كلام

با توجه به این كه تغییر و دگرگونی در مورد خداوند محال است
آنچه مقابل غضب مي آيد محبت است و اشكال وجود تغيير در اوصاف الهي - كه در سئوال شما آمده است - در وصف محبت واضح تر و روشن تر از بخشش است. به همين سبب پاسخ را ...

با توجه به این كه تغییر و دگرگونی در مورد خداوند محال است، منظور از غضب و بخشش خداوند چیست؟

آنچه مقابل غضب مي آيد محبت است و اشكال وجود تغيير در اوصاف الهي - كه در سئوال شما آمده است - در وصف محبت واضح تر و روشن تر از بخشش است. به همين سبب پاسخ را طبق دو واژه غضب و محبت خواهيم داد. 

صفاتي كه براي خداوند بكار مي روند، گاه براي انسان هم استعمال مي شوند؛ اما نبايد فراموش كرد كه معناي بكار رفته براي ذات باري تعالي هيچ جهت نقصي را نبايد داشته باشد؛ چرا كه در جاي خود ثابت شده است خداوند متعال صفات را بطور تمام و كمال داراست و هيچ گونه نقص و عدمي در او راه ندارد. حال براي بررسي واژه غضب و محبت بايد گفت:

غضب در انسان حالتي است كه در اثر عوامل مخصوصي به فرد عارض مي‏شود و آن توأم با تأثر و تغيير حالت است. مي دانيم كه ذات باري تعالي ثابت و نامتغير است. پس بايد ديد مراد از غضب خدا - كه در بسياري از آيات آمده است - چيست؟

تدبر در آيات قرآني مخصوصا آيه شريفه: «وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي- طه: 81 (و در مورد آن طغيان مكنيد كه غضب من به شما مي‏رسد)»، نشان مي‏دهد كه غضب خدا همان انتقام و بلا و عذاب است كه در اثر بدكاري در دنيا و آخرت بر شخص وارد مي‏شود و محققين گويند: چون غضب در خدا بكار مي‏رود، مراد از آن فقط انتقام است. در اصول كافي، ج 1، ص 10، در پاسخ امام باقر (ع) به سؤال عمر بن عبيد كه از غضب الهي در آيه فوق الذكر پرسيده بود، آورده است كه امام فرمود:

غضب خدا عقاب اوست، اي عمرو هر كه پندارد خدا از حالي به حالي در مي‏آيد، او را با صفت مخلوق وصف كرده، خدا را چيزي تحريك نمي‏كند تا او تغيير كند. (1)

به عبارت ديگر:

فرق بين غضب انسان و غضب الهي اين است كه:

خشم در انسان يك نوع هيجان و برافروختگي دروني است كه سرچشمه حركات تند و شديد و خشن مي‏شود، و نيروهاي وجود انسان را براي دفاع، يا گرفتن انتقام، بسيج مي‏كند، ولي در مورد پروردگار هيچ‏يك از اين مفاهيم كه از آثار موجودات متغير و ممكن است وجود ندارد، بلكه خشم الهي به معني برچيدن دامنه رحمت و دريغ داشتن لطف از كساني است كه مرتكب اعمال زشتي شده‏اند. (2)

 اماپيرامون محبت ويا بخشش خداوند بايد گفت:               

 در سوره بروج آيه 14 چنين آمده است: «وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ» (و او آمرزنده دوستدار (بندگان) است) با توجه به آيه شريفه اين سؤال مطرح مي‏شود كه مفهوم دوست داشتن و محبت (و يا بخشش بندگان) در مورد پروردگار به چه معناست؟

ناگفته پيدا است مفهوم محبت در خدا و انسان ها متفاوت است، محبت در انسان يك نوع، توجّه قلبي و جاذبه روحي است، در حالي كه خداوند نه قلب دارد و نه روح، بنا بر اين محبّت در مورد او به معني انجام كارهائي است كه مايه خير و سعادت بندگان است، و نشانه لطف و عنايت او است.

محبّت هنگامي كه در مورد خداوند به كار مي‏رود به معني آثار خارجي آن است، و تنها در اينجا نيست كه به سراغ چنين تفسيري بايد رفت، در بسياري از اوصاف و افعال الهي، عين اين مطلب وجود دارد، مانند آنچه كه براي غضب الهي گفتيم كه خداوند، گنهكاران را «غضب» مي‏كند، به معناي اين است كه همچون يك شخص غضبناك با آن ها رفتار مي‏نمايد، وگرنه خشم و غضب كه به معني هيجان و برآشفتگي نفس آدمي است، در مورد خدا هرگز صادق نيست. (3)

 

 پي نوشتها:

1. احمد خاتمي. فرهنگ علم كلام. نشر صبا. ص17.

2. ناصر مكارم شيرازي. تفسير نمونه. تهران. دارالكتب الاسلاميه. 1374 . ج18. ص284.

3. همو. يك صد و هشتاد پرسش و پاسخ. دارالكتب الاسلاميه.ص72.

خداوند برخی را مسخره كرده است در صورتی كه مسخره كردن كار خوبی نیست؟
استهزاء به معني مصطلح بر خداوند روا نيست، زيرا ذات خداوند از عيوب و قبايح منزّه و مبرّا است. بنا بر اين، مراد از استهزاء ممكن است يكي از چهار چيز باشد: ...

با توجه به این آیه "اللَّهُ یَستهْزِئُ بهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فی طغْیَنِهِمْ یَعْمَهُونَ‏ "خداوند برخی را مسخره كرده است در صورتی كه می دانیم مسخره كردن كار خوبی نیست پس چرا خداوند چنین كاری می كند؟

مفسرین در تفسیر چگونگی تمسخر خدای متعال اذعان دارند كه تمسخر خدای متعال در مورد افراد منافق مشرك به معنای تمسخری كه گاهی بعضی از انسان ها نسبت به یك دیگر روا می دارند، نیست و استهزاء خدای متعال استهزائی خاص می باشد:

در این باره مناسب است به چند تفسیر از معنای استهزای الهی توجه كنیم:

در تفسیر آیه شریفه "اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ" نوشته اند:

الف:استهزاء به معني مصطلح بر خداوند روا نيست، زيرا ذات خداوند از عيوب و قبايح منزّه و مبرّا است. بنا بر اين، مراد از استهزاء ممكن است يكي از چهار چيز باشد:

1- جزاء و عقوبت عمل آنها كه معني اللَّه يستهزئ بهم، يجازيهم و يعاقبهم باشد و تعبير به لفظ استهزاء از باب مشابهت در لفظ است مانند: وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ (1) يعني يجازيهم علي مكرهم یعنی به خاطر مكرشان مجازات می شوند.

 2- استهزاء مؤمنين و ملائكه از آنها در قيامت، و اين عقوبتي است كه خداوند براي آنها مقرر داشته چنانچه اين معني از آيه شريفه: فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ (2) (امروز مؤمنين به كفار مي خندند) استفاده مي شود و در مجمع البيان بر طبق اين مضمون حديثي از ابن عباس روايت شده كه گفت:

 "انه يفتح لهم و هم في النار باب من الجنة فيقلبون من النار اليه مسرعين حتي اذا انتهوا اليه سد عليهم و فتح لهم باب آخر في موضع آخر فيقلبون اليه من النار مسرعين حتي اذا انتهوا اليه سد عليهم فيضحك المؤمنون منهم".

  یعنی: وقتي مؤمنين داخل بهشت و كافرين داخل جهنم شدند دري از بهشت بروي كفار باز مي شود و از آتش شتابان بسوي آن مي روند وقتي رسيدند درب بروي آنان بسته مي شود و از جاي ديگر دري از بهشت باز مي شود باز به سرعت به طرف آن مي روند و وقتي رسيدند، مجددا درب بسته مي شود، سپس مؤمنان بر آنان مي خندند.

