كلام

خداوند خورشید و ماه را برای حساب زمان و نظم بخشیدن به زندگی بشر قرار داده است. منظر طبیعی و علمی، هم خورشید و هم ماه برای تعیین زمان کاربرد دارد

پرسش:
آیا می‌توان گفت که ازنظر اسلام، تقویم موردپسند خدا، تقویم قمری است نه تقویم شمسی؟

یکی از نعمت‌های الهی که قرآن کریم بر آن تأکید کرده، نظام منظم زمان و حرکت دقیق اجرام آسمانی است. آیه شریفه «او شکافنده صبح است؛ و شب را مایه آرامش و خورشید و ماه را وسیله حساب قرار داده است؛ این، اندازه‌گیری خداوند توانای داناست.»(1) نشان می‌دهد که خداوند خورشید و ماه را برای حساب زمان و نظم بخشیدن به زندگی بشر قرار داده است. در این میان، اگرچه از منظر طبیعی و علمی، هم خورشید و هم ماه برای تعیین زمان کاربرد دارند، اما آنچه از مجموعه آیات قرآن و سنت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله برمی‌آید، این است که تقویم قمری، در حوزه‌ی دین و عبادات اسلامی، تقویم مورد تأیید خدا است و خداوند آن را معیار و مبنای مناسبات شرعی قرار داده است، بی‌آنکه تقویم‌های دیگر مانند شمسی یا میلادی را مردود یا غیرشرعی معرفی کند. در ادامه در قالب نکاتی به توضیح این مطلب می‌پردازیم.
پاسخ اجمالی
قرآن کریم خورشید و ماه را ابزار سنجش زمان معرفی می‌کند، (سوره انعام، آیه 96) اما در عرصه عبادات اسلامی، تقویم قمری را به رسمیت شناخته است.
آیات متعددی مانند آیاتی درباره‌ی رؤیت هلال برای حج (سوره بقره، آیه 189)، ماه رمضان (سوره بقره، آیه 185) و ماه‌های حرام (سوره توبه، آیه 36)، بر کاربرد تقویم قمری در احکام شرعی دلالت دارند.
برخی معتقدند تأیید تقویم قمری تنها به دلیل مطابقت با فرهنگ رایج عصر نزول قرآن بوده، اما دلایلی همچون سادگی رؤیت هلال، دسترسی عمومی، چرخش در فصول مختلف و پیوند با طبیعت، تقویم قمری را برای عبادات مناسب‌تر کرده است.
هرچند استفاده از تقویم‌های دیگر مانند شمسی یا میلادی برای امور عرفی ایرادی ندارد، اما حفظ تقویم قمری در امور دینی، به تداوم هویت اسلامی کمک می‌کند.
درمجموع، می‌توان گفت اسلام تقویم قمری را در حوزه‌ی شرعی ترجیح داده، بدون آنکه سایر تقویم‌ها را مردود و غیرشرعی شمارد.

پاسخ تفصیلی
نکته اول: تأیید تقویم قمری در قرآن
خداوند در قرآن، ماه‌های قمری را به‌عنوان معیار زمان‌بندی در امور عبادی معرفی کرده است. آیاتی همچون:
• «درباره هلال‌های ماه از تو سؤال می‌کنند؛ بگو: آن‌ها، بیان اوقات (و تقویم طبیعی) برای (نظامِ زندگیِ) مردم و (تعیینِ وقتِ) حج است.»(2)
 این آیه به‌صراحت اشاره دارد که هلال‌های ماه، وسیله‌ای برای تعیین وقت عبادات، ازجمله حج، هستند. در آیه دیگر نیز به این مطلب اشاره شده که حج در ماه‌های قمری مشخص است: «حج، در ماه‌های معینی است؛ و کسانی که (با بستن احرام و شروع به مناسک حج)، حج را بر خود فرض کرده‌اند، (باید بدانند که) در حج، آمیزش جنسی با زنان و گناه و جدال نیست.»(3)
• «تعداد ماه‌ها نزد خداوند در کتاب الهی، از آن روز که آسمان‌ها و زمین را آفریده، دوازده ماه است؛ که چهار ماه از آن، ماه حرام است؛ (و جنگ در آن ممنوع می‌باشد.) این، آیین ثابت و پابرجا (ی الهی) است! بنابراین، در این ماه‌ها به خود ستم نکنید (و از هرگونه خونریزی بپرهیزید) و ...»(4)
 در این آیه، شمار ماه‌ها نزد خداوند، دوازده عدد است؛ و در ادامه، به چهار ماه حرام (ذی‌القعده، ذی‌الحجه، محرم و رجب)(5) اشاره می‌شود که هدف از تشریع و امضای آن، جلوگیری از جنگ‌های طولانی‌مدت در میان انسان‌ها است. وقتی چهار ماه خونریزی و جنگ ممنوع می‌شود، فرصتی برای تفکر و گفتگو و صلح ایجاد می‌گردد. این چهارماه، ماه‌های قمری مشخص در میان اعراب بودند و ازاینجا روشن می‌شود که منظور از دوازده ماه نزد خدا در ابتدای آیه نیز، ماه‌های قمری است.
• «(روزه، در چند روز معدودِ) ماهِ رمضان است؛ ماهی که قرآن، برای راهنمایی مردم و نشانه‌های هدایت و فرق میان حق و باطل، در آن نازل شده است. پس آن‌کس از شما که در ماه رمضان در حضر باشد، روزه بدارد! و آن‌کس که بیمار یا در سفر است، روزهای دیگری را به‌جای آن، روزه بگیرد.»(6)
 در این آیه، به این نکته اشاره می‌شود که نزول قرآن در ماه رمضان رخ داده است و خداوند دستور داده که مردم در این ماه روزه‌دار باشند؛ مگر اینکه مسافر و بیمار گردند.
درنتیجه، اصل معیار زمان در آفرینش، هم شامل ماه است و هم خورشید، ولی در حوزه‌ی شرعی و مناسک دینی، قرآن تنها تقویم قمری را مبنا قرار داده است.

نکته دوم: آیا تأیید تقویم قمری صرفاً امضای فرهنگ جاهلی است؟
برخی معتقدند قرآن صرفاً تقویم رایج زمان نزول خود، یعنی تقویم قمریِ رایج در میان عرب جاهلی را به رسمیت شناخته و این به معنای تقدس یا ترجیح ذاتی این تقویم نیست. به عبارتی، چون مردم آن زمان از تقویم قمری استفاده می‌کردند، قرآن نیز همان را تأیید کرده تا درک و اجرای احکام آسان‌تر باشد.
اما در برابر این دیدگاه، گروهی از مفسران و اندیشه‌مندان (7) بر این باورند که انتخاب تقویم قمری در اسلام تنها از باب تطابق با فرهنگ زمانه نبوده است، بلکه ویژگی‌هایی در آن وجود دارد که آن را برای کارکرد دینی مناسب‌تر می‌سازد:
• قابلیت عمومی و مردمی بودن:
 رؤیت هلال، امری است که برای عموم مردم ممکن است. نیازی به محاسبات پیچیده نجومی یا ابزار دقیق ندارد. حتی افراد روستایی یا کسانی که در مناطق دوردست زندگی می‌کنند، می‌توانند با چشم غیرمسلح ماه را ببینند و بر اساس آن، تکلیف دینی خود را مشخص کنند.
• انعطاف‌پذیری جهانی:
 تقویم قمری با گردش در فصول مختلف، عبادات را به همه‌ی زمان‌های سال می‌کشاند. برای مثال، روزه در ماه رمضان ممکن است در تابستان یا زمستان قرار گیرد و این، نوعی عدالت طبیعی در میان ملت‌ها ایجاد می‌کند. برخلاف تقویم شمسی که برخی عبادات، در یک فصل خاص، محدود می‌مانند.
• ارتباط مستقیم با طبیعت:
 حرکت ماه و رؤیت آن، انسان را به پدیده‌های طبیعی متوجه می‌کند. هر ماه، با طلوع و غروب‌های متفاوت ماه، پیامی از گذر زمان دارد. درواقع، تقویم قمری انسان را به طبیعت نزدیک‌تر می‌سازد.

نتیجه‌گیری
بر اساس آنچه گفته شد، می‌توان چنین جمع‌بندی کرد که اسلام تقویم قمری را برای عبادات و احکام شرعی، تقویمی مورد تأیید و مشروع می‌داند. بااین‌حال، استفاده از تقویم شمسی یا میلادی برای امور عرفی و غیرعبادی، منع شرعی ندارد و متناسب با اهدافی که داریم، می‌توانیم از آن‌ها نیز استفاده کنیم. البته با توجه به اینکه عبادات اسلامی ازجمله روزه، حج، عید قربان و عید فطر همگی بر اساس تقویم قمری هستند، حفظ و به‌کارگیری این تقویم، به حفظ هویت و انسجام دینی مسلمانان کمک می‌کند. استفاده صرف از تقویم شمسی یا میلادی ممکن است به‌تدریج موجب کم‌رنگ شدن این پیوند دینی شود.

کلمات کلیدی
تقویم قمری، تقویم شمسی، ماه‌های قمری، تقویم اسلامی.

پی‌نوشت‌ها
1. سوره انعام، آیه 96: «فَالِقُ الْإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّیْلَ سَکَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ».
2. سوره بقره، آیه 189: «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّهِ ۖ قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ».
3. سوره بقره، آیه 197: «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ ۚ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِی الْحَجِّ».
4. سوره توبه، آیه 36: «إِنَّ عِدَّهَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِی کِتَابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَهٌ حُرُمٌ ۚ ذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ ۚ فَلَا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ ۚ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّهً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّهً ۚ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ».
5. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ ق، ج 55، ص 339.
6. سوره بقره، آیه 185: «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَىٰ وَالْفُرْقَانِ ۚ فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَمَنْ کَانَ مَرِیضًا أَوْ عَلَىٰ سَفَرٍ فَعِدَّهٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ».
7. برای مطالعه بیشتر، رک: نصیری گیلانی، علی، تقویم قمری و اراده حکیمانه الهی، لینک: https://nasirigilani.ir/speeches/1596/
 

عصر ظهور، اوج تحولات است. گسترش علوم و رشد عقول و معارف، تحول اخلاقی، امنیت اجتماعی، ارتقای تعلیم و تربیت و عدالت اجتماعی، جامعه‌ای را در دوران ظهور شکل می‌دهد.

پرسش:

جهان پس از ظهور امام عصر (عج) چه خصوصیات مثبتی دارد که بشر چشم‌انتظار او است؟

پاسخ:

مقدمه

انقلاب حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را می‌توان سرآغاز عصر طلایی و تحول و پیشرفت در جوامع بشری دانست. بنا بر روایاتی که در این زمینه به دست ما رسیده، دوران ظهور حضرت، از ویژگی‌ها و اوصافی در حوزه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، دینی و حتی فردی، برخوردار است که هر شنونده‌ای را مجذوب خویش خواهد کرد. اینک در قالب نکاتی، به برخی از این موارد می‌پردازیم.

 

پاسخ اجمالی

انقلاب حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را می‌توان سرآغاز عصر طلایی و تحول و پیشرفت در جوامع بشری دانست که دارای این ویژگی‌های منحصربه‌فرد است:

• گسترش علوم و دانش‌ها و رشد عقول و معرفت در مردم

• تحول اخلاقی، امنیت اجتماعی و اعتماد عمومی

• ارتقای سطح تعلیم‌وتربیت

• توسعه بهداشت و درمان

• نزول برکات آسمانی و توسعه کشاورزی

• استخراج گنج‌ها، منابع و ذخایر زمین

• اجرای عدالت اجتماعی

 

متن پاسخ

نکته اول: گسترش علوم و دانش‌ها و رشد عقول و معرفت در مردم

دوران حضور امام‌زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، عصر شکوفایی دانش‌ها، استعدادها و اوج‌گیری علوم و عقول انسان‌ها است. امام صادق علیه‌السلام در حدیثی، تمام علوم را 27 حرف می‌داند که قبل از ظهور، فقط دو حرف آن شناخته شده؛ اما در هنگام ظهور حضرت، 25 حرف دیگر نیز در میان مردم انتشار می‌یابد.(1) این حدیث، در حقیقت اشاره به جهش، تحول و پیشرفت علم و دانش در عصر ظهور اشاره دارد. در حدیث دیگری از امام باقر علیه‌السلام نیز، اشاره شده که عقول مردم به کمال رسیده و بلوغ فکری و معرفتی آنان تکمیل می‌شود.(2)

نکته دوم: تحول اخلاقی، امنیت اجتماعی و اعتماد عمومی

یکی دیگر از برکات عصر ظهور، اخلاق‌مداری و امنیت اجتماعی است. بنا بر روایات، کینه و عداوت از دل‌ها زایل شده، صلح و آشتی با همدیگر برقرار شده، امنیتی مثال‌زدنی برای انسان‌ها روی خواهد داد(3) و ضرر رساندن به هم و ترس از یکدیگر از بین خواهد رفت.(4) در پی این تحولات، اعتماد عمومی به بالاترین سطح خود رسیده و صمیمیت و اعتماد فراگیر خواهد شد؛ به‌طوری‌که در روایتی این‌گونه توصیف شده که هر نیازمندی از جیب برادرش به مقدار نیاز برمی‌دارد و برادرش نیز جلوگیری نمی‌کند.(5) همچنین کینه، ستیزه و جدل از دل‌های بندگان رخت خواهد بست.(6)

