حضرت علی

 چرا امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه درمورد بعضی افراد لفظ چهارپا را به کار بردند؟

در صورتی که دین ما می گوید به همه افراد باید احترام گذاشت.

پاسخ:
استفاده از این نوع کلمات توسط خداوند منان هم در قرآن مجید بکاربرده شده است و امام علی(علیه السلام) هم در نهج البلاغه از این نوع کلمات هم استفاده کرده است و صرف بکاربردن نام اینها به معنای بی احترامی به همه انسانها نیست. بلکه اهدافی را به همراه دارد که ما باید به دنبال آن اهداف باشیم:
مثلا در کلام امیرالمومنین(ع) حداقل به دو منظور بیان شده است:
« و فرض عليكم حجّ بيته الحرام الّذى جعله قبلة للانام يردونه ورود الانعام و يألهون اليه ولوه الحمام و جعله سبحانه علامة لتواضعهم لعظمته و اذعانهم لعزّته » (1) (خداوند) حجّ بيت اللّه الحرام (خانه گرامى و محترمش) را بر شما واجب كرده است، همان خانه‏ اى كه آن را قبله مردم قرار داده است كه همچون چهارپايانى( تشنه كامانى) كه به آبگاه مى‏ روند به سوى آن مى‏ آيند و همچون كبوتران به آن پناه مى‏ جويند. خداوند، حج را علامت فروتنى در برابر عظمتش قرار داده و نشانه‏ اى از اعتراف به عزّتش.
1- تشبيه کردن به انعام و چهار یایان است که برخی از انسانها شبیه اینها هستند و البته در برخی موارد از آنها هم بدترند که مواردی را ذکر می کنیم.
- اگر چهارپايان، چيزى نمى‏ فهمند و گوش شنوا و چشم بينايى ندارند، دليلش عدم استعداد آنها است، اما از آنها بيچاره‏ تر انسانى است كه خميره همه سعادتها در وجود او نهفته است و آن قدر خدا به او استعداد داده كه مى‏ تواند نماينده و خليفه اللَّه در زمين گردد، ولى كارش به جايى مى‏ رسد كه تا سر حد يك چهارپا سقوط مى‏ كند، تمام شايستگي هاى خود را به هدر داده، و از اوج مسجود بودن فرشتگان به حضيض نكبت بار شياطين سقوط مى‏ كند، اين راستى دردناك است و گمراهى آشكار.
- چهارپايان تقريبا حساب و كتابى ندارند و مشمول مجازاتهاى الهى نيستند در حالى كه آدميان گمراه بايد بار تمام اعمال خود را بر دوش كشند و كيفر اعمال خويش را بى كم و كاست ببينند.
- چهارپايان براى انسانها خدمات زيادى دارند و كارهاى مختلفى انجام مى‏ دهند، اما انسان هاى طاغى و ياغى خدمتى كه نمى‏ كنند هيچ، هزاران بلا و مصيبت نيز مى‏ آفرينند.
- چهارپايان خطرى براى كسى ندارند و اگر هم داشته باشند، خطرشان محدود است. اما اى واى از انسان بى ايمان مستكبر هوى‏ پرست كه گاه آتش جنگى را روشن مى‏ كند كه ميليونها نفر در آن خاكستر مى‏ شوند.
-چهارپايان اگر قانون و برنامه‏ اى ندارند، ولى مسيرى كه آفرينش را در شكل" غرائز" براى آنان تعيين كرده است پيروى مى‏ كنند و در همان خط حركت مى‏ نمايند، اما انسان قلدر سركش، نه قوانين تكوين را به رسميت مى‏ شناسد و نه قوانين تشريع را و هوى و هوس هاى خود را حاكم بر همه چيز مى‏ شمرد.(2)
2- یا به خاطر تواضع فوق العاده حجّاج بيت اللّه در این خطبه است که اشاره به بى‏ قرارى و بى‏ تابى آنها به هنگام هجوم به سوى كعبه و طواف مى‏ باشد.(3)
3- بايد توجه داشت كه اين گونه تعبيرات در عرف عرب مفهومى متفاوت با عرف ما دارد. که به عنوان مثال تشبيه به حمام (كبوتر) در این خطبه به خاطر آن است كه اين پرنده، رمز محبّت و صلح و صفا و امنيّت و زمزمه آميخته به شوق است.(4)
خلاصه آنكه تشبيه در دو مورد بكار رفته براي بدكاران كه توضيح داديم. اما در مواردي كه براي انسان هاي خوب بكار رفته بايد مورد تشبيه را يافت مثلا وقتي گفته مي شود فلاني مثل شير است. منظور در شجاعت است نه اينكه منظور حيوانيت شير باشد يا اين كه امام رضا (ع) فرمودند: « امام حسين را مانند گوسفند ذبح كردند »(5) (يعني همانطور كه هنگام ذبح گوسفندي هيچ كس ناراحت نمي شود اينها هم با كشتن امام حسين هيچ ناراحتي از خود نشان ندادند) و...

پی نوشت:
1. مکارم شیرازی ناصر، پيام ‏امام‏شرح‏ تازه‏ و جامعى ‏بر نهج‏البلاغه، ناشر دارالکتب الاسلامی، سال1417ق، چاپ اول، طهران، ج 1، ص 253.
2. مکارم شیرازی ناصر، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية تهران، سال 1374 ش، نوبت اول، ج‏15، ص 107.
3. مکارم شیرازی ناصر، پيام ‏امام‏شرح‏تازه ‏و جامعى‏برنهج‏البلاغه، ناشر دارالکتب الاسلامیه، سال1417ق، چاپ اول، طهران، ج 1، ص 253.
4. همان.
5. وسايل الشيعه، ج 14، ص 502 باب 14 (يابن شبيب ...فابك علي الحسين ...فانه ذبح كما يذبح الكبش ...).

سؤال1: آیا در زبان عربی کلمه "مولا " به معنی " جانشین " است؟ کلمه " مولا " در زبان عرب به معنای " آقا " و " سرور " است. بنابراین جمله حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) در غدیرخم: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» (هر کس من مولای اویم علی مولای اوست ) نمی تواند دلیلی بر جانشینی حضرت علی (علیه السلام) در غدیرخم باشد. اگر حضرت محمد(ص) قصد تعیین جانشینی حضرت علی(ع) را در غدیرخم داشت از واژه " نایب " به معنای "جانشین" استفاده می کرد.

سوال2: چرا هیچ یک از مسلمانان و یاران حضرت محمد(ص) که در غدیرخم حضور داشتند (بین 70.000 تا 120.000 نفر) در سقیفه بنی ساعده سخنی از حدیث "غدیرخم" به میان نیاوردند، در حالیکه از واقعه "غدیرخم" تا مرگ حضرت محمد(ص) بیش از 3 ماه نگذشته بود؟

سوال3: به روایت ابن هشام: به هنگام مرگ حضرت محمد، عباس (عموی حضرت محمد) از حضرت علی خواست که نزد حضرت محمد برود و درباره جانشین آینده وی نظرخواهی کند، اما حضرت علی(ع) از این کار پرهیز کرد و گفت: «مرا با این سؤال کاری نیست و اگر سید (حضرت محمد) ما را منعی کند یقین می باید دانست که هیچ کس بعد از وی چیزی به ما ندهد.» (سیرت رسول الله/ جلد 2/ صفحه 1112). اگر حضرت محمد(ص)، حضرت علی(ع) را به جانشینی خود در غدیرخم انتخاب کرده بود، دلیل این سؤال چه بوده است؟ چرا حضرت علی(ع) در پاسخ اشاره ای به ماجرای غدیرخم نکرد؟

سوال4: حضرت محمد(ص) زمانی که در بستر مرگ بود، ابوبکر را به نیابت خود برای امامت نماز تعیین کرد و در حقیقت حق امامت را به ابوبکر واگذار کرد. (سیرت رسول الله/ جلد 2/ صفحه 1106) احترام حضرت محمد(ص) به ابوبکر آنچنان بود که گاهی خود پشت سر او نماز می گذاشت. (تاریخ طبری/ جلد 4/ صفحه 1323). اگر به راستی حضرت علی(ع) به عنوان خلیفه آینده و جانشین حضرت محمد(ص) در غدیرخم انتخاب شده بود چرا حضرت محمد، زمانی که در بستر مرگ بود، وی را به امامت نماز منصوب نکرد؟

سوال5: پس از بیعت حضرت علی(ع) با ابوبکر، او ابوبکر سه روز پیاپی از مردم خواست که اگر از بیعت خود ناراضی هستند می توانند بیعت خود را با او برهم زنند. حضرت علی(ع) در مسجد از جای خود بلند شد و خطاب به ابوبکر گفت: «ما بیعت خود را با تو فسخ نخواهیم کرد، زیرا رسول خدا ترا در کار دین و امامت بر ما، در نماز مقدم داشت، پس کیست که بتواند تو را در اداره امور دنیای ما باز دارد و واپس اندازد. (تاریخ طبری/ جلد 4/ صفحه 1336). اگر حضرت علی(ع) از جانب خدا در غدیرخم به خلافت انتخاب شده بود و خود را مستحق خلافت می دانست، چرا این سخنان را بر زبان راند؟

سؤال1: آیا در زبان عربی کلمه "مولا " به معنی " جانشین " است؟ کلمه " مولا " در زبان عرب به معنای " آقا " و " سرور " است. بنابراین جمله حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) در غدیرخم: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» (هر کس من مولای اویم علی مولای اوست ) نمی تواند دلیلی بر جانشینی حضرت علی (علیه السلام) در غدیرخم باشد. اگر حضرت محمد(ص) قصد تعیین جانشینی حضرت علی(ع) را در غدیرخم داشت از واژه " نایب " به معنای "جانشین" استفاده می کرد.
پاسخ:
واژه "ولی" همچنان که لغت شناسان از جمله ابن اثير(1)، صاحب صحاح اللغة(2)، صاحب مقاييس(3) و راغب در مفردات گفته اند: قرارگرفتن چیزی در کنار چیزی دیگر است به نحوی که فاصله ای در کار نباشد.
اگر چند نفر پهلوی هم نشسته باشند و ما بخواهیم وضع و ترتیب نشستن آن ها را بیان کنیم، می گوییم زید در صدر مجلس نشسته است (ویلیه عمرو، و یلی عمروا بکر ) یعنی بدون فاصله در کنار زید عمرو نشسته است.
در کنار عمرو بدون هیچ فاصله ای بکر نشسته است. اگر "ولیّ" به معنای قرب و نزدیکی مکانی و معنوی، دوستی، یاری و کمک، تصدی امر و تسلط، استعمال شده بدین خاطر است که یک نحوه اتصال وثیق و محکم بینشان وجود دارد.
در حدیث غدیر علی (ع) به عنوان "ولیّ" کسانی که پیامبر مولای آنان است، معرفی شده است. حالا باید دید قراین حکم می کند "ولیّ" در این حدیث را به چه معنا بدانیم. بدون دلیل و قرینه محکم نمی توان گفت "ولیّ" در این حدیث به معنای دوست و یاور یا به معنای صاحب اختیار و سرپرست و متولی امر است.
شیعه با توجه به قرائن محکم و فراوان که در این حدیث است، "ولیّ" را به معنای صاحب اختیار و متولی امر می داند و اهل سنت آن را به معنای دوست و یاور می داند.
پیامبر نه تنها در غدیر، بلکه در مواضع فراوانی تصریح کرده که:
"علی ولیکم بعدی" ، "علیّ ولی کل مؤمن بعدی" ، " انک ولی المؤمنین من بعدی" ، "من کنت ولیه فعلی ولیه"؛(4) و اهل سنت با توجه به این که "ولیّ" دارای معناهای "یاور" ، "دوست"، " دوست دار، پیرو، هم قسم، همسایه و متولی امر دیگری آمده، آن را به عنوان "دوست یا دوستدار" گرفته اند.(5)
در این حدیث قطعا "ولیّ" فقط به معنای "متولی امر مسلمانان" است؛ زیرا معنای انحصار دارد و خطاب در آن به مسلمانان است و حضرت پیامبر که خود متولی امر آن ها است در صدد معرفی متولی بعد از خود می باشد؛ از این رو می فرماید: "علی ولیکم بعدی".
این عبارت با غیر این معنا برای "ولیّ" معنای صحیحی نخواهد داشت؛ زیرا معنا ندارد بگوید: بعد از من فقط علی شما را دوست دارد یا بعد از من فقط علی را دوست بدارید و ... .
دلیلی ندارد که پیامبر در مواضع مختلف از جمله در غدیر در آن بیابان و گرما و ... مسلمانان را جمع کند و خطبه بخواند و بگوید: علی دوستدار شماست، پس او را دوست بدارید!
در این عبارات به صراحت آمده: "علی بعد از من ولی شماست" و با توجه به این که این عبارت در غدیر و در آخر عمر پیامبر بیان می شود که حضرت خبر رحلت قریب الوقوع خود را داده است، معلوم می شود "بعد" یعنی زمانی که پیامبر نیست و با وجود پیامبر او ولی بالفعل نیست و معنا ندارد، بگوید بعد از من علی را دوست بدارید! بلکه معنایش این است که بعد از من علی سرپرست و متولی امر شماست.
جمله اول خطبه هم در این معنا صراحت دارد؛ زیرا حضرت سؤال می کند: " الست اولی بکم من أنفسکم؟ = من از شما به خودتان سزاوارتر نیستم؟".
پس معلوم می شود منظور اولی به تصرف و متصرف و متولی است.(6)
این که مؤمنان اعم از زن و مرد هم بعد از این سخن پیامبر، با علی بیعت کردند و تبریک گفتند، خود برترین قرینه بر معنای متولی امر می باشد.
براي آگاهي بيشتر به ايتن لينك مراجعه نماييدwww.pasokhgoo.ir/fa/node/871
نيز به دليل بالا بودن حجم پرسش ها پاسخ به بقيه پرسش هاي شما مقدور نمي باشد از این رو مي توانيد به كتاب غدير شناسي و پاسخ به شبهات علي اصغر رضواني مراجعه نماييد.

پی نوشت ها:
1. النهاية، لابن اثير، ج 5، ص 227.
2. الصحاح في لغة العرب، ج 6، ص2528.
3. مجمع مقاییس اللغه ماده، ولی، ج6، ص 141 .
4. شرف الدین ، المراجعات، قم ، بوستان کتاب، ص236-241 (نامه 36) به نقل از منابع متعدد اهل سنت.
4. المفردات الراغب، ص 570، استاد مطهری، ولاء و ولایت ها .
5. شرف الدین ، همان ، ص 242 (نامه 37).
6. همان ، ص 143 (نامه 38).
-----------------------------

سوال2: چرا هیچ یک از مسلمانان و یاران حضرت محمد(ص) که در غدیرخم حضور داشتند (بین 70.000 تا 120.000 نفر) در سقیفه بنی ساعده سخنی از حدیث "غدیرخم" به میان نیاوردند، در حالیکه از واقعه "غدیرخم" تا مرگ حضرت محمد(ص) بیش از 3 ماه نگذشته بود؟
پاسخ:

آیا اهل سنت وارد بهشت نمی شوند؟
در روايات متعددي به جايگاه ولايت و نقش آن در ورود به بهشت تاكيد شده است. در روايتي از پيغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله) نقل شده است كه فرمود" اى على! اگر ...

