دانش تاريخ

در کدام دوره تاریخی بیماری های فراگیر بیشتر بوده است؟
وبا، سل، طاعون، بیماری های مسری، بیماری های واگیردار 

در کدام دوره تاریخی بیماری های فراگیر  بیشتر بوده است؟

پاسخ اجمالی:

در پاسخ به این سؤال اجمالاً باید گفت، دوره تاریخی خاصی را نمی­توان با این ویژگی نام برد. مطالعه تاریخچه برخی بیماری‌های واگیردار به‌عنوان‌مثال سل، وبا و طاعون شاهدی بر این مدعا است. چراکه این بیماری‌ها از گذشته‌های دور تاکنون در بین بشر ظهور و بروز داشته‌اند و انسان‌های فراوانی در اثر درگیری با این بیماری‌ها در طول تاریخ از دنیا رفته­اند.

پاسخ تفصیلی:

انسان‌ها گاهی در هنگام مواجهه با شرایط و مشکلات چنان تصور می­کنند که تنها فقط همان­ها هستند که به این مشکلات گرفتارشده‌اند این در حالی است که بامطالعه تاریخ بشریت بر روی کره خاکی به‌راحتی می‌توان دریافت که بر اساس سنت‌های الهی تاریخ بشر بر روی زمین همیشه قرین با مشکلات و گرفتاری‌ها بوده است و تنها انسان‌هایی توانسته‌اند از این مشکلات موفق و سربلند بیرون بیایند که اولاً از تاریخ گذشتگان عبرت آموخته باشند و ثانیاً در کنار صبر و تحمل، اهل علم و درایت بوده‌اند.

با توجه به مقدمه‌ای که بیان شد در جواب به سؤال مذکور باید گفت: زندگی بشر در طول تاریخ در ادوار مختلف با بیماری‌های مسری فراگیر و بلایای طبیعی توأمان بوده است و قرنی نبوده که بشر با این مسائل روبرو نشده باشد. البته شدت و ضعف این بلایا با یکدیگر تفاوت می‌کرده است. در ادامه برای تائید این مسئله به گزارشِ مختصری از سه بیماری مسری (سل، وبا، طاعون) در طول تاریخ ایران و جهان اشاره می‌کنیم:

  1. سل:

 پیشینه بیماری سل به‌عنوان یکی از علل مهم مرگ‌ومیر در تاریخ، به هزاره‌های پیشین بازمی‌گردد (1) به‌عنوان نمونه در میان‌رودان، در قانون حمورابی که به بیش از دو هزار سال قبل از میلاد مربوط می‌شود، نام سل در کنار چند بیماری دیگر دیده می‌شود. (2) یکی از لوحه­های گلی به خط میخی متعلق به میان‌رودان باستان ‌که توسط دانشمند فرانسوی «لابات» ترجمه و در سال 1951 م. منتشرشده شرحی از نمای بالینی یک بیمار دچار سل ریوی است و در آن آمده است: «به‌طور مداوم سرفه می‌کند، خلط او غلیظ و اغلب خونی است، تنفس او مانند نی صدا می‌دهد، دست‌هایش سرد و پاهایش گرم است، به‌سادگی عرق می‌کند و فعالیت قلب او مختل است.»(3) این بیماری در ایران نیز یکی از مهم‌ترین علل مرگ‌ومیر شناخته می‌شد. به‌عنوان نمونه پروفسور شارل اوبرلین آسیب‌شناس فرانسوی که ریاست دانشکده‌های پزشکی، دندانپزشکی و داروسازی را در تهران در سال 1322 ش./ 1953 م، عهد ه دار بوده است چنین نوشته: «این مرض برخلاف آنچه تصور می­کنند در ایران نادر است، شیوع زیاد دارد به‌ویژه در بعضی از قسمت‌های تهران و نظر به اینکه عده زیادی از اشخاص در اتاق‌هایی که تهویه صحیح ندارند زندگی می‌کنند ممکن است مرض مزبور تهدید آور شود.» (4)

  1. طاعون:

طاعون به دلیل پیشینه‌ی تاریخی‌اش لرزه بر اندام مردم، به‌ویژه اروپاییان می‌اندازد. از این بیماری خطرناک و کشنده اولین بار در تورات و در منطقه فلسطین نام‌برده شده است؛ و بعدازآن در ادوار مختلف تاریخ از آن گزارش‌شده است. به‌عنوان نمونه گفته‌شده است در سال 542 م صد میلیون نفر از این بیماری مردند. در این دوره که ابتدا طاعون در سال 541 م در مصر شروع شد و ازآنجا به اروپا منتقل شد و باعث تلفات شدید و کاهش 50-60 درصدی جمعیت در شمال افریقا، اروپا و مرکز و جنوب آسیا شد. در سال 747 ه ق برابر با 1346 م (قرن چهاردهم میلادی) در اروپا، جان حدود 40 تا 50 میلیون نفر، یعنی یک‌سوم ساکنین این قاره را گرفت و ازآن‌پس این بیماری با عنوان «مرگ سیاه» شناخته می‌شد. (5)

بعدازآن در سال 1271 ه ق برابر با 1855 م این بیماری در چین آغاز شد و بعد از گسترش آن تا هند، جان حدود دوازده میلیون نفر را گرفت. در ایران نیز در ادوار مختلف تاریخی از این بیماری و تلفات آن یادشده است و فقط در دوره حکومت تیموریان حدود ده بار این بیماری در بین مردم مناطق مختلف ایران شیوع پیداکرده است. (6)

  1. وبا:

وبا بیماری واگیردار دیگری بوده که در طول تاریخ جان انسان‌های زیادی را گرفته است. این بیماری اغلب در مناطق گرمسیر و در دوره­هایی که براثر جنگ و بلایای طبیعی امکان رعایت بهداشت فردی و اجتماعی وجود نداشت و بیشتر در میان انسان‌های فقیر که تغذیه خوبی نداشتند، بروز می­کرد.

بر اساس گزارش‌های تاریخی در سال ۳۲۴ ه.ق به هنگام خلافت متوکل این بیماری در شهرهای بغداد، بصره، کوفه، آبادان، اهواز، همدان را گرفتار کرد، همچنین در سال ۲۵۸ ه.ق مردمان زیادی به خاطر وبا در عراق و برخی شهرهای ایران چون اهواز مرده‌اند. «کمال‌الدین عبدالرزاق سمرقندی» در کتاب مطلع السعدین پیرامون همه‌گیری حادث در شهر هرات آورده است: «در این سال بر ارادت حضرت ذوالجلال در شهر و بلوکات وبای عام و علت طاعون واقع شد و روزبه‌روز مرض و علت زیادت می‌شد، ناگاه کسی را دردسر و تب سوزان می­گرفت و دانه مقدار نخودی بیشتر یا کمتر به اعضا پیدا می‌شد و بعد از یک یا دو روز به جوار رحمت ایزدی می‌پیوست.» (7)

منابع دوره قاجار به‌وفور به شیوع بیماری وبا در ایران اشاره دارند. نخستین بروز و شیوع بیماری وبا در دوره قاجاریه به سال ۱۲۱۱ ه.ق در محدوده آذربایجان ثبت‌شده است و در سال ۱۲۲۱ ه.ق مرض وبا برای بار دوم در آذربایجان و ایروان شیوع می‌یابد. منابع مختلف از شیوع وبای کوچک و بزرگ در سال‌های ۱۲۳۶- ۱۲۵۰ و ۱۲۵۲ ه.ق در تهران و سایر شهرها خبر می­دهند که کار خاصی از سوی حکومت­ها برای پیشگیری و درمان انجام نمی‌گیرد، به‌گونه‌ای که در سال‌های ۱۲۶۰ تا ۱۲۶۳ ه.ق شاه و درباریان قاجار برای مصون ماندن از بلای وبا به لواسان رفتند. (8)

در سال ۱۲۶۹ و ۱۲۷۳ ه.ق وبا بار دیگر تمام ایران را فرامی‌گیرد. کنت دوگوبینو که در این سال در تهران به سر می‌برد، می‌نویسد: «هر کس دو پا داشت و می‌توانست فرار کند برای حفظ جان خود از پایتخت گریخت. مردم چنان می‌مردند که گویی برگ از درخت می‌ریزد، من تصور می‌کنم که بیش از یک‌سوم سکنه شهر تهران در اثر وبا مردند.» در سال ۱۲۸۴ وبای شدید دیگری در همه شهرهای ایران ‌همه‌گیر می‌شود. در همان سال طبق برآورد ژوزف دزیره تولوزان پزشک مخصوص ناصرالدین‌شاه، حدود یکصدهزار نفر به خاطر ابتلا به وبا درگذشتند. در سال ۱۲۸۷ وبا همراه قحطی پدیدار شد. در سال ۱۲۹۴ وبای سختی در گیلان پدیدار گشت و ۱۰ تا ۱۲ هزار نفر را تلف کرد. در سال ۱۳۰۷ باز وبا از کرمانشاهان آمد. آخرین وبا در ۱۳۰۹ ه.ق از بادکوبه آغاز شد و روسیه را گرفت و به اندک زمانی از شهر حاجی ترخان (آستراخان) به رشت رسید. در تابستان ۱۳۰۹ وبا به سمنان و دامغان زد و در اوایل محرم سال ۱۳۱۰ در تهران شیوع یافت. دکتر تولوزان می‌نویسد: «در مدت سی سال که من در ایران بودم، این سخت‌ترین و گسترده‌ترین وبایی بود که شاهدش بودم؛ و کسی امید یک ساعت زنده ماندن نداشت.» (9)

بنابر گزارش‌ها فقط در یک‌فاصله صد و پنجاه‌ساله هفت بار این بیماری در جهان ‌همه‌گیر شد:

– همه‌گیری اول در قسمت بنگال هند بین سال‌های ۱۸۱۷ تا ۱۸۲۴ رخ داد. بیماری از هند به جنوب شرقی آسیا و سپس چین و ژاپن و خاورمیانه و جنوب روسیه رسید.

– همه‌گیری دوم بین سال‌های ۱۸۲۷ تا ۱۸۳۵ رخ داد و عمدتاً آمریکا و اروپا را متأثر کرد. دلیل آن‌هم پیشرفت‌های فناوری و میزان زیاد مبادلات تجاری و مهاجرت‌های گسترده‌ای بود که رخ می‌داد.

– همه‌گیری سوم بین سال‌های ۱۸۳۹ تا ۱۸۵۶ بود و به شمال آفریقا و جنوب آمریکا هم رسید و به‌خصوص در برزیل غوغا کرد.

–همه­گیری چهارم بین سال‌های ۱۸۳۶ تا ۱۸۷۵ رخ داد و منطقه زیر صحرای بزرگ آفریقا را گرفتار کرد.

– همه‌گیری‌های پنجم و ششم به ترتیب بین سال‌های ۱۸۸۱ تا ۱۸۹۶ و ۱۸۹۹ تا ۱۹۲۳ رخ دادند. این دو آمار مرگ‌ومیر کمتری داشتند، چون در این زمان باکتری وبا کشف‌شده بود و راه پیشگیری از آن مشخص‌شده بود؛ اما متأسفانه در مصر، ایران، هند و فیلیپین وبا در همین زمان به طرز گسترده‌ای شایع شد و افراد زیادی به خاطر ابتلا به آن درگذشتند.

– آخرین همه‌گیری در سال ۱۹۶۱ در اندونزی گزارش شد و به خاطر ظهور گونه جدیدی بود که همان El Tor باشد. این‌گونه هنوز هم در کشورهای درحال‌توسعه شیوع می‌یابد.

بر اساس شواهد از قرن نوزدهم به بعد، بیماری وبا باعث مرگ ده ها میلیون نفر شده است. در روسیه به‌تنهایی بین سال‌های ۱۸۴۷ تا ۱۸۵۱، بیش از یک‌میلیون نفر به خاطر ابتلا به آن مردند. در طی همه‌گیری دوم ۱۵۰ هزار آمریکایی کشته شدند. بین سال ۱۹۰۰ تا ۱۹۲۰ م، ۸ میلیون هندی به خاطر وبا درگذشتند. (10)

نتیجه:

با توجه به آنچه بیان شد نمی‌توان دوره خاصی از زندگی بشر را نام برد که به‌صورت خاص بیماری‌های مسری بیشتر از دوره‌های دیگر انسان‌ها را فراگرفته باشد. بلکه می‌توان گفت همیشه انسان‌ها در ادوار مختلف تاریخی به‌حسب شرایط زمانی و مکانی با نوعی از بیماری‌های مسری درگیر بوده‌اند.