نکته سوم: ارتقای سطح تعلیم‌وتربیت

در زمان حضور حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، آموزش همگانی همسو با معلومات مردم، ارتقاء یافته، به‌طوری‌که حکمت و علم در میان مردم فراگیر شده و طبق بیان روایات، حتی زن خانه‌دار در منزل خویش می‌تواند طبق قرآن و شیوه نبوی حکم نماید.(7) همچنین، معارف و حکمت‌ها در وهله اول، از وجود نازنین حضرت سرچشمه می‌گیرد. ایشان از طریق عمل به معارف و ارزش‌ها، به تعلیم و تربیت انسان‌ها می‌پردازد. طبق احادیث، حضرت آنچه را که به مردم فرمان می‌دهد، خود پیش از دیگران به آن عمل کرده و آنچه را که مردم را از آن نهی کند، خود پیش از همگان از آن ‌پرهیز می‌کند.(8)

نکته چهارم: توسعه بهداشت و درمان

در دوران ظهور، بهداشت، درمان و سلامتی مردم، دستخوش تحولات اساسی می‌گردد، به‌طوری‌که هر بیماری که عصر حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را درک کند، بهبود خواهد یافت و هر ضعیف و ناتوان جسمی در آن زمان نیرومند و قوی خواهد گشت.(9)

نکته پنجم: نزول برکات آسمانی و توسعه کشاورزی

محصولات کشاورزی، تأثیر بسزایی در رونق اقتصادی داشته که این امر متوقف بر بارش نزولات آسمانی است. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: «در آخرالزمان در میان امتم، مهدی قیام می‌کند، خداوند کران تا کران قلمرو حکومت جهانی او را توسط باران، سیراب می‌سازد، زمین، گیاه و نبات خود را می‌رویاند...(حضرت مهدی) به دامداری و دامپروری و رونق اقتصادی اهمیت می‌دهد و امت را عظمت می‌بخشد.»(10)

نکته ششم: استخراج گنج‌ها، منابع و ذخایر زمین

در دوران ظهور، منابع و ذخایر زمینی کشف شده و گنج‌های زمینی استخراج می‌شوند. در روایتی این‌گونه آمده که زمین آنچه در اعماق خویش دارد را بیرون می‌دهد و همه امکانات و برکات خویش را در اختیار ایشان می‌گذارد.(11)

نکته هفتم: اجرای عدالت اجتماعی

از موارد مهمی که در عصر ظهور مورد توجه است، استقرار عدالت اجتماعی در تمام زوایای زندگی جامعه بشری ازجمله عدالت در تقسیم بیت‌المال و توزیع ثروت‌های ملی است. بنا بر حدیث «مهدی این امت، زمین را از عدل و داد پر کند، چنانچه از ظلم و بیداد پر شده است،»(12) در دوران ظهور، نابسامانی‌های سیاسی، ستم اجتماعی و ظلم اقتصادی، جای خود را به قسط و عدل و یا همان عدالت اجتماعی می‌دهد و رفاه و آسایش برای مردمان جوامع به ارمغان می‌آورد. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در این زمینه می‌فرمایند: «مهدی میان مردم، در تقسیم اموال، به مساوات رفتار می‌کند به‌طوری‌که دیگر نیازمند و محتاجی یافت نمی‌شود.»(13)

نتیجه‌گیری:

عصر ظهور، اوج تحول در علم، اخلاق و معنویت است. گسترش علوم و رشد عقول و معارف، تحول اخلاقی، امنیت اجتماعی، ارتقای تعلیم و تربیت و عدالت اجتماعی، جامعه‌ای را در دوران ظهور شکل می‌دهد که آرمان تمام انبیا و اولیای الهی بوده و این تحولات نه‌تنها با اصلاح بیرونی، بلکه با دگرگونی درونی انسان‌ها محقق می‌شود. خداوند متعال این‌گونه اراده کرده که جوامع انسانی، طعم حکمرانی آخرین حجت الهی را در عصر ظهور بچشند و حتی از شنیدن اوصاف آن در دوره آخرالزمان و قبل از ظهور، برای آمدن منجی لحظه‌شماری کنند.

پی‌نوشت‌ها

1- «فَإِذَا قَامَ الْقَائِمُ أَخْرَجَ الْخَمْسَ وَ الْعِشْرِینَ حَرْفا...»؛ بهاءالدین نیلی نجفی، علی بن عبدالکریم، منتخب الأنوار المضیئه فی ذکر القائم الحجّه علیه‌السلام، تصحیح عبداللطیف حسینی کوه‌کمری، قم، مطعبه الخیام، 1360 ش، ص 201.

2- «إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ اللَّهُ یَدَهُ عَلَی رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ کَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُمْ»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1407 ق، ج 1، ص 25.

3- «...حَتَّی تَمْشِی الْمَرْأَهُ بَیْنَ الْعِرَاقِ إِلَی الشَّامِ لَا تَضَعُ قَدَمَیْهَا إِلَّا عَلَی النَّبَاتِ وَ عَلَی رَأْسِهَا زَبِیلُهَا لَا یُهَیِّجُهَا سَبُعٌ وَ لَا تَخَافُه»؛ ابن‌بابویه، محمد بن علی، الخصال، تصحیح علی‌اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین، 1362 ش، ج 2، ص 626.

4- «... ِ فَلَا یُؤْذِی بَعْضُهُمْ بَعْضا...»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403 ق، ج ۵۲، ص ۳۸۴.

5- «... َ أَتَی الرَّجُلُ إِلَی کِیسِ أَخِیهِ فَیَأْخُذُ حَاجَتَهُ فَلَا یَمْنَعُهُ»؛ شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، قم، موسسه آل البیت علیهم‌السلام، 1409 ق، ج 5، ص 121.

6- «... َ لَذَهَبَتِ الشَّحْنَاءُ مِنْ قُلُوبِ الْعِبَاد»؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 52، ص 316.

7- «...  تُؤْتَوْنَ الْحِکْمَهَ فِی زَمَانِهِ حَتَّی إِنَّ الْمَرْأَهَ لَتَقْضِی فِی بَیْتِهَا بِکِتَابِ اللَّهِ تَعَالَی وَ سُنَّهِ رَسُولِ اللَّه»؛ ابن أبی‌زینب، محمد بن ابراهیم، الغیبه للنعمانی، تصحیح علی‌اکبر غفاری، تهران، نشر صدوق، 1397 ق، ص 239.

8- «...وَ یَکُونُ آخَذَ النَّاسِ بِمَا یَأْمُرُ بِهِ وَ أَکَفَ النَّاسِ عَمَّا یَنْهَی عَنْه»؛ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 418-419.

9- «من أَدْرَکَ أَهْلَ بَیْتِی مِنْ ذِی عَاهَهٍ بَرَأَ وَ مِنْ ذِی ضَعْفٍ قَوِیَ»؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 52، ص 335.

10- «... یعطی المال صحاحا و تکثر الماشیه و تعظم الامه»؛ مقدسی شافعی سلمی، یوسف بن یحیی، عقد الدرر فی أخبار المنتظر (عج)، قم، مسجد مقدس جمکران، ۱۴۲۸ ق، ص 194.

11- «...تُخْرِجُ لَهُ الْأَرْضُ أَفَالِیذَ کَبِدِهَا وَ تُلْقِی إِلَیْهِ سِلْماً مَقَالِیدَهَا»؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 51، ص 130.

12- «یَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْما»؛ کلینی، الکافی، ج 1، ص 338.

13- «...یُسَوِّی بَیْنَ النَّاسِ حَتَّی لَا تَرَی مُحْتَاجاً إِلَی الزَّکَاه»؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 52، ص 390.

به باور نیوتن، نظم و تعادل این جهان، برخاسته از طرح و فعل خدای آگاه و هوشمندی است که این جهان را ایجاد کرده و به پا داشته و در آن فعال و همیشه‌حاضر است.

پرسش:

پیامدهای الهیاتی فیزیک نیوتن چیست؟

پاسخ:

مقدمه

نیوتن، فیزیکدان مشهور انگلیسی با اندیشه‌های الهیاتی است که فیزیک و الهیات را درهم‌تنیده می‌دانست و معتقد بود که امکان تبیین همزمان امور دنیا، براساس مشیت الهی و علل طبیعی وجود دارد و نیازی نیست که یکی را به خاطر دیگری نادیده گرفت. نیوتن مطالعه عالم هستی را فریضه‌ای دینی می‌دانست و تلاش داشت فلسفه خود را تحقیقی درباره صفات الهی و رابطه خدا با جهان معرفی کند. به باور او، پژوهش درباره خدا، جزئی از فلسفه طبیعی است و با شناخت طبیعت، می‌توان خدا را شناخت. ازاین‌رو، او به دنبال تصویری از جهان بود که همزمان پاسخگوی مسائل الهیاتی و مسائل علمی باشد. نیوتن همواره بر نقش محوری مفاهیم دینی حتی در آثار علمی خود تأکید داشت و به‌صراحت بیان می‌کرد که هدف از نگارش رساله‌های علمی‌اش، تقویت ایمان انسان‌ها به خداوند بوده است.(1) در ادامه توضیحات بیشتری تقدیم می‌شود.

 

پاسخ اجمالی

نیوتن، فیزیکدان مشهور انگلیسی با اندیشه‌های الهیاتی است که به دنبال تصویری از جهان بود که همزمان پاسخگوی مسائل الهیاتی و مسائل علمی باشد. نیوتن با ماتریالیسم و ناتورالیسم و فروکاست همه چیز به ماده و طبیعت و قوانین طبیعی مخالف بود. به باور او، نظم و تعادل این جهان، برخاسته از طرح و فعل خدای آگاه و هوشمندی است که این جهان را ایجاد کرده و به پا داشته و در آن فعال و همیشه‌ حاضر است. از این نظر، پیدایش و بقای جهان به خداوند محتاج است و خداوند، نه به مثابه یک علت از راه دور، بلکه به مثابه یک حقیقت بی‌کران و نامتناهی و حاضر در همه جا، در طبیعت تجلی کرده است. این رویکرد، علاوه بر تأثیرگذاری بر فیزیک، بازتابی از تلاقی جهان‌بینی الهیاتی و اصول علمی در اندیشه او است.

 

پاسخ تفصیلی

نکته اول: نقد ماتریالیسم و ناتورالیسم

نیوتن در تقابل با تفسیرهای ماتریالیستی رایج، که کل جهان را صرفاً زاییده ماده می‌دانستند، نظریه خود را درباره ماده ارائه داد. از دیدگاه او، ماده و اجسام مادی، کوچک‌ترین و کم‌اهمیت‌ترین اجزای جهان هستند و نمی‌توانند به‌تنهایی تبیین‌کننده پیچیدگی‌های هستی باشند. این نگاه، بنیان‌های فلسفه‌های الحادی را به چالش می‌کشید.(2)

نکته دوم: خدا و پیدایش جهان

نیوتن با ردِ ادعای فلسفه‌های مکانیکی، که پدیده‌های طبیعت را ناشی از اصول صرفاً مکانیکی ماده و حرکت می‌دانستند، استدلال می‌کرد که حرکت اجسام در جهان، تنها از طریق «علتی مختار و هوشمند» قابل توضیح است. او برای اثبات این ادعا، به منظومه شمسی و مدارهای بیضی‌شکل سیارات اشاره می‌کرد و تأکید داشت که شکل‌گیری چنین نظام منظمی، به‌طور تصادفی یا صرفاً بر پایه اصول مکانیکی غیرممکن است. این استدلال، نشان‌دهنده ضرورت وجود یک خالق دانا در طراحی جهان بود.(3)

نکته سوم: خدا و بقای جهان

نیوتن نه‌تنها جهان را زاییده یک «علت آگاه» می‌دانست، بلکه معتقد بود این خالق هوشمند به‌صورت پیوسته و فعال در جهان کنش‌گری می‌کند. از نگاه او، نظم و هماهنگی حاکم بر کیهان بدون دخالت مستمر خداوند، قابلیت تداوم ندارد و فرومی‌پاشد.

نیوتن حتی در تبیین حرکت سیارات، که خود بنیان‌گذار نظریه گرانش برای توضیح آن بود، بر این باور پای می‌فشرد که گردش اجرام آسمانی صرفاً برآمده از نیروی جاذبه نیست. او استدلال می‌کرد که تداوم این حرکت نیازمند «نیرویی الهی» است که به‌عنوان محرک اصلی، انرژی لازم برای پویایی جهان را تأمین می‌کند. این نگاه، مرزهای مکانیک کلاسیک را درهم می‌شکست و جایگاه الوهیت را در قلب قوانین طبیعت تثبیت می‌کرد.

