دانش تاريخ

علت وقوع جنگ موته
در اوايل سال هشتم هجري كه امنيت نسبي در بيشتر نقاط سرزمين حجاز حاكم شده بود، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به فكر تبليغ اسلام در نواحي مرزي شام افتاد و ...

علت وقوع جنگ موته چه بود؟

در اوايل سال هشتم هجري كه امنيت نسبي در بيشتر نقاط سرزمين حجاز حاكم شده بود، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به فكر تبليغ اسلام در نواحي مرزي شام افتاد و بر همين اساس، حارث عمير ازدي را با نامهاي به سوي فرمانرواي شام فرستاد ولي شرحبيل كه فرماندار سرزمينهاي مرزي بود، حارث را در دهكده موته دستگير و شهيد كرد؛ همزمان با اين حادثه، گروه 15 نفرهاي كه از سوي پيامبر براي تبليغ به سرزمين ذات الطلوع رفته بودند نيز مورد تهاجم قرار گرفتند و جز يك نفر كه مجروح شد و به مدينه برگشت، همگي آنها به شهادت رسيدند.

به دنبال اين حوادث، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمان جهاد صادر كرد و سه هزار نيروي مسلح جهت شركت در جنگ، اعلام آمادگي كردند.

سه هزار مرد جنگي آماده حركت به موته شدند و پيغمبر اسلام پرچم جنگ را بسته و سركردگي آنها را چنان كه در روايات شيعه آمده است به جعفر بن ابي طالب واگذار كرد و فرمود اگر براي جعفر اتفاقي افتاد، زيد بن حارثه امير لشكر باشد و اگر او هم كشته شد عبدالله بن رواحه و طبق روايات اهل سنت فرماندهي لشكر را به «زيد بن حارثه» واگذار كرد و فرمود: اگر زيد كشته شد فرماندهي لشكر با جعفر بن ابي طالب باشد و اگر او نيز كشته شد عبدالله بن رواحه فرمانده سپاه باشد!

در برخي از تواريخ آمده كه به دنبال آن فرمود: اگر او نيز كشته شد مسلمانان با نظر خويش فرماندهي از ميان خود انتخاب كنند.

مردي از يهود به نام نعمان كه اين ماجرا را شنيد گفت: اي ابالقاسم اگر تو براستي پيغمبر خدا باشي اينان را كه نام بردي همگي كشته خواهند شد، زيرا انبياء بني اسرائيل هرگاه لشكري را به جايي مي فرستادند و اين گونه فرمانده جنگ تعيين مي كردند اگر صد نفر را نيز به دنبال يكديگر نام مي بردند همگي در آن جنگ كشته مي شدند و به دنبال آن پيش زيد بن حارثه رفت و بدو گفت: با پيغمبر و خاندانت وداع كن كه اگر او براستي پيغمبر باشد تو ديگر زنده بر نخواهي گشت و زيد بن حارثه گفت: به راستي گواهي مي دهم كه او پيغمبر صادق و فرستاده خداست.

خطبه پيامبر در هنگام حركت سپاه

چون خواستند از مدينه حركت كنند پيغمبر براي آن ها خطبه اي ايراد فرمود كه بااختلاف نقل شده و ما متن يكي از آن ها را در اين جا انتخاب مي كنيم: «اغزوا بسم الله فقاتلوا عدو الله و عدوكم بالشام ستجدون فيها رجالا في الصوامع معتزلين الناس فلا تعرضوا لهم، و ستجدون آخرين للشيطان في رؤسهم مفاحص فاقلعوها بالسيوف، لا تقتلن امرأة و لا صغيرا ضرعا و لا كبيرا فانيا و لا تقطعن نخلا و لا شجرا و لا تهدمن بناءا».

به نام خدا به جنگ برويد و با دشمنان خدا و دشمنان اسلام كار زار كنيد، و البته مرداني را در ديرها خواهيد يافت كه از مردم كناره گرفته(و به عبادت مشغول) اند مبادا متعرض آن ها شويد، ولي مردان ديگري را خواهيد يافت كه شيطان در مشاعر و دماغ آنان جاي گرفته آن سرها را با شمشير بركنيد! مبادا زني يا كودك شيرخواري را به قتل رسانيد و نه پير فرتوتي را بكشيد، و نه نخل خرما يا درختي را قطع كنيد، و مبادا خانه اي را ويران سازيد!

و در حديث است كه چون مردم خواستند با عبدالله بن رواحه ـ يكي از سركردگان لشكر ـ خداحافظي كنند او را ديدند كه گريه مي كند و چون سبب گريه اش را پرسيدند گفت: به خدا من علاقه اي به دنيا ندارم و گريه من براي آن است كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه اين آيه را درباره دوزخ مي خواند كه خداي تعالي فرمود: «و ان منكم الا واردها كان علي ربك حتما مقضيا»[مريم 71): هيچ يك از شما نيست جز آن كه وارد دوزخ مي شود و اين حكم پروردگار تو است! و با اين ترتيب من نمي دانم پس از ورود به دوزخ چگونه از آن بيرون خواهم آمد.

حركت لشكريان به سوي شام و برخورد با روميان

باري لشكر مجهز اسلام به سوي شام حركت كرد و سربازان اسلام با شور و ايمان عجيبي بيابان خشك و سوزان عربستان را به سوي سرزمين حاصل خيز و خوش آب و هواي شام پشت سر مي گذارد و در اين سفر مسيري طولاني تر از تمام سفرهاي جنگي را بايد طي كنند و بيش از صد و پنجاه فرسخ راه بروند و خالد بن وليد نيز كه تازه مسلمان شده بود در اين سفر به طور داوطلب همراه لشكر اسلام برفت.

مسلمانان تا «معان» ـ كه اكنون در جنوب كشور اردن قرار دارد ـ پيش رفتند و در آن جا توقف كردند، در آن هنگام خبر به آن ها رسيد كه هرقل، امپراتور روم، با صد هزار سپاه براي جنگ با مسلمانان به سرزمين «مآب» آمده و صد هزار سپاه ديگر نيز از اعراب «لخم»، «جذام»، «قين» و «بهراء» كه در آن حدود سكونت داشتند به كمك وي آمده و جمعا با دويست هزار لشكر آماده جنگ با مسلمانان شده اند.

اين خبر كه به مسلمانان رسيد به مشورت پرداختند كه چه بكنند؟ آيا بازگردند يا به پيغمبر اسلام جريان را بنويسند و از آن حضرت كسب تكليف كنند و يا با همان سپاه اندك با لشكر روم بجنگند؟

در اين جا نيز نيروي ايمان و شوق شهادت كار خود را كرد و عبدالله بن رواحه كه هم مردي شجاع و دلاور بود و هم شاعري فصيح و زبان آور بود به پا خاسته و سپاه اسلام را مخاطب قرار داده گفت:

اي مردم به خدا سوگند اين كه اكنون آن را خوش نداريد، همان است كه به شوق آن بيرون آمده ايد و اين همان شهادتي است كه طالب آن هستيد! ما كه با دشمن به عدد زياد و كثرت سپاه نمي جنگيم، ما با نيروي اين آييني جنگ مي كنيم كه خدا ما را بدان گرامي داشته، برخيزيد و به راه افتيد كه يكي از دو سرانجام نيك در جلوي ماست: يا فتح و پيروزي، يا شهادت. . . !

اين سخنان پرشور كه از دلي سرشار از ايمان بر مي خاست در دل ديگران نيز اثر كرد و همگي گفتند: به خدا عبدالله راست مي گويد و به دنبال آن همگي برخاسته و به راه افتادند و در «بلقاء» به سپاه روم برخوردند و راه خود را به جانب قريه «مؤته» كه در آن نزديك بود و از نظر موضع گيري جنگي مناسب تر بود كج كردند.

رويارويي سپاه اسلام با روميان

همان گونه كه گفته شد: بنا بر نقل محدثين شيعه نخست جعفر بن ابي طالب پرچم جنگ را به دست گرفته و به عنوان فرمانده نخست به ميدان آمد ولي به گفته مورخين اهل سنت: نخست زيد بن حارثه پرچم اسلام را در ميان لشكر به اهتزاز در آورد و سپس چون صاعقه اي خود را به قلب سپاهيان روم زد و به دنبال او مجاهدان ديگر اسلام هر يك چون شهابي در سپاه بي كران سپاه روم فرو رفتند.

منظره با شكوهي بود: سه هزار نفر مجاهد از جان گذشته براي مرگ پرافتخار و رسيدن به شهادت خود را به قلب دويست هزار سپاه مجهز و جنگ آزموده زده بود و از انبوه نيزه ها و شمشيرها و رگبار تيره ايي كه به سويشان مي آمد هراس نداشتند و دست از جان شسته هر يك خود را به يكي از صفوف منظم دشمن مي زد و هم چون شهابي سوزان تا جايي كه مي توانست پيش مي رفت.

