كلام

چگونه می توانیم او را حس كنیم؟
قرآن مي فرمايد: «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم؛ هر جا كه باشيد، خدا همراه شماست».

ارتباط خدا با ما چگونه است و ما چگونه می توانیم او را حس كنیم؟

بايد توجه كنيم كه ما اگر خدا را نمي بينيم بدانيم كه خدا ما را مي بيند،

شخصي از پيامبر پرسيد:

«يَا رَسُولَ اللَّهِ حَدِّثْنِي مَا الْإِحْسَانُ قَالَ الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْمَل‏ لِلَّهِ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك‏؛ (1)يا رسول اللَّه به من بگو از احسان؟ فرمود: كه براي خدا چنان كار كني كه گويا او را مي‏بيني، و اگر نبيني ،او تو را مي بيند».

قرآن مي فرمايد:

«هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم؛  (2) هر جا كه باشيد، خدا همراه شماست».

در آیۀ دیگر می فرماید:

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد؛ (3)ما آدمي را آفريده‏ايم و از وسوسه‏هاي نفس او آگاه هستيم، زيرا از رگ گردنش (رگ دل) به او نزديك‏تريم».

پس بايد ايمان و اعتقاد به خدا داشت و نيازي نيست كه خدا را حس كنيم؛ چون خدا حس كردني نيست، اما اگر خوب بنگريم و مقداري فكر كنيم مي بينيم خدا به ما خيلي نزديك است طوري كه ممكن است فكر كنيم نكنه خدا در دل ما پنهان است؟!

یار نزدیك تر از من به من است                     وین عجب تر كه من از وی دورم

چه كنم با كه توان گفت كه دوست                در كنار من و من مهجورم

اگر مقداري به آسمان و زمين و موجودات اطراف بنگريد مي يابيد كه اينها خود بخود بوجود نيامده اند و حتماً بوجود آورنده اي دارند.

در حالات خود تفكر كنيد ببينيد خودتان چه هستيد؟چه كسي هستيد؟اگر خودتان را بشناسيد خدا راهم شناخته ايد زيرا در حديث آمده:پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ (2) هر كس خود را بشناسد، خدا را شناخته است».  علما فرمودند:خودشناسي بهترين راه براي خدا شناسي است‏. (4)

 قرآن می فرماید:«وَ في‏ أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون؛ (5) و در خود شما ،پس مگر نمي‏بينيد».

اگر به نداهاي دروني و صداي فطرت خود ،كه شما را به سوي كمال مي خواند توجه كنید،كم كم خدا را با تمام وجود احساس خواهيد كرد.

اگر به تفكر بنشيني  خواهي ديد كه:

سال ها دل طلب جام جم از ما می كرد             آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می كرد.

 

پي نوشت ها:

1. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 56، ص 216، اسلاميه‏، تهران‏، مكرر.

2. حدید (57) آیه 4.

3. ق (50) آیه 16.

4. عبد الواحد تميمي آمدي،تصنيف غرر الحكم و درر الكلم،ص232، دفتر تبليغات اسلامی‏، قم‏.

5. ذاريات (51) آيه 21.

خدا ما را مختار كرد تا اشتباه كنیم و از او عذر بخواهیم
در جواب می توان به چند نكته اشاره نمود:1.ذهن شما به حقیقت نزدیك است، لكن به جهت خلط یك مطلب اندكی به خطا رفتید.2.آنچه را بیان فرمودید، مبنی بر اینكه فلسفه..

خدا مجبور بود ما را خلق كند. اگر خلق نمی كرد نمی توانست خالق باشد. مثلاً در مورد خالق بودن، ما برای ارضای صفت خالق بودن خدا باید وجود داشته باشیم؟ خدا ما را مختار كرد تا اشتباه كنیم و از او عذر بخواهیم تا صفت رحمان بودن او بروز یابد.

در جواب می توان به چند نكته اشاره نمود:

1.ذهن شما  به حقیقت نزدیك است،  لكن به جهت خلط یك مطلب  اندكی به خطا رفتید. عامل اصلی خلقت  عالم با همه عظمت و وسعتش  به  خداوند برمی گردد ؛ راز اساسی خلقت  محبت و علاقه خداوند به ذات خویش می باشد ؛ذات او دارنده همه كمالات در اوج خود می باشد ؛  كمال مطلق باعث می شود كه  حب و علاقه به ذات خویش داشته باشد ، به دنبال علاقه و محبت برای اینكه تجلی كمالات خود را مشاهده نماید ،خلق می كند .تجلی كمالات خویش را در مخلوقاتش مشاهده می كند . هر آنچه كه مخلوقاتش ظرفیت پذیرش دارند، از كمالات خود به آنها  می بخشد.  زمانی كه اشرف مخلوقات را با داشتن بالاترین ظرفیت وجودی به عنوان خلیفه خود در عالم امكان خلق نمود و بیش ترین تجلی كمالات خود را در او مشاهده نمود ،خود را تحسین نمود و به خویش تبریك گفت : فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ (1).

2.آنچه را  بیان فرمودید، مبنی بر اینكه فلسفه خلقت انسان و ویژگی های خلقت او به هدف ارضای خداوند می باشد ،با آنچه كه در نكته بالا بیان شد ، تفاوت زیادی  دارد .لازمه  و مفهوم سخن شما در مورد ارضا شدن خداوند با خلقت انسان و ... ،وجود نوعی نیاز و احتیاج در وجود خداوند می باشد.با خلقت انسان و مختار قرار دادن او و ... خداوند می خواهد این احتیاج و نیاز  خود را برطرف نماید.وجود چنین احتیاجی در خداوند حاكی از یك نوع نقص و كمبود می باشد .با شناخت قطعی كه در مورد خداوند داریم، سازگاری ندارد ،زیرا اگر كوچك ترین نقصی در مورد خداوند تصور شود ،دیگر واجب الوجود نخواهد بود . خود برای خلقتش محتاج دیگری خواهد بود (2 ).در  حالی كه  حب ذات خداوند به ذات خویش، نه تنها نقصی برای او نمی باشد ،بلكه برآمده از كمال ذاتی او خواهد بود.

3.هدف انسان در زندگی رسیدن به كمال نهائی است. خداوند ظرفیت رسیدن به آن را در او ایجاد نموده است . كسب رضایت الهی نیز در همین راستا می باشد ،چون رسیدن به كمال و سعادت ابدی  جز  از طریق رفتن به مسیری كه خالق انسان  و آگاه ترین فرد به احوالات و نیازهای او به او معرفی می نماید نیست .رضا و غضب الهی موضوعیت ندارد ،بلكه رضایت الهی حاكی از طی كردن مسیر درستی است كه خداوند  ترسیم نموده و غضب الهی نماد انحراف از مسیر هدایت است .(3)  ملاك و محور رضا و غضب الهی چیزی جز جایگاهی كه فرد خود را در آن قرار داده است نمی باشد.

4.با توجه به عدم نیاز خداوند به هیچ یك از انتخاب های ما ،اعم از درست و غلط و عدم نیاز خداوند به عذرخواهی ما،نیز  بی نیازی مطلق او نسبت به نافرمانی و یا اطاعت كردن ما این حقیقت به دست می آید كه راز این همه برنامه های به نظر زیركانه چیزی جز علاقه خداوند به هدایت و رشد و تكامل و بهره مندی هر چه بیش تر او از نعمات و فیوضات الهی نمی باشد.

 اگر هم همه انسان ها نسبت به خداوند متعال كفر بورزند و نافرمانی كنند، بر دامن كبریائیش ننشیند گرد . ذره ای محتاج آن ها نخواهد بود ، چون ذاتا غنی و بی نیاز است:«وَ قالَ مُوسي‏ إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ؛

 موسي (به بني اسرائيل) گفت: «اگر شما و همه مردم روي زمين كافر شويد، (به خدا زياني نمي‏رسد، چرا كه) خداوند، بي‏نياز و شايسته ستايش است! (4)

5. خلق انسان و دادن اختیار و فطرت و نیاز و شعور و ... از جانب خدا  می باشد. نیازها و امیال و خرد و عقل را  در او ایجاد نموده است كه جریان كلی حركت انسان به سوی هدایت قرار گیرد . هر آنچه كه برای رسیدن به كمال و هدایت لازم بود ،به انسان داده و حتی هر آنچه  را  كه می تواند به انتخاب بهتر وی كمك كند، از باب لطف ویژه در مسیر او قرار داد(5) ، همه این توجهات ویژه به معنای مجبور نمودن انسان در انتخاب راه هدایت نمی باشد. دلیل واقعی بودن اختیار ،وجود افراد متعددی است كه به رغم همه هدایت ها  هوای نفس را بر شعور و عقل و خرد الهی خویش مقدم می كنند ! راه نافرمانی را تا آخر عمر بر می گزینند. هیچ كدام از  عذاب های وجدان و ... نیز در او اثر گذار نیست.

