منظور از زنده بودن خدا چيست؟
در ابتدا بايد گفت: واژه حيات كه مترادف فارسي آن زنده بودن است و موجود حي يعني موجودي زنده، دو اطلاق دارد:
1) اينكه شيء به گونه اي باشد كه رشد و نمو داشته باشد و تغذيه و توليد مثل كند. اين معناي حيات كه بر گياه و حيوان هر دو اطلاق مي شود، مستلزم نقص و نيازمندي است، چه لازمه رشد و نمو آن است كه موجود رشد يابنده در آغاز فاقد كمالي باشد و در اثر عوامل بيروني تغييراتي در آن پديد آيد و تدريجا به كمال جديدي دست يابد.
2) اينكه شيء به گونه اي باشد كه بداند و با اختيار خود كار انجام دهد. اين معناي حيات مفهومي كمالي است و هر چند مصاديق امكاني آن، توام با نقصها و محدوديت است. اما مي توان براي آن مرتبه اي نامتناهي در نظر گرفت كه هيچ گونه نقص و محدوديت و نيازي نداشته باشد.
مسلما آنچه به عنوان يكي از اوصاف واجب تعالي مطرح است حيات به معناي دوم آن است. پس موجود حي و زنده يعني موجودي كه علم دارد و با اختيار خود كار انجام مي دهد. بنابراين، حيات يا به معناي مبدئيت براي ادراك و فعل و به تعبير ديگر مبدئيت براي علم و قدرت است و يا چيزي است كه علم و قدرت با آن ملازم بوده و از آن جدا نمي شود.بايد توجه داشت كه علم و قدرت عين حيات نيستند، بلكه از لوازم حيات اند.
گفتني است كه ما در ميان موجودات اطراف خود، چيزهايي را مشاهده مي كنيم كه داراي علم و قدرت اند، و البته اين علم و قدرت هر دو زايد بر ذاتشان است نه عين ذاتشان، و آنها را به واسطه همين علم و قدرت متصف به حيات مي كنيم و آنها را زنده مي خوانيم. پس اگر موجودي باشد كه علم بي نهايت و قدرت بي نهايت داشته باشد و اين علم و قدرت هر دو عين ذات او باشند به طريق اولي متصف به حيات مي گردد و چون علم و قدرت خداوند عين ذات اوست، حيات او نيز عين ذاتش مي باشد. بايد توجه داشت كه حيات چيزي است كه علم و قدرت بر آن مترتب مي شود. (1)
پي نوشت:
1. علي شيرواني ترجمه و شرح بدايه الحكمه، نشر دفتر تبلغات اسلامي، قم، 1372 ش، ص186.