كلام

حضرت آدم و حوا به خاطر خوردن گندم از بهشت بيرون رانده شدند ...
بعید می دانیم اگر فرزند همسایه شما در المپیادهای علمی رتبه نیاورد و مردود شود ، به مسولان برگزاری المپیاد اعتراض كنید كه چرا مسابقه برگزار كردید...

 حضرت آدم و حوا به خاطر خوردن گندم از بهشت بيرون رانده شدند چرا خدا آنها را از بهشت بيرون كرد مي توانست از اول گندم را نيافريند يا اصلا خواسته شيطان را نمي پزيرفت تا بندگانش انسانهاي به خاطر گناه ادم و حوا گول شيطان را نخورند و عاقبت وارد جهنم نشوند مگراو بندگانش را دوست نمیدارد پس چرا اینكار كار را انجام داد ؟

بعید می دانیم اگر فرزند همسایه شما در المپیادهای علمی  رتبه نیاورد و مردود شود ، به مسولان برگزاری المپیاد اعتراض كنید كه چرا مسابقه برگزار كردید یا اگر در امتحان رانندگی رد شوید، به افسر پلیس اعتراض كنید كه برای چه امتحان گرفتید . اگر چه شاید این سوال را از خود بپرسید كه چرا در امتحان قبول نشدم؟  زیرا خوب می دانید لازمه رسیدن به مراحل  بلند علمی یا مهارت در راننگی ،گرفتن امتحانات سخت است .حال از آن جا كه به حكم آیه "إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً؛(1) راه را به او نشان داده‏ايم. يا سپاسگزار باشد يا ناسپاس "راه صحیح از غیر صحیح به انسان نشان داده شده  و بشر مختار آفریده شده ، لازمه رسیدن  به مقامات بلند معنوی ، گذر كردن از امتحانات سخت  با اختیار خود است.

پس به جاست اگر كسی بپرسد چه شد آدم از درخت خورد؟ اما كسی نمی پرسد چرا گندم خلق شد؟ در مورد خلقت شیطان نیز داستان از این قرار است. خداوند در قرآن می فرماید: "لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَه(2)؛ تا آنچه را كه شيطان القا مي‏كند ،مايه آزمایش قرار دهد".  آفرينش وجود شيطان براي افراد با ايمان و آن ها كه مي‏خواهند راه حق را بپويند ،زيانبخش نيست، بلكه وسيله پيشرفت و تكامل آن ها است، چه اينكه پيشرفت و ترقي و تكامل، همواره در ميان تضادها صورت مي‏گيرد.

انسان تا در برابر دشمن نيرومندي قرار نگيرد ،هرگز نيروها و نبوغ خود را بسيج نمي‏كند و به كار نمي‏اندازد.وجود دشمن نيرومند سبب تحرك و جنبش هر چه بيش تر انسان و در نتيجه ترقي و تكامل او مي‏شود. بنا بر اين چه جاي تعجب كه بندگان بزرگ خدا با مبارزه مستمر و پي‏گير در برابر" شيطان" روز به روز قوي تر و نيرومندتر شوند. به علاوه  اگر بنا باشد خدا براي آدم گندم نيافريند ،شيطان خلق نكند ،صدام،هيتلر،يزيد،شمر و ...به دنيا نيايند و همه آنچه كه ما فكر مي كنيم موانع راه انسان است، پديد نيايند و انسان در همه كارها مجبور باشد ،فلسفه بهشت و جهنم و آفرینش انسان چه مي شود؟

 خلقت شيطان نيز از جهاتي براي تكامل و سعادت بشر لطف به حساب مي آيد و به تعبيري شر مطلق محسوب نمي شود.شهيد مطهري مي فرمايد: وجود شيطان و شيطنت و اضلال او، خود مبني بر حكمت و مصلحتي است و به موجب همان حكمت و مصلحت، شيطان شر نسبي است، نه شر حقيقي و واقعي و مطلق.(3)

 

پي نوشت ها:

1.انسان(76)آيه3.

2.حج(22)آيه53.

3. مطهري،مجموعه آثار،نشر صدراء،1370ش ، تهران ،ج 1، ص 34.

جایگاه حضرت مریم (س) با توجه به بحث عصمت چگونه است؟
در ابتدا باید گفت: گرچه نصاب تام عصمت یعنی عصمت مطلقه اختصاص به چهارده نفر دارد، ولی ممكن است مراتب نازل از عصمت نصیب سایر افراد نیز بشود...

جایگاه حضرت مریم (س) با توجه به بحث عصمت چگونه است؟

 در ابتدا باید گفت:  گرچه نصاب تام عصمت یعنی عصمت مطلقه اختصاص به چهارده نفر دارد، ولی ممكن است مراتب نازل از عصمت نصیب سایر افراد نیز بشود، زیرا گوهر اصلی انسان كه نفس ناطقهاوست، به گونه ای آفریده شده كه اگر بخواهد، با تامین برخی شرایط به آسانی می تواند به قله بلند عصمت برسد.(1)

از سوی دیگر مصونیت معصومان در برابر گناه از مقام معرفت و علم و تقوای آنها سرچشمه میگیرد، چه این كه منشأ عصمت «اراده و اختیار» آدمی است (2) هر انسان صاحب اراده‏ای، می‏تواند با ریاضت شرعی و تهذیب نفس، به مقام عصمت دست یابد. بنابراین خداوند هیچ كس را از رسیدن به مقام عصمت محروم نكرده است. عصمت منحصر به پیغمبران و امامان معصوم(ع) نیست (3)؛ چنان كه حضرت مریم(س)، حضرت فاطمه(س) و مخلصینی دیگر (4)كه نه پیامبر بودند و نه امام - به مقام شامخ عصمت دست یافته‏اند.

در خصوص  جناب مریم  قرآن  كریم چند مطلب دارد از جمله:

وَ اِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ یا مَرْیَمُ اِنَّ اللّه‏َ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَاصْطَفاكِ عَلی نِساءِ الْعالَمینَ؛ (5) و آن گاه كه ملائكه گفتند: ای مریم! همانا خدا تو را برگزیده و پاكیزه ساخته و بر زنان جهان برگزیده است.

در این آیه دو برگزیدگی و اصطفا برای حضرت مریم بیان شده كه یكی مطلق است و دیگری برگزیدن او بر زنان عالم است. در این آیه بر طهارت ایشان هم تاكید شده است.

 وهم چنین مریم به حكم قران  از قانتان و مطیعان فرمان خدا شمرده شده:كانَتْ مِنَ الْقانِتینَ؛(7)از مطیعان فرمان خدا بود.

چه این كه در قران از او به صدیقه یاد شده و فرمود : وَ اُمُّهُ صِدّیقَةٌ؛(8) مادر عیسی صدیقه بود.

 از مجموع این گونه  آموزه بخوبی بدست می آید كه جناب مریم  از موهبت  عصمت بر خودار بوده است. لذا علامه طبا طبایی با اشاره به آیه ی كه بر گزیده شدن و طهارت مریم را بیان نموده می گوید: مراد از اصطفا اول و تطهیر مریم در آیه ی یاد شده  این است كه خداوند اورا  به مقام عصمت الهی رسانده  واو از موهبت عصمت اللهی بر خو ر دارد بود ه است.(9)

پینوشتها:

1.  جوادی آملی، وحی و نبوت در قرآن،نشر مركز اسرا ،قم،1381 ش، ص 201.

2.  صادقی،پژوهشی در عصمت معصومان، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1377، فصل سوم، ص 72 - 43.

 3.  جوادی آملی  تفسیر موضوعی قرآن كریم،  نشر مركز اسرا، قم 1378ش.ج 9، ص 20-22.

4. علامه طباطبایی، المیزان، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ج 3، ص 205.

5.آل عمران(3)آیه42.

6.مؤمنون(23)آیه50.

7.تحریم(66)آیه12.

8. مائده(5)آیه75.

9.علامه طباطبایی،المیزان،نشر جامعه مدرسین قم،ج3، ص 188.

