كلام

چرا ماده نمی تواند واجب الوجود باشد؟
براي اثبات حقیقت واجب الوجود كه در تعابیر الهیاتی خداوند خوانده می شود ، راه های گوناگونی مطرح است كه فراگیرترین آن ها اثبات از طریق استدلالات عقلی است؛ ...

چگونه استدلال كنم تا به واجب الوجود برسم، چرا ماده نمی تواند واجب الوجود باشد

براي اثبات حقیقت واجب الوجود كه در تعابیر الهیاتی خداوند خوانده می شود ،  راه های گوناگونی مطرح است كه فراگیرترین آن ها اثبات از طریق استدلالات عقلی است؛ برای اثبات عقلي وجود خداوند متعال براهين متعددي مطرح است كه شما را براي مطالعه بيش تر در باره اين ادله به كتاب هائي كه  معرفي مي شود، ارجاع مي دهيم. تنها به ذكر یك برهان ساده اكتفا مي كنيم  :

 برهان علیت:

برهان علیت برهانی كاملا معقول و عام است كه با اندكی تامل در اجزای آن می توان دریافت كه امكان انكار و تردید در آن وجود ندارد؛ این برهان از یك اصل كاملا بدیهی و ضروری تشكیل شده است كه می گوید : « هر پدیده ای نیاز به پدید آورنده دارد ».

این اصل می گوید هر چیز كه پدیده است، یعنی هر چیزی كه نبود و بود شد یا هر چیز كه  ایجاد شده است و سابقه نبودن دارد و به عبارت فلسفی هر چیز كه « ممكن الوجود» است - یعنی الان هست، اما بودنش ضرورتی ندارد و می توانست نباشد - نیاز به علت دارد.  دلیل آن هم كاملا واضح است، زیرا هر یك از ما به راحتی با مراجعه به عقل مان در می یابیم كه هر پدیده ای پدید آورنده ای می خواهد، زیرا نمی تواند خودش، خودش را به وجود آورد ،چون قبل از به وجود آمدنش نبوده تا این كار را بكند. بدون هیچ علتی هم معقول نیست كه از نیستی به هستی تبدیل شود. پس حتما علتی غیر از خودش برای به وجود آمدن داشته است.

بر این اساس هر چه در جهان هستی یافت می شود كه دارای عمر معینی بوده، در زمان خاصی پدید آمده، یقینا پدید آورنده ای داشته است. پدید آورنده در نهایت باید به موجودی ختم شود كه خود پدیده نباشد. اگر همه موجودات عالم از قسم پدیده باشند و هر یك دیگری را به وجود  آورده باشد، اولین پدیده بی علت خواهد ماند ، زیرا همه پدیده های دیگر معلول او محسوب می شوند . بعد از او به وجود  آمده اند، ولی خود او دارای علتی نیست كه این امر محال و خلاف فرض است.

همه جهان هستی كه ما می شناسیم و مرزهای بی كران كائنات دارای عمر معینی بوده و در زمان خاصی و بر اساس داستان معینی (بیگ بنگ یا نظریه رسیمان یا هر فرضیه دیگری) به وجود آمده است ؛ در  واقع اختلافی كه در نظر دانشمندان در خصوص عمر كائنات وجود دارد ،به مقدار این امر بر می گردد، نه به اصل ایجاد  آن، در نتیجه آنچه به عنوان موجودات عالم می شناسیم ، همه در زمره پدیده ها هستند و نیازمند به علت. علت ها هم در نهایت باید به علتی بر گردند كه خود معلول علت دیگری نیست ؛ این موجود همان چیزی است كه نام او را « خدا » می گذاریم.

البته بحث دقيق تر در اين زمينه كه چرا  موجودات نمي توانند علت يك ديگر باشند، به بحث دقيق استحاله دور و تسلسل مربوط مي شود كه دلايل گوناگوني بر آن اقامه شده است ، اما به طور مختصر بايد گفت كه:

 اگر بنا باشد موجودات (پديدها) علت ايجاد هم باشند، در نهايت لازم مي آيد يك موجود هم علت باشد و هم معلول كه اين امر دور محال ناميده مي شود ، يعني لازم است الف علت ب و ب علت ج و ج علت دال باشد؛ اما در نهايت دال علت الف باشد كه اين ضرورتا محال است ،چرا كه لازمه آن اين است كه دال هم علت الف باشد ،هم معلول آن.

يا اين كه علت موجود 1 موجود 2 و علت موجود 2 موجود 3 و ... باشد كه همه به عنوان يك سلسله و زنجير تا بي نهايت به علت قبلي منتهي شوند ؛ بطلان اين ادعا نيز روشن است.

