان قبول ولايتعهدي يا قتل يكي را مي بايست اختيار كنم، بناچار پذيرش ولايتعهدي را بر كشته شدن ترجيح دادم».(1)

 از ديگر دلايل قبول ولايتعهدي از سوي امام آن بود كه مردم خاندان پيامبر(ص) را در صحنه سياست حاضر ببينند و آنها را به دست فراموشي نسپارند و نيز گمان نكنند كه آنان همانگونه كه شايعه شده بود، فقط علما و فقهايي هستند كه در عمل هرگز به كار ملت نمي آيند. شايد پاسخ آن حضرت به سوال ابن عرفه، ناظر به همين مطلب باشد.

 ابن عرفه از امام رضا(ع) پرسيد:

اي فرزند رسول خدا! به چه انگيزه اي وارد ماجراي ولايتعهدي شدي؟

 امام پاسخ داد: به همان انگيزه اي كه جدم علي(ع) را وادار به ورود در شورا نمود.(2)

 علاوه بر اين، نيل به اين مقام يك اعتراف ضمني از سوي عباسيان بر اين مطلب كه علويان نيز در حكومت سهم شايسته و قابل توجهي دارند محسوب مي شد. لذا امام(ع) فرمود:

« سپاس خدايي را كه آنچه مردم از ما تباه كرده بودند،حفظ كرد و قدر و منزلت ما را كه پايين برده بودند بالا برد. هشتاد سال بر بالاي چوبهاي كفر ما را لعن و نفرين كردند، فضايل ما را كتمان كردند و دارايي-هايي در دروغ بستن به ما هزينه شد و خداوند جز بلندي ياد ما و آشكار شدن فضايل ما را نخواست.(3)

 گذشته از همه اينها، امام رضا(ع) در ايام ولايتعهدي خويش، چهره مزورانه مأمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نيت و هدفهاي وي در كارهايي كه انجام مي داد، هر گونه شبهه و ترديدي را از ذهن مردم زدود.

پي نوشت¬ها:

1. شيخ صدوق، عيون الاخبار الرضا(ع)، انتشارات اعلمي، تهران، ج2، ص139.

2. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، انتشارات علامه، قم، ج4، ص364. شيخ صدوق،عيون اخبارالرضا(ع) ، ج2، ص141.

3. عيون الاخبار الرضا(ع)، ج2، ص162.

صفحه‌ها