نیوتن با اشاره به پدیده‌هایی مانند تأثیر متقابل سیارات و ستاره‌های دنباله‌دار، هشدار می‌داد که این تعاملات به‌تدریج بی‌نظمی‌هایی در سیستم جهان ایجاد می‌کنند. از دید او، چنین اختلال‌هایی نشان‌دهنده ناکارآمدی ذاتی قوانین مکانیکی در حفظ تعادل بلندمدت کیهان است. بنابراین، تنها راه بازگرداندن نظم ازدست‌رفته، مداخله مستقیم خداوند به‌عنوان مهندس کیهانی است. این ایده، بازتابی از باور او به «خدای فعّال» بود که نه‌تنها آفریننده جهان، بلکه نگه‌دارنده همیشگی آن است.(4)

نکته چهارم: حضور بی‌کران خدا و کنش موضعی در جهان

کنش بر دو قسم است: یک، کنش‌های مکانیکی و موضعی که مورد تأیید نیوتن و مکانیست‌ها است و از طریق تماس مستقیم و برخورد فیزیکی بین اجسام رخ می‌دهد و شدت آن به سطح تماس اجسام وابسته است؛ دو، کنش از راه دور که از نگاه نیوتن، غیرقابل پذیرش است و با اصول مکانیک کلاسیک در تضاد است.(5)

در جهان‌بینی نیوتن، خداوند به عنوان موجودی حاضر در تمام مکان‌ها و زمان‌ها تصویر می‌شود که از طریق کنش‌های موضعی، نظم و هماهنگی را در جهان برقرار می‌سازد. پذیرش کنش از راه دور مستلزم آن است که خداوند نیازی به حضوری همه‌جایی نداشته باشد. نیوتن برای حفظ ایده‌ «حضور مطلق و نامتناهی خداوند» در هستی، به‌صراحت کنش از راه دور را رد می‌کند تا جایگاه الوهیت را در چارچوب مکانیکی جهان تقویت نماید.(6)

رد کنش از راه دور توسط نیوتن، حتی در تبیین نیروی گرانش  که از دستاوردهای بزرگ او است  نیز کرد می‌یابد. او گرانش را هرچند به مثابه نیرویی موضعی تفسیر می‌کند، اما تأکید دارد که این نیرو  برخلاف کنشهای مکانیکی مرسوم  نیازی به تماس فیزیکی (مانند برخورد) بین اجسام ندارد.(7)

نتیجه‌گیری

بنابر آنچه گذشت، روشن می‌شود که نیوتن با ماتریالیسم و ناتورالیسم و فروکاست همه چیز به ماده و طبیعت و قوانین طبیعی مخالف بود. به باور او، نظم و تعادل این جهان، برخاسته از طرح و فعل خدای آگاه و هوشمندی است که این جهان را ایجاد کرده و به پا داشته و در آن فعال و همیشه‌حاضر است. ازاین‌رو، پیدایش و بقای جهان به خداوند محتاج است و خداوند، نه به مثابه یک علت از راه دور، بلکه به مثابه یک حقیقت بی‌کران و نامتناهی و حاضر در همه جا، در طبیعت تجلی کرده است. این رویکرد، علاوه بر تأثیرگذاری بر فیزیک، بازتابی از تلاقی جهان‌بینی الهیاتی و اصول علمی در اندیشه او است.

پی‌نوشت‌ها

1. جانیاک، اندرو، نیوتن فیلسوف، ترجمه سعید جعفری، تهران، نیلوفر، 1392ش، ص264-296.

2. Leibniz, G. W., and Samuel Clarck, 2000, Leibniz and Clarke: Correspondence. edited by Roger Ariew, Indianapolis: Hackett Publishing Company, pp. 5-11.

3. شعبانی، مصطفی و دیگران، هستی‌شناسی نیوتن و پیامدهای الهیاتی آن، پژوهشنامه فلسفه دین، بهار و تابستان 1397ش، شماره 31، ص167.

4. Newton, Issac, 2004, Isaac Newton: Philosophical Writings, edited by Andrew Janiak, New York: Cambridge University Press, pp. 101-118.

5. جانیاک، اندرو، نیوتن فیلسوف، ترجمه سعید جعفری، تهران، نیلوفر، 1392ش، ص184.

6. شعبانی، مصطفی و دیگران، هستی‌شناسی نیوتن و پیامدهای الهیاتی آن، پژوهشنامه فلسفه دین، بهار و تابستان 1397ش، شماره 31، ص161.

7. جانیاک، اندرو، نیوتن فیلسوف، ترجمه سعید جعفری، تهران، نیلوفر، 1392ش، ص158.

برای توصیف رابطه خدا و جهان از تمثیل‌هایی مانند «خدای ساعت‌ساز» استفاده شده است. این مثال‌ها نشان می دهد جهان در پیدایش و بقای خود به خدا وابسته است.

پرسش:

برای رابطه خدا و جهان تمثیل‌های مختلفی ارائه می‌شود که با مبانی اسلامی سازگار نیست: مثل ساعت‌ساز لاهوتی یا خدای حفره‌ها و ... لطفاً چند تمثیل مناسب برای رابطه خدا و جهان ارائه کنید.

پاسخ:

مقدمه

ادیان و فرهنگ‌های مختلف در طول تاریخ برای توصیف خدا و رابطه‌ی او با جهان، از تمثیلات و استعاره‌های گوناگونی استفاده کرده‌اند. در میان این تمثیل‌ها، دو استعاره‌ی «خدای ساعت‌ساز» و «خدای رخنه‌پوش» از شهرت فراوانی برخوردار شده‌اند. بااین‌حال، هر یک از این استعاره‌ها با چالش‌ها و محدودیت‌هایی روبرو هستند. تمثیل «خدای ساعت‌ساز» جهان را به‌عنوان یک ساعت دقیق تصویر می‌کند که پس از خلق شدن، به‌طور مستقل از سازنده‌ی خود (خدا) عمل می‌کند. این تمثیل با این اشکال مواجه است که رابطه‌ی علیت را نادیده می‌گیرد؛ رابطه‌ای که وابستگی دائمی معلول (جهان) به علت (خدا) را در پیدایش و بقا می‌طلبد. از سوی دیگر، استعاره‌ی «خدای رخنه‌پوش» خدا را تنها در نادانی‌ها و خلأهای دانش انسان جستجو می‌کند و او را به ابزاری برای پر کردن شکاف‌های علمی تقلیل می‌دهد. این نگرش با پیشرفت علم و دانش، ایمان دینی را در معرض تضعیف و نابودی قرار می‌دهد.(1)

ازاین‌رو، در این نوشتار سعی می‌شود با ارائه‌ی چند مثال مناسب، رابطه‌ی خدا و جهان به‌گونه‌ای توضیح داده شود که هم به نیاز جهان به خدا در پیدایش و بقا اشاره داشته باشد و هم خدا را به ابزاری برای پر کردن خلأهای علمی تقلیل ندهد.

البته روشن است که هرگونه تمثیل و تصویرپردازی از خدا با استفاده از مثال‌های پیرامونی، محدودیت‌هایی دارد. بااین‌حال، تلاش می‌شود بهترین تمثیل‌ها ارائه شود تا اشکالات واردشده به تمثیل‌های «خدای ساعت‌ساز» و «خدای رخنه‌پوش» به این تمثیل‌ها وارد نشود. در ادامه، در قالب نکاتی به شرح این تمثیل‌ها پرداخته می‌شود.

پاسخ اجمالی

برای توصیف رابطه خدا و جهان از تمثیل‌هایی مانند «خدای ساعت‌ساز» و «خدای رخنه‌پوش» استفاده شده است؛ اما این استعاره‌ها محدودیت‌هایی دارند: اولی جهان را مستقل از خدا نشان می‌دهد و دومی خدا را به ابزاری برای پر کردن خلأهای علمی تقلیل می‌دهد. برای رفع این اشکالات، مثال‌هایی مانند «برق و نور لامپ»، «امواج و تصاویر تلویزیون»، «اراده و تصاویر ذهنی»، «نوازنده و صدای موسیقی» و «ارتعاش تارهای صوتی و امواج صوتی» ارائه شده‌اند. این مثال‌ها نشان می‌دهند جهان در پیدایش و بقا به خدا وابسته است و چیزی جدای از او نیست. در این مثال‌ها، به وابستگی دائمی جهان به خدا تأکید شده و خدا به‌عنوان منشأ اصلی جهان مطرح می‌شود.

پاسخ تفصیلی

نکته‌ی اول: برق و نور لامپ

لامپ برای روشن شدن به جریان برق نیاز دارد. بدون برق، لامپ قادر به تولید نور نیست. این مثال به‌خوبی نشان می‌دهد که جهان نیز برای وجود و بقای خود به خدا وابسته است. همان‌طور که نور لامپ در هرلحظه به جریان برق نیاز دارد، جهان نیز در هرلحظه به اراده و قدرت خدا نیازمند است. اگر جریان برق قطع شود، لامپ خاموش می‌شود؛ به همین ترتیب، اگر اراده‌ی خداوند از جهان برداشته شود، جهان نیز نابود خواهد شد. این مثال به‌سادگی و زیبایی وابستگی جهان به خدا را در پیدایش و بقا نشان می‌دهد.

 

نکته‌ی دوم: امواج و تصاویر تلویزیون

تصاویر و صداهایی که در تلویزیون مشاهده می‌کنیم، توسط امواج نامرئی منتقل می‌شوند. این امواج دیده نمی‌شوند، اما اثر آن‌ها به‌وضوح در تصاویر تلویزیون نمایان است. اگر امواج قطع شوند، تصاویر نیز ناپدید می‌شوند. این مثال نشان می‌دهد که جهان نیز مانند تصاویر تلویزیون، جلوه‌ی وجود خدا است. خداوند مانند امواج نامرئی است که جهان را در هرلحظه نگه‌داری می‌کند. بدون او، جهان نمی‌تواند وجود داشته باشد.

 

نکته‌ی سوم: اراده‌ی من و تصاویر ذهنی

تصاویری که در ذهن خود می‌سازیم، تنها با اراده‌ی ما وجود دارند. اگر به آن‌ها فکر نکنیم، این تصاویر ناپدید می‌شوند. این مثال نشان می‌دهد که جهان نیز مانند تصاویر ذهنی، وابسته به اراده‌ی خدا است. همان‌طور که تصاویر ذهنی بدون فکر ما وجود ندارند، جهان نیز بدون اراده‌ی خدا نمی‌تواند وجود داشته باشد. این مثال به زیبایی نشان می‌دهد که جهان چیزی جدای از خدا نیست، بلکه جلوه‌ی اراده‌ی اوست و در هرلحظه به او وابسته است.

 

نکته چهارم: نوازنده و صدای موسیقی

موسیقی تنها تا زمانی وجود دارد که نوازنده در حال نواختن باشد. اگر او دستانش را از ساز بردارد یا نواختن را متوقف کند، صدا نیز فوراً خاموش می‌شود. این ارتباط نشان می‌دهد که موسیقی به‌طور مستمر به عمل نوازندگی وابسته است و وجودی مستقل از نوازنده ندارد. حال، اگر این تمثیل را به جهان تعمیم دهیم، می‌بینیم که هستی نیز به اراده و قدرت خداوند بستگی دارد. خداوند، خالق و نگه‌دارنده‌ی جهان است. همان‌طور که موسیقی، تنها در جریان نواختن باقی می‌ماند، هستی نیز تنها به سبب فیض دائمی خداوند برقرار است. اگر لحظه‌ای این فیض قطع شود، جهان همچون موسیقی‌ای که نوازنده‌اش نواختن را متوقف کرده، از بین خواهد رفت. این تمثیل نشان می‌دهد که خداوند صرفاً جهان را در ابتدا خلق نکرده و سپس رهایش نکرده است، بلکه هستی در هرلحظه به او نیازمند است. پس جهان وجودی مستقل ندارد، بلکه مانند نغمه‌ای است که وابسته به نوازنده‌اش است. این درک ما را از رابطه‌ی خدا با جهان عمیق‌تر می‌کند و نشان می‌دهد که وابستگی هستی به خدا، دائمی و ناگسستنی است.

 

نکته پنجم: ارتعاش تارهای صوتی و امواج صوتی

صدا تنها زمانی به گوش می‌رسد که تارهای صوتی در حال ارتعاش باشند. اگر این ارتعاش متوقف شود، صدا نیز به‌طور کامل از بین می‌رود. این وابستگی مطلق بین ارتعاش تارهای صوتی و تولید صدا، نشان‌دهنده‌ی رابطه‌ای است که میان جهان و خداوند برقرار است. همان‌طور که صدا بدون ارتعاش وجود ندارد، هستی نیز بدون اراده و قدرت خداوند لحظه‌ای دوام نمی‌آورد. این مثال، تصویر روشنی از پیوند دائمی بین خدا و جهان ارائه می‌دهد. هستی ما همچون پژواکی است که بدون ارتعاش الهی نمی‌تواند ادامه یابد. خداوند فقط خالق آغازین نیست، بلکه استمرار وجود ما به او وابسته است، همان‌طور که صدا بدون ارتعاش لحظه‌ای باقی نمی‌ماند.

نتیجه‌گیری:

تمثیل‌های یادشده، به شکلی ساده و ملموس، رابطه‌ی خدا و جهان را توضیح می‌دهند. این مثال‌ها نشان می‌دهند که جهان نه‌تنها در پیدایش، بلکه در بقای خود نیز به خدا وابسته است. جهان چیزی جدای از خدا نیست، بلکه جلوه‌ی وجود و اراده‌ی اوست. این مفاهیم عمیق به کمک مثال‌های ساده و قابل‌فهم، برای کودکان و حتی بزرگ‌سالان جذاب و روشن‌کننده هستند. این تمثیل‌ها برخلاف استعاره‌های «خدای ساعت‌ساز» و «خدای رخنه‌پوش»، وابستگی دائمی جهان به خدا را در هرلحظه تأکید می‌کنند و خدا را به ابزاری برای پر کردن خلأهای علمی تقلیل نمی‌دهند. در عوض، این مثال‌ها وجود خدا را به‌عنوان منشأ اصلی و ضروری جهان مطرح می‌کنند و رابطه‌ی عمیق و ناگسستنی او با جهان را به زیبایی نشان می‌دهند.

پی‌نوشت:

1. برای مطالعه بیشتر، رک: عبودیت، عبدالرسول، تحلیل و بررسی اندیشه ساعت‌ساز لاهوتی، معرفت فلسفی، پاییز 1383 ش، شماره 5؛ شیواپور، حامد، ساعت‌ساز لاهوتی در برابر خدای رخنه پوش، دوفصلنامه هستی و شناخت، پاییز و زمستان 1401 ش، شماره 18.

