دانش تاريخ

اما ايران مملو از اين امام‌زادگان عظيم الشان است؟
اين ادعا که در عربستان امامزاده وجود ندارد يا امامزاده‌ای در آنجا دفن نشده است ادعاي درستي نيست و طبیعتاً با توجه به اينکه مکه و مدينه اولين و مهم‌ترین شهرها...

با اينکه اسلام از شبه‌جزیره‌ی عربستان طلوع کرده چرا هيچ امام‌زاده‌ای آنجا نيست، اما ايران مملو از اين امام‌زادگان عظيم الشان است؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

اين ادعا که در عربستان امامزاده وجود ندارد يا امامزاده‌ای در آنجا دفن نشده است ادعاي درستي نيست و طبیعتاً با توجه به اينکه مکه و مدينه اولين و مهم‌ترین شهرهاي محل سکونت اهل‌بیت پيامبر بوده است و چهار امام از ائمه معصومين در مدينه و قبرستان بقيع مدفون هستند، طبیعتاً فرزندان بسياري از ايشان نيز در اين شهرها زندگي می‌کردند، اما توجه به نکات ذيل پاسخ به پرسش فوق را روشن می‌نماید.

1.عده زيادي از ائمه و امامزادگان به دلایل شرایط متعدد سياسي و اجتماعي به عراق، ايران و نقاط ديگر به اختيار يا اجبار عزيمت نمودند. ازجمله شش امام از ائمه اهل‌بیت در عراق و امام رضا علیه‌السلام در ايران مدفون هستند.

2. در قرن دوم و سوم به دلایل سياسي و امنيتي مهاجرت گستردگي از جانب سادات و علويون به عراق و ايران صورت گرفت و تعداد بی‌شماری از ايشان که مورد تعقيب حکومت ظالم اموي و سپس عباسي بودند، در اين نقاط امن‌تر يا شیعه‌نشین سکونت گزيدند.

3. طبیعتاً امامزادگان متعددي در عربستان از دنيا رفته و دفن شده‌اند اما به دليل عدم گسترش تفکر شيعي در آنجا در قرن‌های نخست و شکل‌گیری و تسلط تفکر وهابيت در قرن‌های اخير و باورمند نبودن اين تفکر به زيارت و توسل، موجب عدم توجه به مزار اهل‌بیت پيامبر علیهم‌السلام شده که مرور مدفن ايشان به فراموشي سپرده شده است و حتي پس از تسلط تفکر وهابيت بر حکومت عربستان، به تخريب قبور ازجمله آرامگاه اهل‌بیت پرداختند، و به بارگاه ملکوتي ائمه بقيع نيز رحم نکرده و آثار آن را از بين بردند.

4. اکثر امامزادگان بلاواسطه به‌ویژه فرزندان امامان نخست ازجمله فرزندان امام علي، امام حسن، امام سجاد، امام باقر، امام صادق علیهم‌السلام مانند: محمد حنفيه و ام‌کلثوم و به نقلي زينب دختر امام علي، زيد، حسن مثني، فاطمه فرزندان امام حسن مجتبي، جعفر، فاطمه و سکينه فرزندان امام حسين ، حسين، علی‌اصغر، خديجه، فاطمه فرزندان امام سجاد، و ده ها فرزند ديگر از سائر ائمه و صدها نواده و ذريه از نسل ائمه اهل‌بیت علیهم‌السلام در عربستان به‌ویژه در مدينه مدفون هستند که متأسفانه به دليل نگاه خشن و متعصبانه تفکر وهابيت اثري از ايشان باقي نگذاشته است.

لازم به ذکر است که به دليل استقبال مردم عراق و بعدها ايران از تفکر اهل‌بیت و نگاه شيعي، اين دو کشور نقطه امني و پايگاه مناسبي براي امامزادگان، سادات و علويوني شد که از خفقان سياسي حکومت‌های جور به ستوه آمده بودند، ازاین‌رو در ايران و عراق شاهد امامزادگان بيشتري هستيم، التبه در نقاط و کشورهاي ديگر نيز امامزادگاني وجود دارد هرچند به‌صورت محدود.

درسته؟
با رجوع به منابع مختلف شیعه و سنى درمى‏يابيم كه از ميان ائمه شيعى بيشترين اختلاف درباره نام مادر امام سجاد(ع) وجود دارد تا جایی که برخى از محققان با استفاده ...

با عرض سلام و خسته نباشيد. درسته که مادر امام سجاد يک شاهزاده خانم ايراني به نام شهربانو دختر يزدگرد پادشاه ساساني است؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

اختلاف در نام مادر امام سجاد علیه السلام

با رجوع به منابع مختلف شیعه و سنى درمى‏يابيم كه از ميان ائمه شيعى بيشترين اختلاف درباره نام مادر امام سجاد(ع) وجود دارد تا جایی که برخى از محققان با استفاده از منابع مختلف چهارده نام‏[1] و برخى ديگر تا شانزده[2] نام براى مادر آن حضرت(ع) ذكر كرده‏اند که مجموع اين نام‏ها چنين است: 1. شهربانو، 2. شهربانويه، 3. شاه زنان، 4. جهان شاه، 5. شه زنان، 6. شهرناز، 7. جهان بانويه، 8. خولة، 9. برّة، 10. سلافة، 11. غزالة، 12. سلامة، 13. حرار، 14. مريم، 15. فاطمة، 16. شهربان.

2. اختلافِ فراوانِ گزارش‏ها در مورد زمان اسارت.

زمان اسارت او نيز يكى ديگر از اشكالات است. برخى اسارت ايشان را در زمان عمر، دسته‌اي ديگر در زمان عثمان و برخى آن را در زمان خلافت حضرت على(ع) دانسته‏اند.[3] اصولاً كتبى مانند: «تاريخ الامم و الملوک» طبرى و «الكامل» ابن اثير كه به صورت سال‏شمار جنگ‏هاى مسلمانان با ايرانيان را تعقيب كرده و مسير فرار يزدگرد را به شهرهاى مختلف ايران نشان داده‏اند، و در آن از ذکر جزئيات حادثه نيز غافل نشده‌اند، در هيچ موردى اشاره به اسارت فرزندان او نکرده‌اند؛ با آنكه اين مسأله، بسيار مهم‏تر از حوادث جزئى است كه به آن‌ها اشاره شده است. اين نكته جعلى بودن گزارش اسارت دختران يزدگرد را تقويت مى‏كند.

3.وجود اختلافات فراوان در اصل و نَسَب شهربانو.

درباره نَسَب مادر امام سجاد(ع) نيز منابع متقدم تاريخى و روايى دچار اختلاف گشته‏اند: دسته‌اي وي را دختر يزگرد دانسته‌اند مانند: يعقوبى(متوفى281 ق)[4]، محمد بن حسن قمى‏[5]، كلينى (متوفى329 ق)،[6] محمد بن حسن صفار قمى (متوفى290 ق)،[7] شيخ صدوق (متوفى381 ق)[8] و شيخ مفيد (متوفى 413 ق)[9]، هرچند در نام او اتفاق­نظر ندارند. اين نَسَب تقريباً در ميان منابع متأخر به عنوان يك شهرت فراگير جاى خود را بازکرده است؛ به‌گونه‌ای كه ميدان اظهار وجود براى ديدگاه‏هاى مخالف نگذاشته است.[10[

و دسته‌اي ديگر نام‏هاى بزرگان ايرانى همچون: سبحان، سنجان، نوشجان و شيرويه را به‌عنوان پدر او ذكر كرده‏اند.[11[

در مقابل دو قول فوق، برخى از منابع متقدم و متأخر بدون هيچ‌گونه اشاره‌ به «بزرگ‌زاده» بودن وي ديدگاه‏هاى ديگرى مانند: اهل سيستان بودن، سِندى بودن، كابلى بودن او را متذكر شده‌اند.

و در آخر آن‌که بسيارى از منابع بدون ذكر محل اسارت او، تنها با عنوان «امّ ولد» (كنيز صاحب فرزند) از او ياد كرده‏اند.[12[

 4. برخى از نويسندگان متقدم همانند مسعودى، هنگام ذكر فرزندان يزدگرد سوم، دخترانى با نام‏هاى: ادرك، شاهين و مردآوند براى او ذكر مى‏كنند كه: اولاً با هيچ‏يك از نام‏هايى كه براى مادر امام سجاد(ع) گفته شده، هماهنگى ندارد. ثانياً خبرى از اسارت آن‌ها در نوشته‏هاى خود به ميان نمى‏آورد.[13}

 5. از مهم‏ترين اسناد تاريخى كه مى‏توان درباره مادر امام سجاد(ع) به آن استناد كرد، نامه‏هاى منصور به محمد بن عبدالله معروف به «نفس زكيه» است كه رهبرى مخالفان علوى و طالبى (اولاد ابوطالب) را در مدينه بر عهده داشت و هميشه ميان او و منصور نزاع و درگيرى بود. در يكى از اين نامه‏ها كه منصور قصد ردّ ادعاهاى محمد مبنى بر افتخار به نَسَب خود را دارد، چنين مى‏نگارد: «ما وُلِدَ فيكم بعد وفاة رسول الله(ص) افضل من على بن الحسين و هو لِاُم ولد».[14] يعنى: بعد از رحلت پيامبر خدا(ص)در ميان شما شخصيتى برتر از على بن‌حسين (امام سجاد(ع)) ظهور نكرده، درحالی‌که او فرزند ام ولد (كنيز داراى فرزند) بود. جالب آن است كه هيچ اعتراضى - نه از سوى محمد و نه از سوى ديگران - به اين فقره شنيده نمى‏شود كه على بن حسين(ع) فرزند كنيز نبود؛ بلكه فرزند شاهزاده‏اى ايرانى بود! درحالی‌که اگر اين داستان واقعيت داشت، حتماً محمد بن‌عبدالله براى پاسخ دادن، به آن استناد مى‏كرد. مجموعه اين قرينه‏ها ما را به اين نتيجه مى‏رساند كه دست جعل در ساختن مادرى ايرانى با اين اوصاف براى امام سجاد(ع) دخالت داشته و عمداً ديدگاه‏هاى ديگر درباره مادر آن حضرت(ع) - به‌ویژه ديدگاه‏هايى كه او را از كنيزكان بلاد ديگر همانند «سِند» مى‏داند - ناديده گرفته شده است. درحالی‌که تا قبل از اواخر قرن سوم بيشتر ناقلان، او را از كنيزان سِند يا كابل مى‏دانستند. [15]

در مورد مادر امام سجاد(ع) به گفته بسياري از مورخان، هنگام تولد امام از دنيا رفته است[16] و در مدينه دفن شدند.لذا بقعه‌ای که در شهرری بنام ايشان است متعلق به ايشان نيست .

