كلام

آیا ممکن است در آخرت با خانواده ام زندگی کنم؟
در روایات نقل‌شده از معصومان (ع)، به این نکته تأکید شده که این دیدار محدود به افراد هم‌رتبه در بهشت نیست. ممکن است کسی در رتبه پایین‌تر باشد اما ...

من خانواده‌ام را خیلی دوست دارم. آیا ممکن است در آخرت آن‌ها را بشناسم و با آن‌ها زندگی کنم؟

دوست عزیز

پرسش شما دو بخش دارد. در ادامه به هر يک از آن‌ها مستقلاً می‌پردازیم:

بخش اول: آيا انسان‌ها در روز قيامت همديگر را می‌شناسند؟

براي شناخت جزئيات زندگي پس از مرگ، راهي جز استناد به متون ديني در دست نداريم. در متون ديني نيز اطلاعات محدودي درباره زندگي پس از مرگ، وجود دارد. بااین‌حال، مستند به برخي از آيات انسان‌ها در آخرت همديگر را به‌جا می‌آورند. براي نمونه به آيه بنگريد: «فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ؛ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كانَ لي‏ قَرينٌ؛ يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقينَ؛ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدينُونَ؛ قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ؛ فَاطَّلَعَ فَرَآهُ في‏ سَواءِ الْجَحيمِ»(1)؛ يعني: «(درحالی‌که آن‌ها غرق گفتگو هستند) بعضى رو به بعضى ديگر كرده مى‏پرسند... كسى از آن‌ها مى‏گويد: «من هم‌نشینی داشتم كه پيوسته مى‏گفت: آيا (به‌راستی) تو اين سخن را باور كرده‏اى كه وقتى ما مُرديم و به خاك و استخوان مبدّل شديم، (بار ديگر) زنده مى‏شويم و جزا داده خواهيم شد؟!» (سپس) مى‏گويد: «آيا شما مى‏توانيد از او خبرى بگيريد؟» اينجاست كه نگاهى مى‏كند، ناگهان او را در ميان دوزخ مى‏بيند.»

بنابراين، انسان‌ها همديگر را می‌شناسند و از احوال همديگر می‌پرسند.

همچنين در آيه ديگري به گفتگوي جهنميان اشاره می‌شود که در جهنمي شدن، همديگر را مقصر می‌دانند. طبیعتاً آن‌ها همديگر را شناخته‌اند و به همين جهت، باهم مجادله می‌کنند: «هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ؛ احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُون؛ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى‏ صِراطِ الْجَحيمِ؛ وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ؛ ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ؛ بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ؛ وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ؛ قالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمينِ؛ قالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنينَ؛ وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغينَ»(2)؛ يعني: «(آرى) اين همان روز جدايى (حقّ از باطل) است كه شما آن را تكذيب مى‏كرديد. (در اين هنگام به فرشتگان دستور داده مى‏شود): ظالمان و هم‌ردیفانشان و آنچه را مى‏پرستيدند ... (و در اين حال، بدکاران) رو به يكديگر كرده و از هم مى‏پرسند... گروهى (مى‏گويند: شما رهبران گمراهى بوديد كه به‌ظاهر) از طريق خيرخواهى و نيكى وارد شديد امّا جز فريب چيزى در كارتان نبود). (آن‌ها در جواب) مى‏گويند: شما خودتان اهل ايمان نبوديد (تقصير ما چيست)؟! ما هیچ‌گونه سلطه‏اى بر شما نداشتيم، بلكه شما خود قومى طغيانگر بوديد».

بنابراين، در آخرت نيز برخي از انسان‌ها همديگر را می‌شناسند؛ اما این‌که گستره اين آگاهي چقدر است معلوم نيست.

بخش دوم: ادامه زندگي با خانواده در جهان آخرت ممکن است؟

آياتي از قرآن، به اين نکته مهم اشاره دارند که در بهشت، پدران و همسران و فرزندان به شخص مؤمن، ملحق می‌شوند:

«وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ»(3)؛ یعنی: « كسانى كه ايمان آوردند و فرزندانشان به پيروى از آنان ايمان اختيار كردند، فرزندانشان را (در بهشت) به آنان ملحق مى‏كنيم؛ و از (پاداش) عملشان چيزى نمى‏كاهيم؛ و هر كس درگرو اعمال خويش است».

«وَ الَّذينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ؛ جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ» (4)؛ يعني: «و آن‌ها كه بخاطر ذات (پاك) پروردگارشان شكيبايى مى‏كنند؛ و نماز را برپا مى‏دارند؛ و ازآنچه به آن‌ها روزى داده‏ايم، در پنهان و آشكار، انفاق مى‏كنند؛ و با حسنات، سيئات را از ميان مى‏برند؛ پايان نيك سری ديگر، از آن آن‌هاست. (همان) باغ‌های جاويدان بهشتى كه وارد آن مى‏شوند؛ و همچنين پدران و همسران و فرزندان صالح آن‌ها؛ و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى‏گردند».

روشن است که منظور از الحاق فرزندان یا پدران به شخص مؤمن، اين نيست که فقط فرزندان یا پدران به شخص مؤمن ملحق می‌شوند و مادران به شخص مؤمن، ملحق نمی‌شود بلکه منظور اين است که ياران و دوستان و کساني که آدمي به آن‌ها عشق می‌ورزد، در بهشت به او ملحق می‌شوند؛ ازجمله: پدران و همسران و فرزندان. بنابراين، می‌توان دريافت که چه‌بسا انسان‌های ديگر نيز هستند که به آدمي ملحق می‌شوند و اين آيه درصدد بيان تمامي آن‌ها نبوده است. بنابراين، ممکن است که ياران و دوستان نيز اگر مؤمن باشند و اگر بخواهند با شخص مؤمن ديدار کنند، به او ملحق شوند.

در روایات نقل‌شده از معصومان (ع)، به این نکته تأکید شده که این دیدار محدود به افراد هم‌رتبه در بهشت نیست. ممکن است کسی در رتبه پایین‌تر باشد اما به‌واسطه تفضّل خداوند، به خانواده‌اش در مرتبه بالاتر ملحق شود. در این راستا، از پیغمبر گرامى اسلام (ص) نقل‌شده که فرمودند: «اِذا دَخَلَ الرَّجُلُ الْجَنَّةَ سَأَلَ عَنْ اَبَوَیْهِ وَ زَوْجَتِهِ وَ وَلَدِهِ، فَیُقالُ لَهُ اِنَّهُمْ لَمْ یَبْلُغُوا دَرَجَتَکَ وَ عَمَلَکَ، فَیَقُولُ رَبِّ قَدْ عَمِلْتُ لِی وَ لَهُمْ فَیُؤْمَرُ بِاِلْحاقِهِمْ بِه»(5)؛ یعنی: «هنگامی‌که انسان وارد بهشت می‌شود، سراغ پدر و مادر و همسر و فرزندانش را می‌گیرد، به او می‌گویند: آن‌ها به درجه و مقام و عمل تو نرسیده‌اند، عرض می‌کند: پروردگارا! من براى خودم و آن‌ها عمل کردم، در اینجا دستور داده می‌شود که آن‌ها را به او ملحق کنید».

 

پی‌نوشت‌ها:

1. صافات: 50-55.

2. صافات: 21-30.

3. طور: 21

4. رعد: 22-23

5. قندوزی، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة لذو القربى‌، انتشارات اسوه، ج 1، ص 325.

موضع اسلام درباره سگ و نجاست و آزار دادنش چیست؟
پيشوايان و بزرگان مذهبي ما، بااینکه عقيده به نجاست سگ دارند، امّا ظلم به اين حيوان را روا ندانسته، حق‌وحقوقی براي آن قائل شده‌اند. با مطالعه در آثار دانشمندان..

موضع اسلام درباره سگ و نجاست و آزار دادنش چیست؟

دوست عزیز،

برای پاسخ به پرسشی که مرقوم فرمودید، توجه شما را به این نکات جلب می‌کنیم:

1. موضوع نجاست سگ يک مسئله فقهي است. در قرآن کريم درباره طهارت و نجاست سگ سخني به ميان نيامده است. البته این‌گونه نيست که همه احکام فقهي در قرآن کريم آمده باشد. قرآن کريم در احکام فقهي معمولاً به کليات بسنده کرده است و تبيين و تفسير آن را به پيامبر اکرم (ص) و به دنبال آن، امامان معصوم (ع) سپرده است. براي نمونه هنگامی‌که به احکام فقهي نماز توجه می‌کنیم می‌بینم که احکام زيادي دارد در حالي که در قرآن کريم تعداد انگشت‌شماری از آن‌ها آمده است.

2؛ اما درباره دليل نجاست سگ گفتني است که رواياتي که از امامان (ع) در اين باب به دست ما رسيده دو گونه است: رواياتي که در آن‌ها واژه نجس به‌صراحت آمده است و رواياتي که در آن‌ها کلمه نجس به‌صراحت بیان‌نشده، بلکه از باب ملازمه، نجاست سگ فهميده می‌شود. در این‌گونه روايات به‌تناسب پرسش‌هایی که از امام (ع) درباره آب نیم‌خورده سگ شده و جواب‌هایی که ائمه (ع) داده‌اند نجاست سگ استفاده می‌شود؛ به چند مورداشاره می‌شود:

از امام صادق (ع) درباره سگ سؤال شد. آن حضرت فرمودند: «نجس است. آب نیم‌خورده سگ را دور بريزيد و با آن وضو نگيريد، ظرف آب را ابتدا با خاک و سپس با آب بشوييد». همچنين ابن شريح از امام صادق (ع) در مورد نیم‌خورده سگ می‌پرسد که حضرت فرمودند: «نه، به خدا قسم، آن نجس است». (1)

 ابي­سهيل از امام صادق (ع) پرسيد در مورد سگ، که حضرت سه بار فرمودند: «سگ نجس است». (2)

بنابراين، در متون روايي شواهدي بر نجاست سگ وجود دارد که به برخي از آن‌ها اجمالاً اشاره شد.

