كلام

آيا این جمله صحيح است؟
در ابتدا تذكر اين نكته لازم است كه " الطرق الي الله بعدد انفاس الخلايق " حديث نيست و در متن حديثي آن را نيافتيم. البته در متون عرفاني اين جمله آمده و ظاهرا ...

آيا جمله "به تعداد انسانها راه براي رسيدن به خدا وجود دارد" صحيح است؟

در ابتدا تذكر اين نكته لازم است كه " الطرق الي الله بعدد انفاس الخلايق " حديث نيست و در متن حديثي آن را نيافتيم. البته در متون عرفاني اين جمله آمده و ظاهرا اقتباسي از آيه " يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه؛ اي انسان، تو در راه پروردگارت رنج فراوان مي‏كشي پس پاداش آن را خواهي ديد " (1) است. لذا بايد گفت كه از اين رو، بايد گفت كه اين عبارت، عبارت مشهوري است كه اساس روايي ندارد. (2)

اما در مورد درستي آن؛ وقتي همه انسان ها رهرو راه رسيدن به خدا و ملاقات او هستند و به ملاقات هم مي رسند، پس به عدد خلايق راه رسيدن به خدا وجود دارد. اما هر راهي به يكي از اسم هاي خدا منتهي مي شود. بعضي راه ها انسان را به ملاقات وجه  قهار و منتقم خدا مي رسانند و بعضي به ملاقات وجه رحمن و رحيم و عطوف و رؤوف خدا.

اگر به ويژگيهاي راههايي كه آدميان براي شناسايي خداوند در پيش ميگيرند، دقت كنيم، ميتوان گفت: هر انساني در باب شناخت خدا راهي مخصوص به خود دارد  و هر كس او را به گونهاي مييابد و ميشناسد و از اين ديدگاه راههاي شناخت خدا بي شمار است.

حكما و متلكمان دستهبنديهاي مختلفي ارائه كردهاند كه هر كدام بر معيار خاص استوار است. براي مثال، در يك تقسيمبندي كلي راههاي شناخت خدا بر دو دستهاند:

1ـ راه استدلالي (نظري) مقصود از اين راه آن است كه آدمي با بهرهگيري از مقدمات و اصول عقلي، ادلهاي را براي اثبات وجود خدا و بر صفات و افعال او اجرا ميكند.

2ـ راه شهودي (عملي) در اين راه، آدمي از طريق تهذيب نفس و تصفيه باطن و از رهگذر سير وسلوك به جايي ميرسد كه خدا را با چشم دل مشاهده ميكند و اوصاف جمال و جلال او را مييابد.

در يك تقسيمبندي ديگر، عمدهترين راههاي شناخت خدا سه راه عقل، تجربه و راه دل است:

1ـ راه عقلي، راهي است كه در آن انسان با مددگيري از مقدمات، اصول و روشهاي كاملاً عقلي، اصل وجود خدا و اتصاف او را به  اوصاف خاص ثابت ميكند و درباره چند و چون افعال الهي به داوري مينشيند. براهين و ادله فلسفي اثبات خدا در اين بخش جاي ميگيرند.

2ـ راه تجربه: گاهي انسان به جاي بهرهگيري از اصول و قواعد عقلي صرف، نظري به جهان پيرامون خود ميكند و با مشاهده دقيق و انديشهورزي در اوصاف و روابط پديده‌‌هاي موجود در جهان، به وجود خداوند و اوصاف او مانند علم، حكمت، قدرت و... رهنمون ميگردد.

از آنجا كه اين راه بر مشاهده جهان طبيعت استوار است، راه تجربي ناميده ميشود.

ناگفته نماند كه در اين راه، رسيدن به سر منزل مقصود بدون به بكارگيري برخي روشها و اصول عقلي ممكن نيست، در نتيجه نميتوان راه تجربي را از راه عقلي كاملاً مستقل دانست.

برهان يا دليل نظم معمولاً به عنوان يك راه تجربي شناخته ميشود.

3ـ راه دل: گاه نيز آدمي با مراجعه به درون خويش و بينياز از هر گونه استدلال عقلي يا مشاهده تجربي، خدا را مييابد و از راه دل به كوي يار ميرسد.

خدايابي و خداشناسي فطري را ميتوان در اين گروه جاي داد، همچنين ميتوان كشف و شهود عرفاني و مشاهده قلبي خداوند و اوصاف جمال و جلالش را گونة ديگري براي خداشناسي از طريق دل به شمار آورد.

پي نوشت ها:

1. انشقاق(84) آيه6.

2. جهاد فرحات، بررسي سند چند حديث مشهور، ترجمه محمد قنبري، فصلنامه علوم حديث، شماره 30، زمستان 1382، ص 114 _ 135.

وقتی انسان خودش می تواند همه امور زندگی خود را اداره كند،
از ديدگاه جهان بيني اسلامي و توحيدي، هيچگاه انسان به گونه اي رها نشده كه خود همه كارها را مستقلاً انجام دهد و اتفاقاً يكي از دلائل لزوم شناخت خداوند درك همين...

وقتی انسان خودش می تواند همه امور زندگی خود را اداره كند، چه لزومی به شناخت خدا خواهد داشت؟

از ديدگاه جهان بيني اسلامي و توحيدي، هيچگاه انسان به گونه اي رها نشده كه خود همه كارها را مستقلاً انجام دهد و اتفاقاً يكي از دلائل لزوم شناخت خداوند در ك همين مطلب است كه انسان در افعال و حتي افكار خود نيازمند موجود برتري به نام خداوند است.

در واقع توحيد افعالي بيانگر اين عقيده است كه جهان هستي تنها يك فاعل حقيقي دارد و بر اساس آن جهان و هر چه در آن است [از جمله افعال انساني و ...] فعل خدا و ناشي از اراده اوست. لذا همانگونه كه موجودات در اصل وجود خود، وابسته به ذات او و عين ربط به او هستند، در تأثير و فعل خود نيز استقلالي نداشته و به او نيازمندند و هر كس هر چه دارد، از او و در حيطهء قدرت و سلطنت و مالكيت حقيقي اوست "وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمين"(1) و شما اراده نمي‏كنيد. مگر اينكه خداوند- پروردگار جهانيان- اراده كند و بخواهد."

در واقع غير خداوند، همگي موجودات و علتهاي ممكني بوده كه در نهايت به علتي مستقل ختم مي شوند. لذا گرچه در خارج علتهاي غير مستقل و تاثير گذاري آن ها را مي پذيريم. اما به ناچار اين علتهاي امكاني به علتي ختم مي شود كه خود علت چيز ديگري نبوده و همه موجودات در اصل وجود و افعال در نهايت به او نيازمندند.

البته توجه داشته باشيد اين امر بدان معنا نيست كه افعال در خارج از روي جبر صورت گرفته و تمام معلولهاي خارجي مستقيم به دست خدا انجام مي گيرد. بلكه مراد آن است كه تاثير گذاري تمام علتهاي جهان مانند گرماي آتش،تصادف و... بر اساس اراده خداوند بوده است به عبارت ديگر اراده خداوند بر آن تعلق گرفته كه افعال بر اساس علتهاي خاص خود صورت گرفته و هر معلولي علتي خاص داشته باشد و از معلولي خاص علتي خاص محقق شود مثلاً از آتش گرما صادر شود و...كه اگر اراده كلي و عمومي خداوند در اينگونه علتها نبود، به هيچ وجه علت تاثير گذار نخواهد بود.

 در مورد افعال انسان نيز گر چه همت و اراده او را در ايجاد فعل دخيل مي دانيم. اما در عين حال همين تلاش و اراده او را ناشي از اراده الهي دانسته به اين بيان كه خداوند نيز اراده كرده است كه اين انسان در اين لحظه با اختيار خود تلاش كند و در واقع همه نكته در آن است كه اراده الهي به اختيار انسان در تلاش و... تعلق گرفته است.