بهترين کتابي که در اين زمينه مي‌تواند به شما کمک کند کتاب استاد «سيد جعفر شهيدي» به نام ، زندگانى على بن الحسين(ع) (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي،1374 ش، چاپ ششم) است که در صفحات نخستين اين کتاب با قلمي زيبا به بيان اين مسئله پرداخته است.

 

پی‌نوشت‌ها:

1.شهيدي، زندگانى على بن الحسين(ع)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي،1374 ش، چاپ ششم، ص 10 و 11.

2. ‏محمد هادى يوسفى غروي، مقاله «حول السيدة شهربانو»، مجله رسالة الحسين(ع)، سال اوّل، شماره دوّم، ربيع‏الاول 1412.

3. محمود افتخارزاده، شعوبيه ناسيوناليسم ايرانى، معارف اسلامي، قم،1376ه، ص324.4. احمد بن أبى يعقوب بن جعفر بن وهب واضح الكاتب العباسى المعروف باليعقوبى (م بعد 292)، تاريخ اليعقوبى، بيروت ، دار صادر، بى تا.، ج 2، ص 303.

5. حسن بن محمد بن حسن قمى، تاريخ قم، 1جلد، توس - تهران، چاپ، 1361ش، ص 195.

6. حسن بن محمد بن حسن قمى، تاريخ قم، 1جلد، توس - تهران، چاپ، 1361ش، ج 2، ص 369.

7. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار،دار احياء التراث العربي، بيروت، چاپ دوم، ج 46، ص9.

8.شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا،جهان ،تهران چاپ اول، 1378ق، ج 2، ص 128.

9. شيخ مفيد، الارشاد،ترجمه ساعدي ،اسلاميه، تهران چاپ اول، 1380ه،  ص 492.

10. جعفر شهيدي، زندگانى على ابن الحسين(ع)، ص 12.

11. محمد هادى يوسفى غروي، مقاله «حول السيدة شهربانو»، مجله رسالة الحسين(ع)، سال اوّل، شماره دوّم، ص 28.

12. محمود افتخارزاده، شعوبيه ناسيوناليسم ايرانى، معارف اسلامي، قم،1376ه، ص305.

13. مسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، چ دوم، ج1، ص314.

14. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار صادر - دار بيروت، ج 5، ص539.

15. محمد هادى يوسفى غروي، مقاله «حول السيدة شهربانو»، مجله رسالة الحسين(ع)، سال اوّل، شماره دوّم، ص 28.

16. مسعودي، اثبات الوصيه، منشورات الرضي، قم، ص145.

آيا زرتشت، پيامبر الهي بوده است؟
هرچند درباره شخصيت و تاريخ زندگي زرتشت اختلاف روايات زياد است و ابهامات و نقاط تاريک دراین‌باره فراوان است و برخي ايشان را پيامبر نمی‌دانند، اما درمجموع ...

آيا زرتشت، پيامبر الهي بوده است؟

هرچند درباره شخصيت و تاريخ زندگي زرتشت اختلاف روايات زياد است و ابهامات و نقاط تاريک دراین‌باره فراوان است و برخي ايشان را پيامبر نمی‌دانند، اما درمجموع بنابر نظر مشهور ايشان پيامبري از پيامبران الهي بوده است که آئين ايشان بعدها دچار تحريف شده است.

در قران نامي از زرتشت و پيامبري او برده نشده است و فقط یک‌بار لفظ «مجوس» در قرآن آمده است. برخي احتمال داده‌اند منظور از مجوس همان پيروان زرتشت است و در قرآن آن‌ها را در کنار اهل کتاب و پيروان اديان ديگر قرار داده و مي‎فرمايد: «ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئين و النصاري و المجوس و الذين اشرکوا ان الله يفصل بينهم يوم القيامه: آنان که ايمان آوردند و آنان که يهودي شدند و صابئین و نصاري و مجوس و آنان که شرک ورزيده‎اند، خداوند روز قيامت ميان آنان حکم مي‎کند.» (1)

مرحوم علامه طباطبايي در ذيل آيه شريفه می‌فرماید: «مراد از مجوس، قوم معروفى هستند كه به زرتشت گرویده‌اند. اين لفظ در قرآن یک‌بار به‌کاررفته است. در قرآن مجوس در صف و در رديف اهل كتاب، يعنى يهود و نصارا و در برابر مشركان قرارگرفته‌اند. بنابراين، از اين آيه استفاده می‌شود كه زرتشتی‌ها، پيروان پيامبر الهي بودند؛ امّا همانند ساير اديان، دين آن‌ها منسوخ و كتاب آسماني آن‌ها تحريف شد. (2)

به چند روایت ديگر که نشان می‌دهد زرتشت پيامبر بوده است اشاره می‌کنیم:

- در برخي روايات می‌خوانیم: مشركان مكه از پيامبر (ص) تقاضا كردند از آن‌ها جزيه بگيرد و اجازه بت‌پرستی به آن‌ها بدهد. پيامبر فرمود: من جز از اهل كتاب جزيه نمی‌گیرم. آن‌ها در پاسخ گفتند: چگونه چنين می‌گویی، درحالی‌که از مجوس منطقه هجر، جزيه گرفته‌ای؟ پيامبر فرمود: مجوس، پيامبر و كتاب آسماني داشتند، پيامبرشان را به قتل رساندند و كتاب او را آتش زدند. (3)

- اصبغ بن نباته می‌گوید: وقتي علي (ع) بر فراز منبر فرمود: از من سؤال كنيد، پيش از آن‌که مرا نيابيد. اشعث بن قيس (منافق معروف) برخاست و گفت: اي امير مؤمنان! چگونه از مجوس جزيه گرفته می‌شود، درحالی‌که كتاب آسماني بر آن‌ها نازل نشده و پيامبري نداشته‌اند؟ فرمود: خداوند كتابي بر آن‌ها نازل كرد و پيامبري مبعوث نمود.

- بر اساس روايتي از امام زین‌العابدین (ع) پيامبر فرمود: با مجوسی‌ها طبق سنت اهل كتاب رفتار نماييد. (4)

 

پی‌نوشت‌ها:

1. حج (22)، آيه 17.

2. الميزان، ترجمه فارسي، ج 14، ص 532 ـ 537، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين، قم، 1374 ش ‏(با تلخيص).

3. مرحوم کليني، کافي، ج 7، ص 207، دار الحديث، قم، 1429 ق.

4. ناصر مكارم شيرازي و جمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، ج 14، ص 45 ـ 46، دار الكتب الإسلامية، تهران، ‏1374 ش‏.

چرا هیچ‌گاه به قضيه غدیرخم اشاره‌ای نکرد؟
براي تحليل درست رفتار هر فردي، بايد شرايطي را که در آن به سر می‌برد، به‌درستی بشناسيم. مثلاً وقتي شما می‌بینید که دوستتان معامله‌ای انجام داده، بدون هيچ ...

اگر حضرت علي امام بود، پس چرا هیچ‌گاه برای امامتش تبلیغ نکرد؟ چرا هیچ‌گاه به قضيه غدیرخم اشاره‌ای نکرد؟

براي تحليل درست رفتار هر فردي، بايد شرايطي را که در آن به سر می‌برد، به‌درستی بشناسيم. مثلاً وقتي شما می‌بینید که دوستتان معامله‌ای انجام داده، بدون هيچ اطلاع قبلي نمی‌توانید دربارۀ اين معامله نظر بدهيد که مثلاً آيا درست بوده يا نه؟ ابتدا بايد ببينيد انگيزۀ او از معامله چه بوده. آيا ناچار بوده يا از سر اختيار اين معامله را انجام داده؟ چه گزینه‌های ديگري پيشِ روي او بوده؟ و اگر اين معامله را انجام نمی‌داد چه می‌شد؟ با توجه به پاسخ اين سؤالات است که می‌توانید نظر بدهيد. شخصیت‌های تاريخي نيز همين گونه¬اند. شناخت رفتار آنان و تحليل آنچه از آنان سرزده، نبايد در خلأ و بدون توجه به شرايط اجتماعي و سياسي و فرهنگي و ديگر عوامل مؤثر صورت بگيرد. اساساً بخش مهمی از مطالعات تاريخي، با اين هدف صورت می‌گیرد که همين شرايط و عوامل شناسايي شوند تا درنتیجه، درک و تحليل درست‌تری نسبت به وقايع به دست آيد.

اينک ما به مطالعۀ رفتارهاي مردي می‌پردازیم که از برجسته‌ترین و سرشناس‌ترین شخصیت‌های روزگار خويش بوده است. مردي که پيش از ديگران به رسول خدا (صلی‌الله عليه و آله) ايمان آورده بود و در مراحل مختلف دعوت اسلام، نقشي چشمگير داشت. رفتار او در زمان حيات پيامبر بسيار اثرگذار بود. بعد از رحلت رسول خدا (صلی‌الله عليه و آله) نيز همچنان از برجسته‌ترین افراد بود. از جهت سياسي، بيش از هر کس ديگري در مظانّ خلافت بود؛ چنان‌که در سقيفۀ بني ساعده نيز نام او به‌عنوان جانشين رسول خدا (صلی‌الله عليه و آله) پيش از ديگران برده شد و دقيقاً به همين دليل بود که خليفۀ اوّل بعد از پايان کار سقيفه، اصرار داشت از او نيز بيعت بگيرد. از جهت مذهبي، به سبب سابقۀ طولاني در اسلام و نزديکي و خویشاوندی‌اش با رسول خدا، رفتارش موردتوجه بود و بسياري از صحابه و تابعين، براي شناخت سيرۀ پيامبر، به او رجوع می‌کردند. بی‌شک، رفتارهاي چنين مردي را نمی‌توان به‌صورت یک‌بعدی و تنها با تکیه‌بر يکي دو گزارش تاريخي تحليل کرد.

