سؤالات و شبهاتی پیرامون شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها):
1- مردم مدینه نسبت قومی و خویشاوندی با پیامبر(صلی الله علیه وآله) داشتند، مادر پیامبر از آنجا بود و مادر عبدالمطلب (سلمی) نیز از قبیله قدرتمند خزرج بود. به همین خاطر مردم مدینه (مخصوصا خزرچ) خودشان را اخوال رسول (یعنی دایی های پیامبر) می دانستند.
2- علاوه بر همه این ها پیامبر اکرم (ص) توانستند هزاران نفر فدایی تربیت نمایند که حاضر بودند در راه خدا و دفاع از ایشان و خانواده شان جان هایشان را فدا کنند، در صورتی که این مطلب دروغ را که دشمنان اسلام درست کرده اند بپذیریم، چه شد که بنی هاشم یک باره لب فرو بستند و کوچکترین اعتراضی ننمودند؟؟؟ آنهمه مسلمان مخلص و فدایی و مخصوصا مردم مدینه که با پیامبر رابطه خویشاوندی و قومی داشتند چه شد همه یکپارچه سکوت نموده و کوچک ترین حرف و اعتراضی ننمودند؟؟؟
3- از همه عجیب تر حضرت علی (علیه السلام) شیر خدا فاتح خیبر کسی که گفته می شود در جنگ خیبر درب قلعه را با یک دست بلند نموده برای خودش سپر ساخت بعدا چهل نفر و در برخی روایات هفتاد نفر تلاش کردند آن در را حرکت دهند نتوانستند از جا تکانش دهند، چرا سکوت نموده و کوچکترین اعتراضی ننمود؟؟؟ حضرت علی موظف بود از همه مظلومان دفاع کند و مخصوصا موظف بود از ناموس خودش دفاع نماید، ناموس (همسر) خط قرمز هر شخصی به حساب می آید. چرا حضرت علی از همسر خودش از دختر پیامبر دفاع ننمود؟؟؟ اهل سنت حضرت علی را اسد الله الغالب (شیر پیروز مند خدا) لقب داده اند چون حضرت علی در هیچ کجا مغلوب کسی دیگر نشد. در بسیاری از جاها اهل سنت (مخصوصا عوام) اسم علی را شاه مردان گذاشته اند در صورت پذیرفتن این مطلب حضرت علی چه مردانگی داشت؟؟؟
سؤال1- مردم مدینه نسبت قومی و خویشاوندی با پیامبر(صلی الله علیه وآله) داشتند، مادر پیامبر از آنجا بود و مادر عبدالمطلب (سلمی) نیز از قبیله قدرتمند خزرج بود. به همین خاطر مردم مدینه (مخصوصا خزرچ) خودشان را اخوال رسول (یعنی دایی های پیامبر) می دانستند.
پاسخ:
اين مطلب نوعى استبعاد است نه دليل؛ زيرا رواياتى که دلالت بر هجوم به خانه فاطمه زهرا و اميرمؤمنان (علیهما السلام) مىکند، در کتب اهل سنت (نه کتب شيعه) و با سند صحيح نقل شده است. بنابراين، اين کلمات بيشتر کلماتى خطابى و بازى با احساسات است و نه بحث منطقي.
پس آنچه تاريخ گزارش داده و امري مسلم است، هجوم به خانه زهرا (سلام الله علیها) و روا داشت ستم ها به آن بانو است.
اما اينكه چرا بني هاشم و انصار و باقي اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با اين كه ميدانستند ابوبكر، عمر و ... غاصب خلافت هستند، سنت رسول خدا را اجرا نميكنند، اموال مردم (از جمله فدك و ...) را غارت ميكنند، قيام نکردند ... به خاطر مصالحي بود.
