پرسش وپاسخ

غدیر؛ مصادیق دوستان و دشمنان امیرالمومنین علیه السلام
اهل سنت عمدتاً دشمن امام علی (علیه‌السلام) نیستند بلکه معتقدند که امام علی (علیه‌السلام) اولین خلیفه نیست و پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) ایشان را به این سمت نصب

سلام سؤال بنده اين هست که مگر نه روز عيد غدير خم، پيامبر (ص) به مسلمانان گفتن که «با دوستان علي (ع)، دوستي کنيد و با دشمنان علي (ع)، دشمن باشيد» خب اگر من درست گفتم؛ ما شيعيان وظیفه‌داریم با اهل سنت که امام علي (ع) را قبول ندارند‌، دشمني کنيم؟ ممنون

دوست عزیز، اهل سنت عمدتاً دشمن امام علی (علیه‌السلام) نیستند بلکه آن‌ها عمدتاً جاهل قاصرند و به پیروی از علمایی که به آن‌ها اعتماد کرده‌اند، معتقدند که امام علی (علیه‌السلام) اولین خلیفه نیست و پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) ایشان را به این سمت نصب نکرده است بلکه پیامبر امر خلافت و سیاست و مرجعیت دینی بعد از خود را به امت اسلامی واگذار کرده است. بسیاری از اهل سنت معتقدند که امام علی (علیه‌السلام) عالم‌ترین فرد بعد از رسول‌الله (صلی‌الله علیه و آله) بودند و نزدیک‌ترین فرد به ایشان بودند اما چون نصی برای تعیین امام بعد از پیامبر وجود ندارد، پس باید ازنظر امت اسلامی تبعیت کرد و خلافت حضرت را در مرتبه چهارم پذیرفت.

البته روشن است که عقاید مذکور قابل‌قبول نیستند چراکه نصوص دینی دلالت دارند بر این‌که پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) در زمان حیاتشان، امر خلافت و امامت و مرجعیت دینی بعد از خود را مشخص نمودند و در موقعیت‌های مختلف، به آن تصریح نمودند که بعد از من، علی و اولادش (علیهم‌السلام) جانشین و وارث من هستند و بر همگان لازم است از آن‌ها پیروی کنند (1).

اما این اختلاف میان شیعه و سنی را نباید به‌مثابه دشمنی این دو جریان اسلامی باهم به‌حساب آورد. نباید چنین تصور کرد که اهل سنت دشمن شیعیان هستند و یا شیعیان دشمن اهل سنت هستند بلکه هر یک از آن‌ها با اعتقاد به توحید و نبوت، از زمره مسلمانان و برادران دینی و پیرو رسول‌الله (صلی‌الله علیه و آله) هستند که بنا بر آنچه خدا پسندیده، باید بر کفار شدید و سرسخت باشند اما در میان خود، مهربان و بخشنده: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُ»(2).

بله موافقیم که در زمان صدر اسلام و یا حتی در حال حاضر، بودند و هستند کسانی که حقانیت شیعه و اهل‌بیت (علیهم‌السلام) را قبول داشته اما به خاطر منافعشان آن را نادیده گرفته و با امام علی (علیه‌السلام) و سایر امامان (علیهم‌السلام) دشمنی کردند و می‌کنند؛ اما باید به این حقیقت مهم نیز متذکر شد که در حال حاضر و یا حتی در صدر اسلام، اکثر مردم در غبار فتنه‌ها حق را گم‌کرده و در زمره جاهلان قاصر قرار می‌گیرند؛ یعنی نسبت به حقانیت امامان (علیهم‌السلام) دچار شک و شبهه شده و به همین جهت، با آن‌ها همراهی نکردند و حق خلافت و امامت و مرجعیت دینی بعد از رسول‌الله (صلی‌الله علیه و آله) را مخصوص آن حضرات ندانستند. این جهل غیرعمدی را نباید به معنای مقابله و دشمنی با حق تلقی کرد.

دشمن پنداری شیعه و سنی نسبت به یکدیگر، از توطئه‌های استعمارگران و مستکبرانی است که از دمیدن بر اختلاف شیعه و سنی بیشترین سود را برده و حاشیه امنی برای رژیم غاصب اسرائیل فراهم می‌کنند. ازاین‌رو، باید هوشیار و بصیر بود و در غبار فتنه‌ها، از مکر و نیرنگ دشمن حقیقی غافل نشد؛ ان‌شاءالله الرحمن.

 

پی‌نوشت:

1. پيغمبر (صلی‌الله عليه و آله و سلم) می‌فرماید: «انا سيد النبيين و علي سيد الوصيين و إنّ اوصيائي بعدي اثني عشر اولهم علي و آخرهم القائم المهدي؛ اوصیاء بعد از من دوازده نفرند كه اول آن‌ها علي (علیه‌السلام) و آخر آن‌ها مهدي (عج) است». (سليمان بن ابراهيم حنفي قندوزي، ينابيع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، 1416 ق، ج 3، ص 291.) در بعضي از روايات كلمه «نُقبا» دوازده خليفه و دوازده امير آمده است كه همگي اشاره به مسئله ولايت امر دارد و نيز در اين احاديث بیان‌شده كه اين دوازده جانشين پيغمبر (صلی‌الله عليه و آله) از قریش‌اند. تفسير شيعه از اين حديث بسيار روشن و منظور از آن‌ها دوازده امام معصوم (علیهم‌السلام) است ولي اين حديث براي ساير مذاهب به‌صورت يك مسئله پيچيده درآمده است و تفسير روشني نتوانسته‌اند ارائه كنند؛ زيرا بر هیچ‌یک از خلفا نخستين و بني اميه و بنی‌عباس تطبيق نمی‌کند.

2. فتح: 29

امامت امیرالمؤمنین علیه السلام و امامان بعد از ایشان
ازجمله دلايلي که امامت دوازده امام (ع) را اثبات مي‌کنند، احاديثي هستند که در آن‌ها تعداد جانشينان پيامبر (ص) منحصر در دوازده نفر که همگي از قريش هستند، ذکرشده ا

در واقعه‌ی غدير خم حضرت علي (ع) توسط پيامبر اكرم (ص) و امر خداوند به جانشيني پيامبر و امامت (امیرالمؤمنین) منصوب شدند. در كدام منابع معتبر ذکرشده است كه پس از علي (ع) فرزندان ايشان بايد امامت را به عهده بگيرند؟ آيا اين سخن پيامبر است؟

براي پاسخ به پرسش مذکور، توجه شمارا به اين نکات جلب می‌کنیم:

الف. روايت خلفاي دوازده‌گانه

ازجمله دلايلي که امامت دوازده امام (ع) را اثبات مي‌کنند، احاديثي هستند که در آن‌ها تعداد جانشينان پيامبر (ص) منحصر در دوازده نفر که همگي از قريش هستند، ذکرشده است. (1) اين احاديث علاوه بر منابع حديثي شيعه، در منابع حديثي اهل سنت نظير صحيح مسلم، صحيح ابن حبان، جامع ترمذي، سنن ابن داوود، سنن ابن ماجه، مسند احمد بن حنبل، مسند ابن جعد، مسند ابويعلي، کنزالعمال و... نقل‌شده است. (2)

پيامبر (ص) در برخي از اين احاديث، از اين دوازده نفر با عنوان «اثناعشر خليفة» ياد کرده است، مثل حديث: «يکون من بعدي اثنا عشر خليفة کلّهم من قريش؛ پس از من دوازده خليفه خواهد بود که همگي از قريش‌اند»، (3) «لا يزال هذا الدين عزيزاً منيعاً إلي اثني عشر خليفة کلّهم من قريش؛ اين دين قدرتمند و شکست‌ناپذیر خواهد بود تا دوازده خليفه بر آن حکومت کنند که همه از قريش‌اند»، (4) «لا يزال الدين قائماً حتي يکون اثنا عشر خليفة من قريش؛ دين اسلام بر پا خواهد بود تا اينکه دوازده خليفه حکومت کنند که همه از قريش‌اند.»(5) و احاديث مشابه ديگر.

 

پيامبر (ص) در برخي موارد، از امامان بعد از خود با عنوان «اثنا عشر اميراً» نام‌برده است، مثل حديث: «يکون من بعدي اثنا عشر أميراً... کلّهم من قريش». (6)

در چند حديث ديگر تعداد جانشينان پيامبر (ص) همان تعداد نقباي (رؤساي) بني‌اسرائيل براي حضرت موسي (ع)، دانسته شده است، مثل: «انّ عدة الخلفاء بعدي عدة نقباء موسي»(7) و «الخلفاء بعدي اثنا عشر کعدد نقباء بني اسرائيل». (8) می‌دانیم نقباي بني‌اسرائيل نيز دوازده نفر بوده‌اند.