ند با پيامبر(ص) به واسطه جبريلولي با حضرت موسي بي‌واسطه صحبت مي کرد؟
برخلاف آنچه در پرسش تصور شده خداوند با موسي به طور مستقيم سخن نگفته بلكه از فراسوي حجاب با او سخن گفت ولي با پيامبر خاتم بدون حجاب سخن گفته است .

 چرا خداوند با پيامبر(ص) به واسطه جبريل صحبت ميكرد(با توجه به شأن پيامبر) ولي با حضرت موسي به طور بيواسطه صحبت ميكرد؟

 

 

   برخلاف آنچه در پرسش تصور شده خداوند با موسي به طور مستقيم سخن نگفته بلكه از فراسوي حجاب با او سخن گفت ولي با پيامبر خاتم بدون حجاب سخن گفته است و به طور كلي در اين باره در چند محور نكته هاي بيان ميشود:

1- قرآن كريم ميگويد كه خداوند به يكي از سه راه با بشر سخن مي گويد:

"و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا فيوحي باذنه ما يشاء انه علي حكيم؛ (1)

هيچ بشري را نرسد كه خدا با او سخن گويد، جز از راه وحي يا از فراسوي حجابي، يا فرستاده بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحي نمايد، آري اوست بلند مرتبه سنجيده كار".

بر اساس اين آيه معلوم ميشود كه گاهي به انبيا پس از رسيدن به مقام فنا في الله و بقا بالله، بدون واسطه به سوي آنان وحي ميشود. بدون واسطه جبرئيل خداوند وحي را بر قلب پيامبرش القا ميكند. نظير آنچه نصيب پيامبر ختمي مرتبت شد كه در قرآن كريم آمده: "دنا فتدلي، فكان قاب قوسين او ادني، فاوحي الي عبده ما اوحي؛ (2) نزديك آمد و نزديكتر شد تا فاصلهاش به اندازه طول دو كمان يا نزديك تر شد، آنگاه به بندهاش آنچه را بايد وحي كند، وحي فرمود". اين همان وحي بيواسطه است كه از آن به تكلم و گفتگوي بيواسطه ياد ميشود.

و گاهي خداوند با انبيا به واسطه جبرئيل و يا از فراسوي حجاب ديگر سخن ميگويد: نظير آنچه در وادي ايمن نصيب حضرت موسي شد. خداوند از فراسوي درخت با موسي سخن گفت.(3)

گاهي خداوند با فرستادن پيامبران و در واقع از طريق آن ها و به واسطه آنان با بندگان خود سخن ميگويد.

بنابراين بر اساس آيه ياد شده خداوند تنها به يكي از سه طريق ياد شده، يعني وحي مستقيم، فراسوي حجاب، به واسطه فرشته وحي با انبيا سخن مي گويد و آن ها با بشر سخن ميگويند. فرض ديگري در كار نيست.(4) گفتني است كه اين تكلم اگر چه به معناي عادي و معمول تكلم آن گونه كه بين ما انسان ها جريان دارد نيست و آن تعريف اعتباري و معمول سخن گفتن بين مردم را ندارد. ولي خواص و آثار آن را دارد. يعني كلام الهي عبارت است از آنچه كه معناي مقصود الهي را براي پيامبرش كشف مي كند.(5)

مرحوم علامه طباطبايي در اين زمينه مي گويد: منظور از اين كه خدا با موسي سخن گفت: اين است كه خداوند اتصال و ارتباط خاصي بين مخاطبش و عالم غيب ايجاد كرده به طوري كه آن حضرت با مشاهده بعضي از آفريده هاي الهي، به معناي مقصود خداوند پي مي برد، و به آن منتقل مي شد بلكه ممكن است پي بردن و انتقال به معنا همزمان باشد با وجود اصواتي كه آنها را در خارج يا در گوش او يا در غير آن ايجاد مي كرد.(6)

در جاي ديگر مي گويند: آية شريفه "فلما آتاها نودي من شاطي الوادي الايمن في البقعة المباركه من الشجره"(7) دلالت دارد بر اين كه درخت به نوعي مبدأ ندا و تكلم بود. ولي بايد توجه داشت كه كلام الهي، قائم به درخت نبود، مانند سخنان ما كه قائم به وجود ماست. پس در واقع درخت حجابي بود كه خدا از وراي آن با موسي تكلم كرد.(8)

در نتيجه مي توان گفت در ديدگاه درست، سخن گفتن خداوند با انبيا در دنيا يا غير آن مانند آنچه در مورد حضرت موسي يا رسول خدا نقل شده، به شكل معمول ومتعارف آن نبوده كه صدايي از مجرايي مانند دهان خارج شود و قابل حس توسط گوش عادي باشد و گرنه لازم بود در وحي هايي كه مستقيماً و بي واسطه يا حتي به واسطه جبرئيل كه موجودي مجرد وغير مادي است، بر رسول خدا نازل مي شد، ساير اصحاب نيز قادر به شنيدن آن كلام باشند؛ در حالي كه اين گونه نبود.

بلكه سخن گفتن خداوند به معني القاي حقيقت معنا در جان رسولش بوده؛ يعني نتيجه آنچه در گفتگوهاي عادي ما براي انتقال معنا ومقصود رخ مي دهد، در تكلم خداوند به بالاترين شكل ولي بي واسطه رخ مي داد؛ هر چند چنان كه از علامه طباطبايي نقل شد، بعيد نيست در برخي از اين موارد در كنار انتقال معني، نوعي ايجاد و خلق الفاظ هم وجود داشته و اين محال نيست كه خداوند همانند ايجاد همه موجودات ممكن، الفاظي را هم بي دخالت زبان و حنجره ايجاد كند و واقعاً اصوات و الفاظ حسي به گوش پيامبر نيز منتقل شود.

پينوشتها:

1. شورا(42) آيه 51.

2. نجم(53) آيه 8-10.

3. قصص(28) آيه 30.

4. جلوههاي قرآني در نگاه امام خميني، ص 48، نشر موسسه آثار امام خميني، 1388 ش.

5. الميزان، ج 2، ص314-315. نشر جامعه مدرسين قم 1383 ش.

6. همان، ج8، ص244-245.

7. قصص(28) آيه20.

8. الميزان، ج16، ص 138-139. نشر پيشين.

موسی چگونه با عصای خود دریا را شكافت ؟
در حقیقت بر اساس تحقق اراده و قدرت خداوند بوده و این تبیین علمی تننها بازگویی چگونگی تحقق خارجی این معجزه محسوب می شود .

 موسی چگونه با عصای خود دریا را شكافت ؟

فارغ از بحث دخالت قدرت خداوند در انجام این عمل، در خصوص كیفیت علمی تحقق این امر برخی از دانشمندان نظریات خاصی را ارائه داده اند؛ به عنوان مثال چندی پیش پژوهشگران آمریكایی اعلام كردند كه دو نیمه شدن دریا برای عبور پیروان حضرت موسی (ع) از تعقیب لشكریان فرعون مبتنی بر قوانین فیزیكی است.

در این فرضیه مطرح شده كه یك باد شرقی كه در آن شب میوزید، میتواند همانطور كه در تورات و قرآن آمده است، سبب دو نیمه شدن دریا شده باشد ؛ این محققان این نتیجه را با استفاده از طرح های رایانه ای به دست آورده اند ؛ همچنین اعلام شد این دستاورد بخشی از تحقیقات این دانشمندان در ارتباط با اثر باد بر آب است.

‘كارل دروز’ كه سرپرستی این تحقیق را برعهده داشته است، گفت كه تصاویر رایانه ای تقریبا با آنچه كه در كتاب ‘سفر خروج’ در كتاب مقدس مطرح شده، مطابقت دارد.

در این گزارش یادآوری شده، بر اساس قانون دینامیك مایعات میتوان این مطلب را درك كرد كه باد به گونه ای آب را به حركت در میآورد كه براساس قوانین فیزیك یك گذرگاه امن ایجاد میكند كه آب در دو طرف قرار میگیرد و ناگهان آب به جای خود برمیگردد.

