پرسش وپاسخ

این جمله یعنی چه؟
انسان باعقل خود است كه خدا را مي شناسد اما آنچه شما در مورد آن شنيده ايد نه تفكر در مسير اثبات خدا بلكه تفكر در ذات خدا مي باشد. آن چه انسان می‏تواند ...

اين جمله كه « خدا را با ميزان عقل خود ارزيابي مكن » یعنی چه ؟ مگر با عقل نبايد خدا را شناخت؟

انسان باعقل خود است كه خدا را مي شناسد اما آنچه شما در مورد آن شنيده ايد نه تفكر در مسير اثبات خدا بلكه تفكر در ذات خدا مي باشد. آن چه انسان می‏تواند با مراجعه به فطرت و وجدان و برهان‏های عقلی درك كند، اصل وجود خدا و صفات كمال اوست. یعنی هر انسان باشعور، وقتی این جهان وسیع را با این نظم دقیق و اسرار شگفت‏انگیز دید، به حكم فطرت و عقل می‏باید كه آفریدگاری عالم و توانا و حكیم این جهان را خلق كرده است و همین مقدار برای اصل اعتقاد به خدا كافی است.

 البته هر چه بیشتر به آثار علم و قدرت و حكمت خدا برخورد كند، یقین او محكم‏تر و خلل ناپذیرتر می‏شود.

به علاوه هر چه در عمل به انجام دستورات الهی بیشتر كوشا باشد، معرفت و شناسایی او نسبت به خدا زیادتر و محكم‏تر می‏شود تا آنجا كه امام علی(ع) می‏فرماید: "ما رأیت شیئاً الا وقد رأیت الله معه" ؛ هیچ چیز را ندیدم مگر آنكه خدا را هم با او دیدم. (1)كه یكی از معانیش این است كه یكایك موجودات دلیل بر وجود خدای متعال است.

 بنابراین، اینكه می‏گویند خدا را با دلیل و برهان بشناسید، معنایش این نیست كه به كنه ذات یا صفات او پی ببریم، بلكه همین مقدار كه به اصل وجود و صفات و كمال او پی ببریم، كافی است و سعادت دنیا و آخرت ما را تأمین می‏كند و اصولاً خدا و صفات او كه عین ذات اوست، نامحدود است و برای آن حد و انتهایی فرض نمی‏شود، ولی جز او همه‏ موجودات محدود هستند. از این جهت، هیچ كس نمی‏تواند كنه ذات و صفات او را درك كند؛ زیرا محدود نمی‏تواند نامحدود را درك كند. برای مثال همانطور كه یك كاسه گنجایش آب دریا را ندارد، بشر محدود هم نمی‏تواند به كنه ذات نامحدود خدای جهان پی ببرد.

 همین برهان در كلمات پیشوایان دین هم وارد شده است كه فرمودند: "كلّما میزتموه باوهامكم فی ادقّ معانیه فهو مخلوق مثلكم مردود الیكم" (2) یعنی هر چه در ذهن شما بیاید و آن را تصور كنید در باریك‏ترین جلوه‏ها و مفهوم‏هایش، آن خدا نیست بلكه او هم مخلوقی مثل شماست كه در وجودش احتیاج دارد و برگشت وجود او به شما است.

 اكنون كه با این برهان واضح فهمیدیم كه درك ذات خدای تعالی برای بشر محدود، ممكن نیست معنای روایاتی كه از پیامبر و ائمه(علیهم السلام) در این باره رسیده است به خوبی روشن می‏شود كه فرمودند: درباره‏ ذات خدا فكر نكنید (كه به جایی نمی‏رسید، بلكه از این راه ممكن است شیطان سوء استفاده كرده و شما را منحرف كند). اما درباره‏ نعمتها و آثار عظمت او فكر كنید (تا هر ساعت به معرفت و ایمان شما افزوده گردد). (3)

 ولی معنای این قبیل روایات این نیست كه در بحث خداشناسی وارد نشوید، بلكه همان طوری كه توضیح داده شد، بحث درباره‏ خدا و صفات او در حد خود لازم است، اما كسی نباید توقع داشته باشد كه بر كنه ذات خدای جهان پی ببرد.

براین اساس، پیشوایان دینی مردم را از تفكر در ذات الهی منع كردند ؛ به این علت كه پی بردن به كنه ذات الهی، امری محال و غیر ممكن است. از این رو تلاش در این راه، چیزی جز حیرت و سرگردانی در پی نخواهد داشت. این امر همانند آن است كه بخواهیم، تمام ابعاد یك اقیانوس بی كران را، از ساحل آن با دو چشم خود مشاهده كنیم. در واقع رسیدن به ذات نامحدود الهی و درك حقیقت آن برای ما كه موجودی محدود هستیم، امری محال و ناممكن است. برای درك یك حقیقت باید احاطه به آن یافت و احاطه موجود محدود (انسان) بر ذات نامحدود (خداوند ) محال و ناشدنی است.

خلاصه سخن: با توجّه به این كه درك كنه ذات خدا محال و غیر ممكن است و تلاش در این زمینه چیزی جز حیرت و سرگردانی در پی ندارد، بزرگان دین ما را از این امر باز داشته و به جای آن، ما را به تفكر در آثار وجودی خداوند و مطالعه نظام حاكم بر هستی دعوت كرد‏ند.

بنا براین، اندیشه آزاد است؛ ولی اندیشیدن درمورد موضوعی كه هیچ نتیجه‏ای عاید انسان نمی‏كند، كاری منطقی نیست و جز تحیر و سرگردانی ثمره ای ندارد.

پینوشتها:

1. فيض كاشاني، محسن، علم الیقین، نشر بیدار، قم، 1377 ش، ج 1 ص 49.

2. بحارالانوار، ج66، ص292.

3. اصول كافی، ج 1، ص 93.

مثل لزوم عبادت خداوند
تحول مفهوم خدا همگام با رشد شناختی كودك است. هر دوره دارای ویژگی های انحصاری است. بنابراین لازم است در هر دوره بنا به تناسب خصوصیات ذهنی و شناختی ...

چگونه باید با كودكان درباره خداوند و معارف الهی (مثلا لزوم عبادت خدا) صحبت كرد؟

تحول مفهوم خدا همگام با رشد شناختی كودك است. هر دوره دارای ویژگی های انحصاری است. بنابراین لازم است در هر دوره بنا به تناسب خصوصیات ذهنی و شناختی به فرزندان مان آموزش های دینی  را ارائه داده و از طرح و تدریس عقاید پیچیده و مشكل برای آن ها خودداری كنیم، چرا كه قادر به درك آن نبوده و چه بسا موجب بدفهمی و گریز آن ها از دین مي شود.

بر اين اساس از آن جا كه كودكان يا نوجوانان ذهن محدودي داشته و نسبت به مفاهیم انتزاعی ذهنی و منطقی كم تر رغبت و علاقه نشان مي دهند، تصور موجودي فرا مادي و غير جسم براي آن ها غير ممكن و يا مشكل است .خدا را با اشيای موجود در اطراف خود مقایسه كرده و از خدا آن چیزی را می پذیرد كه متناسب با خواسته های او و مبتنی بر مشاهدات، تجارب و یافته های شخصی اوست. به همين جهت  بهترين شيوه استفاده از تشبيه و بيان صفات و ويژگي هاي خدا از طريق مثال هاي متعدد و يا داستان است، مثلاً استفاده از موجودي مثل هوا براي گستردگي وجود خدا و يا تشبيه خدا به محبت ، گرسنگي براي غير قابل رويت بودن خدا و... بهتر است طرح بسیاری از مسائل اعتقادی تا دوره تفكر صوری به تأخیر افتاده ؛ كودك يا نوجوان به دلیل افزایش توانمندی های ذهنی و شناختی، مسائل اعتقادی را از روی تفكر و تدبر و تأمل بپذیرد.  

با همين شيوه مي توان از نقش خدا در زندگي و در نتيجه لزوم عبادت و تشكر از خدا استفاده كرد . البته قرآن در آيات متعدد از لزوم و فلسفه عبادت سخن گفته و براي پاسخ به اين پرسش  آمده:

1-چون خداوند خالق و مربّي شماست: "يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ "(1)اي مردم! پروردگار خود را پرستش كنيد؛ آن كس كه شما، را  آفريد".

2-چون تأمین كننده رزق و روزي و امنیت شماست:"فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَیْتِ"  الَّذِی أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَ آمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ؛(2)پس بايد پروردگار اين خانه را بپرستند.آن كه به هنگام گرسنگي طعام شان داد و از بيم در امان شان داشت".عبادت نوعي شكر از خدا در برابر نعمت هاي گوناگون است. حضرت سليمان (ع) مي فرمايد:"پروردگارا! شكر نعمت هايي را كه بر من و پدر و مادرم ارزاني داشته‏اي، به من الهام كن، و توفيق ده تا عمل صالحي كه موجب رضاي توست انجام دهم".(3)

3- چون معبودي جز او نیست:"إِنَّني‏ أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْني...؛(4)من «اللَّه» هستم .معبودي جز من نيست! مرا بپرست"‏ .

