دانش تاريخ

اصل حضور تشیّع در ایران و هم شکل‌گیری نهاد روحانیت (هرچند نه با این نام) و هم مراجعه مردم به فقهای شیعه (تقلید) قرن‌‏ها قبل از صفویه نیز مطرح بوده است.

پرسش:

شبهه‌ای منسوب به امیرحسین خنجی درباره تاریخچه تشیع در ایران و روحانیت و مرجعیت در عصر صفویه و ابداع عنصر «تقلید» و تعارض آن با فرهنگ ایرانی و نقش مرحوم کرکی در فضای مجازی نشر یافته است، به این شبهه از جهت تاریخی چگونه پاسخ دهیم؟

پاسخ:

پیشینه تشیع در ایران، به قرن نخست هجری و اوایل ورود اسلام به ایران باز می‌گردد؛ هرچند گسترش و فراگیر شدن آن در میان ایرانیان، امری تدریجی بوده است. مرجعیت و تقلید نیز امری عقلایی و از باب رجوع جاهل به عالم (رجوع غیر متخصص به متخصص)، همواره وجود داشته است؛ هرچند نهاد مرجعیت و سازمان روحانیت به شکل امروزی، به مرور توسعه و تکامل یافته است. این نهاد در عصر صفوی، علاوه بر نفوذ معنوی و جایگاه اجتماعی، از پشتوانه قدرت سیاسی نیز برخوردار شد و کسانی چون محقق کرکی (م 940 ھ) از این موقعیت، برای گسترش تشیع بهره بردند؛ اما این‏ها به معنای تحمیلی بودن تشیع و تعارض آن با فرهنگ ایرانی نیست.

برای توضیح بیش‏تر، توجه به چند نکته ضروری است:

1 _ نگاهی به کتاب «قزلباشان در ایران» تألیف امیرحسین خنجی

امیرحسین خنجی، نویسنده‌ای پرکار و پرتألیف بود. قلمی روان و خوش‌خوان داشت و به موضوعات مختلف و متنوعی نیز پرداخته و آثارش نیز از طریق فضای مجازی، به وفور در دسترس است؛ اما آثار او روشمند و تحقیقی نیست و به عنوان یک اثر تحقیقی نمی‌توان بر آن‌ها اعتماد کرد. با این‏که اکثر آثار او جنبه تاریخی دارند؛ ولی او همچنان در قامت یک فرد کاملاً غیر متخصص در تاریخ ظاهر شده و خطاهای تاریخی فراوانی در آثار او به چشم می‌خورد. با نگاهی به رویکرد کلی او در آثار تاریخی‌اش، این گمان تقویت می‌شود که خطاهای تاریخی او، همیشه از سر سهو نیست و گاه عامدانه و با انگیزه‌های خاص، مطالب خلاف واقعیت را به عنوان حقایق تاریخی جلوه می‌دهد و یا به مطالب سست و بی‌اعتباری استناد می‌کند که خود نیز می‌داند قابل اعتماد نیستند.

در همین کتاب «قزلباشان در ایران»، موارد متعدّدی از ادّعاهای بی سند و گزافه‌‌هایی به اسم تاریخ به چشم می‌خورد. وی البته در مواردی بسیار اندک، اسنادی هم در پاورقی آورده که برخی از آن‏ها نادرست است؛ یعنی مطلبی که ادّعا کرده، در منبع مذکور، وجود ندارد. گاهی نیز با نقل قول‌های غیردقیق مواجهیم و گویی مطلبی را عمداً یا سهواً تغییر داده است.

اما مهم‌ترین اشکالی که به روش کار خنجی وارد است، گزینش هدفمند و غیر منصفانه گزاره‌های تاریخی است؛ یعنی حتی در آن جا که با مطلبی تاریخی مواجهیم، در می‌یابیم که او با رویکردی خاص، تک گزاره‌هایی را از لا به لای متون تاریخی بر کشیده و به گونه‌ای کناره هم چیده که مدعای خود را اثبات کند. گاه، یک دروغ تاریخی را چنان قاطعانه و مکرر در مطالب کتاب گنجانده که فرد غیرمتخصص، می‌پندارد از مسلّمات تاریخی است!

امیرحسین خُنجی در مجموع، کتابی پدید آورده که هرچند خوش قلم و جذاب و روان است، بسیاری از مطالب آن و مخصوصاً رویکرد کلی حاکم بر کتاب، نیازمند پالایش و بررسی است. از این‌رو، دانشمندان و اهل فضل، این کتاب را نیز همانند بسیاری دیگر از آثار او، هرگز جدّی نگرفته‌اند و از باب «إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرامًا»(1) از کنار آن گذشته‌اند.

2 _ پیشینه روحانیت شیعه

روحانیت شیعه، قدمتی به اندازه تاریخ تشیّع دارد. از همان زمان حضور ائمّه، گروهی از اصحاب آن حضرات به تعلیم و تعلّم در محضر ایشان یا تحت نظارت ایشان اشتغال داشتند و با آغاز دوران غیبت، به ویژه بعد از دوران غیبت صغری، فقها و محدثان شیعه به عنوان نوّاب عامّ امام زمان، عهده‌دار امور دینی مردم شدند. از آن جمله‌اند: احمد بن محمّد بن خالد برقی (م 274 ﻫ.ق)، صفّار قمی (م 290 ﻫ.ق)، علی بن ابراهیم قمی (اوایل قرن چهارم)، محمّد بن مسعود عیاشی (م 320 ﻫ.ق)، محمّد بن یعقوب کلینی (م 329 ﻫ.ق)، شیخ صدوق (م 381 ﻫ.ق)، شیخ مفید (م 413 ﻫ.ق)، سیّد مرتضی (م 436 ﻫ.ق) و برادرش سید رضی، شیخ طوسی (م 460 ﻫ.ق)، ابوالفتوح رازی (متوفای اواسط سده ششم) فضل بن حسن طبرسی (م 548 ﻫ.ق) و صدها تن دیگر که همگی قرن‌ها قبل از دوران صفویه می‌زیسته‌اند و تألیفات و کتب ‌شان و نیز مقابر و آثارشان آن قدر فراوان و مشهور است که نیاز به گفتن ندارد. با این حساب، این ادّعا که شاهان صفوی نهاد روحانیت را تأسیس کرده‌اند، سخنی گزاف و مضحک است.

بله؛ اگر بحث درباره تعبیر «روحانی» باشد، ممکن است حق با خنجی باشد که معتقد است این تعبیر تا قبل از دوران صفویه، برای هیچ پیامبر یا امام یا عالمی به کار نرفته است. (2) بحث ما بر اسم و عنوان نیست؛ بلکه بحث بر سر ماهیت نهادی اجتماعی است که متکفل تعلیم و تعلم امور دینی بوده و کوشیده خلأ حضور «امام معصوم» را با مراجعه به منابع دینی پر کند و به نیازهای فکری و اعتقادی و مذهبیِ جامعه دین‌دار و پیرو اهل‌بیت علیهم‌السلام پاسخ بگوید. گروهی که چنین وظیفه‌ای را برای خود قائل بوده‌اند، در شهرهای مختلفی چون بغداد، کوفه، حلّه، قم، اصفهان، مشهد و… از دیرباز حضور داشته‌اند و انسجام و انتظام تدریجی آنان به پیدایش نهادی انجامید که «امروزه» آن را «سازمان روحانیت شیعه» می‌نامیم. پس آنچه در دوران صفویه رخ داد، اختراع یک سازمان جدید نبود؛ بلکه حمایت و توسعه نهادی بود که قرن‌‏ها قدمت داشت. با حمایت شاهان صفویه از تشیّع و در پی همکاری‌هایی میان حکومت و روحانیت، تشیّع در ایران رسمیت یافت و به تبع آن، روحانیت شیعه نیز از نفوذ بیش‌تری برخوردار شد.

3 _ روحانیت شیعه در ایران

خنجی برای اثبات ادعای خود مبنی بر وارداتی و غیر اصیل بودن تشیع در ایران، در ادعایی بس عجیب می‌گوید: «هیچ کدام از فقیهان تشیع دوازده امامی تا پیش از صفویه، ایرانی نبوده‌اند». (3) وی کلینی را یمنی تبار مقیم عراق دانسته؛ در حالی که به گواهی تاریخ و بنا بر اسناد موجود، وی ایرانی‌الاصل و زاده یکی از روستاهای ری به نام «کُلین»(4) بوده و امروزه قبر پدرش نیز در این روستا شناخته شده و معروف است. خنجی حتی شیخ صدوق را عرب یمنی تبار دانسته؛ در حالی که وی نیز اصالتاً ایرانی بوده و نام ایرانی جدش (بابویه) بهترین دلیل بر این سخن است. صدوق اهل قم بود و مقبره پدرش در مرکز شهر قم نزدیک حرم حضرت معصومه (سلام‌الله علیها) قرار دارد و به «ابن‌بابویه» معروف است. وی شیخ طوسی و طبرسی را نیز عرب تبار دانسته؛ در حالی که شیخ طوسی اهل طوس خراسان و شیخ طبرسی نیز اهل تفرش بوده است. از دیگر علمای بزرگ شیعه در طول تاریخ، می‌توان به ابن قولویه قمی (صاحب کتاب کامل الزیارات)، برقی (صاحب کتاب المحاسن)، صفار قمی (صاحب بصائر الدرجات) اشاره کرد که شرح حال هر کدام از آن‏ها در کتب تراجم و رجال و نیز در منابع تاریخ حدیث و تاریخ فقه، در دسترس است.