این‌گونه از نوشته‌ها، به جهت اطلاعات اندکی که از ماهیت دین و مسائل مربوط به آن دارند، به‌راحتی فریب عبارت‌پردازی آن را خورده و در حفره‌ای از شک، سقوط می کنند

پرسش:

«حاجی تا صبح قرآن به سر گرفت و گناهانش بخشیده شد؛ اما کارگر خسته بعد از افطار خوابش برد و گناهان امسالش به گناهان سال قبلش افزوده شد. این است اعتقادات مردم سرزمین من…». می‌دانم که این مطلب نظر اسلام نیست، اما نمی‌توانم این را به‌صورت مستند برای دیگران توضیح بدهم. لطفاً راهنمایی بفرمایید.

پاسخ:

مقدمه
غرض‌ورزی و تولید نوشته‌هایی که صدها منزل از حقیقت دورند، یکی از حربه‌های هجوم فرهنگی است که متأسفانه در بدو امر، انسان‌های زودباور را با خود همراه کرده و مخاطبین این‌گونه از نوشته‌ها، به جهت اطلاعات اندکی که از ماهیت دین و مسائل مربوط به آن دارند، به‌راحتی فریب عبارت‌پردازی آن را خورده و در حفره‌ای از شک و تردید، سقوط می‌کنند. درحالی‌که اگر کمی سطح معرفت دینی خود را بالابرده و دین را نه از موهومات و خرافات جاری اجتماع، بلکه از سرچشمه زلال قرآن، روایات و اندیشمندان اصیل دینی، دریافت می‌کردند، به چنین نوشته‌جات نادرستی مشغول نمی‌شدند.
متن فوق، مصداق یکی از این نوشته‌جات است که با سر هم کردن ادعاهای نادرست، سعی دارد این‌گونه نشان دهد که دین اسلام، جنبه اعتدال را رها کرده و بی‌توجه به حقایق، تنها ظواهر را مورد ستایش قرار می‌دهد.

در ادامه در قالب چند نکته، به بررسی متن فوق خواهیم پرداخت.

نکته اول:

مسئله «توبه» و توسل به اسباب الهی نظیر قرآن و حضرات معصومین علیهم‌السلام که در اعمال شب قدر می‌تواند به‌صورت قرآن به سر گرفتن و خواندن ادعیه جلوه کند، یکی از امیدبخش‌ترین و زیباترین مسائل دین مبین اسلام است که انسان را از بن‌بست افسوس و حسرتِ گذشته، بیرون کشیده و راه روشن آینده را نوید می‌دهد.

مطابق با عمومات و اطلاقات آیات و روایات باب توبه، هر گناهی و حتی شرک به خدا که بدترین گناهان محسوب می‌شود، قابل جبران و توبه است.

در حقیقت باب توبه ازآن‌رو بر همه گناهان باز است که انسان، هیچ‌گاه خود را ناامید و «آب از سر گذشته» نپنداشته و همواره پیش روی خود، پلی را برای بازگشت به یک زندگی سالم، مجسّم و ممکن ببیند.

بی‌شک، توبه برای انسان خطاکار (در هر درجه‌ای که باشد)، مانعی است برای ارتکاب گناهان و جنایات بیشتر و ازاین‌رو، خود این آموزه، جز خیروبرکت برای دنیا و آخرت آن شخص نیست.

تصور کنید، اگر کسی به‌کلی از آمرزش خداوند مأیوس گردد و برای همیشه خود را در لعن و عذاب جاویدان خداوند ببیند، هیچ دلیلی ندارد که در باقیمانده عمر، از اعمال خلاف و گناهانی مثل قتل، دست بردارد؛ و با خود این‌گونه خواهد گفت که «من که رسوای جهانم، غم عالم هیچ است»! درحالی‌که تعلیمات انبیاء برای تربیت بشر، چیزی جز تعالی انسان در هر مقام و مرتبه‌ای که در آن حضور دارند، نیست و اگر کاری باشد که ترک گناه یا کمتر شدن آن از سوی یک گناهکار را ممکن سازد، هم ازنظر عقلی مطلوب بوده و هم دستورات دین، معطوف به آن خواهد بود.

درنتیجه راه توبه و بازگشت به زندگی انسانی و معنوی، برای «حاجی» همان‌قدر باز است که برای «کارگر» باز است و اگر هرکدام از آن دو از این نعمت بهره‌مند نشوند، جز خودشان چه کسی را باید سرزنش کنند؟
البته این توبه و بازگشت، مشروط به گذاشتن قرآن بر سر و آداب خاص نیست (که اگر این‌چنین باشد، بهتر است). بلکه دایرمدار اراده‌ای قوی در ترک گناه و تصمیم جدی در تغییر مسیر زندگی و جبران خسارات ناشی از گناه است. قرآن به سر و خواندن دعا و زیارت رفتن، همگی گونه‌های مختلف از توسل به اسباب مقدس برای جلب خیرات بیشتر و نشانه جدی بودن در امر توبه است.

نکته دوم:

آنچه در متن یاد شده، به‌کلی نادیده انگاشته شده است، مسئله «شرایط پذیرش توبه» است که در خصوص هر گناهی متناسب با همان گناه و باکیفیتی که حاصل‌شده است، تعریف می‌شود. درنتیجه حتی اگر بپذیریم که خداوند به‌واسطه صرف‌نظر از حق خود، ممکن است برخی از گناهان را که جنبه «حق الهی» دارد، به‌واسطه توبه ببخشد، اما مسئله «حق‌الناس» به‌گونه‌ای است که بخشش آن، مشروط به رضایت صاحبان حق است. درنتیجه در خصوص «حاجی» مورد بحث در سؤال، صرف قرآن به سر گرفتن، بیان الفاظ توبه یا حتی بیزاری قلبی از آن گناه، نمی‌تواند به‌مثابه فرش قرمز، برای ورود او به ساحت پاداش ابدی الهی در آسمان‌ها باشد! چراکه در مسئله «حق‌الناس»، اساساً این مردم ستمدیده هستند که باید رضایت بدهند و خداوند از جانب خود، این حقوق را نمی‌بخشد.

درنتیجه، آنچه با توبه «حاجی» و قرآن به سر گرفتن، ممکن است بخشیده شود، حق‌الله است و گناهانی که جنبه حق‌الناس دارد، راه جبران دیگری دارد.

نکته سوم:

اساساً هرگونه تضییع در حقوق، چه حق‌الله و چه حق‌الناس، در دستگاه عدالت و محاسبه دقیق الهی قرارگرفته و با توجه به موازین عدل و فضل خداوند، تسویه می‌شود. ازاین‌رو ممکن است بخشی از حقوق تضییع‌شده در دنیا، بخشی در برزخ و بخش دیگری در قیامت استیفاء شود. در واقع، به فرموده قرآن کریم، حتی ذره‌ای از کار خیر یا کار شر، در دستگاه عدالت الهی نادیده انگاشته نشده و «هرکس هم‌وزن ذره‌ای نیکی کند، آن نیکی را ببیند؛ و هرکس هم‌وزن ذره‌ای بدی کند، آن بدی را خواهد دید». (1)

درنتیجه، نه «حاجی» و نه «کارگر» از دایره عدالت خداوند خارج نبوده و نسبت به اعمال خویش، حتی اگر به‌اندازه ذره‌ای باشد، مسئول‌اند.
نکته چهارم:

برخلاف آنچه در متن سؤال وجود دارد، نه‌تنها کار یک کارگر، از منظر باورهای اسلامی، کاری بی‌ارزش و سبک نیست، بلکه بسیارى از پیشوایان بزرگ اسلام را می‌توان «کارگر» به معنای واقعی کلمه دانست، آن‌هم کارهائى که شاید امروز بسیارى از افراد آن را دور از شأن خود می‌پندارند و حقیر و کوچک می‌شمارند. (2)

به‌عنوان نمونه، یکى از دوستان امام موسى بن جعفر علیه‌السلام او را مشغول کار در زمین کشاورزى خود دید، تعجب کرد و پرسید چرا زحمت این کار را به دوش دیگران نمی‌گذارید؟ امام فرمود: «پیامبر و امیرالمؤمنین و همه نیاکانم با دست خویش کار می‌کردند و این برنامه همه پیامبران و رسولان و اوصیاى آن‌ها و همه بندگان صالح است». (3)
براى پى بردن به اهمیت کار کارگر در این اسلام، توجه به این نکته لازم است که نه‌تنها کار مثبت و سازنده از مهم‌ترین عبادات در اسلام محسوب می‌شود، بلکه عوارض ناشى از آن نیز در حکم عبادت است، چنانکه در حدیثى می‌خوانیم: «کارگر خسته‌ای که شب بااندام فرسوده می‌خوابد همانند کسى است که شب‌زنده‌داری و عبادت می‌کند». (4)

تأمل در این روایت نشان می‌دهد اسلام برای عمل کارگر مسلمانى که شبى را تا صبح نخوابیده و با قلبى پر از عشق به خدا و اخلاص و احساس مسئولیت در برابر مشکلات جامعه اسلامى، کارکرده، فوق‌العاده اهمیت قائل شده و حتی کسانى را که این‌گونه اعمال ظاهراً کوچک و واقعاً بزرگ را تحقیر می‌کنند، شدیداً توبیخ و تهدید می‌کند و می‌گوید مجازاتى دردناک در انتظار آن‌هاست. (5)

در اسلام هرگونه کار ثمربخش، در هر مقیاس، شعبه‌ای از جهاد محسوب می‌شود و کارگر به‌عنوان مجاهد راه خدا و گاهى برتر از آن شناخته‌شده است. (6)

امام على بن موسی‌الرضا علیه‌السلام می‌فرماید: «آن کس که براى تأمین زندگى خانواده خویش تلاش می‌کند و مواهب الهى را در پرتو کار می‌طلبد از مجاهدان راه خدا گران‌قدرتر است». (7)

در احترام و تعظیم مقام کارگر از دیدگاه اسلام همین بس که در حالات سعد انصارى کارگر زحمتکش مسلمان، می‌خوانیم هنگامی‌که پیامبر صلی‌الله علیه و آله از غزوه تبوک بازمی‌گشت سعد به استقبال او شتافت و با دست خشن و پینه‌بسته‌اش با پیامبر مصافحه کرد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود چرا دستت چنین است؟ عرض کرد: با بیل و طناب کار می‌کنم و هزینه زندگى همسر و فرزندم را فراهم می‌سازم، در این موقع پیامبر صلی‌الله علیه و آله دست پینه‌بسته این کارگر باایمان را بوسید و گفت «این دستى است که هرگز آتش دوزخ به آن نخواهد رسید». (8)

همین مقدار (که البته بخش کوچکی از نگاه اسلام به کار و کارگر است) کافی است تا پرسشگر محترم بداند که نوشته متن سؤال تا چه اندازه، بی‌ارتباط با عقاید اصیل اسلامی بوده و خاستگاهی جز خیالات و اوهام طراح آن نداشته است و اگر مسلمانی به‌اشتباه چنین عقیده‌ای را طرح کرده باشد (که بعید است)، قطعاً عقایدش از تعالیم اصیل اسلامی فرسنگ‌ها فاصله دارد و باید با زبان نرم و نصیحت عقیده او در این زمینه را اصلاح کرد.

نتیجه:
حال بیایید دوباره به متن یاد شده بازگشته و آن را این‌گونه اصلاح

نماییم:
حاجی و کارگر، هر دو اراده توبه در شب قدر را داشتند، حاجی در مراسم آن شب شرکت کرد و امیدوار بود که خداوند گناهانش را می‌بخشد، اما می‌دانست که حق‌الناس، جز با رضایت مردم، جبران نمی‌شود.
در سوی دیگر، کارگر، خسته بود، بعد از افطار بااینکه قصد توبه و راز و نیاز داشت، خوابش برد و هنگامی‌که برای نماز صبح بیدار شد، همچون حاجی، امیدوار بود که خداوند گناهانش را بخشیده است.

چراکه می‌دانست کارگری که برای روزی خانواده‌اش تلاش می‌کند در نزد خداوند بسیار عزیز است و باز می‌دانست که خداوند، خواب او را هم به‌منزله عبادات و شب‌زنده‌داری نوشته است.

این است اعتقادات مردم سرزمین من ....

 کلمات کلیدی:

توبه، شرایط توبه، کارگر، ارزش کارگر.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره زلزال، آیات 7-8: ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ خَیْرًا یَرَهُ  وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ﴾.

2. مکارم شیرازی، ناصر، خطوط اقتصاد اسلامی، قم، مدرسه الامام علی بن ابی‌طالب علیه­السلام، 1360 ش، ص 26.

3. «ان رسول الله صلى الله علیه و آله و امیرالمؤمنین و آبائى کلهم کانوا قد عملوا بایدیهم و هو من عمل النبیین و المرسلین و الاوصیاء و الصالحین»؛ کلینى، محمد بن یعقوب، کافی، قم، دارالحدیث، چ 1، ق‏1429، ج 9، ص 535.

4.  مکارم شیرازی، خطوط اقتصاد اسلامی، ص 25.

5.  مکارم شیرازى ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چ 1، 1374 ش، ج 8، ص 58.

6. مکارم شیرازی، خطوط اقتصاد اسلامى، ص 24.

7.  «الذى یطلب من فضل الله ما یکف به عیاله اعظم اجرا من المجاهد فى سبیل الله»؛ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، قم، موسسه آل بیت، 1409 ق، ج 17، ص 67.

8.  «فقبل یده رسول الله و قال هذه ید لاتمسها النار»؛ ابن الاثیر، عزالدین، أسد الغابه فی معرفه الصحابه، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق، ج 2، ص ۲۶۹.