 اگر همه سلسله بي نهايت علت و معلول ها را در ذهن خود در يك مجموعه در نظر بگيريم و بپرسيم: آيا همه اين مجموعه پديده است ؟ ناچاريم بگوييم: بله؛ در نتيجه وقتي همه اين ها پديده شدند ، نيازمند علتي بيرون از خود هستند كه پديده نباشد و در اين مجموعه قرار نگيرد. (1)

البته ممكن است گفته شود: چطور ممكن است یك موجود وجودش ذاتی باشد و این وجود را از چیز دیگر نگرفته باشد ، یعنی علت نداشته باشد ؟

در پاسخ  می توان گفت: این امر هر چند برای ما كه همواره با موجودات ممكن و پدیده سروكار داریم ، نامانوس است؛ اما از نظر عقل وجود چنین موجودی محال نیست ، بلكه با دقت و تامل می توان دریافت كه لازم و ضروری است .

این امر در امور متداول و عادی زندگی ما هم نمونه هایی دارد ، مثلا می توان گفت: روشنایی هر چیزی كه روشن شده ، به وسیله نور است، ولی نمی توان گفت: پس روشنی خود نور از چیست ؟ چون نور خودش ذاتاً روشن و نور است ، معنی ندارد دنبال علت دیگر برای آن بر آییم. چیزی كه نور نبود و نور شد، باید دنبال علت نورش بود، نه چیزی كه ذاتش فقط همان نور است . (2)

با توجه به آنچه ذكر شد به سوال دوم شما می پردازیم :

ما  ماده یا انرژی كه در  عالم می بینیم را به خوبی می شناسیم و صفات و ویژگی های آن ها را هم درك می كنیم ، با اندكی تامل در می یابیم كه آن ها دارای صفات و ویژگی های واجب الوجود نیستند . در نتیجه ممكن نیست كه واجب الوجود باشند .در واقع اگر ماده دارای این صفات  بود ، هیچ منعی برای واجب الوجود بودن آن وجود نداشت اما وقتی ماده دارای این صفات نیست نمی توان آن را واجب الوجود حقیقی دانست و وجود داشتن را ذاتی آن دید ..

 

كتاب هاي مناسب براي مطالعه :

1. كتاب «توحید» از شهید مطهری (مجموعه آثار، ج4، ص 41 - 221) اصول فلسفه و روش رئالیسم (مجموعه آثار، ج6).

2. آموزش كلام اسلامی، جلد اول؛ خداشناسی، محمد سعیدی مهر، انتشارات طه، نوبت سوم، 1383.

3. منشور جاوید، جعفر سبحانی، ج دوم، ص 111- 178.

4. سيري در ادله اثبات وجود خدا ،محسن غرويان.

5. تبيين براهين اثبات وجود خدا ،آيت الله عبدالله جوادي آملي. نشر اسراء .

6. خدا و علم نوشته ژان گيتون ؛ دفتر نشر تبليغات اسلامي .

 

پي نوشت ها :

1. جوادي، درآمدي بر خداشناسي فلسفي، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي ، قم 1375 ش .

2.  محمد سعيدي مهر ،آموزش كلام اسلامي، ج 1، ص 57 ، نشر طه، تهران 1383 ش.

اگر خدایی در آن زمان وجود داشت، وجودش را چگونه اثبات می كنید؟
اگر مراد شما از جهان مجموعه جهان هستی یا عالم است پاسخ به این سوال مبتنی بر حل یكی از مسایلی است كه از قدیم میان فلاسفه و متكلمان مورد اختلاف بوده و ...

خداوند پیش از آفرینش جهان چه می كرد و اگر خدایی در آن زمان وجود داشت، وجودش را چگونه اثبات می كنید؟

اگر مراد شما از جهان مجموعه جهان هستی یا عالم است پاسخ به این سوال مبتنی بر حل یكی از مسایلی است كه از قدیم  میان فلاسفه و متكلمان مورد اختلاف بوده و آن مساله حدوث و یا قِدَم عالم از جهت زمان است. معمولاً از طرف متكلمان بر حدوث عالم و از طرف فلاسفه بر قدیم بودن عالم از حیث زمان استدلال میشود.

علت این كه فلاسفه به این نظریه قایل شده اند،این است كه بر اساس نظر آن ها وقتی كه علتی را تامه فرض كردیم، دیگر نمی توانیم معلولش را از او جدا فرض كنیم. از این رو نمی توان فاصله زمانی بین معلول و علت تامه فرض كرد. البته وجود معلول از این جهت كه وجودی وابسته و فقیر است، در همه حال بی نیاز از علت تامه نخواهد بود. پس گرچه عالم همانند خداوند قدیم است؛ اما این تفاوت در بین آن ها هست كه عالم تنها قدیم زمانی است ،ولی خداوند علاوه بر قدیم زمانی بودن قدیم ذاتی (وجود غنی و غیر وابسته به دیگری) نیز دارد.(1)

بر اساس این اختلاف اگر نظر فلاسفه صحیح باشد - كه هست - یعنی اگر ثابت كردیم كه عالم همیشه بوده و زمانی نبوده كه در آن زمان خدا وجود داشته، ولی عالم وجود نداشته باشد، به طور طبیعی معلوم می شود كه خداوند همواره  فیاض و در حال خلق و آفرینش بوده  و هیچگاه بی افاضه و فیض نبوده است ، در نتیجه همواره جهان هم وجود داشته و اساسا سوال از زمانی پیش از خلقت جهان بی معناست.