 3- مراد از استهزاء، استدراج باشد كه خداوند آنان را مهلت دهد تا در معصيت و طغيان ازدياد كنند و اينان گمان مي كنند خدا خير آنان را خواسته و سپس به عذاب سخت گرفتار كند  بنا بر اين، جملة "وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ" تفسير و بيان آن است

 4- مراد از استهزاء الهي مكافات عمل آنها در دنيا باشد كه همين طور كه اين منافقان مؤمنان را استهزاء مي كنند خداوند آنان را به استهزاء و سخريه ديگران مبتلا و گرفتار خواهد نمود، مانند ظلم كه نتيجه آن در دنيا دامن گير ظالم مي شود و بالاخره دست مكافات گلوي او را به دست ظالم ديگر مي فشارد و نسبتش به خداوند از جهت اين است كه تمام امور در تحت مشيت و اراده اوست. (3)

ب:معناي استهزاء خدا سزا دادن حق تعالي به استهزاء آنان مي باشد، زيرا در ميان اعراب مرسوم است كه سزاي عمل را به نام عمل نام مي برند چنانكه در قرآن مي فرمايد جزاي سيئة سيئة است با اينكه جزاي سيئة و سزاي عمل زشت عدل است، اما از اين عدل تعبير به سيئه شده زيرا عمل را به نام آن مي خواند. (4) 

ج:مراد از استهزاء خداوند، مكافات و پاداش اعمال منافقين در دنيا است يعني همين طور كه منافقين مؤمنان را استهزاء مي كنند خداوند آنها را به استهزاء و سخريه ديگران گرفتار مي كند، مانند ظلم كه نتيجه آن در دنيا دامن گير ظالم مي شود و اما نسبتش به خدا به خاطر اين است كه تمام امور در تحت مشيت و اراده اوست.

به عقيده بعضي از مفسرين معني استهزاء در آيه مزبور اين است كه خداوند آنها را در دنيا مهلت مي دهد تا در معصيت و طغيان ازدياد كنند و آنها گمان ميكنند كه خدا خير آنان را خواسته سپس بعذاب سخت گرفتارشان ميكند و جمله يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ نيز در بيان و تفسير اين مطلب است و در حقيقت مراد از استهزاء در آيه مباركه استدراج است.

 د: مراد از استهزاء خدای متعال، همان حقارت و خواري پيش خدا است كه مترتب بر استهزاء آنان مي باشد و مجازا ت لازم استهزاء را استهزاء ناميده‏اند. (5) 

ذ:ابن بابويه در كتاب توحيد از علي بن حسن بن فضال روايت كرده گفت از حضرت رضا عليه السّلام در مورد تفسير قول خداوند كه مي فرمايد: "اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ" سوال كردم: فرمود: خداوند آن‏ها را استهزاء نمي كند. بلكه آنان را  مجازات و كيفر نمايد و مراد از استهزاء خداوند، كيفر بخشيدن به منافقين باشد. (6)

نتیجه:

از مجموع این بیانات این مطلب به دست می آید كه شخص منافق و كافر در اثر نفاق و كفری كه مرتكب می شود، در اصل خودش را خوار و ذلیل كرده و مورد تمسخر قرار داده است و این تمسخر از طرف خدای متعال به وقت خودش آشكار خواهد شد. و چنین نیست كه معنایی كه ما از تمسخر می فهمیم، همان معنا را در مورد خدای متعال به كار بریم تا بعد قضاوت كنیم كه آیا این گونه تمسخر كردن در مورد خدای متعال اشكالی دارد یا نه!

پی نوشت ها:

1. سوره آل عمران آيه 54.

2. سورة مطففين آيه 34.

3. طیب سید عبد الحسین،أطيب البيان في تفسير القرآن،تهران،انتشارات اسلام،سال 1378 هجری شمسی،چاپ دوم، ج‏1، ص 403.

4. داور پناه ابوالفضل، أنوار العرفان في تفسير القرآن،تهران، انتشارات صدر،سال 1375 هجری شمسی،چاپ اول، ج‏1، ص 270.

5. همان، ص 271.

6. بروجردی سید محمد ابراهیم، تفسير جامع،تهران، انتشارات صدر،سال 1366 هجری شمسی،چاپ ششم، ج‏1، ص118.

آیا خداوند دیكتاتور است؟
ظاهرا معنایی كه از دیكتاتوری و جباریت به ذهن ما می رسد خودكامگی، تحمیل سلطه ظالمانه خود بر دیگران و آنان را بر خلاف میلشان در خدمت خواسته های خود گرفتن و ...

با توجه با آیه شریفه «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ... » (انعام ،57) آیا خداوند دیكتاتور است؟

پرسشگر محترم اول باید معنای "دیكتاتور" و "جبّار" را دقت كرد تا بعد ببینیم چنین معنایی در باره خدا صادق است و آیا حاكمیت و مالكیت مطلق خداوند مصداق دیكتاتوری و جباریت است؟

ظاهرا معنایی كه از دیكتاتوری و جباریت به ذهن ما می رسد خودكامگی، تحمیل سلطه ظالمانه خود بر دیگران و آنان را بر خلاف میلشان در خدمت خواسته های خود گرفتن و به زور و با سركوب و توسل به قوه قهریه آنان را رام كردن، بدون این كه بر آنان حق آقایی كردن داشته و آنان را  مرهون منت و خدمت خویش كرده باشد.

دهخدا در تعریف  واژه دیكتاتوری  می نویسد: خودرایی، استبداد مطلق العنانی، حاكمیت مطلقه فرد یا گروه بدون این كه ملازم رضایت مردم باشد. و در تعریف دیكتاتور می نویسد: خودكامه، خودرای، مستبد، مطلق العنان. (1)

بنا بر این در دیكتاتوری چند عامل هست از جمله:

1.  مطلق العنانی مبتنی بر خواست آزاد و رهای فرد. طبیعی است كه منظور خواست فطری، معقول و پسندیده منظور نیست. زیرا حكومتی كه بر عقل و منطق و فطرت استوار باشد ، حكومت عدل است نه دیكتاتوری. اینجا خواست نفسانی و شهوانی منظور است كه افراد را در خدمت امیال نفسانی به بندگی می گیرد و حق و حقوقی برای آنان قائل نمی شود.

2. نه حق حكومت دارد و نه به رضایت محكومین حاكمیت یافته است.

3. حاكمیت خود را با زور تحمیل می كند و سركشان را سركوب می نماید.

4. خودرایی او نه به جهت علم مطلق و آگاهی او بر مصالح محكومین و رعایت آنها است بلكه بر اساس حاكمیت خواست مطلق خودش است بدون این كه علم و آگاهی داشته باشد.

با توجه به مؤلفه های بالا به حاكمیت خدا بر می گردیم.

بله، حاكمیت خدا مطلقه است و خداوند خودرأی است و نه برای خلقت و نه برای حكم و شریعت و نه برای داوری از كسی اجازه نمی گیرد و مشورت نمی طلبد. اما این مطلقه بودن و خودرایی مبتنی بر علم مطلق و آگاهی مطلق او بر مصالح است. كسی كه علم مطلق دارد و از همه مصالح با خبر است، نیازی به مشورت ندارد و با او كسی نبوده و نیست كه از او مشورت بگیرد. او در مرتبه یكتایی و یگانگی است و غیر او همه به اراده او وجود یافته اند و با او نبوده اند تا از آنان مشورت بگیرد و نیازی به مشورت نیست.

آری، خداوند حاكم مطلق است. اما بر اساس عدل و احسان نه ظلم و بیداد:

إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ (2)

خدا ذره‏اي هم ستم نمي‏كند.

وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً (3)

 پروردگار تو، به كسي ستم نمي‏كند.

او در حكومتش یا به احسان می دهد یا به عدل می گیرد. نه كسی را طلب و استحقاقی است تا به دادن طلب و استحقاقش موظف باشد و در اثر عمل نكردن به وظیفه ، ظالم باشد و نه به ظلم و بدون دلیل از كسی می گیرد یا كسی را محروم می كند .

اساس كار خدا بر رحمت و فضل و بخشش است یعنی بر افاضه ؛ نه گرفتن و حال آن كه اساس استبداد بر  ظلم، بیداد و گرفتن است.

خدا بی نیاز مطلق و مالك مطلق است و كمبود و نیازی ندارد كه بخواهد با گرفتن از دیگران، نیازش را رفع كند.

غیر خدا نه وجود دارد و نه مالكیت و دارایی ای كه خدا بخواهد از او بگیرد. غیر خدا ، هم وجود و هم همه دارایی اش را از خدا گرفته است و خدا در عین این كه به او داده، اما مالكیت خودش پابرجا است و او و دارایی اش ملك خدایند و در ید قدرت خدا، پس خدا به بخشش هم مالكیتش كم نمی شود و نقص بر نمی دارد تا بخواهد رفع نقص كند.