 

بنابراين، روشن می‌شود که رسول‌الله ص به خلفاي دوازده‌گانه اشاره‌کرده‌اند؛ اما اين خلفاي دوازده‌گانه چه کساني هستند؟ افزون بر متفکران شيعي، حتي بعضي از محققان اهل سنت نيز اذعان کرده‌اند که مراد از اين دوازده نفر در احاديث نبوي، دوازده نفر از اهل‌بیت است؛ زيرا اين احاديث بر کسان ديگر قابل تطبيق نيست، نه بر خلفاي بعد از پيامبر (ص) چون تعداد آنان کمتر از دوازده نفر است و نه بر حاکمان بني اميه چون تعداد آنان بيشتر از دوازده نفر است. علاوه بر اينکه حاکمان بني‌اميه شديداً ظالم بودند و هاشمي هم نبودند. اين دوازده نفر همچنين بر خلفاي بنی‌عباس قابل تطبيق نيست؛ زيرا تعداد آنان نيز بيشتر از دوازده نفر بوده است. (9)

بنابراين ناگزير اين احاديث نبوي بايد بر ائمه دوازده‌گانه که اهل‌بيت پيامبر (ص) هستند تطبيق شود؛ زيرا آنان ازنظر علم و جلالت و وَرَع و تقوا و نَسَب، برتر از همگان بوده‌اند. حديث ثقلين و احاديث مشابه آن نيز مؤيد و شاهد اين مدعاست که مراد پيامبر (ص) از امامان دوازده‌گانه، دوازده نفر از اهل‌بيت آن حضرت بوده است. (10)

 

ب. رواياتِ مشتمل بر اسامي ائمه (ع)

نوع دوم احاديثي است که پيامبر (ص) ضمن تأکيد بر دوازده نفر بودن جانشينان خود، به معرفي اين دوازده نفر پرداخته و آنان را از اهل‌بيت خود دانسته است. اين نوع روايات خود بر چند دسته‌اند:

1. در يک دسته از اين احاديث، اميرمؤمنان علي (ع)، اولين نفر از ائمه و امام مهدي (ع) آخرين آنان ذکرشده است؛ چنان‌که از پيامبر (ص) نقل‌شده است: امامان بعد از من دوازده نفرند. اولين آنان علي بن ابیطالب و آخرين آنان قائم است. اطاعت از آنان، اطاعت از من و نافرماني از آنان، نافرماني از من است. هر کس آنان را انکار کند، مرا انکار کرده است. (11)

آن حضرت در جاي ديگر مي‌فرمايد: امامان بعد از من دوازده نفرند. اولين آنان علي بن ابیطالب و آخرين آنان حضرت قائم است. آنان جانشينان من و اوصيا و اولياي من و حجت‌هاي الهي بر امت من‌بعد از من هستند. اقرارکنندگان به امامت آنان، مؤمن و انکارکنندگان آنان کافرند. (12)

2. در دسته ديگر از احاديث، پيامبر (ص) نه نفر از دوازده امام بعد از خود را از نسل امام حسين (عليه‌السلام) ذکر کرده است که آخرين آنان حضرت قائم است. ابوذر از پيامبر (ص) نقل مي‌کند که فرمود: «الأئمة من بعدي اثنا عشر، تسعة من صلب الحسين تاسعهم قائمهم، ثم قال: ألا انّ مثلهم فيکم مثل سفينة نوح من رکبها نجي ومن تخلف عنها هلک»(13) امامان بعد از من دوازده نفرند. نه نفر آنان از نسل حسين‌اند که نهمين آنان قائم آنان است. آگاه باشيد که امامان دوازده‌گانه در ميان شما همانند کشتي نوح هستند؛ هر کس بر آن سوار شود نجات مي‌يابد و هر کس از آن دوري گزيند، هلاک مي‌شود.

3. در دسته ديگر احاديث، پيامبر (ص) فقط اسامي مشترک ميان امامان (ع) را بيان کرده است، مثل حديث: «الأئمة بعدي اثنا عشر أوّلهم علي ورابعهم علي وثامنهم علي وعاشرهم علي وآخرهم مهدي (عج)»(14) امامان بعد از من دوازده نفرند اولين آنان علي و چهارمين آنان علي و هشتمين آنان علي و دهمين آنان علي و آخرين آنان مهدي است. يا حديث: «انّ الأئمة من بعدي اثني عشر من اهل بيتي علي أوّلهم وأوسطهم محمد وآخرهم محمد ومهدي هذا الأُمّة الذي سيصلي خلفه عيسي بن مريم»(15) امامان بعد از من دوازده نفر از اهل‌بيت من‌اند که اولين آنان علي و وسط آنان محمد و آخر آنان محمد و مهدي اين امت است کسي که عیسی بن مریم در نماز بر او اقتدا مي‌کند.

4. در دسته ديگر هم پيامبر (ص)، امامان دوازده‌گانه را با ذکر اسامي و القاب به‌طور کامل معرفي کرده است. (16) در حديث معروف به حديث لوح نيز اسامي امامان دوازده‌گانه با توصيفات خاص هرکدام ذکرشده است. (17)(18)

 

پی‌نوشت‌ها:

1. صمدي، «امامت اثني عشر»، ص ۴۳۰.

2. صمدي، «امامت اثني عشر»، ص ۴۳۰.

3. مسند احمد، دار صادر، ج ۵، ص ۹۲؛ مسند ابن‌ جعد، مؤسسة نادر، ص ۳۹۰؛ صحيح ابن‌حبان، ۱۴۱۴ ق، ج ۵، ص ۴۴.

4. صحيح مسلم، داراحياء التراث العربي، ج ۶، ص ۴؛ ابن‌ابي‌عاصم، الآحاد والمثاني، ۱۴۱۱ ق، ج ۳، ص ۱۲۶.

5. مسند احمد، دار صادر، ج ۵، ص ۸۶.

6. صحيح بخاري، دار احياء التراث العرب، ج ۸، ص ۱۲۷؛ مسند احمد، دار صادر، ج ۵، ص ۹۴.

7. سيوطي، الجامع الصغير، ۱۴۰۱ ق، ج ۱، ص ۳۵۰؛ متقي هندي، کنزالعمال، ۱۴۰۹ ق، ج ۶، ص ۸۹.

8. قندوزي، ينابيع الموده، ۱۴۲۲ ق، ج ۲، ص ۳۱۵؛ شيخ صدوق، امالي، ۱۴۱۷ ق، ص ۳۸۷؛ بحراني، غاية المرام، ۱۴۲۲ ق، ج ۲، ص ۲۷۱.

9. قندوزي، ينابيع الموده، ۱۴۲۲ ق، ج ۳، ص ۲۹۲، ۲۹۳.

10. قندوزي، ينابيع الموده، ۱۴۲۲ ق، ج ۳، ص ۲۹۲، ۲۹۳.

11. شيخ صدوق، الاعتقادات في دين الإماميه، ۱۴۱۳ ق، ص ۱۰۴؛ صدوق، عيون اخبار الرضا (عليه‌السلام)، ۱۴۰۴ ق، ج ۲، ص ۶۲.

12. شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ۱۴۰۴ ق، ج ۴، ص ۱۸۰.

13. بحراني، غاية المرام، ۱۴۲۲ ق، ج ۳، ص ۲۲.

14. سبزواري، معارج اليقين، ۱۴۱۰ ق، ص ۶۲.

15. بحراني، غاية المرام، ۱۴۲۲ ق، ج ۲، ص ۲۳۸.

16. شيخ صدوق، کمال الدين و تمام النعمه، ۱۴۱۶ ق، ص ۲۵۸؛ طبرسي، الاحتجاج، ۱۳۸۶ ق، ج ۱، ص ۸۷؛ خزاز قمي، کفاية الاثر، ۱۴۰۱ ق، ص ۱۴۵.

17. کليني، الکافي، ۱۳۶۳ ش، ج ۱، ص ۸؛ ابن‌بابويه قمي، الإمامة والتبصره، ۱۳۶۳ ش، ص ۱۰۴؛ شيخ مفيد، الاختصاص، ۱۴۱۴ ق، ص ۲۱۰.

18. براي اثبات امامت امامان دوازده‌گانه به ادله ديگري هم استناد شده است که براي مطالعه آن‌ها می‌توانید به اين آدرس مراجعه بفرماييد: http://lib.eshia.ir/23021/1/70

سيد بن طاووس از عالمان بزرگ شيعي در قرن هفتم هجري قمري در کتاب خويش نقل کرده است

سلام اگر کسي نماز  توبه  ماه ذي القعده در چه کتابی آمده و آیا این نماز را هر زماني بخواند در هر سني، گناهان قبلي اش  هر چه بوده  پاک  مي شود؟  يا بايد قبل يا بعد از توبه گناهان خاص را نام ببرد؟

سيد بن طاووس از عالمان بزرگ شيعي در قرن هفتم هجري قمري در کتاب خويش نقل کرده است که رسول گرامي اسلام در روز يک‌شنبه در ماه ذي‌قعده رو به مردم کرد و فرمود: اي مردم کسي از شما خواستار توبه هست؟ گفتند: همه ما دلمان مي‌خواهد توبه کنيم، فرمود: غسل کنيد و وضو بسازيد و چهار رکعت (دو تا دورکعتي) نماز که پس از حمد، سه مرتبه سوره توحيد و يک‌مرتبه سوره فلق و ناس بخوانيد و سپس هفتاد مرتبه استغفارکنيد و در پايان «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» گفته و اين دعا را بخوانيد: «يا عَزِيزُ يا غَفَّارُ، اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَ ذُنُوبَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ فَإِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ الَّا انْتَ». حضرت در ادامه مي‌فرمايد: اين نماز و استغفار سبب پاک شدن از گناهان است و نتايج ديگري نيز برمي‌شمرد. (1)
چند نکته سزاوار توجه است: اول اينکه توبه کردن از گناه فقط با نماز ماه ذي‌قعده نيست، اظهار پشيماني در پيشگاه الهي دستور خاصي ندارد. مهم عزم بر ترک گناه و ندامت و پشيماني دروني است.
ديگر اينکه آنچه در روايت آمده اين است که اين نماز مخصوص يک‌شنبه ماه ذي‌قعده است و خواندن آن در وقت ديگر وارد نشده است، البته خواندن در غير آن‌وقت حرام نيست به اميد ثواب و رسيدن به آن مطلوب و بخشش الهي خوانده شود که با کريمان کارها دشوار نيست.
همه آدميان در زندگي دچار خطا و گناه شده و مي‌شوند، مهم اين است که پس از گناه، اقرار کرده و پوزش بطلبند که خداي مهربان نيز حتماً مي‌بخشد:
قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيم‏؛ بگو: «اى بندگان من كه بر خويشتن زياده‏روى روا داشته‏ايد از رحمت خدا نوميد مشويد. در حقيقت، خدا همه گناهان را مى‏آمرزد، كه او خود آمرزنده مهربان است». (2)
البته برخي از گناهان است که فقط جنبه حق‌الله ندارند و با ارتکاب آن‌ها به حقوق ناس نيز تعرض مي‌شود که در اين صورت بايد در صورت امکان همراه با توبه و قصد عدم بازگشت به آن گناه، خسارت ياحقي که از بين رفته جبران شود يا حلاليت بطلبد تا توبه‌اي مقبول داشته باشد.
پي‌نوشت‌ها:
1. سيد بن طاووس، الإقبال بالأعمال الحسنة، قم: دفتر تبليغات، اول، 1376 ش، ج 2، ص 20.
2. سوره زمر، آيه 53.

