۱۳۹۷/۱۰/۲۲ ۲۲:۵۷ شناسه مطلب: 97539
علت وقوع جنگ موته چه بود؟
در اوايل سال هشتم هجري كه امنيت نسبي در بيشتر نقاط سرزمين حجاز حاكم شده بود، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به فكر تبليغ اسلام در نواحي مرزي شام افتاد و بر همين اساس، حارث عمير ازدي را با نامهاي به سوي فرمانرواي شام فرستاد ولي شرحبيل كه فرماندار سرزمينهاي مرزي بود، حارث را در دهكده موته دستگير و شهيد كرد؛ همزمان با اين حادثه، گروه 15 نفرهاي كه از سوي پيامبر براي تبليغ به سرزمين ذات الطلوع رفته بودند نيز مورد تهاجم قرار گرفتند و جز يك نفر كه مجروح شد و به مدينه برگشت، همگي آنها به شهادت رسيدند.
به دنبال اين حوادث، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمان جهاد صادر كرد و سه هزار نيروي مسلح جهت شركت در جنگ، اعلام آمادگي كردند.
سه هزار مرد جنگي آماده حركت به موته شدند و پيغمبر اسلام پرچم جنگ را بسته و سركردگي آنها را چنان كه در روايات شيعه آمده است به جعفر بن ابي طالب واگذار كرد و فرمود اگر براي جعفر اتفاقي افتاد، زيد بن حارثه امير لشكر باشد و اگر او هم كشته شد عبدالله بن رواحه و طبق روايات اهل سنت فرماندهي لشكر را به «زيد بن حارثه» واگذار كرد و فرمود: اگر زيد كشته شد فرماندهي لشكر با جعفر بن ابي طالب باشد و اگر او نيز كشته شد عبدالله بن رواحه فرمانده سپاه باشد!
در برخي از تواريخ آمده كه به دنبال آن فرمود: اگر او نيز كشته شد مسلمانان با نظر خويش فرماندهي از ميان خود انتخاب كنند.
مردي از يهود به نام نعمان كه اين ماجرا را شنيد گفت: اي ابالقاسم اگر تو براستي پيغمبر خدا باشي اينان را كه نام بردي همگي كشته خواهند شد، زيرا انبياء بني اسرائيل هرگاه لشكري را به جايي مي فرستادند و اين گونه فرمانده جنگ تعيين مي كردند اگر صد نفر را نيز به دنبال يكديگر نام مي بردند همگي در آن جنگ كشته مي شدند و به دنبال آن پيش زيد بن حارثه رفت و بدو گفت: با پيغمبر و خاندانت وداع كن كه اگر او براستي پيغمبر باشد تو ديگر زنده بر نخواهي گشت و زيد بن حارثه گفت: به راستي گواهي مي دهم كه او پيغمبر صادق و فرستاده خداست.
خطبه پيامبر در هنگام حركت سپاه
چون خواستند از مدينه حركت كنند پيغمبر براي آن ها خطبه اي ايراد فرمود كه بااختلاف نقل شده و ما متن يكي از آن ها را در اين جا انتخاب مي كنيم: «اغزوا بسم الله فقاتلوا عدو الله و عدوكم بالشام ستجدون فيها رجالا في الصوامع معتزلين الناس فلا تعرضوا لهم، و ستجدون آخرين للشيطان في رؤسهم مفاحص فاقلعوها بالسيوف، لا تقتلن امرأة و لا صغيرا ضرعا و لا كبيرا فانيا و لا تقطعن نخلا و لا شجرا و لا تهدمن بناءا».
به نام خدا به جنگ برويد و با دشمنان خدا و دشمنان اسلام كار زار كنيد، و البته مرداني را در ديرها خواهيد يافت كه از مردم كناره گرفته(و به عبادت مشغول) اند مبادا متعرض آن ها شويد، ولي مردان ديگري را خواهيد يافت كه شيطان در مشاعر و دماغ آنان جاي گرفته آن سرها را با شمشير بركنيد! مبادا زني يا كودك شيرخواري را به قتل رسانيد و نه پير فرتوتي را بكشيد، و نه نخل خرما يا درختي را قطع كنيد، و مبادا خانه اي را ويران سازيد!