آیا داشتن ولایت حضرت علی و اولادشان شرط ورود به بهشت است؟

و آیا اهل سنت وارد بهشت نمی شوند؟

یا حب اهل بیت پیامبر کافیست؟

پاسخ:
در روايات متعددي به جايگاه ولايت و نقش آن در ورود به بهشت تاكيد شده است. در روايتي از پيغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله) نقل شده است كه فرمود" اى على! اگر بنده‏ اى همانند عبادت نوح در ميان قوم خود خدا را عبادت كند و به سنگينى كوه احد، طلا در راه خدا انفاق كند و آن قدر عمر وى طولانى شود كه هزار حج، پياده انجام دهد، سپس در بين صفا و مروه در حال مظلوميّت كشته شود و با اين همه اعمال، ولايت تو را نپذيرفته باشد و از رهبرى تو تمرّد نمايد، بوى بهشت را استشمام نمى‏ كند و راهى به آن نخواهد يافت."(1)
بنابراين به اعتقاد ما، تنها شيعيان دوازده امامي اهل حقند، آن هم به شرطي كه اهل عمل و رعايت محرّمات و واجبات شرعي باشند، با اين حال هرگز معتقد نيستيم غير آن ها، همه غير بهشتي بوده و يا اهل جهنم و عذاب باشند، زيرا ما ديگران را عالم و عامد مي دانيم يا جاهل غير عامد. عالمان و عامدان اهل عذاب اند، چون عمداً بر خلاف علم خود عمل كرده اند.
جاهل هم دو دسته اند: مقصر و قاصر. مقصران يا افرادي كه با وجود امكان رسيدن به حقيقت، از آن سرباز زده اند، مثل عالمان، جهنّمي اند.(البته بدون لحاظ رحمت الهي كه ممكن است شامل آن ها هم بشود). امّا جاهلان قاصر يعني كساني كه متوجه جهل خود نيستند و يا راهي براي بر طرف كردن جهل خود ندارند، به طور حتم اهل نجاتند.
قرآن مجيد مي فرمايد "وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً"(2) «هيچ طايفه اي را عذاب نمي كنيم. مگر حجت را بر آن ها تمام كرده باشيم».
حال بر جاهلان قاصر اتمام حجّت نشده است، زيرا غافلند و اصلاً احتمال خلاف در اعتقادات و باورهاي خود را نمي دهند يا احتمال خلاف مي دهند، امّا راه و وسيله اي براي رسيدن به حق در اختيار ندارند و يا در پي كشف حقيقت رفته و تحقيق كرده، ولي به بطلان عقائدشان پي نبرده اند، هر چند پايبندي آن ها به اصول و دستورهاي ديني خودشان هم در رسيدن به بهشت، تا حدي لازم است.
شهيد مطهرى(ره) در اين باره مى‏ فرمايد: اگر كسى در روايات دقت كند، مى‏ يابد كه ائمه(علیهم السلام) تكيه‏ شان بر اين مطلب بوده كه هر چه بر سر انسان مى‏ آيد، از آن است كه حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق، تعصب و عناد بورزد و يا لااقل در شرايطى باشد كه مى‏ بايست تحقيق و جستجو كند، اما افرادى كه ذاتاً و به واسطه قصور فهم و يا به علل ديگر در شرايطى به سر مى‏ برند كه مصداق منكر و يا مقصر به شمار نمى‏ روند، آنان در رديف منكران و مخالفان نيستند. مثلاً زرارة از امام نقل مى‏ كند كه فرمود: اى زرارة! حقّ است بر خدا كه گمراهان (نه كافران و جاحدان) را به بهشت ببرد.(3)
بر اين اساس بسياري از اهل تسنن، جاهل قاصر بوده و حجت بر آنها تمام نشده است. لذا نمي توان با استناد به حديث مطرح شده و امثال آن، تمامي اهل تسنن را غير بهشتي دانست.
البته توجه داشته باشيد، اين امر بدان معنا نيست كه در صورت ورود شخص به بهشت، درجه وي با افراد به حق رسيده، مساوي مي شود. چرا كه معتقديم در بسياري از موارد، خود ولايت و حب اهل بيت (ع) مانند نماز، روزه و ... داراي آثار تكويني خاصي بوده كه شخص را به مقامات عاليه مي رساند و چه بسا فرد با انجام ندادن آن به هر دليل، به آن مقام نمي رسد مانند ورزشكاري كه به جهت عذري مانند بيماري و ...، قادر به مسابقه نبوده و طبيعتاً ديگران نيز وي را به خاطر رتبه نياوردن سرزنش نمي كنند. اما هيچگاه مقام وي مساوي با كسي نيست كه در مسابقه شركت كرده و داراي مقام برتر شده است.
البته طبيعي است كه حب ظاهري مراد نبوده، بلكه حبي مراد است كه مقدمه عمل بوده باشد؛ به عبارتي حب واقعي مراد است در رواياتي از امام باقر(ع) نقل شده است كه فرمود" يَا جَابِرُ بَلِّغْ شِيعَتِي عَنِّي السَّلَامَ وَ أَعْلِمْهُمْ أَنَّهُ لَا قَرَابَةَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا يُتَقَرَّبُ إِلَيْهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ لَهُ يَا جَابِرُ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ أَحَبَّنَا فَهُوَ وَلِيُّنَا وَ مَنْ عَصَى اللَّهَ لَمْ يَنْفَعْهُ ُحُبُّنَا"(4) اى جابر سلام مرا به شيعيان من برسان و به آنان اعلام كن كه بين ما و خدا قرابت خويشاوندى نيست و راه تقرب به خدا فقط اطاعت و فرمانبرى از اوست. اى جابر هر كس كه اطاعت خدا نموده و ما را دوست بدار او ولى و دوست ما است و كسى كه معصيت خدا را كند محبت ما سودى به حالش ندارد."
و شايد مراد حديث آن باشد كه اساساً كسي كه محب اهل بيت است، همواره سعي مي كند از گناه دوري كند.

پي نوشت ها:
1. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار،چ دارالكتب الاسلاميه، تهران، بي تا، ج 27، ص 194.
2. بقره(2)آيه39.
3. مطهري، مرتضي، مجمو عه آثار، چ صدرا، تهران، 1370، ج1، ص 279.
4. بحار الانوار، همان، ج 68، ص 179.

موفق و موید باشید.

در واقعه غدیر عده زیادی از یاران پیامبر حضور داشتند، پس چرا بعد از این واقعه از حضرت علی علیه السلام دفاع نکردند؟ و با وجود اینکه عرب از حافظه خوبی برخوردار است، چرا در مورد جانشینی امام، سخنی از علی و واقعه غدیر به میان نمی آید؟ و چرا خدمات امام علی علیه السلام در جنگ هایی مثل جنگ تبوک در نظر گرفته نشده؟ صحابه ای که افتخارات زیادی برای رسول آفریدند چرا تمکین کردند؟

نه تنها جریان غدیر بلکه بسیاری از قضایای دیگر حتى درباره پیامبر کاملاً‌ روشن و شفاف بود، ولی عده ای ‌از روی عناد آن را نمی‌پذیرفتد. به عنوان مثال این داستان که امیرمؤمنان در نهج البلاغه فرموده بسیار روشنگر است. حضرت فرمود:
«روزی یکی از مردم قریش از رسول خدا(ص) خواست که معجزه نشان دهد تا حرف او را قبول کند. حضرت خطاب به درختی گفت: ای درخت! اگر به خدا و روز قیامت ایمان داری و می‌دانی که من رسول خدا هستم ،با ریشه از زمین کنده شو و در برابر من بایست.
درخت با ریشه‌هایش از زمین کنده شد و در حالی که آوازی شدید و صدایی چون صدای بال پرندگان داشت، پیش آمد تا آن که مانند پرنده‌ای بال گشوده، نزد پیامبر ایستاد و شاخه‌های بلند خویش را به سر پیامبر گسترانید. پس مردم به پیامبر گفتند: حال بگو نصف درخت به سوی تو آید و نصف دیگر باقی بماند. پیامبر به آن درخت فرمود که چنان کند. پس نیمی از آن درخت با حالتی عجیب‌تر و صدایی سخت‌تر به سوی او آمد تا آن جا که نزدیک بود به رسول خدا بپیچد. بعد آن ها از حضرت خواستند که دستور دهد تا نیم تنة درخت به نصف دیگر ملحق شود. حضرت دستور داد چنان شد. ولی با دیدن این معجزه شگفت باز مردم قریش از پذیرفتن حقانیت پیامبر سرباز زدند و حق را نپذیرفتند».(1)
اگر با وجود چنین حقایق روشن عده‌ای از پذیرفتن حق خودداری می‌کردند، انکار و یا نادیده گرفتن و یا توجیه نمودن غدیر نیز از همین قبیل است. عده‌ای با قطعی و متواتر بودن آن رخداد بزرگ گرچه اصل آن را منکر نیستند، ولی آن را توجیه می‌کنند و گمان می‌کنند که جریان غدیر برای اعلام دوستی علی به مردم و امت بوده و نه امامت و خلافت.
خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریّا می‌رود دیوار کج
وقتی بر اثر هوا و هوس و دنیاطلبی عده‌ای در جریان سقیفه جمع شدند و علی(ع) را خانه‌نشین کردند و دیگران را بر سر قدرت آوردند، همان خط تا امروز و تا ظهور حضرت مهدی(ع) ادامه خواهد داشت. این سخن را مرحوم فیض کاشانی از کتاب «سرّالعالمین» غزالی نقل کرده که:
همه امت بر متن حدیث غدیر اجماع و اتفاق نظر دارند که رسول خدا فرمود: «من کنت مولاه فعلیٌّ مولاه؛ هر کس را که من مولای اویم، علی مولای اوست». بعد از این بیان پیامبر، عمر خطاب به علی(ع) گفت: بخٍ بخٍ لک یا ابا الحسن لقد أصبحت مولای و مولى کلّ مؤمن و مؤمنة؛ مبارک است ای علی ! مولای من و مولای همة مؤمنان شدی.
سخن عمر نشان تسلیم و رضای او در برابر امام است اما بعد از آن روز حبّ ریاست و علاقه به فرمانروایی باعث شد که همه چیز فراموش گردد .(2)
هر چند سرپیچی گروهی از مسلمانان و صحابه از دستور صریح رسول خدا(ص ) جای تاسف و ناراحتی داشت اما امری عجیب و غیر منتظره نبود. این ها از دستور پیامبر برای رفتن به جهاد نیز سرپیچی کردند و کمی سن اسامه بن زید را بهانه نمودند.
تجزیه و تحلیل حوادثی که در مواقع بحرانی اتفاق می افتد، با حوادثی که در ایام عادی جریان دارد ،متفاوت است . بدون تردید رحلت رسول گرامی اسلام یکی از بحرانی ترین موقعیت ها برای مسلمانان بود. همچون بحران های گذشته جمع کثیری از جمله ابوبکر و عمر، نتوانستند تصمیم گیری مناسبی بنمایند، بلکه آنچه را که انتظارش می کشیدند، به اجرا درآوردند. (3)
برای آگاهی بیش تر به کتاب ،فروغ ولایت از ایت الله سبحانی مراجعه نمایید

پی‌نوشت‌ها:
1. نهج البلاغه، خ 192 (قاصعه).
2. محجه البیضاء، ج 1 و 2، ص 235، نشر دفتر انتشارات اسلامی، قم، بی‌تا.
3. نهج البلاغه ، خطبه سوم ، معروف به خطبه شقشقیه ؛ امام علی (ع )، عبدالفتاح عبدالمقصود، ج 1، ترجمه سید محمود طالقانی .

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

1.ابوبکر را ابوبکر صدیق می نامیدند، حتی در زمانی که حضرت محمد صلی الله علیه وآله از دست کفار به غار فرار کرد ابوبکر بود که ایشان را درون کوله بار مخفی کرد و وقتی نگهبانان از او پرسیدند درون کیسه چه داری گفت محمد است و آنها فکر کردند شوخی کرده است؟ چرا واقعه غدیر را انکار کرد. این با راستگویی منافات ندارد؟

2.حضرت علی جانشینی بعد از حضرت رسول را پذیرفته بود آیا نباید برای حفظ آن و اینکه بدست نااهلان نیفتد از آن حفاظت می کرد؟ با توجه به اینکه آن حضرت دلاوری قوی بوده و ترس درون او وجود نداشته است. گفته شده حضرت علی برای جلوگیری از تفرقه درون مسلمانان سکوت کرده ، آیا حفظ اصل مقدم بر وحدت نیست؟

3.در صورتی که ابوبکر از واقعه غدیر سرپیچی کرده و آن هم واقعه ای به این مهمی که خدا در قران می فرماید اگر این رسالت را به انجام نرسانی رسالت را تمام نکرده ای پس ابوبکر اصلا مسلمان نبوده است. پس چرا حضرت رسول او را دور خود جمع کرده است؟

4.در مسئله ای به این مهمی که سرنوشت آینده انسانها به آن بستگی دارد چرا خداوند در قران و به صراحت نام حضرت امیر را نیاورده است؟

5.از معجزات قرآن این است که گفته شده برای تمام طول بشر کافی است آیا نباید در جایی از آن که جای حرف و بحث نداشته باشد مسئله ولایت بعد از پیامبر آورده شده باشد؟

6. گفته شده پس از معرفی حضرت علی به مردم و وقتی پیامبر از منبر پایین آمدند عده ای به آن حضرت اعتراض و پرخاش نمودند که جانشین نباید از قریش باشد به طوری که پیامبر از آنها دلگیر شده به چادر خود رفته و شروع به گریستن نمود که جبرئیل نازل شد و گفت نگران نباش به زودی از ستم آنها رهایی خواهی یافت با توجه به اینکه آنها در صدر اسلام بوده اند و پیامبر را درک کرده اند و نافرمانی کرده اند آیا مردم این زمان بهتر از مردم زمان صدر اسلام نیستند؟ در اخر اینکه با توجه به این همه مسایل مطرح شده که جای طرح بسیاری مسائل دیگر می ماند چگونه واقعه غدیر اثبات می شود؟