مثلاً پدر خانواده به صورت كلي اراده كرده است افعال بر اساس ميل و اراده فرزند شكل گيرد حال در اين قضيه هم اراده پدر دخيل است و هم اراده فرزند لذا گر چه فرزند فاعل حقيقي است و در موارد خطا فرزند محاكمه مي شود، اما اين فعل به اعتبار اذن و اراده عام پدر، به پدر نيز نسبت مي دهند چون اصل وجود فرزند و اراده و اختيار او و اجازه اعمال اراده و قدرت او همه و همه ناشي از خواست و اراده پدر بوده است.

لذا در حوادث عالم، اراده عام خداوند بر آن تعلق گرفته است كه هر سببي در كميت و كيفيت تعريف شده،تاثير گذار باشد. از يك طرف مثلاً خشكسالي  و...را به عواملي چون استفاده ناصحيح از منابع آب زير زميني يا برخي از گناهان و...نسبت مي دهند و  از طرفي اسباب  با خواست و ارداه خدا بوده و خداوند اراده كرده است كه حوادث  با علل خود تاثير گذار باشند و به همين منظور به خدا نسبت مي دهند.

خلاصه تصور آنكه بنده خود، تمام امور خود را مي گذراند، امري باطل است.

به علاوه آنكه نياز بشر تنها به نياز مادي خلاصه نمي شود نيازي هاي روحي و معنوي و اتكاء به موجود برتر در مواقع حساس و... از اموري است كه بشر به آن نياز دارد به گونه اي كه هيچگاه نمي توان عطش بشر به آنها را انكار كرد حال با اين بيان ،آيا مي توان شناخت خداوند به عنوان يگانه خالق هستي را ضروري ندانست ؟ در طول تاريخ بشر همواره با چند پرسش اساسي درگير بوده است چه كسي او را به اين جا آورده است ؟ براي چه آورده است ؟ بعد آن چه خواهد شد ؟ ما چه وظيفه اي در برابر آفريننده خود داريم ؟ و...آيا به راستي مي توان بدون شناخت خداوند به اين نياز هاي بشر پاسخ داد؟

در نتيجه لزوم شناخت خداوند هيچگاه جاي انكار و سوال ندارد و اتفاقاً آنچه جاي سوال دارد آن است كه با اين وجود ، چرا برخي افراد آن را رها كرده و از رفع اين نياز فطري غافل شده اند ؟

پي نوشت:

1. تكوير(81)آيه 29

زلزله بلاست یا یك رخداد طبیعی؟
بلا بودن یك زلزله منافاتی با حادثه طبیعی بودن آن ندارد و یك بلا ممكن است به شكل های مختلف و در قالب حوادث گوناگون طبیعی و غیر طبیعی رخ دهد؛ حوادثی نظیر آنچه ...

زلزله بلاست یا یك رخداد طبیعی؟

بلا بودن یك زلزله منافاتی با حادثه طبیعی بودن آن ندارد و یك بلا ممكن است به شكل های مختلف و در قالب حوادث گوناگون طبیعی و غیر طبیعی رخ دهد؛ حوادثی نظیر آنچه در پرسش آمده، ممكن است برای برخی امتحان و برای برخی دیگر عذاب باشد. در عین حال ممكن است  حادثه برای برخی هم كیفر باشد و هم امتحان و یا در برخی موارد تنها  بر اساس روند طبیعی باشد، یعنی امتحان و یا عذاب عامل وقوع حادثه نبوده ، بلكه بر اثر فعل و انفعالات طبیعی رخ داده باشد .

توضیح این امر آنكه به طور كلی حوادثی  كه در جهان طبیعت روی میدهد، چند گونه است:

الف) مصایب خود ساخته:

برخی بلاها به دست خود انسان ساخته میشود؛ این حوادثِ دردناك از نوع طبیعی است كه پرورده دست انسانهاست. اگر در شهری زلزله میآید و از بخشهای مستضعفنشین، هزاران قربانی میگیرد، اگر بیماری فراگیر یا قحط سالی همه گیر، تنها از افراد بینوا و از پا افتاده قربانی میگیرد، بر اثر عملكرد انسان، تحت تأثیر عوامل اجتماعی از جمله زورگویی ستمگران یا عمل نكردن به دستورهای دینی مبنی بر بهرهگیری صحیح از طبیعت، نظم، تعهد و...، است.

اگر افراد محروم همچون ثروتمندان از خانههای مقاوم در برابر حوادث برخوردار بودند و خانهها را طوری نمیساختند كه با مختصر حركتی در هم فرو ریزد،  چنین نمیشد.

در اینگونه بلایا، كافر و مؤمن یكسان تلقی میشود؛ بنابراین، طبق نظام علت و معلول كه بر عالم حاكم است، هر كس زمینههای لازم برای رویارویی با حوادث طبیعی (مثلاً زلزله برای كسانی كه روی خط زلزله زندگی میكنند) را فراهم نكند، آسیبپذیر خواهد بود.

قرآن كریم میفرماید: "إِنَّ اللَّهَ لاَ  یَظْـلِمُ النَّاسَ شَیئا وَ لَـَكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ یَظْـلِمُونَ ؛خداوند هیچ بر مردم ستم نمیكند؛ ولی این مردمند كه بر خویشتن ستم میكنند". (1)

ب) عاملی برای  بیداری و بازگشت:

گاهی حوادث ناخوشایند و ناگوار در زندگی انسانها رخ میدهد تا عاملی برای بیداری و  بازگشت به اصل فطرت  باشد؛ بر این اساس، زلزله می تواند گذشته از سنت طبیعی، و بلای آسمانی برای بیداری غافلان و تنبیه فاسقان یا امتحان همگان  باشد. این موضوع با طبیعی بودن و در كمربند زلزله قرار گرفتن یك شهر منافاتی ندارد، چرا كه حكمت الهی تعلق گرفته كه هر چیزی براساس علل و زمینه‏ها ضرورت پیدا كند حتی معجزه از دایره قانون علیت خارج نیست.

پ) كفاره  گناهان:

گاهی خدا برای از بین بردن آثار گناهان، برخی بلاها و مصیبتها را متوجه انسانها میكند تا به لطف و كرمش، بخشی از گناهان برخی گنهكاران را در دنیا بشوید تا پس از مرگ، گرفتار عذابهای دردناك نشوند.

ت) امتحان:

برخی بلاها برای آزمایش كردن مردم رخ میدهد؛ چرا كه یكی از سنتهای الهی است و به هیچ وجه تعطیل بردار نیست.

در قرآن كریم آمده است:

"وَ لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الاْمْوَا َلِ وَ الاْنفُسِ وَ الثَّمَرَ اَتِ وَ بَشِّرِ الصَّـَبِرِین؛َ

قطعاً شما را به چیزی از قبیلترس و گرسنگی و كاهشی در اموال و جانها و محصولات میآزماییم و مژده باد شكیبایان را".(2)

امتحان الهی شكل خاصی ندارد؛ گاهی در قالب فقر است. گاهی در پوشش غنا؛ گاهی به كثرت مال و اولاد است، گاهی به كاستن از آن ها.

قرآن می‏فرماید:

"نبلوكم بالشر و الخیر فتنةً؛ به خوبی و بدی شما را می‏آزماییم". (3)

در جریان وقوع  حوادث، افزون بر اعلان خطر و بیدارباش همگانی به این مطلب كه فاصله بین مرگ و زندگی بسیار كوتاه است و فواید دیگر، آزمون حس نوع دوستی و امتحان حركت در مسیر انسانیت نیز به عمل می آید.

در جریان آزمایش، هر كسی هویت خودش را نشان می دهد؛ در عده ای این حس  تقویت می‏شود و یاری‏رسانی‏ها برای روز قیامت ذخیره می‏شود .مضافاً بر این كه ملت‏ها و حكومت‏ها اظهار همدردی كرده، دولت‏ها و ملت‏ها به هم نزدیك می‏شوند و ده‏ها فواید دیگر اجتماعی و اقتصادی و روحی و معنوی كه بر وجود حوادث غم بار مترتب است.