این برنامه ای كاملا منسجم و جامع است. اگر چه در نگاه كلی از ازل تا  ابد ادامه دارد، ولی هر انسان فقط یك بار در زمان تولد در آن وارد می شود . فرصتی محدود و بسیار اندك ولی كافی می یابد  تا در زندگی خویش و در سایه انتخاب ها و تلاش ها و حركت های  خود استحقاق رسیدن به بهترین نعمت ها و لذت ها را بیابد . سرنوشت یك حیات جاویدان و ابدی را برای خویش رقم زند. با پایان این فرصت در دنیا و فرا رسیدن مرگ ،آن حیات ابدی را در عالم آخرت  آغاز نماید.

 

پی نوشت ها:

1.مؤمنون (23) آیه 14.

2.آیت الله مصباح،آموزش عقائد،ص59 ،نشر بین الملل،1381ش.

3.طه (20) آیه 81.

4.ابراهیم (14) آیه 8.

5.لقمان (31) آیه 20.

چطور می توان رازدار حضرت مهدی (عج) بود و ياريش نمود؟
برای شناخت امام در هر عصر و زمانی را ه های متعددی بیان شده است كه به بعضی اشاره می­شود : ...

چگونه مي توان حضرت مهدي را به يقين شناخت و رازدار حضرت بود و ياريش آنطور كه ايشان مي خواهند نمود؟

برای شناخت امام در هر عصر و زمانی را ه های متعددی بیان شده است كه به بعضی اشاره می­شود :

1. مطالعه تاریخ زندگی یكی از راه های شناخت امامان از جمله امام زمان مطالعه تاریخ زندگانی؛ سرگذشت و سیره آنان؛ خصوصاً در باره فضایل، مناقب و خصوصیات - از قبیل: شجاعت، مردانگی، ایثار، تواضع، صبر، فرزانگی و. . . است.

این امر انسان را متوجه مقام والای آن بزرگواران می‏كند و جذبه و كشش خاصی بر روح انسان، حاكم می‏شود. در باره امام زمان صدها كتاب و آثار پژوهشی سامان یافته است كه خواندن آن ها موجب شناخت امام خواهند شد.

2. تأمل در آثار و تفكر در سخنان ایشان؛

اسلام تفكر را موجب آگاهی می داند. (1) امامان در زمینه های مختلف مطالب ارزشمند بیان كرده اند كه خواندن آن ها انسان را با جایگاه ومقام آنان آشنا می نمایند. مطالعه و تفكر در آثار فكری امامان، از جمله امام زمان هر چند كار مشكلی به نظر می‏رسد؛ ولی بسیار سودمند است. این امر علاوه بر آن كه باعث شناخت شخصیت آن بزرگواران و ایجاد محبت آنان در دل می‏شود؛ سرمایه معنوی بزرگی برای روح بشر به شمار می‏رود.

 3. ژرف اندیشی در خداشناسی.

 اگر خداوند و صفات و اسمای او را به طور حقیقی بشناسیم، می‏توانیم انسان‏های كامل راستین (امامان) را نیز بشناسیم؛ زیرا آنان آینه تمام‏نمای صفات جمال و جلال حضرت حق‏اند و در نامگذاری به اسمای الهی، از تمامی موجودات عالم امكان برترند.

بر این اساس، با شناخت خدا و صفات او، می‏توانیم به اوصاف و ویژگی‏های امامان نیز آگاه گردیم. شاید دعایی كه سفارش شده در زمان غیبت خوانده شود، ناظر به همین حقیقت باشد:

«اللهم عرفنی نفسك فانك ان لم تعرفنی نفسك لم اعرف رسولك. اللهم عرفنی رسولك فانك ان لم تعرفنی رسولك لم اعرف حجتك. اللهم عرفنی حجتك فانك ان لم تعرفنی حجتك ضللت عن دینی؛

خداوندا! خود را به من بشناسان كه اگر خود را به من نشناسانی، پیامبر را نمی‏شناسم؛

خدایا! پیامبرت را به من بشناسان كه اگر به پیامبرت معرفت پیدا نكنم، نمی‏توانم امامم را بشناسم؛

خدایا! حجت و امامت را به من بشناسان كه اگر امام را نشناسم، در دین خود گمراهم». (2)

 4. مطالعه آیات قرآن.

در باره امام زمان آیات متعدد تاویل و تفسیر شده است كه با خواندن و مطالعه آن ها نیز می توان امام را شناخت. تعداد آیات و روایات در باره امام زمان زیاد می باشد كه می توان به كتاب های مربوطه مراجعه كرد.

لازم است وظایفی را در عصر غیبت انجا م دهیم كه با انجام آن هم امام را یاری نمو ده ایم و هم زمینه ظهور امام را فراهم كرده ایم  كه بخشی از آن عبا رتند از:

1- اطاعت از دستورهاي دیني و پرهیز از گناهان،و تقوا را سرلوحة زندگي قرار دادن، و پرهیز از اعمالی كه خلاف رضای آنان است.

حضرت در این زمینه مي فرماید: « هر یك از شما باید به آن چه كه به وسیله آن به دوستي ما نزدیك مي شود عمل كند، و از آن چه موجب ناخشنودي و غضب ما مي شود، پرهیز نماید».(3)

2- انتظار فرج. پیامبر اكرم(ص) فرمود: «با فضیلت ترین اعمال امتم انتظار فرج است».(4)

3- دعا براي سلامتي و فرج حضرت ولي عصر(ع)، مانند خواندن دعاي فرج و دعاي عهد و ندبه.

4- صدقه براي حفظ وجودحضرت.

5- غمگین شدن به خاطر غیبت آن جناب.

6- انجام حج و عمره به نیابت حضرت.

7- برخاستن به جهت تعظیم هنگام شنیدن اسم مبارك «قائم»(ع).

8- دعا براي خود كه از شرّ فتنه ها در امان باشیم، نیز خواندن دعاي «اللهم عرّفني نفسك...».

9- استغاثه به آن جناب و استمداد از وجودش به هنگام گرفتاري ها.

 10- تأسیس حكومت اسلامي و حفظ آن، چرا كه اجراي دستور و احكام نوراني اسلام در زمان غیبت از مسلمانان خواسته شده است و پیاده نمودن برنامه هاي اجتماعي اسلام بدون تشكیل حكومت اسلامي ممكن نمي باشد.(5)

11- عمل به فریضه مهم امر به معروف و نهي از منكر، كه با رعایت آن ریشه هاي فساد قطع شده ، و زمینه حكومت جهاني دادگستر جهان فراهم مي گردد.

برای اگاهی بیشتر به كتاب، دادگستر جهان  ،ابراهیم امینی، مراجعه نمائید .

 

پی نوشت ها:

1.حكيمي، الحیات،ناشر فرهنگ اسلامي، ج 1، ص 8، ح‏3.

2. كافي ، شيخ كليني ، تحقيق : علي أكبر غفاري ، چاپ : چهارم ، سال چاپ : 1365 ش ، ناشر : دار الكتب الإسلامية - تهران، ج اول، ص 337،

3. علامة مجلسي ، بحار الأنوار، بيروت - لبنان،، ناشر : دار إحياء التراث العربي سال چاپ 1403 - 1983 م ، ج 53، ص 176.

4. صافی گلپایگانی،منتخب الاثر،قم، موسسه السیده المعصومه ، ص 629، حدیث 5.

5. ابراهیم امینی، دادگستر جهان، قم، 1378، انتشارات شفق، چاپ هیجدهم، ص 264.

فرق بين امام و پيامبر چيست؟
در نظر برخي، پيامبر تنها داراي هدايت تشريعي و به اصطلاح، ارائه كننده راه هدايت است. اما امام افزون بر آن، داراي هدايت تكويني نيز هست ...

به چه كسي پيامبر گفته مي شود؟  به چه كسي امام گفته مي شود؟ واينكه كلا فرق بين امام و پيامبر چيست؟ و ايا وحي مخصوص پيامبر مي باشد و فقط بر پيامبران نازل ميشده يا بر امامان هم نازل ميشده؟

درباره فراز اول پرسش بايد گفت كه صاحب نظران در اين باره ديدگاه هاي متفاوتي دارند كه به برخي از آن ها اشاره مي شود.

