كلام

لقاء الله چیست؟
لقاء الله به معنی فنای در اسما و صفات الهی و مشاهده احاطه قیومی حق و فنای ذات خود و به طور عیان، وجود خویش و جمیع موجودات را سایه حق دیدن است.

لقاء الله چیست؟

 لقاء الله به معنی فنای در اسما و صفات الهی و مشاهده احاطه قیومی حق و فنای ذات خود و به طور عیان، وجود خویش و جمیع موجودات را سایه حق دیدن است .

در ملاقات ممكن الوجود با خداوند ،اصل ملاقات حقیقتا وجود دارد. لكن نحوه آن باید به شكلی باشد كه لایق ملاقات كننده و ملاقات شونده باشد. به این دلیل معنای تقرب  الهی برای لقا  صحیحتر به نظر میرسد.(1)

 لقای رب عبارت است از نیل به مقام قرب پروردگار . مقام قرب ، نزدیكی ارزشی هر چه بیش تر به صفات حضرت حق است كه از طریق تحقق و بروز و ظهور صفات الهی در آدمیان صورت میگیرد.

 انسان به میزانی كه روح و صفات خداوندی را در خود متجلی كند و به معنای دیگر استعدادهای فطری و انسانیاش را محقق سازد، به خدا نزدیك تر شده و به مقام قرب و لقای حق نایل آمده است. لقای الله بیانگر یك جهت گیری و نشانه یك خط سیر معین در روند تعالی وجودی آدمی است .

با توجه به آیات قرآنی، همه موجودات در حركت به سوی لقای حضرت حق‏اند؛ هر چند لقا تا لقا فرق می‏كند،(2) به این معنا كه هر موجودی به تناسب ابزار وجودی و مسیر و حركت خود، به لقا نایل می‏شود.

بر این اساس، انسان‏ها نیز با توجه به اختلاف مسیر و گوناگونی حركت های شان، لقای های متفاوتی خواهند داشت. كسی كه در مسیر حق باشد، خداوند را با اسمای رحمتش ملاقات می‏كند . فردی كه در مسیر باطل قدم گذاشته و حركت كرده است، خداوند را با اسمای غضبش ملاقات خواهد نمود.

 بهشت و جهنم از آثار اسمای الهی است . صرف یك عناوین قراردادی نبوده، بلكه منشأ آثار ربوبی در جهان هستی‏اند . در واقع كل وجود، آثار و جلوههای اسمای الهی است.

 تفاوت لقای های انسان با اسمای الهی موجب و منشأ بهشت و جهنم می‏گردد؛ یعنی، بهشت و جهنم در اصل از كیفیت ملاقات‏ها با اسمای الهی نشأت می‏گیرد. لقائی هست كه معنایش "بهشت" می‏شود . لقائی هست كه معنایش "جهنم" می‏شود. كسی كه خداوند را با اسمای رحمت ملاقات می‏كند، آثار آن رحمت‏ها همان بهشت است . اگر لقا با اسمای غضب باشد، آثارش جهنم خواهد بود.(3)

در باب  چیستی لقاء الله  عارف برزگ  و حكیم سترگ معاصر امام خمینی  سخن شنیدنی دارد:

 آنان كه راهی برای لقاءالله و مشاهده  جمال و جلال حق باز گذاشته اند و مدّعی این مقام هستند،می گویند (شخصی كه راه خود سازی و تهذیب نفس و سلوك الی الله را در پیش گرفته)پس از تقوای تامّ تمام و اعراض كلّی قلب از جمیع عوالم و رفض نشأتین و قدم بر فرق انّیّت و انانیّت گذاشتن و توجه تامّ و اقبال كلی به حق و اسما و صفات آن ذات مقدس كردن و مستغرق عشق و حبّ ذات  مقدس شدن و ارتیاضات قلبیه كشیدن ،یك صفای قلبی از برای سالك پیدا شود كه مورد تجلیات اسمائیه و صفاتیه گردد،و حجاب های غلیظی كه بین عبد و اسما و صفات بود ،خرق شود و فانی در اسما و صفات گردد.(4)

خلاصه سخن امام :  سالك ،وقتی با ریاضت های مشروع،به خلوص قلبی كامل رسید و از خود بینی و خود خواهی و خود ستایی گذشت، بلكه "خود"نفسانی را زیر قدم هایش محو و نابود كرد و از آخرت و حتی از بهشت و نعمت های آن نیز دل كند و فانی و ذوب در خدا گشت  و تنها او را طلب كرد و جز او را ندید،  صفا و نورانیتی در قلبش پدید می آید كه اسما و صفات عینی و خارجی  خدا را مشاهده می كند.تجلیات انوار اسما و صفات الهی، او را تحت تأثیر و احاطه  خود قرار می دهد0

در نگاه امام خمینی  لقاءالله  یعنی  محل تجلیات ذاتی و غیبی خدا قرار گرفتن ، مشاهده  باطنی ذات پاك پروردگار با چشم دل و بصیرت درون0 در مرحله پیش سالك به مرتبه ای از كمال قدسی صعود كرده بود كه اسما و صفات الهی را مشاهده می كرد.تجلیات انوار آن، او را متأثر می ساخت . ممكن است سالكی بتواند از آن منزل و مرتبه نیز عروج كند و حجاب های نوری اسمائی و صفاتی را نیز كنار زند. به تجلیات ذاتی غیبی نایل گردد ؛اگر چه نیل به چنین مرتبه ای بسیار سخت و مشكل است 0

امام خمینی در این باره می نویسد:از برای بعضی از ارباب سلوك ممكن است حجاب نوری اسمائی و صفاتی نیز خرق گردد. به تجلیات ذاتی غیبی نایل شود. خود را متعلق و متدلّی به ذات مقدس ببیند. در این مشاهده، احاطه  قیومی حق و فنای ذاتی خود را شهود كند. وجود خود و جمیع موجودات را ظل(سایه)حق ببیند. (5)

بنابراین  لقای رب و رسیدن  به خدا عبارت است از نیل به مقام قرب پروردگار. مقام قرب نیز  نزدیكی معنوی هر چه بیش تر به صفات و ذات حضرت حق است . نخست از طریق تحقق و بروز و ظهور انوار صفات  و اسمای الهی ؛ پس از آن، تجلیات انوار ذات قدسی،در جان و روح و قلب سالك و عارف،پدید می آید.

 انسان به میزانی كه روح و صفات خداوندی را در خود متجلی كند و استعدادهای فطری و انسانیاش را محقق سازد،به خدا نزدیك تر شده و به مقام قرب و لقای حق نایل آمده است. لقاء الله بیانگر یك جهت گیری و نشانه یك خط سیر معین در روند تعالی وجودی آدمی است .

پینوشتها:

1.   ملكی تبریزی  رساله لقاء الله،   انتشارات  آل علی،  1382 ش،  قم ، ص 6 - 7.

2.  انشقاق (84) آیه 6 و 12؛ فرقان (25) آیه 21؛ كهف (18) آیه 105؛ فصلت (41) آیه 54؛ رعد (13) آیه 2.

3.  الرحمن (55) آیه 46؛ نازعات (79) آیه 40؛ بقره (2) آیه 155 و 157؛ تغابن (64) آیه14؛ نساء (4) آیه 100.

4.  امام  خمینی، چهل حدیث. نشر موسسه آثار امام خمینی، 1387 ش ،ص453.

5.  همان.

چرا خداوند از خود برای ما نمی گوید؟
اگر مراد شما از معرفي، ديدن با چشم و معرفي حضوري است، بايد گفت: دیدن با چشم، مخصوص موجودات مادی است كه شعاع نور از آن ها بلند شده و به چشم ما می‌رسد و ...