بنای خدا بر فضل است از این رو به بندگان وجود می دهد و به آنان می بخشد و بعد از آنان قرض می گیرد و هزینه كردن آنان برای خودشان را قرض به خدا می شمارد و چندین برابر پاداش می دهد:

مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثيرَةً (4)

كيست كه به خدا «قرض الحسنه‏اي» دهد، (و از اموالي كه خدا به او بخشيده، انفاق كند،) تا آن را براي او، چندين برابر كند؟

استبداد بر تحمیل است در خالی كه خداوند با وجود قدرت، تحمیل نمی كند. خدا راه نشان می دهد و عاقبت اعمال و رفتار و راه ها را بیان می كند و افراد را آزاد می گذارد تا خواستند بیایند و نخواستند نیایند:

ِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقي‏ لاَ انْفِصامَ لَها (5)

راه درست از راه انحرافي، روشن شده است. بنا بر اين، كسي كه به طاغوت [بت و شيطان، و هر موجود طغيانگر] كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمي چنگ زده است، كه گسستن براي آن نيست.

كیفر دادن خدا هم در حقیقت كیفر دادن و شلاق زدن خدا نیست. بلكه خدا فقط به سان امانت دار امین، اعمال و عقاید و دستاوردهای خود ما را در دوره زندگی جمع كرده و بعد از مرگ و در آخرت به ما می دهد آن هم با لطف و كرمش ، بسیاری از دستاوردهای بد ما را كتمان می كند و نادیده می گیرد و ما را از تحمل آثار و نتایج دردآور آنها معاف می سازد و دستاوردهای خوبمان را زیاد كرده و تحویل می دهد.

آتش و كژدم و مار جهنم همین دروغ و غیبت و تهمت و ظلم و ستمی است كه از ما صادر شده است كه صورت ملكوتی آنها در قیامت آتش و كژدم و ... می شود.

با این خلاصه به خوبی روشن می شود مطلق العنانی خدا مطلق العنانی مستبدانه نیست. بلكه ناشی از مالكیت ، علم و رحمت مطلق اوست . خداوند چون خالق است و همه جهان ها و موجوداتشان مخلوق اویند و در جهل و نادانی غوطه وار و محتاج علم، رحمت وتدبیر او ؛ پس همه ملك اویند و او به جهت خالقیت و تدبیر،  مالك آنها است و در ملك خود تصرف می كند آن هم به احسان و عدل نه این كه بدون این كه مالكیت و صلاحیت داشته باشد بر اساس قهر و ظلم حكومت كند:

ِرَبِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إِلهِ النَّاس (6)

پروردگار مردم, مالك مردم و خدا و خالق مردم

پس هیچ كدام از مشخصه های دیكتاتوری در خداوند نیست. بلكه به عكس خداوند، در نهایت عدل و احسان بندگان را آفریده و نعمت داده و هدایت كرده و دعوت نموده و آزاد گذارده است.

اما آیات مورد نظر:

قُلْ إِنِّي عَلي‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ  (7)

بگو:«من دليل روشني از پروردگارم دارم و شما آن را تكذيب كرده‏ايد! آنچه شما در باره آن (از نزول عذاب الهي) عجله داريد، به دستِ من نيست! حكم و فرمان، تنها از آنِ خداست! حق را از باطل جدا مي‏كند، و او بهترين جدا كننده (حق از باطل) است.»

در این آیه خداوند از زبان پیامبرش به انسان ها می گوید: من از جانب خدا بر نبوت بینه و دلیل واضح دارم و ارائه كرده ام و شما مرا دروغگو می شمارید و از من می خواهید اگر راست می گویم بر شما عذاب ببارم. ولی بدانید امر عذاب به دست من نیست و حاكمیت مطلق جهان به دست خداست و اوست كه بین حق و باطل جدایی خواهد انداخت و به حق بهترین جدایی اندازندگان است.

آیا غیر خدا را بر نازل كردن عذاب قدرتی هست؟ آیا این اعلام دیكتاتوری خداوند است یا اعلام حقیقتی كه وجود دارد و عین عدل است؟

ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون (8)

اين معبودهايي كه غير از خدا مي‏پرستيد، چيزي جز اسمهايي (بي‏مسمّا) كه شما و پدرانتان آنها را خدا ناميده‏ايد، نيست خداوند هيچ دليلي بر آن نازل نكرده حكم تنها از آن خداست فرمان داده كه غير از او را نپرستيد! اين است آيين پابرجا ولي بيشتر مردم نمي‏دانند!

در این آیه حضرت یوسف خطاب به مشركان كه برای خدا در خالقیت و ربوبیت و الوهیت شریك تراشیده بودند، می فرماید اینان كه شما شریك خدا گرفته اید، اسم های بی مسما و حقیقتی اند كه نه قدرتی دارند و نه می بینند و نه می شنوند و نه توانی دارند و حاكمیت مطلق جهان فقط از آن خدا است.

آیا این بیان حقیقت است یا اعلام دیكتاتوری خداوند؟

 قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْني‏ عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (9)

و (هنگامي كه مي‏خواستند حركت كنند، يعقوب) گفت: «فرزندان من! از يك در وارد نشويد. بلكه از درهاي متفرّق وارد گرديد (تا توجه مردم به سوي شما جلب نشود)! و (من با اين دستور،) نمي‏توانم حادثه‏اي را كه از سوي خدا حتمي است، از شما دفع كنم! حكم و فرمان، تنها از آنِ خداست! بر او توكّل كرده‏ام و همه متوكّلان بايد بر او توكّل كنند!»

در اینجا  حضرت یعقوب به فرزندان سفارش می كند كه از در های متعدد وارد شوید تا حسودان متوجه جمع شما نشوند و چشم های حسود شما را نبیند و برای شما نقشه بد نكشد ، بعد ادامه می دهد كه این سفارش های من تأثیر مستقل ندارد و اگر تاثیری بگذارد به خواست و امر خداست كه او حاكم مطلق جهان است و همه جهان در ید قدرت اوست و من و همه مؤمنان متوكل ، بر او تكیه داریم. 

ثُمَّ رُدُّوا إِلَي اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبينَ (10)

سپس (تمام بندگان) به سوي خدا، كه مولاي حقيقي آنهاست، بازمي‏گردند. بدانيد كه حكم و داوري، مخصوص اوست و او، سريعترين حسابگران است.

این آیه هم به حاكمیت مطلق خداوند كه در قیامت ظهور و بروز آشكار دارد و همه بدان معترف می شوند، اشاره دارد.

آیات مورد نظر هیچ كدام جز حاكمیت مطلق خداوند، بر مطلب دیگری كه دلیل بر دیكتاتوری خدا باشد، دلالت نداشت و این حاكمیت مطلق هم حقیقتی است فوق همه حقایق و عین عدل و داد است.

پی نوشت ها:

1. دهخدا، لغت نامه، تهران، دانشگا تهران، 1373 ش، ص 10028.

2. نساء (4) آیه 40.

3 كهف (18) آیه 49.

4. بقره (2) آیه 245.

5. بقره (2) آیه 256.

6. ناس (114) آیه 1-3.

7. انعام(6) آیه 57.

8. یوسف(12) آیه 40.

9. همان، آیه 67. 

10. انعام (6) آیه 62.

برای محكم شدن پایه های ایمان چه كار باید كرد؟
بر هر یك از ما لازم است با عقل و استدلال، باورهای دینی خود را عقلانی نماییم و در باره آن پرسش و جو كنیم ، فكر نماییم و بررسی و دقت كنیم تا از خطر شبهات ...

اعتقاد به خدا و امور اخروی چگونه حاصل می شود و برای محكم شدن پایه های ایمان چه كار باید كرد؟

در ابتدا باید اشاره شود كه  در باره چگونگی  حصول ایمان و  اعتقادات یاد شده در پرسش وراه های تقویت  ومحكم نمودن آن باورها  جای سخن بسیار است ولی قبل از همه باید گفت :

بر  هر یك از ما لازم است با عقل و استدلال،  باورهای دینی خود را عقلانی نماییم  و در باره آن پرسش و جو كنیم ، فكر نماییم  و بررسی و دقت كنیم  تا از خطر شبهات و تردیدهای ناگهانی نجات یابیم .

البته در مراحل عالی و بالا ، اعتقاد به یك دین در معنای حقیقی آن، باور و ایمان و عقیده درونی به درستی مبانی فكری و معرفتی و دستورعمل های مرتبط با آن دین است ؛ اصولا عقیده از ماده عقد ( گره) است، یعنی چیزی كه به جان انسان گره می خورد؛ در نتیجه اعتقاد  كامل به یك دین علاوه بر ایمان درونی و فطری و باور قلبی كه انسان به شكل عادی دارد ، نیازمند تلاشی مضاعف و رسیدن به برهان و دلیل قطعی در خصوص آن است كه ایمان قلبی انسان را به درجات بالاتر و عالی تری می رساند .