پی‌نوشت‌ها:

1.            لودن کمپر، 2010 م. صص 72-567.

Loddenkemper, R, Schaumberg T. (2010). Tuberculosis; historical

development, current status, future prospects. Pneumologie. 64 (9).

2.            مورمن 1940

Moorman L J. (1940). Tuberculosis and Literature, An Introduction to

Tuberculosis and Genius, University of Chicago Press. ix-xxxiii.

3.            هایگر، 2001، ص 18.

Haeger K. (2001). The Illustrated History of Surgery. Gothenburg, Sweden. Nrodbok.

4.            ابرلین، شارل، برنامه بهداشت برای ایران، نامه ماهانه‌ی دانشکده پزشکی. سال اول، 1322 ش.

5.            صائبی، اسماعیل، بیماری‌های عفونی در ایران، تهران، علمی فرهنگی، 1373 ش، ص 581.

6.            مسعود کثیری، راضیه افشاری، تحلیلی بر گسترش بیماری طاعون در ایران دوران فترت و تیموری 736-911 ه ق 1336-1506 م، فصلنامه علمی- پژوهشی تاریخ اسلام و ایران دانشگاه الزهرا، سال بیست و چهارم، دوره جدید، شماره 24، پیاپی 114، زمستان 1393.

7.            سمرقندی، کمال‌الدین عبدالرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، بی‌تا صائبی، اسماعیل، همان، ص ۵۳۶.

8.            اعتمادالسلطنه، محمدحسن خان، مرآت البلدان، تهران، دانشگاه تهران، بی‌تا ج ۱، ص ۵۸۶.

9.            مجیدی، علیرضا، بیماری وبا در تاریخ ایران و جهان قابل‌دسترس در لینک:

https://www.1pezeshk.com/archives/2014/11/cholera-disease-in-iran-histor...

10.         هما ناطق، مجله نگین، ۳۱ شهریور ۱۳۵۶، شماره‌ی ۱۴۸.

 

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

  1. محمدحسین عزیزی، پیشینه تاریخی مبارزه با بیماری سل در ایران و جهان، فصلنامه تاریخ پزشکی، سال دوم، شماره سوم، تابستان 1389.
  2. مسعود کثیری، راضیه افشاری، تحلیلی بر گسترش بیماری طاعون در ایران دوران فترت و تیموری 736-911 ه ق 1336-1506 م، فصلنامه علمی- پژوهشی تاریخ اسلام و ایران دانشگاه الزهرا، سال بیست و چهارم، دوره جدید، شماره 24، پیاپی 114، زمستان 1393.
  3. دکتر سولماز قلی زاده مهدی خان محله، نگاهی به شیوع بیماری‌های واگیردار در تاریخ ایران -کاروان مرگ درگذر زمان- روزنامه ایران، سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۶، شماره ۶۵۱۸.

 

کلمات کلیدی:

وبا، سل، طاعون، بیماری‌های مسری، بیماری‌های واگیردار

درگذشته مواجهه علما و مراکز دینی با بلایای طبیعی و بیماری های مسری چگونه بوده است؟
مرجعیت، روحانیت، بیماری های مسری، بلایای طبیعی، خدمات اجتماعی. 

درگذشته مواجهه علما و مراکز دینی با بلایای طبیعی و بیماری های مسری چگونه بوده است؟

پاسخ اجمالی:

روحانیت و علمای شیعه علاوه بر انجام رسالت تبلیغی و تعلیمی خویش، همواره در مشکلات و بلایای عمومی در کنار مردم بوده و به طرق مختلف در تسکین آلام گرفتاران و مصیبت دیدگان به‌صورت میدانی نقش مؤثری ایفا کردند. از تأکید بر توجه به خدا، دعا، استغفار و تضرع به درگاه الهی تا حضور درصحنه‌های اجتماعی و در کنار گرفتاران و مصیبت‌زدگان و رسیدگی به حال آن‌ها، اجازه صرف بخشی از خمس و وجوهات شرعی در راستای رفع مشکلات و مداوای بیماران و نهایتاً کار فرهنگی و تألیف کتاب برای آگاهی بخشی و روشنگری در این زمینه و... خدماتی است که از نقش مؤثر روحانیت و مراکز دینی حکایت می­کند.

پاسخ تفصیلی:

رسالت اصلی روحانیت و حوزه‌های علمیه، فهم دین و ارزش‌های دینی و ترویج و تبلیغ معارف الهی در جامعه و پاسخگویی به نیازهای دینی و معنوی مردم است. در کنار آن، یکی از وظائف اصلی اخلاقی روحانیت، اقدام و پیگیری کارهای عام‌المنفعه و تلاش برای رفع نیازمندی‌های مردم و کاستن از آلام نیازمندان و رنج دیدگان است، این نیاز در هنگام نزول بلایای طبیعی و مصیبت‌های عمومی مانند بیماری‌های فراگیر بیشتر احساس می‌شود و در طول تاریخ مردم همیشه برای دست یافتن به آرامش و توان مبارزه با مشکلات به راهکارهایی که از انجام علما و بزرگان دین ارائه می‌شد، توجه و عنایت خاصی داشته‌اند.

مرجعیت شیعه و علما و حوزه‌های علمیه درگذشته نیز مانند امروز در کنار مردم بوده و در هنگام مشکلات و بلایا، از ارکان خدمت به مردم بودند و در این زمینه اقدامات فرهنگی، عمرانی و اجتماعی متعددی را انجام دادند، به‌صورت مختصر به برخی موارد اشاره می‌شود:

1. مرجعیت شیعه و علما بر اساس رسالت دینی و تبلیغی خویش، همواره سعی در ایجاد آرامش در جامعه و بالا بردن سطح امید و توکل مردم‌دارند تا توان مقابله اجتماعی با بلایا و مشکلات بالا رود.

توصیه به دعا و توسل به اهل‌بیت در همین راست قابل‌تعریف است. ‏دعا در بهبود بیمار نقش تعیین‌کننده‌ای دارد و بسیارى از مردم اثرات شگفت‌آور دعا را در شفاى بیماری‌های غیرقابل معالجه با چشم خویش دیده و آن را تجربه نموده‌اند. البته روشن است که این سخن به معناى نادیده گرفتن طبابت و دارودرمانی و جایگزینى دعا نیست. بزرگان دین برای دفع بلا و بیماری‌های مسری، مردم را به خواندن زیارت عاشورا، توسل به اهل‌بیت (علیه‌السلام) توصیه می­کردند، مانند جریان معروف و منقول از شیخ عبدالکریم حائری از استاد خود مرحوم آیت‌الله فشارکی، درباره جریان شیوع وبا در سامرا و توصیه ایشان مبنی بر دعا و خواندن زیارت عاشورا که منجر به رفع این بلا شد. (1) یا داستان مرحوم آیت‌الله حجت کوه کمره ای در مقابله با بلیه خشک‌سالی و قحطی شدید در قم که چهل تن از طلاب مهذب را برای توسل به مسجد جمکران اعزام کردند. (2)

2. اقدام دیگر علما خدمات اجتماعی به مردم و تلاش برای رسیدگی به نیازمندان در شرایط سخت بود، خدمات علما از گذشته تاکنون درزمینهٔ اجتماعی و آبادانی­های عام‌المنفعه مانند تأسیس مدرسه، مسجد، بیمارستان، پل و... تا حضور میدانی در کارزار مصائب و گرفتاری‌های مردم کم نبوده است، به‌عنوان نمونه: اقدامات مرحوم آیت‌الله سید رضا فیروزآبادی در اواخر قرن سیزدهم که خشک‌سالی شدید، قحطی را به دنبال داشت، ایشان در بحبوحه قحطی از فیروزآباد مقدار زیادی گندم آرد کرد و به تهران آورد و به یک دکان نان تافتون‌پزی داد. روزی‌ده من بادام را در یک آجیل‌فروشی بو می‌دادند. نان و بادام را همراه پسر بزرگشان حاج سید محمد و یکی از اقوامش به نام دایی حسین به مدرسه آقا محمود واقع در کوچه حاجی‌ها و مدرسه سپه‌سالار کوچک می‌بردند، در آنجا عده‌ای از فقرا را اسکان داده بودند به هرکدام یک قرص نان و مقداری مغز بادام می‌دادند. او تا پایان قحطی این کار را ادامه داد. ایشان همچنین یک بیمارستان با پیشنهاد شهید مدرس و همکاری برخی دیگر در تهران ساختند که به بیمارستان فیروزآبادی نام‌گذاری شد. (3)

در زلزله شهریور 1357 طبس که بیش از 20 هزار تلفات داشت، علما و روحانیت در امدادرسانی به مردم نقش مؤثری داشتند، مراجع وقت برای رسیدگی به مردم و آسیب دیدگان گروه‌های امدادی اعزام کردند. (4)

مقام معظم رهبری آیت‌الله خامنه‌ای در زلزله طبس برای کمک‌رسانی به زلزله‌زدگان نقش پررنگی داشتند، حجت‌الاسلام شیخ حسین عمادی در بخشی از کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشرشده است، در شرح این حادثه می‌گوید: «وقتی زلزله طبس پیش آمد، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای و جمعی از دوستان روحانی و غیرروحانی برای کمک به مردم آن سامان شتافتند. ازجمله بنده هم رفتم و در آنجا به‌صورت یک تشکیلات - که رهبری آن را هم آیت‌الله خامنه‌ای بر عهده داشتند- خدمت کردیم و مردم را از زیر آوار بیرون می‌آوردیم. آنان که کشته‌شده بودند، دفن می‌کردیم و مجروحان را جهت معالجه اعزام می‌نمودیم... در این جمع مرحوم شهید هاشمی نژاد و واعظ طبسی و جمعی از دوستان مبارز، شرکت و به‌حق خدمات شایانی کردند.» (5)

همچنین در جریان سیل ویرانگر سال 1357 در سیستان و بلوچستان، نقش آیت‌الله خامنه‌ای که در آن زمان در سیستان در تبعید به سر می‌بردند، در خدمت‌رسانی به سیل‌زدگان، خاطره ماندگاری در اذهان مردم منطقه به یادگار گذاشت. (6)

پس‌از انقلاب اسلامی نقش حوزه علمیه و روحانیت در همه رده‌ها، در همه گرفتاری‌ها و بلایای طبیعی و غیرطبیعی بسیار پررنگ بوده است، از جنگ تحمیلی و دفاع از میهن در سال‌های اولیه انقلاب که روحانیت بیشترین درصد شهدا را نسبت به سایر اصناف تقدیم کرد تا حضور جهادی در حوادث مختلف مثل زلزله‌ها، سیل در سال‌های اخیر و سایر قضایا که داوطلبانه به یاری مردم و گرفتاران شتافته‌اند.

در زلزله‌های بزرگ منجیل و رودبار و زلزله بم و اخیراً کرمانشاه نیز شاهد عنایات علما و مراجع و امدادرسانی جهادی روحانیت و طلاب در کنار سایر اقشار بودیم.

اکنون نیز که ویروس کرونا در جامعه منتشرشده و افرادی زیاد مبتلابه بیماری شده‌اند، علما و مراجع عظام علاوه بر تأکید نسبت به رعایت توصیه‌های بهداشتی و تبعیت از سخنان پزشکان حاذق و متعهد، مردم را به دعا و استغفار در درگاه پروردگار متعال و توسل به اهل‌بیت (علیهم‌السلام)، تشویق کرده و هرکدام صرف مقداری از خمس را برای کمک به روند مبارزه با بیماری فراگیر کرونا ویروس و بهبود بیماران اجازه دادند. بسیاری از طلاب و روحانیون به‌صورت جهادی با رسیدگی به نیازمندان و ضدعفونی کردن شهرها، یا با حضور در بیمارستان‌ها و پرستاری و خدمت‌رسانی به بیماران و همچنین دفن اموات کرونایی و... نقش مهمی را ایفا می‌کنند.

3. پرداختن به مسائلی علمی و تألیف و تدوین کتب در این زمینه برای روشنگری و رفع تناقضات و زدودن شبهات موجود، مراجعه به پزشک، تسلیم بیماری نشدن، بحث قضا و قدر، قرنطینه و فرار از بیماری و... اقدام دیگری از جانب علما و روحانیت در این خصوص بوده است.