خنجی حتی فقهای عصر صفوی را نیز بالجمله غیر ایرانی دانسته و این نیز ادعایی عجیب است؛ چراکه برای نمونه، مقدس اردبیلی اهل آذربایجان و علامه مجلسی اهل و زاده اصفهان بوده‌اند.

4 _ سابقه تشیع در ایران

خنجی برای اثبات این ‏که روحانیت شیعه و همه مقولات وابسته به آن، اختراع صفویان و علمای لبنانی است، ادعای عجیب و مضحک دیگری را در جای جای کتاب مطرح و بر آن پافشاری کرده است و آن این‏ که: در ایران تا قبل از دولت صفوی، جز در قم و کاشان، خبری از تشیع اثنی عشری نبوده است. او با این‏که به شدت مدعی است بر تاریخ ایران تسلط دارد و مخالفان خود را به ناآگاهی از تاریخ متهم می‌کند، فراموش کرده که دست کم از خاندان آل بویه (اهل گیلان) و سربداران یاد کند! حضور تشیع اثنی عشری در ایران قبل از صفوی، شواهد بسیاری دارد و از آن جمله است وجود مراکز شیعه‌نشین در شهرهای مختلف ایران، مانند: ری، آوه، بیهق، همدان، اهواز، آذربایجان، بُست، کابل، هرات و مرو. حتی برخی اصحاب ائمه نیز ایرانی بوده‌اند و القاب ایرانی آنان بهترین شاهد بر این مدّعا است.

برای آگاهی بیش‏تر در این باره، بنگرید به:

ـ تاریخ تشیع در ایران، به قلم رسول جعفریان؛

ـ سازمان وکالت و نقش آن در عصر ائمه علیهم‌السلام، به قلم محمدرضا جباری (در این کتاب، شواهد متعددی از حضور وکلای ائمه در مراکز شیعه ‌نشین ایران در عصر حضور ائمه علیهم‌السلام ارائه شده و می‌دانیم وکلا در صورتی در یک مکان مستقر می‌شدند که تعداد شایان توجهی از شیعیان اثنی عشری در آن جا حضور می‌داشتند).

5 ـ اجتهاد و تقلید

به ادعای خنجی، تقلید از فقها در میان شیعیان، در دوره صفویه شروع شده و پی از آن مطرح نبوده است؛ بلکه از باب «الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه‏»(5) «تا پیش از دوران صفوی مسلمانان ایـران آموختـه بودنـد کـه عقایـد و باورهـا را بشنوند و بسنجند و بهترینش را برگزینند». (6) این در حالی است که پیشینه تقلید، به زمان حضور معصومان علیهم‌السلام بازمی‌گردد که ائمه شیعیان را به مراجعه نزد بزرگان از اصحابشان توصیه می‌کردند. در عصر غیبت کبرا نیز فقهایی مانند شیخ صدوق و شیخ مفید و شیخ طوسی و ابن ادریس و دو شهید اول و ثانی (که همگی قبل از عصر صفویه می‌زیسته‌اند)، محل مراجعه شیعیان برای بیان احکام دینی بودند و اصولاً تقلید یعنی همین «مراجعه غیرمتخصص به متخصص». خنجی با عبارت ‌پردازی‌های رندانه، کوشیده است تقلید را در مقابل تفکر قرار دهد؛ در حالی که رجوع غیر متخصص به عالم و متخصص، امری عقلایی و هیچ منافاتی هم با تفکر ندارد.

ادعای دیگر خنجی، این است که «ادعای نیابت امام غایب» نخستین بار توسط مرحوم محقق کرکی و با هدف نفوذ بر شاه صفوی و تسلط بر ایرانیان مطرح شده؛ در حالی که بر اساس توقیع شریف امام عصر (عجل الله فرجه)، (7) فقیهان عادل در دوره غیبت کبرا، قرن‌ها قبل از محقق کرکی نایبان عام امام عصر بوده‌اند.

خنجی مسئله «ولایت‌فقیه» را نیز از اختراعات عصر صفوی دانسته است. این نیز سخنی باطل است. در آثار فقهای شیعه، اشارات و احکام بسیاری مطرح شده که نشان می‌دهد اجمالاً قائل به ولایت فقها در برخی امور بوده‌اند؛ هرچند درباره حدود و دامنه اختیارات فقها اختلاف نظر داشته‌اند. منتها، در بسیاری از موارد، از اصطلاح «ولایت فقیه» استفاده نکرده‌اند و چون تا قبل از صفویه، مجالی برای تحقق ولایت فقیه نمی‌یافتند، درباره حدود و جوانب آن نیز مستقلاً بحث نمی‌کردند. دیدگاه فقها در این زمینه را باید در ابواب دیگر فقهی مانند بحث قضا و جهاد جست.

برای آشنایی بیش‏تر با این بحث، بنگرید به:

ـ حکومت اسلامی در اندیشه فقیهان شیعه، تألف محمدکاظم رحمان ستایش؛

ـ تحوّل گفتمان سیاسی شیعه در ایران، تألیف جملیه کدیور.

برای آشنایی با تاریخچه اجتهاد و تقلید و نقدها و نظرها در این باره نیز بنگرید به:

ـ تاریخ و عقاید اخباریگری، نوشته ابراهیم بهشتی.

6 ـ لزوم نقد صفویه

آنچه گذشت، به معنای تأیید همه کارهای شاهان صفوی نیست. تاریخ، سرشار از حکایات تلخی است که نشان می‌دهد بسیاری از شاهان صفوی و مزدوران آنان، به نام دین و با ادعای دفاع از مذهب حق، تندروی‌‏ها و حتی جنایاتی نیز مرتکب می‌شده‌اند. این کارها هرگز مورد تأیید فقها و علما نبوده و نیست؛ اما خنجی و برخی از همفکران او، با بزرگ‌نمایی و تأکید بر برخی از این گزارش‌‏ها، اصل تشیّع را نشانه می‌روند و گویی همه بدی‌‏ها و خشونت‌های شاهان صفوی و عمال آنان را یکسره به پای تشیع می‌نویسند. شرط انصاف، نه این است!

نتیجه:

خلاصه این‏ که: هیچ تاریخ‌ پژوه منصفی نمی‌تواند منکر گسترش تشیّع در ایران در عصر صفوی شود. روحانیت شیعه نیز در این دوران، نفوذ سیاسی و اجتماعی بالایی یافت و همین هم باعث تعمیق بسیاری از زوایای اندیشه سیاسی شیعه در آثار فقهای شیعه شد؛ ولی این همه در بستری رخ داد که از قرن‌‏ها پیش فراهم شده بود. هم اصل حضور تشیّع در ایران و هم شکل‌گیری نهاد روحانیت (هرچند نه با این نام) و هم مراجعه مردم به فقهای شیعه (تقلید) و هم اعتقاد به نیابت فقها از امام غایب و نیز بسیاری دیگر از مؤلفه‌های اعتقادی و سیاسی تشیع اثنی عشری، قرن‌‏ها قبل از صفویه نیز مطرح بود؛ و در این دوران، توسعه و تعمیقی چشمگیر یافت؛ و البته هیچ یک از این سخنان به معنای دفاع از همه اقدامات شاهان صفوی و اعمال آنان نیست.

کلید واژه:

 تاریخ مرجعیت، روحانیت در شیعه، نقد امیرحسین خنجی، تشیع صفوی، تشیع در ایران.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره فرقان، آیه 72. این تعبیر، در وصف اهل ایمان است که هرگاه به کار یا سخنی لغو برمی‌خورند، بزرگوارانه از کنار آن می‌گذرند.

2. ر.ک: خنجی، امیرحسین، قزلباشان در ایران؛ نقش قزلباشان صفوی در تاریخ ایران زمین، نسخه الکترونیک منتشر شده در وبگاه ایران تاریخ، ص 272 _ 273.

3. خنجی، همان، ص 276. نیز ر.ک: صفحات و قبل و بعد آن.

4. این روستا که در 38 کیلومتری جنوب ری واقع شده، در تقسیمات کشوری کنونی، جزو توابع بخش فشافویه شمرده می‌شود.

5. سوره زمر، آیه 18؛ یعنی: بندگان خوب خدا کسانی هستند که به سخن گوش فرا مى‏دهند و بهترین آن را پیروى مى‏کنند.

6. خنجی، همان، ص 284.

7. صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه، کمال‌الدین و تمام النعمه، قم، دارالکتب الاسلامیه، چاپ دوم، 1395 ھ.ق، ج 2، ص 483.

کمک امام علی علیه‌السلام به افراد فقیر به‌واسطه کثرت گزارش‌هایی که در کتاب‌های معتبر شیعه و سنی نقل‌شده است قابل تشکیک نیست.

پرسش:

چطور امام علی هر شب شیر در خانه فقرا می‌برد؟ ظروف یک‌بار مصرف که نبوده تو چی می‌برده هر شب؟ باعقل جور در نمیاد. تازه تو ظرف‌های فلزی هم اگر به فرض بگیریم می‌برده شبی ده تا خونه ام که به صورت ناشناس شیر برده باشه سالی بیش از ۳۰۰۰ تا ظرف باید می‌خرید؟! بعدم طبق روایت‌های شیعیان که میگه ناشناس می‌برده شبانه پس یعنی نمی‌رفته ظرفشم پس بگیره! یعنی کارخونه مسگری هم داشت از پس این‌ همه ظرف بر نمی‌آمد.

