كلام

به چه اعمالی بدعت اطلاق می شود؟
بدعت يعني كم و زياد كردن دين، با نام دين و هر كاري كه با قصد دينداري انجام شود، در حالي كه دين آن را نگفته است.

بدعت چیست و به چه اعمالی بدعت اطلاق می شود؟

بدعت چيزي است كه بدون پيشينه و الگوي قبلي ايجاد می گردد، يا گفتاري كه بدون پيشينه بر زبان جاري می گردد، از اين رو خداوند بديع آسمان ها و زمين است (بديع السماوات و الارض) (1) بديع از ماده "بدع" است، به معناي نوآور . اما از لحاظ اصطلاحي :

بدعت يعني چيز تازه اي كه در قرآن و سنت ريشه ندارد؛ (2) يعني كم و زياد كردن دين، با نام دين و هر كاري كه با قصد دينداري انجام شود، در حالي كه دين آن را نگفته است. بدعت گذار كسي است كه فرمان خدا را ناديده گيرد و به دلخواه خود و با نام دين آن را پديد آورد. (3)

لذا هر عملي كه انسان انجام مي دهد مادامي كه  به قصد ورود در دين نباشد، و نيت انجام آن هم اضافه كردن در احكام دين نباشد ،و مادامي كه اصل عمل نيز مورد نهي خداوند نباشد بدعت تلقي نمي گردد.

براي آگاهي بيشتر به كتاب آيين وهابيت نوشته جعفر سبحاني مراجعه نماييد .

 

پي نوشت ها :

1 . بقره (2) آيه 117.

2 . طريحي، مجمع البحرين، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1408ه ق،ج1، ص 164.

3 . محمد محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، دار الحدیث، تهران، 1416 ق. ج1، ص 107.

این تعداد كدامند وعلت آن در چیست؟
در نگاه همه شعیان واجبات به طور كلی به دو دسته تقسيم مي شود: ...

از نظر تعداد فروع در مذهب شیعه اختلاف است، این تعداد كدامند وعلت آن در چیست؟

در نگاه همه شعیان واجبات به طور كلی به دو دسته تقسيم مي شود:

الف) واجب هايي كه مربوط به امور اعتقادي مي باشند.

1- اعتقاد به وجود خداوند، هم چنين اعتقاد به يگانگي و وحدانيت واجب است.

2- اعتقاد به صفات جمال و جلال خداوند و اين كه ذات خدا داراي كمال مطلق مي باشد . از هر عيب و نقص پاك و منزّه مي باشد . نيز اعتقاد به اين كه خداوند عادل است .عالم را بر اساس عدل پايه گذاري نموده است، واجب مي باشد.

3- اعتقاد به نبوّت و رسالت عامه، يعني اعتقاد به اين كه خداوند پيامبراني را براي هدايت عموم مردم فرستاده است . به وسيله آن ها كتابي از آسمان فرو فرستاده است، واجب مي باشد.

4- اعتقاد به نبوّت و رسالت پيامبر اسلام (ص) و اين كه خاتم انبيا و پيامبران است كه خداوند او را به عنوان آخرين پيامبر و سفير خودش براي هدايت مردم فرستاده است . او نيز احكام خدا را به مردم ابلاغ نموده است.

5- اعتقاد به حيات پس از مرگ و عالم آخرت و اعتقاد به معاد جسماني واجب است و اين كه همه مردم در قيامت در برابر دادگاه عدل الهي براي حضور مي يابند. هر كس در برابر اعمال و رفتار خود مورد سؤال و جواب قرار مي گيرد و مستحق كيفر يا پاداش مي شود.

اعتقاد به وجود بهشت و دوزخ واجب است و اين كه گناهكاران مستحق عذاب جهنم و نيكوكاران در نعمت هاي بهشتي زندگي مي كنند.

6- اعتقاد به اين كه امامان دوازده گانه با امر خداوند توسط پيامبر اسلام به عنوان جانشين بر حق پيامبر اسلام و پيشوايان برحق امت پيامبر بعد از آن حضرت تعيين شده اند ؛ هم چنين اعتقاد به عصمت و پاكي پيامبر اسلام و حضرت زهرا (س) و امامان دوازدگانه، واجب مي باشد.

اولين امام و جانشين برحق پيامبر، امام علي عليه السلام است . امامان بعدي به ترتيب عبارت اند از: امام حسن مجتبي، امام حسين (فرزندان امام علي ) و امام علي بن حسن ؛ محمد بن علي ؛ جعفر بن محمد ؛ موسي بن جعفر ؛ علي بن موسي ؛ محمد بن علي ؛ علي بن محمد ؛ حسن بن علي ؛ محمد بن حسن حجت المنتظَر امام مهدي، قائم ال محمد عجل الله تعالي فرجه الشريف .

هم چنين اعتقاد به اين كه امام دوازدهم، درحال حاضر به اذن خداوند در پرده غيبت قرار دارد . هر زمان خداوند بخواهد ظهور مي كند و دنيا را پر از عدل و داد مي كند.

7- واجب است اعتقاد به اين كه قرآن كتاب آسماني است كه از جانب خداوند براي پيامبر ارسال شده است تا بشر را از گمراهي نجات دهد.

 نيز واجب است اعتقاد به اين كه خداوند در اديان پيشين، نيز كتاب هاي آسماني مانند انجيل و تورات و ساير كتاب هاي آسماني را براي هدايت بشر فرستاده،بعد از پيامبران صاحب كتاب، عده ای از منحرفان و دنيا پرستان در كتاب الهي دست برده اند . بعضي از مطالب آن را به نفع خودشان تحريف نموده اند. اما قرآن با بودن جانشينان پيامبر از دستبرد و تحريف، محفوظ مانده است.

8- واجب است اعتقاد به اين كه پيامبران الهي همه معصوم بوده اند.

 ب) واجب هايي كه مربوط به عمل و كردار انسان است، اعم از واجب هاي عبادي و غير عبادي:

1- بعد از اعتقاد به اصول دين (توحيد، نبوت، عدل، امامت و معاد) اعتقاد و عمل به فروع دين، واجب است.

فروع دين گرچه بسیار است و بر شمردن آن ها نیاز به نگارش یك مقاله دارد ،ولی به طور كلی در ده شاخه عنوان شده كه بسیاری از فروع دیگر در واقع مقدمه و لازمه این ده فرع محسوب می شود . برای مراعات اختصار به ذكر ده فرعی اكتفا می شود :

 1-1. نماز؛

 2-1. روزه؛

 3-1. حج؛

 4-1. جهاد؛

 5-1. زكات؛

 6-1. خمس؛

 7-1. امر به معروف؛

 8-1. نهي از منكر؛

 9-1. تولّي؛

10-1. تبرّي.

معناي تولّي دوست داشتن دوستان خدا و تبرّي دشمني با دشمنان خداوند است.

عمل به فروع دين براي كساني كه مكلف به هر يك از اين تكاليف باشند، واجب است.

 هر يك از فروع دين احكام مفصلی دارند كه بايد به رساله هاي عمليه (توضيح المسائل) رجوع نمائيد. هم چنين مواردی كه زكات واجب است ، بايد در رساله هاي عمليه مطالعه كنيد.

 در واجباتی كه در مسئله حج وجود دارد و چيزهايي كه براي حاجي واجب است ،به كتاب مناسك حج كه مراجع نوشته اند، مراجعه نمائيد.

هم چنين واجب است انسان شرايط امر به معروف و نهي از منكر را بشناسد و مراتب آن را رعايت نمايد.

