اگر حضرت علي امام بود، پس چرا هیچگاه برای امامتش تبلیغ نکرد؟ چرا هیچگاه به قضيه غدیرخم اشارهای نکرد؟
براي تحليل درست رفتار هر فردي، بايد شرايطي را که در آن به سر میبرد، بهدرستی بشناسيم. مثلاً وقتي شما میبینید که دوستتان معاملهای انجام داده، بدون هيچ اطلاع قبلي نمیتوانید دربارۀ اين معامله نظر بدهيد که مثلاً آيا درست بوده يا نه؟ ابتدا بايد ببينيد انگيزۀ او از معامله چه بوده. آيا ناچار بوده يا از سر اختيار اين معامله را انجام داده؟ چه گزینههای ديگري پيشِ روي او بوده؟ و اگر اين معامله را انجام نمیداد چه میشد؟ با توجه به پاسخ اين سؤالات است که میتوانید نظر بدهيد. شخصیتهای تاريخي نيز همين گونه¬اند. شناخت رفتار آنان و تحليل آنچه از آنان سرزده، نبايد در خلأ و بدون توجه به شرايط اجتماعي و سياسي و فرهنگي و ديگر عوامل مؤثر صورت بگيرد. اساساً بخش مهمی از مطالعات تاريخي، با اين هدف صورت میگیرد که همين شرايط و عوامل شناسايي شوند تا درنتیجه، درک و تحليل درستتری نسبت به وقايع به دست آيد.
اينک ما به مطالعۀ رفتارهاي مردي میپردازیم که از برجستهترین و سرشناسترین شخصیتهای روزگار خويش بوده است. مردي که پيش از ديگران به رسول خدا (صلیالله عليه و آله) ايمان آورده بود و در مراحل مختلف دعوت اسلام، نقشي چشمگير داشت. رفتار او در زمان حيات پيامبر بسيار اثرگذار بود. بعد از رحلت رسول خدا (صلیالله عليه و آله) نيز همچنان از برجستهترین افراد بود. از جهت سياسي، بيش از هر کس ديگري در مظانّ خلافت بود؛ چنانکه در سقيفۀ بني ساعده نيز نام او بهعنوان جانشين رسول خدا (صلیالله عليه و آله) پيش از ديگران برده شد و دقيقاً به همين دليل بود که خليفۀ اوّل بعد از پايان کار سقيفه، اصرار داشت از او نيز بيعت بگيرد. از جهت مذهبي، به سبب سابقۀ طولاني در اسلام و نزديکي و خویشاوندیاش با رسول خدا، رفتارش موردتوجه بود و بسياري از صحابه و تابعين، براي شناخت سيرۀ پيامبر، به او رجوع میکردند. بیشک، رفتارهاي چنين مردي را نمیتوان بهصورت یکبعدی و تنها با تکیهبر يکي دو گزارش تاريخي تحليل کرد.
موضوعي که شما به آن اشاره کرديد (امامت)، مهمترین مسئلۀ اختلافي ميان مسلمانان بوده و همين مسئله باعث انشقاقات بسياري در ميان مسلمانان شده است. سادهانگارانه است اگر بخواهيم اين موضوع را در يک نوشتۀ کوتاه بررسي و تحليل کنيم.
بااینحال، براي اینکه سؤال شما را بیپاسخ نگذاشته باشيم، فقط به بيان چند نکته بهعنوان چند سرنخ، بسنده میکنیم.
نکتۀ اوّل: اين درست نيست که بگوييم امیرالمؤمنین علي (ع) هیچگاه تبليغ امامت نکرد. ايشان با توجه به شرايط سياسي و اجتماعي روزگار خويش سخن میگفت. زندگي ايشان پس از رسول خدا (ص) در سالهای يازدهم تا چهلم هجري، دقيقاً در دورهای گذشت که نهال اسلام نوپا بود. در آن سالها تمام همت اصحاب صادق رسول خدا بر اين بود که اصل اسلام حفظ شود و حتیالمقدور گسترش يابد. به نظر شما با تازهمسلمانانی که بسياري از آنان هنوز نمازخواندن را ياد نگرفته بودند و اصل توحيد برايشان جا نيفتاده بود، آيا میتوان بهسادگی دربارۀ مسئلۀ امامت سخن گفت؟!
