دانش تاريخ

کساني که معتقدند سر بريده امام حسين ع به بدن مبارك آن حضرت ملحق شده است،بدون نقل هيچ روايت مستندي، آن را در روز اربعين و توسط امام سجادعليه السلام میدانند

پرسش:

چرا برخي از روز اربعين با عنوان «مَرَدُّ الرأس» ياد کرده اند؟ آيا اهميت زيارت اربعين براي الحاق سر بريده امام حسين به بدن است؟

پاسخ:
 به روز بازگرداندن سر امام حسين عليه السلام به کربلا، «‌مَرَدُّ الرَأس» گفته مي‌شود. عده‌اي بر اين باورند كه در اربعين حسيني، سرها از شام به كربلا بازگردانده شد و يکي از رخداد‌هاي مهم در روز اربعين، الحاق سر مطهر امام حسين عليه السلام به بدن آن حضرت بود كه توسط امام سجاد عليه السلام صورت گرفت.(1)
از نويسندگان پيشين، تنها ابوريحان بيروني، اشاره‌اي کلي به اين ماجرا کرده و گفته است كه در بيستم صفر سال 61ه.ق، خاندان امام حسين عليه السلام که از شام به كربلا ‌آمدند، سر آن حضرت را بر تنش ملحق کردند: «و في العشرين ردّ رأس الحسين الي مجثمه حتي دفن مع جثّته و فيه زيارة الاربعين».(2) او اشاره‌اي به جزئيات اين ماجرا نکرده است. 
علامه مجلسي مي‌نويسد: «ذَكَرَ الْمُرْتَضَى فِي بَعْضِ مَسَائِلِهِ‏ أَنَّ رَأْسَ الْحُسَيْنِ (ع) رُدَّ إِلَى بَدَنِهِ بِكَرْبَلَاءَ مِنَ الشَّامِ وَ ضُمَّ إِلَيْهِ وَ قَالَ الطُّوسِيُّ وَ مِنْهُ‏ زِيَارَةُ الْأَرْبَعِينَ؛(3) سيد مرتضي ذكر كرده است كه سر مبارك امام حسين عليه السلام، به كربلا بازگردانده شد و به بدن مبارك آن حضرت، الحاق گرديد. به گفته شيخ طوسي، زيارت اربعين از همين رو صورت مي‌گيرد».
سيد بن طاووس مي‌نويسد: «فَأَمَّا رَأْسُ الْحُسَيْنِ (ع) فَرُوِيَ أَنَّهُ أُعِيدَ فَدُفِنَ‏ بِكَرْبَلَاءَ مَعَ جَسَدِهِ الشَّرِيفِ (ع) وَ كَانَ عَمَلُ الطَّائِفَةِ عَلَى هَذَا الْمَعْنَى الْمُشَارِ إِلَيْه‏؛(4) «روايت شده است كه سر امام حسين عليه السلام بازگردانده شد و به بدن شريفش ملحق گرديد و عمل شيعيان نيز، بر همين عقيده استوار است». 
البته درباره سر مطهر سيد الشهدا عليه السلام، رواياتي هست كه اين سخن را رد مي‌كند و تصريح دارد كه سر مطهر امام حسين عليه السلام به بدن بازگردانده نشد و بالاي سر امير مؤمنان عليه السلام دفن گرديد. از اين رو، مستحب است كه سر امام حسين عليه السلام در اين مکان زيارت شود. مرحوم شيخ حر عاملي در کتاب وسائل الشيعه و محدث نوري در كتاب مستدرک، بابي را به همين عنوان اختصاص داده‌اند؛ يعني: «بَابُ‏ اسْتِحْبَابِ‏ زِيَارَةِ رَأْسِ‏ الْحُسَيْنِ‏ عليه السلام عِنْدَ قَبْرِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ‏».(5) روايات مذکور در اين باب، چند دسته است:
1. در سه روايات ـ به نقل از ابان بن تغلب و مبارک خباز و ابو الفرج سندي ـ آمده است که امام صادق عليه السلام در کنار قبري كه محل دفن سر بريده امام حسين عليه السلام بود و بالاي سر امير مؤمنان عليه السلام قرار داشت، دو رکعت نماز خواند.
2.  در دو روايت ـ به نقل از طلحه نهدي و يزيد بن عمر بن طلحه ـ آمده است که حضرت صادق عليه السلام به فرزندش اسماعيل فرمود: «در نجف، کنار قبر سر بريده، نماز بخوان». اسماعيل سؤال کرد: «مگر سر بريده امام حسين عليه السلام به شام نرفت؟». حضرت فرمود: «بله؛ اما يکي از شيعيان ما، آن سر را ربود و در بالاي سر امير مؤمنان عليه السلام دفن کرد».
3. صفوان بن مهران، به سيف بن عميره عبدي گفت که با امام صادق عليه السلام به نجف رفتيم و امام حسين عليه السلام را بالاي سر اميرالمؤمين عليه السلام زيارت کرديم.
4.زيارت‌نامه‌اي از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه با «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه‏» آغاز مي‌گردد. اين زيارت‌نامه، زيارت مخصوص سر بريده امام حسين عليه السلام است و در بالاي سر امير مؤمنان عليه السلام خوانده مي‌شود.(6) 
5. در روايت يونس بن ظبيان آمده است كه امام صادق عليه السلام در نجف اشرف، در کنار قبري کوچک نماز خواند و تصريح كرد که محل دفن سر بريده سيد الشهدا عليه السلام است. و در ادامه فرمود: «فَصَيَّرَهُ اللَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) فَدُفِنَ؛ با اراده الهي، سر بريده امام حسين عليه السلام در نزد امير مؤمنان عليه السلام دفن شد».(7) در اين روايت، تصريح شده است که سر امام حسين عليه السلام و بدن امير مؤمنان عليه السلام در کنار يکديگر قرار دارند: «فَالرَّأْسُ مَعَ الْجَسَدِ وَ الْجَسَدُ مَعَ الرَّأْس‏».(8) 
6.    در برخي روايات، تصريح شده است که محل دفن سر بريده در نجف اشرف، همانند قبري کوچک، قابل مشاهده بوده است. امام صادق عليه السلام به يکي از اصحاب خود فرمود: «رَأَيْتَ قَبْرَيْنِ قَبْراً كَبِيراً وَ قَبْراً صَغِيراً فَأَمَّا الْكَبِيرُ فَقَبْرُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَمَّا الصَّغِيرُ فَرَأْسُ الْحُسَيْنِ؛(9) وقتي به نجف رفتي، دو قبر در آنجا مي‌بيني: قبري کوچک و قبري بزرگ. قبر بزرگ، قبر امير مؤمنان عليه السلام و قبر کوچک، محل دفن سر بريده امام حسين عليه السلام است».
کساني که معتقدند سر بريده امام حسين عليه السلام به بدن مبارك آن حضرت ملحق شده است، بدون نقل هيچ روايت مستندي، آن را در روز اربعين و توسط امام سجاد عليه السلام مي‌دانند؛ در حالي که از راويان متعدد، نقل شده است كه امام صادق با تعابير گوناگون، تصريح مي‌فرمايد كه سر مطهر امام حسين عليه السلام در نجف اشرف مدفون است. البته اقوال ضعيفي نيز مبني بر دفن سر امام حسين عليه السلام در مصر و حلب و شام و مدينه وجود دارد كه قابل اعتنا نيست.
پي نوشت ها:
1. قاضي طباطبايي، تحقيقي درباره اول اربعين.
2. ابو ريحان بيروني، الاثار الباقيه، ص 331.
3. مجلسي محمد باقر، محمد باقر، بحار الأنوار، ج ‏44، ص 199.
4. سيد بن طاووس حلي، اللهوف علي قتلي الطفوف، ص 195.
5. شيخ حرّ العاملي، وسائل الشيعه، ج ‏14، ص 398؛ نوري، حسين بن محمدتقي، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏10، ص 225.
6. ابن المشهدي، المزار الكبير، ص 517.
7. شيخ حرّ العاملي، وسائل الشيعه، ج ‏14، ص 403.
8.همان.
9. همان، ص 402.
 

جابر بن عبدالله انصاري اولين زاير اربعين حسيني است و کسي که به فوز عظيم زيارت مخصوص سيدالشهداء در بيستم صفر 61 هـ.ق نايل شد.