سید نعمت‌الله جزایری کتابی با عنوان «مُسکن الشُجُون فی حکم الفرار من الطاعون» نوشته که در آن به شرح بیماری طاعون و شیوع آن در بغداد، جزایر و هویزه پرداخته است. این واقعه در 1102 در شام، آسیای صغیر و عراق و بخش‌های جنوب شرقی ایران رخ داد، (7) که عده زیادی را به کام مرگ کشاند. وی در این کتاب علل وقوع و راه‌های پیشگیری از این بیماری را از منظر دینی و با نگاه ویژه و ادیبانه خود بررسی کرده که شایان تأمل است. (8) همچنین درباره وظایف حُکّام و علما در قبال نزول این بلا نیز سخن گفته و راهکارهای مادی و معنوی را بیان کرده است. وی می‌گوید: این وظیفه علماست تا با ظهور اولین علائم بیمارى وبا و طاعون، مردم را هشیار سازند.

بسیاری از دانشمندان شیعه در دو سه قرن گذشته، کتاب‌های فراوانی مرتبط با بلایا و بیماری‌های فراگیر و نحوه مواجهه با آن نوشته‌اند ازجمله: کتاب الرساله الطاعونیه، تألیف سید محمدمهدی بحرالعلوم (م 1212)، (9) کتاب تسلیه الملهوفین و تسکین المغمومین، تألیف سید ابوالقاسم موسوی زنجانی (م 1292)، (10) کتاب ادعیه الوباء و الطاعون، تألیف شیخ محمد شریعتمدار (م 1318) (11)

یا کتب متعددی که درزمینهٔ رعایت بهداشت و حفظ سلامتی توسط عالمان شیعه نگاشته شده است که به فهرست آن‌ها با عنوان حفظ‌الصحه در الذریعه می‌توانید مراجعه کنید. (12)

نتیجه:

در تمام دوره‌های تاریخی علما و روحانیت همواره در کنار مردم بوده و در حوادث و بلایای بزرگ و کوچک، به مردم، نیازمندان و آسیب دیدگان خدمت‌رسانی کرده‌اند، در عین تشویق مردم به دعا و استغفار هرگز مردم را از انجام دستورات پزشکی و رعایت توصیه‌های بهداشتی نهی نکرده و حفظ جان و سلامت را از مهم­ترین وظائف شخصی و اجتماعی می‌دانستند.

پی‌نوشت‌ها:

  1. سید احمد زنجانی، الکلام یجر الکلام، قم، انتشارات حق‌بین، 1369 ش، ج ۱، ص ۵۴. مجله موعود، اردیبهشت‌ماه، سال 1394 شماره 161، بر آستان اجابت، علی‌اکبر مهدی پور.
  2. همان؛ علي‌اکبــر مهدي پور، کريمه اهل‌بيت (علیه‌السلام)، ص 481.
  3. http://dte.bz/jm1be
  4. http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=43467
  5. ایرج تبریز، خاطرات حجةالاسلام شيخ حسين عمادي، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1378 ش، ص 88 و 89.
  6. حجج‌اسلام فخرالدین رحیمی و نورالدین رحیمی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ص 25 تا 30، مقدمه‌ی کتاب شرح‌حال.
  7. بنیاد دایره المعارف اسلام، دانش‌نامه جهان اسلام، ج 1، ص 4648.
  8. http://lib.eshia.ir/23019/1/4648.
  9. آقابزرگ تهرانی، محمد محسن، الذریعه الی تصانیف الشیعه، بیروت، دار الاضواء، 1403 ق، ج 11، ص 208.
  10. آقابزرگ تهرانی، همان، ج 4، ص 179.
  11. آقابزرگ تهرانی، همان، ج 1، ص 401.
  12. آقابزرگ تهرانی، همان، ج‏7، ص 27.

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

عالمان شیعه و صیانت از سرمایه ملی، تألیف مهدی ابوطالبی

 

کلمات کلیدی

مرجعیت، روحانیت، بیماری‌های مسری، بلایای طبیعی، خدمات اجتماعی.

برخورد پیامبر اکرم و اهل بیت (علیهم السلام) در مورد بلایای طبیعی و بیماری های فراگیر چگونه بوده است؟
سیرۀ اهل بیت در بلاها، بیماری فراگیر. 

برخورد پیامبر اکرم و اهل بیت (علیهم السلام) در مورد بلایای طبیعی و بیماری های فراگیر چگونه بوده است؟

پاسخ اجمالی:

رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) و اهل‌بیت ایشان، هم به اسباب مادی بلاها و بیماری‌ها توجه داشته‌اند و هم به اسباب معنوی پیدایش و گسترش بلا و بیماری. ازاین‌رو، راهکارها و توصیه‌های ایشان در برخورد با بلا و بیماری نیز هم شامل مسائل مادّی (مانند پیش‌گیری و درمان) است و هم شامل مسائل معنوی (مانند دعا و استغفار).

پاسخ تفصیلی:

بلاهای طبیعی و بیماری‌های فراگیر، از دیرباز در میان بشر بوده و از برخی آیات قرآن کریم ـ به‌ویژه ‌آیۀ 155 بقره ـ استفاده می‌شود که وجود این‌گونه حوادث، از سنت‌های الهی برای امتحان بشر است. به این مسائل از زوایای مختلفی می‌توان نگریست؛ هم از جهت علوم تجربی و شناخت علل و عوامل مادّی آن‌ها و هم از جهت معنوی و معرفتی و جهات دیگر.

شایان توجه است که علی‌رغم اهمیت و تعدّد این‌گونه حوادث، اطلاعات تاریخی ما دربارۀ آن‌ها کافی نیست و سیرۀ اهل‌بیت در برخورد با آن‌ها را نیز باید با دقّت و از لابه‌لای متون و روایات به دست آورد.

شاید به این دلیل که بیشتر یا همه موارد بیماری‌های فراگیر در دورانی رخ‌داده که اهل‌بیت (علیهم‌السلام) قدرت ظاهری نداشتند، واکنش آنان در برابر این وقایع، به‌روشنی و آن‌گونه که بایدوشاید، ثبت‌نشده است.

آنچه به‌صورت عمومی از سیره و سخن پیامبر و اهل‌بیت (علیهم‌السلام) به دست می‌آید، این است که هر بیماری باید به پزشک مراجعه کند و به قول امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که فرمود: «کسی که بیماری خود را از پزشکان پنهان کند، به بدن خویش خیانت کرده است». (4) پس فرد مبتلا باید به پزشک مراجعه کند و درد و بیماری خود را نیز درست بیان کند؛ چنان‌که در حدیثی دیگر فرمود: «هر کس بیماری نهانی خویش را مخفی نگاه بدارد، پزشکش از درمان او ناتوان می‌ماند». (5) در عمل نیز مواردی از استخدام پزشک، در سیرۀ اهل‌بیت گزارش‌شده است. (6)

در این‌گونه مبانی و توصیه‌ها، فرقی بین بیماری‌های فردی و فراگیر وجود ندارد؛ امّا در بیماری‌های فراگیر، طبعاً واکنش‌ها و توصیه‌های بهداشتی خاصی نیز مطرح است. در روایتی از رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) نقل‌شده است که فرمود: «هرگاه شنیدید که در سرزمینی طاعون آمده، وارد آنجا نشوید؛ و اگر طاعون درجایی رخ داد که شما هستید، برای فرار، ازآنجا خارج نشوید». (7) در طاعون عمواس، استناد به این حدیث بود که خلیفۀ دوم را از ورود به منطقۀ شام منصرف کرد. در بخش نخست این روایت، به کسانی که در شهرهای دیگر هستند، توصیه‌شده که وارد شهر طاعون‌زده نشوند. روشن است که این توصیه برای پیش‌گیری از ابتلا به بیماری و جلوگیری از شیوع آن است. امّا این‌که در بخش دوم می‌فرماید از شهر طاعون‌زده خارج نشوید، اگر به معنای تن دادن به بیماری و فرار نکردن از بیماری باشد، قابل‌قبول نیست؛ زیرا حفظ جان قطعاً واجب است. چنان‌که اهل‌بیت تصریح کرده‌اند که برای گریختن از طاعون و وبا، می‌توان از شهری به شهر دیگر یا از قریه‌ای به قریۀ دیگر و یا حتّی از خانه‌ای به خانۀ دیگر رفت و این کار جایز است؛ مگر برای مرزداران و رزمندگانی که گریزشان باعث تسلّط دشمن شود. (8)

در برخی از نقل‌های مشابه نیز تعبیر «وبا» در هر دو مورد مذکور به‌کاررفته است (9) و اساساً برخی وبا را به معنای مطلق بیماری‌های فراگیر دانسته‌اند. (10) این نکته و نیز دیگر قرائن نشان می‌دهد که طاعون و وبا خصوصیتی ندارند و منظور، هر بیماری واگیر و فراگیری است. پس معنای حدیث مذکور این است که از شهری که درگیر بیماری واگیر شده، خارج نشوید تا مبادا باعث انتقال و گسترش بیماری بشوید. مؤید این برداشت، روایات دیگری از اهل‌بیت (علیهم‌السلام) است که فرموده‌اند هرگاه طاعون (و در برخی نقل‌ها: وبا) در میان اهل یک مسجد واقع شد، نباید از آن مسجد به‌جای دیگر بگریزند. (11) علی بن جعفر از برادرش امام کاظم (علیه‌السلام) دربارۀ وبا پرسید که اگر در سرزمینی وبا پیدا شد، آیا انسان می‌تواند ازآنجا بگریزد؟ امام فرمود: «می‌تواند ازآنجا بگریزد تا وقتی‌که وبا در مسجدی که او در آن نماز می‌خواند، واقع نشده باشد. پس اگر وبا گریبان نمازگزاران آن مسجدی را که او نماز می‌خواند گرفت، دیگر صلاح نیست که ازآنجا بگریزد». (12)

با توجّه به این‌که بعید است مسجد خصوصیتی داشته باشد، ظاهراً مبتلا شدن اهل مسجد، کنایه از فراگیر شدن بیماری در میان اطرافیان و اهالی محل سکونت است؛ بدین معنا که هرگاه بیماری به‌قدری به شما نزدیک شد که گریبان اهالی محل شمارا نیز گرفت، دیگر از آن نگریزید و در اینجا نیز با توجّه به وجوب پرهیز از بیماری‌ها، باید این توصیه را حمل بر پرهیز از گسترش بیماری کرد و نه تن دادن به بیماری.

نکتۀ دیگری که در سیرۀ اهل‌بیت به چشم می‌خورد، لزوم حفظ فاصله از برخی بیماران است. رسول خدا (ص) فرمود: «به جذامیان خیلی منگرید و چون با آنان سخن می‌گویید، باید میان شما و آن‌ها به‌اندازۀ بند نیزه فاصله باشد». (13) گویا این توصیه، به خاطر پرهیز از سرایت بیماری است و بر این اساس، می‌توان این توصیه را نیز تعمیم داد؛ یعنی لزوم حفظ فاصله از بیمار، در همۀ بیماری‌های مسری و واگیردار. بااین‌حال، اهل‌بیت (علیه‌السلام) گاهی نیز از باب تواضع، با افراد جذامی هم‌سفره می‌شدند (14) طبیعتاً این امر با رعایت همه مسائل بهداشتی بوده و گویا هدف از این کار، توجه به نیازهای روحی و عاطفی افراد مبتلا بوده است. به‌هرحال، این‌گونه موارد نشان می‌دهد که لزوم احتیاط در برخورد با مبتلایان، به معنای طرد کلی آنان نیست.