پس بر اين اساس انسان بايد عشق و عاشقي را کنار بگذارد؟
گاهي افراد خيال مي‌کنند عاشق هستند درصورتي‌که دچار هيجانات غريزه جنسي شده‌اند. گاهي خيال مي‌کنند عاشق هستند درصورتي‌که ازنظر عاطفي، وابستگي افراطي به يک شخصي...

با سلام
حديثي از امام صادق وجود دارد که مي گويد:«قلب انسان حرم خداست ودر حرم خدا غير خدا را راه ندهيد.» پس بر اين اساس انسان بايد عشق و عاشقي را کنار بگذارد؟؟

پرسشگر محترم!

دغدغه شما براي فهم صحيح موضوعات ديني ستودني است. منظورتان از عشق و عاشقي چيست؟ گاهي افراد خيال مي‌کنند عاشق هستند درصورتي‌که دچار هيجانات غريزه جنسي شده‌اند. گاهي خيال مي‌کنند عاشق هستند درصورتي‌که ازنظر عاطفي، وابستگي افراطي به يک شخصي پيداکرده‌اند. عشق از محبت زياد پديد مي‌آيد. محبت، پايه معرفتي دارد. معمولاً مردم وقتي از هم شناخت کافي پيدا کنند، از هم فرار مي‌کنند نه اينکه عاشق هم شوند. اگر هم فردي به ديگري محبت واقعي پيدا کند چون پايه اين محبت، معرفت است اولاً چنين حالتي، افراطي نخواهد بود ثانياً در راستاي محبت الهي خواهد بود چراکه اين فرد مخلوق و جلوه الهي است. نشانه و نمودي از آن حقيقت والاست.
آنچه در فيلم‌ها و داستان‌ها نشان مي‌دهند معمولاً همان وابستگي افراطي است که جرقه آن در نگاه و برخورد اول شکل مي‌گيرد. چنين حالتي به دليل آسيب‌هايي که دارد علاوه بر روانشناسي، ازنظر ديني هم مذمت شده است.
اين‌گونه عشق‌ها (درصورتي‌که اختياراً به آن‌ها دامن زده شود) و لو اينكه توأم با غريزه جنسي نباشد بازهم نکوهش شده‌اند: امام على «عليه‌السلام»: كسى كه عاشق چيزى شود، چشم خود را كور و قلب خود را بيمار كرده است. عاشق با چشمى نادرست مى‏بيند و با گوشى ناشنوا مى‏شنود، شهوات عقل او را از كار مى‏اندازد و دنيا قلب او را مى‏كشد و نفس او خواستار بي‌چون‌وچراي آن مى‏شود (1). مفضل مي‌گويد از امام صادق عليه‌السلام سؤال كردم كه عشق چيست؟ فرمودند دل‌هايي كه از ياد خدا خالي شود گرفتار محبت غير خدا مي‌شوند (2). در کل وابستگي شديد به غير خدا مطلوب نيست و آسيب‌هايي دارد به قول خواجه حافظ:
 غلام همت آنم كه زير چرخ كبود                               ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
چنين حالت‌هايي در ابتدا کم هستند ولي با ادامه دادن، گفتن به‌طرف مقابل، نزديک شدن به‌طرف، فکر و خيالات و آرزو کردن‌ها بيشتر مي‌شود! هرچند ممکن است اين دل‌بستگي‌ها در ابتدا فقط احساسي و بدون تحريک غريزه جنسي باشد ولي در ادامه چنين تضميني وجود ندارد. نيروها و غريزه‌هاي آدمي درهم‌پيچيده‌اند و به روي‌هم اثر مي‌گذارند. شايد در ذهن تصور شود که احساس از غريزه جنسي جدا باشد ولي در عالم واقع اين‌طور نيست. وقتي احساسات هيجاني شد غريزه‌هاي ديگر هم بي‌اختيار به کار مي‌افتند. پيگيري اين حالت‌ها تمامي ندارد. ابتدا نگاه، بعد از مدتي فکر و خيالات، بعدازآن درخواست کارهاي ديگر! بازهم آرامش پديد نخواهد آمد، بلکه درخواست‌ها بيشتر مي‌شود! پس بهتر آن است که از همان ابتدا مديريت شود تا به‌تدريج از بين برود.
موفق باشيد.  
پي‌نوشت‌ها:
1. سيد رضي، نهج‌البلاغه، مص: صبحي صالح، قم، هجرت، 1414 ق، خطبه 109، ص 160.
2. محمد بن علي بن بابويه، امالي (للصدوق)، تهران، كتابچي، 1376 ش، ص 668، ح 3.

اين حديث رو توضيح دهيد؟
نيت تابع حالت دروني است و قبول و رد و درجات كمالش مربوط بهمان حالت دروني مي باشد و تصحيح نيت جز با بيرون ساختن محبت دنيا به وسيله ...

در حديثي از امام صادق علیه السلام آمده : «إِنَّمَا خُلِّدَ أَهْلُ النَّارِ فِي النَّارِ لِأَنَّ نِيَّاتِهِمْ كَانَتْ فِي الدُّنْيَا أَنْ لَوْ خُلِّدُوا فِيهَا أَنْ يَعْصُوا اللَّهَ أَبَداً...» (کافي/2/85)
آیا خيلي از ما براي اين که مي دونيم اين دنيا ابدي نيست کار خوب مي کنيم که بريم بهشت.
پس اين حديث رو توضيح دهيد؟

براي فهم روايت بهتر است روايات هم موضوع و شرح هایی که در مورد آن نگاشته شده ديده شود. اين روايت در ذيل باب نيت در کتاب کافي آمده است. براي روشن شدن اين موضوع بهنر است اين حديث در کنارش قرار بگيرد که رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: نيت مؤمن بهتر از عمل اوست و نيت كافر بدتر از عملش باشد و هر كس طبق نيتش كار مي كند. (1)
علامه مجلسي بياني را ذکر کردند که مقصود حديث را روشن مي سازد: تصحيح نيت از مشكل ترين اعمال انسان است، زيرا نيت تابع حالت دروني است و قبول و رد و درجات كمالش مربوط بهمان حالت دروني مي باشد و تصحيح نيت جز با بيرون ساختن محبت دنيا به وسيله رياضت هاي سنگين و تفكّرات صحيح ممکن نمي گردد، زيرا دل  فرمانرواى بدن است و همه اعضاء و جوارح از او فرمان مي برند و در يك دل دو محبت مخالف جمع نمي شود، چنانچه خداى تعالى فرمايد: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ «خدا در درون هيچ كس دو دل قرار نداده» و چون دنيا و آخرت دو مطلوب مخالف  يكديگرند، محبت آن دو در يك دل جمع نمي شود، از اين رو كسى كه محبت دنيا در دلش جايگزين شده و آخرت را فراموش كرده است، هميشه فكر و خيال و اعضاء و جوارحش متوجه دنياست و هر عملى كه انجام مي دهد نتيجه غائى و مقصود حقيقيش دنياست، اگر چه به دروغ دم از خدا و آخرت زند از اين رو در عبادات و طاعاتش هم اعمالى را انتخاب مي كند كه بدانها وعده بسيارى مال داده شده و به طاعاتى كه موجب تقرّب و محبّت خداست اعتنائى ندارد.
و نيز كسى كه دوستدار مقام و شهرت باشد اين دو  بر دلش چيره گردد و در همه اعمال و رفتارش از آن منظور و هدف پيروى مي كند، و همچنين است هدف دنيوى ديگر كه عمل بنده خالص نگردد تا زمانى كه تمام اين اهداف فاسد كه موجب دورى از حق تعالى است از دل بيرون رود، بنا بر اين درجات و مراتب نيّت در مردم متعدّد و بلكه بي شمار است و بلكه هر انسانى در حالات مختلف و متفاوت نيت هاى مختلف و متفاوت دارد كه برخى از آنها موجب فساد و باطل شدن عمل و بعضى موجب  درستى آن و پاره‏ئى موجب كمال و ترقى آن است.(2)
 معلوم گشت كه نيت خوب لازمه طينت پاك و صفات پسنديده  است و بدان جهت استحقاق جاودانى بودن در بهشت را پيدا مي كند، زيرا چنين اشخاصى آماده اعمال صالحه و مستحق ثواب مي باشند و مانعي براي  انجام دادن از جانب آنها نيست و كافر با آن حالت خبيثى كه دارد، براى ضد اعمال و صفات مؤمن آماده است.(3)

پي نوشت:
1. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 84
2.  أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج‏3، ص: 133
3. همان، ص 136

چرا به نظر اسلام، هرگاه پدر فرزند خود را بکشد قصاص نمی‌شود؟
نظام حقوقي ارائه‌شده از طرف اسلام در مورد زن و مرد بر اساس مصالح و مفاسد واقعي بنانهاده شده است که تمام ابعاد و استعدادهاي وجودي انسان در آن لحاظ شده است.

سلام و عرض ادب. بنده کارشناس ارشد فقه و حقوق هستم و متوجه نمی‌شوم که چرا گفته شده به نظر اسلام، هرگاه پدر فرزند خود را بکشد قصاص نمی‌شود! الآن باوجوداین اتفاق جديد يعني قتل وحشیانه دختر 14 ساله توسط پدرش، بنده نمی‌توانم خود را قانع کنم که اين پدر داعشي، چرا نبايد قصاص شود؟! همچنین متوجه نمی شوم چرا اگر مادر آن دختر مرتکب چنين عملي می‌شد، باید قصاص می‌شد! چه فرقی میان پدر و مادر است؟! ممنون می‌شوم راهنمايي کنيد.