دراین گزارش آمده ‘دروز’ و همكارانش درحال تحقیق درباره اثر باد در عمق آبهای اقیانوس و چگونگی تاثیر توفان های اقیانوس آرام و حركت امواج بر اعماق دریا هستند. این گروه به نقطه ای در جنوب دریای مدیترانه اشاره میكنند و مدل خود را بر اساس شكل زمین ها در سه هزار پیش ترسیم كرده اند كه باعث نقل این داستان شده است.

بر اساس این طرح رایانه ای، اگر بادی با سرعت ۶۵ مایل در ساعت در آن شب به مدت ۱۲ ساعت وزیده باشد، امكان دو نیمه شدن دریا تا عمق دو متر امكان پذیر بوده است. در پایان پژوهش گروه تحقیق ‘دروز’ آمده است: مردم جهان قرن هاست كه از داستان عبور حضرت موسی از دریا شگفت زده شده اند و از خود پرسیده اند كه آیا این امر حقیقت تاریخی دارد. آنچه كه این تحقیق نشان میدهد این است كه توصیف دو نیمه شدن دریا اساسی در قوانین فیزیكی دارد. میبرد.(1)

در هر حال ما معتقدیم اگر مساله شكافته شدن آب برای حضرت موسی بر اساس چنین قانون طبیعی رخ داده باشد ، دلیل اصلی وزش باد در آن زمان معین و بر اساس ساختار دقیقی كه در زمانی خاص باعث شكافته شدن كامل دریا شود و جهت روشنی را برای حركت قوم بنی اسرائیل معین كند بر اساس قدرت روحی و باطنی حضرت موسی و نه تاثیر عصای او و در حقیقت بر اساس تحقق اراده و قدرت خداوند بوده و این تبیین علمی تننها بازگویی چگونگی تحقق خارجی این معجزه محسوب می شود .

 

پی نوشت :

منبع:http://www.askdin.com/showthread.php?t=8108

اگر ما عقل داریم، پس پیامبرها برای چه هستند !؟
عقل به تنهایی هیچ گاه نمی تواند نیاز بشر تامین كند .

اگر ما عقل داریم، پس پیامبرها برای چه هستند !؟

به رغم وجود عقل، ضرورت وحی برای زندگی بشر در ساحات مختلف فردی ،اجتماعی ،دنیایی ،اخروی ، معرفتی و عملی مسله ای است كه با رویكردهای مختلف عقلانی، وحیانی و عرفانی قابل اثبات است .عقل به تنهایی هیچ گاه نمی تواند  نیاز بشر تامین كند .

انسان  ناگزیر از زندگی جمعی و اجتماعی است تا از رهگذر آن نیازهای گوناگون زندگی خود را تأمین كند، از طرف دیگر آدمی به وضوح نگران آینده خود و مراحل احتمالی حیات كه ممكن است در پس این عالم داشته باشد است. در مجموع هم در پی پذیرفتن زندگی اجتماعی با تمام وجود احساس می كند كه نیازمند قانون است تا از طریق عمل به قانون و اجرای آن سعادت همه جانبه خود را به دست آورد ؛ هم برای رسیدن به وضعیت مطلوبی كه در آینده در برابر او قرار می گیرد ، به دنبال هدایت و راهكار بهره مندی از شرائط ایده آل است . بشر به دلیل چنین احساس نیازی همواره خواهان قانون و جویای آن بوده ، داشتن قانونی جامع و كامل كه سعادت همه جانبه ای برایش رقم بزند، در سر لوحه آرزوهای خود داشته است؛ اما تجربه چند هزار ساله بشر به خوبی روشن ساخت قانونی كه بشر پیوسته در آرزوی آن است ، چیزی نیست كه از طریق عقل جزئی و منفعت اندیش و یكسو نگر  آدمیان به دست آید.

 به علاوه تدوین قانونی جامع و كامل برای این هدف بزرگ نیازمند داشتن شناختی كامل و همه جانبه از انسان جهان هستی و عوالم پیش رو و ناشناخته ای است كه احیانا به آن ها قدم خواهد گذاشت .

در نتیجه برای تدوین چنین قانون و طرح برنامه هدایت و سعادت انسان مبدئی فرا بشری لازم است كه با شناخت كامل از همه خواستهای ظاهر و باطنی و دنیایی و آخرتی و نیازهای فردی و اجتماعی، قانونی را وضع نماید كه سعادت بشر را در تمام عرصههای یاد شده، بدون كم و كاست و بر اساس عدالت برآورده سازد. چنین قانونی تنها از رهگذر فرایند وحی و داستان نبوت قابل دستیابی است. (1)

 نبوت و قانون وحی برای اداره زندگی اجتماعی و تأمین سعادت در ابعاد مختلف برای بشر ضرورتی انكارناپذیر دارد، اما این آغاز راه و یا حداكثر هدف میانه است . هدف نبوت بسی فراتر از امور یاد شده است و آن عبارت از فراهم نمودن زمینه برای دستیابی بشر به مقام قرب الهی و حاكم شدن توحید بر همه شئون آدمیان در دنیا و آخرت است كه با هدایتگری فردی كامل امكان پذیر است تا هم خود راه هدایت را بداند و هم چگونگی هدایت كردن دیگران به این مسیر را شناخته باشد. (2)

با این دلایل به درستی می توان ضرورت قرارگرفتن ساختار نبوت و راهكار ارتباط خاص بین انسان با عالم غیب را دریافت. در غیر این صورت به شكل واضحی زندگی انسان و حیات او دستخوش نابسامانی و بی هدفی و بی سرانجامی تلقی می گردد كه از خدای حكیم چنین خلقی محال است . معقول نیست كه خداوند این همه هزینه برای ایجاد موجودی با این مقدار توانمندی و قابلیت نماید. اما در عین حال راه و مسیر تعالی و تكامل و سعادت وی را هموار نسازد.

 این مستدلترین و سادهترین شكل اثبات وحی و نبوت است . اما عمیقتر از هر دلیل عقلی و عرفانی، سخن نورانی امام صادق (ع) است كه درباره ضرورت نبوت فرمود:

 «چون ثابت كردیم كه آفریننده و سازندهای داریم كه برتر از ما و از همه آفریدههاست و این صانع، حكمت مدار و بلند مقام است و هیچیك از آفریدگان شایسته و سزاوار آن نیستند كه از نزدیك با او گفتوگو نمایند،  معلوم می شود كه خداوند حكیم میان خلق خود، سفرایی دارد كه میان او و بندگانش واسطاند . پیامهای خالق را به مخلوق می رسانند . آدمیان را به مصالح و منافع و وسایل بقای آنان و موجبات فنای شان آگاهی می دهند .پس ثابت می شود كه  میان آفریدگان، كسانی هستند كه از سوی خدای حكیم و علیم مأموریت امر و نهی دارند، و آن ها پیامبران و برگزیدگان اویند.

 حكیمانیاند كه حكمت الهی را آموخته و با آن مبعوث شدهاند.  در خلقت جسمانی با سایر مردم فرقی ندارد، ولی در حالات معنوی اخلاقی و صفات و كمالات وجودی كاملاً متمایز هستند. از طرف خداوند به حكمت و متانت تأیید شدهاند. افزون بر آن ها (بعد از انبیا) در هر دوره زمانی رهآورد نبوت از طریق دلایل و براهین آن ها به وسیله اوصیا حفظ شده است تا زمین از حجتی كه نشانه صدق عدالت را همراه دارد ، خالی نباشد». (3)

در این كلام نورانی كه  خاستگاه تحلیلهای دلایل فلسفی، كلامی و عرفانی ضرورت نبوت است ،بر این نكته تأكید گردیده كه خداوند حكیم چون برتر از مشاهده دیگران است، حكمت او ایجاب می كند كه از طریق انبیا و سفیران خود راه كمال و سعادت و قرب الهی را به بندگان  نشان دهد. (4)  در این رابطه حكیم بزرگ معاصر علامه طباطبایی بیان زیبایی در این باره دارند:

« اگر درست دقت كنیم خواهیم دید قانونی كه بشر پیوسته در آرزوی آن است و مردم تنها و دسته دسته با نهاد خدادادی لزوم چنان مقرراتی را كه سعادتشان را تأمین كند، درك میكنند، همانا قانونی است كه جهان بشریت را از آن جهت كه جهان بشری است، بیتبعیض و استثنا به نیكبختی رسانیده، در میان شان كمال عمومی را برقرار سازد.