3. بنابراين روشن می‌شود که دليل نجاست سگ، رواياتي است که از امامان ع است رسيده است. روايات امامان ع نيز چيزي نيست جز بيان احکام الهي که از روش‌های مختلفي به امامان ع ابلاغ‌شده است و آن‌ها نيز موظف‌اند آن را به ما ابلاغ کنند؛ اما چرا امامان ع به‌حکم الهي سگ را نجس معرفي کرده‌اند؟ براي اين حکم، حکمت‌های متعددي مطرح‌شده است اما معلوم نيست که حقیقتاً علت نجس شمردن سگ از سوي خداوند، همين حکمت‌ها باشد. همين مقدار می‌دانیم که خداوند بدون حکمت، چيزي را نجس معرفي نمی‌کند؛ اما آن حکمت چه چيزي است، معلوم نيست جز این‌که می‌توانیم با استفاده از معارف محدودي که داريم، حکمت‌هایی را حدس بزنيم که يکي از آن‌ها ازاین‌قرار است که در روده سگ کِرم کوچکي به طول چهار میلی‌متر به نام «تينيا ايکينوسکوس» است. وقتي از سگ مدفوع بيرون می‌آید، تخم‌های زيادي از اين کِرم همراه مدفوع بيرون می‌آید و به اطراف مقعد سگ می‌چسبد. سگ به‌وسیله زبانش آن تخم‌ها را به قسمت‌های ديگر بدنش منتقل نموده و همه‌جا را آلوده می‌کند. اگر يکي از اين تخم‌ها به معده انسان وارد شود، مرض‌های گوناگوني توليد می‌کند که احياناً منجر به مرگ می‌شود. (3) اين يکي از حکمت‌هایی است که شايد خداوند به خاطر آن، سگ را نجس العين دانسته تا بدین‌وسیله مضرّات آن را از انسان دفع کند، اما ممکن است، حکمت‌ها و علت‌های ديگري از نظر بهداشتي و زیست‌شناسی و پزشکي وجود داشته باشد که هنوز از آن آگاهي نداريم. آنچه براي ما مهم است بدانيم اين است که اگر خداوند از عملي نهي نمود و چيزي را نجس اعلام کرد، به خاطر مفسده و ضرري است که اجتناب از آن لازم است؛ گرچه ممکن است ما به خاطر کمي اطلاعات علمي، به مفاسد و مصالح احکام پي نبريم، ولي بعدها براثر پیشرفت‌های علمي، بخشي از فلسفه احکام روشن شود، همان‌گونه که سال‌ها پس از حکم به نجاست سگ، بعضي از علل آن کشف گرديد.

4. اما درباره سگ پليس و امداد و ... گفتني است که اگرچه سگ ازنظر فقه اسلام جزء نجاسات شمرده‌شده و خریدوفروش آن حرام است اما به فتواي مراجع معظم تقليد خریدوفروش و نگهداري سگ شکاري و سگ گله و زراعت و سگ باغ و بستان و خانه و غيره از حکم حرمت خریدوفروش استثناء شده است ولي نجاست آن‌ها به قوت خود باقي است. چنين سگ‌هایی (سگ نگهبان، شکار، سگ پليس و...) به لحاظ انتفاعي که دارند مال محسوب شده، قابل‌خرید و فروش و رهن و اجاره و ...هستند، صدمه به آنان ضمان آور و مستوجب پرداخت خسارت است و حتي نفقه آن مانند تأمین خوراک و درمان آن بر مالک واجب است. (4)

5. مطلب آخر این‌که پيشوايان و بزرگان مذهبي ما، بااینکه عقيده به نجاست سگ دارند، امّا ظلم به اين حيوان را روا ندانسته، حق‌وحقوقی براي آن قائل شده‌اند. با مطالعه در آثار دانشمندان اسلامي اين مسئله به‌روشنی قابل‌درک است. مثلاً در کتب فقهي آمده است اگر شخصى، به مقدار وضو گرفتن آب داشته باشد و بترسد که اگر با آن وضو بگيرد، دچار تشنگى شود، بر او واجب است که تيمم کند و آب را براي نوشيدن نگهدارد. صاحب جواهر (قدّس سرّه)، پس از نقل اين فتوا می‌نویسد: «وکذا الحيوان اذا کان کذلک وان کان کلبا»(5)؛ يعني: «اگر از تشنگى حيوانى نيز بترسد، حکم همين است، گرچه آن حيوان، سگ باشد.»

در متون روايي ما نيز روايات فراواني، بر توجه به حقوق سگ ـ به‌عنوان يک حيوان ـ تأکیددارند. در بعضي از روايات از اذيت و آزار سگ منع شده، در دسته‌ای ديگر به اطعام و سیراب کردن سگ توجه شده است.

روایت‌شده از رسول خدا (ص) که آن حضرت فرمود: در شب معراج، بر آتش دوزخ اطلاع یافتم. در آنجا دیدم زنى عذاب می‌شود. درباره او پرسیدم. گفته شد: سبب کیفر دیدن او این است که او گربه‌ای را بسته و به او آب و غذا نداده و نگذاشته روى زمین چیزى پیدا کند و بخورد تا این‌که مرده است. بدین سبب خدا او را کیفر می‌دهد. و بر بهشت اطلاع یافتم. در آنجا زنى زناکار را دیدم. درباره او پرسیدم. گفته شد: سبب پاداش وى این است که روزى گذرش به سگى افتاد که از شدت تشنگى زبانش بیرون افتاده بود. وى لباس خود را در چاه فروبرد، آب آن را در گلوى سگ فشرد تا سیراب شد. بدین سبب خدا او را بخشید (6).

پی‌نوشت‌ها:

1. حرّعاملى، محمدبن الحسن، وسائل الشيعه، ج 3، باب 12، از ابواب نجاست،

2. حرّعاملى، محمدبن الحسن، وسائل الشيعه، ج 3، باب 12، از ابواب نجاست.

3. مجله المنار، سال 6، ص 307

4. مراجعه کنيد به: علامه جعفری، رسائل فقهى، بخش حقوق حيوانات، ص ۱۱۱ به بعد

5. نجفی، جواهرالکلام، ج 5، ص 114.

6. شیخ طوسی، مبسوط، ج 6، ص 47.

آيا فرزندي که در محيط بد رشد کرده منافات با عدالت خداوند ندارد؟
هر انساني در موقعيت خاصي متولد می‌شود. برخي در خانواده و محيط خوبي رشد می‌کنند و برخي در خانواده و محيط بد؛ برخي باهوش هستند و برخي داراي استعداد کمتر؛ برخي ...

آيا فرزندي که در محيط و خانواده بد رشد کرده و محيط روي آن تأثير زيادي گذاشته نسبت به فرزندي که در محيط خوبي رشد کرده منافات با عدالت خداوند ندارد؟

به نام خدا و با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

براي پاسخ به پرسش مذکور، توجه شمارا به اين نکات جلب می‌کنیم:

1. هر انساني در موقعيت خاصي متولد می‌شود. برخي در خانواده و محيط خوبي رشد می‌کنند و برخي در خانواده و محيط بد؛ برخي باهوش هستند و برخي داراي استعداد کمتر؛ برخي داراي خصايص اخلاقي خوب هستند و ديرتر عصبي می‌شوند و از کودکي مهربان‌اند اما برخي این‌طور نيستند و زود عصباني و نامهربان می‌شوند. همه اين تفاوت‌ها ميان انسان‌ها وجود دارد.

 

2؛ اما اين تفاوت‌ها هیچ‌گاه اختيار انسان را از بين نمی‌برند. انسان مقهور طبيعت و محيط پيراموني خودش نيست. انسان واجد چنان قدرتي است که می‌تواند متناسب با خواست و اراده خودش، عليه محيط بشورد و با آن مقابله کند و آن را تغيير دهد و مسيري که خودش می‌خواهد را طي کند. حتماً دیده‌اید کساني را که معتادند و در محيط آلوده و بدي زندگي می‌کنند اما ناگهان مسير زندگي خود را تغيير داده و خودشان براي درمان به مراکز درماني مراجعه می‌کنند و بعد از بهبودي به همان محيط بازمی‌گردند و به اصلاح و درمان ساير بيماران اقدام می‌کنند. همچنين حتماً دیده‌اید کساني را که دين خودشان را تغيير می‌دهند؛ يعني بعد از بلوغ فکري به اين پرسش می‌پردازند که آيا لازم است بر دين خانوادگي خودم باقي بمانم يا نه. برخي با تأمل و تفکر به اين نتيجه می‌رسند که بهتر است به دين خانوادگي خودم پايبند بمانم و برخي هم‌تغییر دين می‌دهند. درهرصورت، امکان تغيير دين در تمامي آن‌ها مشهود است و همگي به اين امکان توجه دارند. کوتاه‌سخن این‌که انسان مختار است و مقهور عوامل طبيعي و محيطي نيست.

 

3. بااین‌حال، نمی‌توان انکار کرد که محيط پيراموني بر زندگي و انتخاب ما نقش مهمي ايفاء می‌کنند. آري، عوامل محيطي و طبيعي، انتخاب‌های ما را متعين نمی‌سازند اما بااین‌حال، در برجسته کردن برخي از گزینه‌ها و دم‌دستی‌تر کردن و راحت‌تر انتخاب کردنشان مؤثرند. مثلاً کسي که در خانواده بد زندگي می‌کند، اقدام به بدي برايش در دسترس تر است نسبت به کسي که در خانواده خوب زندگي می‌کند و همواره تحت مراقبت و تربيت درست است. البته فرد اخير نيز فاقد اختيار نيست و حتماً ملاحظه کرده‌اید که گاهي همين فرزندان نيز در معرض خطر و آسيب اجتماعي هستند و به بيراهه کشيده می‌شوند.