دیدگاه گالیله درباره علم و دین
گالیله و بسیاری از دانشمندان نامدار، مذهبی و خداباور بودند؛ اما مواجهه متعصبانه کلیسا با آن‌ها سبب شد تا مردم گمان کنند که آنها مقابل دین هستند.

پرسش:

آیا درست است که گالیله با اختراع تلسکوپ، خدا و مذهب را زیر سؤال برد؟

پاسخ:

پاسخ اجمالی:

گالیله، دانشمندی خداباور و مذهبی بود که علم و دین را سازگار باهم می‌دانست. او با اختراع تلسکوپ در اوایل قرن 17، به شواهدی به سودِ خورشیدمرکزی دست‌یافت و سعی کرد مسئولانِ کلیسا را قانع کند تا از زمین‌مرکزی دست‌بردارند؛ اما کلیسا، به‌سبب فرازهایی از کتاب مقدس و تعلق‌خاطر به نظرات علمیِ رایج در آن روزگار (نظام فکریِ ارسطو و بطلمیوس)، بر زمین‌مرکزی تعصب ورزید و گالیله را محکوم نمود و از انتشار آثارش بازداشت. بعد از تثبیت نظر گالیله در سال‌های بعد، کلیسا از نظرات ارسطویی و بطلمیوسی، منصرف شد و به بازتفسیر کتاب مقدس پرداخت؛ بنابراین، نه گالیله درصدد انکار خدا و مذهب بود و نه نظریه او، منطقاً چنین پیامدی به‌دنبال داشت، اما مواجهه متعصبانه کلیسا با وی، این تلقی را میان گروهی از مردم ایجاد کرد که لابدّ علم در تقابل با دین است که کلیسا این‌طور با گالیله برخورد کرده است!(1)

 

پاسخ تفصیلی:

مقدمه

رابطه میان علم و دین، از دیرباز موردتوجه بوده و نظرات مختلفی را پدید آورده است. ماجرای گالیله و ساخت تلسکوپ و ارائه نظریه خورشیدمرکزی، از مهم‌ترین رویدادهای مرتبط با این موضوع است. برخی خواسته یا ناخواسته، اتفاقاتی که میان کلیسای رومی و گالیله روی‌داده را به معنای تقابل علم و دین تلقی کرده و این‌طور وانمود کردند که علم و دین از اساس ناسازگارند.

 در ادامه به بررسی این رویداد و تصحیح این تصویر می‌پردازیم.

نکته اول: زمین‌مرکزی ارسطو و بطلمیوس

ازنقطه‌نظر ارسطویی، زمین ساکن و بی‌حرکت است. بر این اساس، بطلمیوس اخترشناس نیز هیئتی بنا کرد که در آن، زمین مرکز تمام عوالم بوده و افلاک و کواکب به گِرد زمین می‌گردند. در کتب و متون مقدس نیز، آیاتی وجود داشت که در وهله نخست، دیدگاه ارسطویی و هیئت بطلمیوسی را تأیید می‌کردند(2) و ازاین‌رو، دیدگاه مرکزیت زمین، به دیدگاه رسمی کلیسای مسیحی تبدیل شد و مخالفت با آن، کفر و ارتداد تلقی گردید؛ مضافاً اینکه مخالفت با آن، مبارزه با دیدگاهِ غالبی بود که تقریباً دو هزار سال، در محافل علمی و دینی، مورد بازآزمونی، تحلیل و تدریس قرار گرفته بود و مشروعیت و مقبولیت داشت.

نکته دوم: خورشیدمرکزیِ کوپرنیک

در قرن پانزدهم بود که برای نخستین‌بار، نیکولاس کوپرنیک، نظریه زمین مرکزی را به بوته نقد کشید و دریافت که خورشید حرکتی نداشته و این زمین است که به دور خورشید در حال گردش است. بااینکه برخی از محققان، یافته‌های کوپرنیک را مخالف انجیل و دیدگاه‌های کلیسا می‌یابند، اما خود کوپرنیک یافته‌های خود را خدمتی به کلیسا می‌دانست و بین باورها و وظایف دینی خود، با آزمایش‌ها، فرضیه‌ها و یافته‌های علمی‌اش تضاد و ناسازگاری نمی‌دید.(3)

نکته سوم: گالیله و کلیسا

در قرن شانزدهم و هفدهم، شخصیتی بنام گالیلئو گالیله، مجدداً دیدگاه غالب و رایج را زیرسوال بُرد. وی، برخلاف کوپرنیک، چون در اظهارنظر بی‌پروا بود و به مجادله با دیگران می‌پرداخت، مناقشات زیادی را برانگیخت. ازاین‌رو، دانشمندان آن عصر که نظر او را نادرست می‌دانستند، به کلیسا شکایت بردند که گالیله حرف‌های غیرعلمی و غیردینی می‌زند. در این راستا، کلیسا گروهی تشکیل داد که به بررسی ارتباط بین نظریه کوپرنیک و کتاب مقدس بپردازد. ازنظر این گروه، ثابت‌بودن خورشید، ازنظر فلسفی و علمی، احمقانه و نامعقول بود و از جهت دینی نیز با متون انجیل ناسازگار است.(4) گالیله در آخرین دادگاه، محکوم شد و مرتد و زندیق خوانده شد؛ چراکه نتوانسته بود علی‌رغم اختراع تلسکوپ پیشرفته، راه‌حل مناسبی برای ردّ براهین ارسطویی و بطلمیوسی ارائه کند و تفسیر مناسب و سازگار با متون دینی به دادگاه عرضه نماید. قرار شد گالیله به خطای خود اعتراف کند و از تخفیف حکم دادگاه برخوردار شود. او کتباً اقرار کرد که در بازخوانی کتاب «گفتگو درباره دو نظام بزرگ جهان»، متوجه اشتباهات آن شده و هیچ قصد سوئی در تألیف آن نداشته است.(5) گالیله باقی روزهای عمر خود را تحت بازداشت خانگی سپری کرد؛ اما برخلاف آنچه گفته می‌شود، وی هرگز شکنجه، زندانی یا کشته نشد. به او اجازه داده شد تا در صورت نیاز به کمک‌های پزشکی دسترسی داشته باشد.(6)

نکته چهارم: تثبیت نظریه خورشیدمرکزی و عذرخواهی کلیسا

اما ۵۰ سال دیگر طول کشید تا یک نابغه دیگر به نام آیزاک نیوتن پیدا شود که بتواند دیدگاه خورشیدمرکزی را به‌صورت علمی اثبات کند. خود کلیسا نیز در آینده تأیید کرد که گالیله درست می‌گفت. آن‌ها کتاب گفت‌وگوی گالیله را از فهرست کتاب‌های ممنوعه خارج کردند و در سال ۱۸۲۲ م، نظریه کوپرنیک را به‌عنوان یک حقیقت فیزیکی تأیید کردند و بیان داشتند که این دیگر یک فرضیه نیست. در سال ۱۹۹۲ م، پاپ جان پائول دوم کمیته ویژه‌ای را برای بررسی دوباره روند دادگاه گالیله تعیین کرد و سپس از سوی کلیسا یک عذرخواهی رسمی به دلیل حکمی که برای گالیله صادر شده بود منتشر کرد.(7)

 

نکته پنجم: دیدگاه گالیله درباره علم و دین

گالیله خداباور و مذهبی بود و مخالفتش با کلیسا، به جهت ضدیت با مذهب و خداباوری نبود.(8) وی حتی پس از محکوم شدنش در دادگاه، تقاضا کرد که وی را کاتولیک بدانند: «نباید گفته شود که کاتولیک نیستم؛ زیرا برخلاف کسانی که مرا محکوم می‌کنند، می‌خواهم کاتولیک بمانم و کاتولیک بمیرم.»(9)

گالیله علم و دین را سازگار می‌دانست و بر این باور بود که:

ـ کتاب مقدس از حقایق علمی سخن نمی‌گوید؛ بلکه از معارف معنوی که به کار رستگاری انسان می‌آید سخن می‌گوید؛ حقایقی که برتر از عقل و استدلال است و به مدد تجربه کشف نمی‌شود.

ـ در موارد اندکی هم که کتاب مقدس به بیان حقایق علمی پرداخته است (مانند مسائل مربوط به نجوم)، نحوه اندیشه و ادراک مخاطبان قدیمی‌اش را در نظر گرفته و به شیوه گفتار عامه‌فهم زمانِ نزولش سخن گفته است.

ـ چون خداوند هم نگارنده کتاب تکوینی طبیعت است و هم فرستنده کتاب تدوینی وحی، این دو سرچشمه معرفت نمی‌توانند با یکدیگر معارض باشند. گالیله در یکی از نامه‌هایش می‌نویسد: «به نظر من در بحث از مسائل فیزیکی، باید بنای کارمان را نه بر اعتبار نصوص مقدسه؛ بلکه بر تجارت حسی و برهان‌های ضروری بگذاریم؛ زیرا هم آیات کتاب مقدس و هم آیات طبیعت هر دو کلمه‌الله هستند.» ازاین‌رو باید آیات متعارض را با علوم و معارف علمی و متشابهات کتاب مقدس را با محکمات علم جدید، تأویل و تفسیر کرد.

ـ برای معرفت علمی (شناخت طبیعت) باید روش‌های علمی مشاهده و تجربه را به کار ببریم.

ـ طبیعت تنها منبع معرفت علمی است و می‌تواند در جنب کتاب مقدس سرچشمه‌ای برای دانش کلامی و طریقه‌ای برای معرفت به خداوند باشد.(10)

نتیجه‌گیری:

کوتاه‌سخن این‌که کوپرنیک و گالیله و بسیاری از دانشمندان نامدار در آن دوران، مذهبی و خداباور بودند و علم و دین را سازگار باهم می‌دانستند؛ اما مواجهه متعصبانه کلیسا با آن‌ها سبب شد که گروهی از مردم این‌طور گمان کنند که لابدّ علم در تقابل با دین است که کلیسا با گالیله این‌طور برخورد کرده است!

البته باید به این نکته نیز توجه داشت که مخالفت کلیسا با گالیله، به دو دلیل بود: یکی ناسازگاری دیدگاه گالیله با علوم زمانه و دومی ناسازگاری آن با ظواهر متون دینی. از این نظر، نباید محکومیت گالیله را به ناسازگار با ظواهر متون دینی فروکاست.

پی‌نوشت‌ها:

2. کتاب یوشع، 10: 12-13؛ کتاب مزامیر، 1: 93 و 5: 104.

3. جیمز کلارک، کلی، داستان گالیله و توهم تعارض علم و دین، ترجمه مریم سعدی، نشریه اطلاعات حکمت و معرفت، سال یازدهم، اسفند 1395 ش، شماره 12، ص 40.

4. جیمز کلارک، داستان گالیله و توهم تعارض علم و دین، ص 41.

5. دریک، استیلمن، گالیله، ترجمه محمدرضا بهادری، تهران، طرح نو، 1382 ش، ص 134.

6. جیمز کلارک، داستان گالیله و توهم تعارض علم و دین، ص 42.

7. جیمز کلارک، داستان گالیله و توهم تعارض علم و دین، ص 45.

8. هال، هلزی، تاریخ و فلسفه علم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، تهران، سروش، ۱۳۸۴ ش، ص ۱۷۸.

9. حقی، علی و سمیه خزایی، گالیله علم کلیسا، فصلنامه پژوهش‌های فلسفی ـ کلامی، سال نهم، شهریور 1387 ش، شماره 4، ص 220.

10. ر.ک: باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، دانشگاه صنعتی شریف، 1362 ش، ص 34-36؛ کوستلر، آرتور، خواب‌گردها، ترجمه منوچهر روحانی، تهران، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی، ص 521-523.

شهید مطهری دین را امر فطری می داند و اگر کسی بنا به دلیلی به آن راه نیافت اگر جاهل قاصر است، نه جهنمی است و نه بهشتی. البته احتمال می‌رود به بهشت راه یابند.

