كلام

انسانی كه 40 سال سواد نداشته چجوری پیامبر یه كشور شده؟
مقوله پیامبری و ارسال رسولان از جانب خداوند برای بشر یكی از سنت های مهم الهی در طول زندگی بشر بوده كه از آغاز خلقت نسل كنونی انسان ها شروع شده و ...

میخوام بدونم حضرت محمد جچوری پیامبر شد؟ قانع نمیشم...انسانی كه 40 سال سواد نداشته چجوری پیامبر یه كشور شده؟

مقوله پیامبری و ارسال رسولان از جانب خداوند برای بشر یكی از سنت های مهم الهی در طول زندگی بشر بوده كه از آغاز خلقت نسل كنونی انسان ها شروع شده و در طول این قرن های متمادی به شدت و كثرت ادامه داشته است و هیچ گاه و در هیچ دوره ای انسان ها بدون فرستاده الهی نزیسته اند.

ماهیت انتخاب انسان هایی خاص از بین مجموعه افراد بشر برای احراز مسئولیت پیامبری خود یكی از پر رمز و راز ترین قوانبن عالم است و تنها خداوند خود از ماهیت حقیقی این انتخاب آگاه است؛ چنان كه خود در قران مجید فرمود : « اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه؛ ‏(1) خداوند آگاهتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد».

این ابهام تا جایی بوده كه در بسیاری از موارد بعد از انتخاب انبیاء از جانب خداوند توده افراد جامعه نسبت به این امر اظهار تعجب می نمودند و افرادی دیگر را مناسب تر برای این امر می پنداشتند و حتی نسبت به انتخاب پیامبران اعرتاضات تند و شدیدی می نمودند ، همان گونه كه در خصوص انتخاب پیامبر اسلام به صراحت گفتند: «وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلي‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيم‏ (2) و گفتند: «چرا اين قرآن بر مرد بزرگ (و ثروتمندي) از اين دو شهر (مكه و طائف) ناز ل نشده است؟!».

اما چنان كه ذكر شد معیار و مبنای انتخاب برخی افراد برای احراز مسئولیت رسالت الهی و انتقال معارف وحیانی اموری خاص و باطنی است كه تنها خداوند از ان آگاه است و به طور مختصر می توان دریافت كه ماهیت اصلی این لیاقت بخشی به سزاواری های فردی و شخصی اعم از سلامت جسم و روان و اخلاق و  درستكاری خود فرد رفتار بر می گردد و بخشی نیز به سوابق و پیشینه نسل و خاندان و والدین فرد و بخش مهم دیگر به عظمت روحی و قابلیت های فطری فرد برای توانایی ارتباط با عالم غیب و توان بر دوش كشیدن بار سنگین رسالت كه درك همه این شاخصه ها تنها به دست خداوند متعال كه عالم بر ظاهر و باطن همه انسان هاست می باشد.

در هر حال آنچه مسلم است این شاخصه ها در طول تاریخ تنها در بخش معدودی از افراد متجلی شد و این افراد چه بسا در ظاهر و به حسب معادلات متعارف و مناسبات اجتماعی جایگاه درخوری نداشتند اما لیاقت احراز مسئولیت خطیر نبوت و رسالت در ایشان بود و بدین جهت خداوند آن ها را برای این امر برگزید .

در خصوص پیامبر اسلام نیز این ویژگی ها به طور تمام و كمال وجود داشت و ایشان از نظر كمالات روحی و جسمی و فضائل اخلاقی و رفتاری در بالاترین حد مطوالب بودن و به علاوه خاندان ایشان نیز از نسل های پاك و به دور از انحرافات عقیدتی و رفتاری به حساب می آمدند و بالاتر از همه این ها قابلیت های فطری و درونی آن بزرگوار به طور ذاتی و اكتسابی به حدی رسیده بود كه امكان احراز مسئولیت نبوت و رسلت پایانی خداوند را دبرای ایشان به ارمغان آورده بود.

اما در كنار همه این ها برخی شرایط و ویژگی های خاص برای هر پیامبر در نظر گرفته می شد كه در موفقیت او در مسیر رسالتش به كار بیاید و امی بودن حضرت یعنی سواد خواندن و نوشتن ندانستن ایشان نیز از همین بود .

در واقع از آنجا كه معجزه اصلی آن حضرت آیات قرآن بود كه نوعی اعجاز لفظی و بیانی به حساب می آید عدم اگاهی پیشین حضرت از سواد خواندن و نوشتن تاثیر بسزایی در قبول و پذیرش آسمانی بودن این كتاب بزرگ برای توده جامعه داشت ؛ حقیقتی كه در قران نیز بدان اشاره شده است :

« وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُون‏ (3) تو هرگز پيش از اين كتابي نمي‏خواندي، و با دست خود چيزي نمي‏نوشتي، مبادا كساني كه در صدد (تكذيب و) ابطال سخنان تو هستند، شك و ترديد كنند!»

در نتیجه بی سواد بودن حضرت خود یكی از نكات لازم و مثبت در مسیر رسالت آن بزرگوار بود ، در كنار انكه نباید از یاد ببریم ماهیت نبوت و رسالت و انتقال وحی و اعجاز همه و همه از زمره امور خاص و ویژه و برخلاف روال طبیعی هستند و بر این اساس پیامبر شدن فردی به ظاهر بی سواد و ارائه كاملترین مجموعه بیانی و زیباترین كتاب ممكن از جانب او امری عجیب به حساب نمی آید .

البته نباید فراموش كنید كه پیامبری امری مربوط به كشور خاص نیست و انبیاء الهی بسته به ظرفیت هایشان و نیاز زمانه مسئولیت ارشاد یك خانواده یا یك قوم یا یك منطقه و یا كل جهان را بر عهده داشتند و پیامبر اسلام نیز دارای رسالت جهانی داشت .

 در ضمن بد نیست بدانید كه انديشمندان اسلامي در خصوص بي سواد و یا با سواد بودن پيامبر (ص) بعد از رسالت اختلاف نظر دارند. بعضي باور دارند كه حضرت در دوران رسالت هم مي­ خواند و هم مي نوشت. برخي مانند سيد مرتضي از طرفداران اين نظريه است. (4) طرفداران اين رويكرد با بهره‏گيري از آيات و روايات قايل شده‏اند چگونه ممكن است پيامبر - كه همه چيز را مي آموخته است - خواندن و نوشتن را نياموخته باشد؟! (5)

برخي دیگر عقيده دارند كه پيامبر بعد از رسالت مي خواند، ولي نمي‏نوشت. (6) بعضي احتمال داده‏اند حضرت بعد از رسالت نه مي خواند و نه مي نوشت. در هر حال وضعیت ان حضرت به گونه ای بود كه كیفیت خواندن و نوشتن ایشان لطمه ای بر مدیریت و حكومت ایشان نمی زد .

 پی نوشت ها

1. انعام (6) آیه 24.

2. زخرف (43) آیه 31.

3. عنكبوت (29) آیه48 .

4. علامه مجلسی ، بحارالانوار، دارالكتب الاسلامیه ، تهران ، بی تا ، ج 16، ص 135

5. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، انتشارات صدرا ، تهران ، 1374ش ، ج 3، ص 212

6. بحارالانوار همان، ج 16، ص 133.

منطق شما براي رد اين طرز فكر چيست ؟
آفتاب آمد دليل آفتاب گر دليلت بايد از وي رو متاب . از وي ار سايه نشاني مي دهد شمس هر دم نوري جاني مي دهد(1)

دين امري الهي نيست و ساخته ي فكر انسان است. منطق شما براي رد اين طرز فكر چيست ؟

در ابتدا بايد اشاره شود كه توهم مطرح شده در پرسش جديد نيست، بلكه از دير باز از سوی برخي دين ستيزان نظير كمونيست ها مطرح شده است. ولي بر خلاف پندار آنها دين ساخته ذهن بشر نيست بلكه از سوي خالق عالم و آدم فرستاده شده در تحليل مسله بايد گفت به گفته مولوي:

 آفتاب آمد دليل آفتاب                   گر دليلت بايد از وي رو متاب

 از وي ار سايه نشاني مي دهد       شمس هر دم نوري جاني مي دهد(1)

خود دين وكتاب آسماني آن كه در عصر خاتم انبيا قران كريم است دلالت مي كند كه از جانب خداست و غير خدا را توان بر انشاي چنين كتابي نيست. با صراحت تمام هم اعلام كرده كه از جانب خداست و پيامبر و غير پيامبر را در ايجاد آن دخالتي نيست. نيز خود را آيت خدايي بودن شمرده و اعلام كرده، اگر در خدايي بودن من شك داريد و مرا ساخته بشر از جمله رسول مي دانيد، و مدعي هستيد كه بشر را توان انشاي چنين كتابي هست، پس يك سوره مثل سوره هاي من بياوريد و به جامعه عرضه كنيد و در معرض قضاوت سخن شناسان قرار دهيد.