توجّه به عوامل معنوی

امّا آن چیزی که در بررسی سیرۀ اهل‌بیت (علیهم‌السلام)، خودنمایی می‌کند، نگاه معرفتی اهل‌بیت به بلاها و بیماری‌ها است. از نگاه اهل‌بیت (علیه‌السلام) هم درد از خدا است و هم درمان. (15) روزی رسول خدا (ص) به طبیبی فرمود: «طبیب خدا است و امّا تو، یاری مهربان هستی». (16) گویی آن حضرت، پزشک ـ و به‌تبع، همۀ دیگر عوامل مادّی درمان ـ را سبب و وسیلۀ درمان می‌شمارد. نقل‌شده است که یکی از اصحاب رسول خدا (ص) مجروح شد و آن حضرت دستور داد برایش طبیب خبر کنند. اطرافیان پرسیدند: «یا رسول‌الله! مگر طبیب سودی می‌رساند؟». رسول خدا فرمود: «خداوند هیچ بیماری‌ای نفرستاده مگر این‌که برای آن شفایی نیز فرستاده است» و نیز فرمود: «خود را درمان کنید؛ زیرا همان کسی که درد را فرو فرستاده، درمان را نیز فرو فرستاده» (17)

اساساً از نگاه معرفتی، بلاها و مصائب، یکی از ابزارهای تربیت و هدایت بندگان شمرده می‌شود. امام جعفر صادق (علیه‌السلام) در گفت‌وگوی مفصّلی که با یکی از یاران خود به نام مفضّل انجام داده است، بعد از اشاره به برخی بیماری‌های فراگیر و بلاهای عمومی، می‌فرماید: «این‌ها… فقط گاهی با این آفات جزئی متأثر می‌شود تا مردم تأدیب شوند و استوار گردند و پس‌ازآن نیز استمرار ندارند و در هنگام ناامیدی مردم برطرف می‌شوند؛ پدید آمدنشان برای مردم موعظه و برطرف شدنشان رحمت است». (18)

در روایتی از امام سجاد (علیه‌السلام) نیز ابتلا به بیماری طاعون ـ و توسّعاً همۀ بیمارهای فراگیر ـ باعث پاک شدن گناهان شمرده‌شده و به نور خورشید تشبیه شده که هرچند باعث آزردگی عده‌ای می‌شود، برکاتی هم از جهت رویش درختان و… دارد. (19)

نیز در نگاه پیامبر و اهل‌بیت ایشان، کوچک و بزرگ بودن بیماری و بلا، تفاوتی ندارد؛ زیرا هر دو از طرف خداوند است و برای خداوند، کوچک و بزرگ ندارد. نقل‌شده که رسول خدا (ص) هرگاه جوش کوچکی در بدن خود می‌دید، به خدا پناه می‌برد و در برابر خدا به اظهار مسکنت و زاری می‌پرداخت. پس به ایشان گفته می‌شد: «ای رسول خدا! [مگر] چیز مهمی است؟». می‌فرمود: «اگر خدا بخواهد، چیز کوچک را بزرگ و چیز بزرگ را کوچک خواهد کرد». (20) با این نگاه، قدرت خداوند چه در ایجاد و چه در دفع بیماری‌ها، چه یک نفر در جامعه بیمار شود و چه افراد بسیاری مبتلا گردند؛ یکسان است و ازاین‌جهت، برای خدا هیچ تفاوتی ندارد.

صدقه دادن، دعا کردن، سپاس‌گزاری و پرهیز از ناشکری و ناشکیبایی، از توصیه‌های معنوی اهل‌بیت در برخورد با بیماری‌ها است. (21) در منابع حدیثی، دعاها و نمازهای بسیاری برای هنگام بیماری و دیگر بلاها ذکرشده (22) چنان‌که نماز آیات و استسقا و… در بلاهایی مانند زلزله توصیه‌شده است.

افزون بر این­ها، سعی و تلاش، اندیشه و عبرت، گفتن «انا لله و انا الیه راجعون» و تسلیم در برابر خداوند، از راهکارهای معنوی اهل‌بیت (علیه‌السلام) در برخورد با عموم مصائب و ازجمله بیماری است. (23)

نتیجه:

هرچند اطلاع ما از سیرۀ رسول خدا (ص) و اهل‌بیت ایشان در بلاهای طبیعی و بیماری‌های فراگیر، محدود است؛ ولی اجمالاً می‌دانیم که ایشان، هم به علل و عوامل مادی بیماری‌ها و بلاهای همگانی توجه داشته‌اند و هم به علل و عوامل معنوی آن‌ها. در مرحلۀ درمان نیز هم به اسباب مادّی درمان توصیه کرده‌اند و هم به اسباب معنوی آن. این دو، هیچ منافاتی باهم ندارند و باید هر دو را در کنار هم دید.

پی‌نوشت‌ها:

  1. طوسی، رجال الطوسی، ص 27؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، ج‏3، ص 1405.
  2. ابن حجر عسقلانی، الإصابة فى تمییز الصحابة، ج ‏1، ص 456 (پاورقی محقق به نقل از: مراصد الاطلاع).
  3. بنگرید به روایتی دربارۀ معلی بن خُنیس که در مدینه حضور داشت، ولی از اخبار بد وبا در عراق نگران حال خانوادۀ خویش بود. مجلسی، بحارالانوار، ج 47، ص 91.
  4. محمدی ری‌شهری، محمد، میزان الحکمة، (دورۀ پنج‌جلدی)، چاپ اوّل، 1416 ق، حدیث 18792 (به نقل از غررالحکم، حدیث 8545).
  5. محمدی ری‌شهری، همان، حدیث 18793 (به نقل از غررالحکم، حدیث 8612).
  6. مانند روایت راوندى دربارۀ امام حسن عسکرى (علیه‌السلام) در: حرّ عاملی، وسائل‏الشیعة، ج 17، ص 108 باب 10.
  7. مالک بن انس، الموطأ، بیروت، ج 2، ص 898 (باب ما جاء فی الطاعون، حدیث 22)
  8. صدوق، معانی الأخبار، ص 254، حدیث 1.
  9. ر.ک: کلینی، الکافی، ج 2، ص 429؛ ابن ابی الحدید، شرح‏ نهج‌البلاغه، ج 12، ص 7.
  10. ر.ک: مجلسی، همان، ج 59، ص 210. در نهایۀ ابن اثیر نیز آمده است: «الوباء بالقصر و المد و الهمزه الطاعون و المرض العام».
  11. صدوق، معانی الأخبار، ص 254؛ حرّ عاملی، وسائل‏الشیعة، ج 2، ص 431.
  12.  حرّ عاملی، همان، ج 2، ص 431، حدیث 2556.
  13. محمدی ری‌شهری و همکاران، حکمت نامۀ امام حسین (علیه‌السلام)، ج 2، ص 195، حدیث 655.
  14. برای نمونه، ر.ک: کلینی، همان، ج 2، ص 123، حدیث 8.
  15. صدوق، علل الشرائع، ص 525، حدیث 1.
  16. ر.ک: محمدی ری‌شهری، میزان الحکمة، حدیث 11142 تا 11145.
  17. نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، ج 16، ص 440.
  18. حسینی، سید خلیل و بهرامی خشنودی، مرتضی، تحفۀ آسمانی، ص 70 (به نقل از: توحید مفضل، ص 110)
  19. مجلسی، محمدباقر، همان، ج 6، ص 124 (به نقل از: الدعوات راوندی).
  20. رضایی، حسن و همکاران، فرهنگ‌نامۀ سیرۀ پیامبر اعظم (ص)، ص 619 (به نقل از: مکارم الاخلاق، ص 357).
  21. ر.ک: رضایی، حسن و همکاران، همان، ص 619.
  22. . برای نمونه، ر.ک: صدوق، کتاب من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 558، حدیث 1544.
  23. ر.ک: حسینی، سید خلیل و بهرامی خشنودی، مرتضی، همان، گفتار دهم و یازدهم.

 

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

  1. آموزه‌های اخلاقی رفتاری امامان شیعه، محمدتقی عبدوس، محمدمهدی اشتهاردی
  2. آرام‌بخش دل داغ دیدگان، حسین جناتی (ترجمه کتاب مسکن الفواد شهید ثانی)

 

کلمات کلیدی:

سیرۀ اهل‌بیت در بلاها، بیماری فراگیر.

آیا در صدر اسلام و عصر اهل بیت (ع) بیماری های مسری و فراگیر در جامعه اتفاق افتاده است؟
سنت های الهی، صدر اسلام، اهل بیت، بیماری های فراگیر، طاعون 

آیا در صدر اسلام و عصر اهل بیت (ع) بیماری های مسری و فراگیر در جامعه اتفاق افتاده است؟

پاسخ اجمالی:

در صدر اسلام و عصر اهل‌بیت (علیهم‌السلام) نیز مانند همه دوره­های حیات بشری بر اساس سنت الهی ابتلا، در مواردی بلایا و بیماری‌های مسری و فراگیر اتفاق افتاده است که ازجمله بیماری طاعون و وبا در آن زمان چندین مرتبه فراگیر شده است. بعضی از احادیث که ائمه علیهم‌السلام در پاسخ به سؤال مردم درباره طاعون و با و... صادرشده است، نیز ناظر به این مسئله است.

طاعون عمواس از مهم‌ترین و فراگیرترین بیماری‌هاست که در صدر اسلام اتفاق افتاده است.

پاسخ تفصیلی:

یکی از سنت‌های الهی که همیشه ساری و جاری بوده است، «سنت ابتلا» است. واژه ابتلا با الفاظی چون فتنه، امتحان و تمحیص که در قرآن نیز به‌کاررفته‌اند مترادف و یا قریب المعناست. فتنه شدیدترین نوع امتحان است.

شکل عمومی آن بیشتر به‌وسیله نزول بلاهای آسمانی و زمینی مانند سیل و زلزله و بیماری‌های فراگیر مانند طاعون وبا و... محقق شده است. این سنت الهی که شامل همه انسان‌ها اعم از اهل ایمان و دیگران می‌شود، از آیه شریفه 214 سوره بقره و آیات دیگر استفاده می‌شود.

 مسلمانان صدر اسلام و عصر اهل‌بیت نیز از این سنت استثناء نبودند و در آن دوران نیز بلاها و ابتلاهای عمومی به‌صورت زلزله یا سیل یا بیماری‌های فراگیر اتفاق می‌افتاد چنانکه در آیه 155 سوره بقره که می‌فرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اْلأَمْوالِ وَ اْلأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرینَ» «قطعاً همه شمارا با چیزی از ترس، گرسنگی و کاهش در مال ها و جان‌ها و میوه‌ها، آزمایش می‌کنیم و بشارت‌ده به استقامت کنندگان»

بیماری‌های فراگیر یکی از مصادیق ابتلائات الهی است که مسلمانان صدر اسلام و عصر اهل‌بیت علیهم‌السلام نیز در دوره‌های مختلف با آن درگیر بوده‌اند. یک مورد که تلفات و خسارت زیادی به دنبال داشت، بلیه طاعون است که سال 18 هجری در دوران خلیفه دوم، منطقه شام با آن درگیر شدند و عده زیادی از صحابه همچون بلال حبشی، معاذ بن جبل، ابوعبیده جراح و معاذ بن جبل و یزید بن أبی سفیان و شرحبیل بن حسنة و حارث بن هشام بن مغیرة جان خود را از دست دادند.(1) این طاعون به دلیل آنکه نخستین بار در شهر عمواس در جایی میان فلسطین و رمله دیده شد، به اسم طاعون عمواس شهرت یافت، سپس به سراسر شام و برخی نقاط دیگر ازجمله بصره (2) گسترش یافت.

بنا بر گزارش منابع تاریخی تلفات انسانی طاعون عمواس به حدی بود که مانند آن دیده نشده بود و دشمن در مورد مسلمانان به طمع افتاد (که به بلاد اسلام حمله کنند.) و قلوب مسلمانان بیمناک شد چراکه مرگ‌ومیر زیاد شد و چندین ماه طول کشید. (3) مطابق نقلی در طاعون عمواس بیست‌وپنج هزار نفر جان دادند. (4)

پیش از آن نیز در سال ششم هجری، در مدائن بیماری طاعون فراگیر شد که از آن به‌عنوان طاعون شیرویه یا ادجرد یادشده است، اما به فراگیری و اهمیت طاعون عمواس نبوده است. (5)

 همچنین در سال 69 نیز گزارشی از طاعون کشنده بخصوص در بصره وجود دارد که به اسم طاعون جارف شهرت یافت و در آن جمع زیادی ازجمله بزرگانی مانند ابوالاسود دئلی درگذشتند. (6) در آن فرزندانی از انس بن مالک که عددشان بسیار بود، از بین رفتند. در همان سال عبدالله بن عباس در طائف از دنیا رفت. (7)

بنا برگزارشی، طاعون­های مشهور و بزرگ پنج مورد بوده است: طاعون شیرویه در مدائن سال ششم هجری؛ طاعون عمواس سال هجدهم، طاعون جارف زمان ابن زبیر (در بصره سال 69) طاعون فتیات سال هفتادوهشت که به دلیل آنکه ابتدا در دختران (یا زنان) دیده شد به این نام نامیده شد و در بصره و واسط و شام و کوفه گسترش یافت و به آن طاعون اشراف نیز گفته می‌شود؛ و پنجمین مورد طاعون رجب سال 131 است. (8) که در برخی منابع به اسم طاعون سلم بن قتیبه معرفی‌شده است. (9)

همچنین از طاعون‌های دیگری در منابع تاریخی یادشده است:

طاعون عدی بن ارطاه سال 100 هجری

طاعون غراب سال 127 هجری (10) (غراب نام اولین نفری است که براثر این طاعون مرد.)