پاسخ:

مقدمه:

امام علی علیه‌السلام و دیگر ائمه طاهرین علیه‌السلام اهتمام و جدیت فراوانی برای کمک به نیازمندان و رفع نیازهای اولیه زندگی آن‌ها، داشتند. این کمک‌ها گاهی به‌صورت علنی و آشکار و گاهی هم مخفیانه و به‌صورت ناشناس صورت می‌گرفت. بااین‌وجود برخی افراد مغرض سعی دارند بابیان برخی مطالب بی‌اساس نسبت به این موضوع تشکیک کنند بدون توجه به اینکه این مسئله با توجه به کثرت گزارش‌هایی که پیرامون این موضوع در منابع شیعه و سنی نقل‌شده است قابل تشکیک نیست. در ادامه به‌صورت خاص سیره امام علی علیه‌السلام در کمک به فقرا و نیازمندان بیان خواهد شد.

متن:

امام علی علیه‌السلام بعد از حدود 25 سال از رحلت پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله در دوره‌ای به حکومت رسید که به‌واسطه سیاست‌های مالی غلط خلفای گذشته و به‌صورت خاص عثمان فاصله طبقاتی عجیبی در بین مردم شکل‌گرفته بود. (1) لذا امیرالمؤمنین علیه‌السلام در طول حکومت خویش سعی کردند تا این تبعیض را از بین ببرند (2) و در کنار آن فقر مطلق را ریشه‌کن کنند. (3) آن حضرت در کنار پیگیری این امر مهم، اقدامات فردی خویش در کمک به فقیران و ایتام را که از دوران حیات نبوی (4) و تحت تأثیر تربیت آن حضرت انجام می‌دادند پیگیری می‌کردند که گزارشات فراوانی پیرامون این‌گونه اقدامات حضرت در منابع تاریخی و حدیثی اهل سنت و شیعه نقل‌شده است. در ادامه برخی از این گزارش‌ها نقل خواهد شد:

1. روزی علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام متوجه شد زنی در کوچه مشک آبی را به‌زحمت به دوش می‌کشد. مشک را از زن گرفت و برایش به خانه برد. در طول راه از حالش جویا شد. زن گفت: «علی شوهرم را به جبهه فرستاد و او را کشت. اکنون چند بچه یتیم دارم و چون تنگدستم، به‌ناچار برای مردم کار می‌کنم».

وقتی به در خانه‌ی زن رسیدند، امام مشک را به او تحویل داد و به خانه رفت. فردای آن روز حضرت با کیسه‌ای مملو از نان و غذا بر دوش گرفت و به سمت خانه آن زن حرکت کرد. بعضی از یارانش خواستند به او کمک کنند ولی او فرمود: «روز قیامت چه کسی حاضر است بار مرا بکشد؟» وقتی به خانه‌ی زن رسید، در زد و فرمود: «من همان بنده خدا هستم که دیروز در بردن مشک کمکت کردم. برای بچه‌هایت غذا آورده‌ام.» زن در را باز کرد و گفت: «خدا از تو راضی شود و خودش میان من و علی بن ابیطالب قضاوت کند.» حضرت وارد شد و فرمود: «من دوست دارم ثوابی به دست بیاورم. تو یا نان بپز یا بچه‌ها را آرام کن.» زن جواب داد: «من با پختن نان آشناترم. تو بچه‌ها را سرگرم کن تا من نان بپزم.» امام گوشت پخت و زن هم نان پخت. امام در دهان بچه‌ها گوشت و خرما گذاشت و فرمود: «پس سعی کن علی بن ابیطالب را حلال کنی.» سپس کنار آتش تنور آمد و صورتش را نزدیک برد و فرمود: «یا علی، حرارت آتش را بچش! این کیفر آن‌کسی است که حق بیوه‌زنان و یتیمان را ضایع کند.» در این هنگام زن دیگری که امام را می‌شناخت وارد شد و با دیدن این صحنه به زن صاحب‌خانه گفت: «وای بر تو! این امیرالمؤمنین علی است.» زن با دستپاچگی نزد امام آمد و گفت: «یا امیرالمؤمنین، از کاری که کردم، بسیار خجالت می‌کشم.» امام فرمود: «نه خیر. من باید به دلیلی کوتاهی‌ای که در حقت داشتم، از تو خجالت بکشم». (5)

2. محمد بن الصمه از طریق پدرش از عموی خود نقل کرده است: شبی در مدینه، مردی را دیدم که مشکی بر دوش و کاسه غذایی در دست گرفته بود و می‌گفت: ای خدای من که صاحب‌اختیار و آفریدگار و پناه دهنده مؤمنانی، قربانی امشب مرا بپذیر، به چیزی جز آنچه در این کاسه دارم و آنچه بر دوش کشیده‌ام به شبانگاه درنیامده‌ام و تو خود میدانی که من علیرغم شدت گرسنگی و تشنگی، به خاطر تقرّب به تو و هدیه به پیشگاهت آن را از خود دریغ داشتم. ای پروردگار من! پس‌روی مرا برنگردان و دعایم را بپذیر! به او نزدیک شدم تا آنکه او را شناختم، ناگهان متوجه شدم که او علی بن ابی‌طالب بود؛ سپس به سراغ مردی رفته و اطعامش نمود. (6)

3. قنبر غلام امام علی علیه‌السلام نیز نقل کرده است: علی علیه‌السلام در شبی از شب‌ها عبورش به خانه زنی بینوا افتاد که کودکان خردسالش از گرسنگی گریان بودند و خواب به چشمانشان نمی‌آمد. این منظره تأثرانگیز، قلب مهربان و آکنده از محبت آن جناب را عمیقاً لرزاند؛ چراکه آن زن برای خاموش نمودن کودکانش و مشغول نمودن آن‌ها و به خواب کردنشان، دیگی که جز آب، چیزی در آن نبود، بر اجاق نهاده بود و آن‌ها را بدین‌وسیله تسلّی می‌داد که پس از لحظاتی چند، غذایشان آماده خواهد شد.

امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام بااطلاع از وضع رقت‌بار آن گرسنگانِ بی‌پناه، به همراه قنبر خدمت‌گزار خاص خود، مقداری خرما، روغن و نان در همیانی گذاشته و به دوش کشید و به سمت منزل آن زن به راه افتاد. قنبر عرض کرد: آقایم! این کار را به من واگذارید! فرمود: نه من اولی ترم به حمل غذای بینوایانِ تهیدست. همین‌که به در خانه آن‌ها رسید، از آن زن اجازه خواست. زن اجازه ورود داد و در را گشود. حضرت علی علیه‌السلام شخصاً متصدی سازمان‌دهی غذا گردید و مقداری برنج، روغن و آب را در دیگ ریخت و زمانی نه‌چندان طولانی در انتظار آماده شدنِ غذا گذرانید. پس از حاضر شدن غذا، کودکان را برای صرف غذا فراخواند. کودکان با خوشحالی به خوردن غذا مشغول گردیدند. پس از صرف غذا، برای سرگرمی و شادمانیِ بیشتر آنان، درحالی‌که کودکان را دور خویش جمع کرده بود، در صحن منزل صدای گوسفند از خود درمی‌آورد و دور می‌زد و آن‌ها را می‌خنداند.

قنبر که این منظره را به چشم خود دید، عرض کرد: مولای من، در این شب حالت غیر منتظرهای از شما دیدم که از علت آن آگاه نشدم و آن این بود که چرا مانند گوسفند بع بع می‌کردید، درحالی‌که برایم روشن بود که چرا شخصاً غذا را به شانه می‌کشیدی؛ زیرا آن برای تقرّب به خدا و تحصیل ثواب است.

امام علی علیه‌السلام فرمود: زمانی که به خانه این زن وارد شدم، کودکانش از گرسنگی گریان بودند. خواستم در حال خارج شدن، علاوه بر تناول طعام، آن‌ها را خرسند و شادمان نمایم و راهی برای این عمل خداپسندانه، جز با این وسیله ندیدم؛ ازاین‌رو با این حالت آنان را خوشحال کردم. (7)

گزارش‌های فراوان دیگری نیز در مورد چگونگی کمک امام علی علیه‌السلام به ایتام و فقرا نقل‌شده است که بیان تمام آن‌ها در این نوشته امکان‌پذیر نیست؛ (8) اما برخی مغرضین در صفحه‌های مجازی سعی کرده‌اند با بیان برخی شبهات در این موضوع تشکیک کنند؛ مانند شبهه‌ای که با این جمله شروع می‌شود: «چطور امام علی هر شب شیر در خانه فقرا می‌برد»؟ نویسنده این شبهه بدون ذکر اینکه در کدام کتاب موثق شیعی یا سنی این گزارش نقل‌شده است کلامش را ادامه داده است «ظروف یک‌بارمصرف که نبوده تو چی می‌برده هر شب؟...» در مورد این شبهه اولاً باید گفت چنین گزارشی در هیچ‌کدام از منابع شیعی و سنی نقل نشده است؛ ثانیاً فرضاً که چنین گزارشی هم نقل‌شده باشد چه کسی گفته که بردن شیر به درب خانه فقیران نیازمند به ظرف یک‌بارمصرف و بقیه ملزوماتی است که نویسنده این شبهه ذکر کرده است. اگر نویسنده این شبهه با تاریخ زندگانی مردم در عصر امام علی علیه‌السلام آشنا بود می‌دانست که بردن شیر با مشک به درب خانه مردم بدون هیچ مشکلی امکان‌پذیر بود علاوه بر اینکه در آن دوره در خانه افراد فقیر نیز ظروفی از سنگ و چوب وجود داشت که حضرت می‌توانست هنگام مراجعه به درب منزل این افراد شیر را در ظروف آن‌ها بریزند، اما در مورد فقیرانی که خانه و ظرف نداشتند امام علی علیه‌السلام با بردن یک ظرف کوچک سنگی یا چوبی می‌توانست شیر بنوشاند و بعدازآن با شستن ظرف به فقیر دیگری شیر بدهد. لذا در انتها این مطلب را متذکر شد که ای‌کاش نویسنده این شبهه به‌جای این قلم‌فرسایی کمی به عقل و منطق مراجعه می‌کرد تا بطلان چنین شبهه‌ای برایش کاملاً روشن می‌شد.