با وجود آن كه دشمنان از صدر اسلام در صدد آن بودند كه آسماني بودن قرآن را انكار كنند و آن را ساخته ذهن پيامبر يا ديگران معرفي كنند ولي نتوانستند به مبارزه طلبي قرآن پاسخ دهند و تا ابد هم نخواهند توانست. الان سرسخت ترين دشمن اسلام، يهوديان صهيونيست هستند كه از تمام امكاناتشان براي نابودي اسلام استفاده مي كنند، ليكن تاكنون نتوانستهاند حتي يك سوره كوچك مثل قرآن را بنويسند.

قرآن مجيد از جهات گوناگون معجزه است و خدايي بودن خود را فرياد مي زند. دو نمونه را ذكر ميكنيم:

يكي جنبه فصاحت و بلاغت است. قرآن از فصاحت و بلاغتي برخوردار است كه از عهده بشر خارج است. از اين رو عرب جاهلي كه در فصاحت و بلاغت و شعر و ادب تخصص بلكه نبوغ داشت، وقتي در برابر قرآن قرار گرفت و در فصاحت آن دقت كرد، به معجزه بودن آن پي برد و اظهار عجز و ناتواني نمود. روي اعجاز فصاحتي قرآن، عدهاي از آنان وحي بودن قرآن را پذيرفته و نبوت پيامبر اسلام را تصديق نمودند. بقيه نيز گر چه ايمان نياوردند، ولي هماوردي نكردند و عجز خود را از آوردن حتي سوره اي كوچك فرياد زدند و اين خود بزرگ ترين دليل بر آسماني بودن قرآن است و ثابت ميكند كه آوردن كتابي مثل قرآن از دايره قدرت بشر بيرون است. بنا بر اين خود قرآن بهترين گواه بر آسماني بودن خويش است.

ديگر اين كه همه قبول دارند رسول خدا (ص) امي يعني درس نخوانده بود، ولي با وجود اين، كتابي آورد كه پر است از معارف عقلي و دقايق علمي و فلسفي، به طوري كه اين كتاب افكار فلاسفه و دانشمندان را به خود جلب كرده و متفكران شرق و غرب عالم را مبهوت و متحير ساخته است.

امي و درس ناخوانده بودن پيامبر و بيگانه بودن ايشان و محيط زندگي­شان از دانش روز و ناتواني او از مراحل ابتدايي خواندن و نوشتن، بهترين دليل بر اين است كه قرآن محصول فكر و فهم ايشان يا تعليم گرفته از ديگران نبوده است. پيامبر پيش هيچ كسي زانوي شاگردي به زمين نزده است و از هيچ كس تعليم نگرفته و قبل از بعثت هيچ سخن و كلامي شبيه قرآن از او شنيده نشده و اين معارف و آيات به ناگاه بر زبان او جاري شد.

قرآن خود بر اين موضوع تكيه كرده و آن را يكي از نشانه هاي آسماني بودن خود شمرده است:

تو پيش از نزول قرآن هيچ نوشته­اي را نمي­خواندي و با دست راست خود (كه وسيله نوشتن است) نمي نوشتي. اگر قبلا مي خواندي و مي­نوشتي، ياوه گويان شك و تهمت به وجود مي­آوردند». (2)

ما قرآن را كه روح و حيات است، از امر خود بر تو وحي كرديم. تو قبلا نمي دانستي نوشته و ايمان چيست». (3)

اين آيات صراحت دارد كه پيامبر قبل از نزول قرآن با خواندن و نوشتن و معارف بلند قرآن بيگانه بوده و اينها نه تراوش ذهن او بلكه نازل شده از جانب خداوند حكيم است كه تاريخ زندگي پيامبر نيز اين امر را تاييد مي كند.

دليل محكم ديگر بر وحي بودن و آسماني بودن قرآن اين است كه پيامبر مومن و خدا ترس و راستگو بود. در اين ايمان و خداترسي و راستگويي هيچ شكي نيست. چنين كسي هيچ گاه به خود اجازه نمي دهد تراوش فكر و ذهن خود را به خدا و آسمان نسبت دهد؛ زيرا يقين دارد كه نسبت دادن مطلبي به خدا، افترا به خدا و بزرگ ترين گناه است و با قهر خدا مواجه خواهد شد و هيچ قدرتي نيست تا او را از قهر خدا برهاند. آري اگر افرادي غير از پيامبر بودند، ممكن بود به خود جرات بدهند كه مطالب ساخته ذهن و روح خود را به خدا نسبت دهند تا بهتر مقبول خلق گردد؛ ولي از مومن بي نظيري چون پيامبر با آن مرحله خداترسي چنين كاري محال است.

خود قرآن افترا و نسبت دادن چيزي را به خدا بزرگ ترين گناهان مي شمارد:

«و من اظلم ممن افتري علي الله كذبا؟ (4) و چه كسي ستمكارتر از كسي است كه به دروغ چيزي به خدا ببندد؟!».

 از زبان پيامبر اعلام مي كند كه از خدا چنان ترسي دارد كه هيچ گاه ناحقي بر خدا نمي بندد، زيرا مي داند كسي نمي­تواند نگهدار او از قهر خدا باشد:

 بگو اگر آن را به خدا بسته باشم، نمي توانيد در قبال خدا مالك و نگهدار من باشيد.(5) نكته ديگر اين كه با توجه بدلايل عقلي عصمت پيامبر هر گز نمي توان  احتمال داد كه او  فكر  وانديشه و كلام خودرا به عنوان كتاب اسماني و وحي  ودين  آسماني به مردم عرضه كند چه اين كه آن همه روايات به عنوان كلام  پيامبر موجود است هيج كدام آن ها شبيه به كلام وحي و قران كريم نيست؛ پس با توجه به دلايلي كه گذشت نمي توان گمان كرد قرآن از جانب غير خدا باشد.  در اين رابطه سخن نغزي از مولوي بسيار زيبا و شنيدني است كه مي گويد

گر چه قرآن از لب پيغمبر است                  هر كه گويد حق نگفت او كافر است

مطلق آن آوازها از شه بود                        گرچه از حلقوم عبدالله بود (6)

-اگر قرآن تراوش ذهن و روح پيامبر بود، براي نزول آيات انتظار نمي كشيد و موضع گيري هايي نمي كرد كه و بعد آياتي را از خود بگويد و آن موضع گيري ها را  اصلاح  كند. هيچ عاقلي  نسبت به خود و سخنان خود چنين نمي كند در حالي كه قرآن چند بار پيامبر را  تذكر داده و بر اعمالي كه از او يا از پيروانش صادر شده  گوشزد نموده  است .

بارها بود كه مسئله اي پيش مي آمد يا سوالي مطرح مي گرديد و پيامبر جواب و حكم آن را نمي دانست و منتظر نزول وحي مي نشست تا جواب و حكم آن را بگيرد. در مكه كه پيامبر زير ذره بين قريش بود، تعدادي از يهود آمدند و سوال هايي از رسول خدا مطرح كردند و پيامبر به پشت گرمي وحي وعده جواب در فردا را به آنان داد و خدا براي تاديب پيامبرش و تعليم پيروان ايشان چندين روز نزول وحي را به تاخير انداخت به نحوي كه مشركان شايعه كردند كه خداي محمد با او قهر كرده و او را واگذارده است (7) طبيعي است كه اگر قرآن جوشش روح و روان پيامبر بود، حضرت جواب آنان را به تاخير نمي انداخت تا دشمنان شادكام گردند و دوستان اندوهگين شوند و ... .

منافقان براي يافتن بهانه براي شركت نكردن در جنگ و جهاد از پيامبر براي شركت در ميدان جنگ اجازه مي طلبيدند -در حالي كه براي انجام وظيفه احتياج به اجازه گرفتن نيست - يا به بهانه هاي مختلف از حضرت اجازه تخلف و شركت نكردن مي خواستند و پيامبر نيز به دليل محذوريت هاي اخلاقي گاهي افرادي را اجازه تخلف مي داد و آيه نازل شد و پيامبر را تخطئه و توبيخ كرد كه چرا اجازه تخلف داده است.(8)

يا در مكه سران مشركان خدمت رسول خدا رسيده و در اين وقت مومن نابينايي هم براي استفاده به محضر رسول خدا مي شتابد و با توجه به نابينا بودنش متوجه نيست كه رسول خدا ميهمان دارد و ... .

