دانش تاريخ

سلام،

1- چرا زمان جنگ (صحرای کربلا) حضرت زین العابدین حضور نداشت؟ میگن مریض بوده ولی اگه مریض بوده کجا بوده، مگه خانواده همه با هم نبودن؟ چطور حضرت عباس بودن ولی ایشون نبودن؟

2- چطور می تونه آدم بین سه تا محل، دوتاشو انتخاب کنه مثلا من متولد یه شهری هستم که تا 20 سالگی اونجا زندگی کردم، بعد برای کارم رفتم به یه شهر دیگه و اونجا شروع به زندگی و کار کردم و بعد به مأموریت فرستاده شدم به یه جای دیگه که سه ساله که الان اونجا هستم، حالا من زمانی که بر می گردم مرخصی هم به شهر دوم میرم و هم محل تولدم حالا کجا نمازم شکسته و کجا درسته؟

3- ملاک شروع کردن روزه اذان ظهر هست یا اذان صبح؟ یعنی وقتی من تو جاده هستم و دارم به سمت مثلا زادگاهم میرم اگه بعد اذان صبح برسم روزم شکسته هستش یا اینکه تا قبل اذان ظهر برسم درسته؟ ممنون میشم جواب بدین

پاسخ1:
امام سجاد (ع) درکربلا حضور داشت و با اهل بيت (ع) بود .تا برگشت اهل بيت از شام به مدينه با آنان بود. همچنان که حضرت عباس (ع) در کر بلا بود. از آن جائي که امام سجاد بيمار بود، توان مبارزه را نداشت و دشمن هم در باره ايشان چندان حساس نبود، زيرا تصور مي کرد خود وي از دنيا مي رود، اين در حالي است که حضرت ابوالفضل (ع) سالم و از پر چمداران امام حسين(ع) بود و دشمن نيز سخت نسبت به وي حساس و از ايشان احساس خطر مي نمود. درصدد به شهادت رساندن ايشان بود. اگر امام سجاد (ع) بيمار نبود، وي نيز مانند ساير ياران امام حسين(ع) در جنگ شرکت مي نمود. در ضمن بيماري امام سجاد (ع) تقدير الهى بود، براى اين كه امام سجاد زنده بماند و نسل امام حسين از اين طريق حفظ شود. بيمارى سبب نجات ايشان شد. دشمنان چند بار تصميم گرفتند حضرت را بكشند، اما چون بيمارى او شديد بود گفتند: بيمارى او را مى‏ كشد، چرا او را بكشيم.(1) حميد بن مسلم گويد: به اتفاق شمر بن ذى الجوشن در خيمه‏ ها عبور مى‏ كرديم تا به على بن حسين(ع) رسيديم، ديديم در شدت مرض در بستر غم و بيمارى و ناتوانى خوابيده است، و با شمر جماعتى از رجاله بودند، گفتند: آيا اين بيمار را بكشيم؟ گفتم: سبحان اللَّه! چگونه بي رحم مردميد. همين مرض او را خواهد كشت. بدين وسيله شر ايشان را از حضرت برگردانيدم.( 2 )

پى نوشت‏ها:
1 . مرتضى مطهرى، حماسه حسينى، ج 1، ص 97 - 98.
2 . شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 1، ص 399.
-------------------------------------

پاسخ2:
نماز انسان در وطن (اصلي ، حکمي ، اتخاذي ) کامل است. همچنين در غير وطن اگر قصد ماندن ده روز را داشته باشد، کامل است.
شهري که در آن متولد شده ايد، وطن اصلي شما مي باشد. اگر موقعي که از آن نقل مکان مي کرديد، اعراض نکرده باشيد (قصد داشته باشيد که به هيج وجه براي زندگي به آن جا برنگرديد) همچنان وطن شما مي باشد. هروقت که به آن جا مي رويد، نماز شما کامل است.(1)
اما شهري که براي کار به آن جا رفتيد، اگر بنا داشتيد که به صورت دايم و يا به مدت هفت الي هشت سال در آن جا زندگي کنيد، آن جا هم وطن شما مي باشد. اگر از آن شهر هم اعراض نکرده باشيد، همچنان وطن شما باقي مي ماند.(2)
شهري که براي ماموريت به آن جا رفته ايد، حکمش مانند همان شهري است که براي کار به آن جا رفته ايد.
انسان علاوه بر وطن اصلي مي تواند دو وطن ديگري هم داشته باشد.

پي نوشت ها:
1. آيه الله خامنه اي ، استفتائات ، س 703 .
2 . همان ، س695 .
-------------------------------------

پاسخ3:
در صورتي که مسافر تا قبل از اذان ظهر به زادگاه خود برسد و در طول روز، يعني بعد از اذان صبح چيزي که روزه را باطل مي کند، انجام نداده باشد، بايد روزه بگيرد.(1)
بنابراين اگر قبل از اذان صبح ويا بعد از اذان صبح تا قبل از اذان ظهر به وطن خود برسيد ،روزه شما صحيح است.

پي نوشت :
1.توضيح المسائل مراجع ، ج1، م 1722.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