پرسش:

 نخستين زائر امام حسين(ع) در اربعين چه کسي بود؟

 

پاسخ: 
جابر بن عبدالله انصاري از ياران حضرت رسول(صلي الله عليه و آله) و مريد فرزندان گرامي ايشان بود. او آخرين صحابه پيامبـر بود که در مدينه وفـات کرد(1) و سلام رسول اکرم را به پنجمين وصي ايشان، حضرت امام محمد باقر رساند.(2) او به قولي در 94 سالگي در مدينه در حالي که نابينا شده بود در گذشت.(3) او اولين زاير اربعين حسيني است و کسي که به فوز عظيم زيارت مخصوص سيدالشهداء در بيستم صفر 61 هـ.ق نايل شد.
شيخ جليل القدر عماد الدين، ‌ابوالقاسم آملى، در کتاب ""بشاره المصطفى"" مى‌نويسد:
عطيه عوفى از اصحاب اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى‌گويد: ""با جابر بن عبدالهي انصارى براى زيارت قبر شريف سالار شهيدان راهى کربلا شديم. زمانى که به کربلا رسيديم، جابر در نهر فرات غسل کرد؛ لباسى چون لباس احرام پوشيد؛ خود را خوشبو ساخت و با قدم‌هاى آرام به طرف قربآن گاه حسينى راهى شد و در هر قدم ذکر خدا را بر زبان مى‌آورد. چون نابينا بود، از من خواست تا دست او را روى قبر مولا قرار دهم؛ پس از اين کار ‌از شدت غصه بى‌هوش شد و افتاد. او را به هوش آوردم. ‌وقتى به هوش آمد، سه مرتبه فرياد زد: «يا حسين!» سپس گفت: «حبيب لا يجيب حبيبه! اى عزيز دلم،‌ آيا جواب دوست خود را نمى‌دهي؟» و در پاسخ به خويشتن گفت: «‌چگونه حسين(عليه السلام) که در خون خودش آغشته شده و بين سر و پيکر نازنينش جدايى انداخته‌اند، جواب تو را بدهد؟!»
سپس با ادب خطاب به حضرت گفت: «گواهى مى‌دهم که تو فرزند بهترين پيامبران و فرزند بزرگ مؤمنان هستي،‌تو فرزند سلاله هدايت و تقوايى و پنجمين نفر از اصحاب کسا؛ تو فرزند سرور پيشوايان و فرزند فاطمه سيد بانوان هستى؛ ‌چرا چنين نباشد؟ چرا که دست سيّد المرسلين(صلي الله عليه و آله) تو را غذا داده و در دامن پرهيزگاران پرورش يافتى و از سينه ايمان شير خوردى و پاک زيستى و پاک رخت بربستى و قلب مؤمنان را از فراق خود اندوهگين کردى؛ پس سلام و رضوان پروردگار بر تو باد! گواهى مى‌دهم که تو بر همان راهى رفتى که برادرت يحيي بن زکريا رفت و شهيد گشت».
آن گاه ديگر شهيدان دشت نينوا را مخاطب قرار داد و گفت : «سلام بر شما اى ارواحى که در کنار حسين نزول کرده و آرميده ايد! ‌گواهى مى‌دهم که شما نماز را برپا داشتيد و زکات را ادا نموديد و امر به معروف و نهى از منکر کرديد و با ملحدان جهاد کرده، خدا را تا هنگام مردن عبادت نموديد».(4)
منابع تاريخي زيارت قبر امام حسين (عليه السلام) را توسط جابر دو گونه، گزارش کرده اند. گزارش نخست از طبري شيعي است که زيارت جابر را همراه با عطيه عوفي، به طور مسند و با تفصيل گزارش کرده ، اما در آن، سخني از ملاقات وي با اهل بيت امام حسين(عليه السلام) به ميان نياورده است. گزارش دوم از سيد ابن طاووس است که زيارت جابر را بدون همراهي عطيه و به اختصار ، بيان کرده و به دنبال آن، ملاقات جابر را با اسراي اهل بيت(عليهم السلام) که از شام بازگشته اند، آورده است. ابتدا گزارش طبري و سپس گزارش ابن طاووس را بررسي مي کنيم.
عماد الدين طبري (متوفاي 525 ق) در بشارة المصطفي به سندش از عطية بن سعد بن جناده کوفي جدلي نقل کرده که گفت: با جابر بن عبدالله به قصد زيارت امام حسين(عليه السلام)حرکت کرديم ، چون به کربلا رسيديم جابر به سوي فرات رفت و غسل کرد، سپس پارچه اي به کمر بست و پارچه اي به دوش انداخت و عطر زد ، سپس ذکرگويان به سوي قبر امام(عليه السلام) رفت. 
وقتي نزديک قبر شد، گفت: دستم را بگير و روي قبر بگذار. من دستش را روي قبر گذاشتم. جابر خود را به روي قبر انداخت و آن قدر گريه کرد که بي هوش شد. بر او آب پاشيدم تا به هوش آمد. 
آن گاه سه بار گفت: اي حسين! 
سپس گفت: دوست پاسخ دوستش را نمي دهد. بعد ادامه داد: تو چگونه جواب دهي در حالي که رگ هاي گردنت را بريدند و بين سر و بدنت جدايي انداختند. گواهي مي دهم که تو فرزند خاتم پيامبران و پسر سرور مؤمنان و هم پيمان تقوا و از نسل هدايت و پنجمين نفر از اصحاب کسايي ; فرزند سرور نقيبان و پسر فاطمه (عليها السلام) سرور زناني و چرا چنين نباشي که سالار پيامبران با دست خويش غذايت داده و در دامان متقين تربيت شده اي و از سينه ايمان، شير خورده اي و از دامان اسلام برآمده اي. خوشا به حالت در حيات و ممات. اما دل مؤمنان در فراق تو ناخرسند است و شک ندارد که آن چه بر تو گذشت، خير بوده است. سلام و خشنودي خدا بر تو باد. شهادت مي دهم که تو همان راهي را رفتي که برادرت يحيي بن زکريا پيمود.
آن گاه نگاهي به اطراف قبر افکند و گفت: سلام بر شما اي جان هاي پاک که در آستان حسين(عليه السلام) فرود آمديد. گواهي مي دهم که شما نماز را بر پا داشته و زکات پرداختيد ، امر به معروف و نهي از منکر کرديد و با ملحدان جهاد نموديد و خدا را پرستيديد تا آن که مرگ شما را فرا رسيد. سوگند به خدايي که محمد(صلي الله عليه وآله) را به حق فرستاد ، ما در راهي که رفتيد ، شريک شماييم.
عطيه گفت: به جابر گفتم: چگونه با آنان شريکيم در حالي که نه [با آنان] دشتي پيموديم و نه از بلندي و کوه بالا رفتيم و نه شمشير زديم، اما اينان سر از پيکرهاي شان جدا شد، فرزندان شان يتيم گشتند و همسران شان بيوه شدند؟
جابر گفت: اي عطيه! از حبيبم رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم که مي فرمود: هر کس گروهي را دوست دارد در عمل آنان شريک است. سوگند به آن که محمد(صلي الله عليه وآله) را به حق به پيامبري فرستاد نيت من و نيت يارانم همان است که حسين(عليه السلام) و اصحابش داشتند. 
مرا به سوي خانه هاي کوفيان ببر. چون مقداري راه رفتيم، به من گفت: اي عطيه! به تو وصيتي بکنم؟
گمان نکنم پس از اين سفر ، ديگر تو را ببينم. دوست دار خاندان محمد (صلي الله عليه وآله) را دوست بدار تا وقتي در دوستي باقي است ، دشمن خاندان محمد(صلي الله عليه وآله) را تا زماني که دشمن است، دشمن بدار، هر چند اهل نماز و روزه بسيار باشد. 
با دوست دار آل محمد(عليهم السلام) مدارا کن; او هر چند به سبب گناهانش بلغزد، اما گام ديگرش با محبت اين خاندان ثابت مي ماند. دوست دار آل محمد(عليهم السلام)به بهشت مي رود و دشمنان شان به دوزخ.(5)
اما سيد ابن طاووس جريان زيارت جابر را اين گونه، گزارش کرده است:
چون اهل بيت حسين(عليهم السلام) از شام به عراق آمدند، به راهنماي کاروان گفتند که ما را از کربلا عبور بده. آنان چون به قتل گاه رسيدند، جابر بن عبدالله انصاري و جمعي از بني هاشم و مردان خاندان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را ملاقات کردند که براي زيارت قبر حسين(عليه السلام)آمده بودند. همه شروع به گريه و ناله نمودند و بر صورت هاي شان سيلي مي زدند و به گونه اي عزاداري و نوحه سرايي مي کردند که جگرها را آتش مي زد. زنان منطقه عراق نيز نزد اهل بيت(عليهم السلام) آمده و آنان نيز چند روزي عزاداري کردند.(6)

پي نوشت ها:
1. شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ص 169.
2. صدوق، امالي، ص 353 ؛  مجلسي محمد باقر، بحارالانوار، ج 46، ص 223.
3.ابن عبد البر، الاستيعاب، ج 1، ص 219.
4.  شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ص 620.
5. عمادالدين ابوجعفر محمد بن ابى القاسم طبرى، بشارة المصطفى، ص 125 و126.
6.  سيد بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، ص 114.
 