آیا فقط باید به نبوت رسول اكرم (ص) ایمان داشت؟
ايمان به نبوت يكي از اركان ديني اسلام است و مراد از اين نبوت هم تنها نبوت خاصه نيست.

حدود اصل نبوت در اسلام چگونه است؟ آیا فقط باید به نبوت رسول اكرم (ص) ایمان داشت؟ آیا می توان باقی پیامبران را انكار كرد؟

ايمان به نبوت يكي از اركان ديني اسلام است و مراد از اين نبوت هم تنها نبوت  خاصه نيست. بلكه ايمان به نبوت همه انبيا را شامل مي شود(1)؛ شهيد مطهري مي نويسد:

« آنچه جزء اصول دين است و ايمان به آن لازم است، نبوّت همه انبياء است.» (2)

در تاريخ نقل شده يكي از دانشمندان يهودي كه به حقانيت اسلام پي برده و به آن ايمان آورده بود روزي با گروهي از يهوديان تازه مسلمان نزد پيامبر آمد. آنان دوباره اظهار ايمان كردند و به پيامبر(ص) دست بيعت دادند و گفتند: «ما از اديان گذشته، تنها آيين يهود را مي پذيريم و از ميان كتاب هاي آسماني گذشته نيز تنها به تورات ايمان داريم و ديگر پيامبران و كتاب هاي آسماني آنها را قبول نداريم و همه را تكذيب مي كنيم.»

آنان مي پنداشتند با اين رفتار، جايگاه بهتري نزد پيامبر اسلام(ص) خواهند يافت، ولي پيامبر زبان قرآن به آنان توصيه كرد كه بايد همه پيامبران و كتاب هاي آسماني را به رسميت بشناسند؛ زيرا همه با يك هدف، يك حقيقت را مي جويند و تفاوتي ميان آنان وجود ندارد. آن گروه پس از شنيدن پاسخ پيامبر، دوباره به ايشان دست بيعت دادند و از نزد آن حضرت رفتند.(3)

باور به حقانيت نبوت همه فرستادگان  الهي از آيات  قرآن كريم  به صراحت بدست مي آيد مثلا قرآن كريم  در باره ضرورت ايمان به انبيا ي پيشين مي فرمايد:

وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ (4) مؤمنان نيز به خدا و فرشتگان او و كتابها و فرستادگان وي همگي ايمان آورده‏اند و (مي‏گويند) ما در ميان پيامبران او هيچ گونه فرقي نمي‏گذاريم و به همگي ايمان داريم.

 در آيات ديگر هم به همين حقيت اشاره شده است (5) بر اساس اين آيه معلوم مي شود كه مومن در نگاه قران كسي است كه نه تنها به  نبوت پيامبر خاتم بلكه به انبياء وحقانيت همه انبياء باور داشته باشد. 

البته نكته مهم آن است كه بدانيم در اين اعتقاد اصل ايمان به همه انبياء الهي لازم است نه شناخت مصداقي تك تك آن ها و مومن واقعي كسي است كه فارغ از تعيين مصداقي اين افراد، به طور كلي به نبوت و رسالت و حقانيت همه پيامبران الهي اعتقاد داشته باشد و هيچ يك از آن ها را انكار ننمايد.

البته ممكن است در مورد فردي خاص از انبياء كه پيامبر بودن يا نبودن او در منابع ديني به طور صريح نقل نشده ترديد داشته باشد و نبوت او را انكار نمايد، اين امر به معني انكار اصل نبوت و يا نبوت پيامبر اسلام نيست و منافاتي هم با ايمان به همه انبياء الهي ندارد، مگر آنكه انكار يك فرد خاص از انبياء به انكار نبوت پيامبر اسلام برگردد مثلا در روايت صحيح پيامبر اسلام آن فرد را به عنوان رسولي الهي معرفي كرده باشد، كه در اين صورت اين انكار موجب خروج از ايمان خواهد بود.

پي نوشت ها:

1. شيخ حسين وحيد خراساني، توضيح المسايل، نشر مدرسه امام باقر، قم، 1419 ق، ص21.

2. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران ، 1374ش، ج 3، ص 97.

3. طبرسي، مجمع البيان، نشر اسماعليان، قم، ج 6، ص 94.

4. بقره (2) آيه 285. 

5. آل عمران (3) آيه 84.

معاد مربوط به چه موجوداتی است؟
از آيات و روايات بر مي آيد كه علاوه بر انسان، ديگر موجودات نيز داراي حشر و معاد هستند.

معاد مربوط به چه موجوداتی است؟

آنچه مسلم است، معاد انسان است كه از خلال هزاران آيه و روايت قابل دريافت است. دلايل عقلي بر لزوم معاد نيز همين امر را ثابت مي نمايد؛ اما از آيات و روايات بر مي آيد كه علاوه بر انسان، ديگر موجودات نيز داراي حشر و معاد هستند. در مورد جنیان نیز گفته شده است كه آن ها به واسطه اختیار ذاتی، موظف به حسابرسی و بررسی اعمال دنیایی خود خواهند بود. برخی از آن ها به بهشت خاص خود و برخی به جهنم خواهند رفت؛ چنان كه در قرآن ذكر شده: «وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لأَمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ»؛ (1) «و وعده پروردگارت [چنین‏] تحقّق پذیرفته است [كه:] البتّه جهنّم را از جنّ و انس یكسره پر خواهم كرد.»

اما به غیر از جنیان، آیاتی در قرآن كریم به حشر حیوانات نیز اشاره دارد، از جمله: «ما من دابة فی الارض ولا طائر یطیر بجناحیه الاّ امم امثالكم ما فرطنا فی الكتاب من شیء ثم الی ربّهم یحشرون»؛ (2) «هیچ جنبندهای در زمین و هیچ پرندهای كه با دو بال خود پرواز میكند نیست، مگر این كه امتهایی مانند شما هستند. ما هیچ چیز را در این كتاب فرو گذار نكردیم. سپس همگی به سوی پروردگارشان محشور میشوند».

«و اذا الوحوش حشرت»؛ (3) «و زمانی كه حیوانات وحشی محشور شوند». وحوش، جمع وحش است. وَحش، حیوانی است كه هرگز با انسانها انس نمیگیرد. ظاهر آیه از این جهت كه در سیاق آیات توصیف كننده قیامت قرار دارد، بیانگر این است كه حیوانات وحشی هم در روز قیامت مانند انسانها محشور خواهند شد.

اصولاً ملاك حشر در انسان، جز وجود نوعی از زندگی ارادی و شعوری نیست. با تفكر عمیق در مراحل زندگی حیوانات و در نظر گرفتن حالات مختلفی كه هر نوع از حیوانات در مسیر زندگی به خود میگیرند، روشن میشود كه حیوانات نیز مانند آدمیان تا اندازه ای از موهبت اختیار برخوردارند. همچنین آن ها دارای سطحی از فهم و شعورند. در روایات نیز میتوان مطالبی را یافت كه برخی از آنها از درجاتی از تكلیف برخوردارند. (4)

در جمع بندي مي توان گفت كه معيار و ميزان حشر و معاد و حضور در عالمي ديگر، برخورداري از روح مجرد و غير مادي است. این روح، عامل بقا و ادامه حيات بعد از فناي جسم است. ضمن این كه لازمه عقلي معاد، داشتن نوعي اختيار و حق انتخاب است تا در نتيجه آن، نوعي حسابرسي و رقم خوردن سرنوشت براي فرد وجود داشته باشد.