مطابق برخی احادیث، افرادی خدمت امام صادق (علیه‌السلام) رسیده و درباره برخی احکام وبا و مسائل مرتبط سؤال کرده‌اند، ازجمله مردی که خدمت امام صادق (علیه‌السلام) رسید و از بیماری و با شکایت کرد و دستورالعمل خواست. (11) همچنین حدیثی مربوط به همین دوره که نشان می‌دهد براثر بیماری وبا از یک خانواده تنها یک نفر بیشتر زنده نماند. (12) راوی در این روایت، بیان می‌کند این بیماری مسری، سال 131 رخ‌داده است. این گزارش‌ها حاکی از شیوع این بیماری در زمان امام صادق (علیه‌السلام) است.

احتمال اینکه این وبا همان بیماری طاعون سال 131 ق که در منابع تاریخی آمده است، باشد دور از ذهن نیست، چنانکه در برخی کتب لغت وبا را به طاعون و بیماری فراگیر تعریف کرده‌اند. (13)

نتیجه:

نتیجه آنکه بر اساس سنت­های الهی، در صدر اسلام و عصر اهل‌بیت (علیه‌السلام) بیماری‌های مسری و فراگیر در جامعه اتفاق افتاده است، چنانکه هیچ دوره­ای از این امر استثناء نبوده است و انسان‌ها از هر دین و مذهب، قوم و ملیتی، همیشه، به شکل‌های مختلفی در بوته آزمایش الهی قرارگرفته‌اند و تا قیامت این سنت ادامه خواهد داشت.

پی‌نوشت‌ها:

  1. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1415 ق، ص 76؛ طوسی، رجال الطوسی، ص 27؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، ج‏3، ص 1405.
  2. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار الصادر، 1385، ج 2، ص 558.
  3. طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، دار التراث، چاپ دوم،1387، ج‏4، ص 63.
  4. ابن اثیر، همان، ج 2، ص 558.
  5. خلیفه بن خیاط، همان، ص 35؛ صالحى دمشقى محمد بن یوسف سبل الهدى و الرشاد فی سیرة خیر العباد، بیروت‏، دار الکتب العلمیة، چاپ اول‏، 1414 ق، ج‏5، ص 462.
  6. ابوالفرج، الاغانی، قاهره، دارالکتب المصریه، بی تا ج ۱۲، ص ۳۳۴؛
  7. خلیفه بن خیاط، همان، ص 166، دیاربکری، حسین تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، بیروت، دار الصادر، بی تا ج 2، ص 304.
  8. دیاربکری، همان؛ ج 2، ص 304.
  9. ابن قتیبه، أبو محمد، عبدالله بن مسلم المعارف، تحقیق ثروت عکاشة، قاهرة، الهیئة المصریة العامة للکتاب، چاپ دوم، 1992، ص 601.
  10. همان.
  11. کلینی، محمد بن یعقوب، ‏الکافی، تحقیق و تصحیح غفارى علی‌اکبر و آخوندى، محمد، چاپ چهارم، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1407 ق، ج 6، ص 333.
  12. کلینی، همان، ج 2، ص 346.
  13. ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، تصحیح: طناحى، محمود محمد، قم‏، موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان،‏ 1367 ش‏، ج 5، ص 144.

 

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

  1. تاریخ تحقیقی اسلام، حسینعلی عربی (ترجمه موسوعه التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی).
  2. آرام‌بخش دل داغ دیدگان، حسین جناتی (ترجمه کتاب مسکن الفواد شهید ثانی).

کلمات کلیدی:

سنت‌های الهی، صدر اسلام، اهل‌بیت، بیماری‌های فراگیر، طاعون

چه فرقيست ميان اين کار با آب بستن يزيد ملعون بر روي امام حسين (ع)؟
اهل تحقيق مي‌دانند که در منابع تاريخ اسلام و به ويژه آنچه مربوط به سيرۀ رسول خدا (ص) است، دروغ‌ پردازي‌ها و خيال‌پردازي‌ها نيز راه يافته است. انگيزۀ بسياري ...

در يکي از جنگهاي زمان پيامبر (ص)، پيامبر و يارانش که بر چاه­ها مسلّط بودند مانع از آب خوردن دشمن شدند. اگر اين درست است چه فرقيست ميان اين کار با آب بستن يزيد ملعون بر روي امام حسين (ع) و يارانش؟

در پاسخ بايد به چند نکته توجه بفرماييد:

1 ـ اهل تحقيق مي‌دانند که در منابع تاريخ اسلام و به ويژه آنچه مربوط به سيرۀ رسول خدا (ص) است، دروغ‌ پردازي‌ها و خيال‌پردازي‌ها نيز راه يافته است. انگيزۀ بسياري از اين دروغ‌پردازي‌ها، خراب کردن چهرۀ پيامبر خدا (ص) بوده است؛ يعني کساني که ايمان قلبي به آن حضرت نداشتند، ولي چاره‌اي نداشتند جز اين‌که در ظاهر خود را مسلمان نشان دهند.(1)

2 ـ مطلبي که شما مطرح کرديد، در حوادث جنگ بدر نقل شده است که رسول خدا (ص) به پيشنهاد يکي از اصحاب به نام حباب بن منذر، محل استقرار مسلمانان را به نزديکي چاه‌هاي آب منتقل کرد و بعد از برداشتن آب کافي و انبار کردن آن در يک حوض، چاه را پر کردند تا مانع دسترسي مشرکان به آب شوند. اين مطلب را ابن اسحاق، سيره‌نگار مشهور، به صورت مرسل نقل مي‌کند؛(2) يعني مشخّص نکرده که راوي کيست و از اين رو، نقل مذکور از جهت سندي، مخدوش و غيرقابل اعتماد است. با اين حال، شهرت ابن اسحاق باعث شده اين نکته در منابع ديگري مانند تاريخ طبري نيز نقل شود و متأسّفانه در فيلم مشهور محمّد رسول الله (ص) ساختۀ کارگردان فقيد مصطفي عقاد نيز بازتاب يافته و شهرت بيشتري يافته است.

3 ـ بستن آب بر روي دشمن، با «خلق عظيم» (3) رسول خدا (ص) سازگار نيست و نمي‌توان به چنين گزارش‌هايي اعتماد کرد. به علاوه، اين مطلب با برخي گزارش‌هاي معتبر تاريخي در تضاد است؛ مانند:

يکم: تلاش حضرت علي (ع) براي آوردن آب، شب قبل از جنگ بدر.(4) روشن است که اگر مسلمانان بر چاه آب تسلط داشتند، نيازي به اين نبود که آن حضرت جان خود را در اين راه به خطر بندازد.

دو: خداوند در آيات قرآن در بارۀ جنگ بدر، انزال باران را امداد الهي مي‌داند.(5) در حالي که اگر مسلمانان به آب دسترس داشتند، اين سخن وجهي نداشت.

سه: موقعيتي که مسلمانان در آن مستقر شدند، و اينکه مشرکان قبل از مسلمانان به منطقه بدر و چاه آب رسيدند، با گزارش‌ مذکور سازگار نيست.(6)

4 ـ حتي بر فرض که بپذيريم مسلمانان به دستور رسول خدا (ص) چاه آبي را پر کرده باشند، باز هم اين مطلب دلالتي بر منع آب نمي‌کند؛ بلکه اين کار يک تاکتيک جنگي بوده و با اهداف نظامي انجام شده و از سوي ديگر، گزارش‌هاي تاريخي تصريح دارند بر اين که مشرکان مي‌توانستند از حوضي که مسلمانان ساخته بودند و در آن آب ريخته بودند، به سادگي بنوشند. (7)

5 ـ اين احتمال نيز دور از نظر نيست که اين گزارش، از سوي هواداران اموي ساخته شده باشد تا از اين طريق، جنايت لشکر يزيد در بستن آب به روي امام حسين (عليه السلام) و اهل بيت ايشان را توجيه يا تلطيف کنند؛ کما اينکه به دروغ ادعا کردند که امير المؤمنين (ع) در بستن آب به روي عثمان (هنگام محاصره توسط شورشيان) نقش داشته و به تلافي آن، فرزندانش حق نوشيدن آب ندارند! (8)

خلاصه اين‌که بستن آب به روي مشرکان در جنگ بدر، گزارشي است غير قابل قبول، که با اخلاق حسنۀ پيامبر و نيز با آيات قرآن و گزارش‌هاي معتبر تاريخي سازگار نيست و به هيچ وجه، نمي‌توان بدان اعتماد کرد.

 

پي‌نوشت‌ها:

1. در اين باره، ر.ک: محمدهادي يوسفي غروي، آشنايي با منابع تاريخ اسلام و تشيع و روش نقد اخبار، نشر معارف، ص 22 ـ 26. نيز بنگريد به: جعفر مرتضى‏ عاملي، الصحيح من سيرة النبي الأعظم‏، جاي جاي جلد نخست.

2. محمد بن اسحاق، السيرة النبوية، ج 2، ص 272.

3. خداوند در قرآن خطاب به پيامبر مي‌فرمايد: «وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيم‏؛ به راستي که تو از اخلاقي والا برخورداري». سورۀ قلم، آيۀ 4.

4. ابن حنبل، فضائل الصحابة، ج 2، ص 445؛ واقدي، المغازي، ج1، ص 57؛ تفسير عياشي، ج2، ص65 حديث 7 (نقل در: دانش‌نامۀ اميرالمؤمنين (ع)، ري‌شهري و همکاران، ج 1، ص 260 شمارۀ 3).

5. در آيۀ 11 سورۀ انفال مي‌فرمايد: «وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِه‏؛ و از آسمان بارانى بر شما فرو ريزانيد تا شما را با آن پاك گرداند». در بارۀ تنافي گزارش مورد بحث با اين آيه، ر.ک: رسول جعفريان، سيرۀ رسول خدا (ص)، ص 493.

6. در اين باره و توضيحاتي بيش‌تر در ردّ گزارش مذکور، ر.ک: جعفر مرتضى‏ عاملي، الصحيح من سيرة النبي الأعظم‏، دار الهادي‏، بيروت‏، 1415 ه. ق‏، چاپ چهارم‏، ج 5، ص 29 ـ 30. براي اطلاع بيش‌تر، در بارۀ اين مطلب و آشنايي با برخي نکات تاريخي ديگر، به لينک زير مراجعه بفرماييد:

http://www.soalcity.ir/node/2418

7. در اين باره به لينک زير بنگريد: ttp://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa35743

8. در بارۀ استناد قاتلان کربلا به ماجراي عثمان، ر.ک: محمدرضا هدايت پناه، بازتاب تفکر عثماني در واقعۀ کربلا.

چرا پيامبر اکرم (ص) و ائمه (ع) خمس را جمع آوری نمی کردند؟
اين روال در دوران امام حسن (ع) نيز ادامه داشت و به ويژه بعد از ماجراي صلح با معاويه، اهل بيت ديگر قدرت اجتماعي لازم را براي اجراي احکامي مانند خمس نداشتند و ...

سلام عليکم.

چرا پيامبر اکرم (ص) و حضرت علي (ع) و امام حسن تا امام سجاد (ع) خمس را جمع نمي کردند؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

در ابتدا لازم است يادآوري کنيم که خمس، يک دستور اسلامي است که حکم آن، در آيۀ 41 سورۀ انفال بيان شده است. از اين رو، هرچند در مذاهب فقهي در بارۀ جزئيات آن اختلاف است، در اصل آن هيچ ترديدي نيست. امّا در پاسخ به سؤال شما، به بيان چند مطلب بسنده مي‌کنيم:

1 ـ بر خلاف ذهنيتي که شما داريد، قانون خمس در زمان رسول خدا (ص) اجرا مي‌شده است. تنها چيزي که برخي ادّعا کرده‌اند، اين است که ايشان فقط خمس غنايم جنگي را مطالبه مي‌کرده و نه مطلق غنايم را تا شامل مازاد درآمد و طلا و نقره و معدن و… نيز بشود. اين ادّعا، با واقعيات تاريخي و مدارک روايي در کتاب‌هاي شيعه و سنّي سازگار نيست. به استناد رواياتي که در منابع معتبر اهل سنت نيز آمده، آن حضرت نه قط خمس غنايم جنگي را جدا مي‌کرده، که براي موارد ديگري مانند معدن و دفينه (گنج) نيز خمس قرار داد(1) و در عهدنامه‌ها و دستورهايي که براي قبايل مختلف مي‌نوشت، بر لزوم پرداخت خمس نيز تأکيد مي‌فرمود.(2) و حتي بنا بر ديدگاه درست، مأموريت امام علي (ع) در واپسين سفرش به يمن نيز دريافت خمس بوده است.(3) در حالیکه مردم آنجا پیش از این مسلمان شده بودند، پس سخن کساني که خمس را مختص به غنايم جنگي مي‌شمارند، با سنّت رسول خدا (ص) سازگار نيست.