 بدیهی است تا كنون در دورههای گوناگون زندگی بشر چنین قانونی كه تنظیم یافته عقل و خرد باشد، درك نشده است. اگر چنین قانونی به حسب تكوین[نظام آفرینش] به عهده خرد گذاشته شده بود، البته در این روزگاران دراز برای بشریت درك و مفهوم میشد، بلكه همة افراد مردم كه به دستگاه تعقل مجهّز میباشند، آن را تفصیلاً درك میكردند، چنان كه لزوم آن را در جامعه خود درك میكنند.

 به عبارت روشنتر قانون كامل مشتركی كه باید سعادت جامعة بشری را تأمین كند، اگر تكویناً به عهده خرد گذاشته شده بود، هر انسان با خردش آن را درك میكرد، چنان كه سود و زیان و سایر ضروریات زندگی خود را درك میكند، ولی از چنین قانونی تاكنون خبری نیست.

قوانینی كه خود به خود یا با وضع یك فرمانروا یا افراد یا ملكی تاكنون در جوامع بشری جریان یافته است، برای جمعی مسلّم و برای غیر آنان غیر مسلّم است. دستهای از آن با اطلاع و دستهای بیاطلاع میباشند. هرگز همه مردم كه در ساختمان بشری مساوی و همه با خرد خدادادی مجهّزند، درك مشتركی در این باب ندارند.

 چون به مقتضای نظریة هدایت عمومی وجود چنین دركی در نوع انسان ضروری است، ناگزیر دستگاه درك كننده دیگری در میان نوع انسان باید وجود داشته باشد كه وظایف واقعی زندگی را به آنان بفهماند و در دسترس همگان گذارد. این شعور و درك كه غیر از عقل و حس میباشد، شعور وحی نامیده میشود ».  (5)

گفتنی است كه عقل با تمام  ارزش آن از كاستی های بر خوردار است كه نمی تواند به تنهای سعادت انسان را تامین كند :

 الف -مشكل اصلی عقل این است كه دائره عملكرد و شناخت آن محدود بوده، قدرت به دست آوردن شناخت و معرفتی جامع و كامل از انسانی كه خود جزئی از آن است، در آن وجود ندارد. عدم دسترسی به شناختی جامع و تمام عیار مانع از تعیین حدود و چگونگی عملكردها و جهت گیری ها و هر نوع برنامه جامع و كامل برای حركت در مسیر كمال حقیقی است.

 البته جای تردید نیست كه به گفته امیرمؤمنان(ع) عقل سرمایهای پایان ناپذیر(6) و مشاوری خیرخواه است . كسی را كه با آن به رایزنی بپردازد، فریب نمیدهد. (7)

 ب- به دلیل اهمیت عقل، یكی از اهداف متعالی و بنیادین نبوت و بعثت انبیای آن است كه گرد و غبار هواهای نفسانی را از چهره عقل بزداید. گنجینههای نهفته عقول آدمیان را آشكار سازد. (8)

اما متأسفانه به گفتة امیرمؤمنان بسیاری از آدمیان توفیق بهرهمندی از دادههای عقلانی را ندارند. (9)

ج- برخی با وجود چراغ عقل در شقاوت فرو میغلطند. (10) زیرا عقل تنها نیروی ادراكی و اعمال قدرت در وجود آدمی نیست. گاهی هواهای نفسانی، عقل را كه اصلی ترین فرمانده وجود انسان است، در چنگال خود به اسارت میگیرد. (11)

در این صورت نه تنها عقل نجات بخش و كارساز نیست ،بلكه چراغی است در دست خواستهای نفسانی . نفس پس از اسیر گرفتن عقل، از نور آن جهت خواستهای غیر الهی و غیر انسانی بهره میگیرد.

باتوجه به این گونه امور عقل به تنهای توان تامین اداره بشر و تامین سعادت او را ندارد؛ زیرا  عقل بدون هدایت وحی چه بسا ممكن است به عنوان جاده صافكن خواسته های نفسانی عملكند. عقل آن گاه مفید و كارساز است كه در بند شریعت و نبوت باشد و از هدایت انبیا و در پرتوی نور وحی پرورش یابد. (12)

 

پینوشتها:

1. محمد سعیدی مهر،  آموزش كلام اسلامی،نشر طه، قم 1383ش. ج 2، ص 27.

2.    سید محمد حسین طبا طبایی، شیعه در اسلام،نشر دار الكتب الاسلامیه، تهران 1348ش. ص 82.

3. همان، ص 80.

4. محمد امین صادقی،  پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی،نشر مؤسسه آثار امام، 1386ش. ص 224.

5.  شیعه در اسلام، ص84 .

6. نهج البلاغه،نشر موسسه امیر المومنین، قم، 1380ش حكمت 54، ص636.

7.  همان، حكمت 281. 698. 

8.  همان، خطبه 1، ص38 .

9.  صدوق التوحید،نشر جامعه مدرسین،  قم، بی تا ص 255، حدیث 5.

10.  نهج البلاغه، نامه 78. ص618 .

11.  همان، حكمت 411. 728 .

12.  پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، ص 262.

 

 

مگر تمامي اديان هدف شان هدايت مردم به سوي خدا نيست؟ هدف يكيست.
در واقع تفاوت شرایع آسمانی در شكل و ماهيت هم از جهت مقتضیات زمان و خصوصیات محیط و ویژگی‏های مردمی كه بدان ها دعوت شده‏اند و هم در سطح تعلیماتي كه ارائه مي دادن

مگر تمامي اديان هدف شان هدايت مردم به سوي خدا نيست؟ هدف يكيست، راه چندتاست ؟

ما هم معتقديم كه دین خدا از آدم تا خاتم یكی است . اختلاف در دین وجود ندارد. همه پیامبران به یك مكتب دعوت می‏كرده‏اند. اصول مكتب انبیا كه دین نامیده می‏شود، یكی بوده است. اما بدان معنا نيست كه در هر زمان بتوان از هر دين و شريعتي  پیروی نمود ؛ دليل امر آن است كه در بين شرايع تفاوت هاي روشني وجود داشت .

 در واقع تفاوت شرایع آسمانی در شكل و ماهيت هم از جهت مقتضیات زمان و خصوصیات محیط و ویژگی‏های مردمی كه بدان ها دعوت شده‏اند و هم در سطح تعلیماتي كه ارائه مي دادند، متفاوت بودند. پیامبران بعدی شرايع كامل تري را به موازات تكامل بشر به آن ها عرضه مي نمودند .

همواره پيامبران بعدي در سطح بالاتری تعلیمات خویش را كه همه در یك محور كلي بوده، به توده جوامع بشري القا كرده‏اند؛ مثلاً تعلیمات اسلام در مورد مبدا و معاد و وجود خداوند و... با همه اديان در محورهاي كلي مشترك است. اما در عمق و گستره و جزييات با معارف پیامبران پیشین بسيار تفاوت دارد.

 بشر در تعلیمات انبیا مانند یك دانش‏آموز بوده كه او را از كلاس اول تا آخرین كلاس بالا برند . هر پیامبری در هر دوره، یكی از مقاطع علمی و كمال انسانی را بر عهده داشته است.

مكتب پیامبران تدریجاً بر حسب استعداد جامعه انسانی عرضه شد تا بدان جا كه بشر رسیده است به حدی كه آن مكتب به صورت كامل و جامع توسط حضرت محمد (ص) عرضه شد.