البته بايد دانست كه آگاهی و اطلاعات ما از مسئله معاد و كم وكیف آن، بسیار اندك است. نمی توان به درستی و دقت در خصوص این امر و تفاوت معاد و حشر انسان و دیگر موجودات، اظهار نظر نمود؛ اما در جمع بندی می توان به این نكته رسید كه مهم ترین تفاوتی كه ممكن است در بین موجودات دارای حشر و معاد وجود داشته باشد، به حقیقت درجات اختیار و ادراك آن ها بر می گردد؛ یعنی اگر سطح اراده و ادراك و اختیار انسان بالاتر از دیگر موجودات در نظر گرفته شود، او معادی متعالی تر و دقیق تر و دارای محاسبه ای عمیق تر در پیش رو خواهد داشت. اين مطلب، به معناي عدم برخورداري ديگر موجودات مختار، از حشر و معاد نيست.

پینوشتها:

1.  هود (11) آیه 119.

2. انعام (6) آیه 38.

3. تكویر (81) آیه 5.

4. عروسي حويزي، علي بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، اسماعيليان، 1415ه.ق، ج 1، ص 715 و 716

اما خداوند می دانسته و می داند كه بنده ناشكر است
هر فردي از انسانها كه تلاش كند و سعي كند و از هدايت الهي خود را برخوردار كند و به اين مقام شريف نيست،‌دست پيدا كند يقينا اشرف مخلوقات خواهد شد.

خداوند به بنده  خود ارزش بالایی  داده است و از روح خود در بنده دمیده است و او را تا خدا بودن بالا برده است و اشرف مخلوقات كرده است  اما خداوند می دانسته و می داند كه بنده ناشكر و در بعضی از موقعیت های پست بودن هم پیش می رود، این همه لطف خدا نسبت به بنده ناشی از چیست؟

دو نكته در پاسخ به اين سوال بايد مد نظر قرار بگيرد.

1- جمله « و او را تا خدا بودن بالا برده است » بهتر است به اين صورت بيان شود « و او را تا خدائي شدن بالا برده است ». انسان مي تواند موجودي خدائي شود ولي خدا نمي شود.

2- آنچه كه از ارزش و شرافت بر مخلوقات براي انسان ملاحظه مي كنيم كه خداي متعال به او عنايت كرده است ناظر به فرد فرد افراد انسان اعم از مومن و كافر نيست بلكه اين شرافت و والائي، متعلق به مقام انسانيت است كه تجلي آن به وسيله انسان كامل تحقق مي پذيرد.

به اين معني كه خداي متعال براي انسان مقامي در نظر گرفته است كه  موجودات ديگر اعم از ملائكه و غير ملائكه ،توان رسيدن به اين مقام را ندارند ولي انسان مي تواند با حركت در مسير صحيح و راهي كه خداي متعال پيش روي او مي گذارد به آن مقام دست پيدا كند.

« إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً » " ما امانت (تعهّد، تكليف، و ولايت الهيّه) را بر آسمانها و زمين و كوه‏ها عرضه داشتيم، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسيدند. امّا انسان آن را بر دوش كشيد او بسيار ظالم و جاهل بود، (چون قدر اين مقام عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد).(1)

جعل اين مقام و دادن اين امكان به همه انسانها كه در صورت خواستن و تلاش كردن ، به آن بتوانند دست پيدا كنند، نشان از ارزشي است كه خداي متعال به انسان داده است. بنابراين اين ارزش بالفعل مخصوص مقام انسانيت است و بالقوه مخصوص فرد فرد انسانها است. هر فردي از انسانها كه تلاش كند و سعي كند و از هدايت الهي خود را برخوردار كند و به اين مقام شريف و والا كه بالاتر از آن مقامي بين سائر موجودات، متصور نيست،دست پيدا كند يقينا اشرف مخلوقات خواهد شد. مانند انسانهاي كامل و در راس آنها حضرت رسول اكرم محمد بن عبدالله (ص)كه اشرف مخلوقات مي باشد و به مقام قاب قوسين او ادني رسيدن (2)كه ملائكه نيز عاجز از رسيدن به اين مقام هستند.

اما اگر قدر اين مقام را ندانست و در مسر مخالف آن حركت كرد و خود را دچار ضلالت و گمراهي نمود و به جاي رشد در مسير كمال در مسير رشد اميال حيواني و هواهاي نفساني حركت كرد به جائي مي رسد كه به تعبير قرآن «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ » " به يقين، گروه بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريديم آنها دلها [عقلها] يي دارند كه با آن (انديشه نمي‏كنند، و) نمي‏فهمند و چشماني كه با آن نمي‏بينند و گوشهايي كه با آن نمي‏شنوند آنها همچون چهارپايانند بلكه گمراهتر! اينان همان غافلانند (چرا كه با داشتن همه‏گونه امكانات هدايت، باز هم گمراهند) (3)

بنابراين خداي متعال براساس رحمت واسعه اش، همه انسانها را به خاطر اينكه توان رسيدن به مقامات بالاي شرافت را دارند، مشمول هدايت خود مي كند، او را صاحب عقل و خرد مي كند و از فطرت الهي او را برخوردار مي سازد و كتابهاي آسماني به وسيله پيامبران الهي براي او مي فرستد، اگر انسان به اين هدايت اوليه جواب دهد و آن را بپذيرد به مراحل بعدي هدايت رهنمون مي شود تا جائي كه بتواند قله هاي انسانيت را كه بالاتر از همه قلل عالم وجود است فتح كند. ولي اگر انساني با اختيار خودش به اين هدايت خداي متعال پاسخ مثبت ندهد و برعكس از وسوسه هاي شيطان و هوی و هوس هاي نفساني تبعيت كند در صحراي جهل و ناداني مانده و در دره هاي پست تر از مقام حيواني نيز سقوط مي كند و مستحق عذاب الهي مي شود.

براي مطالعه بيشتر مراجعه كنيد به :

1-كتاب كرامت و تكریم، نوشته مصطفی دلشاد تهرانی.

2-كتاب كرامت در قرآن، نوشته آیت الله جوادی آملی .

پي نوشت ها :

1. احزاب (33)،آيه 72.

2. نجم (53)، آیه 9.

3. اعراف (7)، آيه 179.

ملاك اشرفیت انسان چیست؟
انسان موجودی دو ساحتی است؛ یكی مادی كه همان بدن است و ساحت دیگر آن فرا مادی كه نفس و دارای مراتب است.

ملاك اشرفیت انسان چیست؟

در ابتدا باید اشاره شود كه:

انسان موجودی دو ساحتی است؛ یكی مادی كه همان بدن است و ساحت دیگر آن فرا مادی كه نفس و دارای مراتب است.

برتری انسان بر سایر موجودات مربوط به ساحت جسمانی او نخواهد بود، چون ممكن است موجودات دیگر در عالم باشند كه از نظر جسمی پیچیدهتر از بدن انسان باشند، پس برتری و شرافت انسان بر سایر موجودات به لحاظ ساحت روحی و قوای نفس ناطقه، نظیر عقل و معرفت قلبی خواهد بود.  انسان به اعتبار ساحت روحانی خود میتواند خلیفه خدا در زمین باشد.  خلافت كه به معنای مظهریت اسما، و صفات الهی است، ملاك برتری و شرافت انسان است، نه جنبه جسمانی او. چه بسا ویروس كه ریزترین موجود است و حتی با چشم دیده نمیشود،  جسم انسان را از پای در آورد. در این باره مطالعه كتاب «انسان كامل در نگاه امام خمینی» مفید است. (1)

برتری و فروتری انسان نسبت به سایر موجودات از جمله جنیان مربوط به جنبه روحی است، حال باید در تحلیل ملاك برتری انسان بر سایر موجودات گفت:

خاستگاه برتری انسان مقام خلافت الهی اوست. این مقام است كه او را نه تنها بر جن، بلكه بر همه ما سوا الله و حتی بر فرشتگان برتر نموده است. (2)

واژه خلافت به لحاظ كاربردهای مختلف معانی متفاوتی را میرساند، ولی در معنای جانشینی و نیابت، شهرت و كاربرد بیش تری دارد، اما در باره مفهوم عرفانی و وحیانی خلافت الهی گفته شده:

حق تعالي ذاتاً بینیاز از عالم است، ولی اسمای الهی هر كدام مظاهری دارند كه آثار آن اسما به وسیله آن ها ظاهر میگردد، بنا بر این لازم است مظهر اسم الله جامع جمیع اسما و صفات حق تعالی و خلیفه خدا در عالم باشد تا به وسیله او همه عالم به كمال لایقشان برسند. مظهر و خلیفه، انسان كامل است كه یكی از افراد نوع انسان است؛ بنا بر این خلیفه خدا در زمین نه همه انسان ها، بلكه انسان كامل است كه اسما و صفات الهی در او تجلی یافته است.