فاصله بين کوفه و شام حدود ده روز راه است که با احتساب بازگشت 20 روز خواهد شد. به علاوه اقامت‏ يک‏ماهه اهل بيت(عليهم السلام)در شام؛ ورود دراین زمان منافات دارد.

پرسش:
 با توجه به فاصله طولاني کربلا و دمشق آيا رسيدن کاروان اسرا در اولين اربعين امام حسين (عليه السلام)به کربلا امکان پذير است؟
 

پاسخ:
 گرچه برخي همچون سيد بن طاووس دوري مسير را دليل بر عدم امکان بازگشت اسراء در اربعين اول دانسته و گفته است: فاصله بين کوفه و شام حدود ده روز راه است که با احتساب بازگشت 20 روز خواهد شد. از اين رو اين فاصله طولاني به علاوه اقامت‏ يک‏ماهه اهل بيت(عليهم السلام)در شام، با ورود اهل بيت(عليهم السلام)در بيستم صفر به کربلا منافات دارد. اما ادله ديگري بازگشت کاروان اسراء به کربلا در نخستين اربعين را امکان پذير توصيف نموده است:
1- سيد بن طاووس خود اعتراف دارد که مسافت ‏بين کوفه و شام براي پيمودن عادي 10 روز است; زيرا خود او گفته بود مدت رفت و بازگشت ‏بين اين دو شهر، بيست روز يا بيشتر است. از اين رو مى ‏توان باور داشت که پيک دولتي که حامل پيام مهمي بوده، راه را پنج روزه طي کرده است.
2- بعضي از طوايف اطراف دمشق، مسافت دمشق تا نجف اشرف را هشت روزه و برخي از قبايل هفت روزه مى ‏پيمايند. (1)
3- از شخصي به نام ابو خالد نقل مى ‏کنند که روز جمعه کنار شط فرات با ميثم تمار بودم، او گفت: الساعه معاويه در شام مرد، و من روز جمعه آينده با قاصدي که از شام آمده بود ملاقات کردم و خبر از شام گرفتم، گفت معاويه از دنيا رفت و مردم با پسرش يزيد بيعت کردند. گفتم کدام روز معاويه مرد؟ گفت: روز جمعه گذشته. (2) با توجه به اين که يزيد هنگام مرگ معاويه در شام نبود و فرصتي هر چند کوتاه براي آمدن يزيد به شام و بيعت مردم با او لازم بود، اگر اين قاصد پس از بيعت مردم بلافاصله از شام خارج شده باشد حد اکثر مدت شش روز بين راه بود.
7- سرعت ‏شتر در بيابان به دوازده کيلومتر و در شتر تندرو (جماز) حتي به 24 کيلومتر در ساعت مى‏ رسد. (3) که استفاده از شتر جماز سفر کاروان در اين مدت را امکان پذير خواهد کرد.
لازم به ذکر است که شهيد قاضي طباطبايي در کتاب «تحقيق اربعين‏» نقل مى‏ کند که «ابا بکرة‏» به دستور «بسر بن ارطاة‏» از کوفه به شام هفت روزه رفت و برگشت. هر چند که به اعتقاد «طبرى‏» او از بصره به کوفه هفت روزه رفت و برگشت نه به شام. (4) مقرم در مقتل الحسين نظر اول را برگزيده است و آورده است «ابا بکره به شام رفت‏». (5)

پي نوشت ها:
1. البدايه و النهايه، ج‏8، ص‏33 و 34 ، چ‏ دوم به نقل از سيد محسن امين عاملي دمشقي.
2. رجال کشي، ص‏75؛ مامقاني،   تنقيح المقال، ج‏3، شيخ عباس قمي، نفس المهموم، ص‏129، شهيد قاضي طباطبايي،  تحقيق اربعين، ص‏34.
3. دکتر سيد رضا پاک‏نژاد، اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج‏6، ص‏33.
4. تاريخ طبري، ج‏4 (ده جلدي)، ص‏127؛  استقامت، مصر، ج‏6، ص‏96.
5. خوارزمي، مقتل الحسين، پاورقي ص‏344."
 

مهمترین دستاورد دفاع مقدس ،همانا توانمند شدن دفاع در برابر متجاوزان است که با تجریات عملی که در صحنه جنگ به وجود آمد.

پرسش:
مهمترین دستاورد دفاع مقدس از نظر امام خمینی ره چیست؟
 

پاسخ:
بیان اوج و منزلت دفاع و جهاد، چه در قالب تشویق و تحریض به حضور و سبقت در آن و ذکر فضیلت مجاهدان و رزم آوران و زمینه سازان حرکت آنان و ترسیم درجات خاص و استثنایی برای شهیدان و چه در قالب نکوهش و ذمّ از سستی کنندگان، بهانه تراشان و فراریان از جنگ و جهاد، در کتاب و سنت و در کلام و مواضع امام (ره) آنقدر زیاد است که در این نوشتار تنها به ذکر مختصری از آن اکتفا نمودیم.
در زمینه ضرورت دفاع امام (ره) معتقدند که: «نکته مهمی که همه ما باید به آن توجه کنیم و آن را اصل و اساس سیاست خود با بیگانگان قرار دهیم این است که دشمنان ما و جهان خواران تا کی و تا کجا ما را تحمل می‌کنند و تا چه مرزی استقلال و آزادی ما را قبول دارند. به یقین آنان مرزی جز عدول از همۀ هویت‌ها و ارزش‌های معنوی الهی¬مان نمی‌‌ شناسند. به گفته قرآن کریم هرگز دست از مقابله با ستیز با شما بر نمی‌‌ دارند مگر این که شما را از دینتان برگردانند ما چه بخواهیم و چه نخواهیم صهیونیست‌ها و آمریکا و ش و روی در تعقیبمان خواهند بود تا هویت دینی و شرافت مکتبیمان را لکه دار نمایند» (1).
«پس راهی جز مبارزه نمانده است و باید چنگ و دندان ابرقدرت‌ها و خصوصاً آمریکا را شکست و الزاماً یکی از دو راه را انتخاب نمود: یا شهادت، یا پیروزی، که در مکتب ما هر دوی آنها پیروزی است که انشاءالله خداوند قدرت شکستن چارچوب سیاست‌های حاکم و ظالم جهان خواران و نیز جسارات ایجاد داربست‌هایی بر محور کرامت انسانی را به همه مسلمین عطا فرماید، و همه را از افول ذلت به صعود عزت و شکوت همراهی نماید» (2).
امام خمینی (ره) دربارۀ دفاع از اهداف اسلامی و دستاورهای نهضت اسلامی می‌فرماید: «ما الان که با قدرت‌های بزرگ دنیا مواجه هستیم، حال دفاعی داریم یعنی ما مدافع از آن چیزهایی که نهضت ما، قیام ما برای ما هدیه آورده است و از اهداف اسلامی و از کشور اسلامی خودمان و از تمام چیزهایی که مربوط به اسلام و مربوط به کشور است در حال دفاع هستیم و در حال دفاع، بسیج باید عمومی باشد . یعنی قضیه جهاد یک قضیه است، قضیه دفاع قضیه دیگر. قضیه جهاد یک شرایطی دارد ، برای اشخاص خاصی هست، برای گروه معینی هست با شرایطی، لکن قضیه دفاع، عمومی است، مرد، زن، بزرگ، کوچک، پیر و جوان همان طوری که عقل انسان هم حکم می‌کند که اگر کسی هجوم آورد برای منزل یک کسی، اهالی آن منزل، هر یک که هست دفاع می‌کنند از خودشان» (3).
حضرت امام (ره) به استقلال فرهنگی و بازگشت به اسلام ناب سفارش زیادی می‌فرمود، چرا که بالاترین و والاترین عنصری که در موجودیت هر جامعه دخالت دارد فرهنگ آن جامعه است و فرهنگ هر جامعه هویت و موجودیت آن جامعه را تشکیل می‌دهد و با انحراف فرهنگ هر چند جامعه در ابعاد اقتصادی، سیاسی، صنعتی و نظامی قدرتمند و قوی باشد ولی پوچ و میان تهی خواهد  بود. امام (ره) بارها فرهنگ منحطی که در گذشته بر جامعه حاکم بوده را شدیداً مورد انتقاد قرار می‌داد و سعی در معرفی فرهنگ اصیل داشت. امام (ره) می‌فرمود:
«در صدد باشید که از غرب زدگی بیرون بیایید و گمشدۀ خود را پیدا کنید. شرق، فرهنگ اصیل خود را گم کرده است و شما که می‌خواهید مستقل و آزاد باشید باید مقاومت کنید و باید همه قشرها بنای این را بگذارند که خودشان باشند» (4).
بنیانگذار نهضت، همانند بازیگران سیاسی جهان امروز نبوده‌اند که به صورت ظاهری و مصلحت اندیشی و سوپاپ اطمینان به دفاع از محرومین و مستضعفین بپردازند بلکه به قدری برای این قشر ارزش قائل بوده‌اند که موفقیت و پیشرفت انبیاء و اولیای خدا را ناشی از حضور و حمایت مستضعفین از آنها در طول تاریخ یاد می‌کنند:

«تمام ادیان آسمانی از بین توده‌ها برخاسته است و با کمک مستضعفین بر مستکبرین حمله برده است. مستضعفین در همۀ طول تاریخ به کمک انبیاء برخاسته‌اند و مستکبرین را به جای خود نشانده اند. در اسلام پیغمبر اکرم از بین مستضعفین برخاست و با کمک مستضعفین، مستکبرین زمان خودش را آگاه کرد یا شکست داد. مستضعفین بر تمام ادیان حق دارند، مستضعفین به اسلام حق دارند. زیرا در طول تاریخ 1400 ساله این جمعیت بودند که کمک کردند دین اسلام را، ترویج کردند از دین اسلام... نهضت ما هم با مستضعفین پیش رفت» (5).
 سازش ناپذیری در مقابل دشمن: یکی از آفات خطرناک مبارزۀ سیاسی و پیکار نظامی، کشانده شدن جریان مبارزه به سمت خط سازش و تسلیم است. یعنی: دست کشیدن از اصول و آرمان‌ها و فدا کردن آن برای رسیدن به مسائل فرعی و کم اهمیت که معمولاً با توطئه‌های حساب شده و از قبل تعیین شدۀ دشمن، چنین خطری بر سر راه مبارزات اصولی وجود دارد . امام (ره) ضمن محکوم کردن خط سازش با دشمن، قاطعانه هشدار می‌دهند: «سازش با ظالم، ظلم بر مظلومین است، سازش با ابرقدرت‌ها ظلم بر بشر است. آنهایی که به ما می‌گویند: سازش کنید، آن‌ها یا جاهل هستند یا مزدور. سازش با ظالم، یعنی: این که دست ظالم را باز کن تا ظلم کند. این خلاف رأی تمام انبیاست» (6).
بنا براین می‌توان گفت: که مهمترین دستاورد دفاع مقدس ،همانا توانمند شدن دفاع در برابر متجاوزان است که با تجریات عملی که در صحنه جنگ به وجود آمدوبا آگاهی از نیازهای دفاعی مانند فراهم نمودن یا ساختن ادوات دفاعی ،در موقیت مناسبی قرار داریم که دشمن ،از تجاوز به ما اجتناب ورزد .روشن است که اگر ما از نظر دفاعی قوی باشیم، می‌توانیم در زمینهای مختلف به استقلال برسیم که استقلال در زمینه‌های فرهنگی، اقتصادی علمی و...می تواند را ه پیشرفت ورفاه و خود کفائی را در جامعه ایجاد نماید. 
 برای آگاهی بیشتر به منابع زیر مراجعه نمایید.
مرندی، مهدی، تبیان، دفتر بیست و چهارم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378.جنگ و دفاع در اندیشه امام خمینی
شبانی، محمدرضا، اندیشه‌های دفاعی حضرت امام خمینی(ره)، ، تهران، سازمان عقیدتی سیاسی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح، چاپ اول، 1376.مجموعه مقالات چهارمین گردهمایی تبیین اندیشه‌های دفاعی حضرت امام خمینی(ره) 
 آیین انقلاب اسلامی، گزیده‌ای از اندیشه و آرای امام خمینی (ره)، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، 1374.

پی نوشت:
1.    امام خمینی، 1368،صحیفه نور، ج20: 245- 227
2.    همان ، ج20: 245- 227.
3.    همان، ج12: 44.
4.    همان، ج11: 186.
5.    آیین انقلاب اسلامی، 1374: 291.
6.    همان، 1374: 393
 

شناخت روش يا همان متدولوژي تاريخ ‏پژوهي است.آشنايي با اين روش‏‏‏ها، کاري تخصصي که علاوه بر کسب علم و مهارت و تجربه، مباني نقش دارد نظري و فلسفي در پيدايش آن‏ها

پرسش:

ميخواستم بدونم که در تاريخ اسلام پژوهشگران براي دريافت اطلاعات از گذشته از چه روش هايي به گذشته پي ميبرند و چه اصول وقواعدي دارد و چگونه به وضع اجتماعي و احوالات آن موقع ميرسند و يا به طور ديگر چگونه در تاريخ سير ميکنند؟ و سوال ديگر هم اينکه چگونه به برخي کتب تاريخي اعتماد ميکنند و روايات و داستان هايي که درمورد ائمه و پيامبر هست رو نقل ميکنند و ميدانند که حقيقت دارد؟

پاسخ:

به عنوان مقدّمه توجه داشته باشيد که اين بحث، کاملاً تخصصي است و براي يافتن پاسخ دقيق سؤال خود، بايد مطالعات خود را در حوزه علم تاريخ و به ويژه روش‏ شناسي مطالعات تاريخي، گسترش دهيد. اينک مي‏کوشيم نکاتي را به اختصار  ارائه کنيم.

 

پاسخ سؤال نخست:

در يک پاسخ اجمالي به سؤال نخست شما مي‏توان گفت: تاريخ پژوه، همانند کارآگاهي است که مي‏خواهد به حقيقت يک حادثه پي ببرد. او از هر چيزي که بتواند خبري از واقع بدهد و يا نشانه‏اي از يک حقيقت باشد، استفاده خواهد کرد و خود را محدود به يک يا چند منبع نخواهد کرد. هر سخني، ردّ پايي، نشانه و علامتي، حتي اگر به صورت التزامي دلالت بر بخشي از حادثه داشته باشد، براي او قابل توجه و استناد است. گاهي نوشته‏اي کوتاه در حاشي? يک نسخ? خطي، يا سنگ نوشته‏اي به ظاهر بي‏ اهميت، يا کتيبه ‏اي مهجور و دور افتاده، يا اسطوره‏اي عاميانه، يا شعري در يک ديوان، از نگاه يک تاريخ ‏پژوه بسيار ارزشمند است و او مي‏تواند با روش‏ هاي معتبر در مطالعات تاريخي، اطلاعات تاريخي جالبي از آن‏ها به دست آورد.

 

توضيح اين‏که تاريخ‏پژوهي (اعم از مطالعه تاريخ اسلام يا هر بخش ديگري از تاريخ)، دو رکن اساسي دارد: شناخت منابع، و روش‏شناسي.

منابع تاريخ را به صورت عمده مي‏توان در دو عنوان خلاصه کرد: منابع مکتوب و يادمان‏‏ها.

 

1 ـ منابع مکتوب

منابع مکتوب، يکي از مهم‏ترين منابع و ابزار کار تاريخ پژوه شمرده مي‏شوند. اين منابع انواع مختلفي دارند که از آن جمله است:

_ کتاب‏هاي تاريخي، يعني کتاب‏هايي که با هدف ثبت و ضبط گزارش‏هاي مربوط به وقايع گذشته نوشته شده‏اند.

_ ديوان‏‏هاي اشعار، منابع ادبي و انشائات که انبوهي از اطلاعات تاريخي را در خود جاي داده‏اند.