نتیجه:

کمک امام علی علیه‌السلام به افراد فقیر به‌واسطه کثرت گزارش‌هایی که در کتاب‌های معتبر شیعه و سنی نقل‌شده است قابل تشکیک نیست. در مورد شبهه‌ای که در این سؤال ذکرشده است باید گفت اولاً چنین مطلبی در هیچ منبع معتبر شیعی یا سنی نقل نشده است؛ ثانیاً برفرض درست بودن این گزارش مطالبی که در ادامه نوشته است به‌هیچ‌عنوان درست نیست چراکه بردن شیر با یک عدد مشک امکان‌پذیر است؛ در خانه افراد فقیر ظروف چوبی و سنگی موجود بود و در صورت عدم وجود ظرف نیز حضرت با بردن یک ظرف کوچک سنگی یا چوبی می‌توانست به تمام افراد شیر بدهد چراکه بعد از نوشیدن شیر توسط هر فقیری حضرت می‌توانستند ظرف را با مقدار کمی آب شستشو دهند و بعد به فقیر دیگر شیر بنوشانند.

کلیدواژه:

سیره امام علی علیه‌السلام؛ کمک به فقیران و ایتام؛ نوشاندن شیر

معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر:

کتاب: سیره اقتصادی امام علی (علیه‌السلام)، نوشته سید رضا حسینی قابل‌مطالعه در لینک ذیل: https://library.tebyan.net/fa/Viewer/Text/75631/0

پی‌نوشت‌ها:

1. در همین زمینه مراجعه به لینک ذیل در مورد سیاست‌های مالی عثمان مناسب است: https://www.adyannet.com/fa/book/5571

2. در همین زمینه مراجعه به مقاله ذیل مناسب است: «تدابیر، ارتقاء و توسعه اقتصادی در سیره امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام»، نوشته رمضان محمدی و یاسر آقا محمدی، پژوهشنامه علوی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، دو فصل‌نامه علمی پژوهشی، سال نهم، شماره اول، بهار و تابستان 1397. قابل دانلود از لینک ذیل https://elmnet.ir/article/2200272-13932

3. امام علی علیه‌السلام در توصیف اقدامات خویش در رفع فقر مطلق این‌ گونه بیان داشتند: «ما أَصْبَحَ بِالْکُوفَهِ أَحَدٌ الاَّ ناعِماً، اِنَّ أَدْناهُمْ مَنْزِلَهً لَیَأْکُلُ مِنَ البُرِّ وَ یَجْلِسُ فِى الظِّلِّ وَ یَشْرَبُ مِنْ ماءِ الفُراتِ؛ همه مردم کوفه از رفاه برخوردار هستند. پایین‏ترین آن‌ها (فقیرترین) نان گندم مى‏خورند و سرپناه مناسب دارند و از آب سالم (فرات) مى‏نوشند». ابن شهرآشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبی طالب علیهم‌السلام (لابن شهرآشوب) - قم، چاپ: اول، 1379 ق ج 2، ص 99.

4. نمونه‌های متعددی از کمک امام علی علیه‌السلام به فقیران و مستمندان در دوره حیات پیامبر اکرم صلی‌الله و علیه و آله در منابع نقل شده است که برخی از آن‌ها سبب نزول آیاتی در شأن وی گردید مانند آیه 55 سوره مائده که بعد از حاتم بخشی امام علی علیه‌السلام در رکوع نازل گردید و آیه 8 سوره انسان که بعد از بخشش غذای خود و خانواده شان به فقیر و یتیم و اسیر نازل گردید.

5. مجلسى، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار (ط - بیروت) - بیروت، چاپ: دوم، 1403 ق، ج 41، ص 52.

6. ابن شهرآشوب، همان، ج٢، ص ٧٦.

7. علامه حلى، حسن بن یوسف بن مطهر، کشف الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین علیه‌السلام - تهران، چاپ: اول، 1411 ق، ص ١١٥.

8. در همین زمینه مطالعه مقاله خدمت‌ رسانی در سیره و گفتار امیرالمؤمنین علیه­السلام در لینک ذیل مناسب است:

https://khl.ink/f/17414

به نقل از امام حسن علیه‌السلام: هنگامی‌که حضرت علي علیه‌السلام در محراب عبادت قرار گرفت چند نفر به او حمله‏ ور شدند و ابن‏ ملجم ضربتي بر آن حضرت فرود آورد

پرسش:

آيا حضرت اميرالمؤمنين  علیه السلام در محراب به شهادت رسيدند يا نزديك مسجد؟ 

پاسخ:

براي روشن شدن محل دقيق شهادت حضرت اميرمؤمنان علي علیه‌السلام بايد به بررسي گزارشات تاريخ پرداخت. قبل از بررسي اين موضوع،اشاره‌ای به چگونگي ماجرا مناسب است:

 اميرمؤمنان علیه‌السلام در سحرگاه شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرت، طبق معمول براي اقامه نماز جماعت صبح از خانه به مسجد كوفه روانه شد. آن شب باز كردن درِ خانه كه از چوب خرما بود براي آن حضرت دشوار گرديد، آن بزرگوار در را از جاي بيرون آورد و كنار گذاشت و اين شعر را خواند:

اُشْدُدُ حَيازيَمكَ لِلْمَوْتِ    فَاِنَّ الْمَوْتَ لاقيكا

وَ لا تَجْزَعْ مِنَ الْمَوْتِ       اِذا حَلَّ بواديكا(1)

 كمربند و سينه خود را براي مرگ ببند، زيرا مرگ تو را ديدار خواهد كرد، و از مرگ اندوهناك مباش و بي تابي مكن در وقتی‌که در خانه تو فرود مي‏آيد.

 آنگاه به‌سوی مسجد حركت كرد. اول دو ركعت نماز خواند و سپس بالاي بام رفت تا اذان بگويد. با صداي بلند اذان گفت كه صدايش به گوش تمام ساكنان كوفه مي‏رسيد، سپس از بام پايين آمد و به محراب رفت و مشغول نماز نافله صبح شد، وقتی‌که خواست سر از سجده اولِ ركعتِ اول بردارد، در آن تاريكي، ابن ملجم آن‌چنان شمشير بر فرق مقدس آن حضرت زد، كه فرق سر آن بزرگوار تا نزديكي پيشاني شكافته شد.

  امام علي علیه‌السلام در اين هنگام گفت: «بِسْمِ الله وَ بِالله وَ عَلي مِلَّة رَسُول الله فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبة، به نام خدا و براي خدا و بر دين رسول خدا، به خداي كعبه سوگند رستگار شدم». سپس مقداري از خاك محراب را برداشت و روي زخم سرش پاشيد و اين آيه را خواند:«مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً اُخْري(2): ما شمارا از خاك آفريديم و در آن بازمی‌گردانیم و از آن نيز بار ديگر شمارا بيرون مي‏آوريم».(3)

 در اين لحظه جبرئيل بين زمين و آسمان فرياد زد: «تَهَدَّمَتْ وَ الله اَرْكانُ الْهُدي، وَانْطَمَسَتْ اَعْلامُ التُّقي وَانْفَصَمَتْ الْعُرْوَة الْوُثْقي، قُتِلَ ابْنُ عَمِّ الْمُصْطَفي، قُتِلَ عَلِيُّ الْمُرْتَضي، قَتَلَهُ اَشْقَي الاْشْقيأِ : سوگند به خدا استوانه‏هاي هدايت، ويران شد، و نشانه‏هاي بزرگ تقوي تاريك گرديد، و دستگيره محكم ايمان شكسته شد، پسرعموی مصطفي صلی الله علیه و آله كشته شد، علي مرتضي كشته شد، او را شقي‏ترين اشقيا كشت.(4)

در رابطه با مكان دقيق ضربت خوردن امام علي علیه السلام،هرچند برخي از منابع بدون اشاره به مكان اين جنايت، فقط به ضربت ابن ملجم بر فرق امام علي علیه‌السلام اشاره‌کرده و برخي هم به‌طور مطلق مسجد را محل وقوع اين جنايت معرفي کرده‌اند، ولي برخي از منابع هم محراب مسجد را محل ضربت خوردن امام علي علیه‌السلام معرفي کرده‌اند، كه به برخي از اين منابع اشاره می‌کنیم:

 1. مرحوم علامه مجلسي؛ با نقل حديثي از امام علي بن موسی‌الرضا علیه‌السلام مي‏نويسد: هنگامی‌که ابن ملجم - لعنْ الله عليه - بر سر مبارك علي علیه‌السلام ضربت شمشير را مي‏خواست وارد سازد با خود همدستي داشت كه ضربت او به ديوار برخورد كرد، اما ابن‏ملجم درحالی‌که علي علیه‌السلام در سجده بود، ضربتي بر فرق مبارك آن حضرت وارد ساخت.(5)

 2. در ضمن زيارت جامعه ائمه معصومين از قول امامين صادقين علیهمااسلام آمده است: «و انتم بين صريع في المحراب قد فلق السيف هامته»(6) و بعضي از شما اهل‌بیت علیه‌السلام در محراب عبادت به زمين افتاده درحالی‌که شمشير زهرآلود فرق مباركش را شكافته است.