چرا خداوند خود را به ما معرفی نمی كند؟  و از خود برای ما نمی گوید؟

اگر مراد شما از معرفي، ديدن با چشم و معرفي حضوري است، بايد گفت:  دیدن با چشم، مخصوص موجودات مادی است كه شعاع نور از آن ها بلند شده و به چشم ما میرسد و صورت آن ها در ذهن ما نقش میبندد در نتيجه ديدن با چشم موجودي كه جسم نبوده و ويژگي هاي مادي ندارد، امري محال و غير ممكن است  آنچنانكه در قرآن مي فرمايد: "لا تدركه الأبصار وهو یدرك الأبصار وهو اللطیف الخبیر" (1) چشمها او را نمیبینند و او بینندگان را میبیند و او دقیق و آگاه است" يا در داستان حضرت موسي (ع) آمده است"وَ إِذْ قُلْتُمْ يَامُوسيَ‏ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتيَ‏ نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظُرُون"(2)و (نيز به ياد آوريد) هنگامي را كه گفتيد: «اي موسي! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم!» پس صاعقه شما را گرفت در حالي كه تماشا مي‏كرديد"اما اين  بدان معنا نيست كه ما هيچ گونه تصوري از خدا نداشته باشيم، چنان كه تا به حال روح خود را نديده ايم اما دليلي وجود ندارد كه هيچ تصوري از روح نداشته باشيم. بر اين اساس وقتي در مقام تصور روح خود بر مي آييم، هيچ گاه شكل خاصي از روح نزدمان حاضر نمي شود ،بلكه نهايتاً صفاتي از روح قابل درك است. در اين مقام مي توانيم با شناخت درست از صفات خدا تصوري اجمالي از خدا داشته، با اين تصور در مشكلات از خدا كمك بخواهيم، چنان كه ما ائمه را مشاهده نكرده، ولي از آن ها در گرفتاري ها كمك مي گيريم. حال براي شناخت صفات الهي از راه هاي متعددي مي توان كمك گرفت. خداوند در قرآن خود را با صفاتي نظير "الكريم" فَتَعَليَ اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ  لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيم"پس بلند مرتبه است‏ خدا، فرمانرواي حق، خدائي جز او نیست صاحب عرش و بزرگوار است "لطيف" إِنَّ رَبيّ‏ِ لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ  إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الحَْكِيم" پروردگار من در انجام آنچه بخواهد دقیق است. او است دانا و فرزانه" كافي"أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكاَفٍ عَبْدَهُ  وَ يخَُوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ  وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَاد"(5) آیا خدا (درنگه داري) بنده‏اش كافي نیست، تو را از غیر خدا مي‏ترسانند، هر كس را خدا گمراه كند، هیچ راهنمائي براي او نیست.

و يا "الشافی - اللطیف - الشكور - الدیان - الخالق - الخبیر - الجلیل - الجواد - التوّاب - الباعث - البرّ - الوارث - الوكیل - الوفی - الهادی - الودود -الواسع - الناصر - الرحمان - الرحیم - و ..." معرفي كرده است؛ در روايات نيز مي توان در اين باره به دعاي معروف جوشن كبير اشاره كرد به علاوه آنكه با توجه به حديث:"ُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول" ای هشام خدا بر مردم دو حجت دارد حجت آشكار و حجت پنهان، حجت آشكار رسولان و پیغمبران و امامانند و حجت پنهان عقلهای آنهاست" برخي از ويژگيهاي خداوند را مي توان با عقل شناخت.  فرض كنید از طریق براهین عقلی به این نتیجه می رسید كه وجود موجودی در راس نظام هستی ضرروی است؛ ضرورتا لازم است در راس هرم وجود موجود برتری باشد كه در بالاترین درجه وجود و پیراسته از هر نقص و عدم  باشد؛ زیرا وجود عین كمال و دارایی است. موجودی كه در اوج وجود باشد، از هیچ كمالی تهی نخواهد بود تا عدمی در ساحت وجودش راه داشته باشد؛ بر این اساس در می یابید كه واجب الوجود شما، صرف الوجود است، یعنی هیچ نقصی ندارد، پس دارای هر صفت كمالی آن هم در نهایت و اوجش خواهد بود يا فرض كنید با دیدن نظم موجود در عالم در می یابید كه خالق عالم دارای حكمت و علم بوده، زیرا بدون علم و حكمت، هماهنگ ساختن چنین مجموعه های بی نظیری از موجودات با هم و برقراری هماهنگی و هارمونی اعجاب برانگیز بین آن ها ممكن نیست؛ یا از عظمت برخی مخلوقات پی به قدرت بی اندازه خداوند می برید و ... .

 

پي نوشتها:

1. انعام (6) آيه 103.

2. بقره (2) آیه 55.

3. مؤمنون (23) آيه 116.

4. يوسف (12) آيه 100.

5. زمر (39) آيه 36.

روایتی در توحید صدوق آمده كه ابوبصیر از امام صادق علیه السّلام پرسید:
«عن أبي بصير ، عن أبي عبد الله عليه السلام ، قال : قلت له : أخبرني عن الله عز وجل هل يراه المؤمنون يوم القيامة ؟ قال : نعم ، وقد رأوه قبل يوم القيامة، ...

روایتی در توحید صدوق ص 117 آمده كه ابوبصیر از امام صادق علیه السّلام پرسید: «أخبرنی عن الله عزّوجلّ، هل یراه المؤمنون یوم القیامة؟» و حضرت پس از پاسخ مثبت و توضیح مطلب، فرمودند: «ألست تراه فی وقتك هذا: مگر هم اكنون خدا را نمی‏بینی؟». منظور از این بخش چیست؟

روایت مورد نظر به شرح زیر است:

«عن أبي بصير ، عن أبي عبد الله عليه السلام ، قال : قلت له : أخبرني عن الله عز وجل هل يراه المؤمنون يوم القيامة ؟ قال : نعم ، وقد رأوه قبل يوم القيامة ، فقلت : متي ؟ قال : حين قال لهم : ( ألست بربكم قالوا بلي ) ثم سكت ساعة ، ثم قال : وإن المؤمنين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامة ، ألست تراه في وقتك هذا ؟ قال أبو بصير : فقلت له : جعلت فداك فأحدث بهذا عنك ؟ فقال لا ، فإنك إذا حدثت به فأنكر منكر جاهل بمعني ما تقوله ثم قدر أن ذلك تشبيه كفر و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين ، تعالي الله عما يصفه المشبهون والملحدون ؛ (1) ابوبصیر از امام صادق پرسید: خبر ده مرا از خدا كه آیا مؤمنان خدا را در قیامت می بینند؟

امام فرمود: آری بلكه قبل از قیامت هم خدا را دیده اند .

گوید: چه وقت؟

- آن گاه كه  آن ها را خطاب كرد و پرسید:"الست بربكم ؟ قالوا : بلی ؛ (2) آیا من پروردگار شما نیستم؟! گفتند: بلی". (چون آن ها در عالم فطرت و در كنه وجود خود خدا را دیدند و شناختند و وجودش و ربوبیتش را تصدیق كردند).

بعد امام ساعتی سكوت كرد و فرمود: همانا مؤمنان قبل از قیامت در دنیا هم او را می بینند ؛ بعد امام پرسید:

آیا تو الآن خدا را نمی بینی؟ (همین الآن اگر با تامل به هر گوشه نظر كنی آیات خدا و در ورای آیات صاحب آیات را می بینی).

گوید: فدایت شوم ، این سخن را از شما نقل كنم؟

امام فرمود: نه زیرا اگر نقل كنی  افراد ضعیف الاعتقاد و نادان كه معنای آن را به واقع نمی دانند، آن را انكار می كنند و به رؤیت و دیدن با چشم تفسیر كنند و خدا را به مخلوقات تشبیه می نمایند، در حالی كه دیدن خدا با قلب به مثابه دیدن با چشم نیست . خدا برتر از آن است كه تشبیه كنندگان و ملحدان می پندارند».

قرآن در آیات بسیاری از "لقای خدا" و "دیدن او" سخن رانده و بعضی افراد جاهل و نادان بدون مراجعه به رسول خدا و امامان به تفسیر این آیات پرداخته و آن را به دیدن با چشن تفسیر كرده اند و امام در این بیان در صدد آن است كه اصحابش را از آن تفسیر انحرافی دور كرده و به معنای حقیقی "دیدن خدا" توجه دهد و برای این توجه دادن باید فرد را به باطن و قلب خود رجوع داد و احتیاجی به تصرف در جسم و روح او نیست، بلكه باید افراد را متنبه كرد تا از خلال آیات، پی به صاحب آیات ببرند.

قبل از این هم ابوبصیر خدا را می دیده و همه انسان ها خدا را می بینند، ولی بس كه خدا وضوح دارد، متوجه نیستند و باید آن ها را از غفلت بدر آورد و توجه داد و امام در این حدیث در صدد غفلت زدایی است. 

برای اطلاع بیشتر از معنای "دیدن خدا" به: ترجمه المیزان، ج8 ، ص 309-310 ، مراجعه كنید.

پی نوشت ها:

1. صدوق ، توحيد ، قم، انتشارات جامعه مدرسین،  ص 117.

2. اعراف (7)، آیه 172.

خدا قبل از خدایی چه می کرد؟
منظور از «خدايي» در سوال شما چندان روشن نيست ؛ اگر مقصودتان كارهايي از قبيل آفرينش و تدبير عالم است ، اين سوال مبتنی بر یكی از مسایلی است كه از قدیم میان ...

خدا قبل از خدایی چه می کرد؟

منظور از «خدايي» در سوال شما چندان روشن نيست ؛ اگر مقصودتان كارهايي از قبيل آفرينش و تدبير عالم است ، اين سوال مبتنی بر یكی از مسایلی است كه از قدیم  میان فلاسفه و متكلمان مورد اختلاف بوده و آن مساله حدوث و یا قِدَم عالم از جهت زمان است. معمولاً از طرف متكلمان بر حدوث عالم و از طرف فلاسفه بر قدیم بودن عالم از حیث زمان استدلال میشود.