4- بر طرف كننده گناهان است:" إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئات...؛(5) ...نيكي ها بدي ها را نابود مي‏كند...".

 همين نكات بايد با زباني ساده آموزش داده شود. هيچ گاه  سوالات مشكل، لزوماً پاسخ های مشكل طلب نمی كنند . مطمئناً برای این گونه سوالات جواب های و راهكارهاي  ساده اي وجود دارد. البته در اين زمينه مي توانيد از كتب زير نيز استفاده كنيد : 

1-خدا و قصه هايش ،اثر  حجت الاسلام غلامرضا ابهري ،چ بهار دل ها.

2-خداشناسی قرآنی كودكان، پاسخ به 40 پرسش كودكان و نوجوانان درباره خدا، اثر غلامرضا حیدری ابهری، چ جمال .

3-بچه رو بذار توي گهواره  خدا(روان شناسي تربيت معنوي كودك ) مهری رحمانی و حمیده رستمی، چ نسل نوانديش.

پي نوشت ها:

1. بقره (2)آيه 21 .

2. قريش(106)آيه 3 و 4 .

3. نمل(27)آيه 19.

4. طه(20)آيه 14 .

5. ابراهيم(14)آيه 8 .

چرا؟
به طور كلي شك سه قسم است: 1- شک منطقی 2- شک بیماری 3- شک حرفه ای

گاهي به وجود خدا شك مي كنم! چرا؟

به طور كلي شك سه قسم است:

1- شك منطقي؛

 گاهي مواقع ذهن انسان در باره ارتباط ميان موضوع و محمول يك قضيه مردد و براي اثبات آن وارد عمل مي شود . براي مسير علمي و براي يافتن واقع اين شك طبيعي بوده و موجب برطرف شدن احتمالات اضطراب آميز است.  به همين خاطر است كه گفته مي­شود يقين­هاي اصيل و مفيد، آن سوي پل شك و ترديد است.

 چنين شكي كه انسان را به يقين مي­رساند، مطلوب است. به مراتب بهتر از ايمان ظاهري و تقليدي و  بي اساس است.

 2- شك بيماري؛

اين شك ناشي از ناتواني ذهن از رويارويي با مدعاها، دلايل، تجزيه، تحليل و. . . در باب واقعيات است. در واقع ملاك اين بيماري وحشت ذهن از بررسي واقعيات و تفكيك آن ها از خيالات و حقيقت نماها مي­باشد. يكي از اساسي ترين مختصات شك بيماري جستجوي آسايش فكري در فرار از فعاليت هاي مغزي است. اين شك در واقع ضد معرفت مي باشد و ناپسند و بايد آن را درمان كرد.

گاهي نيز يك نوع بيماري فكري است كه انسان در هر چيزي دچار شك و ترديد شدهيا ناخواسته حتي به چيزهايي كه اعتقاد دارد، دچار شك مي­شود. سوالات گوناگون ناخواسته و به صورت تلقين شيطاني در ذهن وارد مي­شود، اين ها علائم نوعي بيماري است كه بهآن بيماري وسواس فكري مي گويند.

3- شك حرفه اي؛

برخي افراد براي نشان دادن اوج قدرت فكري خود مدعي مي شوند به مقامي از مراحل درك و شناخت رسيده­ايم كه جز شك و ترديد راهي ديگر نمي بينيم. اين در نهايت منجر به انكار اصل واقعت مي شود. فرد مبتلا مجبور به انكار هر واقعيت و باوري مي شود كه البته خود نوعي بيماري علمي است. البته با تامل علمي و بحث علمي قابل رفع است.

در اين بين آن شكي كه در قرآن مورد مذمت قرار گرفته، به شك بيماري و شك حرفه اي اشاره دارد.(1)

 بر همين اساس شك در باورها و اعتقادات مانند شك در اصل وجود خداوند اگر از نوع بيماري و يا حرفه اي باشد كه علت و ريشه  آن مشخص است و بايد ريشه آن را درمان كرد ، اما گاهي از قبيل شك منطقي است. انسان به ويژه در اوائل جواني در مورد پذيرش وجود خداوند واقعا گاهي شك مي كند. در اين موارد شك گذرگاه خوبي است، ولي توقفگاه خوبي نيست. اگر نسبت به امري شك كرد و پيرامون آن تحقيق و مطالعه و سؤال و تفكر كرد تا حقيقت را بيابد، رشد خواهد كرد و معرفت و ايمان او مستحكم خواهد شد، ولي اگر  در باره آن به تحقيق نپرداخت، به مرور زمان نسبت به آن بياعتماد مي شود و ايمانش را به آن از دست مي دهد و دچار بحران روحي و گاهي انحراف مي گردد.(2)

 اشاره به يك نكته خالي از لطف نيست كه برخي از مردم عادي كه خدا را باور دارند لكن ايمان آن ها كاملا از سر شناخت و معرفت نيست ،بلكه برخي از آن ها ايمان شان تقليدي است. برخي هنوز خودشان با تفكر و استدلال خدا را نيافته اند و فقط تحت تاثير اطرافيان به اين باور رسيدند. وقتي در يك مشكل و گرفتاري از خداوند طلب چيزي مي كنند و جواب نمي گيرند، دچار ترديد مي شوند كه البته اشاره شد.

 چنين شكي ناشي از عدم شناخت واقعي خداوند است ،زيرا مؤمن حقيقي مي داند كه خداوند قادر و حكيم بر اعطاي هر حاجتي به انسان قادر است. اما حكمت او اقتضا مي كند اين بخشش او هم در مسير رشد و كمال انسان باشد. گاهي انسان بايد علاوه بر دعا خود نيز حركتي كند و گرنه به مقصودش نمي رسد و يا در دعا اصرار كند و يا اصلا آنچه طلب مي كند، به صلاح او نيست و ... با چنين شناختي  دچار ترديد نخواهد شد.

البته شرائط خاص زماني و مكاني در انسان نيز تاثير غير قابل انكاري در بروز اين گونه شك و ترديدها دارد مانند ورود انسان به محيط بي ديني يا تشكيك و ترديد در دين مانند فضاهاي مجازي و يا محيط هاي علمي خاص؛ همچنين تمايلات دروني انسان براي انجام برخي رفتارها كه از جانب دين مذموم تلقي مي شود و مانند آن هم بسترهايي براي شكل گيري انواع شك و ترديدها در اصل وجود خدا و باورهايي از اين دست هستند.

پي نوشت ها:

1. علامه محمد تقي جعفري، شناخت از ديدگاه علمي و ديدگاه قرآن، دفتر نشر فرهنگ اسلامي تهران، ارديبهشت 1360، ص 312 - 310.

 2.آيت الله عبدالله جوادي آملي، قرآن در قرآن ( تفسير موضوعي قرآن كريم )، مركز نشر اسرا قم، چاپ اول 1378، ج 1، ص 362 - 361.

آيا این جمله صحيح است؟
در ابتدا تذكر اين نكته لازم است كه " الطرق الي الله بعدد انفاس الخلايق " حديث نيست و در متن حديثي آن را نيافتيم. البته در متون عرفاني اين جمله آمده و ظاهرا ...

آيا جمله "به تعداد انسانها راه براي رسيدن به خدا وجود دارد" صحيح است؟

در ابتدا تذكر اين نكته لازم است كه " الطرق الي الله بعدد انفاس الخلايق " حديث نيست و در متن حديثي آن را نيافتيم. البته در متون عرفاني اين جمله آمده و ظاهرا اقتباسي از آيه " يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه؛ اي انسان، تو در راه پروردگارت رنج فراوان مي‏كشي پس پاداش آن را خواهي ديد " (1) است. لذا بايد گفت كه از اين رو، بايد گفت كه اين عبارت، عبارت مشهوري است كه اساس روايي ندارد. (2)

اما در مورد درستي آن؛ وقتي همه انسان ها رهرو راه رسيدن به خدا و ملاقات او هستند و به ملاقات هم مي رسند، پس به عدد خلايق راه رسيدن به خدا وجود دارد. اما هر راهي به يكي از اسم هاي خدا منتهي مي شود. بعضي راه ها انسان را به ملاقات وجه  قهار و منتقم خدا مي رسانند و بعضي به ملاقات وجه رحمن و رحيم و عطوف و رؤوف خدا.