البته این كه فلاسفه میگویند عالم قدیم زمانی است، منظورشان مجموعه ماسوی الله است، نه افراد و جزییات موجودات عالم، زیرا جزئیات و مصداقها به نوبه خود حادث هستند. مانند عالم ماده ما كه عمری معین و مشخص دارد، اما این عالم اولین مخلوق خداوند نیست و قبل از آن هم خداوند بی نهایت موجود یا حتی عالم دیگر خلق كرده بود.

 اما اگر نظر متكلمان را معیار قرار دهیم، باید گفت:

چون هر كار خداوند به معنای خلق است و وقتی خداوند عالم را خلق نكرده بود یعنی هیچ چیز غیر از خود او وجود نداشت ، پس خداوند در آن زمان خودش بود و خودش و ذات یگانه اش همه هستی را پر كرده بود. (2) 

در مورد اصل وجود خداوند و اثبات او قبل از خلقت هم باید گفت بسیاری از براهین اثبات خدا هیچ نیازی به وجود عالم و مخلوقات ندارند تا بواسطه وجود مخلوقات خداوند اثبات شود و اگر هم از راه وجود مخلوقات به خالق برسیم باز این اثبات محدود به زمان خلق نیست؛ مثلا در براهینی چون برهان نظم از وجود نظم موجود در عالم وجود ناظمی ثابت می شود، اما در همین برهان ها هم تنها وجود خدا در زمان وجود نظم و عالم منظم ثابت نمی شود تا بگوییم قبل از این نظم و این عالم منظم خدا چگونه ثابت می گردد.

دلیل این امر آن است كه وجود ناظم باید قبل از مجموعه منظم باشد همان گونه كه وجود علت همواره قبل از وجود معلول خواهد بود؛ در نتیجه در برهان نظم ما ثابت می كنیم كه قبل از خلقت عالم با این نظم و ترتیب معین ناظمی در وراء این عالم وجود داشته است. یا در برهان علیت ما از وجود معلول به لزوم وجود علتی می رسیم كه نیازی به معلول ندارد و وجود داشتن برای او ضروری و دائمی و همیشگی است.

به علاوه در كنار این براهین دلایل متقن دیگری بر لزوم وجود خداوند مانند برهان صدیقین وجود دارند كه از اصل وجود به حقیقت واجب الوجود می رسند و در این گونه براهین نیازی به تامل و دقت در خلق و مخلوق یا هر گونه افریده ای نیست و در واقع با این برهان حتی اگر هیچ مخلوقی در عالم نباشد باز لزوم وجود خداوند ثابت می شود(3).

پي نوشت ها:

1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران 1374 ش، ج 6، ص 105.

2. الهی قمشه ای، حكمت الهی، نشر  اسلامی،  تهران 1363 ش،  ج1، ص28.

3. رك : آيت الله جوادی آملی،تبیین براهین اثبات وجود خدا،،  مركز نشر اسراء، 1375 ش، فصل هفتم، ص 211 .

در این صورت با دور مواجه خواهیم شد.
در برهان صدیقین وجود خدا مفروض نیست. آنچه كه مفروض است اصل وجود است آنهم اعم از اینكه واجب یا ممكن باشد ...

در برهان صدیقین برای اثبات خدا به خود خدا رجوع می شود، در این صورت با دور مواجه خواهیم شد.

در برهان صدیقین وجود خدا مفروض نیست. آنچه كه مفروض است اصل وجود است آنهم اعم از اینكه واجب یا ممكن باشد 

برهان صدیقین تقریر های متعددی دارد ازجمله تقریر بوعلی و ملا صدرا 1_در تقریر ابن سینا موجود به واجب و ممكن تقسیم می شود آنگاه با نيازمندي ممكن در وجود، به مرجّح، و امتناع دور و تسلسل علل،واجب الوجودی را ثابت می كند كه تمام ممكنات در وجود نیازمند اویند ایشان از این برهان به «برهان صدّيقين»نام می برند. آنچه در برهان بوعلي وجودش مسلّم و قطعي گرفته شده است. مطلق موجود است كه نقطه مقابل آن انكار هستي به طور مطلق است. پس از آنكه در اصل وجود موجودات ترديد نكرديم؛ يعني همين قدر كه سوفسطائي نشديم، يك تقسيم عقلي به كار مي‏بريم كه موجود يا واجب است و يا ممكن، شقّ سوم محال است، سپس نيازمندي ممكن را به مرجّح كه بديهي اوّلي است مورد استناد قرار مي‏دهيم، آنگاه با امتناع دور و تسلسل كه مبرهن است نتيجه نهايي را مي‏گيريم. چنانكه پيداست در اين برهان مخلوقات و موجودات جهان واسطه اثبات قرار نگرفته است.(1) 

2_صدر المتألّهين تقریر دیگری برای اين برهان مطرح می كند كه متفاوت با تقریر بوعلی است در تبیین ابن سینا «امكان» كه از خواص ماهيات است واسطه واقع شده است. اما ملا صدرا از اصل وجود بدون وساطت امكان واجب الوجود را اثبات می كند.