راستي براي سپاه روم اين شهامت و فداكاري باور نكردني بود ولي از نزديك مي ديدند چگونه سربازان با ايمان اسلام در راه پيشرفت آيين و هدف مقدس خود تلاش مي كنند و مختصر خوني را كه در كالبد خود دارند در اين راه نثار مي نمايند!

در اين گير و دار زيد بن حارثه در ميان حلقه نيزه هاي دشمن از پاي در آمد و به گفته اينان به دنبال او جعفر بن ابي طالب به سرعت خود را به پرچم جنگ رسانده آن را به دست گرفت و به دشمن حمله كرد و هم چنان جنگيد تا وقتي كه ديد در ميان حلقه محاصره دشمن قرار گرفته از اسب سرخ رنگ خود پياده شد و براي آن كه آن اسب به دست دشمن نيفتد آن را پي كرد و سپس پياده به جنگ پرداخت.

دشمن كه مي كوشيد هر چه زودتر پرچم جنگ را فرود آورد با شمشير دست راست جعفر را قطع كرد ولي جعفر با مهارت خاصي پرچم را به دست چپ گرفت ولي دست چپش را هم از بدن جدا كردند و او پرچم را به سينه گرفت و با دو بازوي خود نگاه داشت تا وقتي كه شمشير دشمن، او را به زمين افكند و به درجه شهادت نايل آمد و سن آن مجاهد بزرگ و نامي را در آن روز برخي سي و سه سال نوشته اند و برخي ديگر مانند ابن عبدالبر در استيعاب گفته است: در آن روز چهل و يك سال داشت و اين قول صحيح تر به نظر مي رسد، زيرا با توجه به اين كه طبق روايات جعفر بن ابي طالب ده سال از علي عليه السلام بزرگتر بوده در سال هفتم حدود چهل سال از عمر وي گذشته است.

از عبدالله بن عمر نقل شده كه گويد: من در آن جنگ مأمور رساندن آب به زخمي ها بودم و چون جعفر به زمين افتاد خود را به وي رسانيده و آب به او عرضه كردم، جعفر گفت: من نذر كرده ام روزه باشم آب را بگذار تا شام اگر زنده ماندم بدان افطار مي كنم من آب را در سپري ريختم و نزد او گذاردم ولي قبل از غروب جعفر از دنيا رفت.

و همچنين از او نقل شده كه گفته است: در بدن جعفر بن ابي طالب پس از شهادت اثر هفتاد زخم شمشير و نيزه و تير يافتند. در نقل ديگري است كه گفته اند: بيش از نود جراحت در بدن او بود و همگي آن ها در جلوي بدن بود و در پشت سر اثري از زخم ديده نشد.

نگارنده گويد: در روايات زيادي از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: خداوند به جاي دو دست جعفر كه در جنگ مؤته جدا شد دو بال در بهشت به او عنايت مي كند كه با فرشتگان پرواز مي كند و از اين رو به «جعفر طيار» موسوم گرديد. و پس از شهادت اين دو فرمانده دلاور و رشيد عبدالله بن رواحه پيش رفت و پرچم را به دست گرفت و پس از لختي تأمل كه كرد اين رجز را خواند:

يا نفس الا تقتلي تموتي

 

هذا حمام الموت قد صليت

 

و ما تمنيت فقد اعطيت

 

ان تفعلي فعلهما هديت

اي نفس اگر كشته نشوي سرانجام خواهي مرد، اين سرنوشت مرگ است كه پيش آمده! و آن چه آرزوي آن را داشتي ـ يعني شهادت ـ اكنون به تو داده اند و اگر كاري كه آن دو(شهيد) انجام دادند انجام دهي به هدايت و رستگاري رسيده اي.

در اين وقت از اسب خود پياده شد و پسر عموي او استخواني را كه مختصر گوشتي در آن بود به او داده گفت: بخور تا رمقي پيدا كني، عبدالله آن را به دست گرفته و دندان زد، ناگاه صداي شكستن شمشيري به گوشش خورد، بي تابانه بر خود فرياد زد: تو زنده اي؟ استخوان را انداخت و سپس شمشير كشيده چون شعله اي جواله خود را به دشمن زد و پس از شهامت بي نظيري به شهادت رسيد.

پس از شهادت عبدالله مسلمانان خالد بن وليد را ـ كه تازه مسلمان شده بود. به فرماندهي خود انتخاب كردند و او نيز آن روز را تا شب به زد و خوردهاي محتاطانه سپري كرد و چون شب شد عده اي از سپاهيان را به عقب لشكر فرستاد و چون صبح شد آن را با هياهو به نزد لشكريان آمدند به طوري كه دشمن خيال كرد نيروي امدادي از مدينه رسيده از اين رو دست به حمله نزدند.

و لشكر اسلام نيز حمله را متوقف كرد و عملا جنگ متاركه شد و براي سپاه روم با آن شهامتي كه روز قبل از جنگ جويان اسلام ديده بودند همين پيروزي به شمار مي رفت كه لشكر اسلام حمله نكند و از اين رو هر دو لشكر به سوي ديار خود بازگشتند.

ابن هشام و ديگران با مختصر اختلافي نوشته اند: در آن روزي كه مسلمانان در مؤته جنگ مي كردند رسول خدا صلي الله عليه و آله بر فراز منبر بود و ناگهان شروع كرد به خبر دادن از ميدان جنگ و فرمود: اكنون برادران مسلمان شما با دشمنان مشغول جنگ شدند. سپس شروع كرد به خبر دادن از جنگ و گريز مسلمانان ـ مانند كسي كه خود در ميدان جنگ حضور دارد ـ تا آن كه فرمود: زيد بن حارثه پرچم را به دست گرفت و هم چنان جنگيد تا كشته شد، و پس از او جعفر پرچم را به دست گرفت و او نيز جنگ كرد تا به شهادت رسيد. [1]

در اين جا رسول خدا كمي درنگ كرد ـ به طوري كه انصار مدينه رنگ شان تغيير نمود ـ و خيال كردند از عبدالله بن رواحه كه از آن ها بود ـ عملي سر زده كه موجب سرافكندگي آنان شده، ناگاه پيغمبر صلي الله عليه و آله ادامه داد و فرمود: عبدالله بن رواحه پرچم را به دست گرفت و جنگيد تا كشته شد!

و از اسماء بنت عميس ـ همسر جعفر ـ نقل كرده اند كه گفت: در آن روزي كه جعفر در «مؤته» شهيد شد من در خانه نان تهيه كرده بودم و بچه هاي خود را شستشو دادم كه ناگاه پيغمبر را ديدم به خانه ما آمد و فرمود: پسرانم كجا هستند؟ من آن ها را به نزد آن حضرت بردم. پيغمبر نشست و آن بچه ها را در بغل گرفت و دست به سرشان كشيد.

اسماء گويد: عرض كردم، يا رسول الله گويا دست يتيم نوازي به سر ايشان مي كشي در اين وقت اشك از ديدگان آن حضرت جاري شد و فرمود: آري جعفر به شهادت رسيد!

با شنيدن اين گفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله صداي من به گريه بلند شد و زنان ديگر نيز اطرافم را گرفته و شروع به گريه كردند، رسول خدا صلي الله عليه و آله برخاسته به خانه رفت و به حضرت فاطمه سلام الله عليها دستور داد غذايي براي خاندان جعفر تهيه كنيد و براي آن ها ببريد و به زنان خود دستور داد به خانه جعفر بروند و در مراسم عزاداري با آن ها شركت جويند.

در برخي از روايات آمده كه اين كار را سه روز تكرار كرد و از اين رو سنت بر اين جاري شد كه پس از آن حضرت نيز اين برنامه را براي افراد مسلماني كه عزادار مي شوند انجام دهند و تا سه روز غذاي گرم تهيه كرده براي ايشان بفرستند.

مراجعت سپاه به مدينه

پس از شهادت سه فرماندهاي كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله تعيين نموده بود، سرگرداني سپاه اسلام شروع شد؛ اما بالاخره با ترفندي كه «ثابت بن اقرم» و «خالد بن وليد» اجرا كردند، مسلمانان پس از يك روز مقاومت و پايداري سخت در برابر سپاه عظيم روم، با سلامت كامل به مدينه بازگشتند.

چنان كه گفته شد: خالد بن وليد سپاه اسلام را برداشته به مدينه آمد و چون خبر آمدن آن ها به شهر رسيد مردم براي ديدار آن ها از مدينه بيرون آمدند و پيغمبر اسلام نيز بر چهار پايي سوار شد و با مسلمانان ديگر به استقبال شان رفت، اما وقتي مردم آن ها را ديدند خاك بر روي آن ها ريخته و ملامت شان مي كردند كه چرا در برابر دشمن استقامت نكرديد و از ميدان جنگ فرار كرديد؟ پيغمبر اسلام جلوي مردم را از اين كار گرفت و گفت: نه! اين ها فراري نيستند بلكه به خواست خدا(از اين پس) حمله افكن ها خواهند بود!

