دانش تاريخ

مردم چون موسي مبرقع را نشناختند او را از قم بيرون کردند که بعدا با راهنمائي دو نفر از بزرگان، مردم قم به کاشان رفته ،اورا به قم اورده واز وي عذر خواهي کردند.

پرسش:

درکتابی خواندم موسی مبرقع فردی فاسدولاابالی بوده وامام هادی برای حفظ آبروی خودبه ایران فرستاد.آیادرست است؟

پاسخ:

ابوجعفر، معروف به «موسي مبرقع»، از رجال عالي نسب شيعه و از بزرگان سادات رضوي، فرزند امام جواد عليه السلام و برادر امام هادي عليه السلام از طرف پدر و مادر، مادرش ام ولد (کنيز) بود و «سمانه مغربيه» نام داشت. ولادت او معلوم نيست، اما به سال 296 ه در قم وفات کرد. درباره ميزان علم و دانايي او چيزي در منابع نيامده، اما از پرسش هايي که يحيي بن اکثم، قاضي مأمون، از وي داشته است، به دست مي آيد که وي به احکام دين و فقه آشنا بوده است. بنابر گزارشي هنگامي که متوکّل سعي داشت امام هادي عليه السلام را به دربار خود بکشاند، اما موفق نشد، به پيشنهاد بعضي از درباريان، او را، که همچون برادرش امام هادي عليه السلام معروف به «ابن الرضا» بود، به دربار فراخواند. هدف متوکّل از اين کار، تخريب چهره خاندان امام رضا عليه السلام بود. امام هادي عليه السلام ، که از اين موضوع مطّلع شد، وي را از رفتن منع کرد، اما او نپذيرفت و سه سال در خدمت متوکّل بود و از نديمان وي به شمار مي آمد. پس از آن، در سال 256 ه از کوفه وارد قم شد، اما اهل قم، يعني طايفه جليل القدر «اشعريه» وي را نشناختند و او را بيرون کردند و او بناچار به کاشان منتقل شد و در آنجا مورد تکريم احمد بن عبدالعزيز بن دلف العجلي (م 280 ق) قرار گرفت. پس از چندي اهل قم قدر او را دانستند و وي را به قم بازگرداندند و از اموالشان براي او خانه خريدند و بخشي از سهم باغات و مزارع خويش را به وي اختصاص دادند. سپس خواهران او زينب (م. ح 260 ق)، ام محمّد و ميمونه (از دختران امام جواد عليه السلام) نزد وي به قم آمدند و پس درگذشت آنان، در کنار مرقد مطهّر فاطمه معصومه عليهاالسلام، دختر امام موسي کاظم عليه السلام ، مدفون شدند. وي تا آخر عمر در قم اقامت داشت تا اينکه در شب چهارشنبه هشتم ربيع الثاني سال 296 ه وفات کرد و فرماندار قم، عبّاس بن عمرو الغنوي، بر او نماز گزارد و سپس در منزل خودش و به قولي در منزل محمّد بن ابي خالد اشعري ملقّب به «شنبوله» دفن شد. پس از مرگ او، همسرش بريهيه وفات کرد و در کنار شوهرش مدفون گشت.

علاّمه نوري طبرسي (م 1320 ق) درباره احوال وي و همچنين ذريّه اش، کتاب جامعي با عنوان البدر المشعشع في احوال ذرّيّة موسي المبرقع نوشته است که شرح حال کامل او در آنجا آمده است. همچنين کتاب ديگري به زبان فارسي با نام ترجمة موسي المبرقع تأليف شيخ محمّد کجوري طهراني (م 1353 ق) نوشته که حجم آن بيش از کتاب سابق است.(1)

بنا براين مطلبي که نوشته ايد صحت ندارد ،واز وي به خوبي ونيکي ياد شده و علما در باره فرزندان او وفضل انان ،کتاب  ها نوشته ا ند..

وروايتي که نقل شده که موسي مبرقع چند سال در دربار متوکل بود براساس نظريه حديث شناس بزرگ محدث نوري سندش ضعيف است وقابل پذيرش نيست (2) در همين کتاب امده که مردم چون موسي مبرقع را نشناختند او را از قم بيرون کردند که بعدا با راهنمائي دو نفر از بزرگان، مردم قم به کاشان رفته ،اورا به قم اورده واز وي عذر خواهي کرده واورا مورد احترام وتکريم قرار دادند وهداياي زيادي به اوبخشيدند (3) که همين جريان نيز مويد ان است که موسي مبرقع ،از خط امامت و مکتب پدر وبرادر خود خارج نشده بود ،بايد توجه داشت که به مجرد نقل روايتي بر عليه  فرزند بلا فصل امام معصوم، نمي توان نظر داد ،بلکه بايد روايت را بررسي کرد که ايا معتبراست ياخير ،همچنين بايد زندگي اورا نيز مورد بررسي قرارداد .مخصوصا با توجه به اين که بزرگاني چون محدث نوري ومحدث قمي فبه عظمت از وي ياد کرده اند.

پی نوشت:

  1. برگرفته از سايت حوزه نت.
  2. سفينه البحار ،محدث قمي ،ج 2 ص652 واژه موسي.
  3. همان ،ص 6539.

تمام ادیان آسمانی از بین توده‌ها برخاسته است و با کمک مستضعفین بر مستکبرین حمله برده است.

پرسش:

مهمترین دستاورد دفاع مقدس از نظر امام خمینی ره چیست؟

پاسخ:

بیان اوج و منزلت دفاع و جهاد، چه در قالب تشویق و تحریض به حضور و سبقت در آن و ذکر فضیلت مجاهدان و رزم آوران و زمینه سازان حرکت آنان و ترسیم درجات خاص و استثنایی برای شهیدان و چه در قالب نکوهش و ذمّ از سستی کنندگان، بهانه تراشان و فراریان از جنگ و جهاد، در کتاب و سنت و در کلام و مواضع امام (ره) آنقدر زیاد است که در این نوشتار تنها به ذکر مختصری از آن اکتفا نمودیم.

در زمینه ضرورت دفاع امام (ره) معتقدند که: «نکته مهمی که همه ما باید به آن توجه کنیم و آن را اصل و اساس سیاست خود با بیگانگان قرار دهیم این است که دشمنان ما و جهان خواران تا کی و تا کجا ما را تحمل می‌کنند و تا چه مرزی استقلال و آزادی ما را قبول دارند. به یقین آنان مرزی جز عدول از همۀ هویت‌ها و ارزش‌های معنوی الهی¬مان نمی‌‌ شناسند. به گفته قرآن کریم هرگز دست از مقابله با ستیز با شما بر نمی‌‌ دارند مگر این که شما را از دینتان برگردانند ما چه بخواهیم و چه نخواهیم صهیونیست‌ها و آمریکا و ش و روی در تعقیبمان خواهند بود تا هویت دینی و شرافت مکتبیمان را لکه دار نمایند» (1).

«پس راهی جز مبارزه نمانده است و باید چنگ و دندان ابرقدرت‌ها و خصوصاً آمریکا را شکست و الزاماً یکی از دو راه را انتخاب نمود: یا شهادت، یا پیروزی، که در مکتب ما هر دوی آنها پیروزی است که انشاءالله خداوند قدرت شکستن چارچوب سیاست‌های حاکم و ظالم جهان خواران و نیز جسارات ایجاد داربست‌هایی بر محور کرامت انسانی را به همه مسلمین عطا فرماید، و همه را از افول ذلت به صعود عزت و شکوت همراهی نماید» (2).

امام خمینی (ره) دربارۀ دفاع از اهداف اسلامی و دستاورهای نهضت اسلامی می‌فرماید: «ما الان که با قدرت‌های بزرگ دنیا مواجه هستیم، حال دفاعی داریم یعنی ما مدافع از آن چیزهایی که نهضت ما، قیام ما برای ما هدیه آورده است و از اهداف اسلامی و از کشور اسلامی خودمان و از تمام چیزهایی که مربوط به اسلام و مربوط به کشور است در حال دفاع هستیم و در حال دفاع، بسیج باید عمومی باشد . یعنی قضیه جهاد یک قضیه است، قضیه دفاع قضیه دیگر. قضیه جهاد یک شرایطی دارد ، برای اشخاص خاصی هست، برای گروه معینی هست با شرایطی، لکن قضیه دفاع، عمومی است، مرد، زن، بزرگ، کوچک، پیر و جوان همان طوری که عقل انسان هم حکم می‌کند که اگر کسی هجوم آورد برای منزل یک کسی، اهالی آن منزل، هر یک که هست دفاع می‌کنند از خودشان» (3).