و در حديث است كه چون مردم خواستند با عبدالله بن رواحه ـ يكي از سركردگان لشكر ـ خداحافظي كنند او را ديدند كه گريه مي كند و چون سبب گريه اش را پرسيدند گفت: به خدا من علاقه اي به دنيا ندارم و گريه من براي آن است كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه اين آيه را درباره دوزخ مي خواند كه خداي تعالي فرمود: «و ان منكم الا واردها كان علي ربك حتما مقضيا»[مريم 71): هيچ يك از شما نيست جز آن كه وارد دوزخ مي شود و اين حكم پروردگار تو است! و با اين ترتيب من نمي دانم پس از ورود به دوزخ چگونه از آن بيرون خواهم آمد.
حركت لشكريان به سوي شام و برخورد با روميان
باري لشكر مجهز اسلام به سوي شام حركت كرد و سربازان اسلام با شور و ايمان عجيبي بيابان خشك و سوزان عربستان را به سوي سرزمين حاصل خيز و خوش آب و هواي شام پشت سر مي گذارد و در اين سفر مسيري طولاني تر از تمام سفرهاي جنگي را بايد طي كنند و بيش از صد و پنجاه فرسخ راه بروند و خالد بن وليد نيز كه تازه مسلمان شده بود در اين سفر به طور داوطلب همراه لشكر اسلام برفت.
مسلمانان تا «معان» ـ كه اكنون در جنوب كشور اردن قرار دارد ـ پيش رفتند و در آن جا توقف كردند، در آن هنگام خبر به آن ها رسيد كه هرقل، امپراتور روم، با صد هزار سپاه براي جنگ با مسلمانان به سرزمين «مآب» آمده و صد هزار سپاه ديگر نيز از اعراب «لخم»، «جذام»، «قين» و «بهراء» كه در آن حدود سكونت داشتند به كمك وي آمده و جمعا با دويست هزار لشكر آماده جنگ با مسلمانان شده اند.
اين خبر كه به مسلمانان رسيد به مشورت پرداختند كه چه بكنند؟ آيا بازگردند يا به پيغمبر اسلام جريان را بنويسند و از آن حضرت كسب تكليف كنند و يا با همان سپاه اندك با لشكر روم بجنگند؟
در اين جا نيز نيروي ايمان و شوق شهادت كار خود را كرد و عبدالله بن رواحه كه هم مردي شجاع و دلاور بود و هم شاعري فصيح و زبان آور بود به پا خاسته و سپاه اسلام را مخاطب قرار داده گفت:
اي مردم به خدا سوگند اين كه اكنون آن را خوش نداريد، همان است كه به شوق آن بيرون آمده ايد و اين همان شهادتي است كه طالب آن هستيد! ما كه با دشمن به عدد زياد و كثرت سپاه نمي جنگيم، ما با نيروي اين آييني جنگ مي كنيم كه خدا ما را بدان گرامي داشته، برخيزيد و به راه افتيد كه يكي از دو سرانجام نيك در جلوي ماست: يا فتح و پيروزي، يا شهادت. . . !
اين سخنان پرشور كه از دلي سرشار از ايمان بر مي خاست در دل ديگران نيز اثر كرد و همگي گفتند: به خدا عبدالله راست مي گويد و به دنبال آن همگي برخاسته و به راه افتادند و در «بلقاء» به سپاه روم برخوردند و راه خود را به جانب قريه «مؤته» كه در آن نزديك بود و از نظر موضع گيري جنگي مناسب تر بود كج كردند.