 در واقع شیوه درست ورود در این عرصه آن است كه انسان با در اختیار داشتن ابزار و شرایط مناسب تحقیق ، به شكلی منطقی و صحیح و در بستری مناسب به جستجوی بی تعصب حقیقت بپردازد تا به نتیجه مطلوب برسد .

مهم ترین ابزار در این مسیر و به جهت رسیدن به این هدف مهم ، استفاده از قوه عقل كه از مهم ترین عنایات و نعمات خداوند به بشر است می باشد .به همین جهت تفكر و تامل عمیق و صحیح در بسیاری از اصول و مبانی دینی برای نتیجه گیری در این باره بسیار مهم است ؛ پس كیفیت درست اندیشیدن و چگونه اندیشیدن و موضوعاتی كه باید در آن ها تفكر كرد ،برای نتیجه گیری در این راه بسیار اهمیت دارد .چه این كه  بر اساس  اندیشه شیعی باید در اصول دین تحقیق شود . اصول دین باید براساس تعقل و تفكر و استدلال باشد؛ زیرا اصول دین زیربنای فكری مسلمان را تشكیل می­دهد. باید  زیربنا، مبتنی بر تفكر باشد. بر همین اساس خداشناسی تعبدی نیست، بلكه خدا باوری و معادشناسی، براساس منطق و عقل و استدلال می باشد. در آیات متعددی از قرآن، خداوند انسان ها را دعوت به تفكر كرده  حتی به آن فرمان  می دهد . مهم ترین موضوع تفكر نیز همان اصول و پایه های اصلی دین است. خداوند انسان را به تفكر در نظام آفرینش فراخوانده است تا با تعقل پی به اثبات خدا پی ببرد.

  مباحثی كه در آغاز رساله  توضیح المسایل آیت الله وحید خراسانی آمده ، برای پرسشگر محترم بسیار مفید و آموزنده و موثر است  (1) 

گفتنی است كه  عقل و آموزه های وحیانی اعم از قران و روایات  صحیح  حجت خدا است.  خداوند برای شناخت خود  و تامین زندگی سعادتمندانه  بشر دو راه قرار داده  یكی راه وحی و دیگری راه عقل.  در روایتی آمده:

«ان الله علی الناس حجتین: حجه ظاهره و حجه باطنه، فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه علیهم السلام، و اما الباطنه فالعقول؛(2)  خداوند بر مردم دو حجت دارد: یكی حجت ظاهری و دیگر حجت باطنی، اما حجت ظاهری انبیا و ائمه اند، اما حجت باطنی عقل های مردم است».

 از این رو برخی از اندیشوران بزرگ تصریح كرده اند: در برخی امور عقل معیار،  در برخی مصباح و چراغ، در بعضی دیگر مفتاح و كليد است . در مجموع عقل را در همه محورهای سه گانه معتبر است. معیار و میزان بودن عقل نسبت به برخی از امور و اصول و عقاید به گونهای است كه انسان به كمك آن ها ضرورت شریعت وحی را اثبات میكند، ولی عقل با تدبر در چشمه سار زلال وحی از تمام غبارهایی كه او را تیره و تار نماید ، پاك میشود.

بنابراین حضور عقل در دامن شریعت همانند وجود چراغ است كه آدمی را به جریان جاودان رسالت و سرچشمه جوشان شریعت هدایت میكند. با تمسك به این چراغ است كه احكام شریعت مشخص میگردد. مفتاح و كلید بودن عقل نسبت به شریعت به این معناست كه عقل بعد از آن كه به عنوان چراغ وظیفه خود را نسبت به قوانین و مقررات شریعت انجام داد و احكام شریعت را در افق هستی خود به صورت مفاهیم كلی اظهار نمود ، نیاز خود را به شریعت اذعان میكند. (3) بنابر این آنچه از راه عقل  وحی به دست می آید ، معتبر و حجت است  و انسان را به صحت آن رهنمون می كند .

پس اعتقاد  وایمان  به آموزه های یاد شده در پرسش از دو راه عقل و نقل  برای انسان حاصل می شود و  ایمان نیز  دو جنبه دارد : نظري و عملي . هر یك از آن داراي درجات و مراتبي است . اولین درجهء ایمان نظري شناخت و معرفت خدا و اعتقاد به وحدانیت او و عقیده بر این كه نظام هستي قائم به تدبیر و ارادهء او و متحرك به قدرت قیّومي او است و همهء موجودات در پیدایش و بقاء و هستي خویش به او نیازمندند. پس از آن  عقیدهء به وحي و نبوت همهء انبیا از حضرت آدم تا حضرت خاتم النّبیّین و اعتقاد به عالم برزخ وقیامت كبري و حساب و كتاب ، حشر و نشر و بهشت و جهنم از شعبه هاي ایمان نظري است .

ایمان عملي : ایمان عملي ثمرهء ایمان نظري و میوهء شناخت و آگاهي از حقیقت است وبا اموری تقویت می شودكه عبارتند از:

1- توبه :اولین مرحله از مراحل سیر به سوي خدا وتقرّب و نزدیكي به او توبه است . بدون توبه حقیقي ایمان در قلب استفرار پیدا نمي كند. حقیقت توبه ، پشیماني و ندامت ازخطاها و گناهان و كاهلي و سستي هاي گذشته است و علامت پشیماني آه و حسرت و سوز و ناله اي است كه فضاي جان و روح توبه كننده را احاطه نموده باشد، به گونه اي كه گناهانش تلخ ترین خاطرهء ذهني او و ضجر آورترین موضوعي است كه هرگاه به یاد آن مي افتد، روحش آزرده مي گردد. بنابراین ، منظور از توبه صرف گفتن ذكر نیست . تا وقتي كه شیریني و حلاوت گناه در خاطر او است استغفرالله گفتن ، نعوذ بالله ـ استهزاء نمودن خدا ـ(4)و ذكر او است . كسي كه حقیقتاً از گناه پشیمان باشد عزمي راسخ بر ترك گناه دارد. بعد از توبه ، نخستین گام و اولین شرط براي حركت و سیر به سوي خدا ترك گناه است.

2 - انجام واجبات و اطاعت از اوامر الهي: پیامبر اكرم (ص)فرمود: ریشه و اساس دین و دینداري ورع و اجتناب از گناهان است ، و ساقه و سر آن اطاعت از خداست.

ایمان به وسیله تقواي الهي و دوري از گناهان و انجام اعمال صالح تقویت مي‏گردد.

امام صادق(ع) فرمود: "ورع و پرهیز از گناه، ایمان را ثابت نگه مي‏دارد و طمع، ایمان را بیرون مي‏برد".(5)

نیز فرمود: "هر كس عملش موافق گفتارش باشد، اهل نجات است اما هر كس عملش با گفتارش (كه مي‏گوید به خدا و قیامت و... ایمان دارم) مطابقت نكند، ایمانش عاریه‏اي و مصنوعي است".(6)

3- معرفت و شناخت چهارده معصوم و توسل و ارتباط با آنان ؛ زیرا ائمه :سبیل اللّه یعني راه خدا و باب الله به معناي درب ورود به مقام الوهیت و تقرب به ذات خدا هستند. همان كه قرآن دستور مي دهد برای رسیدن به خدا از وسیله كمك بگیرید

امیرالمؤمنین (ع)در مقام تبیین آیهء مذكور فرمودند: ما اهل البیت همان خانه هایي هستیم كه خداوند دستور داده از راه درب هاي آن وارد شوید. ما اهل البیت ، هم ـ خانه هاي خداـ هستیم و هم ـ دربهاي خانه ءخدا ـ.(7)

بنابراین ، هر كس مي خواهد خدا را بشناسد و به خدا تقرّب جوید و به كمال نهایي عبودیّت و انسانیت نایل گرددباید با احادیث و معارف بلند ائمه : آشنا شود و با آن زندگي نماید و برنامهء دنیا و آخرت خویش را بر اساس تنظیم كند و بداند بدون شناخت و ارتباط و اطاعت از امامان نیل به قرب الهي میسر نیست .