حضرت امام (ره) به استقلال فرهنگی و بازگشت به اسلام ناب سفارش زیادی می‌فرمود، چرا که بالاترین و والاترین عنصری که در موجودیت هر جامعه دخالت دارد فرهنگ آن جامعه است و فرهنگ هر جامعه هویت و موجودیت آن جامعه را تشکیل می‌دهد و با انحراف فرهنگ هر چند جامعه در ابعاد اقتصادی، سیاسی، صنعتی و نظامی قدرتمند و قوی باشد ولی پوچ و میان تهی خواهد  بود. امام (ره) بارها فرهنگ منحطی که در گذشته بر جامعه حاکم بوده را شدیداً مورد انتقاد قرار می‌داد و سعی در معرفی فرهنگ اصیل داشت. امام (ره) می‌فرمود:

«در صدد باشید که از غرب زدگی بیرون بیایید و گمشدۀ خود را پیدا کنید. شرق، فرهنگ اصیل خود را گم کرده است و شما که می‌خواهید مستقل و آزاد باشید باید مقاومت کنید و باید همه قشرها بنای این را بگذارند که خودشان باشند» (4).

بنیانگذار نهضت، همانند بازیگران سیاسی جهان امروز نبوده‌اند که به صورت ظاهری و مصلحت اندیشی و سوپاپ اطمینان به دفاع از محرومین و مستضعفین بپردازند بلکه به قدری برای این قشر ارزش قائل بوده‌اند که موفقیت و پیشرفت انبیاء و اولیای خدا را ناشی از حضور و حمایت مستضعفین از آنها در طول تاریخ یاد می‌کنند:

«تمام ادیان آسمانی از بین توده‌ها برخاسته است و با کمک مستضعفین بر مستکبرین حمله برده است. مستضعفین در همۀ طول تاریخ به کمک انبیاء برخاسته‌اند و مستکبرین را به جای خود نشانده اند. در اسلام پیغمبر اکرم از بین مستضعفین برخاست و با کمک مستضعفین، مستکبرین زمان خودش را آگاه کرد یا شکست داد. مستضعفین بر تمام ادیان حق دارند، مستضعفین به اسلام حق دارند. زیرا در طول تاریخ 1400 ساله این جمعیت بودند که کمک کردند دین اسلام را، ترویج کردند از دین اسلام... نهضت ما هم با مستضعفین پیش رفت» (5).

 سازش ناپذیری در مقابل دشمن: یکی از آفات خطرناک مبارزۀ سیاسی و پیکار نظامی، کشانده شدن جریان مبارزه به سمت خط سازش و تسلیم است. یعنی: دست کشیدن از اصول و آرمان‌ها و فدا کردن آن برای رسیدن به مسائل فرعی و کم اهمیت که معمولاً با توطئه‌های حساب شده و از قبل تعیین شدۀ دشمن، چنین خطری بر سر راه مبارزات اصولی وجود دارد . امام (ره) ضمن محکوم کردن خط سازش با دشمن، قاطعانه هشدار می‌دهند: «سازش با ظالم، ظلم بر مظلومین است، سازش با ابرقدرت‌ها ظلم بر بشر است. آنهایی که به ما می‌گویند: سازش کنید، آن‌ها یا جاهل هستند یا مزدور. سازش با ظالم، یعنی: این که دست ظالم را باز کن تا ظلم کند. این خلاف رأی تمام انبیاست» (5).

بنا براین می‌توان گفت: که مهمترین دستاورد دفاع مقدس ،همانا توانمند شدن دفاع در برابر متجاوزان است که با تجریات عملی که در صحنه جنگ به وجود آمدوبا آگاهی از نیازهای دفاعی مانند فراهم نمودن یا ساختن ادوات دفاعی ،در موقیت مناسبی قرار داریم که دشمن ،از تجاوز به ما اجتناب ورزد .روشن است که اگر ما از نظر دفاعی قوی باشیم، می‌توانیم در زمینهای مختلف به استقلال برسیم که استقلال در زمینه‌های فرهنگی، اقتصادی علمی و...می تواند را ه پیشرفت ورفاه و خود کفائی را در جامعه ایجاد نماید.

 برای آگاهی بیشتر به منابع زیر مراجعه نمایید.

مرندی، مهدی، تبیان، دفتر بیست و چهارم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378.جنگ و دفاع در اندیشه امام خمینی

شبانی، محمدرضا، اندیشه‌های دفاعی حضرت امام خمینی(ره)، ، تهران، سازمان عقیدتی سیاسی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح، چاپ اول، 1376.مجموعه مقالات چهارمین گردهمایی تبیین اندیشه‌های دفاعی حضرت امام خمینی(ره)

 آیین انقلاب اسلامی، گزیده‌ای از اندیشه و آرای امام خمینی (ره)، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، 1374.

پی نوشت:

  1. امام خمینی، 1368،صحیفه نور، ج20: 245- 227.
  2. همان، ج20: 245- 227.
  3. همان، ج12: 44.
  4. همان، ج11: 186.
  5. امام خمینی، آیین انقلاب اسلامی، 1374: 291
  6. همان،  393

اشتهار یا فراموشی یک لقب، قاعده و دلیل مشخصی ندارد و معمولاً تابع استعمالات عرفی است. البته در مواردی هم ممکن است تأکید شخص امام یا امام بعدی باشد...

پرسش:

درباره اینکه چرا امام دهم و یازدهم عسکری می‌گویند و چرا فقط امام یازدهم به این لقب شهرت یافتند توضیح دهید و اینکه آیا عسکر به سامرا گفته می‌شد یا نام محله‌ای در سامرا بود؟

مقدمه:

امامان (علیهم السلام) القاب متعدّدی داشته‌اند که هر کدام به مناسبتی برای آنان به کاررفته است. برخی القاب نیز بعد از درگذشت آنان برایشان به کار رفته است؛ مانند لقب سید الشهداء برای امام حسین (علیه السلام)؛ اما از آن میان، برخی القاب به مرورشهرت یافته، برخی شهرت کم‏تری دارد و برخی نیز فراموش شده اند.

مورّخان و محدثان برای امام دهم القاب متعدّدی نوشته اند؛ هم چون: هادی، نقی، نجیب، مرتضی، عالم، فقیه، امین، مؤتمن، طیّب، متوکل، عسکری، فقیه عسکری، ابن الرضا، ناصح، فتّاح، دلیل، رشید، موضّح، شهید، وفیّ، متّقی و خالص.(1) در برخی از روایات به جای «عسکری»، تعبیر «صاحب العسکر» برای آن حضرت به کار رفته است.(2) برای امام یازدهم نیز القابی چون عسکری، صامت، رفیق، زکیّ، سراج، هادی، مُضیء، شافی، مرضیّ، مهتدی، نقیّ و خالص به ثبت رسیده است.(3) بنابراین ، برخی از¬القاب ازجمله «هادی» و «عسکری» مشترک بوده و برای هر دو امام ثبت شده است. ولی به مرورزمان، لقب «هادی» برای امام دهم و لقب «عسکری» برای امام یازدهم شهرت یافت.

سبب اشتهار لقب «عسکری»

اشتهار یا فراموشی یک لقب، قاعده و دلیل مشخصی ندارد و معمولاً تابع استعمالات عرفی است. البته در مواردی هم ممکن است تأکید شخص امام یا امام بعدی، تأثیرگذار بوده باشد ؛ چنان‏که به نقل اربلّی، مشهورترین لقب امام هادی (علیه السلام) «متوکّل» بود؛ ولی آن حضرت به یارانش توصیه می‌فرمود که این تعبیر را برای ایشان به کار نبرند؛ چرا که برای حاکم وقت (جعفر بن معتصم عباسی که بین سال‌های 232 تا 247 بر مسند خلافت بود) به کار می‌رفت و لقب او شمرده می‌شد.(4) گاهی نیز شرایط اجتماعی و سیاسی می‌تواند تأثیر بگذارد؛ کما این‏که به نظر می‌رسد اشتهار لقب «رضا» برای امام هشتم، متأثر از ماجرای ولایت عهدی آن حضرت بوده است.