 یكی دیگر از مهم‏ترین فوائد این گونه حوادث، درس گرفتن  جهت  رعایت اصول هندسی در ساخت و سازها و پیشگیری‏های لازم برای جلوگیری از تلفات و خسارات جبران‏ناپذیر آتی است.

 ث) برخی بلاها بر اثر گناه و خلافكاری پیش میآید. آثار وضعی عمل انسان است! این نوع بلاها نیزبه گونه ای زاییده  اندیشه و عمل خود انسان است.

قرآن كریم میفرماید:

"وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَیََّ ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَكَـَتٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَالأَْ رْضِ وَلَـَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَـَاهُم بِمَا كَانُواْ یَكْسِبُونَ ؛

 اگر مردمی كه در شهرها و آبادیها زندگی میكنند، ایمان آورند و تقوا پیشه كنند، درهای بركات آسمان و زمین را به روی آنها میگشاییم، ولی آنها آیات ما را تكذیب كردند، پس ما هم آنها را به مجازات اعمال شان گرفتیم". (4)

بعد از بیان این كه آنچه در عالم مادی اتفاق می افتد، بر اساس نظام علیت و معلولیت است. روشن می شود كه:

این گونه نیست كه تمام حوادث، مثل: زلزله، سیل و... كه در جهان طبیعت روی میدهد، در اثر اعمال انسان باشد، بلكه می تواند علل دیگری نیز داشته باشد، در این كه پاره‏ای از  شرور تكان دهنده برای غفلت زدایی و تأدیب است، تردیدی نداریم، چنان كه بعضی از عذاب‏ها هم كیفر كردار و ثمره اعمال مردم می‏باشد.

در توحید مفضل در خصوص یكی از حكمت‏های لرزش زمین امام صادق‏ علیه‏السلام می‏فرماید:

ای مفضل! عبرت بگیر از سرنوشت مردمی كه به وسیله زلزله‏ها با كمی زمان آن (چند ثانیه) چگونه جمعی هلاك شدند و گروهی منازل خود را ترك كرده و فرار می‏كنند!

اگر كسی بگوید: چرا زمین می‏لرزد؟ می‏گوییم: زلزله و نظائر آن موعظه و انذاری است برای مردم تا بترسند و تقوا را مراعات كرده و از معاصی كنده شوند.

سایر بلاهایی كه بر ابدان و اموال نازل می‏شود، به خاطر مصالحی است؛ اگر مردم شایسته و صالح باشند، در عوض آن، ثواب هایی برای آخرت شان ذخیره می‏شود كه هیچ چیز در دنیا با آن برابری نمی‏كند. گاهی این نوع بلاها سرعت می‏گیرد (در جوانی می‏رسد) كه به خاطر مصلحت فردی و اجتماعی است. (5)

  پی نوشت ها :

1. یونس(10) آیه  44.

2. بقره(2) آیه  155.

3. انبیا (21) آیه  35.

4. اعراف(7) آیه  96.

5. محمد باقر مجلسی،بحار،دارالاحیاء لتراث العربیه، بیروت، 1403 ق، ج 3، ص 121.

خداوند كجاست؟
در باره فراز اول پرسش باید گفت: ادراك ذات الهی برای كسی مقدور نیست. لذا از چگونگی ذات او كسی آگاه نیست پس باید در این باب بدین نصیحت آن حكیم بزرگ توجه كرد...

ذات خداوند چیست؟ خداوند كجاست؟ تكلم خداوند چگونه است؟ چگونه می توان عاشق خدایی بود كه نه دیده می شود و نه با انسان صحبت می كند؟ آیا خداوند می تواند به صورت انسانی در آید تا دیده شود؟

پاسخ در چند محور به اختصار بیان می شود:

الف_ در باره فراز اول پرسش باید گفت: ادراك ذات الهی برای كسی مقدور نیست. لذا از چگونگی ذات او  كسی  آگاه نیست پس باید در این باب بدین نصیحت آن حكیم بزرگ توجه كرد:

خرد را و جان را همی سنجد او            در اندیشهای سخته كی گنجد او

به هستیش باید كه خستو شوی                  ز گفتار بی كار یك سو شوی

 ب_ خداوند منزه از جا و مكان و كجای است بدلیل این كه آن امور از نیاز های موجود جسمانی است  وخداوند جسم ندارد. و اگر از كعبه به خانه خدا  وبیت الله یاد می شود از باب اضافه تشریفی آن خانه به خداوند است نه این كه خدا در آنجا باشد. یعنی  آنجا محل مقدسی است كه برای مناسك الهی  در نظر گرفته شده .

 چه این كه اگر قرآن كریم می فرماید: «اَلرَّحمـنُ عَلَی العَرشِ استَوی(1) خدا بر عرش  قرار دارد » این سخن به معنای  ساكن بودن خدا بر عرش نیست. چون عرش در لغت به معنای جای سقف دار، تخت پایه بلند و مكان مرتفع به كار رفته است «استواء» به معنای توجه، قصد، رو كردن، تسلط، استقرار بر چیزی، احاطه كامل و قدرت بر خلقت و تدبیر آمده است.(2)

«استواء بر عرش» كنایه از تسلط پروردگار و احاطه كامل او نسبت به جهان هستی و نفوذ فرمان و تدبیرش در سراسر عالم است. خداوند با این تعابیر، خواسته است با زبان مردم حرف زده باشد.

این جمله در عین این كه مثال است و احاطه تدبیر خدای متعال را در ملكش مجسم می سازد، دلالت دارد كه در این میان حقیقتی هم هست و آن عبارت است از  مقامی كه گفتیم زمام جمیع امور در آن جا متراكم و مجتمع می شود; بنابراین، «استواء» خداوند بر «عرش»، یعنی ملك او بر همه اشیا احاطه دارد و تدبیرش بر همه امور عالم گسترده است.

 در نتیجه خدای متعال، رب هر چیز و یگانه در ربوبیت است; چون مقصود از رب، جز مالك و مدبر چیز دیگری نیست; به همین جهت در پی «استواء بر عرش» ملكیت و علمش را به هر چیز بیان می كند.(3)

ج_در باره تكلم خداوند باید گفت: سخن گفتن خدا به معنای زبان داشتن او نیست بلكه به همان معنا است كه  امیر مؤمنان(ع) فرمود:

«یقول لمن أراد كونه كن فیكون لا بصوتٍ یقرع ولا بنداءٍ یُسمع وإنّما كلامه سبحانه فعل منه أنشأه؛(4)

 خداوند چیزی را كه میخواهد ایجاد كند میگوید: باشد، پس ایجاد میشود اما این گفتن آوازی نیست كه گوشها را بكوبد، و یا صدایی نیست كه شنیده شود، بلكه سخن خدا همان كاری است  كه ایجاد كرده است».

د_ در باره فراز پایانی پرسش باید گفت: عشق ورزیدن به خدا از طریق عبادت وبندگی او صورت می گیرد   . امام صادق (ع) سخنی بسیار زیبا و شنیدنی در این رابطه دارد:

 قوم عبدوا الله حبا له ، فتلك عباده الاحرار و هی افضل العباده ؛ (5) بعضی از روی عشق و محبت نسبت به خدا عبادت می كنند. این عبادت احرار و آزاد مردان است كه بهترین عبادت هاست ».

از این حدیث نورانی به دست می آید گرچه عبادت خدا  در هر صورت  ارزشمند و مقبول است. اما در مقام مقایسه تفاوت راه از كجاست تا به كجا عبادت خالصانه عبادتی است كه نه از ترس جهنم و نه از طمع بهشت، بلكه از روی عشق و محبت انجام شود و بهترین عبادت همین نوع عبادت است. زیرا فقط خداوند مد نظر است و چیزی غیر از رضای حق و محبت و عشق او هیچ چیزی در كار نیست. (6) پس عبادت خالصانه همان عبادت عاشقانه است.