فردي از اطرافيان ناراحت مي شود و روي در هم مي كشد كه چرا اين نابينا آمده و مزاحم اين جلسه مهم شده و ...كه آيات نازل مي شود و پيامبر را بر گناه ناكرده توبيخ مي كند كه چرا روي ترش كردي و به سران شرك بها دادي و براي مومن نابينايي اهميت كافي قائل نشدي و ... . (9)

اگر اين قرآن جوشش روح و روان خود اين پيامبر بود معنا نداشت كه پيامبر خود را در مكه به جهت بها دادن به مشركان كه در نگاه عادي به سود مسلمانان است و ...، اين گونه توبيخ كند.

با توجه به دلايلي كه گذشت نمي توان گمان كرد دين عموما واسلام وقران  خصوصا  جوشش روح پيامبر يا تعليم ديگران به او بوده و قطعا اين آيات و سوره ها از عالم غيب بر قلب ايشان نقش بسته و ايشان مامور به ابلاغ آن ها بوده است. همه اين گونه امور مي رساند كه قرآن از جانب خدا است و نه كلام پيامبر. چه اين كه  اين توهم كه قرآن از لحاظ معنا كلام خدا و از نظر لفظ  كلام پيامبر است نيز مردود است؛ زيرا به اتفاق همه مذاهب و علمي اسلام قرآن از هر نظر كلام الله است چه اين در قرآن كريم در چندين آيه به صراحت آمده كه كه قرآن  از سوي خداوند با زبان عربي نازل گرديده مثلا فرمود: به راستي كه اين قران از جانب پروردگار جهانيان نازل شده  به زبان عربي روشن».(10)

و آيات از اين قبيل (11)  تفصيل اين بحث را در منبع ذيل جويا شويد! (12)

 نكته ديگر  اين كه عقل براي هدايت و تأمين سعادت انسان كافي نيست، بلكه عقل جهت رشد و شناخت برخي از واقعيات، نياز به دين دارد (13) زيرا عقل در شناخت برخي از مسايل عاجز است. در تشخيص حق و باطل دچار مشكل مي‏شود. دين است كه در برخي موارد زمينه‏هاي حكم عقل را فراهم مي‏نمايد .(14) آن را در تفسير زندگي، شناخت جهان و شناخت مبدأ و معاد كمك مي‏كند.(15)

بر اساس نياز عقل به دين است كه يكي از فلسفه‏هاي بعثت پيامبران «رشد عقلاني» بيان شده است. امام علي (ع) فرمود: «خداوند رسولانش را فرستاد... تا گنجينه‏هاي عقل را آشكار سازند...».(16)

استاد آيت اللَّه جوادي آملي مي‏نويسد: «... مثلاً عقل انسان، بعضي از صفات جزئيه خداوند، مانند سمع و بصر و كلام الهي و هم چنين حقيقت معاد و چگونگي آن و احكام الهي را كاملاً درك نمي‏كند و بايد آن‏ها را از نقل (حديث) استفاده كند...».(17)

انديشمندان باور دارند كه انسان‏ها مدني بوده و نياز به زندگي دسته جمعي دارند تا نيازهاي خويش را با تعامل تأمين كنند. اولين مؤلفه زندگي دسته جمعي، وجود قانون و اجراي آن است؛ زيرا بدون قانون نمي‏توان امنيت و عدالت را برقرار كرد و از حقوق مردم دفاع نمود.

طرفداران دين باور دارند كه عقل و علم به تنهايي قادر نيستند كه همه مصالح و مفاسد انسان‏ها را درك كرده و بر اساس آن قانون وضع كند: «ما نبايد فراموش كنيم كه معلومات و ادراكات عقلي ما در برابر آنچه كه نمي‏دانيم، قطره‏اي در مقابل يك اقيانوس عظيم است، و اين حقيقتي است كه همه دانشمندان اعم از مادي و غير مادي به آن معترفند...».(18)

پي نوشت ها:

1.  مولوي . مثنوي معنوي  نشر علمي فرهنگي، تهران 1375 ش، دفتر اول، ص10.

2. عنكبوت (29)، آيه 48.

3. شوري (42)، آيه 52.

4. انعام (7)، آيه 21.

5. احقاف (46)، آيه 8.

6. مولوي، مثنوي معنوي نشر علمي فرهنگي، تهران 1375ش، دفتر اول، ص88 و دفتر چهار، بيت 2122.

7.  ناصر مكارم و ديگران، تفسير نمونه، نشر دار الكتب السلاميه تهران، 1378 ش، ج12، ص385.

8. توبه (9) آيه 43.

9. سوره عبس (80).

10. شعرا (16) آيه 192 و 195.

11. قيامت (75) آيه 18 و مزمل (73) آيه 5  توبه (9) آيه 6.

12 . امين صادقي جلوه هاي قرآني در نگاه امام خميني، نشر موسسه آثار امام  1388 ش، ص35.

13. بقره (2) آيه 151.

14.  ناصر مكارم شيرازي، پيام قرآن، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران، ج 7، ص 18.

15.  همان، ص 33.

16.  محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1388 ق.ج 1، ص 16.

17.  جوادي آملي، انتظار بشر از دين، نشر مركز اسرا، قم، 1387 ش، ص37.

18.  پيام قرآن، ج 7، ص 51. 

یكی از فلسفه های امامان تبیین احكامی است كه در زمان رسول خدا ممکن نبود
امیر مؤمنان (ع) در این باره بیان زیبا و عمیق دارد:محمد همانند ستارگان آسمانند كه هر گاه یكی از آن ها غروب كند، ستاره‌ای دیگر طلوع می‌كند...

گفته می شود كه یكی از فلسفه های وجود امامان شیعه تبیین احكامی است كه در زمان رسول خدا ممكن نبود و از طرفی تعداد امامان در 12 متوقف شد!و از طرف دیگر  می بینیم كه فقها حتی در آن مسائلی كه روایات در مورد آن وجود دارد اختلاف دارند(مانند مسئله حج) حال اگر دین از طرف خداوند باشد خداوند نمی توانست راه حل طبیعی برای این مشكلات بیابد كه این همه اختلاف را شاهد نباشیم(مثلا تعداد امامان این قدر محدود نشود)

گرچه ائمه (ع)  تعداد شان اندك اند، ولی وجودشان مستمر  است كه از آغاز تا كنون عالم در پرتو نور وجود آنان  به سر می برند و هم اكنون  عالم خلقت در پرتوی نور وجود آخرین سلسله و حلقات نور او  به سر می برد. امیر مؤمنان (ع) در این باره بیان زیبا و عمیق دارد:

«ألاَ أنّ آل محمّد(ص) كمثل النجوم السماء إذا هَوي نجمٌ طلعَ نجمٌ، فكأنّكم قد تكاملت مِن الله فیكم الصنائع وآتاكم ما كنتم تأملون؛ (1) آگاه باشید، آل محمد همانند ستارگان آسمانند كه هر گاه یكی از آن ها غروب كند، ستارهای دیگر طلوع میكند. گویا میبینم در پرتوی خاندان پیامبر نعمتهای خدا بر شما تمام شده و شما به آنچه آرزو دارید، رسیدهاید».

این كلام حضرت گویای اسراری فراوان است كه  حقایق بسیاری را روشن میسازد پس  اگر به دلیل طولانی نبودن عمر مباركشان و یا به دلیل فراهم نبودن شرایط، آن گونه كه شایسته و لازم است نتوانستند حقایق را به مردم بیان كنند، ولی همین كه هر كدام به نوبة خود در زمانی خاصی به عنوان حجت الهی روی زمین وجود داشتهاند، به تناوب مسئولیت را به عهده میگرفتند و هیچگاه زمین از حجت خدا خالی نبوده است.

 ثانیا: تعدد و كثرت ائمه راه حل این معضل نبود اگر به فرض هم  بر تعداد آن ها افزوده می شد، باز هم  همان عوامل كه سبب غیبت حضرت مهدی شده در آنها نیز  وجود داشت  وامام غایب می شد  ومردم به همین سر نوشت كنونی دچار می گردید.

ثالثا: مردم از دین شان بی اطلاع نماند اند  وبه اندازه كافی از طریق آموزه های دینی موجود احكام دین بدست بشر می رسد  وبه اصطلاح حجت بر مردم تمام است و بیشتر از آنچه از طریق معرفت فقیهانه بدست می آورند تكلیفی متوجه آنان نیست.

رابعا: بسیار از اسرار بر ما پوشیده است كسی چه می داند كه چرا فرایند موجود برای بشر رقم خورده است. در مجموع می توان به این كلام پر مغز دانـشـمـنـد بزرگ و فیلسوف عالیقدر اسلام مرحوم خواجه نصیر الدین طوسي در كتاب تجرید العقائد رسید كه:

«وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا؛ (2) وجود امام زمان لطف الهی است. حضور و تصرفات ظاهری لطفی دیگر (كه فعلا از آن محرومیم). نبودن و غیبتش هم ناشی از ( اعمال و رفتار) خود ماست».