اين گونه نيست كه قوم و خويشان هميشه حامي شخصي كه بر حق است باشند، بلكه برخي مصالح شخصي خويش را در نظر داشتند و از حمايت علي دست برداشتند. چگونه مي توان توقع داشت كساني كه حرمت دختر رسول الله را نگاه نداشتند، اگر كسي به حمايت از آنان برمي خاست، به آنان تعرض نكنند؟ نزديكان بني هاشم به مخالفت با ابوبكر برخاسته و به پيروي از امام علي با ابوبكر بيعت نكردند. آنچه گفتيد كه اهل مدينه با اهل بيت خويشاوند بودند، خويشاوندي نزديك نبود.آن گونه كه فضا سازي نموديد، نبود تا حمايت را در پي داشته باشد. مگر از ابولهب نزديك تر به پيامبر كسي بود؟ او عموي پيامبر بود. ضمن آن كه دشمن قسم خورده پيامبر بود! از بين تمامي خاندان پيامبر ابوطالب تنها حامي پيامبر بود. براي آگاهي بيشتر به کتاب رنج هاي حضرت زهرا از سيد مرتضي عاملي مراجعه نمائيد.
-----------------------------
پرسش 2- علاوه بر همه این ها پیامبر اکرم (ص) توانستند هزاران نفر فدایی تربیت نمایند که حاضر بودند در راه خدا و دفاع از ایشان و خانواده شان جان هایشان را فدا کنند، در صورتی که این مطلب دروغ را که دشمنان اسلام درست کرده اند بپذیریم، چه شد که بنی هاشم یک باره لب فرو بستند و کوچکترین اعتراضی ننمودند؟؟؟ آنهمه مسلمان مخلص و فدایی و مخصوصا مردم مدینه که با پیامبر رابطه خویشاوندی و قومی داشتند چه شد همه یکپارچه سکوت نموده و کوچک ترین حرف و اعتراضی ننمودند؟؟؟
پاسخ:
در رضايت امام علي و بني هاشم از خلافت ابوبكر بايد گفت:
زهري مي گويد: «تا پيش از درگذشت فاطمه(س)، نه تنها علي بلکه هيچ يک از بني هاشم با ابوبکر بيعت نکردند».(1)
در تاريخ آمده است که عباس عموي پيامبر و از شخصيت هاي مهم و با نفوذ بني هاشم از علي (ع) خواست که دست برادرزاده خود را به عنوان بيعت بفشارد، ولي حضرت از پذيرفتن پيشنهاد او امتناع ورزيد (2). ابوبکر، عمر بن خطاب را نزد حضرت فرستاد و به عمر گفت: «او را با خشونت تمام نزد من بياور!» عمر نزد علي(ع) آمد و بين آنان سخناني رد و بدل شد و وقايعي اتفاق افتاد؛ از جمله حضرت خطاب به او فرمود: «بدوش شيري را که بخشي از آن سهم توست! به خدا سوگند، شوق وافر تو به امارت او براي چيزي نيست مگر آن که تو را پس از خود به خلافت برگزيند».(3)
پس از اين رخدادها و هنگام جنگ با مرتدان، عثمان نزد امام آمد و گفت: « تا وقتي بيعت نکني، کسي به جنگ اين افراد نخواهد رفت. امام باز خودداري کرد، ولي سرانجام پذيرفت و مسلمانان خوشحال شدند».(4)
علي (ع) با در نظر گرفتن مصالح مسلمانان و رخداد وقايعي که در تاريخ به طور مشروح بيان شده است، با ابوبکر بيعت نمود. در اين کار، بني هاشم و گروهي از اصحاب پيامبر همچون سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقداد و عمار ياسر نيز ايشان را همراهي کردند.
توجه به استدلال عثمان در متقاعد کردن اميرمؤمنان(ع) براي بيعت با خليفه اول نشان مي دهد که يکي از دلايل مصلحت انديشي امام در بيعت با ابوبکر، بيم تفرقه در بين مسلمانان و عدم رغبت آنان در جهاد با مرتدان بود. حفظ اتحاد مسلمانان براي حضرت چنان ارزشمند بود که وقتي ابوسفيان با انگيزه هاي خاص پس از جريان سقيفه درخواست مي کند تا با حضرت بيعت نمايد، او را طرد مي نمايد و بيعت او را نمي پذيرد(.5)
پي نوشت ها:
1. تاريخ الطبري، ج 2، ص 448، (مؤسسْ الاعلمي، بيروت).