براي درك و فهم اين برهان بايد اصولي را كه بعضي از آنها بديهي يا قريب به بديهي است و بعضي از آنهادر جای خود به اثبات رسیده است در نظر بگيريم:

الف. اصالت وجود: آنچه تحقق دارد حقيقت وجود است، ماهيات موجود بالعرض و المجاز مي‏باشند.

ب. وحدت وجود، به اين معني كه حقيقت وجود قابل كثرت تبايني نيست و اختلافي را كه مي‏پذيرد تشكيكي و مراتبي است، يا مربوط است به شدت و ضعف و كمال و نقص وجود و يا مربوط است به امتدادات و اتصالات كه نوعي تشابك وجود و عدم است، و به هر حال كثرتي كه در وجود متصور است كثرتي است كه توأم با وحدت است و از نظري عين وحدت است (وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت).

ج. حقيقت وجود عدم را نمي‏پذيرد. هرگز موجود از اين جهت كه موجود است معدوم نمي‏شود و معدوم از اين جهت كه معدوم است موجود نمي‏شود. حقيقت معدوم شدن موجودات عبارت است از محدوديت وجودات خاصه، نه اينكه وجود، پذيرنده عدم گردد. به عبارت ديگر: عدم، نسبي است.

د. حقيقت وجود بما هو هو قطع نظر از هر حيث و جهتي كه به آن ضميمه گردد مساوي است با كمال و اطلاق و غنا و شدت و فعليت و عظمت و جلال و لا حدّي و نوريّت. اما نقص، تقيد، فقر، ضعف، امكان، كوچكي، محدوديت و تعين، همه اعدام و نيستيها مي‏باشند و يك موجود از آن جهت متصف به اين صفات مي‏گردد كه وجودي محدود و توأم با نيستي است. پس اينها همه از عدم ، ناشي مي‏شود. حقيقت وجود نقطه مقابل عدم است و آنچه از شؤون عدم است از حقيقت وجود بيرون است يعني از حقيقت وجود منتفي است و از آن سلب مي‏شود.

ه. راه يافتن عدم و شؤون آن از نقص و ضعف و محدوديت و غيره، همه ناشي از معلوليت است، يعني اگر وجودي معلول شد و در مرتبه متأخر از علت خويش قرار گرفت طبعا داراي مرتبه‏اي از نقص و ضعف و محدوديت است، زيرا معلول عين ربط و تعلق و اضافه به علت است و نمي‏تواند در مرتبه علت باشد، معلوليت و مفاض بودن عين تأخر از علت و عين نقص و ضعف و محدوديت است.

با توجه به این مقدمات مي‏گوييم حقيقت هستي موجود است به معني اينكه عين موجوديت است و عدم بر آن محال است. و از طرفي حقيقت هستي در ذات خود( يعني در موجوديت و در واقعيت داشتن خود) مشروط به هيچ شرطي  نيست، هستي چونكه هستي است موجود است. و از طرف ديگر كمال و عظمت و شدت و استغنا و جلال و بزرگي و فعليت و لا حدّي (كه نقطه مقابل نقص و كوچكي و امكان و محدوديت و نياز مي‏باشند) از وجود و هستي بر مي‏خيزند يعني جز وجود، حقيقتي ندارند. پس هستي در ذات خود همانطوری كه مساوي  با نامشروط بودن به چيز ديگر است. همانگونه مساوي است با كمال و عظمت و شدت و فعليت.پس اصالت وجود، مستقيماً ذات حق را به اثبات می رساند. 

 آنچه می ماند اینكه با ديده حسي و علمي به جهان مي‏نگريم، جهان را گذران و پذيرنده عدم مي‏بينيم، يعني واقعيتها را محدود و مشروط مي‏بينيم؛ با وجوداتي برخورد مي‏كنيم كه يك جا هستند و جاي ديگر نيستند و يا گاهي هستند و گاهي نيستند، با نقص و امكان و محدوديت و مشروطيت و وابستگي توأم‏اند؛ ناچار  حكم مي‏كنيم كه: «پس جهان عين همان واقعيت نفي ناپذير نيست، بلكه به واسطه آن واقعيت(كه واجب الوجود است)، واقعيت دار و بدون آن بي‏واقعيت خواهد بود»(2)

 

پی نوشت ها:

1.مرتضی مطهری.مجموعه آثار.صدرا. چاپ ششم.1377، ج‏6،ص: 986.

2.همان.ص987-990.

برهان صديقين را با بياني ساده و قابل فهم توضيح دهيد
برهان صدیقین، برهانی است كه برای اثبات حق تعالی، از خود ذات حق به ذات خدا استدلال می‏شود. از چیزی غیر از حق تعالی بر ذات او استدلال نمی‏شود. اين برهان ...

برهان صديقين را با بياني ساده و قابل فهم توضيح دهيد.