 بنا بر این خلافت الهی در واقع تعبیری دیگری از مظهریت اسما و صفات الهی است و گرنه خداوند كه «بكلّ شیء محیط» (3) و «علی كلّ شیء شهید» (4) است، از هیچ جا و از هیچ نشئه و عالمی غایب نیست تا خلیفه جای او را بگیرد و جانشین او گردد. پس مراد از خلافت الهی انسان این است كه مظهر اسما و صفات خداوند و آیت وجود او در عالم است.

خلافت الهی انسان امر تكوینی و واقعیتی عینی در نظام وجود و جهان هستی است. این امر كه هیچ یك از موجودات حتي موجوداتی نظیر فرشتگان مقرب الهی - كه از سعه وجودی بسیار بالای برخوردارند - نتوانستند به این مقام راه یابند و ردای خلافت را دربر كنند، شگفتآور و تأمل برانگیز است. این خود بر اسرار آمیز بودن مسأله دلالت دارد.

 چگونه فرشتگان مقرب كه بهرهمند از كمالات والایند و اسما و صفات حق در آنها به روشنی جلوهگر است و جلوههای كاملتری از جمال و جلال حق را نشان میدهند، نتوانستهاند به این مقام بار یابند؟ فهم این نكته كه فرشتگان چرا و چگونه نتوانستند حق خلافت را ادا كند، نیازمند دقت و تأمل بیشتر از حد معمول است.

مراد از خلافت الهی انسان همان جلوه جامع بودن اوست. از طرفی فرشتگان با وجود این كه آیینه شفاف صفات حقاند، از جامعیت لازم برخوردار نیستند تا همه اسما و صفات در وجود آن ها متجلی گردد. از این رو انسان كه از گسترده وجودی و جامعیت كامل بهره دارد، شایسته پوشیدن ردای خلافت الهی شده است.

بنا بر این یكی از اسرار اختصاص مقام خلافت الهی به انسان این است كه آدمی به دلیل جامعیت - كه در عرفان از آن به كون جامع یعنی وجود جامع تعبیر شده - شایسته مقام خلافت است؛ یعنی آدمی اگر درست عمل كند، میتواند همه اسما و صفات خدا را در وجود خود متجلی كند و مظهر همه اسما شود، گرچه این امر عملاً تنها در وجود انسان كامل (انبیا و اولیای معصوم) تحقیق مییابد، ولی به هر حال انسان از این جامعیت برخوردار است، بر خلاف سایر موجودات و حتي فرشتگان كه تنها میتوانند مظهر برخی اسمای الهی باشند و نه همه اسما.

با توجه به معنای خلافت الهی حال باید گفت:

خلافت الهی یعنی مظهر اسمای الهی شدن، مراتب تشكیكی دارد. حد نصاب تام آن برای انسان كامل است، ولی سایر آدمیان نیز هر یك به اندازه پاكی و كمالات وجودی خود می توانند مظهر اسمی از خداوند باشند. به همین میزان از خلافت الهی بهرهمند گردند، از این رو میتوان گفت: هر كسی به اندازة كمال خود خلیفه خدا محسوب می شود. به عنوان نمونه هر كسی به اندازة علمی كه دارد، به همان اندازه مظهر اسم علیم خواهد بود. به همان میزان خلیفه خدا محسوب می شود. از این طریق می توان به خلافت و مظهریت او پی برد. (5)

 گفتنی است كه:

 غیر از بیان یاد شده دلایل دیگر در باره برتری انسان وجود دار د. مثلا در آیات متعددی از قرآن به اشرف بودن انسان و افضیلت او اشاره شده است: «و لقد كرمنا بنی آدم و حملنا هم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلنا هم علی كثیر ممن خلقنا تفضیلاً ؛ (6) ما فرزندان آدم را كرامت بخشیدیم و بر دریا و خشكی سوار كردیم و از چیزهای پاك و پاكیزه روزی دادیم و بر بسیاری از مخلوقات خویش برتریشان نهادیم». در خصوص آیه شریفه توجه به چند نكته ضروری است:

1- در آیه، هم تكریم و هم تفضیل و برتری دادن ذكر شده است. در تفضیل شخص با دیگران جهات اشتراك هم دارد؛ اما تكریم اختصاص دادن به شرافتی است كه در دیگران نیست.

2- آن خصوصیتی كه سبب تكریم انسان شده یكی این است كه انسان می تواند به تجرد عقلی برسد، ولی جن فراتر از تجرد مثالی نمی تواند داشته باشد. البته چون علاوه بر تكریم انسان بر دیگر موجودات تفضیل و برتری نیز داده شده است، بنا بر این در سایر خصوصیات و صفات نیز بر دیگران برتری دارد؛ یعنی هر كمالی كه در سایر موجودات است، حد اعلای آن در انسان وجود دارد؛ مثلاً شیوه‏هایی كه انسان در زندگی فردی خود از قبیل: خوراك، لباس، مسكن و ازدواج دارد و نیز فنونی كه در نظم و تدبیر اجتماع به كار می‏برد، در هیچ موجود دیگری نمی‏بینیم؛ به علاوه انسان برای رسیدن به هدف‏هایش سایر موجودات را استخدام می‏كند.

و در جای دیگر در باره آفرینش انسان خداوند بر خود آفرین گفته و فرمود: «ثمّ أنشأناه خلقاً آخر فتبارك الله أحسن الخالقین؛ (7) سپس او را آفرینش و خلقت دیگری دادم و بزرگ است خدایی كه برترین آفریدگار است».

و در آیه دیگری در باره مقام برین آدمی - كه همان مقام خلافت است - فرمود: «إذ قال ربّك للملائكة إنّی جاعل فی الأرض خلیفه.. .  ؛ (8) زمانی كه خدا به فرشتگان فرمود: من در زمین جانشینی خلق می كنم. . . ».

و نیز فرمود: ما از روح خود به انسان دمیدم؛ «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی ؛ (9) پس وقتي آن را درست كردم و از روح خود در آن دمیدم» ؛ البته خدا نه جسم دارد و نه روح. 

خدا در قرآن فرمود:

 «نفخت فیه من روحی؛ از روح خود در او دمیدم »،  باید توجه داشت كه این اضافه تشریفی است و دلیل بر این است كه روحی بسیار با عظمت در كالبد انسان دمیده شده، همان گونه كه خانه كعبه را به خاطر عظمتش "بیت الله" می خوانند. ماه مبارك رمضان را به خاطر بركتش "شهر الله" (ماه خدا) می نامند، زیرا می دانیم همه ماه ها و همه مكان ها از آن خدا است. لیكن وقتی گفته می شود خانه خدا، یعنی خانه ای كه از نظر شرف و منزلت چنان با عظمت است كه هیچ طرف نسبتی غیر از خداوند ندارد.