اگر به ويژگيهاي راههايي كه آدميان براي شناسايي خداوند در پيش ميگيرند، دقت كنيم، ميتوان گفت: هر انساني در باب شناخت خدا راهي مخصوص به خود دارد  و هر كس او را به گونهاي مييابد و ميشناسد و از اين ديدگاه راههاي شناخت خدا بي شمار است.

حكما و متلكمان دستهبنديهاي مختلفي ارائه كردهاند كه هر كدام بر معيار خاص استوار است. براي مثال، در يك تقسيمبندي كلي راههاي شناخت خدا بر دو دستهاند:

1ـ راه استدلالي (نظري) مقصود از اين راه آن است كه آدمي با بهرهگيري از مقدمات و اصول عقلي، ادلهاي را براي اثبات وجود خدا و بر صفات و افعال او اجرا ميكند.

2ـ راه شهودي (عملي) در اين راه، آدمي از طريق تهذيب نفس و تصفيه باطن و از رهگذر سير وسلوك به جايي ميرسد كه خدا را با چشم دل مشاهده ميكند و اوصاف جمال و جلال او را مييابد.

در يك تقسيمبندي ديگر، عمدهترين راههاي شناخت خدا سه راه عقل، تجربه و راه دل است:

1ـ راه عقلي، راهي است كه در آن انسان با مددگيري از مقدمات، اصول و روشهاي كاملاً عقلي، اصل وجود خدا و اتصاف او را به  اوصاف خاص ثابت ميكند و درباره چند و چون افعال الهي به داوري مينشيند. براهين و ادله فلسفي اثبات خدا در اين بخش جاي ميگيرند.

2ـ راه تجربه: گاهي انسان به جاي بهرهگيري از اصول و قواعد عقلي صرف، نظري به جهان پيرامون خود ميكند و با مشاهده دقيق و انديشهورزي در اوصاف و روابط پديده‌‌هاي موجود در جهان، به وجود خداوند و اوصاف او مانند علم، حكمت، قدرت و... رهنمون ميگردد.

از آنجا كه اين راه بر مشاهده جهان طبيعت استوار است، راه تجربي ناميده ميشود.

ناگفته نماند كه در اين راه، رسيدن به سر منزل مقصود بدون به بكارگيري برخي روشها و اصول عقلي ممكن نيست، در نتيجه نميتوان راه تجربي را از راه عقلي كاملاً مستقل دانست.

برهان يا دليل نظم معمولاً به عنوان يك راه تجربي شناخته ميشود.

3ـ راه دل: گاه نيز آدمي با مراجعه به درون خويش و بينياز از هر گونه استدلال عقلي يا مشاهده تجربي، خدا را مييابد و از راه دل به كوي يار ميرسد.

خدايابي و خداشناسي فطري را ميتوان در اين گروه جاي داد، همچنين ميتوان كشف و شهود عرفاني و مشاهده قلبي خداوند و اوصاف جمال و جلالش را گونة ديگري براي خداشناسي از طريق دل به شمار آورد.

پي نوشت ها:

1. انشقاق(84) آيه6.

2. جهاد فرحات، بررسي سند چند حديث مشهور، ترجمه محمد قنبري، فصلنامه علوم حديث، شماره 30، زمستان 1382، ص 114 _ 135.

وقتی انسان خودش می تواند همه امور زندگی خود را اداره كند،
از ديدگاه جهان بيني اسلامي و توحيدي، هيچگاه انسان به گونه اي رها نشده كه خود همه كارها را مستقلاً انجام دهد و اتفاقاً يكي از دلائل لزوم شناخت خداوند درك همين...

وقتی انسان خودش می تواند همه امور زندگی خود را اداره كند، چه لزومی به شناخت خدا خواهد داشت؟

از ديدگاه جهان بيني اسلامي و توحيدي، هيچگاه انسان به گونه اي رها نشده كه خود همه كارها را مستقلاً انجام دهد و اتفاقاً يكي از دلائل لزوم شناخت خداوند در ك همين مطلب است كه انسان در افعال و حتي افكار خود نيازمند موجود برتري به نام خداوند است.

در واقع توحيد افعالي بيانگر اين عقيده است كه جهان هستي تنها يك فاعل حقيقي دارد و بر اساس آن جهان و هر چه در آن است [از جمله افعال انساني و ...] فعل خدا و ناشي از اراده اوست. لذا همانگونه كه موجودات در اصل وجود خود، وابسته به ذات او و عين ربط به او هستند، در تأثير و فعل خود نيز استقلالي نداشته و به او نيازمندند و هر كس هر چه دارد، از او و در حيطهء قدرت و سلطنت و مالكيت حقيقي اوست "وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمين"(1) و شما اراده نمي‏كنيد. مگر اينكه خداوند- پروردگار جهانيان- اراده كند و بخواهد."

در واقع غير خداوند، همگي موجودات و علتهاي ممكني بوده كه در نهايت به علتي مستقل ختم مي شوند. لذا گرچه در خارج علتهاي غير مستقل و تاثير گذاري آن ها را مي پذيريم. اما به ناچار اين علتهاي امكاني به علتي ختم مي شود كه خود علت چيز ديگري نبوده و همه موجودات در اصل وجود و افعال در نهايت به او نيازمندند.

البته توجه داشته باشيد اين امر بدان معنا نيست كه افعال در خارج از روي جبر صورت گرفته و تمام معلولهاي خارجي مستقيم به دست خدا انجام مي گيرد. بلكه مراد آن است كه تاثير گذاري تمام علتهاي جهان مانند گرماي آتش،تصادف و... بر اساس اراده خداوند بوده است به عبارت ديگر اراده خداوند بر آن تعلق گرفته كه افعال بر اساس علتهاي خاص خود صورت گرفته و هر معلولي علتي خاص داشته باشد و از معلولي خاص علتي خاص محقق شود مثلاً از آتش گرما صادر شود و...كه اگر اراده كلي و عمومي خداوند در اينگونه علتها نبود، به هيچ وجه علت تاثير گذار نخواهد بود.

 در مورد افعال انسان نيز گر چه همت و اراده او را در ايجاد فعل دخيل مي دانيم. اما در عين حال همين تلاش و اراده او را ناشي از اراده الهي دانسته به اين بيان كه خداوند نيز اراده كرده است كه اين انسان در اين لحظه با اختيار خود تلاش كند و در واقع همه نكته در آن است كه اراده الهي به اختيار انسان در تلاش و... تعلق گرفته است.

مثلاً پدر خانواده به صورت كلي اراده كرده است افعال بر اساس ميل و اراده فرزند شكل گيرد حال در اين قضيه هم اراده پدر دخيل است و هم اراده فرزند لذا گر چه فرزند فاعل حقيقي است و در موارد خطا فرزند محاكمه مي شود، اما اين فعل به اعتبار اذن و اراده عام پدر، به پدر نيز نسبت مي دهند چون اصل وجود فرزند و اراده و اختيار او و اجازه اعمال اراده و قدرت او همه و همه ناشي از خواست و اراده پدر بوده است.

لذا در حوادث عالم، اراده عام خداوند بر آن تعلق گرفته است كه هر سببي در كميت و كيفيت تعريف شده،تاثير گذار باشد. از يك طرف مثلاً خشكسالي  و...را به عواملي چون استفاده ناصحيح از منابع آب زير زميني يا برخي از گناهان و...نسبت مي دهند و  از طرفي اسباب  با خواست و ارداه خدا بوده و خداوند اراده كرده است كه حوادث  با علل خود تاثير گذار باشند و به همين منظور به خدا نسبت مي دهند.

خلاصه تصور آنكه بنده خود، تمام امور خود را مي گذراند، امري باطل است.

به علاوه آنكه نياز بشر تنها به نياز مادي خلاصه نمي شود نيازي هاي روحي و معنوي و اتكاء به موجود برتر در مواقع حساس و... از اموري است كه بشر به آن نياز دارد به گونه اي كه هيچگاه نمي توان عطش بشر به آنها را انكار كرد حال با اين بيان ،آيا مي توان شناخت خداوند به عنوان يگانه خالق هستي را ضروري ندانست ؟ در طول تاريخ بشر همواره با چند پرسش اساسي درگير بوده است چه كسي او را به اين جا آورده است ؟ براي چه آورده است ؟ بعد آن چه خواهد شد ؟ ما چه وظيفه اي در برابر آفريننده خود داريم ؟ و...آيا به راستي مي توان بدون شناخت خداوند به اين نياز هاي بشر پاسخ داد؟

در نتيجه لزوم شناخت خداوند هيچگاه جاي انكار و سوال ندارد و اتفاقاً آنچه جاي سوال دارد آن است كه با اين وجود ، چرا برخي افراد آن را رها كرده و از رفع اين نياز فطري غافل شده اند ؟

پي نوشت:

1. تكوير(81)آيه 29

زلزله بلاست یا یك رخداد طبیعی؟
بلا بودن یك زلزله منافاتی با حادثه طبیعی بودن آن ندارد و یك بلا ممكن است به شكل های مختلف و در قالب حوادث گوناگون طبیعی و غیر طبیعی رخ دهد؛ حوادثی نظیر آنچه ...