این احتمال نیز دور نیست که بگوییم: لقب عسکری بدین سبب برای امام هادی (عایه السلام) غلبه پیدا نکرد که آن حضرت سال‌ها قبل از کوچ کردن به عسکر سامرا نیز امام بود و به هادی شهرت یافته بود؛ ولی فرزندش امام حسن چنین پیشینه‌ای نداشت و در همان سال‌های آغازین زندگی همراه پدر به سامرا رفته بود و گویی از همان آغاز امامت، با لقب «عسکری» شناخته می‌شد و از این رو، همین لقب برای ایشان غلبه یافت.

 معنا و ریشه لقب «عسکری»

به هرحال، لقب «عسکری» که برای دو امام دهم و یازدهم به کاررفته، اسم منسوب به «عسکر» است. کلمه «عسکر» «معرّب» است و از کلمه فارسی «لشکر» گرفته شده است. (5) این واژه در عربی، اسم جمع است و به معانی مختلفی ازجمله «گروهی از افراد یا اسب ‏‏‏ها یا حیوانات» و نیز به معنای «پادگان یا لشکرگاه» (مُجْتَمَعُ الجیش) به کار¬رفته و حتی از آن فعل (به معنای جمع شدن در یک مکان) نیز ساخته شده است. (6) شایان توجه است که نگارش و خوانش این کلمه به صورت «عسگر» غلط است؛ (7) هرچند به دلیل مجاورت سین ساکن و کاف، در زبان محاوره فارسی، حرف «ک» معمولاً با صدایی شبیه «گ» شنیده می‌شود.(8)

 آیا عسکر همان سامرا است یا بخشی از آن بوده است؟ برخی گفته اند: «عسکر» عنوان نامشهودی برای سامرا بوده (9) (به همه شهر «عسکر» می‌گفتند)؛ ولی به کار بردن ترکیب اضافی «عسکر سامرا» در متون تاریخی و جغرافیایی، نشان می‌دهد که عسکر بخش یا محلی خاص از شهر سامرا بوده و بر همه شهر اطلاق نمی‌‌ شده است. از برخی گزارش ‏ها نیز می‌توان برداشت کرد که عسکر سامرا، محل زندگی و استقرار لشکریان بوده و این‏که محل زندگی امام هادی (علیه السّلام) «عسکر» دانسته شده، (10) اشاره به همین محل است. شیخ صدوق می‌گوید:

مشایخ (/استادان) ما می‌گویند: محلّه‌ای که امام هادی و فرزندش امام حسن در آن جا زندگی می‌کردند، «عسکر» نامیده می‌شد و به همین سبب به هر یک از آن دو، «عسکری» گفته می‌شود. (11)

آن گونه که از جمع بندی گزارش‌های مختلف تاریخی به دست می‌آید، سامرا شهری کهن و باستانی بوده است. بعد از اسلام توجه چندانی به آن نمی‌‌ شد تا این‏که در دوران خلافت عباسیان، برخی کارهای عمرانی در آن انجام شد؛ ولی از هنگامی شهرت و اعتبار یافت که نیروهای نظامی و سربازان معتصم در بغداد زیاد شدند و رفت و آمدشان باعث مزاحمت مردم بود. پس معتصم به ناچار، لشکریان را از بغداد خارج کرد و به سامرا برد. خودش نیز ساکن سامرا شد و در سال 221 ھ. آن جا را پایتخت خود قرار داد. اطرافیانش نیز هر کدام برای خود، بنایی در آن منطقه ساختند. (12) سکونت لشکریان در سامرا چهره آن را دگرگون کرد و شهر کوچک باستانی، چهره نظامی به خود گرفت. از همین زمان، نام «عسکر» به عنوان محل استقرار لشکریان معتصم، به کار رفت.

 بعد از مرگ معتصم در سال 232 ھ، فرزندش متوکل به خلافت رسید و در سال 233 ھ.(13) امام هادی را به سامرا فراخواند و در همین محل موسوم به عسکر، سکنا داد. گویا هدف معتصم از انتخاب آن محل، این بوده که بهتر بتواند رفت و آمدها و فعالیت‌های امام را زیر نظر داشته باشد . آن حضرت تا هنگام شهادتش در سال 254، بیش از بیست سال در آن محلّه سکونت داشت. فرزندش امام حسن عسکری (علیه السّلام) نیز که از کودکی همراه پدر به آن جا آمده بود، (14) در همان محل و همان خانه اقامت داشت و در همان خانه نیز بدرود حیات گفت. از این رو، به ایشان نیز لقب «عسکری» دادند و در هنگام یادکرد از هر دو امام، تعبیر «عسکریَّین» را به کاربردند؛ یعنی «دو فرد منسوب به عسکر». حضرت مهدی صاحب الزمان (عجل الله فرجه) نیز در همان محل و همان خانه به دنیا آمدند و آن خانه دقیقاً همان جایی است که امروزه حرم عسکریّین (علیهماالسلام) در سامرا شناخته می‌شود.

ناگفته نماند که کلمه «عسکر» غیر از سامرا، به عنوان اسم برای شهرها یا محلّه‌های دیگری نیز به کاررفته؛ (15) چنان که یاقوت حموی غیر از«عسکر سامرا» از هشت شهر یا محلّه دیگر به نام «عسکر» در عراق و مصر شام و ایران یاد کرده است. (16) ولی آنچه در لقب دو امام بزرگوار شیعه مدّ نظر است، همان «عسکر سامرا» است و البته غیر از این دو امام، بزرگان دیگری نیز به این محل منسوب شده اند. (17)

نتیجه:

بر اساس آنچه گذشت، «عسکر» نام محلی در سامرا بوده که از سال 233 به بعد، منزل امام دهم و یازدهم (علیهماالسلام) در آن قرار داشته است. از این رو، هر دو امام به «عسکری» شناخته می‌شدند؛ ولی به مرورزمان، لقب «عسکری» برای امام یازدهم غلبه یافت و از امام دهم بیش‏تر با عنوان «هادی» یاد شد؛ لقبی که قبل از استقرار ایشان در عسکر سامرا نیز برای آن حضرت به کار می‌رفت.

کلیدواژه:

القاب و نام‌های امام هادی، القاب و نام‌های امام عسکری، القاب اهل بیت، لقب عسکری، عسکر سامرا.

پی نوشت ‏ها:

1. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، انتشارات انصاریان، قم، چاپ پنجم، 1381 ش، ص 500؛ مقدّسی، یدالله، باز پژوهی تاریخ ولادت و شهادت معصومان (علیهم السلام)، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اوّل، 1391 شمسی، ص 482.

2. برای نمونه: کلینی، الکافی، تهران، دار الکتب، 1365 ھ.ش، ج 1، ص 230 (روایتی از محمد نوفلی) و 401 (روایت محمد بن احمد عن بعض اصحابنا) و ج 4، ص 577 (روایت محمد بن اورمه عن بعض اصحابنا) و … .

3. جعفریان، همان، ص 536؛ مقدّسی، همان، ص 516.

4. اربلّی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الأئمه، تحقیق: رسولی محلاتی، تبریز، مکتبه بنی هاشمی، 1381 ھ.ق، ج 2، ص 374.

5. معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، انتشارات امیرکبیر، دوره 6 جلدی، چاپ هشتم، 1371 ھ.ش، ج 2، ص 2300 (مدخل «عسکر»).

6. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ج 4، صفحه 567 (ذیل مادّه «عسکر»).

7. نجفی، ابوالحسن، غلط ننویسیم؛ فرهنگ دشواری‌های زبان فارسی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ سوم (با تجدیدنظر)، 1370 ھ.ش، ص 269 (مدخل «عسکر»).

8. ر.ک: همان، ص 27 (مدخل «اشک»).

9. جعفریان، همان، ص 536.