درهرصورت هم کسي که در خانواده خوب زندگي می‌کند در معرض خطر است و هم کسي که در خانواده بد زندگي می‌کند در معرض خوبي است. محيط خانوادگي يک گزينه را دم‌دستی‌تر می‌کنند اما هیچ‌وقت آدمي را مجبور نمی‌سازند و هميشه امکان تغيير وجود دارد. شخصي که از کودکي با شراب و شراب‌فروشی آشنا شده، يا در محيطي پرتنش يا غيرديني تربيت می‌شود ولي این‌ها به‌هیچ‌وجه وي را در اينکه يک شراب‌فروش شود، يا زندگي خود را به جهنم بکشد و يا اينکه با تفنگ به جان مردم افتاده و ايشان را از بين ببرد، مجبور نمی‌کند. شايد مطالعه داستان زندگي پرفسور حسابي (بنیان‌گذار فيزيک دانشگاهي در ايران) بتواند کمي نگاه شمارا به اين مسئله عوض کند. (1)

 

4. مطلب بعدي این‌که حتي اگر بپذيريم که عوامل محيطي گاهي اختيار آدمي را مخدوش می‌سازند و يا در دم‌دستی‌تر کردن گزینه‌ها مؤثرند، بازهم عدالت خداوند مخدوش نمی‌شود چراکه قاعده‌ای قرآني دراین‌بین وجود دارد که خداوند حساب اعمال و تکاليف هر کس را به نسبت توان و وسعت وجودي که دارد، لحاظ می‌کند. ازاین‌رو قرآن کريم می‌فرماید: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ (2) [ترجمه]: خداوند هیچ‌کس را، جز به‌اندازه توانایی‌اش، تكليف نمى‏كند. (انسان)، هر كار (نيكى) را انجام دهد، براى خود انجام داده و هر كار (بدى) كند، به زيان خود کرده است.» يا در جاي ديگر می‌فرماید: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها (3) [ترجمه]: هیچ‌کس را جز به مقدار توانايى كه به او داده تكليف نمى‏كند».

به‌عبارت‌دیگر هيچ نعمتي در اين دنيا به‌رایگان در اختيار کسي قرار نگرفته و به همان نسبتي که متنعّم است، مسئول نيز هست. در مورد سؤال شما هم امر، همين است، به‌عنوان‌مثال کسي که در خانواده بد متولد می‌شود و از شيوه درست زندگي بی‌خبر است، به جهت اين نقص، به‌طور يقين کمتر از کسي که در يک خانواده خوب به دنيا آمده است، مسئوليت داشته و بايد پاسخگو باشد.

نتيجه اين سخن آن است که خداوند اگر سرمایه‌ای معنوي به کسي داده هیچ‌گاه تنها به سودي که فرد در روز قيامت با خود همراه می‌آورد، نمی‌نگرد. بلکه نسبت سود را با سرمايه مورد حساب قرار می‌دهد. ازاین‌رو آنچه براي انسان مهم است تلاش است، چه کسي که داراي سرمايه معنوي بالاست و چه کسي که داراي سرمايه معنوي اندک است. ازاین‌رو قرآن کريم می‌فرماید: «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏(4) [ترجمه]: و اينكه براى انسان بهره‏اى جز سعى و كوشش او نيست.»

آري، تنها خداوند است که به توانايي و علم و احوال دروني و سرمايه وجودي اشخاص آگاهي دارد و از هرکسی متناسب با موقعيتي که در آن قرارگرفته است انتظار دارد و به هیچ‌کسی ظلم نمی‌کند. به ديگر سخن، اگرچه در اين دنيا همگي در معرض امتحان الهي هستيم؛ اما این‌طور نيست که خداوند از همگي امتحان مشترک و همساني بگيرد بلکه از هرکسی امتحان خاصي می‌گیرد و از هرکسی متناسب با موقعيتي که دارد، انتظار خاصي هم دارد و در سراي آخرت، بر همين اساس او را قضاوت کرد و تمامي محدودیت‌ها و توانایی‌های او در انجام وظايف ديني را در نظر خواهد گرفت و درنتیجه به هیچ‌کسی ظلم نخواهد کرد: «أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيدِ»(5)

 

پی‌نوشت‌ها:

1. براي مطالعه بيشتر، رک: حسابي، ايرج، کتاب استاد عشق.

2. بقره، آيه 286.

3. طلاق، آيه 7.

4. نجم، آيه 39.

5. حج، آيه 10.

چرا همه‌ی اديان نوظهور بر ضد دين مبين اسلام می‌باشد؟
اديان جديد، جنبش‏هاي نوظهور ديني، اديان بديل يا اديان دوران جديد همگي واژگاني هستند که از پديده جديدي در جهان معاصر خبر مي‏دهند. اين اديان جديد، گروه‏هايي ...

چرا همه‌ی اديان نوظهور بر ضد دين مبين اسلام می‌باشد؟

به نام خدا و با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

اديان جديد، جنبش‏هاي نوظهور ديني، اديان بديل يا اديان دوران جديد همگي واژگاني هستند که از پديده جديدي در جهان معاصر خبر مي‏دهند. اين اديان جديد، گروه‏هايي هستند که از زمان جنگ جهاني دوم در شکل کنوني‏شان ظاهر شدند و ازآن‌جهت نيز ديني محسوب مي‏شوند که به برخي پرسش‏هاي غايي و بنيادي پاسخ مي‏دهند که اديان اصيل در پي پاسخ‏گويي به آن‌ها هستند؛ پرسش‏هايي همچون: آيا خدايي هست؟ هدف زندگي چيست؟ بعد از مرگ چه بر ما مي‏رود؟ ويژگي مشترک تمامي اين اديان ازاین‌قرار است که در پاسخ به پرسش‌های بنيادي مذکور، خود را در برابر اديان رسمي تعريف می‌کنند و يا چنان تفسيري از اديان رسمي ارائه می‌کنند که کاملاً با تفسير مرسوم در تعارض است. (1)

شکل‌گیری اين اديان ناشي از علل مختلف است که بررسي تفصيلي آن‌ها در اين مجال نمی‌گنجد؛ اما اجمالش ازاین‌قرار است که بعد از تمامیت‌خواهی و ظلم و ستم کليسا در حق مردم، روشنفکران در عصر مدرن به شیوه‌های مختلف با مسيحيت مخالفت کردند تا مشروعيت و اقتدار سياسي کليسا را تخريب کرده و از آن عبور کنند. اين مخالفت به شیوه‌های مختلف بود: گاهي منکر خدا شدند و گاهي در وجودش شک کردند و گاهي منکر دين وحياني شدند و از دين عقلاني دفاع کردند. درهرصورت، در عصر مدرن، بخش عمده‌ای از متفکران با بی‌اعتمادی به مسيحيت، به اين تمايل سوق يافتند که ديگر نبايد صداي خدا در اديان رسمي را شنيد و بايد از دين وحياني عبور کرد. (2)

همين نگرش بی‌اعتنایی به دين (سکولاريزاسيون) در تمامي ساحات زندگي انسان جاري شد تا جايي که نه تدبير سياست و نه تعليم و تربيت، بر اساس آموزه‌های ديني تنظيم نمی‌شد. روشنفکران اميدوار بودند که همين بی‌اعتنایی به دين، نهایتاً به اين امر منجر شود که اديان از صحنه زندگي بشر محو شوند.

اما ازآنجایی‌که پرسش‌هایی که دين درصدد پاسخ به آن‌ها است، در عصر مدرن بی‌پاسخ ماند و احساسات و نيازهاي مذهبي مغفول واقع شد، اقبال به دين مجدداً مطرح شد با اين تفاوت که اين بار دين در قالب‌های جديدي مطرح شد تا هم با الگوي فکري سکولار عصر مدرن هماهنگ باشد و هم نيازهاي معنوي و احساسات مذهبي مردم را موردتوجه قرار دهد. به همين جهت، تأسیس اديان نوظهور در عصر مدرن، بسيار رواج يافته است.

البته نبايد از اين امر نيز غافل شد که انگيزه تأسیس اديان نوظهور، محدود به آنچه گذشت، نيست. گاهي انگیزه‌های سودجويانه و گاهي انگیزه‌های سياسي، عامل تأسیس دين جديد و يا حمايت و ترويجش شد. درهرصورت، در عصر جديد، با اديان نوظهوري روبرو هستيم که خودشان را بديل و رقيب اديان رسمي از قبيل اسلام می‌دانند و به همين جهت با دين اسلام مخالفت کرده و آن را به چالش می‌کشند؛ خصوصاً این‌که دين اسلام خودش را دين خاتم معرفي می‌کند به‌گونه‌ای که هم ناسخ اديان سابق است و هم مُبطِل اديان بعدي. ازاین‌رو، هر دين جديدي که ايجاد می‌شود خودش را در تعارض با خاتميت اسلام می‌یابد و به همين جهت، براي ردّ خاتميت دين اسلام و تأسیس دين جديد، حقانيت دين اسلام را مورد چالش قرار می‌دهد.

افزون بر آنچه گذشت، گاهي مخالفت اديان نوظهور با دين اسلام ازاین‌جهت است که دين اسلام خدامحور است نه انسان‌محور. اگرچه هدف نهايي از نزول وحي و بعثت پيامبر اکرم ص، ابلاغ پيام الهي به انسان و دستيابي انسان به سعادت ابدي است، اما بااین‌حال، آموزه‌های اسلامي بر محور خداپرستي و عبوديت و بندگي و تسليم در برابر خدا شکل‌گرفته است و همراه با مسئوليت و تعهد ديني است. از منظر اسلامي، انتخاب دين بايد بر اساس حقانيت دين باشد نه احساس آرامش و لذت. آري، خداباوري و خداپرستي آرامش آفرين است. (3) اما هدف از قبول اسلام و مسلمان شدن، صرفاً رسيدن به آرامش در زندگي زميني نيست، بلکه گاهي لازم است مال و جان خود را در محضر خدا فدا کرده و براي احياي دين و زنده نگه‌داشتن ياد و نام خدا و پاسداشت فرامين و اوامرش، جهاد کنيم و از آرامش و آسايش و زندگي زميني خوب چشم‌پوشی نماييم. بنابراين، حق محوري و خدامحوري دو معيار اساسي است که دين اسلام بر آن تأکید می‌کند و به انسان‌ها متذکر می‌شود که انتخاب دين بايد بر اين اساس باشد؛ خواه آن دين اسلام باشد خواه هر دين ديگر. روشن است که اديان نوظهور در عصر جديد با اين دو معيار مخالف‌اند و معيار انتخاب دين را نه حق محوري و پاسداشت حريم الهي، بلکه انسان‌محوري و دستيابي به لذت و آرامش روحي می‌دانند. ازاین‌رو، اديان نوظهور، با به چالش کشيدن دين اسلام، درصدد طرح استانداردها و معيارهاي جديد براي انتخاب دين هستند. درواقع، اگر قرار باشد اديان نوظهور بسط يابند، بايد معيارهايي که اسلام آن‌ها را به رسميت شناخته و بر اذهان مسلط کرده، نفي شوند؛ و اين کار جز از طريق تخريب اسلام و نفي حقانيتش به دست نمی‌آید.