پرسش1: ابوبکر را ابوبکر صدیق می نامیدند ،حتی در زمانی که حضرت محمد از دست کفار به غار فرار کرد ابوبکر بود که ایشان را درون کوله بار مخفی کرد و وقتی نگهبانان از او پرسیدند درون کیسه چه داری گفت محمد است و آنها فکر کردند شوخی کرده است .چرا واقعه غدیر را انکار کرد.این با راستگویی منافات ندارد؟
پاسخ:
جریانی که در رابطه با ابوبکر واین که ایشان حضرت محمد را درون کوله بار مخفی کرد ،صحت ندارد و در منبع معتبر نیامده است اما در رابطه با واقعه غدیر، پیروان ابوبکر و شاید خود ابوبکر نیز اصل غدیر را قبول دارند ولی بحث در محتوا و مراد از حدیث غدیر دارند .
بیشتر اندیشمندان اهل سنت حدیث «مَن کنتُ مولاه فهذا علی مولاه»را قبول دارند.(1) علامه امینی اسامی تعداد زیادی از محدثان اهل سنت را آورده است که این حدیث را ذکر کرده و آن را مربوط به امام علی(ع) دانسته اند.(2)
برخی از مفسران اهل سنت در هنگام تفسیر آیه 67 مائده «یا ایّها الرّسول بَلِّغ ما أنزل إلیک...» یادآورد شده اند که شأن نزول آن امام بوده و حدیث «من کنت مولاه...» در جریان غدیر بیان شده است. سیوطی در الدرالمنثور،(3) ابوالحسن واحدی نیشابوری،(4) حافظ حسکانی،(5) شهاب الدین آلوسی،(6) ابن صباغ مالکی(7)، قاضی شوکانی(8) و ... تصریح کرده اند که این آیه و حدیث مذکور مربوط به حضرت علی است. از این جهت برخی از دانشمندان اهل سنت با شیعیان اختلاف ندارند. اختلاف آنان در معنای ولایت و پیام حدیث «من کنت مولاه...» ظهور می کند.
برخی از اهل سنت باور دارند: سخنان پیامبر در غدیر صرفاً به معنای لزوم «محبت و دوستی» حضرت علی است و دلالتی بر امامت و زمامداری و لزوم پیروی از ایشان ندارد
دلیل آن این است که ولایت چند معنا دارد و یکی از معانی روشن آن دوستی است. بنابراین تا زمانی که به این معنا قابل حمل است، نمی توان به معنای دیگر آن تمسک جست. بر این اساس حدیث غدیر در صدد بیان لزوم محبت به علی(ع) است، نه زمامداری حضرت.
در برابر اهل سنت شیعیان باور دارند که ماهیت حادثه غدیر و سخنان پیامبر نصی صریح و قاطع بر امامت و پیشوایی حضرت علی است. قراین و شواهد به گونه ای است که هرگز نمی توان آن را تنها به دوستی و محبت تفسیر کرد. شیعیان دلائل متعددی بر امامت علی(ع) بیان کرده اند که به برخی اشاره می شود:
1ـ لغت شناسان لفظ «ولی» را به معنای سرپرستی، عهده داری امور، چیرگی و رهبری معنا کرده اند. راغب اصفهانی می نویسد: ولایت یعنی یاری کردن، زمامداری و حقیقت آن سرپرستی است.(9)
ابن اثیر می نویسد: «ولیّ یعنی یاور، و هر کس امری را بر عهده گیرد» سپس می افزاید: «از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فعلیٌ مولاه» و سخن عمر که به علی(ع) گفت: «تو مولای هر مؤمن شدی» یعنی ولیّ مؤمنان گشتی.(10)
صاحب صحاح اللغه(11) و مقایس اللغه نیز «ولیّ» را به معنای سرپرستی دانسته اند.(12) بر این اساس نگرش اندیشمندان اهل سنت (که ولایت را تنها به معنای دوستی معنا کرده اند) قابل قبول نیست.
2ـ اگر معنای «ولیّ» به معنای دوست و دوستی باشد، عاقلانه نیست که پیامبر بیش از یکصد هزار نفر را در هوای گرم و در وسط بیابان های خشک و سوزان متوقف سازد تا به مردم بگوید: «هر که دوست او هستم، علی هم دوست او است و او را دوست بدارد»، زیرا دوستی مسلمانان با یکدیگر یکی از بدیهی ترین مسایل اسلامی است که از آغاز اسلام وجود داشته و بارها پیامبر مردم را به دوستی امام فرا خوانده بود.(13)
3ـ خطاب تند و قاطع خداوند بیانگر آن است که حادثه غدیر صرفاً اعلام دوستی علی(ع) نبوده است. مسئله آن قدر اهمیت داشت که خداوند خطاب به پیامبر وحی می کند که اگر آن را ابلاغ نکنی، رسالت الهی را انجام نداده ای! خداوند فرمود:
«... و إنْ لم تفعل فما بلغت رسالته»
4ـ خداوند در آیه 67 مائده به پیامبر دلداری می دهد: «والله یعصمک من النّاس؛ خداوند تو را از خطرات احتمالی مردم نگاه می دارد».(14) آیا این مسئله نشان نمی دهد که مأموریت، مسئله مهمی بوده است که پیامبر(ص) بیم آن داشته برخی بر اثر هواهای نفسانی به مقابله برخاسته و توطئه کنند؟
آنچه که موجب خطر برای پیامبر به حساب می آمد، طرح ولایت و رهبری امام علی بود، نه دوستی حضرت ، مضافاً بر این که بارها پیامبر از محبت امام سخن گفته بود و بیان آن، چالش های جدی را در پی نداشت.
5ـ بعد از آن که پیامبر(ص) علی(ع) را به عنوان رهبر تعیین کرد، مردم با علی بیعت کردند. ابوبکر و عمر نیز به علی تبریک گفته، با حضرت بیعت کردند و گفتند: مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدی.(15)
همه حاضران، از خطابه پیامبر «امامت» علی(ع) را فهمیدند، از این رو با او بیعت کرده و برخی از آنان در ستایش علی شعر سرودند. حسان بن ثابت انصاری از پیامبر اجازه گرفت و اشعار زیبا سرود:
قــم یــا علـــی فــإنّنـــــی رضیتُک من بعدی اماماً و هادیاً
؛ای علی، برخیز، خرسندم که تو امام و هادی بعد از من باشی.(16)
6) بعد از آن که پیامبر(ص) علی (ع) را به عنوان زمامدار معرفی کرد، این آیه نازل شد:
«الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً»؛(17) امروز آیین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم». بعد از نزول آیه پیامبر فرمود:
«خداوند بزرگ است؛ همان خدایی که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد و از نبوّت و رسالت من و ولایت علی پس از من راضی و خشنود گشت».(18)
اگر مسئله فقط محبّت بود، در این باره قبلاً آیه نازل شده و از این جهت نقصی در دین نبود، زیرا آیه «قل لا أسئلکم علیه اجراً إلاّ المودة فی القربی»(19) قبلاً نازل گشته بود. بر این اساس آیه اکمال دین پیام دیگری دارد.
با توجه به دلایل فوق جانشینی بلافصل علی(ع) قطعی است و عدم قبولی ولایت امام به عنوان جانشین بلافصل پیامبر ریشه در عوامل دیگر دارد.
یکی از عوامل مهم در مخالفت با ولایت امام دنیاگرایی و حُبّ ریاست بود. آنانی که سقیفه را تشکیل دادند و سفارش پیامبر را نادیده گرفتند، بر آن بودند که خود به قدرت برسند. بنیانگذاران سقیفه می دانستند که علی(ع) لایق ترین فرد برای رهبری جهان اسلام است، ولی آنان با انحراف امامت و خلافت، زمینه مخالفت های عقیدتی و سیاسی بعد از خود را فراهم کردند.
شکل گیری سقیفه موجب شد که در حوزه اندیشه سیاسی این نگرش به وجود آید که پیامبر امر امامت را به مردم وا گذار کرده و کسی را بعد از خود به عنوان جانشین منصوب ننموده است. برخی از اندیشمندان اهل سنت آگاهانه و یا ناآگاهانه عملکرد بنیانگذاران سقیفه را معیار قرار داده و در صدد برآمدند حدیث «من کنت مولاه...» را توجیه کنند.
البته برخی از عالمان سنت بر اساس تعصبان مذهبی به مخالفت رهبری علی(ع) برخاسته و حدیث غدیر را توجیه کرده اند. عده ای نیز با انگیزه های دیگر، ولایت امام را قبول نکردند که باید در جای دیگر بدان پرداخته شود.
جهت آگاهی بیش تر.به فروغ ولایت از ایت الله جعفر سبحانی، مراجعه فر مایید:

پی نوشت ها:
1. تفسیر نمونه، ج 5، ص 11 به بعد.
2. علامه امینی، ج 1، ص 196 ـ 209.
3. الدرالمنثور، ج 2، ص 636.
4. اسباب النزول، ص 150.
5. شواهد التنزیل، ج 1، ص 188.
6. روح المعانی، ج 6، ص 172.
7. فصول المهمه، ص27.
8. فتح الغدیر، ج 3، ص 57.
9. المفردات، ص 570.
10. النهایه، ج 5، ص 227.
11. الصحاح فی لغه العرب، ج 6، ص 2528.
12. معجم مقایس اللغه، ج 6، ص 141.
13. تفسیر نمونه، ج 5، ص 16.
14. فروغ ولایت، ص 135.
15. تفسیر نمونه، ج 5، ص 12.
16. همان.
17. مائده (5) آیه 70.
18. تفسیر نمونه، ج 5، ص 12.
19. شوری (42) آیة 23.
---------------------------------

جهت آگاهی بیش تر از منابع اهل سنت در این مورد می توانید به منابع زیر مراجعه فرمایید:
- حافظ ابونعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن فی علی (به نقل از خصائص ،ص 29).
- ابوالحسن واحدی نیشابوری در اسباب النزول ،صفحه 150.
-حافظ ابوسعید سجستانی در کتاب الولایه ( به نقل از کتاب طرائف).
- ابن عساکر شافعی ( بنا به نقل درالمنثور ،ج 2 ،ص 298).
- فخر رازی در تفسیر کبیر خود ،ج 3 ،ص 636.
-ابواسحاق حموینی در فرائد السمطین.
- ابن صباغ مالکی در فصول المهمة ،صفحه 27.
- جلال الدین سیوطی در درالمنثور ،جلد 2 ،صفحه 298.
- قاضی شوکانی در فتح القدیر ،ج سوم ،ص 57.
- شهاب الدین آلوسی شافعی در روح المعانی ،ج 6 ،ص 172.
- شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع المودة ،ص 120.
- بدر الدین حنفی در عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری ،ج 8، ص 584.
- شیخ محمد عبده مصری در تفسیر المنار ،ج 6 ،ص 463.
------------------------------

پرسش2: حضرت علی جانشینی بعد از حضرت رسول را پذیرفته بود آیا نباید برای حفظ آن و اینکه بدست نا اهلان نیفتد از آن حفاظت می کرد؟با توجه به اینکه آن حضرت دلاوری قوی بوده و ترس درون او وجود نداشته است. گفته شده حضرت علی برای جلوگیری از تفرقه درون مسلمانان سکوت کرده ، آیا حفظ اصل مقدم بر وحدت نیست؟
پاسخ:
با سلام و تشكر از ارتباط شما با مركز ملي پاسخگويي به سوالات ديني
اگر در حالت عادی و بدون تعارض با اصل مهم تر، دفاعی از حق خود صورت نگیرد، و به سكوت بيانجامد، ناشی از تزلزل ایمان و یا عدم ایمان کامل است، اما در اینجا مصلحت بالاتری وجود داشت که در تعارض با دفاع از خود و حق خود و حتی خانواده وجود داشت. در اینجا نه تنها دفاع امر دینی و ایمانی نخواهد بود، بلکه مغایر با ایمان و تسلیم شخص در مقابل خداوند و دین او خواهد بود.
نسبت به مقام امامت كه خداوند به آن حضرت داده بود آن مقام ارتباطي به روي آوردن مردم ويا پشت نمودن آنها ندارد. بلكه مقامي است كه آن حضرت هميشه دارا است.
اما درباره خلافت وحكومت پس از پيامبر بايد گفت:
مشروعیّت حکومت ائمه اطهار(ع) نيز وابسته به رأی و رضایت مردم نمی ‏باشد؛ بلکه رأی و رضایت، باعث تحقّق و فعلیت حکومت اسلامی می ‏شود. حضرت امیر(ع) می ‏فرماید:
لولاحضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر... لا لقیتُ حبلها علی غاربها؛
اگر حضور بیعت‏ کنندگان نبود و با وجود یاوران حجّت بر من تمام نمی‏ شد... رشته کار [حکومت] را از دست می‏ گذاشتم(1).
هم چنین می ‏فرماید: لا رأی لمن لا یطاع؛
کسی که فرمانش پیروی نمی ‏شود، رأیی ندارد(2).
اگر چه مقبولیت مردمی با مشروعیت الهی، تلازمی ندارد. اما براي تحقق و به دست گرفتن حكومت بايد مردم همراه با آن حضرت مي بودند كه اين همراهي وجود نداشت.
افزون بر آن امام علی(ع) بعد از رحلت رسول خدا(ص) نه تنها ادعای خلافت کرد، بلکه برای برگرداندن حق خود اقدام کرد. این امر در قالب‌های مختلف ظهور نمود. از جمله اینکه حضرت تشکیل سقیفه را غیر قانونی اعلام و با ابابکر در ابتدا بیعت نکرد. حضرت خطاب به آنان فرمود:
«ولایت حق من است و شما بین آن و من فاصله ایجاد کردید». (3) همچنین حضرت بعد از جریان سقیفه از مهاجرین و انصار خواست تا وی را برای برگرداندن حق ولایت، یاری نمایند.
برای اینکه بهتر به اهمیت سکوت حضرت آگاه شویم، باید نگاهی به شرایط آن زمان و اهمیت حفظ وحدت و رفتار آن حضرت در این موضوع داشته باشیم که ما به طور تفصیلی آن را در ذیل می آوریم:
بعد از رحلت پیامبر شرایط به گونه ای بود که جامعه اسلامی شدیدا نیاز به وحدت داشت. زیرا جهان اسلام از سوی دشمنان خارجی تهدید و جنگ های داخلی موجب می شد که مسلمانان در برابر دشمنان تضعیف ودر جنگ شکست بخورند، از سوی دیگر بعد از رحلت پیامبر برخی از مردم از دین برگشته و مرتد شده بودند و دین در حال تضعیف بود، بدینسان قیام امام موجب می شد که دین بیشتر تضعیف شود. از این رو امام جهت حفظ وحدت اسلامی و حفظ دین سکوت نمود توضیح اینکه: علی(ع) با ملاحظة خطرهایی که در صورت قیام او جامعة اسلامی را تهدید می کرد، از قیام و اقدام مسلحانه خودداری کرد. این خطرها را می توان بدین ترتیب دسته بندی کرد:
1ـ اگر حضرت با توسل به قدرت و قیام مسلحانه در صدد قبضة حکومت و خلافت بر می آمد، بسیاری از عزیزان که خود را که از جان و دل به امامت و رهبری او معتقد بودند، ‌از دست می داد، ‌علاوه بر این ها گروه بسیاری از صحابه پیامبر(ص) که به خلافت امام راضی نبودند، کشته می شدند. این گروه هر چند در مسئلة رهبری در نقطة مقابل امام موضع گرفته بودند، و روی کینه ها و عقده هایی که داشتند راضی نبودند زمام امور در دست علی(ع) قرار بگیرد، ولی در امور دیگر اختلافی با امام (ع) نداشتند و ممکن بود با کشته شدن این عده که به هر حال قدرتی در برابر شرک و بت پرستی و مسیحی گری و یهودی گری به شمار می رفتند،‌قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف گراییده شود.
امام هنگامی که برای سرکوبی پیمان شکنان (طلحه و زبیر) عازم بصره بود، خطبه ای ایراد کرد و در آن انگشت روی این موضوع حساس گذاشت و فرمود: «هنگامی که خداوند پیامبر خود را قبض روح کرد،‌قریش با خود کامگی، خود را بر ما مقدم شمرده ما را که به رهبری امت از همه شایسته تر بودیم، از حق خود باز داشت، ‌ولی من دیدم که صبر و بردباری بر این کار، بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریخته شدن خون آنان است؛ زیرا مردم، به تازگی اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشکی مملوّ از شیر بود که کف کرده باشد و کوچک ترین سستی و غفلت آن را فاسد می سازد، و کوچک ترین فرد آن را وارونه می‌کند».(4)
2ـ از آن جاکه بسیاری از گروه ها و قبایلی که در سال های آخر عمر پیامبر(ص) مسلمان شده بودند،‌ هنوز آموزش های لازم اسلامی را ندیده بودند و نور ایمان کاملاً در دل آنان نفوذ نکرده بود. هنگامی که خبر در گذشت پیامبر اسلام در میان آنان منتشر گردید گروهی از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستی را برافراشتند و عملاً با حکومت اسلامی در مدینه مخالفت نموده و حاضر به پرداخت مالیات اسلامی نشدند و با گرد آوری نیروی نظامی مدینه را به شدت مورد تهدید قرار دادند.
به همین جهت نخستین کاری که حکومت جدید انجام داد این بود که گروهی از مسلمانان را برای نبرد با «مرتدان» و سرکوبی شورش آنان بسیج کرد و سرانجام آتش شورش آنان با تلاش مسلمانان خاموش گردید. در چنین موقعیتی که دشمنان ارتجاعی اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حکومت اسلامی را تهدید می کردند، ‌هرگز صحیح نبود که امام پرچم دیگری به دست بگیرد و قیام کند.
حضرت در یکی از نامه های خود که به مردم مصر نوشته است به این نکته اشاره می‌کند و می‌فرماید: «به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب بعد از پیامبر(ص) امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگیرند و (در جای دیگر قرار دهند) خلافت را از من دور سازند!‌تنها چیزی که مرا ناراحت کرد، ‌اجتماع مردم در اطراف فلانی (ابوبکر) بود که با او بیعت کنند. (وقتی که چنین وضعی پیش آمد) دست نگه داشتم تا این که با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می خواهند دین محمد(ص) را نابود سازند. (در این جا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از محروم شدن از خلافت و حکومت بر شما بزرگ تر بود،‌چرا که این بهره دوران چند روزه دنیا است که زایل و تمام می شود، همان طور که «سراب» تمام می‌شود و یا ابرها از هم می پاشد. پس در این پیش آمدها به پا خاستم تا بِالکل از میان رفت و نابودشد و دین پابرجا و محکم گردید».(5)
این مطلب در خطبه ای دیگر نیز بیان شده است.
حضور منافقان در میان مسلمانان و کسانی که به ظاهر اظهار اسلام کردند،‌ولی همیشه منتظر بودند که در یک فرصت مناسب به اسلام ضربه بزنند، یکی از عوامل اصلی عدم اعتراض مسلحانه حضرت علی(ع) بود. آن حضرت در مقابل درخواست ابوسفیان برای قیام و مبارزه با ابوبکر -‌که وعده یاری به او داده بودند - و به دست گرفتن حکومت توسط آن حضرت، به ماهیت این منافقان و علت اساسی چنین پیشنهادی که ضربه زدن به اسلام نوپای بود،‌اشاره می‌کند.
3ـ علاوه بر خطر مرتدین،‌مدعیان نبوت و پیامبران دروغین مانند «مسیلمه کذاب»، «طلیحه» و «سجاح» نیز در صحنه ظاهر شده و هر کدام طرفداران و نیروهایی دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدینه را داشتند که با همکاری و اتحاد مسلمانان پس از زحماتی نیروهای آنان شکست خوردند.نيز خطر حمله احتمالی رومیان نیز می توانست مایة نگرانی دیگری برای جبهة مسلمانان باشد؛
با در نظر گرفتن نکات مذکور، به خوبی روشن می‌شود که چرا امام(ع) بعد از آن که مکرر حق خود را مطالبه نمود و شدیداً بر غاصبان حقش اعتراض کرد،‌صبر را بر قیام ترجیح داد و چگونه با صبر و تحمّل و تدبیر و دور اندیشی، جامعة اسلامی را از خطرهای بزرگ نجات داد، ‌و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و از عواقب وخیم اختلاف و دودستگی نمی ترسید،‌هرگز اجازه نمی داد رهبری مسلمانان از دست اوصیا و خلفای راستین پیامبر خارج شود و به دست دیگران افتد.(6) بلی حفظ اصل بر همه چیز مقدم است، ولی در آن عصر، اصل اسلام بود، که اگر حضرت به زور وقدرت متوسل می شد، اسلام از بین می رفت.برای اگاهی بیشتر به کتاب، فروغ ولایت،از آیت الله جعفر سبحانی،‌مراجعه نمائید.