برهان صدیقین، برهانی است كه برای اثبات حق تعالی، از خود ذات حق به ذات خدا استدلال می‏شود. از چیزی غیر از حق تعالی بر ذات او استدلال نمی‏شود. اين برهان به گونهها و تقريرات متفاوتی بیان شده است كه ما به در اين جا به تقرير ابن سينا حتي المقدور به صورت ساده اشاره مي كنيم:

اصطلاح برهان صدیقین را نخستین بار ابن سینا بر برهان اختصاصی خود بر اثبات وجود خدا اطلاق كرد. او این برهان را در اشارات چنین تقریر می‏كند:

موجود یا واجب است و یا ممكن. برای فهم بهتر واجب الوجود و ممكن الوجود مثالی می زنم.همه ما می دانیم چایی كه شیرینش كرده باشیم و شكر، شیرین اند. پس هم شكر و هم چای شیرین با شیرین بودن رابطه دارند اما یك تفاوت بزرگ بین شیرینی شكر و شیرینی چای وجود دارد. تفاوت این است كه اگر شیرینی چای را از آن بگیریم، می توانیم به آن بگوییم چای . در چای بودنش اشكالی وجود ندارد. فقط شیرین نیست اما به شكری كه شیرینی را از آن گرفته باشند، چه می گویید؟دیگر نمی توانید به آن شكر بگویید و شكر بدون شیرینی قابل تصور نیست.

 حال با توجه به این مثال به تعریف واجب و ممكن می پردازیم.هر شی ای كه موجود باشد، رابطه اش با وجود دوگونه است:

1. رابطه اش با وجود ضروری است و نبودنش غیر قابل تصور است(مثل شكر و رابطه اش با شیرینی) كه به آن واجب الوجود

 می گوییم .

2. رابطه اش با وجود ضرورتی ندارد . می توان تصور كرد كه رابطه اش با وجود گسسته شود (همانند چای كه می شد رابطه نداشتنش با شیرینی را تصور كرد، یعنی چای می توانست شیرین باشد یا نباشد. برای شیرین شدن لازم است شیرینی از خارج به آن داده شود)كه به آن ممكن الوجود گوییم.

باز تصور كنید انسان هایی پاك مثل پیامبران و شهدا و ناپاك مثل قارون ها و هیتلرها همه زمانی وجود داشتند . اكنون دیگر وجود ندارند چون ممكن الوجود بودند. با نبودشان اشكالی در اصل وجود هستی به وجود نیامده و دنیا برای ما كه در آن هستیم، هنوز وجود دارد و ادامه دارد. با مرگ امثال من و شما كه ممكن الوجوديم، دنیا به آخر نمی رسد. در نظر فیلسوفان اسلامی واجب الوجود همان خداوند است. سایر موجودات همه ممكن الوجودند.

حال مي رويم سراغ برهان؛ در اين برهان ما در صدد آن هستيم كه نشان دهيم وجود تمام موجودات به يك موجود واجب ختم

مي شود. او اصل وجود و پديد آورنده همه موجودات در جهان است.  در اين جا موجود اگر واجب الوجود است كه مطلوب ما ثابت می‏شود. اما اگر ممكن الوجود است ،مثل من و شما؛ نسبت ما با وجود طوری است كه بود و نبودمان یكسان است. برای اینكه من وجود داشته باشم، نیازمند موجودی(واجب الوجود) هستم كه سبب ترجیح وجود من بر عدم وجود من بشود. اين موجود كه قرار است سبب ترجيح وجود من شود ،نبايد مانند من ممكن الوجود باشد، چرا كه او نيز وجودش وابسته به غیر خود(یعنی علت)است و احتياج به مرجحي دارد. حال اگر مرجح ممكن باشد ،دوباره خود آن مرجح ممكن احتیاج به مرجح دیگری دارد. همین‏طور تا بی‏نهایت ادامه دارد . چون دور و تسلسل باطل است‏، باید به مرجحی برسیم كه دیگر ممكن نباشد، بلكه واجب باشد. واجب الوجود همان خداست.  وجود واجب الوجود,وجودی غیر وابسته است و به خودي خود موجود مي باشد.

 هستي عالم مانند زنجيري به هم پيوسته است كه براي وجود و ثبات يافتن بايد به منبعي واجب متصل باشد كه نيازمند به ديگر موجودات و حلقه هاي ديگر زنجير نباشد. در انتهاي  زنجير بايد نقطه ثباتي موجود باشد تا اين سلسه قوام پيدا كند. در عين حال از جنس آن هم نباشد، زيرا همه در اين سلسله مانند هم و ممكن الوجود هستند. آن موجود بايد واجب باشد. هستي و وجود او متكي به خود او باشد تا وجود عالم ممكنات به او تحقق يابد.

ایشان بعد از تقریر برهان می‏فرماید:

"تامل كن كه چگونه در اثبات مبدا اول و وحدانیت و یكتایی وی و پاكیش از عیب ها بیان ما به تامل چیز دیگر جز خود وجود نیاز نداشت. چگونه بیان ما در این باب به ملاحظه مخلوق و فعل او محتاج نشد، اگر چه آن هم بر وجود او دلیل است اما این روش محكم تر و شریف تر است،‏یعنی ملاحظه كردن حال هستی از آن روی كه هستی است، بر وجود واجب تعالی گواهی می‏دهد، چنان‏كه هستی او بر سایر هستیها كه بعد از او قرار گرفته‏اند، گواهی می‏دهد.