علت ديگري که می‌تواند عامل مخالفت اديان نوظهور با دين اسلام باشد، حاکميت انديشه مدرن و سکولار در باطن اين اديان جديد است. همان‌طور که عرض شد آن‌ها با به رسميت شناختن تفکر سکولار و مدرن، به دنبال پر کردن خلأهای معنوي و تأمین نيازهاي روحي انسان‌ها هستند. همين اهتمام به تفکر سکولار و نفي شرايع الهي در ساحات مختلف زندگي، علت ديگري است که آن‌ها را در تقابل با اسلام قرار می‌دهد. ازآنجایی‌که دين اسلام، دربردارنده شريعت است و در تمامي ساحات زندگي، توصيه و سفارش دارد، اديان جديد به نمايندگي از تفکر مدرن و سکولار، با آن مخالفت می‌کنند و قداست و حقانيت آن را به چالش می‌کشند تا دين را صرفاً به حوزه شخصي و پاسخگويي به نيازهاي مبهم معنوي، محدود کنند و او را از ساحات مختلف زندگي حذف نمايند.

 

البته براي مخالفت اديان جديد و نوظهور با اسلام، علل و انگیزه‌های ديگري نيز متصور است ولي به خاطر محدوديت نوشتار، به همين ميزان بسنده می‌کنیم.

پی‌نوشت‌ها:

1. الين بارکر، مقاله اديان جديد، مجله هفت آسمان، شماره 15، 1381.

2. کاپلستون، فردريک، تاريخ فلسفه، ج 6 (در اين کتاب، مفصلا به آراي فلسفي عصر مدرن اشاره می‌شود و انحاي مختلف مخالفت فلاسفه جديد با دين وحياني مورد بررسي قرار می‌گیرد).

3. «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد: 28)؛ يعني: «آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى‏يابد».

چگونه احکام اسلام 14 قرن گذشته پاسخگوی نیاز جامعه امروز است؟
دستورات اسلام مبتني بر ویژگی‌های انساني بوده و اين ویژگی‌ها با مرور زمان تغيير نمی‌کند.
  1. به نام خدا سلام. چگونه براي دانش‌آموزان بيان کنيم که احکام اسلام و قرآن که مربوط به 14 قرن پيش است می‌تواند پاسخگوي نيازهاي امروز جامعه باشد؟ تشکر از لطف شما

به نام خدا و با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

 

برخي این‌گونه می‌گویند که مقتضيات زمانه همواره در حال دگرگوني است و انسان اگر بخواهد در اين دنيا ترقي داشته باشد بايد با اين تغييرات هم آهنگ بوده و تجددطلب باشد؛ اين در حالي است که دين امري ثابت بوده و مانع نوخواهي محسوب می‌شود درنتیجه انسان اگر ميل پيشرفت دارد، نبايد به دين پايبند باشد.

در پاسخ به اين پرسش می‌گوییم:

اول اينکه اين مطلب، سؤال جديدي نبوده و مباحث بسياري در پيرامون آن مطرح‌شده است، شايد بهترين کتابي که توانسته است به نحو روشني اين پرسش را پاسخ داده و مطالب ارزنده‌ای در اين خصوص بيان کند، کتاب ارزشمند استاد شهيد مرتضي مطهري است که با عنوان «اسلام و مقتضيات زمان» و يا «اسلام و تجدد» به چاپ رسيده است.

دوم اينکه تغييراتي كه در زندگي بشر پيدا مي‏شود دو نوع است:

1-      تغييرات صحيح (اعتلایی)

2-      تغييرات ناصحيح (غير اعتلایی)

حال سؤال ما اين است که اگر قرار است که انسآن‌هم آهنگ با تغييرات، پيش رود، اين امر شامل تغييرات ناصحيح و منفي نيز می‌شود؟ به‌عنوان‌مثال جامعه، روزبه‌روز به سمت گسست نظام خانواده حرکت کرده و روابط خويشاوندي با تمام آثار و برکاتي که دارد، به‌تدریج در حال کمرنگ شدن است. آيا هم آهنگي با تغييرات این‌گونه نيز صحيح است؟! درحالی‌که می‌دانیم انسان موجودي است كه مي‏تواند مقتضيات زمان را در جهت خوبي يا در جهت بدي تغيير بدهد.

سوم اينکه بايد پرسيد چه چيزي در طول زمان تغيير کرده است؟ آيا می‌توان گفت که خصوصيات انساني نيز تغيير کرده است و يا تغيير تنها در ناحيه ابزار انسان‌هاست؟ به‌عنوان‌مثال، انسان از مرکب حيواني و انحصار سير بر روي زمين عدول کرده و اکنون به کمک تکنولوژي توانسته است نياز خود به مرکب حيواني را ناچيز کرده و در آسمان‌ها نيز به سير بپردازد، اما آيا خصوصيات انساني همچون بد بودن دروغ و خوب بودن عدل و احسان نيز عوض‌شده است؟ آيا می‌توان گفت که در زمان نزول اسلام، جنايت و ظلم بد بوده و دستوراتي که در اسلام مبتني بر تنبيه جاني و ظالم تشريع شده است مربوط به آن زمان است، ولي اکنون جنايت و ظلم خوب است و ديگر نبايد به اين تکاليف ديني اعتنا کرد؟!

ادعاي ما اين است که دستورات اسلام مبتني بر ویژگی‌های انساني بوده و اين ویژگی‌ها با مرور زمان تغيير نمی‌کند.

در توضيح اين اصطلاح عرض می‌کنیم: اجتهاد در فقه شيعه به دست آوردن و استنباط احكام موضوعات مختلف از كتاب، سنت، عقل، اجماع و اصول عمليه شرعي و عقلي است. به‌بیان‌دیگر فقيه با استفاده از منابع فوق می‌کوشد تا اراده الهي را در مورد موضوعات مختلف استنباط نمايد و دراین‌باره با دودسته موضوعات روبرو است.

1-      موضوعاتي كه در زمان ظهور اسلام وجود داشته و ائمه علیهم‌السلام به آن پرداخته‌اند.

2-      موضوعاتي كه با مرور زمان و بر اساس تغيير شرايط و اقتضائات زمان و مكان حادث می‌شوند و به مسائل مستحدثه معروف هستند.

امام رضا علیه‌السلام می‌فرماید: بر ماست كه اصول را بيان كنيم و برشماست (بر فقها است) كه احكام ديگر را با استفاده از اين اصول بيان نمايند»(1) ازاین‌رو امكان تغيير در احكام الهي نيز يكي از احكام الهي است كه البته بر اساس اصول و ضوابط خاصي كه به‌وسیله ائمه معصومين علیهم‌السلام و آموزه‌های قراني بیان‌شده است امکان‌پذیر است.

پنجم اينکه: سرّ پويايي در اجتهاد و فقه اسلامي به خاطر چند ويژگي منحصر به فرد تعبیه‌شده در آموزه‌های اسلامي است كه اين امكان را مهيا می‌کند كه به نیازها و پدیده‌های ثابت و متغير انسان و جامعه بشري به نحو شایسته‌ای پاسخگو باشد. در ادامه به تعدادي از اين موارد اشاره می‌کنیم كه در ضمن آن حكمت تغيير احكام در بعضي موارد مورد اشاره در سؤال پرسشگر محترم مشخص می‌گردد.

1.       انعطاف‌پذیری احكام: بسياري از احكام اسلامي ماهيتي منعطف دارند كه با زمان و مکان‌های مختلف قابل تطبيق است. به‌عنوان‌مثال ذكر عناوين 6 گانه براي ديه يك روش كاربردي براي احتساب ميزان ديه در تمام مکان‌ها و زمان‌هاست. اگرچه برخي از اين موارد (مانند پارچه حله) منقضي شده است لكن 5 مورد (طلا، نقره، گوسفند، شتر، گاو) جز اموالي است كه داراي اعتبار است و می‌توان ميزان ديه را بر اساس ارزش آن‌ها قیمت‌گذاری كرد.

2.       قواعد كلي: در اسلام قواعد كلي و عامي وجود دارد كه به مجتهد، اين توانايي را می‌دهد كه هرگاه مسئله جديدي به دليل تحولات زندگي بشر پديد آمد، بتواند حكم آن مسئله جديد را از آن قواعد كلي و عام استخراج و استنباط كند. به‌عنوان‌مثال برخلاف بسياري از علما مسيحي و يهودي كه همواره با پدیده‌های نوظهور مقابله می‌کرده است در اسلام فقيه با استناد به اصولي كه ائمه علیهم‌السلام يا قران ارائه داده است به جواز شبیه‌سازی حكم می‌کند درحالی‌که همه ما مطمئنيم كه مسئله شبیه‌سازی مربوط به قرن بيستم است و در زمان ائمه معصومين علیهم‌السلام چنين پدیده‌ای وجود نداشته، ولي مطمئن هستيم كه حكم اسلامي در مورد آن جواز است.

3. موضوعات عرفي: موضوع برخي از احكام ثابت، عرفي است. يعني، «عرف» مصداق آن موضوع را تعيين می‌کند. درنتیجه با عوض شدن برداشت عرفي از یک‌چیز حكم آن‌هم عوض می‌شود. به‌عنوان‌مثال قمار يا بازي با آلات قمار داراي حكم ثابت حرمت است لكن اينكه چه ابزاري ابزار و آلت قمار محسوب می‌شود يك امر عرفي است.

4. تزاحم: تزاحم احكام نكته ديگري است كه زمينه تغيير حكم و پويايي دين اسلام را مهيا می‌کند. به‌عنوان‌مثال حكم سنگسار زناكار، با حصول شرایط كامل آن يكي از احكام ثابت اسلام است كه داراي مصالح گسترده‌ای نيز می‌باشد، لكن ممکن است اجراي آن موجب نقص در شأن و احترام دين اسلام شده و فقيه جامع‌الشرایط با استفاده از اصول و مباني كه در دست دارد می‌تواند به‌طور موقت حكم به عدم اجراي حكم سنگسار نمايد.

5.       احكام الزامي و غير الزامي: احكام تكليفي اسلام به دو بخش احكام الزامي (وجوب و حرمت) و احكام غير الزامي (استحباب، كراهت و اباحه) تقسيم می‌شود. ولی‌فقیه اختيار دارد كه در حيطه احكام غير الزامي، بنا بر مصالحي كه تشخيص می‌دهد حكم الزامي صادر كند. به‌عنوان‌مثال قرارداد بیمه ازنظر شرعي يك حكم غير الزامي است لكن حاكم نظام سياسي (ولی‌فقیه) می‌تواند به خاطر حفظ مصالح اجتماعي مقرر كند كه بيمه شخص ثالث براي وسايل نقليه لازم و ضروري است. يا اينكه باوجودآنکه ديه زن در اسلام به خاطر حکمت‌های متعدد نصف مرد است لكن می‌توان در مورد بيمه شخص ثالث كه يك قرارداد دوطرفه بين بیمه‌گر و بیمه‌گذار است برابري خسارت‌زن و مرد را لحاظ نمايد.