 از نظر قرآن آن چه وجود داشته و همه پیامبران عرضه كرده‏اند، دین بوده است، نه ادیان، قرآن دین خدا را از آدم تا خاتم یك جریان پیوسته معرفی می‏كند، نه چند تا، و یك نام روی آن می‏گذارد و آن "اسلام " است. البته مقصود این نیست كه در همه دوره‏ها دین خدا با این نام خوانده می‏شد، بلكه مقصود این است كه حقیقت دین دارای ماهیتی است كه بهترین معرف آن لفظ اسلام است. (1) از این رو می‏گوید: "ان الدین عند الله الاسلام؛ دین نزد خدا اسلام است". (2) یا می‏گوید: "ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلكه حقجو و مسلمان بود". (3)

پس دین خدا كه از طرف پیامبران الهی عرضه شد، یكی بوده است، با آن خصوصیتی كه گفته شد . مردم در دوران‏های پیامبران موظف بوده‏اند از شریعت پیامبر زمان خود پیروی نمایند، به لحاظ این كه در آن زمان آن دین به شكل كامل تر از زمان گذشته عرضه ‏شد، اما با رسيدن به دوران خاتمیت و ارائه كامل ترين شريعت، همه مردم پس از بعثت رسول اكرم (ص) باید از دین او كه دین اسلام است ،تبعیت نمایند كه آخرین پیام الهی و كامل ترین آن ها است.

اصرار در باقي ماندن بر شيوه تعاليم و شريعت انبيای پيشين در چنين موقعيتي همانند اصرار يك دانش آموز بر دوباره و چند باره خواندن دروس يك سطح و يك مقطع تحصيلي است ،در حالي كه از او توقع مي رود به سطح بالاتري گام نهد . در نتيجه اين امر هم عملي غير منطقي و نامعقول بوده و هم با روح همه اديان يعني تسليم بودن در برابر خداوند منافات دارد . به هيچ وجه توجيه پذير نيست كه خداوند از ما تبعيت از شريعت جديد را بطلبد و ما اصرار بر عمل به شريعت سابق داشته باشيم .

 بنابراین اولا دین اسلام شكل كامل تمام ادیان گذشته است. در حالی كه ادیان گذشته در زمان خود كامل و با رسالت پیامبر اسلام ناقص محسوب می شوند.

ثانيا روح همه اديان تبعيت و تسليم در برابر خداوند است . تسليم نه به شكل صوري و در تبعيت از دستورات پيشين، بلكه در عمل و در انقياد مطلق در برابر دستورات خداوند محقق مي شود .

 وضعيت اديان آسماني و تعاليم و شريعت آنان به درستي و حقانيت و سلامت اصلي خود نماند.با گذشت زمان اختلاف اساسی و جوهری در ادیان از ناحیه پیروان و دانشمندان ادیان به وجود آمد . به خاطر ظلم و انحراف از حق و اعمال نظرهای شخصی، اختلافات عجيب و گسترده اي در دین را ایجاد كرده‏اند.

 قرآن می‏فرماید: "آن‏هایی كه از حقیقت آگاه بودند، و با این حال در دین خدا اختلاف ایجاد كردند، انگیزه‏ای جز طغیان و ظلم و ستم و حسد نداشته‏اند". (4) بنابراین تحریف صورت گرفته در ادیان سابق، آنان را از حقانیت دستورات آسماني اديان دور كرده است.

هرچند اگر مردم مخصوصاً طبقه دانشمندان، تعصب و كینه توزی و تنگ نظری و منافع شخصی و تجاوز از حد حدود و حقوق خود را كنار بگذارند و با واقع بینی و روح عدالت خواهی ادیان را بررسی كنند، بسیاری ازحقایق روشن شده و اختلاف حل می‏شود. (5) اما در حقيقت نبايد از ياد برد كه ماهيت واحد داشتن همه اديان هم دليلي بر امكان تبعيت از هر دين ديگر نيست ، هر چند اعتقاد به تعاليم مشترك همه اديان از نظر اسلام معقول، بلكه لازم است . بحث اصلي در شريعت ها و روش هاي عملي در اديان است.

در نتيجه هر چند هدف يكي است اما از راهكارهاي موجود نمي توان به آن هدف رسيد . تنها راهكار رسيدن به آن هدف ارزشمند در زمان كنوني تبعيت كامل از دستورات دين اسلام است .

 

پی‏نوشت‏ها:

1.مرتضی مطهری، وحی و نبوت، ص 165،مجموعه آثار انتشارات صدرا ،تهران، 1374 ش ، ج 2 ،ص 181

2. آل عمران، (3) آیه 19.

3. همان، آیه 67.

4. همان، آیه 19.

5. مكارم شیرازي ، تفسیر نمونه ، دارالكتب الإسلامیه ، تهران، چاپ اول، 1374 ش ، ج 2، ص 351.

بر اساس ثقلين، ويژگي هاي اصلي مومن را بيان فرماييد
در اين مطلب ترديدي نيست كه هر مسلماني، مؤمن نيست، و ايمان شرايط و قيودي دارد كه عده اي از مسلمانان فاقد آن هستند

بر اساس ثقلين، ويژگي هاي اصلي مومن را بيان فرماييد

ضمنا با توجه به روايت زير و روايات مشابه: (الإسلام هو الظاهر الذي عليه الناس: شهادة أن لا إله إلاَّ الله وحده لا شريك له وأنَّ محمّداً عبده ورسوله وإقامة الصلاة وإيتاء الزكاة وحجّ البيت وصيام شهر رمضان، فهذا الإسلام). وقال: (الإيمان معرفة هذا الأمر مع هذا، فإن أقرَّ بها ولم يعرف هذا الأمر كان مسلماً وكان ضالاً).

اسلام همان اعتقاد آشكاري است كه مردم بر آن هستند. يعني گواهي به توحيد خداوند متعال و نبوت پيامبر اكرم وبر پاداشتن نماز و پرداخت زكات و انجام حج و روزه ماه رمضان، اين اسلام است. ولي ايمان عبارت است از اعتقاد به امامت اهل بيت عليهم السلام همراه با مباني قبل (توحيد و نبوت و…)، پس اگر فرد، به اسلام اقرار نمود و ولايت اهل بيت را نشناخت، مسلمان گمراه است. (مؤمن نخواهد بود)

1- آيا كسي كه به ولايت اهل بيت اعتقاد ندارد ولي به بقيه موارد ذكر شده ايمان دارد، ايمانش ناقص است يا از اساس بي ايمان است؟

2- آيا ما مي توانيم حدود يك ميليارد مسلمان سني را از ايمان ساقط كنيم و بگوييم چون ولايت اهل بيت را قبول ندارند، پس هيچگاه مومن نخواهند بود؟

3- اگر جواب سوالات قبل بله است، آيا تمام آيات قرآن پيرامون مومنين، در مورد اهل سنت صدق نخواهد كرد؟ مثلا: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ در اينصورت ديگر اهل سنت برادر ما محسوب نمي شوند!

4- آيا به دليل انحرافات موجود در كتب و عقايد اهل سنت، و تفاوتهاي مهم آن با عقايد ما، خدا و پيامبر آنها را بايد با خود متفاوت ببينم يا خير؟

دوست بزرگوار به چند نكته توجه فرمائيد:

1. در اين مطلب ترديدي نيست كه هر مسلماني، مؤمن نيست، و ايمان شرايط و قيودي دارد كه عده اي از مسلمانان فاقد آن هستند؛ خداوند متعال نيز در قرآن، برخي از مسلمانان را شايسته مقام ايمان ندانسته، و صرفا نام مسلمان را مناسب آنان معرفي مي نمايد:« قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَاكِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْايمَانُ فيِ قُلُوبِكُمْ »؛«عربهاي باديه‏نشين گفتند: «ايمان آورده‏ايم» بگو: «شما ايمان نياورده‏ايد، ولي بگوييد اسلام آورده‏ايم، امّا هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است!»(1)

همچنين با توجه به دلائل مختلف نظير آيات قرآن (2) و رواياتي(3) كه شما نيز به برخي از آنها اشاره نموديد اعتقاد و ايمان به ولايت اهل بيت (ع) اگر چه از اصول دين نمي باشد (يعني شرط مسلماني نيست) ولي از شروط  اصلي ايمان (با معناي خاصي كه در نكته سوم اشاره مي شود) مي باشد يعني اگر  فردي كه  به ساير اعتقادات اصولي دين نظير توحيد و نبوت و معاد ايمان دارد، اما به ولايت امير المؤمنين(ع) و ساير اهل بيت (ع) اعتقادي نداشته باشد. اگر چه مسلمان محسوب مي شود، ولي ايمان حقيقي ندارد.