پی نوشت:
1. نهج البلاغة، خطبه: 3 (شقشقيه).
2. نهج البلاغة، خطبه:27.
3. نهج البلاغه،خطبه، 172.
4. شرح نهج البلاغة،ابن أبي الحديد، ج 1، ص 308،چاپ : أول،سال چاپ : 1378 - 1959 م،ناشر: دار إحياء الكتب العربية - عيسى البابي الحلبي وشركاه
5. نهج البلاغه (فیض الاسلام) ص 1039.
6. جعفر سبحانی،‌فروغ ولایت،‌ص 151 - 173، انتشارات صحيفه چاپ اول سال 1368؛ مهدی پیشوایی، سیرة پیشوایان، ‌ص 63 - 71. موسسه امام صادق (ع) ،قم،1379.
------------------------------

پرسش3: در صورتی که ابوبکر از واقعه غدیر سرپیچی کرده و آن هم واقعه ای به این مهمی که خدا در قرآن می فرماید اگر این رسالت را به انجام نرسانی رسالت را تمام نکرده ای پس ابوبکر اصلا مسلمان نبوده است. پس چرا حضرت رسول او را دور خود جمع کرده است؟
پاسخ:
سر پیچی از واقعه غدیر بعد از رحلت یپامبر (ص ) بود.و پیامبر وظیفه داشت که براساس متعارف ومعمول با مردم رفتار نماید و در زمان ان حضرت عملی که موجب کفر باشد از ابوبکر دیده نشده بود. بلکه وی در امور مختلف وحوادث مهم در کنار ان حضرت وحامی او بود . ودلیلی نداشت که اورا طرد نماید. وی جزو نفرات بود که در ابتدا اسلام اورد ،واز ثروت خود در راه اسلام هزینه کرد .پیامبر در امور جاری از علم غیب خود استفاده نمی کرد ،که با انان برخورد نماید.
پیامبر و امام بر اساس اراده و مشیت الهی . رفتارشان مانند افرادی بود که هیچ اطلاعی از آینده ندارند. این گونه عمل کردن بسیار دشوار است و توان، ‌تحمّل و ظرفیت فوق‌العاده می‌طلبد، و خود از کرامات است.
پیامبران در معامله و داد و ستد با مردم و عزل و نصب کارگزاران و قضاوت و برخوردها به علم عادی رفتار می‌کردند. پیامبر و امام، بامنافقان بر اساس ظاهر اسلامی آنان رفتار می کردند و در معاشرت و داد و ستد و ازدواج و... با آنان مانند دیگران عمل می‌کردند. پیشوایان معصوم(ع) الگوی دیگران بودند؛ بنابراین باید براساس علم عادی رفتار می‌کردند.
افزون براین در زمان ماهم که اهل سنت امامت بلا فصل امام علی (ع) قبول ندارند،هیچکس از فقها ، نگفته که انان مسلمان نیستند. اگر کسی توحید و نبوت و معاد را بپذیرد و منکر ضروری دین نباشد مسلمان است.(1)

پی‌نوشت‌:
1. توضیح المسائل مراجع ، م 106 و ذیل آن.
----------------------------

پرسش4: در مسئله ایی به این مهمی که سرنوشت آینده انسانها به آن بستگی دارد چرا خداوند در قرآن و به صراحت نام حضرت امیر را نیاورده است؟
پاسخ:
خداوند حکيم نازل کننده قرآن است که همه کارهايش از روي حکمت مي باشد و ما کوچکتر از آنيم که به حکمت کارهاي خدا دست يابيم. آنچه قطعي است اين که خداوند حکيم و هدايتگر براي راهنمايي بشر به شاهراه سعادت، از هيچ اقدام لازمي فرو گذار نکرده است و تعيين و معرفي امام يکي از اين اقدام هاي لازم است که هم در تعيين و هم در معرفي امام، آنچه لازم بوده ، انجام داده و حجت را تمام کرده است.
اما اين که چرا نام امامان در قرآن نيامده، وجوه مختلفي به ذهن مي رسد. شايد يکي از وجوه آن مساله مهم امتحان و ابتلا باشد. يکي از سنت هاي خداوند سنت امتحان و ابتلا است. خدا بندگان را به فتنه و گرداب هاي امتحان مي اندازد تا مريض ها و گمراهي طلبان از حق جويان مشخص گردند و به دست بهانه جويان بهانه مي دهد تا مومنان واقعي آشکار گردند.
يکي ديگر از وجوه آن شايد تدبير خدايي براي در امان ماندن قران از دستکاري و تحريف باشد. معمولا در بين ايمان آورندگان، افرادي هستند که از سر ترس و يا به اميد منفعت و.. اظهار ايمان کرده و منتظر مرگ پيامبر هستند تا بعد از وفات ايشان به عنوان پيروان صادق او وارث وي گردند و جريان را به قهقرا بر گردانند. اگر نام جانشين و جانشينان و مطالب مربوط به جانشيني به صراحت و وضوح تمام در کتاب خدا ذکر شده باشد ، آنان مجبور مي شوند به تحريف و کتمان کتاب خدا اقدام کنند؛ اما اگر اين مسائل در کتاب خدا به صراحت نيامده باشد، آنان مجبور به تحريف کتاب نمي شوند. براي روشن شدن مطلب مثالي ذکر مي کنيم.
در کتاب خدا آيات فراواني آمده که تکليف جانشيني را معلوم مي کند از جمله آيه ولايت: انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة هم راکعون(1)
در اينجا اگر خداوند مصداق "الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة و هم راکعون " را ذکر مي کرد و مي فرمود " انما وليکم الله و رسوله و علي"، مخالفان چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند ولي وقتي اوصاف ذکر شد، انان مي توانند توجيه کنند و نيازي به تحريف نمي بينند.
يا آيه نازل مي شود که اهل بيت پيامبر به اراده خدا مطهر و معصوم هستند:" انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا"(2) ، در اينجا اگر خداوند اهل بيت را به نام ذکر مي کرد، مخالفان براي کنار زدن انان و... چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند ولي وقتي اهل بيت در خود قرآن نام برده نشده باشند، مي توان آيه را توجيه کرد و آنان را کنار زد.
اما براي اينکه هدايت طلبان در گمراهي نمانند و حجت بر گمراهي طلبان تمام شود ، خداوند رسولش را ماموريت داده تا اين مواضع مجمل را روشن کند و توضيح دهد و اعلام کرده که رسول مبين و مفسر قرآن است و با توجه به اعلام الهي ، مؤمنان به رسول مراجعه کرده و مراد الهي را مي يابند و گمراهي طلبان به خواست خود به تفسير و توضيح آيات اقدام مي کنند.
يک نمونه تاريخي تا حدود زيادي اين توجيه را تاييد مي کند. رسول خدا در روزهاي آخر عمر در جمع اصحاب فرمود: "لوح و دواتي بياوريد تا چيزي برايتان بنويسم که پس از آن هرگز گمراه نشويد."
در اينجا با توجه به موضع گير ها و سخنان قبل پيامبر، همه متوجه شدند که رسول خدا مي خواهد چه بنويسدچون همين چند روز پيش بود که در منا و در غدير خم فرموده بود : من بين شما دو چيز به جا مي گذارم که تا بدان دو متمسک باشيد از گمراهي در امانيد؛ و معلوم بود که سخن امروز ايشان هم راجع به همين دو چيز ارزشمند و هدايتگر خواهد بود ولي کساني نمي خواستند اين مطلب دوباره نوشته شود و به همين جهت کلام پيامبر را "هذيان" خواندند و پيامبر هم از نوشتن منصرف شد.
اين واقعه به خوبي نشان مي دهد که اگر نام جانشينان پيامبر در قرآن آمده بود، به يقين چاره اي جز تحريف و کتمان آيات يا انکار وحيانيت آن نداشتند.
اصولا اگر در قرآن نام افراد هم زمان با رسول خدا به مدح و يا به ذم مي آمد، قوم و قبيله افراد مذمت شده و قوم و قبيله هاي مخالف افراد مدح شده را تحريک مي کرد که آن آيات را کتمان کنند و ... و آن آيات دستمايه نزاع مي شد و ... از اين رو مي بينيم از معاصران رسول خدا جز چند مورد ضروري (مثل ابولهب و زيد بن حارثه و...) به صراحت نام نبرده است.
اين احتمال هايي است که به ذهن مي رسد و حکمت اصلي را فقط خدا مي داند.
بنا بر این قرآن به اجمال مانند تصریح، بلکه بالاتر از تصریح و رسول خدا به صراحت امامت امام علی را بارها و در مقاطع مختلف اعلام و تبیین کرده و عذری برای کسی باقی نگذارده اند و آنان که نمی پذیرند، اگر همه آیات قرآن هم نام علی بود، باز هم نمی پذیرفتند. بر خداوند لازم بود و هدایتگری اش اقتضا داشت امام و هدایتگر و حجت بعد از رسول را به مردم بشناساند که این کار را کرده است.

پي نوشت ها:
1. مائده (5)،آيه55.
2.احزاب (33)،آيه 33.
3. رهبري امام علي در قرآن و سنت(ترجمه المراجعات)،ص496 به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،ج3،ص97.
4.فروغ ولايت ،ص182 به نقل از الامامة و السيسة، ج1،ص12.
-----------------------------

پرسش5: از معجزات قرآن این است که گفته شده برای تمام طول بشر کافی است آیا نباید در جایی از آن که جای حرف و بحث نداشته باشد مسئله ولایت بعد از پیامبر آورده شده باشد؟
پاسخ:
قرآن معجزه پیامبر خاتم و نشانه و آیت نبوت اوست و معارف و هدایت های لازم برای بشر تا آخر عمر دنیا را گفته و با توجه به وجود قرآن بشر تا قیامت در زمینه هدایت ، چیزی کم نخواهد داشت تا بر خدا حجت یابد و بر گمراهی معذور باشد اما لازم نیست حتما به امامت و جانشینی امام علی و فرزندانش به نام تصریح کند و این ذکر نشدن نام امامان در قرآن ، عیب و نقص بر قرآن نیست بلکه چنان که خواهد آمد خود نشانه خدایی بودن آن است.
البته اين که چرا نام امامان در قران نيامده ، سوال جالبي نيست زيرا ما از وجه کار هاي خدا آگاهي نداريم. خداوند که عالم مطلق و آشنا به مصالح بندگان و دوست دار واقعي آنان است ، حتما نياوردن اسم آنان را در قرآن به مصلحت بندگان نزديکتر ديده است .
از طرف ديگر، بناي دنيا بر ابتلا و امتحان است و براي اين که امتحان درست انجام شود، خدا هم حق را آشکار بيان مي کند و هم راه توجيه و فرار قرار مي دهد. اگر راه فرار نباشد ، بندگان در پذيرش حق ناچار مي شوند و ديگر امتحان معنا پيدا نمي کند.
علاوه اين که با وجود پيامبر احتياجي به ذکر نام امامان در قرآن نيست زيرا امامان در قرآن به نحو اشاره مانند تصريح بلکه در جاهايي بليغ تر و رساتر از تصريح معرفي شده اند به گونه اي که اگر کسي به واقع دنبال حق باشد ، آن را به وضوح مي يابد و پيامبر هم در مواضع بسيار با تبيين آن آيات و تصريح و نام بردن از امامان ، اين معرفي را کامل کرده و جاي هيچ عذر و حجتي براي نپذيرفتن نگذاشته است.
يکي از وجوه نیامدن نام امامان در قرآن شايد تدبير خدايي براي در امان ماندن قران از دستکاري و تحريف باشد. معمولا در بين ايمان آورندگان، افرادي هستند که از سر ترس و يا به اميد منفعت و.. اظهار ايمان کرده و منتظر مرگ پيامبر هستند تا بعد از وفات ايشان به عنوان پيروان صادق او وارث وي گردند و جريان را به قهقرا بر گردانند. اگر نام جانشين و جانشينان و مطالب مربوط به جانشيني به صراحت و وضوح تمام در کتاب خدا ذکر شده باشد ، آنان مجبور مي شوند به تحريف و کتمان کتاب خدا اقدام کنند .؛ اما اگر اين مسائل در کتاب خدا به صراحت نيامده باشد ، آنان مجبور به تحريف کتاب نمي شوند. براي روشن شدن مطلب مثالي ذکر مي کنيم.
در کتاب خدا آيات فراواني آمده که تکليف جانشيني را معلوم مي کند از جمله آيه ولايت: انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة هم راکعون(1)
در اينجا اگر خداوند مصداق "الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة و هم راکعون " را ذکر مي کرد و مي فرمود " انما وليکم الله و رسوله و علي"، مخالفان چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند ولي وقتي اوصاف ذکر شد، انان مي توانند توجيه کنند و نيازي به تحريف نمي بينند.
يا آيه نازل مي شود که اهل بيت پيامبر به اراده خدا مطهر و معصوم هستند:" انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا"(2) ، در اينجا اگر خداوند اهل بيت را به نام ذکر مي کرد ، مخالفان براي کنار زدن انان و... چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند ولي وقتي اهل بيت در خود قرآن نام برده نشده باشند ، مي توان آيه را توجيه کرد و آنان را کنار زد.
اما براي اينکه هدايت طلبان در گمراهي نمانند و حجت بر گمراهي طلبان تمام شود ، خداوند رسولش را ماموريت داده تا اين مواضع مجمل را روشن کند و توضيح دهد و اعلام کرده که رسول مبين و مفسر قرآن است و با توجه به اعلام الهي ، مؤمنان به رسول مراجعه کرده و مراد الهي را مي يابند و گمراهي طلبان به خواست خود به تفسير و توضيح آيات اقدام مي کنند.
يک نمونه تاريخي تا حدود زيادي اين توجيه را تاييد مي کند . رسول خدا در روزهاي اخر عمر در جمع اصحاب فرمود : "لوح و دواتي بياوريد تا چيزي برايتان بنويسم که پس از آن هرگز گمراه نشويد."
در اينجا با توجه به موضع گير ها و سخنان قبل پيامبر، همه متوجه شدند که رسول خدا مي خواهد چه بنويسدچون همين چند روز پيش بود که در منا و در غدير خم فرموده بود : من بين شما دو چيز به جا مي گذارم که تا بدان دو متمسک باشيد از گمراهي در امانيد؛ و معلوم بود که سخن امروز ايشان هم راجع به همين دو چيز ارزشمند و هدايتگر خواهد بود ولي کساني نمي خواستند اين مطلب دوباره نوشته شود و به همين جهت کلام پيامبر را "هذيان" خواندند و پيامبر هم از نوشتن منصرف شد.
اين واقعه به خوبي نشان مي دهد که اگر نام جانشينان پيامبر در قرآن آمده بود ، به يقين چاره اي جز تحريف و کتمان آيات يا انکار وحيانيت آن نداشتند.
اصولا اگر در قرآن نام افراد هم زمان با رسول خدا به مدح و يا به ذم مي آمد، قوم و قبيله افراد مذمت شده و قوم و قبيله هاي مخالف افراد مدح شده را تحريک مي کرد که آن آيات را کتمان کنند و ... و آن آيات دستمايه نزاع مي شد و ... از اين رو مي بينيم از معاصران رسول خدا جز چند مورد ضروري (مثل ابولهب و زيد بن حارثه و...) به صراحت نام نبرده است.
اين احتمال هايي است که به ذهن مي رسد و حکمت اصلي را فقط خدا مي داند.
اما اين که امامان در طول دوران خلفا چيزي (در مورد استحقاق خود نسبت به خلافت و جانشيني ) نگفتند ، حرف نادرستي است. البته بعد از پيامبر (ص) مخالفان امامان حاکم شدند و حکومت اجازه عرض اندام به امامان نداد و اعتراض ها را خفه کرد و پوشاند ولي آنان در همان حد محدودي که توانستند و فرصت يافتند ، بر استحقاق خود اصرار ورزيدند و هر وقت فرصتي دست داد اين استحقاق منحصر به فرد را يادآوري کردند.
در دوران خلفا ، امام علي به صورت هاي مختلف اعلام مخالفت مي کرد . به اتفاق همه مورخان حضرت تا مدتها از بيعت خودداري ورزيده و اعتراض هم کرده و صلاحيت منحصر به فرد خود را بارها اعلام فرموده است که متاسفانه نگذاشته اند در تاريخ ثبت شود ولي خوشبختانه در زواياي تاريخ نشانه هايي از اين اعتراضات باقي مانده است .
ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و احمد بن طاهر در تاريخ بغداد از ابن عباس نقل کرده اند که گفت: روزي خليفه دوم احوال پسرعمويم را از من پرسيد و من گمان کردم منظورش عبد الله بن جعفر است. وقتي جواب دادم خليفه گفت : منظورم بزرگ شما اهل بيت،علي است.،بعد ادامه داد: آيا هنوز آرزوي خلافت در دلش هست؟آيا مي پندارد که رسول خدا تصريح کرده که او خليفه باشد؟ابن عباس گويد :به او گفتم من از پدرم (عباس بن عبد المطلب عموي پيامبر) در مورد ادعاي نص و تصريح رسول خدا بر خلافت علي پرسيدم و پدرم گفت : علي راست مي گويد. خليفه گفت: پيامبر در گفته هايش مقام بلندي را براي او قائل بود اما اين ها موجب اثبات حجتي يا قطع عذري نبود.(3)
وقتي فرستادگان خليفه اول براي بردن امام به مسجد براي بيعت به در خانه ايشان آمدند ،حضرت زهرا خطاب به آنان گفت: چرا حکومت خود را بر ما تحميل مي کنيد و خلافت را که حق ماست ، به ما باز نمي گردانيد؟(4)
البته موارد اعتراض امام علي و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين و ديگر افراد اهل بيت بسيار فراوان است و در کتب شيعه ثبت شده ولي در اينجا فقط به بعض موارد که در کتب اهل سنت ثبت شده ، اکتفا شد.