6.       عناوين ثانويه در كنار عناوين اوليه: يكي از ابزارهاي ديگري كه امكان تطابق با زمان و مکان را در احكام اسلامي مهيا می‌کند وجود عناوين ثانويه در كنار عناوين اوليه است. به‌عنوان‌مثال به خاطر حکمت‌های متعدد حق طلاق به دست مرد است، لكن اگر موقعيتي پيش بيايد كه زن تحت ظلم و اضطرار و سختي بیش‌ازحد اندازه قرار بگيرد حاكم شرع می‌تواند بدون رضايت مرد اقدام به اجراي طلاق زن نمايد.

7.       احكام امضايي در كنار احكام تأسیسی: باوجودآنکه بسياري از احكام اسلامي به‌وسیله شارع مقدس بیان‌شده است لكن در كنار آن بسياري از احكام و مقررات اجتماعي و سياسي و ... به‌وسیله دين اسلام تأیید و امضاشده است كه می‌تواند منشأ پويايي و انعطاف‌پذیری احكام اسلام گردد. به‌عنوان‌مثال ازنظر اسلام در مورد زن و شوهر حق انتخاب مسكن و شغل و طلاق براي مرد درنظر گرفته‌شده است لكن به‌وسیله قرارداد و شرط ضمن عقد تمام اين موارد قابل‌انتقال به زن می‌باشد.

جمع‌بندی:

براي انطباق اسلام با مقتضيات زمان و مكان، در درجه اول تقاضاي زمان و مكان به‌وسیله آموزه‌ها و اهتمامات معارف اسلامي به‌دقت مورد ارزيابي قرار می‌گیرد اگر اين تقاضا ازنظر اسلام مشروع و بر اساس مصالح و مفاسد انسان و اهداف خلقت بود با استفاده از روش‌ها و ابزارهاي فقهي كه زمینه‌ساز پويايي اجتهاد در اسلام است حكمي هم‌جهت و همسو با تقاضاي زمان و مكان صادر می‌شود. لكن درصورتی‌که تقاضاي زمان و مكان تقاضاي نامشروعي بود نه‌تنها هيچ حكم همسويي در رابطه با آن نخواهد بود بلكه بی‌شک شاهد مبارزه و تعامل منفي اسلام و احكام اسلامي با اين تقاضاي نامشروع خواهيم بود. با اين تبيين مشخص می‌شود كه سرّ پايداري اسلام و تكاپو و پويايي اين دين نيز در همين نحوه عملكرد و تعامل با مقتضيات زمان و مكان است. اگر قرار بود كه اسلام با همه تقاضاهاي زمان و مكان‌ هم سو و هم‌جهت باشد ديگر چيزي از ارزش‌های اسلامي باقي نمی‌ماند.

 

پی‌نوشت:

عن الرِّضَا (ع) قَالَ عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع وسائل الشيعة، ج 27، 62 6 باب عدم جواز القضاء و الحكم بالرأي و الاجتهاد و المقاييس و نحوها من الاستنباطات الظنية في نفس الأحكام الشرعية ... ص 35.

آيا با نبايد حتي دشمنان خدا را هم دشنام داده و لعن کنيم؟
لعن به معناي طرد و دور کردن با غضب است. لعن اگر از طرف خداوند باشد در آخرت به معناي عقوبت و در دنيا به معناي انقطاع از قبول رحمت و توفيقش است؛ و اگر از طرف ...

با سلام و تحيات

امیرالمؤمنین امام علي (ع) در خطبه؟؟؟ نهج‌البلاغه به ياران خود می‌گویند که دوست ندارم شما دشنام دهيد و آن‌ها را لعن کنيد. بلکه اگر حالات آن‌ها را بگوييد به‌حق نزدیک‌تر است. درحالی‌که ما در قرآن کريم داريم که برخي از جاها خداوند گروهي را لعن کرده است. آيا اين دو با هم تضاد ندارند؟ آيا با نبايد حتي دشمنان خدا را هم دشنام داده و لعن کنيم؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

«سَبّ» در لغت به معناي شتم و دشنام و توصيف کردن ديگري را به آنچه نقص و خواري او باشد، است. (1)

لعن به معناي طرد و دور کردن با غضب است. لعن اگر از طرف خداوند باشد در آخرت به معناي عقوبت و در دنيا به معناي انقطاع از قبول رحمت و توفيقش است؛ و اگر از طرف انسان باشد به معناي دعا و نفرين و درخواست بر ضرر غیر است. (2)

سب (فحش) با لعن فرق دارد؛ در جای‌جای قرآن گروهي لعن شده‌اند ولي به‌صراحت از سب نهي می‌کند.

«وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيرِ عِلْمٍ كَذَلِكَ زَينَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَينَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يعْمَلُونَ؛ و آن‌هایی را که جز خدا مي‏خوانند دشنام مدهيد که آنان از روي دشمني [و] به ناداني خدا را دشنام خواهند داد این‌گونه براي هر امتي کردارشان را آراستيم آنگاه بازگشت آنان به‌سوی پروردگارشان خواهد بود و ايشان را ازآنچه انجام مي‏دادند آگاه خواهد ساخت.»(3)

در کلام ائمه (علیهم‌السلام) نيز سب و لعن از هم تفکیک‌شده‌اند؛ اميرمؤمنان علي‌(عليه‌السلام) وقتي ملاحظه فرمودند که در جنگ صفين، یارانشان به اصحاب معاويه توهين مي‌کنند، ‌به‌صراحت موضعشان را تبيين فرمودند: «إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِين؛‏ پسند من نيست كه شما دشنام دهنده باشيد لكن اگر شما بجاي دشنام اعمال آن‌ها را توصيه و احوال آن‌ها را ذكر كنيد به‌حق نزدیک‌تر و براي اتمام‌حجت بهتر است.»(4)

امام صادق (عليه‌السلام) فرمودند: رسول خدا (صلي‌الله‌عليه‌وآله) فرمود: «دشنام‌گوي مؤمن مانند کسي است که در پرتگاه هلاکت است». (5)

درنتیجه با توجه به قرآن و روايات سَبّ از نظر شرع مقدس اسلام حرام و ممنوع است؛ ولي لعن برخلاف سب، تنها در برخي موارد جايز است.

 

پی‌نوشت‌ها:

1.       لغت‌نامه دهخدا، واژه «سب».

2.       راغب اصفهاني، حسين بن محمد، مفردات الفاظ قرآن‌، بيروت، دارالقلم‌، چاپ اول، ص ۷۴۱.

3.       سوره أنعام، آيه 108.

4.       کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، تهران، دارالکتب الإسلامية، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ ق، ج‌۲، ص ۳۵۹.

5.       همان.

مگر می‌شود که يک دعا و يا يک ذکر تأثیری اين شکلي بگذارد؟
اگر منظور شما از تقدير، نوعي از سرنوشت قطعي باشد که خداوند براي هر کس، حتي بدون اطلاع او تعيين کرده است، اين معنا موردپذیرش ما نيست. این‌گونه نيست که هر كس ...

باسلام

بعضي چيزها در تقدير ماست پس چگونه می‌گویند که دعا باعث می‌شود که اين تقدير تغيير می‌کند؟ يا اگر چيزي را گم کرديد فلان دعا يا ذکر را بخوانيد آن شي گم‌شده را پيدا می‌کنید؟ مگر می‌شود که يک دعا و يا يک ذکر تأثیری اين شکلي بگذارد و يا می‌گویند دعاي پدر و مادر در حق فرزند خود باعث می‌شود که از مرگ زودرس جلوگيري شود مگر مرگ يک جبر نيست و در تقدير ما حتمي نيست پس چگونه با يک دعا تغيير می‌کند؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

پاسخ شما را در چند بخش تقديم می‌کنیم:

بخش اول:

اگر منظور شما از تقدير، نوعي از سرنوشت قطعي باشد که خداوند براي هر کس، حتي بدون اطلاع او تعيين کرده است، اين معنا موردپذیرش ما نيست. این‌گونه نيست که هر كس با سرنوشت معيّني از مادر متولد شود و با ناچار فیلم‌نامه‌ای را بازي کند که از پيش براي او نوشته‌شده است. بلکه فیلم‌نامه هر کس را خود او نوشته و خود او نيز بازي می‌کند. تمام مفاهيم اسلامي ازجمله، تکليف، ثواب، عقاب، سعي و ... همگي هنگامي معناي درستي می‌یابد که انسان، سرنوشتش را خود رقم بزند، نه آنکه از جاي ديگر به‌صورت قطعي رقم خورده باشد.

استاد مطهري در اين خصوص می‌گوید: "اگر مقصود از سرنوشت و قضا و قدر الهي،‌ انكار اسباب و مسببات و از آن جمله قوه و نيرو و اراده و اختيار بشر است، چنين قضا و قدر و سرنوشتي وجود ندارد و نمی‌تواند وجود داشته باشد". (1)

ازاین‌رو در حقيقت می‌بایست ميان قضا و قدر تفاوت قائل شد، چراکه آنچه قابل‌تغییر نبوده و گريزي از آن نيست، قضاي الهي است و نه تقدير الهي. بلکه تقدير الهي مشروط بوده و با سبب وسایطی همچون دعا، صدقه و ... قابل‌تغییر است.

بله! اگر چيزي ازجمله قضاي الهي باشد، با دعا و امثال آن قابل‌تغییر نيست. همچون اجل مسمي (حتمي) که خداوند در خصوص آن می‌فرماید:

يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون‏ (2)

[ترجمه]: تا از گناهان شما بگذرد و شما را تا اجل معين تأخير اندازد كه اجل خدا چون بيايد تأخير نمى‏شود ای‌کاش مى‏دانستيد.