پس طبق این  نگاه گرچه خداوند لطف خور را نموده  و ما را  هدایت نموده و هادی برای ما قرار داده و به انداز نیاز و ضرورت نصاب تام هدایت در اختیار ماست؛ ولی عمل خود ما سبب محرومیت از فیض تشریعی  امامت شده است گرچه  فیض تكوینی او همواره بر سر ماست. پس اگر بر تعداد  ائمه به مراتب از این افزوده می شد باز هم كار بشر بود و مسئله  ضرورت غیبت امام معصوم.

 خامسا: بدین نكته نیز باید اشاره شود كه فقها در اكثر مسائل اتفاق نظر دارند.  چه این كه  اختلاف آن ها در استنباط  احكام شرعی  باعث رشد و بالندگي فقه شيعه شده است. و همچنین  اختلاف ناشي از عدم بيان نيست؛ بلكه ناشي از اختلاف برداشت ها از بيان ائمه وادله است.

پینوشتها:

1.  نهج البلاغه، نشر موسسه امیر المومنین،  قم،  1380 ش ، خطبه 100.

2.  علامه حلی، كشف المراد، نشر  جامعه مدرسین  قم،  بی تا، ص363.

چرا هر انسانی نمی تواند پیامبر خود باشد تا به سعادت برسد؟
فلسفه بعثت انبیا، آشنا كردن بشر به خواست‌های فطری آنان و شكوفایی عقل آن ها بوده است. عقل و فطرتی كه به دلایل و انگیزه های مختلف، یا خاموش می­شوند و یا از مسیر..

چرا خداوند برای هدایت انسان ها پیامبرانی را فرستاده است؟ چرا هر انسانی نمی تواند پیامبر خود باشد تا به سعادت برسد؟

سؤال شما از دو بخش تشكيل شده است:

نخست این كه چرا خداوند براي هدایت انسان ها پیامبرانی را فرستاده است؟

برای پاسخ به این پرسش باید گفت كه بر اساس آموزههای وحیانی، انسان از اول با فطرت توحیدی خلق شده است: «كلّ مولودٍ یولد علي الفطرة»؛ (1) «همه مردم بر فطرت پاك توحیدی خلق میشوند». بنابراین، آدمی در عمق جان، رابطه خود را با خدا میتواند درك كند. شخصی به امام صادق(ع) عرض كرد: خدا را به من آن گونه معرفی كن كه گویی او را میبینم. حضرت از او سؤال كرد: «آیا هیچ وقت از راه دریا مسافرت كردهای؟» گفت: آری. حضرت فرمود: «اتفاق افتاده است كه كشتی در دریا بشكند؟» گفت: بلی، اتفاقاً در سفری چنین قضیهای واقع شد. امام فرمود: «به جایی رسیدی كه امیدت از همه چیز قطع شود و خود را مشرف به مرگ ببینی؟» گفت: بلی، چنین شد. حضرت فرمود: «در آن حال، امیدی به نجات داشتی؟» گفت: آری. «به چه كسی امیدوار بودی؟» آن شخص متوجه شد كه در آن حال، گویا دل او با كسی ارتباط داشت؛ در حدی كه گویی او را میدیده است. (2)

حال اگر آدمی فطرتاً خداپرست و در مسیر تكامل است، چه نیازی به انبیا دارد و انبیا برای چه مأمور هدایت شدهاند؟

خداوند بعد از آفرینش ملائكه كه فقط او را عبادت و بندگی می كنند، اراده نمود موجودی بیافریند كه حق اختیار و انتخاب در بندگی داشته باشد. در عین حال كه در ذات این موجود كشش به  خدا و بندگی او وجود دارد، اختیار و انتخاب نیك و بد نیز در او وجود داشته باشد. خداوند موجودی آفرید كه خداپرستی او از روی اختیار است، نه اجبار. این موجود، انسان است. هنگامی كه پای اختیار به میان آمد، برخی به بیراهه رفته و از بندگی خدا سر برتافتند. از این رو، پیامبر برای هدایت انسان ها و دعوت  به راه اصلی و خلقت اصلی كه خدا پرستی است، مبعوث شد. امیر مؤمنان (ع) سخن زیبایی در این باره دارد. ایشان فرموده:

«خداوند پیامبرانی را از فرزندان آدم برگزید و از آنان در ابلاغ و امانتداری در رساندن دستورات الهی به مردم پیمان گرفت؛ در زمانی كه بیش تر مردم چیزی دیگری به جای آن نشانده بودند و حق او را نشناخته و برای خدا شریك قرار داده و شیاطین آنان را از معرفت به او باز داشته، رشته پرستش خدا را بریده بودند. در چنین زمانهای بود كه خداوند رسولان خود را برانگیخت و پیامبرانش را پی در پی به سوی مردم فرستاد، تا از آنان بخواهند كه عهد فطرت الهی را ادا نمایند و نعمتهای فراموش شده خدا را به یادشان آورند و با ابلاغ احكام الهی یا ارائه دلایل، حجت را برایشان تمام كنند و توانمندیهای پنهان عقلهای آنان را برانگیزانند و آیات با عظمت الهی را به آنان بنمایانند؛ همچون آسمان بلند كه مانند سقفی بر بالای سرشان برافراشته و زمین كه چون گهوارهای زیر پای آنان گسترده و معیشتهایی كه ایشان را زنده میدارد». (3)

فلسفه بعثت انبیا، آشنا كردن بشر به خواستهای فطری آنان و شكوفایی عقل آن ها بوده است. عقل و فطرتی كه به دلایل و انگیزه های مختلف، یا خاموش می­شوند و یا از مسیر خود به انحراف كشیده می شوند.

اما در خصوص پاسخ به این سؤال كه چرا هر انساني نمي تواند پيامبر خود باشد، می گوییم كه دنيا محل تكامل انسان ها است. سنت الهي، بر اين قرار گرفته است كه آدمی با بهره گيري از اختيار خود، به جايگاه مطلوب مورد نظر خداوند نايل شود. اگر خداوند بعضي از كمالات را به طور جبري در اختيار انسان قرار دهد، مقام انسان را پايين آورده است؛ چرا كه تكامل آگاهانه كه فلسفه آفرينش انسان است، از نظر ارزش، قابل مقايسه با تكامل جبري نيست؛ به عبارت ديگر، اگر خداوند به طور قهري به انسان كمالاتي عنايت كند، در اين صورت فرشته آفريده، نه انساني كه به فرشته دستور سجده بر او را به وي داده است.

افزون بر این، بايد گفت انسان ها با ظرفيت هاي گوناگوني آفريده شده اند و هر انساني اين جايگاه و ظرفيت را ندارد تا وحي الهي را دريافت نمايد. اين موقعيت ممتاز از طرف خداوند، صرفاً به بعضي از انسان ها عطا مي شود. گزینش اولیای الهی و علم و اراده و عصمت خدادادی‏شان از سوي خداوند، معلول شایستگی‏های آنان بوده است؛ یعنی علم خداوند به این كه آنان در شرایط عادی و پیش از عطای "علم و اراده و عصمت" ویژه، حداكثر ظرفیت استعدادهای خود را كه در نهاد هر انسانی وجود دارد، در طاعت و بندگی و تقرّب به خدا به كار می‏گیرند، سبب شده تا از میان همه انسان‏ها برگزیده شوند. اگر چه در این مسیر، بیش تر انبیا مورد آزمایش های گوناگونی قرار گرفتند، اما در برخی موارد عده ای نیز از كودكی به این مقام نایل شدند؛ زیرا نوع انتخاب مسیر و چگونگی حركت آن ها از علم خداوند مخفی نبود؛ «الله أعلم حیث یجعل رسالته»؛ (4) «خداوند بهتر می داند كه رسالت خود را در چه كسی و كجا قرا دهد».

گوهر پاك بباید كه شود قابل فیض       ورنه هر سنگ و كلوخ لؤلؤ و مرجان نشود

پینوشتها:

1. عوالی اللئالی، نشر سید الشهدا، قم 1403ق، ج 1، ص 35.

2. نقل از: معارف قرآن، ص 30، نشر مؤسسه در راه حق، قم 1367ش.

3. نهج البلاغه، خطبه 1.

4. اعراف (7) آیه 23.

حكمت بعثت پيامبران تبليغي چيست؟
در ابتدا بايد اشاره شود: پيامبران الاهي دو دسته‌اند: دسته‌اي از آنها داراي شريعت مستقل هستند كه تعداد آنها از تعداد انگشتان يك دست تجاوز نمي‌كند ...