 گفتنی است همان گونه كه ایمان نظري داراي درجات و مراتب است ، ایمان عملي نیز درجات و مراتب دارد. لذا امام صادق (ع)فرمود: خداوند تبارك و تعالي ایمان را به هفت شعبه تقسیم كرده است :

1 یرّ و نیكوكاري ؛ 2 صدق و راستگویي ؛ 3 رسیدن به درجه یقین ؛ 4 نیل به مقام رضا و خشنودي خدا؛ 5وفا (وفاي به عهد و پیمان هاي الهي و بیعت با پیامبر و ائمه : و قول و تعهدات مشروعي كه با انسان ها دادیم )؛ 6علم و معرفت ؛ 7 حلم و بردباري و صبر و شكیبایي .(8)

براي تقویت ایمان باید پایه هاي آن را محكم كرد. امام علی(ع) ایمان را بر چهار پایه استوار مي داند: صبر و یقین و جهاد و عدل.(9)

به طور كلي هواهاي نفساني و رذایل اخلاقي از آفات ایمان محسوب مي شوند.

بنابراین انجام واجبات و ترك محرمات و آراسته بودن به صفات خوب مثل: شكر، صبر، خوش اخلاقي، احسان، سخاوت، راست گویي، بردباري و پاك بدن از صفات رذیله مانند: تكبر،حسادت، بداخلاقي، عصبانیت و... موجب تقویت و پایداري ایمان مي‏گردد. برای مطالعه بشتر  كتاب های ذیل معرفی می شود :

 1_مهدوی كنی، نقطه های آغازین در اخلاق عملی .انتشارت فرهنگ اسلامی تهران  1376 ش

2_ محمدتقی مصباح . آموزش فلسفه  نشر سازمان تبلیغات  اسلامی  1364 ش 

3_ قرائتی، اصول عقاید، نشر موسسه فرهنگی درس هایی از قران، 1384 ش،

پی نوشت ها:

1.  شیخ حسین  وحید خراسانی  ،توضیح المسایل ، نشر مدرسه امام باقر،  قم، 1419 ق، ص21.

2. كلینی، كافی، نشر دار الكتب ا لاسلامیه، تهران،1380 ق، ج 1، ص 19.

3.  جوادی آملی،  معرفت در آینه شریعت،  نشر الزهرا، تهران، 1378 ش ، ص 211.

4.  كلیني ، اصول كافي ، نشر دار الكتبالاسلامیه تهران 1380 ق  ج 2 ص 504.

5. محمد محمدي ري شهري، میزان الحكمة،نشر دار الحدیث ، قم 1373 ش  ج 1، ص 200، ماده ایمان، شماره 1359 و 1360.

6.  همان، شماره 1356..

7.  سید هاشم بحراني ، البرهان ،نشر  دار الاحیا التراث الربی بیروت  1412 ق  ج 1 ص 190

8.  كلیني ، اصول كافي ، ج 3 ص 55 همان .

9.  نهج البلاغه،نشر موسسه امیر المومنین قم 1375 ش ،قصار 30.

چگونه مي توان فهميد آخرتي وجود دارد؟
در پاسخ سوال اول شما بايد گفت كه ما مي توانيم از طريق عقل خود يكي بودن خداي خالق جهان با خداي توصيف شده در قرآن و يا مغايرت آندو را ثابت كنيم و براي اين كار ...

ازكجا بفهميم خالق جهان همان خداي قرآن با همان صفات است؟

چگونه مي توان فهميد آخرتي وجود دارد و بين اين همه موجود زنده انسان جايگاهي كه در قرآن گفته شده را دارد

چگونه می شود فهمید كه خالق جهان همان خدایی است كه در قرآن معرفی شده است؟

در پاسخ سوال اول شما بايد گفت كه ما مي توانيم از طريق عقل خود يكي بودن خداي خالق جهان با خداي توصيف شده در قرآن و يا مغايرت آندو را ثابت كنيم و براي اين كار لازم است در ابتدا به مقايسه خداي مورد قبول قرآن و خداي مورد قبول عقل بپردازيم. قرآن كريم - كه جامع‏ترين، دقيق‏ترين و رساترين تعريف‏ها را نسبت به خداوند متعال مطرح مى‏كند - او را تنها از طريق اسما و صفاتش، براى ما باز مى‏شناساند.

 قرآن كريم در پى آن است كه در حد توان، خداوند را به كامل‏ترين وجه از طريق اسما و صفاتش، به انسان بشناساند از ديدگاه قرآن، خداوند گشايش ‏بخش و دانا، سريع‏ترين حساب گران، زنده و پاينده و والا، بزرگ و داراى حقيقت، صاحب شكوه و ارجمندى و بى‏نياز است از نظر قرآن، خداوند «متعال» است يعنى، او از هر چه در وهم ما آيد، بالاتر است و هرگز ما نمى‏توانيم حقيقت او و جمال و جلال او را - آن‏گونه كه هست - در يابيم خداوند، يكى است و جز او خدايى نيست.

 او يكتا و يگانه و هيچ چيز مثل و مانند او نيست. او پادشاه راستين جهان هستى، پاك از هر عيب، سلامت بخش، مراقب بر همه چيز، عزيز، اصلاح‏گر، ترميم كننده و شايسته بزرگى است و او بر همه چيز قادر و توانا است. او خدايى است «بخشنده و مهربان» و آن چنان خدايى است كه مهربانى و بخشايش را بر خود فرض كرده است. او در غايت بزرگى و عظمت است؛ اما به انسان از رگ گردن نزديك‏تر مى‏باشد و حتى وسوسه‏هاى نفس او را نيز مى‏داند.او خدايى است آمرزنده و نيرومند، توبه‏پذير، دوستدار، داراى نعمت، داراى رحمت، و آفريننده جهان هستى و آسمان‏ها و زمين، صاحب اختيار، مالك و مدبّر همه شؤون و پروردگار همه عالميان است. او هيچ شريكى ندارد، نه در آفرينش و سلطنت و نه در ربوبيّت و حكم كردن و نه در هيچ كمالى ديگر.

از طرف ديگر عقل انسان بر اساس ادله و براهيني همچون حدوث و نظم و امكان و وجوب و عليت و ...حكم مي كند كه  خالق جهان هستي نمي تواند كسي باشد كه نيازمند به غير و  محتاج باشد و نبايد محدود و نا توان و بي سواد و بي اراده و بي اختيار و ... باشد در نتيجه خالق جهان هستي بايد كسي باشد كه او  واجب الوجود و منشأ و علت العلل تمام  حوادث و علت ها و به وجود آوردنده تمام  مخلوقات و مدبر آنها و ناظم نظم ها و غني بالذات و مريد مطلق و يگانه و...باشد.

ما با صرف نظر از وحياني بودن قرآن و با تطبيق خداي مورد قبول عقل با خداي مورد قبول قرآن در مي يابيم كه تمام صفات و افعالي را كه عقل براي خدا اثبات مي كند قرآن براي خدا اثبات كرده است و تمام اسماء و صفاتي را كه عقل از خدا نفي مي كند قرآن نيز نفي كرده است. بنابراين ديدگاه عقل كاملا منطبق با ديدگاه قرآن است در نتيجه ما مي توانيم با استفاده از معيار عقل و  روش هاي عقلاني يكي بودن خداي خالق هستي را با خداي مورد  قبول قرآن اثبات كنيم.

در پاسخ سوال دوم شما هم گفتني است كه براي اثبات معاد هم ادله عقلي و نقلي فراواني وجود دارد و از ديدگاه قرآن معاد وعده حتمي و تخلف ناپذير الهي معرفي شده است و خداوند در قرآن از طريق براهين عقلي و نقلي و رد شبهات منكرين معاد و ذكر پديده هاي مشابه معاد مانند رويش گياهان و خواب اصحاب كهف و زنده شدن حيوانات و... به اثبات معاد پرداخته و با منكرين معاد به احتجاج پرداخته است به عنوان مثال در عده اي از آيات با منكرين معاد اين گونه احتجاج مي كند كه انكار معاد بي دليل است و پايه عقلي و منطقي ندارد و خطاب به آنها مي فرمايد:

« قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين؛(1) بگو: اگر راست مى‏گوييد حجّت خويش بياوريد.» در آياتي ديگر انكار معاد را تنها گمان بي دليل و نادرستي دانسته و مي فرمايد:

« وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النَّار؛(2) ما اين آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست به باطل نيافريده‏ايم. اين گمان كسانى است كه كافر شدند. پس واى بر كافران از آتش.»