پي نوشت ها:
1- مائده (5)،آيه55.
2-احزاب (33)،آيه 33.
3- رهبري امام علي در قرآن و سنت(ترجمه المراجعات)،ص496 به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،ج3،ص97.
4-فروغ ولايت ،ص182 به نقل از الامامة و السيسة، ج1،ص12.
----------------------------------

پرسش6: گفته شده پس از معرفی حضرت علی به مردم و وقتی پیامبر از منبر پایین آمدند عده ای به آن حضرت اعتراض و پرخاش نمودند که جانشین نباید از قریش باشد به طوری که پیامبر از آنها دلگیر شده به چادر خود رفته و شروع به گریستن نمود که جبرئیل نازل شد و گفت نگران نباش به زودی از ستم آنها رهایی خواهی یافت با توجه به اینکه آنها در صدر اسلام بوده اند و پیامبر را درک کرده اند و نافرمانی کرده اند آیا مردم این زمان بهتر از مردم زمان صدر اسلام نیستند؟ در آخر اینکه با توجه به این همه مسایل مطرح شده که جای طرح بسیاری مسائل دیگر می ماند چگونه واقعه غدیر اثبات می شود؟
پاسخ:
مطلبی که نقل کرده اید در منابع معتبر نیامده است. منبع را نقل کنید تا مورد بررسی قرار گیرد .
اظهار نظر در اینکه مردم این زمان از مردم زمان پیامبر بهتر هستند ،به صورت کلی بسیار مشکل است .اما اگر دو ملت خاص را در دو دوره از نظر یک ملاک و معیار خاص مثل شجاعت ،اطاعت از اوامر الهی، وحدت و همدلی، ایمان به خدا و رسول خدا بسنجیم و بررسی دقیق انجام دهیم می توان نتیجه گرفت همان طور که امام خمینی(ره) دروصیتنامه الهی-سیاسی خود ملت ایران را در برخی جهات برتر از مردم صدر اسلام دانسته اند.
در رابطه با واقعه غدیر ،اصل ان جای تر دید نیست ،بحث در محتوا ی ان است .برای اگاهی بیشتر به گفتار زیر توجه نمائید :
اهل سنت اصل حادثه غدیر را قبول و باور دارند درغدیر خم و در آخرین حج رسول خدا(ص)، جریان غدیراتفاق افتاد .همچنین بیش تر اندیشمندان اهل سنت قبول دارند که حدیث «مَن کنتُ مولاه فهذا علی مولاه»(1) مربوط به امام علی(ع) است. علامه امینی اسامی سی تن از محدثان اهل سنت را آورده است که این حدیث را ذکر کرده و آن را مربوط به امام علی(ع) دانسته اند.(2)
برخی از مفسران اهل سنت در هنگام تفسیر آیه 67 مائده «یا ایّها الرّسول بَلِّغ ما أنزل إلیک...» یادآورد شده اند که شأن نزول آن امام علی(ع) بوده و حدیث «من کنت مولاه...» در جریان غدیر بیان شده است. سیوطی در الدرالمنثور،(3) ابوالحسن واحدی نیشابوری،(4) حافظ حکانی،(5) شهاب الدین آلوسی،(6) ابن صباغ مالکی(7)، قاضی شوکانی(8) و ... تصریح کرده اند که این آیه و حدیث مذکور مربوط به حضرت علی(ع) است. از این جهت برخی از دانشمندان اهل سنت با شیعیان اختلاف ندارند. اختلاف آنان در معنای ولایت و پیام حدیث «من کنت مولاه...» ظهور می کند. اهل سنت بر این تصور اند که حادثه عظیم و تاریخی غدیر و سخنان پیامبر صرفاً به معنای لزوم «محبت و دوستی» حضرت علی(ع) است و هیچ دلالتی بر امامت و زمامداری و لزوم پیروی از ایشان ندارد و یا اگر روایت به امامت امام علی دلالت دارد، دلالت صحیح و روشن نیست.
آنان ولایت را به معنای دوستی می دانند، نه سرپرستی و زعامت و فرمانروایی و برای این عقیده خود به دلایل و شواهدی نیز تمسک می کنند.
در برابر اهل سنت شیعیان باور دارند که ماهیت حادثه غدیر و سخنان پیامبر نصی صریح و قاطع بر امامت و پیشوایی حضرت علی است. قراین و شواهد به گونه ای است که هرگز نمی توان آن را تنها به دوستی و محبت تفسیر کرد. شیعیان دلائل متعددی بر امامت علی(ع) بیان کرده اند که به برخی اشاره می شود:
1ـ لغت شناسان لفظ «ولی» را به معنای سرپرستی، عهده داری امور، چیرگی و رهبری معنا کرده اند. راغب اصفهانی می نویسد: ولایت یعنی یاری کردن، زمامداری و حقیقت آن سرپرستی است.(9)
ابن اثیر می نویسد: «ولیّ یعنی یاور، و هر کس امری را بر عهده گیرد» سپس می افزاید: «از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فعلیٌ مولاه» و سخن عمر که به علی(ع) گفت: «تو مولای هر مؤمن شدی» یعنی ولیّ مؤمنان گشتی.(10)
صاحب صحاح اللغه(11) و مقایس اللغه نیز «ولیّ» را به معنای سرپرستی دانسته اند.(12) بر این اساس نگرش اندیشمندان اهل سنت (که ولایت را تنها به معنای دوستی معنا کرده اند) قابل قبول نیست.
2ـ اگر معنای «ولیّ» به معنای دوست و دوستی باشد، عاقلانه نیست که پیامبر بیش از یکصد هزار نفر را در هوای گرم و در وسط بیابان های خشک و سوزان متوقف سازد تا به مردم بگوید: «هر که من دوست او هستم، علی هم دوست او است و او را دوست بدارد»، زیرا دوستی مسلمانان با یکدیگر یکی از بدیهی ترین مسایل اسلامی است که از آغاز اسلام وجود داشته و بارها پیامبر مردم را به دوستی امام علی فرا خوانده بود.(13)
3ـ خطاب تند و قاطع خداوند بیانگر آن است که حادثه غدیر صرفاً اعلام دوستی علی(ع) نبوده است. مسئله آن قدر اهمیت داشت که خداوند خطاب به پیامبر وحی می کند که اگر آن را ابلاغ نکنی، رسالت الهی را انجام نداده ای: «... و إنْ لم تفعل فما بلغت رسالته»
4ـ خداوند در آیه 67 مائده به پیامبر دلداری می دهد: «والله یعصمک من النّاس؛ خداوند تو را از خطرات احتمالی مردم نگاه می دارد».(14) آیا این مسئله نشان نمی دهد که مأموریت،مهم بوده است که پیامبر بیم آن داشته برخی بر اثر هواهای نفسانی به مقابله برخاسته و توطئه کنند؟ آنچه که موجب خطر برای پیامبر به حساب می آمد، طرح ولایت و رهبری امام علی بود، نه دوستی حضرت ، مضافاً بر این که بارها پیامبر از محبت امام سخن گفته بود و بیان آن، چالش های جدی را در پی نداشت.
5ـ بعد از آن که پیامبر(ص) علی(ع) را به عنوان رهبر تعیین کرد، مردم با علی بیعت کردند. ابوبکر و عمر نیز به علی تبریک گفته، با حضرت بیعت کردند و گفتند: مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدی.(15)
همة حاضران، از خطابة پیامبر «امامت» علی(ع) را فهمیدند، از این رو با او بیعت کرده و برخی در ستایش علی(ع) شعر سرودند. حسان بن ثابت انصاری از پیامبر اجازه گرفت و اشعار زیبا سرود:
قــم یــا علـــی فــإنّنـــــی رضیتُک من بعدی اماماً و هادیاً
؛ای علی، برخیز، خرسندم که تو امام و هادی بعد از من باشی.(16)
6) بعد از آن که پیامبر(ص) علی (ع) را به عنوان زمامدار معرفی کرد، این آیه نازل شد:
«الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً»؛(17) امروز آیین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم». بعد از نزول آیه پیامبر فرمود:
«خداوند بزرگ است؛ همان خدایی که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد و از نبوّت و رسالت من و ولایت علی پس از من راضی و خشنود گشت».(18)
به رغم آن که محبت علی(ع) جایگاه بلند دارد و یکی از نشانه های ایمان است؛ لیکن آیه دلالت دارد که مسئله بالاتر از محبت است. آیا فقط با دوستی حضرت علی (نه رهبری او) دین کامل شد و خداوند اسلام را پسندید؟ اگر مسئله فقط محبّت بود، در این باره قبلاً آیه نازل شده و از این جهت نقصی در دین نبود، زیرا آیه «قل لا أسئلکم علیه اجراً إلاّ المودة فی القربی»(19) قبلاً نازل گشته بود. بر این اساس آیه اکمال دین پیام دیگری دارد.
با توجه به دلایل فوق جانشینی بلافصل علی(ع) قطعی است و عدم قبولی ولایت امام به عنوان جانشین بلافصل پیامبر ریشه در عوامل دیگر دارد.
یکی از عوامل مهم در مخالفت با ولایت امام دنیاگرایی و حُبّ ریاست بود. آنانی که سقیفه را تشکیل دادند و سفارش پیامبر را نادیده گرفتند، بر آن بودند که خود به قدرت برسند. بنیانگذاران سقیفه می دانستند که علی(ع) لایق ترین فرد برای رهبری جهان اسلام است، ولی آنان با انحراف امامت و خلافت، زمینه مخالفت های عقیدتی و سیاسی بعد از خود را فراهم کردند. شکل گیری سقیفه موجب شد که در حوزه اندیشه سیاسی این نگرش به وجود آید که پیامبر امر امامت را به مردم واگذار کرده و کسی را بعد از خود به عنوان جانشین منصوب ننموده است. برخی از اندیشمندان اهل سنت آگاهانه و یا ناآگاهانه عملکرد بنیانگذاران سقیفه را معیار قرار داده و در صدد برآمدند حدیث «من کنت مولاه...» را توجیه کنند. البته برخی از عالمان سنت بر اساس تعصبان مذهبی به مخالفت رهبری علی(ع) برخاسته و حدیث غدیر را توجیه کرده اند. عده ای نیز با انگیزه های دیگر، ولایت امام را قبول نکردند که باید در جای دیگر بدان پرداخته شود.
بر این اساس مخالفت اهل سنت با امام ریشه و مبنای علمی نداشته و بلکه بر اساس دنیاگرایی و تعصبات مذهبی بوده است.

پی نوشت ها:
1. تفسیر نمونه، ج 5، ص 11 به بعد.
2. علامه امینی، ج 1، ص 196 ـ 209.
3. الدرالمنثور، ج 2، ص 636.
4. اسباب النزول، ص 150.
5. شواهد التنزیل، ج 1، ص 188.
6. روح المعانی، ج 6، ص 172.
7. فصول المهمه، ص27.
8. فتح الغدیر، ج 3، ص 57.
9. المفردات، ص 570.
10. النهایه، ج 5، ص 227.
11. الصحاح فی لغه العرب، ج 6، ص 2528.
12. معجم مقایس اللغه، ج 6، ص 141.
13. تفسیر نمونه، ج 5، ص 16.
14. فروغ ولایت، ص 135.
15. تفسیر نمونه، ج 5، ص 12.
16. همان.
17. مائده (5) آیه 70.
18. تفسیر نمونه، ج 5، ص 12.
19. شوری (42) آیة 23.

سؤال1: در مورد تولد حضرت علی با گشایش دیوار خانه خدا اسناد چطورند؟ آیا همه معتبرند؟ آیا سنی ها هم قبول دارند این معجزه رو؟

سؤال2: در مورد کتب حدیث موجود در بازار آیا احادیث منتشر شده معتبرند؟ لطفا کتب حدیثی که نسبت به اعتبار آن مطمئن هستیم رو معرفی کنید؟

پاسخ1:
ولادت امام علی(علیه السلام) درون خانه خدا، توسط افراد متعددی نقل شده، به گونه ای که حتی برخی از عالمان اهل سنت نقل آن را متواتر دانسته اند. این حقیقت علاوه بر این که در روایات ثبت شده و محدثان شیعه و سنی آن را نقل کرده اند، در اشعار شعرا نیز جلوه فراوان دارد. حاکم از محدثان بزرگ اهل سنت در مستدرک الصحیحین می نویسد:
اخبار (یقینی و قطعی) است که امیرمؤمنان درون خانه خدا متولد شده و عالمان بسیاری از اهل سنت تاکید کرده اند که این واقعه جز برای علی اتفاق نیفتاده است.(1)
برخي خواسته اند حدیث تولد در کعبه تنها منسوب به یک نفر مشرک به نام یزید بن قعنب بدانند و در آن تشكيك نمايند.
کسانی، نقل آن را از دو نفر گفته اند، آن دو، یکی یزید بن قعنب و دیگری عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر دانسته اند عباس از مؤمنان به اسلام و پیامبر بوده و هیچ کس نمی تواند بر ایمان او ایراد بگیرد.(2)
علاوه بر این دو، از عتاب بن اسید که در فتح مکه ایمان آورد و پیامبر او را بعد از فتح، عامل خود بر مکه گردانید، روایت شده است.(3)
همچنین امام باقر (ع) به نقل از زیده، دختر قریبه بن عجلان ساعدی به نقل از مادرش ام عماره، دختر عباده بن فضله بن مالک بن عجلان ساعدی این جریان را نقل می کند.(4)
بنابراین راوی فقط یک مشرک نیست، بلکه چند مومن و مسلمان معتبر هم این روایت را نقل کرده اند.
سند و راویان حدیث به حدی از اعتبار بوده که رجال شناسان و روایت شناسان همگی آن را پذیرفته و هیچ کس انکار نکرده و تضعیف ننموده است.
البته مخالفان امام سعی داشته اند این فضیلت منحصر به فرد را انکار کنند و یا برای امام در این مورد شریک پیدا کنند که تلاش آنها بی نتیجه بوده و روایات ضعیف آنها در قبال این روایات نمی تواند عرض اندام کند.