حال اگر ثابت كردیم كه عالم همیشه بوده و زمانی نبوده كه در آن زمان خدا وجود داشته و لكن عالم وجود نداشت، به طور طبیعی دیگر شبهه این كه خداوند پیش از آفرینش جهان(خدايي) به چه كاری مشغول بوده، بی اساس خواهد بودغ زيرا او همواره در حال خلق و خدايي بوده است .

البته این كه فلاسفه میگویند عالم قدیم زمانی است، منظورشان اصول و كلیات آن است ،نه افراد و جزییات آن، زیرا جزئیات و مصداقها به نوبه خود حادث هستند. علت این كه فلاسفه به این نظریه قایل شده اند، این است كه بر اساس نظر آن ها وقتی كه علتی را تامه فرض كردیم ،دیگر نمیتوانیم معلولش را از او جدا فرض كنیم. از این رو نمیتوان فاصله زمانی بین معلول و علت تامه فرض كرد. البته وجود معلول از این جهت كه وجودی وابسته و فقیر دارد ، در همه حال بی نیاز از علت تامه نخواهد بود. پس گرچه عالم همانند خداوند قدیم است اما این تفاوت در بین آن ها هست كه عالم تنها قدیم زمانی است ،ولی خداوند علاوه بر قدیم زمانی بودن قدیم ذاتی (وجود غنی و غیر وابسته به دیگری) نیز دارد.(1)

بر اين اساس معناي درستي براي زمان خلقت و زماني قبل از آن نمي توان جست ،زيرا هيچ گاه خداوند از خلق و فيض و ايجاد خالي نبوده و همواره اين عمل از او صادر مي شده است .پس خداوند همواره در حال خدايي بوده و تعبير قبل از خدايي در حق او صادق نيست .

 

پینوشت:

1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 6، ص 105 ، انتشارات صدرا ، تهران 1374 ش.

پس چرا بعد از حضرت محمد(صل الله علیه وآله) این داستان تكرار نمی شود؟
پاسخ این پرسش در تبیین مقوله خاتمیت اسلام و آخرین پیامبر بودن پیامبراعظم باید جست ؛ در واقع فرق اصلی نبوت پیامبر اسلام با سایر انبیاء در همین مساله است كه ...

خداوند پیامبرانی برای هدایت انسانها از پی یكدیگر فرستاده است. پس چرا بعد از حضرت محمد مصطفی(صل الله علیه و اهل البیت) این داستان تكرار نمی شود؟ (یا اینجوری مطرح كنم كه چه، فرقی بین نبوت حضرت محمد(صل الله علیه و اهل البیت) و نبوت سایر انبیای اللهی,(سلام الله علیهم) وجود دارد؟)

پاسخ این پرسش در تبیین مقوله خاتمیت اسلام و آخرین پیامبر بودن پیامبراعظم باید جست ؛ در واقع فرق اصلی نبوت پیامبر اسلام با سایر انبیاء در همین مساله است كه نبوت آن حضرت مشتمل بر آخرین دستورالعمل سعادت برای همه بشر تا روز قیامت است بخلاف سایر انبیاء كه نبوت های مقطعی و شریعت های محدود داشتند ؛ به طور كلی براي دلائل خاتميت مي توان از دو طريق عقلي و نقلي استفاده كرد:

الف)دلايل نقليكه مي توان به آيات و روايات وارده در اين زمينه اشاره كرد: 

1-"مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَ لَـَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا؛(1) محمّد، پدر هيچيك از مردان شما نبود، ولي رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است. خداوند بر هر چيز آگاه است."

2-در بسياري از خطبه هاي نهج البلاغه نيز خاتميت پيامبر اسلام (ص) به صراحت تاكيد شده است. مثلا حضرت در خطبه 173 مي فرمايد:

"أَمِينُ وَحْيِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشِيرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذِيرُ نِقْمَتِه‏؛ امين وحي اوست و خاتم فرستادگانش، رحمت او را مژده دهنده و از كيفر او ترساننده."(2)

ب)  در مورد دلائل عقلي بايد گفت:

اصل ختم نبوت از موادي نيست كه شخص با عقل خود به آن رسيده و براي آن دليل عقلي اقامه كند. آيت الله جوادي مي فرمايد:اصل نبوت را میتوان از دلیلهای برون دینی (دلیل عقلی) و هم از دلیلهای درون دینی (دلیل نقلی) اثبات كرد،ولی در انقطاع وحی و نبوت دلیل عقلی بر ضرورت انقطاع خاتمیت نداریم، یعنی عقل، آمدن پیامبر دیگر را محال نمیبیند، جز این كه دلیلهای درون دینی عقل را متقاعد به پذیرش خاتمیت میكند، بنابراین عقل بشری به ضرورت انقطاع نبوّت و استحالة تداوم آن دست نمییازد، بلكه پایان نبوّت از راه دانشی است كه اگر خداوند به پیامبر نیاموخته بود، خود او نیز بر آن آگاه نبود، بنابر این اگر پیامبر اكرم ادعای خاتمیت نكرده بود، هیچ كس از امكان دستیابی بر این راز نبود.

گرچه دلیل عقلی به مفهوم دقیق كلمه بر ضرورت خاتمیت وجود ندارد. اما خاتمیت را از چند راه میتوان توجیه عقلانی كرد:

الف) از راه علل فاعلی، یعنی  پیامبر تحت تربیت و ربوبیت حق تعالي به آخرین درجات كمال بار یافته است، چنان كه از آیات به دست میآید، بنابراین كسی كه بالاتر و برتر از او باشد ،به دنیا نیامده و نمیآید. او شایسته خاتمیت یعنی این كمال نهایی است.

ب) از راه علل قابلی؛ بهترین میوة جهان طبیعت به نام پیامبر خاتم عرضه شده است. ابر و باد و مه و خورشید و فلك افتخار دارند كه بهترین خلق اولین و آخرین را در دامن خود پرورده و جهان را از چنین نعمتی بهرهمند ساختهاند.

ج) از راه علل غایی: با آمدن پیامبر اسلام نیاز بشر تأمین شده، زیرا ارادة حق از طریق وحی و قرآن و سنت و عقل كشف شده است. نیاز به شریعت جدید و اعزام رسولان و انزال كتابهای آسمانی نیست.(3)

در اين ميان برخی نیز راه دیگری برای اثبات عقلی این مسئله بیان كرده  و گفته اند كه پس از آمدن پیامبر اسلام(ص) دلیلی برای آمدن پیامبر جدید نیست.چون حكمت آمدن پیامبران در گذشته، بعد از آمدن پیامبر اسلام منتفی شده است، زيرا تجدید نبوت ها به چند دلیل بود:

1 - از حكمتهای بعثت پیامبر جدید، حفظ و صیانت محتوای دعوت پیامبر قبلی، از تحریف و نابودی است. اما خداوند، خود نگاهبانی قرآن را از تحریف ضمانت كرده است ( نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون؛ ما قرآن را نازل كرده ایم و نگهبان آن خواهیم بود و...)(4)

2 - ادیان گذشته كامل نبودند و مردم به پیامبر جدید نیاز داشته اند تا همخوان با شرایط آنان، شریعت كامل تری را عرضه كند. اما قرآن كریم این عامل را نیز در اسلام منتفی میداند، چون دین كامل است و تمام آن چه را كه آیندگان بدان نیازمندند، آورده است:

"الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً؛(5) امروز است كه دين شما را تكميل كردم، و نعمت خود بر شما تمام نمودم، و امروز است كه دين اسلام را براي شما پسنديدم" .

 در حديثي از پيغمبر (ص)آمده است:وَ اللَّهِ مَا مِنْ عَمَلٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ النَّارِ- إِلَّا وَ قَدْ نَبَّأْتُكُمْ بِهِ وَ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ- وَ مَا مِنْ عَمَلٍ يُقَرِّبُكُمْ إِلَي الْجَنَّةِ- إِلَّا وَ قَدْ نَبَّأْتُكُمْ بِهِ وَ أَمَرْتُكُمْ بِه‏؛(6) به خدا سوگند! كرداري نبود كه شما را به آتش نزديك كند، مگر شما را به آن آگاهي دادم. شما را از آن مانع شدم . كرداري نبود كه شما را به بهشت نزديك كند،مگر اينكه شما را آگاهي و به انجامش فرمان دادم.

 

پینوشتها:

1.احزاب(33)آيه 40 .

2.شهيدي، سيد جعفر،ترجمه نهج البلاغه،چ  انتشارات علمي و فرهنگي‏،تهران 1378 ه ش ، ص 179.