2. جعفر سبحاني، فروغ ولايت ، انتشارات صحيفه، قم ، 1368 ،ص 155- 15.
3. بلاذري،انساب الاشراف، (نشر دارالمعارف، مصر)ج 1، ص 587.
4. علي محمد ميرجليلي، امام علي و زمامداران، (انتشارات وثوق)، ص 79، به نقل از انساب الاشراف، بلاذري، ج 1، ص 587، (نشر دارالمعارف، مصر).
5. فروغ ولايت، ص 146 - 177، بخش چهارم، فصل 1 و 2.
---------------------------------
پرسش3- از همه عجیب تر حضرت علی شیر خدا فاتح خیبر کسی که گفته می شود در جنگ خیبر درب قلعه را با یک دست بلند نموده برای خودش سپر ساخت بعدا چهل نفر و در برخی روایات هفتاد نفر تلاش کردند آن در را حرکت دهند نتوانستند از جا تکانش دهند، چرا سکوت نموده و کوچکترین اعتراضی ننمود؟؟؟ حضرت علی موظف بود از همه مظلومان دفاع کند و مخصوصا موظف بود از ناموس خودش دفاع نماید، ناموس (همسر) خط قرمز هر شخصی به حساب می آید. چرا حضرت علی از همسر خودش از دختر پیامبر دفاع ننمود؟؟؟ اهل سنت حضرت علی را اسد الله الغالب (شیر پیروز مند خدا) لقب داده اند چون حضرت علی در هیچ کجا مغلوب کسی دیگر نشد. در بسیاری از جاها اهل سنت (مخصوصا عوام) اسم علی را شاه مردان گذاشته اند در صورت پذیرفتن این مطلب حضرت علی چه مردانگی داشت؟؟؟
پاسخ:
چنانچه سكوت در برابر توهين به همسر و خانواده و بيعت با ابوبكر پس از شش ماه در حالت عادي مي داد، ناشي از تزلزل ايمان و يا عدم ايمان کامل است، اما پاسخ ما اين است که در اين جا مصلحت بالاتري که در تعارض با دفاع از خود و حق خويش و حتي خانواده بود، وجود داشت. در اين جا نه تنها گرفتن اين حق امر ديني و ايماني نخواهد بود، بلکه مغاير با ايمان و تسليم شخص در مقابل خداوند و دين او خواهد بود.
مقام امامتي كه خداوند به حضرت داده بود، ارتباطي به روي آوردن مردم و يا پشت نمودن آن ها ندارد؛ بلكه مقامي است كه حضرت هميشه دارا است؛ اما درباره خلافت و حكومت پس از پيامبر بايد گفت:
مشروعيّت حکومت ائمه اطهار (علیهم السلام) نيز وابسته به رأي و رضايت مردم نمي باشد؛ بلکه رأي و رضايت، باعث تحقّق و فعليت حکومت اسلامي آن ها مي شود. حضرت علی(ع) مي فرمايد:
« لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر... لا لقيتُ حبلها علي غاربها ؛ (1) اگر حضور بيعت کنندگان نبود و با وجود ياوران حجّت بر من تمام نمي شد ... رشته کار [حکومت] را از دست مي گذاشتم».
هم چنين مي فرمايد: «لا رأي لمن لا يطاع؛ (2) کسي که فرمانش پيروي نمي شود، رأيي ندارد».
اگرچه مقبوليت مردمي با مشروعيت الهي، تلازمي ندارد. اما براي تحقق و به دست گرفتن حكومت بايد مردم همراه با حضرت باشند كه همراهي وجود نداشت.
افزون بر آن، امام علي (ع) بعد از رحلت رسول خدا (ص) نه تنها ادعاي خلافت کرد، بلکه براي برگرداندن حق خود اقدام کرد. اين امر در قالبهاي مختلف ظهور نمود. ازجمله اين که حضرت تشکيل سقيفه را غيرقانوني اعلام کرد و با ابابکر در ابتدا بيعت نکرد. حضرت خطاب به آنان فرمود:
«ولايت حق من است و شما بين آن و من فاصله ايجاد کرديد». (3) همچنين حضرت بعد از جريان سقيفه از مهاجرين و انصار خواست تا وي را براي برگرداندن حق ولايت، ياري نمايند.