حكمت بعثت پيامبران تبليغي چيست؟

در ابتدا بايد اشاره شود: پيامبران الاهي دو دستهاند: دستهاي از آنها داراي شريعت مستقل هستند كه تعداد آنها از تعداد انگشتان يك دست تجاوز نميكند كه عبارت اند از: حضرت نوح، حضرت ابراهيم، حضرت موسي، حضرت عيسي (ع) و حضرت محمد بن عبدالله (ص)كه به آنان پيامبران « اولوالعزم و تشريعي » اطلاق ميگردد. دسته ديگري از پيامبران -كه بيشتر آنها را تشكيل ميدادند- داراي شريعت مستقل نبوده، بلكه مُبلّغ شريعت پيشين بودند و غبار تحريف را از شريعت قبل از خود برميداشتند و مروج آن بودند كه به اين دسته از پيامبران « پيامبران تبليغي » اطلاق ميگردد. اسلام وقتي ختم نبوت را اعلام كرد. نه تنها به نبوت تشريعي، بلكه به نبوت تبليغي هم خاتمه داد.

 پس فلسفه نبوت تبليغي در امّت هاي گذشته، به ويژگيهاي امت هاي آن عصر بر مي گردد. پيامبران تبليغي در عصري بودند كه بشر هنوز قادر به تبليغ شريعت زمان خود نبوده و توان اين را نداشت كه درباره شريعت خود تجزيه و تحليل نمايند. عقل و علم بشر آن زمان قادر به چنين عملي نبود. به همين دليل بود كه كتاب هاي آسماني انبياي گذشته به مرور زمان از بين مي رفت و آثاري از آنها باقي نمي ماند و منجر به تحريف ميشد.  براي حفظ آموزه هاي ديني آنها انبيا ي تبليغي از سوي خداوند مي آمدند، ولي امت پيامبر خاتم (ص) به درجهاي از علم و شناخت رسيد كه توانست (با رعايت اموري) اصول دينشان را حفظ كرده و در آن تفقه نمايند؛ از اين رو، ديگر نياز به انبياي تبليغي نداشتند. امت هاي انبيا گذشته  همانند كودك مكتبي  بوده اند  كه توان نگه داري كتاب خود را ندارد و پس از مدت كوتاهي آن را پاره پاره ميكند.(۱) بنابراين، از حكمتهاي بعثت پيامبر تبليغي حفظ و صيانت محتواي دعوت پيامبر قبلي، از تحريف و نابودي است با توجه به رشد علمي و عقلي امت پيامبر خاتم (ص) و تربيت يافتن عالمان ديني،پيامبري تبليغي هم خاتمه يافته و عالمان دين جانشين پيامبران تبليغي شدند.

پي نوشت:

۱. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا. 1378 ش، ج ۳، ص ۱۷۵.

سبحان ، احد و واحد یعنی چه؟
انسان‌ها هر چند دارای فكر عمیق و دقیق باشیم، موجوداتی محدود و ضعیف هستیم. قلب و عقل ما محدودتر از آن است كه به عظمت پایان‌ناپذیر خدا احاطه یابد ...

 چرا نمی توان به ذات خداوند علم پیدا كرد؟ سبحان ، احد و واحد یعنی چه؟

انسانها هر چند دارای فكر عمیق و دقیق باشیم، موجوداتی محدود و ضعیف هستیم. قلب و عقل ما محدودتر از آن است كه به عظمت پایانناپذیر خدا احاطه یابد، پس مانند شناگری میمانیم (گرچه این مثال هم با آن حقیقت بینهایت فاصله دارد) كه به اقیانوس زده باشد. او هر چند در شناگری قوی و ماهر باشد، بالاخره در وسعت بیپایان اقیانوس گم شده  هلاك میگردد، زیرا محدودتر از آن است كه بر آن گسترة بیمنتها سلطه یابد.

امیر مؤمنان (ع) در نهج البلاغه بیان زیبایی در این باره دارد: «الذی لا یدركه بُعد الهمم ولا ینالُه غوص الفِطن؛ (1) خدایی كه صاحبان همتهای بلند به كنه ذات او نرسند و هوشهایی غوّاص به او دست نیابند».

 دستیابی به ذات حق تعالي میسور هیچ كسی نیست و از همین روست كه امام خمینی در آغاز كتاب گرانسنگ «مصباح الهدایه» با اشاره به حدیث رسول خدا(ص) كه فرمود: «ما عرفناك حق معرفتك؛ آن گونه كه شایسته است ما تو را نشناختهایم» تصریح نمود: معرفت ذات حق تعالي برای حضرت ختمی مرتبت نیز امكانپذیر نیست. امام خمینی آن گاه به این سخن حافظ اشاره كرده كه میگوید:

عنقا شكار كس نشود ، دام باز چیـن                     كاینجا همیشه باد بدست است دام را

***

  بر آستان تو مشكل توان رسید ، آری                     عروج بر فلك سروری به دشواری است(2)

بنا بر این جای تردید نیست كه معرفت ذات حضرت حق تعالي میسور كسی نیست.

 سبحان مصدر است به معنای پاك و منزه دانستن خداوند از هر عیب و نقصی. چون هر نوع عیب ونقصی بیانگر نوعی كمبود وعدم كمال است ؛ زیرا همه كمالات وخوبی ها ونیكی ها نوعی دارایی ومرتبه ای از وجود هستند . نبودن این مقدار وجود از ذات واجب الوجود محال است ؛ پس در می یابیم كه خداوند نمی تواند هیچ نقص ونداری و عیب كه  عدم كمال باشد ، دارا باشد ؛ پس یقینا  موجودی كه خدای حقیقی عالم است ، از هر نوع عیب ونقصی مبراست .

 نقص داشتن یك موجود ، به معنای نداشتن و فاقد بودن برخی كمالات وجودی است . معنای این سخن آن است كه این موجود ، محدود به حد خاصی از وجود است. حدی از وجود را ندارد (چون كمالات وجود چزی جز خود وجود و هستی نیست.) بدین ترتیب موجود فرض شده اولاً باید محدود باشد ، نه نامحدود و نامتناهی. ثانیاً باید نیازمند باشد ، چون برای دارا شدن آن حد از وجود، نیاز به غیر خود دارد. هیچ یك از این دو در مورد خداوند درست نیست و لذا خداوند موجود بی نیاز و نامتناهی است.

اما در مورد واحد و احد خداوند؛ واحد بودن خداوند يعني اينكه خدا شريك و مثل ندارد و دو تا نيست. احد بودن خداوند هم بدين معناست كه او داراي وجودي بسيط است و مركب نيست.يعني از چند جزء تشكيل نشده است. برای وحدانیت و یكتایی خدا دلایل فراوانی می توان اقامه كرد  كه در ذیل برای هر كدام به یك دلیل بسنده می كنیم:

1. كمال مطلق و نامحدودیت خداوند:

 ذات خداوند، نامتناهی، كامل و مطلق است وهیچگونه محدودیتی در آن تصور نمیشود؛ زیرا وجوب وجود اقتضا میكند كه ذات الهی فاقد هیچكمالی نباشد؛ چرا كه فقدان كمال، مساوی با نقص و نیازمندی است و نیازمندی با واجبالوجود بودن سازگاری ندارد.

حال اگر دو خدا (واجب الوجود) فرض كنیم، لازم است بین آن دو تمایز باشد؛ زیرا با انتفای هر گونه تمایزی، فرض «دو» بودن منتفی خواهد شد. در این صورت، با دو احتمال مواجهیم (و احتمال سومی تصور نمیشود):

احتمال اول : یكی از دو خدای مفروض،كامل مطلق و نامحدود و  دارای همه كمالات اما دیگری ناقص و محدود و فاقد برخی كمالات خدای اول باشد. در این صورت، معلوم است كه خدای حقیقی همان اولی است و دومی به دلیل نقص و محدودیت نمیتواند خدا باشد. بدین ترتیب، احتمال اول، به جای تعدد  خداوند به توحید (وحدت خداوند) میانجامد.

اما احتمال دوم آن است كه هر یك از دو خدای مفروض دارای كمالی باشد كه دیگری فاقد آن است. نتیجه این احتمال آن است كه هیچ یك از آنها خدا نباشد و این خلاف فرض است. دلیل  مطلب این است كه بر اساس احتمال دوم، دو خدای مفروض، از وجود و عدم (عدم برخی كمالات وجودی) تركیب مییابند؛ حال آن كه  ذات خداوند از هر گونه تركیبی مبرّاست.