زلزله بلاست یا یك رخداد طبیعی؟

بلا بودن یك زلزله منافاتی با حادثه طبیعی بودن آن ندارد و یك بلا ممكن است به شكل های مختلف و در قالب حوادث گوناگون طبیعی و غیر طبیعی رخ دهد؛ حوادثی نظیر آنچه در پرسش آمده، ممكن است برای برخی امتحان و برای برخی دیگر عذاب باشد. در عین حال ممكن است  حادثه برای برخی هم كیفر باشد و هم امتحان و یا در برخی موارد تنها  بر اساس روند طبیعی باشد، یعنی امتحان و یا عذاب عامل وقوع حادثه نبوده ، بلكه بر اثر فعل و انفعالات طبیعی رخ داده باشد .

توضیح این امر آنكه به طور كلی حوادثی  كه در جهان طبیعت روی میدهد، چند گونه است:

الف) مصایب خود ساخته:

برخی بلاها به دست خود انسان ساخته میشود؛ این حوادثِ دردناك از نوع طبیعی است كه پرورده دست انسانهاست. اگر در شهری زلزله میآید و از بخشهای مستضعفنشین، هزاران قربانی میگیرد، اگر بیماری فراگیر یا قحط سالی همه گیر، تنها از افراد بینوا و از پا افتاده قربانی میگیرد، بر اثر عملكرد انسان، تحت تأثیر عوامل اجتماعی از جمله زورگویی ستمگران یا عمل نكردن به دستورهای دینی مبنی بر بهرهگیری صحیح از طبیعت، نظم، تعهد و...، است.

اگر افراد محروم همچون ثروتمندان از خانههای مقاوم در برابر حوادث برخوردار بودند و خانهها را طوری نمیساختند كه با مختصر حركتی در هم فرو ریزد،  چنین نمیشد.

در اینگونه بلایا، كافر و مؤمن یكسان تلقی میشود؛ بنابراین، طبق نظام علت و معلول كه بر عالم حاكم است، هر كس زمینههای لازم برای رویارویی با حوادث طبیعی (مثلاً زلزله برای كسانی كه روی خط زلزله زندگی میكنند) را فراهم نكند، آسیبپذیر خواهد بود.

قرآن كریم میفرماید: "إِنَّ اللَّهَ لاَ  یَظْـلِمُ النَّاسَ شَیئا وَ لَـَكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ یَظْـلِمُونَ ؛خداوند هیچ بر مردم ستم نمیكند؛ ولی این مردمند كه بر خویشتن ستم میكنند". (1)

ب) عاملی برای  بیداری و بازگشت:

گاهی حوادث ناخوشایند و ناگوار در زندگی انسانها رخ میدهد تا عاملی برای بیداری و  بازگشت به اصل فطرت  باشد؛ بر این اساس، زلزله می تواند گذشته از سنت طبیعی، و بلای آسمانی برای بیداری غافلان و تنبیه فاسقان یا امتحان همگان  باشد. این موضوع با طبیعی بودن و در كمربند زلزله قرار گرفتن یك شهر منافاتی ندارد، چرا كه حكمت الهی تعلق گرفته كه هر چیزی براساس علل و زمینه‏ها ضرورت پیدا كند حتی معجزه از دایره قانون علیت خارج نیست.

پ) كفاره  گناهان:

گاهی خدا برای از بین بردن آثار گناهان، برخی بلاها و مصیبتها را متوجه انسانها میكند تا به لطف و كرمش، بخشی از گناهان برخی گنهكاران را در دنیا بشوید تا پس از مرگ، گرفتار عذابهای دردناك نشوند.

ت) امتحان:

برخی بلاها برای آزمایش كردن مردم رخ میدهد؛ چرا كه یكی از سنتهای الهی است و به هیچ وجه تعطیل بردار نیست.

در قرآن كریم آمده است:

"وَ لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الاْمْوَا َلِ وَ الاْنفُسِ وَ الثَّمَرَ اَتِ وَ بَشِّرِ الصَّـَبِرِین؛َ

قطعاً شما را به چیزی از قبیلترس و گرسنگی و كاهشی در اموال و جانها و محصولات میآزماییم و مژده باد شكیبایان را".(2)

امتحان الهی شكل خاصی ندارد؛ گاهی در قالب فقر است. گاهی در پوشش غنا؛ گاهی به كثرت مال و اولاد است، گاهی به كاستن از آن ها.

قرآن می‏فرماید:

"نبلوكم بالشر و الخیر فتنةً؛ به خوبی و بدی شما را می‏آزماییم". (3)

در جریان وقوع  حوادث، افزون بر اعلان خطر و بیدارباش همگانی به این مطلب كه فاصله بین مرگ و زندگی بسیار كوتاه است و فواید دیگر، آزمون حس نوع دوستی و امتحان حركت در مسیر انسانیت نیز به عمل می آید.

در جریان آزمایش، هر كسی هویت خودش را نشان می دهد؛ در عده ای این حس  تقویت می‏شود و یاری‏رسانی‏ها برای روز قیامت ذخیره می‏شود .مضافاً بر این كه ملت‏ها و حكومت‏ها اظهار همدردی كرده، دولت‏ها و ملت‏ها به هم نزدیك می‏شوند و ده‏ها فواید دیگر اجتماعی و اقتصادی و روحی و معنوی كه بر وجود حوادث غم بار مترتب است.

 یكی دیگر از مهم‏ترین فوائد این گونه حوادث، درس گرفتن  جهت  رعایت اصول هندسی در ساخت و سازها و پیشگیری‏های لازم برای جلوگیری از تلفات و خسارات جبران‏ناپذیر آتی است.

 ث) برخی بلاها بر اثر گناه و خلافكاری پیش میآید. آثار وضعی عمل انسان است! این نوع بلاها نیزبه گونه ای زاییده  اندیشه و عمل خود انسان است.

قرآن كریم میفرماید:

"وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَیََّ ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَكَـَتٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَالأَْ رْضِ وَلَـَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَـَاهُم بِمَا كَانُواْ یَكْسِبُونَ ؛

 اگر مردمی كه در شهرها و آبادیها زندگی میكنند، ایمان آورند و تقوا پیشه كنند، درهای بركات آسمان و زمین را به روی آنها میگشاییم، ولی آنها آیات ما را تكذیب كردند، پس ما هم آنها را به مجازات اعمال شان گرفتیم". (4)

بعد از بیان این كه آنچه در عالم مادی اتفاق می افتد، بر اساس نظام علیت و معلولیت است. روشن می شود كه:

این گونه نیست كه تمام حوادث، مثل: زلزله، سیل و... كه در جهان طبیعت روی میدهد، در اثر اعمال انسان باشد، بلكه می تواند علل دیگری نیز داشته باشد، در این كه پاره‏ای از  شرور تكان دهنده برای غفلت زدایی و تأدیب است، تردیدی نداریم، چنان كه بعضی از عذاب‏ها هم كیفر كردار و ثمره اعمال مردم می‏باشد.

در توحید مفضل در خصوص یكی از حكمت‏های لرزش زمین امام صادق‏ علیه‏السلام می‏فرماید:

ای مفضل! عبرت بگیر از سرنوشت مردمی كه به وسیله زلزله‏ها با كمی زمان آن (چند ثانیه) چگونه جمعی هلاك شدند و گروهی منازل خود را ترك كرده و فرار می‏كنند!

اگر كسی بگوید: چرا زمین می‏لرزد؟ می‏گوییم: زلزله و نظائر آن موعظه و انذاری است برای مردم تا بترسند و تقوا را مراعات كرده و از معاصی كنده شوند.

سایر بلاهایی كه بر ابدان و اموال نازل می‏شود، به خاطر مصالحی است؛ اگر مردم شایسته و صالح باشند، در عوض آن، ثواب هایی برای آخرت شان ذخیره می‏شود كه هیچ چیز در دنیا با آن برابری نمی‏كند. گاهی این نوع بلاها سرعت می‏گیرد (در جوانی می‏رسد) كه به خاطر مصلحت فردی و اجتماعی است. (5)

  پی نوشت ها :

1. یونس(10) آیه  44.

2. بقره(2) آیه  155.

3. انبیا (21) آیه  35.

4. اعراف(7) آیه  96.

5. محمد باقر مجلسی،بحار،دارالاحیاء لتراث العربیه، بیروت، 1403 ق، ج 3، ص 121.