بر این اساس مفهوم آیه این می شود كه در او روحی كه از نظر شرافت، اهمیت و توانمندی، به من قابل انتساب است، دمیدم.

 مقصود این است كه روح آدمی از ویژگی هایی برخوردار است كه باعث شرافت آن می شود، كه آن را از دیگر موجودات ممتاز می سازد.

با این ویژگی انسان می تواند از ملائك برتر شود. چه رسد به جن.  روح الهی است كه با استعدادهای فوق العاده ای كه در آن نهفته است، می تواند تجلّی گاه انوار خدا باشد. خداوند به او این همه عظمت بخشیده، به گونه ای كه می تواند با استفاده صحیح از اختیار در راه الهی قدم بر دارد. تمام ابزار و امكانات و حتی عضو مادی خود را در این راه صرف نماید و از فرشتگان نیز برتر شود.

پس بطور كلی می توان گفت كه:

انسان به خاطر وسعت وجودی و توانمندی روحی بالايي كه نسبت به ملائكه و اجنه دارد، می تواند به بالاترین مراتب وجودی دست پیدا كند و برترین ان ها شود. و در نتیجه انسان به مفهوم واقعی كلمه نه تنها بر جنیان بلكه بر فرشتگان نیز برتر اند و ملاك اشرفیت او همان مقام خلافت اوست.

همچنین از آیات استفاده می‏شود: بر خلاف تصور مردم كه آن‏ها را «از ما بهتران» میدانند، انسان برتر از جن است، به دلیل این كه تمام پیامبران الهی از میان انسان‏ها برگزیده شدند. جنّیان به پیامبر اسلام كه بشر بود، ایمان آوردند و از او پیروی كردند. اصولاً واجب شدن سجده در برابر آدم بر شیطان (كه بنا به تصریح قرآن از بزرگان طایفه جن بود). (10) دلیل بر فضیلت نوع انسان بر جن میباشد.

پینوشتها:

1. محمد امین صادقی، انسان كامل، نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، قم، 1388 ش.

2. محمد امین صادقی، پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، نشر مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، 1368ش. ص 172،

3.  فصلت (41) آیه 54.

4. نساء (4) آیه 33.

5. محمد امین صادقی، پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، ص 175، نشر پیشین.

6.  اسراء (17) آیه 70.

7.  مؤمنون (23) آیه 14.

8.  بقره آیه 30.

9.  حجر (150) آیه 29.

10. كهف (18) آیه 50.

با توجه به اينكه مهربان است و از آخرت ما خبر دارد
مشكل اصلي سوال شما آن است كه هدف آفرينش انسان ها را تنها شكل گيري و رشد انسان هاي صالح و بهشتي فرض كرده ...

چرا خدا با توجه به اينكه مهربان است و از آخرت ما خبر دارد، افرادي كه به عنوان مثال جهنمي هستند رو خلق مي كنه؟

مشكل اصلي  سوال شما آن است كه هدف آفرينش انسان ها را تنها شكل گيري و رشد انسان هاي صالح و بهشتي فرض كرده، در نتيجه خلقت افرادي را كه به اين سرانجام نمي رسند، به نوعي مغاير با فلسفه آفرينش دانسته ايد، در حالي كه حقيقت امر اين گونه نيست.

البته بايد گفت معيار و ميزان تعيين صلاح و فساد در افراد بسيار مختلف است و نمي توان به گمان اين كه برخي از افراد به اسلام و هدايت انبيائ الهي راه نيافتند آن ها را اهل فساد دانست؛ زيرا چه بسا بسياري از اين افراد در زمره مستضعفان فكري بوده و در نهايت به سعادت ابدي و بهشت راه يابند، حتي كساني كه در ظاهر گنهكار و بدكار محسوب مي شوند و در زمره مسلمانان فاسد آن ها را قلمداد مي كنيم در نهايت با اندكي عذاب جهنم تطهير شده و اهل سعادت ابدي گردند كه با اين فرض خلقت آن ها اصلا غير حكيمانه و به دور از مهرباني و لطف خداوند محسوب نمي شود.

اما اگر فرض كنيم كه بسياري از بندگان در نهايت نيز اهل عذاب و جهنم ابدي گردند و هيچ زمينه و بستري براي بازگشت و هدايت آن ها باقي نمانده باشد، آيا مي توان گفت. چرا خداوند كه از اين عاقبت اينان آگاه بود، باز مانع خلقتشان نشد؟

در پاسخ لازم است كه نگاهي به اصل فلسفه آفرينش بيندازيم ؛ فلسفه آفرينش انسان همانند هر موجود ديگري بر اساس فياضيت مطلق خداوند تعريف مي شود، يعني خداوند به واسطه فيض مطلق خود هر موجودي را كه لايق خلقت بوده و امكان آفريده شدن داشت و خلقت او به زيبايي و شكوه جهان خلقت مي افزايد، از نعمت وجود محروم ننموده، او را خلق مي كند.(1)

 اما در عين حال حكمت خداوند اقتضا دارد كه خلقت، حكيمانه و هدفمند و داراي سرانجام و مسيري معين براي مخلوق باشد. بر اين اساس تكامل انسان و رسيدن به مراتب بالاي حيات بهشتي، هدف خلقت او بيان مي شود .

در نتيجه براي هر انساني مسيري معين و ابزاري لازم براي رسيدن به آن سعادت ابدي و تكامل عميق روحي و معنوي تعريف مي شود. امتحانات لازم و متناسب با ظرفيت هاي خاص خودش براي او در نظر گرفته مي شود. نمي توان قبل از برگزاري آزمون فرد را از فرصت حضور در آزمون محروم ساخت. تنها به اين دليل كه نتيجه عملكرد او براي ما روشن است.

علم و آگاهي پيشين خداوند از نحوه برخورد افراد با اختيار و حق انتخابي كه به آن ها داده شده، در خصوص همه افراد يكسان است. همان گونه كه كفر و عصيان و ظلم بندگان و در نتيجه جهنمي شدن آن ها ضرري به حال خداوند ندارد، عبادت و تقوا و بندگي آنان و در نتيجه بهشتي شدن شان هم فايده اي به حال خداوند ندارد تا خداوند تنها بهشتيان را در  آزمون سرنوشت ساز حاضر سازد و رفوزه ها را از ابتدا از اين فرصت محروم نمايد.

در فلسفه آفرينش و شكوه داستان خلقت تنها با بهشتي شدن انسان ها يا خلقت كساني كه با حسن انتخاب هاي خود اهل بهشت مي شوند، شكل نمي گيرد، بلكه زيبايي و شكوه داستان به آن است كه همه افراد به طور مساوي از فرصت خود بهره ببرند و هيچ كس نداند كه چه نتيجه اي در برابر او قرار دارد، اگر قرار بود كه تنها اهل بهشت و اهل صلاح در دنيا خلق شوند، ديگر آزمون دنيا، آزموني صوري و نمايشي بود و همه به نوعي مي دانستند كه در هر صورت اهل بهشت خواهند شد.

 درست است كه در علم خداوند بوده كه مثلا عده زيادي از افراد اگر آفريده شوند، در نهايت ناصالح خواهند شد، ولي فرجام بهشت يا دوزخ براي انسان از مقوله «شدني» هاست؛ يعني بايد به دنيا بياييم تا بهشتي يا جهنمي«بشويم». ظرف وجود ما با حضور در دنيا و طي مراحل علمي و عملي و گذر از فراز و نشيب ها شكل مي گيرد. بنابراين تا به دنيا نياييم پاداش و كيفر معنا پيدا نمي كند.