موضوعي که شما به آن اشاره کرديد (امامت)، مهم‌ترین مسئلۀ اختلافي ميان مسلمانان بوده و همين مسئله باعث انشقاقات بسياري در ميان مسلمانان شده است. ساده‌انگارانه است اگر بخواهيم اين موضوع را در يک نوشتۀ کوتاه بررسي و تحليل کنيم.

بااین‌حال، براي این‌که سؤال شما را بی‌پاسخ نگذاشته باشيم، فقط به بيان چند نکته به‌عنوان چند سرنخ، بسنده می‌کنیم.

نکتۀ اوّل: اين درست نيست که بگوييم امیرالمؤمنین علي (ع) هیچ‌گاه تبليغ امامت نکرد. ايشان با توجه به شرايط سياسي و اجتماعي روزگار خويش سخن می‌گفت. زندگي ايشان پس از رسول خدا (ص) در سال‌های يازدهم تا چهلم هجري، دقيقاً در دوره‌ای گذشت که نهال اسلام نوپا بود. در آن سال‌ها تمام همت اصحاب صادق رسول خدا بر اين بود که اصل اسلام حفظ شود و حتی‌المقدور گسترش يابد. به نظر شما با تازه‌مسلمانانی که بسياري از آنان هنوز نمازخواندن را ياد نگرفته بودند و اصل توحيد برايشان جا نيفتاده بود، آيا می‌توان به‌سادگی دربارۀ مسئلۀ امامت سخن گفت؟!

نکتۀ دوم: با مراجعه کلمات و خطبه‌هایی که از امیرالمؤمنین علي (ع) به دست ما رسيده، به موارد متعددي برخورد می‌کنیم که مستقيم یا غیرمستقیم دربارۀ امامت سخن گفته و شرايط امام را بيان فرموده است. در برخي موارد، ايشان صراحتاً از شايستگي اهل‌بیت براي رهبري و قيادت سخن گفته است. ازجمله در خطبۀ 154 نهج‌البلاغه، می‌فرماید: «... داعٍ دعا و راعٍ رعي. فاستجيبوا للدّاعي و اتبعوا الراعي»… يعني: «دعوت‌کنندۀ حق (يعني رسول خدا ص) دعوت خويش را به پايان رسانيد و رهبر امامت به سرپرستي قيام کرد. پس دعوت‌کنندۀ حق را پاسخ دهيد و از رهبرتان اطاعت کنيد»؛ و سپس به گلايه از اوضاع بعد از رحلت رسول خدا می‌پردازد که گروهي در درياي فتنه‌ها فرورفتند. سپس به معرفی اهل‌بیت به‌عنوان افراد شايستۀ پيروي می‌پردازد و می‌فرماید: «…نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب؛ و لا تؤتي البيوت الا من ابوابها فمن اتاها من غير ابوابها سمي سارقاً…». يعني: «ما اهل‌بیت پيامبر همچون پيراهن تن او و ياران راستين او و خزانه‌داران علوم و معارف وحي و درهاي ورود به آن معارف هستيم؛ و براي ورود به خانه‌ها جز از در آن‌ها نمی‌توان وارد شد و هر کس که از غير در وارد شود، دزد ناميده می‌شود». در ادامۀ همين خطبه نيز امام مطالبي را دربارۀ شروط امام مطرح می‌فرماید و این‌که امام بايد راست‌گو و خردمند باشد، به فکر آخرت باشد، دورانديش، عالم و اهل عمل باشد.

نکتۀ شايان توجه در اين خطبه و خطبه‌های ديگري که اميرالمؤمنين علي (ع) دربارۀ امام و امامت سخن گفته، اين است که در بسياري از اين سخنان، تعبير «امام» را به کار نبرده؛ ولي آشکارا دربارۀ پيشوايي و رهبري امّت سخن گفته است و به‌صورت مستقيم يا غیرمستقیم، از اهل‌بیت به صوت کلي و از خودش به‌صورت خاص، به‌عنوان فردي یادکرده که شايستگي اين جايگاه را دارد. براي نمونه، به خطبۀ 131 بنگريد: «…اللهم اني اوّلُ من أنابَ و سمع وأجابَ…». آن حضرت در اين عبارات برخي شایستگی‌های خود را گوشزد فرموده و سپس به بيان اوصاف امام پرداخته و ضوابطي را ذکر کرده که درواقع، بر خود ايشان تطبيق می‌شود و منظور ايشان اين بوده که به‌صورت غیرمستقیم امامت خود را تبيين فرمايد. چنان‌که در خطبۀ 173 نهج‌البلاغه نيز می‌فرماید: «إن احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بأمر الله…» و آشکارا از شروطي براي امامت سخن گفته که خودش مصداق آن است.

نکتۀ سوم: امام علي (ع) بعد از وقايع سقيفه، با این‌که با نتيجۀ آن مخالف بود و ابتدا نيز بيعت نکرد، سرانجام در شرايطي قرار گرفت که می‌دید این‌گونه اختلافات باعث ارتداد تازه‌مسلمانان می‌شود و نهال نوپاي اسلام در معرض خطر نابودي قرار می‌گیرد. پس بيعت کرد و سکوت کرد.

در سال يازدهم و در نخستين روزهاي پس از رحلت رسول خدا (صلی‌الله عليه و آله)، جامعۀ نوپاي اسلامي، از جهاتي آسيب‌پذير بود و از جهاتي در شرايط بهتري به سر مي‌برد. آسيب‌پذيري جامعۀ اسلامي، ازاین‌جهت بود که بسياري از قبايل جزیرة‌العرب، از سر ناچاري مسلمان شده بودند و در فقدان پيامبر، زمينه را براي بازگشت از اسلام بسيار فراهم مي‌ديدند. حتي تعداد بسياري از مردم مکّه که عمدتاً از قريش و قبايل وابسته به قريش بودند و پيامبر را به‌خوبی مي‌شناختند، به‌محض شنيدن خبر رحلت پيامبر خدا (ص) تصميم به بازگشت از اسلام گرفتند؛ ولي بعد تصميم گرفتند که صبر کنند تا ببينند اوضاع چگونه خواهد بود!

از سوي ديگر، منافقان مدينه و اطراف مدينه نيز گوش‌به‌زنگ بودند تا از جاي خالي پيامبر، براي از بين بردن دستاوردهاي ايشان استفاده کنند. خطر حملۀ سپاه روم نيز بسيار جدی بود؛ چنان‌که نخستين اقدام ابوبکر به‌عنوان خليفه، راهي کردن سپاه اسامة بن زيد بود. افزون بر اين‌ها، سر برآوردن مدّعيان دروغين پيامبري و ارتداد برخي از قبايل جزیرة‌العرب نيز مزيد بر علّت بود و در چنان شرايطي، ممکن بود نهال نوپاي اسلام از بيخ و بن برکنده شود. حال‌وروز اميرالمؤمنين علي (ع)، همانند حال‌وروز هارون برادر حضرت موسي (علیهماالسلام) بود که وقتي در غياب برادر، انحراف گروهي از بنی‌اسرائیل به گوساله‌پرستي را مشاهده کرد، ابتدا آنان را نصيحت کرد؛ ولي آنان گوش نکردند و او را تهديد به قتل کردند و هارون نيز براي پيش‌گيري از تفرقه و براي عمل به سفارش حضرت موسي که خواستار حفظ وحدت ميان مردم شده بود، صبر پيشه کرد. (1) و البته اين صبر براي او بسيار سخت بود؛ چنان¬که فرمود: «وَ اَغْضَيْتُ عَلَي الْقَدْيَ وَشَربْتُ عَلَي الشَّجي وَ صَبَرْتُ عَلي اَخْذِ الْكَظَم وَعَلَي اَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمْ؛ خار در چشمم بود و چشم‌ها را بر هم‌نهادم، استخوان در گلويم گیرکرده بود و نوشيدم، گلويم فشرده مي‌شد و تلخ‌تر از حنظل در كامم ريخته بود و صبر كردم». (2) پس آن حضرت می‌دید كه قيام در اين شرايط به زيان اسلام است نه به نفع آن. پس سکوت کرد و او خود تصريح می‌کند كه سكوت من حساب‌شده بود؛ من از دو راه، آن را كه به مصلحت نزدیک‌تر بود انتخاب كردم. (3) اين حالت سکوت نسبي تا پايان دوران خلافت عثمان ادامه داشت. اميرالمؤمنين علي (ع) در اين دوران، بااحتیاط و تنها در مواردي خاص (مانند گفتگو برخي از دوستان نزديکش)، دربارۀ امامت سخن می‌گفت تا مبادا باعث اختلاف شود؛ ولي در دوراني که خود به خلافت رسيده بود و به‌ویژه در برابر شبهه افکتی‌های معاويه، مطالب بسياري را دربارۀ امامت مطرح فرمود که در جای‌جای نهج‌البلاغه به چشم می‌خورد.

نکتۀ چهارم: اين هم که نوشتيد اميرالمؤمنين به خطبۀ غدير استناد نکرد، سخن درستي نيست. آن حضرت در موارد متعددی ماجراي غدير را گوشزد فرموده و بدان استناد کرده است. ازجمله در زمان حضورشان در کوفه، در ماجراي معروف به حديث رکبان. طبق نقل ابن اثير، هنگامی‌که حضرت على (علیه‌السلام) از قصر (دارالاماره) خارج مي-شد، گروهي سوارۀ شمشير به دست از راه رسيدند و این‌گونه به آن حضرت سلام کردند: «السلام عليك يا امیرالمؤمنین، السلام عليك يا مولانا و رحمة الله و بركاته». امام از حاضران پرسيد: «از اصحاب پيامبر خدا چه کسي اینجا حاضر است؟». دوازده نفر، ازجمله قيس بن ثابت بن شماس، هاشم بن عتبه و حبيب بن بديل بن ورقاء خزاعي برخاستند و شهادت دادند که از رسول خدا شنیده‌اند که می‌فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه‏». (4).