بدین ترتیب، فرض تعدد واجب الوجود در یك صورت به توحید میانجامد و در صورت دوم، مستلزم امری محال (تركیب ذاتی واجب) است. در نتیجه فرض تعداد خدا فرض معقولی نخواهد بود.

ممكن است گفته شود كه احتمال سومی نیز وجود دارد كه در استدلال بالا مورد توجه قرار نگرفت و آن احتمال این است كه دو خدای مفروض، هر دو  دارای همه كمالات وجودی نامحدود باشند.

در پاسخ به اعتراض بالا یادآور میشویم : همان گونه كه در آغاز استدلال گفته شد، فرض تعدّد، مستلزم وجود نوعی فرق و تمایز است؛ بنابر این، اگر دو واجب الوجود مفروض هر دو  دارای همه كمالات باشند، دیگر تمایزی بین آن دو نخواهد بود و این با فرض اولیه ما (یعنی فرض وجود دو خدا) سازگار نیست. لذا خداوند واحد یعنی یكی است و شریك ندارد. (3)

2. نفی تركیب از ذات خداوند: به طور خلاصه می توان ذكر كرد همین كه اگر یك چیز را مركب از دو یا چند چیز بدانیم ، این یعنی نیازمندی ، چون كه چنین موجودی برای وجود داشتن نیاز به اجزای خود دارد و نیازمندی با بی نیازی واجب الوجود سازگار نیست. این یك نوع تناقض است كه هم یك مجموعه مركب را بی نیاز فرض كنیم و هم او را مركب از اجزا و  نیازمند به اجزا ، چون تا اجزا نباشند ،آن چیز نیست و این معنای نیازمندی است. بنابراین خداوند متعال از هر گونه تركیب منزه  و ذات بسیط و دارای توحید ذاتی است، یعنی احد می باشد و تنها او در جهان دارای این صفت است.

 

پینوشتها:

1. سيد رضي، نهج البلاغه، دارالهجره، قم، بي تا، خطبه اول.

2. امام خمینی، سید روح الله، مصباح الهدایة إلي الخلافة والولایة، نشر مؤسسه آثار امام، تهران، 1378ش، ص 2 .

3. سعیدی مهر، محمد، آموزش كلام اسلامی ،نشر طه، قم،1377 ش،ج1 ،ص79 .

چه علومی باعث هدایت انسان می شوند؟
در ابتدا باید اشاره شود كه «علم» یك مفهوم بديهي است و تعريفي نمي­توان براي آن ارائه داد و اساسا علم قابل تعريف نيست ...

علم یعنی چه؟ و چه علومی باعث هدایت انسان می شوند؟

در ابتدا باید اشاره شود كه «علم» یك مفهوم  بديهي است و تعريفي نمي­توان براي آن ارائه داد و اساسا علم قابل تعريف نيست، همه ما وقتي صحبت از «علم» و «دانايي» مي­شود  منظور از آن را مي­فهميم و تفاوت آن را با «جهل» و «ناداني» تشخيص مي­دهيم. همه ما «عالم بودن» را براي خود كمال و «جاهل بودن» را نقص مي­دانيم. پس علم و جهل واقعيّاتي هستند كه هم خود آنها و هم ارزش آنها را مي­توانيم تشخيص دهيم .

 با توجه به این نكته باید گفت همه علوم  از آن نظر كه نوعی شناخت است و پدیده ای را به ما می  شناسد می تواند به عنوان راه كار مسیر هدایت مورد استفاده قرار گیرد. گرچه در این بین باید توجه داشت كه همه علوم  در یك مرتبه از اهمیت نیستند برخی در تامین هدف مورد نظر نقش بیشتر  و مستقیمی دارند نظیر  علوم اسلامی مثل علم كلام، فلسفه، عرفان ، فقه ومانند آن  كه اساسا هدف اصلی آن ها هدایت انسان به سوی صراط مستقیم الهی است یعنی  ماموریت اصلی این گونه علوم  این است كه آدمی را در مسیر  درست كمال یابی و معرفت الهی  رهنمایی كند.

وبرخی دیگر  از علوم  در مقیاس كمتر در هدایت انسان ها نقش دارد. مانند علوم تجربی و علوم انسانی  كه می تواند  به عنوان یك راه كار غیر از رسالت اصلی خود، انسان را با آفرید گار هستی آشنا سازد و موجب هدایت او گردد. گرچه عملا امروز در بسیاری از علوم متداول این جنبه ار بسیاری از علوم مورد غفلت بوده، بلكه در جهت  مخالف  مسیر هدایت مورد استفاده قرار می گیرد. ولی فارغ از این كه بشر تا كنون چگونه از علم و معرفت های گوناگون استفاده نموده به طور كلی در تبیین مسله باید گفت:

 در  این باره در آموزه های دینی نكته های معنا داری بیان شده؛ مثلا در حديثي از رسول اكرم مي خوانيم: «العلم ثلاث: آیة محكمه، فریضة عادله أو سنة قائمه؛ (1) علم بر سه گونه است: آیت محكم  و فریضه  معتدل، سنت استوار».

آيه محكمه:‏

نشانه استوار (علم اصول عقائد كه آيات و نشانه‏هاي آن استوار است).

فريضه عادله‏:

واجب بين افراط و تفريط (علم اخلاق كه خوبش از روي عقل و بدش از روي جهل است. بر هر كس واجب است آنچه را از روي عقل است بپذيرد . آنچه را از روي جهل است نپذيرد).

سنّت قائمه:

احكام برپا و هميشه (مسائل حلال و حرام كه تا روز قيامت تغييرپذير نيست؛ احكام ).

 حدیث دیگری از پیامبر اسلام (ص) وارد شده كه علم بر دو قسم است: و در حدیث دیگری می خوانیم : «العلم علمان: علم الأدیان و علم الابدان». (2)

 علم الادیان:

علم اديان و كيش ها.

علم الابدان:

علم بدن‏ها (علوم تجربی در مورد انسان).

در حدیث اول، پیامبر اكرم (ص) در مقام تقسیم علوم دینی بوده است. با نگاه بر اقسام  علوم دینی به سه قسم آن اشاره نموده؛  یعنی در مقام بیان شمارش علوم دینی مورد نیاز انسان بوده، ولی در حدیث و تقسیم بندی دوم نیاز انسان را بر اساس جسم و روح تقسیم نموده است. علم مورد نیاز جسم نیز علوم مختلف انسانی و آنچه مر تبط به جنبه جسمانی انسان است.(3)

در مجموع  از نظر آموزه های دینی علم وسیله است، نه هدف؛ آن هم وسیله‏ای كه انسان را به كمال می‏رساند. دنیا و آخرت او را آباد می‏كند.  بنا بر این ارزش هر علم به ارزش موضوع آن  است. در این جهت علوم الهی و دینی (با توجه به موضوع آن ) از سایر علوم اشرف و برتر است؛ ولی این بدین‏ معنا نیست كه علوم دیگر بی‏اهمیت و بدون ارزش است و علم نیست. در نگاه كلی قرآن، هر علمی كه انسان را به دنیاپرستی سوق دهد، به چنگال مادیات بسپرد، فهم و شعور او را به طرف خواب و عیش و نوش بكشاند، هدف نهایی او را تنها وصول به مادیات قرار دهد، چیزی جز ضلالت و گمراهی نیست، هر چند علمی باشد كه به طور مستقیم با عقاید و احكام دینی سر و كار داشته باشد.

قرآن فرمود: «ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدي‏؛ (4) حال كه چنين است، از كسي كه از ياد ما روي مي‏گرداند و جز زندگي مادي دنيا را نمي‏طلبد، اعراض كن! ».

پس این آخرین حد آگاهی آن ها است. خداوند به حال آن كه از راه حق گمراه شده، آگاه است.

علوم بشری نیز می‏تواند نقش‏آفرین بوده و موجبات سعادت آدمی را فراهم كند. این در صورتی است كه هدف تلقی نشود، بلكه وسیله پیشرفت و رسیدن به كمال باشد.

ولی علمی كه در روایات و آیات بر آن تأكید شده و از آن ستایش گشته و به عنوان برترین علوم محسوب می گردد، علم خداشناسی است، زیرا معلومات این علم از معلومات سایر علوم برتر است.

امام موسی ابن جعفر سلام الله علیه فرمود:

علم واقعي آن است كه از نزد عالم ربّاني رسيده باشد. (5)

در عین حال، هر علمی به اندازه معلومات خود ارزش دارد. روشن است كه كسب معرفت و جهان بینی و خداشناسی منحصر به یك رشته نیست. شخصی ممكن است از علم شیمی چنان خدا را بشناسد كه از مطالعه كتاب های دینی نشناسد. پس آن چه مهم است، شناخت كیمیای هستی است. البته باید پذیرفت بعضی از علوم و رشته ها به این هدف نزدیك تر و كم واسطه ترند.