اساساً اختيار آدمي، زمينه پاداش و جزا را در جهان فراهم مي نمايد. اگر قرار باشد كه همه انسان‏ها خوب باشند يا تنها انسان‏هاي خوب آفريده شوند، اختيار و حق انتخاب معنا نداشت. تا راه كج وجود نداشته باشد كه عده‏اي دچار آن شوند، انتخاب راه درست معنا ندارد. نيك و خوب بودن در كنار بدي‏ها معنا مي يابد.

در واقع آنچه خداوند آفريد، موجود انساني است و انسان با اختيار و حق انتخاب معنا مي يابد. اگر انتخاب و اختيار او نباشد، فرقي با مثلاً فرشتگان ندارد، يعني اگر فقط انسان پاك آفريده مي شد، چيزي جز فرشته نبود، در حالي كه انسان موجود و نوعي جداي از فرشته است. چون چنين است و پاي اختيار و انتخاب به ميانآمد، بايد راه نيك و بد هر دو وجود داشته و هر يك از اين دو راه نيز براي خود رهرواني داشته باشد. اگر قرار باشد كه راه بدي از همان ابتدا به جهت علم ازلي خدا بسته باشد، ديگر اختيار نيك از ميان نيك و بد معنا نداشت.

در واقع علم خداوند به سرنوشت افراد به معناي تعيين مسير حركت و رقم خوردن ازلي سرنوشت براي آن ها نيست و اين علم خداوند مانع عملكرد اختياري خود بندگان نمي شود زيرا علم پيشين غير از تقدير و تعيين سرنوشت قطعي از ازل است .

 به علاوه اين علم مانع فيض خداوند در حق بندگان هم نخواهد شد، همان طور كه آموزگاري قبل از امتحان يا حتي از ابتداي سال مي داند كه كدام دانش آموز موفق و كدام يك رفوزه خواهد شد، اما نه در طول سال در تدريس و آموزش آن ها تفاوتي قائل مي شود و نه در وقت امتحان فرصت را از برخي دريغ مي نمايد؛ اين لازمه يك آزمون مهم و كامل است.

پس در فلسفه آفرينش هيچ تفاوتي بين انسان هاي گوناگون در استفاده از فرصت خلقت نيست. خداوند به دليل علم به سرانجام افراد نمي تواند برخي را از فيض وجود محروم نمايد، زيرا محروم كردن فرد از يك نعمت به خاطر جرمي است كه مرتكب نشده است.

 از طرف ديگر به يقين دنيا محل آزمون براي همه انسان هاست (2)؛ اما بزرگي و زيبايي و شكوه آزمون دنيا براي همه افراد در اين است كه خداوند به هر فرد امكان شكست را بدهد و به علاوه اين فرصت به افراد داده شود كه بتوانند از نحوه رفتار و عملكرد ديگران درس عبرت بگيرند ، زيرا عملكرد افراد گمراه و بدكار مهم ترين آزمون ديگر انسان ها در برابر گزينه هاي امتحانات الهي است. در نتيجه مي توان گفت بدون وجود اين افراد و اين فضا در آزمون دنيا حتي بهشتي شدن بهشتيان هم ارزش چنداني ندارد. اگر قرار باشد كه همه انسان‏ها خوب باشند يا تنها انسان‏هاي خوب آفريده شوند، انتخاب درست و صحيح معنا يا ارزش نداشت.

در نتيجه مي توان دريافت كه خلقت انسان ها با لطف و مهرباني مطلق خداوند هم منافاتي ندارد. زيرا كمك و لطفي به مجموعه انسان ها و عامل مهمي در مسير شكل دادن به ساختار عظيم و جدي آزمون دنيا است. به كمال رسيدن همه انسان ها در خلال اين آزمون مهم و جدي و پر از عبرت و سرشار از خطر شكل گرفته سامان مي يابد. البته در اين ميان لطف و رافت و مهرباني خداوند در هزاران شكل و صورت شامل حال بندگان حتي گنهكاران و اهل عذاب مي شود و بسياري از ايشان در نهايت به سعادت و نجات مي رسند و خالدين در جهنم بسيار اندكند .

پس وجود افرادي كه راه نادرست را مي روند، به خاطر حقيقت وجودي نوع بشر و انسان است كه تركيبي از حيوان و فرشته، يا تركيبي از ماده و ملكوت، تركيبي از شهوت و عقل است و به طور كاملاًممكن و طبيعي بايد در هر دو چهره افرادي وجود داشته باشند، اما اين افراد به انتخاب خود به آن مسير مي روند.

هر انسان كه امكان زندگي و رشد و رسيدن به كمال براي او متصور باشد، از نعمت وجود و خلقت خداوند بيبهره نميماند. خداوند از اعطاي كمال وجود به او خودداري نميكند؛ اما لازمه رسيدن با اختيار و آزادانه به يك سعادت ابدي، پشت سر گذاشتن مراحل سخت آزمون و انتخاب گزينههاي درست از غلط در زندگي است. افراد مختلف در برابر امتحانات نتايج متفاوتي به دست ميآورند؛ عدهاي به كمك عقل و فطرت و هدايتهاي بيروني انبيا و اولياي الهي و راهنماييهاي ظاهري و باطني خداوند مسير صحيح و سعادت را در پيش ميگيرند، ولي عدهاي تحت تأثير هواهاي نفساني و شهواني و غرائز، عقل و فطرت خود را به كنار گذاشته، در مسير باطل قدم برميدارند.

پينوشتها:

1. سيد حسن ابراهيميان، انسان‏شناسي، ص 115 و 116، نشر معارف، تهران، 1381 ش.

2.  ملك (67)، آيه 2.

چرا اين آيه شامل حال همسران پيامبر(ص) نمي شود؟
راه شناسايي اهل بيت معصوم فقط مراجعه به پيامبر است و پيامبر هم زنانش را جزو اهل بيت نشمرده است.

با توجه به آيه تطهير كه به اعتقاد شيعيان انحصار در پنج تن آل عبا دارد، چرا امام چهارم تا دوازدهم را هم شامل اين آيه مي دانيم؟ چرا اين آيه با وجود اينكه جمع مذكر را مخاطب ساخته، شامل حضرت فاطمه(س) نيز مي شود؟ و ديگراينكه چرا اين آيه شامل حال همسران پيامبر(ص) نمي شود؟

درست است كه عبارت " انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا"در بين آياتي آمده كه مربوط به همسران رسول خداست، يعني هم مخاطب آيات قبل و هم آيات بعد همسران است ولي مخاطب اين عبارت به دلايل متعدد همسران نيست از جمله:

1- آيات قبل و بعد همه با صيغه جمع مونث مخاطب يا غايب آمده مثلا:"ان كنتن"، "تردن"، "تعالين"، "امتعكن"و...؛ ولي به ناگاه در اين عبارت ضمير عوض شده و ضمير جمع مذكر مي آيد: "عنكم"، "يطهركم"؛ اين نشان مي دهد كه مخاطب اين عبارت با مخاطب آن آيات تفاوت دارد.

2-آيات قبل و بعد خطاب به زنان پيامبر است و بر اين تصريح شده است. در ابتداي آيات آمده:"يا ايها النبي قل لازواجك... "و باز در آيات بعد تصريح مي كند: "يا نساء النبي من... يا نساء النبي لستن... " ولي به ناگاه در اين عبارت مخاطب را با عنوان "اهل البيت" ياد مي كند و اين هم نشان مي دهد مخاطب غير از مخاطب قبلي است.