مسلمانان به خانه هاي خود رفتند ولي بيشتر آن ها با چهره هاي گرفته و خشمگين و زبان هاي سرزنش آميز خاندان خود رو به رو مي شدند تا جايي كه برخي حاضر نبودند در را به روي بازگشت گان از جنگ باز كنند و به آن ها مي گفتند: چرا با برادران مسلمان خود پايداري نكرديد تا كشته شويد؟

كار به جايي رسيد كه بسياري از سرشناسان و بزرگان شهر از ترس ملامت مردم جرئت نمي كردند از خانه ها بيرون آيند و حتي براي نماز به مسجد نمي آمدند تا آن كه پيغمبر اسلام به دنبال آنان فرستاد و يك يك را از خانه بيرون آورد و جلوي سرزنش مردم را گرفت و آن ها آرام كرد.

و مطابق نقل ابن هشام در اين جنگ دوازده نفر از مسلمانان ـ از مهاجر و انصار ـ به شهادت رسيدند به نام هاي: جعفر بن ابي طالب، زيد بن حارثه، عبدالله بن رواحه، مسعود بن اسود، وهب بن سعد، عباد بن قيس، حارث بن نعمان، سراقة بن عمرو، ابو كليب و جابر پسران عمرو بن زيد، عمرو و عامر پسران سعد بن حارث.

پانويس

البته اين نقل روي همان عقيده اهل سنت و سيره نويسان آنهاست كه گفته اند: امير اول لشكر زيد بن حارثه بوده است.

منابع

رسولي محلاتي، زندگاني حضرت محمد صلي الله عليه و آله، ص530.

دايرة المعارف ظهور، بازيابي: 20 فروردين 1393.

دانشنامه رشد، بازيابي: 20 فروردين 1393.

سايت دانشنامه اسلامي تحت عنوان جنگ موته http: //wiki. ahlolbait. com

مرقد حضرت زينب س كجاست؟
در این كه مرقد مطهر حضرت زینب كجاست، میان مورخان اختلاف نظر است كه به آنها اشاره می‌شود: ...

1)مرقد حضرت زينب س كجاست.بعضي ها ميگن مدينه بعضي ها ميگن قاهره وبعضي ها ميگن سوريه2)اياحرم حضرت علي اكبر در زير پاي پدرش امام حسين (ع)است يا علي اصغر ع مي باشد.3)عون ومحمد فرزندان زينب س در روز عاشورا چند سال سن داشتند؟4)شهر شام كجاست وچند كيلومتري كربلاست؟5)ايا فرزندان ابولفظل العباس در روز عاشورا حضور داشتندوبه شهادت رسيدن؟6)تعداد سپاهيان امام حسين چند نفر بودن(72 نفر )يا به گفته امام باقر طفل 3 ساله در صحراي كربلا بالاي 100تا پياده و32 نفر سواره بودن؟8)سپاهيان يزيد وشمر چند نفر بودن ايا 31000درست است يا 80000نفر؟

1 - حضرت زینب

بعد از حادثه كربلا حضرت زینب (س)، حدود یك سال و شش ماه زندگی كرد. حضرت در كاروان اسیران، همراه دیگر باقی ماندگان قافله كربلا به كوفه و سپس به شام برده شد. اگر چه در واقع رهبری بازماندگان بر عهده امام سجاد (ع) بود، اما به ظاهر زینب كبری (س) رهبری را برعهده داشت.

سخنرانی قهرمانانه زینب (س) در كوفه، موجب تحول در افكار عمومی شد. وی در برابر نعره مستانه عبیدالله بن زیاد، آن گاه كه به پیروزیش می‏نازید و می‏گفت: "كار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟!" با شهامت و شجاعت و صف ناپذیری گفت: "ما رأیت الا جمیلا؛ جز زیبایی چیزی ندیده‏ام. شهادت برای آنان مقدر شده بود. آنان به سوی كشتن گاه خویش رفتند. به زودی خداوند آنان و تو را می‏آورد تا در پیشگاه خداوند داوری خواهید.

آن گاه كه ابن زیاد دستور قتل امام سجاد (ع) را صادر كرد، زینب (س) با زیركی تمام، زمام عواطف را به دست گرفت و برادر زاده‏اش را در آغوش گرفت و گفت: اگر خواستی او را بكشی ،مرا هم بكش. به دنبال حركت زینب (س)، ابن زیاد از كشتن امام سجاد (ع) منصرف شد.

كاروان آزادگان به دمشق رفت. در شام نیز زینب (س) توانست افكار عمومی را متحول نماید. در جلسه‏ای كه یزید به عنوان پیروزی ترتیب داده بود و در حضور بازماندگان واقعه كربلا، سربریده حسین (ع) را در تشت نهاد و با چوبدستی به صورتش می‏زد، زینب كبری (س) با سخنرانی خویش غرور یزید را در هم كوفت و او را از كرده خویش پشیمان كرد. سرانجام یزید مجبور شد كاروان را با احترام به مدینه برگرداند.

در مدینه نیز زینب (س)، پیام آور شهیدان، ساكت ننشست. او با فریادش مردم مدینه را بر ضد حكومت یزید شوراند. حاكم مدینه در پی تبعید حضرت زینب  برآمد. به نوشته برخی حضرت به شام سفر نمود و در همان جا درگذشت. برخی دیگر گفته‏اند: حضرت به مصر هجرت نمود و در تاریخ پانزدهم رجب سال 62 هجری درگذشت.(1)

در این كه مرقد مطهر حضرت زینب كجاست، میان مورخان اختلاف نظر است كه به آنها اشاره میشود:

1ـ برخی بر این عقیده هستند كه قبر حضرت در محلی به نام «راویه» در یك فرسخی دمشق میباشد، كه الان به نام زینبیه معروف است.

اینان بر این عقیدهاند كه چون در مدینه قحطی و تنگدستی شدیدی به وجود آمد و عبدالله جعفر( شوهر حضرت زینب) هرچه داشت، به دیگران بذل و بخشش كرد و دیگر چیزی برای كمك و احسان به دیگران نداشت،  ناراحت و در رنج بود كه همراه زینب از مدینه به شام رفتند و در آنجا درگذشتند(2).

2ـ گروهی دیگر بر این عقیدهاند كه حضرت زینب در قاهره، پایتخت مصر، مدفون است و بقعه و بارگاه مجلّلی در همان جا به نام حضرت موجود است.

اینان بر این باورند كه چون حضرت زینب در مدینه مردم را علیه حكومت بنی امیه تحریك میكرد، یزید دستور داد كه او را از مدینه تبعید نمایند، حضرت مصر را انتخاب كرد و حاكم مدینه او را همراه عدّه دیگری از زنان بنی هاشم به مصر فرستاد.(3)

3ـ برخی دیگر معتقدند كه حضرت در قبرستان بقیع در مدینه مدفون است.

 اینان معتقدند كه حضرت پس از ورود به مدینه ، همراه اهل بیت(ع) در همان جا زندگی كرد و در سال 62 در مدینه درگذشت.(4) محققانی چون سید محسن امین (نویسنده اعیان الشیعه) و محلاتی (نویسنده ریاحین الشریعه) و علامه بیرجندی (نویسنده كبریت احمر) همین دیدگاه اخیر را پذیرفتهاند اما قبری كه در شام است و معروف میباشد كه متعلق به زینب كبری، دختر علی است، متعلق به ام كلثوم (همسر مسلم بن عقیل است كه بعد از شهادت حضرت مسلم، با عبدالله جعفر ازدواج كرد) یا مربوط به ام كلثوم صغري یا یكی از زنان اهل بیت است كه كنیه او ام كلثوم میباشد(5) اما  كسی كه در مصر است، زینب دختر یحیي(6) نوه امام سجاد است، یا دختر حسن بن زید، از نوههای امام مجتبي(ع)(7).

 هر كدام از دیدگاههای مذكور، طرفدارانی دارد، ولی  مسلّم است در هر كدام از این زیارتگاهها، حضرت را زیارت كنیم، مأجور خواهیم بود.

دكتر سید جعفر شهیدی، نویسنده و محقق، در این باره مینویسد:

«پایان زندگانی شیر زن كربلا روشن نیست. مسلّم است كه زینب(س) پس از بازگشت از شام، مدتی دراز زنده نبود. چنان كه مشهور است سال شصت و دوم از هجرت به جوار حق رفته است. در كجا؟ مدینه؟ دمشق؟ قاهره؟ هر یك از نویسندگان سیره برای درستی رأی خود، دلیلی و یا دلیلهایی آورده است... این زیارتگاهها (شام و مصر) از مصادیق بیوتی است كه نام خدا در آنها به بزرگی یاد میشود و دوستداران اهل بیت یا خلوص نیّت فراوان، مراتب ارادت خود را به كسی كه آن مزار به نام اوست، بیان میدارند و با پیغمبر خود و خانواده او تجدید عهد میكنند»(8).