براي پاسخ به اين سؤال، به نکات ذيل اشاره می‌گردد:

نکته اول:

نظام حقوقي ارائه‌شده از طرف اسلام در مورد زن و مرد بر اساس مصالح و مفاسد واقعي بنانهاده شده است که تمام ابعاد و استعدادهاي وجودي انسان در آن لحاظ شده است.

زن و مرد درعین‌حالی كه در انسانيت همسان هستند، ولي هر يك از آن‌ها، در برخي جهات از ديگري متمايز می‌شوند كه نبايد تحت تأثير برخي افكار وارداتي، اين جهات و خصوصيات متفاوت را ناديده بگيريم.

از ديد شريعت اسلام، به جهت اشتراکات تکوینی میان زن و مرد، نود درصد حقوق زنان و مردان مشترك است و در ده درصد باقيمانده، در نيمي از آن، زن بنا به اقتضاي خصايص زنانگي و در نيمي ديگر، مرد به اقتضاي خصوصیت شخصي داراي احكام خاصي است.

نکته دوم:

هرچند اين قاعده که احکام الهي بر اساس مصالح و مفاسد واقعی است، درست و صحیح است؛ اما باید متذکر شد که کشف هر یک از این مصالح و مفاسد –جز مواردی که در دین صراحتاً بیان‌شده- بسيار مشکل است؛

چون اولاً: کشف این امور، نيازمند داشتن امکانات وسيع در ابعاد مختلف علمي است.

ثانياً: بشر هرقدر ازنظر علم و صنعت پيشرفت کند، باز معلومات او در برابر مجهولاتش، قطره‌اي است در برابر دريا: «جز اندکي از دانش به شما داده نشده است.»(1)

شايد یکی از علت عدم بيان فلسفه تمام احکام، از سوي اولياء الهي دين، بيان تمام اسرار احکام براي انسان‌هايي که بسياري از حقايق علمي هنوز برايشان کشف نشده، مانند گفتن معما است که چه‌بسا موجب تنفر شنوندگان گردد، امام علي (علیه‌السلام) مي‌فرمايد: «مردم، دشمن آن چيزي هستند که نمي‌دانند.» (2)

علاوه اينکه، هدف از دين و شريعت، آراستگي انسان‌ها به خوبي‌هاي علمي و عملي و اجتناب از زشتي‌هاي فکري و عملي است و اين هدف با عمل به شريعت به دست مي‌آيد؛ ولو اينکه افراد فلسفه و علت احکام را ندانند، نظير اينکه مريض با انجام دادن دستورات پزشک، بهبودي را به دست مي‌آورد حتی اگر فايده و فلسفه دارو و دستورات پزشک را نداند.

نکته سوم:

مجتهد و فقيه سعي می‌کند با استفاده از منابع ديني به استنباط احکام شرعي بپردازند؛ به‌طوری‌که موردنظر خداوند باشد؛ اما با موانع زيادي ازجمله صحت حديث، لسان و فهم لغات حديث، محدوديت منابع و ... روبرو است؛ ولی تمام سعي ايشان، رسيدن به‌حکم خدا است و اگر هم ناخواسته خطايي در استنباط احکام از ايشان سر زد، تقصيري نداشته و معذور است، زيرا تمام سعی‌اش را کرده است.

بر همین اساس، مبناي فقهي استثناي پدر از قصاص، رواياتي است که به دست فقيه رسيده است. فقيه بر اساس همين روايات، به چنين استنباطي دست‌یافته است.

روايات متعددي از امامان معصوم (علیهم‌السلام) به ما رسيده است، ازجمله در حديثي امام صادق (علیه‌السلام) مي‌فرمايد: «پدر به خاطر قتل فرزند قصاص نمي‌شود.»(3) فقهای نيز با توجه به اين روايات، بر اين مطلب اتفاق دارند. (4)

در حالت طبيعي پدر به خاطر اين قتل قصاص نمي‌شود. (5) البته اين امر در صورتي است كه قتل به‌نوعی مصداق افساد در زمين و محاربه نباشد. در اين صورت حاكم مي‌تواند اين فرد را به‌عنوان مفسد فی‌الارض اعدام نمايد؛ اما در حالت عادي اگر پدري فرزند خود را خواسته يا ناخواسته بكشد، قصاص نمي‌شود و تنها محکوم‌به پرداخت ديه خواهد بود. (6)

نکته چهارم:

ما ادعا نمي‌کنيم كه همه حقيقت را در خصوص اين حكم می‌دانیم؛ اما با تأمل و تفكر مي‌توان به احتمالاتي درباره فلسفه این حکم رسيد:

اصولاً در مورد قتل عمد، بر اساس فلسفه خاصي که در قصاص وجود دارد، حکم اوليه اسلام بر قصاص هست. براي رعايت همين فلسفه بايد تا جايي که امکان دارد، کسي از اين حکم استثنا نشود؛ اما چرا پدر استثنا شد؟ احتمالاً به این دلیل که اقدام به قتل فرزند توسط پدر گرچه بسيار نادر است، ولي مراعات حق سابق پدر و (ولايت) او بر فرزند و اموري از اين قبيل، باعث تخفيف در مجازات مي‌شود. البته بخشش قصاص، از زشتي کار او نمي‌کاهد. ديه و مجازات احتمالي تعزيري به‌جای خود باقي است.

همچنين پدر به‌طور طبيعي نان‌آور و تأمین‌کننده هزينه خانواده است. با مرگ او نه‌تنها يک نفر می‌میرد، بلکه ساير اعضاي خانواده از کوچک و بزرگ از حيث زندگي و جنبه‌هاي اقتصادي و مالي، با مشکلات فراواني مواجه مي‌شوند. قصاص او، ضربه مهلك ديگري بر پيكر خانواده خواهد بود. (7)

نکته پنجم:

در ادامه به مطالبي پيرامون اينکه چرا زنان، با کشتن فرزند، قصاص می‌شوند، می‌پردازیم.

اولاً مجازات قتل عمد، قصاص است و موارد معافيت از قصاص در منابع شرعي و قانوني تصریح‌شده است. بنابراين اگر در موردي دليل خاصي براي استثنا کردن شخصي وجود نداشته باشد، بايد به‌حکم عام قصاص عمل کرد که در مورد مادر هم دليل خاصي وجود ندارد و مشمول مقررات عمومي قصاص مي‌شود.

ثانیاً درجایی که مادر عمداً فرزند خود را به قتل رسانيده است، اسلام نفرموده است که حتماً بايد اعدام شود، بلکه حق قصاص را براي ساير ورثه محفوظ داشته است، همان‌گونه که آنان حق‌دارند قصاص را تبديل به ديه بکنند و يا قاتل (مادر) را عفو نمايند.

ثالثاً مادر به‌واسطه علاقه شديد به فرزندش، غالباً جز با رسيدن به جنون آني مرتکب قتل فرزند نمی‌شود؛ در این صورت، اگر در محضر مراجع ذی‌صلاح اثبات شود که مادري که مرتکب قتل شده، در شرايط روحي خاصي بوده که اصلاً هوشيار و داراي اختيار لازم نبوده، مادر نيز محکوم به قصاص نمی‌شود.

رابعاً در روايات متعددى که از طرق اهل‌بیت (علیهم‌السلام) به ما رسيده، قياس کردن احکام و حقايق دينى به‌شدت محکوم‌شده است. منظور از «قياس» اين است که: موضوعى را به موضوع ديگرى که از بعضى جهات با آن شباهت دارد مقايسه کنيم و همان حکمى که درباره موضوع اول است، براى موضوع دوم اثبات نماییم، بدون این‌که علت حکم اول را کاملاً بدانيم.

مثل‌اینکه می‌دانیم: «ادرار» انسان، محکوم به نجاست و ناپاکى است و بايد از آن پرهيز کرد، سپس «عرق» انسان را هم با آن مقايسه کنيم و بگوییم: چون اين دو در پاره‌ای از جهات باهم شباهت دارند، هر دو ناپاک و نجس هستند.

ممنوع بودن قياس ازنظر حکم خرد، منحصر به قوانين دينى نيست، پزشکان هم اکيداً توصيه می‌کنند هرگز نسخه بيمارى را به بيمار ديگر ندهيد، هرچند بيمارى آن‌ها ازنظر شما شبيه باشند؛ چراکه ممکن است این‌گونه تجویز، نه‌تنها مفيد نباشد که گاهى سرچشمه خطرات جبران‌ناپذیری گردد.

احکام الهى از اين هم دقیق‌تر و باریک‌تر است و به همين دليل، در روايات داريم اگر احکام خدا با قياس سنجيده شود، دين خدا از بين خواهد رفت، يا فساد آن بيشتر از صلاح آن است. (8) در این راستا، می‌توانید به روایتی که حکم مقدار دیه قطع انگشتان زن توسط مرد را بیان می‌کند نیز مراجعه بفرمایید. (9)

در اين موضوع نيز، همین‌گونه است؛ ما نمی‌توانیم ‌به خاطر بعضي از حکمت‌ها و شباهت‌ها، حکم قصاص نشدن مرد را بر زن، تعميم دهيم چراکه مسائل شرعي، ازجمله فروع دين بوده و تعبدي است. اگرچه فقه شيعه باعقل و نظر کاملاً سازگاري دارد اما نمی‌توان در پاره‌ای از مسائل، به‌صرف شباهت، حکم عقل را جاري کرده و متوسل به قياس شد. چراکه ما به همه حکمت‌ها و ابعادي که مدنظر خداوند در شريعت پيامبرش (ص) باشد واقف نبوده و می‌بایست به نصوص مراجعه نموده و به‌طورکلی تابع نظر متخصص در اين زمينه يعني فقها و مجتهدين باشيم.