درسته که میگن ام کلثوم با خلیفه دوم ازدواج کرد.و اگه کرد علت چی بود .چطور امام علی به این وصلت راضی شدند.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
شيخ مفيد، از بزرگان شيعه و از مورخان و فقها و متکلمان برجسته، اين ازدواج را نمي‌پذيرد . معتقد است که اين گزارش توسط زبير بن بکار(1) نقل شده که مورد وثوق نيست. افزون بر اين، او از دشمنان علي(ع) به حساب مي‌آيد . در مطالبي که به بني هاشم نسبت مي‌دهد، قابل اعتماد نيست.
متن روايت ازدواج به صورت‌هاي مختلف و گاهي متضاد نقل شده است. تضاد مي تواند به شدت اين نقل تاريخي را مخدوش نمايد. نقل ها به اين صورت است:
أ) علي(ع) متولي عقد ازدواج بود.
ب) عباس، عموي علي، متولي ازدواج شد.
پ) بعد از اينکه بني هاشم مورد تهديد قرار گرفتند، اين ازدواج انجام شد.
ت) اين ازدواج از روي اختيار و بدون تهديد انجام شد.
ث) فرزندي به نام زيد، از اين وصلت به وجود آمد.
ج) زيد، زنده ماند و صاحب نسل شد.
ح) زيد و مادرش (ام‌کلثوم) در زمان عمر کشته شدند، به گونه‌اي که معلوم نشد کدام يک زودتر درگذشتند.
خ) ام کلثوم بعد از عمر، زنده بود.
د) عمر، مهريه او را چهل هزار درهم قرار داد.
ذ) عمر، مهريه را چهار هزار درهم قرار داد.
ر) عمر، مهريه را پانصد درهم معيّن کرد.
مرحوم شيخ مفيد چنين نتيجه‌گيري مي‌کند که وجود اين همه اختلاف، موجب بطلان گزارش مي‌گردد. وي مي‌فرمايد: اگر اين روايت صحيح باشد (و چنين ازدواجي محقق گرديده باشد) باز با مذهب شيعه منافاتي ندارد.(2)
سيد مرتضى، شاگرد برجسته شيخ مفيد معتقد است اين ازدواج از روي اختيار نبود. سپس وي رواياتي را که دلالت بر اضطرار دارد، يادآور مي‌شود و در پايان مي‌فرمايد: حليت و حرمت هر کاري بستگي دارد به اينکه دليلي از دين و شريعت بر آن وجود داشته باشد . کار اميرالمؤمنين، از نظر ما حجت و دليل شرعي است.(3)
از مطالب مرحوم سيد مرتضى استفاده مي‌شود که وي وقوع اين ازدواج را پذيرفته، ولي دليل آن را اضطرار و تهديدهايي مي‌داند که متوجه بني‌هاشم شده بود.
علامه مجلسي بر اين عقيده است که انکار اين واقعه از سوي شيخ مفيد شگفت‌انگيز است. مجلسي بر اين باور است که شايد منظور شيخ مفيد اين بوده که اين موضوع از طريق اهل سنت قابل اثبات نيست،(4) چون رواياتي که از طريق آنان وارد شده، بسيار متفاوت و متضاد است! آن گاه مرحوم مجلسي مي‌گويد: بهترين و اساسي‌ترين پاسخ به اين پرسش آن است که گفته شود اين کار به جهت تقيه و اضطرار انجام شد!
سپس مي‌فرمايد: دور از ذهن نيست که چنين بوده، چون خيلي از کارهاي حرام، در حال ضرورت و ناچاري، حکم آن تغيير مي‌کند و گاهي مبدّل به وجوب مي‌شود.(5)
دکتر سيد جعفر شهيدي، نويسنده و پژوهشگر معاصر، مي‌نويسد: ام‌کلثوم دومين دختر علي(ع) که مادرش حضرت زهرا(س) بود، در سال هشتم هجري متولد شد و در سال هفدهم با عمر ازدواج کرد و چون عمر کشته شد، با عون فرزند جعفر و پس از مرگ او با برادرش محمد بن جعفر بن ابي طالب ازدواج کرد. ام‌کلثوم از عمر پسري به نام زيد آورد.(6)
نويسنده اعيان الشيعه سيد محسن امين بر اين باور است که حضرت علي(ع) دو دختر به نام ام کلثوم داشته، مادر يکي از آنان حضرت فاطمه(س) و مادر دومي، زن ديگري بود. آن که با عمر ازدواج کرد، مادرش فاطمه(س) نبود و پيش از واقعه کربلا، در مدينه درگذشت.
آن ام‌کلثوم که در کربلا حضور داشت و در کوفه خطبه خواند، مادرش حضرت زهرا(س) مي‌باشد.(7)
آقاي سامي الغريري (که الفصول المهمه ابن صباغ مالکي را تحقيق کرده) بر اين عقيده است که ام کلثوم همسر عمر، دختر خليفه اوّل (ابو بکر) بود، که قلم به دستان مزدور چنين وانمود کردند که دختر علي(ع) است.(8)
در فروع کافي، بحث طلاق، در مورد عِدّة زني که شوهرش از دنيا رفته، دو روايت يکي توسط معاويه ابن عمار(9) و ديگري توسط سليمان بن خالد(10) از امام صادق(ع) نقل شده که محتواي هر دو اين است: چون عمر درگذشت، حضرت علي(ع) نزد ام‌کلثوم رفت و او را به خانة خود برد. از اين دو روايت استفاده مي‌شود که ام‌کلثوم، دختر علي(ع) بود، اما اين که مادرش چه کسي بود در روايت به آن اشاره نشده است.
مرحوم مجلسي روايت اوّل را موثق و روايت دوم را صحيح مي‌شمارد.(11)
با اين ديدگاه‌هاي بسيار متفاوت، اظهار نظر قطعي، در اين باره بسيار مشکل است، ولي مسلّم است اگر اين ازدواج انجام شده باشد، با ميل و رغبت انجام نگرفته، اما چه ضرورت‌هايي مي‌توانست آن را توجيه نمايد، با قاطعيت نمي‌توانيم اظهار نظر کنيم.
دکتر شهيدي مي نويسد: حضرت ام کلثوم در مدينه بين سال هاي 42 -50 در گذشت (12) و در قبرستان بقيع دفن شد.
پي‌نوشت‌ها:
1. ابو عبدالله، زبير بن ابي بکر بن عبدالله بن مصعب، در زمان معتصم عباسي از سوي وي عهده‌دار قضاوت در مکه بود. در سال 256 درگذشت. تاريخ بغداد، ج 8، ص 467.
2. مصنفات المفيد، ج7 (المسائل السرويه) ص 86 ـ 90.
3. محمدباقر مجلسي، مرآة العقول، ج 20، ص 44.
4. همان، ص 45.
5. همان.
6. زندگاني حضرت فاطمه(س)، ص 263 ـ 264.
7. سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 1، ص 327.
8. علي بن محمد، ابن صباغ مالکي، الفصول المهمه في معرفة الأئمه، ج 1، پاورقي، ص 647، تحقيق سامي الغريري، انتشارات دار الحديث.
9. فروع کافي، ج 6، ص 115، ح 1.
10. همان، ح 2.
11. مرآه العقول، ج 21، ص 197 و 199.
12. زندگاني حضرت فاطمه (س) ص 265.

1-ميدانيم كه حضرت آدم نخستين بشر خلق شده بوده كه حدود 70 متر بلندي داشته است . الف - چرا وي بايد اينقدر بزرگ جثه باشد ؟ ب - آيا درزمان وي هيچ جاندار ديگري نبوده روي زمين ؟ ج - بااين هيكل بزرگ و درختان و گياهان كوچك وي چگونه شكم خود را سير ميكرده است ؟ د - وقتي بشري برروي زمين نبوده وي پيامبر چه كساني بوده است ؟ ه - درزمان دايناسورها كه ميليونها سال قبل است نيز انسانهايي بروي زمين وجود داشته اند كه براي فهماندن مطالب به هم نقاشي مي كردند و داراي جثه اي تقريبا همانند انسان امروزي بوده اند ، پس آنان كه بوده اند كه داروين برطبق آنها نظريه اي داده كه بشر امروزي از نسل انسانهاي زمان دايناسورها كه به انسان نئاندرتال معروفند داد؟ 2- اگر شما فيلم روح را ديده باشيد روحي در آن فيلم وجود دارد كه پس ازمرگ سرگردان است و فرشته اي همراه آن نيست و همچنين درفيلم ملكوت روح همراه فرشته اي است و عذاب نمي بيند يعني آزاد است حال سوال اين است كه روح پس از مرگ آزاد است و ميتواند هرجا كه خواست برود يا نه ؟ 3- زمان در عالم برزخ چگونه مي گذرد مثلا فرض كنيد دو دوست بوده اند كه يكي از آنها مي ميرد و آن يكي 20 سال بعد مي ميرد آيا كسيكه اول مرده وقتي وارد برزخ مي شود همان 20 سال دنيايي را در برزخ سپري ميكند تا مثلا روح نفر دومي به برزخ بيايد يااينكه زمان در برزخ به نحو ديگري است؟

پرسش 1:
لطفا در مورد سوالات زير توضيح كامل دهيد. شرح : 1-مي دانيم كه حضرت آدم نخستين بشر خلق شده بوده كه حدود 70 متر بلندي داشته است . ا - چرا وي بايد اين قدر بزرگ جثه باشد؟ ؟
پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
تصور اين كه انسان هاي نخستين داراي قد و اندامي بي نهايت بزرگ تر از انسان هاي كنوني بوده اند ، تصوري كاملا غلط و نادرست است و هرگز اين گونه نبوده است .