 

2 ـ متأسفانه بعد از رحلت رسول خدا (ص)، عمل به سيرۀ ايشان در بارۀ خمس، از دو جهت دچار آسيب شد: هم از جهت متعلق خمس و اينکه از چه مواردي بايد خمس گرفته شود، و هم از جهت مصرف آن و اين‌که به چه افراد يا گروه‌هايي بايد پرداخت شود.(4)

3 ـ امير مؤمنان (ع) از همان آغاز خلافت، با يک سلسله دشواري‌ها و موانع رو به‌رو بود که برخي از آن‌ها تا پايان عمر آن حضرت ادامه داشت. اين دشواري‌ها هم در صحنۀ سياسي و نظامي و اجتماعي بود و هم در عرصۀ فرهنگ و دين‌مداري؛ امّا همۀ اين‌ها بي گمان، در سياست نادرست خلفاي پيشين ريشه داشت.(5) اين موانع، به علاوۀ درگير شدن آن حضرت با سه جنگ مهمّ داخلي (جمل، صفين و نهروان) باعث شد که آن حضرت عملاً نتواند بسياري از اصلاحات مورد نظر خود را انجام دهد. قداست يافتن سنت شيخين در ميان عموم مسلمانان نيز مانع بزرگي بود.(6) که باعث شد برخي از انحرافات گذشته، عملي مانند نماز تراويح نيز (که از دوران خليفۀ دوم آغاز شده بود و از نگاه اميرالمؤمنين بدعت بود)، در دوران خلافت ايشان نيز همچنان رواج داشته باشد.(7)

 

4 ـ مسئلۀ خمس نيز از مواردي بود که امام علي (ع) نتوانست سنت رسول خدا را در بارۀ آن، احيا کند. طبق روايتي از امام باقر (ع)، امير المؤمنين (ع) به اين دليل نتوانست اين روال را تغيير دهد که نمي‌خواست متّهم به تخلّف از سنت شيخين (ابوبکر و عمر) گردد.(8)

 

5 ـ اين روال در دوران امام حسن (ع) نيز ادامه داشت و به ويژه بعد از ماجراي صلح با معاويه، اهل بيت ديگر قدرت اجتماعي لازم را براي اجراي احکامي مانند خمس نداشتند و اگر مي‌خواستند که حکم صحيح چنين مسائلي را بيان کنند، زمينه‌اي براي اين کار وجود نداشت. امّا در دروه‌هاي بعد، هرچند ائمه همچنان در رأس هرم قدرت و دست اندر کار حکومت نبودند، ولي اقتدار بالايي به دست آورده بودند و تطورات تاريخي در گفتمان امامت، باعث شده بود که زمينه و ظرفيت لازم براي اجراي احکامي مانند خمس فراهم گردد. مطرح شدن احکام و گزاره هايي چون وجوب پرداخت خمس، حرمت تحاکم نزد حاکمان جور ( يعني لزوم پرهيز از بردن داوري نزد آنان، حتي در مسائل جزئي زندگي)، نصب وکيل و پيدايش شبکۀ منظّمي براي ارتباطات فکري و مالي ميان امام و پيروان آنان، همگي حاکي از اقتدار فراواني است که امامانِ متأخّر داشته اند.(9)

خلاصه اين‌که: خمس به عنوان يک دستور ديني، در زمان رسول خدا (ص) مطرح بود و به آن عمل مي‌شد؛ ولي در دوران خلفا دچار انحرافاتي شد که امام علي(ع) و امامان بعدي نيز نتوانستند آن را به مجراي اصلي‌اش بازگردانند؛ تا اين‌که در دروۀ امامان بعدی (از زمان امام صادق و امام کاظم علیهما السلام) به تدریج زمينه براي اعلام و اجراي آن فراهم گشت.

پي‌نوشت‌ها:

1.       براي نمونه، در صحيح مسلم (کتاب الحدود، ج 5، ص 127) حديثي از ابوهريره روايت شده است که رسول خدا (ص) فرموده: «رکاز خمس دارد» و رکاز به معناي معدن طلا و نقره است. نيز: روايت شعبي از جابر بن عبدالله در مسند احمد، ج3، ص 335 و 336.

2.       مانند عهدنامۀ آن حضرت براي دو قبيلۀ سعد هذيم و جذام. (ابن سعد، الطبقات الکبري، ج1، ص270). در هيچ يک از اين گونه موارد، منظور خمس غنايم جنگي نيست؛ زيرا آنان اجازۀ جنگ با ديگران را نداشتند. برخي از آنان نيز اساساً در موقعيت جنگيدن نبودند تا پيامبر از آنان توقع داشته باشد خمس غنيمت جنگي را به آن حضرت بدهند. اگر هم در جنگي شرکت مي‌کردند، تصميم‌گيري در بارۀ غنايم جنگي با آنان نبود؛ بلکه با خود رسول خدا و يا فرماندهان منصوب ايشان بود.

3.       علامه سيد مرتضي عسکري، بازشناسي دو مکتب (ترجمۀ کتاب معالم المدرستين)، ج2، ص253.

4.       ر.ک: علامه سيد مرتضي عسکري، همان، ص 155 ـ 266 (به ويژه ص 162 که فشردۀ اين مطلب را آورده است).

5.       مهدي پيشوايي، تاريخ اسلام (جلد دوم؛ از سقيفه تا کربلا)، ص 236.

6.       دربارۀ جايگاه سنّت شيخين و تأکيد تودۀ مردم بر آن، ر.ک: رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، ج 2 (سيرۀ خلفا)، 240 ـ 243 و نيز 245 ـ 247.

7.       مجلسي، بحار الأنوار، ج 31، ص 8. نيز نک: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 283، به نقل از سيدمرتضي ،‌همراه با پاسخ به حرمت چنين بدعتي.

8.       ابوعبيد، الاموال، ص 332؛ جصاص، احکام القرآن، ج3 ، ص63 (نقل در: بازشناسي دو مکتب، ج2، ص 229 و 230). اميرالمؤمنين (ع) خود نيز در خطبه‌اي، به صراحت، خمس را از مواردي شمرده که به دليل وقوع انحراف در بارۀ آن، نتوانسته آن گونه که بايد به آن جامۀ عمل بپوشد. براي اطلاعات بيشتر در اين باره، به لينک زير بنگريد:

http://www.soalcity.ir/node/2022

  1. مرتضي بهرامي خشنودي، «تطور تاريخي گفتمان امامت تا نيمۀ سدۀ سوم هجري»، پايان‌نامۀ کارشناسي ارشد تاريخ تشيع، دانشگاه امام صادق (ع)، 1386، ص 151.

چرا موقع حمله عراق به ایران شمشير بر گردن ايرانيان گذاشتند؟
نخست، نکته‌اي را که در سؤال شما به‌اشتباه مطرح‌شده، اصلاح کنيم و آن اين‌که: مسلمان شدن ايرانيان، ربطي به حملۀ عراق به ايران ندارد، بلکه مربوط به عرب‌هاي ...

مگر نمي­گوييم هيچ اجباري در دين نيست، پس چرا موقع حمله عراق به ایران شمشير بر گردن ايرانيان گذاشتند که يا بمير يا قبول کن؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

نخست، نکته‌اي را که در سؤال شما به‌اشتباه مطرح‌شده، اصلاح کنيم و آن اين‌که: مسلمان شدن ايرانيان، ربطي به حملۀ عراق به ايران ندارد، بلکه مربوط به عرب‌هاي مسلماني است که در سدۀ نخست هجري، حاکمان ساساني را شکست داده، راه ورود اسلام به ايران را باز کردند. نکتۀ ديگر اين‌که: پذيرش دين، امري قلبي است و معنا ندارد که کسي به‌زور، وادار به پذيرش دين اسلام يا هر دين ديگري شود. ممکن است کسي در «ظاهر»، اعمال و مناسک ديني را انجام دهد؛ ولي هرگز نمي‌توان او را وادار به «پذيرش قلبي دين» کرد. خلاصه اين‌که به‌موجب دلايل عقلي و به استناد آيۀ 256 سورۀ بقره (لا إِكْراهَ فِي الدِّين‏…)، ايمان آوردن و پذيرش دين، اجباري نيست؛ يعني قابليت اجبار ندارد و در اين، شکي نيست.

امّا آيا به‌راستي، عرب‌هاي مسلمان، ايرانيان را به‌زور شمشير مسلمان کردند؟ يافتن پاسخ درست اين سؤال، نيازمند بررسي گزارش‌هاي تاريخي مربوط به درگيري مسلمانان با حاکمان ساساني است که در کتاب‌هاي تاريخي، با عنوان «فتوحات» شناخته مي‌شود. دراين‌باره، به چند نکته مي‌توان اشاره کرد: 1 ـ بسياري از شهرهاي ايران مانند قم و اصفهان، بدون هيچ خون‌ريزي فتح شد و درواقع، در بسياري از موارد، خود مردم و يا فرماندهان ساساني، شهر را به مسلمانان تسليم کردند. (1) گزارش‌هاي متعدّد تاريخي حاکي از آن است که مردم ايران در آن زمان، از حاکمان ساساني ناراضي بودند و مهم‌ترين دليل شکست ساسانيان، نداشتن پشتوانۀ مردمي بوده است که در موارد بسياري نيز با مسلمانان همکاري مي‌کردند. (2)  2 ـ ضعف دولت ساساني به دليل فساد طبقۀ حاکم و اختلافات فراوان بر سر قدرت، باعث تزلزل آن شده بود، «دولت ساساني به‌رغم شکوه و عظمت ظاهري که داشت، به‌سختي رو به پستي و پريشاني مي‌رفت. در پايان سلطنت انوشيروان، ايران وضعي سخت متزلزل داشت. سپاه ياغي بود و روحانيت روي در فساد داشت. فسادي که در وضع روحانيت بود، از قدرت و نفوذ موبدان برمي‌خاست. تشتّت و اختلاف در عقايد و آرا پديد آمده بود و موبدان در تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند…» و به‌ويژه پس از مرگ انوشيروان، اين وضعيت روزبه‌روز بدتر شد و نزاع ميان فرماندهان قدرت‌طلب، بالا گرفت. (3) اين‌همه، رمقي براي حکومت ساساني نگذاشت و به‌علاوۀ عوامل ديگري مانند تبعيض طبقاتي، نارضايتي مردم از حکومت را نيز تشديد کرد و از ديگر سو، انحرافات ديني، رواج خرافات و فساد روحانيون زرتشتي نيز باعث دلسردي مردم از آيين زرتشتي شده بود و بدين‌سان، زمينه براي تحوّلي همه‌جانبه و پذيرش اسلام در ميان مردم ايران بسيار فراهم‌شده بود. (4) با اين اوصاف، نمي‌توان چيرگي مسلمانان بر ايران را تماماً ناشي از قدرت شمشير و زور و خشونت دانست. 3 ـ سپاهيان مسلمان، هيچ اجباري بر مسلمان شدن مردم در سرزمين‌هاي فتح‌شده نداشتند؛ بلکه آنان را دعوت به اسلام می کردند و اگر نمی پذیرفتند و حکومت اسلامی تثبیت می شد، موظف به پرداخت جزیه بودند. (5) بزرگ‌ترين دليل بر اين مطلب ـ که مسلمانان کسي را مجبور به پذيرش اسلام نمي‌کردند ـ اين است که مردم ايران به‌مرور مسلمان شدند و حتّي هنوز هم بعد از گذشت چهارده قرن، برخي از ايرانيان به دين اسلام نگرويده‌اند و در قالب اقليت‌هاي زرتشتي، کليمي و صابئي، در همين سرزمين به سر مي‌برند. 4 ـ اين‌که ايرانيان را متّهم به پذيرش اجباري اسلام کنيم، علاوه بر ناسازگاري با واقعيت‌هاي تاريخي، به‌نوعي توهين به ايرانيان نيز هست، که ایرانی ها آنقدر ترسو و ضعیف بودند که با آن هم تجهیزات نظامی و سپاهیان فراوان در خاک خود از یک سپاه کوچک شکست خوردند. بلکه ایران ملّتي است که به حقيقتِ نهفته در اسلام پي برد و آن را باجان و دل پذيرفت و درراه اعتلا و گسترش آن، بيش از هر قوم ديگري کوشيد، (6) و سزاوار چنين تهمتي نيست. 5 ـ از آن‌سو، اسلام نيز آن‌قدر پيام‌هاي حق‌طلبانه و انسان‌دوستانه و فطرت‌پذير دارد که براي گسترش آن، نيازي نيست ديگران را وادار به پذيرش آن کرد. بي‌شک، مهم‌ترين علّت گسترش اسلام، همين روح حقيقتي است که در آموزه‌هاي آن نهفته است و برخورد خوب فاتحان مسلمان نيز در اين زمينه، مزيد بر علّت بود (7) و باعث فتح قلوب يا فتح اقناعي شد؛ فتحي که به قول مرحوم دکتر آئينه‌وند، «هم با فطرت ابلاغ ديني و کرامت انساني سازگارتر است و هم امواج انساني آن پايدارتر و دستاوردهاي تمدّني و معرفتي آن، بارزتر است». (8) خلاصه اين‌که: دين، تحميل کردني نيست و با دقّت در گزارش‌هاي تاريخي، درمي‌يابيم که ايرانيان با ميل خود مسلمان شدند و اين‌طور نبود که شمشير بر گردنشان گذاشته باشند که يا مسلمان بشو و يا بمير! بسياري از آنان مسلمان نشدند و نسل آنان هنوز هم در ايران زندگي مي‌کنند.