 آیه «به زودی نشانه‏های خودمان را در آفاق و نفس های آن ها نشان خواهیم داد تا وجود حق بر آن ها روشن گردد» در كتاب الهی به همین مطلب اشاره است.

 بعد از آن می‏فرماید:«آیا برای اثبات خدا كافی نیست كه او بر هر چیزی گواه است" این حكم صدیقین است كه برای اثبات خدا بدان استشهاد می‏كنند،نه از هستی سایر موجودات بر هستی او"(1)

 

پي نوشت:

1. ابن سينا، ترجمه و شرح اشارات و تنبيهات،حسن ملكشاهي،چ سروش، 1385ش، ج3 ، ص19.

تقریر آیت الله جوادی آملی از برهان تمانع چیست؟
«با توجّه به هماهنگي و انسجام غير قابل انكاري كه بر همه پديده‏هاي جهان هستي حاكم است، اگر فرض شود كه پروردگار آسمان و زمين بيش از يكي است و گمان شود، چندين ...

تقریر آیت الله جوادی آملی از برهان تمانع چیست؟

اين برهان در واقع برداشت شده از اين دو آيه قرآن است:

لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (1) اگر در آسمان و زمين، جز «اللَّه» خدايان ديگري بود، فاسد مي‏شدند (و نظام جهان به هم مي‏خورد)! منزه است خداوند پروردگار عرش، از توصيفي كه آنها مي‏كنند! »

« وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلي‏ بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُون (2)  معبود ديگري با او نيست كه اگر چنين مي‏شد، هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مي‏كردند و بعضي بر بعضي ديگر برتري مي‏جستند (و جهان هستي به تباهي كشيده مي‏شد) منزّه است خدا از آنچه آنان توصيف مي‏كنند.»

 به طور كلي اين برهان به صورت هاي مختلفي تقرير شده است كه تقرير آيه الله جوادي در برخي از آثار ايشان به اين صورت است:

«با توجّه به هماهنگي و انسجام غير قابل انكاري كه بر همه پديده‏هاي جهان هستي حاكم است، اگر فرض شود كه پروردگار آسمان و زمين بيش از يكي است و گمان شود، چندين مدبّر، جهان و انسان و ربط اين دو را تدبير مي‏كنند، حتماً بايد خدايانِ مدبّر و ارباب مدير در ذات و وجود خود مستقل از يكديگر باشند، وگرنه با خدا بودن آنان ناسازگار است و نيز بايد در حقيقت و جوهر ذات با هم متفاوت باشند، چون اگر همه داراي يك حقيقت باشند گذشته از آنكه با بساطت و نزاهت خداوندگي از لوث تركيب، منافات دارد نيازي به تكرار فرد و تعدد شخص نيست؛ زيرا هر تدبيري كه از فرد دوم ساخته است، از فرد اول نيز حاصل است و قرآن با مشركاني سخن مي‏گويد كه به خدايان گوناگون معتقد بودند و آنان را از لحاظ جوهر ذات با يكديگر متفاوت مي‏دانستند.

وقتي خدايان در جوهر ذات و حقيقت وجود، از هم متمايز باشند، بايد صفات ذاتي آنان نيز متفاوت باشد، چون صفات ذاتي خداوند عين ذات اوست. در نتيجه علم و اراده هر يك از خدايان غير از علم و اراده ديگري است و نظام علمي و مقام تدبير هر كدام غير از نظام و تدبير ديگري است و شك نيست كه نظام عيني تابع نظام علمي و ارادي مبدأ فاعلي است و موجودات خارجي معلول علم و اراده فاعل بالذات‏اند.

بنابراين، بايد به تعداد خدايانِ مفروض، نظامهاي عيني جداي از هم و جهانهاي پراكنده و متباين و جوامع بشري ناهماهنگ در خارج موجود باشد؛ زيرا از چند خداي مستقل و متفاوت، با علم و اراده متمايز، جز چند نظام عيني متباين و جهان ناهماهنگ انتظار نمي‏رود و اگر همه آنان بخواهند آفريدگار و پروردگار يك نظام مفروض باشند، حتماً نظام مزبور فرو مي‏پاشد و منهدم مي‏گردد، و حال آنكه مجموعه نظام عالم، هماهنگ و منسجم است و هيچ تباين و تفاوتي در آن ديده نمي‏شود.»(3)

روشن است كه با اين بيان دقيق تصور تعامل و همراهي و همكاري چند خدا در اداره يك نظام بر اساس يك ساختار تعريف شده و مورد قبول منطقي و ممكن نيست و اگر خدايان مستقل با ادراك و علم و حكمت مستقل مي بودند ، يقينا به گونه هاي متفاوت و بر اساس ادراكات مختلف خود نظام احسن را رقم مي زدند و بديهي است كه اين امر به فساد و نابودي عالم منتهي مي شد.