اما در پاسخ به اين پرسش كه  آيا چنين فردي از اساس بي ايمان تلقي مي شود يا ايمانش ناقص مي باشد در ابتدا لازم است  با توجه به متعدد و مختلف بودن معاني وكاربردهاي لفظ ايمان، به اين نكته توجه شود كه ايمان با معنا و مفهومي  كه براي تمايز  شيعيان و معتقدين به ولايت اهل بيت (ع) از ساير مسلمين به كار مي رود با معنا و مفهوم عرفي آن كه به هر نوع باور قلبي نسبت به اعتقادات و اصول ديني اعم از توحيد و نبوت و معاد گفته مي شود  متفاوت مي باشد.

در واقع ايمان در اينجا  اگر چه بر حسب ميزان شدت و قوت اعتقاد عملي افراد  به ولايت اهل بيت (ع) شدت و ضعف مي پذيرد ولي قابل تفكيك و تركيب نمي باشد  يعني افراد  با شدت و ضعف در نهايت يا چنين اعتقادي دارند و يا ندارند، يا نسبت به ولايت اهل بيت مؤمن هستند و يا نيستند. ولي در عين حال غير مؤمن بودن نسبت به ولايت اهل بيت(ع) به معناي بي ايمان بودن  فرد با همان معناي عرفي و عام آن نمي باشد.به همين دليل خداوند متعال ولايت را شرط اكمال دين و تكميل ايمان به معناي عام آن مي داند:

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا؛« امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم» (4) يعني بدون اعتقاد به ولايت اهل بيت(ع) ايمان انسان به معناي عام خود ناقص مي باشد ولي در عين حال چنين فردي فاقد ايمان نسبت به ولايت اهل بيت (ع) تلقي مي شود و از اساس غير مؤمن تلقي مي گردد.

2.با توجه به نكته اول پاسخ سؤال دوم شما نيز روشن مي شود ،اعتقاد و ايمان حقيقي به  ولايت اهل بيت (ع)، ثمرات و نتايج  و بركات مشخص و معين و غير قابل انكاري در رفتار و سكنات و هدايت كامل انسان دارد كه قطعا فردي كه چنين باور و اعتقادي ندارد  از آن محروم خواهد بود.

فردي از اميرالمومنين درباره حداقل ايمان و كفر و گمراهي پرسيد، امام  فرمود: «حداقل ايمان آن است كه خداي بزرگ، خود را به انسان بشناساند، پس انسان به اطاعت خدا اقرار كند، سپس خدا پيغمبرش را بشناساند و انسان به نبوت و دريافت تعاليم دين اقرار كند. (آن گاه خدا) حجت خود بر خلق و گواه بر خلق را به انسان معرفي نمايد و انسان به فرمانبرداري او اقرار نمايد...  حد اقل گمراهي آن است كه انسان حجت خدا در زمين و گواه خدا بر خلق را كه خداوند به اطاعت اوامر نموده و ولايت او را واجب كرده است نشناسد. »(5) حتي اگر اكثريت مسلمانان از آن محروم باشند، اين حقيقت تغيير نمي كند، اما اين به معني محروم بودن آنها  از همه  آثار و بركات اسلام و دين ولو به صورت ناقص نمي باشد . نمي توان اهل سنت را با چنين بهانه اي از  همه بركات و آثار دنيوي و اخروي دين محروم دانست ، افراد زيادي كه به عنوان  اهل سنت  در طول تاريخ زندگي كرده اند همه به صورت يكسان با حقيقت آشنا نشده اند و قطعا بر اساس عدالت و حكمت و رأفت الهي افرادي كه به دلائل مختلف نظير ظلم و جور و تسلط سلاطين و خلفاء مستبد بدون قصور و كوتاهي در شناخت حق ، امكان شناخت و اعتقاد به حقانيت و ولايت اهل بيت(ع) را نداشته اند با افرادي كه با شناخت و صرفا از روي تعصب و با انگيزه هاي مادي و نفساني منكر اهل بيت (ع) شدند سرنوشت يكساني نخواهند داشت ،لذا بر اساس معارف ديني بسياري از اهل سنت نيز متناسب با تقيد و پايبندي آنها به همان ميزان از حقيقت كه شناخته اند اهل نجات و سعادت خواهند بود البته اين بحث اختصاصي به  اهل سنت هم ندارد بلكه در مورد همه انسانهاي حق طلبي كه از شناخت حق محروم مانده اند مطرح مي باشد (6).

3.در مورد سؤال سوم شما نيز همان طور كه اجمالا اشاره نموديم در قرآن كلمه ايمان و مؤمن با تعابير و معاني مختلفي به كار رفته است ، مثلا در برخي از موارد  به افراد اگاه از بين اهل كتاب  خطاب مي شود كه از قرائن موجود در آيه و سخن گفتن از عهد و پيماني كه در گذشته  با خدا بسته اند مشخص مي شود (7) و يا در برخي موارد اتفاقا خداوند افراد  صرفا مسلمان را در ابتدا با لفظ مؤمن خطاب مي كند و در ادامه آنها را به ايمان حقيقي دعوت مي نمايد كه حاكي از غير واقعي و ظاهري بودن و يا سست بودن و يا ناقص بودن  ايمان گذشته آنها مي باشد :

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلي‏ رَسُولِهِ ِ وَ الْكِتابِ الَّذي أَنْزَلَ مِنْ قَبْل...»؛«اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! به خدا و پيامبرش، و كتابي كه بر او نازل كرده، و كتب (آسماني) كه پيش از اين فرستاده است، ايمان (واقعي) بياوريد»(8)

لذا با توجه به اينكه  خداوند به عموم مسلمانان اعم از كساني كه ايمان كاملي دارند و يا صرفا مسلمان بوده و ايمانشان ظاهري است مؤمن خطاب مي نمايد نمي توان به اين بهانه كه برخي از اهل سنت ايمان به ولايت اهل بيت (ع) ندارد  ادعا نمود كه مورد خطاب قرآن در آياتي نظير آيه اخوت(9) نمي باشند .

 

پي نوشت ها:

1. حجرات(49)آيه14.

2. مائده(5)آيه 3.

3. كليني، كافي، دارالكتب الاسلاميه، 1374ش، ج 2، ص 24 و 24.

4. مائده(5)آيه 3.

5. كافي، همان، ج2، ص 415.

6. رك: مرتضي مطهري، مجموعه آثار، نشر صدرا ،1375ش،ج 1، ص 320 به بعد.

7. مائده(5) آيه 1.

8. نساء(4)آيه 136.

9. حجرات(49)آيه 10.

چه ايرادي دارد دين به حوزه زندگي اجتماعی و سياست وارد نشود؟
برخلاف تصور شما دين امري تنها مربوط به عقايد شخصي افراد نيست و جنبه عموميت دارد.

چه ايرادي دارد دين در حوزه خصوصي افراد بماند و به حوزه زندگي اجتماعي و سياست وارد نشود؟ نظر به اينكه دين امري است مربوط به عقايد شخصي فرد.

برخلاف تصور شما دين امري تنها مربوط به عقايد شخصي افراد نيست و جنبه عموميت دارد.