_ منابع جغرافيايي، نقشه ‏‏ها، سفرنامه‏‏ ها و مانند آن.

در تاريخ اسلام علاوه بر اين منابع، از منابع اختصاصي ديگري نيز بهره مي‏بريم، مانند:

ـ قرآن کريم که دلالت‏هاي تاريخي بسياري دارد و خود نيز به عنوان يک پديد? تاريخ‏مند، دلالت‏هاي تاريخي فراوان دارد.

ـ کتاب‏هاي حديثي (اعم از احاديث تفسيري و فقهي و اخلاقي و...)، که علاوه بر گزاره‏هاي تاريخي، به صورت تضمني يا التزامي نيز دلالت‏هاي تاريخي بسياري دارند.

_ نسَب‏نامه‏‏ها، تراجم و منابع رجالي (معرفي شخصيت‏‏ها)، فهرست‏‏ها (معرّفي کتاب‏‏ها و نويسندگان) و منابعي از اين دست.

 

2 ـ يادمان‏ها

يادمان‏‏‏ها را به صورت کلي، به دو گونه فيزيکي (/مادّي) و فرهنگي تقسيم مي‏کنند.

ـ  يادمان‏هاي فيزيکي مانند: سنگ نوشته‏‏ ها، نگاره‏‏ ها، سفال‏‏ها، اشياي عتيقه، سکه‏‏ ها، آثار معماري، وقف‏ نامه‏‏ ها و هر اثر فيزيکي ديگري که از زمان گذشته باقي مانده باشد.

ـ يادمان‏هاي  فرهنگي مانند: نام‏‏ها، کلمات و ضرب المثل‏‏ها، اسطوره‏‏ ها، اشعار عاميانه و حتي خرافه ‏‏ها و باورها و هر يادمان فرهنگي ديگري که بتواند بخشي از زندگي گذشت? بشر را بنماياند.

امروزه در مطالعات تاريخي، از دستاوردهاي علوم ديگري مانند زبان‏ شناسي، اسطوره ‏شناسي، جامعه‏ شناسي و… نيز استفاده مي‏شود. اين گونه علوم نيز در واقع، روزنه‏ اي براي شناخت يا تفسير منابع تاريخي‏ اند و گاهي نيز باعث شناسايي منبعي جديد براي موضوع تحقيق مي‏شوند.

 

اما رکن دوم تاريخ پژوهي، شناخت روش يا همان متدولوژي تاريخ ‏پژوهي است. آشنايي با اين روش‏‏‏ها، کاري است تخصصي که علاوه بر کسب علم و مهارت و تجربه، مباني نظري و فلسفي نيز در پيدايش آن‏ها نقش دارد.

براي مثال، وقتي با يک سند تاريخي مواجه مي‏شويم، تنها در صورت آشنايي با روش‏ شناسي تاريخ است که مي‏توانيم به تحليل آن سند بپردازيم و به سؤالاتي از اين دست پاسخ بدهيم: اين‏ سند دقيقاً حاوي چه پيام و دلالتي است؟ آيا با ديگر داده ‏هاي تاريخي تعارض دارد يا نه؟ و اگر تعارض دارد، اين تعارض را چگونه مي‏توان برطرف کرد؟ نتايج حاصل از تحليل اين سند، چه کارکردي دارد و در کدام يک از ديگر پژوهش ‏‏ها به کار مي ‏آيد؟

 

پاسخ سؤال دوم:

تاريخ پژوهان براي سنجش اعتبار منابع، روش‏‏ها و معيارهاي متعددي را در نظر مي‏ گيرند که شرح آن‏ها در اين مجال نمي‏ گنجد. اما به صورت اجمال، دسته ‏بندي منابع از جهت نزديکي يا دوري به زمان واقعه، بررسي دقت نويسنده در گردآوري و نقل گزارش‏‏ها، گرايش ‏هاي مذهبي و قومي و يا سياسي نويسنده يا راوي، اصالت و دقّت نسخه ‏هاي بر جاي مانده از يک اثر، شهرت مطالب اثر در منابع کهن و يا تفرّد نقل آن، تعارض نداشتن نقل‏هاي آن با عقل عرفي و داده ‏هاي مسلّم تاريخي، و معيارهايي از اين دست، در سنجش اعتبار منابع کارآيي دارند.

در مطالعات تاريخ اسلام، آن جا که به سيره پيامبر و اهل بيت مطرح مي ‏شود، هماهنگي با گزاره‏ هاي قطعي در اعتقادات و علم کلام نيز لحاظ مي‏شود و مثلاً اگر گزارشي با عصمت پيامبر در تعارض باشد، براي تاريخ‏ پژوه مسلمان قابل قبول نيست.

 

براي اطلاع بيش‏تر

براي اطلاع بيش‏تر به شما توصيه مي ‏کنيم به اين منابع بنگريد:

_ روش شناسي تاريخ، دکتر احمد پاکتچي، تنظيم و ويرايش: صالح زارعي، انتشارات دانشگاه امام صادق (عليه السّلام)

ـ نقد متن، دکتر پاکتچي، تنظيم و ويرايش: صالح زارعي، انتشارات دانشگاه امام صادق (عليه السّلام)

ـ آشنايي با منابع تاريخ اسلام و تشيّع و روش نقد اخبار، استاد محمد هادي يوسفي غروي، نشر معارف.

ـ نقد و بررسي منابع سيره نبوي، جمعي از مؤلفان، زير نظر حجة الاسلام و المسلمين رسول جعفريان، سازمان سمت.

ـ شيوه استفاده از متون تاريخي، ف حکيم زاده، نشر معارف.

 

کليدواژه: روش‏ شناسي تاريخ، منابع تاريخ اسلام، نقد متن

پرسش:

عمر نوح 1000سال ذکر شده،اين عمر نبوت است يا عمر کامل حضرت مي باشد ؟آيا اين عمر براي همه ي مردم آن زمان آنقدر طولاني بود يا فقط عمر حضرت نوح؟فرزند و همسر حضرت نوح چطور آنان از نجات يافتگان نبودن پس مانند حضرت نوح عمر طولاني داشتن؟

پاسخ: 
در ابتدا توجه داشته باشيد که اطلاعات تاريخي ما در باره اين گونه موضوعات، بسيار اندک است و تنها راه ما براي پاسخ دادن به اين سؤالات، روايات است.
عمر نوح
خداوند در قرآن کريم مي‏فرمايد: 
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسينَ عاما».(1)
يعني: «به راستى، نوح را به سوى قومش فرستاديم، پس در ميان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ كرد». اما مفسران در تفسير اين آيه اختلاف دارند که آيا عدد 950 سال، همه سنّ حضرت نوح است يا فقط مدّت نبوّت و فعاليت تبليغي او در ميان قومش بوده است. روايات نيز در اين باره دو دسته‏اند: 
يک دسته روايات، عمر حضرت نوح را بسيار بيش از 950 سال دانسته‏اند، هرچند اعداد متفاوتي در اين روايات به چشم مي‏خورد: 1450 سال، 2300 سال، 2450 سال يا 2800 سال.(2) بخشي از اين مقدار، مربوط به قبل از نبوت، بخشي مربوط به دوران نبوت و تبليغ و بخشي نيز مربوط به بعد از طوفان و فرود آمدن از کشتي بوده است. 
طبق روايات دسته دوم، عمر نوح همان 950 سال بوده؛ به اين صورت که در 480 سالگي به نبوت رسيد، 120 سال مردم را دعوت کرد و آن‌ گاه خداي متعال او را مأمور به ساختن کشتى نمود و 600 ساله بود که طوفان شروع شد و پس از طوفان نيز 350 سال ديگر زيست.(3)  
مضمون دست? دوم، تقريباً منطبق با گزارش تورات است؛ اما تعبير «لبث في قومه» ظهور در اين دارد که نوح 950 سال در ميان قوم خود تلاش کرده، نه اين‏که به اين مقدار عمر کرده باشد. بر اين اساس، از ظاهر آيه مي‏توان اين احتمال را تقويت کرد که عمر نوح (عليه السّلام) بيش از 950 سال بوده است.