 

پي‌‌نوشتها:

1. انبيا (21) آيه 22.

2. مومنون (23) آيه 91.

3. آيه الله جوادي آملي، تفسير موضوعي، ج 2، توحيد در قرآن، نشر اسراء قم، چاپ اول، ص 78.

چگونه شما مي فرماييد كه هر آنچه كمال است، براي او نيز قابل اثبات است؟
آنچه كه در اثبات واجب الوجود ٰ ثابت مي شود <وجود مطلق> است نه <مطلق وجود> و روشن است كه اين دو مفهوم با هم متفاوت مي باشند.

وقتي مطلق وجود براي واجب الوجود بالذات ثابت مي شود، چگونه شما مي فرماييد كه هر آنچه كمال است، براي او نيز قابل اثبات است؟ با توجه به این كه مطلق وجود، مادّيات را نيز در بر مي گيرد

1- آنچه كه در اثبات واجب الوجود ٰ ثابت مي شود <وجود مطلق> است نه <مطلق وجود> و روشن است كه اين دو مفهوم با هم متفاوت مي باشند.

وجود مطلق در مقابل وجود مقيد كه از آن به صرف الوجود نيز تعبير مي شود به وجودي اطلاق مي شود كه هيچ گونه محدوديت و مرزي را در داشتن كمالات وجودي برنتابد برخلاف وجود مقيد.(1)

بنابراين واجب الوجود كه واجب من جميع الحيثيات است وجودي است مطلق يعني نسبت به هر كمال وجودي كه قابل فرض براي وجود باشد حالت وجوبي دارد.

مطلق وجود به معني كل الوجود است كه اشاره به مجموعه تمام موجودات دارد اعم از واجب الوجود و ممكن الوجود. و واضح است كه مراد از دارا بودن واجب الوجود تمام كمالات وجودي را اين معني نيست كه واجب الوجود تمام موجودات را در درون خودش جمع كرده است و مانند يك وجود عظيم كه اجزايش را تمام موجودات امكاني تشكيل مي دهند ٰ مي باشد كه اين مخالف با توحيد ذاتي واجب الوجود مي باشد.

2- مراد از اينكه واجب الوجود تمام كمالات وجودي را دارا است اين مي باشد، هر چه مخلوقات و ممكنات از كمالات وجود دارند ٰ واجب الوجود آن را به نحو اعلي و اتم دارا مي باشد.

اين اشكال در قاعده <معطي شيء فاقد آن نمي باشد > نيز براي برخي پيش مي آيد كه طبق اين قاعده بايد خداي متعال كه خالق تمام موجودات و كمالات آنها مي باشد بايد همان موجود و كمالات آنها را هم داشته باشد بنابراين خدا بايد جسميت و ماديت اجسام و ماديات را داشته باشد. در پاسخ اين اشتباه و اشكال توجه به اين بيان از شهيد مطهري و علامه طباطبائي رحمهما الله خالي از فايده نخواهد بود.

< اينكه «معطي شي ء فاقد شي ء نمي تواند باشد.» براي بعضي مايه ي اشتباه مي شود. فكر مي كنند كه مقصود اين است كه هر علتي به هر معلولي هر چيزي مي دهد بايد خودش همان را داشته باشد. آيا خدا كه جسم را خلق كرده، خودش بايد داراي جسميت باشد؟ ! مقصود اين نيست؛ مقصود اين است كه معطي يك كمال فاقد آن كمال نيست، بلكه واجد آن كمال در مرتبه ي اعلي است؛ يعني آن كمالي را كه در مرتبه ي پايين تر مي دهد خودش آن را در مرتبه ي بالاتر دارد.>(2)

علامه طباطبايي در جواب ده سوال يكي از شاگردانشان رساله اي منتشر نشده دارند كه يكي از سوالات در باره همين قاعده است علامه در جواب مي فرمايند:

قاعدهي«فاقد شيء معطي شيء نمي شود»،قاعده اي است فلسفي و استثنا ناپذير و طبق اين قاعده، هر علتي بايد واجد همان معلول باشد كه ايجادش نموده است و چنان كه در مبحث جعل، مقرّر شده، اثري كه علّت در معلول مي گذارد، در وجود است فقط، ماهيّت معلول، ارتباطي با علّت ندارد، بنابراين، علّت، كمالي را كه به معلول مي دهد، كمال وجودي است. و امّا ماهيّت، نه علّت، واجد آن است و نه اثر علّت، مرتبط به آن است.

خداوند (عَزَ اسمُهُ) آنچه به جسم مي دهد، وجود و كمالات وجودي آن است و امّا مفهوم جسم، ماهيّت است و خداوند نه ماهيّت دارد و نه ماهيّت ساز است.

از اين تعبيرات كاملا واضح است كه در اين قاعده بايست به دنبال كمالات وجودي گشت و نواقص و عوارض ماهيت در اين قاعده نمي گنجد و اين قاعده ناقص را در بر نمي گيرد.