نکتۀ دوم: با مراجعه کلمات و خطبههایی که از امیرالمؤمنین علي (ع) به دست ما رسيده، به موارد متعددي برخورد میکنیم که مستقيم یا غیرمستقیم دربارۀ امامت سخن گفته و شرايط امام را بيان فرموده است. در برخي موارد، ايشان صراحتاً از شايستگي اهلبیت براي رهبري و قيادت سخن گفته است. ازجمله در خطبۀ 154 نهجالبلاغه، میفرماید: «... داعٍ دعا و راعٍ رعي. فاستجيبوا للدّاعي و اتبعوا الراعي»… يعني: «دعوتکنندۀ حق (يعني رسول خدا ص) دعوت خويش را به پايان رسانيد و رهبر امامت به سرپرستي قيام کرد. پس دعوتکنندۀ حق را پاسخ دهيد و از رهبرتان اطاعت کنيد»؛ و سپس به گلايه از اوضاع بعد از رحلت رسول خدا میپردازد که گروهي در درياي فتنهها فرورفتند. سپس به معرفی اهلبیت بهعنوان افراد شايستۀ پيروي میپردازد و میفرماید: «…نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب؛ و لا تؤتي البيوت الا من ابوابها فمن اتاها من غير ابوابها سمي سارقاً…». يعني: «ما اهلبیت پيامبر همچون پيراهن تن او و ياران راستين او و خزانهداران علوم و معارف وحي و درهاي ورود به آن معارف هستيم؛ و براي ورود به خانهها جز از در آنها نمیتوان وارد شد و هر کس که از غير در وارد شود، دزد ناميده میشود». در ادامۀ همين خطبه نيز امام مطالبي را دربارۀ شروط امام مطرح میفرماید و اینکه امام بايد راستگو و خردمند باشد، به فکر آخرت باشد، دورانديش، عالم و اهل عمل باشد.
نکتۀ شايان توجه در اين خطبه و خطبههای ديگري که اميرالمؤمنين علي (ع) دربارۀ امام و امامت سخن گفته، اين است که در بسياري از اين سخنان، تعبير «امام» را به کار نبرده؛ ولي آشکارا دربارۀ پيشوايي و رهبري امّت سخن گفته است و بهصورت مستقيم يا غیرمستقیم، از اهلبیت به صوت کلي و از خودش بهصورت خاص، بهعنوان فردي یادکرده که شايستگي اين جايگاه را دارد. براي نمونه، به خطبۀ 131 بنگريد: «…اللهم اني اوّلُ من أنابَ و سمع وأجابَ…». آن حضرت در اين عبارات برخي شایستگیهای خود را گوشزد فرموده و سپس به بيان اوصاف امام پرداخته و ضوابطي را ذکر کرده که درواقع، بر خود ايشان تطبيق میشود و منظور ايشان اين بوده که بهصورت غیرمستقیم امامت خود را تبيين فرمايد. چنانکه در خطبۀ 173 نهجالبلاغه نيز میفرماید: «إن احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بأمر الله…» و آشکارا از شروطي براي امامت سخن گفته که خودش مصداق آن است.
نکتۀ سوم: امام علي (ع) بعد از وقايع سقيفه، با اینکه با نتيجۀ آن مخالف بود و ابتدا نيز بيعت نکرد، سرانجام در شرايطي قرار گرفت که میدید اینگونه اختلافات باعث ارتداد تازهمسلمانان میشود و نهال نوپاي اسلام در معرض خطر نابودي قرار میگیرد. پس بيعت کرد و سکوت کرد.
در سال يازدهم و در نخستين روزهاي پس از رحلت رسول خدا (صلیالله عليه و آله)، جامعۀ نوپاي اسلامي، از جهاتي آسيبپذير بود و از جهاتي در شرايط بهتري به سر ميبرد. آسيبپذيري جامعۀ اسلامي، ازاینجهت بود که بسياري از قبايل جزیرةالعرب، از سر ناچاري مسلمان شده بودند و در فقدان پيامبر، زمينه را براي بازگشت از اسلام بسيار فراهم ميديدند. حتي تعداد بسياري از مردم مکّه که عمدتاً از قريش و قبايل وابسته به قريش بودند و پيامبر را بهخوبی ميشناختند، بهمحض شنيدن خبر رحلت پيامبر خدا (ص) تصميم به بازگشت از اسلام گرفتند؛ ولي بعد تصميم گرفتند که صبر کنند تا ببينند اوضاع چگونه خواهد بود!