رويارويي سپاه اسلام با روميان
همان گونه كه گفته شد: بنا بر نقل محدثين شيعه نخست جعفر بن ابي طالب پرچم جنگ را به دست گرفته و به عنوان فرمانده نخست به ميدان آمد ولي به گفته مورخين اهل سنت: نخست زيد بن حارثه پرچم اسلام را در ميان لشكر به اهتزاز در آورد و سپس چون صاعقه اي خود را به قلب سپاهيان روم زد و به دنبال او مجاهدان ديگر اسلام هر يك چون شهابي در سپاه بي كران سپاه روم فرو رفتند.
منظره با شكوهي بود: سه هزار نفر مجاهد از جان گذشته براي مرگ پرافتخار و رسيدن به شهادت خود را به قلب دويست هزار سپاه مجهز و جنگ آزموده زده بود و از انبوه نيزه ها و شمشيرها و رگبار تيره ايي كه به سويشان مي آمد هراس نداشتند و دست از جان شسته هر يك خود را به يكي از صفوف منظم دشمن مي زد و هم چون شهابي سوزان تا جايي كه مي توانست پيش مي رفت.
راستي براي سپاه روم اين شهامت و فداكاري باور نكردني بود ولي از نزديك مي ديدند چگونه سربازان با ايمان اسلام در راه پيشرفت آيين و هدف مقدس خود تلاش مي كنند و مختصر خوني را كه در كالبد خود دارند در اين راه نثار مي نمايند!
در اين گير و دار زيد بن حارثه در ميان حلقه نيزه هاي دشمن از پاي در آمد و به گفته اينان به دنبال او جعفر بن ابي طالب به سرعت خود را به پرچم جنگ رسانده آن را به دست گرفت و به دشمن حمله كرد و هم چنان جنگيد تا وقتي كه ديد در ميان حلقه محاصره دشمن قرار گرفته از اسب سرخ رنگ خود پياده شد و براي آن كه آن اسب به دست دشمن نيفتد آن را پي كرد و سپس پياده به جنگ پرداخت.
دشمن كه مي كوشيد هر چه زودتر پرچم جنگ را فرود آورد با شمشير دست راست جعفر را قطع كرد ولي جعفر با مهارت خاصي پرچم را به دست چپ گرفت ولي دست چپش را هم از بدن جدا كردند و او پرچم را به سينه گرفت و با دو بازوي خود نگاه داشت تا وقتي كه شمشير دشمن، او را به زمين افكند و به درجه شهادت نايل آمد و سن آن مجاهد بزرگ و نامي را در آن روز برخي سي و سه سال نوشته اند و برخي ديگر مانند ابن عبدالبر در استيعاب گفته است: در آن روز چهل و يك سال داشت و اين قول صحيح تر به نظر مي رسد، زيرا با توجه به اين كه طبق روايات جعفر بن ابي طالب ده سال از علي عليه السلام بزرگتر بوده در سال هفتم حدود چهل سال از عمر وي گذشته است.
از عبدالله بن عمر نقل شده كه گويد: من در آن جنگ مأمور رساندن آب به زخمي ها بودم و چون جعفر به زمين افتاد خود را به وي رسانيده و آب به او عرضه كردم، جعفر گفت: من نذر كرده ام روزه باشم آب را بگذار تا شام اگر زنده ماندم بدان افطار مي كنم من آب را در سپري ريختم و نزد او گذاردم ولي قبل از غروب جعفر از دنيا رفت.
و همچنين از او نقل شده كه گفته است: در بدن جعفر بن ابي طالب پس از شهادت اثر هفتاد زخم شمشير و نيزه و تير يافتند. در نقل ديگري است كه گفته اند: بيش از نود جراحت در بدن او بود و همگي آن ها در جلوي بدن بود و در پشت سر اثري از زخم ديده نشد.