بنا بر این همه علوم اگر برای خدا باشد،  برای انسان مفید وهدایت گر  است؛ ولی در عین حال  علوم خدا شناسی و امور دینی جای خاص خود را دارد و در دنیا و آخرت چون چراغی فرا روی انسان است.

 

پی نوشت ها:

1. محمد بن یعقوب كلینی، اصول كافی، نشر دار الكتب الاسلامیه، تهران  1388 ق، ج1، ص33.

2. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، نشر دار الاحیا اتراث  العربی  بیروت  1403 ق، ج1، ص220.

3. محسن قرائتی،  تفسير نور، نشر موسسه فرهنگی درس های از قرآن،  ج‏6، ص 385.

4. نجم (53) آیه 30.

5. محمد رضا حكیمی،  الحياة با ترجمه احمد آرام، نشر علمی فرهنگی تهران، 1365 ش، ج‏1، ص 70.

چگونه می توانیم او را حس كنیم؟
قرآن مي فرمايد: «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم؛ هر جا كه باشيد، خدا همراه شماست».

ارتباط خدا با ما چگونه است و ما چگونه می توانیم او را حس كنیم؟

بايد توجه كنيم كه ما اگر خدا را نمي بينيم بدانيم كه خدا ما را مي بيند،

شخصي از پيامبر پرسيد:

«يَا رَسُولَ اللَّهِ حَدِّثْنِي مَا الْإِحْسَانُ قَالَ الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْمَل‏ لِلَّهِ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك‏؛ (1)يا رسول اللَّه به من بگو از احسان؟ فرمود: كه براي خدا چنان كار كني كه گويا او را مي‏بيني، و اگر نبيني ،او تو را مي بيند».

قرآن مي فرمايد:

«هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم؛  (2) هر جا كه باشيد، خدا همراه شماست».

در آیۀ دیگر می فرماید:

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد؛ (3)ما آدمي را آفريده‏ايم و از وسوسه‏هاي نفس او آگاه هستيم، زيرا از رگ گردنش (رگ دل) به او نزديك‏تريم».

پس بايد ايمان و اعتقاد به خدا داشت و نيازي نيست كه خدا را حس كنيم؛ چون خدا حس كردني نيست، اما اگر خوب بنگريم و مقداري فكر كنيم مي بينيم خدا به ما خيلي نزديك است طوري كه ممكن است فكر كنيم نكنه خدا در دل ما پنهان است؟!

یار نزدیك تر از من به من است                     وین عجب تر كه من از وی دورم

چه كنم با كه توان گفت كه دوست                در كنار من و من مهجورم

اگر مقداري به آسمان و زمين و موجودات اطراف بنگريد مي يابيد كه اينها خود بخود بوجود نيامده اند و حتماً بوجود آورنده اي دارند.

در حالات خود تفكر كنيد ببينيد خودتان چه هستيد؟چه كسي هستيد؟اگر خودتان را بشناسيد خدا راهم شناخته ايد زيرا در حديث آمده:پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ (2) هر كس خود را بشناسد، خدا را شناخته است».  علما فرمودند:خودشناسي بهترين راه براي خدا شناسي است‏. (4)

 قرآن می فرماید:«وَ في‏ أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون؛ (5) و در خود شما ،پس مگر نمي‏بينيد».

اگر به نداهاي دروني و صداي فطرت خود ،كه شما را به سوي كمال مي خواند توجه كنید،كم كم خدا را با تمام وجود احساس خواهيد كرد.

اگر به تفكر بنشيني  خواهي ديد كه:

سال ها دل طلب جام جم از ما می كرد             آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می كرد.

 

پي نوشت ها:

1. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 56، ص 216، اسلاميه‏، تهران‏، مكرر.

2. حدید (57) آیه 4.

3. ق (50) آیه 16.

4. عبد الواحد تميمي آمدي،تصنيف غرر الحكم و درر الكلم،ص232، دفتر تبليغات اسلامی‏، قم‏.

5. ذاريات (51) آيه 21.

خدا ما را مختار كرد تا اشتباه كنیم و از او عذر بخواهیم
در جواب می توان به چند نكته اشاره نمود:1.ذهن شما به حقیقت نزدیك است، لكن به جهت خلط یك مطلب اندكی به خطا رفتید.2.آنچه را بیان فرمودید، مبنی بر اینكه فلسفه..

خدا مجبور بود ما را خلق كند. اگر خلق نمی كرد نمی توانست خالق باشد. مثلاً در مورد خالق بودن، ما برای ارضای صفت خالق بودن خدا باید وجود داشته باشیم؟ خدا ما را مختار كرد تا اشتباه كنیم و از او عذر بخواهیم تا صفت رحمان بودن او بروز یابد.

در جواب می توان به چند نكته اشاره نمود:

1.ذهن شما  به حقیقت نزدیك است،  لكن به جهت خلط یك مطلب  اندكی به خطا رفتید. عامل اصلی خلقت  عالم با همه عظمت و وسعتش  به  خداوند برمی گردد ؛ راز اساسی خلقت  محبت و علاقه خداوند به ذات خویش می باشد ؛ذات او دارنده همه كمالات در اوج خود می باشد ؛  كمال مطلق باعث می شود كه  حب و علاقه به ذات خویش داشته باشد ، به دنبال علاقه و محبت برای اینكه تجلی كمالات خود را مشاهده نماید ،خلق می كند .تجلی كمالات خویش را در مخلوقاتش مشاهده می كند . هر آنچه كه مخلوقاتش ظرفیت پذیرش دارند، از كمالات خود به آنها  می بخشد.  زمانی كه اشرف مخلوقات را با داشتن بالاترین ظرفیت وجودی به عنوان خلیفه خود در عالم امكان خلق نمود و بیش ترین تجلی كمالات خود را در او مشاهده نمود ،خود را تحسین نمود و به خویش تبریك گفت : فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ (1).

2.آنچه را  بیان فرمودید، مبنی بر اینكه فلسفه خلقت انسان و ویژگی های خلقت او به هدف ارضای خداوند می باشد ،با آنچه كه در نكته بالا بیان شد ، تفاوت زیادی  دارد .لازمه  و مفهوم سخن شما در مورد ارضا شدن خداوند با خلقت انسان و ... ،وجود نوعی نیاز و احتیاج در وجود خداوند می باشد.با خلقت انسان و مختار قرار دادن او و ... خداوند می خواهد این احتیاج و نیاز  خود را برطرف نماید.وجود چنین احتیاجی در خداوند حاكی از یك نوع نقص و كمبود می باشد .با شناخت قطعی كه در مورد خداوند داریم، سازگاری ندارد ،زیرا اگر كوچك ترین نقصی در مورد خداوند تصور شود ،دیگر واجب الوجود نخواهد بود . خود برای خلقتش محتاج دیگری خواهد بود (2 ).در  حالی كه  حب ذات خداوند به ذات خویش، نه تنها نقصی برای او نمی باشد ،بلكه برآمده از كمال ذاتی او خواهد بود.

3.هدف انسان در زندگی رسیدن به كمال نهائی است. خداوند ظرفیت رسیدن به آن را در او ایجاد نموده است . كسب رضایت الهی نیز در همین راستا می باشد ،چون رسیدن به كمال و سعادت ابدی  جز  از طریق رفتن به مسیری كه خالق انسان  و آگاه ترین فرد به احوالات و نیازهای او به او معرفی می نماید نیست .رضا و غضب الهی موضوعیت ندارد ،بلكه رضایت الهی حاكی از طی كردن مسیر درستی است كه خداوند  ترسیم نموده و غضب الهی نماد انحراف از مسیر هدایت است .(3)  ملاك و محور رضا و غضب الهی چیزی جز جایگاهی كه فرد خود را در آن قرار داده است نمی باشد.

4.با توجه به عدم نیاز خداوند به هیچ یك از انتخاب های ما ،اعم از درست و غلط و عدم نیاز خداوند به عذرخواهی ما،نیز  بی نیازی مطلق او نسبت به نافرمانی و یا اطاعت كردن ما این حقیقت به دست می آید كه راز این همه برنامه های به نظر زیركانه چیزی جز علاقه خداوند به هدایت و رشد و تكامل و بهره مندی هر چه بیش تر او از نعمات و فیوضات الهی نمی باشد.