10. مانند گزارش ادریس بن زیاد کفرتوثائی که می‌گوید: برای دیدار با امام ابو محمد (ع) به «عسکر» رفتم... . (ابن شهرآشوب مازندرانی، مناقب آل ابی طالب، قم، انتشارات علامه، 1379 ش، ج 4، ص 428)

11. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، علل الشرائع، قم، مکتبه الداوری (عکس برداری شده از نسخه مکتبه الحیدریه، نجف اشرف، 1386 ھ.ق)، ج 1، ص 241.

12. ر.ک: حموی، شهاب الدین ابوعبدالله یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ط الثانیه، 1995 م، ج 3، ص 173 ـ 176.

13. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب بن جعفر، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا، ج 2، ص 484 ـ 485. شیخ مفید احضار امام هادی به سامرا را در سال 243 دانسته؛ ولی این سخن اشتباه است. ر.ک: جعفریان، همان، ص 503.

14. مقدسی، یدالله، همان، ص 516.

15. ابن منظور می‌گوید: «العسکر و المعسکر: موضعان» (لسان العرب، ج 4، ص 568) همو از شهری معروف به نام «عسکر مکرّم» نیز یاد کرده که مرحوم دکتر معین آن را یکی از شهرهای قدیم خوزستان دانسته است. (فرهنگ معین، ج 5، ص 1175).

16. ر.ک: حموی، همان، ج 4، ص 123 ـ 124.

17. حموی، همان، ج 4، ص 123.

از امام باقر(ع) نقل شده است: به جهت كردار پسنديده پيامبر، خداوند از او در كتاب‌هاي انبياي پيشين به احمد ياد كرده است.

پرسش:

چرا احمد لقب حضرت محمد(ص) ‌شد؟

پاسخ:

طبق برخي روايات نام حضرت پيامبر اسلام(ص) در آسمان ها احمد و در زمين محمد مي باشد.

در باب نام‌هاي مبارك پيامبر از جنبه‌هاي مختلف سخن گفته شده است. برخي، چهارصد اسم براي پيامبر- با توجه به آيات - شمرده‌اند(1) كه از آن ميان دو اسم مبارك احمد و محمد(ص) است. اسم احمد در قرآن يك بار ذكر شده است، آن جا كه سخن حضرت عيسي(ع) را خطاب به بني اسرائيل مي‌خوانيم:

"و مبشّراً برسولٍ مِن بعدي اسمه أحمد؛(2) به فرستاده‌اي كه پس از من مي‌آيد و نام او احمد است بشارتگرم".

به لحاظ ادبي دليل اينكه حضرت به اسم احمد و محمد خوانده شده است "بنابرآنچه علامه مجلسي از نحوي معروف سيبويه نقل كرده است" اين است كه:

احمد بر وزن افعل و الف آن براي تفضيل است كه دلالت بر فضيلت حضرت بر ساير انبيا مي‌كند.

محمد بر وزن مفعّل و تشديد آن براي مبالغه است كه دلالت مي‌كند بر اين كه حضرت از ساير انبيا ستوده تر بوده است. اما به لحاظ روايي، در حديثي نقل شده كه وقتي از رسول خدا(ص) سبب نامگذاري او را پرسيدند، حضرت در پاسخ فرمود: "أمّا محمّد فإنّي محمود في الأرض و أمّا أحمد فإنّي محمود في السماء". (3)

از امام باقر(ع) نقل شده است: به جهت كردار پسنديده پيامبر، خداوند از او در كتاب‌هاي انبياي پيشين به احمد ياد كرده است. به جهت آن كه خدا و فرشتگان و تمام انبيا و فرستادگان و همة امت‌هاي انبيا حضرت را ستايش مي‌كنند و بر او درود مي‌فرستند، خداوند او را محمد ناميده است". (4)

سرّ نامگذاري پيامبر(ص) به احمد و محمد از ديد عرفاني امام خميني اين است كه اسم محمدي او ناظر به جنبة مُلكي و اسم احمدي او ناظر به جنبة ملكوتي ايشان است. (5)

پي‌نوشت‌ها:

1. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 195، نشر دار الاضواء، بيروت: 1412ق؛ خرم شاهي، دانش نامه قرآن، ذيل كلمه "احمد".

2. صف(61) آيه 6.

3. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج 9، ص 294.

4. همان، ج 16، ص 98، حديث 37.

5. محمد امين صادقي، پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني، ص23 25، نشر مؤسسه آثار امام خميني، 1386ش. " امام خميني در تحليل سرّ نامگذاري پيامبر اسلام به احمد و محمد(ص) با رويكرد عرفاني به نكتة ژرفي اشاره كرده و گفته است:

محمد نام مُلكي(زميني) آن حضرت است. به همين سبب حروف اتصال در آن بيش‌تر به كار رفته، احمد نام ملكوتي اوست. به اين جهت در احاطة حروف انفصال قرار گرفته است. در اين كه حرف انفصال، در آخر نام ايشان به كار رفته، اسراري نهفته است.

حروف الفبا(حروف هجا) به لحاظ كتابت به دو قسم حروف انفصال و اتصال تقسيم مي‌شوند. حروف نظير: د، ذ، ر، ز و مانند آن حروف انفصال‌اند. حروف انفصال به قبل خود متصل مي‌شوند، ولي به بعد خود اتصال نمي‌يابند. به همين جهت آن ها را حروف انفصال مي‌گويند، اما حروف اتصال از دو طرف(قبل و بعد) قابل اتصال هستند، از اين رو آن ها را حروف اتصال خوانند.

وجود حضرت ختمي مرتبت چون مقام شان برزخ بين عالم كثرت و وحدت است، اسم مُلكي(زميني) او محمد

است. حروف اول و دوم و سوم آن از حروف اتصال و حروف آخر آن از حروف انفصال است. ولي اسم ملكوتي آن احمد است كه حرف اول و آخر آن از حروف انفصال است. "

بر اساس عقيده شيعه، پدر و مادر و اجداد پيامبر اسلام، همگي موحد و يكتاپرست بودند. عبدالمطلب اسم فرزند خود را "عبدالله" يعني بندة خدا كه از بهترين نام هاست، گذاشت

پرسش:

در زمان قبل از پيامبر(ص) مردم مكه بت پرست بودند، پس چرا نام پدر پيامبر(ص) عبدالله بود؟

پاسخ:
بر اساس عقيده شيعه، پدر و مادر و اجداد پيامبر اسلام، همگي موحد و يكتاپرست بودند. نور مقدس حضرت در صلب و رحم مشركي قرار نگرفته است. علاوه بر اجداد پيامبر اكرم، افراد ديگري بودند كه موحد و يكتاپرست بودند.
اجداد حضرت از فرزندان اسماعيل و ابراهيم بودند كه ابراهيم داراي دين حنيف و يكتاپرست بود. از هر گونه شرك پرهيز مي كرد بر اين اساس چون عبدالله و پدرش عبدالمطلب، مانند ساير اجداد پيامبر(ص) موحد و يكتاپرست بودند، عبدالمطلب اسم فرزند خود را "عبدالله" يعني بندة خدا كه از بهترين نام هاست، گذاشت.
كلمه الله براي مردم آن زمان شناخته شده بود و حتي مشركين بت ها را شريك الله كه خالق بود مي دانستند.
از پيامبر(ص) نقل شده: در روز قيامت با نام‌هاي خود و پدرتان، فراخوانده مي شويد، پس اسم هاي نيكو براي خويش انتخاب نماييد. (1)
در روايت ديگر از حضرت نقل شده: بهترين اسامي نزد خدا عبدالله و عبدالرحمن مي باشد. (2)
از امام صادق(ع) آمده: خانه‌اي كه در آن نام محمد، احمد. . . عبدالله و فاطمه باشد، فقر داخل آن نخواهد شد. (3)
بر اين اساس عبدالمطلب، بهترين اسم را براي فرزندش برگزيد. كسي كه بناست بهترين انسان يعني محمد را به وجود آورد، شايسته است كه داراي بهترين اسم باشد. ممكن است انتخاب اين اسم براي پدر پيامبر از الهامات خداوند باشد.
پي‌نوشت ها‌:
1 و2. عبدالله ناصح علوان، تربيه الاولاد في الاسلام، ج 1، ص 77 ـ 78 .
3. كليني، كافي، ج 6، ص 19.
 