در نظر برخي، پيامبر تنها داراي هدايت تشريعي و به اصطلاح، ارائه كننده راه هدايت است. اما امام افزون بر آن، داراي هدايت تكويني نيز هست؛ يعني امام از نظر تأثير باطني و نفوذ روحاني كه اثر وجودي اش در قلب انسان مي‏تابد، او را هدايت مي‏كند. از اين رو، مقام امامت يك نوع ولايت بر اعمال مردم است از نظر باطن، كه توأم با هدايت مي‏باشد.(1)

برخي هم  گفته‏اند: فرق نبوت و امامت در اين است كه نبوت راهنمايي، ابلاغ و اخبار است؛ ولي امامت، رهبري است و علاوه بر رهبري اجتماعي، رهبري معنوي به سوي خدا هم هست.(2)

برخي ديگر  معتقدند: پيامبر  تنها مأمور به ابلاغ رسالت و دادن نويدها و بيم‏ها به مردم است؛ اما امام علاوه بر آن، پيشوايي است كه شخصاً داراي سمَت امر و نهي و تكليف و دستورات است و جامعه بشري را با مديريت صحيح به حد كمال مي رساند. (3)

در باره فراز دوم بايد گفت كه وحي داراي دو معنا است:

يكي، به معناي عام كه شامل پيامبران، اوليا و موجودات ديگر مي شود؛ مانند وحي بر: مادر موسي، حضرت مريم و زمين كه در آيات قرآن بيان مي شود.

وحي در اين موارد، هدايتي است خاص كه پنهان از ديگران است. اين معنا از وحي، شامل امامان نيز مي شود.

دوم، معناي خاص از وحي كه تنها در مورد پيامبران الهي است و در اين معنا، بر امامان وحي نمي شود و ظاهراً مقصود از سؤال نيز همين معنا است.

اين صورت از وحي، اختصاص به پيامبران دارد؛ زيرا آن ها داراي شريعت و آيين هستند و خداوند برنامه زندگي انسان ها را در قالب يك شريعت و آيين جديد، بر پيامبران وحي مي نمود و آن ها بر انسانها ابلاغ مي كردند و با رفتن آخرين پيامبر الهي و ختم نبوت، وحي به معناي خاص نيز كه تنها بر پيامبران مي شد، قطع شده است. روشن است كه با وجود مسئله ختم نبوت، ديگر پيامبر جديد و آيين و شريعت جديد نخواهد بود و بر هيچ انساني، حتي بر امامان نيز وحي نخواهد شد. اگر غير از اين بود، ختم نبوت معنا نداشت و پيامبر اكرم(ص) خاتم الانبياء نبود.

در عين حال، قطع شدن وحي، به معناي قطع رابطه خداوند با انسان كامل مانند امام و پيشواي معصوم نيست. آن ها به طريق ديگر به منبع غيب اتصال دارند و حقايق را از منبع پرفيض الهي دريافت مي كنند. آن ها به جهت اين كه پيشوا و امام هستند، علم و دانش هاي خويش را از طرف خداوند دريافت مي كنند و داراي علم لدني الهي هستند. اين دريافت حقايق و علوم و دانش و اطلاع بر اسرار غيب را، وحي نمي گويند؛ بلكه به آن "الهام" مي گويند. بنابراين، اگر چه وحي قطع شده است، اما الهام الهي كه نوع ديگري از وحي مي باشد، براي امامان وجود دارد. براساس روايات، امامان دست آموز الهام غيبي اند و صداي غيب را مي شنوند؛ اما بر طبق عقيده برخي از بزرگان، فرشته را نمي بينند؛ به خلاف پيامبر كه سخن فرشته را مي شنود و گاه خود ملك را نيز مي بيند.(4)

اين الهام، نظير الهامي است كه به حضرت خضر، ذوالقرنين، حضرت مريم و مادر موسي(ع) شده است. (5)

گاهي در قرآن كريم، از اين معنا تعبير به وحي گرديده كه البته منظور از آن، وحي نبوت نيست.

حضرت رضا(ع) در ضمن حديث مفصلي درباره امامت فرمود: هنگامي كه خداي متعال كسي را به عنوان امام براي مردم برمي گزيند، به او سعه صدر عطا مي كند و چشمه هاي حكمت را در دلش قرار مي دهد و علم را به وي الهام مي كند تا در پاسخ به هيچ سؤالي درنماند و در تشخيص حق، سرگردان نشود. پس او معصوم و مورد تأييد و توفيق و تسديد الهي بوده، از خطاها و لغزش ها در امان خواهد بود.(6)

بايد توجه داشت امام كسي است كه از وجودي برتر در عصر خود برخوردار بوده، در نقطه اوج و قلّه هرم هستي قرار دارد. از اين رو، باطن امام نيز همانند باطن پيامبر، با نور ولايت حق روشن بوده، با عالم حقايق و معاني غيبي ارتباط دارد.

امام نيز همانند پيامبر، واسطه فيض ميان خلق و حق، عامل ارتباط خلق با حق و حافظ حريم وحي و شريعت است؛ امّا پيامبر نيست؛ يعني مقام و شأن و مسؤليت نبوي و رسالت را به او نداده اند.

پينوشتها:

1. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان،نشر جامعه مدرسين قم، 1377 ش. ج 1، ص 372 تا ص 382.

2. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، نشر صدرا، 1372 ش. ج 3، ص 318.

3. سبحاني، جعفر، منشور جاويد، انتشارات توحيد، قم، 1360 ش. ج 5، ص 252.

4.  كليني اصول كافي، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1388 ق. ج 1، ص202.

5. كهف (18) آيه 65 - 98؛ آل عمران (3) آيه 42؛ مريم (19) آيه 17 - 21؛ طه (20) آيه 38؛ قصص (28) آيه 7.

6. اصول كافي،نشر پيشين.ج 1، ص 198 - 203.

اصلا می توان به وجود خداوند یقین صد در صد عقلی پیدا كرد؟
شكي نيست در اينكه در عقل و محاسبات عقلي امكان اشتباه وجود دارد. اما امكان اشتباه در بخشي از احكام عقلي دليل بر نفي و بطلان كل نيست چرا كه ...

آیا امكان دارد كه عقل اشتباه كند و در نتیجه دلایل عقلی اثبات خداوند مخدوش شود؟و یا اصلا  می توان به وجود خداوند یقین صد در صد عقلی پیدا كرد؟  برخی از فلاسفه غربی  یقین كامل را در هیچ موضوعی نمی پذیرند در این مورد نیز توضیح دهید

در پاسخ به اين سوال بايد گفت شكي نيست در اينكه در عقل و محاسبات عقلي امكان اشتباه وجود دارد. اما امكان اشتباه در بخشي از احكام عقلي دليل بر نفي و بطلان كل نيست چرا كه احكام عقلي

مختلف مي باشد بر اين اساس برخي از احكام عقلي انسان را به مرحله قطع و يقين صد در صدي مي رساند مانند آنچه كه در منطق از آن با عنوان بديهيات ياد مي كنند مثلاً هيچ كس در اينكه كل شيء بزرگ تر از جزء خودش است ، ترديد ندارد يا احدي در اينكه عدد چهار زوج است ترديدي ندارد و ... لذا برخي از احكام عقلي يقيني بوده كه به هيچ عنوان احتمال خلاف در آن ديده نمي شود بر اين اساس يقين داراي مراتبي است كه به برخي از انواع آن اشاره مي شود

الف) يقين منطقي كه در اصطلاح اهل منطق اينگونه بيان مي شود "تصدیق المطابق للواقع الثابت" (1) باور جزمي مطابق با واقع و غیرقابل زوال" حال از ویژگیهاي اين نوع از يقين آن است  كه نقیض گزاره مورد باور، هرگز و در هیچ زماني واقع نمي‏گردد. این ویژگي صرفا در گزاره‏هاي عقلي ضروري یافت مي‏شود.

ب) يقين روانشناختي كه این قسم از یقین عبارت است از جزم انسان به یك گزاره، به نحوي كه احتمال هیچ گونه شك یا خلافي داده نشود. البته نفي احتمال خلاف، در اینجا به معناي استحاله آن، آن گونه كه در یقین منطقي مطرح است، نیست  حال این اصطلاح از یقین، مفهومي عام است كه هرگونه باور جزمي اعم از یقین منطقي، جهل مركب، تقلید را در بر مي‏گیرد؛ لذا در اين نوع يقين امكان اشتباه وجود دارد.