نگارنده گويد: در روايات زيادي از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: خداوند به جاي دو دست جعفر كه در جنگ مؤته جدا شد دو بال در بهشت به او عنايت مي كند كه با فرشتگان پرواز مي كند و از اين رو به «جعفر طيار» موسوم گرديد. و پس از شهادت اين دو فرمانده دلاور و رشيد عبدالله بن رواحه پيش رفت و پرچم را به دست گرفت و پس از لختي تأمل كه كرد اين رجز را خواند:
يا نفس الا تقتلي تموتي
هذا حمام الموت قد صليت
و ما تمنيت فقد اعطيت
ان تفعلي فعلهما هديت
اي نفس اگر كشته نشوي سرانجام خواهي مرد، اين سرنوشت مرگ است كه پيش آمده! و آن چه آرزوي آن را داشتي ـ يعني شهادت ـ اكنون به تو داده اند و اگر كاري كه آن دو(شهيد) انجام دادند انجام دهي به هدايت و رستگاري رسيده اي.
در اين وقت از اسب خود پياده شد و پسر عموي او استخواني را كه مختصر گوشتي در آن بود به او داده گفت: بخور تا رمقي پيدا كني، عبدالله آن را به دست گرفته و دندان زد، ناگاه صداي شكستن شمشيري به گوشش خورد، بي تابانه بر خود فرياد زد: تو زنده اي؟ استخوان را انداخت و سپس شمشير كشيده چون شعله اي جواله خود را به دشمن زد و پس از شهامت بي نظيري به شهادت رسيد.
پس از شهادت عبدالله مسلمانان خالد بن وليد را ـ كه تازه مسلمان شده بود. به فرماندهي خود انتخاب كردند و او نيز آن روز را تا شب به زد و خوردهاي محتاطانه سپري كرد و چون شب شد عده اي از سپاهيان را به عقب لشكر فرستاد و چون صبح شد آن را با هياهو به نزد لشكريان آمدند به طوري كه دشمن خيال كرد نيروي امدادي از مدينه رسيده از اين رو دست به حمله نزدند.
و لشكر اسلام نيز حمله را متوقف كرد و عملا جنگ متاركه شد و براي سپاه روم با آن شهامتي كه روز قبل از جنگ جويان اسلام ديده بودند همين پيروزي به شمار مي رفت كه لشكر اسلام حمله نكند و از اين رو هر دو لشكر به سوي ديار خود بازگشتند.
ابن هشام و ديگران با مختصر اختلافي نوشته اند: در آن روزي كه مسلمانان در مؤته جنگ مي كردند رسول خدا صلي الله عليه و آله بر فراز منبر بود و ناگهان شروع كرد به خبر دادن از ميدان جنگ و فرمود: اكنون برادران مسلمان شما با دشمنان مشغول جنگ شدند. سپس شروع كرد به خبر دادن از جنگ و گريز مسلمانان ـ مانند كسي كه خود در ميدان جنگ حضور دارد ـ تا آن كه فرمود: زيد بن حارثه پرچم را به دست گرفت و هم چنان جنگيد تا كشته شد، و پس از او جعفر پرچم را به دست گرفت و او نيز جنگ كرد تا به شهادت رسيد. [1]
در اين جا رسول خدا كمي درنگ كرد ـ به طوري كه انصار مدينه رنگ شان تغيير نمود ـ و خيال كردند از عبدالله بن رواحه كه از آن ها بود ـ عملي سر زده كه موجب سرافكندگي آنان شده، ناگاه پيغمبر صلي الله عليه و آله ادامه داد و فرمود: عبدالله بن رواحه پرچم را به دست گرفت و جنگيد تا كشته شد!
و از اسماء بنت عميس ـ همسر جعفر ـ نقل كرده اند كه گفت: در آن روزي كه جعفر در «مؤته» شهيد شد من در خانه نان تهيه كرده بودم و بچه هاي خود را شستشو دادم كه ناگاه پيغمبر را ديدم به خانه ما آمد و فرمود: پسرانم كجا هستند؟ من آن ها را به نزد آن حضرت بردم. پيغمبر نشست و آن بچه ها را در بغل گرفت و دست به سرشان كشيد.
اسماء گويد: عرض كردم، يا رسول الله گويا دست يتيم نوازي به سر ايشان مي كشي در اين وقت اشك از ديدگان آن حضرت جاري شد و فرمود: آري جعفر به شهادت رسيد!