محمد بحرالعلوم در كتاب فی رحاب السیده زینب(س) مینویسد: تفاوتی ندارد كه سرانجام سفر زینب(س) عقیله بنی هاشم، به دمشق بوده یا مصر. تفاوتی ندارد كه خورشید كجا غروب كرده است. آنچه اهمیت دارد ،شعاع آن آفتاب روشنی بخش است كه در طول زمان غروب نمیكند. كلمات جاودانی از زینب(س) باقی مانده  كه برای همیشه حكومت وهیبت بنی امیه و هر باطلی را تهدید میكند، و در هر زمان و در سراسر زمین همواره زنده است و مرگ نتوانسته و نمیتواند آن فریاد را خاموش كند.(9)

بعد از وفات، تربت ما، در زمین مجوی          در سینههای مردم عارف مزار ماست

آری، مزار زینب(س) در واقع دلهای مردم عارف، بلكه دلهای همه ماست. به او سلام میفرستیم، خود را از ارادتمندان آن بزرگوار میدانیم(10) و هر جا به نام او باشد، برای ما قابل احترام است.

پینوشتها:

1. زینب پیام آور عاشورا، سید عطاء الله مهاجرانی، ص 287 به بعد.تهران ،انتشارات اطلاعات ،1374 .ش

2. وسیلة الدارین، ص 433؛ سید ابراهیم موسوی زنجانی، ریاحین الشریعه، ج 3، ص 37. تهران ،اسلامیه .

3. ریاحین الشریعه، ج 3، ص 34؛ صادقی اردستانی، زینب قهرمان كربلا، ص 398 ـ 399.تهران ، مطهر ،1372 ش .

4. اعیان الشیعه، ج 11، ص 63؛ . سید محسن امین، اعیان الشیعه، ،بیروت ،دار التعارف للمطبوعات ،1420 ه ق ،چاپ پنجم ، تحقیق سید حسن امین .

 ریاحین الشریعه، ج 3، ص 37 و 207.

5. اعیان الشیعه، ج 11، ص 58.

6. همان، ص 67.

7. ریاحین الشریعه، ج 3، ص 36.

8. زندگانی حضرت فاطمه(ع)، ص 262. سید جعفر شهیدی .

9. سید عطاءالله مهاجرانی، پیامآور عاشورا، ص 356.

10. زینب قهرمان، ص 403.

 

2 - علی اكبر

 

 

بر اساس گزارش مورخان بعد از آن كه عمر سعد و سپاهش  از كربلا رفتند، گروهي از بني اسد كه در غاضریه ساكن بودند،  به قتلگاه امام و اصحابش آمدند و بر آنان نماز خواندند و امام را در جایي كه اكنون قبر اوست ، به خاك سپردند.

 علي اكبر را پایین پاي  حضرت دفن كردند .

شهدای دیگر را در یك قبر بزرگ دفن كردند و ابوالفضل العباس را در جایی كه به شهادت رسید دفن كردند.

 بنی اسد حبیب بن مظاهر را نزد سر امام دفن كردند . او را به همراه شهدای دیگر در آن قبر بزرگ دفن نكردند ؛ چون حبیب از بزرگان قبیله بنی اسد بود و نسبت به حبیب احترام فوق العاده ای داشتند؛ به همین خاطر او را جداگانه دفن كردند.

اما بدن حر بن یزید در فاصله ای دورتر از كربلا دفن شد ؛ چون حر از قبیله بنی تمیم بود . بنی تمیم نسبت به حر بن یزید احترام خاصی قائل بودند . همان ها كه در لشگر عمر سعد بودند، نگذاشتند سر حر بن یزید را از بدن جدا كنند . بدن او را با خود بردند و در مكانی دیگر دفن كردند كه امروز مزار او در آن جا است. (1)

وحضرت علی اصغر همراه بقیه شهدا دفن شدند البته تمام شهدا به جز چند نفر كه اشاره شد ،در گودالی در پائین قبر امام حسین (ع)دفن شدند (2 )

پی نوشت ها :

1. المجالس السنیه ، سید محسن عاملی، ص 119، مجلس 73   .ارشاد شیخ  مفید  ،ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی ،تهران ،اسلامیه ،ج 2 ،ص 118 .

2 .ارشاد شیخ  مفید  ،همان،ص 118 و 112 .

 

  3 -عون ومحمد

عون ،فرزند حضرت زینب بود وسن او دقیقا معلوم نیست ولی گفته شده كه تعدادی از دشمنان را به هلاكت  رساند و محمد ،فرزند عبد الله جعفر ،مادرش خوصاء بود كه او نیز تعدادی از دشمنان را به هلاكت  رساند ،كه این نشانگر ان است ،كه انان در سن جوانی بودند .

پی نوشت:

1 دمع السجوم،ترجمه  .نفس المهموم،شیخ عباس قمی،مترجم علامه ابوالحسن شعرانی ،  ذوی القربی،1378،چاپ اول ،ص 335 -336.

 

 

  4 -فاصله بین شام تا كربلا

 

وزارت راه سوریه در تابلویی نصب شده فاصله دمشق تا بغداد را 500 كیلومتر اعلام كرده است. از بغداد تا كربلا نیز حداكثر حدود 100 كیلومتر است. پس فاصله دمشق تا كربلا تقریبا 600 كیلومتر خواهد بود.(1 )

پی نوشت :

1.http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/imamhoss...

 

5 -  فرزندان ابولفظل العباس

 

-فرزندان حضرت ابولفضل العباس در روز عاشورا ،در كربلا حضور نداشتند .

در رابطه با بقیه پرسش ها به كتاب های : فرهنگ عاشورا ، جواد محدثی وتاریخ واقعه كربلا  از مدینه تا مدینه،عبد الرحمن انصاری و مصطفی اخوندی ،مراجعه نمائید .

منشاء بوجود آمدن ماههای حرام چه بود؟
ماه هاي حرام عبارتند از: ذی قعده، ذی حجّه، محرم و رجب. این ماه ها رااعراب پيش از اسلام بدان جهت ماه های حرام گفته اند زيرا جنگ كردن در این ماه‏ها را حرام ...

یك سئوال دینی داشتم كه برام خیلی مهم است در صورت امكان عنایت بفرمایید منشاء بوجود آمدن ماههای حرام چه بود؟ با تشكر

ماه هاي حرام عبارتند از: ذی قعده، ذی حجّه، محرم و رجب. این ماه ها رااعراب پيش از اسلام بدان جهت ماه های حرام گفته اند زيرا جنگ كردن در این ماه‏ها را حرام می‏دانستند؛ حتی اگر كسی در یكی از این ماه‏ها قاتل پدر یا برادرش را می‏دید، او را نمی‏كشت. این به سبب ارزش و احترامی بود كه پیش از اسلام برای این چهار ماه قائل بودند.

نسبت به دليل حرام شدن ماه هايي  مرحوم طبرسي ذیل آیه «منها اربعة حرم» (1) نوشته است: «معنای حرام بودن این چهار ماه آن است كه دریدن پرده محرمات در این ماه‏ها خیلی بزرگ‏تر از ماه‏های دیگر است. این كه خداوند میان دوازده ماه، حرمت برخی را بزرگ‏تر از دیگری قرار داده، به لحاظ مصالحی بود كه در جلوگیری از ظلم در آن ها وجود داشت. چه بسا همین جلوگیری از ظلم در این ماه‏ها منجر به ترك ظلم در دوره سال می‏ گشت . آتش جنگ یكسره خاموش می‏ شد . حمیت و تعصب، در این فرصت موقت شكسته می‏ شد.

اسلام نیز به جهت پرهیز از جنگ و خونریزی و برای تثبیت صلح میان انسان ها، این امر را مثبت تلقی كرد و بر آن صحه گذاشت، و مسلمانان در آن ها به جنگ و خونریزی نمی‏پرداختند، مگر آن كه دشمنان جنگ را آغاز كنند. اسلام درهر سال یك آتش بس چهار ماهه اعلام می كند تا این زمینه ای برای صلح پایدار را به وجود آورد و نشانه روح صلح طلبی اسلام به شمار آید. (2 )

پی نوشت ها:

1.توبه آيه 36.

2. طبرسي فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن ،ناشر: انتشارات ناصر خسرو،مكان چاپ: تهران،سال چاپ: 1372 ش،ج5،ص43، تفسير نمونه‏،مكارم شيرازي ناصر ،ناشر: دار الكتب الإسلامية، تهران‏،سال چاپ: 1374 ش ،ج7 ،ص408 - 409 .

چرا به مراسم ميلاد و عزاداري ايشان كم تر توجه مي شود؟
بي ترديد همه ائمه(ع) نور واحد بوده و ميان مسلمانان به خصوص شيعيان از جايگاه ويژه اي برخوردار هستند. بر همين اساس در جامعة اسلامي ايران ايام ولادت آنان ...