 

پي‌نوشت ‌ها:

1. ابن اعثم، الفتوح، ج 2، ص 313 و 314.

2. مانند مردم شوشتر و گروهي که در فتح نهاوند به مسلمانان ياري رساندند. ر.ک: دينوري، الاخبار الطوال، ص 131 و 137.

3.       عبدالحسين زرين‌کوب، دو قرن سکوت، چاپ ششم، ص 54 و 55.

4.       ر.ک: محمد نصيري (رضي)، تاريخ تحليلي اسلام، ويراست دوم، نشر معارف، چاپ اول، 1379، ص 40 و 41.

5.       ابن اعثم مي‌نويسد: «عبدالله بن بديل، با دو هزار سواره، در کنار دروازۀ شهر اصفهان اردو زد. در اين هنگام، مردم شهر پيکي فرستادند و از او درخواست صلح کردند. ابوموسي ـ که فرمانده ارشد اين عمليات بود ـ با آنان بدين‌صورت صلح کرد که صد هزار درهم نقدي بپردازند و پس‌ازآن نيز هر کس که دوست داشت بر دين مجوس (زردشتي) باقي بماند، ماليات سرانه يا همان جزيه بپردازد. (الفتوح، ج 2، ص 314: «…فأرسل إليه أهل أصفهان يسألونه الصلح، فأجابهم أبو موسى إلى ذلك و صالحهم [5] على مائة ألف درهم عاجلة و الجزية بعد ذلك على من أقام على دين المجوسية»).

6.       بهترين منبع دراين‌باره، کتاب ارزشمند خدمات متقابل اسلام و ايران، نوشتۀ شهيد مرتضي مطهري است.

7.       ر.ک: رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، ج 2 (تاريخ خلفا)، ص 126 ـ 122.

8.       صادق آئينه‌وند، تاريخ اسلام (مجموعه مقالات)، نشر معارف، 1382، مقالۀ «فتوح در اسلام»، ص 58.

بايد با زور شمشير مردم را در سر جاي خود بنشانند يا از حکومت کنار روند؟
بر اساس مباني اعتقادي ما، تنها کسي حق دارد حکومت بر مردم را در دست بگيرد که از طرف خداوند براي اين کار تعيين‌شده باشد. بنابراين، تعيين شدن از طرف خدا، براي ...

اگر در زمان خلافت حضرت علي (ع) اکثر مردم ايشان را نخواستند تکليف حضرت چه بوده، بايد با زور شمشير و ديکتاتوري مردم را در سر جاي خود بنشانند يا از حکومت کنار بروند؟ و تکليف ياران و همراهان ايشان چطور، بايد سمت حضرت را بگيرند يا بر روي مردم شمشير بکشند؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

پاسخ سؤال شما با توجه به چند مقدمه روشن مي‌شود:

 يکم ـ بر اساس مباني اعتقادي ما، تنها کسي حق دارد حکومت بر مردم را در دست بگيرد که از طرف خداوند براي اين کار تعيين‌شده باشد. (1) بنابراين، تعيين شدن از طرف خدا، براي «مشروعيت» حکومت کافي است و ما بر اساس دلائل متعددي که در جاي خود بررسي و اثبات‌شده، معتقديم که بعد از رحلت رسول خدا (صلي‌الله عليه و آله)، تنها امام علي (عليه‌السلام) چنين مشروعيتي داشته است. (2)

دوم ـ بااين‌حال، جاي ترديد نيست که هيچ حکومتي، بدون همراهي و فرمان‌برداري مردم، بر پا نمي‌شود و اگر هم با زور و اعمال قدرت از سوي گروهي اندک برپا شود، ديرپا نخواهد بود و از هم خواهد گسيخت. ازاين‌رو، هر حکومتي براي برپايي و ماندگاري خويش، نيازمند «مقبوليت» نزد مردم است و البته اين مقبوليت نيز فقط به معناي هواداري و گرايش قلبي نيست؛ بلکه بايد در مقام عمل خود را نشان دهد.

سوم ـ بررسي تاريخ صدر اسلام و حوادث پس از رحلت رسول خدا (صلي‌الله عليه وآله)، ما را به اين نتيجه مي‌رساند که امام علي (عليه‌السلام) پس از انعقاد حکومت در دست ابوبکر، از همراهي مردم محروم ماند و هرچند هواداراني در ميان صحابه داشت؛ ولي اولاً، تعدادشان نسبت به همۀ مردم ـ که اکثرشان تازه‌مسلمان بودند ـ اندک بود و ثانياً، تنها تعداد اندکي از آنان پا به ميدان عمل نهادند و حاضر شدند آن حضرت را عملاً ياري کنند. (3) ازاين‌رو، آن حضرت خود را بي‌ياور ديد و با اين‌که قاطعانه خلافت را حقّ خويش مي‌دانست، (4) راه صبر را در پيش گرفت.

چهارم ـ اميرالمؤمنين علي (عليه‌السلام) حاضر نبود به هر قيمتي، حکومت را به دست بياورد. ازاين‌رو، پيشنهاد ياري ابوسفيان را رد کرد. (5) آن حضرت 25 سال بعدازآن نيز، وقتي عثمان کشته شد و مردم به سراغش آمدند، تنها هنگامي حاضر شد حکومت را در دست بگيرد که به قول خودش، «مردم چون يال کفتار او را از هر سو احاطه کردند» و اعلام حمايت جدي توسط گروهي انبوه از مردم، حجّت را بر حضرت تمام کرد. (6) و حتّي در آن شرايط نيز کسي را به بيعت با خويش وادار نساخت (7) و از کساني که حاضر به بيعت نبودند، تنها پيمان مي‌گرفت که کارشکني نکنند.

نتيجه اين‌که: نه حضرت علي (عليه‌السلام) و نه هيچ‌يک از ياران آن حضرت، هرگز «بازور شمشير و ديکتاتوري» بر مردم مسلط نشدند و چنين کاري را روا نمي‌دانستند.

نکته: ممکن است بروز جنگ‌هاي جمل و صفين و نهروان در دوران خلافت حضرت علي (ع)، براي شما سؤال‌انگيز بوده باشد. دراين‌باره نيز بايد توجّه داشته باشيد که اين سه جنگ نه براي تصاحب قدرت، بلکه براي ايجاد امنيت در قلمرو حکومت اسلامي بود. هنگامي‌که حکومت مشروع آن حضرت با مقبوليت بالاي مردمي تحقّق يافت، طبيعي بود که مخالفت با آن و بر هم زدن نظم جامعه به بهانه‌هاي مختلف، شورش و ياغي‌گري تلقي شود و در اين صورت، لازم بود که با آن برخورد قاطع صورت بگيرد؛ کاري که امام علي (عليه‌السلام) آن را انجام داد و در اين مسير تا جايي که مردم همراهي‌اش کردند، از پاي ننشست؛ اما در اين زمينه نيز، امام هرگز آغازگر جنگ نبود و تا توان داشت، از بروز جنگ پيش‌گيري نمود؛ تا جايي که متهم به ترسيدن از جنگ شد! و دشمن نيز به نکوهش او پرداخت. بعد از برپايي جنگ نيز هرگز باعث بحراني‌تر شدن آن نشد و جنگ و دشمني، او را به‌تندي وا‌نداشت و اصول انساني را ناديده نينگاشت. (8)

پي‌نوشت ‌ها:

1.       ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، آموزش عقائد، شرکت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، ص 297 ـ 295.

2.       همان، ص 314 ـ 311. نيز ر.ک: اصغر منتظر القائم، تاريخ امامت، نشر معارف، ص 31 ـ 29.

3.       ر.ک: نهج البلاغة، خطبۀ 217 که مي‌فرمايد: «فنظرت فإذا ليس لي رافدٌ و لا ذابٌّ و لا مساعدٌ إلا اهل بيتي؛ در چنان وضعيتي نگريستم و بررسي کردم، ديدم ياوري و مدافعي برايم نمانده جز اهل بيتم».

4.       اين مطلب را به خوبي مي‌توان از خطبۀ سوم نهج البلاغه (معروف به شقشقيه) برداشت کرد؛ به ويژه آن جا که مي‌فرمايد.

5.       ر.ک: رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، ج 2 (تاريخ خلفا)، ص 23.

6.       نهج البلاغة، خطبۀ 3 (شقشقيه).

7.       رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص 63.

8.       يوسف غلامي، تاريخ اسلام، جمعي از نويسندگان زير نظر دکتر صادق آئينه‌وند، نشر معارف، ويراست دوم، ص155 و 156.

اولاد امام رضا ع فقط امام جوادع بوده پس سید رضوی همان جوادی است؟
در پاسخ بايد به چند نکته توجه داشت: 1 ـ دربارۀ اين‌که آيا امام رضا (عليه‌السلام) فرزندي غير از امام جواد (عليه السلام) داشته يا نه اختلاف است. عموم مورّخان ...