 اين دليل ديگري است كه امير مؤمنان علي علیه‌السلام در محراب عبادت به شهادت رسيده است.

 3. مقدسي در كتاب البدء و التاريخ ضمن بيان چگونگي ضربت خوردن امام علي علیه‌السلام از زبان امام حسن علیه‌السلام می‌نویسد: هنگامی‌که حضرت علي علیه‌السلام در محراب عبادت قرار گرفت چند نفر به او حمله‏ور شدند و ابن‏ملجم ضربتي بر آن حضرت فرود آورد.(7)

4. مفسر معروف ابوالفتوح رازي در تفسير خود نقل می‌کند: علي علیه‌السلام در نخستين ركعت از نمازي كه ابن ملجم او را ضربت زد، يازده آيه از سورۀ انبياء را تلاوت كرد.(8)

5. دانشمند معروف اهل تسنّن سبط بن جوزي می‌نویسد: هنگامی‌که علي علیه‌السلام در محراب قرار گرفت، چند نفر به او حمله كردند و ابن ملجم ضربتي بر آن حضرت فرود آورد.(9)

 پی‌نوشت‌ها:

 1.مروج الذهب، المسعودي (م 346)، تحقيق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، چ دوم، 1409ق. ج2، ص417.

2. سوره طه، آيه55.

3. فروغ ولايت،آیت‌الله جعفر سبحاني،انتشارات صيحه،ص697؛ به نقل از كشف الغمة،ج1،ص584.3.

4. بحار الأنوار، علامه مجلسي، انتشارات اسلامية، تهران، 1363 ش‏،ج‏42،ص:282.

5. بحارالانوار، ج 42، ص281.

6. المزار الكبير، محمد بن مشهدي‏(م610 ق‏)،انتشارات قيوم، قم، 1419 ق‏. بحارالانوار، ج‏99،ص:166.

7. البدءوالتاريخ، مطهر بن طاهر المقدسي (م 507)، بور سعيد، مكتبة الثقافة الدينية، بي تا. ج‏5، ص232.

8. فروغ ولايت، ص697، به نقل از تفسير ابوالفتوح رازي، ج4، ص425.

9. همان به نقل از تذكرة الخواص، ص177.(چاپ نجف).

سيره نبوی در جنگ بدر بر اين بوده است كه مانع از آب خوردن كفار نشوند.

پرسش:

لطفاً دیدگاه صحیح تاریخی در رابطه با پر کردن چاه‌ها در جنگ بدر به دست مسلمانان را توضیح دهید

پاسخ:

ابتدا باید بررسی شود كه آیا پیامبر صلّی الله علیه و آله  در جنگ بدر چاه‌های آب را تصاحب كردند یا نه؟! و در صورت دستیابی به آن چاه‌ها، آیا آن‌ها را پُر كردند و با این كار مانع آب خوردن دشمنان خود شدند یا نه؟!

در بعضی از کتاب‌های تاریخی، روایتی نقل‌شده كه مضمونش این است:

یكی از اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله  به نام «حباب بن منذر» به وی پیشنهاد كرد كه لشكر اسلام را در كنار یكی از چاه‌های بدر فرود آورد و بقیه چاه‌ها را پر كند تا لشكر كفار قریش آبی برای مصرف نداشته باشند. پیامبر  صلّی الله علیه و آله  رأی او را پذیرفت و عملی كرد.(1)

اما این نقل تاریخی، مورد اختلاف مورخان است. در همین كتاب در جای دیگر پیرامون جنگ بدر می‌گوید: كفار قریش خواستند از چاه‌های بدر آب‌بردارند كه مسلمین مانع شدند، در این هنگام پیامبر  صلّی الله علیه و آله به مسلمین خطاب كرد و فرمود: مانع آب خوردن كفار نشوید و آن‌ها را رها كنید.(2)

این دو نقل تاریخی باهم سازگاری ندارد؛ زیرا اگر پیامبر  صلّی الله علیه و آله راضی به پُر كردن چاه‌های بدر بود، معنی نداشت كه از مسلمین بخواهد، مانع آب خوردن كفّار قریش نشوند. مگر این‌که بگوییم: (بنابر پذیرش هر دو نقل) از نقل دوم استفاده می‌شود كه، آنچه در نقل اول آمده است (تصاحب كردن یک چاه و پر كردن بقیه چاه‌ها)، بدین سبب بوده است كه چاه‌ها در اختیار مسلمین باشند. اگر كفار آبی خواستند، با اجازه مسلمین آب بخورند؛ یعنی هدف پیامبر این بود كه فقط چاه‌ها در اختیار آن‌ها باشد نه این‌که مانع آب خوردن كفار هم شوند.

تا اینجا بنابر پذیرش تصاحب و پر كردن چاه‌های بدر، مطلب را بررسی كردیم؛ اما برخی از مورخین معاصر اصل قضیه را نپذیرفته‌اند. علامه سید جعفر مرتضی عاملی دلایلی را بر ردّ اصل ماجرا اقامه می‌كند و در آخر نتیجه‌گیری می‌كند كه اساساً چاه‌های بدر در اختیار مسلمین نبوده است.(3)

یكی دیگر از محققان معاصر می‌گوید:

این قضیه با آیات قرآن منافات دارد چراکه آیات الهی خبر می‌دهند از اینكه آبی در دسترس مسلمین نبوده است. لذا از خداوند طلب آب كردند و خداوند به‌عنوان امداد غیبی برای آن‌ها بارانی فرستاد كه از چند جهت نافع به حال مسلمین بود.(4)

تا اینجا از دید محققان تاریخ، مسئله را بیان كردیم. مفسران قرآن هم دراین‌باره مطالبی گفته‌اند، امین الاسلام طبرسی و علامه طباطبایی در ذیل آیه 11/ انفال، اتفاق‌نظر دارند كه چاه‌های بدر در اختیار مشركان قریش بوده است. در آیه 11/ انفال می‌خوانیم:

یاد آرید هنگامی را كه خواب سبكی كه مایه آرامش از سوی خدا بود، شمارا فراگرفت؛ و آبی از آسمان برایتان فرستاد تا شمارا به رحمت خود با آن پاك كند؛ و پلیدی شیطان را از شما دور سازد؛ و دل‌های شمارا محكم و گام‌ها را با آن استوار دارد.

این دو بزرگوار در ذیل همین آیه شریفه می‌گویند:

مشركان قبل از مسلمانان بر آب تسلط پیدا كردند و مسلمانان گرفتار تشنگی شدند و شیطان وسوسه‌شان كرد كه شما خود را از اولیای خدا می‌دانید، درحالی‌که مشركان بر آب مسلط‌اند؛ پس‌ازآن باران به حد كافی آمد و علاوه بر تطهیر آنان از حدث و خبث، زمین رملی و شن زار زیر پایشان نیز مستحكم شد.(5)

همچنین در تفسیر كشاف نقل‌شده كه چاه‌های آب در منطقه بدر در اختیار كافران بود و آنان زودتر از مسلمانان آنجا را گرفته بودند و مسلمانان در چائی بودند كه آب نبود و بعد از ورود به منطقه بدر ناگهان با نیروهای دشمن روبرو شدند.(6) در تفسیر صافی نیز آمده كه: مشركان بر آب مسلط شدند.(7)

با توجه به آنچه گفته شد، نتیجه می‌گیریم كه؛ اولاً‌، در اصل قضیه تردید وجود دارد؛ چون از دیدگاه تاریخی، مطلب خیلی واضح نیست و نقل‌های دیگری نیز وجود دارد كه دلالت می‌كند بر اینكه سیره نبوی در جنگ بدر بر این بوده است كه مانع از آب خوردن كفار نشوند. ثانیاً، بنا به نظر مفسّران (كه تمام توجه آن‌ها به آیات الهی است و قضیه را صرفاً ازنظر قرآن بررسی می‌کنند) چاه‌های بدر در اختیار كفار قریش بوده است. مسلمین اگر آبی در دست داشته‌اند به‌واسطه همان بارانی بوده كه خداوند برای آن‌ها فرستاده است. ثالثاً، آنچه كه از بستن آب به‌وسیله پیامبر مشهور شده تنها یك قول است كه آن‌هم در جای دیگر همان كتاب مخالفش نقل‌شده، لذا هیچ مفید

 فایده نبوده و این قول باطل است.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. ر.ك المغازی، بیروت، مؤسسة للاعلمی للمطبوعات، چاپ سوم، 1409، ج 1، ‌ص 53 ـ 54؛ و ر.ك. سیرة ابن هشام، دارالكتاب العربی، 1418، ج 2، ص 263.

2. ر.ك. المغازی، ج 1، ‌ص 61.

3. ر.ك. مرتضی عاملی، سید جعفر، الصحیح من سیره النبی الاعظم، دارالهادی، دارالسیره، چاپ چهارم، 1415، ج 5، ص 29 ـ 30.

4. ر.ك. جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، سیرة رسول خدا، انتشارات دلیل، چاپ اول،1380، ج 1، ص 493 ـ 494.

5. ر.ك. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، دارالاحیاء التراث العربی،‌ مؤسسه التاریخ العربی، 1412، ج 4، ص 250؛ و ر.ك. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، مؤسسه اسماعیلیان، ج 9، ص 22.