عمر فرزندان و قوم نوح
حال اگر روايات دسته دوم را بپذيريم و عمر نوح را مجموعاً 950 سال در نظر بگيريم، با توجه به فاصل? 350 سال بين طوفان و مرگ نوح (طبق روايات دست? دوم)، و با توجه به اين‏که سه فرزند نوح به نام‏هاي سام، حام و يافث در کشتي همراه پدر بودند و بعد از پدر نيز زنده بوده‏اند و نوح سام را وصي خود قرار داد، مي‏توان نتيجه گرفت که آنان نيز نسبت به مردم زورگار ما عمر طولاني داشته‏اند و دست کم 400 سال زيسته‏اند.
اما اگر به رواياتي اعتماد کنيم که طبق آن‏ها نوح بعد از طوفان، 500 سال يا 700 سال زيسته، ناچاريم بپذيريم که عمر فرزندان نوح در هنگام درگذشت پدر، بسيار بيش از اين بوده (يعني 500 سال يا 700 سال) و البته آنان بعد از پدر نيز سال‏ها زنده بوده‏اند.
نيز طبق روايتي، بين نوح و آدم (عليه السّلام) 2242 سال فاصله بوده(4) و با توجه به اين‏که نوح را دهمين يا نهمين فرزند از نسل آدم دانسته‏اند، فاصل? هر نسل به طور متوسط، 220 تا 250 سال بوده است. در روايتي نيز تصريح شده است که افراد قوم نوح 300 سال عمر مي‏کرده‏اند.(5)
مرحوم شيخ صدوق براي دفع شگفتي از عمر طولاني حضرت مهدي (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) رواياتي را گرد آورده که نشان مي‏دهند برخي از ديگر پيامبران نيز عمري طولاني داشته‏اند. براي نمونه، طبق روايتي که امام صادق (ع) از رسول خدا ‏(صلّي اللّه عليه و آله) نقل کرده، عمر برخي از پيامبران چنين بوده است: حضرت آدم ابوالبشر 930 سال، ابراهيم 175 سال، اسماعيل 120 سال، اسحاق 180 سال، يعقوب 120 سال، يوسف 120 سال، موسي 126 سال، هارون 133 سال، داوود 100 سال و فرزندش سليمان 712 سال.(6)
حال اگر همين مطالب را مبنايي براي محاسب? ميانگين سن مردمان آن روزگاران بدانيم، مي‏توانيم بگوييم عمر طولاني، اختصاصي به حضرت نوح نداشته و ديگر هم‏عصران او نيز عمري طولاني داشته‏اند؛ هرچند ممکن است طول عمرشان به انداز? نوح نبوده باشد. چنان‏كه نقل شده که فرشته مرگ هنگام ستاندن جان نوح به او گفت: «اى كسى كه كه در بين فرزندان آدم از همه بيش‏تر عمر كردى! دنيا را چگونه يافتى؟». اين نشان مي‏دهد که عمر حضرت نوح استثنايي بوده است.‏

خلاصه اين‏که: آنچه با قطع مي‏توان گفت، اين است که حضرت نوح دست کم 950 سال زيسته و بالاترين عدد براي عمر ايشان 2800 سال ذکر شده است. عمر ديگر افراد نيز در آن دوران، هرچند به انداز? عمر نوح نبوده، نسبت به زمان ما بسيار طولاني بوده است.

کليدواژه: نوح، عمر طولاني، مدت عمر. 

پي‏نوشت‏‏ها
1 ـ سوره عنکبوت، آيه 14. 
2 ـ مسعودي، اثبات الوصية، قم، انتشارات انصاريان، چاپ سوم، 1423 ق، ج 1، ص 33. 
3 ـ به لينک زير مراجعه کنيد: 
  http://www.islamquest.net/fa/archive/fa97558
4 ـ مسعودي، اثبات الوصية، قم، انتشارات انصاريان، چاپ سوم، 1423 ق، ج 1، ص 33. 
5 ـ همو، همان جا. نيز: صدوق، کمال الدين و تمام النعمة، تهران، انتشارات اسلاميه، چاپ دوم، 1395 ق، ج 2، ص 523، روايتي از امام صادق (ع).
6 ـ صدوق، همان جا، ص 523 ـ 524.
 

عبور کاروان اسرا از فلسطین و درنتیجه، جسارت مردم آن جا به اهل‌بیت و نفرین شدنشان توسط حضرت زینب، هیچ مستندی ندارد.

پرسش:
آیا حضرت زينب مردمان شام و فلسطين را نفرين کردند؟ که الآن هم درگير جنگ هستند و شهرهايی که داعش و اسرائیل حمله کردند و آنان را کشتند، آيا نفرین‌شدۀ آن حضرت بودند؟
 

پاسخ:
مقدمه:
در سال¬های اخیر، گاه و بیگاه با گزاره¬های تاریخی شگفتی روبه‌رو می¬شویم که نه‌تنها در منابع اصیل و معتبر تاریخی نقل نشده، بلکه در منابع میانی و کم اعتبار نیز به چشم نمی¬خورد. گویی این مطالب با اهداف خاصی ساخته و نقل می¬شوند. گاه، کتاب¬هایی هم به‌عنوان منبع برای این گزاره¬‏ها ذکر می¬شود که یا شناخته‌شده نیستند و یا پس از مراجعه معلوم می¬شود چنین مطلبی در آن‏ها نیست. عبور حضرت زینب از فلسطین و نفرین مردم آن سرزمین نیز یکی از همین گزاره¬‏ها است.
نفرین مردم شام:
اولاً، دربارۀ نفرین مردم شام، چیزی در منابع ندیدیم. آنچه در سخنان و خطبه¬های حضرت زینب دیده می-شود، نفرین ستمگران و قاتلان اهل‌بیت (علیهم السّلام) است و نه عموم مردم شام. حضرت زینب در آن خطبۀ معروف در مجلس یزید، در مقام شکوه عرض کرد:
اللَّهُمَّ خُذْ لَنَا بِحَقِّنَا وَ انْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا وَ أَحْلِلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِمَاءَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا. (1)
خدایا! حقّ ما را بگیر و از کسی که به ما ستم کرد، انتقام بستان و غضب خود را بر آن‌که خون‌های ما را ریخت و حامیان ما را کشت، فرو فرست.
این نفرین در نقل¬های دیگر، فقط با تعبیر «اللهمّ خُذ بِحَقّنا وانتقم لَنا مِمّن ظَلَمَنا» گزارش‌شده (2) و درهرصورت، در این تعابیر، نفرین عموم مردم شام به چشم نمی¬خورَد و نفرین آن حضرت، فقط شامل کسانی است که در خون سید الشهداء (علیه السّلام) ویاران او دست داشتند.