همانگونه كه در اسلام بعضی از کارها حرام شمرده می شوند
مهم‌ترین گناهان چون انحرافات جنسی و دروغ ،تهمت، در متون دینی ادیان مورد نفی و مذمت قرار گرفته نيز محدوده ايي براي روابط با نامحرم بيان داشته اند همچنین امور...

با عرض سلام خدمت شما آیا در ادیان دیگر مثل مسیحیت یا یهودیت كارهای حرام وجود دارد مثل خوردن مشروب و بدون حجاب بودن زن در حد موی سر و دست دادن مرد و زن آیا این كارها همانگونه كه در اسلام حرام شمرده می شوند در این ادیان هم حرام محسوب می شوند؟

مهمترین گناهان چون انحرافات جنسی و دروغ ،تهمت، در متون دینی ادیان مورد نفی و مذمت قرار گرفته نيز محدوده ايي براي  روابط با نامحرم بيان داشته اند همچنین امور نیک بسیاری مورد تأیید و سفارش قرار گرفتهاند.

در یهودیت، نوشیدن مشروبات مست کننده و شراب و حتی انگور تازه یا خشک، به علت تأثیرات مخرب و زیانبار(1) نهی شده است.(2) در شریعت یهود، مجازات کاهنینی که شراب و دیگر مسکرات را می نوشیدند، مرگ بود.(3) افرادی که خود را برای خداوند نذر می کردند، نیز می بایست از نوشیدن شراب پرهیز می کردند.(4) سلیمان اعتقاد داشت که شخص حکیم به شراب نزدیک نمی شود(5) و برای دوری از مصیبت و غم و پیروی از اراده خدا نباید مشتاق شراب بود. زیرا باعث فساد و گناه می شود.(6)

در(مسیحیت) انجیل آمده است که عیسی در شام خداوند شراب نوشیده است.(7) در نظر مسیحیان، نوشیدن شراب نوعی شکرگزاری به درگاه خداست.(8)  فرصتی برای یادآوری نجات و سعادت و مرگ عیسی مسیح است.(9) با این حال اعتدال و میانه روی در نوشیدن شراب توصیه شده است.(10)

 یکی از مراسم اعتقادی مسیحیان "عشاء ربانی" است. در انجیل "مرقس" آمده است: "در آن وقت که عیسی با شاگردانش مشغول غذا خوردن بودند، قرص نانی را گرفت و برکت داد. آن گاه آن را پاره پاره کرد و به آنان داد و گفت: بگیرید و بخورید، این بدن من است. پس جام شراب را گرفته و شکر کرد و به آنان داد. آنان همگی از آن نوشیدند".(11)

روشن است که انجیلهای موجود تحریف شده و احکام آن ها معتبر نیستند، چون هیچ کدام از پیامبران الهی، شرب خمر را تجویز نکردهاند.

اسلام

نوشیدن شراب (می) در اسلام مطلقا حرام دانسته شده(12) هیچ مسلمانی حق ندارد مشروباتی که در خود درصدی از الکل را داشته باشد بنوشد. هرگاه مسلمانی عمدا از مشروبات الکلی استفاده کند، مستحق مجازات 80 ضربه شلاق  خواهد بود. همچنین نماز فرد مست  تا شصت روز مورد قبول خداوند نمی باشد.(13)

پی نوشت ها:

1.  پیدایش 9:20؛ پیدایش 19:31.

2.  اعداد 6:3.

3.  لاویان 10:9.

4.  اعداد 6:3؛لاویان 10:8؛امثال 31:5؛عاموس 2:12؛اشعیا 28:7.

5.  امثال 20:1.

6.  امثال23:29؛ حبقوق 2:15.

7.  متی 26:26؛مرقس 14:22؛لوقا 22:17؛یوحنا 3:14؛قرنتیان 11:23.

8.  کولسیان 3:17.

 9.  اول قرنتیان 11:25.

10.  اول تیموتائوس 3:3؛تیطس 2:3.

 11.  التفسیر التطبیقی لکتاب المقدس، ص 1959؛ تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج 2، ص 737.

 12.مائده آیه 90.

 13. رک،ویکیپدیا، دانشنامه? آزاد ، http://fa.wikipedia.org/wiki.

----------------

حجاب، پیش از اسلام نیز به حسب مقتضیات زمان، در جوامع گوناگون وجود داشته است، طرح مسئله «حجاب» از سوی اسلام صرفاً در جهت حمایت از حقوق واقعی زن است. اصل حجاب  میان اقوام و ملل مختلف مطرح بوده و سابقه طولانى دارد، گرچه نحوه بهره‏گیرى از حجاب، حدود و احکام آن بر حسب سنت و آداب جوامع متفاوت بوده است.(1)

حجاب در شریعت موسى(ع:

ویل دورانت راجع به قوم یهود و قانون تلمود مى نویسد:

اگر زنى به نقض قانون یهود مى پرداخت، مثلاً بى آن که چیزى بر سر داشت، به میان مردم مى رفت و یا در شارع عام نخ مى ریسید یا با هر سخنى از مردان درد دل مى کرد یا صدایش آن قدر بلند بود که چون در خانه‏اش تکلّم مى کرد، همسایگانش مى توانستند سخنان او را بشنوند، در آن صورت مرد حق داشت بدون پرداخت مهریه او را طلاق دهد«.(2) از کتاب مقدس نیز بر مى آید که در عهد سلیمان(ع) زنان علاوه بر پوشش بدن، بُرقَعْ(روبند) به صورت مى انداختند.(3) همین سنت در زمان ابراهیم(ع) رایج بود. نامزد اسحق ،رِفْقه ابتدا که اسحق را دید، برقع به صورت انداخت.(4)

حجاب در شریعت عیسى(ع):

حجاب در شریعت حضرت عیسى(ع) نیز وجود داشت، چون عیسى (ع) گفت: فکر نکنید که من آمده‏ام تا تورات و نوشته‏هاى پیامبران را منسوخ نمایم، بلکه آمده‏ام تا آن‏ها را به تحقق برسانم.(5) یکی از این احکام حجاب بود که در دین قبل از مسیح ، یعنی دین یهود وجود داشت. افزون بر آن داده های تاریخی نشان می دهد زن‏ها در قرن‏هاى اولیه مسیحیت تنها با چادر مى توانستند در مراسم عبادى شرکت کنند، زیرا گیسوان شان فریبنده به شمار مى رفت و مى گفتند حتى فرشتگان ممکن است در موقع اجراى نماز از دیدن آن‏ها حواس شان پرت شود!(6) پاولوس فرمان داد زنان باید حجاب داشته و سر خود را بپوشاند.(7)

حجاب در شریعت زرتشت

زرتشت با توصیه ها و اندرزهای خود، کوشیده است تا پایه های حجابی را که زنان ایرانی به عنوان یک فرهنگ ملی در ظاهر عرف خود رعایت می کنند، در عمق روح آنان مستحکم نماید. از این راه، ضمانت اجرای قانون حجاب را در آینده نیز تامین نماید. بدین سان، جامعه خویش را در مقابل امکان انحراف های اخلاقی، بیمه کند.

یكی از نویسندگان می نویسد: «حجاب چهره زنان جزو سنّت های ملّی بوده است. در ایران قبل از اسلام، كه امتیاز طبقاتی پایه تشكیل جامعه بود، زنان محتشم ایرانی برای حفظ حرمت و حشمت، با پرده نازكی صورت شان را می پوشاندند. این رسم و عادت به تدریج، رنگ مذهبی به خود گرفت تا جایی كه كسی را یارای گفت و گو در باره آن نماند. در كیش آریایی، زنان محترم، محجوب بودند... همچنین محجوب بودن (پوشش صورت) به زنان اشراف اختصاص داشته است.»(8)

 روسری بانوان زرتشتی پارچه ای رنگین و با نقش و نگار و به طول حدود سه متر و نیم و عرض یك متر بود كه مانند بانوان بختیاری روی كلاهك می گذاشتند و با دستمال روی آن را می بستند. (9)

جهت آگاهی بیش تر به کتاب های زیر مراجعه فرمایید :

1. علی محمدی،حجاب در ادیان

 2. ابوالقاسم اشتهاردی، حجاب در اسلام

3. محمد محمدی اشتهاردی، حجاب بیانگر شخصیت

پى نوشت ها :

1. مجله پیام زن، ش 19، ص 69 - 71؛ ش 20، ص 80 - 83.

2. ویل دورانت، تاریخ و تمدن، ج 4، عصر ایمان، ص 461 ، سازمان انتشارات  و آموزش انقلاب، تهران، 1368ش.

3. کتاب مقدّس، عهد قدیم، سفر نشید الاناشید، باب: 5.

4. همان، سفر تکوین، باب :24.

5. عهد جدید، انجیل متى، باب 20.

6. تاریخ تمدن، ج 9، ص 242.