 

پی‌نوشت‌ها:

1- سوره اسراء، آيه 85.

2- محمدی ری‌شهری، گزيده ميزان الحکمة، [بیجا]، ج 1، ص 214.

3- حر عاملي، محمد بن الحسن، وسائل الشيعه، موسسه آل البيت، ج 29، صص 77 و 78.

4- مدني کاشاني، حاج‌آقا رضا، کتاب القصاص للفقهاء و الخواص، دفتر انتشارات اسلامي، ص 84.

5- امام خميني ‏، تحرير الوسيله، مؤسسه دار العلم‏، ج 2، ص 251.

6- مجموعه نویسندگان، مجازات پدر در قتل فرزند، مجله پژوهشنامه فقه و حقوق اسلامي، سال چهارم، شماره هفتم، بهار و تابستان 1390.

7- خسروشاهي، قدرت الله، فلسفه قصاص در اسلام، نشر بوستان کتاب، ص 94.

8- شیخ کليني، كافى، دارالکتب الاسلاميه، ج 1، ص 57.

9- حر عاملي، محمد بن الحسن، وسائل الشيعه، موسسه آل البيت، ج 29، ص 352.

چرا به نظر اسلام، هرگاه پدر فرزند خود را بکشد قصاص نمی‌شود؟
نظام حقوقي ارائه‌شده از طرف اسلام در مورد زن و مرد بر اساس مصالح و مفاسد واقعي بنانهاده شده است که تمام ابعاد و استعدادهاي وجودي انسان در آن لحاظ شده است.

سلام و عرض ادب. بنده کارشناس ارشد فقه و حقوق هستم و متوجه نمی‌شوم که چرا گفته شده به نظر اسلام، هرگاه پدر فرزند خود را بکشد قصاص نمی‌شود! الآن باوجوداین اتفاق جديد يعني قتل وحشیانه دختر 14 ساله توسط پدرش، بنده نمی‌توانم خود را قانع کنم که اين پدر داعشي، چرا نبايد قصاص شود؟! همچنین متوجه نمی شوم چرا اگر مادر آن دختر مرتکب چنين عملي می‌شد، باید قصاص می‌شد! چه فرقی میان پدر و مادر است؟! ممنون می‌شوم راهنمايي کنيد.

 

 

براي پاسخ به اين سؤال، به نکات ذيل اشاره می‌گردد:

نکته اول:

نظام حقوقي ارائه‌شده از طرف اسلام در مورد زن و مرد بر اساس مصالح و مفاسد واقعي بنانهاده شده است که تمام ابعاد و استعدادهاي وجودي انسان در آن لحاظ شده است.

زن و مرد درعین‌حالی كه در انسانيت همسان هستند، ولي هر يك از آن‌ها، در برخي جهات از ديگري متمايز می‌شوند كه نبايد تحت تأثير برخي افكار وارداتي، اين جهات و خصوصيات متفاوت را ناديده بگيريم.

از ديد شريعت اسلام، به جهت اشتراکات تکوینی میان زن و مرد، نود درصد حقوق زنان و مردان مشترك است و در ده درصد باقيمانده، در نيمي از آن، زن بنا به اقتضاي خصايص زنانگي و در نيمي ديگر، مرد به اقتضاي خصوصیت شخصي داراي احكام خاصي است.

نکته دوم:

هرچند اين قاعده که احکام الهي بر اساس مصالح و مفاسد واقعی است، درست و صحیح است؛ اما باید متذکر شد که کشف هر یک از این مصالح و مفاسد –جز مواردی که در دین صراحتاً بیان‌شده- بسيار مشکل است؛

چون اولاً: کشف این امور، نيازمند داشتن امکانات وسيع در ابعاد مختلف علمي است.

ثانياً: بشر هرقدر ازنظر علم و صنعت پيشرفت کند، باز معلومات او در برابر مجهولاتش، قطره‌اي است در برابر دريا: «جز اندکي از دانش به شما داده نشده است.»(1)

شايد یکی از علت عدم بيان فلسفه تمام احکام، از سوي اولياء الهي دين، بيان تمام اسرار احکام براي انسان‌هايي که بسياري از حقايق علمي هنوز برايشان کشف نشده، مانند گفتن معما است که چه‌بسا موجب تنفر شنوندگان گردد، امام علي (علیه‌السلام) مي‌فرمايد: «مردم، دشمن آن چيزي هستند که نمي‌دانند.» (2)

علاوه اينکه، هدف از دين و شريعت، آراستگي انسان‌ها به خوبي‌هاي علمي و عملي و اجتناب از زشتي‌هاي فکري و عملي است و اين هدف با عمل به شريعت به دست مي‌آيد؛ ولو اينکه افراد فلسفه و علت احکام را ندانند، نظير اينکه مريض با انجام دادن دستورات پزشک، بهبودي را به دست مي‌آورد حتی اگر فايده و فلسفه دارو و دستورات پزشک را نداند.

نکته سوم:

مجتهد و فقيه سعي می‌کند با استفاده از منابع ديني به استنباط احکام شرعي بپردازند؛ به‌طوری‌که موردنظر خداوند باشد؛ اما با موانع زيادي ازجمله صحت حديث، لسان و فهم لغات حديث، محدوديت منابع و ... روبرو است؛ ولی تمام سعي ايشان، رسيدن به‌حکم خدا است و اگر هم ناخواسته خطايي در استنباط احکام از ايشان سر زد، تقصيري نداشته و معذور است، زيرا تمام سعی‌اش را کرده است.

بر همین اساس، مبناي فقهي استثناي پدر از قصاص، رواياتي است که به دست فقيه رسيده است. فقيه بر اساس همين روايات، به چنين استنباطي دست‌یافته است.

روايات متعددي از امامان معصوم (علیهم‌السلام) به ما رسيده است، ازجمله در حديثي امام صادق (علیه‌السلام) مي‌فرمايد: «پدر به خاطر قتل فرزند قصاص نمي‌شود.»(3) فقهای نيز با توجه به اين روايات، بر اين مطلب اتفاق دارند. (4)

در حالت طبيعي پدر به خاطر اين قتل قصاص نمي‌شود. (5) البته اين امر در صورتي است كه قتل به‌نوعی مصداق افساد در زمين و محاربه نباشد. در اين صورت حاكم مي‌تواند اين فرد را به‌عنوان مفسد فی‌الارض اعدام نمايد؛ اما در حالت عادي اگر پدري فرزند خود را خواسته يا ناخواسته بكشد، قصاص نمي‌شود و تنها محکوم‌به پرداخت ديه خواهد بود. (6)

نکته چهارم:

ما ادعا نمي‌کنيم كه همه حقيقت را در خصوص اين حكم می‌دانیم؛ اما با تأمل و تفكر مي‌توان به احتمالاتي درباره فلسفه این حکم رسيد:

اصولاً در مورد قتل عمد، بر اساس فلسفه خاصي که در قصاص وجود دارد، حکم اوليه اسلام بر قصاص هست. براي رعايت همين فلسفه بايد تا جايي که امکان دارد، کسي از اين حکم استثنا نشود؛ اما چرا پدر استثنا شد؟ احتمالاً به این دلیل که اقدام به قتل فرزند توسط پدر گرچه بسيار نادر است، ولي مراعات حق سابق پدر و (ولايت) او بر فرزند و اموري از اين قبيل، باعث تخفيف در مجازات مي‌شود. البته بخشش قصاص، از زشتي کار او نمي‌کاهد. ديه و مجازات احتمالي تعزيري به‌جای خود باقي است.

همچنين پدر به‌طور طبيعي نان‌آور و تأمین‌کننده هزينه خانواده است. با مرگ او نه‌تنها يک نفر می‌میرد، بلکه ساير اعضاي خانواده از کوچک و بزرگ از حيث زندگي و جنبه‌هاي اقتصادي و مالي، با مشکلات فراواني مواجه مي‌شوند. قصاص او، ضربه مهلك ديگري بر پيكر خانواده خواهد بود. (7)

نکته پنجم:

در ادامه به مطالبي پيرامون اينکه چرا زنان، با کشتن فرزند، قصاص می‌شوند، می‌پردازیم.

اولاً مجازات قتل عمد، قصاص است و موارد معافيت از قصاص در منابع شرعي و قانوني تصریح‌شده است. بنابراين اگر در موردي دليل خاصي براي استثنا کردن شخصي وجود نداشته باشد، بايد به‌حکم عام قصاص عمل کرد که در مورد مادر هم دليل خاصي وجود ندارد و مشمول مقررات عمومي قصاص مي‌شود.

ثانیاً درجایی که مادر عمداً فرزند خود را به قتل رسانيده است، اسلام نفرموده است که حتماً بايد اعدام شود، بلکه حق قصاص را براي ساير ورثه محفوظ داشته است، همان‌گونه که آنان حق‌دارند قصاص را تبديل به ديه بکنند و يا قاتل (مادر) را عفو نمايند.

ثالثاً مادر به‌واسطه علاقه شديد به فرزندش، غالباً جز با رسيدن به جنون آني مرتکب قتل فرزند نمی‌شود؛ در این صورت، اگر در محضر مراجع ذی‌صلاح اثبات شود که مادري که مرتکب قتل شده، در شرايط روحي خاصي بوده که اصلاً هوشيار و داراي اختيار لازم نبوده، مادر نيز محکوم به قصاص نمی‌شود.

رابعاً در روايات متعددى که از طرق اهل‌بیت (علیهم‌السلام) به ما رسيده، قياس کردن احکام و حقايق دينى به‌شدت محکوم‌شده است. منظور از «قياس» اين است که: موضوعى را به موضوع ديگرى که از بعضى جهات با آن شباهت دارد مقايسه کنيم و همان حکمى که درباره موضوع اول است، براى موضوع دوم اثبات نماییم، بدون این‌که علت حکم اول را کاملاً بدانيم.