براي اين که بهتر به اهميت سکوت حضرت آگاه شويم، بايد نگاهي به اوضاع آن زمان و اهميت حفظ وحدت و رفتار حضرت داشته باشيم:
پس از رحلت پيامبر شرايط به گونه اي بود که جامعه اسلامي شديدا نياز به وحدت داشت؛ زيرا جهان اسلام از سوي دشمنان خارجي تهديد و جنگ هاي داخلي موجب مي شد که مسلمانان در برابر دشمنان تضعيف و در جنگ شکست بخورند. از سوي ديگر بعد از رحلت پيامبر برخي از مردم از دين برگشته و مرتد شده بودند و دين در حال تضعيف بود، بدين سان قيام امام موجب مي شد که دين بيش تر تضعيف شود. از اين رو امام جهت حفظ وحدت اسلامي و حفظ دين سکوت کرد.
علي (ع) با ملاحظه خطرهايي که در صورت قيام او جامعه اسلامي را تهديد مي کرد، از قيام و اقدام مسلحانه خودداري کرد. خطرها را مي توان بدين ترتيب دسته بندي کرد:
1. اگر حضرت با توسل به قدرت و قيام مسلحانه در صدد قبضه حکومت و خلافت بر مي آمد، بسياري از عزيزاني را که از جان و دل به امامت و رهبري او معتقد بودند، از دست مي داد، علاوه بر اين ها گروه بسياري از صحابه پيامبر (ص) که به خلافت امام راضي نبودند، کشته مي شدند. اين گروه هر چند در مسئله رهبري در نقطه مقابل امام موضع گرفته بودند، و روي کينه ها و عقده هايي که داشتند راضي نبودند زمام امور در دست علي (ع) قرار بگيرد، ولي در امور ديگر اختلافي با امام نداشتند. ممکن بود با کشته شدن اين عده که به هر حال قدرتي در برابر شرک و بت پرستي و مسيحي گري و يهودي گري به شمار مي رفتند، قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف گراييده شود.
امام هنگامي که براي سرکوبي پيمان شکنان (طلحه و زبير) عازم بصره بود، خطبه اي ايراد کرد و در آن انگشت روي اين موضوع حساس گذاشت و فرمود: «هنگامي که خداوند پيامبر خود را قبض روح کرد، قريش با خودکامگي، خود را بر ما مقدم شمرده، ما را -که به رهبري امت از همه شايسته تر بوديم- از حق خود بازداشت، ولي من ديدم که صبر و بردباري بر اين کار، بهتر از ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و ريخته شدن خون آنان است؛ زيرا مردم، به تازگي اسلام را پذيرفته بودند. دين مانند مشکي مملوّ از شير بود که کف کرده باشد. کوچک ترين سستي و غفلت آن را فاسد مي سازد، و کوچک ترين فرد آن را وارونه ميکند».(4)
2. از آن جا که بسياري از گروه ها و قبايلي که در سال هاي آخر عمر پيامبر مسلمان شده بودند، هنوز آموزش هاي لازم اسلامي را نديده بودند و نور ايمان کاملاً در دل آنان نفوذ نکرده بود، هنگامي که خبر در گذشت پيامبر اسلام در ميان آنان منتشر گرديد، گروهي از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستي را برافراشتند. عملاً با حکومت اسلامي در مدينه مخالفت نموده و حاضر به پرداخت ماليات اسلامي نشدند. با گرد آوري نيروي نظامي مدينه را به شدت مورد تهديد قرار دادند.
به همين جهت نخستين کاري که حکومت جديد انجام داد، اين بود که گروهي از مسلمانان را براي نبرد با «مرتدان» و سرکوبي شورش آنان بسيج کرد. سرانجام آتش شورش آنان با تلاش مسلمانان خاموش گرديد. در چنين موقعيتي که دشمنان ارتجاعي اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حکومت اسلامي را تهديد مي کردند، هرگز صحيح نبود که امام پرچم ديگري به دست بگيرد و قيام کند.