ثانیاً، مردم شام از ابتدای ورود اسلام به آن منطقه، زیردست بنی‌امیه و مخصوصاً معاویه بودند و اطلاعات آنان دربارۀ اسلام و جایگاه اهل‌بیت در فرهنگ اسلامی، تقریباً در حدّ صفر بود. ازاین‌رو، دشمنی بیشتر آنان با اهل‌بیت (علیهم السّلام) از سرِ جهل و ناآگاهی و به خاطر تبلیغات بنی‌امیه بود و نه از سر کینه و حقد و حسد.(3) پس دلیلی نداشت به‌صورت کلّی مورد نفرین قرار بگیرند. برخورد امام سجاد (علیه السّلام) با پیرمرد شامی و توبۀ او پس از شنیدن سخن امام، (4) نشانه¬ای بود از جهلی که قابل‌زدودن است. به همین سبب، برخورد حضرت زینب و امام سجّاد (علیهما السّلام) در شام، بیش‏تر در جهت آگاهی¬بخشی و معرفی جایگاه اهل‌بیت بود و نه گلایه از مردم (به خلاف کوفه که مردم آن، علی¬رغم شناخت اهل‌بیت با آنان دشمنی کرده بودند).
ثالثاً، امروزه عموم مردم شام هیچ دشمنی و کدورتی با اهل‌بیت ندارند و جای‌جای این سرزمین، محل حفظ و نگهداری نمادهای محبت به اهل‌بیت (علیهم السّلام) و بارگاه‌های متعلق یا منسوب به اهل‌بیت است. آیا می-توان پذیرفت که مشکلات چنین مردمی به سبب نفرین اهل‌بیت باشد؟!
نفرین مردم فلسطین:
اخیراً در فضای مجازی مطلبی با این مضمون دست‌به‌دست شد:
«وقتی کاروان اسرا را به شام می¬بردند، به فلسطین که رسیدند، مردم فلسطین با سنگ به استقبال اسرا آمدند و به‌سوی مخدّرات سنگ پرتاب می¬کردند. حضرت زینب آنان را نفرین کرد و فرمود: ای قوم شوم! نفرینتان می¬کنم که تا روز قیامت، سنگ از دستتان نیفتد. (اسرار شیعه، ص 69)».
دربارۀ این مطلب، چند نکته گفتنی است:
اولاً، این مطلب در هیچ منبع معتبر و یا حتی کم اعتبار ولی شناخته‌شده‌ای وجود ندارد.
ثانیاً، کتاب «اسرار شیعه» کتابی ناشناخته است و معلوم نیست این کتاب تألیف کسیت و در کجا چاپ‌شده. ازاین‌رو، مراجعه به این کتاب باهدف بررسی سند این مطلب، ناممکن است. به نظر می¬رسد که چنین کتابی وجود خارجی نداشته باشد و صرفاً باهدف ایجاد سند برای مطلبی جعلی، از این عنوان استفاده‌شده است.
ثالثاً، با صرف‌نظر از اشکال سندی و فقدان منبع، متن این گزارش نیز ایراد دارد و نمی¬توان آن را پذیرفت. کافی است کمی جغرافیا بلد باشیم یا نگاهی به نقشه بیندازیم. خواهیم دید که منطقۀ فلسطین در غرب و جنوب غربی منطقۀ شام قرار دارد؛ حال آن‏که مسیر کاروان حسینی از کربلا به شام، در ناحیۀ شرق قرار داشته است. در پژوهش¬های معاصر، مطالعات دقیقی دربارۀ مسیر کاروان حسینی از کربلا به کوفه و سپس به شام و مسیر بازگشت آنان به مدینه صورت گرفته و با گمانه¬زنی¬‏های علمی، همۀ مسیرهای احتمالی کاملاً مشخص‌شده‌اند؛ (5) ولی هیچ‌یک از مناطقی که امروزه جزو فلسطین شمرده می¬شوند و یا در آن روزگار فلسطین خوانده می¬شده، سر راه آنان نبوده است. پس می¬توان با اطمینان گفت: کاروان اسرا اصلاً به فلسطین نرفت تا بگوییم مردم فلسطین از آنان با سنگ استقبال کردند یا نه!
رابعاً، برفرض ‏که مردم فلسطین در آن زمان، به خاندان اهل‌بیت جسارت کرده باشند، ربطی به مردم کنونی این سرزمین ندارد. به نظر می¬رسد که سازندگان این سخن دروغ، درصدد سرپوش گذاشتن بر جنایات صهیونیست¬‏ها در سرزمین¬های اشغالی هستند و یا با این گزارش ساختگی، می¬خواهند انگیزۀ مسلمانان و به‌ویژه شیعیان را در دفاع از مردم مظلوم فلسطین سست کنند. شاید هم خاستگاه این گزارش جعلی، دروغ بزرگی است که مردم فلسطین را «ناصبی» یعنی دشمن اهل‌بیت معرفی می¬کند. حال آن‏که در میان مسلمانان فلسطینی، شیعه نیز وجود دارد و باقی آنان نیز ناصبی نیستند. وجود مسجدی به نام «الامام علی بن ابی طالب» در نابلس، مسجد «فاطمة الزهرا» در طولکرم، مسجد «الحسین بن علی» در غزّه و نیز مسجدی به همین نام در «الخلیل» و فراوانی نام¬های اهل‌بیت در میان این مردم، نشان می¬دهد که ناصبی بودن آنان دروغی بیش نیست.
نتیجه:
خلاصه این‏که: عبور کاروان اسرا از فلسطین و درنتیجه، جسارت مردم آن جا به اهل‌بیت و نفرین شدنشان توسط حضرت زینب، هیچ مستندی ندارد و گویا این شایعه بی¬اساس را افرادی باهدف دفاع از صهیونیسم و یا ایجاد تفرقه میان مسلمانان ساخته باشند. نفرین مردم شام نیز در منابع گزارش نشده و مواردی که هست، نفرین کسانی است که دستشان به خون اهل‌بیت آلوده بود و نه عموم مردم.
کلمات کلیدی:
کاروان اسرا در شام، کاروان اسرا در فلسطین، ارتباط شامیان با اهل‌بیت، نفرین مردم شام، نفرین مردم فلسطین
پی‌نوشت‌ها:
1. سید ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، تهران، آدینۀ سبز، چاپ اوّل، 1391 ش، ص 172.
2. ر.ک: گروهی از تاریخ‌پژوهان؛ زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سید الشهداء (علیه‌السلام)، قم، انتشارات مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ سوم، 1392 ش، ج 2، ص 136 پاورقی به نقل از بلاغات النساء ابن طیفور و….
3. برای آشنایی با پیشینۀ نفوذ بنی‌امیه در شام و نادانی و کوته¬فکری مردم شام، ر.ک: تاریخ قیام و مقتل جامع سید الشهداء، ج 2، ص 97 ـ 104.
4. این ماجرا معروف است و در منابع مختلفی گزارش‌شده است. ازجمله: صدوق، الامالی، قم، انتشارات کتابخانۀ اسلامیه، 1362 ش، ص 165 (مجلس 31، ح 3).
5. برای نمونه، ر.ک: محمدی ری‏شهری، محمد و همکاران، شهادت‏نامۀ امام حسین بر پایۀ منابع معتبر (برگرفته از: دانش‌نامۀ امام حسین ع)، با همکاری سیّد محمود طباطبایی نژاد و سید روح‌الله سیّد طباطبایی، گزینش: مرتضی خوش نصیب، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، تک‌جلدی، چاپ سوم، 1390 شمسی، ص 763 ـ 770 و نیز نقشۀ الحاقی در پایان کتاب.
 

آن حضرت نه دستوری به مختار داده بوده و نه حتّی اذن و اجازه¬ی صریحی. پس چگونه می‌توان سکوت امام را به معنای تأیید اقدامات مختار گرفت؟

پرسش:
آيا همه اقدامات مختار ثقفي در قيام عليه قاتلان امام حسين (ع) مورد تأیید امام زین‌العابدین (ع) بود؟ آیا سکوت حضرت به معنای تأیید اقدامات افراطی مختار نیست؟
 

پاسخ:
اولاً توجه داشته باشید که مختار دشمنان بسیاری داشته و چه‌بسا برخی از مطالبی که دربارۀ او نقل‌شده، درست نباشد. او با سه گروه درافتاد: بنی‌امیه، آل زبیر و اشراف کوفه. این هر سه گروه در دشمنی با مختار و واردکردن انواع اتهامات به او، از هیچ کاری فروگذار نکردند؛ مانند کذاب بودن، مدعی پیامبری و…. بررسی ‏ها نشان می‌دهد که این اتهامات را به‌سادگی نمی‌توان پذیرفت. (1)
ثانیاً: مختار معصوم نبوده و قطعاً نمی‌توان پذیرفت که همۀ اقدامات او در قيام عليه قاتلان امام حسين (علیه السّلام) مورد تأييد امام سجاد (علیه السّلام) بوده باشد. سکوت آن حضرت نیز هرگز به معنای تأیید اقدامات مختار نیست؛ زیرا آن حضرت نه دستوری به مختار داده بوده و نه حتّی اذن و اجازه¬ی صریحی. پس چگونه می‌توان سکوت امام را به معنای تأیید اقدامات مختار گرفت؟ چنین برداشتی در همان زمان نیز مطرح نبود و هیچ‌یک از مخالفان مختار، امام سجاد را به سبب کارهای او مؤاخذه نکرد. آنچه بود، فقط همین بود که امام سجاد (علیه السّلام) با جمله‌ای کلی، از اصل تلاش برای ستاندن حق اهل‌بیت حمایت کرده بود؛ بدون این‏که نامی از کسی ببرد و یا روش خاصی را توصیه کند.(2)
برای مطالعۀ بیش‏تر:
قیام مختار، سید ابو فاضل رضوی اردکانی، شرکت چاپ و نشر بین‌الملل.
کلمات کلیدی:
مختار ثقفی، انتقام کربلا، سیرۀ سیاسی امام سجاد، بازتاب‏های واقعۀ کربلا.
پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک: جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، ج 2: تاریخ خلفا (از رحلت پیامبر تا زوال امویان)، قم، نشر دلیل، چاپ اوّل، 1380 هجری شمسی، ص 531 ـ 534.
2. گروهی از تاریخ‌پژوهان؛ زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سید الشهداء (علیه‌السلام)، قم، انتشارات مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ سوم، 1392 ش، ج 2، ص 257.
 