از همین‌جا پاسخ سؤال ديگر شما در خصوص مسئله جبر در اجل نيز مشخص می‌شود، به اينکه از مجموع آيات قرآن و روايات اسلامى به‌خوبی استفاده می‌شود كه انسان داراى دو اجل و سرآمد عمر است:

1- يكى اجل معلق يا مشروط كه قابل‌تغییر بوده و می‌توان با تمسک به وسایطی آن را از سرباز کرد، مانند انواع بیماری‌های قابل علاج، خطرات رانندگى كه براثر بی‌احتیاطی پيش می‌آید، خطرات زلزله‌ها و طوفان‌ها كه براثر سستى ساختمان خانه‌ها دامن انسان را می‌گیرد تمام این‌ها از امورى است كه ممكن است به زندگى انسان پايان دهد ولى درعین‌حال قابل‌اجتناب است.

2- اجل حتمى سرآمدى است كه قابل‌اجتناب نيست و خواه‌ناخواه دامن انسان را می‌گیرد. روشن است که اين اجل از دايره اختيار انسان خارج بوده و چون هيچ شرطي نمی‌تواند آن را به تأخیر و تعليق بیندازد، ناگزير اتفاق افتاده و براي انسان اختياري در آن نيست. (3)

با اين توضيح روشن می‌شود، آنچه می‌توان از آن با عنوان «اجل جبري» یادکرد، همان «اجل حتمي (اجل مسمي)» است که به هيچ شرطي معلق نبوده و هيچ امري آن را به تأخیر نمی‌اندازد؛ اما اجل معلق (اجل مشروط) به گونه ايست که قابل‌تغییر بوده و يکي از راه‌های تغيير آن بحث دعا است.

بخش دوم:

اما در خصوص اين پرسش که «مگر می‌شود که يک دعا و يا يک ذکر تأثیری اين شکلي بگذارد؟» می‌گوییم:

چرا نشود؟ و چه استبعاد يا امر محالي دراین‌بین وجود دارد؟

توجه داشته باشيد که خداوند بر اساس مصالح و حکمت‌هایی که می‌داند، در نظام عالم سنت‌هایی را قرار داده است که قوانين و قراردادهاي رايج در ساختار عالم و در ميان مخلوقات است که کامل و احسن بودن اين نظام عالم را رقم می‌زند.

 يکي از سنت‌های الهي آن است که نظام عالم را طبق اسباب و علل مقرر نموده است. وجود اسباب و مجاري معين در جهت تحقق مقاصد و امور گوناگون عالم است. امام صادق (ع) می‌فرماید:

 ابي الله أن يجري الاشياء الا بالأسباب؛ (4)

[ترجمه]: خداوند امور و اشيا را تنها از طريق علل و سببش جاري می‌سازد

در عالم هستي، مراتبي در همه حوزه‌ها وجود دارد. وجود مراتب در نظام هستي، نشانه نظام‌مندی و روشمندی هندسه آفرينش است. در اين ميان باوجود واسطه‌های فيض، هم خود وسايط را داراي کمال و فيض می‌سازد و هم موجودات فروتر را در قوس نزول (پایین‌تر) در مسير رشد و کمال قرار می‌دهد.

نتيجه اينکه اِعمال اراده الهي در اين عالم به‌واسطه وسایط صورت گرفته و خداوند به جهت خصوصيات و ویژگی‌هایی که در هر يک از ايشان قرار داده، اراده خود را در عالم محقق می‌سازد. چه اين وسایط و قوانين فيزيکي باشند (مانند قانون جاذبه زمين) و چه متافيزيکي باشد (مانند قانون تأثیر دعا و صدقه) لذا دعا نيز ازجمله همين قوانين است و خداوند اراده خود را از آن طريق محقق می‌نماید.

تصور کنيد که شخص دعا کرده و از خداوند چيزي را طلب می‌نماید، خداوند نيز واسطه‌ای را براي اجابت دعاي او تعيين می‌کند. به‌عنوان‌مثال شخصي براي شفاي مرض خود، در پيشگاه الهي دعا و می‌کند و ممکن است خداوند نيز پزشک حاذقي را در مسير او قرار دهد که به برکت دستورات و داروهاي وي، شفاي مرض براي او حاصل شود؛ و يا در مورد مثال شما، فرض کنيد که شخصي چيزي را گم‌کرده است و از خداوند بازگشت آن را طلب می‌کند. آيا خداوند نمی‌تواند ملکي را براي يادآوري آنچه مفقودشده و يا براي رهنمايي به محل اختفاء آن بر اين امر قرار دهد؟ و يا اساساً آيا خداوند نمی‌تواند به هر طريق ممکني ذهن فرد را ياري کرده تا آن شيء گمشده، زودتر پيدا شود؟ روشن است که در تصور اين امر هيچ محذور و محالي پيش نمی‌آید،

بخش سوم:

دعا کردن و بر زبان آوردن نيازهاي خود در پيشگاه خالق هستي درواقع نوعي عبادت است و در تعبير برخي از روايات مطلب را از اين نيز بالاتر دانسته و در حقيقت دعا را مغز عبادت دانسته است. چنانکه از رسول اکرم ص این‌گونه روایت‌شده است که فرمودند:

افْزَعُوا إِلَى اللَّهِ فِي حَوَائِجِكُمْ وَ الْجَئُوا إِلَيْهِ فِي مُلِمَّاتِكُمْ وَ تَضَرَّعُوا إِلَيْهِ وَ ادْعُوهُ فَإِنَّ الدُّعَاءَ مُخُ‏ الْعِبَادَةِ...(5)

[ترجمه]: «در حوائجتان از خدا كمك بخواهيد، در شدايد و گرفتاری‌ها به او پناه ببريد و به‌سوی او تضرع كنيد، او را بخوانيد و دعا كنيد، چون «دعا» مغز عبادت است...

استاد شهيد مرتضي مطهري (ره) مطلوبيت دعا را این‌گونه بيان می‌دارد که:

«دعا اگر از لقلقه زبان بگذرد و دل با زبان هماهنگي كند و روح انسان به اهتزاز آيد يك روحانيت بسيار عالي دارد، مثل اين است كه خود را غرق در نور مي‌بيند، شرافت گوهر انسانيت را در آن‌وقت احساس مي‌كند. آن‌وقت خوب درك مي‌كند كه در ساير اوقات كه چيزهاي كوچك او را به خود مشغول داشته بود و او را آزار مي‌داد چقدر پست و ساقط و سافل بوده است، انسان وقتی‌که از غیر خدا چيزي مي‌خواهد احساس مذلت مي‌كند وقتی‌که از خدا مي‌خواهد احساس عزت، لهذا دعا هم طلب است (زيرا نياز دعاكننده را برطرف مي‌كند) و هم مطلوب است (زيرا دعا براي آدمي عزت و عظمت مي‌بخشد) و هم وسيله است و هم غايت، هم مقدمه است و هم نتيجه»‌(6)

همين حقيقت را حضرت امام محمد باقر ع این‌گونه مطرح می‌فرماید که:

ازاین‌رو از برخي از عرفا نقل‌شده است که ايشان بااینکه هيچ حاجتي از خدا نداشته و در مقام تسليم محض به سر می‌برده‌اند، تنها به جهت آنکه خداوند امر به دعا کرده و فرموده «ادعوني استجب لکم» (7) و براي بهره‌مندی از برکات عبادت بودن دعا، اين فعل را انجام می‌داده‌اند. نتيجه آنکه در يک نگاه کلی دعا به دو ساحت تقسيم می‌شود:

1-      ساحت مکانت دعا که عبادت بوده و اقرار به توحيد پروردگار هستي است.

2-      ساحت مدلول دعا که بحث استجابت و عدم استجابت را در پي دارد.

با اين توضيح می‌گوییم، اتفاقاً آنچه اصل بوده و منشأ آثار و برکات بی‌شمار به‌حساب آمده و حکمت اين فعل عبادي را تشکيل می‌دهد بيشتر مربوط به ساحت اول يعني بحث اقرار به مقام وحدت الهي و عبوديت پروردگار است و بحث مدلول دعا، يک فرع در اين مسئله به‌حساب می‌آید. درحالی‌که در سؤال شما اين اصل کاملاً مغفول مانده و بحث صرفاً در حوزه مدلول دعا و بحث استجابت و عدم استجابت پي گرفته‌شده است. به‌عبارت‌دیگر موضوعيت دعا در سؤال شما فراموش‌شده و بيشتر طريقيت دعا براي رسيدن به حوائج مدنظر قرارگرفته شده است.

پی‌نوشت‌ها:

1.       مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران، 1374 ش، ج 1، ص 384

2.       نوح: 4

3.       ر.ک علامه طباطبايي، الميزان، ج ۷، ص ۱۰.

4.       ثقة الاسلام كلينى، الكافي، ج 1، ص 183. دار الكتب الإسلامية، تهران، 1365 ه ش

5.       عدة الداعي و نجاح الساعي، ص: 41

6.       شهيد مطهري، بيست گفتار، ص 226

7.       مؤمن: 60.

پس چرا امام حسين (ع) خيلي زجر کشيدند؟
قبض روح انسان يا دريافت کامل آن توسط فرشته مرگ آخرين مرحله از سکرات موت و اولين وهله از قدم گذاشتن به عالم برزخ است. کيفيت قبض روح افراد متناسب با چگونگي ...

سلام! در احاديث آمده که مرگ مؤمن راحت می‌باشد، پس چرا امام حسين (ع) خيلي زجر کشيدند؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

قبض روح انسان يا دريافت کامل آن توسط فرشته مرگ آخرين مرحله از سکرات موت و اولين وهله از قدم گذاشتن به عالم برزخ است. کيفيت قبض روح افراد متناسب با چگونگي اعتقادات، روحيات، اعمال و بالاخره مجموعه‌ی شخصيت آنان است.