چرا با وجودي كه امام حسن(ع) فرزند بزرگ امام علي(ع) است، در سخنراني ها كمتر از ايشان صحبت مي شود و به مراسم ميلاد و عزاداري ايشان كم تر توجه مي شود؟

بي ترديد همه ائمه(ع) نور واحد بوده و ميان مسلمانان به خصوص شيعيان از جايگاه ويژه اي برخوردار هستند. بر همين اساس در جامعة اسلامي ايران ايام ولادت آنان جشن گرفته مي شود و در ايام شهادت آنان عزاداري صورت مي گيرد. اين گونه نيست كه احترام نسبت به بعضي از ائمه كم رنگ باشد و نسبت به بعضي ديگر پر رنگ. البته برخي از امامان از ويژگي هايي برخوردار هستند كه موجب مي شود به آنها توجه بيشتري صورت گيرد. بدان جهت كه آنان به حسب شرايط زمان و مكان، فعاليت هايي را انجام داده اند كه زندگي آنان بيشتر مورد توجه قرار گرفته است، مثلاً فعاليت هاي فرهنگي امام صادق(ع) موجب شد مذهب شيعيان به نام مذهب جعفري ياد شود. در زمان امام صادق(ع) شرايط به گونه اي فراهم شد كه امام به فعاليت هاي فرهنگي پرداخته و هزاران روايت از او به عنوان "ميراث گران سنگ" باقي بماند.

  قيام امام حسين(ع) كه به حسب شرايط زمان و انجام تكليف الهي شكل گرفت، نقش مهمي در آزادي خواهي، حفظ دين و احياي فرهنگ معصومان(ع) داشت؛ از اين رو همه آزاديخواهان ـ به ويژه شيعيان براي حضرت عزاداري نموده و در منبرها بيشتر از او ياد مي شود. افزون بر آن معصومان ديگر هم براي امام حسين(ع) عزاداري مي كردند و ديگران را به آن سفارش مي نمودند. رفتارها و برخوردها و توصيه هاي معصومان به بزرگداشت قيام امام حسين(ع) و عزاداري در شهادت آن حضرت و يا مثلاً ظهور حضرت مهدي(عج) بيشتر از ديگران بوده است. رويكرد معصومان(ع) موجب شد كه عزاداري براي امام حسين(ع) پر رنگ شود. البته اين واقعيت را بايد پذيرفت كه فرهنگ برگزاري جشن و عزاداري براي بعضي از ائمه كم رنگ است، حال آن كه جايگاه و مقام شان اقتضا مي كند براي آنان نيز مراسم عزاداري و جشن، مناسب شأن آنان بر گزار شود، زيرا همه ائمه(ع) نور واحد هستند.

واقعه غدير
حديث غدير به حدي متواتراست كه هيچ كسي نمي‌تواند در صدورش تشكيك كند. علامه اميني حدود يكصد و ده نفر از صحابه را نام مي‌برد كه اين حديث را نقل كرده‌اند...

لطفا تمام دلايلي كه دلالت مي كند واقعه غدير دليل بر جانشيني حضرت علي (ع) هست را بفرماييد لطفا منابع ذكر شده معتبر و ترجيحا مورد تاييد هردو مذهب شيعه و سني باشد

به اين دوگفتار توجه نمائيد:

1 - حديث غدير به حدي متواتراست كه هيچ كسي نميتواند در صدورش تشكيك كند. علامه اميني حدود يكصد و ده نفر از صحابه را نام ميبرد كه اين حديث را نقل كردهاند.(1)

 عالمان اهل سنت به اين امر اعتراف دارند. دانشمنداني مثل ابوعيس ترمذي،(2) ابوجعفرطحاوي،(3) احمدغزالي،(4)ابن كثير شافعي،(5)ابن حجر عسقلاني،(6) محمد آلوسي،(7) ابن ابي الحديد،(8) و تعداد زيادي از ائمه حديث اهل سنت اين حديث را از طرق متعددي نقل كردهاند. بر اين اساس اكثر عالمان اهل سنت اصل جريان غدير را قبول دارند و در اين امر مخالفت ندارند، اما اينان به خاطر برخي از مسايل شبهات علمي، تعصبات مذهبي... خلافت بلافصل علي (ع) را قبول ندارند، مثلا عالمان اهل سنت مي گويند در جريان غدير محبت علي (ع) مطرح شده است، يعني حديث غدير (من كنت مولي فعلي مولا ) دوست داشتن حضرت را مطرح مي كند نه امامت حضرت را، زيراكلمه مولي داراي معاني متعددي است، مانند؛ اولي در تصرف، ناصر، دوست ...، معلوم نيست كه «مولي» در حديث به معناي اولي در تصرف باشد، بلكه اصلا مراد از آن، ناصر و دوست است، و در عرف لغت عرب، مفعل به معناي أفعل تفصيل نيامده است.(9)

 در جواب بايد گفت:

أ) اگر به فرض قبول كنيم كه مولي، مشترك معنوي است ولي فهم افرادي كه در آن مكان بودهاند، براي ما حجت است. آنان از مولي، "اولي در تصرف" را فهميده­اند و همين، باعث انصراف لفظ مولي، به اولي در تصرف ميشود. حسان بن ثابت كه از بزرگان شعراي عرب بوده و در همان واقعه حاضر بوده چنين سروده است:

 قم ياعلي فأنني رضيتُك من بعدي اماماً و هادياً(10) ابابكر و عمر نيز در غدير به علي (ع) تبريك گفتند، و اين معنايش اين است كه اينان نيز از حديث غدير امامت را فهميده اند

ب) آيا بيان دوستي حضرت امير (ع) امري بوده كه پيامبر (ص) از ابراز آن واهمه داشته باشند. پس قطعا مراد از ولي، دوست نبوده است، (وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس)

ج) استعمال مولي به معناي صاحب امر و اولي در تصرف، در عرف لغت، بسيار شيوع دارد و بزرگان اهل ادب مثل فراء، جوهري، قرطبي و ابن اثير(11) بر اين مطلب صحه گذاشتهاند. پس مولي، اسمي است كه به معناي صفتِ افعل تفضيل آمده نه اينكه خودش صفت باشد.(12)

عمده دليل عدم قبولي ولايت علي (ع) از سوي اهل سنت به جريان سقيفه بر مي گردد يعني، به خلافت رسيدن ابابكر سبب شد كه مخالفت ها با حضرت شروع و عملا وصاياي رسول خدا ناديده گرفته شود مخالفت سقيفه سازان با علي (ع) نيز را بايد در دنيا گرايي، پيروي از هواي نفس، حسادت، انتقام جوي، تعصبات قومي و عدم رشد فكري مردم جستجو نمود كه ريشه همه اين امور به هوا پرستي بر مي گردد.

رسول گرامي فرمود: در زير آسمان هيچ بت بزرگي نزد خدا از هوا و هوس كه از آن پيروي كنند وجود ندارد.(13)

 در اين جا به برخي از عوامل مخالفت با علي اشاره مي گردد:

1- حسادت ورزي و برتري جويي نسبت به خاندان پاك پيامبر و قبيله بني هاشم، از طرف معركه گردانان غصب خلافت و اطرافيان آنان از انگيزه‏هاي مهم عمل نكردن به دستور پيامبر اسلام‏(ص) در مورد امامت علي(ع) است. اين انگيزه ريشه دار بود و به عصر پيامبر اسلام(ص) و شايد پيش از اسلام بر مي‏گردد و مربوط به قبايل عرب به ويژه برخي قبايل قريشي مكه است.

بررسي‏هاي تاريخ نشان مي‏دهد كه بسياري از اقوام و قبايل عرب خصوصاً برخي از قبايل قريش و در رأس آنان بني اميه بنا به انگيزه ياد شده هيچ گاه با پيامبر و خاندانش (كه از بني هاشم بودند) خوب نبودند و پيوسته نسبت به آنان به دليل تعصب قومي و قبيلگي رشك مي‏ورزيدند. بر اين اساس هرگز مايل نبودند فردي از اين خاندان به حكومت برسد. اين حسادت به قدري در اعماق جانشان شعله ور بود كه بسياري از قريشيان حتي پس از بيعت مردم با اميرمومنان(ع) با حضرت بيعت نكردند و يا اگر به انگيزه سياسي مجبور شدند بيعت كنند، از همكاري با حكومت علوي سرباز زدند و پيوسته مترصد ضربه زدن به او و براندازي حكومتش بودند. امام(ع) درباره انگيزه مخالفت قريش با حضرتش مي‏فرمايد:" قريش با ما دشمني نمي‏كند جز براي اين كه خداوند ما را به رهبري و سروري ايشان برگزيد و ما آنان را زير فرمان خويش كشانديم".(14)

حضرت در پاسخ به اين سؤال كه چگونه مردم شما را از خلافت كه حقتان بود بازداشتند؟ فرمود: به خاطر خودخواهي بود كه گروهي بخيلانه به خلافت چسبيدند (و حق را از ما گرفتند) (15)

ابوسفيان به مردي گفت او را به قبر حمزه عموي پيامبر اسلام(ص) برساند. وقتي به كنار قبر رسيد، خطاب به قبر گفت: حكومتي كه با ضرب شمشير به دست آورديد، امروز بازيچه دست غلامان ما شده است، سپس به قبر حمزه(ع) لگد زد.(16)