6. كشاف، ج 2، چاپ چهار جلدی، ص 223 در ضمن آیه 42 سوره انفال.

7. تفسیر كشاف، ج 1، چاپ دو جلدی، ص 640, در تفسیر آیه 12 سوره انفال.

امام حسن مجتبي علیه السلام نسبت به دردمندان و تيره بختان جامعه بسيار دلسوز بودند، و با خرابه ‌نشينان دردمند و اقشار مستضعف و كم‌درآمد همراه و همنشين مي‌شدند

پرسش:

چرا به امام حسن مجتبي علیه السلام،كريم اهل بيت مي گويند؟

پاسخ:

امام حسن مجتبي علیه السلام نسبت به دردمندان و تيره بختان جامعه بسيار دلسوز بودند، و با خرابه ‌نشينان دردمند و اقشار مستضعف و كم‌درآمد همراه و همنشين مي‌شدند و دردِ دلِ آن‌ها را با جان و دل مي‌شنيدند و به آن ترتيب اثر مي‌دادند، و در اين حركت انسان‌دوستانه جز خداوند را مدّنظر نداشتند. هيچ فقير و مسكيني از در خانه ي حضرت نااميد برنگشت و حتّي خود ايشان به سراغ فقرا مي‌ رفتند و آن‌ها را به منزل دعوت مي ‌كردند و به آن‌ها غذا و لباس مي‌دادند.(1)

امام حسن مجتبي علیه السلام تمام توان خويش را در راه انجام امور نيك و خداپسندانه به كار مي‌گرفت و اموال فراواني در راه خدا مي ‌بخشيد. مورّخان و دانشمندان در شرح حال زندگاني پر افتخار ايشان، بخشش‌هاي بي‌سابقه و انفاق‌هاي بسيار بزرگ و بي‌ نظيري ثبت كرده‌ اند. آن حضرت در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارايي خود را در راه خدا خرج كردند و سه بار نيز ثروت خود را به دو نيم تقسيم كردند و نصف آن را در راه خدا به فقرا بخشيدند.(2)

روايت شده كه روزي امام حسن علیه السلام بر جمعي از مساكين گذشت كه پاره‌اي چند از نان خشك ها را بر روي زمين گذاشته ‌اند و مي ‌خورند، چون نظر ايشان به آن حضرت افتاد از امام دعوت كردند و حضرت از اسب پياده شدند و فرمودند:« خدا متكبّران را دوست نمي‌دارد»و با ايشان نشستند و از طعام ايشان تناول كردند و سپس از همه ي مساكين خواستند كه براي صرف غذا به خانه ي حضرت بروند و حضرت با غذاهاي خوب از ايشان پذيرايي نموده به همه ي آنها لباس¬هاي مناسب هديه دادند.(3)

 بسياري از فضائل است كه گاهي از امام حسن علیه السلام روايت مي‌شود و گاهي از امام حسين علیه السلام و اين ناشي از شباهت آن دو بزرگوار است. روايت فوق هم در مورد هر دو امامعلیه السلام نقل شده است.

روايات تاريخي مربوط به بخشش¬هاي آن حضرت فراوان مي باشد كه ذكر تفصيلي آنها مناسب اين نوشته نيست. وقتي از خود امام پرسيدند، چرا هرگز سائلي را نااميد برنمي‌گردانيد؟ فرمودند:«من هم سائل درگاه خداوند هستم و مي‌خواهم كه خدا مرا محروم نسازد و شرم دارم كه با چنين اميدي سائلان را نااميد كنم. خداوندي كه عنايتش را به من ارزاني مي‌دارد، مي‌خواهد كه من هم به مردم كمك كنم».(4)

به خاطر اين بخشندگي‌ها و كارهاي نيكي كه از سوي امام حسن مجتبي علیه السلام در مسير خير، احسان و كمك به طبقات درمانده و نيازمند انجام مي‌گرفت آن حضرت را كريم اهل بيت لقب داده اند.و با توجه به كرامت ‌ها و بخشش‌ هاي كم‌ نظير و گاهي بي‌ نظير آن امام بزرگوار لقب «كريم» برازنده آن حضرت است.

معرفي منابع، جهت مطالعه بيشتر:

- تحليلي از زندگاني سياسي امام حسن مجتبي علیه السلام ترجمه كتاب «الحياة السياسية للإمام الحسن علیه السلام » ، علامه سيّد جعفر مرتضي عاملي، مترجم محمّد سپهري.

- امام حسن علیه السلام الگوي زندگي، حبيب الله احمدي.

- حسن كيست، فضل الله كمپاني.

- حقايق پنهان، احمد زماني.

پي نوشت ها:

1. زماني، احمد، حقايق پنهان، نشر دفتر تبليغات اسلامي، قم، چاپ اوّل

2. سيوطي، تاريخ الخلفا، مكتبة المثني، بغداد، 1383ق.ص190. تاريخ يعقوبي،منشورات المكتبة الحيدرية، نجف، 1384ق، ج2، ص215.

3. مجلسي، محمد باقر، جلاء العيون، نشر انتشارات علميه اسلاميه، 

4. قرشي، باقر شريف، زندگاني امام حسن علیه السلام ، ترجمه ي فخر الدين حجازي، تهران: نشر بعثت، چاپ اوّل، 

 

امام حسن (علیه السلام) نيز رفتار و گفتار فرزندان خود را زير نظر داشت. در صورتي مشكل ايجاد مي‌شد به آنان تذكر مي‌داد و آنان را راهنمايي مي‌نمود.

پرسش:

رفتار امام مجتبی علیه السلام با فرزندانش چگونه بود؟

پاسخ:

امام حسن علیه السلام در برخورد با فرزندان خود از شيوه‌ها و اصول تربيتي متعدد استفاده مي‌نمود، از جمله:

1.اميد سازي

يكي از اصول مهم تربيت اميد سازي است، بدين معنا كه جوانان را تشويق و ترغيب نمايم كه آينده درخشان داريد . در آينده يكي از شخصيت‌هاي موفق خواهي بود. اين امر موجب مي‌گردد كه جوان با تلاش بيش تر سختي را تحمل كند تا به اهداف بلند دست يابد. امام حسن علیه السلام نيز فرزندان خود را اميدوار مي‌نمود . امام  فرزندان و خواهر زادگان خود را جمع مي‌كرد و به آنان مي‌فرمود: «  اكنون نونهالان ما هستيد، ولي در آينده‌اي نزديك بزرگان قوم ديگري خواهيد شد. پس علم بياموزيد و هر كدام از شما توانستيد درسي را حفظ كنيد، آنان را بنويسيد و به خانه ببريد.(1)

2 .نظارت و مراقبت

يكي ديگر از شيوه‌هاي برخورد با فرزندان نظارت بر رفتار و گفتار فرزندان مي‌باشد. از اين رو در اسلام سفارش شده است  والدين بر رفتار و گفتار فرزندان خود نظارت كنند كه فرزندان  با چه كساني رفت و آمد دارند . چه كساني را به عنوان دوست خود انتخاب مي‌نمايند.

امام حسن علیه السلام نيز رفتار و گفتار فرزندان خود را زير نظر داشت. در صورتي مشكل ايجاد مي‌شد به آنان تذكر مي‌داد و آنان را راهنمايي مي‌نمود. از اين رو امام به يكي از فرزندان خود سفارش نمود كه دوستان خوب انتخاب كند . بداند كه با چه كساني رفت و آمد مي‌نمايد. امام خطاب به يكي از فرزندان خود فرمود: « با كسي برادري مكن مگر اين كه بداني كجا رفت و آمد مي‌كند . از چه خانواده‌اي است. هر گاه خوب از احوال او با خبر شدي و معاشرت با او را پسنديدي، با او بر اساس گذشت از لغزش‌ها و برادري  در تنگي‌ها برادري كن » . (2)

3.مشورت با فرزندان

از ديگر شيوه‌هاي برخورد امام  با فرزندان، مشورت با آنان مي‌باشد. امام  ضمن توصيه به اين شيوه پسنديده تربيتي، در موارد مختلف با فرزندان خود مشورت مي نمود ،بدين وسيله عزت نفس و خودباوري را در آنان تقويت مي‌كرد.

روزي معاويه بن خديج به عنوان خواستگار دختر امام به منزل حضرت آمده بود. امام  فرمود:

« ما دختران خود را بدون نظر خواهي و مشورت با خودشان شوهر نمي‌دهيم . در امر ازدواج آنان اقدامي نمي‌كنيم » . (3)

هم‌چنين امام  به فرزندان خود احترام مي‌گذاشت .به آنان اظهار محبت مي‌نمود.  در امر ازدواج آنان اهميت مي‌داد.  آنان را در جلسات (اعم از جلسات علمي ... ) شركت مي‌داد.

پي‌نوشت ها:

1.بحار الانوار، ج2، ص153 .

2.تحف العقول عن آل الرسول (ص)، ابن شعبه حراني، ص233،چ جامعه مدرسين .

3.فضايل الخمسه من الصحاح السته، مرتضي فيروز آبادي، ج4، ص84،چ اسلاميه .