همان‌گونه که اشاره فرموديد گروهي از اهل ايمان که در تمام طول حيات خود تسليم دستورات خداوند بوده و تا حد امکان خود را از رذايل اخلاقي پاک‌کرده و در رديف اوليا و مقربين درگاه الهي قرارگرفته‌اند قبض روح آنان در آسان‌ترین و بهترين حالات صورت می‌گیرد. (1)

علامه طباطبائي در تأثیر اين مطلب به روايتي اشاره می‌کنند که از امام صادق علیه‌السلام سؤال می‌شود: «آيا مؤمن از مرگ و قبض روح خود کراهت دارد؟» امام (علیه‌السلام) در پاسخ می‌فرمایند: «نه به خدا سوگند وقتي فرشته مرگ به نزدش می‌آید تا روحش را قبض کند، مؤمن به جزع درمی‌آید. ملک‌الموت به او می‌گوید: من نسبت به تو مهربان‌تر از پدري مهربان هستم، چشمانت را باز کن و ببين. پس مؤمن چشم خود را باز می‌کند و رسول خدا (صلی‌الله عليه و آله) و ائمه اطهار (علیهم‌السلام) را می‌بیند. سپس از جانب خداوند ندایی می‌رسد: اي روح آرام به‌سوی پروردگارت برگرد... پس داخل در بندگان و بهشت من شو. (2)

در احادیث بسياري قبض روح مؤمن و نحوه‌ی انتقال او از اين دنيا به دنياي ديگر به بوئيدن گل، (3) استحمام و رها شدن از پلیدی‌ها، انتقال از زندان به قصر، بيرون آوردن لباس چرکين و رها شدن از غل و زنجير تشبيه شده است. (4)

در طرف مقابل، در احاديث ديگري نحوه‌ی قبض روح ظالمان و گناهکاران، سخت‌تر از بريده شدن با اره، تکه‌تکه شدن با قيچي، خرد شدن با قطعه‌سنگ‌ها و چرخش محور آسیاب بر کاسه چشم‌ها دانسته شده است. (5)

اما نکته‌ای که نبايد در اين ميان فراموش کرد آن است که منظور از آساني و يا سختي جان دادن و مرگ، ازنظر ظاهر و نوع از دنيا رفتن نيست. به اينکه مثلاً مرگ در بستر آسان‌تر از مرگ با شمشير دانسته شود! بلکه منظور حقايق برزخي و اتفاقاتي است که در عالم معنا پيش روي مؤمنین و کافران قرار گرفته و در حقيقت آنچه از سختي و آساني بيان می‌شود، سختي و آساني ورود به عالم برزخ است نه نوع مرگ.

توضيح مطلب آن است که انسان، در هنگام جدايي از دنيا و ورود به ساحت برزخ، تابع نظامات و مقررات آن عالم شده و آنجا آنچه سختي و آساني را می‌سازد، همانا تجسم اعمالي شايسته و ناشايستي است که در اين دنيا انجام داده است.

حتي آنجا ديگر زمان مثل اينجا نيست. ازنظر ما ممکن است یک‌لحظه و يک آن جان بدهد و بميرد اما همين يک آن ممکن است در عالم برزخ وقتی‌که در حال عذاب هست سال‌ها بلکه بيشتر از سال‌ها طول بکشد. در روايات به اين مطلب اشاره‌شده و اهل مکاشفه هم اين مطلب را دیده‌اند. همچنانکه قرآن کريم در اين خصوص می‌فرماید:

قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنينَ- قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ (6) گويد: به شمار سال‌ها، چه مدت در زمين زیسته‌اید؟ گويند: يک روز يا قسمتي از يک روز از آن‌ها که می‌شمردند بپرس.

 بنابراين عالم برزخ و مناسبات آن را نبايد با دنيا و اتفاقات آن سنجيد. چه‌بسا شهيداني که از همان ابتداي اصابت گلوله و يا فرود آمدن شمشير بر پيکر مبارکشان در ناز و تنعم الهي قرارگرفته و حتي ذره‌ای از آن زجر و درد را احساس نکنند، درحالی‌که در ظاهر ازنظر کساني که در دنيا قرارگرفته‌اند مرگ ايشان سخت به نظر آيد و چه‌بسا کافراني که در بستر به‌راحتی و آرامي (به‌حسب ظاهر) جان دهند ولي از همان ابتدا با شدت و ضربت ملائکه در حال تحمل شديدترين عذاب‌ها باشند. همچنانکه قرآن کريم در خصوص نحوه جان دادن کافران می‌فرماید:

وَلَوْ تَرَى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلَائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ (7)

[ترجمه]: و اگر ببينى آنگاه‌که فرشتگان جان كافران را مى‌ستانند، بر چهره و پشت آنان مى‌زنند و [گويند]: عذاب سوزان را بچشيد.

پی‌نوشت‌ها:

1.       حسين سوزنچي، زندگي پس از مرگ، ج 4، ص 56

2.       علامه طباطبائي، ترجمه تفسیر المیزان، ج 20، ص 672

3.       شيخ طوسي، امامي، ج 2، ص 29

4.       شيخ صدوق، معاني الاخبار، ص 289- 290

5.       حسيني تهراني، معاد شناسي، ص 42-41

6.       مؤمنون: 112-113

7.       انفال: 50

حال چرا من با همه این سختی ها امتحان پس بدهم؟
پيش از پرداختن به اصل سؤال شما، بيان اين نکته لازم است که به‌واسطه نسيان حضرت آدم(ع) و همسرش و نافرماني او از امر پروردگار، هيچ انسان ديگري غير از او و همسرش...

سلام. چرا حضرت آدم و حوا که در ناز و نعمت بودن و همه چي در دسترسشان بود و خطا کردن و از آن به بعد تنبيه انسان‌ها شروع شد؟ حال من که نه پيامبري ديدم و نه امامي و نه معجزه‌ای چگونه این‌قدر بايد قوي باشم و گناه نکنم و همه سختی‌ها را امتحان فرض کنم. مگه خود امامان نگفتن از دري که فقر وارد بشه از دري ديگه ايمان خارج ميشه؟

به نام خدا و با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

 

پيش از پرداختن به اصل سؤال شما، بيان اين نکته لازم است که به‌واسطه نسيان حضرت آدم(ع) و همسرش و نافرماني او از امر پروردگار، هيچ انسان ديگري غير از او و همسرش مجازات نشد! و اينکه فرموديد: «از آن به بعد تنبيه انسان‌ها شروع شد» حرف درستي نيست. چراکه هبوط انسان بر روي زمين و امکان عروج او از زمين به‌سوی آسمان برنامه‌ای حتمي از سوي خداوند بود که ربطي به نافرماني حضرت آدم (ع) و حوا نداشت. دليل اين مطلب آن است که خداوند قبل از خلقت حضرت آدم (ع) به ملائکه فرمود که مي‌خواهم در «زمين» خليفه قرار دهم:

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً ... (1)

[ترجمه: ] و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من مي‌خواهم در زمين جانشينى بيافرينم.

اما در خصوص سؤال اصلي شما، يعني مسئله محروميت از حضور امامان و پيامبران (علیهم‌السلام) و درنتیجه آن امکان گمراهي بيشتر، چند نکته قابل بحث است:

نکته اول:

محروم شدن مردم از نعمت و گرفتار شدن به مشکلات، همگي به دليل بدکرداری خود انسان‌ها بوده و اگر امروزه از نعمت وجود و حضور ظاهري امامان علیهم‌السلام بی‌بهره هستيم، به اين دليل است که اولاً گذشتگان ما اين نعمت بزرگ را پاس نداشته و کفران کردند و ثانیاً، خوي امام کشي هنوز در وجود ما زنده و فعال است. درنتیجه تا اين خوي وجود دارد، ظهور و حضور فيزيکي امام ممکن نيست. چراکه امام زمان عج براي شکست ظهور نخواهد کرد، بلکه ظهور ايشان در شرايطي اتفاق خواهد افتاد که انسان‌ها آمادگي آن را داشته و همچون آباء طاهرينش ايشان را به شهادت نرسانند.

حال اگر عده‌ای چراغ روشنایی کوچه و خيابان را شکستند و با اين تاريکي مشکلاتي براي ديگران مثل تصادف و جراحت و کشتار رخ داد، و عده‌ای نيز که بعد از ايشان آمده و از اين تاريکي و مشکلات درس عبرت نگرفتند، جز خود را نبايد ملامت کنند.

نکته دوم:

آنچه مايه نجات است عمل به دستورات امام است نه صرفاً درک فيض حضور. گرچه ديدن روي امام و ولی‌الله خود منشأ خيرات فراواني است، اما اين حقيقت را نبايد ازنظر دور داشت که اولاً بسياري از انسان‌هایی که در زمان حضور حضرات معصومين(ع) زندگي می‌کردند، به جهت فشار حکومت و مسائلي ازاین‌دست، امکان ملاقات با ايشان را نداشته و ثانیاً بسياري از ايشان تابع حضرات نبوده و حتي همچون فاجعه عاشورا، دست به قتل و شهادت ايشان و يارانشان زدند.

حال سؤال ما از شما اين است که چه تضميني وجود دارد که ما و شما اگر حضور حضرات معصومين(ع) را درک می‌کردیم، و يا حتي اگر کرامات و معجزات متعدد از امامان و پيامبران می‌دیدیم، باز در فتنه‌ای گرفتار نشده و شمشير علیه مولايمان نمی‌کشیدیم؟ چقدر به خودمان مطمئن هستيم که اگر در روز عاشورا حاضر بوديم، در صف 72 تن از ياران حضرت امام حسين(ع) بوديم نه در صف 30 هزار نفر از ياران عبيدالله بن زياد؟

نکته سوم:

قاعده‌ای قرآني دراین‌بین وجود دارد که خداوند حساب اعمال و تکاليف هر کس را به نسبت توان و شرايطي که دارد، لحاظ می‌کند. ازاین‌رو قرآن کريم می‌فرماید:

لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ ...(2)

[ترجمه:] خداوند هیچ‌کس را، جز به‌اندازه توانایی‌اش، تكليف نمى‏كند. (انسان،) هر كار (نيكى) را انجام دهد، براى خود انجام داده و هر كار (بدى) كند، به زيان خود كرده است.

در جاي ديگر می‌فرماید:

لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها... (3)

[ترجمه:] هیچ‌کس را جز به مقدار توانايى كه به او داده تكليف نمى‏كند.

به‌عبارت‌دیگر هيچ نعمتي در اين دنيا به رايگان در اختيار کسي قرار نگرفته و به همان نسبتي که متنعّم است، مسئول نيز هست. در مورد سؤال شما هم امر، همين است، کسي که در زمان حضور امامان معصوم(ع) به دنیا آمده است و حضور ظاهري حضرات معصومين(ع) را درک می‌کند، به همان نسبت نيز مسئول اعمال و رفتار خود بوده و بايد پاسخگو باشد.