تعبير «مولانا» آشکارا يادآور ماجراي غدير بود و چون بسياري از مسلمانان در اين روزگار (بين سال‌های 36 تا 40 هجري که علي علیه‌السلام در کوفه مستقر بودند)، در ماجراي غدير حضور نداشتند، امام می‌خواست ديگران اين ماجرا را از زبان اصحاب رسول خدا بشنوند. جالب است که طبق نقل‌های کامل‌تر اين حديث، دو تن از صحابه که حاضر نشدند شهادت بدهند و پيري و فراموشي را بهانه کردند، دچار نفرين امام شدند و بعدها پشيمان گشتند. (5) در تاريخ نمونه‌های ديگري نيز از استناد امام علي (ع) به غدير گزارش‌شده است که اينک مجال بررسي آن‌ها نيست. يکي از آن‌ها حديث معروف به انشاد است که در ميان اعضاي شوراي شش‌نفرۀ انتخاب خليفه بعد از درگشت خليفۀ دوم مطرح فرمود. (6)

پی‌نوشت‌ها:

1. ر.ک: آيات 83 تا 96 سورۀ مبارک طه و آيات 148 تا 151 سورۀ آل‌عمران.

2. نهج‏البلاغه، خطبۀ 26.

3. نهج‏البلاغه، خطبۀ 3.

4. ابن اثیر، اسد الغابة، ج 1، ص 441.

5. ر.ک: امینی، الغدير، ج 1، ص 190 ـ 193.

6. براي نمونه، ر.ک: کليني، الکافي، ج 8، ص 18 و 25 و 27؛ صدوق، الخصال، ج 2، ص 549؛ طبرسي، الاحتجاج، ج 1، ص 184 و 307.

دليل کناري گيري ابراهيم بن مالک اشتر نخعي از قيام مختار چه بود؟
ابراهيم بن مالک، شجاع و قهرمان و دوستدار اهل‌بیت (ع) و فردي که در پيروزي مختار، نقش بی‌بدیلی را دارا بود، قطعاً اگر او نبود، مختار به چنين موفقيت­هایي دست ...

به نام خدا و با سلام و خسته نباشيد خدمت شما عزيزان

دليل کناري گيري ابراهيم بن مالک اشتر نخعي از قيام مختار در سال 67 هجري قمري چه بود؟

يا عدم پيروي از مختار، درصورتی‌که مختار 4 ماه توسط زبيريان محاصره بود و ابراهيم به وي اعتنايي نکرد؟

ابراهيم بن مالک، شجاع و قهرمان و دوستدار اهل‌بیت (ع) و فردي که در پيروزي مختار، نقش بی‌بدیلی را دارا بود، قطعاً اگر او نبود، مختار به چنين موفقيت­هایي دست نمی‌یافت. او همواره در کنار مختار بود که کارهاي بسيار سنگين به عهده او بود. وي بود که در جنگ با سپاهيان يزيدیان پيروزي بزرگ را به دست آورد و ابن زياد را به قتل رساند.

علت نيامدن او به کمک مختار، دقیقاً مشخص نيست. قهرا به جهت ترس يا هوا و هوس يا حسادت نبوده. شايد او تصور کرده که اگر براي حمايت از مختار به کوفه برود، حمايت او در پيروزي مختار اثري ندارد و وي و يارانش که شيعه و هوادار اهل‌بیت بودند نيز کشته می‌شدند که اين کار پسنديده نبود، يا به اين دليل که می‌دانست اگر موصل را رها کند، امويان آنجا را تصرف می‌کنند و عرصه را بر طرفداران مختار تنگ و حکومت مختار را با مشکل جدي مواجه خواهند کرد، لذا پس از پايان کار مختار با مصعب بن زبير بيعت می‌کند به اميد این‌که بتوانند بني­اميه و يزيديان را شکست بدهند که هدف اصلي مختار بود، البته موفق نشدند و خود نيز نهایتاً کشته شد. بنابراين ما که آگاهی دقيقي از جريان نداريم، نمی‌توانیم درباره وي به بدي يا خيانت ياد کنيم. مخصوصاً که بزرگان ما، مانند علامه سيد محسن امين، علامه مجلسي و... به عظمت از وي یادکرده و اشکالي بر او وارد نکرده‌اند. در اینجا به ديدگاه برخي علماي شيعه و سني، درباره وي اشاره می‌شود:

1. علامه سيد محسن امين: ابراهيم، مردي شجاع، سلحشور و باشهامت بود. او رئيس و مدافع قبیله‌اش بوده او طبعي والا و همتي بلند داشت و حامي حق و حقيقت بود. او داراي زباني فصيح و شاعري شیرین‌زبان و هوادار و دوستدار اهل‌بیت بود. ابراهيم همانند پدرش داراي همه اين ویژگی‌ها بود و چنين فرزندي بايد شبيه پدرش باشد. (۱)

2. علامه مجلسي از قول ابن نما، (فقيه بزرگ شيعه) می‌گوید: ابراهيم (رحمة الله عليه) مظهر شجاعت، مقاومت و سلحشوري قاطع بود. او محب و دوستدار اهل‌بیت پيامبر و پرچم‌دار و دلباخته آنان بود. (۲)

 3. محمد حرزالدين: ابراهيم اشتر فردي شجاع و يکّه تاز ميدان نبرد و دوستدار اهل‌بیت بود. او در شيعه بودنش محکم و مطمئن بود؛ و نه‌تنها ازلحاظ اخلاقيات شبيه پدرش بود، بلکه صورت و هيکل ظاهرش نيز همانند پدرش مالک اشتر بود. (۳)

4. ذهبي از عالمان اهل سنّت: ابراهيم همانند پدرش از قهرمانان و بزرگان بود. او شيعه فاضلي بود. (۴)

5 ابن جوزي از عالمان اهل سنّت: ابراهيم بن اشتر داراي صدايي پرهیبت، گيرا و پرجذبه بود. (۵)

6. بلاذري از عالمان اهل سنّت: ابراهيم درحالی‌که جواني نوسال بود، شجاع نيز بود. (۶)

علامه مجلسي، درباره وي سخنان عجيبي دارد و وي را انساني می‌داند که هر گز از راه حق منحرف نشد و وي درباره او چنين می‌گوید: ابراهيم شخصي نبود که در دين خودش شک کند. او در اعتقادش گمراه نشد و هیچ‌گاه يقينش را از دست نداد. او در انتقام گرفتن از خون امام حسين علیه‌السلام مشارکت کرد. (7)

پی‌نوشت‌ها:

۱. امین، سید محسن، اعيان الشيعه، ج 2، ص 36.

۲. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 45، ص 366.

۳. حرزالدين، محمد، مراقد المعارف، ج 1، ص 36.

۴. ذهبي، سيراعلام النبلاء، ج 5، ص 81.

۵. ابن جوزي، المنتظم في تاريخ الامم و الملوک، ج 6، ص 52.

6. بلاذري، انساب الاشراف، ج 5، ص 224.

7. مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 349.

چرا معصومين اجازه می‌دادند کسي دستشان را ببوسد؟
در روايات، به موارد متعدّدي برمي‌خوريم که شخصي دست پيامبر (صلی‌الله عليه و آله) يا يکي از ائمّه (عليهم‌السلام) را بوسيده است. براي نمونه، در ضمن روايتي که از...

چرا معصومين اجازه می‌دادند کسي دستشان را ببوسد؟

در روايات، به موارد متعدّدي برمي‌خوريم که شخصي دست پيامبر (صلی‌الله عليه و آله) يا يکي از ائمّه (عليهم‌السلام) را بوسيده است. براي نمونه، در ضمن روايتي که از عبدالله بن عمر نقل‌شده، آمده است: «[من و همراهانم که از جنگ گريخته بوديم] نزد رسول خدا (ص) رفتيم و دستش را بوسيديم…». (1)

در روايتي ديگر، احمد بن عبدالله بن حارثۀ کرخي مي‌گويد: «…پس از مناسک حج، خدمت امام رضا (عليه‌السلام) رسيدم. آن حضرت پيش من آمد درحالي‌که پيراهني گلگون به تن داشت. به ايشان سلام کردم و دستش را بوسيدم و سؤالاتي از ايشان پرسيدم…». (2)

فيض بن مختار نيز در ضمن حديثى طولانى كه دربارۀ امامت امام موسي کاظم (عليه‌السلام) است، به اينجا مي‌رسد كه مي‌گويد: امام صادق (عليه‌السلام) [با اشاره به فرزندش موسي (ع)] به من فرمود: «اين است همان صاحب‌اختيار تو كه دربارۀ او پرسيدى. نزد او برو و به حقّش اعتراف كن». من برخاستم و بر سر و دستش بوسه دادم و به درگاه خداى عزوجل براى او دعا كردم. امام صادق (عليه‌السلام) فرمود: «آگاه باش كه خدا اظهار اين مطلب را به كسى پيش از تو، به ما اجازه نفرموده است…». (3)

اساساً بوسيدن دست پيامبر و يا امام، يکي از راه‌هاي متعارف براي اظهار ادب و تواضع نزد ايشان بوده است. در حديثي از امام صادق (عليه‌السلام) آمده است: «لايقبَّلُ رأسُ أحدٍ و لا يدُه إلا [يدُ] رسول الله أو من اريد به رسول‌الله». (4) يعني: «سر و دست کسي را نبايد بوسيد، مگر رسول خدا و يا کسي که از او رسول خدا اراده شود»؛ و منظور از «کسي که از او رسول خدا اراده شود»، امام معصوم است که جانشين رسول خدا (ص) شمرده مي‌شود؛ ولي ممکن است شامل حال سادات جليل‌القدر هم بشود که بسياري از مردم به‌عنوان ذريۀ رسول خدا به آنان احترام مي‌گذارند.

نکتۀ شايان توجه، اين‌که: «بوسيدن دست» يکي از راه‌هايي است که در بسياري از جوامع، براي اداي احترام یا به‌قصد تبرک به بزرگ‌ترها و مخصوصاً پدر و مادر و شخصيت‌هاي بزرگ مذهبي به‌کاررفته و مي‌رود. شناخت اين رفتار، بايد با توجه به فرهنگ و آداب‌ورسوم هر جامعه و ملّتي صورت بگيرد و ممکن است وضعيت از جامعه‌اي به جامعۀ ديگر، يا حتي از زماني به زمان ديگر، متفاوت باشد. براي مثال، امروزه در برخي از مناطق ايران، مردان هنگام ملاقات و احوال‌پرسي، شانه‌هاي يکديگر را مي‌بوسند؛ و در بسياري ديگر از مناطق، گونه‌هاي يکديگر را مي‌بوسند. بار ارزشي هر يک از اين دو رفتار، به آداب‌ورسوم هر منطقه بستگي دارد. اين در حالي است که در متون ديني توصيه‌شده است که مؤمنان هنگام ملاقات با يکديگر، پيشاني يکديگر را ببوسند که محل سجده براي خدا است. (5) مي‌توان گفت که بوسيدن پيشاني، نمادي از بزرگداشت مقام بندگي و عبوديت است.