پرسش:
از دیدگاه شهید مطهری، اگر کسی آتئیست بود و اعتقادی به خدا و جهان دیگر نداشت، اما درست زندگی کرد و اهل حقیقت و فضیلت بود، آیا می‌تواند اهل نجات و بهشت باشد یا نه؟

پاسخ:
مقدمه
مسئله نجات و رستگاری نهایی انسان از جمله موضوعات مهم در حوزه فلسفه و الهیات است که اندیشمندان مختلفی با رویکردهای فکری متفاوت به آن پرداخته‌اند. این مسئله از دیرباز مورد توجه متکلمان و فیلسوفان بوده است اما در دوران ما و با توجه به گسترش روزافزون ارتباطات و گفتگو میان ادیان مختلف و پیدایش جریان‌های آتئیستی (کسانی که منکر خدا هستند)، این بحث حساسیت بیشتری به خود گرفته است. در میان نظریه‌های افراطی و تفریطی مختلف اندیشمندان در این حوزه، استاد شهید مرتضی مطهری دیدگاهی ویژه در این موضوع دارد. در ادامه و در چهار محور به نظریه ایشان خواهیم پرداخت.
پاسخ اجمالی
مسئله نجات و رستگاری نهایی انسان از جمله موضوعات مهم در حوزه فلسفه و الهیات است که اندیشمندان مختلفی با رویکردهای فکری متفاوت به آن پرداخته‌اند. این مسئله از دیرباز مورد توجه متکلمان و فیلسوفان بوده است؛ اما در دوران ما و با توجه به گسترش روزافزون ارتباطات و گفتگو میان ادیان مختلف و پیدایش جریان‌های آتئیستی (کسانی که منکر خدا هستند)، این بحث حساسیت بیشتری پیدا کرده است. در میان نظریه‌های افراطی و تفریطی مختلف اندیشمندان در این حوزه، استاد شهید مرتضی مطهری دیدگاهی ویژه در این موضوع دارد. به باور ایشان، دین امری فطری است و اگر کسی بنا به دلیلی به آن راه نیافت، اگر جاهل قاصر است و به حقیقت و فضیلت متعهد و به خدا و معاد معتقد است، وی نه‌تنها اهل نجات است، بلکه مستحق بهشت است و به بهشت راه می‌یابد. اما آن کس که جاهل قاصر است و به خدا و معاد اعتقادی ندارد، نه جهنمی است و نه بهشتی. البته احتمال می‌رود که این گروه نیز با ملاحظاتی، به بهشت راه یابند، یا به این جهت که استحقاقش را بیابند، یا به این جهت که مشمول فضل الهی قرار بگیرند.
پاسخ تفصیلی
نکته اول: فطری بودن دین
استاد مطهری دین را امری فطری می‌داند؛ یعنی معتقد است که دین با خلقت اولیه انسان مطابق است. ازاین‌رو ایشان پیامبران الهی را همانند باغبان‌هایی می‌دانست که فطرت خداجوی موجود در انسان را پرورش می‌دهند، نه معلمی که بر لوح سفید وجود انسان چیزی را می‌نگارد.(1) ایشان با توجه به آیات قرآن(2) اعتقاد به وجود خداوند به عنوان اساسی‌ترین باور دینی را امری فطری دانسته و تاکید می‌کند که اگر مسئله وجود خدا و خالق آسمان‌ها و زمین بودن او به درستی طرح شود، احدی در آن شک نمی‌کند. اگر کسی در این مسئله شک کرد معلوم است که مسئله به درستی بر او عرضه نشده و یا در حال عناد ورزیدن و رد عامدانه وجود خدا است.(3) نکته مهم دیگر این که امکان دارد گاهی کسی آشکارا وجود خداوند را انکار کند و خود را از جرگه متدینان بیرون بداند؛ اما همان کس در واقع به وجود خداوند اعتقاد بلکه ایمان داشته باشد، و این در جایی است که فرهنگ زمانه، تصویری موهوم از خداوند برای وی ساخته و دین خداوند دچار تحریف شده باشد. در چنین وضعی، چه بسا برخی از آنان که مؤمن به شمار می‌روند، در واقع، ایمانشان فاقد ارزش باشد و پاره‌ای از کسانی که بی‌ایمان شمرده می‌شوند، مؤمن واقعی باشند.(4)نکته دوم: جاهل قاصر و نجات از جهنم
از نگاه استاد مطهری، حقیقت دیانت و دینداری، تسلیم و سرسپردگی در برابر حق و حقیقت است. بر این اساس، کفری که در برابر اسلام قرار دارد و مایه عذاب و ورود به جهنم است، کفرِ از روی دشمنی و لجاجت از پذیرش حق است و تقابلش با اسلام، تقابل تضّاد است، نه سلب و ایجاب؛ یعنی کفر در اینجا امر وجودی مثل لجاجت کردن و دشمنی ورزیدن با حق و حقیقت است. بر همین پایه، از نقطه نظر استاد مطهری کسانی را که دارای روحیه حق‌پذیری هستند، اما به عللی حق را نیافته‌اند، می‌توان «مسلمان فطری» خواند؛ یعنی اگرچه به ظاهر مسلمان نیستند و از جهت فقهی و عرفی، کافر خوانده می‌شوند، اما حقیقتاً چون اهل عناد و لجاجت نیستند و به حق تسلیم‌اند، «کافر عنادی» (حق‌ستیز) نیستند و می‌توان آنها را «مسلمان فطری» (حق‌مدار) نامید.(5) به باور ایشان، این گروه، اهل نجات هستند و به دلیل مسلمان نبودن، جهنمی نمی‌شوند؛ چرا که خداوند از هر کسی متناسب با وسعش انتظار دارد و خداوند به کسی ظلم نمی‌کند. تنها کسانی جهنمی می‌شوند که مخالفتشان با اسلام، نه از روی جهالت و نادانی و آشنا نبودن به حقیقت، بلکه از رویِ دشمنی و تعصب و لجبازی باشد.(6)
نکته سوم: جاهل قاصر و بهشت
بعد از بیان این نظریه از سوی شهید مطهری که جاهلان قاصر قطعاً اهل نجات از آتش هستند، باید دید آیا این عده وارد بهشت هم می‌شوند؟ شهید مطهری بر این باور است که غیرمسلمانانی که حق‌ستیز نیستند و اصطلاحاً «جاهل قاصر» و به بیانی «مسلمان فطری» محسوب می‌شوند، دو دسته هستند:
الف. یا ایمان به مبدأ و معاد دارند و ملتزم به اخلاقیات هستند؛ مثل خیلی از متدینان در ادیان الهی دیگر، که به باور شهید مطهری استحقاق بهشت دارند. ایشان تصریح می‌کند که اکثر مسیحیان، بلکه کشیشان بر این اساس اهل نجات و بهشتند.(7)
ب. یا ایمان به مبدأ و معاد ندارند (یعنی آتئیست‌ها و دئیست‌ها و حتی برخی از پیروان ادیان شرقی)؛ این عده چون به خدا و آخرت اعتقاد ندارند، طبعاً هیچ عملی را به منظور بالارفتن به سوی خدا انجام نمی‌دهند، و چون به این منظور انجام نمی‌دهند، قهراً سیر و سلوکی به سوی خدا و عالم آخرت صورت نمی‌گیرد و به بهشت نمی‌رسند؛ یعنی به مقصدی که به سوی آن نرفته‌اند، به دلیل آن که نرفته‌اند، نمی‌رسند.(8) بر این اساس این افراد طبیعتاً وارد بهشت نمی‌شوند، اگر چه که معلوم شد وارد جهنم هم نمی‌شوند؛ پس در جایی که نه بهشت است و نه جهنم مستقر می‌شوند.(9)
نکته چهارم: تحقیق بیشتر
استاد مطهری با آنکه شرط ورود به بهشت را ایمان به خدا و آخرت می‌داند، اما در بعضی کتاب‌های خود دایره ایمان را به گونه‌ای توسعه می‌دهد که جاهل قاصری که اعتقاد به مبدأ و معاد ندارد را نیز دربرمی‌گیرد. از این نظر، آنها علاوه بر اینکه اهل نجات می‌شوند، وارد بهشت هم می‌گردند. از این نظر، ممکن است کسی به رغم انکار ظاهری و الحاد صوری، در حقیقت، اهل ایمان به خدا، بلکه دارای محبت حقیقی به خدا باشد و نوعی معرفت فطری در عمق وجود به حق تعالی داشته باشد. یکی از نشانه‌های معرفت قلبی به خدای متعال آن است که انسان، به اصول اخلاقی پایبند باشد و فردی کمال‌جو باشد و کار نیک را به انگیزه‌های انسانی، و نه شخصی، انجام دهد؛ مانند افرادی که به انسان‌های دیگر و حتی حیوانات کمک می‌کند و اصلاً انگیزه شخصی در این میان ندارد. یعنی به فرض اینکه به زبان انکار می‌کنند؛ اما در عمق ضمیر اقرار دارند و انکارشان در واقع و نفس‌الامر، انکار یک امر موهومی است که آن را به جای خدا تصور کرده‌اند و یا انکار یک موهوم دیگر است که آن را به جای بازگشت به خدا و قیامت تصور کرده‌اند، نه انکار خدا و معاد واقعی. یعنی چه بسا چیزی را انکار می‌کنند که موردنظر ما نیست و در عمل رو به سوی چیزی دارند که موردنظر ماست.(10) با توجه به اینکه گروهی از محققان نیز معتقدند اصلاً مکانی میان بهشت و جهنم نیست (11) شاید بتوان پذیرفت که آنها نیز با ملاحظاتی، مستحق بهشت شوند یا دست‌کم، مستند به فضل الهی در نهایت به بهشت راه می‌یابند.(12)
نتیجه‌گیری
با عنایت به آنچه گذشت روشن می‌شود که به باور شهید مطهری، دین امر فطری است و اگر کسی بنا به دلیلی به آن راه نیافت، اگر جاهل قاصر است و به حقیقت و فضیلت متعهد و به خدا و معاد معتقد است، وی نه‌تنها اهل نجات است، بلکه مستحق بهشت است و به بهشت راه می‌یابد. اما آن کس که جاهل قاصر است و به خدا و معاد اعتقادی ندارد، نه جهنمی است و نه بهشتی. البته احتمال می‌رود که این گروه نیز با ملاحظاتی، به بهشت راه یابند، یا به این جهت که استحقاقش را بیابند یا به این جهت که مشمول فضل الهی قرار بگیرند.
  پی‌نوشت ها
1.مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1374ش، ج3، ص602.
2.سوره ابراهیم، آیه 10: «أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ».
3.مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1374ش، ج1، ص603 و 604.
4.شیروانی، علی، نجات از دیدگاه شهید مطهری، مجله قبسات، زمستان 1382 و بهار 1383، شماره 30 و 31، ص192.
5.مطهری، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1374ش، ج2، ص290 و 291.
6.مطهری، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1374ش، ج1 ص 289.
7.مطهری، مرتضی، نبرد حق و باطل، تهران، انتشارات صدرا، 1380ش، ص46.
8. مطهری، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1374ش، ج1، ص34.
9.شیروانی، علی، نجات از دیدگاه شهید مطهری، مجله قبسات، زمستان 1382 و بهار 1383، شماره 30 و 31، ص202.
10. مطهری، مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1374ش، ج1، ص309.
11.طباطبائی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1391ق، ج5، ص51.
12. برای مطالعه بیشتر، رک: سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم، آیه الله مطهری و نظریه اسلام فطری، مجله قبسات، 1402ش، شماره 109.

در زمینة پیروی احکام از مصالح و مفاسد، نظرات مختلفی من جمله نفی پیروی و لزوم پیروی مطرح است.

پرسش:

آیا اتفاق‌نظر است بر اینکه احکام، تابع مصالح و مفاسد هستند یا نه؟ چه نظراتی در این زمینه مطرح شده است؟

پاسخ:

مقدمه

اسلام به‌عنوان دینی جامع و فراگیر، هم به توصیف توحیدی از جهان می‌پردازد و هم سبک زندگی مؤمنانه و توحیدی را شرح می‌دهد و در این راستا، احکام مربوط به عمل و رفتار را مشخص کرده است. از دیرباز این سؤال مطرح بوده که آیا خداوند در تشریع این احکام، مصالح و مفاسد را در نظر گرفته است یا نه؟ آیا حکم خدا به وجوب انجام کاری به سبب مصالح آن است و نهی از انجام کاری به دلیل مفاسد آن است، یا نه؟

 

پاسخ اجمالی

اسلام به‌عنوان دینی جامع و فراگیر، هم به توصیف توحیدی از جهان می‌پردازد و هم سبک زندگی مؤمنانه و توحیدی را شرح می‌دهد و در این راستا، احکام مربوط به عمل و رفتار را مشخص کرده است. از دیرباز این سؤال مطرح بوده که آیا خداوند در تشریع این احکام، مصالح و مفاسد را در نظر گرفته است یا نه؟

 در این زمینه دو دیدگاه مهم وجود دارد: دیدگاهی که اشاعره از اهل سنت دارند و احکام را تابع مصالح و مفاسد نمی‌دانند و دیدگاهی که معتزله از اهل سنت و مشهور شیعیان دارند و احکام را تابع مصالح و مفاسد می‌دانند. البته محققان تأکید کرده‌اند که این مصالح و مفاسد در احکام واقعی، در متعلق حکم است و مثلاً اگر نماز واجب است، به این جهت است که واقعاً خود نماز مصلحت دارد؛ اما در احکام ظاهری مثل استصحاب طهارت یا در احکام وضعی مثل شرطیت طهارت برای صحت نماز، مصلحت در جعل حکم است نه خود متعلق آن؛ اما درهرصورت، خداوند احکام را لغو و بیهوده و بدون در نظر گرفتن مصالح و مفاسد آدمی تشریع نکرده است.

در پاسخ به این سؤال، نظرات مختلفی طرح شده که در ادامه، در قالب نکاتی به توضیح آن‌ها می‌پردازیم.

 

پاسخ تفصیلی

 

نکته اول: نفی پیرویِ احکام از مصالح و مفاسد

این قول به اشاعره منسوب است و برای اثبات ادعای خود به ادله عقلی و نقلی تمسک جسته‌اند.