بر اين اساس یقین منطقي ، برخلاف یقین روانشناختی، به تضمین نیاز دارد. بدینسان، یقین منطقي ، زمانی به دست مي آيد  كه فرد شواهد لازم را برای اثبات مدعای خود در اختیار داشته باشد؛ به گونهای كه جای هیچگونه تردیدی دربارة صدق محتوای گزارة مورد نظر باقی نماند. بنابراین، اگر چند گزاره داشته باشیم، گزارهای مزیت یقین  را دارد كه بیشترین شواهد را برای اثبات ادعای خود در اختیار داشته باشد و در معرض خطر شك نباشد حال در مورد خدا نيز داستان از اين قرار است چرا كه  با توجه به معلول بودن همه ممكنات و  نيازمندي همه آنها به علت، عقل ناگزير در اين ميان، موجودي را فرض مي كند كه علت براي تمامي موجودات ديگر بوده و خود به علت نياز مند نمي باشد و این حكم عقل یعنی نیازمندی ممكنات به علت مانند همان حكمی عقلی زوجیت چهار و ... می باشد كه احدی در آن تردید ندارد به علاوه آنكه اگر بنا باشد انسان به هیچ چیز یقین صد در صدی نداشته و در همه آنها احتمال اشتباه و خطا دهد، در خود اعتقاد این فلاسفه غربی مبنی بر اینكه" انسان به هیچ چیز یقین پیدا نمی كند" نیز باید احتمال خطا داد در حالی همین فلاسفه اگر در همه چیز شك داشته باشند در این جمله شك ندارند،  به این ترتیب خود ایشان حداقل به یك چیز یقین صد در صدی دارند یا خود ایشان به هیچ عنوان در اینكه موجودی زنده بوده و این اعتقاد از ایشان صادر شده است، شكی ندارند لذا نمی شود به صورت مطلق گفت انسان در همه چیز شك داشته و به یقین صد در صدی نمی رسد   

در نتیجه باید گفت:

اگر چه انسان در برخی از احكام عقلی بواسطه اشتباه در مقدمات آن ، دچار خطا می شود، اما خطا در بخشی از احكام دلیل بر خطا در كل احكام نیست كه البته نیازمندی وجود ممكنات به علت تامه كه خود معلول دیگری نبوده ، از جمله همان احكام عقلی است كه احدی در آن شكی ندارد و ما علت تامه را همان خدا می دانیم كه البته اثبات كیفیت وجودی ، صفات و ... از راه های دیگر قابل اثبات است .

   

پي نوشت:

1. عبدالله بن حسین یزدی، الحاشیه علی تهذیب المنطق، چ دفتر انتشارات اسلامي ، بي تا ، ص 111.

يعني طرف بايد به خاطر اينكه درجهنم عذابش می كنند، خوشحال و شاكر باشد؟
أشقیاء نيز وجود شان از خداوند و مخلوق او هستند، ولي با سوء اختيار خود در مسير نا درست حركت نموده و جهنمي شده اند ...

 الف)اينكه بيان مي شود ما عدم هستيم و خدا به ما از سر احسان وجود داده در مورد اشقيا چگونه معني پيدا مي كند؟يعني طرف بايد به خاطر اينكه درجهنم عذابش می كنند، خوشحال و شاكر باشد؟-البته با توجه به مطالب بالا كه در واقع طرف با اختيار خود به جهنم نمي رود و جايش همانجاست از اول- ب) آيا فياض بودن و محسن بودن و خالق بودن خدا برايش وظيفه ايجاد نمي كند كه وظيفه اش هست كه خلق كند نه احسانش و متقابلا براي ما طلب و حق ايجاد نمي كند كه طلبكار باشيم چرا اينقدر داد و آن را نداد؟

در باره فراز اول پرسش بايد گفت اصل ياد شده در پرسش در باره اشقيا نيز مطرح است. چون آنها نيز وجود شان از خداوند و مخلوق او هستند، ولي با سوء اختيار خود در مسير نا درست حركت نموده و جهنمي شده اند، بايد توجه داشت كه جهنمي شدند را خود آنها با اختيار خود بر گزيده اند و جبري در كار نبوده است. اما بايد متوجه اين نكته بود كه خداوند ابزارهاي لازم هدايت و رسيدن به سعادت جاودانه و ابدي را در اختيار انسان قرار داده است. عقل را در وجود انسان و پيامبران را از خارج وجود انسان براي هدايت و راهنمايي انسان ها به سوي سعادت و خوشبختي فرستاده و هيچ چيزي را در اين راه فروگذار نكرده است. اما اگر انساني با سوء اختيار خود، راه دوزخ را گرفت و به سوي جهنم رفت، عيب و نقص از جانب محبت خدا نيست، بلكه به خاطر سوء اختيار انسان است.  

سعدي مي گويد:

خرما نتوان خورد از اين خار كه كشتيم     ديبا نتوان بافت از اين پشم كه رشتيم

 اعمال زشت و ناپسند انسان ها در دنيا، موجب عذاب آنها در آخرت خواهد شد و خداوند اعمال خودشان را برايشان قرار مي دهد. همين اعمال به صورت عذاب و دوزخ براي آنها تجسم مي يابد. پس دوست داشتن خداوند، به اين معنا نيست كه خداوند اعمال نيك و بد انسان ها را به آنها ندهد كه اگر چنين بود، بر خلاف حكمت و عدالت الهي بود.

خداوند مي فرمايد: آيا كساني كه زشتي ها و گناهان را انجام داده اند، خيال مي كنند كه همانند مومنان و نيكوكاران خواهند بود و زندگي و مرگ آنها يكسان است؟ (اگر چنين حكم مي كنيد) بد حكم و داوري مي كنيد.(1) 

بنا بر اين عذاب هاي جهنم پيامد و نتيجه قهري و طبيعي اعمال ناپسند خود آدمي است. در روايتي از پيامبر اسلام آمده است: «انما هي اعمالكم تردّ اليكم» اين عذاب همان اعمال و كردارهاي شماست كه به سوي شما برگردانيده  شده است.(2) پس جهنمي بودن انسان نتيجه عمل اوست  واز اول تعيين نشده است.

اما در باره فراز دوم بايد گفت ما هيچ حقي بر خداوند نداريم هرچه او به ما داده و مي دهد از باب لطف و رحمت اوست.

 و در واقع اين خدايي اوست كه اقتضاي آفرينش دارد؛ زيرا «آفريدن» به معناي ايجاد كردن است. هر وجودي خير است. لازمه فياض(بخشنده) بودن خداوند، عطا كردن او است.(3)

هر چيزي كه اقتضاي وجود و هستي داشته يا امكان وجود داشتن آن باشد، فيض وجود از خدا دريافت مي كند. خداوند بخل در وجود و هستي دادن ندارد، تا موجودي كه امكان وجود آن است، وجود را دريافت نكند.

جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حكمت و... خداست، به طوري كه بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند . هر «بود»ي، «نمود»ي دارد؛ نمي شود فياض باشد ، اما فيضي نداشته باشد ، همان گونه كه نمي تواند نور باشد. اما روشنايي نداشته باشد و رحمت باشد. اما بخشش نداشته باشد!

بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان و از جمله انسان نتيجه صفات خداوند است؛ در واقع هدف يا همان علت غايي در افعال الهي همان علت فاعلي و اقتضاي خداوندي خود اوست. خداوند فيض و بخشش دارد. لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد، فيض و هستي خداوند را دريافت كند. چون قابليت وجود براي جهان هستي بود، خداوند آن را آفريد؛ بنابراين جهان هستي، نشان دهنده و نتيجه صفات خداوند است.

پي نوشت:

1. جاثيه (45) آيه 21.

2. مجلسي، بحارالانوار، نشر دار الاحيا التراث العربي، 1403 ق، ج3، ص90.

3. اسراء (17) آيه‏ 20.

اگه كسی بین شیعه و سنی بخواهد یكی رو انتخاب كنه بایدبرچه اساسی عمل كنه
قوی ترین ابزار ادراكی و شناختی كه خداوند در وجود هر انسانی قرار داده است، عقل می باشد كه بدون اتكا به آن نه تنها مذهب حق روشن نمی شود ...