2- كينه توزي و انتقام جويي اعراب و قريش. اين انگيزه ريشه‏اش به جنگ‏هاي صدر اسلام بر مي‏گردد. امام علي(ع) در دفاع از پيامبر اسلام(ص) و برداشتن موانع تبليغ و نشر اسلام، تعدادي از سران شرك و كفر را به هلاكت رساند. از اين رو بسياري از اعراب و قريشياني كه در جنگ‏ها نزديكان خويش را از دست داده بودند، كينه حضرت را به دل گرفتند و اين واقعيت در قسمت هايي از دعاي ندبه آمده است: "در راه خدا خون‏هاي سران و گردن كشان عرب را به خاك ريخت و شجاعان شان را به قتل رساند و سركشان آن‏ها را مطيع ساخت (در نتيجه) دل‏هاي آنان را نسبت به خود پر از حقد و كينه از واقعه جنگ‏هاي بدر و خيبر و حنين و غير آن‏ها ساخت.(17)

3- دنياطلبي؛ عده‏اي با توجه به شناختي كه از علي(ع) وخاندان پيامبر داشتند، به خوبي مي‏دانستند كه اگر حكومت به دست حضرت بيفتد، اجازه دنياطلبي و تعدّي به بيت المال را به آنان نمي‏دهند. يا در تقسيم قدرت منصب دلخواه به آنان واگذار نمي شود. برخي اينان سخت‏گيري حضرت علي(ع) و بيت المال را - در زمان حضرت رسول خدا ديده بودند، (18) از اين رو متوجه بودند كه امام در واگذار ي منصب حكومت و تقسيم بيت المال عدالت را رعايت مي كند.

4- عدم رشد سياسي؛ غاصبان خلافت و سياست بازان، آگاهانه امامت را از مسير حقيقي خود منحرف نمودند و اما توده مردم هم به لحاظ عدم رشد سياسي و عدم درك صحيح از اين كه انحراف در مسئله امامت و رهبري امت اسلام چه مصايبي به بار مي‏آورد، دنبال غاصبان خلافت را گرفتند. نه به توصيه و سفارش پيامبر اسلام(ص) عمل كردند و نه به دعوت علي(ع) پاسخ مثبت دادند.

آن‏ها تصور مي‏كردند مسئله خلافت و امامت بر جامعه اهميت چنداني ندارد كه حضرت علي(ع) به دست گيرد يا كساني مانند ابوبكر و عمر. متاسفانه عدم رشد فكري مردم سبب شدكه آنان از امامان و خاندان پيامبر حمايت نكنند و از كساني حمايت كنند كه لياقت رهبري نداشتند. در زمان امام علي (ع) مردم شخصيت امام علي را با معاويه قياس مي نمودند و مي گفتند معاويه از علي (ع)سياست مدارتر است. يا در زمان امام حسن و امام حسين (ع) مردم به جاي كه از امام حسن و امام حسين حمايت كنند به مخالفت اين دو شخصيت الهي پر داختند و از معاويه و يزيد حمايت نمودند.

براي آگاهي بيشتر، ر،ك، جعفر سبحاني، فروغ ولايت.

پي نوشت ها:

1. عبدالحسين، اميني، الغدير في الكتاب و السنة و الادب، قم، مركزالغدير، چاپ اول، 1421ه، ج 1، ص 41.

2. ترمذي، ابوعيسي محمد بن عيسي؛ سنن ترفدي؛ تحقيق احمد محمد شاكر، نشر دارالفكر، بيروت، ج5، ص 591، ح3713.

3. طحاوي، احمد بن محمد؛ مشكل الاثار، نشر مجلس دائرة المعارف، حيدرآباد ، چاپ اوّل، 1333ه، ج2، ص 308.

4. سرّالعالمين و كشف ما في الدارين، ص 21.

5.ابن كثير، عماربن ابي الفداء، البداية و النهاية؛ داراحياء التراث العربي، بيروت، 1413ه، ج 5، ص 228.

6 .ابن حجر، احمد بن علي، فتح الباري في شرح صحيح البخاري؛ تحقيق محمد فواد عبدالباقي و ديگران، دارالمعرفة، بيروت، ج7، ص 74.

7 .آلوسي، شهاب الدين محمد، روح المعافي في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، داراحياء تراث العربي، بيروت، چاپ چهارم، 1405، ج6، ص 195.

8.ابن ابي الحديد مدائني، عزالدين ابوحامد؛ شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، دار احياء الكتب العربي، قاهره، چاپ اول، 1378ه، ج9، خطبه 154، ص 166.

9. جرجاني، شرح المواقف، قم، منشورات رضي، ج8، ص 361.

10. الغدير، ج1، ص 272- 283.

11. الغدير،ج1، ص361.

 12. هيتمي ابن حجر؛ الصواعق المحرقة، دارالكتب العلميه، 1405ه، ص 64.

13. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374 ش‏، ج 15، ص 103.

14. ارشاد مفيد، ترجمه سيد هاشم رسولي محلاتي،   ناشر اسلاميه، ج 1، ص 242 .

15. نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 161، تهران، چاب آفتاب، ص510.

16. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام علي بن ابي طالب، ترجمه سيد محمّد مهدي جعفري، تهران، شركت سهامي انتشار، ج 1، ص 287.

17. مفاتيح الجنان، دعاي ندبه.

18. جعفر سبحاني، فروغ ولايت، انتشارات صحيفه، چاپ اول، ص 123.

 

2 - علي (ع) و برخي ياران ايشان براي اثبات ولايت حضرت به حديث غدير و برخي روايات ديگر احتجاج نموده اند، از جمله امام علي (ع) در جلسه شوراي تعيين خليفه (كه عمر قبل از وفات خود اعضاي آن را تعيين كرده بود)، به بيان ويژگي ها و شايستگي هاي خود پرداخت:

شيعه(۱) و سني روايت كرده اند كه علي (ع) در اين شورا به فضايل خود اشاره كرد و براي آنها ثابت كرد كه خلافت حق او است و كسي جز او شايستگي خلافت را ندارد. ابن حجر هيثمي در كتاب خود، الصواعق المحرقة مي نويسد: علي (ع) در آن شوراي شش نفره سخناني طولاني ايراد كرد كه قسمتي از سخنان او خطاب به ساير اعضاي شوري چنين است: شما را به خدا سوگند مي دهم آيا در ميان شما غير از من كسي هست كه رسول خدا (ص) به وي گفته باشد: “تو در روز رستاخيز تقسيم كنندۀ بهشت و جهنم هستي؟» جواب دادند: البته كه نه”.(۲)

ابن ابي الحديد كه متن اين گفت و گو را ميان اهل سنت مشهور مي داند با تفصيل بيشتري اين رويداد را نقل كرده است و مي نويسد: علي (ع) در آن محفل گفت:“شما را به خدا سوگند مي دهم آيا در بين شما غير از من كسي هست كه رسول خدا (ص) او را برادر خود خوانده باشد (عقد اخوت بسته باشد)، آن موقع كه بين برخي از مسلمانان با بعض ديگر عقد برادري برقرار كرد؟! گفتند: نه، فرمود: آيا در ميان شما كسي غير من وجود دارد كه رسول خدا (ص) درباره او فرموده باشد: هر كه من مولاي او هستم پس او مولاي او است؟! جواب دادند: نه، فرمود: آيا در ميان شما به غير از من كسي هست كه رسول خدا (ص) دربارۀ او فرموده باشد: تو نسبت به من به مانند هارون نسبت به موسي هستي، تنها با اين تفاوت كه بعد من پيامبري نيست» پاسخ دادند: نه. فرمود: آيا در بين شما كسي غير از من وجود دارد كه رسول خدا (ص) او را براي ابلاغ سورۀ برائت مأمور كرده باشد، زماني كه فرمود: «اين سوره را يا بايد خود ابلاغ كنم يا مردي كه از من است». گفتند: نه. آيا شما نمي دانيد كه اصحاب رسول خدا (ص) در دشواري هاي جنگ او را تنها گذاشتند و فرار كردند؛ ولي من هيچ وقت فرار نكردم؟! باز آنان سخن امام علي (ع) را تأييد كردند. فرمود: آيا شما نمي دانيد كه نخستين مسلمان من بودم و از همۀ شما نسبت من به رسول خدا (ص) نزديك تر است؟! پاسخ دادند: بله».(۳)

برخي از بزرگان اهل سنت از عامر بن واثله چنين نقل كرده اند: عامر نقل مي كند كه من حرف هاي اعضاي شورا را از پشت در مي شنيدم. شنيدم كه علي (ع) مي گفت: «مردم با ابوبكر بيعت كردند و حال آن كه سوگند به خدا كه من از ابوبكر نسبت به خلافت سزاوارتر و شايسته تر بودم، ولي به خاطر اين كه مردم دوباره به جاهليت و كفر بر نگردند و نزاع و درگيري رخ ندهد، سكوت كردم … سپس مردم با عمر بيعت كردند و حال آن كه من از او شايسته تر و سزاوارتر بودم، ولي باز به علت حفظ اسلام سكوت كردم».(۴) اين روايت با اندكي اختلاف در منابع ديگر اهل سنت نيز آمده است.(۵)

در روايات شيعي آمده است كه پس از پايان يافتن سخنان حضرت علي (ع) اعضاي شورا با هم مشورت كردند و گفتند: ما فضيلت او را مي دانيم و مي دانيم كه او شايسته ترين فرد به خلافت است، ولي علي در تقسيم بيت المال و ساير امكانات هيچ كس را بر ديگري ترجيح نمي دهد. اگر او را خليفه قرار دهيم با ما مثل بقيۀ مردم رفتار خواهد كرد… .(۶)

بنابر اين بايد گفت تنها ايرادي كه اعضاي شورا بر علي(ع) يافتند، عدالت او بود. همان گونه كه در جريان سقيفه به بهانه گشاده رويي و شوخ بودن، او را كنار گذاشتند.(۷)

همچنين امام حسن(ع) پس از صلح اجباري با معاويه و نيز سيدالشهدا(ع) در خطبه خود در منا، متذكر غدير شده و بدان احتجاج نموده اند.