بوسيدن دست، بيشتر به معناي تعظيم و تکريم است؛ چنانچه طبق نقلي، رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله) دست فردي را که براي روزي حلال تلاش مي‌کرد، بوسيد. انس بن مالک مي‌گويد: هنگامي‌که رسول خدا (ص) از جنگ تبوک بازگشت، سَعد انصارى به پيشواز وى آمد. پيامبر پس‌ازآن كه دست او را فشرد، به وى فرمود: «به چه سبب دستانت اين‌گونه سخت و زبر شده است؟». گفت: «اى رسول خدا! بيل مي‌زنم و طناب می‌کشم و خرج زندگي خانواده‌ام مي‌کنم». پس رسول خدا (ص) دست وى را بوسيد و فرمود: «اين، دستى است كه هرگز آتش به آن نمی‌رسد». (7)

 

پي‌نوشت‌ها:

1. ميزان الحکمة، حديث 16287 (به نقل از سنن ابي داود، حديث 5223). اين روايت در منابع ديگري مانند سنن ابن ماجه و سنن ترمذي نيز نقل‌شده است.

2. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 49، ص 43.

3. اصول کافي، ج 1، ص 309؛ ترجمۀ مصطفوي، ج 2، ص 84.

4. ميزان الحکمة، حديث 16287 (به نقل از الکافي، ج 2، ص 185).

5. ر.ک: ميزان الحکمة، باب التقبيل، حديث 16285 از امام صادق (عليه‌السلام).

6. اُسد الغابة، ابن اثير، ج ۲، ص ۲۶۹؛ تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، ج ‏۷، ص ۳۵۳.

امام حسن با توجه به فاسد بودن معاويه چرا همچون امام حسين قيام نکردند؟
پاسخ اين سؤال، درگرو شناختن شرايط سياسي و اجتماعي آن روزگار و نيز روحيات و ويژگي‌هاي رفتاري معاويه است. اساساً تفاوت‌هاي آشکار معاويه و يزيد از يک‌سو و تفاوت...

به نام خدا سلام بنده يک جوان شيعه هستم و قبول دارم که حسيني نيستم ولي ادعاي حسيني بودن را يدک می‌کشم به همين جهت در گفتگوهاي مذهبي با اطرافيان برخي از سؤالات مطرح می‌شود که حقير قادر به پاسخ‌گویی نيستم تا به‌طور اتفاقي با اين سايت آشنا شدم و ضمن تشکر، بنده سؤال اين دوستمان در رابطه با حقانيت امام حسين ع و جواب حضرت‌عالی را مطالعه کردم سؤالم من اين است امام حسن ع با توجه به فاسد بودن معاويه چرا همچون امام حسين قيام نکردند و بیعت را پذيرفتند؟

پاسخ اين سؤال، درگرو شناختن شرايط سياسي و اجتماعي آن روزگار و نيز روحيات و ويژگي‌هاي رفتاري معاويه است. اساساً تفاوت‌هاي آشکار معاويه و يزيد از يک‌سو و تفاوت شرايط زماني دوران امام حسن با امام حسين (عليهماالسلام) از سوي ديگر، باعث شد که رفتار اجتماعي و سياسي اين دو امام، متفاوت باشند؛ هرچند هر دو، بر اساس يک مبنا و با يک معيار عمل مي‌کردند.

امام حسن (عليه‌السلام) از يک‌سو، به دليل کوتاهي همراهان ويارانش، نيروي کافي براي نبرد با معاويه را ازدست‌داده بود.

نيرنگ‌باز بودن معاويه و نفاق او، هنوز براي بسياري از مسلمانان روشن نشده بود و درنتيجه، نامشروع بودن حکومت او نيز به‌سادگي براي عموم مردم قابل‌اثبات نبود...

آنگاه‌که امام علي به شهادت رسيد و مردم با امام حسن (ع) بيعت کردند و حضرت حکومت را در دست گرفت، مردم آمادگى روحى براى مبارزه‌اي سخت و طولانى با معاويه را نداشتند، به چند دليل:

۱- جنگ‌هاي قبلى (صفين، نهروان و جمل)، مردم عراق را خسته کرده بود.

۲- حيله‌گري و تزوير معاويه از يک‌سو و سست‌عنصري بسيارى از مردم از ديگر سو، باعث شده بود که عزم و ارادۀ جدي در مردم از ميان برود و آنان ديگر حالت تسليم در برابر امام خود نداشتند.

۳- خطرات بيرونى، جامعۀ اسلامى آن زمان را تهديد مي‌کرد. احتمال حملۀ قریب‌الوقوع روم که اگر رخ مي‌داد، اساس جامعۀ اسلامي را هدف مي‌گرفت و نهال نوپاي اسلام را تهديد مي‌کرد. درگيري‌هاي داخلى مسلمانان در طي ماجراي عثمان و سه نبرد حمل و صفين و نهروان نيز باعث تضعيف مسلمانان شده بود و روميان را براى حمله به مسلمانان برمي‌انگيخت.

۴- تعداد شيعيان واقعي کم بود و شرايط به‌گونه‌اي بود که احتمال داشت با ادامۀ نبرد، همان تعداد اندک باقي‌مانده نيز کشته شوند. لذا امام حسن، يکي از وظايف خود را حفظ جان شيعيان باقي‌مانده مي¬دانست و اين کار، درگرو پرهيز از ادامۀ جنگ بود؛ کما اين¬که در متن صلح‌نامۀ نيز کوشيد امنيت شيعيان را تأمين کند.

۵- معاويه مردي ظاهر الصلاح بود و در انظار عمومي، کاري نمی‌کرد که بی‌دینی‌اش برملا شود. او خود را «خال المؤمنين» و «کاتب وحي» معرفی می‌کرد و در چشم بسياري از مردم موجه بود؛ چنان‌که درنبرد صفين به‌سادگي توانست با برافراشتن قرآن و سردادن شعار حکميت، بسياري از لشکريان امام علي را از ياري وي منصرف کند. معاويه بااينکه فاسد و فاسق بود، امّا مي‌دانست اگر بخواهد حکومتش دوام داشته باشد، بايد شئون اسلامى را در ظاهر رعايت کند. او در اين امر به حدّى متظاهر بود که بسيارى از مردم حتّى برخى از زاهدان لشکر امام على (ع) مردد مي‌شدند که آيا حق با على است يا با معاويه! او در عقل معاش و امور دنيايي و مکر و حيله سرآمد همگان بود. (1) ازاين‌رو، امام حسن (عليه‌السلام) با بستن پيمان آتش‌بس و گنجاندن برخي مطالب در متن صلح‌نامه، درصدد روشن کردن حيله‌گري‌هاي معاويه و شناساندن چهره واقعي وي به مردم ناآگاه و سطحي‌نگر برآمد. ازاين‌رو، قاطعانه مي­توان گفت که صلح امام حسن، زمينه‌ساز قيام امام حسين (عليه‌السلام) بود.

البته اين‌همه، بدين معنا نيست که امام از همان آغاز، مسير صلح را پيموده باشد. ايشان تا جايي که حکمت و مصلحت اقتضا مي‌کرد، براي رويارويي با معاويه کوشيد و اقدامات بسياري نيز براي مبارزه انجام داد. نخست اينکه پس از شهادت پدرش حضرت على (ع)، منبر رفت و بعد از حمد و ثناى الهى و درود و صلوات بر حدّ بزرگوار خود حضرت خاتم الأنبيا و تمجید و تعريف از پدر مظلومش و معرفي خود و خاندان رسالت، مردم با او بيعت نمودند. از فرداى آن روز امام، کارگزاران و حکّام خود را در ولايات منصوب نمود. جاسوسى را که از طرف معاويه وارد کوفه شده بود، دستگير کردند و گردن زدند و به ابن عباس، حاکم خود در بصره نوشت: جاسوس ديگرى را که از طرف معاويه وارد بصره شده است، بگير و گردن بزن.

به دنبال آن نامه‌اي با لحن تند به معاويه نوشت که: جاسوس مي‌فرستي و مکر و حيله‌ها مي‌کني؟! از قرار معلوم گويا قصد جنگ دارى! اگر چنين است، من آماده‌ام.(2) معاويه، جواب نامه را نوشت و براى حضرت فرستاد.

مکاتبه بين حضرت و معاويه ادامه داشت تا به حضرت خبر دادند معاويه لشکر فراوانى آماده کرده و به عراق گسيل داشته است. از طرفى معاويه با منافقان و خارجيان که داخل لشکر حضرت امام حسن بودند و از ترس حضرت على (ع) جرئت اظهار مخالفت نداشتند، به‌وسيله جاسوسان خود تماس گرفت که: اگر حسن بن على (ع) را بکشيد، به هرکدام دويست هزار درهم خواهم داد و يکى از دخترانم را به ازدواج قاتل درخواهم آورد. (3)

امام مجتبى پس از اطلاع، منبر رفت و مردم را براى مقابله با معاويه ترغيب کرد. ابتدا با سردى مواجه شد، ولى بالاخره گروه زيادى را جمع کرد و از کوفه بيرون رفتند و در نخيله پس از تقسيم و گروه‌بندي لشکر، عده‌اى را براى مقابله با لشکر معاويه فرستاد، امّا طولى نکشيد که خبر آوردند فلان فرمانده و فلانى به معاويه پيوسته و شيرازه لشکر متلاشي‌شده است. حتى به حضرت خبر دادند گروهى از فرماندهان به معاويه پيام داد‌ه‌اند: در صورت تمايل، حسن بن على را دست‌بسته تحويل شما خواهيم کرد. امام مجتبي (ع) ضمن خطبه‌ای خطاب به لشکريانش فرمود:

«ويلکم! والله إنّ معاوية لايفي لأحدٍ منکم بما ضمنه في قتلي و إني أظن إن وضعتُ يدي في يده فاسلمه لم يترکني ادين بدين جدي ...؛ (4) واي بر شما! سوگند به خدا‍! معاويه به وعده‌هایی که براي کشتن من به شما داده است عمل نمی‌کند و اگر من تسليم او گردم باز اجازه نمي‌دهد بر اساس دين جدم رفتار نمايم».