پرسش 2:
اگر شما فيلم روح را ديده باشيد، روحي در آن فيلم وجود دارد كه پس ازمرگ سرگردان است و فرشته اي همراه آن نيست و همچنين درفيلم ملكوت روح همراه فرشته اي است و عذاب نمي بيند ،يعني آزاد است.روح پس از مرگ آزاد است و مي تواند هرجا كه خواست برود يا نه ؟

پاسخ:
ظاهرا اين سوال را قبلا هم در چند نوبت پرسيده بوديد ؛ در صورت پاسخ مجددا ارسال مي شود ؛ فارغ از برخي فيلم هاي غربي كه در خصوص ارواح ساخته شده و هيچ ارزش علمي ندارد و جداي از بحث در خصوص سريال ملكوت كه آن هم داراي اشكالات متعدد اعتقادي است بايد گفت :
انديشمندان ديني بر اين باورند که آدمي پس از مرگ دو مرحله از زندگي را در پيش دارد :
مرحله نخست که عالم برزخ نام دارد، با مرگ آغاز مي‌گردد و تا فرا رسيدن رستاخيز (قيامت) ادامه مي‌يابد.
مرحله دوم که عالم آخرت است، با وقوع رستاخيز آغاز مي‌شود و تا ابد ادامه دارد و هيچ پاياني براي آن نيست.
بر اساس اين ديدگاه، روح هر انساني پس از مرگ، به عالم برزخ منتقل مي‌شود تا سرانجام رستاخيز فرا رسد و همه انسان‌ها در پيشگاه خداوند حضور يابند.
شماري از روايات بيانگر آن­اند که انسان‌ها در بدو ورود به عالم برزخ، مورد حسابرسي قرار مي‌گيرند . از آنان درباره اعتقادات و اعمال شان سئوال مي‌شود.‌ حسابرسي در زبان روايات به سئوال قبر معروف است. مؤمناني که به خوبي از عهده پاسخ برآيند،‌ مشمول رحمت خداوند مي‌گردند . آنان که از پاسخ صحيح عاجزند، دچار عذاب مي‌شوند.
در پس اين حسابرسي اجمالي ارواح داراي وضعيت هاي متفاوتي خواهند بود . احيانا اختيارات و وسعت عمل هايي براي آن ها در نظر گرفته مي شود. تا حدودي امكان حضور در دنيا و توجه محدود به برخي از امور از جمله بازماندگان خود و جسم دنياي شان و ... براي آن ها مد نظر قرار داده مي شود ؛ در نتيجه در برخي موارد ديده مي شود كه در خواب بازماندگان از وضع اموات و از برخي حوادث و پيشامدها آگاه مي شوند .متوجه روشن بودن برخي حوادث دنيايي براي درگذشتگان مي شوند .
آزادي عمل و امكان حضور در مكان هاي مورد نظر براي ارواح مطلق و بي قيد و شرط نبوده، تابع حدود و ضوابطي است كه در عالم برزخ براي آن ها در نظر گرفته مي شود ؛ در واقع اين امر بيش از هر چيز به اعمال و رفتارهاي خود فرد بر مي گردد كه در برزخ به واسطه اعمال و رفتارهاي خوب خود داراي آزادي عمل و اختيارات قابل توجهي باشد يا محدود و محبوس و گرفتار در اعمال نادرست خود گشته باشد .
در هر حال ممكن است كه انسان در دنيا بدهي هاي به افراد يا امور ديگر داشته كه به جا نياورده، همين ناراحتي و حسرت موجب آزار او در عالم برزخ شود و يا تلاش كند بر اساس آزادي هايي كه به او داده مي شود ،اين امر را به بازماندگان در خواب و رويا منتقل نمايد و اين وضعيت او به سرگرداني و اضطراب تعبير شود.

پرسش 3:
زمان در عالم برزخ چگونه مي گذرد ،مثلا فرض كنيد دو دوست بوده اند كه يكي از آن ها مي ميرد و آن يكي 20 سال بعد مي ميرد .آيا كسي كه اول مرده، وقتي وارد برزخ مي شود ،همان 20 سال دنيايي را در برزخ سپري مي كند تا مثلا روح نفر دومي به برزخ بيايد يااينكه زمان در برزخ به نحو ديگري است؟ پاسخ :
پاسخ:
ذهن ما به پديده‌هاي هستي، از دريچه زمان و مکان مي‌نگرد . چيزي که داراي زمان و مکان نباشد يا زمان و مکاني متفاوت از زمان و مکان دنيوي داشته باشد، درک نمي‌کند و يا ديرتر درک مي‌کند.
عالم برزخ و نظام حاکم بر آن از زمان و مکان و حرکت تهي نيست، اما زمان و مکاني متفاوت از زمان و مکان دنيوي دارد. آثار ماده مانند وزن و مقدار را دارا است، ولي آثار مادي آن با دنيا متفاوت است.(1)
بنابراين اوضاع حاکم بر آن را نمي‌توان با ذهن محدود انساني درک کرد.
اگر اين سؤال پيش مي‌آيد که عالم برزخ براي بعضي طولاني يا کوتاه است، بدين خاطر است که ما با ذهن خويش به آن نگاه مي‌نگريم .معمولاً هنگامي که عالم آخرت را با ويژگي‌ها و خصوصيات عالم مادي مي‌سنجيم و ارزيابي مي‌کنيم، در مورد آن دچار شبهه و اشکال مي‌شويم. از اين نظر تصور مي‌کنيم که زمان در عالم برزخ همان تعريف را دارد که در عالم ماده دارد و در آن منزل چنان جريان دارد که در دنيا در جريان است.
زمان به مفهومي که در دنيا تصور و تحقق دارد، در عالم برزخ وجود ندارد، زيرا زمان مقدار حرکت است و حرکت از شئون ماده مي‌باشد، حال آنکه عالم برزخ، عالم غير مادي و مجرد از ماده است و موجودات آن در عين اينکه حقايق و موجودات مقداري هستند، حقايق ثابت و غير متغيرند.
به همين جهت ممکن است از نظر زمان دنيوي شخصي زودتر از دنيا برود، اما نسبت به کسي که ديرتر به عالم برزخ وارد شده، برزخش کوتاه‌تر باشد، مانند حالت خواب که يکي شايد صد سال بخوابد، اما تنها چند دقيقه را حس کند، ولي کسي چند دقيقه به خواب رود و هزاران حادثه و جريان براي او اتفاق افتد و خواب خود را طولاني تصور کند.
همين معنا در مورد عالم برزخ و زندگي آن در آيات قرآن نيز آمده است، چنان که در آية 55 و 56 روم مي‌خواني:
«گروهي از مجرمان بعد از برپا شدن قيامت، سوگند ياد مي‌کنند که: ساعتي بيش در جهان برزخ نبوده‌اند، ولي به زودي مؤمنان آگاه به آن‌ها مي‌گويند: به فرمان خدا مدتي طولاني تا روز قيامت مکث کرده ايد و اکنون روز قيامت است».
داستان عزير پيامبر در قرآن، نيز اصحاب کهف به همين صورت بوده است.
دوم: جايگاه افراد در برزخ از حيث خوب يا بد بودن تابع اعمال آن ها در دنيا است. طولاني يا کوتاه بودن مدت برزخ، و بر اساس اصل عدل الهي، حيات انسان‌ها پس از مرگ طبق اعمال و افکار آن ها رقم مي‌خورد. بنابراين اگر کساني زودتر يا ديرتر از دنيا بروند، تنها بر اساس اعمالي که انجام داده اند، زندگي خواهند کرد . زود و دير رفتن انسان‌ها تأثيري در کم يا بيش بودن عذاب نخواهد داشت. هنگاهي که با براهين عقلي عدالت خداوند را اثبات نموديم، چون عقل ما از جزئيات برزخ کاملا آگاه نيست، نمي‌توانيم دير يا زود رفتن را بر خلاف اصل ثابت شده «عدل» تصور نماييم.
سوم: انسان پس از مرگ دو مرحله زندگي دارد:
زندگي برزخي و زندگي در عالم آخرت؛ پس زندگي بعد از مرگ، منحصر در برزخ نيست . عذاب و نعمت نيز منحصر در آن نيست، تا هر کسي پاداش و جزاي تمام اعمال خود را ببيند. زندگي حقيقي و دائمي در جهان آخرت است. حتي اگر کساني با زود رفتن در عالم برزخ در عالم برزخ بيش تر عذاب ديده‌اند، اين مسئله موجب پاکي و طهارت آن ها از گناه شده ، در قيامت وارد بهشت شده يا زودتر وارد بهشت مي‌شوند.
در هر صورت محاسبه اصلي تمام افراد در روز قيامت خواهد بود . بر اساس نحوه زندگي و مقدار عذاب يا تنعم در برزخ، زندگي آن ها در عالم قيامت نيز متفاوت خواهد بود.
براي مطالعه بيش تر ر.ک:
1ـ تفسير نمونه، ج 14، ص 314 به بعد
2ـ حيات برزخي، علي محمد اسدي
3ـ معاد شناسي، آيت الله طهراني، ج 2 و 3، بحث برزخ
پي‌نوشت‌:
1. معاد يا بازگشت به سوي خدا، ج2، ص123، نوشته محمد شجاعي، شرکت سهامي انتشار.