از نظر عقل هم بر اثبات معاد ادله و براهين متعددي وجود دارد كه يكي از اين براهين عقلي، برهان عدالت است. توضيح برهان عدالت اين است كه در اين جهان انسانها در انتخاب و انجام كارهاي خوب و بد آزادند، از يك سو كساني يافت ميشوند كه تمام عمر خود را صرف عبادت خدا و خدمت به بندگان او ميكنند. از سوي ديگر تبهكاراني ديده ميشوند كه براي رسيدن به هوسهاي شيطاني خودشان، بدترين سمت و زشت‌‌ترين گناهان را مرتكب ميگردند.

هدف از آفرينش انسان در جهان و مجهز ساختن او به گرايشهاي متضاد و به نيروي اراده و انتخاب و به انواع شناختهاي عقلي و نقلي و فراهم كردن زمينه براي رفتارهاي گوناگون و قرار دادن وي بر سر دو راهيهاي حقيقت و باطل و خير و شرّ اين است كه در معرض آزمايشهاي بيشمار، واقع شود. مسير تكامل خود را با اراده و اختيار برگزيند تا به نتايج اعمال اختياري و پاداش و كيفر آن ها برسد. سراسر زندگي دنيا براي انسان، آزمايش و ساختن و پرداختن هويت انساني خويش است. حتى در آخرين لحظات زندگي هم معاف از آزمايش و تكليف و انجام وظيفه نيست.

اما ميبينيم كه در جهان، نيكوكاران و تبهكاران به پاداش و كيفري كه در خور اعمالشان باشد نميرسند. چه بسا تبهكاراني كه از نعمتهاي بيش تري برخوردار بوده و هستند. زندگي دنيا ظرفيت پاداش و كيفر بسياري از كارها را ندارد، مثلاً كسي كه هزاران شخص بيگناه را به قتل رسانيده است، نميتوان او را جز يك بار قصاص كرد و ساير جناياتش بيكيفر ميماند، در صورتي كه مقتضاي عدل الهي اين است كه هر كس كوچك ترين كار خوب يا بدي انجام دهد،به نتيجه آن برسد. پس همچنان كه جهان، سراي آزمايش و تكليف است، بايد جهان ديگر باشد كه سراي پاداش و كيفر و ظهور نتايج اعمال باشد. هر فردي به آنچه شايسته  است، نايل گردد تا عدالت الهي تحقق عيني يابد.(3)

اما در مورد سوال سوم شما يعني جايگاه انسان بايد گفت كه ما مي توانيم به كمك ادله عقلي و نقلي به جايگاه والاي انسان از ديگر موجودات پي ببريم به عنوان مثال  از ديدگاه قرآن انسان  خليفه خدا در روي زمين(4) و به نحو بهترين و نيكوترين وجه خلق شده است (5) و از امكاناتي چون علم و بيان(6) و... برخوردار است كه ديگر موجودات از آنها محروم هستند و ما مي توانيم با يك مقايسه و تجزيه و تحليل عقلي بين انسان و خصوصيات و ويژگي هاي او با ساير موجودات به جايگاه انحصاري او پي ببريم.

 پينوشت ها:

1. بقره(2) آيه111.

2. ص(38) آيه27.

3. محمد تقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، نشر بين الملل، تهران، 1381ش، ص 264 ـ 266.

4. بقره(2) آيه30.

5. تين(95)آيه4.

6. الرحمن(55) آيه4.

آیا روز و شب در آن دنیا معنا دارد؟
به یقین خداوند از ازل می دانست كه در آینده چه اعمالی را انجام خواهد داد و به تك تك جزییات خلقت آینده خود آگاهی داشت و دارد، هرچند در تعبیر "آینده خود" تسامح ...

آیا خداوند می دانست كه روزی انسان و دیگر موجودات را خلق خواهد كرد؟ آیا روز و شب در آن دنیا معنا دارد؟ این كه خداوند آسمان و زمین را در شش روز آفرید به چه معناست؟

1- بله به یقین خداوند از ازل می دانست كه در آینده چه اعمالی را انجام خواهد داد و به تك تك جزییات خلقت آینده خود آگاهی داشت و دارد، هرچند در تعبیر "آینده خود" تسامح كرده و به خاطر ناچاری از این واژه استفاده نموده ایم؛ دلیل این امر آن است كه زمان و مكان از خصوصیان موجودات مادی است و خداوند متعال كه مجرد از این پیرایه هاست نمی تواند زمان و مكان داشته باشد و خداوند هیچگاه محدود در زمان و مكان نیست.

اما در عین حال اعمال خداوند در ظرف عالم ماده و در میان موجودات زمان دار می تواند زمان دار باشد و بگوییم این فعل دیروز خداوند است و این فعل امروز او یا خلقت گذشته او و خلقت آینده او و... .

2- اگر مراد از آن دنیا، عالم آخرت باشد باید گفت به نظر فلاسفه و عرفای اسلامی، عالم خلقت دارای سه مرتبه وجودی است كه عبارتنداز:

-عالم مادّه، كه بارزترین خصوصیّت آن حركت و زمان به معنای خاص است.

- عالم مثال كه عالمی است غیر مادّی ولی دارای شكل و رنگ و مقدار. این عالم منزّه از حركت و تغییر و زمان است.

- عالم عقل، كه منزّه از تمام آثار عالم مادّه مانند زمان و مكان و شكل و ... است. (1)

 با توجه به اين مطلب،  زمان به مفهومی كه در دنیا تصور و تحقق دارد، در عالم آخرت وجود ندارد، زیرا زمان مقدار حركت است و حركت از شئون ماده میباشد، حال آن كه عالم آخرت، عالم غیر مادی و مجرد از ماده است. موجودات آن در عین اینكه حقایق و موجودات مقداری هستند، حقایق ثابت و غیر متغیرند. در نتيجه آن عالم از زمان به آن معنا كه ما در اين دنيا مي شناسيم خالي است .

3- اما در مورد تعبیر روز در خلقت آسمان و زمین باید گفت :

مراد از این روز به حسب فعل خداوند نیست. بلكه مراد تحقق 6 روز در مقام خلقت جلوه های مادی عالم ماده هستند در واقع این زمان نسبت به مخلوق سنجیده می شود نه خالق، در نتیجه عقلا استحاله ای ندارد كه فعل خداوند دارای زمان باشد بخصوص كه این فعل در عالم ماده انجام بپذیرد.

 ماهيت و حقيقت خلقت شش روزه آسمان و زمين بر ما چندان روشن نيست. به يقين مراد بيان زمان معين شناخته شده اي مانند روزهاي كنوني نيست. زيرا در آن مقطع نه زميني بود و نه آسمان و خورشيد و گردشي؛ پس حقيقت اين امر چيز ديگري است.

در این خصوص برخی معتقد شدند كه مراد از آن 6 زمانیا 6 دورة و 6 مرحلة خلقت،(2) میباشد. برخی مفسران گفته اند ممكن است این دوران های شش گانه را بر اساس نظریات علمی در خصوص شكل گیری كائنات هم تبیین نمود .(3)

 

 پینوشتها :

1. ر.ك. الهی قمشهای، حكمت الهی، چ انتشارات اسلامي، تهران 1360، ص 298.

2. علامه طباطبایی، تفسير الميزان‏، ترجمه موسوي همداني، دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ي مدرسين حوزه علميه قم‏، قم‏ 1374 ش، ج 10، ص 223.

3. مكارم شیرازي ناصر، تفسیر نمونه، دار الكتب الإسلامیه، تهران، 1374 ش، ج6، ص 202 - 200.

آيا مالكيت مسلمانان برهمسران و فرزندان کشته شدگان جنگ ها مجاز است؟
كنيزان مانند غلامان از دو راه به جامعه اسلامي وارد مي شدند: ...

چه كساني در اسلام كنيز محسوب مي شوند آيا افرادي كه در جنگ كشته مي شوند زنان و دخترانشان را به عنوان كنيز معرفي مي شوند؟

آيا تصرف و مالكيت آنها در اسلام مجاز است؟

كنيزان مانند غلامان از دو راه به جامعه اسلامي وارد مي شدند:

 1- زناني كه قبلا در جامعه غير اسلامي اسير و كنيز شده بودند يا برده فروش ها آن ها را به جامعه اسلامي مي آوردند و مي فروختند و يا فرزندان كنيزان و غلامان كه از نطفه مالك آزاد نبودند.