3.جوادي آملي ، عبدالله ،وحی و نبوت در قرآن ، چ مركز اسراء، قم 1385ش.ص 409.

4.حجر (15) آیه 9.

5.مائده (5)آيه 3.

6. علامه مجلسي ، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت،  1404 ه ق  ،ج 74 ص 145.

زیرا به شهادت قرآن مجید ، مقام نبی و مقام رسول یك مقام نیست
اینكه در ابتداء بیان كرده اید قرآن در صدد توضیح و تبیین مقام نبوده و آنچه از بیانات قرآن فهمیده می شود آن است كه این دو مقام با هم متفاوت است چرا كه ...

اعتقاد به اینكه " چون حضرت محمد ، خاتم النبیٌین است ، پس خاتم الرسول هم هست و بعد از اسلام ، دیانتی نخواهد بود " اعتقادی است غلط و نادرست ، زیرا به شهادت قرآن مجید ، مقام نبی و مقام رسول یك مقام نیست و این دو مقام با هم فرق دارند. باید دانست كه منظور توضیح و تشریح این دو مقام نیست. زیرا فهمیدن چگونگی این مقام ها و درك رابطه خداوند با رسول ها و نبی هابرای ما غیر ممكن و محال است. و ما هیچوقت نخواهیم دانست كه این دو مقام چگونه كیفیٌیتی است. چبزی كه در اینجا مورد نظر ما است اینكه ، بموجب آیات مندرج در قرآن مجید تشان دهیم كه این دو مقان با هم تفاوت كلٌی دارند و ، خاتم النبیٌین بودن پیامبر اسلام ( حضرت محمٌد ) به استناد ( آیه 40 از سوره احزاب ) دلبل قطع رسالت نیست. چه كه باب رحمت خداوند هرگز بسته نخواهد بود. بنابراین بعد از دیانت اسلام دیانت دیگری به اهل عالم عرضه خواهد شد. در قرآن مجید اشاره به انبیا یعنی كسانیكه به مقام نبوٌت انتخاب شده و نبٌی شناخته شده اند زیاد است از جمله در ( آیه 41 سوره مریم ) كه می فرماید" ... واذكر فی الكتاب ابراهیم انه كان صدیقاً نبیٌاً " یاد كن ابراهیم را در قرآن كه او نبٌی راستگو است

اينكه نسبت به اين گونه مسائل دغدغه داشته و سعي در حل آن ها داريد، امري بسيار مطلوب و پسنديده است. اما به هر حال روند رايج در سير مباحث علمي و تبعيت از اصول اوليه اخلاق علمی آن است كه شخص ابتداء مطالب مورد نقد را  تحليل و بررسي، آنگاه  بدون دخالت پيش فرض ها ، به عنوان كارشناس و صاحب نظر نقد خود را وارد كند.

به نظر می آید برخی از مطالب بیان شده در كلام شما كه تقریباً مقدمه ای برای نتائج بعدی بوده ، مورد توافق ما نیز باشد، آنچنانكه ما نیز مانند شما مقام نبی را غیر از مقام رسول دانسته و بر اساس آن هر رسولی را نبی می دانیم اما در سوال خود به برخی از مطالب اشاره كرده اید كه محل تامل است و به هر یك می پردازیم

1- اینكه در ابتداء بیان كرده اید قرآن در صدد توضیح و تبیین مقام نبوده و آنچه از بیانات قرآن فهمیده می شود آن است كه این دو مقام با هم متفاوت است چرا كه "فهمیدن چگونگی این مقام ها و درك رابطه خداوند با رسول ها و نبی هابرای ما غیر ممكن و محال است"حال باید توجه داشته باشید ما هیچگاه ادعا نكرده به كنه رابطه خدا با رسول و نبی پی برده و یا قرآن در صدد بیان كیفیت دقیق چنین ارتباطی است اما به هر حال با استفاده از برخی آیات قران به جایگاه و موقعیت هر یك پی برده و با تصریح برخی از آیات یكی را بر دیگری برتر می دانیم و آنچه در كلام شما به نوعی تعارض وجود دارد آن است كه شما از طرفی با توجه به آیات قرآن مقام نبی و رسول را به صورت كلی از هم متفاوت دانسته و از طرفی ادعا می كنید "مقام رسالت شامل مقام نبٌوت هم هست امٌا مقام نبٌوت شامل مقام رسالت نیست" حال خود این دو مطلب را كنار هم گذاشته و قضاوت نمائید چرا كه به نظر می آید اگر دو شیء با هم متفاوت باشند، شمول یكی برای دیگری معنا ندارد.  

  2- اینكه در قسمت دیگر از سوال به باب رحمت خدا اشاره كرده و بیان داشته اید"باب رحمت خداوند هرگز بسته نخواهد بود و..." و حال آنكه این امر نیز مورد قبول و تاكید ما می باشد. اما توجه به این نكته لازم است كه نزول رحمت الهی لزوماً مستلزم ارسال رسول به معنای خاص نخواهد بود چرا كه این امر با آمدن امام بعد نبی و رسول ، نیز قابل تحقق می باشد و متاسفانه در اين ميان افرادي به اين بهانه و بهانه هاي ديگر بابيت را طرح  و خود را رسول ناميده اند، و حتي به اين امر اكتفاء نكرده و بعد مدتي خود را خدا دانسته اند.  

 3- درقسمت دیگری از سوال كه تقریباً مهمترین قسمت از سوال بوده شواهدی بر نبوت برخی از جمله ابراهیم(ع) و...ارائه كرده كه آنها نبی بوده، ولی رسول نبوده اند این مسئله نیز مورد قبول ما می باشد اما عجیب آن است كه شما معمولاً در بیان خود مقدمات را صحیح ولی در ارائه نتیجه از همان مقدمات دچار خلط و اشتباه می شوید مثلاً در این قسمت، خود به بالاتر بودن مقام رسول از نبی اشاره كرده، اما در مقام نتیجه ختم نبی را ختم رسول نمی دانید و حال آنكه با اندك تامل در این مسئله روشن می شود كه با این فرض، ختم نبی طبیعتاً ختم رسول را به همراه دارد زیرا رسول مقامی بالاتر از نبی بوده و شخص تا به مقام نبوت نرسد به مقام رسالت نمی رسد.(1) حال با این بیان چگونه فردی مقام نبوت نداشته، اما به مقام رسالت رسیده است بر این اساس متخصصین در این امر به این مساله واقفند كه بیان قرآن در ختم نبوت به طریق اولی ختم رسالت را به همراه دارد كه البته با ختم رسول و نبی، ارسال دین جدید نیز ختم می شود آنچنانكه مفسر بزرگ قرآن علامه طباطبايي (ره) در اين زمينه مي فرمايد" رسول عبارت از كسي است كه حامل رسالتي از خداي تعالي به سوي مردم باشد، و نبي آن كسي است كه حامل خبري از غيب باشد و آن غيب عبارت از دين و حقايق آن است، و لازمه اين حرف اين است كه وقتي نبوتي بعد از رسول خدا (ص) نباشد، رسالتي هم نخواهد بود، چون رسالت، خود يكي از اخبار و انباي غيب است، وقتي بنا باشد انباي غيب منقطع شود، و ديگر نبوتي و نبيي نباشد، قهرا رسالتي هم نخواهد بود.از اين جا روشن مي‏شود كه وقتي رسول خدا (ص) خاتم النبيين باشد، خاتم الرسل هم خواهد بود". (2)  

4- برفرض پيروان اديان ديگردين خود را آخرين دين آسماني بدانند و مطابق آنچه بيان شد در برابر آيات مربوط به آمدن حضرت محمد(ص)براي خود توجيهاتي قابل قبول و موجه  ارائه نمايند، اگر چه مطابق ديدگاه ما باطل و غير واقعي بوده اما در عين حال در برابر خدا حجت شرعي داشته و معذور مي باشند و حال چگونه فرض بطلان استدلال آنها دليلي براي بطلان ادعا ما مي باشد؟ آنچنانكه خود مطابق آنچه در شماره قبلي بيان شد به نوعي به حقانيت دين اسلام اعتراف كرده ايد به علاوه آنكه براي حقانيت و خاتميت دين اسلام علاوه بر آيات بيان شده، دلائل عقلي و نقلي فراوان ديگري وجود دارد حال بر فرض آيه مطرح شده مؤيد خاتميت دين اسلام نباشد، دلائل ديگر همچنان استوار است آنچنانكه از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود "حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا يَكُونُ غَيْرُهُ وَ لَا يَجِي‏ءُ غَيْرُهُ "(3) حلال محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ تا روز قیامت حلال، و حرام او تا روز قیامت و همواره حرام است، چیزی مغایر با آن نخواهد بود، و نخواهد آمد" البته براي رعايت اختصار از ذكر موارد ديگر خودداري كرده و در صورت نياز در سوالات بعدي به آن مي پر دازيم  

پي نوشت ها:

1. ر.ك موسوي همداني ،سيد محمد باقر، ترجمه المیزان، چ دفتر انتشارات اسلامي،قم 1374 ه ش، ج 2، ص 209. 