پرسش 4:
آيا در زمان حضرت آدم هيچ جاندار ديگري نبوده روي زمين ؟
پاسخ:
يقينا جانداران گوناگون مانند انواع حيوانات در زمان حضرت آدم عليه السلام بر روي زمين وجود داشتند . اين امر از شغل فرزند آدم عليه السلام هابيل كه چوپاني معرفي شده يا از داستان يادگيري پنهان كردن جسد برادر توسط قابيل از يك كلاغ كه در قرآن آمده و نمونه هاي ديگر به خوبي به دست مي ‌آيد .

پرسش 5:

بااين هيكل بزرگ و درختان و گياهان كوچك وي چگونه شكم خود را سير مي كرده است ؟

پاسخ:
اين تصور اشتباه بوده ، اما حتي اگربه فرض محال اين گونه بود، باز مشكلي وجود نداشت زيرا فرد داراي بدن بزرگ تر، توانايي بيش تري هم داشته ، قدرت جمع آوري غذاي بيش تري را هم دارا است و تصور ناتواني در اين خصوص بي معناست .

پرسش 6:
وقتي بشري برروي زمين نبوده ،وي پيامبر چه كساني بوده است ؟
پاسخ:
وي پيامبر همسر و فرزندان خود محسوب مي شده ، به علاوه خود نيز براي رسيدن به سعادت و بهشت ابدي نيازمند هدايت هاي الهي و دستورات خاص خداوندي بود كه بر وي وحي مي شد .