ما چند دسته سيد داريم. حسيني، سجادي، موسوي، جعفري ... ولي سيد رضوي  اولاد امام رضا علیه­السلام است امام رضا علیه­السلام فقط امام جواد علیه­السلام بوده پس اولاد امام جوادي مي شود تحقيق کنيد سيد رضوي چطور فرزند  امام رضا علیه­السلام ميشود؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

  در پاسخ بايد به چند نکته توجه داشت: 1 ـ دربارۀ اين‌که آيا امام رضا (عليه‌السلام) فرزندي غير از امام جواد (عليه السلام) داشته يا نه اختلاف است. عموم مورّخان و نويسندگان، فرزندي براي ايشان غير از امام محمّد تقي ذکر نکرده‌اند (1) و حتي برخي تصريح کرده‌اند که ايشان هنگام رحلتش فرزند ديگري نداشته است. بااين‌حال، از دختري به نام «فاطمه بنت الرضا» نيز در سند يک حديث نام‌برده شده است. (2) البتّه از برخي روايات استفاده مي‌شود که ايشان پسر ديگري نيز داشته و حتي مقابري نيز براي اولاد ايشان در شهر مرو و حتّي قزوين يا شهرهاي ديگر ذکرشده است. (3) برخي نيز تعداد اولاد آن حضرت را تا چهار پسر نيز ذکر کرده‌اند؛ ولي سخن معتبر همين است که ايشان پسري غير از امام جواد نداشته (4) و اگر هم داشته، در کودکي از دنيا رفته است؛ چنان‌که دربارۀ فرد مدفون در قزوين، تصريح‌شده که کودکي دوساله يا کم‌تر بوده است. (5) خلاصه اين‌که تصريح عالمان نسب‌شناس و نيز قرائن تاريخي، قاطعانه نشان مي‌دهد که نسل امام رضا (عليه‌السلام) تنها از طريق فرزندش امام محمّد تقي معروف به جواد، ادامه يافته است (6). 2 ـ بنا بر آنچه گذشت، همۀ سادات رضوي، از نسل امام جواد (عليه‌السلام) هستند و حتّي به تعبيري مي‌توان تمام نوادگان امام هادي و امام عسکري (عليهماالسلام) را نيز از سادات رضوي شمرد؛ چنان‌که تعبير «ابن الرضا» علاوه بر امام جواد، براي نوۀ ايشان امام عسکري (عليه‌السلام) نيز به کار مي‌رفته است. (7) اين بدان جهت است که امام رضا (عليه‌السلام)، افزون بر مقام علمي و معنوي که در ميان عموم مسلمانان و به‌ويژه شيعيان داشت، چون به‌حسب ظاهر، عهده‌دار مقام ولايت‌عهدي مأمون نيز گشت، شهرت سياسي و اجتماعي مضاعفي نيز يافته بود و همين باعث شده بود که نه‌تنها فرزند، بلکه نوادگان ايشان را نيز به آن حضرت منسوب مي‌کردند. اين، مشابه تعبير «يا ابن رسول‌الله» است که خطاب به ائمه فراوان به‌کاررفته؛ در حالي که آنان فرزندان بي‌واسطۀ پيامبر (صلي‌الله عليه و آله) نبودند.  3 ـ بااين‌حال، برخي از محققان و نويسندگان تصريح کرده‌اند که تعبير «سادات رضوي» يا «رضويّون»، مربوط به ساداتي است که نسبشان به موسي بن محمّد بن علي مي‌رسد و در قم و مشهد و قزوين و ديگر بلاد پراکنده‌اند؛ و او همان فرزند امام جواد و برادر امام هادي است که به «موسي مُبَرقَع» معروف است. وي در سال‌هاي پاياني عمرش به قم آمد و همان‌جا مدفون شد (8). خلاصۀ پاسخ شما اين است که: همۀ سادات رضوي، از طريق امام جواد به امام رضا (عليهما‌السلام) مي‌رسند و اين‌که چرا به آنان «سادات جوادي» يا تعبير ديگري شبيه به آن گفته نشده، به‌احتمال بسيار قوي، به سبب شهرت فراگير امام رضا (عليه‌السلام) و معروف شدن نسل امام رضا (علیه السلام) به ابن الرضا بوده است. البته احتمالات ديگري نيز قابل‌طرح است که در جاي خود بايد بررسي شوند. 

پي‌نوشت‌ها:

1.براي نمونه، ر.ک: ابن فنُدق، لباب الانساب، ص 42.

2.       ر.ک: شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، باب دهم در تاريخ امام ثامن ابوالحسن علي بن موسي‌الرضا، فصل ششم، ذکر اولاد آن جناب. (نسخۀ يک‌جلدي، چاپ مؤسسۀ مطبوعاتي حسيني، ص 924 ـ 923).

3.       به اين لينک بنگريد: http://fa.alkawthartv.com/news/86023.

4. محمدجواد فضل‌الله، تحليلي از زندگاني امام رضا عليه‌السلام، ترجمۀ محمدصادق عارف، انتشارات آستان قدس رضوي، ص 44 و 45.

5.       رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص 426 (به نقل از: التدوين في اخبار قزوين، ج 3، ص 428).

6.       محمدعلي نائيني اردستاني کچوئي، انوار المشعشعين، تحقيق محمدرضا انصاري قمي، انتشارات کتاب‌خانۀ آيت‌الله مرعشي در قم، ص 292.

7.       رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص536 (به نقل از ابن شهرآشوب، علامه مجلسي و…).

8.       ر.ک: محمدعلي نائيني اردستاني کچوئي، انوار المشعشعين، ص 299 و به‌تفصيل در صفحات بعد که ماجراي حضور موسي مبرقع را در قم و گسترش نسل سادات رضوي را شرح کرده است.

امام زمان(عج) چطوري از آنجا خارج شد؟
زندگي امام عسکري در سامرّا، حالت عادي داشته و تولّد فرزند ايشان نيز از اين جهت، طبيعي است؛ منتها از آن جا که مأموران حکومتي در صدد جلوگيري از ولادت امام زمان...

امام حسن عسكري(ع) در زندان بودن ، پس چطور فرزندشون منجي عالم بشريت مهدي(عج) بدنيا اومد و اين همه جاسوس اطراف خانم حضرت داشتند و نفهميدند ؟؟ امام زمان(عج) چطوري از آنجا خارج شد ؟؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

براي رسيدن به پاسخ سؤال خود به نکات زير توجه نمائيد:

يک ـ شهر سامرا در آن دوران، مرکز خلافت عباسي بود و چون لشکرگاه عباسيان نيز در سامرا قرار داشت، به امام هادي و امام حسن عسکري (عليهما السلام) «عسکري» مي‌گويند که در واقع، معرّب کلمۀ «لشکري» است. امام حسن عسکري (عليه السلام) به طور کلي در زندان نبود، بلکه تنها چند نوبت به زندان افتاد و در ديگر مواقع، همانند يک شهروند عادي زندگي مي‌کرد؛ ولي اولاً اقامتش در سامرا به صورت اجباري بود و ثانياً مي‌بايست حضور خود را در سامرا، به طور مداوم  به آگاهي حکومت برساند و به نقلي، هر دوشنبه و پنجشنبه در دارالخلافه حاضر شود.(1) هدف حکومت عباسي از اسکان اجباري امام در اين شهر که چهرۀ نظامي داشت، اين بود که رفت و آمد شيعيان با امام را تحت نظر بگيرند تا مبادا همانند ديگر علويان دست به قيام بزنند. ارتباط شيعيان با امام در اين دوره، به طور عمده از طريق شبکۀ وکالت بود و جز موارد خاصّي که افراد به صورت حضوري خدمت امام مي‌رسيدند، غالباً مطالب خود را به وسيلۀ نامه با امام در ميان مي‌گذاشتند.(2)

دو ـ همان طور که از مطلب قبلي معلوم شد، زندگي امام عسکري در سامرّا، حالت عادي داشته و تولّد فرزند ايشان نيز از اين جهت، طبيعي است؛ منتها از آن جا که مأموران حکومتي در صدد جلوگيري از ولادت امام دوازدهم، و يا قتل وي در صورت ولادتش بودند، امام حسن (عليه السلام) تمهيداتي براي مخفي کردن ولادت وي در نظر گرفت. البته با توجه به مجموع رواياتي که دربارۀ چگونگي ولادت حضرت مهدي (عج) به دست ما رسيده، مي‌توان دريافت که مخفي ماندن ولادت آن حضرت، تا حدودي معجزه‌آسا بوده هم بوده است؛ چنان‌که طبق روايتي، در مادر آن حضرت تا لحظاتي قبل از ولادت، آثار حمل به چشم نمي‌خورده است(3) و همين نيز باعث شد مأموران حکومتي که براي گزارش ولادت فرزندي از امام عسکري به خانۀ ايشان رفت و آمد داشتند، متوجه بارداري همسر امام نشوند.

 

سه ـ حکيمه خاتون عمّۀ امام عسکري که شاهد ولادت حضرت مهدي بوده، مي‌گويد: فرداي آن روز، باز به خانۀ برادرزاده‌ام آمدم، امّا آن کودک را نديدم. وقتي سراغ او را از برادرزاده‌ام گرفتم، فرمود: «او را به همان کسي سپرديم که مادر موسي فرزندش را به او سپرد».(4) امام حسن عسکري (عليه السلام) پس از ولادت فرزند نيز تمهيدات مشابهي براي مخفي نگاه داشتن وي از چشم ديگران به کار برد و جز برخي از وکلاي حضرت و افراد خاصي که مورد اعتماد بودند، کسي نمي‌توانست اين فرزند مبارک را ببيند. برخي از تاريخ‌پژوهان معاصر، با توجه به برخي اشارات موجود در روايات مربوط به تولد حضرت مهدي (عجل الله فرجه)، چنين استنباط کرده‌‌اند که آن حضرت پس از تولد، به منظور مخفي ماندن از چشم دشمنان، به مدينه برده شده است.(5)

چهار ـ نکتۀ مهمّي که در بارۀ ولادت امام زمان (عجل الله فرجه) بايد بدان توجه شود، اين است که امام عسکري (عليه السلام) در اين باره، مي‌بايست همزمان دو جهت کاملاً متفاوت را رعايت کند: مي‌بايست طوري برخورد کند که از يک سو دشمنان آن حضرت متوجّه ولادت فرزندش نشوند، و از ديگر سو، شيعيان و پيروان اهل بيت، نه تنها از ولادت وي باخبر شوند که حتّي وي را به عنوان امام بعدي خويش بشناسند. از اين رو، امام عسکري در عين حال که تلاش فراواني براي مخفي نگاه داشتن ولادت فرزندش و نيز پنهان کردن وي بعد از ولادت انجام داد، در مناسبت‌هاي مختلفي فرزند خويش را به افراد مورد اعتماد نشان مي‌داد تا همه بدانند که وارث او زاده شده و امام بعدي را بشناسند. از جمله، در روايتي از محمد بن عثمان بن سعيد عمري (نايب خاص امام زمان) آمده است: «چون آن حضرت متولد شد، امام عسکري (عليه السلام) پدرم را فراخواند و فرمود: هزار رطل ـ که نزديک هزار من مي‌شود ـ نان و ده هزار رطل گوشت، به بني‌هاشم و غير بني‌هاشم صدقه بدهند و گوسفند بسياري براي عقيقه بکشند».(6) مطمئنّاً اين مقدار صدقه و گوشت عقيقه، به افراد بسياري رسيده و آنان که منتظر خبري از ولادت فرزندي در خانۀ امام عسکري بوده‌اند، با دريافت آن، متوجه اصل خبر شده‌اند و چه بسا هدف امام عسکري از پخش کردن آن همه صدقه و گوشت عقيقه، اين بوده که به صورت غير مستقيم، خبر ولادت فرزند خويش را منتشر کند. امام عسکري در سال‌هاي بعد و تا پيش از شهادت خود نيز به مناسبت‌هاي مختلف، فرزندش را به افراد مورد اعتماد نشان مي‌داد و به عنوان جانشين خويش معرفي مي‌کرد. شيخ مفيد از تعدادي از اصحاب، خادمان و ياران نزديک امام عسکري (عليه السلام) روايت کرده که آنان موفق به ديدار امام زمان شده‌اند، مانند: برادرزادۀ امام رضا به نام محمد بن اسماعيل، حکيمه خاتون دختر امام جواد، ابوعلي بن مطهر، عمرو اهوازي و ابوطُرَيف خدمت‌گزار خانۀ امام.(7) حتي در يک مورد، محمد بن عثمان عَمري همراه با چهل نفر ديگر به محضر امام حسن عسکري (عليه السلام) رسيد و آن حضرت فرزند خود را به آنان نشان داد و فرمود: «اين، امام شما پس از من و جانشين من در ميان شما است. از او فرمان ببريد و پس از من، در دين خود اختلاف نکنيد که در اين صورت هلاک مي‌شويد. و آگاه باشيد که از امروز به بعد، او را نخواهيد ديد».(8) اين گونه تدابير، باعث شد که اين ولادت مبارک، در عين حال که از چشم نااهلان مخفي ماند، به اطلاع دوستان اهل بيت برسد و بدين ترتيب، مشکل حادّي در جانشيني امام مهدي (عجل الله فرجه) به جاي پدر رخ نداد.

پي‌نوشت‌ها:

1. شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص 129.

2. ر.ک: رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص 542 ـ 538.

3. ر.ک: شيخ عباس قمي، منتهي الامال، باب چهاردهم در تاريخ امام دوازدهم، بيان ولادت با سعادت حضرت صاحب الزمان.

4. شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص 143.

5. رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص 566 (به نقل از: جاسم حسين، تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، ص124).

6. شيخ عباس قمي، منتهي الامال، باب چهاردهم در تاريخ امام دوازدهم، بيان ولادت با سعادت حضرت صاحب الزمان.

7. رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص 570 (به نقل از: الارشاد، ص 350).

8. خبر اين ملاقات در منابع مختلفي آمده است، از جمله: شيخ طوسي، الغيبة، ص 127.

صفحه‌ها