چگونه می توان فهمید کدام مذهب حق است؟ شرح با سلام خاستم بدونم اگه كسی بین شیعه و سنی بخواهد یكی رو انتخاب كنه باید بر چه اساسی عمل كنه؟ اخه توجیهات هر كدوم از شیعه و سنی رو كه میخونم هركدومشون احادیثی كه مذهب دیگه به اونها استناد كرده و صحیح میدونه رد می كنن و گاها میگن این حدیث ضعیف است. از طرفی امثال من از علم حدیث هیچ اطلاعی ندارند و نمی دونم باید كدوم رو قبول كنم؟ هیچ کتاب حدیثی هو در دسترس ندارم. خاستم بدون اینكه تعصبی داشته باشید لطفا منو راهنمایی كنید كه من باید از كجا شروع كنم و چه جوری شروع كنم؟ آیا اگر در چند مورد یكی از مذاهب رو حق دیدم میتونم دیگه همونو قبول كنم و در سایر موارد هم از همون پیروی كنم یا اینكه باید در هر مسئله ای دلایل هر كدوم رو بررسی كنم؟ واقعا اگه كسی بخواهد خودش دینشو انتخاب كنه باید چیكار كنه آخه به نظر من دینی كه مادرزادی باشه بدون اینكه خودت حقیقتشو درك كنی حتی اگه درست باشه ارزشی نداره

خرسندیم از اینكه شما به دنبال كشف حقیقت در مورد اعتقادات دینی خود هستید و آرزو می نمائیم كه در این مسیر روز به روز بر معرفت و شناخت شما افزوده گردد؛ در پاسخ شما به چند نكته اشاره می نمائیم:

1. قوی ترین ابزار ادراكی و شناختی كه خداوند در وجود هر انسانی قرار داده است، عقل  می باشد كه  بدون اتكا به آن نه تنها مذهب حق روشن نمی شود. بلكه اصل دین و اصل وجود خداوند هم به اثبات نمی رسد. لذا همانطور كه اشاره فرمودید اگر كسی بخواهد در شناخت حقیقت و راه درست صرفا به دلائل نقلی یا همان احادیث و روایات اكتفا كند؛ بدون داشتن مهارت كافی در شناخت احادیث درست  و صحیح از احادیث جعلی و نادرست، قطعا در این مسیر دچار سختی و ابهام و حیرت  می گردد، لذا حتی كسانی هم كه در علم حدیث و شناخت روایات مهارت دارند در گامهای اولیه ابتدا به عقل و دلائل عقلی و یقینی تكیه می كنند  و سپس در تكمیل راه از آیات قرآن و روایات صحیح بهره می برند.

2. خداوند متعال برای هدایت انسانها  به مسیر درست، دو راهنما و حجت و دلیل قرار داده است؛ عقل و وحی: كه «عقل»، همان دلیل و راهنما و حجت باطنی محسوب می گردد، و وحی كه  از طریق انبیاء الهی بیان می شود همان حجت ظاهری و بیرونی خداوند می باشد(1)، لذا در روز قیامت هم خداوند با تكیه بر راهنمائی های همین دو راهنما حجت را بر انسان تمام می كند.(2) در این بین برای اثبات حقانیت وحی نیز از عقل كمك گرفته می شود و لذا به لحاظ رتبه اثبات، عقل بر وحی هم مقدم می گردد ،ولی پس از اثبات حقانیت یك پیامبر و باور نمودن صداقت او در ادامه مسیر لازم است بر معارفی كه از طریق وحی خداوند ارسال می نماید تكیه شود تا دیگر باور ها و حقایق درست كشف شوند.

3.بر این اساس پس از به كار گیری دلائل عقلانی و  از طریق عقل و براهین عقلانی و منطقی  زمانی كه  وجود خداوند  اثبات شد و حقانیت پیامبر اسلام  و دین اسلام و كتاب آسمانی او نیز ثابت گردید، دیگر تشخیص مذهب حقیقی در دین، كار دشواری نیست. زیرا همان براهین عقلانی كه ضرورت وجود پیامبر الهی از سوی خدا را اثبات می كند ضرورت وجود امام معصوم  و هادیان الهی پس از پیامبر را نیز اثبات می نماید. (3)

 لذا حتی بدون نیاز به ادله و روایات، نیز حقانیت اهل بیت پیامبر و امامان معصوم و جانشینان بر حق ایشان و درستی مذهب شیعه بدون تعصب بر روی روایات  مورد اختلاف اثبات می گردد؛ و در گام بعدی آیات متعدد قرآن  كه به آیات ولایت در قرآن معروفند نیز بر این باور عقلانی تاكید  نموده و آن را تكمیل می نمایند (4) و در نهایت نكته آخر كه در خاتمه بحث به شما در شناخت حقیقت كمك می كند این است كه روایاتی را كه شیعیان برای اثبات حقانیت اهل بیت و مذهب شیعه به آن استناد می كنند، غالبا ناقلشان و راوی آنها  متعصب ترین افراد سنی هستند كه در دشمنی با اهل بیت كوتاهی نداشته اند. ولی به قدری روایات فضائل و مناقب اهل بیت در بین جامعه اسلامی زیاد بوده است كه نتوانسته اند با همه سانسورهای تاریخی خود از نقل بخشی از آنها در  كتب روائی خود  خود داری نمایند،  كه اكنون از معتبر ترین كتابهای روائي و تاريخي اهل سنت محسوب می گردد.(5)   

اگر هم دوست داريد  حقيقت را در مورد مطالب مورد منازعه بين شيعه و سني بدانيد، مطالعه مناظراتي كه بين عالمان ديني شيعه و سني در طول تاريخ رخ داده است منبع خوبي براي كشف حقيقت مي باشد مثل كتاب  المراجعات علامه شرف الدين، و كتاب شبهاي پيشاور سلطان الواعظين شيرازي.

پي نوشت ها:

1. ثقه الاسلام كلینی، اصول كافی، نشر دارالكتب الاسلامیه، تهران 1388 ق، ج1، كتاب العقل، ص 16.

2. انعام (6) آيه 148 و 149.

3. رك :علي رياني گلپايگاني، امامت در بينش اسلامي، نشر بوستان كتاب، 1389ش.

4. رك :ايت الله مكارم شيرازي، آيات ولايت در قرآن، نشر اميرالمؤمنين، چاپ مكرر.

5. رك:علي رياني گلپايگاني، براهين و نصوص امامت، نشر رائد،1390ش.

گفته میشود برخی مثل آیت الله مرعشی نجفی با امام زمان(عج)در ارتباط بوده
در خصوص امكان و عدم امكان ملاقات حضوری با امام زمان(ع) در عصر غیبت كبری، اختلاف است...

گفته می شود برخی من جمله آیت الله العظمی مرعشی نجفی با امام زمان (عج) در ارتباط بوده و ایشان در زندگینامه خودشان این موضوع را ذكر فرموده اند. از طرفی گفته می شود در زمان غیبت و بعد از نواب اربعه هر گونه ادعای ارتباط با امام زمان كذب گویی می باشد. لطفا تناقض حاصل شده را توضیح فرمایید

در خصوص امكان و عدم امكان ملاقات حضوری با امام زمان(ع) در عصر غیبت كبری، اختلاف است. برخی عقیده دارند كه ملاقات حضوری، امكان دارد و انسان با رعایت تقوا و ایجاد شایستگی، میتواند به حضور امام زمان(ع) برسد. چنان كه شخصیتهایی مانند مقدس اردبیلی، علامه حلی و علامه بحرالعلوم به حضور حضرت رسیدند. عالمانی چند همانند سید مرتضی و شیخ طوسی، از طرفداران این نگرش هستند. (1)

برخی دیگر عقیده دارند كه ملاقات حضوری با امام زمان(ع)، امكان ندارد. محمد بن ابراهیم، معروف به نعمانی، فیض كاشانی، و كاشف الغطا، از طرفداران این نگرش هستند. (2) اینان به برخی از روایات تمسك نمودهاند كه هر گونه ارتباط حضوری با امام زمان(ع) را در این دوره (غیبت كبری) منع میكند. (3) مهم ترین دلیل و تمسك این ها این است كه امام زمان(ع) در آخرین توقیع شریف خطاب به آخرین نایب خاص خود، یعنی علی بن محمد سمری فرمود: «به زودی، از شیعیان من كسانی خواهند آمد كه ادعای دیدن مرا میكنند. آگاه باشید، هر كس قبل از خروج سفیانی و صیحه آسمانی، ادعا كند كه مرا دیده، دروغگوی افترا زننده است».