پرسش 7:
درزمان دايناسورها كه ميليون ها سال قبل است نيز انسان هايي بروي زمين وجود داشته اند كه براي فهماندن مطالب به هم نقاشي مي كردند و داراي جثه اي تقريبا همانند انسان امروزي بوده اند ، پس آنان كه بوده اند كه داروين برطبق آن ها نظريه اي داده كه بشر امروزي از نسل انسان هاي زمان دايناسورها كه به انسان نئاندرتال معروفند است؟
پاسخ:
بنا بر ظهور آيات قرآن و روايات، آدم و حوا عليهما السلام اولين انسان ها از نسل موجود بشر روي زمين بوده و نسل کنوني بشر به آن ها مي­رسد اما ظاهرا قبل از اين نسل بشر موجوداتي شبيه به انسان هم در زمين وجود داشتند. به نوعي موجودات تكامل نيافته و ابتدايي محسوب مي شدند .
ما معتقديم انساني كه به عنوان اشرف مخلوقات محسوب مي شود ،نسل آدم و حوا است . آدم و حوا اولين افراد اين نوع هستند .قبل از آنان فردي از اين نوع وجود نداشته و مخلوقاتي که بوده­اند ،از نوع هاي ديگر بوده اند اما شباهت هاي بسياري به ما انسان ها داشتند . البته بنا بر تحقيقات ظاهرا درزمان دايناسورها انساني زندگي نمي كرده است.
اما مي توان گفت قرن ها بعد از انقراض نسل دايناسورها و قبل از زمان آدم و حوا عليهماالسلام موجودات انسان نمايي در زمين زندگي مي كردند . شايد بعضي از آثار و فسيل­ها كه ، از موجوداتي شبيه انسان مانند نئاندرتال ها و ... هر از گاهي به دست مي آيد ،مربوط به همين ادوار قبل از اين دوره ما بوده است.
اين امري است كه از مجموعه شواهد درون ديني هم تا حدودي به دست مي‌آيد . بر اساس بعضي روايات، روشن مي شود كه قبل از نسل ما، نسل هايي وجود داشته كه نابود شده اند.
از امام سجاد(ع)سؤال شد: آيا قبل از اين انسان ، انسان هايي بوده ؟ فرمود: آري ، به خدا سوگند! خداوند هزارهزار آدم و هزار هزار عالَم آفريد كه شما در آخرين آن عوالم قرار داريد. (1)
از امام باقر(ع)روايت شده : خداوند پس از فناي اين خلق و جهان، جهان و خلقي ديگر پديد مي آورد، با زمين وآسماني ديگر، كه او را به يگانگي پرستش كنند. آيا مي پنداريد خدا جز شما بشري نيافريده است ؟ چنين نيست ، بلكه هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفريد كه شما آخر آن عالم ها و آدم هاييد. (2)
اما در خصوص نظريه تكامل داروين يا همان فرگشت و ارتباط ان با حضرت آدم عليه السلام بايد گفت :
اين نظريه به رغم همه دگرگوني هاي تئوريكي كه از زمان مطرح شدنش تا كنون پيدا كرده و به رغم مدعيان و طرفداران بسياري كه دارد ،همواره مخالفان و منكراني از طيف انديشمندان و زيست شناسان و فسيل شناسان نيز داشته است . نمي توان به طور قطع به درستي آن اذعان نمود .
هنوز حلقه هاي واسطه بين انسان و موجودات قبل از او به درستي پيدا نشده ، زيرا در فرض صحت فرضيه تكامل لااقل صدها نمونه واسطه بين انسان و شامپانزه نياز است تا صحت اين فرضيه را منطقي و قابل قبول كند .
در هر صورت حتي اگر بنا را بر صحت صد در صد اين فرضيه بگذاريم، باز از نگاه آموزه هاي اسلامي صحت اين فرضيه هيچ منافاتي با مباني كلي فكري و اعتقادي ما نخواهد داشت ؛ هرچند كليساي كاتوليك از گذشته تا حال به شدت با اين فرضيه به مقابله برخاست . پذيرش آن را عين مخالفت با انجيل و مباني خداشناسي دانست ، اما ما مسلمانان هيچ گاه چنين ديدگاهي نداشته و نداريم .
اين نظريه ممكن است از چند جهت با مباني فكري ما در چالش باشد ،مانند خدشه بر برهان نظم ، وجود خداوند و خالق و... اما يكي از مهم ترين چالش هاي اين فرضيه داستان خلقت انسان از حضرت آدم و حواست كه تقريبا در همه اديان ابراهيمي به عنوان اصلي مسلم پذيرفته شده است .
در حالي كه با اندكي تامل مي توان دريافت كه تكامل و پذيرش اجداد حيوانى براى انسان هيچ گونه مخالفتى با اينكه انسان‏هاى موجود همه داراى پدر و مادر واحدى به نام آدم و حوا باشند ندارد ، در واقع هيچ اشكالي ندارد كه همه انسان هاي موجود فرزندان دو انسان به نام آدم و حوا باشند و همه ما نسلي معين از انسان ها باشيم كه منشا آن مربوط به چند هزار سال قبل و والديني مشخص است .
البته در اين صورت اين سوال پديد مى‏آيد كه خود آدم و حوا چگونه خلق شده اند و آيا خلقت آن ها از گل بوده و از هيچ حيوان ديگري نبوده يا از حيواناتي انسان نما به وجود آمده اند؟
ظاهر آيات قرآن مويد نظريه اول است ،ولى در عين حال اين آيات نفى كلى نظريه ترانسفورميسم را در مورد انسان‏هاى قبل از اين نسل بشر (مانند انسان‏هاى نئاندرتال) نمى‏كند . ممكن است آيات قرآن در مورد آفرينش انسان از خاك چنين تفسير شود كه خاك پس از طي مراحل تكاملي بعد از ميليون ها سال به صورت خلقت كامل انسان درآمده است. همان گونه كه برخي نويسندگان آيات قرآن را با نظريه تكامل تطبيق داده اند.
در بررسي آيات متعدد قرآن در خصوص خلقت حضرت آدم عليه السلام مي توان گفت تئوري خلقت دفعي حضرت آدم از خاك بيش تر مورد تاييد و توافق آيات وروايات است ،هرچند كيفيت اين تبديل و تغيير ماهيتي براي ما روشن نيست.
در مجموع در خصوص ريشه همه انسان ها آنچه مي توان به يقين گفت آن است كه نسل كنوني بشر ناشي از خلقت اعجازگونه يك زن و مرد و توالد و تناسل آن دو است ، اما قبل از اين نسل موجودات ديگري همچون انسان روي زمين مي زيستند كه از كيفيت خلقت و زندگي آن ها اطلاع چنداني نداريم .چه بسا خلقت آن ها نتيجه تطور انواع و تكامل و فرگشت موجودات باشد . در نتيجه با اين فرض هم مي توان نظريه فرگشت را درست دانست و هم خلقت دفعي آدم و حوا(فيكيسم) را .

پي نوشت ها :
1. بحارالانوار، ج 25 ص 25.
2. سيد مصطفي دشتي ، معارف و معاريف ، ج 1 ص 53 به نقل از سفينة البحار.

با سلام.آیا این مطلب صحیح است که صدا حضرت زهرا هنگام سخنرانی در مسجد،به هنگام خطبه،مانند پیامبر شد و مردم صدای پیامبر را می شنیدند؟ اگر این طور بوده دلیلش چیست؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
کساني که زندگي حضرت زهرا(س) را نوشتند، بيش تر آنان وضعيت ظاهري حضرت را از قبيل شکل ، قيافه ، رنگ پوست صورت و نيز حالات و صفات و رفتار مثل نشستن و برخاستن ، راه رفتن وسخن گفتن شبيه پيامبر(ص) دانستند (1) حتي در جريان سقيفه شباهت راه رفتن حضرت به پدر بزرگوارش ذکر شده (2) ولي اين مطلب که صداي حضرت در مسجد به هنگام سخنراني خطاب به خليفه مانند پيامبر شد ومردم صداي پيامبررا مي شنيدند ، در کتاب هاي مربوطه بيان نشده است .
پي نوشت ها :
1. محمد قاسم نصيري ،زندگاني حضرت زهرا ،سطح دو ،ص 31؛کافي ، ج 8 ،ص 165.
2. آية الله منتظري ،خطبه حضرت فاطمه ،ص 25.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

با عرض سلام و خسته نباشيد ميخواستم بدونم آيا غضنفر(يا قضنفر) از القاب حضرت علي هست يا نه اگه هست سند براي اين ادعا موجود هست يا نه ؟؟ با تسكر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
"غضنفر" به عنوان لقب امام علي عليه اسلام در روايتي از معصومين نقل نشده است ولي چون "غضنفر" يکي از اسامي شير هست، بعضي افراد امام علي را به اين وصف لقب داده اند از جمله ابن شهر آشوب در اوصاف و القاب، امام علي را "اليث الغضنفر= شيرِ شير" لقب داده(1) و وقتي اشعار حسان بن ثابت انصاري در باره کشته شدن عمرو بن عبد ودّ به قبيله بني عامر رسيد، جواني از آنان در جواب گفت که شما مردم مدينه نبايد کشتن عمرو را هنر خودتان بدانيد زيرا او را "شير شيري" کشته است:
فلم تقتلوا عمرا بباسکم و لکنه الکفؤ الهزبر الغضنفر(2)
در مصباح کفعمي هم خطبه اي براي عيد نقل کرده و در آن از امام علي با لقب"الشجاع الغضنفر= شير شجاع" نام برده است.(3)
پي نوشت ها:
1. مناقب،ج1،ص297 و ج2،ص323.
2. ارشاد، مفيد،ج1،ص107.
3. مصباح کفعمي،ص715.