7. جلال الدین آشتیانى، تحقیق در دین مسیح، ص 286، بی نام.

8.حسن صدر، حقوق زن در اسلام و اروپا، ص ۷ و ۵۱، بی نام.

9. حجاب در ادیان ،ص ۹۱، اشراق، 1373.

علت به وجود آمدن ادیان مختلف و مذاهب مختلف در چیست؟
بهترین تعریف دین كه شامل تمام ادیان شده و در فرهنگ ما و میان ما شناخته شده تر می‏باشد، آن است كه به "مجموعه اعتقادات و باورها و احكام و قوانین الهی" ...

علت به وجود آمدن ادیان مختلف و مذاهب مختلف در چیست؟

برای دین تعریف‏های متعددی شده است، اما بهترین و جامع‏ترین تعریف دین كه شامل تمام ادیان شده و در فرهنگ ما و میان ما شناخته شده تر می‏باشد، آن است كه به "مجموعه اعتقادات و باورها و احكام و قوانین الهی" دین اطلاق می‏شود.

بر مبنای این تعریف كه در ادیان آسمانی به آن توجه شده است، ادیان الهی نمی‏توانند مختلف باشند؛ به این معنا كه باورها و اعتقادات اصیل و اصول ادیان با هم تفاوت داشته باشد، زیرا تمام دین‏های آسمانی از طرف خداوند نازل شده و همه آنها در گوهر و اصول با هم اشتراك دارند. همه ادیان آسمانی به یكتاپرستی و اعتقاد و باور به رستاخیر دعوت كرده‏اند و همه پیامبران آسمانی در این دعوت با هم مشترك‏اند، همان گونه كه در آیات قرآن به آن اشاره شده است.(1)

اگر ادیان در اصول و مبانی و جوهر با هم اختلاف داشته باشند، اختلاف را نه در دین و یا آورنده‏گان آن (پیامبران الهی) بلكه در پیروان آنها و اعتقاداتی كه به دین بسته شده است باید جستجو كرد.

بنابراین ادیان هیچ گاه با هم تفاوت ندارند و اصولاً براساس فرهنگ دینی ما و آیات قرآن چیزی به نام ادیان وجود ندارد. هر جا سخن از دین در قرآن آمده، به صورت لفظ مفرد (دین) بیان شده و نه ادیان، در عین حال شریعت و راه و روش هر یك از پیامبران الهی با هم متفاوت بوده است. تصوری كه در مورد تعدد ادیان الهی می‏رود، در واقع تعدد و اختلاف در شریعت‏ها و راه و روش دعوت به سوی خداوند و احكام و قوانین می‏باشد كه برای سعادت بشر از طرف خداوند وضع شده است.

در آیات قرآن بیان شده كه برای هر پیامبری، شریعت و روش جداگانه‏ای قرار دادیم. (2)

اما چرا پیامبران دارای شریعت‏های جداگانه بوده‏اند و چرا پس از هر دوره و زمانی، خداوند پیامبری جدید با شریعت و قانون جدید به سوی بندگان فرستاده است؟

درضمن باید متذكر ‏شویم كه پیامبران بر دو دسته بوده‏اند:

پیامبران تشریعی و پیامبران تبلیغی.

پیامبران تشریعی، پیامبران بزرگ الهی مانند حضرت ابراهیم(ع)، موسی(ع)، عیسی(ع) و محمد(ص) بوده‏اند كه صاحب شریعت و آیین و قوانین خاصی برای جامعه و نجات انسان‏ها بوده‏اند.

پیامبران تبلیغی كسانی بوده‏اند كه از طرف خداوند برای هدایت بشر آمده، اما شریعت و قوانین خاصی (غیر از آنچه پیامبران صاحب شریعت بیان كرده بودند) نداشتند این گروه از پیامبران، شریعت پیامبران بزرگ را تبلیغ می‏كردند.

حال می‏گوییم: ظهور پیامبران اختصاص به دوره و منطقه خاصی نداشته و برای امت‏های مختلف، پیامبران الهی (خواه تبلیغی یا تشریعی) وجود داشته‏اند.

در آیات قرآن آمده كه هر قوم و امتی پیامبری داشته است. (3)

اما تجدید نبوت‏ها و آمدن پیامبران مختلف می‏تواند به دو علت باشد:

1 - تحریف ادیان و شرایع آسمانی.

2 - عدم رشد و بلوغ فكری انسان‏ها و تغییر شرایط و نیازهای جدید.

در دوران گذشته كه پیامبران متعدد آمده و بعضاً شریعت تغییر می‏یافت، یا از این جهت بود كه شریعت پیامبران سابق و دین‏شان مورد تحریف واقع می‏شد و دست بشر در آن رخنه می‏نمود و موجب تغییر و تبدیل دین و شریعت پیامبران می‏شد، یعنی عالمان و دانشمندان بزرگان آن دین، دین را به دلخواه خود تفسیر و آن را از حقیقت خود منحرف می‏كردند. در نتیجه طبعاً انتظاری كه از دین و شریعت پیامبر می‏رفت، برآورده نمی‏شد.

یا به جهت آن كه انسان‏ها (چون دوران رشد را پشت سر می‏گذارند) در هر دوره‏ای نیاز به تعالیم جدید و شریعت و قوانین تازه (با توجه به شرایط زمان و نیازهای عصر خود) دارند، مانند بچه‏ای كه دوران كودكی و دبستان را پشت سر گذاشته و وارد مرحله جدیدی از فراگیری می‏شود كه طبعاً باید با توجه به رشد فكری و نیازهای او تعالیم و دانش‏های جدید به او داده شود امكان نداشت تعالیم در دوره قبل به او یاد داده شود و نیاز به تعالیم و دستورات جدید بود به عبارت دیگر پیامبران به موازات تكامل بشر تعلیمات خویش را كه همه در یك زمینه بوده القا كرده‏اند مثلاً تعلیمات اسلام در مورد مبدا و معاد ، معرفت دینی، روابط اجتماعی ، عبادات و... با معارف پیامبران پیشین از نظر سطح مسایل و همچنین كمیت آن تفاوت بسیار دارد. به تعبیر دیگر بشر در تعلیمات انبیا مانند یك دانش‏آموز بود كه لازم بود او را آهسته آهسته از كلاس اول تا آخرین كلاس بالا برند.

 بر این اساس علت تجدید نبوت‏ها به خاطر این دو مسئله اساسی بوده است، به همین خاطر بعد از شریعت حضرت موسی(ع)، پس از سالیان و قرن‏های بسیار پیامبر جدید (حضرت عیسی(ع)) مبعوث شد، كه آیین جدیدی آورد. حال اگر این دو عامل برای تجدید نبوت‏ها و آمدن پیامبران جدید با شریعت و آئین جدید وجود نداشته باشد، یعنی اگر دین و آیین پیامبر مورد تحریف واقع نشود، هم چنین بشر به اندازه‏ای از رشد و بلوغ فكری دست یابد كه بتواند همه تعالیم را دریافت كند و آنها را حفظ نماید و یا قانونی كلی را دریافت كند كه در سایه آن بتواند به نیازهای زمان خود پاسخ دهد، دیگر علت‏های تجدید نبوت و شریعت وجود نخواهد داشت. با آمدن اسلام این مسئله تحقق یافت، یعنی هم متن اصلی دین (قرآن ) از تحریف مصون ماند و هم بشر به اندازه ای از رشد و بلوغ فكری رسید كه بتواند دین خود را حفظ نماید و نیازهای جدید خود را بر اساس اصول آخرین دین و شریعت به دست آورد، پس نیاز به پیامبر جدید نبود.

پی‏نوشت‏ها:

1. نحل (16) آیه 36.

2. مائده (5) آیه 48 و شوری (42) آیه 13.

3. فاطر (35) آیه 42 و نحل (16) آیه 36.