اگر پیامبر اکرم دنبال مال و ثروت بودند از ثروت حضرت خدیجه به نفع خود استفاده می‌کردند.سرمایه حضرت خدیجه در راه کمک به نیازمندان وبعدها جهت توسعه اسلام هزینه شد

پرسش:
آیا حضرت خدیجه قبل پیامبر همسر داشته اند؟ علت ازدواج پیامبر با ایشان جنبه اقتصادی داشت؟
 

پاسخ:
در اینکه حضرت خدیجه پیش از ازدواج با پیامبر ( ص ) ازدواج کرده بود یا ازدواج نکرده و باکره بوده ، میان مورخان اختلاف است . 
عده‏ای چون آیت الله جعفر آیت الله سبحانی ، دکتر سید جعفر شهیدی و . . معتقدند حضرت خدیجه پیش از ازدواج با پیامبر اسلام دو بار شوهر کرده است . اولین بار با شخصی به نام ابوهاله ازدواج کرد که از او دارای دو فرزند شد . پس از مرگ او با فرد دیگری به نام عتیق ازدواج کرد و برای او نیز فرزندی به دنیا آورد . ( 1 ) 
در اعیان الشیعه نیز آمده که : حضرت خدیجه پیش از ازدواج با پیامبر دو شوهر کرده بود که هر دو از دنیا رفته بودند . ( 2 ) 
عده‏ای هم چون جعفر مرتضی عاملی محقق تاریخنگار و . . می‌گویند : حضرت خدیجه اولین بار با پیامبر اسلام ازدواج کرد و در آن زمان دختر بود نه بیوه . احمد بلاذری ، ابوالقاسم کوفی ، سید مرتضی و شیخ طوسی روایت کرده‏اند که : خدیجه در وقت ازدواج با پیامبر دختر بود نه بیوه . 
این‌ها در مورد بچه ‏هایی که در خانه خدیجه بودند و دیگران آن بچه ‏ها را از شوهران قبلی می‏دانند ، گفته‏اند : خدیجه خواهری به نام « هاله » داشت . هاله ، شوهر داشت و از او دارای دختری شد . بعد از آن ، دوباره هاله شوهر کرد ، که از او دارای فرزندی به نام هند شد . این شوهر دو تا دختر بچه به نام‏های رقیه و زینب از همسر قبلی خود داشت همسر دوم هاله هم درگذشت . بعد از در گذشت او هند را به بستگان پدری سپر دند و خدیجه ، هاله ، و آن دو دختر بچه ‏ را به خانه خودش آورد و بچه ‌ها راتربیت کرد . لذا این دختر بچه ‏ها به خدیجه نسبت داده شدند ، زیرا که رسم عرب این بود که بچه ‏ها را به مربی آن‌ها نسبت می‏ دادند . هند ، پسر هاله را هم به خدیجه نسبت می‌ دادند ، چون خدیجه زن معروف و بزرگی بود و نسبت دادن به او به نفع بچه بود . ( 3 ) 
با توجه به مطالبی که ذکر شد ، اظهار نظر قطعی در این باره مشکل ا ست ؛ ولی آن چه معروف و مشهور است این است که : 
حضرت خدیجه پیش از پیامبر ازدواج کرده و دارای فرزندانی بوده است . 
از خود گزارشهای تاریخی درباره ازدواج حضرت محمد ( ص ) با حضرت خدیجه می‌توان فهمید که ازدواج پیامبر با خدیجه به خاطر ثروت حضرت خدیجه نبوده است ، زیرا حضرت اساسا به دلیل درک این تفاوت به دنبال ازدواج با حضرت خدیجه نبوده و به آن فکر نمی‌‌کردند ، و این خود حضرت خدیجه بود که پیش قدم شدند و از حضرت درخواست این وصلت را داشتند در حقیقت خدیجه خواستگار پیامبر اکرم بودند . چنانکه از تاریخ استفاده می‌شود : خدیجه پس از آن که محمد ( صلی الله علیه و آله ) را شخصی ایده‏آل یافت که می‏توانست در کنار او آرامش داشته باشد ، رغبت خویش را در ازدواج با او اعلام کرد و این در حالی بود که ( خدیجه ) به چهل سالگی رسیده بود و اشراف قریش به طمع ثروتش ، میل داشتند که با وی ازدواج کنند . امّا محمد بن عبد الله بر حسب اطلاعاتی که خدیجه از وی به دست آورده بود ، مردی نبود که مال دنیا او را إغوا کند ، بنابراین خدیجه او را به سوی خویش ترغیب کرد و شخصی را نزد وی فرستاد تا او را به خواستگاری‏اش از عمو یا عموزاده‏اش تشویق کند . ( 4 ) 
 اگر پیامبر اکرم دنبال مال و ثروت بودند از ثروت حضرت خدیجه به نفع خود استفاده می‌کردند در حالی که سرمایه حضرت خدیجه با خواست خود ایشان ، در راه کمک به نیازمندان و بعدها جهت توسعه اسلام هزینه شد . اگر رسول خدا دنبال ثروت و مال بودند وقتی مشرکین پیشنهاد ثروت و مال فراوان به حضرت می‌ دادند تا دست از اسلام بردارد ، می‌پذیرفت . جهت مطالعه بیشتر می‌توانید به کتاب تاریخ تحقیقی اسلام تالیف یوسفی غروی جلد اول مراجعه کنید

پی نوشت‌ها : 
1 . السیر ه النبویه ، ج 1 ، ص 224 ، پاورقی ، ابن هشام ، بیروت ، دار احیاء التراث ، 1421 ، ه ق ، تحقیق مصطفی السقا و . . ؛ زندگانی فاطمه ، ص 22 ، دکتر سید جعفر شهیدی ، فروغ ابدیت ، ج 1 ، ص 198 ، جعفر آیت الله سبحانی ، قم ، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی ، 1370ه ش ، چاپ ششم . 
2 . سید محسن امین ، اعیان الشیعة ، ج 1 ، ص 315 ، بیروت ، دار التعارف للمطبوعات ، 1418 ه ق ، چاپ پنجم ، تحقیق سید حسن امین . 
3 . ال صحیح من سیرة النبی الاعظم ، ج 2 ، ص 208 - 216 ، سید جعفر مرتضی عاملی ، قم ، دار ال حدیث للطباعه و النشر ، 1426 ه ق ، چاپ اول . 
4 . تاریخ تحقیقی اسلام ، یوسفی غروی ، ترجمه حسینعلی عربی ، ج1 ، ص277 .
 

ضمانت آهو به همان نحو که در ذهن‌های ما است ، از معجزات حضرت محمد ( ص ) نقل شده است ، که در منتهی الآمال در باب معجزات رسول خدا ( ص ) آمده است.

پرسش:
با عرض سلام  و خسته نباشید خدمت شما . یک سؤال به نوعی تاریخی یامیشه گفت روایی داشتم درخصوص نام گرفتن امام رضا ع به عنوان ضامن آهو . می‌خواستم اولا بدونم این داستان واقعیت دارد و ازچه قرار است آیا به همین نحوی است که در عموم مردم رواج یافته یا خیر ؟ دوم اینکه در صورت صحت این ماجرا در زمان حیات حضرت رخ داده است یا بعد از شهادت ایشان ؟ وسوم خواهشمندم به صورت مستند وبا ذکر منبع دقیق پاسخ بدهید  
 