در شهرستان ها با مسائلی همچون غیرت ملی واصل ونصب و...درباره پادشاه ایران به اسم کوروش کبیر قصد جدایی جوانان از دین مبین اسلام را دارند ودراین زمینه به اهداف مهمی می رسند خواهشمنداست چندین مقاله کامل در مورد زندگی کوروش -برخورد وی با یهودیان-هدف احتمالی اسرائیل در صورت دخالت دراین قضیه- وضعیت آیین زرتشت و مجوسی ها ومقایسه با دین اسلام -ارتباط کوروش با قرآن - برخی اهداف مرتبط را ارسال تا بتوانیم از طریق توزیع در بین نمازگزاران مساجد وجوانان متدین در مواقع لزوم از اهداف اسلام در مقابل توطئه های بیگانگان دفاع کنیم.

پرسش 1:
اهداف دشمن از مطرح کردن کوروش در ايران وبه نوعي ملي گرايي شرح : در شهرستان ها با مسائلي همچون غيرت ملي واصل ونصب و...درباره پادشاه ايران به اسم کوروش کبير قصد جدايي جوانان از دين مبين اسلام را دارند ودراين زمينه به اهداف مهمي مي رسند .چندين مقاله کامل در مورد زندگي کوروش را ارسال كنيد تا بتوانيم از طريق توزيع در بين نمازگزاران مساجد وجوانان متدين در مواقع لزوم از اهداف اسلام در مقابل توطئه هاي بيگانگان دفاع کنيم.

پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
آناني که به بيان شخصيت کوروش مي پردازند دو دسته‌اند:
برخي به اين جهت به اين امر مي پردازند که يکي از شخصيت هاي ملي خود را معرفي نمايند. اين امر پسنديده است، زيرا اين مساله خود نوع بازخواني و بازشناسي هويت ملي و فرهنگي است.
دسته دوم کساني هستند که جهت تقابل اسلام و ايران به معرفي شخصيت کوروش مي پردازند. اينان سعي مي‌کنند چنين وا نمود نمايند : اسلام به اهميت دادن به مليت وعرق ملي مخالف است، غافل از اين که بين آموزه‌هاي اسلام واهتمام به عرق‌ ملي تنافي نيست. آنچه که اسلام با آن مخالف است ،تبعيض نژادي و قومي است. از سوي ديگر اينان با طرح شخصيت کوروش در صدد اثبات برخورد تمدن اسلام و ايران هستند. تصور مي‌کنند که اسلام تمدن اين کشور را از بين برده است، مثلا اسلام تمدن‌هايي را که کوروش در ايران ايجاد کرد، با آن مقابله نمود ، وحال اينکه اسلام نه تنها با تمدن ايران برخورد نکرد، بلکه موجب شکوفايي تمدن اين کشور شد . به تمدن ايران سمت و سو داد. امروزه در جهان تمدن ايران را به عنوان تمدن اسلامي مي‌شناسند که نشان از ميزان تاثيرگذاري تمدن اسلامي بر تمدن ايران دارد. البته تمدن ايران نيز به تمدن اسلام خدمت کرد . در حقيقت تمدن ايران پل ارتباط گسترش تمدن اسلام در جهان گرديد. بر اين اساس هم اسلام براي ايران خدمت کرد و هم ايران براي اسلام، از اين رو استاد شهيد مطهري کتاب گرانسنگ خدمات متقابل اسلام و ايران را سامان داد تا اثبات کند بين ايرانيت و اسلاميت نه تنها تضاد نيست، بلکه اين دو به يکديگر خدمت کرده‌اند.
در باره زندگينامه کورش به سايت زير مراجعه نماييد. درضمن در باره زندگي کورش مقالات وسايت هاي زيادي وجود دارد، که مي توانيد به آن ها مراجعه فر ماييد .
http://www.aftab.ir/articles/applied_sciences/geograohy_history/c12c1194...

پرسش 2:
چندين مقاله کامل در موردبرخورد کوروش با يهوديان ارسال نماييد.
پاسخ:
در اين باره برخوردكورش با يهودين به سايت زير مراجعه فر ماييد. <http://www.yadeyar.ir/wwwroot4/order3.asp?o2=795>

پرسش 3:
مقاله کامل در مورد -هدف احتمالي اسرائيل در صورت دخالت در برخورد کروش با يهوديان ارسال نماييد.
پاسخ:
درباره عكس العمل احتمالي اسراييل درباره برخورد كورش با يهوديان مطلبي نيافتيم . ما هم نمي دانيم كه اسراييل دراين خصوص چه سياست وعكس العمل داشته وخواهد داشت .

پرسش 4:
مقاله کامل در مورد وضعيت آيين زرتشت و مجوسي ها و مقايسه با دين اسلام بفرستيد.
پاسخ:
در باره مقايسه دين زرتشت واسلام به اين سايت مراجعه نماييد . در ضمن توجه داشته باشيد، اين سايت در چند قسمت به اين موضوع پر داخته است:
<http://www.tahoordanesh.com/docs/80e12a013514.pnvhp>