-------

 نسبت به مذاهب مختلف

بايد گفت :فرستادن پیامبران و نازل كردن وحی بر آنان از جانب خداوند برای حل اختلافاتی است كه به طور طبیعی قبل از نبوت­ها پیدا میشود. انسانها در اثر برداشتهای مختلف، اختلاف فكر و نظر و رفتار پیدا میكنند. اختلاف طبیعی است و گناه نیست، زیرا ناشی از ستمگری، بزرگی طلبی و  انگیزه‌‌های نفسانی نمیباشد. خداوند برای رفع اختلافها و پدیدآوردن وحدت، پیامبران را میفرستد و كتاب را بر آنان نازل میكند:

كان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الكتاب بالحق لیحكم بین الناس فیما اختلفوا فیه؛(1) مردم یك گروه بودند. خدا رسولان را بشارت دهنده و ترساننده فرستاد و با پیامبران، كتاب را به حق نازل كرد تا دین خدا به عدالت در موارد نزاع و خلاف بین مردم حكم فرما باشد. متأسفانه پس از بعثت پیامبران و نازل شدن كتاب، صاحبان كتاب و ایمان آورندگان، در تفسیر آن اختلاف كرده و مذاهب مختلف ایجاد میكنند. علت به وجود آمدن اختلاف در تفسیر آن است كه آنان از گردن نهادن به حكم مفسّر واقعی دین خودداری ورزیده، خودشان بدون اینكه مجوّز دینی داشته باشند، به تفسیر دین و كتاب اقدام مینمایند، چنان كه به رأی و اجتهاد خود عمل میكنند یا بالاتر از آن هواهای نفسانی خود را به عنوان تفسیر كتاب ارائه میدهند! پس از آن، هر كدام پیروانی پیدا كرده و فرقههایی ایجاد میكنند. قرآن در ادامه همان آیه میفرماید:

«و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جاءتهم البیّنات بغیاً بینهم؛ در خود كتاب اختلاف نكردند مگر صاحبان آن، آن هم بعد از آن كه آیات روشن بر آنان آمد، از سر ستمگری و ستم در آن اختلاف كردند».

تاریخ اسلام نمونهای از این قاعده و قانون كلی است. پیامبر برای حل اختلاف و ایجاد اتحاد و هدایت به راه راست مبعوث شد و قرآن برایشان نازل گشت تا كتاب هدایت و وحدت زا باشد. رسول خدا تا زمانی كه در قید حیات بود، تفسیر كتاب را عهده دار بود. به هنگام وفات در وصیت معروف خود به جامعه اسلامی اعلام فرمود:

«من از بین شما میروم و دو چیز ارزشمند به میراث میگذارم تا وقتی كه به آن دو تمسك بجویید، از گمراهی ] و اختلاف[ درامان خواهید بود: كتاب خدا و عترتم، یعنی اهل بیتم».(1)

عترت پیامبر كه حضرتش آنان را معرفی كرد، یعنی امام علی و فرزندان معصوم ایشان كه مفسران كتاب خدا بودند. اگر جامعه اسلامی برای فهم كتاب خدا به آنان مراجعه میكرد، از گمراهی و اختلاف در امان میماند، ولی با وفات پیامبر(ص) عترت خانه نشین گردید و از اجتماع رانده شد و مانع ارتباط مردم با آنان شدند و دیگران عهده دار تفسیر قرآن شدند و هر كدام رأیی و نظری ارائه دادند، در نتیجه فرقههای مختلف كلامی مثل اشاعره، معتزله ، ماتریدیه و... فرقههای مختلف فقهی مثل مالكی ،حنبلی، حنفی و شافعی و... پیدا شد.

اگر جامعه به حكم خدا و پیامبر گردن مینهاد و برای دریافت تفسیر دین و كتاب خدا به محضر عترت مراجعه میكرد و عترت در بیان دین خدا آزاد بود، به هیچ وجه اختلاف پیدا نمیشد و مذاهب ایجاد نمیگردید و فقط یك مذهب وجود داشت.

پینوشتها:

1. صحیح مسلم، ج4، ص 1873، به نقل از پیام قرآن،ج9، ص63، چ مدرسه امیرالمؤمنین،قم.

وجه مشترك دين اسلام را با ديگر اديان نظير سني،مسيحيت،بودا،هندو و......
بررسي مشتركات اديان، مانند يهود ، مسيح ، هند ... نياز به نگارش يك كتاب دارد، بهترين را ه براي شناخت اديان، مطالعه كتاب هايي است كه به بيان تاريخ اديان پر داخته

مي خواستم وجه مشترك دين اسلام را با ديگر اديان نظير سني،مسيحيت،بودا،هندو و...... را بدانم.

متشكرم

بررسي مشتركات اديان، مانند يهود ، مسيح ، هند ... نياز به نگارش يك كتاب دارد، بهترين را ه براي شناخت اديان، مطالعه كتاب هايي است كه به بيان تاريخ اديان پر داخته اند، در عين حال همه اديان الهي در اصل محور هاي زير مشترك هستند:

1- اعتقاد به توحيد و خداپرستي

2 - اعتقادبه معاد و عالم آخرت، يعني در همه اديان الهي، جهان و انسان سرانجام و غايتي دارد و تسلط بر جهان مادي براي رسيدن به تكامل معنوي مد نظر است...

3- در همه اديان الهي، اعتقاد به تقدس وجود دارد، يعني در هر ديني برخي از موارد مقدس شمرده مي شوند.

4- اعتقاد به غيب در همه اديان الهي وجود دارد، يعني چيزهايي در هستي وجود دارد كه فراتر از اموري است كه با حواس ظاهري (حواس پنجگانه) درك شود.

5- همه اديان الهي خصوصيات انساني دارند و محور آنها تربيت انسان است و تعاليم آن براي انسان و ويژگيهاي او آمده است.

6. اعتقاد به نبوت وبعث پيامبران، يعني در اديان الهي اين مطلب آمده است كه ازسوي خداوند، - جهت هدايت و تربيت انسان ها- ، انبياء مبعوث شده اند.

7 - اعتقاد به منجي جهان و اعتقاد به موعود در همه اديان به صورتي وجود دارد. (1)

7 - نظام ارزشها و اخلاق. يكي از اصول بسيار مهمي كه در همه اديان الهي بدان سفارش شده است ارزش هاي اخلاقي است، ازجمله:

الف. تهذيب جامعه

ب.رسيدگي به مستمندان

ج.عدالت و برابري

مسأله تهذيب جامعه از مفاسد جنسي و تشكيل خانواده، به منظور تحقق اين مسأله، از جمله نقاط محوري و مشترك بين الاديان است و به نظر مي رسد كه اغلب اديان بر اين نكته توافق داشته باشند. ازدواج در اديان آسماني، مطلوب و تجرد مردود است. از نظر برخي از اديان، اگر افرادي مي توانند خود را حفظ كنند، مجرد بمانند بهتر است. اما اگر نمي توانند خود را حفظ نمايند، بايد طريق ازدواج سالم را پيشه كنند. برخي از اديان، تجرد را مذموم دانسته و هر چه سريع تر، پس از دوران بلوغ، امر به ازدواج مي نمايند. ازدواج در همه اديان، براي جلوگيري جامعه از افتادن به دام مفاسد، امري جدي و مهم تلقي گرديده است.

رسيدگي به مستمندان، ارزشي اخلاقي و معنوي است كه به حكم فطرت انسان، بسيار والا و ارزشمند است و تقريبا به طور يكنواختي در همه اديان الهي و آسماني، رسيدگي به مستمندان و رعايت حال آنها از ضرورت و قداست فوق العاده اي برخوردار است. اين مسأله در انديشه اسلامي، جزئي انفكاك ناپذير است، به همين جهت جهت كمك به نيازمندان، زكات و انفاقات مالي تشريع گرديده است، و حتي در برخي از موضع گيري ها، شرط قبولي عباداتي همچون نماز و حج، پرداخت زكات و انفاقات مالي به فقراي جامعه اسلامي و نيازمندان است. به گونه اي كه اقامه نماز را با پرداخت زكات مقرون فرموده است: « فاقيموا الصلوه و اتو الزكوه » نماز را بپا داريد و زكات بدهيد.

آئين يهود، به صراحت به وجود طبقات مختلف اجتماعي اذعان دارد: طبقاتي كه نام مي برد: بي پدر، بيوه، فقير و غريب است. ( سفر تثنيه، 17و22). از نظر يهوديان، فقرا طبقه اي مستحق توجهند. در سفر خروج، به يهوديان توصيه مي شود كه به خاطر شفقت نابجا اجراي عدالت ( تسركه) را به نفع فقرا به انحراف نكشانند. در راستاي همين امر، مراقبت از بيماران و عيادت از آنها، امري جدي و لازم و واجب تلقي گرديده است. طبقه غريبان در تورات به شدت مورد توجه واقع شده اند: « بر غريب ستم مكن، زيرا كه از دل غريب خبر داريد، چون شما در زمين مصر غريب بوديد». ( سفر پيدايش، آيه 9، ص 23).

واكنش مسيحيان به نيازمندان و رسيدگي به وضعيت آنها، دقيقا برگرفته از تعاليم مسيح است. در بسياري از نكات و نقاط مورد بحث در انجيل، فقرا و معلولان و نيازمندان را كه محروميت هاي شديد دارند، در تماس با حضرت عيسي عليه السلام مي نگريم و نيز اشاره اكيدي وجود دارد كه آن حضرت با فقيران و نيازمندان همواره مي نشسته اند و در تماس بوده است.