از سوي ديگر، منافقان مدينه و اطراف مدينه نيز گوشبهزنگ بودند تا از جاي خالي پيامبر، براي از بين بردن دستاوردهاي ايشان استفاده کنند. خطر حملۀ سپاه روم نيز بسيار جدی بود؛ چنانکه نخستين اقدام ابوبکر بهعنوان خليفه، راهي کردن سپاه اسامة بن زيد بود. افزون بر اينها، سر برآوردن مدّعيان دروغين پيامبري و ارتداد برخي از قبايل جزیرةالعرب نيز مزيد بر علّت بود و در چنان شرايطي، ممکن بود نهال نوپاي اسلام از بيخ و بن برکنده شود. حالوروز اميرالمؤمنين علي (ع)، همانند حالوروز هارون برادر حضرت موسي (علیهماالسلام) بود که وقتي در غياب برادر، انحراف گروهي از بنیاسرائیل به گوسالهپرستي را مشاهده کرد، ابتدا آنان را نصيحت کرد؛ ولي آنان گوش نکردند و او را تهديد به قتل کردند و هارون نيز براي پيشگيري از تفرقه و براي عمل به سفارش حضرت موسي که خواستار حفظ وحدت ميان مردم شده بود، صبر پيشه کرد. (1) و البته اين صبر براي او بسيار سخت بود؛ چنان¬که فرمود: «وَ اَغْضَيْتُ عَلَي الْقَدْيَ وَشَربْتُ عَلَي الشَّجي وَ صَبَرْتُ عَلي اَخْذِ الْكَظَم وَعَلَي اَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمْ؛ خار در چشمم بود و چشمها را بر همنهادم، استخوان در گلويم گیرکرده بود و نوشيدم، گلويم فشرده ميشد و تلختر از حنظل در كامم ريخته بود و صبر كردم». (2) پس آن حضرت میدید كه قيام در اين شرايط به زيان اسلام است نه به نفع آن. پس سکوت کرد و او خود تصريح میکند كه سكوت من حسابشده بود؛ من از دو راه، آن را كه به مصلحت نزدیکتر بود انتخاب كردم. (3) اين حالت سکوت نسبي تا پايان دوران خلافت عثمان ادامه داشت. اميرالمؤمنين علي (ع) در اين دوران، بااحتیاط و تنها در مواردي خاص (مانند گفتگو برخي از دوستان نزديکش)، دربارۀ امامت سخن میگفت تا مبادا باعث اختلاف شود؛ ولي در دوراني که خود به خلافت رسيده بود و بهویژه در برابر شبهه افکتیهای معاويه، مطالب بسياري را دربارۀ امامت مطرح فرمود که در جایجای نهجالبلاغه به چشم میخورد.
نکتۀ چهارم: اين هم که نوشتيد اميرالمؤمنين به خطبۀ غدير استناد نکرد، سخن درستي نيست. آن حضرت در موارد متعددی ماجراي غدير را گوشزد فرموده و بدان استناد کرده است. ازجمله در زمان حضورشان در کوفه، در ماجراي معروف به حديث رکبان. طبق نقل ابن اثير، هنگامیکه حضرت على (علیهالسلام) از قصر (دارالاماره) خارج مي-شد، گروهي سوارۀ شمشير به دست از راه رسيدند و اینگونه به آن حضرت سلام کردند: «السلام عليك يا امیرالمؤمنین، السلام عليك يا مولانا و رحمة الله و بركاته». امام از حاضران پرسيد: «از اصحاب پيامبر خدا چه کسي اینجا حاضر است؟». دوازده نفر، ازجمله قيس بن ثابت بن شماس، هاشم بن عتبه و حبيب بن بديل بن ورقاء خزاعي برخاستند و شهادت دادند که از رسول خدا شنیدهاند که میفرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه». (4).
تعبير «مولانا» آشکارا يادآور ماجراي غدير بود و چون بسياري از مسلمانان در اين روزگار (بين سالهای 36 تا 40 هجري که علي علیهالسلام در کوفه مستقر بودند)، در ماجراي غدير حضور نداشتند، امام میخواست ديگران اين ماجرا را از زبان اصحاب رسول خدا بشنوند. جالب است که طبق نقلهای کاملتر اين حديث، دو تن از صحابه که حاضر نشدند شهادت بدهند و پيري و فراموشي را بهانه کردند، دچار نفرين امام شدند و بعدها پشيمان گشتند. (5) در تاريخ نمونههای ديگري نيز از استناد امام علي (ع) به غدير گزارششده است که اينک مجال بررسي آنها نيست. يکي از آنها حديث معروف به انشاد است که در ميان اعضاي شوراي ششنفرۀ انتخاب خليفه بعد از درگشت خليفۀ دوم مطرح فرمود. (6)
پینوشتها:
1. ر.ک: آيات 83 تا 96 سورۀ مبارک طه و آيات 148 تا 151 سورۀ آلعمران.
2. نهجالبلاغه، خطبۀ 26.
3. نهجالبلاغه، خطبۀ 3.
4. ابن اثیر، اسد الغابة، ج 1، ص 441.
5. ر.ک: امینی، الغدير، ج 1، ص 190 ـ 193.
6. براي نمونه، ر.ک: کليني، الکافي، ج 8، ص 18 و 25 و 27؛ صدوق، الخصال، ج 2، ص 549؛ طبرسي، الاحتجاج، ج 1، ص 184 و 307.