به نظر میرسد كه سخن درست این است كه بگوییم: با تقوا و معنویت و قابلیت میتوان به حضور آن امام همام رسید؛ چنان كه برخی از بزرگان به حضورش رسیدهاند. روایاتی كه دلالت بر منع ملاقات دارند، ناظر بر این است كه جلوی هر گونه سوء استفاده از ادعای دیدن امام زمان گرفته شود و هر كس ادعای رؤیت امام زمان (ع) را نكند. با توجه به این كه این توقیع شریف هنگام فوت آخرین نایب امام زمان صادر شده و قرینهای كه در خود توقیع است، مراد از دروغ‏گو بودن مدعی مشاهده بعد از صدور توقیع، ادعای ارتباط و نیابت از جانب حضرت است؛ به عبارت دیگر، امام در این توقیع می‏فرماید با ازدنیا رفتن تو ای علی بن محمد سمری، نیابت خاصه تمام شد و غیبت كبری آغاز شد و دیگر بعد از این، اگر كسی بگوید من حضرت را می‏بینم و با او مرتبط هستم و نیابت خاصه از جانب حضرت را دارم، دروغ‏گو است.

به متن توقیع و قرائن آن دقت كنید: «بسم الله الرحمن الرحیم. ای علی بن محمد سمری! خداوند به برادران دینی تو در مصیبت به تو اجر دهد. تو تا شش روز دیگر از دنیا خواهی رفت. به كارهایت رسیدگی كن و به كسی بعد از خودت [جهت نیابت] وصیت نكن؛ چرا كه غیبت طولانی آغاز شد و ظهور نخواهد بود، مگر بعد از اذن خداوند... و به زودی خواهد آمد كسی كه مدعی مشاهده من باشد؛ ولی آگاه باش كسی كه مدعی مشاهده باشد، قبل از خروج سفیانی و صیحه، دروغ‏گو خواهد بود». (4)

گویا حضرت با دادن این توقیع، راه را بر مدعیان دروغین ادعای نیابت بسته‏اند. این جمله كه مدعی مشاهده دروغ‏گو است، به این معنا نیست كه در غیبت كبری دیگر كسی حضرت را نخواهد دید. بسیاری از صالحان و بزرگان شیعه در طول تاریخ غیبت، حضرت را دیده‏اند و قطعا بیش تر آن ها اهل دروغ نبوده‏اند و حداقل یك مورد آن هم كه راست باشد، باید حدیث به گونه‏ای دقیق معنا شود. امام(ع) در این حدیث به دو نكته اشاره می‏كنند؛ یكی، خبر دادن از آینده كه پس از من عده‏ای پیدا می‏شوند و مشاهده و ارتباط با من را ادعا می‏كنند و دوم، مسئله دروغ‏گو بودن مدعی است. امام(ع) در حدیث دو تعبیر دارد: یكی "ادعا" و دیگری "مشاهده"؛ یعنی كسی را كه ادعای مشاهده نماید، كاذب معرفی كرده است.

مشاهده، به معنای دیدن امام(ع) و ارتباط با او است و ادعا، به معنای اعلان و انتشار آن و با خبر كردن مردم از مسئله است. ممكن است كسی با امام(ع) ملاقات داشته باشد، همان‏گونه كه برای برخی علما و غیرآنان نقل می‏كنند، ولی آن را میان مردم بازگو نكرده و در سینه خود پنهان كرده باشد و اطرافیان از قراین و یا در زمان‏های بعد متوجه ارتباط او با امام زمان(عج) شوند. چنین كسانی مشمول حدیث نخواهند بود؛ چون او مدعی نیست. بنابراین، بین مضمون حدیث با داستان ملاقات برخی صالحان با امام زمان(عج) هیچ تعارض و ناسازگاری وجود ندارد.

توجه به دو نكته لازم است:

1. دیدن حضرت بدون شناخت:

شكی نیست كه حضرت در مجامع مختلف حضور پیدا میكند و بین مردم احیاناً رفت و آمد دارد و در مشاهد مشرفه مخصوصاً در ایام حج در مكه و عرفات حضور دارد. او مردم را مشاهده میكند و مردم نیز ایشان را میبینند؛ امّا او را نمیشناسند. در كتابهای روایی و در شرح حال برخی از اولیای خدا نقل شده كه بسیار اتفاق افتاده كه حضرت را دیدهاند، ولی نشناختهاند؛ اما بعداً حدس زده اند كه حضرت مهدی(عج) بود.

2. دیدن حضرت با شناخت:

دیدار حضرت همراه با توجه و با شناخت از این كه ایشان حضرت مهدی(عج) هستند، گرچه امكان دارد و شاید برای برخی از اولیای خدا اتفاق افتاده باشد، ولی به نظر میرسد كه این نوع دیدار، كم اتفاق افتاده است.

ـ دیدار حضرت بدون ادعای دیدار:

در دو فرض یك و دو، مخصوصاً در فرض دوم كسی كه موفق به دیدار حضرت شده، هیچ گونه ادعایی ندارد و خود را به عنوان این كه من كسی هستم كه با حضرت مهدی(عج) ملاقات كردهام، مطرح نمیكند. اگر مدعی باشد و خود را ملاقات كننده معرفی كند، باید تكذیب شود.

در روایت یاد شده از ادعای رؤیت و مشاهده و ارتباط با حضرت مهدی(ع) به شدت جلوگیری شده و مدعی دیدار و ارتباط را كذّاب و دروغگو انگاشته است.

- ارتباط معنوی:

بی تردید، میتوان با امام زمان(ع) ارتباط معنوی برقرار كرد. البته این ارتباط با بهره گیری از تقوا، دعا و توسل به ائمه(ع)، به ویژه به ساحت مقدس امام زمان(ع) امكانپذیر است. شاید بر همین اساس باشد كه یكی از وظایف شیعیان در زمان غیبت، دعا برای امام زمان(ع) و توسلات بیان شده است. (5) ارتباط معنوی بدان معنا نیست كه انسان امام زمان(ع) را ملاقات حضوری كند؛ بلكه باید با آن امام ارتباط برقرار كند و همیشه به یاد او باشد و او را در تمام اعمال ناظر بداند. هرگاه چنین لیاقت و شایستگیای حاصل شد، حضرت به انسان عنایت نموده و به رفع مشكلات انسان میپردازد. از این رو، امام زمان(ع) در توقیعی كه برای شیخ مفید صادر نمود، فرمود: «ما بر اخبار و احوال شما آگاهیم و هیچ چیز از اوضاع شما بر ما پوشیده نمیماند». (6)

باز حضرت درهمان توقیع فرمود: «ما در رسیدگی و سرپرستی شما كوتاهی نكرده و یاد شما را از خاطر نبردهایم. اگر جز این بود، دشواریها و مصیبتها بر شما فرود میآمد و دشمنان، شما را ریشهكن میكردند». (7)

ارتباط معنوی انسان با امام زمان(ع) سبب میشود كه حضرت میان مردم حضور پیدا كند؛ هر چند مردم او را نشناسند. امام علی(ع) فرمود: «سوگند به خدا، حجت خدا میان آنان هست و در كوچه و بازار گام بر میدارد و بر خانههای آنان وارد میشود و در شرق و غرب جهان به سیاحت میپردازد و گفتار مردمان را میشنود و بر اجتماعات آنان وارد شده، سلام میدهد. او مردمان را میبیند». (8)

 

پینوشتها:

1. مجله حوزه، شماره 71-70، ص 97.

2. همان، ص 75.

3. بحار الانوار، ج 51، ص360.

4. همان.

5. شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ج 2، ص 863، مؤسسه انتشارات هجرت، قم، 1378ش؛ مهدی موعود، ص 934.

6. سید محمد كاظم قزوینی، امام مهدی از ولادت تا ظهور، ص 441، ترجمه:علی كرمی و ...، قم، انتشارات الهادی، چاپ ششم، 1384 ش.

7. همان.

8. مجله حوزه، همان، ص 88؛ جباری، عاشوری و حكیم، تاریخ عصر غیبت، ص 426، به نقل از الغیبه نعمانی، ص 72.

چرا خداوند از تولد انسان ها بعضي را نابينا و بعضي را بينا مي آفريند؟
هيچ حقي بر خداوند نداريم تا حق مطالبه آن را داشته باشيم و در نحوه اعطاي نعمت ها به خداوند گله كرده ، از او ناراضي باشيم و عدالت او را زير سوال ببريم .