2.همان، ج 16، ص 487.

3. مرحوم كلینی ،الكافي،چ دار الكتب الإسلامية، تهران، 1365 ه ش،ج 1 ،ص 58.

از كجا معلوم كه داستانهای قران ساخته ذهن حضرت محمد نباشد
در این مطلب درست اندیشیده اید كه رسیدن به یك جامعه آرمانی به عنوان یكی از ابعاد مدینه فاضله از اهداف متعالی پیامبر اسلام(ص) بوده است كه برای تحقق آن تلاش...

گاهی اوقات فكر می كنم كه حضرت محمد برای این كه یك جامعه آرمانی خیلی خوب به وجود بیاید صحبت از خدا وروز قیامت كرده اند ودر راه ان سختی كشیده اند درضمن از كجا معلوم كه داستانهای قران ساخته ذهن حضرت محمد نباشد درضمن این كه خدا وجودی ازلیست رو نمی تونم باور كنم به من كمك كنید

به چند نكته توجه فرمائید:

1. در این مطلب درست اندیشیده اید كه رسیدن به یك جامعه آرمانی  به عنوان یكی از ابعاد  مدینه  فاضله  از اهداف متعالی پیامبر اسلام(ص) بوده است كه برای تحقق آن تلاش فراوان و زحمت بسیار زیاد و دلسوزانه ای كشیده اند(1) و در این مسیر نیز علاوه بر تبیین راهكار های اجرائی و حكومتی لازم برای رسیدن به این نتیجه، عمده زحمت ایشان نیز متمركز بر اصلاح و تكامل شخصیت افراد به عنوان عناصر تشكیل دهنده این جامعه آرمانی بوده است، اما نباید از این نكته غافل شد كه در آموزه های ایشان مدینه فاضله دو محور اساسی دارد كه در آن  جامعه آرمانی داشتن  دنیائی آباد هدف ثانویه بوده  ولی محور اساسی آن داشتن یك نگرش  معاد محور برای رسیدن به آخرتی آرمانی و سعادتی ابدی می باشد و در آن دنیا جنبه مقدماتی دارد برای رسیدن به هدف آخرتی (2)، در حدی كه در  هنگام تزاحم بین آرمانهای این دو محور، همواره آرمانهای آخرتی مقدم بر آرمانهای دنیوی گشته است(3)، این جهت گیری كاملا  با تصور شما ناسازگار است و نشان می دهد كه اتفاقا در نگرش پیامبر اسلام(ص) جامعه آرمانی در دنیا نیز  نتیجه همان اعتقاد و ارتباط وحیانی و باور به وجود حقیقی معاد  بوده است نه بر عكس. (نكته اول از منظر برون دینی  و بدون تكیه بر خود  آموزه ها و معارف دین مطرح گشت)

2. اما با توجه به آیات قرآن و جنبه های مختلف اعجازی آن، غیر بشری بودن و الهی بودن آن به روشنی به دست می آید تا حدی كه سرسخت ترین دشمنان اسلام و منكرین وجود خداوند نیز با همه توانمندی های بیانی خود در مقابل كلام قرآن ابراز عجز نمودند و معترف شدند كه امكان ندارد كه بشری بتواند چنین جملاتی بیان كند.(4) و همین نكته به تنهائی مبتنی بودن معارف قرآن اعم از احكام و معارف و داستانها و قصص انبیاء گذشته را بر وحی الهی اثبات می نماید. بخصوص اینكه بسیاری از داستانهائی كه در قرآن مطرح گشته است در آموزه های وحیانی ادیان گذشته بیان شده بود و البته در دسترس بسیاری از افراد منجمله پیامبر اسلام (ص) نبوده است و برخی از بزرگان ادیان گذشته پیامبر اسلام را با پرسش از همین داستانها امتحان می نمودند.

3. نكته اصلی كه در پاسخ نباید از آن غافل شد این است كه اساسا اثبات وجود خداوند و معاد و روز قیامت متكی بر وحی و آموزه های پیامبر اسلام نیست و نمی تواند باشد زیرا تا عقل وجود خدا را برای خود اثبات نكند نمی تواند  ادعای پیامبری كه خود را فرستاده خدا می داند باور كند لذا رسالت اصلی انبیاء قبل از ابلاغ وحی  به مردم، توجه دادن آنها به همین استدلالهای منطقی و عقلانی بوده است كه از آن غافل شده و در گذر زمان در اعماق ذهن انسان دفن شده بوده است.(5)

4. اگر چه تصور یك موجود ازلی كه وجودش شروع و آغازی ندارد با ذهن بشری آمیخته به محدودیت های زمانی و مكانی اندكی مشكل است اما با اندكی مطالعه و تكیه بر براهین روشنگر عقلانی می توان به تصوری قابل فهم از این صفت الهی دست یافت، اگر چه آشنائی با برخی مقدمات فلسفی به شما كمك زیادی در فهم این صفت الهی و دیگر ویژگیهای خداوند می نماید(6) لكن با یك بیان اجمالی و ساده می توان به این صفت الهی دست یافت  یعنی زمانی كه انسان با تكیه بر عقل درك كرد كه خالق هستی و خدای عالم ضرورتا موجودی واجب الوجود است، یعنی در اصل وجود خود متكی به دیگری نیست و كاملا مستقل بوده و كمال مطلق است و هیچ نقص و نیازی در  دورن ذات او راه ندارد، و زمانی كه فهمیدیم  او وجودی مجرد است یعنی صفات مادی مثل نیاز به مكان و زمان در او وجود ندارد، بلكه اتفاقا او خودش خالق زمان و مكان است، خود به خود فرا زمانی بودن و فرا مكانی بودن او فهمیده می شود كه بیانی دیگر از ازلی بودن اوست.(7)

 

5. درصورتی كه نیاز به مطالعه و دقت بیشتری در این زمینه داشتید می توانید به كتابها و منابع زیر مراجعه فرمائید:

- محمد سعيدي مهر، آموزش كلام اسلامي، ج1،  نشر طه، تهران 1383 ش.

- آیت الله مصباح، آموزش عقائد، چ بين الملل، 1381ه ش.

 

پی نوشت ها:

1. توبه (9) آیه 128.

2. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج67 ص 225، الوفاء بیروت،1404ق.

3. انفال (8) آیه67.

4. طيب سيد عبد الحسين، اطيب البيان في تفسير القرآن، ص 44، انتشارات اسلام، تهران، 1378 ش.

5. بحار الانوار، همان، ج11، ص60.

6. استاد شهید مطهری، آشنائی با علوم اسلامی (منطق و فلسفه)، نشر صدرا، چاپ مكرر.

7. آیت الله مصباح، آموزش عقائد، ص 66، نشر بین الملل،1381ش.

آيا دليل محكم و قاطعي براي اثبات پيامبريِ محمد وجود دارد؟
به نظر مي رسد نويسنده اين متن، در مدعاي متكلمان مسلمان در مورد اثبات نبوت پيامبر اكرم توجه چنداني نكرده است؛ آنچه متكلمان مسلمان در مورد اثبات نبوت پيامبر ...

بنده اين نوشتار را از روي يكياز سايتهاي معاندين ديدم كه شبهاتي درباره صداقت حضرت رسول اكرم وارد كرده. متن اين نوشتار اين هست:

" آيا دليل محكم و قاطعي براي اثبات پيامبريِ محمد وجود دارد؟ متكلمان مسلمان دلايلي براي اثبات نبوت محمد آوردهاند كه به نظر من از استحكام كافي برخوردار نيستند. در اينجا مجبورم به بررسي اين دلايل بپردازم:

    ۱.   شواهد و قرائن (صداقت و پاكي محمد)

 ميگويند: شما اگر در زندگي محمد تا بيش از بعثت تحقيق كنيد، ميبينيد كه او انساني پاك و وارسته بوده و هرگز دروغ نگفته و هيچگاه به دنبال زخارف دنيوي چون پول و مقام و رياست و شهرت و ... نرفته است. مردم لقب محمد امين را به او داده بودند، زيرا هرگز ديده نشده بود كه دروغي بگويد و يا در امانتي خيانت كند. چنين كسي وقتي ادعاي نبوت ميكند، چگونه ميتوان او را متهم به دروغگويي كرد. زندگي او نشان ميدهد كه او هرگز دروغ نگفته و همين گواه صدق مدعاي او (مبني بر نبوت) است. اما در اينجا چند مشكل عمده وجود دارد:

  الف) اصولاً استناد به وارستگي روحي و اخلاقي و صداقت در گفتار و كردار يك مدعي نبوت (براي اثبات صدق او در اين مدعا) فقط براي نزديكان فرد مدعي _ كه ساليان دراز با او محشور بوده و در سفر و حضر او را همراهي كردهاند _ كارآيي دارد، نه براي كساني كه با او هيچ آشنايي نداشتهاند و نه براي انسانهايي كه در زمانهاي آينده ميآيند. زيرا اين اوصاف را فقط نزديكان آن فرد به طور مستقيم ديدهاند، ولي ديگران (چه در همان زمان و چه در زمانهاي آينده) فقط با نقل قولهايي مواجه ميشوند كه برايشان يقينآور نيست و ميتوانند اين پرسش را مطرح كنند كه: از كجا معلوم محمد (به عنوان مثال) واقعاً چنان انساني بوده است كه نزديكانش نقل كردهاند و يا در كتب تاريخ و حديث آمده است؟ البته اگر دقيقتر شويم خواهيم ديد كه حتي نزديكان يك مدعي نبوت نيز نميتوانند با قطع و يقين ادعا كنند كه چنان اوصافي در او وجود دارد. به عنوان مثال خديجه چگونه ميتواند با قطع و يقين ادعا كند كه محمد هرگز به او دروغ نگفته و در امانت ذرهاي خيانت نكرده است؟ كاملاً ممكن است كه محمد در مواردي به او دروغ گفته و يا در امانتهايش به نحوي خيانت كرده، ولي خديجه متوجه اين موضوع نشده باشد.

  ب) ممكن است شخصي واقعاً آن صفات برجسته را داشته باشد، ولي بنا به علل و دلايلي دلسوزانه، بشردوستانه و يا مصلحتگرايانه تصميم بگيرد كه براي رسيدن به اهداف خود (مثلاً اصلاح جامعه و مبارزه با بديها) متوسل به دروغ شود. بنابراين صرف اينكه محمد هرگز دروغ نگفته بود، اثبات نميكند كه در ادعاي خود مبني بر نبوت نيز صادق بوده است. اتفاقاً ممكن است همان اوصاف برجسته موجب شده باشد كه او به دروغ ادعاي نبوت كرده و به عبارتي ديگر ادعاي نبوت، اولين دروغ او باشد.

  ج) هر انساني هرچقدر هم راستگو و امانتدار باشد، ممكن است بنا به عللي دچار توهمات و تخيلات بيمارگونه و يا القائات شيطاني شود و خودش هم نفهمد كه در حقيقت فريب خورده و دچار خطا و اشتباه شده است.

بنابراين تا وقتي كه احتمالات فوق وجود داشته باشد و راهي قطعي براي فرار از آنها پيدا نشود، استناد به اوصاف اخلاقي فرد مدعي نبوت و نوع زندگي او در گذشته نمي‌تواند نبوت او را اثبات كند."  لطفا اگر زحمتي براي حضرتعالي  نباشد، پاسخ اين شبهات را براي بنده بنويسيد.

در مورد اين قبيل شبهات هرچند پاسخ جامع و كامل به مستندات متعدد تاريخي و ذكر شواهد گوناگون نيازمند است، اما تلاش مي شود جوابي مختصر و منطقي به آن داده شود؛ به نظر مي رسد نويسنده اين متن، در مدعاي متكلمان مسلمان در مورد اثبات نبوت پيامبر اكرم توجه چنداني نكرده است؛ آنچه متكلمان مسلمان در مورد اثبات نبوت پيامبر اكرم مطرح مي نمايند در حقيقت سه دليل مستقل است:

1- تصريح و اشاره انبياء گذشته و شواهد و قرائن موجود در كتب انبياء قبلي

2- معجزات

3- جمع بندي شواهد و قرائن (1)

در مورد دليل سوم كه جمع بندي شواهد و قرائن باشد عالمان مسلمان بر اين نكته تاكيد كرده اند كه اين امر نتيجه بررسي همه جانبه امور مختلف و متعددي است كه در نهايت آنان را به صدق فرد مدعي نبوت منتهي مي سازد و به هيچ وجه نبايد اين امر را محدود در مساله راستگويي و امانت داري نمود. حضرت آيه الله سبحاني در تبيين حقيقت اين شواهد و قرائن امور متعدد چندگانه اي را به عنوان فروض اين شواهد و قرائن مطرح مي فرمايند، مواردي مانند:

روحيات شخصي مدعي نبوت - مضمون معارف مورد ادعا - ابزار و شيوه هاي ترويج و تبليغ اين معارف - روحيات و گرايش هاي مومنان به مدعي نبوت - تداوم و ثبات قدم وي در مورد ادعاي مطرح شده و ... كه با جمع بندي اين مجموعه شواهد و قرائن مي توان به نتيجه اي اطمينان بخش در مورد صداقت اين فرد پي برد. (2)

در گام نخست اين جمع بندي و بررسي شواهد و قرائن امري است كه براي افراد معاصر آن حضرت قبال انجام است و اين افراد مي توانند با بررسي و دقت و تامل به اين جمع بندي برسند كه فرد مدعي نبوت در ادعاي خود صادق است يا خير؛ در صورت نتيجه بخش بودن اين راهكار براي افراد معاصر با ايشان مي توان تصور كرد كه در مراحل بعدي همين نتيجه گيري براي انسان هاي عصرهاي بعدي نيز حاصل شود.

البته در اين مرحله ما براي جمع بندي خود به نقل هاي معتبر تاريخي در مورد جزئيات زندگي فرد مدعي نبوت مراجعه مي كنيم همان گونه كه در ادعاي اعجاز انبياء گذشته به اين نقل هاي تاريخي مراجعه مي شود.

اما همه اين ها باعث نمي شود كه جايگاه و مرتبه راهكار بررسي شواهد و قرائن تنزل يافته از ارزش بيفتد، بلكه بررسي دقيق و رسيدن به جمع بندي مناسب و قابل قبول در اين حوزه هرچند تنها از عهده افراد بصير و تيزبين بر مي آيد، اما چه بسا بتوان گفت اين راهكار به مراتب دقيق تر و موثر تر در اثبات نبوت يك پيامبر از اعجاز است.

اين امر مورد تاييد بزرگان علماي اسلامي نيز بوده است؛ غزالي در اين باره مي نويسد:

« پس اگر در نبوت شخص معيني ترديد داشتي يقين به صدق ادعاي او حاصل نمي شود. مگر به به شناخت احوال او يا از طريق مشاهده و يا از طريق تواتر ... پس در قرآن و اخبار بسيار بينديش تا براي تو علم ضروري به آن حاصل شود كه در اعلي درجات نبوت است ... و از اين طريق يقين به نبوت را به طلب نه از طريق مارشدن عصا يا شق القمر» (3)

ميرداماد نيز با نقل مشرب حكما مبني بر تقديم امور عقلي و روحاني بر امور حسي، معجزات حسي را مشرب عوام ذكر مي كند.(4)

روشن است كه در اين ديدگاه ها بنابر تخطئه و رد كاركرد معين معجزه براي توده جامعه كه اتفاقا مخاطب اصلي آيات قرآن بودند نيست، اما اين نتيجه در برابر آن حقيقت والا و بلندي كه از دركي عميق تر و كشفي دروني نسبت به درستي ادعاي انبياء و از طريق دريافت هاي فطري و شواهد و قرائن ديگر حاصل مي شود، قابل رويارويي و برابري نيست.

نظير نتيجه اي كه براي "عدي" فرزند حاتم طائي رئيس قبيله بني طي حاصل شد؛ وي كه در برابر سپاه اسلام پا به فرار گذاشته بود و حاضر به گفتگو با پيامبر و مسلمانان نشده بود بعد از برخورد كريمانه آن حضرت با خواهرش تصميم گرفت تا از نزديك به مدينه برود و وضعيت پيامبر را در مورد صحت و سقم ادعاهيش بررسي كند؛ شهيد مطهري در اين باره مي نويسد:

« پيغمبر در مسجد مدينه بود كه عدي وارد شد و بر پيغمبر سلام كرد. رسول اكرم پرسيد: «كيستي؟». - عدي پسر حاتم طائي‏ام. پيغمبر او را احترام كرد و با خود به خانه برد. در بين راه كه پيغمبر و عدي مي‏رفتند، پيرزني لاغر و فرتوت جلو پيغمبر را گرفت و به سؤال و جواب پرداخت. مدتي طول كشيد و پيغمبر با مهرباني و با حوصله جواب پيرزن را مي‏داد.

عدي با خود گفت: اين يك نشانه از اخلاق اين مرد، كه پيغمبر است. جباران و دنياطلبان چنين خلق و خويي ندارند كه جواب پيرزني مفلوك را اين قدر با مهرباني و حوصله بدهند.