نفی غرض‌مندی از افعال الهی، یکی از مهم‌ترین ادله آن‌ها است که به شیوه‌های مختلف، مستدل شده است:

 الف . علت غایی فقط در فاعل مضطر، قابل‌تصور بوده؛ درحالی‌که خداوند در افعال خود، مختار است.(1)

 ب. فاعلی که فعلش را به غرض انجام می‏دهد با رسیدن به آن غرض، استکمال می‏یابد؛ استکمال علامت نقص است و نقص از خداوند منتفی است.(2)

 ج. فاعلی که فعل خود را به غرض انجام می‏دهد، باید بدون انجام آن فعل، قادر به رسیدن به آن غرض نباشد؛ درحالی‌که خداوند متعال بر هر چیزی قادر است.(3)

 د. خداوند از هر چیزی بی‏نیاز است، پس فعل او برای خود او نیست؛ برای مخلوق نیز نمی‏تواند باشد، زیرا در فلسفه اثبات شده که عالی ازآن‌جهت که عالی است، فعلی برای دانی انجام نمی‏دهد؛ پس معلوم می‌شود خدا برای غرضی، فعل انجام نمی‏دهد.(4)

نفی حُسن و قُبح ذاتی اشیاء، دلیل دیگری است بر نفی پیروی احکام از مصالح و مفاسد که توسط اشاعره بیان شده است: ازنظر اشاعره، عقل نمی‌تواند حسن و قبح اشیاء را درک کند و اعتقاد به آن، مشیّت الهی را محدود ساخته و از حرّیت و آزادی او می‌کاهد. در حقیقت پذیرش داوری عقل در این موضوع موجب می‌شود که خداوند آنچه عقل خوب بداند انجام دهد و آنچه را بد بداند، ترک کند. این امر، باعث می‌شود اراده تشریعی الهی، متأثر از غیر شود که با مقام الوهیت الهی سازگار نیست؛ بنابراین باید گفت خوب، آن است که شارع خوب بداند و بد آن است که شارع بد بداند.(5)

اشاعره به آیاتی مانند آیه حرمت برخی از طیبات و خوراکی‌های حلال(6) و آیه حرمت صید در روز شنبه(7) برای یهودیان اشاره کرده و معتقدند باوجوداینکه طیبات بنا بر مصلحت حلال بوده و نیز صید در روز شنبه با دیگر روزها فرقی ندارد؛ پس معلوم می‌شود احکام تابع مصالح و مفاسد نیست و فقط به اراده خداوند بستگی دارد.

 

نکته دوم: لزومِ پیرویِ احکام از مصالح و مفاسد

این دیدگاه به مشهورِ عدلیه، یعنی معتزله در میان اهل سنت و مشهور شیعیان،(8) نسبت داده شده که همه احکام، بدون استثناء تابع مصالح و مفاسد واقعی هستند و برای اثبات این ادعا، به دلایل عقلی و نقلی روی آورده‌اند.

پایه دلیل عقلیِ عدلیه، قاعده حسن و قبح عقلی است. بدین‌صورت که همه علم دارند به اینکه احسان، خوب است و ظلم بد است؛ حتی در نظر کسانی که اعتقاد به شرع و دین ندارند.(9) سپس حسن و قبح عقلی، ملازمت با حسن و قبح شرعی پیدا کرده و طبعاً احکام شرعی نیز تابع ملاکات خواهند بود. در غیر این صورت محذوراتِ محالی را برای شارع پدید آورده و لغویت جعل احکام لازم می‌آید.(10)

دلیل دیگر اینکه خداوند حکیم بوده و فعلی را بدون هدف و غرض بیهوده انجام نمی‌دهد. پس ممکن نیست احکام تشریعی، فاقد غرض باشند. مبنای دیگر نیز، محال بودن ترجیح بلامرجح است. بدین بیان که شارع، گزینه‌های وجوب، حرمت، استحباب و ... را بدون علت به افعال تخصیص داده است که این به معنی ترجیح بلامرجح بوده که محال است.(11)

آیات و روایات فراوانی بر تبعیت احکام از مصالح و مفاسد وجود دارد که از ذکر آن‌ها صرف‌نظر می‌کنیم.(12)

 

نکته سوم: تحقیق بیشتر

برخی از محققان با نظر به تفاوت احکام، با دقت نظر بیشتری به توضیح دیدگاه مشهور عدلیه اقدام کرده‌اند. توضیح مطلب این‌که:

احکام به دو بخش واقعی و ظاهری،(13) و احکام واقعی نیز به دو بخش تکلیفی و وضعی(14) تقسیم می‌شوند.

 آخوند خراسانی در خصوص احکام ظاهری که با اصول عملیه ثابت می‌شود، قائل است که مصلحت در متعلق این احکام وجود ندارد؛ بلکه در خود احکام است.(15)

 محقق خویی نیز بین احکام تکلیفی و احکام وضعی، تفاوت قائل شده و عقیده دارد در احکام وضعی از قبیل ملکیت و زوجیت، با توجه به اینکه حکم به اعیان خارجی تعلق می‌گیرند، مصلحت در جعل این‌هاست، نه در متعلقشان.(16) از این نظر، احکام تابع مصالح و مفاسد هستند، اما این مصالح و مفاسد، گاهی در متعلق احکام است و گاهی در جعل احکام.

 

نتیجه‌گیری

بنابراین، درزمینة پیروی احکام از مصالح و مفاسد، نظرات مختلفی مطرح است: نفی پیروی احکام از مصالح و مفاسد، لزوم پیروی احکام از مصالح و مفاسد. برخی از محققان تأکید کرده‌اند که پیروی احکام از مصالح و مفاسد، در احکام ظاهری و احکام وضعی، در جعل حکم است اما در سایر احکام در متعلق حکم است.

پی‌نوشت‌ها

1. ابن حزم اندلسی، علی بن احمد، الاحکام فی اصول الاحکام، قاهره، نشر زکریا علی یوسف، بی‌تا، ج 8، ص 1131.

2. فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1415 ق، ج 10، ص 191.

3. فخر رازی، محمد بن عمر، المحصول فی علم الاصول، بیروت، المکتبه العصریه، 1420 ق، ج 5، ص 133.

4. علی‌دوست، ابوالقاسم، تبعیت یا عدم تبعیت احکام از مصالح و مفاسد واقعی، مجله فقه و حقوق، شماره 6، پاییز 1384، ص 13.

5. ر.ک: سبحانی، جعفر، حسن و قبح عقلی، قم، مؤسسه امام صادق علیه‌السلام،1390 ش، ص 229.

6. سوره نساء، آیه 160: «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ طَیِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ کَثِیرًا.»

7. سوره نحل، آیه 124: «إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ...»

8. عدلیه اصطلاحی کلامی برای اشاره به شیعه و مُعتزله است. سبب نام‌گذاری، این اعتقاد شیعه و معتزله است که به لحاظ عقلی، حُسن و قُبح یا خوبی و بدی وجود دارد و خداوند بر اساس آن عمل می‌کند و بدین‌جهت عادل شمرده می‌شود. براین‌اساس، عدل از اصول مذهب شیعه و اصول پنج‌گانه معتزله است.

9. ر.ک: علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف‌المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح حسن حسن‌زاده آملی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1413 ق، ص 303.

10. ر.ک: عرب صالحی، محمد، روش‌شناسی حکم، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1394 ش، ص 213.

11. ر.ک: علی‌دوست، ابوالقاسم، فقه و مصلحت، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه،1390 ش، ص 156.

12. برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به: رجایی، نجیب‌الله، بررسی تبعیت و عدم تبعیت احکام شرع از مصالح و مفاسد واقعی، دوفصلنامه یافته‌های فقه قضایی، سال دوم، شماره چهارم، پاییز و زمستان 1401، ص 56-57.

13. احکام واقعی: حکمی است که برای موضوعات قرار داده شده و علم و جهل افراد مکلف تأثیری در آن ندارد؛ مانند وجوب نماز و حرمت شراب‌خواری؛ احکام ظاهری: حکمی است که در صورت جهل مکلفین به‌حکم واقعی درنتیجه اجرای یکی از اصول عملیه مانند اصاله البرائه به دست می‌آید.

14. حکم تکلیفی: حکمی است که مستقیماً به افعال مکلّفین تعلق می‌گیرد؛ مانند نماز، روزه و ...؛ حکم وضعی: حکمی است که مستقیماً به افعال مکلّفین تعلیق نمی‏گیرد؛ مانند زوجیت، ملکیت و ...

15. خراسانی، محمدکاظم، فوائد الاصول، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1384 ش، ص ۲۵۱.

16. غروی تبریزی، میرزاعلی، التنقیح فی شرح العروه الوثقی، قم، آل‌البیت علیهم‌السلام، ۱۴۱۰ ق، ص ۴۵.

توصیف اسلام از مرگ
مرگ پدیده جدایی ناپذیر از زندگی همه انسان هاست. در تمام ادیان به این موضوع پرداخته شده است در اسلام نیز به این مقوله نگاه متفاوتی شده است.

پرسش:

اسلام چه توصیفی درباره مرگ دارد؟

پاسخ:

مقدمه

مرگ پدیده جدایی‌ناپذیر از زندگی آدمی است که در ادیان و مکاتب مختلف، به شیوه‌های متفاوت، موردنظر قرار گرفته است. اگرچه نگاه بدبینانه، غم‌انگیز و همراه با ترس و اضطراب به مرگ، امری مرسوم و رایج است،(1) اما اسلام نگاه متفاوتی به مرگ دارد.

 در ادامه توضیحات بیشتر تقدیم می‌شود.

نکاتی در بارة مرگ

نکته اول: اشتیاق و استقبال از مرگ

فرض کنید شخصی که سال‌ها در خارج از وطن زندگی کرده، هنگامی‌که قصد بازگشت دارد، با شوق و شور وصف‌ناشدنی مسیر را می‌پیماید و برای رسیدن به آن لحظه‌شماری می‌کند. شیخ اشراق در تفسیر حدیث پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله که می‌فرماید: «دوستدار وطن بودن از ایمان است»(2) این‌گونه می‌نویسد که وطن انسان جایی است که انسان ازآنجا آمده و به آنجا برمی‌گردد.(3)

البته این اشتیاق و میل به‌سوی وطن اصلی یعنی سرای دیگر، برای همه یکسان نیست؛ چراکه طبق فرموده پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله که فرموده‌اند: «دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است»(4) مؤمن، مرگ را خروج از زندان دنیا و رهایی از درد و رنج می‌داند و از مرگ ‌هراسی ندارد و با اشتیاق و میل به‌سوی چشیدن مرگ حرکت می‌کند، درحالی‌که کافر، تمایلی برای رهایی از دنیا نداشته و میل به ماندن ابدی در دنیا دارد؛ لذا از مرگ هراسناک بوده و با کراهت و سختی و ترس، آن را ترک می‌کند.

نکته دوم: پل و گذرگاه بودن مرگ

در حدیثی از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، مرگ پل مؤمنان به باغ‌های بهشت و پل کافران به جهنم توصیف شده است.(5) طبق این حدیث، مرگ، نابودی و نیستی نیست؛ بلکه گذاری از دنیای مادی به سرای دیگر است؛ چنانکه امام حسین علیه‌السلام نیز می‌فرماید: «مرگ تنها پلی است که شما را از ناراحتی‌ها و رنج‌ها به باغ‌های وسیع بهشت و نعمت‌های جاودان منتقل می‌کند.» (6) از این نظر، مرگ، گذرگاهی برای خلاصی از دردها و رنجهای دنیایی بوده که موجب خوشحالی انسان مؤمن می‌گردد و هراسی از آن نخواهد داشت.

نکته سوم: مرگ به‌مثابه پاکیزگی

طبق روایات، مرگ برای مؤمن مانند کَندن لباس کثیف و گشودن غل‌وزنجیر و تبدیل آن به لباس‌های فاخر، عطرهای خوشبو است؛ اما برای کافر، کَندن لباس‌های فاخر و تبدیل آن به کثیف‌ترین و خشن‌ترین لباس‌ها است.(7) در حقیقت مرگ برای مؤمن، حسی مانند سبکی و راحتی و پاکیزگی بعد از نظافت را به همراه دارد که ازاین‌رو، ترسی از وفات نخواهد داشت.

نکته چهارم: مرگ به‌مثابه بوی خوش

در برخی از روایات، مرگ برای مؤمن، به‌مانند بوییدن گُلی خوشبوست که رایحه آن باعث سرخوشی و نشاط و رفع دردها و رنج‌های ایشان می‌شود.(8) به همین دلیل، مواجهه با مرگ، هراس و اضطرابی برای مؤمن در پی نخواهد داشت.

نکته پنجم: ابزار تصفیه

یکی دیگر از اوصاف مرگ، تصفیه ناخالصی‌ها و گناهان از مؤمن است. در حقیقت مرگ، ابزاری برای خلوص مؤمن از آلودگی‌ها و کفاره‌ای برای گناهان وی شمرده شده است. امام کاظم علیه‌السلام فرمودند: «مرگ وسیله و ابزار تصفیه است... با این ویژگی که پاکی از گناه را برای مؤمنان به ارمغان می‌آورد و به‌عنوان آخرین ناراحتی این عالم، کفاره آخرین گناهان آنان به شمار می‌آید.» (9) مؤمن با این دیدگاه، هراسی در مقابل مرگ و وفات نخواهد داشت.

نکته ششم: مرگ به‌منزله خواب

مرگ برای مؤمنین، همچون خواب است که باعث کسب آرامش و رفع خستگی می‌شود. در حدیثی امام جواد علیه‌السلام فرمودند: «مرگ همان خوابی است که هر شب به سراغ شما می‌آید.»(10) همان‌طور که انسان خسته، برای خوابیدن لحظه‌شماری می‌کند، مؤمن نیز، در انتظار وفاتی است که او را از رنج‌ها و خستگی‌های دنیا نجات داده و ایشان را به آرامش عمیق و ابدی برساند.(11)

نتیجه:

مرگ متناسب با ایمان و نیات و کنش دینی انسان، به شیوه‌های مختلفی بروز می‌یابد. برای برخی لذت‌بخش و برای برخی دردناک و هراس‌انگیز است. آنچه می‌تواند لذت و درد را به هنگام مرگ و بعدازآن تعیین کند، داشتن ایمان و عمل صالح و یا فقدان آن دو است. در منابع اسلامی اوصاف مختلفی برای مرگ و وفات در نظر گرفته شده که به مواردی از آن‌ها همچون اشتیاق به مرگ، گذرگاه، پاکیزگی، بوییدن رایحه خوش، ابزار تصفیه و تطهیر و نیز به‌منزله خواب، اشاره شد.