حضرت احساس کرد جان خود و پيروانش درخطر جدى قرارگرفته است. مهم‌تر از همه به خاطر چهره دروغيني که معاويه بين مردم پيداکرده بود، اگر امام ويارانش شهيد مي‌شدند، خونشان هدر مي‌رفته و چندان اثرى نداشت.

امام از راه ناچاري و براى حفظ اسلام و حفظ شيعيان و نشان دادن چهره واقعى معاويه، صلح‌نامه را امضا نمود.

پي‌نوشت‌ها:

1. حمدالله مستوفي، تاريخ برگزيده، ص ۲۶۰.

2. شيخ مفيد، ارشاد، ج ۲، ص ۵-۶.

3. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۳.

4. همان، ص ۳۳.

در مورد عرب سوریه و عرب عراق توضیح دهید؟
منطقه شامات پیش از آن كه تحت سلطه مسلمانان درآید، تحت سلطه امپراتوری روم شرقی بود. از قرنها پیش از اسلام، قبایل بزرگ عربی از جزیرة العرب و بیشتر از جنوب آن، ...

در مورد عرب سوریه و عرب عراق توضیح دهید؟

منطقه شامات پیش از آن كه تحت سلطه مسلمانان درآید، تحت سلطه امپراتوری روم شرقی بود. از قرنها پیش از اسلام، قبایل بزرگ عربی از جزیرة العرب و بیشتر از جنوب آن، به این دیار كوچیده بودند. مهمترین این قبایل كه نامشان در تحولات صدر اسلام یاد شده، عبارتند از: قضاعه، سلیح، غساسنه، جذام، لخم، كلب، تنوخ و بهراء. قبایل مزبور در سرزمین آباد شامات پراكنده بوده و هر كدام در شهر و منطقه ای زندگی می كردند. اعراب مزبور، به دلیل زندگی طولانی در جوار رومیان، به مرور آداب و رسوم عربی خویش را فراموش كرده، بیشترشان كیش نصرانیت را پذیرفته بودند. با این حال آن گونه نبود كه ماهیت عربی خویش را از دست داده باشند. یكی از تبعات پذیرش فرهنگ نصرانی، آن بود كه زبان عربی آنان با لغات سریانی آمیخته شده و اساسا زبان علمی آنان همان زبان سریانی شده بود. به همین دلیل بعدها توصیه می شد كه نباید زبان عربی را از «قضاعه و غسان » فرا گرفت زیرا كتابهایی به زبان سریانی می خواندند. و طبعا زبانشان آلوده شده بوده است. (1)

به هر روی، در سالهای نزدیك به ظهور اسلام، اعراب این دیار، همپیمان رومیان بوده و در جنگ با ایرانیان در كنار رومیان به سپاه ایران و اعراب متحد آن از سرزمین عراق می جنگیدند. در این سالها سپاه رومیان بخشی از سربازان خود آنها، و دسته ای از اعراب قبایل مذكور بودند.

افزون بر آن كه اعراب شام در دین با اعراب جزیره اختلاف نظر داشتند، از نظر اجتماعی نیز تفاوت آشكاری میان آنان وجود داشت. اعراب شام، به دلیل آبادی و آبادانی موجود در شامات، زندگی بدوی را رها كرده و شهرنشین شده بودند. شهرهایی چون دمشق، حلب، حمص و نقاط دیگر محل سكونت این اعراب شده بود. سنخیت قبایل مزبور با فرهنگ نصرانی، سبب شد تا پس از فتح اسلام، عده زیادی از آنان به سرزمین روم كوچ كردند. (2) البته، رومیان در طی جنگهای خود با مسلمانان، همواره گرفتار این دغدغه بودند كه اشتراك نژادی، قبایل عربی شام را به سوی اسلام سوق دهد. مشكل مهمتر آن بود كه از نظر مذهبی نیز بین مسیحیان شام و كلیسای قسطنطنیه اختلاف نظر وجود داشت بطوری كه باعث آزار و اذیت فراوان آنان از سوی كلیسای شرق شده بود.

شام در دوران اسلام:

برای مسلمانان كه توانسته بودند پس از سالها قریش را به امضای صلح حدیبیه وادارند و خود را آماده برای نشر اسلام به خارج از جزیرة العرب كنند، شام از بسیاری جهات اولویت داشت. رسول خدا (ص) رسولان چندی را به این نواحی گسیل داشت. یكی از این رسولان، حارث بن عمیر بود كه نامه ای برای حاكم شهر بصری می برد. وی به دست شرحبیل بن عمرو غسانی به شهادت رسید. به دنبال آن بود كه رسول خدا (ص)، سپاه سه هزار نفری خود را به فرماندهی جعفر بن ابی طالب، زید بن حارثه، و عبد الله بن رواحه، به سوی موته در جنوب شام فرستاد. سپاهی كه در شام بر ضد مسلمانان آماده شده بود، بنا به نقل ابن اسحاق، تركیبی از سپاه روم و قبایل عربی همچون لخم، جذام، بلقی، بهراء و بلی بود. (3) مسلمانان راه به جایی نبردند و تنها توانستند پس از شهادت فرماندهان خود و عده ای دیگر به سوی مدینه بازگردند در این جنگ جعفر بن ابی طالب به شهادت رسید كه قبر او الآن یكی از مزارهای مهم در اردن هاشمی است. اقدام بعدی رسول خدا (ص) به سوی این منطقه عملیات تبوك بود. این اقدام نیز جز چند قرارداد با برخی قبایل عربی، درگیری خاصی با رومیان در بر نداشت. رسول خدا (ص) در آخرین روزهای حیات خود نیز سپاه دیگری را به فرماندهی اسامة بن زید سامان داد كه تنها پس از رحلت آن حضرت عازم شام شد و بدون نتیجه خاصی بازگشت. همه این رخدادها نشانگر اهمیت شام در نگاه رسول خداست. طبیعی نیز چنین بود، زیرا منطقه شامات به مدینه نزدیك بوده، مسلمانان با آن آشنایی داشتند و فی حد نفسه نیز از اهمیت بالایی برخوردار بود. بعدها معلوم شد كه برای تشكیلات خلافت نیز شام، اهمیتی بیش از عراق دارد.

با پایان یافتن جریانات رده، ابوبكر ضمن نامه هایی كه به مردم مكه، طائف، یمن و تمامی اعراب حجاز و نجد فرستاد، آنان را به جهاد دعوت كرد. وی در همین نامه ها، وعده غنائم موجود در روم را نیز به آنان داد. به دنبال آن سیل جمعیت از سراسر مناطق جزیره، راهی مدینه شدند. (4) پس از گرد آمدن مردم، برای نخستین بار، نیروهای نظامی مسلمانان در سال دوازدهم هجرت (633 م) راهی شام شد. ابوبكر سه لشكر با سه فرمانده ترتیب داد. یكی با فرماندهی عمرو بن عاص، كه راهی ایله در كنار خلیج عقبه شد. دیگری یزید بن ابی سفیان و سومین نفر شرحبیل بن حسنه، این دو نفر به سوی منطقه ای حد فاصل تبوك و معان اعزام شدند. ابتدا قرار بود خالد بن سعید فرماندهی یكی از این لشكرها را عهده دار باشد، اما به دلیل اعتراض او به انتخاب ابوبكر، و با اصرار عمر، كنار گذاشته شد و یزید بن ابی سفیان را بجای او گماشتند. (5) اندكی بعد ابو عبیده جراح همراهی نیروهای كمكی به آنان ملحق شده و در زمانی كه همه نیروها یكجا عمل می كردند فرماندهی آنان در اختیار او بود. برخی بر این باورند كه او نیز از همان آغاز فرماندهی سپاهی را عهده دار بوده است.

نخستین درگیری مسلمانان با رومیان، در منطقه «وادی العربه » روی داد. منطقه مزبور در ناحیه جنوبی بحر المیت قرار دارد. فرماندهی سپاه رومیان با فرماندار فلسطین سرگیوس بود. او در این جنگ شكست خورد و در طی آن كشته شد. مسلمانان ادامه در سواحل دریای مدیترانه به پیشروی خود ادامه دادند. (6) هر كدام از سه لشكر، در ناحیه ای به عملیات مشغول می شدند، آنها با یكدیگر در تماس بوده و زمانی كه لازم می شد همه یكجا عمل می كردند. (7) در ابتدا شمار هر لشكر، سه هزار تن بود اما در ادامه، ابوبكر نیروهای كمكی برای آنها می فرستاد بطوری كه شمار هر لشكر به هفت هزار و پانصد نفر رسید. اندكی بعد مجموع نیروهای اعراب به بیش از بیست و چهار هزار تن بالغ شد. (8)

پس از درگیری عربه، دومین درگیری در یكی از قریه های غزه با نام «داثن » روی داد. این جنگ كه در محرم سال سیزده هجرت روی داد (9) به نفع مسلمانان به پایان رسید در این جنگ جمعی از مسلمانان و از جمله خالد بن سعید كشته شدند.

فتح دمشق در رجب سال چهاردهم هجری روی داد و این در حالی بود كه ابوبكر در جمادی الثانیه سال سیزدهم هجری پس از دو سال و سه ماه و چند روز خلافت، در گذشته بود، پس در واقع دمشق در زمان خلافت عمر فتح شد.

براي آگاهبي بيشتر رك تاریخ خلفاء، جعفریان، رسول؛پايگاه حوزه

http://www.hawzah.net/FA/articleview.html?ArticleID=8552

نيز نسبت به وضع عراق در زمان فتوحات مي توانيد به همين كتاب (تاريخ خلفاء) ص 104مراجعه داشته باشيد

پی نوشت ها:

1. المزهر، سیوطی، به نقل از: النصرانیه و آدابها، ص 31.

2. فتوح البلدان، صص 128، 137.

3. تاریخ الطبری، ج 1، ص 37.

4. فتوح البلدان، ص 115.

5. همان، ص 116.

6. تاریخ سوریة و لبنان و فلسطین، ج 2، ص 6.

7. فتوح البلدان، ص 123.

8. همان، ص 116.

9. اطلس تاریخ اسلام، ص 126.