2- زناني كه در ميدان هاي جنگ شركت مي كردند و اسير مي شدند. چون در قديم در جنگ ها  قبيله در جنگ در گير بود؛ يعني زنان و مردان و كودكان همگي اعضاي ميدان نبرد بودند و براي پيروزي بر طرف مقابل تلاش مي كردند و چه بسا سهم زنان كم تر از مردان نبود. وقتي يك طرف شكست مي خورد، تمام مردان و زنان و كودكان و اموالي كه در ميدان بود، در اختيار طرف مقابل در مي آمد.

در نتيجه در صورتي ممكن بود يك زن به عنوان كنيز محسوب شود كه در جنگ مشاركت داشته باشد و به نوعي در ميدان جنگ حاضر باشد ؛ به علاوه چنين افرادي به مجرد اسارت كنيز محسوب نمي شدند بلكه همانند همه اسيران جنگي ابتدا در معرض مبادله با اسراي مسلمان قرار مي گرفتند يا در ازاي دريافت فديه آزاد مي شدند و يا حتي در شرائط خاص و در برابر انجام برخي كارها مانند تعليم خواندن و نوشتن به مسلمانان آزاد مي شدند و اگر هيچ يك از اين موارد محقق نمي شد ، در نهايت در حكم كنيز در مي آمدند . (1)

البته كسي كه كنيز شد به عنوان ملك صاحب خود محسوب مي شود و مالك مي تواند او را در معرض فروش قرار دهد و بر اساس ضوابط تعيين شده از توانايي هاي او بهره ببرد ، همان گونه كه مي تواند او را آزاد كند يا به عقد همسري خود درآورد .

اما در مورد فلسفه كنيز شدن اين گونه افراد بايد گفت :

بر اساس تحليلي كه در مورد همه اسراي جنگي از اين دست مطرح است،نه مي توان گفت آزاد كردن آن ها و برگرداندن شان به محيط كفر و شرك به صلاح بود و نه كشتن آن ها؛ اسارت هم كه تبعات منفي و مشكلات خاص خود را داشت. در نتيجه لازم بود اين زنان هم در متن جامعه به نوعي حضور داشته باشند و در جامعه هضم شوند تا زمينه آشنايي شان با اسلام و در نتيجه اسلام آوردن آن ها فراهم گردد.

جهت مطالعه منابع تاريخي در مورد پيشينه و كيفيت برده داري قبل و بعد از اسلام مي توانيد به منابع زير مراجعه فرمائيد:

1- اسلام و مساله آزادي، بردگي، موسوي زنجاني؛

2-از بردگي روم قديم تا ماركسيسم، حجتي كرماني؛

3- نگاهي به بردگي، محمد علي گرامي؛

 

پي نوشت:

1. رك : جمعي از محققان زير نظر سيد محمود شاهرودي، فرهنگ فقه مطابق با مذهب اهل بيت عليهم السلام، نشر موسسه دايره المعارف فقه اسلامي برمذهب اهل بيت عليهم السلام ، 1426 هـ.ق، ج 1، ص 491.

آیا ازلیت ماده منافاتی با وجود خداوند خالق دارد؟
ماده به لحاظ زماني مي تواند ازلي و ابدي باشد يعني زماني نتوان يافت كه ماده در آن زمان نباشد، چرا كه زمان مقدار حركت است و حركت حالت تغيير جسم را گويند ...

آیا ازلیت ماده منافاتی با وجود خداوند خالق دارد؟

ماده به لحاظ زماني مي تواند ازلي و ابدي باشد يعني زماني نتوان يافت كه ماده در آن زمان نباشد، چرا كه زمان مقدار حركت است و حركت حالت تغيير جسم را گويند و جسم موجودي است داراي ماده.(1)

اينكه گفته مي شود ماده نمي تواند ازلي باشد به لحاظ ذاتي است يعني نمي توان ماده را قديم ذاتي به حساب آورد.قديم ذاتي وجودي است كه ذاتا مسبوق به عدم باشد. يعني وقتي آن را بدون وجود خارجي اش لحاظ كنيم مشاهده خواهيم كرد كه ذاتا مي تواند معدوم باشد و از عدمش محذوري پيش نمي آيد. (2)

توضيح بيشتر آنكه ازليت در مقابل حدوث است و حدوث دو معنا دارد، حدوث زماني و حدوث رتبي و ذاتي؛ حدوث زماني يعني چيزي در مقطعي از زمان نبوده و بعد به وجود آمده، اما حدوث رتبي آن است كه يك چيز همواره بوده، اما چون علتش وجود داشته، او هم وجود داشته، يعني نياز او به علت ايجاد كننده اش ضروري و دائمي است. همواره تا علتش بوده، او هم وجود داشته، اما در عين حال رتبه وجودي او بعد از علتش است.

 بر اين اساس اگر ماده ازلي به معناي زمان - كه محل بحث علوم تجربي است - هم باشد باز نيازمند علت ايجاد كننده خود است. چون ممكن الوجود و نيازمند به علت است؛ اتفاقا فلاسفه مسلمان مدعي ازلي بودن عالم هستند؛ يعني اين گروه برخلاف متكلمان بر اين باورند كه عالم به لحاظ زمان حادث نيست و قديم است. اما در عين حال حادث ذاتي است، يعني چون زمان هم جزو عالم است، پس همانند عالم حادث است.

 بر اين اساس حتي اگر عالم را قديم زماني و ازلي بدانيم، ترديدي وجود ندارد كه عالم حادث رتبي و ذاتي است و چون وجود لازمه ذات او نيست، حتما علتي آن را ايجاد نموده و در نتيجه عالم يقينا حادث است و در مرتبه بعد از علت خود قرار دارد.

بنابراين ماده هرچند ازلي باشد. اما ذاتا همانطور كه مي تواند موجود باشد، مي تواند معدوم هم باشد، پس امري است ممكن الوجود است و ممكن الوجود براي موجود شدنش نيازمند به علت است و وجود ممكن الوجود در عالم هستي بهترين دليل بر ضرورت وجود واجب الوجود در عالم است.

پي نوشت:

1. ر.ك: محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، تهران، موسسه انتشارات امير كبير ٰ 1378ه.ش، ج 2، ص 151.

2. براي مطالعه در باب حادث و قديم ر.ك مرتضي مطهري، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1374، ج 5، ص 166.

چرا؟
در فلسفه، به ويژه در حكمت متعاليه، براي تبيين ارتباط وجودي خدا و جهان و ترسيم دقيق وابستگي جهان هستي به مبدأ ايجاب و ايجاد، وجود را به دو مقوله«رابط» و«مستقل»..

آيا مي توان لحظه اي هستي را بدون وجود خدا تصور كرد؟چرا؟

در فلسفه، به ويژه در حكمت متعاليه، براي تبيين ارتباط وجودي خدا و جهان و ترسيم دقيق وابستگي جهان هستي به مبدأ ايجاب و ايجاد، وجود را به دو مقوله«رابط» و«مستقل» تقسيم و جهان آفرينش را«وجود رابط» و «عين الربط به خدا» قلمداد مي‏كنند. اين گونه از تقسيم براي وجود، از متفرعات«قانون عليّت» به مفهوم فلسفي است.

از ديدگاه فلسفي، واقعيات هستي به دو قسم«علت» و «معلول» تقسيم مي‏شوند. اگر حقيقت وجود از نوع علت حقيقي و مطلق باشد به آن « وجود مستقل» و اگر از نوع معلول باشد، به آن«وجود رابط» گفته مي‏شود. يعني در عالم واقع، موجودات جهان از دو حالت خارج نيستند: يا علتند و داراي وجود مستقل و يا معلولند و داراي وجود رابط.

طبق اين ديدگاه، خداي متعال علت حقيقي همه موجودات است و ماسوا نيز معلول وجود اويند. به همين خاطر، تنها خداي تعالي در هستي خود استقلال دارد و ساير موجودات، وجود رابط به شمار مي‏آيند. يعني همه آنها در سايه ربط به وجود باري تعالي، هستي دارند و از نظر وجودي، وابسته و غير مستقل و عين الربط به خدا محسوب مي‏شوند. مثل درخت و سايه درخت كه بر اثر تابش نور ايجاد مي شود. در اينجا سايه عين الربط به درخت است و درخت علت بوجود آمدن آن است. لذا در صورت نبودن درخت، سايه هم به طور كامل معدوم مي شود و غير قابل تصور است كه حتي لحظه اي سايه باشد اما درخت نباشد.