همينكه عدي وارد خانه پيغمبر شد، بساط زندگي پيغمبر را خيلي ساده و بي پيرايه يافت. آنجا فقط يك تشك بود كه معلوم بود پيغمبر روي آن مي‏نشيند. پيغمبر آن را براي عدي انداخت. عدي هرچه اصرار كرد كه خود پيغمبر روي آن بنشيند پيغمبر قبول نكرد. عدي روي تشك نشست و پيغمبر روي زمين. عدي با خود گفت: اين، نشانه دوم از اخلاق اين مرد، كه از نوع اخلاق پيغمبران است نه پادشاهان. پيغمبر رو كرد به عدي و فرمود: «مگر مذهب تو مذهب ركوسي (شاخه اي از مسيحيت) نبود؟» - چرا. - پس چرا و به چه مجوز يك چهارم درآمد مردم را مي‏گرفتي؟ در دين تو كه اين كار روا نيست.

عدي كه مذهب خود را از همه حتي نزديكترين خويشاوندانش پنهان داشته بود، از سخن پيغمبر سخت درشگفت ماند. با خود گفت: اين، نشانه سوم از اين مرد، كه پيغمبر است...» (5)

به هر حال عدي با جمع بندي اين شواهد و برخي نكات ديگر كه از پيامبر دريافت به اين ايمان و اطمينان رسيد كه اين فرد فارغ از معجزات و كارهاي خارق العاده اي كه براي ديگران ارائه داده است نمي تواند در ادعايش دروغ گو باشد و به دنبال مطامع دنيايي و جاه و مقام بگردد و به همين جهت مسلمان شد.

ممكن است ادعا شود با همه اين اوصاف احتمال صوري بودن اين رفتارها وجود دارد و انسان به يقين عقلي و منطقي در درستي ادعاي فرد مدعي نبوت نمي رسد و همواره اين احتمال كه ممكن است او در همه اين رفتارها در حال ظاهرسازي و رفتار منافقانه است وجود دارد؛ اما بايد قبول كرد كه اين قبيل احتمالات ناچيز عقلي حتي در برابر معجزات بزرگ انبياء هم وجود داشته و در اكثر موارد اين احتمالات صفر نمي شود، اما در عين حال با جمع بندي اين شواهد و قرائن انسان به اطميناني عقلائي مي رسد كه نمي تواند آن را ناديده بگيرد و به درستي مقتضاي آن ايمان نياورد.

نظير رفتاري كه همه دانشمندان علوم تجربي در برابر يافته هاي تجربي خود كه در همه موارد نتيجه تحقيق و بررسي استقرائي و ناقص است، انجام مي دهند و محتواي اين باور و عقيده را بعد از آزمايشات بسيار ولس محدود و بدون نفي احتمال عقلي خلاف، تبديل به يك قانون و تئوري روشن علمي كرده و به درستي آن اذعان مي نمايند.

بر اين اساس روشن مي شود كه حتي اگر مدعي نبوت به دليل مصلحت انديشي ها و يا به جهت انجام اصلاحات اجتماعي به دروغ برخي امور را به جامعه منتقل نمايد، باز تناقض در مورد گفته هاي او و واقعيت، در زماني كوتاه نمايان مي گردد و در مدتي كوتاه پيروان خود را از دست مي دهد، امري كه در مورد بسياري از مدعيان دروغين عرفان و معنويت و امثال ايشان در طول تاريخ رخ داده است .

اتفاقا بخشي از راهكار جمع بندي شواهد و قرائن به بررسي همين مساله اختصاص دارد و زندگاني پيامبر اسلام نشان داد كه ايشان هيچگاه حاضر نشد به جهت مصلحت انديشي ها و اموري از اين دست، حقيقت را ناديده بگيرد و به اصطلاح رسيدن به هدف را با استفاده از وسيله هاي ناصحيح توجيه نمايد؛ به عنوان مثال در ماجراي وفات فرزند آن حضرت كه ابراهيم نام داشت در روز دفت خورشيد گرفتگي ايجاد شد و همه مردم اين حادثه را نتيجه مرگ فرزند پيامبر دانستند، اما به شهادت تاريخ آن حضرت پس از دفن فرزند بر فراز منبر رفته و اين توهم را تخطئه نمودو تاكيد نمود كه خورشيد و ماه دو نشانه از نشانه هاي الهي هستند و براي مرگ احدي نمي گيرند و... (6)

در نتيجه با جمع بندي اين امر مي توان به ايماني محكم و يقيني نفساني - و نه عقلي - به درستي ادعاي فرد مدعي نبوت پي برد كه اين امر از هر معجزه و كار خارق العاده اي اثربخش تر و محكم تر خواهد بود.

پي نوشت ها:

1. آيت الله سبحاني‏، الإلهيات علي هدي الكتاب و السنة و العقل‏، المركز العالمي للدراسات الإسلامية، قم‏ 1412 ق‏، ج 3، ص 66.

2. همان، ص 118.

3. غزالي، امام محمد، المنقذ من الضلال، دارالقادسيه للطباعه، بغداد بي تا، ص 50.

4. ميرداماد، محمد بن محمد، قبسات، تصحيح دكتر محمد محقق، دانشگاه تهران، 1374ش، ص 481.

5. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران ، 1374ش، ج 18، ص 355-356.

6. ثقه الاسلام كليني، اصول كافي، نشر دارالكتب الاسلاميه، تهران 1365ش، ج 3، ص 208.

با چه دلیلی می شه مبعوث شدن پیامبر (ص) ثابت كرد؟
اثبات نبوت پیامبر اعظم(ص) یا نبوت خاصه امری نیست كه بتوان آن را با ادله عقلی صرف تبیین و اثبات نمود ؛ زیرا در متن این مسأله یك مدعای تاریخی وجود دارد و ...

با دلیل عقلی میشه لزوم وجود انبیاء رو ثابت كرد، با چه دلیلی می شه مبعوث شدن پیامبر (ص) ثابت كرد؟

اثبات نبوت پیامبر اعظم(ص) یا  نبوت خاصه امری نیست كه بتوان آن را با ادله عقلی صرف تبیین و اثبات نمود ؛ زیرا در متن این مسأله یك مدعای تاریخی وجود دارد و آن ظهور و وجود فردی در 14 قرن پیش در سرزمین حجاز به نام محمد بن عبدالله است كه خود را پیامبر الهی خواند . معجزات و نشانههای صدق این ادعا را نیز ارائه نمود .عدة كثیری از افراد جامعه عرب و سایر جوامع مرتبط را جذب دین و آیین خویش نمود . تحول عظیم فكری و فرهنگی و اجتماعی را باعث گشت.

این امور از مسلمات تاریخ است كه با قرائن و شواهد گوناگون تاریخی می توان آن را اثبات نمود . صد البته در برابر تشكیك و انكار این ادعای تاریخی، پاسخی عقلی نمیتوان ارائه داد، چنان كه تشكیك و تردید در خصوص نبوت سایر انبیا هم ممكن است، با این تفاوت كه شواهد و قرائن  بیانگر وجود پیغمبر اسلام به واسطه فاصله كم زمانی و وجود تاریخ های مكتوب بسیار از افراد معتبر و شناخته شده ، از همه ادیان دیگر معتبرتر و متعددتر است.

با توجه به این نكته حال برمیگردیم به دلیل اثبات نبوت هر نبی الهی؛

از دیدگاه علم كلام اثبات نبوت هر پیامبری نیازمند دو شرط است:

1ـ ادعای نبوت؛

2ـ اثبات این ادعا از طریق آوردن معجزه، یعنی امر خارقالعاده مطابق با مدعي.

بر اساس همان امر مسلم تاریخی می دانیم بیامبر اسلام پس از بعثت، ادعای نبوت در رسالت خود را به شكل های گوناگون ارائه نمود . مطابق با آن معجزاتی مختلفی نیز آورد . در نتیجه  افراد بسیاری به او ایمان آوردند.

 پیامبر اسلام بر خلاف همه انبیا معجزهای فرا تاریخی نیز برای اثبات مدعای خویش ارائه نمود كه « قرآن» می باشد.

بنابر این اگر قرآن را به واسطه دلائل متعددی كه برای اثبات معجزه بودنش ذكر می شود ،به عنوان یك پدیده خارق العاده- كه 14 قرن است مبارز طلبیده و خواستار هماورد شده، ولی به رغم تلاش علمای سایر ادیان پاسخی درخور دریافت ننموده- بپذیریم ،برهان محكم منطقی شكل می گیرد:

أ: در 14 قرن پیش فردی به نام محمد بن عبدالله ادعای نبوت كرد؛

ب: مقارن با این ادعا معجزهای به نام قرآن را ارائه كرد؛

ج: پس ادعای او صادق و او پیامبر الهی است.

این مستدلترین و سادهترین شكل اثبات نبوت پیامبر(ص) است.