 نسبت به اين موضوع داده هاي تاريخي متفاوت است

پرسش:

چه شخص يا اشخاصي بدن مطهر امام حسين(ع) را دفن نمودند؟ آيا امام سجاد(ع) كه در زندان كوفه بسر مي بردند در تدفين حاضر شدند؟

پاسخ:

 نسبت به اين موضوع داده هاي تاريخي متفاوت است

الف: بني اسد

در برخي از منابع حديثي و تاريخي گفته شده؛ وقتي عمر سعد از كربلا به طرف كوفه حركت كرد و از آن مكان دور شد، گروهي از قبيله بني اسد كه ساكن قريه ""غاضريه"" بودند آمدند و بر حسين(ع) و اصحابش نماز خواندند و دفن كردند و حسين(ع) را در همين مكاني كه هم اكنون مرقد مطهرش مي باشد به خاك سپردند و علي بن حسين را پائين پاي آن حضرت دفن كردند و براي ديگر شهداي اهل بيت و اصحاب كه در آن حوالي بودند حفره اي كندند از جانب پاي آن حضرت و همه را با هم در يك جا به خاك سپردند و عباس بن علي را در آن جا كه به شهادت رسيده بود در راه ""غاضريه""(1) دفن كردند و اكنون قبر او در آن مكان قرار دارد.

ب: امام سجاد(ع)

نخست لازم است بيان كنيم كه برخي از احاديث شيعه متضمن اين معنا است كه لازم است هر امامي را هنگام كفن و دفن امام بعدي تجهيز و تدفين و نماز بخواند.

در احتجاج امام رضا بر واقفيه است كه علي بن حمزه به آن حضرت گفت: ""ما از پدران تو روايت كرده ايم كه متولي امر امام نمي شود مگر امامي مثل او، حضرت در جواب فرمودند: مرا خبر ده كه حسين(ع) امام بود يا نبود گفت: امام بود، امام فرمود متولي امر او كه شد؟ علي بن حمزه گفت: علي بن حسين(ع) امام فرمودند: علي بن حسين كجا بود؟ او كه در زندان و محبوس به دست عبيدالله بود! علي گفت: پنهان و پوشيده از كسان عبيدالله بيرون رفت و متولي امر پدر شد و بازگشت، امام فرمود: آن كسي كه علي بن حسين را قدرت داد كه به كربلا آمده و عهده دار دفن و كفن شهدا باشد، قدرت مي دهد صاحب اين امر به بغداد آمده و وظيفه كفن ودفن پدربزگوار خودرا انجام دهد، در حالي كه نه در زندان بود و نه اسير. (2) و آن حضرت را بدون غسل دفن كردند. چون شهيد نيازي به غسل ندارد.

پي نوشت ها:

1. شيخ مفيد، الارشاد، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، ج2، ص114.

2. مقرم، عبد الرزاق، مقتل الحسين(ع)، بيروت، دارالكتاب الاسلامي، 1399ق، ص 319 و 320.

حضرت امام زين العابدين(ع) فرمود: من در آن وقت بيمار بودم با آن حال نزديك شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه مي فرمايد، شنيدم كه با اصحاب خود گفت

پرسش:

 آيا اين نقل صحيح است كه شب عاشورا، امام حسين(ع) تمامي ياران خود از جمله اباالفضل العباس(ع) را مخير به رفتن نموده اند؟

پاسخ:

مورخان نوشته اند:

در شب عاشورا حضرت امام حسين(ع) اصحاب خود را جمع كرد، حضرت امام زين العابدين(ع) فرمود: من در آن وقت بيمار بودم با آن حال نزديك شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه مي فرمايد، شنيدم كه با اصحاب خود گفت:

 اُثْني عَلَي اللّهِ اَحْسَنَ الثَّناءِ... ؛ ثنا مي كنم خداوند خود را به نيكوتر ثناها و حمد مي كنم او را بر شدّت و رخاء، اي پروردگار من ! سپاس مي گذارم تو را بر اين كه ما را به تشريف نبوّت تكريم فرمودي، و قرآن را تعليم ما نمودي، و به معضلات دين ما را دانا كردي، و ما را گوش شنوا و ديده بينا و دل دانا عطا كردي، پس ما را از شكر گزاران خودقرار ده!

پس فرمود: امّا بعد؛ همانا من اصحابي با وفاتر و بهتر از اصحاب خود نمي دانم و اهل بيتي از اهل بيت خود نيكوتر نمي دانم، خداوند شما را جزاي خير دهد و الحال آگاه باشيد كه من گمان ديگري در حقّ اين جماعت داشتم و ايشان را در طريق اطاعت و متابعت خود پنداشتم؛ اكنون آن خيال ديگر گونه صورت بست؛ لذا بيعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختيار خود گذاشتم و اكنون پرده شب شما را فرو گرفته؛ آن را شتر سواري خود قرار دهيد و هر يك از شما دست يك تن از اهل بيت مرا بگيريد و به هر سو كه خواهيد برويد؛ چه اين جماعت مرا مي جويند چون به من دست يابند به غير من نپردازند.

چون آن جناب سخن بدين جا رسانيد، برادران و فرزندان و برادر زادگان و فرزندان عبداللّه جعفر عرض كردند: براي چه اين كار را بكنيم؟ آيا براي آن كه بعد از تو زندگي كنيم؟ خداوند هرگز نگذارد كه ما اين كار ناشايسته را ديدار كنيم.

و اوّل كسي كه به اين كلام ابتدا كرد، عبّاس بن علي بود، پس از آن سايرين متابعت او كردند و بدين منوال سخن گفتند.

پس آن حضرت رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود:

شهادت مسلم بن عقيل شما را كافي است؛ زياده بر اين مصيبت مجوئيد! من شما را رخصت دادم؛ هر كجا خواهيد برويد. عرض كردند: سبحان اللّه ! مردم با ما چه گويند و ما به جواب چه بگوييم؟ بگوييم دست از بزرگ و سيّد و پسر عّم خود برداشتيم و او را در ميان دشمن گذاشتيم بي آنكه تير و نيزه و شمشيري در نصرت او به كار بريم، نه به خدا سوگند! ما چنين كار ناشايسته را نخواهيم كرد! بلكه جان و مال و اهل و عيال خود را در راه تو فدا كنيم و با دشمن تو قتال كنيم تا بر ما همان آيد كه بر شما آيد، خداوند قبيح كند آن زندگاني را كه بعد از تو خواهيم.

اين وقت مسلم بن عَوْسَجَه برخاست و عرض كرد:

يا بن رسول اللّه ! آيا ما آن كس باشيم كه دست از تو بازداريم؟ پس به كدام حجّت درنزد حقّ تعالي اداي حقّ تو را عذر بخواهيم، لا واللّه ! من از خدمت شما جدا نشوم تا نيزه خود را در سينه هاي دشمنان تو فرو برم و تا دسته شمشير در دست من باشد به آنان بزنم و اگر مرا سلاح جنگ نباشد به سنگ با ايشان نبرد خواهم كرد، سوگند به خدا! كه ما دست از ياري تو بر نمي داريم تا خداوند بداند كه ما حرمت پيغمبر را در حقّ تو رعايت نموديم، به خدا سوگند كه من در مقام ياري تو به مرتبه اي مي باشم كه اگر بدانم كشته مي شوم، آنگاه مرا زنده كنند و بكشند و بسوزانند و خاكستر مرا بر باد دهند و اين كردار را هفتاد مرتبه با من به جاي آورند، هرگز از تو جدا نخواهم شد تا هنگامي كه مرگ را در خدمت تو ملاقات كنم، و چگونه اين خدمت را به انجام نرسانم و حال آنكه يك شهادت بيش نيست و پس از آن كرامت جاودانه و سعادت ابديّه است. برخي ديگر نيز در حمايت از امام و رها نكردن آن حضرت سخناني بيان داشتند. (1)

پي نوشت:

1. شيخ مفيد، ارشاد مفيد، ج2، ص93-95، ترجمه رسولي محلاتي، تهران، ا نتشارات علميه اسلاميه؛  دمع السجوم، ص 243-244، ناشر ذوي القربي، 1378، چاپ اول؛ ترجمه نفس المهموم؛ ابو الحسن شعراني؛ شيخ عباس قمي، منتهي الامال، ج 1، ص 632 -634، ، قم، انشارات هجرت، 1378، چاپ سيزدهم."

صفحه‌ها