در پرتو اين قانون دقيق فلسفي، نيازمندي جهان آفرينش، هم در«حدوث» و هم در«بقا» به افاضه هستي از ناحيه خداوند متعال، به وضوح روشن‏تر مي‏شود. به عبارت واضح تر جهان به جهت وجود رابط داشتن همواره به خداوند متعال وابسته است و بايد از او كسب وجود كند. لذا تصور يك لحظه از دنيا بدون وجود خدا كه وجود مستقل است، محال ذاتي مي باشد يعني تصور چنين خود مشتمل بر تناقض است.

براي مطالعه بيشتر ر.ك وجود رابط و مستقل در فلسفه اسلامي، غلامحسين ابراهيم ديناني، ناشر شركت سهامي انتشار.

مرا راهنمایی كنید تا مبانی دینی خود را مستدل و محكم بپذیرم
احساسات پاك و تلاش حقیقت جویانه شما را می ستاییم ؛ همان گونه كه اشاره كردید ایمان و اعتقاد افراد به ادیان و مذاهب بیش از هر علت دیگر متاثر از سنت های محیطی است

آنچه كه من درباره خود و اطرافیانم می دانم این است كه ایمانی كه در ما است با شناخت كامل نیست و فقط متاثر از محیط و اجتماع می باشد، اما من از این وضع خود خشنود نیستم و تقاضا دارم مرا راهنمایی كنید تا مبانی دینی خود را مستدل و محكم بپذیرم

احساسات پاك و تلاش حقیقت جویانه شما را می ستاییم ؛ همان گونه كه اشاره كردید ایمان و اعتقاد افراد به ادیان و مذاهب بیش از هر علت دیگر متاثر از سنت های محیطی است و می توان گفت عامل اصلی در رقم خوردن ایمان و اعتقاد های دینی همان نوع نگرش و سنت و تفكر خانوادگی افراد است .

اما در هر حال باید دانست كه این امر دال بر نادرستی ایمان سنتی هر فرد نیست ؛ در واقع ایمان به یك دین دارای مراتب و درجات متفاوتی است كه بسیاری از افراد درجات پایین و حداقلی آن را دارا هستند و در معنای عام كلمه ضرورت ندارد كه هر یك از ما ایمان فطری و درونی خود به یك دین را كنار گذاشته و آن را نادرست قلمداد نماییم و به دنبال بازسازی این ایمان باشیم .

البته در مراحل عالی و بالا ، اعتقاد به یك دین در معنای حقیقی آن، باور و ایمان و عقیده درونی به درستی مبانی فكری و معرفتی و دستورعمل های مرتبط با آن دین است ؛ اصولا عقیده از ماده عقد ( گره) است، یعنی چیزی كه به جان انسان گره می خورد؛ در نتیجه اعتقاد  كامل به یك دین علاوه بر ایمان درونی و فطری و باور قلبی كه انسان به شكل عادی دارد ، نیازمند تلاشی مضاعف و رسیدن به برهان و دلیل قطعی در خصوص آن است كه ایمان قلبی انسان را به درجات بالاتر و عالی تری می رساند .

 بسیاری از بزرگان تصریح می كنند كه  در ابتدای سلوك معرفتی مان دین آبا و اجدادی را به كناری گذاشته ، آن گاه پس از تحقیق و تامل و بررسی، اسلام را دوباره به عنوان دین حق انتخاب نمودیم .به آن ایمان و باور قلبی داریم . بدین جهت  نگاه  بزرگان به دین و دستورات دینی، با افرادی چون ما متفاوت است این كار به معنی رها كردن آموزه ها و دستورات و تكالیف اسلام و نادرست خواندن گزاره های فكری و دستورات عملی آن نیست ، بلكه این بزرگواران در عین تعبد و تسلیم محض در برابر دستورات دینی ، در مدت تحقیق ،بنای خود را بر تساوی دین اسلام در برابر دیگر گزینه ها گذاشته، به تحقیق منصفانه و به دور از پیش داوری دست می زدند .

 در واقع شیوه درست ورود در این عرصه آن است كه انسان با در اختیار داشتن ابزار و شرایط مناسب تحقیق ، به شكلی منطقی و صحیح و در بستری مناسب به جستجوی بی تعصب حقیقت بپردازد تا به نتیجه مطلوب برسد.

 البته  باید دانست كه از آن جا كه هر دین و تفكر عقیدتی و به خصوص تفكر ناب اسلامی مجموعه ای از باورها و تفكرات در هم تنیده است و یك مجموعه منظومه مانند را كه اجزای آن به شكلی كامل با هم در ارتباط و تعامل هستند تشكیل می دهد، اگر در مسیری صحیح و اصولی این تفكرات بررسی و تحلیل شود ، پایه ها و مبانی فكری آن به شكلی منطقی و عقلانی استوار گردد ، جزییات و فروع آن، حتی جزیی ترین عقاید مرتبط هم به شكلی برهانی و منطقی به اثبات می رسد . شك و تردیدی در هیچ زمینه ای باقی نمی ماند .

بر این اساس پیشنهاد می كنیم كه در این مسیر حتما با یك كارشناس خبره دینی در ارتباط باشید .خودتان به تنهایی در این عرصه وارد نشوید ، زیرا داوری درست در این مسیر نیازمند قرار گرفتن در برابر گزینه های درست است ، در حالی كه امروزه معمولا حقیقت اسلام و دیگر ادیان به شكلی صحیح و درست معرفی نمی شود . گزینه ها با بیانی صحیح و صریح در برابر افراد قرار نمی گیرد تا داروی آن ها صحیح و منطقی باشد .

بعد از وجود چنین بستر و زمینه مناسبی باید به شكلی برابر و مساوی به آموزه های اصیل و مبنایی همه ادیان مراجعه نمود . آن ها را یك به یك بررسی نمود و با هم سنجید ؛ در واقع مهم ترین راهكار در این مسیر مراجعه به منابع اصیل ادیان موجود برای داوری است . البته دراین مسیر هم نیازمندی شدید به یك كارشناس برای معرفی منابع صحیح و راهكار فهم و تامل در این منابع احساس می شود و نباید از آن غفلت ورزید .

 البته بر اساس یك اصل دقیق عقلانی می توان كار را ساده تر نمود .یعنی به جای بررسی همه منابع ادیان گوناگون، ابتدا به تحقیق و بررسی تعالیم و مفاهیم اسلام پرداخت ، زیرا  اسلام به همه ادیان آسمانی قبلی معتقد بوده ،به پیامبری پیامبران آن ها باور دارد . ادیان را دین حقیقی مردم در زمان خودشان می داند ، اما در عین حال معتقد است كه با آمدن پیامبر و شریعت بعدی ،دیگراین ادیان و شریعت شان از اعتبار و حجیت ساقط می شوند و نمی توان همچنان بر آن ها باقی ماند .

اما پیروان  ادیان آسمانی هیچ كدام دین اسلام را برحق نمی دانند و گرنه اعتقاد به دین و شریعت خودشان نامعقول و نادرست خواهد بود ، چنان كه یهودیان هنوز  به آمدن مسیح باور ندارند و مسیحیت فعلی را دین حقیقی نمی انگارند ؛ به همین خاطر اگر ثابت شود كه اسلام دینی برحق بوده و واقعا پیامبری به نام حضرت محمد  از سوی خداوند  آمده ، می توان یقین پیدا نمودكه دین حق در زمان كنونی اسلام است و در این مسیر مقایسه و بررسی دیگرادیان ضرورتی ندارد .

از این رو می توانید به شكلی منطقی و دقیق به مطالعه مبانی فكری اسلام و به خصوص تشیع بپردازید . از منظر عقل تك تك آموزه های آن را بررسی نمایید . اگر آن ها را منطبق برعقل و با برهان یافتید، یقین داشته باشید كه دین بر حق در زمان كنونی اسلام است ، در این مسیر كتاب های آموزش و تبیین عقاید در سطوح مختلف نوشته شده است(كه به برخی  اشاره می كنیم).

 

برخی از كتاب های مفید در این خصوص :

ـ اصول عقاید، آیت اللّه مصباح یزدی . انتشارات موسسه امام خمینی

- آموزش كلام اسلامی ، محمد سعیدی مهر ، نشر طه

- توحید ، شهید مطهری ، نشر صدرا

- سيري در ادله اثبات وجود خدا ،محسن غرويان.

- تبيين براهين اثبات وجود خدا ،آيت الله عبدالله جوادي آملي. نشر اسراء .

- خدا و علم، ژان گيتون ؛ دفتر نشر تبليغات اسلامي .

صفحه‌ها