مثل‌اینکه می‌دانیم: «ادرار» انسان، محکوم به نجاست و ناپاکى است و بايد از آن پرهيز کرد، سپس «عرق» انسان را هم با آن مقايسه کنيم و بگوییم: چون اين دو در پاره‌ای از جهات باهم شباهت دارند، هر دو ناپاک و نجس هستند.

ممنوع بودن قياس ازنظر حکم خرد، منحصر به قوانين دينى نيست، پزشکان هم اکيداً توصيه می‌کنند هرگز نسخه بيمارى را به بيمار ديگر ندهيد، هرچند بيمارى آن‌ها ازنظر شما شبيه باشند؛ چراکه ممکن است این‌گونه تجویز، نه‌تنها مفيد نباشد که گاهى سرچشمه خطرات جبران‌ناپذیری گردد.

احکام الهى از اين هم دقیق‌تر و باریک‌تر است و به همين دليل، در روايات داريم اگر احکام خدا با قياس سنجيده شود، دين خدا از بين خواهد رفت، يا فساد آن بيشتر از صلاح آن است. (8) در این راستا، می‌توانید به روایتی که حکم مقدار دیه قطع انگشتان زن توسط مرد را بیان می‌کند نیز مراجعه بفرمایید. (9)

در اين موضوع نيز، همین‌گونه است؛ ما نمی‌توانیم ‌به خاطر بعضي از حکمت‌ها و شباهت‌ها، حکم قصاص نشدن مرد را بر زن، تعميم دهيم چراکه مسائل شرعي، ازجمله فروع دين بوده و تعبدي است. اگرچه فقه شيعه باعقل و نظر کاملاً سازگاري دارد اما نمی‌توان در پاره‌ای از مسائل، به‌صرف شباهت، حکم عقل را جاري کرده و متوسل به قياس شد. چراکه ما به همه حکمت‌ها و ابعادي که مدنظر خداوند در شريعت پيامبرش (ص) باشد واقف نبوده و می‌بایست به نصوص مراجعه نموده و به‌طورکلی تابع نظر متخصص در اين زمينه يعني فقها و مجتهدين باشيم.

 

پی‌نوشت‌ها:

1- سوره اسراء، آيه 85.

2- محمدی ری‌شهری، گزيده ميزان الحکمة، [بیجا]، ج 1، ص 214.

3- حر عاملي، محمد بن الحسن، وسائل الشيعه، موسسه آل البيت، ج 29، صص 77 و 78.

4- مدني کاشاني، حاج‌آقا رضا، کتاب القصاص للفقهاء و الخواص، دفتر انتشارات اسلامي، ص 84.

5- امام خميني ‏، تحرير الوسيله، مؤسسه دار العلم‏، ج 2، ص 251.

6- مجموعه نویسندگان، مجازات پدر در قتل فرزند، مجله پژوهشنامه فقه و حقوق اسلامي، سال چهارم، شماره هفتم، بهار و تابستان 1390.

7- خسروشاهي، قدرت الله، فلسفه قصاص در اسلام، نشر بوستان کتاب، ص 94.

8- شیخ کليني، كافى، دارالکتب الاسلاميه، ج 1، ص 57.

9- حر عاملي، محمد بن الحسن، وسائل الشيعه، موسسه آل البيت، ج 29، ص 352.

آیا طبق قانون جذب اگر کسی فکر کنه به بیماری خاصی مثلاً کرونا مبتلا میشه، به این بیماری مبتلا میشه؟

آیا طبق قانون جذب اگر کسی فکر کنه به بیماری خاصی مثلاً کرونا مبتلا میشه، به این بیماری مبتلا میشه؟

پاسخ اجمالی:

یکی از خرافاتی که در سال‌های اخیر مطرح‌شده و به علت تکرار فراوان و جهان گیر شدنش، بزرگ‌ترین خرافۀ روزگار ما به شمار می‌آید، فرضیه‌ای است که با نام «راز» از آن یاد می‌شود. فرضیۀ راز به‌نوعی «قانون جذب» اشاره دارد و می‌گوید با تصور هر چیز و تقویت احساس مثبت نسبت به آن می‌توانید آن را جذب کنید و اگر وجود نداشته باشد، می‌توانید آن را خلق کنید.

امروزه به قانون جذب ایرادات اساسی گرفته‌شده و قانون جذب به نحو مطلق نه مورد تأیید حکما و متکلّمان اسلامی است و نه مورد تأیید دانشمندان علوم تجربی و نه مورد تأیید روانشناسی علمی است. این فرضیّه صرفاً یک ادّعای بدون دلیل است که نه با براهین فلسفی اثبات می‌شود و نه با روش علوم تجربی.

البته در اینکه افکار مثبت یا منفی و نیز تلقین مثبت یا منفی منشأ اثر است و در روحیه و رفتار انسان تأثیر می‌گذارد، شکی نیست. در تحقیقات وسیعی که انجام‌شده، محققان به این نتیجه رسیده‌اند که افکار منفی ممکن است، انسان را ازلحاظ جسمی بیمار کند و صدمات روحی و روانی و جسمی بسیاری بر انسان به‌جا گذارد؛ بنابراین اگر کسی به بیماری کرونا و ابتلا به این بیماری فکر کند؛ طبق نقدهایی که بر قانون جذب وارد است، امکان ابتلا به این بیماری به خودی خود و صرفاً با اندیشیدن به این بیماری وجود ندارد؛ بلکه اگر فرد در این زمینه زیاد فکر و خیال بکند چه‌بسا دچار ترس و استرس فزاینده گردد و این باعث تضعیف سیستم ایمنی بدن فرد شود و مشکلاتی را برای وی به وجود آورد و یا در صورت ابتلا به ویروس کرونا به خاطر ضعف سیستم ایمنی بدن، علائم بیماری در وی ظهور و بروز بیشتری پیدا بکند و روند درمانی و بهبودی طولانی‌تر گردد.

پاسخ تفصیلی:

بر اساس قانون جذب، ذهن و افکار ما همانند یک آهن‌ربا اتفاقات زندگی را به سمت ما جذب می‌کند. قانون جذب می‌گوید: «هر چیز را در ذهنت مجسم کنی، آن را در دست‌هایت خواهی داشت». (1) خلاصۀ این قانون آن است که شما می‌توانید با تصویرسازی ذهنی، وقایع و اتفاقات زندگی را به سمت خودتان جذب بکنید؛ به‌عبارت‌دیگر وقتی ما تصویرسازی می‌کنیم، پدیده را می‌آفرینیم و آن را خلق می‌کنیم درواقع ذهن علت تامه خلق است؛ درواقع رابطۀ علت و معلولی است، چطور حرارت علت جوشش آب است فکر شما هم علت پدید آمدن این پدیدۀ خارجی است. (2)

امروزه به قانون جذب ایرادات اساسی گرفته‌شده و قانون جذب به نحو مطلق نه مورد تأیید حکما و متکلّمان اسلامی است و نه مورد تأیید دانشمندان علوم تجربی و نه مورد تأیید روانشناسی علمی است. این فرضیّه صرفاً یک ادّعای بدون دلیل است که نه با براهین فلسفی اثبات می‌شود و نه با روش علوم تجربی.

در سخنان مدعیان این قانون بارها به تحقیقات علمی اشاره و نقل‌قول‌هایی از پژوهشگران عنوان‌شده است؛ درحالی‌که تقریباًهمۀ آن‌ها جعلی و ساختگی است.

در قانون جذب ادعا می‌شود که ادیان و مذاهبی مانند هندوئیسم، بودیسم، یهودیت، مسیحیت و اسلام و تمدن‌هایی مانند بابلی‌ها و مصریان در نوشته‌ها و حکایت‌های خود به قانون جذب اشاره‌کرده‌اند؛ درحالی‌که این‌گونه نیست؛ همچنین ادعا می‌شود که برخی بزرگان همچون سقراط، افلاطون، فیثاغورث، ویلیام شکسپیر، ویلیام بلیک، گوته، ویکتور هوگو، فرانسیس بیکن و اسحاق نیوتن در نوشته‌های خود به این قانون اشاره‌کرده‌اند؛ درحالی‌که این ادعا نیز کاملاً دروغ و فریب است. (3)

در منطق اسلام، امور زندگانی در این دنیا بر اساس اسباب و مسببات طراحی‌شده است. عالَم دارای نظام منطقی علت و معلولی است و تا زمانی که علل کافی برای تحقق یک پدیده رخ ندهد آن پدیده محقق نخواهد شد؛ امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: «أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِالْأَسْبَاب» (4)؛ «خداوند متعال از اینکه امور را از مجاری غیرعادی تدبیر فرماید، إبا دارد‏». در قانون جذب، علل مادی پدیده‌ها منتفی دانسته و تنها تصویرسازی ذهنی را علت خلق پدیده‌ها معرفی می‌کنند.

از سوی دیگر، خداوند متعال سعی و تلاش افراد را یک ارزش دانسته و آن را عامل رسیدن به موفقیت و شادکامی معرفی می‌کند؛ چنانکه در قرآن کریم آمده است: «وَأَن لَّیْسَ لِلْانسان إِلَّا مَا سَعَى» (5)؛ «و اینکه برای انسان بهره‌ای جز سعی و کوشش او نیست». بر اساس قانون جذب، برای رسیدن به موفقیت و یا دست‌یابی به اهداف، تصویرسازی ذهنی کافی است؛ لازم نیست تلاشی بکنیم و یا کار خاص دیگری انجام دهیم؟! درحالی‌که این ادعا مخالف آموزه‌های دینی و تعالیم اسلامی است.