حضرت در يکي از نامه هاي خود که به مردم مصر نوشته است، به اين نکته اشاره ميکند و ميفرمايد:
«به خدا سوگند! هرگز فکر نمي کردم و به خاطرم خطور نمي کرد که عرب بعد از پيامبر امر امامت و رهبري را از اهل بيت او بگيرند و (در جاي ديگر قرار دهند) و خلافت را از من دور سازند! تنها چيزي که مرا ناراحت کرد، اجتماع مردم در اطراف فلاني (ابوبکر) بود که با او بيعت کنند. (وقتي که چنين وضعي پيش آمد) دست نگه داشتم تا اين که با چشم خود ديدم گروهي از اسلام بازگشته و مي خواهند دين محمد (ص) را نابود سازند. (در اين جا بود) که ترسيدم اگر اسلام و اهلش را ياري نکنم، بايد شاهد نابودي و شکاف در اسلام باشم که مصيبت آن براي من از محروم شدن از خلافت و حکومت بر شما بزرگ تر بود، چرا که اين بهره دوران چند روزه دنيا است که زايل و تمام مي شود، همان طور که «سراب» تمام ميشود و يا ابرها از هم مي پاشند».(5)
اين مطلب در خطبه اي ديگر نيز بيان شده است.
حضور منافقان در ميان مسلمانان و کساني که به ظاهر اظهار اسلام کردند، ولي هميشه منتظر بودند که در فرصت مناسب به اسلام ضربه بزنند، يکي از عوامل اصلي عدم اعتراض مسلحانه حضرت علي بود. حضرت در مقابل درخواست ابوسفيان براي قيام و مبارزه با ابوبکر -که وعده ياري به او داده بود- و به دست گرفتن حکومت توسط حضرت، به ماهيت منافقان و علت اساسي چنين پيشنهادي که ضربه زدن به اسلام نوپا بود، اشاره ميکند.
3. علاوه بر خطر مرتدين، مدعيان نبوت و پيامبران دروغين مانند: «مسيلمه کذاب»، «طليحه» و «سجاح» نيز در صحنه ظاهر شده و هر کدام طرفداران و نيروهايي دور خود گرد آوردند. قصد حمله به مدينه را داشتند که با همکاري و اتحاد مسلمانان پس از زحماتي نيروهاي آنان شکست خوردند. نيز خطر حمله احتمالي روميان مي توانست مايه نگراني ديگري براي جبهه مسلمانان باشد.
با در نظر گرفتن نکات مذکور، به خوبي روشن ميشود که چرا امام بعد از آن که مکرر حق خود را مطالبه نمود و شديداً بر غاصبان حقش اعتراض کرد، صبر را بر قيام ترجيح داد و چگونه با صبر و تحمّل و تدبير و دور انديشي، جامعه اسلامي را از خطرهاي بزرگ نجات داد. اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و از عواقب وخيم اختلاف و دودستگي نمي ترسيد، هرگز اجازه نمي داد رهبري مسلمانان از دست اوصيا و خلفاي راستين پيامبر خارج شود و به دست ديگران بيفتد. (6)
پي نوشت ها:
1. نهج البلاغة، خطبه 3 (شقشقيه) .
2. همان، خطبه 27 .
3. همان،خطبه 172.
4. ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغة،بيروت، دار إحياء الكتب العربية ، عيسى البابي الحلبي و شركاه ،چاپ أول، 1378 - 1959 م، ج 1، ص 308.
5. نهج البلاغه (فيض الاسلام) ،ص 1039 ، نامه 62 (ولا يخطر ببالي ان العرب ...).
6. جعفر سبحاني، فروغ ولايت، انتشارات صحيفه ، چاپ اول ، 1368، ص 151 - 173؛ مهدي پيشوايي، سيره پيشوايان ، موسسه امام صادق (ع) ، قم، 1379، ص 63 - 71.