 اگر هم همه انسان ها نسبت به خداوند متعال كفر بورزند و نافرمانی كنند، بر دامن كبریائیش ننشیند گرد . ذره ای محتاج آن ها نخواهد بود ، چون ذاتا غنی و بی نیاز است:«وَ قالَ مُوسي‏ إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ؛

 موسي (به بني اسرائيل) گفت: «اگر شما و همه مردم روي زمين كافر شويد، (به خدا زياني نمي‏رسد، چرا كه) خداوند، بي‏نياز و شايسته ستايش است! (4)

5. خلق انسان و دادن اختیار و فطرت و نیاز و شعور و ... از جانب خدا  می باشد. نیازها و امیال و خرد و عقل را  در او ایجاد نموده است كه جریان كلی حركت انسان به سوی هدایت قرار گیرد . هر آنچه كه برای رسیدن به كمال و هدایت لازم بود ،به انسان داده و حتی هر آنچه  را  كه می تواند به انتخاب بهتر وی كمك كند، از باب لطف ویژه در مسیر او قرار داد(5) ، همه این توجهات ویژه به معنای مجبور نمودن انسان در انتخاب راه هدایت نمی باشد. دلیل واقعی بودن اختیار ،وجود افراد متعددی است كه به رغم همه هدایت ها  هوای نفس را بر شعور و عقل و خرد الهی خویش مقدم می كنند ! راه نافرمانی را تا آخر عمر بر می گزینند. هیچ كدام از  عذاب های وجدان و ... نیز در او اثر گذار نیست.

این برنامه ای كاملا منسجم و جامع است. اگر چه در نگاه كلی از ازل تا  ابد ادامه دارد، ولی هر انسان فقط یك بار در زمان تولد در آن وارد می شود . فرصتی محدود و بسیار اندك ولی كافی می یابد  تا در زندگی خویش و در سایه انتخاب ها و تلاش ها و حركت های  خود استحقاق رسیدن به بهترین نعمت ها و لذت ها را بیابد . سرنوشت یك حیات جاویدان و ابدی را برای خویش رقم زند. با پایان این فرصت در دنیا و فرا رسیدن مرگ ،آن حیات ابدی را در عالم آخرت  آغاز نماید.

 

پی نوشت ها:

1.مؤمنون (23) آیه 14.

2.آیت الله مصباح،آموزش عقائد،ص59 ،نشر بین الملل،1381ش.

3.طه (20) آیه 81.

4.ابراهیم (14) آیه 8.

5.لقمان (31) آیه 20.

چطور می توان رازدار حضرت مهدی (عج) بود و ياريش نمود؟
برای شناخت امام در هر عصر و زمانی را ه های متعددی بیان شده است كه به بعضی اشاره می­شود : ...

چگونه مي توان حضرت مهدي را به يقين شناخت و رازدار حضرت بود و ياريش آنطور كه ايشان مي خواهند نمود؟

برای شناخت امام در هر عصر و زمانی را ه های متعددی بیان شده است كه به بعضی اشاره می­شود :

1. مطالعه تاریخ زندگی یكی از راه های شناخت امامان از جمله امام زمان مطالعه تاریخ زندگانی؛ سرگذشت و سیره آنان؛ خصوصاً در باره فضایل، مناقب و خصوصیات - از قبیل: شجاعت، مردانگی، ایثار، تواضع، صبر، فرزانگی و. . . است.

این امر انسان را متوجه مقام والای آن بزرگواران می‏كند و جذبه و كشش خاصی بر روح انسان، حاكم می‏شود. در باره امام زمان صدها كتاب و آثار پژوهشی سامان یافته است كه خواندن آن ها موجب شناخت امام خواهند شد.

2. تأمل در آثار و تفكر در سخنان ایشان؛

اسلام تفكر را موجب آگاهی می داند. (1) امامان در زمینه های مختلف مطالب ارزشمند بیان كرده اند كه خواندن آن ها انسان را با جایگاه ومقام آنان آشنا می نمایند. مطالعه و تفكر در آثار فكری امامان، از جمله امام زمان هر چند كار مشكلی به نظر می‏رسد؛ ولی بسیار سودمند است. این امر علاوه بر آن كه باعث شناخت شخصیت آن بزرگواران و ایجاد محبت آنان در دل می‏شود؛ سرمایه معنوی بزرگی برای روح بشر به شمار می‏رود.

 3. ژرف اندیشی در خداشناسی.

 اگر خداوند و صفات و اسمای او را به طور حقیقی بشناسیم، می‏توانیم انسان‏های كامل راستین (امامان) را نیز بشناسیم؛ زیرا آنان آینه تمام‏نمای صفات جمال و جلال حضرت حق‏اند و در نامگذاری به اسمای الهی، از تمامی موجودات عالم امكان برترند.

بر این اساس، با شناخت خدا و صفات او، می‏توانیم به اوصاف و ویژگی‏های امامان نیز آگاه گردیم. شاید دعایی كه سفارش شده در زمان غیبت خوانده شود، ناظر به همین حقیقت باشد:

«اللهم عرفنی نفسك فانك ان لم تعرفنی نفسك لم اعرف رسولك. اللهم عرفنی رسولك فانك ان لم تعرفنی رسولك لم اعرف حجتك. اللهم عرفنی حجتك فانك ان لم تعرفنی حجتك ضللت عن دینی؛

خداوندا! خود را به من بشناسان كه اگر خود را به من نشناسانی، پیامبر را نمی‏شناسم؛

خدایا! پیامبرت را به من بشناسان كه اگر به پیامبرت معرفت پیدا نكنم، نمی‏توانم امامم را بشناسم؛

خدایا! حجت و امامت را به من بشناسان كه اگر امام را نشناسم، در دین خود گمراهم». (2)

 4. مطالعه آیات قرآن.

در باره امام زمان آیات متعدد تاویل و تفسیر شده است كه با خواندن و مطالعه آن ها نیز می توان امام را شناخت. تعداد آیات و روایات در باره امام زمان زیاد می باشد كه می توان به كتاب های مربوطه مراجعه كرد.

لازم است وظایفی را در عصر غیبت انجا م دهیم كه با انجام آن هم امام را یاری نمو ده ایم و هم زمینه ظهور امام را فراهم كرده ایم  كه بخشی از آن عبا رتند از:

1- اطاعت از دستورهاي دیني و پرهیز از گناهان،و تقوا را سرلوحة زندگي قرار دادن، و پرهیز از اعمالی كه خلاف رضای آنان است.

حضرت در این زمینه مي فرماید: « هر یك از شما باید به آن چه كه به وسیله آن به دوستي ما نزدیك مي شود عمل كند، و از آن چه موجب ناخشنودي و غضب ما مي شود، پرهیز نماید».(3)

2- انتظار فرج. پیامبر اكرم(ص) فرمود: «با فضیلت ترین اعمال امتم انتظار فرج است».(4)

3- دعا براي سلامتي و فرج حضرت ولي عصر(ع)، مانند خواندن دعاي فرج و دعاي عهد و ندبه.

4- صدقه براي حفظ وجودحضرت.

5- غمگین شدن به خاطر غیبت آن جناب.

6- انجام حج و عمره به نیابت حضرت.

7- برخاستن به جهت تعظیم هنگام شنیدن اسم مبارك «قائم»(ع).

8- دعا براي خود كه از شرّ فتنه ها در امان باشیم، نیز خواندن دعاي «اللهم عرّفني نفسك...».

9- استغاثه به آن جناب و استمداد از وجودش به هنگام گرفتاري ها.

 10- تأسیس حكومت اسلامي و حفظ آن، چرا كه اجراي دستور و احكام نوراني اسلام در زمان غیبت از مسلمانان خواسته شده است و پیاده نمودن برنامه هاي اجتماعي اسلام بدون تشكیل حكومت اسلامي ممكن نمي باشد.(5)

11- عمل به فریضه مهم امر به معروف و نهي از منكر، كه با رعایت آن ریشه هاي فساد قطع شده ، و زمینه حكومت جهاني دادگستر جهان فراهم مي گردد.

برای اگاهی بیشتر به كتاب، دادگستر جهان  ،ابراهیم امینی، مراجعه نمائید .

 

پی نوشت ها:

1.حكيمي، الحیات،ناشر فرهنگ اسلامي، ج 1، ص 8، ح‏3.

2. كافي ، شيخ كليني ، تحقيق : علي أكبر غفاري ، چاپ : چهارم ، سال چاپ : 1365 ش ، ناشر : دار الكتب الإسلامية - تهران، ج اول، ص 337،

3. علامة مجلسي ، بحار الأنوار، بيروت - لبنان،، ناشر : دار إحياء التراث العربي سال چاپ 1403 - 1983 م ، ج 53، ص 176.

4. صافی گلپایگانی،منتخب الاثر،قم، موسسه السیده المعصومه ، ص 629، حدیث 5.

5. ابراهیم امینی، دادگستر جهان، قم، 1378، انتشارات شفق، چاپ هیجدهم، ص 264.

صفحه‌ها