به‌هرحال در اینکه افکار مثبت یا منفی و نیز تلقین مثبت یا منفی، اثربخش است و در روحیه و رفتار انسان تأثیر می‌گذارد، شکی نیست. البته این مسئله ارتباطی با گفته‌های مدعیان قانون جذب ندارد و قانون جذب به صورتی که امروزه در جامعه معرفی‌شده دروغی بیش نیست. (6)

در تحقیقات گسترده، محققان به این نتیجه رسیده‌اند که افکار منفی می‌تواند انسان را ازلحاظ جسمی بیمار کند و صدمات روانی و جسمی بسیار بر انسان به‌جا گذارد؛ در مقابل افکار مثبت و مثبت اندیشی می‌تواند بانشاط افزایی و انگیزش بخشی بر توان و قدرت انسان بیفزاید و حتی باعث بهبود بیماری‌ها و تسریع در آن گردد. در آموزه‌های دینی نیز به این نکته اشاره‌شده است و امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: «ما ضَعُفَ بَدَنٌ عمّا قَوِيَت علَيهِ النِّيَّةُ» (7)؛ «هیچ بدنى در انجام آنچه نیتِ بر آن قوى باشد، ناتوان نیست».

با توجه به نکات پیش‌گفته، اگر کسی به بیماری کرونا و ابتلا به این بیماری بیندیشد؛ طبق نقدهایی که به قانون جذب وارد است، امکان ابتلا به این بیماری به خودی خود و صرفاً با اندیشیدن به این بیماری وجود ندارد؛ بلکه این نوع افکار، تنش و اضطراب فرد را افزایش داده و با افزایش افکار منفی برشدت ترس و اضطراب فرد افزوده می‌شود که این وضعیت باعث تضعیف سیستم ایمنی بدن شده و مشکلاتی را برای فرد به وجود می‌آورد.

تردیدی نیست که برای حفظ سلامتی، تقویت قدرت دفاعی بدن بسیار حیاتی است و افرادی که سیستم ایمنی بدنی ضعیفی دارند، بیش از دیگران در معرض آسیب و بیماری قرار دارند. طبق گزارش سازمان بهداشت جهانی، افرادی که از سیستم ایمنی قوی برخوردارند در برابر ویروس کرونا مقاوم‌تر بوده و میزان مرگ‌ومیرها و آسیب‌پذیری در این افراد بسیار کم است؛ در مقابل افراد با سیستم ایمنی ضعیف نظیر سالمندان و کسانی که بیمارهایی زمینه‌ای نظیر بیماری‌های عفونی، قلبی ـ عروقی، سرطان، آسم، دیابت، ام‌اس و... دارند آسیب‌پذیری بیشتری دارند؛ چون این نوع بیماری‌ها به‌شدت سیستم ایمنی بدن انسان را تضعیف می‌کند.

از پیامدهای استرس و اضطراب بر سیستم ایمنی بدن می‌توان به کاهش تعداد گلبول‌های سفید خون و کاهش سطح لنفوسیت‌ها اشاره کرد؛ لنفوسیت‌ها نوعی از گلبول‌های سفید خون است که از بدن در برابر عفونت‌ها محافظت می‌کنند که هرچه سطح لنفوسیت‌ها در بدن کاهش پیدا کند، بدن در برابر ویروس‌ها آسیب‌پذیرتر می‌شود (8) که در صورت ابتلا به ویروس کرونا به خاطر ضعف سیستم ایمنی بدن، علائم بیماری در فرد ظهور و بروز بیشتری پیدا می‌کند و روند درمان و بهبودی طولانی‌تر می‌گردد. همان‌طور که گفته شد گلبول‌های سفید در انسان مأموریت حفاظت از سلامتی و مقابله با دشمنان خارجی را بر عهده ‌دارند؛ ازاین‌رو تقویت قدرت دفاعی بدن برای مقابله با ویروس‌ها و میکروب‌ها ازجمله ویروس کرونا شرط ادامۀ حیات زیستی هر انسانی است.

پی‌نوشت‌ها:

  1. برن، روندا، راز، ترجمۀ اسماعیل حسینی. تهران: راشین. ۱۳۸۷، ص 22.
  2. همان، ص 30 ـ 57.
  3. زرین فر، پوریا، نقد کتاب راز، تهران: نسل آفتاب، 1394، ص 13.
  4. کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، ‏کافی، قم‏: دار الحدیث، ‏1429 ق، ج 1، ص 488.
  5. نجم (53)، آیه 39.
  6. مظاهری سیف، حمیدرضا، «نقد و بررسی نظریه راز (قانون جذب)»، فصلنامه مطالعات معنوی، پیش‌شماره دوم، قم: پژوهشکده باقرالعلوم (علیه‌السلام)، پاییز 1390، ص 90.
  7. شیخ صدوق، محمد بن على، ‏من لا یحضره الفقیه، قم‏: دفتر انتشارات اسلامى، ‏1413 ق‏، ج 4، ص 400.
  8. زالی، زهرا، تأثیر استرس بر سلامت جسم، دزفول: اهورا قلم، 1395، ص 88.

 

معرفی منابع برای مطالعۀ بیشتر:

  1. زرین فر، پوریا، نقد کتاب راز، تهران: نسل آفتاب، 1394.
  2. شریفی دوست، حمزه، قانون جذب و اسلام (بررسی مستندات دینی قانون جذب)، تهران: نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها، معارف، 1393.
  3. مظاهری سیف، حمیدرضا، «نقد و بررسی نظریه راز (قانون جذب)»، فصلنامه مطالعات معنوی، پیش‌شماره دوم، قم: پژوهشکده باقرالعلوم (علیه‌السلام)، پاییز 1390، ص 89 ـ 118.
  4. شریفی دوست، حمزه، «قانون جذب»، فصلنامه مطالعات معنوی، شماره سوم، قم: پژوهشکده باقرالعلوم (علیه‌السلام)، بهار 1391، ص 151 ـ 190.
  5. توانایی، محمدحسین و راهین تک فلاح، «پژوهشی در مستندات قرآنی و حدیثی قانون جذب (تصویرسازی ذهنی)»، فصلنامه قرآنی کوثر، شماره 43، اصفهان: موسسه قرآنی کوثر، تابستان 1391، ص 32 ـ 52.

اگر در بیماری‌های مسري و فراگير مانند کرونا جان پزشک درخطر باشد بازهم لازم است خدمت کنند؟

اگر در بیماری‌های مسري و فراگير مانند کرونا جان پزشک درخطر باشد بازهم لازم است خدمت کنند؟

پاسخ اجمالی: در زندگي همه انسان‌ها در بعضی‌اوقات، در انجام دو يا چند فعل، تضادي به وجود می‌آید و نمی‌تواند دو عمل را باهم انجام داد. (در علم اخلاق به آن تزاحم اخلاقی می‌گویند.) سؤال شما هم در این محور است. در اين شرايط، اخلاقاً و به‌حکم عقل و بر اساس اولويت‌بندي اگر جمع آن دو امکان دارد باید هر دو عمل را باهم انجام داد، مثلاً پزشک با حفظ جان (مراعات مسائل بهداشتی)، به وظیفه خود هم عمل کند و اگر جمع این دو امکان نداشت باید انتخاب اهمّ بر مهم پرداخت؛ به‌عبارت‌دیگر بر اساس ملاک و معيار، يکي را بر ديگري مقدم دارد. در این مورد مصلحت عام جامعه و یا تعهدی که پزشک به بیمارستان و یا جامعه داده بر مصلحت فردي اولويت پیدا می‌کند.

پاسخ تفصیلی:

مقدمه:

ازآنجاکه زندگي فردي و اجتماعي انسان، رو به گسترش و پيشرفت است و از سوي ديگر، قدرت و اختيار انسان نسبتاً محدود است، در انجام دو يا چند فعل و عمل، تضادی پیش می‌آید و نمی‌توان هر دو عمل را باهم انجام داد.

 بي‌ترديد انسان در این شرایط باید به‌حکم شرع و عقل، به‌گزینش و اولويت‌بندي و انتخاب اهمّ بر مهم بپردازد و بر اساس ملاک و معياري (شرعی، اخلاقی و عقلی)، يکي را بر ديگري مقدم دارد، اگر این‌گونه عمل نکند و ملاک و معیاری براي ترجيح يک عمل نداشته باشد، صدمات جبران‌ناپذيري به جامعه و یا حتی به فرد می‌رسد و درنهایت، شخص به وظیفه دینی و اخلاقي خود عمل‌نکرده است. يکي از آن تعارض‌ها که در سؤال شما هم مطرح‌شده، در انجام‌وظیفه پزشکي و يا پرستاري با احتمال خرجانی است؛ در اين موقعیت آيا پزشک و یا پرستار به خاطر احتمال ابتلا به يک بيماري مسري و واگیردار (وجوب حفظ جان)، بايد از وظيفه خود دست بکشد و بيماران را رها کند يا مثل يک سرباز دست از انجام‌وظیفه برندارد و تا آخر ایستادگی کند. برای رسیدن به پاسخ لازم است نکاتی را بیان کنیم:

معناي تزاحم:

در تعريف تزاحم آمده است: هرگاه دو حکم، چنان جعل‌شده باشند که ازنظر قانون‌گذار هر دو مطلوب باشند، ولي در عمل و در مقام امتثال و اجرا تصادفاً باهم جمع شوند، به‌نحوی‌که امتثال هردوی آن‌ها باهم در زمان واحد، براي مکلف امکان نداشته باشد و تنها بتواند يکي از آن‌ها را انجام دهد، تزاحم بين دو حکم رخ‌داده است. (1)

به‌عبارت‌دیگر، تنافي دو حکم که بايد اجرا شود، به سبب عدم توانايي مکلف براي انجام هر دو در زمان واحد.

در این شرایط اخلاقاً باید از قاعده «تقديم اهمّ بر مهم» استفاده کرد؛ یعنی آن چیزی که مصلحت آن نسبت به قسم دیگر مهم‌تر است انجامش در اولویت قرار می‌گیرد.

مصلحت و یا مصالح به دو قسم تقسیم می‌شود: الف. مصالح عام: شامل همه مردم، يا افراد بسياري مي‌شود.