اگر خداوند عدالت را براي همه يكسان مي داند چرا از همان ابتدا تولد انسان ها بعضي را نابينا و بعضي را بينا مي آفريند؟

در پاسخ به اين پرسش ابتدا تذكر اين امرلازم است كه عدالت در مشهورترين معناي كلامي خود عطا كردن حق هر صاحب حقي به اوست(1) بر اين اساس گفته مي شود كه صدق واژه عدالت فرع وجود "حق" است ، يعني اگر چيزي مستحق قرار گرفتن در مكان و جايگاهي باشد ، لازم است كه در همان جايگاه قرار بگيرد و گرنه اگر حقي در ميان نباشد ، عنوان عدالت و ظلم معنا ندارد .

 فرض كنيد شما تصميم گرفتيد به چند نيازمند كمك كنيد و اتفاقا به يك فقير 2000 تومان و به ديگري 1000 تومان داديد ؛ آيا فقير دومي مي تواند اعتراض كند كه چرا به او 2000 تومان دادي و به من هزار تومان ؟ مسلما خير ، زيرا او و فرد اول هيچ حقي به گردن شما نداشتند و شما از روي ميل دروني و به اختيار خود خواستيد كمكي به آن ها بكنيد ، حال با دليل يا بي دليل در كمك تفاوتي قايل شديد ، اين امر هيچ ربطي به عدالت و يا ظلم بر نمي گردد . نه تنها در حق فرد دوم بلكه در حق كسي هم كه هيچ به او نداديد، ظلمي نكرديد ، چون حقي در ميان نبود .

رابطه ما و همه موجودات با خداوند از همين قبيل است. هيچ حقي بر خداوند نداريم تا حق مطالبه آن را داشته باشيم و در نحوه اعطاي نعمت ها به خداوند گله كرده ، از او ناراضي باشيم و عدالت او را زير سوال ببريم .

 البته نحوه توزيع نعمت ها در بين بندگان هرچند با عدالت ارتباطي ندارد ، اما با حكمت خداوند در ارتباط است ، همان طور كه كمك شما به فقير از همين قبيل است ؛ در واقع اگر دليل معقولي براي تفاوتي كه بين دو فقير قايل شديد  نحوه رفتار شما حكيمانه خواهد بود. اگر بي هيچ دليلي چنين تفاوتي را مرتكب شديد ، كار نيك شما دچار صفت منفي بي تدبيري و بي حكمتي خواهد بود.مي شود گفت كه در نحوه انجام كار نيك تان حكيمانه برخورد نكرديد .

در مورد خداوند  هرچند عدالت و ظلم در مورد اعطاي نعمت ها به بندگان بي معناست ، اما  تفاوت ها كه به شكل هاي گوناگون مانند نعمت سلامت جسم يا رنج بيماري و معلوليت وجود دارد ، تنها در صورتي قابل قبول و منطقي و منطبق بر حكمت الهي هستند كه دليل قانع كننده اي داشته باشند و گرنه مي توان گفت خداوند در نعمت دادن به بندگان حكيمانه برخورد ننموده و نوعي تبعيض بي دليل را در عالم محقق كرده است ؛ اما در حالت كلي ابتدا بايد ديد كه اختلافات ناشي از چيست و اختلاف بين مردم از نظر نعمت‏هاي ظاهري به چه تناسب و معياري است ؟

البته بخش مهم اين تفاوت ها معلول علل خاص دنيايي خود است ؛ مثلا در مورد كودكان معلول اين امر نتيجه اموري همچون اشتباه يا كوتاهي يا ناآگاهي والدين است كه منجر به نقص عضو و معلوليت فرزند مي شود و لزوما خداوند بيماري يا نقص عضو كودك را اراده نكرده بود بلكه ساختار علّي و معلولي عالم به اين نتيجه منتهي شد . اما آيا همين ساختار قابل قبول حكيمانه يا به تعبيري عادلانه تلقي مي شود كه يك فرد بر اثر اشتباه ديگران به رنج و سختي بيفتد ؟

در پاسخ بايد گفت اراده‏ حكيمانه‏ خداوند بر آن است كه تحقق هر پديده‏اي را معلول علت خاصي قرار داده كه اين امر موجب قوام زندگي موجودات و از جمله انسان است. زيرا اگر اصل علّيت بر جهان هستي حكمفرما نبود، هيچ كاري نمي‏توانستيم انجام دهيم . هيچ تصميمي براي انجام كاري نمي‏ توانستيم بگيريم. در آن صورت، پديد آمدن هر چيزي از هر امر نامربوطي ممكن و محتمل بود.

 لازمه‏ نظام علت و معلولي حاكم بر جهان هستي، تحقق پديده‏ها به دنبال علت آن هاست، يعني همان گونه كه بر اساس نظام علت و معلولي، استفاده‏ بيمار عفوني از آنتي‏بيوتيك موجب سلامت يافتن و بهبود بيمار است، استفاده از اين دارو در هنگام بارداري  روي جنين اثر مي‏گذارد. موجب اخلال در آن و ناقص ‏الخلقه شدن نوزاد خواهد شد. همان گونه كه قانون جاذبه زمين موجب آسايش انسان ها و ساختن بناهاي  بلند و زندگي و حركت  روي كره زمين است، قانون جاذبه باعث مي‏شود كه اگر كسي از ارتفاع بپرد، با زمين برخورد كند و بميرد .

اما انتظار اينكه خداوند نتيجه علت هايي را كه به تولد يك نوزاد معلول منجر مي شود، به تولد نوزادي سالم دگرگون كند، انتظاري نامعقول است. زيرا اين كار و تغيير در عموميت قانون عليت به معني مانع شدن از امكان رشد و بالندگي در يك انسان، همچنين مانع شدن از تلاش براي رسيدن به نتايج علل مطلوب و مورد نياز بشر است .

به يقين اين كودك معلول به خاطر ناآگاهي يا سهل انگاري والدين خود گرفتار مشكلي سخت شده و بدون گناه به رنج و مشقتي افتاده است ، اما اين امر نيز نتيجه ناگزير ساختار عالم ماده و تاثير و تاثر انسان ها و بلكه همه موجودات از يكديگر است . چه ما بخواهيم و چه نخواهيم در عالم ماده موجودات مختلف از يكديگر تاثير و تاثر مي پذيرند و بخصوص انسان ها كه موجودات مختاري هستند از تصميمات و رفتارهاي يكديگر منتفع يا متضرر مي شوند .

مثلا همان گونه كه بسياري ازفرزندان از تمكن و توانايي مالي والدين خود يا موقعيت اجتماعي آنان يا كمالات جسمي و روحي ژنتيكي كه از آنان به ارث مي برند بهره مند مي شوند بدون آنكه خود هيچ نقشي در اين مساله داشته باشند ، برخي كودكان نيز از نقائص و صدمات ژنتيكي والدين خود متاثر مي شوند و معلول به دنيا مي آيند و اين امر ذوي ديگر سكه سلامت جسم و روح اكثريت نوزادان است و منطقي نيست كه نتايج مثبت اين فرايند را ببنيم و بپذيريم اما از نتايج منفي آن را نپذيرفته نادرست تلقي كنيم .

اما نكته مهم در اين ميان آن است كه در هر حال اين اختلاف وضعيت افراد در نعمت ها و توانايي ها و بهره مندي هاي دنيايي، از منظر خداوند مورد دقت و محاسبه بوده و اختلاف افراد در مسئوليت ها و تكاليف الهي از ايشان را هم رقم مي زند و خداوند وضعيت اين افراد معلول را متفاوت از ديگر افراد سالم در نظر مي گيرد تا اين تفاوت ها به نوعي تبعيض منتهي نگردد .

 در برخي روايات نقل شده: كساني كه به حكم  عوامل گوناگون اختياري يا غير اختياري، رنج و بلاي بيش تري را در دنيا متحمل مي شوند ، فارغ از تاثيرات مستقيم  بلايا و مصيبت ها در دوري از غفلت و دنيا طلبي و انحرافاتي از اين دست و زمينه هاي تربيتي كه  مشكلات به دنبال دارد، در برابر سختي ها اجر و پاداشي بي حساب را دريافت مي كنند كه در قيامت مورد حسرت ديگران خواهد بود .

در روايات متعددي آمده :«  در روز قيامت كسانى كه در دنيا با صحّت و عافيت به سر بردند، دوست دارند كه گوشت بدن آن ها را با قيچي در دنيا چيده بودند براى ثواب هايي كه  مى‏بينند به اهل بلا مى‏دهند. » (2)

پس افراد معلول اگر از  افراد معلول جسمي باشند بسته به ميزان توانايي هايشان تكاليف ومسئوليت هاي خود را دارند كه معين است و خداوند بر همان اساس آن ها را مورد محاسبه قرار مي دهد و در اين امر هيچ بي عدالتي در حق آنان روا داشته نمي شود بلكه اين تفاوت در نعمت ها و بهره مندي ها به طوري كاملا دقيق در زندگي ابدي و حيات اصلي جاودانه آخرتي افراد مورد محاسبه قرار خواهد گرفت.