با این تفسیر هدف از حمله اسلام به ایران چه بود؟
حمله اعراب به ایران، ارتباط به پیامبر (ص) ندارد؛ زیرا این جنگ در زمان عمر خلیفه دوم صورت گرفت. وظفیه رسول خدا نیز بیان از آینده جنگ نبود؛ زیرا رسول خدا (ص) ...

قبل از دین اسلام مردم ایران یكتا پرست بودند و همه می دانند كه مردم ایران از اولین خداشناسان هستند! با این تفسیر هدف از حمله اسلام به ایران چه بود؟ آیا پیامبر اسلام از خداپرست بودن ایرانیان آگاهی نداشت؟ 

حمله اعراب به ایران، ارتباط به پیامبر (ص) ندارد؛ زیرا این جنگ در زمان عمر خلیفه دوم صورت گرفت. وظفیه رسول خدا نیز بیان از آینده جنگ نبود؛ زیرا رسول خدا (ص) در امور فردی، سیاسی و اجتماعی از علم غیب بهره نمی گرفت و در این امور مانند سایر مردم عمل می نمود. از این رو است كه حضرت مانند دگر افراد در جنگ ها حضور می یافت و به سازمان دهی لشگر می پرداخت. بنابراین، آنچه در این جنگ اتفاق افتاد، ارتباط به اسلام ندارد و برخی ناهنجاریهای به وجود آمده، مربوط به سیاست عمر میباشد. افزون بر آن، مسلمانان نیز در رفتار و گفتار خود دچار اشتباه میشوند و نباید اشتباه آنان و ناهنجاریهای به وجود آمده را به حساب اسلام گذاشت.

در خصوص ادیان خداپرستی ایران قبل از اسلام باید گفت: اگر منظور دین آسمانی باشد، چنین چیزی قابل اثبات نیست؛ بلكه شواهد متعددی وجود دارد كه ایرانیان قدیم دارای دین­های متعدد غیر آسمانی بودند؛ حتی از مفهوم الوهیت كه در ادیان آسمانی مطرح است، آگاهی نداشتند. در دورانی الهه­های متعدد را می پرستیدند؛ خدای خورشید، خدای آسمان و برخی خدایان دیگر. تا اینكه به آیین میترائیسم و مهرپرستی روی آوردند. سپس به دین زرتشت گراییدند. بنابراین، در دورههای مختلف، ادیان آن ها متفاوت بوده است؛ حتي در یك دوره برخی به یك دین و برخی به دین دیگر گرایش داشتهاند. در عین حال، می­توان برخی آیین های حاكم در ایران را در زمان­های متأخر چنین نام برد: آیین مهرپرستی یا میترائیسم (آیین مغان)، دین زردشت، آیین مانی، آیین مزدك، یهود، مسیحیت و اسلام. (1)

درباره حمله خلیفه دوم به ایران می توان گفت: خلیفه ممكن است اهداف متعددی از این حمله داشته است. یكی از آن اهداف می تواند معرفی اسلام به مردم ایران باشد كه این جنگ در معرفی اسلام به مردم این كشور تأثیر داشت. البته این معنایش مجبور كردن ایرانیان به قبول اسلام نیست؛ زیرا اسلام چنین چیزی را اجازه نمی دهد؛ مگر در موارد خاص و با شرایط خاص كه جنبه هدایت و انسان دوستی داشته باشد. به عبارت دیگر، اصولاً در اسلام در سه مورد به قدرت نظامی توسل جسته شده است:

1. در مورد محو آثار شرك و بتپرستی؛ زیرا از نظر اسلام، بتپرستی دین و آیین نیست؛ بلكه انحراف، بیماری و خرافه است. هرگز نباید اجازه داد تا جمعی در یك مسیر غلط و خرافی پیش روند و به سقوط كشانده شوند. از این رو، اسلام متوسل به زور شد و بتخانهها را در هم كوبید.

2. در برابر كسانی كه نقشه نابودی و حمله به مسلمانان را میكشند، دستور جهاد دفاعی و توسل به قدرت نظامی داده شده است. شاید بیش تر جنگهای اسلامی در زمان پیامبر(ص)، از همین قبیل باشد؛ به عنوان نمونه، جنگ هایی چون: اُحد، احزاب و حنین را می توان نام برد.

3. برای كسب آزادی در تبلیغ. هر آیینی حق دارد كه به طور آزاد و منطقی، خود را معرفی كند. اگر كسانی مانع از این كار شوند، آن آیین می تواند با توسل به زور این حق را به دست آورد. (2)

بر اساس مبنايي كه در مكتب شيعه وجود دارد، استفاده از قدرت نظامي مختص به پيامبر و امام معصوم مي باشد و اجازه آن حتماً بايد از سوي آن ها صادر گردد. از این رو، جنگ‏هایی كه در زمان پیامبر روی می‏داد و پیامبر نیروهای رزمی اسلامی را هدایت می‏كرد، جنگ هاي اسلامی بودند و هیچ گونه ایرادی نداشتند و آن جنگ ها برای دفاع از اسلام و مسلمانان بود، مثل نبردهايي كه ميان سپاه اسلام و مشركان مكه رخ داد.

اما جنگ‏هایی كه پس از پیامبر خدا روی داد، اگر به هدایت امام معصوم نباشد، جنگ اسلامی به شمار نمی‏آید و كارهایی كه در آن جنگ‏ها انجام می‏شود، نمی‏تواند به حساب اسلام گذاشته شود. بر این اساس، جنگ هایی كه بدون هدایت امام معصوم صورت بگیرد، ارتباطی به اسلام ندارد. درخصوص كیفیت اسلام آوردن مردم ایران، باید دانست:

اسلام آوردن ایرانیان آن گونه كه برخی نوشته­اند، به زور شمشیر نبود. این گونه تاریخ‏نگاري، شیوه مستشرقان است و هدف آنان این است كه اسلام را آیین شمشیر معرفي كنند. حقیقت آن است كه ایرانیان به جهت حقانیتی كه در اسلام مشاهده نمودند، مسلمان شدند. بسیاری از آنان كه به شدت تحت ستم نظام ساساني قرار داشتند و دنبال دگرگونی وضعیت موجود بودند، از سپاه اسلام استمداد نمودند و یك نظام سلطه‏گر و تحمیلي را برانداختند و آزادي را براي مردم ایران به ارمغان آوردند.

پیروزي مسلمانان در جنگ‏هاي صدر اسلام، به دلیل برتري نظامي و تسلیحاتي نبود. آنچه موجب بسط و گسترش سریع اسلام در آن عصر گردید، شعارها و برنامه‏هاي اسلام بود كه به سرعت بر عقاید خرافي و جامعه طبقاتي آن روز، چیرگی مي‏یافت و مردم گروه گروه و مشتاقانه به اسلام مي‏گرویدند. «ادوارد براون می نویسد: ... مسلم است كه قسمت اعظم كساني كه تغيير مذهب دادند، به طيب‏ خاطر و به اختيار و اراده خودشان بود. پس از شكست ايران در قادسيه، في المثل چهار هزار سرباز ديلمي، (نزديك بحر خزر) پس از مشاوره‏ تصميم گرفتند به ميل خود اسلام آورند و به قوم عرب ملحق شوند. اين عده در تسخير جلولا به تازيان كمك كردند و سپس با مسلمين در كوفه سكونت اختيار كردند و اشخاص ديگر نيز گروه گروه به رضا و رغبت به اسلام گرويدند. قانون و آيين و حكومت ايران مقارن ظهور اسلام طوري بود كه قاطبه ملت‏ ايران را وا مي‏داشت براي متابعت از حكومت و آيين تازه‏، خود را آماده‏ كنند و بهمين جهت بود كه وقتي ايران به دست مسلمانان فتح شد، مردم ايران‏ علاوه بر اين كه عكس العمل مخالفي از خود نشان ندادند، خود براي پيشرفت‏ اسلام زحمات طاقت فرسايي كشيدند. آقاي دكتر صاحب الزماني در كتاب ديباچه‏اي بر رهبري مي‏گويند: توده هاي مردم نه تنها در خود در برابر جاذبه جهان بيني و ايدئولوژي ضد تبعيض طبقاتي اسلام مقاومتي احساس نمي كردند، بلكه درست در آرمان آن‏ همان چيزي را مي يافتند كه قرن ها به بهاي آه و اشك و خون خريدار و جان‏ نثار و مشتاق آن بودند و عطش آن را از قرن ها در خود احساس مي‏كردند». (3)

بدین سان در حمله به ایران، چندان مسئله مسلمان نمودن مردم ايران مطرح نبوده است. به همين دليل، تا مدت ها بعد در ايران اديان ديگري وجود داشته و دارد؛ بلكه در اين زمينه، مسئله كشورگشايی خلفا بی تأثیر نبوده و نتیجه و پیامد آن، مفید بوده و زمينه تشرف این سرزمین را به دین اسلام فراهم ساخت.

در این باره به كتاب های زیر مراجعه نمایید:

- مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران.

- تئودورنولدكه، تاریخ ایرانیان و عرب ها در زمان ساسانیان، ترجمه دكتر عباس زریاب.

 

پی نوشت ها:

1. كاظم بجنور دی و دیگران، دائرة المعارف بزرگ اسلام، ج 10، ص 582، ذیل كلمه "ایران"؛ مر تضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 194، قم، دفتر انتشارت اسلامی، 1362.

2. مكارم شيرازي، ناصر، تفسیر نمونه، ج 2، ص 283، نشر دار الكتب الاسلامیة، تهران، 1379ش.

3. مرتضی مطهری، همان، ص 80 - 90.

راجع به شخصيت سيد جمال الدين اسدآبادي وزحمات ايشون توضيحات كامل بدين؟
سيد جمال در سال 1217 شمسي، در اسدآباد همدان در خانواده‌اي روحاني چشم به جهان گشود.. پدرش سيد صفدر و مادرش سكينه بيگم، دختر مرحوم ميرشرف الدين حسيني قاضي است.

باسلام وخسته نباشيد ميشه لطف كنين راجع به شخصيت سيد جمال الدين اسدآبادي وزحمات ايشون توضيحات كامل بدين ؟باتشكر

سيد جمال در سال 1217 شمسي، در اسدآباد همدان در خانوادهاي روحاني چشم به جهان گشود.. پدرش سيد صفدر و مادرش سكينه بيگم، دختر مرحوم ميرشرف الدين حسيني قاضي است.