پاسخ:
ضامن آهو نام یا لقب امام هشتم نیست ، زیرا در آموزه‌های دینی گزینش اسم و القاب برای امامان معصوم ( ع ) با معیارهای خاص صورت می‌گیرد  و " ضامن آهو " از آن القاب نیست . البته در عرف آنچه که شهرت یافته ، آن است که از حضرت به عنوان " ضامن آهو " یاد می‌شود . این شهرت از برکات قبر آن امام همام است که علامة مجلسی از آن به عنوان " برکات رضویه " یاد کرده و داستان آن بدین قرار است که علامة مجلسی از عیون اخبار الرضا نقل می‌کند : شخصی به نام حاکم رازی از طرف ابوجعفر عتبی به سوی ابومنصور بن عبدالرزاق فرستاده شد . حاکم می‌گوید : چون روز پنجشنبه اجازه گرفتم که به زیارت امام بروم ، ابی منصور گفت : از من بشنو آنچه که مربوط به مشهد است ؛ گفت : در ایام جوانی نسبت به زایران امام هشتم متعصب بودم و به اذیت آنان پرداخته و لباس و زیور آلات آنها را می‌گرفتم ، تا این که روزی به قصد صید خارج شدم و سگ شکاری را به صید آهو فرستادم . من نیز به دنبال آن رفتم تا این که آهو به دیدار مسجدی [که در حرم امام بود] پناه برد و از حرکت باز ماند . همین که آهو توقف نمود سگ شکاری نیز ایستاد . دومین بار سعی کردم سگ به آهو نزدیک شود ، ولی سگ نزدیک نمی‌‌شد . هر گاه آهو از دیوار مسجد فاصله می‌گرفت ، سگ نیز آن را تعقیب می‌کرد و هرگاه نزدیک دیوار می‌شد ، سگ آهو را تعقیب نمی‌‌کرد ، تا این که آهو وارد حجره‌ای از مشهد [رضوی ( ع ) ] شد و من نیز وارد شدم و به خادم ( ابی نصر مقریء ) گفتم : آهویی که الان وارد این مکان شد کجا است ؟ گفت : من آن را ندیدم . پس وارد آن محل شدم ، دیدم که پشکل و بول آهو وجود دارد ولی آهو نیست ؛ از آن پس نذر کردم که زوّار امام هشتم ( ع ) را اذیت نکنم و همیشه مشغول کارهای خیر باشم و از خداوند خواستم فرزند پسری به من دهد و خداوند نیز فرزند پسری به من داد و پسرم بعد از بالغ شدن کشته شد . دوباره به مشهد برگشتم و از خدا خواستم که پسری دیگر بدهد و خدا نیز داد و هر چیزی از خدا خواستم ، به من داد و این از برکات قبر امام هشتم ( ع ) است . 
سند داستان فوق در دو منبع زیر قابل دستیابی است ، که علامه مجلسی هم از شیخ صدوق روایت را نقل نموده است : 
صدوق ، عیون أخبار الرضا علیه السلام‏ ، تهران ، نشر جهان ، چه اول ، 1378ق ، ج 2 ص 285 ؛ و علامه مجلسی ، بحار الانوار ، ج49 ، ص333 . 
اما آن چه که در ذهن‌ها در مورد ضامن آهو و بین مردم مشهور هست ، که شخص امام رضا ( ع ) در زمان حیاتش ضامن آهویی شد ، تا برود و بچه ‌اش را شیر دهد و برگردد ، در منابع معتبر و قدیمی یافت نشد ، اما ضمانت آهو به همان نحو که در ذهن‌های ما است ، از معجزات حضرت محمد ( ص ) نقل شده است ، که در منتهی الآمال در باب معجزات رسول خدا ( ص ) آمده است . ( 1 ) 

پی نوشت : 
1 . شیخ عباس قمی ، منتهی الامال ، قم ، دلیل ، چه اول ، 1379ش ، ج3 ، ص1673 .
 

اقدامات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به حدی دقیق و هوشیارانه بودکه اگرعموم مسلمانان بعد ازآن حضرت اگر اهل تأمل در سیره نبوی بودند،حق را ازباطل تشخیص میدادند

پرسش:
چرا حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه و آله امت را نسبت به (فتنه ی) سقیفه آگاه نفرمودند؟

 

پاسخ:
در پاسخ به این سؤال ابتدا باید به این واقعیت توجه داشت که علم عادی پیامبر( صلی الله علیه و آله) تکلیف آور است و نه علم غیبی، چرا که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از طرف خداوند مکلف به عمل به علم ظاهری بود و باید طبق علم ظاهری حکم می‌کرد پس با این دید به بررسی ظاهری مسئله عملکرد سران ثقیفه در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) می‌پردازیم.
بر اساس گزارشات تاریخی خلفای سه گانه ازجمله افرادی بودند که قبل از هجرت پیامبر به مدینه اسلام را پذیرفته بودند جز صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به حساب می‌آمدند و پیامبر(صلی الله علیه و آله) هم در این مورد هم مثل سایر موارد عمل به ظاهر می‌نمود. پیامبر (صلی الله علیه و آله) کسی را قبل از وقوع جرمش محکوم نمی‌‌ کرد. چرا که قصاص قبل از جنایت شرعاً کاری حرام است. علاوه بر این برخی شرایط اجتماعی و سیاسی مانعی بزرگ برای افشای اسرار برخی از صحابه و مجازات آن‌ها توسط پیامبر بود. به عنوان مثال در جریان توطئه برخی از اصحاب برای قتل پیامبر در مسیر برگشت از غزوه تبوک با آنکه ایشان توطئه گران را می‌شناخت و آن‌ها را به حذیفه نیز نشان داد اما وقتی حذیفه پرسید: آیا آنان را به قتل نمی‌‌ رسانی؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «نمی خواهم عرب بگویند، چون محمد به کمک اصحابش پیروزی یافت، به کشتن آن‌ها پرداخت.» (1) علاوه بر اینکه در دوره حیات پیامبر اکرم اسلام و مسلمین از هر طرف مورد هجوم دشمنان و کفار بود اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) این افراد به ظاهر مسلمان را از خود می‌راند و یا با آن‌ها برخورد می‌کرد این همان کاری بود که دشمنان اسلام می‌خواستند و برعلیه پیامبر شروع به تبلیغ می‌کردند که پیامبر مسلمانان و یا ران خودش را از خود می‌راند و یا آن‌ها را می‌کشد. و این کار باعث می‌شد عده کثیری از اطراف پیامبر پراکنده شده و موجب تضعیف اسلام و مسلمین می‌شد.
 از نظر اخلاقی و شرعی نیز این کار امکان پذیر نبود، چون اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) به عنوان اسوه اخلاق و رحمت للعالمین کسی را که ادعای مسلمانی دارد و نماز و روزه می‌گیرد  از خود براند یا برخورد کند، این کار با اخلاق پیامبری که مأمور به صبر و حسن اخلاق حتی در مقابل کفار و یهود و منافقین است منافات دارد .
اما این بدان معنا نیست که حضرت هیچ اقدامی در مقابل این افراد انجام ندهند و دست روی دست بگذارند. در ادامه برخی از اقدامات نبوی را برای آگاهی بخشی به جامعه بیان خواهیم کرد:
1.توجه دادن مسلمانان به خطر منافقان و توجه دادن به روی آوردن فتنه‌ها
 پیامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت به خیانت ها، کارشکنی‌ها و نقشه‌های خطرناک منافقان، که همیشه در میان جامعه اسلامی وجود دارند، به صورت جدّی در امّت خود و جامعه اسلامی احساس خطر می‌کردند و نسبت به آن‌ها هشدار می‌ دادند.
به عنوان مثال آن حضرت در حدیثی، مسلمانان را به اهمیت و بزرگی خطر آنان چنین توجه می‌دهند: «انّی لا اَتَخَوَّفُ علی اُمّتی مؤمناً و لا مشرکاً، فامّا المؤمنُ فَیَحْجُزُهُ ایمانُهُ و اما المشرکُ فَیَقْمَعُهُ کُفْرُهُ، ولکن اَتَخَوَّفُ علیکم منافقاً عَلیمَ اللسان، یقولُ ما تَعْرِفُونَ و یَعملُ ما تُنْکِرُون؛ من هرگز بر امتم از سوی مؤمن و مشرک بیمناک نیستم؛ مؤمن را ایمانش بازمی دارد و مشرک را کفرش ریشه کن می‌سازد. لیکن نگرانی و بیم من بر شما از سوی منافق دانا زبان است که می‌گوید آنچه را می‌شناسید و عمل می‌کند آنچه را نمی‌‌ شناسید». (2)
2.نشان دادن عدم صلاحیت این افراد برای متصدی شدن امور
اگرچه پیامبر (صلی الله علیه و آله) با این افراد برخورد جدی نداشت، اما در موارد متعددی پیامبر (صلی الله علیه و آله) به طور مستقیم و غیرمستقیم عدم صلاحیت این‌ها را در عمل نشان دادند و در عوض ارزشمندی و لیاقت علی ( علیه السلام) را به مناسبت‌های مختلف تبیین می‌کردند و فضایل و شخصیت علی( علیه السلام) را بازگو می‌کردند. نمونه بارز این برخورد هنگام نزول سوره برائت بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله) ابلاغ این پیام بزرگ را به ابوبکر سپرد. سپس علی( علیه السلام) را به دنبال وی فرستاد و گفت نامه را از او بگیر و به سوی مکه برو و پیامبر مرا برسان.این واقعه را تمام علمای اهل سنت نقل کرده‌اند که به روشنی فضیلت و بزرگی علی ( علیه السلام) را اثبات و عدم کفایت دیگران مانند ابوبکر را می‌رساند.(3)
3.جلوگیری از عوام فریبی جریان مهاجران اولیه .
این جریان از قریشی بودن و نزدیکی خود به بیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بهره می‌برد و سعی می‌کرد خود را موجه و مورد لطف ایشان نشان دهند. در مرض فوت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اینان از بیت عایشه خبرها را دریافت می‌کردند. اینان به بهانه نگرانی از احوال رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از حضور در سپاه اسامه روی می‌گرداندند. به هنگامی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) نتوانست نماز جماعت را اقامه کند، تلاش کردند با عنوان نیابت از ایشان به امامت جماعت بایستند.
در برابر این نوع فعالیت‌ها حضرت(صلی الله علیه و آله) هوشیار بودند که موقعیت مناسبی نصیب اینان نشود. وقتی آن‌ها از دل نگرانی برای حال پیامبر(صلی الله علیه و آله) در توجیه ترک اردوگاه اسامه سخن می‌گفتند، حضرت بر اعزام سپاه اصرار کرد (4) و حتی ترک کنندگان اردوی اسامه را لعن کرد.(5)
4.جدایی ناپذیری قرآن و اهل بیت .
جریان مهاجران اولیه، سعی می‌کرد تا تفکر کافی بودن قرآن را مطرح کند. «کتاب خدا برای ما کافی است »(6) و با این شعار جامعه را از توجه نسبت به اهل بیت پیامبر غافل کنند. از دیگر سو رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر همراهی قرآن و اهل بیت و عدم جدایی آن دو تأکید داشتند. (7)و به صورت ویژه پیامبر(صلی الله علیه و آله) همواره قرآن را با علی(ع) و علی(ع) را همراه قرآن معرفی می‌کند.(8)
5.معیار بودن فاطمه
با توجه به شخصیت و جایگاه زهرا(س) به عنوان تنها بازمانده از نسل نبوت، وی می‌توانست معیار مناسبی برای تشخیص جانشین شایسته رسول خدا(صلی الله علیه و آله) باشد . همین امر را می‌توان یکی از دلایل بازگو کردن فضائل آن حضرت توسط پیامبر (صلی الله علیه و آله) دانست. بخصوص سخنانی که رضا و غضب حضرت فاطمه(س) را رضا و غضب الهی برشمردند.(9)
در پایان باید گفت اقدامات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به حدی دقیق و هوشیارانه بود که اگر عموم مسلمانان بعد ازآن حضرت اگر اهل تأمل در سیره نبوی بودند، به راحتی می‌توانستند حق را از باطل تشخیص دهند.