پی‌نوشت‌ها:

1. ر.ک: زندی، محسن و سید محمود موسوی، رویکرد وجودی‌نگر آیات و روایات در رابطه مرگ‌اندیشی و سلامت روان، فصلنامه علوم حدیث، سال 22، تابستان 1396 ش، شماره 2، ص 53.

2. قمی، عباس، سفینه البحار، قم، اسوه، 1414 ق، ج 8، ص 525: «حبّ الوطن من الإیمان

3. سهروردی، شهاب‌الدین، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، قم، پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی، 1355 ق، ج 3، ص 426.

4. «أَنَّ الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّهُ الْکَافِر...»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، 1403 ق، ج 6، ص 154.

5. «وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جِنَانِهِمْ وَ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَحِیمِهِم...»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، 1403 ق، ج 6، ص 154.

6. «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَهٌ یَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِطَهِ وَ النَّعِیمِ الدَّائِمَه...»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، 1403 ق، ج 6، ص 154.

7. «لِلْمُؤْمِنِ کَنَزْعِ ثِیَابٍ وَسِخَهٍ قَمِلَهٍ، وَ فَکِّ قُیُودٍ وَ أَغْلَالٍ ثَقِیلَهٍ، وَ الِاسْتِبْدَالِ بِأَفْخَرِ الثِّیَابِ وَ أَطْیَبِهَا رَوَائِح...»؛ صدوق، محمد بن علی، اعتقادات الامامیه، قم، کنگره شیخ مفید، ص 53.

8. «قِیلَ لِلصَّادِقِ ع صِفْ لَنَا الْمَوْتَ قَالَ لِلْمُؤْمِنِ کَأَطْیَبِ رِیحٍ یَشَمُّهُ فَیَنْعُسُ لِطِیبِهِ وَ یَنْقَطِعُ التَّعَبُ وَ الْأَلَمُ کُلُّهُ عَنْه...»؛ صدوق، محمد بن علی، عیون أخبار الرضا علیه‌السلام، تهران، نشر جهان، 1378 ق، ج 1، ص 274.

9. «إِنَّ الْمَوْتَ هُوَ الْمِصْفَاهُ: یُصَفِّی الْمُؤْمِنِینَ مِنْ ذُنُوبِهِم...»؛ صدوق، اعتقادات الامامیه، ص 54.

10. «وَ قِیلَ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع مَا الْمَوْتُ قَالَ هُوَ النَّوْمُ الَّذِی یَأْتِیکُمْ کُلَّ لَیْلَه...»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، 1403 ق، ج 6، ص 155.

11. برای مطالعه بیشتر، رک: خوشخرام رودمعجنی، مصطفی، مرگ‌اندیشی در روان‌شناسی وجودی و منابع اسلامی، فصلنامه معرفت، اسفند 1401 ش، شماره 30، ص 21 ـ 31.

سخن از عوالم غیرمادی که تجربه‌ای از آن‌ها نداریم، ناگزیر با محدودیت‌های زبانی همراه است لذا نباید در فهم آن‌ها همان مصادیق مرسوم دنیوی را در نظر گرفت.
ماهیت فرشتگان

پرسش:
مگر فرشتگان جسم دارند که قرآن آن‌ها را بال دار توصیف کرده است؟!
 

پاسخ:
وجود ملائکه از مسلمات قرآنی است و هیچ مسلمانی درباره وجود آن اختلاف نظر ندارد.(1) همچنین ملائکه دارای اوصافی مثل فرمان‌بری و عصمت در اطاعت از خدا و ... هستند(2) که در این‌ اوصاف نیز تردیدی وجود ندارد. مسأله اساسی، توصیف حقیقت ملائکه است؛ یعنی اینکه ملائکه از سنخ امور مادی هستند یا مجرد به‌حساب می‌آیند. اگر مجرد به‌حساب می‌آیند، پس چرا خداوند آن‌ها را دارای بال دانسته است: «ستایش مخصوص خداوندى است آفریننده آسمان‌ها و زمین، که فرشتگان را رسولانى قرار داد داراى بال‌هاى دوگانه و سه‏گانه و چهارگانه، او هر چه بخواهد در آفرینش مى‏افزاید، و او بر هر چیزى تواناست».(3)
در ادامه در قالب نکاتی به مبانی مختلف درباره ملائکه و بال دار بودن آن‌ها اشاره می‌شود:

نکته اول: جسم لطیف نوری
برخی از محققان ملائکه را دارای جسم لطیف و نوری می‌دانند. منظور از جسم لطیف نوری این است که آن‌ها دارای جسم هستند اما جسم آن‌ها همچون عناصر خاک یا آتش نیست بلکه چیزی لطیف و از سنخ نور است که به شکل‌های مختلف درمی‌آید؛ ازاین‌رو، برخی دو بال‌دارند و برخی بیشتر و گاهی نیز بدون بال و شبیه به انسانی بی‌عیب و نقص، بر انبیاء و اولیای الهی آشکار می‌شوند.(4) علامه مجلسی این دیدگاه را دیدگاه اکثریت قریب به ‌اتفاق مسلمانان می‌داند و قول به تجرد ملائکه را قولی ضعیف به‌حساب می‌آورد که فلاسفه‌ی ضعیف‌الایمان طرح کرده‌اند.(5)
برخی از محققان که متمایل به این دیدگاه (جسم لطیف نوری) هستند و اثبات تجرد محض برای ملائکه را دشوار می‌دانند،(6) به این نکته التفات می‌دهند که چون جسم ملائکه نوری و لطیف است، بال های آن‌ها نیز نباید انباشته از پر، متراکم باشد. ازاین‌رو، درست است که «اجنحه» به معنای بال پرندگان است، اما در این مورد نمی‌توان حکم به بال‌دار بودن فرشتگان مانند پرندگان داد به‌گونه‌ای که آن‌ها برای حرکت و تغییر مکان به این بال ها نیاز داشته باشند؛ چراکه اصولاً بال تنها براى حرکت در جو زمین به کار می‌رود، که اطراف کره زمین را هواى فشرده گرفته، و پرندگان به‌وسیله بالشان روى امواج هوا قرار مى‏گیرند، و می‌توانند بالا و پائین بروند، ولى از محیط جو زمین که خارج شویم به جهت عدم وجود هوا در خارج از جو، بال کوچک‌ترین تأثیری براى حرکت ندارد و از این نظر درست مانند سائر اعضاء است. ازاین‌رو پیدا است که این‌گونه تعبیرات را بر جنبه‌های جسمانى و مادى نمی‌توان حمل کرد، بلکه بیانگر عظمت معنوى و ابعاد قدرت آن‌ها است؛ به‌عبارت‌دیگر بال داشتن فرشتگان کنایه از قدرت و توانایى آن‌ها است به‌طوری‌که می‌توان گفت، تکثر بال ها (مانند حضرت جبرئیل که نقل شده شش‌صد بال‌ دارد) نیز کنایه از قدرت بیشتر است. این تعبیر کنایی در زبان عربی و هم در زبان فارسی کاربرد فراوانی داشته که مثال‌های فراوانی برای آن می‌توان ذکر کرد؛ مثلاً گفته می‌شود فلان کس بال‌وپرش سوخته شد، کنایه از اینکه نیروى حرکت و توانایى از او سلب گردید، یا فلان کس را زیر بال‌وپر خود گرفت، یا انسان باید با دو بال علم و عمل پرواز کند. امثال این تعبیرات همگى بیانگر معنای کنایى این کلمه است.(79)

نکته دوم: مجرد و غیر جسمانی
برخی از محققان فرشتگان را دارای جسم نمی‌دانند و بر این باورند که فرشتگان، مجرد از جسم و ماده هستند و منظور از بال فرشتگان، بال های متراکم از پر، نیست، بلکه چیزی شبیه به بال پرندگان است و به سبب همین شباهت در کاربرد است که گفته شده، فرشتگان نیز بال ‌دارند. درواقع، فرشتگان نیز مجهز به چیزى هستند که مى‏توانند با آن کارى را بکنند که پرندگان آن کار را با بال خود انجام مى‏دهند، یعنى با آن از آسمان به زمین و از زمین به آسمان مى‏روند، و از جایى به جاى دیگر که مأمور باشند مى‏روند.(8)   
البته شاید بتوان بال دار بودن ملائکه برفرض تجرد، آن‌ها را بر اساس نظریه تمثل نیز توضیح داد. توضیح مطلب اینکه، کسانی که ملائکه را مجرد از ماده و غیر جسمانی می‌دانند، ظهور ملائکه بر انبیاء و اولیای الهی در قامت انسان را از باب تمثل و تصرف در قوای ادراکی انسان توضیح می‌دهند یعنی ملائکه به‌گونه‌ای هستند که می‌توانند خود را در قامت یک انسان بی عیب و نقص ترسیم کنند؛(9) ازاین‌رو، همان‌طور که خداوند فرشته را در قامت انسانی بی‌عیب بر حضرت مریم جلوه داد(10) یا ملائکه را در قامت جوان‌های زیبارو بر قوم لوط وارد کرد،(11) می‌تواند آن‌ها را به‌عنوان رسولان بال دار (رُسُلاً أُولی‏ أَجْنِحَهٍ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ) به‌سوی انبیای الهی نازل نماید. در این صورت، ایرادی ندارد که بال فرشتگان بیشترین شباهت را به بال پرندگان داشته باشد و مثلاً دارای پرهای فشرده و متراکم باشد. درواقع، فرشتگان واقعاً بال دار نیستند چون اساساً جسمانی نیستند، اما این‌طور برای انسان تمثل می‌یابند که بال دارند.

نتیجه گیری
بنا بر این سخن گفتن از عوالم غیبی و غیرمادی که تجربه‌ای از آن‌ها نداریم، ناگزیر با محدودیت‌های زبانی همراه است؛ ازاین‌رو، نباید در فهم آن‌ها همان مصادیق مرسوم و معهود دنیوی را در نظر گرفت بلکه گاهی باید آن‌ها را کنائی و اشاره به حقایقی فراتر از ساحت ماده دانست.
با توجه به اینکه، فرشتگان موجوداتی با خصایص ویژه هستند که نمی‌توان آن‌ها را جسم مادی مثل اجسام پیرامونی انگاشت (خواه آن‌ها را دارای جسم لطیف نوری بدانیم خواه مجرد محض)، درهرصورت، جسمی همچون جسم و بدن پرندگان را ندارند و زیست آن‌ها محدود به هوای اطراف کره زمین نیست. بالی که آن‌ها دارند، پوشیده از پر نیست؛ بلکه متناسب با ساحت وجودی آن‌ها است و به معنای چیزی است که با آن، توانایی سیر در عوالم مختلف را دارند و قادر به انجام امور هستند. از آنجایی که توانایی‌های ملائکه متفاوت است، برای آن‌ها بال های متفاوتی نیز ذکر شده است؛ برخی دو بال‌دارند و برخی بیشتر.
چنین تفسیری از بال های ملائکه، دور از ذهن نیست و در ادبیات روزمره نیز کارایی دارد و از این طریق، برخی کلیدواژگان دیگر قرآنی مثل عرش و کرسی و... نیز توضیح داده می‌شوند.

پی‌نوشت‌ها
1. سوره بقره، آیه 177: «لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ الْکِتاب».
2. سوره تحریم، آیه 6: «مَلائِکَهٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ».
3. سوره فاطر، آیه 1: «الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِکَهِ رُسُلاً أُولی‏ أَجْنِحَهٍ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ یَزیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ».
4. مثلاً سوره مریم، آیه 17: «فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا». افزون بر تمثل فرشته بر حضرت مریم (سلام الله علیها) می‌توان به ظهور فرشتگان بر حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) و بشارت وی به ولادت اسحاق و یعقوب (علیهما السلام) و نیز نزول و بروز فرشتگان به شکل جوانان زیبا بر حضرت لوط (علیه‌السلام) و  مراجعه‌کنندگان به حضرت داود (علیه‌السلام) برای رفع خصومت اشاره کرد. تمثّل جبرئیل به شکل دحیه کلبی بر حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله) را نیز می‌توان از این قسم به‌حساب آورد.
5. «اعلم أنه أجمعت الإمامیه بل جمیع المسلمین إلا من شذ منهم من المتفلسفین ... على وجود الملائکه وأنهم أجسام لطیفه نورانیه « أُولِی أَجْنِحَهٍ مَثْنى وَثُلاثَ وَرُباعَ » وأکثر قادرون على التشکل بالأشکال المختلفه وإنه سبحانه یورد علیهم بقدرته ما یشاء من الأشکال والصور على حسب الحکم والمصالح ولهم حرکات صعودا وهبوطا وکانوا یراهم الأنبیاء والأوصیاء علیهم‌السلام ...» مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، انتشارات موسسه الوفاء، 1403ق، ج 59، ص202-203 (باب حقیقه الملائکه).
6. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیه، 1374 ش، ج18، ص 173-177.
7. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیه، 1374 ش، ج18، ص 167-168؛  قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، محقق و مصحح سید طیب موسوی جزایری، قم، دار الکتاب، چ 4، 1367ش، ج ‏2، ص 206.
8. طباطبائی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه محمدباقر موسوی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1374ش، ج17، ص 6.
9. طباطبائی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه محمدباقر موسوی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1374ش ، ج14، ص 45-46.
10. سوره مریم، آیه 17: «فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا».
11. سوره هود، آیات 77-78: «وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سی‏ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا یَوْمٌ عَصیبٌ وَ جاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ».

صفحه‌ها