توضيح بيشتر آنكه برخي دين را امري فردي و خصوصي برشمرده و لذا حضور آن را در اجتماع و دولت انحراف دين از مسير خود تلقي كردهاند. عواملي كه آنان را به اين نظريه كشانده است، عبارت از اين است كه احكام منسوب به دين به نحوي با تمايلات گروههايي به حق و يا به ناحق مخالفت كرده است. به حق آنجايي بوده است كه متوليان دين با استناد به آموزههاي ديني با حكومتهاي جور مقابله كردهاند و به ناحق آنجايي كه متوليان دين بر اثر فهم نادرستي كه از آموزههاي ديني داشتهاند، جلوي پيشرفت علمي و اجتماعي را گرفتهاند؛ نظير مواردي كه كليسا دانشمندان را بر اثر اظهار نظرهاي خلاف آيات كتب مقدس به اعدام و زندان محكوم ميكردند.

لذا به طور عمده پس از رنسانس يعني انقلاب علمي و رويكرد به علوم بشري و تجربي، ساز جدايي دين از سياست و دولت نواخته شد.

اما حقيقت آن است كه آموزههاي ديني تنها به خلوت مردم و درون خانههاي آنها منحصر نيست؛ بلكه به همه جوانب زندگي آنان اعم از خلوت و جلوت سر و كار دارد. دين تنها به نماز و روزه و نظاير آن محدود نيست تا بتوان در خانهيا مسجد به آنها پرداخت. دين روابط ميان انسانها را هم تعريف كرده است و از انسانها خواسته است، نسبت به ظلم ظالمان و فقر فقيران و مانند آنها ساكت ننشينند. عدالت ورزي و ستمستيزي و احسان به ديگران از مقولاتي است كه حتي نياز است، براي تحقق آنها به تشكيل حكومت روي آورد. بنابراين دين امري فردي و خصوصي و آخرتي نيست.

البته پنهان نيست كه دين مانند هر ابزار ديگري چنانچه در دست نااهلان و متحجران بيافتد، مورد سوء استفاده واقع خواهد شد. هرچه اينان بيشتر قدرت بگيرند، از دين استفاده ابزاري بيشتري خواهند كرد. خود را اصل دين تلقي خواهند كرد و قرائتي خاصي را از دين كه موافق طبقه حاكمه است، به عنوان قرائت رسمي و اصيل معرفي خواهند كرد و هر قرائت ديگري را سركوب خواهند نمود.

به نام دين امتيازات خاصي را براي خود قرار مي‌‌دهند و نوعي تبعيض طبقاتي را پديد مي‌‌آورند. براي خود چنان قداستي ميتراشند كه ديگر نقد عملكرد آنان از سوي مردم ممكن نخواهد شد.

ترديدي نيست كه اينها آفات بزرگي است كه در حضور دين در سياست و دولت پديد ميآيد؛ اما آيا چاره كار اين است كه تحت عنوان خصوصي سازي دين و جدايي دين از دولت و سياست، دامن دين را از صحنه اجتماع و سياست برچينيم؟ آيا با محدود كردن دين در حدود فردي و شخصي چيزي از حقيقت دين باقي مي ماند؟

دیدگاه جامعه شناسان و روان شناسان درباره پیدایش دین را بیان کنید.
جامعه شناسان و هم روان شناسان ديدگاههاي مختلفي دارند كه به جهت طولاني بودن از هر كدام تنها به يك مورد اشاره مي شود:...

دیدگاه جامعه شناسان و روان شناسان در باره پیدایش دین را به اختصار بگویید

در اين باره هم جامعه شناسان و هم روان شناسان ديدگاههاي مختلفي دارند كه به جهت طولاني بودن از هر كدام تنها به يك مورد اشاره مي شود:

1. ديدگاه جامعه شناسان (نظريه اميل دوركيم): ذات دين عبارت است از تقسيم هستي به دو حوزه قدسي و عرفي، اما علاوه بر آن دين همواره در دل يك سازمان يا نهاد است كه كار خود را سامان مي دهد. تعريفي كه او از دين ارائه مي دهد، چنين است: «مذهب عبارت است از دستگاهي همبسته از باورها و اعمال مربوط به امور مقدس، يعني مجزا از امور عادي يا ممنوع; اين باورها و اعمال همه كساني را كه پيرو آنها هستند در قالب يك اجتماع كمونوته اخلاقي واحد به نام كليسا متحد مي كنند.» البته اين كليسا مي تواند نام هاي ديگري به خود بگيرد و براي مثال به شكل معبد، مسجد يا كنيسه پديدار شود، اما كاركرد آن همان متحدساختن اعضاي خود در يك سازمان است. بدين ترتيب، هيچ ديني بدون سازمان يا نهادي به نام كليسا و يا هر نام ديگري وجود ندارد.

با تحليلي كه دوركيم ارائه مي كند، مسئله مناسك و شعائر نيز روشن مي شود. همه اديان، چه ابتدايي و چه پيشرفته و توسعه يافته داراي شعائر و مناسك خاصي هستند. از نظر دوركيم هدف اين شعائر چيزي جز تقويت همبستگي گروهي نيست. هنگامي كه اين گونه مراسم به صورتي منظم و هماهنگ برگزار مي شود، در ميان همه اعضاي كلان گونه اي وحدت ناگسستني پديد مي آورد و همه خود را داراي يك روح مي دانند و خويشتن را متعلق به يك پيكره مي بينند. وجود محرمات يا تابوها نيز اين همبستگي را تقويت مي كند.(1)

2. ديدگاه روان شناسان (نظريه زيگموند فرويد): فروید چند تقرير در مورد خواستگاه و تعريف دين دارد كه به مهمترين آنها يعني تعريف دين براساس نياز به شهوت را در اينجا مي آوريم. او منشا دین را شهوت یا عقده های شهوانی می داند. مشهورترین تقریر وی از این انگیزه دخالت مستقیم و تمام عیار شهوت درپیدایش وگرایش به دین است. ولی تقریر دیگری هم دارد كه به عقده های شهوانی شهرت یافته است.

به گمان وی ریشه همه غرایز انسان، میل جنسی اوست، به گونه ای كه اگر این اصیل وجود نداشته باشد انسان هیچ غریزه دیگری نخواهد داشت. بلكه این میل، تنها غریزه انسان است ودیگر غریزه ها یكی از جنبه لمس همین میل است و در واقع همین كشش است كه بصورت غریزه های دیگر بروز می كند. از سویی طبیعی ترین اقتضای این غریزه این است كه در هر شرایطی ارضاء شود واز دیگرسو، زمینه ارضای آن به ویژه بصورت بی حدومرز وجود ندارد. زیرا آداب و رسوم و نیز مقررات اجتماعی نه تنها به ارضای بی قید و شرط آن اجازه نمی دهد، بلكه پیوسته به محدود ساختن آن می پردازد.

محدود شدن این غریزه بوسیله آداب و مقررات اجتماعی سبب سرخوردگی و در پایان، سبب پیدایش عقده شدید می گردد و چون راهی برای گشودن آن وجود ندارد به تدریج از بخش خود آگاه روان به بخش ناخودآگاه آن منتقل می شود. وخواسته های انسان را شكل می دهد و مایه پیدایش افكار و رفتارهای معینی می گردد و در عین حال خود انسان نیز كه تحت تأثیر بخش ناخودآگاه روان خویش قرار دارد نیز از آن آگاه نیست.

این غریزه سركوب شده كه در بخش ناخودآگاه روان ثبات یافته است، از طریق شعر، هنر و دین بروز می كند. تمایل انسان به شعر، هنر و دین نتیجه كامل میل جنسی سركوب شده اوست كه همچون ملكات ثابت اخلاقی بلكه قوی تر و راسخ تر از آنها دربخش ناخودآگاه روان استقرار یافته است. (2)

البته به اين نظريات نقدهاي جدي وجود دارد كه مي توانيد آن را در كتاب: جستارهايي در كلام جديد، جمعي از نويسندگان، انتشارات دانشگاه قم، 1389ش، بخوانيد.

 

پي نوشت ها:

1. توسّلي، غلام عباس، نظريه هاي جامعه شناسي، انتشارت سمت، تهران، 1389ش، ص 211 ـ 260.