پی نوشت ها:
1. مستدرک حاکم، دارالمعرفه، 1418 ه. 1998 م، ،ج3،ص483.
2. مدینه المعاجز ، سید هاشم بحرانی ، ج1، ص 46؛ غایه المرام،بحرانی، ج1،ص52.
3. علامة المجلسي ، بحار الأنوار، بيروت - لبنان،، ناشر : دار إحياء التراث العربي سال چاپ : 1403 - 1983 م ،ج35،ص7.
4.رجال ترکوا بصمات علی قسمات التاریخ، سید لطیف قزوینی، ناشر: موسسه تحقيقات و نشر معارف اهل البيت ،ص72.
-------------------------------

پاسخ2:
حديث ها از نظر اعتبار به چهار دسته کلي تقسيم مي شوند. البته تقسيم بندي هاي ديگري هم وجود دارد که تقريبا فروع همین تقسيم بندي کلي است.
احاديث از يک نظر به دو دسته تقسيم مي شوند: متواتر و غير متواتر (خبر واحد)
حديث متواتر حديثي است که صدور آن از معصوم قطعي است و شک و تردیدی در صدور آن از معصوم وجود ندارد. البته خود متواتر تقسيم هايي دارد، ولي احاديث متواتر محدود و کم هستند و غالب احاديث غير متواتر و به اصطلاح "خبر واحد" مي باشند.
احاديث غير متواتر که بيش تر و اکثريت قريب به اتفاق احاديث هستند ، خود به چهار دسته کلي تقسيم مي شوند:
1. خبر صحيح که راويان آن تا معصوم افراد شناخته شده، متصل به هم و عادل و شيعه دوازده امامي مي باشند. اين نوع حديث، بهترين نوع بعد از متواتر است و در احکام فرعي حجت مي باشد.
2. خبر موثق به احاديثي گفته مي شود که راويان آن تا معصوم متصل و شناخته شده اند و همگي مورد اطمينان و در درجه بالاي تقوا و راستگويي و ... هستند، گر چه بعضي از آنان شيعه دوازده امامي نيستند.
اين روايات از لحاظ اعتبار در درجه بعد از خبر صحيح هستند.
3. خبر حسن، که راويان شناخته شده و متصل و شيعه هستند. گرچه مدح هم شده اند، ولي وثاقت آنان يقيني نيست. از لحاظ ايمان و تقوا و راستگويي و حافظه و تقيد بر درستگويي و ... مورد يقين و اطمينان نمي باشند. اين روايات که تعدادشان بيش تر از انواع قبل است، در درجه اعتبار پايين تري از روايات قبل مي باشند.
4. روايات ضعيف که در سند يا دلالت آن ها ضعف و ايرادي هست، مثلا راويان تا معصوم متصل نيست و يا اصلا راويان ذکر نشده اند يا راوي بين چند نفر که ثقه و غير ثقه اند، مشترک مي باشد يا از راوي هيچ مدح و تاييدي نرسيده و ...
اين روايات که از لحاظ تعداد بيش ترين هستند، از لحاظ درجه اعتبار از همه پايين ترند.
کتابی که تمامی احادیث صحیح شیعه در آن گرد آوری شده باشد نداریم، بلکه کتاب هایی که بیشتر احادیث معتبر شیعه در آن وجود دارد و علمای شیعه به آن توجه بیشتری دارند، چهار کتاب است:
1- کافی.
2- استبصار.
3- من لایحضر الفقیه.
4- تهذیب الاحکام .
براي اطلاع بيش تر به کتاب هاي علوم حديث، نصيري - دراية الحديث، مدير شانه چي و دراية و رجال، علي صدرايي خويي مراجعه کنيد.
بنابراین ما هم روایات متواتر و یقینی داریم؛ هم روایات صحیح و مشهوری که با توجه به قرائن داخلی و خارجی اطمینان به صدور آن ها از معصوم داریم.
پس اين كه ما بگوييم تمام كتاب هاي حديثي موجود در بازار احاديثش معتبر است درست نيست بلكه مورد به مورد بايد بررسي شود.
و اگر براي مطالعه شخصي مي خواهيد سعي كنيد كتاب هاي حديثي كه علماء معتبر جمع آوري كرده اند مطالعه بفرماييد مانند كتاب ميزان الحكمه آقاي ري شهري كه در 15 جلد چاپ شده است.

1-در مورد مذهب شیعه و برخی مطالبی که عنوان می شود (در سایت های عربی) توضیح بفرمایید. از نظر کدام مذاهب اسلامی شیعه از دین خارج است یا مذهبی جعلی است.

ضمنا این موضوع صحت دارد که مذهب شیعه از قرن چهارم هجری ایجاد شده؟

2- در مورد نقدهایی که به حضرت علی (علیه السلام) وارد است نظیر خشونت و ... توضیح دهید.

3- در مورد نام حضرت علی (ع) در دیگر ادیان مواردی را با ذکر سند بیان فرمایید.

پرسش1-در مورد مذهب شیعه و برخی مطالبی که عنوان می شود (در سایت های عربی) توضیح بفرمایید. از نظر کدام مذاهب اسلامی شیعه از دین خارج است یا مذهبی جعلی است. ضمنا این موضوع صحت دارد که مذهب شیعه از قرن چهارم هجری ایجاد شده؟
پاسخ:
در ابتدا لازم است واژه "شيعه " تعريف شود:
شيعه در لغت:
كلمه شيعه در لغت‏بر دو معنى اطلاق شده است:
الف: موافقت و هماهنگى در عقيده با عمل، بدون اينكه يكى تابع ديگرى باشد، (1) چنانكه در قرآن كريم از حضرت ابراهيم به عنوان شيعه حضرت نوح ياد شده است: «و ان من شيعته لابراهيم‏». (2)
بديهى است‏ حضرت ابراهيم از پيامبران صاحب شريعت‏ بوده است، و پيرو شريعت نوح نبوده است، ولى روش او در توحيد هماهنگ با روش نوح بوده است. و در آيه ديگر كلمه «اشياع‏» به معنى اشباه به كار رفته است، چنانكه مى‏ فرمايد: «و لقد اهلكنا اشياعكم‏».(3)
ب: پيروى كردن از ديگرى و محبت ورزيدن به او. چنانكه در قرآن كريم آمده است:
«فاستغاثه الذى من شيعته على الذى من عدوه‏».(4) آن كس كه از دوستان و هواخواهان موسى بود، عليه كسى كه از دشمنان او بود از وى يارى خواست.
در لسان العرب به دو معناى مزبور چنين اشاره شده است: «الشيعة القوم الذين تجتمعوا على الامر، و كل قوم اجتمعوا على امر فهم شيعة، و كل قوم امرهم واحد يتبع بعضهم راى بعض فهم شيع‏».(5)
شيعه در اصطلاح:
لفظ شيعه در اصطلاح به كسانى گفته مى‏ شود كه به امامت و خلافت‏ بلافصل على (علیه السلام) معتقدند.(6)
لازم به يادآورى است كه عده‏ اى از شيعه زيديه، با اينكه به افضليت على (ع) از ابو بكر و عمر عقيده دارند، ولى خلافت آن دو را پذيرفته و گفته‏ اند حضرت على (ع) با رضايت‏ خود خلافت را به آنان واگذار كرد، ولى خلافت ‏بنى اميه و بنى عباس را نپذيرفته و امامت را حق فرزندان فاطمه زهراء (عليها )سلام مى‏ دانند. و همين امر سبب ناميده شدن آنان به شيعه است.
شيعه در احاديث نبوى
از طريق شيعه و اهل سنت رواياتى نقل شده است، كه در آنها لفظ شيعه توسط پيامبر اكرم (ص) در مورد عده‏ اى از صحابه به كار رفته است. چنانكه سيوطى از جابر بن عبد الله انصارى و ابن عباس و على (ع) روايت كرده كه پيامبر اكرم (ص) در تفسير آيه: «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية‏»، اشاره به على (ع) كرد، و فرمود: او و شيعيانش روز قيامت رستگار خواهند بود.
نوبختى در فرق الشيعه گفته است: «سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود و عمار بن ياسر نخستين كسانى بودند كه به نام شيعه ناميده شدند».
ابوحاتم رازى نيز گفته است: «لفظ شيعه در عهد رسول اكرم (ص) لقب چهار نفر از صحابه بود و آنها عبارت بودند از: سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود كندى و عمار ياسر».
ممكن است گفته شود: در زمان پيامبر اكرم مسلمانان به فرقه‏ هايى تقسيم نشده بودند، تا عده‏ اى به نام شيعه معروف گردند، بلكه همگى به نام مسلمان ناميده مى‏ شدند. بدين جهت‏ بايد گفت اطلاق لفظ شيعه در كلمات پيامبراكرم (ص) ناظر به زمان آينده است، چنانكه اصطلاح قدريه و مرجئه نيز كه در كلمات آن حضرت به كار رفته، مربوط به آينده است، با اين تفاوت كه اسم شيعه دلالت‏ بر مدح دارد، و اسم مرجئه و قدريه دلالت‏ بر ذم و نكوهش.
ولى مى‏ توان گفت اطلاق لفظ شيعه بر عده‏ اى از مسلمانان در عصر پيامبر اكرم (ص) مستلزم اين نيست كه فرقه‏ اى خاص در مقابل ساير مسلمانان در آن زمان پديد آمده باشد، بلكه مقصود اين است كه عده‏ اى از صحابه پيامبر (ص) با توجه به موقعيت ممتاز على (ع) نزد پيامبراكرم (ص) و برجستگى‏ هايى كه در او سراغ داشتند، به وى ارادت ورزيده و رأى و فعل او را كه در حقيقت تجلى راى و فعل رسول اكرم بود، الگو و سرمشق خود قرار داده بودند، چنانكه اين امر در مورد برخى از شاگردان ممتاز يك استاد (در زمان حيات استاد) متداول و رايج است.(7)
با توجه به مطالب گذشته بايد گفت: فرقه شيعه اماميه، يکي از فرقه هاي اصيل اسلامي است که ريشه آن به صدر اسلام بر مي گردد.(8)
در آيات وروايات نيز بدان اشاره شده است، لذا آناني که شيعه را امر جعلي مي دانند، يا از متون ديني و تاريخي آگاهي ندارند و يا به منظور ايجاد شبهه در صدد بد جلوه دادن فرقه شيعه مي باشند.
البته بيان اين نکته لازم است: درباره پيدايش شيعه ديد گاه هاي ديگر نيز وجود دارد(9)، ولي اين ديدگاه که شيعه ريشه در صدر اسلام دارد، بيشتر مورد توجه مي باشد. درضمن اين مطالب را بايد مد نظر داشت که شيعه به معناى يک جمعيت سياسى-مذهبى که به خلافت بلافصل على(ع) عقيده داشته باشند، در جريان سقيفه بنى ساعده و بعد از رحلت پيامبر شکل گرفت؛ چون در اين هنگام برخى صحابه، حکومت ابوبکر را به رسميت نشناختند، و به جاى آن خواهان حکومت على (ع) شدند و علاوه بر بنى هاشم، عده‏ اى از مهاجران از جمله خالد بن سعيد، سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود، عمار ياسر، بريده اسلمى، و همچنين عده‏ اى از انصار از جمله ابوالهيثم بن تيهان، سهل بن حنيف، عثمان بن حنيف، عبداللَّه بن مسعود، زيد بن وهب، خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين، ابى بن کعب و ابى ايوب انصارى با حکومت ابوبکر به مخالفت برخاستند و خواستار اين شدند که قدرت سياسى جامعه اسلامى به دست امام قرار گيرد.(10)
اين افراد هسته اوليه شيعه به عنوان يک جمعيت سياسى-مذهبى را تشکيل دادند. سپس افراد ديگرى به آنان ملحق شدند. مرحوم سيد محسن امين در کتاب اعيان الشيعه، بيش از هفتاد و هفت تن از صحابه را نام مى‏ برد که اين عده به عنوان شيعه على(شيعه به همين معناى مذکور) شناخته مى‏ شدند.(11) سپس در بين تابعين و نسل‏ هاى بعدى شيعه گسترش چشمگيرى يافت.(12)
بدينسان بايد گفت:
شيعه به معناي پيرو علي (ع) از زمان حضرت رسول خدا به وجود آمد. حضرت نيز به پيروان علي (ع) واژه شيعه را اطلاق نمود؛ اما شيعه به معناي سياسي که معتقد به خلافت بلا فصل امام علي بعد از رسول خدا بود، بعد از جريان سقيفه به وجود آمد.
در اين باره به منابع زير مراجعه فرماييد:
- رسول جعفريان ، تاريخ تشيع در ايران
- علامه طباطبايی، شيعه در اسلام
- علي رباني گلپا يگاني، درآمد برشيعه شناسي
- جواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامي

پى‏ نوشت‏ها:
1. علي رباني گلپايگاني، فرق ومذاهب کلامي، قم، مرکز جهاني علوم اسلامي، 1377، چاپ اول ، ص 35، به نقل از الميزان، ج 17، ص 147 .
2. صافات، آيه 83.
3. قمر آيه 51.
4. قصص ،آيه 15.
5. لسان العرب، كلمه" شيع" .
6. علي رباني، همان، ص 36، به نقل از الملل و النحل، ج 1، ص 146.
7 . همان، فرق ومذاهب کلامي، ص37-38 .
8. علي رباني گلپايگاني، درآمد بر شيعه شناسي،قم، مرکز جهاني علوم اسلامي، چاپ اول، 1382، 28 9. همان، ص39 .
10. سيد محسن امين، اعيان الشيعه، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات ، 1418، چاپ پنجم ج 1، ص 27.
11. همان، ص 27.
12. همان، ص 27-28 .
-------------------------------------------