 در ميان ديگر صحابه و مشاهير مسلمانان احتجاجاتي به غدير در منابع ذكر شده كه برخي از آنان را با هم مرور مي كنيم:

1. عبدالله بن جعفر(همسر حضرت زينب كبري(س) با معاويه،

2. عمروبن عاص همداني،

3. عمرو عاص با معاويه،

4. عمارياسر با عمرو بن عاص،

5 اصبغ بن نباته در مجلس معاويه،

6. جواني با ابوهريره در مسجد كوفه،

7. مردي با زيد بن ارقم،

8. شخصي عراقي با جابر بن عبدالله انصاري كه ذهبي حديث را حسن و به شدت عالي با متني متواتر خوانده است،

9. قيس بن سعد با معاويه،

10. دارميه حجونيه با معاويه (8).

پي نوشت ها:

۱. احمد بن علي طبرسي، احتجاج، مشهد، نشر مرتضي، ۱۴۰۳هـ.ق ج ۱، ص ۱۴۷.

۲. احمد بن حجر هيثمي، الصواعق المحرقة في الرد علي اهل البدع و الزندقة، چاپ دوم، مكتبة القاهرة، ۱۳۸۵هـ.ق، ص ۲۴.

۳. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، دار احياء الكتب العربية، ۱۳۷۸هـ.ق، چاپ اول، ج ۲، ص ۶۱.

۴. متقي هندي، كنز العمال، مؤسسة الرسالة، بيروت، ۱۴۰۹ق، ج ۵، ص ۷۲۴؛ ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، تحقيق: علي شيري، بيروت، دارالفكر، ۱۴۱۵ ق. ج ۴۲، ص ۴۳۴.

۵. موفق بن احمد خوارزمي،مناقب خوارزمي، قم، مؤسسة النشر الاسلامي،۱۴۱۴هـ.ق. ص ۲۱۷.

۶. احتجاج، ج ۱، ص21.

۷. طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، تحقيق، محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، لبنان، دار التراث، ج ۴، ص ۲۲۹.

8. اhttp://hawzah.net/fa/magart.html?MagazineID=4227MagazineNumberID=

كدام فرقه هاي اهل سنت براي 12 امام ما شيعيان احترام قايلند؟
اهل سنت به امامت ائمه اهل بيت(ع) اعتقاد ندارند. از اين رو آن ها پيرو ائمه اهل بيت محسوب نمي‌شوند. همچنين به عصمت ائمه(ع) اعتقاد ندارند، چون اهل سنت غير از انبي

لطفا بفرماييد كدام فرقه هاي اهل سنت براي 12 امام ما شيعيان احترام قايلند و انها را از فرزندان پيامبر اكرم ميدانند؟

دوست بزرگوار ضمن ابراز خرسندي از تلاش و كوشش شما در مسير شناخت حقيقت، توجه شما را به اين نكته جلب مي نمائيم:

 اهل سنت به امامت ائمه اهل بيت(ع) اعتقاد ندارند. از اين رو آن ها پيرو ائمه اهل بيت محسوب نميشوند. همچنين به عصمت ائمه(ع) اعتقاد ندارند، چون اهل سنت غير از انبيا، كسان ديگر را معصوم نميدانند. حتي خلفاي خود يعني ابوبكر، عمر و عثمان را داراي عصمت نميدانند.

بسياري از اهل سنت گرچه به امامت و عصمت ائمه اهل بيت(ع) باور ندارند، ولي بر اساس آيه فرموده:

«قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي؛(1) بگو به ازاي آن رسالت پاداشي از شما خواستار نيستم، مگر دوستي در باره خويشاوندانم.»محبت اهل بيت(ع) را واجب ميدانند، از اين رو شافعي كه يكي از پيشوايان مذاهب اهل سنت است گفته:

يا آل بيت رسول الله حبّكم          فرض من الله في القرآن أنزله(2)

اي اهل بيت پيامبر! بر اساس حكم خداوند در قرآن كريم محبت شما واجب است.

پي نوشت ها:

1. شوري (42) آيه 23.

2. فضايل الخمسه من الصحاح السته، مرتضي فيروز آبادي،چ اسلاميه، ج 2، ص 75.

سلفي ها آيا شيعه هستند و يا اهل تسنن؟
واژه سلفيه در آغاز پيدايش آن، ناظر به اين معنا بود كه مسلمانان را به بازگشت به ارزش‌هاي ديني خود متوجه سازد تا تسليم ماديگرايي جديد غرب نشوند، ولي وهابي‌ها ...

سلفي ها آيا شيعه هستند و يا اهل تسنن و يا يك فرقه از فرقه اسلامي مي باشند، و اگر شيعه هستند چند  امامي اند، و يا از گروه وهابي مي باشند؟

واژه سلفيه در آغاز پيدايش آن، ناظر به اين معنا بود كه مسلمانان را به بازگشت به ارزشهاي ديني خود متوجه سازد تا تسليم ماديگرايي جديد غرب نشوند، ولي وهابيها آن را از معناي اصلي و درستش جدا كرده، معناي دلخواه خود را جايگزين آن كردند. بر اين اساس تنها خود را مسلمانان راستين و پيرو سلف امت (مسلمانان صدر اسلام و عصر پيامبر ) دانسته و ديگر مسلمانان را گمراه مي پندارند.

از نظر آنان، سلفي كسي نيست كه به قرآن و حديث و احكام اسلام اهتمام ورزد و در اين راه با دشمنان اسلام جهاد كند، بلكه كسي است كه پيرو مسلك و مرام خاص آنان باشد، در غير اين صورت بر بدعت يا شرك در دين متهم ميگردد.(1) بنا براين نوعا اين كلمه به وهابيها ،گفته مي شود.

 وهابيت به دليل افكار اعتقادي خاصي كه در باب شفاعت، توسل، شرك و مانند آن دارد، در تعارض كامل با مذهب شيعه است؛ هر چند كه اكثر فرقه هاي اهل سنت با تفكرات اين گروه مخالفند. از اين رو گروه ياد شده همواره در تلاش است تا با تبليغات سازمان يافته (اعم از كتاب، مقاله، سخنراني و  مانند آن) بيش تر شيعه را بكوبد.

 خطر بزرگ تر اين گروه، روش هاي دور از منطق اسلامي است كه در برخورد با دنيا پيش گرفته است از جمله: ظهور گروه طالبان و القاعده (به رهبري ملا عمر و اسامه بن لادن) كه سبب بهانه جويي غربي ها شد كه مسلمانان را به تروريسم و خشونت و مخالف تمدن معرفي كنند تا جايي كه دست قدرت هاي استعماري غرب به خصوص آمريكا را در منطقه باز گذاشته ، زمينه دخالت هاي نظامي و سياسي آنان در كشورهاي اسلامي فراهم ساخته، افغانستان و عراق دو نمونه بارز اين دخالت ها به شمار مي آيند.

براي شناخت مذهب سلفي گري(وهابيت) و آگاهي از خطرات آن ها نسبت به دين اسلام، بايد اين مسلك انحرافي را از زواياي مختلف مورد مطالعه قرار دارد، از جمله: نحوه پيدايش و به وجود آمدن آن، طرز تفكر آنان نسبت به دين و اولياي الهي و شعائر اسلامي، عملكرد آن ها در حوزه اجتماع و سياست و...

براي مطالعه و تحقيق در اين باره، كتاب‏هاي معرفي شده ذيل را مطالعه نماييد:

1ـ آيين وهابيت، جعفر سبحاني

2ـ برگي از جنايات وهابي‏ها، مرتضي رضوي ترجمه: ضيايي

3ـ وهابيان، علي اصغر فقيهي

4ـ آيا اين است اسلام واقعي، ابوالفضل حسيني

5ـ فتنه وهابيت، زيني دهلان، ترجمه: همتي

6ـ نقدي بر انديشه وهابيان، موسوي قزويني، ترجمه: طارمي

7ـ تحليلي نو بر عقايد وهابيان،  حسن ابراهيمي

8ـ فرقه وهابي و پاسخ به شبهات آن ها،  قزويني،   ترجمه: دواني

9ـ نقد و تحليلي پيرامون وهابيگري، همايون همتي

10ـ فرق و مذاهب كلامي، علي رباني گلپايگاني.