پی نوشت ها:
1.رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ص 647.
2.علامه مجلسی، بحارالانوار، ، ج 2، ص 110 و ج 33، ص 549 و 582.
3.این واقعه را منابع حدیثی و تاریخی بسیاری (هم شیعه و هم سنی) نقل کرده اند. علامه امینی نام ۷۳ منبع را که این واقعه را نقل کرده اند، می‌آورد و همچنین می‌نویسد این حدیث به صورت مُتواتر از راویان گوناگون نقل شده است. امینی، الغدیر، ج۶، ص۳۳۸ـ۳۴۱.
4.واقدی، مغازی واقدی، ج 3، صص 1119-1120.
5. جوهری، السقیفه و الفدک، ص 75 ؛ مجلسی، همان، ج 30 ، صص 432-431.
6.ابن سعد، طبقات ابن سعد، ج 2، ص188.
7.ابن سعد، همان، ج 2، ص 150 ؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 111 ؛ مفید، ارشاد، ج 1، صص 176 و 180.
8. مجلسی ، همان، ج 22 ، ص 476.
9.علی بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج 2، ص 196.

 

اکثر اصحاب پیامبر از مهاجرین و انصار به صورت جداگانه بر جنازه مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز گزاردند.

پرسش:
چه کسی بر جنازۀ پیامبر نماز میت خواند و برای چه ؟

 

پاسخ:
از بیشتر روایات تاریخی و احادیث استفاده می‌شود که در نماز میت بر جنازه پیامبر خدا(ص)، کسی جلو نایستاده و هر یک به صورت جدا نماز خوانده اند. البته بنابر روایتی در کتاب سلیم بن قیس حضرت علی با گروهی از جمله فاطمه زهرا و حسنین علیهم السلام و سلمان و ابوذر و عمار و... ابتدا به جماعت خواندند. سپس بقیه اصحاب آمده و گروه گروه نماز خواندند.(1)
بر اساس روایتی این کار با توصیه امام علی(ع) بوده است:
زمانی که علی(ع) غسل و کفن پیامبر(ص) را انجام داد، نخست به طور تنهایی بر بدن پیامبر نماز گزارد. مردم در مسجد گرد آمده و در خصوص این که چه کسی بر بدن پیامبر(ص) نماز بگزارد و در کجا باید دفن شود گفتگو می‌کردند. در این هنگام علی(ع) وارد شده فرمود: «رسول خدا در حیات و ممات امام ما بوده و هست». مسلمانان دسته دسته بدون آن که به کسی اقتدا کنند بر بدن پیامبر(ص) نماز خواندند. (2)
امام صادق(ع) فرمود: «امام علی(ع) بر در ایستاد و بر پیامبر(ص) نماز خواند. سپس مردم را دستور داد که ده نفر ده نفر آمده بر ایشان نماز بخوانند و بعد خارج شوند.» (3)
باید بدانیم که رسول خدا تشییع جنازه هم نداشتند و در همان اتاقی که از دنیا رفتند، در همانجا حضرت را غسل دادند و همانجا دفن کردند و آن اتاق گنجایش افراد زیادی را نداشته است.
لذا می‌توان گفت: اکثر اصحاب پیامبر از مهاجرین و انصار به صورت جداگانه بر جنازه مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز گزاردند.

پی نوشت ها:
1.    ترجمه احتجاج طبرسی،ترجمه نظام الدین احمد غفاری مازندرانی، ج1، ص188، نشر مرتضوی‏، بی تا.
2.    شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 188، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق.
3.    کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 451، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.

 

اصل شهادت پيامبراکرم(ص) بواسطه مسموميت قطعي است؛ ، باتوجه به نقد و بررسي بايد بگوييم ايشان بعداز جنگ خيبر و توسط يک زن يهودي مسموم شدند.