براي آنکه موضوع براي شما بيشتر مشخص شود، عرض می‌کنیم که به‌عنوان‌مثال اگر کسي در زمان حضور معصومين(ع) بوده، صبر پيشه کرده و بندگي خداوند را سرلوحه زندگي خود قرار می‌دهد، قطعاً پاداشي بسيار کمتر از کسي دارد که همين امور را در زمان غيبت حضرات معصومين (ع) انجام می‌دهد. چراکه به‌هرحال تلاشي که فرد دوّم بايد انجام دهد سخت‌تر و بيشتر است و سعي او بدون اجر نمی‌ماند. هرچند در ظاهر و به نظر ما هر دو يک کار را انجام داده‌اند.

 

از تمام نکات یادشده در پاسخ به سؤال شما، اين نتيجه حاصل می‌شود که عواملي چون زمان و مکان زندگي انسان، هرچند در سعادت انسان نقش دارند، ولي اولاً هر امتيازي، مسئوليتي نيز به دنبال داشته و ثانیاً اين عوامل هیچ‌گاه انسان را به وادي جبر و اکراه نمی‌کشاند که خوب يا بد باشد. لذا هرچند نسل ما هم‌اکنون از نعمت حضور ظاهري امام زمان خود بی‌بهره است ولي می‌تواند با تلاش و تقوا به جايگاهي نائل آيد که از زمره شيعيان خاص و خالص آن حضرات به‌حساب آمده و درجايگاهي قرار گيرد که  اصحاب و اولاد راستين امام در آن جايگاه معنوي حضور دارند. همچنانکه قرآن کريم در اين خصوص می‌فرماید:

وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ  وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا (4)

و آنان که اطاعت خدا و رسول کنند، البته با کساني که خدا به آن‌ها لطف فرموده يعني با پيغمبران و صدّيقان و شهيدان و نيکوکاران محشور خواهند شد، و اينان نيکو رفيقاني هستند.

پيشنهاد می‌کنیم، اگر همچنان سؤالی در اين خصوص براي شما باقی‌مانده  است، آن را با شماره 096400- داخلي 6 (مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني، بخش اعتقادات) به‌صورت مستقيم مطرح بفرماييد و يا در مکاتبات بعد، پيگير آن مسائل باشيد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1.       البقره، آيه 30.

2.       بقره، آيه 286.

3.       طلاق، آيه 7.

4.       نساء، آيه 69.

از ديدگاه قرآن و روايات گزينش امام، انتخابي است يا انتصابي؟
طبق نظريه انتصاب، امام يا نبي بايد از جانب خداوند نصب و تعيين شود نه از جانب مردم و شورا. در ادامه، با عنايت به اين مطلب، به پرسش مورد­نظر پاسخ می‌دهیم: ...

از ديدگاه قرآن و روايات گزينش امام، انتخابي است يا انتصابي؟

به نام خدا و با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

 

طبق نظريه انتصاب، امام يا نبي بايد از جانب خداوند نصب و تعيين شود نه از جانب مردم و شورا. در ادامه، با عنايت به اين مطلب، به پرسش مورد­نظر پاسخ می‌دهیم:

1.       نظريه انتصاب:

امامت به معناى رياست عامّه در امور دنيوى و اخروى است. بنابر معتقدات شيعه، امامت، استمرار نبوّت است در همه جزئيّات و كلّيّات؛ و تنها تفاوت آن با نبوّت اين است كه بر شخص امام وحى فرود نمى‏آيد و نزول وحى پس از پيامبر (ص) پايان يافته است. امامت از گذر علم لدنّى و الهام الهى و مصونيّت از خطا و اشتباه و گناه، از آيين پيامبر اسلام (ص) پاسدارى مى‏كند و مصالح دينى و دنيوى مردم را محفوظ مى‏دارد. شيعيان معتقدند كه مقام امامت تنها به معصومين مى‏رسد. متكلّمان اماميّه بر اين اعتقاد دلايلى آورده‏اند؛ ازجمله اينكه مردم ازآن‌رو به امام محتاج‏اند، كه معصوم نيستند و بدون او به خطا و اشتباه و گناه مى‏لغزند. حال، اگر امام، معصوم نباشد، خود به امامى ديگر نيازمند است و اين باطل است؛ زيرا مستلزم دور است. چون متكلّمان اماميّه اين مدّعا را ثابت مى‏كنند، از آن نتيجه مى‏گيرند كه مردم را در انتخاب شخص امام، حقّ و سهمى نيست؛ زيرا او بايد معصوم باشد و عصمت حالتى است باطنى و جز خداوند كسى از باطن انسان خبر ندارد و مردم توانِ آن ندارند كه معصوم را از غير معصوم بازشناسند. ازاین‌رو، شيعيان اماميه قائل به لزوم نصب امام از سوي خداوند و ابلاغ آن از طريق نص و متون ديني هستند. ازاین‌رو، امامت هم بايد منصوب باشد و هم منصوص.(1) توجه به آيات قرآني نيز گواه بر اين امر است که امامت مقامي زميني و دنيوي محض نيست که مردم آن را انتخاب کنند، بلکه امامت عهد الهي است که خداوند آن را نصب و جعل می‌نماید و آن را به ظالمان نمی‌دهد: «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ»(2). بنابراين، روشن می‌شود که امام بايد معصوم باشد و به همين جهت نيز منصوب و منصوص است و به همين جهت است که اطاعت از امام هم‌راستا با اطاعت از خداوند به‌صورت مطلق واجب شده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏»(3). ازاین‌رو، پيامبر (ص) و اولي الامر نيز بايد معصوم باشند چرا که اگر معصوم نباشد در اين صورت، ممکن است در موردي اطاعت از خداوند در تقابل با اطاعت از پيامبر ص و اولوالامر باشد.

به همين جهت است که با مراجعه به نصوص ديني، درمی‌یابیم که چرا پيامبر (ص) امام را منصوب نمود و آن را به مردم واگذار نکرد. با توجه به روايات وارد شده از پيامبر اسلام (ص) که از طريق اهل سنت و شيعيان نقل شده است، روشن می‌شود که مصداق اين آيه، علي(ع) و اوصياي او هستند.(4)

2.       نظريه انتخاب:

اما درباره نظريه انتخاب و بيعت گفتني است که اين نظريه غالباً ازاین‌جهت معتبر دانسته شده است که راهي جز آن نبوده است؛ يعني چون نص بر وجود امام نبوده است، پس سراغ انتخاب و بيعت رفتند که امري عقلايي بوده است و سابقه تاريخي در اسلام نيز داشته است. به همين جهت، چون ابوبکر عمر را منصوب نمود، هیچ‌کسی سراغ انتخاب امام نرفت چراکه اجمالاً همگان قبول داشتند که وجود نص، بر انتخاب از سوي اکثريت، ترجيح دارد. اما در دو بند پيشين نشان داديم که اولا امام، معصوم است و بايد منصوب و منصوص باشد؛ در اين صورت، بايد سراغ نصوص رفت و نبايد به انتخاب تکيه نمود. و ثانیاً چنين نصب و نصي را نيز در اختيار داريم. در اين صورت، نظريه انتخاب خودبه‌خود، از مشروعيت ساقط می‌شود. ثالثاً اگر هم بپذيريم که نظريه انتخاب لازم‌الاجرا است، آنگاه می‌توان اين ايراد را مطرح نمود که ميزان رأی لازم براي انتخاب چه چيزي است: اجماع يا اکثريت؛ اکثريت صحابه يا اکثريت مسلمانان؟ تعيين هر يک از فروض، محتاج دليل موجه است ولي نظريه انتخاب فاقد آن است. رابعاً اگر هم خلافت ابوبکر از طريق انتخاب را بپذيريم، خلافت عمر را نمی‌توان پذيرفت چراکه خلافت عمر دليلي جز نصب ابوبکر ندارد يعني نه از سوي پيامبر منصوب و منصوص است و نه از سوي مردم يا خواص سياسي انتخاب شده است. و خامساً اين که اساساً امامت محدود به خلافت و رياست سياسي و اجتماعي نيست بلکه شامل هدايت ديني و معنوي جامعه اسلامي نيز می‌شود و اين امر مقبول همگان ازجمله خلفاء بوده است که در اين زمينه علي(ع) اعلم از ساير خلفاء بوده است؛ درنتیجه، بايد ايشان را به‌عنوان امام برمی‌گزیدند.  برخي از بيانات امیرالمؤمنین(ع) نيز ناظر به همين امر بود که ايشان خود را بهترين گزينه می‌دانست يعني اعتراض ايشان به‌صورت جدلي بود مبني بر این‌که اگر هم قرار است نص را ناديده بگيريم و از طريق انتخاب پيش برويم، انتخاب ايشان بهتر از انتخاب ساير خلفا بود و بايد ايشان برگزيده می‌شدند. مثلاً در نامه 28 نهج‌البلاغه آمده است که «لَمَّا احتَجَّ المُهاجِرونَ عَلَى الأنصارِ يَومَ السَّقيفَةِ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَلَجوا عَلَيهِم ، فَإِن يَكُنِ الفَلجُ بِهِ فَالحَقُّ لَنا دونَكُم؛ يعني: «در سقيفه ، مهاجران بر انصار به «قرابت با پيامبر خدا» احتجاج كردند و به‌واسطه آن بر آنان چيره گشتند. پس اگر چيرگى به آن است، حقّ [خلافت] براى ماست نه شما».

3.       نتيجه:

با عنايت به آنچه گذشت روشن شد که اولاً نظريه انتصاب نظريه مشروع است؛ و نظريه انتخاب مشروعيت ندارد و ثانیاً براي انتصاب علي (ع) و اوصياي او نص داريم و دليلي ندارد که انتخاب گروه يا فردي از مردم را بر نص نبي و نصب الهي مقدم کنيم؛ و ثالثاً اگر هم نظريه انتخاب، مشروعيت داشته باشد، شامل خلافت برخي از خلفا نمی‌شود.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. براي مطالعه بيشتر، رک: خرازي، محسن، بدايه المعارف في شرح عقائد الاماميه، موسسه النشر الاسلامي، ج2، صص3-124؛ جمعي از نويسندگان، امامت پژوهي، دانشگاه علوم اسلامي رضوي، 1381، صص153-163.

2. بقره، آيه124.

3. نساء، آيه 54.

4. براي مطالعه بيشتر، رک: بحراني، هاشم، غايه المرام و حجه الخصام في تعيين الامام من طريق الخاص و العام، موسسه التاريخ العربي، ج2، صص15-23.

صفحه‌ها