3-اين عبارت دلالت بر اراده خاص خدا بر طهارت و عصمت اهل بيت دارد زيرا اراده عمومي خدا بر پاكي همه انسان ها است. ارسال كتب و مبعوث كردن پيامبران براي محقق ساختن آن اراده عمومي است. خداوند در سوره مائده بعد از بيان احكام وضو و غسل و تيمم مي فرمايد:

"ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم"(1)ولي در اينجا سخن از اراده اختصاصي است. چون با "انما" آورده كه دلالت بر انحصار دارد. پس غير از اراده عمومي است. به همين جهت دلالت بر عصمت دارد. اما هيچ كس ادعا نكرده زنان پيامبر معصوم بوده اند بلكه همه بر معصوم نبودن آنان اتفاق دارند به خصوص كه قرآن بر گناهكار بودن بعضي صراحت دارد. در سوره تحريم راجع به بعضي زنان پيامبر آمده:

" ان تتوبا الي الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو موليه و... "(2)و در سوره احزاب آمده:

"ان الله اعد للمحسنات منكن اجرا عظيما"(3)

در همين سوره آنان به خانه نشيني بعد از پيامبر و دوري از سردمداري جريانات سياسي امر شدند: "و قرن في بيوتكن"(4) اما بعضي از آنان از اين فرمان صريح سر پيچي كردند. پس معلوم مي شود زنان قطعا منظور نبوده اند.

4-"اهل بيت " كه مخاطب آيه تطهير است، يك عنوان است كه مصداق هاي مختلفي مي تواند داشته باشد. اهل خانه يك فرد مي تواند خودش، زن يا زنانش، فرزندان، پدر و مادرش كه با او زندگي مي كنند و كسان ديگري كه تحت تكفل او هستند، باشند. قرآن ساره، همسر حضرت ابراهيم را جزو اهل بيت ايشان مي شمارد. ملائكه خطاب به ساره مي گويند:

"رحمت الله و بركاته عليكم اهل البيت"(5). علاوه اينكه ما شيعيان، علي را كه داماد و پسر عمو ي پيامبر است و زهرا را كه جزو دختران پيامبر است و حسن وحسين را كه دختر زاده هاي پيامبرند، جزو اهل بيت مي شماريم، حال آن كه پيامبر دامادها و دختر ها و دختر زاده هاي ديگر هم داشته است.

پس بايد گفت: مصداق اهل بيت افراد فراواني مي تواند باشد ولي در اينجا اهل بيت با وصف عصمت آمده و بسياري از اينان معصوم نبوده اند و نمي دانيم كدامين معصوم بوده اند. پس در اينجا براي شناسايي مصداق ها راهي جز مراجعه به پيامبر نداريم.

5. حديث رسول خدا كه تنها راه شناسايي مصداق هاي اهل بيت است، به ما اعلام مي كند اهل بيت فقط امام علي، امام حسن، امام حسين و حضرت زهرا عليهم السلام بودند كه اصحاب پنجگانه كسا را تشكيل دادند. ديگران هر چند از جانب پيامبر به خير و صلاح معرفي شدند، ولي از اهل بيت به شمار نيامدند، هم چنان كه در مباهله پيامبر جز اين چهار كس را با خود نبرد.

بنا بر اين آيه تطهير دلالت بر عصمت اهل بيت دارد. اهل بيت گر چه مي تواند مصداق هاي مختلف داشته باشد ولي اهل بيت معصوم را فقط خدا و پيامبر مي شناسند و جز معرفي پيامبر هيچ راهي براي شناسايي آنان وجود ندارد. مي توانيم با دلايلي بفهميم كه بعضي جزو اهل بيت نيستند زيرا گناه آشكار كرده اند ولي نمي توانيم بدانيم چه كساني جزو اهل بيت هستند، چون عصمت امري دروني است و جز خدا كسي بدان علم ندارد.

پس راه شناسايي اهل بيت معصوم فقط مراجعه به پيامبر است و پيامبر هم زنانش را جزو اهل بيت نشمرده است.

اما همان طور كه در روايات هم آمده، رسول خدا وقتي دختر و داماد و دو نوه اش را زير عبا جمع كرد، دست به آسمان بر داشت و عرض كرد: خدايا اينان اهل بيت منند. پس رجز و پليدي را از آنان دور بدار، آن گاه آيه در اجابت دعاي پيامبر نازل شد و بعد از آن پيامبر در عمل به آيه "و امر اهلك بالصلوة و اصطبر عليها"(6) تا اخر عمر صبحگاهان بر در خانه دخترش مي آمد و آنان را به اقامه نماز فرا مي خواند و اين آيه را تلاوت مي كرد و عملا نشان مي داد منظور از اهل او، اين خانواده است. (7)

اما اين كه اين آيه حصر در آن پنج تن است، به قول معروف حصر اضافي است يعني در آن زمان فقط اين پنج تن مشمول آيه مي شدند اما منافاتي ندارد كه بعد نيز افرادي به آنها اضافه شوند و بقيه امامان بعد به دنيا آمدند و با توجه به روايات پيامبر مصداق اين آيه بوده و معصوم هستند و مشمول آيه شدند و هنگام نزول اين آيه نبودند و آن هنگام فقط پنج تن بودند. مضافا به اينكه اگر اين پنج نفر به حكم قرآن از هر گناه و دروغ و اشتباهي به دور مي باشند شهادت اين افراد به عصمت يا عدم عصمت افراد ديگر نيز به دليل همان آيه تطهير قطعي و مسلم خواهد بود. از اين رو اگر پيامبر(ص) يا امام علي اي هر يك از اهل بيت(ع) كه مصداق اين آيه بوده اند. به عصمت گروهي ديگر مانند ائمه(ع) نه گانه از فرزندان امام حسين(ع) شهادت دهند آن افراد نيز معصوم خواهند بود.

ضمير كم مذكر است به" اهل البيت" بر مي گردد كه از لحاظ لفظ مذكر است و از لحاظ مصداق ممكن است مذكر يا مؤنث باشند.

البته مانعي هم ندارد كه براي جمعي كه اكثر آنها مرد هستند، به لحاظ غلبه لفظ مذكر به كار ببريم.

پي نوشت ها:

1. مائده(5) آيه6.

2. تحريم(66) آيه4.

3. احزاب(33) آيه 29.

4. همان، آيه33.

5. هود(11) آيه 73.

6. طه(20) آيه 132.

7. احقاق الحق، ج2، ص532.

نقش عاشورا در بهداشت رواني جامعه چيست؟
مفاهيم ديني با قيام عاشورا زنده نگه داشته شد. مفاهيمي مانند امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با ظلم و استكبار و...

نقش عاشورا در بهداشت رواني جامعه چيست؟

نرم افزار كشتی نجات

عاشورا و قيام سيدالشهدا(ع) داراي ابعاد و فوائد زيادي است كه با دقت و مطالعه در فرمايشات اهل بيت(ع) و اهداف امام حسين(ع) در عاشورا مي توان به آنها پي برد. يكي از مهمترين اهداف قيام امام حسين(ع) اصلاح در دين و حفظ دين پيامبر(ص) بود آنجا كه فرمود: إِ نَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّه جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَي عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَه جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع)(1)

خروج و قيام من فقط براي اصلاح در امت جدم بود اراده كرده ام امر به معروف و نهي از منكر كنم و به سيره جد و پدرم عمل كنم.

به عبارت بهتر مفاهيم ديني با قيام عاشورا زنده نگه داشته شد. مفاهيمي مانند امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با ظلم و استكبار و... اين ديني كه قيام عاشورا او را احيا كرد آرامش و بهداشت رواني جامعه را تضمين مي كند.

