۱۳۹۷/۰۹/۱۹ ۱۴:۴۹ شناسه مطلب: 97326
با وجود عرب بودن پيامبر، چرا عده زيادي از ايرانيان سيد هستند؟ و ريشه سادات از چه طريقي به پيامبر(ص) و علي(ع) ميرسد؟
سيد به معناي آقا، سرور و بزرگ آمده است. (1) در عرف به نسل و ذريه پيامبر(ص) از فاطمه زهرا (س) و اولاد پيامبر اطلاق مي گردد (2)، ولي از نظر شرعي سيادت عنواني است براي مردان و زناني كه در طول نسب خويش به حضرت هاشم بن عبد مناف (جدّ دوم رسول خدا) ميرسند. هر كس سلسله نسب او به هاشم بن عبد مناف يا فرزندان او برسد، سيد محسوب ميشود.(3)
اصطلاحاً به فرزندان هاشم، بني هاشم- سيد- ميگويند. برخي از اينان به عموهاي پيامبر مثل ابوطالب، عباس و حمزه ميرسند. بنابراين فرزندان عباس عموي پيامبر كه اصطلاحاً به آنان بني عباس ميگويند، سيد محسوب ميشوند. فرزندان ابوطالب به نامهاي طالب و عقيل و جعفر طيار و علي(ع) و نسل آنان (تاكنون هر چه هستند) سيدند. پيامبر اسلام از جهت پسرانش، چون در كودكي از دنيا رفتند، نسلي ندارد. فقط از طريق حضرت فاطمه زهرا(س) نسلش ادامه پيدا كرد. فرزندان حضرت زهرا به نامهاي حسن و حسين و زينب و ام كلثوم از طريق پدرشان علي(ع) سيد بودند. تمامي ائمه معصومين و فرزندان شان از طريق علي(ع) به هاشم ميرسند و سيد هستند.
سيادت تنها انتساب به پيامبر نيست، بلكه از جهت انتساب به طالب و علي و عقيل و جعفر (فرزندان ابوطالب) و انتساب به عباس و حمزه (عموهاي پيامبر) سيادت حاصل شده و علي(ع) و فرزندان او نيز سيد هستند.
سادات ايران نيز از نسل امامان ما هستند، يعني درپي مهاجرت سادات علوي و شيعيان در ايران(4) سيادت شكل و گسترش يافت، زيرا آنان با ايرانيان ازدواج نمودند كه نتيجه آن زيادشدن سادات در اين كشور مي باشد.
در اين جا لازم است درباره علل مهاجرت سادات وعلويان به ايران ا شاره شود. در مهاجرت اينان به ايران عوامل متعدد نقش داشتند، از جمله امنيتي كه در مناطق ايران وجود داشت، موجب شد كه آنان به ايران مهاجرت نمايند، چون ايران دور از دسترس حكومت هايي بود كه مركز آنها در شام و يا عراق قرار داشت. فشارهاي عباسيان و قبل از آنها امويان، باعث شد تا آنها، بدين مناطق مهاجرت كنند. از ميان علويين، كساني كه در قيامهائي چون قيام «زيد»، «محمد بن عبد الله»، «ابراهيم بن عبد الله» و «حسين بن علي» (شهيد فخ) شركت كرده بودند، احساس خطر بيشتري ميكردند.
دليل ديگر مهاجرت آنها، همان دليلي بود كه ساير اعراب را به اين مناطق، جذب مي كرد. رفاهي كه اين شهرها، ميتوانست در بر داشته باشد، براي عدهاي از آنها، قابل توجه بود. اين مهاجرتها، بيشتر از قرن دوم به بعد بود، واولين دسته از سادات علوي مهاجر را كساني دانستهاند كه از ظلم و جور امويان و به ويژه سفاكي هاي حجاج به اين حدود پناه آوردهاند. بعد از آن كه «يحيي بن زيد» به ايران آمد، راه اين مهاجرت گشوده شد. و لذا كساني كه از ترس «منصور عباسي» و به جرم حمايت از «محمد بن عبد الله» و برادرش «ابراهيم» تحت تعقيب بودند، به سرعت روي بدين منطقه آوردند. پس از آن، اين مهاجرتها رو به گستردگي نهاد.
يكي از دلايل آمدن آنها پس از اين ماجرا، «جذب نيرو» براي «قيام» بوده است. مردم ايران كه يك بار به هنگام روي كار آمدن عباسيان، علاقه خود را جهت «تغيير حاكميت» عربها نشان داده، امتحان خوبي نيز داده بودند، ميتوانستند بار ديگر چنين كنند. همين تصور بود كه علويان را بسوي اين مناطق، جذب ميكرد. «يحيي بن عبد الله بن الحسن بن الحسن عليه السلام» از جمله كساني بود كه در قيام حسين بن علي (شهيد فخ)، شركت كرد او پس از شكست اين قيام به سوي مشرق گريخت. و همراه با عدهاي از كوفيان به مناطق شمالي ايران(ديلم) رفت. هارون رشيد كه به شدت از اين حركت ها، هراس داشت به«فضل بن يحيي برمكي» دستور داد تا به هر صورتي شده او را دستگير كند. به نظر ميرسد حركت يحيي، اولين «قيام شيعي» در«ديلم» بوده است. منطقه ديلم، يكي از مناطقي است كه در مقابل مسلمين، به شدت مقاومت كرد. و تا مدتها، اسفهبدان كه از قبل بر آن حاكم بودند، تسلط خود را بر آن منطقه حفظ كردند.در اين فاصله، گاهي بين آنها و خلفا، صلح ميشد. و گاهي نيز درگيريها و تهاجمها از دو طرف، ادامه داشت ... پس از اين ماجرا با آمدن حضرت علي بن موسي عليه السلام به ايران، گروههايي از «سادات»، راهي ايران شدند تسامح مأمون در مقابل سخت گيري پدرش رشيد، نسبت به سادات، در رشد و سربلندي علويان، تأثير بسزايي داشت. او گر چه با قيامهاي آنها به شدت برخورد كرد، اما در حالت عادي به علت اعتقادي كه به برتري علي بر ساير خلفا داشت، نسبت به علويين نيز احترام زيادي گذاشت. (5)
دراين باره به منابع زير مراجعه فرماييد:
رسول جعفريان ، تاريخ تشيع در ايران؛
نقشي از سادات در تاريخ ايران، محمد رضا محتشم ؛
پي نوشت ها :
1. محمد معين ، فر هنگ معين، ج2 ، ص1975.
2 مصطفي حسيني، معارف و معاريف ، قم ، دانش، 1376.چاپ دوم، ج6، ص 149.
3. عروة الوثقي، ج 2، كتاب الخمس، فصل 2، مسئله 3.