اما راههای دیگری نیز در منظر كلامی ذكر می شود، مانند تفكر و تأمل در محتوای پیغام و آنچه او به عنوان دین و شریعت خود ارائه كرده ،حتي مطالعه در معارف قرآن كه بخش عمده گروندگان به دین اسلام از همین طریق به حقیقت می رسند.

با مطالعه در متون دین اسلام و آنچه پیامبر خاتم به عنوان معارف دین و شریعت  ارائه كرده ،می توان آسمانی و فرا زمینی بودن این تعالیم را دریافت، یعنی از طریق برهان «اِنّی» به الهی بودن دین اسلام منتقل شد؛ یا به لازمه این امر یعنی صدق ادعای رسول خدا پیبرد كه برهان «شبه لم» نامیده می شود كه انتقال از یك لازم به لازم دیگر یك ملزوم است ؛ زیرا لازمه فرا زمینی بودن معارف اسلامی پذیرش آسمانی بودن آن یا صدق ادعای نبوت آورنده آن است.

   راه دیگر مورد اشاره در كتب كلامی تأثیرات اجتماعی كوتاه مدت  رسول خدا است كه امكان همخوانی با هیچ گزینه دیگری جز پیامبری و فرستاده خدا بودن را ندارد . نمیتوان پذیرفت یك انسان صرفاً فوقالعاده از جهات كمالات انسانی بتواند چنین تحول شگرف فكری، فرهنگی و اجتماعی را آن هم به شكل پایدار به وجود بیاورد! یا با شناخت كسانی كه دور آن حضرت جمع شده و به او ایمان می آوردند و فداكاری و از خود گذشتگی و صداقت و پارسایی و درستكاری آنان ، در جامعه ای كه روحیات مردم آن سرزمین با این اوصاف چندان آشنایی نداشت. این ها شواهد صدق حضرت است.

(هرچند این دلیل تا حدی اقناعی است و قابل اثبات عقلی نیست).

آخرین نكتهای كه می توان در این مجال به آن اشاره كرد، ادله درون دینی بر اثبات نبوت پیامبر اكرم(ص) است . البته از حیث ادیان دیگر آسمانی!

معتقدیم كه شواهد و قرائنی در متون و منابع سایر ادیان وجود داشته و  دارد كه می تواند اثباتگر صحت ادعای نبوت پیامبر اسلام باشد.

البته تحقیق و تأمل در این عرصه را در یك نامه نمی توان به آن پرداخت. اما بهترین شواهد بر این ادعا گرویدن بزرگترین علما از ادیان مختلف در طول تاریخ به دین اسلام بوده؛ كسانی كه نه از روی توهمات یا ترس و واهمه و یا طمع مال و مقام ،بلكه فقط از روی حقیقتجویی و از روی علم و آگاهی به دین اسلام گرویدند! نمونههای این عده از زمان صدر اسلام تاكنون در تاریخ ثبت شده است.

نبي مكرم اسلام پيرو چه ديني بوده اند؟
در باره فراز اول پرسش رويكر د هاي متعددي وجود دارد كه مهم­ترين آنها عبارتند از: ...

احتراما با عنايت به اينكه اديان ترتيب تكميلي دارند يعني دين آورده شده از سوي حضرت عيسي ( و نه اين دين انحرافي فعلي ) قطعا كامل تر از دين ابراهيمي و حنيف است آيا نبي مكرم اسلام پيرو چه ديني بوده اند؟

 آيا اديان قبل از حنيف (ابراهيمي) و بعد از آن مانند عيسوي و يهودي حد اقل در زمان خود اين بزرگواران و قبل از انحراف ,اعتقاد به زيارت كعبه به عنوان (ان اول بيت وضع للناس ..... ) داشته اند؟

پاسخ: در دو محور بيان مي شود:

 الف _  در باره فراز اول پرسش رويكر د هاي  متعددي  وجود دارد كه مهم­ترين آنها عبارتند از:

 1- پيامبر به هيچ شريعتي عمل نكرد و پيرو هيچ ديني نبود؛

 2- پيرو دين مسيحيت بود؛

 3- پيرو دين حضرت ابراهيم (ع) بود؛

 4- پيرو دين خود (اسلام) بود.(1)

 هر يك از سه فرض اول  با چالش هاي مواجه است كه تفصيل آن را در جاي خود بايد ديد(2) در نتيجه ديدگاه چهارم  قابل  قبول واثبات است، اينكه بگوييم حضرت پيش از بعثت از كامل­ترين دين يعني دين اسلام پيروي مي‏كرد. اما احكام اسلام و وظايف خود را به صورت وحي دريافت نمي‏كرد. بلكه به صورت‏هاي ديگر مانند الهام‏هاي قلبي، تحديث (سخن گفتن با فرشته) و رؤياهاي صادق دريافت مي‏نمود.(3)

اميرالمؤمنان (ع) در اين باره مي‏فرمايد: «از روزي كه پيامبر از شير گرفته شد خدا او را با بزرگترين فرشته قرين و همراه ساخت تا به وسيله آن فرشته بزرگواريي‏ها را بپيمايد و به نيكوترين اخلاق، آراسته گردد.»(4)

بنابراين حضرت قبل از بعثت، مراحلي از نبوت را دارا بود و با جهان غيب به گونه‏اي ارتباط داشت. همان طور كه حضرت يحيي و حضرت عيسي (ع) در دوران كودكي به مقام نبوت رسيدند و با جهان غيب ارتباط داشتند؛(5) پيامبر اسلام نيز از همان آغاز با عالم غيب ارتباط داشت و در چهل سالگي به مقام رسالت و ابلاغ و اظهار پيام خدا به مردم برانگيخته شد.

 روايات متعددي اين ديدگاه را تأييد مي‏كند؛ حضرت مي‏فرمايد: «كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين؛(6) زماني  پيامبر بودم كه آدم (ع) هنوز در ميان آب و گل بود.»

 يهودي‏ها به رسول خدا (ص) عرض كردند: آيا شما از اول پيامبر نبودي؟ فرمود: بلي. گفتند: پس چرا در گهواره سخن نگفتي و نطق نكردي همان گونه كه عيسي (ع) چنان كرد؟ فرمود: خداوند متعال، عيسي را بدون پدر آفريد و اگر او در گهواره سخن نمي‏گفت، عذري براي مريم نبود تا سرزنش ديگران را پاسخ دهد، اما من از پدر و مادر متولد شده‏ام.(7)

عده‏اي از بزرگان، نسبت به ديدگاه اين ادعاي اجماع و اتفاق نظر شيعه را نموده‏اند.(8)

ب_اگر چه تمام جزييات حج در دين حضرت مسيح (ع) و موسي (ع) روشن نيست، ولي از متون ديني و تاريخي استفاده مي شود: حج در دين مسيح و ساير اديان الهي بوده است. پيشينه حج را مي توان با تاريخ حيات انسان پيوند داد. به بيان قرآن كريم نخستين خانه اي كه براي مردم بنا شده، كعبه در مكه مكرمه است، كه از همان آغاز حياتِ انسان در زمره شعائر موحّدان و پيامبران خدا از آدم (ع) تا خاتم (ص) بوده، كه همواره براي طواف و انجام مناسك حج، به آن ديار بارِ سفر بسته اند" إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكا وَهُديً لِلْعَالَمِينَ ".(9)نخستين خانه‏اي كه براي مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد، همان است كه در سرزمين مكّه است، كه پر بركت، و مايه هدايت جهانيان است . از اين  بخوبي  بدست مي ايد كه در همه اديان الهي  مسله كعبه به نحوي مطرح بوده است.

 چه اين كه  روايات آمده است كه بسياري از انبيا حج خانه خدا كرده اند؛ مثلا در روايتي امام رضا(ع) فرمود: امّا انبياء حضرات آدم، نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و محمّد صلوات اللَّه عليهم اجمعين و غير ايشان از انبياء ديگر در همين وقت حجّ بجا آوردند پس خداوند آن را در اولادشان تا روز قيامت سنّت قرار داد. (10)

پينوشتها:

 1. مجلسي، بحارالانوار، نشر دار الاحيا التراث العربي بيروت، 1403 ق، ج 18، ص 271.

2. استاد جعفر سبحاني، مفاهيم القرآن، انتشارات، تو حيد، قم 1376ش، ج 3، ص 73.

3. بحارالانوار، ج 18، ص 266.

4. همان، ص 278.

5. مريم ،آيه 12 و 13.

6. بحارالانوار، ج 18، ص 278. 

7. همان، ص 200.

8. ر.ك: محمد مظفري، پرسش‏ها و پاسخ‏ها نشر . قم، ام ابيها، چاپ اول، 1420 ق ص 12. 

9. آل عمران(3) آيه 96.

10. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، ترجمه آقا نجفي، انتشارات علميه اسلاميه‏، چاپ اول، ج2، ص357.

صفحه‌ها