بسياري از انديشمندان معاصر غربي نيز به اين حقيقت دست يافته اند كه مشكل زير بنايي انسان معاصر اساساً به نياز وي به دين و ارزش هاي معنوي برمي گردد.

مورخ معروف "توين بي" مي گويد: "بحراني كه اروپاييان در قرن حاضر به آن دچار شده اند، اساساً به فقر معنوي آن ها باز مي گردد. تنها راه درمان اين فرو پاشيدگي اخلاقي، كه غرب از آن رنج مي برد، بازگشت به دين و ارزش هاي ديني است. اصولاً ايمان، تأثير بسزايي در نفس انسان دارد، زيرا اعتماد به نفس، قدرت او را بر صبر و تحمل سختي هاي زندگي افزايش مي دهد. احساس امنيت و آرامش را در نفس او مستقر مي سازد. در درونش آسودگي خاطر به وجود مي آورد. بدين سان، انسان غرق در احساس خوش بختي مي شود. "(2)

نياز به دين و نيايش با خدا و نقش مثبت آن در بهداشت و سلامت فرد و جامعه از نگاه برخي از روان شناسان غربي نيز مخفي نمانده است. "يونگ" معتقد است كه دين و ارتباط با خدا به انسان آرامش و به وجودش معنا مي بخشد و راه هاي تحمل مشكلات را به وي مي آموزد. (3)

بنابراين، يكي از مهم ترين گام ها به سوي سلامت نفس و بهبودي از بيماري هاي روحي و رواني انسان و رسيدن به آرامش و اطمينان دروني، ياد خداوند است كه اين ياد خدا در دينداري نهفته هست. قرآن كريم نيز ذكر خدا را سبب آرمش دل ها و روح و روان انسان معرفي فرموده است:

الا بذكر الله تطمئنّ القلوب(4) دوري از ذكر خدا را سبب ناآرامي و اضطراب رواني دانسته است: من اعرض عن ذكري فانّ له معيشه ضنكا؛(5) هر كه از ياد خدا دوري گزيند، دچار زندگي سختي مي شود.

زندگي تنگ سبب سرگرداني، اضطراب و چه كنم چه كنم مي شود. آرامش رواني را از وي مي گيرد. هنگامي كه بهداشت روان انسان به خطر افتاد، فشار و استرس به او دست داد، اگر جلوي آن گرفته نشود، درجه فشار و استرس بالا مي رود.

علاوه بر دستاورهاي عاشورا، ذكر مصائب اهل بيت و نوحه و گريه براي آن حضرت و مظلوميت آن بزرگوار خود يكي از مصاديق ذكر است كه انسان را آرام مي كند و به بهداشت و آرامش رواني جامعه كمك مي كند. لذا اهل بيت به ما توصيه كردند كه در هر مصيبتي ياد مصيبت امام حسين(ع) باشيم و مصيبت هاي كم خود را با مصيبت بزرگ ايشان مقايسه كنيم آنگاه مصيبت خود را فراموش خواهيم كرد. امام رضا(ع) به ابن شبيب فرمود: إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي(6)؛ اگر مي خواهي برچيزي گريه كني براي حسين(ع) گريه كن (و بعد مصيبت هاي بزرگ حضرت را شمردند).

بنابر اين ذكر مصيبت امام حسين(ع) نيز چون مصداق ذكر است و ذكر موجب آرامش فردي و به تبع آرامش اجتماعي است به بهداشت رواني جامعه كمك خواهد كرد.

پي نوشت ها:

1. علامه مجلسي، بحار الأنوار، مؤسسه الوفاء بيروت - لبنان، 1404 ه. ق، ج 44، ص 329.

2. يوسف القرضاوي، ايمان و الحياه، ص 335.

3. كارل گوستا ويونگ، فرد در جامعه هاي امروزي، ص78.

4. رعد(13) آيه 28.

5. طه(20) آيه 124.

6. شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، مؤسسه آل البيت(ع) قم، 1409 ه. ق، ج 14، ص 502.

ناراضی شدن رعیت از امام معنایش خروج از بیعت و خروج از جماعت نیست؟
مگر امام حسین بر علیه یزید خروج نكرد؟ خروج او چه بود؟ آیا جز نپذیرفتن بیعت او و اعلام بی صلاحیتی او و هجرت از مدینه به سوی مكه بود؟

ناراضی شدن رعیت از امام معنایش خروج از بیعت و خروج از جماعت نیست، فرض را بر این میگذاریم كه حضرت فاطمه از حكم امیر المومنین ابوبكر ناراضی شد و تا آخر عمر ناراضی ماند، این معنایش این نیست كه او را امام قبول نداشته البته اگر بر امام خروج میكرد و جنگ می نمود آن وقت می توانیم بگوییم كه بیعت ابوبكر را نداشت

خروج بر امام به چه معنا است؟ اگر بیعت نكردن و اطاعت ننمودن و خلیفه را باطل خواندن و مردم را به انكار بیعت او فراخواندن و ... خروج نیست، پس خروج چیست؟ نكند انتظار دارید فوری مانند طلحه و زبیر علیه خلیفه شمشیر بگیرد و مردم مسلمان را به خاك و خون بكشد؟

مگر امام حسین بر علیه یزید خروج نكرد؟ خروج او چه بود؟ آیا جز نپذیرفتن بیعت او و اعلام بی صلاحیتی او و هجرت از مدینه به سوی مكه بود؟ اگر یزید و مأمورانش امام را مجبور به دفاع نكردند، او قصد جنگ نداشت و می خواست با سخن و برهان و آگاهی دادن مردم را بیدار كرده و امور جامعه را سامان دهد؛ ولی یزیدیان او را از ورود به كوفه و باز گشت به مدینه یا مكه و ... مانع شدند و به كربلا كشاندند و در آنجا محاصره كرده و بین بیعت با یزید یا چشیدن شمشیر یزیدیان مخیر ساختند: 

«ألا وإن الدعي بن الدعي ، قد خيرنا بين اثنتين : السلة أو الذلة ، وهيهات منا الذلة ! يأبي الله ذلك لنا ورسوله والمؤمنون ، وحجور طابت ، وحجز طهرت  ، وأنوف حمية ، ونفوس أبيه؛ (1) آگاه باشید حرامزاده پسر حرامزاده ما را بین دو امر مخیر كرده است: شمشیرهای كشیده آنان یا ذلت و خواری ما (با پذیرش بیعت با یزید ) و دور است از ما ذلت و خدا و رسول و مؤمنان و دامن های پاك و نفسهای سرافراز و با غیرت از پذیرش ذلت از جانب ما ابا دارند».

پس امامان و پیروانشان و شخصیتی مانند حضرت زهرا در صدد شمشیر كشیدن و برادر كشی راه انداختن و جامعه اسلامی را نا امن كردن و ... نیست؛ بلكه می خواهند با برهان و آگاهی دادن و ارائه آیات و بینات مردم را به پاخاستن برای اقامه قسط و پذیرش امام عادل و انكار امام ظالم فرابخوانند:

«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط؛ (2) ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب (آسماني) و ميزان (شناسايي حقّ از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند».

و این ظالمان هستند كه در مقابل منطق قوی و بیدار كننده آنان به شمشیر و زور و سركوب متوسل می شوند و آنان را به دفاع و دست بردن به شمشیر ، ناچار می سازند.

پی نوشت ها:

1. ابن ابی الحدید معتزلی ، شرح نهج البلاغه ،  قم ، اسماعیلیان (افست) ، ج 3 ، ص 249.

2. حدید (57) آیه 25.

صفحه‌ها