 

قول صحيح تر اين است که حضرت خديجه ،در زمان ازدواج با پيامبر (ص) ،28 ساله بوده است.
  • پرسش: 

خديجه به هنگام ازدواج با پيامبر(ص)چند ساله بود؟

پاسخ:

درباره سن حضرت خديجه در هنگام ازدواج با پيامبر اكرم نظرات مختلفي وجود دارد؛ برخي مانند بيهقي (از علماي بزرگ اهل سنت) ايشان را ۲۵ ساله مي‌دانند. بيهقي مي‌گويد: «... بلغت خديجة خمساً وستين سنة، ويقال: خمسين سنة، وهو أصح... .[۱] يعني حضرت خديجه (در هنگام وفات) ۶۵ ساله بود و برخي ديگر گفته اند: در آن وقت ايشان ۵۰ ساله بوده است كه قول صحيح هم همين است.» بيهقي در جاي ديگر آورده است: «أن النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) زوج بها وهو ابن خمس وعشرين سنة قبل أن يبعثه الله نبياً بخمس عشرة سنة.[۲] ازدواج رسول خدا با حضرت خديجه ۱۵ سال قبل از بعثت بوده است.»
بنابراين طبق قول بيهقي وقتي ايشان در زمان وفات يعني سال دهم بعثت،۵۰ ساله باشند و ۱۵ سال قبل از بعثت هم ازدواج نموده باشند، با اين حساب سن حضرت خديجه (سلام الله عليها)، در زمان ازدواج با پيامبر اکرم ۲۵ سال بوده است. و حلبي هم همين قول را آورده است: «تزوجها رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) وهي يومئذ ... وقيل خمس وعشرين. [۳]
پيامبر با خديجه ازدواج نمود، و در آن هنگام قولي وجود دارد که خديجه در سن بيست وپنج سالگي بوده است.» قول ديگر که قول اکثر محققين و مورخين است اين است که سن ايشان را در زمان ازدواج ۲۸ سال بوده است. ابن‌عماد حنبلي از علماي اهل سنت در شذرات الذهب مي‌گويد: «ورجح کثيرون أنها ابنة ثمان وعشرين. [۴] بسياري از مورخين قول ۲۸ سال را براي حضرت خديجه در زمان ازدواج با پيامبر اکرم  ترجيح داده‌اند.»
حاکم نيشابوري نيز فقط همين قول را براي ابن‌اسحاق (سيره نويس مشهور) نقل مي‌کند: «کان لها يوم تزوجها ثمان وعشرون سنة. [۵] خديجه در زمان ازدواجش با پيامبر، بيست و هشت ساله بود.» و قول هشام بن عروه که اکنون قول مشهور شده است، را شاذ مي‌داند. «توفيت خديجة بنت خويلد (رضي الله عنها) وهي ابنة خمس وستين سنة، هذا قول شاذ. [۶] خديجه در سن ۶۵ سالگي وفات نمود، که اين قول شاذ مي‌باشد.»
بلاذري هم به عنوان يک قول، ۲۸ سال را ذکر نموده است. [۷] ابن‌سعد، ذهبي، إربلي، ابن‌عساکر به نقل از ابن‌عباس مي‌گويند: «وروي عن ابن‌عباس قال: کانت خديجة يوم تزوجها رسول الله (صلي الله عليه وآله و سلم) ابنة ثمان وعشرين سنة. [۸] خديجه در زمان ازدواج با آن حضرت ۲۸ ساله بود.»
إربلي در جاي ديگر به نقل از ابن‌حماد مي‌گويد: «وقال ابن حماد بلغني أن رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) تزوج خديجة علي اثنتي عشرة أوقية ذهباً وهي يومئذ ابنة ثماني وعشرين سنة. [۹] حضرت خديجه در زمان ازدواج با آن حضرت ۲۸ ساله بود.»
با اين حساب روشن شد که بسياري از مورخين و محدثين سن آن بزرگوار را حدود ۲۵ تا ۲۸ سال دانسته‌اند. و در آن زمان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، نيز ۲۵ ساله بودند، بنابراين تفاوت سني بين پيامبر اکرم و حضرت خديجه نبوده و يا حدود سه سال بوده است.  
بنابراين مي توان گفت:که قول صحيحتر اين است که حضرت خديجه ،در زمان ازدواج با پيامبر (ص) ،28 ساله بوده است.
پي‌نوشت ها:
[۱]. احمد بن حسين بيهقي، دلائل النبوة ومعرفة أحوال صاحب الشريعة، بيروت: دارالکتب العلمية، ۱۴۰۵ ق، ج ۲، ص ۷۱؛ ابن کثير، البداية والنهاية، بيروت: دار إحياء التراث العربي، ۱۴۰۸ ق، ج ۲، ص ۳۵۹؛ ابن کثير، السيرة النبوية، بيروت: دارالمعرفة للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۳۹۶ ق، ج ۱، ص ۲۶۴
[۲]. احمد بن حسين بيهقي، دلائل النبوة ومعرفة أحوال صاحب الشريعة، بيروت: دارالکتب العلمية، ۱۴۰۵ ق، ج ۲، ص ۷۲
[۳]. حلبي، السيرة الحلبية، بيروت: دارالمعرفة، ۱۴۰۰ ق، ج ۱، ص ۲۲۹
[۴]. عبدالحي عکري حنبلي، شذرات الذهب في أخبار من ذهب، بيروت: دار احياء التراث العربي، ج ۱، ص ۱۴، حوادث سال ۱۱
[۵]. حاکم نيشابوري، المستدرک، ج ۳، ص ۱۸۲
[۶]. همان.
[۷]. بلاذري، انساب الاشراف، مصر: دارالمعارف، ج۱، ص ۹۸
[۸]. ابن‌سعد، الطبقات الکبري، بيروت: دارصادر، ج ۸، ص ۱۶؛ ذهبي، سير اعلام النبلاء، بيروت: مؤسسه الرسالة، ۱۴۱۳ ق، ج ۲، ص ۱۱۱؛ إربلي، کشف الغمة، بيروت: دارالأضواء، ج ۲، ص ۱۳۵، باب فصل في مناقب خديجة؛ ابن‌عساکر، تاريخ مدينة دمشق، بيروت: دارالفکر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۱۵ ق، ج ۳، ص ۱۹۳؛ ابن‌منظور، مختصر تاريخ دمشق: ج ۱، ص ۲۴۵
[۹]. إربلي، کشف الغمة، بيروت: دارالأضواء، ج ۲، ص ۱۳۳، باب فصل في مناقب خديجة.

ثروت خديجه تا حدودي، مشكلات تحميلي را كاهش داد و توانست توطئه ها را خنثي كند. در همين باره گفته اند: اسلام با مال خديجه پا بر جا ماند.
  • پرسش: 

حضرت خديجه در موفقيتهاي پيامبر و پيشبرد اسلام چه نقشي داشت؟

پاسخ:

 نقش حضرت خديجه در موفقيت هاي رسول خدا(ص) بر كسي پوشيده نيست. آن بانوي بزرگ اسلام تأثيرات بسيار درخشاني در زندگي پيامبر گذاشت. رفتار او با حضرت رسول به گونه هاي پسنديده بود كه پيامبر كوچكترين دغدغه و نگراني از زندگاني مشتركش با خديجه نداشت. آسودگي و آرامش خاطر حضرت در زندگي، زمينه خوبي را ايجاد كرد كه با موفقيت قدم بردارد و آزار و بيمهريهاي مشركان قريش را تحمل نمايد و هم چنان ثابت قدم و استوار به جلو حركت كند.

تأثيراتي كه حضرت خديجه در زندگي پيامبر داشت، به حدي بود كه رسول خدا بارها به ستايش او پرداخت و او را يكي از بهترين زنان جهان برشمرد.(1) در همين راستا تا هنگامي كه خديجه زنده بود، پيامبر همسر ديگري اختيار نكرد.(2) اين در حالي است كه پيامبر از برخي همسراني كه پس از حضرت خديجه برگزيد، نه تنها چنان حمايتهاي قهرمانانه نديد، بلكه ناملايماتي ديد كه خداوند در قرآن در نكوهش آنان آياتي نازل كرد و به طلاق تهديد شدند.(3)

باز در بيان نقش بسيار مثبت حضرت خديجه در موفقيتهاي پيامبر و در پيشبرد اسلام، اين مطلب به روشني دلالت دارد كه درگذشت حضرت خديجه به قدري بر پيامبر گران آمد و مصيبت به اندازهاي بزرگ بود كه پيامبر در سالي كه خديجه و ابوطالب درگذشتند، آن را "عام الحزن؛ سال غم و اندوه" نام نهاد.(4)

حضرت خديجه اولين بانويي بود كه به پيامبر ايمان آورد و مسلمان شد. گرويدن زني همانند خديجه كه در عصر خود، از جايگاه اجتماعي ممتازي بهره مند بود، عامل مهم در جذب ديگران به اسلام شمرده ميشد.

خديجه با ثروتش نيز در پيشبرد اسلام نقش خوبي ايفا نمود، تا جايي كه از پيامبر نقل شده است: "ما قام ولا استقام ديني إلا بشيئين؛ مال خديجه و سيف علي بن ابي طالب؛ دين من، مانايي و پيشرفتش به دو چيز وابسته است: يكي ثروت خديجه و دوم شمشير علي بن ابي طالب!" (5)

تأثيرگذاري و نقش اقتصاد در جنبش هاي مهم اجتماعي بر كسي پوشيده نيست. با توجه به نقش مهم اقتصادي بود كه مشركان قريش در "دارالندوه" و مجلس شوراي خود، به محاصره اقتصادي پيامبر و مسلمانان رأي دادند و آن را با سنگدلي تمام به اجرا گذاشتند، در نتيجه به مدت سه سال مسلمانان به جهت در امان ماندن از آزار مشركان در دره اي به نام شِعْب ابي طالب به سر بردند. رويكرد دشمن نشانگر آن است كه حمايت يا عدم حمايت مالي چه تأثير مهمي دارد؛ حال در اين هنگام حضرت خديجه با ثروتش در خنثي كردن توطئه دشمنان نقش خوبي ايفا نمود.