مسأله عدل و عدالت ورزي، صفتي اخلاقي و ريشه همه اخلاقيات است .عدالت در انديشه اسلامي، اشرف فضيلت ها و بالاترين صفات است و علت پيدايش همه رذايل اخلاقي به نوعي بازگشت به فقدان عدالت در شخص دارد.

اتكا بر مقوله عدل، در آئين اصلي يهود، مهم و قابل توجه است. واژه "تسد"كه، به معناي عدل است - در تورات و تلمود - شديدا به آن توصيه گرديده است. مسيحيان اعتقاد دارند كه محبت خدا به مردم در زندگي مسيح تجلي يافته است. از نظر مسيحيان در ميان انسانها اختلافاتي وجود دارد، اما آنچه كه مي تواند اين اختلافات را منشأ رحمت و جود خداوندي قرار دهد، صفت عدل است. مسيحيان اصيل، اختلافات بشري را كه منجر به برتري يك نژاد (سفيد) باشد، مردود شمرده و عدالت را لازمه بقاي جامعه مي دانند. در تعاليم حضرت مسيح (ع) چنان آمده است كه انسان ظالم به بهشت وارد نمي شود و ورود انسان ظالم و غير دادگر به بهشت، به سختي رد شدن شتري از روزنه سوزن است. صفات اخلاقي و فاضله ديگري وجود دارد، نظير صداقت و راستگويي، امانت داري، ترحم بر مستمندان، تواضع و فروتني و ساير خصلت هاي الهي كه در اديان مختلف، عقيده و هدف و گرايش واحدي نسبت به آنها وجود دارد. در اين راستا، آئين هايي نظير آئين بودا، كنفوسيوس، و هندوئيسم و.. . نيز به نوعي بر اين آرمان هاي اخلاقي وحدت نظر ضمني دارند.(2)

 درباره اديان به منابع زير مراجعه نماييد

 1- تاريخ اديان ومذاهب جهان  (3 - 1) ، عبد لله مبلغي آباداني

 2- آشنايي با تاريخ اديان ، غلامعلي آريا

 3- اديان زنده جهان ، ت رابرت هيوم، ترجمه: عبدالرحيم گواهي

 4- تاريخ اديان ، اصغر حكمت

 6- تاريخ جامع اديان ، ترجمه، حكمت

 7- آشنايي با اديان ، حسين توفيقي

در كتاب هاي فوق همه اديان چه الهي و چه غير الهي مورد بررسي قرار گرفته ولي كتابهاي ذيل اديان مسيحي و يهودي را به صورت خاص مورد بررسي قرار مي دهند:

 1- كلام مسيحي، توماس ميشل، ترجمة حسين  توفيقي

 2- درآمدي به مسيحيّت، مري جوي ويور ترجمة حسن قنبري

 3- عقايد و آداب يهودي، آلن آنترمن، ترجمة رضا فرزين

پي نوشت ها :

1. http://alirezamirmana.blogfa.com/post-9.aspx

http://www.tahoordanesh.com/page.php?pid=11941 .2

اديان هم عصر پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) كدام اديانها بودند؟
در ابتدا بيان اين مطلب لازم است كه ما – دقيقا- نمي دانيم در عصر پيامبر اسلام (ص) چه دين هايي وجود داشته اند، زيرا تاريخ اديان آن عصر روشن نيست، همچنين بايد ...

 اديان هم عصر پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) كدام اديانها بودند؟

در ابتدا بيان اين مطلب لازم است كه ما – دقيقا- نمي دانيم در عصر پيامبر اسلام (ص) چه دين هايي وجود داشته اند، زيرا تاريخ اديان آن عصر روشن نيست، همچنين بايد بدانيم كه مقصود از اديان عصر پيامبر (ص) چيست، اگر مقصود اين است كه در عصر رسول خدا – به حسب واقع – چه دين هايي بوده اند، بايد بگويم، در آن عصر يك دين وجود داشت و آن اسلام بود، زيرا ما باور داريم كه دين بعد، دين قبل را نسخ مي نمايد، يعني با آمدن دين مسيح، دين يهود نسخ گرديده، و با آمدن اسلام دين مسيح نسخ شده است، البته نا گفته نماند كه پيامبر (ص) قبل از بعثت در زمان حضرت عيسي (ع) زندگي مي كرد، لذا هم عصردين مسيح (ع) بود؛ اما اگر مقصود از اديان هم عصر رسول خدا، اعتقادات پيروان اديان باشد، در اين صورت بايد گفت: هم قبل از بعثت و هم بعد از بعثت پيامبر (ص) اديان ديگر نيز بوده اند، مثلا يهوديان و مسيحيان هم قبل از بعثت رسول خدا بودند وهم بعد از بعثت باور داشتند كه دين يهود ومسيح نسخ نشده اند، مگر اين يهوديان نبودند كه چه مشكلاتي رابراي پيامبر (ص) به وجود آوردند. مگر اين مسيحيان نبودند كه خواستار مباهله با پيامبر (ص)گرديدند؟ (1)در قرآن نيز مي خوانيم :"إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصاري وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ" (2)؛ كساني كه (به پيامبر اسلام) ايمان آورده‏اند، و يهود و نصاري و صابئان (پيروان يحيي يا نوح يا ابراهيم) آنها كه ايمان بخدا و روز رستاخيز آورده‏اند و عمل صالح انجام داده‏اند پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است، و هيچ گونه ترس و غمي براي آنها نيست.

مراد از «الَّذِينَ هادُوا» يهوديان و مراد از «النَّصاري»، مسيحيان هستند. برخي گفته اند مراد از صَّابِئِينَ جمعيتي از پيروان نوح بوده‏اند، و ذكر اين عده در رديف مؤمنان و يهود و نصارا نيز دليل آن است كه اينان مردمي متدين به يكي از اديان آسماني بوده، و به خداوند و قيامت نيز ايمان داشته‏اند. و اينكه بعضي آنها را مشرك و ستاره‏پرست، و بعضي ديگر آنها را مجوس مي‏دانند صحيح نيست...

آنها معتقدند نخست كتابهاي مقدس آسماني به آدم، و پس از وي به نوح، و بعد از او به سام، و سپس به" رام"، و بعد به ابراهيم خليل، سپس به موسي و بعد از او بر يحيي بن زكريا نازل شده است. -در مجموع - آنان پيروان يحيي بن زكريا مي‏باشند. (3)

هچنين درقرآن از مجوس و مشركان سخن به ميان آمده است كه نشان مي دهد در عصر حضرت رسول (ص) مجوسيان و مشركان نيز وجود داشته اند:" ...الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصاري‏ وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلي‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ "(4)؛ كساني كه ايمان آورده‏اند و يهود و صابئان و نصاري و مجوس و مشركان، خداوند در ميان آنها روز قيامت داوري مي‏كند و حق را از باطل جدا مي‏سازد، خداوند بر هر چيز گواه است (و از همه چيز آگاه).

واژه" مجوس" فقط يك بار در قرآن مجيد در همين آيات مطرح شده و با توجه به اينكه در برابر مشركان و در صف اديان آسماني قرار گرفته‏اند چنين بر مي‏آيد كه آنها داراي دين و كتاب و پيامبري بوده‏اند. ترديدي نيست كه امروز مجوس به پيروان زردشت گفته مي‏شود، و يا لا اقل پيروان زردشت بخش مهمي از آنان را تشكيل مي‏دهند، ولي تاريخ خود زردشت نيز به هيچوجه روشن نمي‏باشد، تا آنجا كه بعضي ظهور او را در قرن يازدهم قبل از ميلاد دانسته‏اند و بعضي در قرن ششم يا هفتم! اين تفاوت و اختلاف عجيب يعني پنج قرن! نشان مي‏دهد كه تا چه اندازه تاريخ زردشت تاريك و مبهم است. معروف اين است او كتابي به نام" اوستا" داشته كه در سلطه اسكندر بر ايران از بين رفته است، و بعدا در زمان بعضي از پادشاهان ساساني بازنويسي شده از عقائد آنها مطالب زيادي در دست نداريم، ولي چيزي كه امروز بيش از همه شهرت دارد مساله اعتقاد به دو مبدأ خير و شر يا نور و ظلمت است، به اين ترتيب كه خداي نيكيها و نور را" اهورامزدا" و خداي شر و ظلمت را" اهريمن" مي‏دانند، و به عناصر چهار گانه مخصوصا" آتش" احترام بسيار مي‏گذارند تا آنجا كه آنها را" آتش‏پرست" مي‏خوانند و هر جا آنها هستند آتشكده‏اي كوچك يا بزرگ نيز وجود دارد. (5)

پي نوشت ها:

1. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1374، ج‏2، ص579 .

2. بقره، آيه62 .

3. ناصر مكارم، همان، ج1، ص289.

4. حج، آيه 17 .

5. تفسير نمونه، ج‏14، ص 45.

صفحه‌ها