 ب. مصالح خاص: شامل افراد کمي ‌مي‌گردد. در اینجا هرگاه تزاحم بين مصالح عام و خاص رخ دهد، مصالح عام بر خاص مقدم است. (2)

در خصوص پرسش شما هم طبق تعاريف و مواردي که ذکر شد، مصلحت عام و جامعه در اولويت قرار دارد. چون پزشکان، پرستاران، نظاميان، آتش‌نشانان و يا هرکسانی که به جامعه تعهد دارند که درهرحال در آن جایگاهی که هستند خدمت کنند، نمی‌توانند و نبايد به‌وقت شداید و مشکلات (حتی برای حفظ جان خود) ميدان را خالي کنند؛ و در تمام اوقات مصلحت عموم جامعه بر مصلحت فردي آن‌ها اولويت دارد.

دلیل دیگری که پایبندی این اقشار را تأیید می‌کند این است که مردم یا دولت، عمري به ارتشيان و نظاميان حقوق و امکانات می‌دهند تا اگر جنگي پديد آمد، در مقابل دشمن بايستند. عمري در زمان صلح، نان و امکانات دادن، براي دورانِ جنگ احتمالي ست و خالي نمودن عرصه در زمان جنگ، به هيچ رو پذيرفته نيست.

جان سرباز وطن عزيز و حفظ جان هم از واجبات است، ولي در اين مورد از جان عزيزتر، مسئوليتي است که سرباز به‌وقت صلح پذيرفته است و خود را نسبت به آن متعهد می‌داند.

به همين سان، مسئوليت پزشک، پرستار و... است. این‌که هميشه در آرامش، نسخه‌ی بپيچند و يا در محل کار حاضر شوند، گوشه‌ای از کار است ولي کار مهم‌تر، حضور در ميدان نبرد، در زمان مبارزه یا بیماری‌های سخت واگيردار و زمان بحراني کشور است. البته سربازان سلامت و پزشکان و پرستاران ایران‌زمین در اتفاقات اخیر (شیوع بیماری کرونا) به جهانیان نشان داده‌اند، چه در زمان جنگ نظامی- بیولوژی و چه در زمان صلح همیشه در کنار مردم هستند.

نتیجه:

همه عزیزانی که در استخدام دولت هستند (نظامي، پزشک، پرستار، آتش‌نشان، کارمندان دولت و...) و تعهد دادن که در همه شرایط انجام‌وظیفه کنند. مسئوليتشان نسبت به جامعه و مردم فقط در زمان‌های صلح و آرامش نیست، بلکه در زمان‌های جنگ و یا زمان بحراني کشور هم وظیفه‌دارند تا تمام تلاش خود را در رفع مشکل جامعه (به‌اندازه وسع خود) ايفا نمايند و نمی‌توانند به‌صرف احتمال خطر جاني از کار و وظيفه خود دست بکشند؛ و اگرچه جانشان هم درخطر باشد در اینجا مصلحت جامعه بر حفظ جان فردی اولویت دارد.

پی‌نوشت‌ها:

1. مظفر، محمدرضا، اصول فقه، ترجمه محسن غرويان و علي شيرواني، چ سوم، قم، دارالفکر، 1384، ص 373.

2. خادمي، نورالدين، المصلحه المرسله حقيقتها و ضوابطها، بيروت، دار ابن حزم، 1421 ق، ص 123.

 

کلمات کلیدی:

تزاحم اخلاقي، مصالح ضروري، اهمّ و مهم، الزام اخلاقي، پزشک، حفظ جان، خطر جاني، بيماري کرونا

حکم مصافحه، معانقه و روبوسي در شرايط بیماری‌های مسري ازنظر اخلاقي چگونه است؟

حکم مصافحه، معانقه و روبوسي در شرايط بیماری‌های مسري ازنظر اخلاقي چگونه است؟ آيا در اين شرايط هم بايد دعوت مؤمن را اجابت کرد؟ غذا خوردن در مهمانی‌ها چه حکمي دارد؟

پاسخ اجمالی:

عقل در شرایط بحرانی بهترین راهنمای انسان است و مي‌گويد که دفع ضرر محتمل قابل‌اعتنا، واجب است و قطعاً مصلحت حفظ سلامت مهم‌تر است؛ چراکه اصولاً حفظ جان و سلامت آن در رأس مصالح است لذا اين‌گونه کارها اگر به تشخيص کارشناسان باعث شيوع شود و خطر جاني در پي داشته باشد ممنوع است و بايد فعلاً کارهاي مستحبي را کنار گذاشت و به فکر سلامتي بود.

پاسخ تفصیلی:

اگرچه در آموزه‌اي ديني ما ارزش و اهميت بالايي براي مواردي که شما مکتوب کرديد وجود دارد، اما در تشخيص راه صحيح در اين شرايط توجه به چند نکته ضروري است تا انسان بتواند به نتيجه‌اي اخلاقي و عقلاني دست يابد:

اهمیت نمونه‌هایی از آموزه‌های اسلامی

در روايات بسياري، مسلمانان به مصافحه و دست دادن به يكديگر سفارش شده‌اند. به‌عنوان نمونه در حديثي از پيامبر (صلي‌الله عليه و آله) مي‌خوانيم: «تحيت كامل بين شما دست دادن به يكديگر است»(1) در حديث ديگري مي‌خوانيم: «چون يكديگر را ملاقات كرديد، با سلام و مصافحه يكديگر را ملاقات كنيد و چون از يكديگر جدا شديد، با طلب آمرزش براي يكديگر از هم جدا شويد».(2)

گفتني است كه در بعضي از روايات به روبوسي كردن در هنگام ديدار هم سفارش شده است اما در برخي ديگر، محدود به موارد خاص يا نهي شده است. (3) همچنين بين علما درباره جواز و محدوديت‌هاي روبوسي اختلافاتي وجود دارد، اما مي‌توان گفت در مورد مصافحه (دست دادن)، اختلاف چنداني به چشم نمي‌خورد كه اين خود بيانگر جايگاه و اهميت اين كار پسنديده است.

 از برخي روايات چنين استفاده مي‌شود كه دست دادن با برادران ديني آن‌قدر مهم است كه حتي در حال ناپاكي باطني نيز نبايد آن را ترك كرد. امام صادق (ع) فرمود:

روزي پيامبر اكرم (صلي‌الله عليه واله) حذيفه را ديد و دست مبارك خود را به‌سوي او گرفت، اما حذيفه دست خود را عقب مي‌کشيد. پيامبر فرمود: اي حنيفه! دست خود را به‌سوي تو آوردم، اما تو دست خود را دور كردي! حذيفه در پاسخ گفت: اي رسول خدا! همگان مشتاق دستان مبارك شما هستند، اما چون ناپاك بودم (و هنوز غسل نکرده‌ام)، نمي‌خواستم دستم در چنين حالتي دست مباركتان را لمس كند. پيامبر فرمود: «آيا نمي‌داني كه هرگاه دو مسلمان با يكديگر ديدار كنند و سپس دست بدهند، گناهانشان چون برگ‌هاي درختان مي‌ريزد؟!»((4)).

"ضرورت توجه به مصالح در اسلام"

با توجه به آنچه در مقدمه آمد باید مصلحت و صلاح عقلانی را در نظر گرفت، چراکه هم رد احسان مؤمن مانند دعوت در مهمانی‌ها سفارش شده است و هم حفظ سلامتي خود فرد و دیگر افراد داراي مصلحت است ازاين‌رو در مباحث علمی می‌گویند این دو مصلحت باهم تزاحم مي‌کنند که بايد مصلحت اهم را حفظ و مصلحت مهم را کنار گذاشت.

حال در خصوص اختلاف مستحب بودن مصافحه و انتقال بيماري مسري، روشن است روايات اسلامي اين‌گونه نيست كه به‌صورت دسته‌اي از روايات اين دو مسئله در کنار هم باشد تا به نتيجه واقعي از معصوم رسيد . يعني گرچه در برخي روايات مستحب بودن مصافحه را بيان‌ کردند، اما با توجه به ساير روايات و قواعد كلي اسلام كشف مي‌کنيم كه اين حكم شرايطي دارد و ازجمله آن‌ها اين است كه مصافحه باعث ضرر به خود فرد يا ديگري نباشد. زيرا ضرر رساندن به خود يا ديگري حرام است؛ ولي مصافحه مستحب در اين صورت عمل حرام بر مستحب که مصافحه است مقدم است .

نتیجه:

با توجه به اينکه قطعاً مصلحت حفظ سلامت مهم‌تر است و عقل مي‌گويد که دفع ضرر محتمل قابل‌اعتنا، واجب است بايد فعلاً کارهاي مستحبي را کنار گذاشت و به فکر سلامتي بود.

وضعيت مصافحه، معانقه و غيره هم ازآنچه عرض کرديم روشن مي‌شود. اين‌گونه کارها اگر به تشخيص کارشناسان باعث شيوع شود و خطر جاني در پي داشته باشد ممنوع است. اصولاً حفظ جان و سلامت آن در رأس مصالح است و تقریباً همه احکام ديگر تحت تأثير آن قرار مي‌گيرند. ازاين‌رو واجباتي مثل روزه، امربه‌معروف، حج و غيره هم براي حفظ سلامتي تعطيل می‌شوند.

پی‌نوشت‌ها:

1. شيخ طوسي، الأمالي، قم، دارالثقافه، 1414، ص 639.

2. كليني، محمد بن يعقوب، كافي، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1407 ه.ق، ج‏2، ص 181.

3. ر.ك: همان، ص 185. (باب التقبيل)

4. همان، ص 183. براي مطالعه تفصيلي ر.ك مروجي طبسي، محمدهادي، مقاله «مصافحه؛ چرا و چگونه؟»، فصلنامه فرهنگ كوثر، پاييز 1389 - شماره 83، از 112 تا 130.

 

کلمات کلیدی:

مصافحه، معانقه، اجابت دعوت مؤمن، بيماري‌ها مسري.

صفحه‌ها