2. حسین شاهرودی، سیدمرتضی، تعریف وخاستگاه دین، آفتاب دانش، مشهد، 1383ش، ص 240.

برتری عقل مرد نسبت به زن چگونه است؟
در روايات "نقص عقل" صفت ويژة انحصاري براي زنان نيست، بلكه همين وصف به مردان و نوع انساني هم نسبت داده شده است.

برتری عقل مرد نسبت به زن چگونه است؟

1.آنچه در روایات در این خصوص به چشم می خورد، نقصان عقل در زن است ،هرچند از این تعبیر برتری عقل مرد نسبت به زن هم به دست می آید؛ اما در خصوص توضیح این تعبیر باید به چند نكته توجه شود :

1-  اگر چه نسبت دادن نقصان عقل به زنان در خطبه 31 نهج البلاغه وجود دارد اما در روايات "نقص عقل" صفت ويژة انحصاري براي زنان نيست، بلكه همين وصف به مردان و نوع انساني هم نسبت داده شده است.  می توان به نوعی آن را عمومیت داد بین زنان و مردان. مثلاً امام علي مي فرمايند: اعجاب المرء بنفسه دليل علي ضعف عقله؛ خودبيني شخص، نشانه ضعف (كمي و نقصان) خرد اوست.(1)

در اين سخن، عجب و خودمحوري، عامل نقص عقل شمرده شده است. در روایات، پيروي از اميال و هواهاي نفساني، عاملي براي نابودي عقل شمرده شده است.

2- نبايد تلقي كرد كه آنچه را امروز ما با شنيدن اين جمله مي فهميم، دقيقا مراد حضرت در آن زمان بوده است. اتفاقا نكات متعددي وجود دارد كه نشان مي دهد اين جمله حضرت با آنچه ما مي فهميم و نتيجه مي گيريم، متفاوت است، از جمله آن كه برخی از محققان این تعابیر حضرت در مورد زنان را تعابیر كنایه ای و مربوط به جنگ جمل و داستان فتنه ای كه عایشه برپا كرد می دانند .(2)

3 - اگر بخواهیم این روایات را بر اساس همان معنای ظاهرش صحیح بدانیم ،توجیه آن این است كه آنچه كه ملاك فضيلت انسان و برتري او بر ديگران است، عقل نظري است كه به عنوان ابزار درك حقائق و معارف بوده و  جنسيت فرد در آن دخالت ندارد. زن و مرد در بهره مندي از آن يكسان مي باشند. اما عقل عملي كه متناسب با وظائف هر فرد در عرصه اجتماع و خانواده با كسب تجربه و تحت تاثير آداب و رسوم هر زمان شكل مي گيرد، بين افراد  متفاوت بوده؛ برخي از افراد نسبت به ديگران بهره بيش تري از اين نوع عقل دارند. البته فضيلتي ذاتي محسوب نمي شود. براي ارزش گذاري ذاتی بين زن و مرد ملاك محسوب نمي شود .

در واقع این تفاوت ناشي از تفاوتي است كه جايگاه فعلي زن در جامعه آن روز داشته و به تعبير آيت الله جوادي آملي  «چنين تعبيرهايي به لحاظ غلبه خارجي موضوع در زمان بيان آن است. يعني در آن زمان كه زنان از تعليم و تربيت صحيح محروم بودند. در صورتي كه اگر شرايط درست براي فراگيري آن ها در صحنه تعليم و تربيت فراهم شود، اگر غلبه بر عكس نشود، لااقل غلبه با مردان نخواهد بود تا منشا نكوهش گردد. اگر زنان در پرتو تعليم صحيح و تربيت وزين پرورش يابند و چون مردان بينديشند و چون رجال تعقل و تدبر داشته باشند، تمايزي از اين جهت با مردها ندارند . اگر گاهي تفاوت يافت شد، همانند تفاوتي است كه در اين مورد بين خود مردها نيز مشهود است. مثلاً اگر زنان مستعد به حوزه‏ها و دانشگاه‏هاي علمي راه يابند و همانند مردان به فراگيري علوم بپردازند و در دروس مشترك آگاهي كامل يابند، ديگر نمي‏توان گفت رواياتي كه در نكوهش زنان آمده و احاديثي كه در پرهيز از مشورت با آن ها وارد شده و ادله‏اي كه در نارسايي عقول آنان رسيده، اطلاق دارد و هيچ‏گونه استثنايي نسبت به زنان دانشمند و محقق ندارد، بلكه قطعاً اين گونه زنان، مستثنا خواهند بود و در اين زمينه تمايزي با مردها ندارند». 

4- اصولا در دو نكته بین آموزه‏های اسلام و یافته‏های علوم جدید از جمله روان‏شناسی در خصوص این موضوع تفاوتی نیست.

ا) تساوی میزان هوش زن و مرد: چنان كه «كارل هافمن» تصریح می‏كند زن‏ها به اندازه مردها هوشمند هستند، گرچه مغزهای آنان به طور متوسط 20درصد كوچك تر از مغز مردهاست(2):

ب ) فزونی هیجانات در بانوان نسبت به مردان ؛ روانشناسان اذعان می‏دارند:

 پژوهش‏های انجام شده بر روی دانشجویان نشان می‏دهند كه در چهار مورد از پنج هیجان اساسی (شادی، عشق، ترس، اندوه و خشم) زنها هیجان‏های شدیدتر و فراوان‏تری گزارش می‏كند تا مردها، و آن هیجان مورد استثنا كه مردها بر زن پیشی می‏گیرند، خشم است .زن‏ها نه تنها هیجان‏های ظریف (شادی، عشق، ترس و اندوه) را با شدت و فراوانی بیش تری تجربه می‏كنند، بلكه همچنین در موقعیت‏ های مثبت و منفی، هیجان‏ها را بهتر تشخیص داده و بیش تر به آن ها پاسخ می‏دهند.(3) نتیجه آن كه عقل زن‏ها هرگز كم تر از مردها نیست، بلكه تعقل آن ها (یعنی بهره‏گیری از عقل) كم تر است و این به واسطه هیجانات و احساساتی‏تر بودن آن هاست.

همان طور كه خانم «كلیودالسون» به عنوان یك زن روان‏شناس كه مدت مدیدی در این زمینه تحقیقات و پژوهش‏هایی داشته است اعلام می‏كند: «... به این نتیجه رسیده‏ام كه خانم‏ها تابع احساسات و آقایان تابع عقل هستند».(4) 

5-  ممكن است  برتري نه از جهت تجربه، بلكه از جهت ظرفیت فیزیكی عقل مردان باشد، چون واقعیت این است كه وزن، حجم و ظرفیت مغزي زنان نسبت به مردان متفاوت است.   زنان در تمام نژادها میزان ظرفیت و حجم مغز و مقدار نخاعي آنان از مردان كم تر است. به همان نسبت در همه نژادها قدشان از مردان كوتاه تر است. مغز زن در تمامي نژادها صد تا دویست گرم از مرد كم تر است. این امر تا حدودی می تواند سبب اختلاف مردان با زنان در قدرت درك و تعقل آنان ‏گردد.

 

پی نوشت ها:

1.علامه جعفری، زن از دیدگاه امام علی(ع)، ص 51، تنظیم و تلخیص: محمدرضا جوادی،تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378.

2. ابن ابی الحدید ، شرح نهج البلاغه ،كتابخانه آیه الله مرعشی ، قم 1378 ش ، ج 6 ص 214

3.استاد جوادي آملي، زن در آيينه جمال وجلال، موسسه اسراء،قم  بی تا.ص 36-37.

4. كارل هافمن و دیگران، روان‏شناسی عمومی، مترجم: سیامك نقش‏بندی و دیگران؛ تهران: ارسباران،  ج 2، ص 53 ـ 54.

 حسینی، سیدابراهیم، فمینیزم علیه زنان، كتاب نقد، شماره 17، تهران: مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، زمستان 79، ص 164.

صفحه‌ها