پرسش 5:
مقاله کامل در مورد ارتباط کوروش با قرآن بفرستيد.
پاسخ:
درباره رابطه کورش با قرآن مي طلبد که بحث ذوالقرنين را مطرح نماييم، زيرا برخي بر اين باورند که ذوالقرنين که در قرآن آمده است ، کورش مي باشد. جهت توضيح بيش تربيان مي داريم:
در اينكه ذو القرنين كه در قرآن مجيد آمده از نظر تاريخى چه كسى بوده است، و بر كدام يك از مردان معروف تاريخ منطبق مى‏شود؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است، نظرات مختلفى در اين زمينه ابراز شده كه مهم ترين آن ها سه نظريه زير است.
اول: بعضى معتقدند او كسى جز" اسكندر مقدونى" نيست، بعضى او را به نام اسكندر ذو القرنين مى‏خوانند، و معتقدند كه او بعد از مرگ پدرش بر كشورهاى روم و مغرب و مصر تسلط يافت، و شهر اسكندريه را بنا نمود، سپس شام و بيت المقدس را در زير سيطره خود گرفت، از آن جا به ارمنستان رفت، عراق و ايران را فتح كرد، سپس قصد" هند" و" چين" نمود و از آن جا به خراسان بازگشت. شهرهاى فراوانى بنا نهاد، و به عراق آمد و بعد از آن در شهر" زور" بيمار شد و از دنيا رفت، به گفته بعضى بيش از 36 سال عمر نكرد، جسد او را به اسكندريه بردند و در آن جا دفن نمودند. (1)
دوم: جمعى از مورخين معتقدند ذو القرنين يكى از پادشاهان" يمن" بوده (پادشاهان يمن بنام" تبع" خوانده مى‏شدند كه جمع آن" تبابعه" است.
از جمله" اصمعى" در تاريخ عرب قبل از اسلام، و" ابن هشام" در تاريخ معروف خود به نام" سيره" و" ابو ريحان بيرونى" در" الآثار الباقيه" را مى‏توان نام برد كه از اين نظريه دفاع كرده‏اند.
حتى در اشعار" حميرى‏ها" (كه از اقوام يمن بودند) و بعضى از شعراى جاهليت اشعارى ديده مى‏شود كه در آن ها افتخار به وجود" ذو القرنين" كرده‏اند (2).
طبق اين نظريه ، سدى را كه ذو القرنين ساخته همان سد معروف" مارب" است.
سومين نظريه كه ضمنا جديدترين آن ها محسوب مى‏شود همانست كه دانشمند معروف اسلامى" ابو الكلام آزاد" كه روزى وزير فرهنگ كشور هند بود، در كتاب محققانه‏اى كه در اين زمينه نگاشته است آمده (3)طبق اين نظريه ذو القرنين همان" كورش كبير" پادشاه هخامنشى است.
از آن جا كه نظريه اول و دوم تقريبا هيچ مدرك قابل ملاحظه تاريخى ندارد و از آن گذشته، نه اسكندر مقدونى داراى صفاتى است كه قرآن براى ذو القرنين شمرده و نه هيچ يك از پادشاهان يمن.به علاوه" اسكندر مقدونى" سد معروفى نساخته، اما" سد مارب" در" يمن" سدى است كه با هيچ يك از صفاتى كه قرآن براى سد ذو القرنين ذكر كرده است تطبيق نمى‏كند، زيرا سد ذو القرنين طبق گفته قرآن از آهن و مس ساخته شده بود، براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى بوده، در حالى كه سد مارب از مصالح معمولى، و به منظور جمع‏آورى آب و جلوگيرى از طغيان سيلاب ها ساخته شده بود، كه شرح آن را قرآن در سوره" سبا" بيان كرده است.
به همين دليل بحث را بيش تر روى نظريه سوم متمركز مى‏كنيم، در اين جالازم مى‏دانيم به چند امر دقيقا توجه شود:
ا: نخستين مطلبى كه در اين جا جلب توجه مى‏كند اين است كه" ذو القرنين" (صاحب دو قرن) چرا به اين نام ناميده شده است؟
بعضى معتقدند اين نامگذارى به خاطر آن است كه او به شرق و غرب عالم رسيد كه عرب از آن تعبير به قرنى الشمس (دو شاخ آفتاب) مى‏كند.
بعضى ديگر معتقدند كه اين نام به خاطر اين بود كه دو قرن زندگى يا حكومت كرد، در اينكه مقدار قرن چه اندازه است، نيز نظرات متفاوتى دارند.
بعضى مى‏گويند در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود و به خاطر آن به ذو القرنين معروف شد.
بعضى بر اين عقيده‏اند كه تاج مخصوص او داراى دو شاخك بود.و عقائد ديگرى كه نقل همه آن ها به طول مى‏انجامد، چنان كه خواهيم ديد مبتكر نظريه سوم يعنى" ابو الكلام آزاد" از اين لقب، استفاده فراوانى براى اثبات نظريه خود كرده است.
ب: از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى‏شود كه ذو القرنين داراى صفات ممتازى بود:
- خداوند اسباب پيروزي ها را در اختيار او قرار داد.
- او سه لشگركشى مهم داشت: نخست به غرب، سپس به شرق و سرانجام به منطقه‏اى كه در آن جا يك تنگه كوهستانى وجود داشته، در هر يك از اين سفرها با اقوامى برخورد كرد كه شرح صفات آن ها در تفسير آيات گذشت.
- او مرد مؤمن و موحد و مهربانى بود، از طريق عدل و داد منحرف نمى‏شد، به همين جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود. او يار نيكوكاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، به مال و ثروت دنيا علاقه‏اى نداشت.او هم به خدا ايمان داشت و هم به روز رستاخيز. او سازنده يكى از مهم ترين و نيرومندترين سدها است، سدى كه در آن به جاى آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد (و اگر مصالح ديگر در ساختمان آن نيز به كار رفته باشد ،تحت الشعاع اين فلزات بود) . هدف او از ساختن اين سد كمك به گروهى مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم ياجوج و ماجوج بوده است.او كسى بوده كه قبل از نزول قرآن نامش در ميان جمعى از مردم شهرت داشت، قريش يا يهود از پيغمبر در باره او سؤال كردند، چنان كه قرآن مى‏گويد يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ:" از تو در باره ذو القرنين سؤال مى‏كنند.
اما از قرآن چيزى كه صريحا دلالت كند او پيامبر بوده استفاده نمى‏شود، هر چند تعبيراتى در قرآن هست كه اشعار به اين معنى دارد.
در بسيارى از روايات اسلامى كه از پيامبر و ائمه اهل بيت نقل شده مى‏خوانيم:" پيامبر نبود بلكه بنده صالحى بود" (4)
ج: اساس قول سوم (ذو القرنين كورش كبير بوده ) به طور بسيار فشرده بر دو اصل استوار است:
نخست اينكه: سؤال كنندگان در باره اين مطلب از پيامبر اسلام طبق رواياتى كه در شان نزول آيات نازل شده است يهود بوده‏اند، و يا قريش به تحريك يهود، بنا بر اين بايد ريشه اين مطلب را در كتب يهود پيدا كرد.
از ميان كتب معروف يهود به كتاب دانيال فصل هشتم بازمى‏گرديم، در آن جا مى‏خوانيم:
در سال سلطنت" بل شصر" به من كه دانيالم رؤيايى مرئى شد، بعد از رؤيايى كه اولا به من مرئى شده بود، و در رؤيا ديدم، و هنگام ديدنم چنين‏شد كه من در قصر" شوشان" كه در كشور" عيلام" است بودم و در خواب ديدم كه در نزد نهر" اولاى" هستم و چشمان خود را برداشته نگريستم و اينكه قوچى در برابر نهر بايستاد و صاحب دو شاخ بود، و شاخ هايش بلند ... و آن قوچ را به سمت" مغربى" و" شمالى" و" جنوبى" شاخ زنان ديدم، و هيچ حيوانى در مقابلش مقاومت نتوانست كرد، و از اينكه احدى نبود كه از دستش رهايى بدهد. موافق رأى خود عمل مى‏نمود و بزرگ مى‏شد ..." (5)
پس از آن در همين كتاب از" دانيال" چنين نقل شده:" جبرئيل بر او آشكار گشت و خوابش را چنين تعبير نمود:قوچ صاحب دو شاخ كه ديدى ملوك مدائن و فارس است (يا ملوك ماد و فارس است.
يهود از بشارت رؤياى دانيال چنين دريافتند كه دوران اسارت آن ها با قيام يكى از پادشاهان ماد و فارس، و پيروز شدنش بر شاهان بابل، پايان مى‏گيرد، و از چنگال بابليان آزاد خواهند شد.
چيزى نگذشت كه" كورش" در صحنه حكومت ايران ظاهر شد . كشور ماد و فارس را يكى ساخت، سلطنتى بزرگ از آن دو پديد آورد، همان گونه كه رؤياى دانيال گفته بود كه آن قوچ شاخ هايش را به غرب و شرق و جنوب مى‏زند، كورش نيز در هر سه جهت فتوحات بزرگى انجام داد.
يهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطين به آن ها داد.
جالب اينكه در تورات در كتاب" اشعيا" فصل 44 شماره: 28 چنين مى‏خوانيم:" آن گاه در خصوص كورش مى‏فرمايد كه شبان من اوست، و تمامى مشيتم را به اتمام رسانده به" اورشليم خواهد گفت كه بنا كرده خواهى شد
اين جمله نيز قابل توجه است كه در بعضى از تعبيرات تورات، از كورش‏تعبير به عقاب مشرق، و مرد تدبير كه از مكان دور خوانده خواهد شد آمده است (كتاب اشعيا فصل 46 شماره: 11).
دوم: اينكه در قرن نوزدهم ميلادى در نزديكى استخر در كنار نهر" مرغاب" مجسمه‏اى از كورش كشف شد كه تقريبا به قامت يك انسان است، كورش را در صورتى نشان مى‏دهد كه دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، تاجى به سر دارد كه دو شاخ همانند شاخ‏هاى قوچ در آن ديده مى‏شود.
اين مجسمه كه نمونه بسيار پر ارزشى از فن حجارى قديم است ، چنان جلب توجه دانشمندان را نمود كه گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به ايران سفر كردند.
از تطبيق مندرجات تورات با مشخصات اين مجسمه اين احتمال در نظر اين دانشمند كاملا قوت گرفت كه ناميدن" كورش" به" ذو القرنين" (صاحب دو شاخ) از چه ريشه‏اى مايه مى‏گرفت، و همچنين چرا مجسمه سنگى كورش داراى بال هايى همچون بال عقاب است، و به اين ترتيب بر گروهى از دانشمندان مسلم شد كه شخصيت تاريخى ذو القرنين از اين طريق كاملا آشكار شده است.
آنچه اين نظريه را تاييد مى‏كند اوصاف اخلاقى است كه در تاريخ براى كورش نوشته‏اند.
هردوت مورخ يونانى مى‏نويسد:" كورش" فرمان داد تا سپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نكشند، هر سرباز دشمن كه نيزه خود را خم كند او را نكشند، لشگر كورش فرمان او را اطاعت كردند ،طورى كه توده ملت، مصائب جنگ را احساس نكردند.
" هردوت" در باره او مى‏نويسد: كورش پادشاهى كريم و سخى و بسيار ملايم و مهربان بود، مانند ديگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت بلكه نسبت به كرم و عطا حريص بود، ستم‏زدگان را از عدل و داد برخوردار مى‏ساخت و هر چه را متضمن خير بيش تر بود دوست مى‏داشت.
مورخ ديگر" ذى‏نوفن" مى‏نويسد: كورش پادشاه عاقل و مهربان بود.بزرگى ملوك با فضائل حكما در او جمع بود، همتى فائق، وجودى غالب داشت، شعارش خدمت انسانيت و خوى او بذل عدالت بود، تواضع و سماحت در وجود او جاى كبر و عجب را گرفته بود.
جالب اينكه اين مورخان كه كورش را چنين توصيف كرده‏اند از تاريخ‏نويسان بيگانه بودند نه از قوم يا ابناي وطن او، بلكه اهل يونان بودند . مى‏دانيم مردم يونان به نظر دوستى به كورش نگاه نمى‏كردند، زيرا با فتح" ليديا" به دست كورش شكست بزرگى براى ملت يونان فراهم گشت.
طرفداران اين عقيده مى‏گويند اوصاف مذكور در قرآن مجيد در باره ذو القرنين با اوصاف كورش تطبيق مى‏كند.
از همه گذشته كورش سفرهايى به شرق غرب و شمال انجام داد كه در تاريخ زندگانيش به طور مشروح آمده است، با سفرهاى سه‏گانه‏اى كه در قرآن ذكر شده قابل انطباق مى‏باشد:
نخستين لشگر كشى كورش به كشور" ليديا" كه در قسمت شمال آسياى صغير قرار داشت صورت گرفت، اين كشور نسبت به مركز حكومت كورش جنبه غربى داشت.
هر گاه نقشه ساحل غربى آسياى صغير را جلو روى خود بگذاريم خواهيم ديد كه قسمت اعظم ساحل در خليجك‏هاى كوچك غرق مى‏شود، مخصوصا در نزديكى" ازمير" كه خليج صورت چشمه‏اى به خود مى‏گيرد.
قرآن مى‏گويد ذو القرنين در سفر غربيش احساس كرد خورشيد در چشمه گلالودى فرو مى‏رود.
اين صحنه همان صحنه‏اى بود كه كورش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب در نظر بيننده) در خليجك‏هاى ساحلى مشاهده كرد.
لشگركشى دوم كورش به جانب شرق بود، چنان كه" هردوت" مى‏گويد:اين هجوم شرقى كوروشى بعد از فتح" ليديا" صورت گرفت، مخصوصا طغيان بعضى از قبائل وحشى بيابانى كورش را به اين حمله واداشت.
تعبير قرآن" حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً" اشاره به سفر كورش به منتهاى شرق است كه مشاهده كرد خورشيد بر قومى طلوع مى‏كند كه در برابر تابش آن سايبانى ندارند اشاره به اينكه آن قوم بيابان‏گرد و صحرانورد بودند.
كورش لشگر كشى سومى داشت كه به سوى شمال، به طرف كوه‏هاى قفقاز بود، تا به تنگه ميان دو كوه رسيد، و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى با درخواست مردمى كه در آن جا بودند، در برابر تنگه سد محكمى بنا كرد.
اين تنگه در عصر حاضر تنگه" داريال" ناميده مى‏شود كه در نقشه‏هاى موجود ميان" ولادى كيوكز" و" تفليس" نشان داده مى‏شود، در همان جا كه تا كنون ديوار آهنى موجود است، اين ديوار همان سدى است كه كورش بنا نموده زيرا اوصافى كه قرآن در باره سد ذو القرنين بيان كرده كاملا بر آن تطبيق مي كند.(6)