در باره فراز پایانی پرسش باید گفت خداوند منزه از آن است كه به صورت مخلوق خود در آید چه رسد به  این كه مورد رویت حسی همگان قرار گیرد. چون این موجب جسمانیت خداوند و محدودیت و نقص او می شود كه محال است.

پی نوشت ها:

1.طه (20)  آیه5

2. راغب اصفهانی، مفردات، نشر اسماعیلیان، قم، ص 257 و 341،

3. علامه طباطبایی تفسیر المیزان، نشر جامعه مدرسین ق م، ج 8، ص 204ـ216; ج 14، ص 183ـ184، ونیز : ناصر مكارم، تفسیر نمونه، آیة الله مكارم شیرازی و دیگران،دارالكتب الاسلامیة. تهران ، ج 13، ص 160.

4. نهج البلاغه، نشر موسسه امیر المومنین قم  1375 ش، خطبه 186.

5. كلینی، الكافی، نشر دار الكتب الاسلامیه تهران 1380 ق،  ج 2، ص 84؛ نهج البلاغه، حكمت 237.

6. صادقی، سیمای اهل بیت در عرفان امام خمینی (ره) ، نشر موسسه آثار امام خمینی (ره) 1387 ش، ص278 .

رابطه آن با خدا شناسی چگونه تبیین می شود؟
آنچه كه در آموزه های دینی به عنوان «خود شناسی» مطرح می گردد، یك توصیه ضروری دینی است كه در صورت محقق شدن آن نتیجه اش «خداشناسی » خواهد بود...

خود شناسی چیست و رابطه آن با خدا شناسی چگونه تبیین می شود؟

آنچه كه در آموزه های دینی به عنوان «خود شناسی» مطرح می گردد، یك توصیه ضروری دینی است كه در صورت محقق شدن آن نتیجه اش «خداشناسی » خواهد بود. در روایات متعدد می خوانیم:«من عرف نفسه فقد عرف ربه»(1) یعنی هر كس خود را بشناسد، خدا را خواهد شناخت ،یا به بیان دقیق تر هر كس خود را حقیقتا بشناسد،  خدا را شناخته است.

 در منظر دینی خود شناسی و خداشناسی در یك راستا بوده و باعث شناخت حقائق عالم می گردد. در هدایت و سعادت انسان تاثیر سرنوشت سازی خواهند داشت. تا انسان خود را نشناسد و از استعدادها و لیاقتهای روحی و جسمی خود آگاه نشود و موقعیت خود را در جهان آفرینش و نسبت به خداوند و خالق خود نشناسد و نداند كه برای چه هدفی خلق شده، نمیتواند به شخصیت و ارزش وجود  خود پی ببرد . تا زمانی كه نداند  چگونه می تواند به آن هدف نهائی برسد ،طبیعتا در رسیدن به هدف نهایی از آفرینش خویش  موفق نخواهد بود.

در مورد معنای خود شناسی و ارتباط آن با خداشناسی چند نكته می توان اشاره نمود:

اول:توجه به این مطالب كه انسان از یك نطفه ناچیز خلق شد . با پشت سر گذاشتن مراحل گوناگون و با هماهنگی شگفت انگیزی  به رشد و نمو و  كمال می رسد. با شناخت چنین رشد و تكاملی در مراحل زندگی خود خالق خود را كه ایجاد كننده این تغییرات می باشد ، دقیق تر می شناسد .(2)

دوم :انسان وقتی خود را می شناسد ،می فهمد كه نفس او با گذر زمان و تغییر مكان و  همراه با  رشد جسمش تغییر نمی كند . در حالت های مختلف مثل بیداری و خواب و كودكی و جوانی و پیری یك شخصیت و نفس و روح ثابت  را برای خود درك می كند .می فهمد كه برخلاف جسم او كه با گذر زمان تغییر می كند و عوض می شود، نفسش یك حقیقت مجرد و مستقل از زمان و مكان و و عالم دنیا و ثابت  می باشد . به همین نحو درك می كند كه وقتی گفته می شود خداوند متعال دیدنی نیست و حقیقتی است مجرد از  صفات جسم ،یعنی چه و ...

سوم:وقتی انسان با شناخت خود مشاهده می كند كه خداوند او را موجودی زنده و دارای علم و قدرت و با توان شنیدن و دیدن و توان سخن گفتن خلق نموده كه در زندگی از آن ها بهره می برد ،می فهمد خداوند كه خود خالق این صفات است، قطعا حیات و علم و قدرت و بینائی و شنوائی و ... بالاتری دارد. از سوی دیگر وقتی می بیند اگر چه در حال بیداری برای شنیدن و دیدن نیاز به گوش  و چشم دارد ،ولی در حالت خواب بدون استفاده از گوش و چشم  می تواند بشنود و ببیند. متوجه تفاوت بین دیدن خداوند  و دیدن انسان در حالت عادی می شود . می فهمد كه تفاوت عالم دنیا و عالم آخرت در نحوه ادراكات چگونه امكان پذیر است . همچنین وقتی با ملاحظه نحوه تصمیم گیری های انسان در مورد افعال اختیاری خود و تاثیر اراده ناقص، خود را بر سرنوشت خود احساس می كند و می فهمد كه چگونه می تواند فاعل و انجام دهده كارهای ارادی خویش باشد ،درك می كند خدا  كه اراده ای بالاتر از اراده انسان دارد ،چگونه می تواند مبدا و منشا تاثیر در عالم هستی كه مخلوق هست باشد ...(3)

 2.اما در مورد اینكه برای رسیدن به  شناخت چگونه باید اقدام نمود و از كجا باید شروع  كرد، می توان چند مرحله عملی را بیان نمود:

مرحله اول:

شناخت جسم خود و ظرافت ها و عجائبی كه خداوند در خلقت آن ایجاد كرده است. می توانید از طریق مطالعة كتابهایی كه در مورد خصوصیات جسمی انسان و شناخت: چشم، گوش، پوست، مغز، اعصاب، قلب، سلولها، استخوانها و... نوشته شده،به   شناخت برسید.

 با توجه به ساختار پیچیده و شگفت انگیز چشم و شیوه عملكرد آن در عین ظرافت و كوچكی سلول های بینائی كه نقش تشخیص نور و جدایی رنگ ها را از یكدیگر بر عهده دارند و با قدرتی عجیب اشیا را به تصویر می كشند و با ارسال داده های دریافتی به مركز تحلیل تصاویر در مغز باعث تشخیص و شناسائی اجسام رؤیت شده می شوند و...  به همین ترتیب و با توجه به نحوه شكل گیری این جسم با عظمت از نطفه ای ناچیز به تدریج عظمت و زیبائی خلقت خویش را خواهید شناخت. زمینه شناخت عمیق تر خالق خود را خواهید یافت.(4)

 مرحله دوم:

شناخت روح و نفس خویش و ظرفیت ها و توانائی هائی كه خداوند در وجود شما به ودیعه گذاشته است كه می توانید خود را با هر شرایطی كه اتفاق می افتد، وفق دهید . می توانید به هر نحو كه اراده می نمائید، نفس خود را تغییر داده و تربیت نمائید.در این صورت مختار بودن خود را در امور زندگی و تعیین سرنوشت خود باور خواهید نمود. درك خواهید كرد همان گونه كه خداوند بیان فرمود، زمانی به نتیجه مطلوب خواهید رسید كه خود برای رسیدن به آن تلاش لازم را داشته باشید. به اندازه ای برداشت می كنید كه تلاش نمائید.(5)

 مرحله سوم:

توجه به اطراف خود و موجودات پیرامون و توجه به نقش و جایگاه هر موجود در  عالم هستی . توجه به این مطلب كه انسان در بین این همه موجودات چه نقش و جایگاهی دارد. درك این حقیقت كه نقش محوری در عالم به عهده انسان می باشد. در همین مطلب نشانه ها و راهنمائی های زیادی  در جهت شناخت حقیقت برای انسان وجود دارد. خداوند متعال می فرماید:

«وَ فِی خَلْقِكُمْ وَ مَا یَبُثُّ مِن دَآبَّةٍ ءَایَـَتٌ لِّقَوْمٍ یُوقِنُونَ ;

در آفرینش شما و جنبندگانی كه (در سراسر زمین) پراكنده ساخته، نشانههایی است برای جمعیتی كه اهل یقینند». (6)

 به دنبال  شناخت  درك این مطلب لازم است كه معنای خلیفه الله بودن انسان روی زمین و اشرف مخلوقات بودن چیست. هدف از خلقت انسان چه می باشد. به چه مقامی باید برسد. در مقابل چنین خالقی چه وظیفه ای بر عهده دارد .از سوی دیگر با درك و شناخت نظم حاكم بر عالم هستی، قدرت و علم و جمال خالق آن برای شما روشن تر خواهد گشت.

 می توانید در این زمینه از كتب انسان شناسی كه   معرفی می گردد كمك بگیرید. همچنین می توانید با مراجعه مستقیم به آیات الهی  و كلمات نورانی قرآن كریم، روز به روز معرفت خود را در این زمینه افزایش دهید. به چند نمونه از آیات  قرآن و روایات  در این زمینه اشاره می گردد:

-هُوَ الَّذِی خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ; (7):

-إِنَّ الاْ نسان خُلِقَ هَلُوعًا ; (8)

-خُلِقَ الانسان مِنْ عَجَلٍ; (9)

-لَقَدْ خَلَقْنَا الاْ نسان فِیَّ أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ; (10) (11)

در یكی از اشعار منسوب به امیرالمؤمنینآمده است:

« أتزعم انك جرم صغیر  و فیك انطوی العالم الاكبر؛ای انسان! گمان میكنی  جسم كوچكی هستی، در حالی كه این گونه نیست، بلكه  درونت عالم بزرگی نهفته است».(12)  می توانید از این طریق شناخت عمیقی نسبت به خود و خدا به دست آورید.(13)

مرحله چهارم :

كسب معرفت و شناخت  از راه عرفان و شهود و ارتباط مستقیم با عالم معنی كه انسان به وسیلة تقوا، تزكیه نفس و سیر و سلوك عملی می تواند به آن نائل گردد.

 یكی از راه های خود شناسی، اصلاح نفس و تهذیب اخلاق و پرورش ملكات والای انسانی است. انسان از این طریق  به كرامت نفس و عظمت خلقت بزرگ الهی و اهمیت روح آدمی كه پرتوی از انوار الهی است، پی میبرد. از همین راه خالق خویش را شناخته و مسیر عبودیتش را طی مینماید . 

جهت آگاهی بیش تر می توانید به كتاب  مبانی خداشناسی، محمدی ری شهری، ص 91 - 154،چ دارالحدیث مراجعه كنید.

پی نوشت ها:

1.عبدالواحدبن محمد تميمي آمدي، غرر الحكم ، ج 5 ، ص 194 ، انتشارات دفتر تبليغات، قم، 1366 ش.

2.صدرالمتالهین ،شرح أصول الكافي ، ج‏1، ص 294،مؤسسه مطالعات فرهنگی،1366ش.

3.همان، ج‏3، ص 395.

4.انسان (76) آیه 1الی 3.

5.نجم (53) آیه 39.

6.جاثیه(45) آیه 4.

7.غافر(40)آیه  67.

8.معارج(70)آیه 19.

9.انبیأ(21) آیه 37.

10.تین(95)آیه  4.

11.نظیر : نحل،آیه78/ مؤمنون، آیه  12 - 16/ حج، 5/ روم، 54/واقعه، 57 - 62/ یس، 77/انسان، 1 - 3/ نبأ، 8/ عبس، 18 - 24/ انفطار، 7 - 19.

12. الشیخ الماحوزی،الاربعین، تحقیق: سید مهدی رجائی، ص 281، چ امیر،بی تا.

13. استاد محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن،ص 321ـ442، مؤسسة در راه حق، بی تا.

مگر او لذّت می برد كه ما او را می پرستیم؟
لفظ خدا در زبان فارسی مخفف «خودآ» یعنی خود به وجود آمده و تقریباً مرادف با واجب الوجود است، یعنی موجودی كه وجود برای او ضرورت دارد و عدم برای وی محال است ...

خدا كیست ؟ و چرا ما باید او را بپرستیم ؟ مگر او لذّت می برد كه ما او را می پرستیم؟

لفظ خدا در زبان فارسی مخفف «خودآ» یعنی خود به وجود آمده و تقریباً مرادف با واجب الوجود است، یعنی موجودی كه وجود برای او ضرورت دارد و عدم برای وی محال است . موجود دیگری به او وجود نداده است، ولی با توجه به مشابهات آن مانند ناخدا (ناو خدا)  و كد خدا میتوان گفت معنای لغوی آن شبیه به معنای صاحب و مالك و معنایی كه در عرف از آن فهمیده میشود، نظیر خالق و آفریدگار است. (1) بر همین اساس در زبان فارسی به جای مفاهیم واجب الوجود، «خدا» گفته میشود.

پس مهم ترین حقیقت وجودی خداوند از اسم او درك می شود و آن این كه هیچ موجودی به او وجود نبخشیده و خداوند معلول هیچ علتی نیست، پس كلمه «خدا »كاملا متناسب با حقیقت وجود خداوند است.

در مورد حقیقت وجود او باید توجه داشت كه رهیافت به درك حقیقت ذات نامحدود الهی برای ما موجودات محدود ممكن نیست . تنها در خصوص او می دانیم كه موجودی است در نهایت كمال؛ یعنی هرگونه كمال وجودی كه به تصور درآید ،در ذات او به كامل ترین وجه و بالاترین درجه موجود است. هر نوع نقص و زشتی و نادرستی در كوچك ترین حدود و پایین ترین درجات از ذات او به دور است؛ از همین روست كه می توانیم به شناختی اجمالی از صفات خداوند كه عین ذات او هستند برسیم و تصور خود را ازخداوند در مراتب نازل تر شكل بدهیم.

به علاوه نشانه هایی از صفت و حقایق وجودی او در قرآن و روایات بیان شده كه تا حدی به كامل تر شدن این ادراك اجمالی كمك می كند ؛ بر این اساس می دانیم خداوند غنی و بی نیاز از همه چیز است، چون غیر از خدا هر چه موجود است، همه مخلوق خدا است و نیازمند به او  : «ای مردم!  همگی نیازمند به خدایید. تنها خداوند است كه بی نیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است»(2)  . بنابر این خداوند بی نیاز مطلق است و مخلوقات همه محتاج اویند. او است كه همه نیازهای مخلوقاتش را بر طرف میكند .

 ما انسانها كه یكی از مخلوقات خداییم، سراسر وجودمان را نیاز و احتیاج فرا گرفته است، مانند نیاز به آب و غذا و هوا و. .. كه با نبود یكی از اینها قادر به ادامه حیات نیستیم. چند دقیقه یا چند ثانیه نمیتوانیم بدون هوا زنده بمانیم. همه این نیازمندی ها به وسیله آب و هوا و غذا و. .. بر طرف میشود كه خدای مهربان با خلق آن نیاز ما را برطرف كرده است. خدای حكیم ومهربان است كه به هنگام تولد بچه، خون را تبدیل به شیر میكند و نوزاد آن را از پستان مادر تغذیه مینماید.

