الف)اينكه بيان مي شود ما عدم هستيم و خدا به ما از سر احسان وجود داده در مورد اشقيا چگونه معني پيدا مي كند؟يعني طرف بايد به خاطر اينكه درجهنم عذابش می كنند، خوشحال و شاكر باشد؟-البته با توجه به مطالب بالا كه در واقع طرف با اختيار خود به جهنم نمي رود و جايش همانجاست از اول- ب) آيا فياض بودن و محسن بودن و خالق بودن خدا برايش وظيفه ايجاد نمي كند كه وظيفه اش هست كه خلق كند نه احسانش و متقابلا براي ما طلب و حق ايجاد نمي كند كه طلبكار باشيم چرا اينقدر داد و آن را نداد؟
در باره فراز اول پرسش بايد گفت اصل ياد شده در پرسش در باره اشقيا نيز مطرح است. چون آنها نيز وجود شان از خداوند و مخلوق او هستند، ولي با سوء اختيار خود در مسير نا درست حركت نموده و جهنمي شده اند، بايد توجه داشت كه جهنمي شدند را خود آنها با اختيار خود بر گزيده اند و جبري در كار نبوده است. اما بايد متوجه اين نكته بود كه خداوند ابزارهاي لازم هدايت و رسيدن به سعادت جاودانه و ابدي را در اختيار انسان قرار داده است. عقل را در وجود انسان و پيامبران را از خارج وجود انسان براي هدايت و راهنمايي انسان ها به سوي سعادت و خوشبختي فرستاده و هيچ چيزي را در اين راه فروگذار نكرده است. اما اگر انساني با سوء اختيار خود، راه دوزخ را گرفت و به سوي جهنم رفت، عيب و نقص از جانب محبت خدا نيست، بلكه به خاطر سوء اختيار انسان است.
سعدي مي گويد:
خرما نتوان خورد از اين خار كه كشتيم ديبا نتوان بافت از اين پشم كه رشتيم
اعمال زشت و ناپسند انسان ها در دنيا، موجب عذاب آنها در آخرت خواهد شد و خداوند اعمال خودشان را برايشان قرار مي دهد. همين اعمال به صورت عذاب و دوزخ براي آنها تجسم مي يابد. پس دوست داشتن خداوند، به اين معنا نيست كه خداوند اعمال نيك و بد انسان ها را به آنها ندهد كه اگر چنين بود، بر خلاف حكمت و عدالت الهي بود.
خداوند مي فرمايد: آيا كساني كه زشتي ها و گناهان را انجام داده اند، خيال مي كنند كه همانند مومنان و نيكوكاران خواهند بود و زندگي و مرگ آنها يكسان است؟ (اگر چنين حكم مي كنيد) بد حكم و داوري مي كنيد.(1)
بنا بر اين عذاب هاي جهنم پيامد و نتيجه قهري و طبيعي اعمال ناپسند خود آدمي است. در روايتي از پيامبر اسلام آمده است: «انما هي اعمالكم تردّ اليكم» اين عذاب همان اعمال و كردارهاي شماست كه به سوي شما برگردانيده شده است.(2) پس جهنمي بودن انسان نتيجه عمل اوست واز اول تعيين نشده است.
اما در باره فراز دوم بايد گفت ما هيچ حقي بر خداوند نداريم هرچه او به ما داده و مي دهد از باب لطف و رحمت اوست.
و در واقع اين خدايي اوست كه اقتضاي آفرينش دارد؛ زيرا «آفريدن» به معناي ايجاد كردن است. هر وجودي خير است. لازمه فياض(بخشنده) بودن خداوند، عطا كردن او است.(3)
هر چيزي كه اقتضاي وجود و هستي داشته يا امكان وجود داشتن آن باشد، فيض وجود از خدا دريافت مي كند. خداوند بخل در وجود و هستي دادن ندارد، تا موجودي كه امكان وجود آن است، وجود را دريافت نكند.
جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حكمت و... خداست، به طوري كه بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند . هر «بود»ي، «نمود»ي دارد؛ نمي شود فياض باشد ، اما فيضي نداشته باشد ، همان گونه كه نمي تواند نور باشد. اما روشنايي نداشته باشد و رحمت باشد. اما بخشش نداشته باشد!
بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان و از جمله انسان نتيجه صفات خداوند است؛ در واقع هدف يا همان علت غايي در افعال الهي همان علت فاعلي و اقتضاي خداوندي خود اوست. خداوند فيض و بخشش دارد. لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد، فيض و هستي خداوند را دريافت كند. چون قابليت وجود براي جهان هستي بود، خداوند آن را آفريد؛ بنابراين جهان هستي، نشان دهنده و نتيجه صفات خداوند است.
پي نوشت:
1. جاثيه (45) آيه 21.
2. مجلسي، بحارالانوار، نشر دار الاحيا التراث العربي، 1403 ق، ج3، ص90.
3. اسراء (17) آيه 20.