پرسش2: در مورد نقدهایی که به حضرت علی (علیه السلام) وارد است نظیر خشونت و ... توضیح دهید.
پاسخ:
بله، -همان طور که اشاره نموديد- برخي افراد و سايت ها امام علي (ع) را به خشونت متهم مي نمايند، غافل از اينکه چنين نيست، بلکه آن حضرت امام مهربان و عطوفت مي باشد. اين امر ناشي ازجهل و غرض ورزي برخي انسان ها است. در اين جالازم است درباره قاطعيت و مدارا در سيره و کلام امام علي (ع) اشاره نمائيم تا روشن شود که امام در حوزه هاي مختلف از دو عنصر مدارا و قاطعيت بهره گرفت. و اين دو عنصر لازمه ي حکومت داري است. عقل و نقل نيز استفاده از اين دو عامل را لازم مي دانند قاطعيت، به معناي اجراي مناسب و به موقع قانون و بهره گيري از قدرتِ مشروع در جهت اجراي عدالت است و مدارا به معناي سعه صدر و تحمّل آراي ديگران.
امام علي (ع) از ابتداي ظهور اسلام در دامان پيامبر (ص) بزرگ شده بود و رحمت و شفقت پيامبر نسبت به انسان ها و مداراي آن حضرت با دشمنان و نيز قاطعيت او را در دفاع از حق مشاهده کرده بود (1) در نتيجه، از ابتدا حيات سياسي و اجتماعي آن حضرت بر اساس اين دو اصل، يعني قاطعيت و مدارا، شکل گرفته بود. اين دو اصل، که ريشه در قرآن و روايات پيامبر (ص) دارد، در شخصيت علي (ع)، نمود خارجي يافته است. دراين جا به نمونه هاي از مدارا و قاطعيت امام اشاره مي شود:
مدارا با خلفا و 25 سال سکوت:
علي (ع) با اين که خلافت و جانشيني پيامبر را از حقوق مسلم خود مي دانست، اما ديگران حکومت را تصاحب کردند، در برابر غصب شدنِ حق خويش، مدارا در پيش گرفت. اگرچه آن حضرت به مناسبت هاي گوناگون و به افراد مختلف حقانيت خود را گوشزد مي نمود، اما از نظر عملي دست به شمشير نبرد و از راه خشونت در جهت به دست آوردن حق خود بهره نبرد؛ بلکه براي حفظ اسلامِ ،حفظ وحدت ورعايت مصالع عمومي با خلفا از در سازش درآمد.(2)
قاطعيت و مدارا در برابر مخالفان حکومت:
روش حضرت در مقابل مخالفان، ابتدا نرمش و مدارا بود، امّا هنگامي که تمام راه هاي مسالمت آميز بسته شد، براي خاموش کردن فتنه اي که آنان ايجاد کرده بودند با قاطعيت اقدام نمود. حضرت هيچ گاه مخالفان خود را از امتيازات عمومي که حق هر مسلمان در جامعه اسلامي بود، محروم نساخت و سهميه آنان را از بيت المال قطع نکرد و هيچ گاه مخالفي را به صرف اتهام مخالفت يا اعلام مخالفت، دستگير يا زنداني نکرد و تا زماني که با آنان اتمام حجت کامل ننموده و از تمام راه هاي مسالمت آميز براي هدايت و بازگشت آنان بهره نبرده بود، از در جنگ و شدت عمل وارد نشد. نمونه هاي زير شاهد بر اين ادعا است:
مدارا و قاطعيت با اصحاب جمل:
علي (ع) که از قصد شوم طلحه و زبير آگاه بود، هيچ گاه قبل از رفتنشان به مکه به صرف اتهام اين که در آينده قصد مخالفت دارند آنان را دستگير و زنداني نکرد و از حرکتشان به سوي مکه ممانعت ننمود. هنگامي که حضرت از نقشه آنان براي جنگ بر ضد خود آگاه شد، دستور به کشتن آن ها نداد و لشگري را براي جنگ با آنان به مکه نفرستاد؛ بلکه از راه سازش و مسالمت درآمد و با نوشتن نامه با آنان به گفت وگو نشست و بيعت آنان را با خود يادآوري کرد و کوشيد که غائله از راه مسالمت آميز پايان يابد. بدين ترتيب سعي حضرت بر آن بود که از طريق گفت گو، مخالفان خود را بر سر عقل آورد و آنان را به اطاعت مجدد از حکومت وادارد و جامعه اسلامي را از گسيختگي نجات دهد. حضرت در اين باره مي فرمايد: همانا اين گروه به سبب نارضايتي از حکومت من به يک ديگر پيوسته اند و من تا هنگامي که بر جامعه و اجتماع احساس خطر نکنم، شکيبايي پيشه مي کنم؛ چه اين که آنان اگر بر اين افکار سست و فاسد باقي بمانند و بخواهند اهداف خود را عملي سازند، نظام جامعه اسلامي از هم گسيخته خواهد شد.(3)
بدين ترتيب حضرت مرز تساهل و مدارا با مخالفان را تا مرحله اي مي دانند که اقدامات عملي آنان سبب جنگ وخونريزي و گسيختگي نظام جامعه اسلامي نگردد. اما اصحاب جمل بدون توجه به بيانات ايشان، لشکرکشي کردند و در بصره عده اي را به شهادت رساندند و جنگي تمام عيار با امام (ع) به راه انداختند و عملاً تمام راه هاي مسالمت آميز را بستند. در اين هنگام حضرت با قاطعيت تمام با آنان برخورد نمود. که اين امر لازم بود، زيرا امام نمي توانيست دربرابر حفظ نظام ومصالح جامعه بي تفاوت باشد، از اين رو حضرت در جواب جمعي از سربازان که ايشان را از تعقيب طلحه و زبير منع مي کردند، فرمودند: به خدا سوگند، من چون کفتار نباشم که با آهنگ به خوابش کنند و فريبش دهند و شکارش کنند. من تا زنده ام، با ياريِ جويندگانِ حق و فرمانبران يکدل، به رويگردانانِ از حق و نافرمانانِ بددل خواهم تاخت.(4)
و نيز فرمودند: اگر سرباز زنند، تيغ تيز در کار است، که درمان نابکار است و حق را يار. شگفتا! از من مي خواهند به ميدان کارزار آيم و در نبرد پايداري نمايم. مادرشان بر آنان بگريد. تاکنون کسي مرا از جنگ نهراسانده و از شمشير نترسانده، که من به خداي خود يقين دارم و در دين خود شبهه اي ندارم.(5)
حضرت در برخورد با اسيران جمل مدارا نموداز اين رو خطاب به ياران خود فرمود: مردم! زخمي هاي دشمن را نکشيد؛ فراري ها را تعقيب نکنيد؛ پشيمان شدگان را مورد توبيخ و سرزنش قرار ندهيد؛ اگر کسي از افراد دشمن سلاح خود را بر زمين انداخت در امان است. آنان را آزار نرسانيد. هر کس وارد خانه خود شد و در را بر روي خود بست، خون و جان او محفوظ است؛ آزارش ندهيد. تمام افراد سپاه دشمن از سياه و سفيد، کوچک و بزرگ، زن و مرد، همه در امانند و کسي حق تعرضّ به آنان را ندارد.(6)
مدارا و قاطعيت با خوارج:
سيره علي (ع) در مواجهه با مخالفان خود اين بود که به صرف جدا شدن آنان از حضرت و اعلام مخالفت، اقدامي انجام نمي داد و تا زماني که قصد براندازي حکومت و انجام اقدامات عملي در اين زمينه از آنان بروز نمي داد، با آنان مدارا مي کرد. خرّيتِ ناجي يکي از ياران حضرت بود که از بيعت او خارج شده بود و قصد شورش بر حکومت علوي را در سر مي پروراند. اصحاب اميرالمؤمنان(ع)، آن حضرت را از قصد خرّيت آگاه ساختند و متذکر شدند که وي قصد خروج از کوفه و شورش دارد، از امام خواستند قبل از بيرون رفتن از شهر، او را دستگير و زنداني کند. آن حضرت فرمود: اگر ما همه کساني را که متهم هستند دستگير کنيم، در اين صورت زندان ها پر خواهد شد؛ تا زماني که مردم تظاهر به خلاف نکرده و وارد عمل نشده اند، آنان را دستگير و زندان و مجازات نخواهيم کرد. (7) شهيد مطهري مي نويسد:
اميرالمؤمنين با خوارج در منتهى‏ درجه آزادى و دموكراسى رفتار كرد. او خليفه است و آنها رعيتش؛ هر گونه اعمال سياستى برايش مقدور بود اما او زندانشان نكرد و شلاقشان نزد و حتى سهميه آنان را از بيت المال قطع نكرد، به آنها نيز همچون ساير افراد مى‏ نگريست. اين مطلب در تاريخ زندگى على عجيب نيست اما چيزى است كه در دنيا كمتر نمونه دارد. آنها در همه جا در اظهار عقيده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقيده آزاد با آنان روبرو مى‏شدند و صحبت مى‏ كردند، طرفين استدلال مى‏ كردند، استدلال يكديگر را جواب مى‏ گفتند.
شايد اين مقدار آزادى در دنيا بى‏ سابقه باشد كه حكومتى با مخالفين خود تا اين درجه با دموكراسى رفتار كرده باشد. مى ‏آمدند در مسجد و در سخنرانى و خطابه على پارازيت ايجاد مى‏ كردند. روزى اميرالمؤمنين بر منبر بود. مردى آمد و سؤالى كرد. على بالبديهه جواب گفت. يكى از خارجي ها از بين مردم فرياد زد: «قاتَلَهُ اللَّهُ ما افْقَهَهُ» (خدا بكشد اين را، چقدر دانشمند است!) ديگران خواستند متعرضش شوند. اما على فرمود رهايش كنيد، او به من تنها فحش داد.
خوارج در نماز جماعت به على اقتدا نمى‏ كردند زيرا او را كافر مى‏ پنداشتند. به مسجد مى‏ آمدند و با على نماز نمى‏ گزاردند و احياناً او را مى‏ آزردند. على روزى‏ به نماز ايستاده و مردم نيز به او اقتدا كرده‏ اند. يكى از خوارج به نام ابن الكَوّاء فريادش بلند شد و آيه‏ اى را به عنوان كنايه به على، بلند خواند:
«وَ لَقَدْ اوحِىَ الَيْكَ وَ الَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ اشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ».
اين آيه خطاب به پيغمبر است كه به تو و همچنين پيغمبران قبل از تو وحى شد كه اگر مشرك شوى اعمالت از بين مى‏ رود و از زيانكاران خواهى بود. ابن الكوّاء با خواندن اين آيه خواست به على گوشه بزند كه سوابق تو را در اسلام مى‏ دانيم، اول مسلمان هستى، پيغمبر تو را به برادرى انتخاب كرد، در ليلة المبيت فداكارى درخشانى كردى و در بستر پيغمبر خفتى، خودت را طعمه شمشيرها قراردادى و بالأخره خدمات تو به اسلام قابل انكار نيست، اما خدا به پيغمبرش هم گفته اگر مشرك بشوى اعمالت به هدر مى‏ رود، و چون تو اكنون كافر شدى اعمال گذشته را به هدر دادى.
على در مقابل چه كرد؟! تا صداى او به قرآن بلند شد، سكوت كرد تا آيه را به آخر رساند. همين كه به آخر رساند، على نماز را ادامه داد. (8) (9)

پي نوشت ها:
1. مجله حوزه و دانشگاه، شماره 26 .
2. همان.
3. نهج البلاغه صبحي صالح، خطبه 169.
4. همان، خطبه6.
5. همان، خطبه 22.
6. مجله حوزه و دانشگاه، شماره 26 .
7. ر.ک: ، ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفي، الغارات، انتشارات انجمن آثار ملي، ج1، ص331، محمد بن جدير طبري، تاريخ طبري، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، ج4، ص86؛ ابن اثير، الکامل، بيروت، دارصادر، ج3، ص364.
8. مرتضي مطهرى ، مجموعه‏آثار، ج‏16، ص 312 .
9. http://www.hawzah.ir/Hawzah/Articles/Articles.aspx?LanguageID=1&id=46751...
----------------------------------------------------

پرسش 3: در مورد نام حضرت علی (ع) در دیگر ادیان مواردی را با ذکر سند بیان فرمایید.
پاسخ:
در مورد نام هاي امام علي (ع) در ساير اديان روايتي از حضرت نقل شده كه فرموده:
نام من در انجيل: اليا، در تورات: برئ، در زبور: اريّ، پيش هنديان: کبکر، نزد روميان: بطريسا، نزد فارس: حبتر، پيش ترکان: بثير، نزد زنجيان: حيتر، نزد کاهنان: بوئ، نزد حبشيان: بثريک، و پيش مـــادرم: حيـــــدره، و نزد دايه ام: ميمون، و پيش عـرب: علــّي و نزد ارمنيان: فريق و نزد پدرم: ظهيـر مي باشد.(1)

پي نوشت :
1. شيخ صدوق‏، معاني الأخبار، مكان چاپ: قم‏، ناشر: جامعه مدرسين‏، سال چاپ: 1403 ق، نوبت چاپ: اول،‏ ص??-?? ، علل الشريع، ص ?? - ?? .

سؤالات و شبهاتی پیرامون شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها):

1- مردم مدینه نسبت قومی و خویشاوندی با پیامبر(صلی الله علیه وآله) داشتند، مادر پیامبر از آنجا بود و مادر عبدالمطلب (سلمی) نیز از قبیله قدرتمند خزرج بود. به همین خاطر مردم مدینه (مخصوصا خزرچ) خودشان را اخوال رسول (یعنی دایی های پیامبر) می دانستند.

2- علاوه بر همه این ها پیامبر اکرم (ص) توانستند هزاران نفر فدایی تربیت نمایند که حاضر بودند در راه خدا و دفاع از ایشان و خانواده شان جان هایشان را فدا کنند، در صورتی که این مطلب دروغ را که دشمنان اسلام درست کرده اند بپذیریم، چه شد که بنی هاشم یک باره لب فرو بستند و کوچکترین اعتراضی ننمودند؟؟؟ آنهمه مسلمان مخلص و فدایی و مخصوصا مردم مدینه که با پیامبر رابطه خویشاوندی و قومی داشتند چه شد همه یکپارچه سکوت نموده و کوچک ترین حرف و اعتراضی ننمودند؟؟؟

3- از همه عجیب تر حضرت علی (علیه السلام) شیر خدا فاتح خیبر کسی که گفته می شود در جنگ خیبر درب قلعه را با یک دست بلند نموده برای خودش سپر ساخت بعدا چهل نفر و در برخی روایات هفتاد نفر تلاش کردند آن در را حرکت دهند نتوانستند از جا تکانش دهند، چرا سکوت نموده و کوچکترین اعتراضی ننمود؟؟؟ حضرت علی موظف بود از همه مظلومان دفاع کند و مخصوصا موظف بود از ناموس خودش دفاع نماید، ناموس (همسر) خط قرمز هر شخصی به حساب می آید. چرا حضرت علی از همسر خودش از دختر پیامبر دفاع ننمود؟؟؟ اهل سنت حضرت علی را اسد الله الغالب (شیر پیروز مند خدا) لقب داده اند چون حضرت علی در هیچ کجا مغلوب کسی دیگر نشد. در بسیاری از جاها اهل سنت (مخصوصا عوام) اسم علی را شاه مردان گذاشته اند در صورت پذیرفتن این مطلب حضرت علی چه مردانگی داشت؟؟؟

سؤال1- مردم مدینه نسبت قومی و خویشاوندی با پیامبر(صلی الله علیه وآله) داشتند، مادر پیامبر از آنجا بود و مادر عبدالمطلب (سلمی) نیز از قبیله قدرتمند خزرج بود. به همین خاطر مردم مدینه (مخصوصا خزرچ) خودشان را اخوال رسول (یعنی دایی های پیامبر) می دانستند.
پاسخ:
اين مطلب نوعى استبعاد است نه دليل؛ زيرا رواياتى که دلالت بر هجوم به خانه فاطمه زهرا و اميرمؤمنان (علیهما السلام) مى‌کند، در کتب اهل سنت (نه کتب شيعه) و با سند صحيح نقل شده است. بنابراين، اين کلمات بيشتر کلماتى خطابى و بازى با احساسات است و نه بحث منطقي.
پس آنچه تاريخ گزارش داده و امري مسلم است، هجوم به خانه زهرا (سلام الله علیها) و روا داشت ستم ها به آن بانو است.
اما اينكه چرا بني هاشم و انصار و باقي اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با اين كه مي‌دانستند ابوبكر، عمر و ... غاصب خلافت هستند، سنت رسول خدا را اجرا نمي‌كنند، اموال مردم (از جمله فدك و ...) را غارت مي‌كنند، قيام نکردند ... به خاطر مصالحي بود.
اين گونه نيست كه قوم و خويشان هميشه حامي شخصي كه بر حق است باشند، بلكه برخي مصالح شخصي خويش را در نظر داشتند و از حمايت علي دست برداشتند. چگونه مي توان توقع داشت كساني كه حرمت دختر رسول الله را نگاه نداشتند، اگر كسي به حمايت از آنان برمي خاست، به آنان تعرض نكنند؟ نزديكان بني هاشم به مخالفت با ابوبكر برخاسته و به پيروي از امام علي با ابوبكر بيعت نكردند. آنچه گفتيد كه اهل مدينه با اهل بيت خويشاوند بودند، خويشاوندي نزديك نبود.آن گونه كه فضا سازي نموديد، نبود تا حمايت را در پي داشته باشد. مگر از ابولهب نزديك تر به پيامبر كسي بود؟ او عموي پيامبر بود. ضمن آن كه دشمن قسم خورده پيامبر بود! از بين تمامي خاندان پيامبر ابوطالب تنها حامي پيامبر بود. براي آگاهي بيشتر به کتاب رنج هاي حضرت زهرا از سيد مرتضي عاملي مراجعه نمائيد.
-----------------------------