یكی از نیازهای ما نیازهای روحی است ،مثل احتیاج به محبت. از این رو بچههایی كه در خانواده خود احساس كمبود محبت كنند، دچار اختلالات روحی و روانی میگردند. یكی از نیازهای واقعی و اساسی روح بشر  عبادت و پرستش است، چون خداوند انسان را برای تكامل آفریده است . تكامل جز از راه عبادت و بندگی به دست نمیآید .

بنابر این خداوند نیاز به عبادت ما ندارد، بلكه ما محتاج به عبادت هستیم كه با بندگی او به نعمتهای جاودان نایل شویم: « هر كسی كفر ورزد و حج را ترك كند، به خود زیان رسانده است. خداوند از همه جهانیان بی نیاز است».(3)

در آیه دیگر فرمود : «كسی كه جهاد و تلاش كند ، برای خود جهاد میكند؛ چرا كه خداوند از همه جهانیان بی نیاز است». (4)

در جای دیگر میفرماید: « كسی كه عمل صالحی به جا آورد ، به سود خود به جا آورده، و كسی كه كار بدی انجام دهد ، به زیان خود او است. سپس همه شما به سوی پروردگارتان باز میگردید».(5)

در آیه دیگر فرمود: «كسی كه پاكی گزیند، به نفع خود او است».(6)

پس خداوند نیازی به پرستش ما ندارد . عبادات ما فایده ای به حال او نخواهد داشت چنان كه ترك عبادت ما هیچ زیانی به او وارد نمی سازد ؛ بلكه فوائد ظاهری و باطنی عبادات مستقیم و غیر مستقیم به خود ما می رسد  و غیر راهكار معین عبادت و پرستش خداوند، رسیدن به كمال حقیقی و سعادت ابدی ممكن نخواهد بود.

 

پینوشت‏ها:

1. محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، نشر موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم، 1380 ش ، ص21.

2. فاطر (35) آیه15.

3. آل عمران (3) آیه97.

4. عنكبوت (28) آیه 6.

5. فجر (89) آیه 27-30.

6. ذاریات (51) آیه 56.

چرا پیامبر اكرم (ص) بت های كعبه را شكستند؟
در نماز و عبادت به سوى كعبه دو ويژگى مهم وجود دارد كه اين ويژگى به هيچ عنوان قابل مقايسه با بت پرستى قابل مقايسه نمى باشد تا گفته شود كه نماز به سوى كعبه ...

چرا پیامبر اكرم (ص) بت های كعبه را شكستند با وجود این كه بت پرستان آنها را به عنوان خدا نمی پرستیدند بلكه به عنوان شفیع خودشان نزد خدا می پرستیدند، مانند مسلمانان كه به طرف كعبه سجده می كنند و كعبه را نماد خدا می دانند نه خود خداوند؟

در نماز و عبادت به سوى كعبه دو ويژگى مهم وجود دارد كه اين ويژگى به هيچ عنوان قابل مقايسه با بت پرستى قابل مقايسه نمى باشد تا گفته شود كه نماز به سوى كعبه بت پرستى است.

اول: پرستش و ستايش خداوند:

اولين و مهمترين ويژگى نماز بسوى كعبه اين است كه انسان در نماز خالق هستى را به عنوان پروردگار خود مورد پرستش و ستايش قرار مى دهد برخلاف بت پرستى انسان، بت را به عنوان «پروردگار» خود دانسته و آن را مورد پرستش و ستايش قرار مى دهد لذا اگر قرار بود در نماز خواندن به سوى كعبه نوعى بت پرستى وجود داشته باشد بايد مسلمانان از نظر اعتقادى، به اين مسئله خود را ملتزم بدانند و حال آنكه تمامى مسلمانانى كه به سوى كعبه نماز مى خوانند «كعبه» را به عنوان پروردگار خود قبول ندارند،.

به علاوه با بررسى محتواى نماز معلوم مى شود در نماز از كعبه هيچگونه سخن و ستايشى مطرح نشده؛ بلكه همه آنها، كعبه را تنها به عنوان قبله و جهت نماز خود قبول داشته و در نماز نيز تنها خداوند و خالق هستى خود را مورد ستايش قرار مى دهند نه با كعبه را در حالي كه بت پرستان بت ها را مي پرستيدند و از اين عبادت تقرب به خدايب بزرگ را اراده مي كردند.

دو. دستور الهى:

دومين ويژگى نماز خواندن به سوى كعبه اين است كه بر خلاف بت پرستى با دستور الهى صورت مى پذيرد. خداوند متعال به تمامى مسلمانان دستور داده در هر جاى دنيا كه هستند به سوى مسجد الحرام نماز بخوانند چه كسانى كه نزديك خانه خدا مى باشند و چه آنها كه فرسنگ ها از آن دور هستند و اين گونه فرموده اند كه:

«وَ مِنْ حَيثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّك ». از هر جا(و از هر شهر و نقطه اى) خارج شدى، (به هنگام نماز) روى خود را به جانب«مسجد الحرام» كن! اين دستور حقى از طرف پروردگار توست!» (1) و اين دستور مانند دستور خداوند مبنى بر سجده ملائك بر آدم(ع) مى باشد كه در آن سجده كردن به سوى آدم از آن جهت كه فرمان الهى بود، نه تنها شرك محسوب نمى شد بلكه عين توحيد بود و حتى هنگامى كه شيطان. اين نكته بايد يادآورى شود در قرآن راجع به شيطان آمده:

« وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِن»؛»به ياد آريد زمانى را كه به فرشتگان گفتيم:« براى آدم سجده كنيد!» آنها همگى سجده كردند جز ابليس كه از جن بود». (2)

همانگونه كه تصريح شده شيطان از ملائك نبوده بلكه از جن بود كه به دليل عبادت خداوند، مقرب درگاه الهى گرديده بود اما در اين امتحان الهى مردود شده و كافر گرديد. از اين عمل سرپيچى كرد مطرود درگاه الهى شد و به تعبير قرآن از كافرين گرديد.. خداوند متعال مى فرمايد» وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ»؛» و تكبر ورزيد، (و به خاطر نافرمانى و تكبرش) از كافران شد». (3)

پي نوشت ها:

1.بقرة (2) آيه 149.

2.الكهف (18) آيه 50.

3.بقرة (2) آيه34.

چرا به جای قبول خداوند ازلی، نمی توان گفت جهان ماده از اول وجود داشته؟
اين بيان از يك فرض اشتباه ناشي شده است و آن اين كه تصور مي‌شود كه هر موجودي نياز به علت دارد و اگر خداوند مي تواند بي علت باشد پس چرا موجودات ديگر و مجموعه ...

چرا به جای قبول خداوند ازلی، نمی توان گفت جهان ماده از اول وجود داشته است؟

اين بيان از يك فرض اشتباه ناشي شده است و آن اين كه تصور ميشود كه هر موجودي نياز به علت دارد و اگر خداوند مي تواند بي علت باشد پس چرا موجودات ديگر و مجموعه عالم اين گونه نباشند؟ در حالي كه اصل عليّت كه مبناي اين برهان محسوب مي شود اين نيست؛ اصل عليت مي گويد "هر «پديده» اي به علت نياز دارد "، يعني هر چيزي كه قبلا نبوده و بعدا وجود يافته است، وجودش نياز به علت دارد.

در نتيجه وقتي مي گوييم خدا نيازي به بوجود آورنده ندارد، يعني خداوند در زمره پديده ها نيست و طبيعتا داخل در قانون عام عليّت نمي شود، اما جهان به يقين پديده است و داراي سابقه عدم و نيستي است، پس نمي توان در مورد او گفت" نيازي به بوجود آورنده ندارد و هميشه بوده است ".