با شنيدن اين گفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله صداي من به گريه بلند شد و زنان ديگر نيز اطرافم را گرفته و شروع به گريه كردند، رسول خدا صلي الله عليه و آله برخاسته به خانه رفت و به حضرت فاطمه سلام الله عليها دستور داد غذايي براي خاندان جعفر تهيه كنيد و براي آن ها ببريد و به زنان خود دستور داد به خانه جعفر بروند و در مراسم عزاداري با آن ها شركت جويند.
در برخي از روايات آمده كه اين كار را سه روز تكرار كرد و از اين رو سنت بر اين جاري شد كه پس از آن حضرت نيز اين برنامه را براي افراد مسلماني كه عزادار مي شوند انجام دهند و تا سه روز غذاي گرم تهيه كرده براي ايشان بفرستند.
مراجعت سپاه به مدينه
پس از شهادت سه فرماندهاي كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله تعيين نموده بود، سرگرداني سپاه اسلام شروع شد؛ اما بالاخره با ترفندي كه «ثابت بن اقرم» و «خالد بن وليد» اجرا كردند، مسلمانان پس از يك روز مقاومت و پايداري سخت در برابر سپاه عظيم روم، با سلامت كامل به مدينه بازگشتند.
چنان كه گفته شد: خالد بن وليد سپاه اسلام را برداشته به مدينه آمد و چون خبر آمدن آن ها به شهر رسيد مردم براي ديدار آن ها از مدينه بيرون آمدند و پيغمبر اسلام نيز بر چهار پايي سوار شد و با مسلمانان ديگر به استقبال شان رفت، اما وقتي مردم آن ها را ديدند خاك بر روي آن ها ريخته و ملامت شان مي كردند كه چرا در برابر دشمن استقامت نكرديد و از ميدان جنگ فرار كرديد؟ پيغمبر اسلام جلوي مردم را از اين كار گرفت و گفت: نه! اين ها فراري نيستند بلكه به خواست خدا(از اين پس) حمله افكن ها خواهند بود!
مسلمانان به خانه هاي خود رفتند ولي بيشتر آن ها با چهره هاي گرفته و خشمگين و زبان هاي سرزنش آميز خاندان خود رو به رو مي شدند تا جايي كه برخي حاضر نبودند در را به روي بازگشت گان از جنگ باز كنند و به آن ها مي گفتند: چرا با برادران مسلمان خود پايداري نكرديد تا كشته شويد؟
كار به جايي رسيد كه بسياري از سرشناسان و بزرگان شهر از ترس ملامت مردم جرئت نمي كردند از خانه ها بيرون آيند و حتي براي نماز به مسجد نمي آمدند تا آن كه پيغمبر اسلام به دنبال آنان فرستاد و يك يك را از خانه بيرون آورد و جلوي سرزنش مردم را گرفت و آن ها آرام كرد.
و مطابق نقل ابن هشام در اين جنگ دوازده نفر از مسلمانان ـ از مهاجر و انصار ـ به شهادت رسيدند به نام هاي: جعفر بن ابي طالب، زيد بن حارثه، عبدالله بن رواحه، مسعود بن اسود، وهب بن سعد، عباد بن قيس، حارث بن نعمان، سراقة بن عمرو، ابو كليب و جابر پسران عمرو بن زيد، عمرو و عامر پسران سعد بن حارث.
پانويس
البته اين نقل روي همان عقيده اهل سنت و سيره نويسان آنهاست كه گفته اند: امير اول لشكر زيد بن حارثه بوده است.
منابع
رسولي محلاتي، زندگاني حضرت محمد صلي الله عليه و آله، ص530.
دايرة المعارف ظهور، بازيابي: 20 فروردين 1393.
دانشنامه رشد، بازيابي: 20 فروردين 1393.
سايت دانشنامه اسلامي تحت عنوان جنگ موته http: //wiki. ahlolbait. com