خديجه با حمايت مالي خود از اسلام، نهايت تلاش خود را به كار برد. او با كمال ميل و رغبت، تمامي ثروت خود را در اختيار پيامبر قرار داد و ايشان آن را براي رفع نيازهاي مسلمانان به كار برد. تأثيرات مثبتي كه ثروت حضرت خديجه (آن هم در اوضاع بحراني) به نفع مسلمانان و در خنثي سازي توطئه دشمنان داشت، بر كسي پوشيده نيست. در همين باره پيامبرفرمود: "ما نفعني مالٌ قط ما نفعني مال خديجه؛ هيچ ثروتي همانند دارايي خديجه به من (و آيين من) سود نرسانيده است".(6)

در حالي كه مسلمانان زير فشار قريش و محاصره اقتصادي بودند، ثروت خديجه تا حدودي، مشكلات تحميلي را كاهش داد و توانست توطئه ها را خنثي كند. در همين باره گفته اند: اسلام با مال خديجه پا بر جا ماند.(7)

پي نوشت ها:

1- بحارالانوار، ج16، ص2.

2- سيره ابن هشام، ج1، ص201.

3- تحريم(66)، آيات 1-5.

4- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج1، ص150؛ علامه اميني، الغدير، ج، ص372.

5- شيخ محمد مهدي حائري، شجره طوبي، ج2، ص233.

6- جعفر مرتضي عاملي، الصحيح من سيرةالنبي الاعظم ،ج4 ، ص14؛ مرتضي مطهري، سيري در سيره نبوي، ص18.

7- امالي شيخ طوسي، ص467؛ بحارالانوار، ج19، ص63.

مرحوم سيد عبدالرزاق موسوي مقرم در کتابي که درباره حضرت نوشته، درصفحه 28 ولادت را در يازده شعبان سال 33 هجري در مدينه دانسته است .

پرسش:
 حضرت علي اکبر در چه تاريخي و در کجا متولد شدند؟

پاسخ:
اینکه حضرت علي‌اکبر (ع) در چه زماني متولد شد، در کتاب‌هاي معتبر تاريخي مطلبي يافت نشد. اصولاً درباره اينکه حضرت چند ساله بوده نيز اختلاف است.
برخي هيجده ساله و گروهي نوزده ساله و بعضي بيست و پنج ساله ذکر کرده‌اند. در ترجمه نفس المهموم آمده که علي‌اکبر(ع) در زمان حکومت عثمان متولد شد. در آن جا نقل شده که مشهور اين است که حضرت بيست و پنج سال سن داشته است.(1)
در کتاب فرهنگ عاشورا آمده که او حدود بيست و پنج سال سن داشت (2) و اشاره‌اي به زمان تولد وي نکرده است.
شيخ مفيد در ارشاد و مرحوم شهرآشوب در مناقب و علامه مجلسي در بحار الانوار، و ساير مورخان و محدثان بزرگ شيعه به تاريخ ولادت حضرت اشاره‌اي نکرده‌اند.
در کتاب نگاهي نو به جريان عاشورا که اخيراً چاپ شده و درباره حضرت علي‌اکبر مفصل بحث کرده، به تاريخ ولادت اشاره نکرده، از مقتل خوارزمي نقل مي‌کند که سن حضرت بيست و هشت سال بود.(3)
البته درکتاب هايي که متأخرين درباره حضرت نوشته اند، برخي به تاريخ ولادت اشاره کرده اند. مرحوم سيد عبدالرزاق موسوي مقرم در کتابي که درباره حضرت نوشته، درصفحه 28 ولادت را در يازده شعبان سال 33 هجري در مدينه دانسته است .
نيز آن مرحوم در کتاب مقتل الحسين (ع) درضمن چگونگي شهادت حضرت علي اکبر تاريخ ولادت وي را يازده شعبان ذکرمي کند.

پي‌نوشت‌ها:
1. دمع الشجوم ،ترجمه نفس المهموم، ص 330.
2. فرهنگ عاشورا، ص 322.
3. نگاهي نو به جريان عاشورا، ص 89.

خليفه عباسي مقداري خرما طلب نموده چند عدد از آنها را خورد و بقيه را مسموم کرده و براي امام فرستاد و خادم را مأمور کرد که حتما به آن حضرت بخوراند.

پرسش:
لطفا ماجراي شهادت امام موسي کاظم علیه السلام را شرح دهيد
 

پاسخ:

هارون حضرت امام را از مدينه دستگير نموده به طرف بصره فرستاد. امام هفتم عليه السّلام مدت يک سال در آنجا زنداني بود. عيسي بن جعفر که مسئول زندان بود، به هارون گزارش داد که امام هميشه مشغول عبادت و راز و نياز با خدا است و نسبت به کسي نفرين نمي کند، و تقاضا کرد که کسي را براي تحويل گرفتن موسي بن جعفر بفرست و الّا من آزادش مي کنم.

از دعاهاي امام در گوشه ي زندان اين دعا بود: «اللّهُمَّ اِنَّکَ تَعلَمُ اِنِّي کُنتُ اَسئَلُکَ ان تُفرِغَني لِعِبادَتِکَ اَللّهُمَّ وَ قَد فَعَلتُ فَلَکَ الحَمدُ؛ خداوندا! تو مي داني که من از تو تقاضا کرده بودم، مرا در گوشه اي خلوت قرار دهي تا مشغول عبادت باشم، تو تقاضاي مرا برآوردي، تو را سپاس مي گويم.» (1)

مأموري فرستاده شد تا موسي بن جعفر را از عيسي بن جعفر تحويل گرفته به بغداد ببرد تا در زندان فضل بن ربيع تحت نظر باشد. امام مدتي طولاني در آنجا بود. فضل مأمور شد امام را به قتل برساند، اما او امتثال نکرد. آنگاه هارون به فضل بن ربيع دستور داد تا حضرت را به فضل بن يحيي برمکي تحويل دهد و مدتي در منزل يحيي تحت نظر و مراقبت بود. فضل بن يحيي که از امام جز عبادت و روزه نديد، در امر امام عليه السّلام توسعه داد. تا اينکه اين خبر به هارون رسيد و فضل را از محبت نسبت به امام منع نموده و دستور کشتن ايشان را داد، اما فضل به چنين کاري اقدام نکرد و در نتيجه به خاطر محبت به امام مجازات شد.

در مورد امام آمده است: لا يَزالُ يَنتَقِلُ مِن سِجنٍ اِلَي سِجن؛ آن حضرت همواره از زنداني به زندان ديگر منتقل مي شد. تا اينکه امام مظلوم به زندان مخوف و تاريک سِندي بن شاهک ملعون منتقل شده تحت شکنجه قرار گرفت.(2)

سرانجام هارون به تنگ آمد، چون مي ديد روز به روز بر عظمت امام افزوده مي شود و شيعيان بسياري از او پيروي کرده و به امامت او اعتقاد پيدا مي کنند. خليفه عباسي احساس خطر کرد و تصميم بر مسموم کردن آن حضرت گرفت. مقداري خرما طلب نموده چند عدد از آنها را خورد و بقيه را مسموم کرده و براي امام فرستاد و خادم را مأمور کرد که حتما به آن حضرت بخوراند، خادم خرما را براي امام برد و پيام هارون را ابلاغ کرد. امام نيز چند دانه از آن خرما را خوردند، اما سِندي گفت: بيشتر بخوريد، امام فرمود: همين مقدار براي مأموريت تو کافي است. امام بعد از مسموميت، سه روز در بستر شهادت قرار گرفته و شهيد شد. سِندي براي ظاهر سازي چند نفر قاضي و افراد عادل را احضار کرد تا گواهي دهند بر اينکه امام ناراحتي مزاج ندارد.  امام متوجه شده به آنها فرمود: گواهي ندهيد زيرا که من سه روز است مسموم شده ام و بر اثر همين سم از دنيا مي روم. بعد از شهادت امام، جنازه ي حضرتش را روي تابوت نهاده و از زندان بيرون آوردند، شخصي پيشاپيش جنازه فرياد مي زد: هذا اِمامُ الرَّفَضَة فَاعرِفُوهُ؛ اين امام رافضيان است پس او را بشناسيد. جنازه ي امام را روي پل بغداد گذاشتند و به مردم اعلام نمودند بيايند، ملاحظه کنند که ايشان به مرگ طبيعي از دنيا رفته و اثر جراحت در بدنش ديده نمي شود. يکي از شيعيان گفت: امام مرده و زنده ندارد، من از شخص امام جريان را سؤال مي کنم، او نزديک جنازه آمده عرض کرد: اي فرزند رسول خدا! تو راستگو و پدرت راستگو است، به ما خبر بده که آيا تو را کشته اند يا خود از دنيا رفته اي؟ امام لب به سخن گشود و سه بار فرمود: قَتلاً، قَتلاً، قَتلاً، مرا کشته اند.(3)

جنازه امام را به محل نگهبانان آوردند، مردم نيز اجتماع کردند و جنازه را با احترام تا قبرستان قريش تشييع نمودند.

منبع:

  1. الفصول المهمه ابن صباغ مالکی، ص۲۴۰ 
  2. مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۴۳۲
  3.  اثباة الهداة شرح حال امام كاظم (ع).

صفحه‌ها