پي نوشت:

1 . فرق و مذاهب كلامي، علي رباني گلپايگاني، قم، دفتر تحقيقات و تدوين كتب درسي،1377، ص 177.

چرا شیعیان به چند دسته تقسیم می شوند؟
مهم ترین عامل انشعاب مذهبی، اختلافات كلامی و سیاسی و برداشت های متفاوت از متون دینی است كه در طول زمان میان پیروان یك مذهب ایجاد می شود...

چرا شیعیان به چند دسته تقسیم می شوند؟ (مثلا هفت امامی، دوازده امامی)

مهم ترین عامل انشعاب مذهبی، اختلافات كلامی و سیاسی و برداشت های متفاوت از متون دینی است كه در طول زمان میان پیروان یك مذهب ایجاد می شود. مذهب شیعه نیز از این قاعده مستثنی نیست، از این رو انشعاب آن امری ناگزیر می نماید. گروه های شیعی نیزاز متون دینی بر داشت های متفاوت دارند كه عمده این بر داشت بر می گردد به مساله امامت ، كه در این جا به عقاید برخی این گروها درباره امامت اشاره می گردد:

1 . اثنی عشریه "دوازده امامی ها" :

 مهم ترین و بزرگ ترین گروه شیعه است كه قائل به خلافت بلافصل امام علی(ع) بعد از پیامبر از طریق "نصب" و "نص" است.

نیز امامت امام حسن و امام حسین(ع) و نه فرزند از سلاله حضرت سیدالشهدا، كه پیامبر آنان را نام برده و معین كرده ، كه آخرین ایشان امام غایب و منجی عالم بشر حضرت مهدی (عج) است.

2 . فرقه زیدیه:

منظور از زیدیه كسانی هستند كه خود را پیروان زید بن علی بن حسین(ع) می دانند، پس از شهادت زید، بین پیروان او دانشمندانی به وجود آمدند كه به تنظیم عقاید و احكام زیدیه پرداختند، بدین ترتیب، این فرقه را پدید آوردند. گرچه دانشمندان زیدیه به سیره عملی و نوشته های زید توجه داشتند ، اما در عقاید از معتزله و در فقه از مكتب ابوحنیفه تاثیر پذیرفته اند.

علت به وجود آمدن فرقه زیدیه

اینان كسانی كه به امامت حسین بن علی (ع) معتقد بودند، پس از او پسرش علی بن الحسین(ع) را امام دانستند. پس از رحلت او شیعیان حسنی و حسینی درباره جانشینی وی اختلاف نمودند.

زیدیه گفتند كه پس از او "زید" امام است، چون به شمشیر رو آورده و جهاد نموده است.(1) به عقیده آنان یكی از این شرایط امام، جهاد علنی و مبارزه مسلحانه با ستمكاران است . دومین آن فاطمی بودن است، یعنی امام از طریق پدر به یكی از حسن و حسین (ع) برسد.

3. اسماعیلیه:

 اسماعیلیه فرقه ای هستند كه به امامت شش امام اول شیعیان اثنی عشر معتقدند، اما پس از امام صادق(ع) بزرگ ترین فرزند او اسماعیل یا فرزند اسماعیل محمد را به امامت می پذیرند.

شاید بتوان گفت كه علت یا زمینه پیدایش شیعه اسماعیلیه این باشد كه او پسر بزرگ امام صادق(ع) بود. برخی گمان می كردند كه حتماً پسر بزرگ می بایست امام باشد، نیز تلاش برخی از غلات همانند ابی الخطاب و پیروانش كه حاضر نشدند مرگ اسماعیل را در زمان حیات امام صادق (ع) بپذیرند. این ها گفتند اسماعیل نمرده است. او یا پسرش محمد امام است.(2)

پی نوشت ها:

1. محمد جواد مشكور.ترجمه فرق الشیعه نوبختی، ص 89 (مقدمه)، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران ، تهران، عبدالله مبلغی تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج 3 ، ص 1215،

2. جواد مشكور، فرهنگ فرق اسلامی، ص47، موسسه چاپ و انتشارات استان قدس رضوی، مشهد، چاپ سوم، 1375.

اجمالي از زندگي نامه امّ المؤمنين زينب بنت خزيمه را بيان فرماييد؟
زينب دختر خزيمه بن حارث، از قبيله بني هلال بود كه در جاهليت او را "ام‌ّالمساكين؛ مادر بيچارگان" ميخواندند، زيرا به فقيران و مسكينان نيكي و مهرباني مي كرد ...

اجمالي از زندگي نامه امّ المؤمنين زينب بنت خزيمه را بيان فرماييد؟

  زينب دختر خزيمه بن حارث، از قبيله بني هلال بود كه در جاهليت او را "امّالمساكين؛ مادر بيچارگان" ميخواندند، زيرا به فقيران و مسكينان بسيار نيكي و مهرباني مي كرد.(1)

پيش از آن كه به همسري پيامبر درآيد، چند بار شوهر كرده بود. در كتابهاي تاريخي از سه تن: "عبدالله بن جحش اسدي"، "طفيل بن حارث بن مطلب" و "عبيده بن حارث بن مطلب" به عنوان شوهران او نام برده شده است.(2)

برخي نوشته اند: زينب پيش از آن كه به عقد پيامبر درآيد، همسر عبدالله بن حجش اسدي بود. عبدالله در جنگ اُحد به شهادت رسيد، و او پس از عِدّه وفات به عقد پيامبر درآمد.(3)

بعضي نوشته اند: زينب ام المساكين، اوّل همسر طفيل بن حارث مطلبي بود، بعد طفيل او را طلاق داد و سپس با برادرش ازدواج كرد و همسر عبيده بن حارث مطلبي شد(4). عبيده در جنگ بدر به شهادت رسيد، و پس از گذشت حدود يك سال، پيامبر او را در سي و يكمين ماه از هجرت (در رمضان سال سوم هجري)(5) و بنا به نقلي ديگر در سال چهارم هجري، با پانصد درهم مهريه(6) (بنا به نقلي چهارصد درهم)(7) به عقد خود درآورد.

پس از ازدواج با پيامبر بنا به نقلي دو تا سه ماه(8) يا حدود هشت ماه بعد با پيامبر زندگي كرد.(9) در ربيع الاوّل يا ربيع الثاني سال چهارم هجري چشم از دنيا فروبست. پيامبر بر پيكر او نماز خواند و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.(10)

برخي نوشته اند در هنگامي كه به عقد پيامبر درآمد، حدود سي سال داشت.(11)

پي نوشت ها:

1- سيره ابن هشام، ج4، ص 1061؛ المستدرك، ج4، ص33.

2- الاصابه، ج4، ص309 و ج8، ص157.

3- البدايه والنهايه، ج5، ص316.

4- تاريخ طبري، ج2، ص219؛ البدايه والنهايه، ج4، ص103.

5- سيره ابن هشام، ج4، ص 1061؛ عيون الاثر، ج2، ص385.

6- الطبقات الكبري، ج8، ص115؛ البدايه و النهايه، ج4، ص 103؛ تاريخ طبري، ج2، ص219.

7- سيره ابن هشام، ج4، ص1101 و 1102.

8- الاصابه، ج4، ص309 و ج8، ص157.

9- تاريخ مدينه دمشق، ج3، ص206.

10- الطبقات الكبري، ج8، ص115و116.

11- عيون الاثر، ج2، ص385؛ الطبقات الكبري، ج8، ص116.

اگه ميخونن چجوري وچه وقت؟
فرقه اهل حق به جاي نماز خواندن مانند ساير مسلمانان، نياز يا كردار دارند، نماز (نياز يا كردار) ايشان به جماعت است، و نماز فرادي درست نيست. عبادت با نواختن ...

آيا اهل حق نماز ميخونن يا نه؟ اگه ميخونن چجوري وچه وقت؟

فرقه اهل حق به جاي نماز خواندن مانند ساير مسلمانان، نياز يا كردار دارند، نماز (نياز يا كردار) ايشان به جماعت است، و نماز فرادي درست نيست. عبادت با نواختن طنبور و آلات موسيقي و خواندن سرود و دعاهاي مذهبي انجام مي‏پذيرد. گاهي هنگام دعا چنان از خود بي خود مي‏شوند كه خويشتن را بر روي آتش افروخته افكنده و در آن حال جذبه، به ايشان صدمه‏اي نمي‏رسد.(1)

پي نوشت:  

 1. محمد جواد مشكور،فرهنگ فرق اسلامي، انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ چهارم، مشهد، ۱۳۸۴ش، ص 78

صفحه‌ها