پينوشتها:

1.  سيد محسن خرازى‏، بداية المعارف الإلهية في شرح عقائد الإمامية، مؤسسة النشر الإسلامي، قم ‏1417 ق‏، ج 1، ص 97.

2. شيخ حسن ديلمى‏، إرشاد القلوب إلى الصواب‏، شريف رضى‏ ،  قم‏، 1412 ق‏، ج 1، ص 42.

چرا انسان می میرد؟
پاسخ در سه محور بیان می شود: 1-زندگی این دنیا مقدمه آخرت قرار داده شده است 2-روح انسان با مرگ به سوی وطن اصلی‏اش، قدمی بزرگ برمی‏دارد

چرا انسان می میرد؟

پاسخ در سه محور بیان می شود:

الف) انسان برای زندگی ابدی و كامل و بدون نقص آفریده شده و زندگی این دنیا مقدمه آخرت قرار داده شده است، تا در قالب این جسم به كمال و لیاقت زندگی در آن جهان برسد و با عبادت استحقاق آن درجات را پیدا كند. وقتی به كمال رسید، چون زندگی جاوید و بدون محدودیت و نقص در این جهان مادی و محدود و در این بدن مادی ممكن نیست، با مرگ ،روح به جانی دیگر منتقل میشود كه ظرفیت روح را داشته باشد و همه نعمت‏هایش ابدی و جاودان باشد . مرگ، فانی و نابود شدن نیست، بلكه انتقال از جایی به جای دیگر است. مرگ نسبت به دنیا مرگ است، اما نسبت به عالم برزخ و قیامت، حیات و زنده شدن است.

یك مثال، مطلب را ساده می‏كند. وقتی نطفه انسان در رحم مادر شكل گرفت، زمان لازم برای كمال این نطفه و طفل نه ماه است و بعد از نه ماه باید به مكانی و زمانی مناسب با مرحله نهایی كمال؛ یعنی، دنیا منتقل شود .دیگر نگه داشتن او در مكان اول به مصلحت و نفع او نیست.پس او اگرچه از شكم مادر بیرون رفته ودیگر اجازه حضور در آن مكان را ندارد، اما در دنیا تولد یافته است. با این نگاه مرگ خود نعمتی الهی و مطابق حكمت است.  از دیگاه قرآن مرگ نیستی و نابودی نیست وخداوند كسی را از بین نمیبرد . قرآن كریم از مرگ با عنوان "توفّی" یاد كرده است(1).

این واژه در لغت، به معنای گرفتن چیزی به طور تمام و كمال است. در زبان عربی، هر گاه كسی چیزی را به كمال و تمام و بدون هیچ كم و كاستی دریافت كند، از این كلمه استفاده می‏شود (2).

قرآن می‏فرماید: (اللَّهُ یتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیمْسِك الَّتِی قَضَی عَلَیهَا الْمَوْتَ وَیرْسِلُ الْأُخْرَی إِلَی أَجَلٍ مُسَمّی؛ (3)"خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامی باز می‏ستاند،  [ نیز] روحی را كه در [ موقع ]خوابش نمرده است می‏گیرد. پس آن [ نفسی‏] كه مرگ را بر او واجب كرده، نگه می‏دارد و آن دیگر [ نفس‏ها] را تا هنگامی معین [ به سوی زندگی دنیا ]باز پس می‏فرستد".

در این آیه، هم از مرگ و هم از خواب - كه شباهتی به مرگ دارد - به "توفی" و سپس به "امساك" نگهداشتن، تعبیر شده ؛  علاوه بر آنكه مرگ را وصفی برای روح شمرده ؛ یعنی، روح به وسیله مرگ، بدن مادی را ترك كرده و وفات می‏كند.

 از این آیه و مشابه آن استفاده می‏شود مرگ، تحویل گرفتن است؛ یعنی، آدمی هنگام مرگ با تمام شخصیتش - كه روح او است - در اختیار مأموران الهی قرار می‏گیرد و آنان انسان را دریافت می‏كنند.

بنا بر این: اوَلاً، مرگ از دیدگاه اسلام، نیستی و نابودی نیست؛ بلكه انتقال از عالمی به عالم دیگر بوده ؛ روز مرگ، روز بازگشت به خدا و سوق به سوی او است. (4)

ثانیاً، از آن جایی كه روح از عالم مجردات بوده و از موطن اصلی خود، به نظام مادی و دنیای خاكی آمده است، با مرگ به سوی وطن اصلی‏اش، قدمی بزرگ برمی‏دارد. به دنیا آمدن جنبه موقتی از حیات انسان است تا در این عرصه ،گوهر وجود خود را نمایان سازد كه آیا گوهری نیك از خود به نمایش میگذارد یا گوهری زشت و ناپسند.

انسان آمیخته  از یك اصل و یك فرع است. اصل، "روح" و فرع، "بدن" آدمی است. روح كه حقیقت اصلی انسان است، از عالم مجردات بوده وبه عالم مادی هبوط كرده است؛ اما بدن خاكی از عالم طبیعت و ماده بوده و با حقیقت روح - كه از عالم مجردات است - بیگانه می‏باشد. از آن جایی كه انسان از ابتدای خلقتش روی زمین به سوی خداوند در حركت است،(یا ایها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فملاقیه)؛ "ای انسان! حقا كه تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی كرد." (5)، با "مرگ" سرفصل خاصی از این حركت را در سیر به سوی خداوند، شروع می‏كند و بر اساس آن، جدایی میان روح مجرد و بدن خاكی می‏افتد و با مرگ، روح به منزلی از منزل‏هایی كه در مسیر حركتش به سوی وطن اصلی و اولی خود وجود دارد، بر می‏گردد.

امام صادق(ع) این حقیقت را چنین توضیح می‏دهد:

"... و به این ترتیب انسان از دو شأن دنیا و آخرت خلق شده است. هنگامی كه خداوند این دو شأن را باهم گرد آورد، حیات انسان در زمین مستقر می‏شود؛ زیرا حیات از شأن آسمان به شأن دنیا نزول كرده است. هنگامی كه خداوند میان آن دو شأن مفارقت ایجاد كند، آن مفارقت، "مرگ" است. در آن حال، شأن آخرت به آسمان باز خواهد گشت. بنابراین حیات در زمین و مرگ در آسمان است. این بدین جهت است كه در هنگام مرگ، میان روح و جسد [ مادی‏]، جدایی ایجاد می‏شود؛ روح به قدس اولی بازگردانده می‏شود و جسد در همان زمین باقی می‏ماند؛ زیرا كه از شأن دنیا است". (6)

بنا بر این، مرگ "بازگشت فرع به اصل و سرآغاز صعود و عروج روح است؛ نه انهدام، نابودی و نیستی".

 

پینوشتها:

1. نساء (4)، آیه 97؛ انفال (8)، آیه 50؛ سجده (32)، آیه 11؛ اعراف (7)، آیه 37؛ غافر (40)، آیه 77؛ مائده (5)، آیه 117؛ نحل (16)، آیه 28، 23 و 70؛ یونس (10)، آیه 46 و 104؛ رعد (13)، آیه 40؛ زمر (39)، آیه 42؛ محمد(47)، آیه 27

2. فرهنگ بزرگ جامع نوین، نشر مركز فرهنگ جامع  تهران  مجلد 2 (3 - 4) ص 1723.

3. زمر (39)، آیه 42

4. قیامت (75)، آیات 26 و 30

5. انشقاق (84)، آیه 6

6. محمد باقر مجلسی ، بحارالانوار، نشر دار الا حیا  التراث العربی، بیروت 1403 ق ، ج 6، ص 117، ح 4.

7. همان، ج 79، ص 171.

8. همان.

9. امالی الشیخ الطوسی، منشورات مكتبةالداوری، قم ص 184؛ صدوق معانی‏الأخبار، نشر ، مؤسسة اعلمی، بیروت، ص 143.

10. بحارالأنوار، همان، ص 174، ح 8.

11. معانی‏الأخبار، همان، ص 287.

12. علامه طباطبایی،شیعه در اسلام نشر دار الكتب الاسلامیه، تهران 1348ش.، ص 101.

13. نقل از :  امام خمینی چهل حدیث نشر مؤسسه آثار امام خمینی، 1378ش.، ص 461.

صفحه‌ها