پرسش: 
آیا در تاریخ یا روایات نحوه رحلت یا شهادت پیامبر آمده است؟ اگر شهادت به دست چه کسانی این کار انجام شده است؟
 

پاسخ: 
منابع متعدد اهل سنت و شيعه به اصل شهادت پيامبراکرم(ص) اذعان کرده اند به عنوان نمونه: شيخ مفيد در کتاب المقنعه (1)و شيخ طوسي در کتاب تهذيب الاحکام (2) به اينکه حضرت در اثر مسموميت از دنيا رفتند تصريح مي کند. ابن صوفي در المجدي بنقل ابن عبده تصريح مي کند که پيامبراکرم(ص) مسموم شدند. (3) در منابع اهل سنت گزارشي به نقل از ابن مسعود نقل شده است :  اگر هفت بار قسم ياد کنم که حضرت کشته شده است برايم بهتر است از اينکه يکبار قسم بخورم. (4) اين گزارش در مسند ابن حنبل (4)، طبقات ابن سعد (5)، المصنف صنعاني (6)، دلائل النبوه بيهقي (7)، البدايه و النهايه ابن کثيردمشقي (8)،تاريخ الاسلام ذهبي (9)، الحاوي سيوطي (10)آمده است. اما دراينکه آن حضرت چگونه مسموم شدند اختلاف وجود دارد برخي گزارشات حکايت از آن دارد که ايشان بعد از جنگ خيبر توسط يک زن يهودي مسموم شدند و برخي ديگر حکايت از مسموم شدن ايشان توسط برخي از اطرافيان آن حضرت مي باشد. در ادامه بحث ضمن اشاره کوتاه به هر يک از اين اقوال، نقد وبررسي آنها را نيز بيان مي کنيم؛ در پايان نتيجه بحث را بيان خواهيم کرد.
 الف: شهادت بواسطه مسموميت توسط زن يهودي. مرحوم کيني در کتاب کافي به صورت مسند از امام صادق (ع) نقل مي کند که زن يهودي  پيامبراکرم(ص) را بواسطه غذا مسموم کرد. (11) سلسله سندي که در اين روايت نقل شده است بلحاظ علم حديث صحيح مي¬باشد. اين گزارش با همين سلسله سند در کتاب محاسن برقي نيز آمده است. (12)  در اين روايت بيان شده است که پيامبراکرم(ص) کتف و ذراع گوسفند را دوست داشت، علاوه براين روايت وي دو گزارش ديگر نيز -  در همين صحفه - بيان کرده است که اين مطلب را تصديق مي کند يک گزارش بصورت مسند و با سلسله سند صحيح و ديگري بصورت مسند اما با سلسله سند مرفوع مي باشد. (13) اين دو گزارش را مي توان به عنوان مويد خارجي براي گزارش اولي که نقل کرديم بدانيم. صفار در کتاب بصائر الدرجات اين روايت به نقل از ابرهيم هشام بجاي سهل بن زياد که در گزارش کافي نقل شده است بيان مي کند در اين گزارش علاوه بر متن گزارشي که ذکر شد، مطالبي نقل شده است که در گزارش قبلي ذکر نشده بود. علاوه براينکه سلسله سند اين گزارش نيز صحيح مي باشد. (14) در اين گزارش آمده است که حضرت چند لقمه از اين غذا خورد و بعد از اينکه متوجه شد که غذا مسموم است دست از غذا کشيد و نهايتا در اثر اين سم از دنيا آمد.
 ب: شهادت بواسطه داروي مسموم( همسران پيامبر(ص)) در برخي منابع شيعه گزارشي نقل شده است که شهادت حضرت را در اثر مسموميت با دارو ذکر کرده¬اند اما اين گزارشات به لحاظ سندي و محتوايي با اشکالات متعددي روبرو هستند به عنوان نمونه: عياشي در کتاب تفسير خود با اين عبارت نقل کرده است: " عبدالصمد بن بشير از اباعبدالله(ع) نقل کرده است: «مي دانيد که پيامبر (ص) فوت کرد يا کشته شد؟ خداوند مي فرمايد: «آيا اگر او بميرد و يا کشته شود عقب گرد مي کنيد؟» پس پيامبر (ص) قبل از موت مسموم شد! آن دو به ايشان سم خوراندند! ما گفتيم: آن دو و پدرانشان بدترين کساني هستند که خدا خلق کرده است»."(15) در اين روايت گرچه عبدالصمد بن بشير توثيق شده است (16)اما چون سلسله سند از عياشي تا ايشان معلوم نيست ( روايت مرفوعه است) لذا نمي توان تنها با استناد به اين گزارش اين جريان را قبول کرد. عياشي گزارش ديگري نيز بنقل حسين بن المنذر با اين عبارت آورده است؛ من از امام صادق(ع) طبق آيه "أ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ‏"  پرسيدم: که رسول¬خدا(ص) به قتل رسيدند يا از دنيا رفتند؟ ايشان در جواب فرمود اصحابش انجام دادند آنچه انجام دادند. (17) اين گزارش نيز از نظر سندي همان مشکل گزارش قبل را دارد با اين تفاوت که در اين گزارش نام حسين بن منذر آمده است که برخي منابع رجالي فقط او را مدح کرده اند و هيچ کدام به عدالت و توثيق وي شهادت نداده¬اند (18)؛ علامه حلي تصريح مي کند که او را عدل نمي داند و فقط ممدوح است. (19) آيت الله خويي دليلي که بر ممدوح بودن وي توسط برخي رجاليون ذکر شده است را براي اين ادعا رد مي کند. (20) لذا با اين گزارش نيز نمي توان اين ادعا را اثبات کرد. 
نتيجه:  باتوجه به آنچه بيان شد اصل شهادت پيامبراکرم(ص) بواسطه مسموميت قطعي است. اما درباره اينکه آن حضرت چگونه مسموم شدند، باتوجه به نقد و بررسي گزارشات مربوط به چگونگي مسموميت آن حضرت بايد بگوييم ايشان بعداز جنگ خيبر و توسط يک زن يهودي مسموم شدند. 
   1.  شيخ مفيد، المقنعة، 1جلد، كنگره شيخ مفيد - قم، چاپ: اول، 1413 ق، ص456. 
 2.  شيخ طوسي، تهذيب الاحکام، اسلاميه، تهران، 1365ش، ج1، ص22. 
  3.  ابن صوفي، نسابه(466ق)، المجدي في انساب الطالبين، مکتبه آيه الله مرعشي، قم، 1422ق، ص186.
4.  الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر، ج1، ص408، ح3873؛ ج1، ص434، ح4139.
 5.  محمد بن سعد بن منيع الهاشمي البصري (م 230)، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبد القادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية، ط الأولى، 1410ق، ج2،ص155.
 6.  الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ، ج5، ص269، ح9571.
 7.  دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشريعة، ابو بكر احمد بن الحسين البيهقى (م 458)، تحقيق عبد المعطى قلعجى، بيروت، دار الكتب العلمية، ط الأولى، 1405، ج7، ص172.
 8.  ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت، ج5، ص227.
 9.   تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، شمس الدين محمد بن احمد الذهبى (م 748)، تحقيق عمر عبد السلام تدمرى، بيروت، دار الكتاب العربى، ط الثانية، 1413ق، ج1،ص 525. 10.   السيوطي، (متوفاي911هـ)، الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، تحقيق: عبد اللطيف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1421هـ - 2000م، ج2، ص141.
 11.  كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، 8جلد، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.
 12.   احمد بن خالد برقي(م 274-280ق)، المحاسن، دارالکتب الاسلاميه، قم، 1371ق، ج 2، ص470.
 13.  - عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الرَّيَّانِ رَفَعَهُ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع لِمَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُحِبُّ الذِّرَاعَ أَكْثَرَ مِنْ حُبِّهِ لِسَائِرِ أَعْضَاءِ الشَّاةِ فَقَالَ ع لِأَنَّ آدَمَ ع قَرَّبَ قُرْبَاناً عَنِ الْأَنْبِيَاءِ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ فَسَمَّى لِكُلِّ نَبِيٍّ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ عُضْواً عُضْواً وَ سَمَّى لِرَسُولِ اللَّهِ ص الذِّرَاعَ فَمِنْ ثَمَّ كَانَ ص يُحِبُّهَا وَ يَشْتَهِيهَا وَ يُفَضِّلُهَا.( سند مرفوع مي باشد.) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُعْجِبُهُ الذِّرَاعُ.(سند صحيح مي باشد.)
 14.   صفار، بصائر الدرجات، ج1، ص503، ح6. 
  15.          محمد بن مسعود عياشي، تفسير عياشي، المطبعه العلميه، تهران، 1380ق، ج1، ص200. 
 16.  آيه الله خويي، معجم‏رجال‏الحديث ج 10، ص  22.
  17.  عياشي، همان، ج1، ص200. 
 18.  رجال‏ابن‏داود ص :  127
  19.  الخلاصةللحلي ص :  50 . 
 20.  آيه الله خويي، معجم‏رجال‏الحديث، ج6 ، ص95.
 

صفحه‌ها