 در واقع يك موجود پديده يا حادث داراي ويژگي ها و صفاتي است كه شناخت او از غير پديده را آسان مي سازد و بزرگي و عظمت عالم نه تنها عاملي در عدم اثبات پديده بودن نيست، بلكه وجود ميلياردها پديده در اين مجموعه بزرگ بهترين مويد بر پديده بودن كل مجموعه است. پس ما مشكلي با ازلي و بي علت بودن عالم نداريم ، اما صفات و خصوصيات اين عالم به روشني نشان مي دهد كه اين عالم پديده و حادث است و نمي تواند فاقد علت باشد.

جایگاه خدا كجاست وعرش و كرسی كجاست؟
خداوند واجب الوجود و بي نياز مطلق است. مكان و نيز زمان ندارد. زيرا مكان داشتن از خواص جسم است. مكان براي چيزي تصور مي شود كه داراي حجم و امتداد و محدودیت باشد..

جایگاه خدا كجاست وعرش و كرسی كجاست؟

خداوند واجب الوجود و بي نياز مطلق است. مكان و نيز زمان ندارد. زيرا مكان داشتن از خواص جسم است. مكان براي چيزي تصور مي شود كه داراي حجم و امتداد و محدودیت باشد ( يعني داري طول و عرض و ارتفاع باشد). پس نمي توان براي خداي متعال مكان در نظر گرفت. هيچ موجود مكان داري واجب الوجود نخواهد بود.

جسم با تحقق خود خلأیي را كه مكان مي‏نامند، پر مي‏كند، بنابراين هيچ جسمي خالي از مكان نبوده و بي‏نياز از آن نيست. اگر خدا جسم باشد، وجود او همراه با مكاني خواهد بود كه در آن جاي گيرد و به مكان نياز خواهد داشت، اما نياز، با خدايي، سازگار نيست.

 هر جسمي مركب از اجزاست. هر مركبي به اجزاي خود نيازمند است. پس اگر خدا جسم باشد، بايد او را مركّب و نيازمند بدانيم، در حالي كه گفته شد نياز و احتياج، با خدا بودن و دارا بودن همه كمالات، سازگار نيست.

علاوه بر این ادراك عقلی، پيشوايان بزرگ اسلام با بيان‏هايي محكم، جسم بودن را از خدا نفي كرده‏اند.(1)

امام صادق ( عليه السلام) مي‏فرمايد:

«سبحان من لا يعلم كيف هو ليس كمثله شي‏ء و هو السميع البصير لا يحد و لا يحس... و لا يحيط به شي‏ء و لا جسم؛(2)

منزه است خدايي كه كسي جز او نمي‏داند كه ذات او چگونه است، هيچ چيز مانند او نيست، شنوا و داناست، محدود و محسوس نيست،كمالات او حد و انتها ندارد... با حواس درك نمي‏شود، جسم نيست».

 حكايت زيبايي از حضرت علي (ع) نقل شده كه ذكر آن خالي از لطف نيست:

 در زمان خلافت ابوبكر، روزي يكي ازدانشمندان يهودي پيش او آمد و پرسيد: خليفه پيامبر اسلام هستي؟

ابوبكر گفت: آري. دانشمند يهودي پرسيد: در تورات خواندهايم كه جانشينان پيامبران، از تمام پيروان او داناتر هستند. بفرماييد كه خداوند در آسمان است يا در زمين؟ ابوبكر پاسخ داد: خدا در آسمان است بر عرش.

دانشمند گفت: بنابراين، زمين ازخدا خالي است و خداوند در يك جا هست و در يك جا نيست؟ ابوبكر برآشفنه و در پاسخ گفت: اين حرف افراد بي دين است؛دور شو، وگرنه تو را خواهم كشت.

مرد يهودي با شگفتي از جاي برخاست و در حالي كه اسلام را مسخره ميكرد، از پيش ابوبكر بازگشت. بين راه با حضرت علي(ع(برخورد كرد، امام به او فرمود: فهميدم كه از ابوبكر چه پرسيدي و به تو چه پاسخي داد، ولي بدان كه ما معتقديم كه خداوند مكان را به وجود آورده و بنابراين نميتواند مكان داشته باشد. برتر از آن است كه مكاني او را در خود جا دهد، ولي با اين وصف، خدا همه جا هست، بدون اين كه با چيزي تماس پيدا كند، يا در كنار چيزي واقع شود. از نظر علمي، به تمام مكان ها احاطه دارد و هيچ يك از موجودات از تدبير او خالي نيست. اگر از كتابهاي خودتان مطلبي را نقل كنم كه به درستي آن چه گفتم گواهي دهد، مسلمان ميشوي؟

دانشمند گفت: آري. امام فرمود: در يكي از كتاب هاي مذهبي شما اين مطلب است كه: موسي بن عمران روزي نشسته بود كه ناگاه فرشتهاي از طرف مشرق آمد، موسي از او پرسيد: از كجا آمدي؟ فرشته گفت: از پيش خدا. فرشته ديگري از غرب آمد، موسي پرسيد: از كجا آمدي؟ گفت: از پيش خدا. فرشته ديگري آمد، موسي پرسيد: از كجا آمدي؟ پاسخ داد: از زمين هفتم و از پيش خدا. موسي با ديدن اين منظره با شگفتي گفت: پاك و منزّه است خدايي كه هيچ جا از او خالي نيست و به جايي نزديك تر از جاي ديگر نميباشد.

پس از نقل اين داستان، دانشمند يهودي گفت:گواهي ميدهم كه آن چه گفتي ،كاملاًً صحيح است و تو به جانشيني پيامبرت سزاوارتري.(3)

قسمت دوم سوال

 در لغت، عرش به معنای چیزی است كه دارای سقف است.(4) به تخت‏های بلند نیز عرش می‏گویند. در داستان سلیمان می‏خوانیم:

«ایكم یایتنی بعرشها؛(5) كدام یك از شما می‏توانید تخت او (بلقیس) را برای من حاضر كند». روشن است كه منظور از عرش خداوند تخت معیّن و در مكان خاصی نیست، زیرا برای خداوند غیر جسمانی جایگاه جسمانی بی معناست .

 هنگامی كه در مورد خداوند عرش را به كار می‏بریم، منظور از آن مجموعه جهان هستی است. عرش، به طور استعاره ای تخت حكومت پروردگار محسوب می‏شود. در تفاسیر آمده كه منظور از عرش خدا این است كه خداوند تسلط كامل بر امور هستی و مخلوقات خویش دارد. خداوند می‏فرماید:

«إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوي‏ عَلَي الْعَرْش؛(6) پروردگار شما خداوندی است كه آسمان‏ها و زمین را در شش روز (شش دوران) آفرید، سپس به تدبیر جهان هستی پرداخت».

 علی(ع)  فرمود:

«ان الملائكه تحمل العرش و لیس العرش كما تظن كهیئْة السریر ولكنه شئ محدود مخلوق مدّبر و ربك مالكه لا انه علیه ككون الشئ علی الشئ؛ (7) ملائكه عرش را حمل می‏كنند. معنای عرش آن چه كه گمان می‏كنید نیست، بلكه عرش شئ محدودی است كه خداوند آن را خلق كرده و مالك آن خداوند است، نه این كه عرش روی زمین است؛ مانند بودن چیزی روی چیزی».

  كرسی از نظر ریشه لغوی از" كرس" (بر وزن ارث) گرفته شده كه به معنای اصل و اساس می‏باشد. (8) گاهی نیز به هر چیزی كه به هم پیوسته و تركیب شده است گفته می‏شود. به همین دليل به تخت های كوتاه" كرسی" می‏گویند. نقطه مقابل آن" عرش" است كه به معنای چیز" مسقف" یا خود سقف و یا تخت پایه بلند می‏آید.

 از آن جا كه استاد و معلم هنگام تدریس و تعلیم بر كرسی می‏نشیند، گاهی كلمه كرسی كنایه از علم می‏باشد. نظر به این كه" كرسی" تحت اختیار و زیر نفوذ و سیطره انسان است، گاهی به صورت كنایه از" حكومت" و" قدرت" و فرمانروایی بر منطقه‏ای به كار می‏رود.