پرسش 2- علاوه بر همه این ها پیامبر اکرم (ص) توانستند هزاران نفر فدایی تربیت نمایند که حاضر بودند در راه خدا و دفاع از ایشان و خانواده شان جان هایشان را فدا کنند، در صورتی که این مطلب دروغ را که دشمنان اسلام درست کرده اند بپذیریم، چه شد که بنی هاشم یک باره لب فرو بستند و کوچکترین اعتراضی ننمودند؟؟؟ آنهمه مسلمان مخلص و فدایی و مخصوصا مردم مدینه که با پیامبر رابطه خویشاوندی و قومی داشتند چه شد همه یکپارچه سکوت نموده و کوچک ترین حرف و اعتراضی ننمودند؟؟؟
پاسخ:
در رضايت امام علي و بني هاشم از خلافت ابوبكر بايد گفت:
زهري مي‏ گويد: «تا پيش از درگذشت فاطمه(س)، نه تنها علي بلکه هيچ يک از بني‏ هاشم با ابوبکر بيعت نکردند».(1)
در تاريخ آمده است که عباس عموي پيامبر و از شخصيت هاي مهم و با نفوذ بني هاشم از علي (ع) خواست که دست برادرزاده خود را به عنوان بيعت بفشارد، ولي حضرت از پذيرفتن پيشنهاد او امتناع ورزيد (2). ابوبکر، عمر بن خطاب را نزد حضرت فرستاد و به عمر گفت: «او را با خشونت تمام نزد من بياور!» عمر نزد علي(ع) آمد و بين آنان سخناني رد و بدل شد و وقايعي اتفاق افتاد؛ از جمله حضرت خطاب به او فرمود: «بدوش شيري را که بخشي از آن سهم توست! به خدا سوگند، شوق وافر تو به امارت او براي چيزي نيست مگر آن که تو را پس از خود به خلافت برگزيند».(3)
پس از اين رخدادها و هنگام جنگ با مرتدان، عثمان نزد امام آمد و گفت: « تا وقتي بيعت نکني، کسي به جنگ اين افراد نخواهد رفت. امام باز خودداري کرد، ولي سرانجام پذيرفت و مسلمانان خوشحال شدند».(4)
علي (ع) با در نظر گرفتن مصالح مسلمانان و رخداد وقايعي که در تاريخ به طور مشروح بيان شده است، با ابوبکر بيعت نمود. در اين کار، بني‏ هاشم و گروهي از اصحاب پيامبر همچون سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقداد و عمار ياسر نيز ايشان را همراهي کردند.
توجه به استدلال عثمان در متقاعد کردن اميرمؤمنان(ع) براي بيعت با خليفه اول نشان مي‏ دهد که يکي از دلايل مصلحت انديشي امام در بيعت با ابوبکر، بيم تفرقه در بين مسلمانان و عدم رغبت آنان در جهاد با مرتدان بود. حفظ اتحاد مسلمانان براي حضرت چنان ارزشمند بود که وقتي ابوسفيان با انگيزه‏ هاي خاص پس از جريان سقيفه درخواست مي‏ کند تا با حضرت بيعت نمايد، او را طرد مي‏ نمايد و بيعت او را نمي‏ پذيرد(.5)

پي نوشت ها:
1. تاريخ الطبري، ج 2، ص 448، (مؤسسْ الاعلمي، بيروت).
2. جعفر سبحاني، فروغ ولايت ، انتشارات صحيفه، قم ، 1368 ،ص 155- 15.
3. بلاذري،انساب الاشراف، (نشر دارالمعارف، مصر)ج 1، ص 587.
4. علي محمد ميرجليلي، امام علي و زمامداران، (انتشارات وثوق)، ص 79، به نقل از انساب الاشراف، بلاذري، ج 1، ص 587، (نشر دارالمعارف، مصر).
5. فروغ ولايت، ص 146 - 177، بخش چهارم، فصل 1 و 2.
---------------------------------

پرسش3- از همه عجیب تر حضرت علی شیر خدا فاتح خیبر کسی که گفته می شود در جنگ خیبر درب قلعه را با یک دست بلند نموده برای خودش سپر ساخت بعدا چهل نفر و در برخی روایات هفتاد نفر تلاش کردند آن در را حرکت دهند نتوانستند از جا تکانش دهند، چرا سکوت نموده و کوچکترین اعتراضی ننمود؟؟؟ حضرت علی موظف بود از همه مظلومان دفاع کند و مخصوصا موظف بود از ناموس خودش دفاع نماید، ناموس (همسر) خط قرمز هر شخصی به حساب می آید. چرا حضرت علی از همسر خودش از دختر پیامبر دفاع ننمود؟؟؟ اهل سنت حضرت علی را اسد الله الغالب (شیر پیروز مند خدا) لقب داده اند چون حضرت علی در هیچ کجا مغلوب کسی دیگر نشد. در بسیاری از جاها اهل سنت (مخصوصا عوام) اسم علی را شاه مردان گذاشته اند در صورت پذیرفتن این مطلب حضرت علی چه مردانگی داشت؟؟؟
پاسخ:
چنانچه سكوت در برابر توهين به همسر و خانواده و بيعت با ابوبكر پس از شش ماه در حالت عادي مي داد، ناشي از تزلزل ايمان و يا عدم ايمان کامل است، اما پاسخ ما اين است که در اين جا مصلحت بالاتري که در تعارض با دفاع از خود و حق خويش و حتي خانواده بود، وجود داشت. در اين جا نه تنها گرفتن اين حق امر ديني و ايماني نخواهد بود، بلکه مغاير با ايمان و تسليم شخص در مقابل خداوند و دين او خواهد بود.
مقام امامتي كه خداوند به حضرت داده بود، ارتباطي به روي آوردن مردم و يا پشت نمودن آن ها ندارد؛ بلكه مقامي است كه حضرت هميشه دارا است؛ اما درباره خلافت و حكومت پس از پيامبر بايد گفت:
مشروعيّت حکومت ائمه اطهار (علیهم السلام) نيز وابسته به رأي و رضايت مردم نمي‏ باشد؛ بلکه رأي و رضايت، باعث تحقّق و فعليت حکومت اسلامي آن ها مي‏ شود. حضرت علی(ع) مي‏ فرمايد:
« لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر... لا لقيتُ حبلها علي غاربها ؛ (1) اگر حضور بيعت‏ کنندگان نبود و با وجود ياوران حجّت بر من تمام نمي‏ شد ... رشته کار [حکومت] را از دست مي‏ گذاشتم».
هم چنين مي‏ فرمايد: «لا رأي لمن لا يطاع؛ (2) کسي که فرمانش پيروي نمي‏ شود، رأيي ندارد».
اگرچه مقبوليت مردمي با مشروعيت الهي، تلازمي ندارد. اما براي تحقق و به دست گرفتن حكومت بايد مردم همراه با حضرت باشند كه همراهي وجود نداشت.
افزون بر آن، امام علي (ع) بعد از رحلت رسول خدا (ص) نه تنها ادعاي خلافت کرد، بلکه براي برگرداندن حق خود اقدام کرد. اين امر در قالب‌هاي مختلف ظهور نمود. ازجمله اين که حضرت تشکيل سقيفه را غيرقانوني اعلام کرد و با ابابکر در ابتدا بيعت نکرد. حضرت خطاب به آنان فرمود:
«ولايت حق من است و شما بين آن و من فاصله ايجاد کرديد». (3) همچنين حضرت بعد از جريان سقيفه از مهاجرين و انصار خواست تا وي را براي برگرداندن حق ولايت، ياري نمايند.
براي اين که بهتر به اهميت سکوت حضرت آگاه شويم، بايد نگاهي به اوضاع آن زمان و اهميت حفظ وحدت و رفتار حضرت داشته باشيم:
پس از رحلت پيامبر شرايط به گونه اي بود که جامعه اسلامي شديدا نياز به وحدت داشت؛ زيرا جهان اسلام از سوي دشمنان خارجي تهديد و جنگ هاي داخلي موجب مي شد که مسلمانان در برابر دشمنان تضعيف و در جنگ شکست بخورند. از سوي ديگر بعد از رحلت پيامبر برخي از مردم از دين برگشته و مرتد شده بودند و دين در حال تضعيف بود، بدين سان قيام امام موجب مي شد که دين بيش تر تضعيف شود. از اين رو امام جهت حفظ وحدت اسلامي و حفظ دين سکوت کرد.
علي (ع) با ملاحظه خطرهايي که در صورت قيام او جامعه اسلامي را تهديد مي کرد، از قيام و اقدام مسلحانه خودداري کرد. خطرها را مي توان بدين ترتيب دسته بندي کرد:
1. اگر حضرت با توسل به قدرت و قيام مسلحانه در صدد قبضه حکومت و خلافت بر مي آمد، بسياري از عزيزاني را که از جان و دل به امامت و رهبري او معتقد بودند، ‌از دست مي داد، ‌علاوه بر اين ها گروه بسياري از صحابه پيامبر (ص) که به خلافت امام راضي نبودند، کشته مي شدند. اين گروه هر چند در مسئله رهبري در نقطه مقابل امام موضع گرفته بودند، و روي کينه ها و عقده هايي که داشتند راضي نبودند زمام امور در دست علي (ع) قرار بگيرد، ولي در امور ديگر اختلافي با امام نداشتند. ممکن بود با کشته شدن اين عده که به هر حال قدرتي در برابر شرک و بت پرستي و مسيحي گري و يهودي گري به شمار مي رفتند،‌ قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف گراييده شود.
امام هنگامي که براي سرکوبي پيمان شکنان (طلحه و زبير) عازم بصره بود، خطبه اي ايراد کرد و در آن انگشت روي اين موضوع حساس گذاشت و فرمود: «هنگامي که خداوند پيامبر خود را قبض روح کرد، ‌قريش با خودکامگي، خود را بر ما مقدم شمرده، ما را -که به رهبري امت از همه شايسته تر بوديم- از حق خود بازداشت، ‌ولي من ديدم که صبر و بردباري بر اين کار، بهتر از ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و ريخته شدن خون آنان است؛ زيرا مردم، به تازگي اسلام را پذيرفته بودند. دين مانند مشکي مملوّ از شير بود که کف کرده باشد. کوچک ترين سستي و غفلت آن را فاسد مي سازد، و کوچک ترين فرد آن را وارونه مي‌کند».(4)
2. از آن جا که بسياري از گروه ها و قبايلي که در سال هاي آخر عمر پيامبر مسلمان شده بودند،‌ هنوز آموزش هاي لازم اسلامي را نديده بودند و نور ايمان کاملاً در دل آنان نفوذ نکرده بود، هنگامي که خبر در گذشت پيامبر اسلام در ميان آنان منتشر گرديد، گروهي از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستي را برافراشتند. عملاً با حکومت اسلامي در مدينه مخالفت نموده و حاضر به پرداخت ماليات اسلامي نشدند. با گرد آوري نيروي نظامي مدينه را به شدت مورد تهديد قرار دادند.
به همين جهت نخستين کاري که حکومت جديد انجام داد، اين بود که گروهي از مسلمانان را براي نبرد با «مرتدان» و سرکوبي شورش آنان بسيج کرد. سرانجام آتش شورش آنان با تلاش مسلمانان خاموش گرديد. در چنين موقعيتي که دشمنان ارتجاعي اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حکومت اسلامي را تهديد مي کردند، ‌هرگز صحيح نبود که امام پرچم ديگري به دست بگيرد و قيام کند.
حضرت در يکي از نامه هاي خود که به مردم مصر نوشته است، به اين نکته اشاره مي‌کند و مي‌فرمايد:
«به خدا سوگند! هرگز فکر نمي کردم و به خاطرم خطور نمي کرد که عرب بعد از پيامبر امر امامت و رهبري را از اهل بيت او بگيرند و (در جاي ديگر قرار دهند) و خلافت را از من دور سازند!‌ تنها چيزي که مرا ناراحت کرد،‌ اجتماع مردم در اطراف فلاني (ابوبکر) بود که با او بيعت کنند. (وقتي که چنين وضعي پيش آمد) دست نگه داشتم تا اين که با چشم خود ديدم گروهي از اسلام بازگشته و مي خواهند دين محمد (ص) را نابود سازند. (در اين جا بود) که ترسيدم اگر اسلام و اهلش را ياري نکنم، بايد شاهد نابودي و شکاف در اسلام باشم که مصيبت آن براي من از محروم شدن از خلافت و حکومت بر شما بزرگ تر بود،‌ چرا که اين بهره دوران چند روزه دنيا است که زايل و تمام مي شود، همان طور که «سراب» تمام مي‌شود و يا ابرها از هم مي پاشند».(5)
اين مطلب در خطبه اي ديگر نيز بيان شده است.
حضور منافقان در ميان مسلمانان و کساني که به ظاهر اظهار اسلام کردند، ‌ولي هميشه منتظر بودند که در فرصت مناسب به اسلام ضربه بزنند، يکي از عوامل اصلي عدم اعتراض مسلحانه حضرت علي بود. حضرت در مقابل درخواست ابوسفيان براي قيام و مبارزه با ابوبکر -‌که وعده ياري به او داده بود- و به دست گرفتن حکومت توسط حضرت، به ماهيت منافقان و علت اساسي چنين پيشنهادي که ضربه زدن به اسلام نوپا بود، ‌اشاره مي‌کند.
3. علاوه بر خطر مرتدين، ‌مدعيان نبوت و پيامبران دروغين مانند: «مسيلمه کذاب»، «طليحه» و «سجاح» نيز در صحنه ظاهر شده و هر کدام طرفداران و نيروهايي دور خود گرد آوردند. قصد حمله به مدينه را داشتند که با همکاري و اتحاد مسلمانان پس از زحماتي نيروهاي آنان شکست خوردند. نيز خطر حمله احتمالي روميان مي توانست مايه نگراني ديگري براي جبهه مسلمانان باشد.
با در نظر گرفتن نکات مذکور، به خوبي روشن مي‌شود که چرا امام بعد از آن که مکرر حق خود را مطالبه نمود و شديداً بر غاصبان حقش اعتراض کرد،‌ صبر را بر قيام ترجيح داد و چگونه با صبر و تحمّل و تدبير و دور انديشي، جامعه اسلامي را از خطرهاي بزرگ نجات داد. اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و از عواقب وخيم اختلاف و دودستگي نمي ترسيد، ‌هرگز اجازه نمي داد رهبري مسلمانان از دست اوصيا و خلفاي راستين پيامبر خارج شود و به دست ديگران بيفتد. (6)

پي نوشت ها:
1. نهج البلاغة، خطبه 3 (شقشقيه) .
2. همان، خطبه 27 .
3. همان،خطبه 172.
4. ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغة،بيروت، دار إحياء الكتب العربية ، عيسى البابي الحلبي و شركاه ،چاپ أول، 1378 - 1959 م، ج 1، ص 308.
5. نهج البلاغه (فيض الاسلام) ،ص 1039 ، نامه 62 (ولا يخطر ببالي ان العرب ...).
6. جعفر سبحاني،‌ فروغ ولايت، انتشارات صحيفه ، چاپ اول ، 1368، ‌ص 151 - 173؛ مهدي پيشوايي، سيره پيشوايان ، موسسه امام صادق (ع) ، قم، 1379، ‌ص 63 - 71.

در مائده آیه 54 آمده است «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و هم راکعون» معنا: تنها سرپرست شما خدا و رسول خدا و آنهایی هستند که ایمان آورده اند; آنان که نماز را بر پا داشته و در حالی که رکوع می کنند زکات می دهند.

مگر دراین (.الذین .یقیمون. راکعون ) جمع است اما حضرت علی که یک نفر بوده است؟

پاسخ:
استعمال لفظ جمع براي مفاهیمی که مصداق خارجي اش مفرد و یکی است، در ادبيات عرب بسيار فراوان می باشد؛ مثلاً قرآن مي گويد: «الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم».(1)
بنا بر روايات فراوان، گوينده فقط نعيم بن مسعود اشجعي بود؛ اما تعبیر آیه به صورت جمع آمده است.
در آیه مباهله نیز سخن از "انفس، نساء و ابناء" است که هر سه جمع هستند. جمع بر حداقل سه نفر گفته می شود و حال آن که مراد از "انفس" فقط علی بن ابی طالب (علیه السلام) و مراد از "ابناء" فقط حسن و حسین و مراد از "نساء" فقط فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بود.
موارد اين گونه در قرآن و ادبيات عرب فراوان است و علماي عرب، وجوهي براي آن ذکر کرده اند.(2)

پی نوشت ها:
1. آل عمران(3) آیه 173.
2. رهبري امام علي(ع) در قرآن و سنت، ص283-287.

صفحه‌ها