درست است كه در اين نظريه نيز نقطه‏هاى ابهامى وجود دارد، ولى فعلا مى‏توان از آن به عنوان بهترين نظريه در باره تطبيق ذو القرنين بر رجال معروف تاريخى نام برد.(7)
پي نوشت ها:
1.تفسير فخر رازى، ذيل آيات مورد بحث و كامل ابن اثير ،ج 1 ،ص 287، بعضى معتقدند نخستين كسى كه اين نظريه را ابراز كرده ،شيخ ابو على سينا در كتاب الشفاء بوده است.
2 .الميزان ،ج 13 ،ص 414.
3.اين كتاب به فارسى ترجمه شده و به نام" ذو القرنين يا كورش كبير" انتشار يافته، بسيارى از مفسران و مورخان معاصر، اين نظريه را با لحن موافق در كتاب هاى خود مشروحا آورده‏اند.
4. به تفسير نور الثقلين ،جلد سوم ،صفحات 294 و 295 مراجعه شود.
5.كتاب دانيال ،فصل هشتم ،جمله‏هاى 1- 4.
6.براى توضيح بيش تر به كتاب" ذو القرنين يا كورش كبير" و همچنين" فرهنگ قصص قرآن" مراجعه شود.
7.بر گفته از تفسير نمونه، ج‏12، ص: 543 و 550.

صفحه‌ها