به همان دلیلی كه عرش به معنای متعارف از خداوند نفی شد كرسی هم از خداوند نفی می شود و در نتیجه كرسی خداوند، جسمی محسوس در مكانی معیّن نیست.

 اما در استناد كرسی به خداوند چند معنا می‏تواند مراد باشد:

ا) منطقه قلمرو حكومت‏:

یعنی خداوند بر همه آسمان ها و زمین حكومت می‏كند. منطقه نفوذ او همه جا را در بر گرفته؛ به این ترتیب كرسی خداوند مجموعه عالم ماده، اعم از زمین و ستارگان و كهكشان هاست.

ب) منطقه نفوذ علم‏:

 علم خداوند به جمیع آسمان ها و زمین احاطه دارد. چیزی از قلمرو نفوذ علم او بیرون نیست، زیرا كرسی گاهی كنایه از علم می‏باشد. در روایات متعددی روی این معنا تكیه شده است؛ از جمله حفص بن غیاث از امام صادق نقل می‏كند كه از حضرت پرسیدم: منظور از« وَسِعَ كُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ چیست؟فرمود: منظور علم او است».(9)

ج) موجودی وسیع‏تر از تمام آسمان ها و زمین‏ كه از هر سو آن ها را احاطه‏كرده است. به این ترتیب معنای آیه چنین می‏شود: كرسی خداوند همه آسمان ها و زمین را در بر گرفته و آن ها را احاطه كرده است. در حدیثی از امیر مؤمنان این تفسیر نقل شده:

« الكرسی محیط بالسماوات و الارض و ما بینهما و ما تحت الثری؛ (10)كرسی، احاطه به زمین و آسمان ها و آن چيزي است كه بین آن ها و زیر اعماق زمین قرار گرفته است ».

از پاره‏ای از روایات استفاده می‏شود كه كرسی به مراتب از آسمان ها و زمین وسیع‏تر است به طوری كه مجموعه آن ها در برابر كرسی، همچون حلقه‏ای است كه در وسط بیابانی قرار داشته باشد. از امام صادق نقل شده :« ما السماوات و الارض عند الكرسی الا كحلقة خاتم فی فلاة و ما الكرسی عند العرش الا كحلقة فی فلاة؛(11) آسمان ها و زمین در برابر كرسی همچون حلقه انگشتری است در وسط بیابان. كرسی در برابر عرش همچون حلقه‏ای است در وسط  بیابان».

معنای اول و دوم كاملاَ مفهوم و روشن است، ولی هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است از معنای سوم پرده بردارد، زیرا وجود چنان عالمی كه آسمان ها و زمین را در بر گرفته باشد و به مراتب وسیع‏تر از جهان ما باشد، هنوز به طور روشن ادراك نشده است.

 

پی نوشت ها:

1. جعفر سبحاني، عقايد اسلامي در پرتو قرآن، قم، بوستان كتاب، 1387ش، ص189.

2. شيخ صدوق، التوحيد، قم، انتشارات جامعه مدرسين،  1357ش،ص 98.

3.  علامه طبرسي، الاحتجاج، مشهد،نشر مرتضي، 1403ق، ج2 ،ص313.

4. راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن ، دمشق بيروت‏، انتشارات دارالعلم الدار الشامية،  1412 ق ، ج 1،ص 558، ماده عرش .

5. نمل (27) آیه 38.

6. یونس (10) آیه 3.

7. علامه مجلسي، بحار الأنوار، بيروت - لبنان، مؤسسة الوفاء،  1404 ه ق ، ج 55، ص 9.

8.المفردات همان، ج 1 ،ص 706

9. علي بن جمعهعروسي حويزي،تفسیر نورالثقلین، اسماعيليان، 1415ه.ق، ج1، ص 259 .

10. همان، ج1،ص260 .

11. علامه طبرسی، مجمع البیان، تهران، انتشارات اسوه، 1384ش، ج 1و2، ص 362.

آیا این پندار صحیح است؟
وقتی عنوان خدا را به كار می بریم، از موجودی خیالی و ذهنی یاد نمی كنیم، بلكه خداوند را نام و عنوانی می دانیم برای برترین موجود عالم كه خلقت همه موجودات به دست...

برخی عقیده دارند كه خداوند تلقین است و چنین تلقینی باعث به وجود آمدن آثار معنوی و روحانی می گردد، آیا این پندار صحیح است؟

وقتی عنوان خدا را به كار می بریم، از موجودی خیالی و ذهنی یاد نمی كنیم، بلكه خداوند را نام و عنوانی می دانیم برای برترین موجود عالم كه خلقت همه موجودات به دست اوست. هیچ نقص و قصوری در ذات او راه ندارد. در نهایت كمال است، چنان كه می توان او را "كامل مطلق" خواند .البته وجود چنین موجودی ثمرات و اثرات گوناگونی می تواند داشته باشد. ارتباط با او حتی توهم وجودش و توجه بیش از پیش با او و تداوم و تكرار نامش می تواند اثرات واقعی یا وهمی و روانی را به دنبال داشته باشد ، اما همه این امور با حقیقت اصلی وجود خداوند (كه لازمه استدلالات عمیق و دقیق فلسفی در مورد ضرورت وجود چنین موجود برتری در راس هرم هستی است )تفاوت بسیار دارد .

گیرم همه باورهای خداباوران و آثار پیدا و پنهانی كه از ارتباطات معنوی و دینی و عبادی در رابطه با خداوند برای خود تصور می كنند ، توهماتی كودكانه یا نتایجی طبیعی و پزشكی یا روانی  باشد و در نهایت و با همه این باورها و نتایج و فوائد باز نتوان برای عالم خدایی را ثابت نمود ، اما مگر ضرورت وجود خداوند در نظر ادیان تنها به  آثار و نتایج منحصر می شود ؟ مگر خداباوران صاحب اندیشه و فكر چون با ذكر نام خدا حال خوشی به دست می آوردند، به خدا معتقد شدند ؟

ماهیت گرایش به خداوند در حقیقت ریشه در ضرورت وجود موجودی برتر در نظام عالم دارد. بشر از هزاران سال پیش با این موضوع سر در گریبان بوده و در مورد چگونگی آن به تلاش های بی مثالی در حوزه فكر و اندیشه دست زده است . در نهایت به این جمع بندی رسیده كه در عالم نمی توان جایگاهی برای یك موجود بی نهایت و كامل مطلق در نظر نگرفت . بدون وجود او ،وجود هر موجود دیگری بی معنا است .

اتفاقا بعدها با آمدن انبیا بشر دید كه آنچه ادیان آسمانی از خداوند تصویر می كنند، همخوان بر همان موجود برتر كامل است . در نتیجه بسیاری از فلاسفه بزرگ در طول تاریخ یكتاپرست بوده و به ادیان آسمانی ایمان داشتند . بسیاری از مومنان به ادیان نیز در طول زمان بر تلاش های فكری اندیشمندان و فلاسفه عالم صحه گذارده اند .

البته  انكار نمی كنیم كه ممكن است برخی از رفتارهای سنتی دینی در باورمندی توده  جامعه به برخی از باورهای اعتقادی موثر  باشد ، اما جایگاه خداوند در مجموعه فكر بشری و آنچه تحت عنوان خداوند در عالم تصور می شود، ارتباطی با  امور روانی یا پزشكی ندارد . نمی توان از اثبات و یا انكار یكی به اثبات و انكار دیگری پرداخت ، مثلا دیده نمی شود كه اگر فردی بعد از سال ها درخواست شفای بیماری خود از خداوند و نرسیدن به مقصود، اصل وجود خدا را انكار كند ، بلكه حداكثر از حكمت نتیجه نگرفتن می پرسد ،نه از تردید در اصل وجود خدا .

صفحه‌ها