 اواز پنج سالگي فراگيري دانش را نزد پدر آغاز، و با قرآن و كتاب هاي فارسي و قواعد عربي آشنا گرديد. به خاطر استعداد و نبوغي كه داشت، به زودي با تفسير قرآن آشنا و براي ادامه تحصيل به شهرستان قزوين و سپس به تهران عزيمت كرد. در سال 1228شمسي، عازم نجف، و از محضر دو مرجع تقليد بزرگ، يعني شيخ مرتضي انصاري در فقه و اصول و ملاحسين قلي درجزيني همداني در اخلاق و عرفان بهره هاي علمي و معنوي فراوان برد.

در سال 1232 شمسي، بنا به دستور شيخ انصاري، عازم هندوستان شد. در آن جا ضمن آشنايي با علوم جديد، كوشش كرد تا مردم و به ويژه مسلمانان را عليه استعمار انگليس بسيج كند و به مبارزه وا دارد، اما به دليل سلطه همه جانبه انگليسي ها پس از يك سال و نيم اقامت در آن ديار، مجبور به ترك آن جا شد. به ممالك عثماني رفت و چون با حسادت علماي درباري آن جا مواجه شد، ناگزير به مصر عزيمت كرد.

در مصر توانست يك نهضت فكري ضد استعمار و ضد انگليس را پايه گذاري كند. تشكيلاتي مخفي به وجود آورد، اما بر اثر فشار انگلستان مجبور به ترك مصر شد. اين حركت فكري توسط شاگردانش از جمله شيخ محمد عبده دنبال شد. در سال هاي بعد زمينه ساز قيام مردم مصر عليه استعمار انگلستان گرديد.

سيد جمال پس از ترك مصر، مدتي در هندوستان ماند و آن گاه روانه اروپا شد. در پاريس با همكاري محمد عبده دست به انتشار روزنامه ي «عروة الوثقي» زد و به پاسخگويي به «ارنست رنان» كه مقالاتي عليه اسلام در يكي از روزنامه هاي پاريس مي نوشت، پرداخت.

سيد به دعوت ناصر الدين شاه به ايران آمد. گمان مي كرد كه مي تواند با نزديكي به شاه انديشه هاي اصلاح طلبانه خود را به اجرا بگذارد، اما چون ماهيت و طبع شاهانه با هيچ اصلاحي موافق نبود و سيد نيز آشكارا شاه را عامل بدبختي هاي مردم ايران معرفي مي كرد، از ايران اخراج شد. سيد جمال وقتي براي دومين بار به ايران آمد، به آستانه ي حضرت عبدالعظيم الحسني(ع) در شهر ري تبعيد شد. در آن جا به رغم كنترل مأموران مبادرت به تشكيل جلسات مختلف كرد. مردم را به قيام عليه بيدادگري هاي شاه تشويق مي كرد. شاه نيز كه وجود او را در ايران به زيان خود مي ديد، دستور داد مجدداً او را در حالي كه به شدت بيمار بود، از ايران اخراج كنند.

سيد جمال پس از اخراج از ايران وارد بصره، و در آن جا با همكاري يكي از مجتهدين و رهبران قيام مردمي (سيد علي اكبر شيرازي) نامه اي به آيت الله العظمي سيد حسن شيرازي مي نويسد. در اين نامه ظلم هاي فراوان شاه به مردم ايران را متذكر مي شود.

برخي معتقدند كه اين نامه در صدور فتواي مشهور تحريم تنباكو از جانب آيت الله شيرازي و قيام حاصله از آن، تأثير به سزايي داشته است.

حضور سيد در طي سال هاي 1271 - 1270، در عراق تأثير به سزايي بر حيات فكري، سياسي و اسلامي شهرهاي شيعه نشين و گسترش تبليغ و دعوت در جامعه ي اسلامي گذاشت.

 او براي علما و محافل فرهنگي ساير شهرهاي بزرگ عراق، به ويژه نجف و كربلا، شخصيتي شناخته شده بود. همه او را به عنوان رهبر حركت «تجديد در اسلام» مي شناختند. شناخت را از طريق روزنامه ي «عروة الوثقي» و مجله «قانون» كه در لندن به زبان فارسي منتشر مي شد و سيد نيز در نشر آن سهيم بود، كسب كرده بودند.

شهيد مطهري در كتاب بررسي نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير مي گويد: «بدون ترديد سلسله جنبان نهضت هاي اصلاحي صد ساله ي اخير، سيد جمال الدين اسد آبادي معروف به افغاني است.

 او بود كه بيدارسازي را در كشورهاي اسلامي آغاز كرد، دردهاي اجتماعي مسلمين را با واقع بيني خاصي بازگو نمود، راه اصلاح و چاره جويي را نشان داد... نهضت سيد جمال، هم فكري بود و هم اجتماعي.

 او مي خواست رستاخيزي هم در انديشه مسلمانان به وجود آورد و هم در نظامات زندگي آن ها... سيد جمال در نتيجه تحرك و پويايي، هم زمان و جهان خود را شناخت و هم به دردهاي كشورهاي اسلامي - كه داعيه علاج آن ها را داشت، دقيقاً آشنا شد.

سيد جمال مهم ترين و مزمن ترين درد جامعه ي اسلامي را استبداد داخلي و استعمار خارجي تشخيص داد و با اين دو به شدت مبارزه كرد. آخر كار هم جان خود را در همين راه از دست داد.

 او براي مبارزه با اين دو عامل فلج كننده، آگاهي سياسي و شركت فعالانه مسلمانان را در سياست واجب و لازم شمرد و براي تحصيل مجدد عظمت از دست رفته مسلمانان   مهم ترين دردهاي جامعه ي اسلامي را اين موارد تشخيص داد:

1- استبداد حكام.

2- جهالت و بي خبري توده مسلمانان و عقب ماندن از كاروان علم و تمدن.

3- نفوذ عقايد خرافي در انديشه مسلمانان و دور افتادن آن ها از اسلام نخستين.

4- جدايي و تفرقه ميان مسلمانان به عناوين مذهبي و غير مذهبي.

5- نفوذ استعمار غربي.

سيد چاره اين دردها را در امور زير مي دانست:

1- مبارزه با خودكامگي مستبدان.

2- مجهز شدن به علوم و فنون جديد.

3- بازگشت به اسلام نخستين و دور ريختن خرافه ها و پيرايه هايي كه به اسلام بسته شده است.

4- ايمان و اعتماد به مكتب.

5- مبارزه با استعمار خارجي.

6- اتحاد اسلامي.

7- دميدن روح پرخاشگري و مبارزه و جهاد به كالبد نيمه جان جامعه اسلامي.

8- مبارزه با خود باختگي در برابر غرب.

 آخرين نامه

سيد جمال كه در باب عالي در آنكارا زنداني بود، آخرين نامه خود را در سه شنبه 5 شوال 1314، به يكي از دوستان ايراني خود مينويسد. نااميد از نجات و حيات، كشته شدن خويش را انتظار ميكشد. واپسين كلام سيد چنان نغز و صريح است كه نياز به تحليل ندارد.

«دوست عزيز! من در موقعي اين نامه را مينويسم كه در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه اميد حيات، نه از گرفتاري متألم و نه از كشته شدن متوحش. خوشم بر اين حبس و خوشم بر اين كشته شدن.

 كشته ميشوم براي زندگي قوم. ولي افسوس ميخورم از اين كه كِشتههاي خود را ندرويدم. به آرزويي كه داشتم ،كاملاً نايل نگرديدم. شمشير شقاوت نگذاشت بيداري ملل مشرق را ببينم.

دست جهالت فرصت نداد صداي آزادي را از حلقوم امم مشرق بشنوم. اي كاش من تمام تخم افكار خود را در مزرعه مستعد افكار ملت كاشته بودم. ......

باري، من از دوست گرامي خود، خواهشمندم اين آخرين نامه را به نظر دوستان عزيز و هم مسلكهاي ايراني من برسانيد و زباني به آن ها بگوييد: شما كه ميوه رسيده ايران هستيد و براي بيداري ايراني دامن همت به كمر زده ايد، از حبس و قتال نترسيد. از جهالت ايراني خسته نشويد. از حركات مذبوحانه سلاطين متوحش نگرديد. با نهايت سرعت بكوشيد .با كمال چالاكي كوشش كنيد. طبيعت با شما يار است و خالق طبيعت، مددكار.

سيل تجدد، به سرعت به طرف مشرق جاري است. بنياد حكومت مطلقه منعدم شدني است. شماها تا مي توانيد در خرابي اساس حكومت مطلقه بكوشيد، نه به قلع و قمع اشخاص.

شما تا قوه داريد ،در نسخ عاداتي كه ميانه سعادت و ايراني سد سديد گرديده، كوشش نماييد. نه از نيستي صاحبان عادات. هر گاه بخواهيد اشخاص را مانع شويد، وقت شما تلف مي گردد. اگر بخواهيد به صاحب عادت سعي كنيد، باز آن عادت، ديگران را بر خود جلب مي كند. سعي كنيد موانعي را كه ميانه الفت شما و ساير ملل واقع شده ،رفع نماييد. گول عوام فريبان را نخوريد.»

سيد در اواخر عمر در تركيه زندگي، و غير مستقيم تحت نظر سلطان عبدالحميد، امپراتور عثماني قرار داشت. وقتي خبر قتل ناصرالدين شاه توسط ميرزا رضا كرماني به اسلامبول رسيد، به دستور امپراتور عثماني، از بيش تر ايرانيان درباره ارتباط سيد جمال و ميرزا رضا تحقيق به عمل آمد. سرانجام پليس عثماني طي گزارشي نوشت: «سيد جمال الدين ايراني است . ميرزا رضا به تحريك او مرتكب قتل شاه شده است.»

 سلطان عثماني از سيد جمال در هراس افتاد. دستور قتل او را داد . سرانجام در 19 اسفند 1275 برابر با 9مارس 1897، او را مسموم ساختند. جنازه او را در قبرستان مشايخ اسلامبول به خاك فرستادند.

در سال 1324 شمسي، فيض محمدخان، سفير وقت دولت افغانستان در آنكارا موافقت دولت تركيه را براي نبش قبر سيد به دست آورد. بقاياي جسد سيد را در تابوتي به كابل انتقال داد. برگرفته از: سايت تبيان و http://www.hamshahrionline.ir/News/?id=35559

صفحه‌ها