پي نوشت:

1. ر.ك : حاج ملا هادي سبزواري، شرح منظومه تهران نشر ناب،1413ه.ق، ج 2، ص 171.

2. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، قم، صدرا ، بيتا، ج 11 ، ص 609.

لطفا مرا قانع كنید
اي كاش منشا شك و ترديد خود را دقيق بيان مي كرديد تا امكان پاسخگويي بهتري براي ما وجود داشته باشد، در هر حال اصل شك و ترديد در اين موضوعات بد نيست. بلكه ...

من به خدا شك دارم لطفا مرا قانع كنید، ضمنا با همین شك نماز هم می خوانم آیا نماز من قبول است؟

اي كاش منشا شك و ترديد خود را دقيق بيان مي كرديد تا امكان پاسخگويي بهتري براي ما وجود داشته باشد، در هر حال اصل شك و ترديد در اين موضوعات بد نيست. بلكه اين شك مي تواند منشا رسيدن به باوري عميق باشد ، به شرطي كه از ابتدا امكان برطرف كردن اين شك را در ذهن خود از بين نبريم و اين شك را تبديل به منزلگاه دائمي خود ننمائيم.

اما در مورد اثبات خدا دلايل و براهين متعددي وجود دارد كه در اينجا به يك مورد اشاره مي كنيم:

 برهان عليت:

برهان عليت برهاني كاملا معقول و عام است كه با اندكي تامل در اجزاي آن مي توان دريافت كه امكان انكار و ترديد در آن وجود ندارد؛ اين برهان از يك اصل كاملا بديهي و ضروري تشكيل شده است كه مي گويد: « هر پديده اي نياز به پديد آورنده دارد».

اين اصل مي گويد هر چيز كه "پديده" است، يعني هر چيزي كه نبود و بود شد يا هر چيز كه  ايجاد شده است و سابقه نبودن دارد و به عبارت فلسفي هر چيز كه « ممكن الوجود» است، نياز به علت دارد. دليل آن هم كاملا واضح است، زيرا هر يك از ما به راحتي با مراجعه به عقل مان در مي يابيم كه هر پديده اي پديد آورنده اي مي خواهد، زيرا نمي تواند خودش، خودش را به وجود آورد،چون قبل از به وجود آمدنش نبوده تا اين كار را بكند. بدون هيچ علتي هم معقول نيست كه از نيستي به هستي تبديل شود. پس حتما علتي غير از خودش براي به وجود آمدن داشته است.

بر اين اساس هر چه در جهان هستي يافت مي شود كه داراي عمر معيني بوده، در زمان خاصي پديد آمده، يقينا پديد آورنده اي داشته است. پديد آورنده در نهايت بايد به موجودي ختم شود كه خود پديده نباشد. اگر همه موجودات عالم از قسم پديده باشند و هر يك ديگري را به وجود آورده باشد، اولين پديده بي علت خواهد ماند، زيرا همه پديده هاي ديگر معلول او محسوب مي شوند و بعد از او به وجود  آمده اند، ولي خود او داراي علتي نيست كه اين امر محال و خلاف فرض است.

البته ممكن است گفته شود: چطور ممكن است يك موجود وجودش هميشگي باشد و اين وجود را از چيز ديگر نگرفته باشد، يعني علت نداشته باشد؟

در پاسخ  مي توان گفت: اين امر هر چند براي ما كه همواره با موجودات ممكن و پديده سروكار داريم، نامانوس است؛ اما از نظر عقل وجود چنين موجودي محال نيست، بلكه با دقت و تامل مي توان دريافت كه لازم و ضروري است.

اين امر در امور متداول و عادي زندگي ما هم نمونه هايي دارد، مثلا مي توان گفت: روشنايي هر چيزي كه روشن شده، به وسيله نور است، ولي نمي توان گفت: پس روشني خود نور از چيست؟ چون نور خودش ذاتاً روشن و نور است، معني ندارد دنبال علت ديگر براي آن بر آييم. چيزي كه نور نبود و نور شد، بايد دنبال علت نورش بود، نه چيزي كه ذاتش فقط همان نور است. (1)

اما در مورد قبولي نماز بايد عرض كنيم منظور شما از اين پرسش چندان رونش نيست؛ اگر مقصودتان اين است كه به طور كلي آيا نماز شما در نزد شما قبول خواهد بود يا نه بايد عرض كنيم نه تنها ما بلكه بزرگان و عالمان رباني هم از اين امر اطلاع ندارند؛ در واقع اگر بنا بود كه هر كس از كم و كيف اعمالش در نزد خداوند آگاه باشد، آزموني مهم و جدي نبود.

ما تلاش مي كنيم كه همه اعمال خود را به نحو كامل و صحيح انجام دهيم و مقدمات قبولي عمل را فراهم آوريم و اين خداست كه در نهايت اعمال را مي پذيرد و نمي توان به آساني در مورد قضاوت خداوند حكم كرد، هرچند در منابع ديني در اين خصوص مطالب متعددي بيان شده و شرائط و جزئيات قبولي اعمال مانند تقوا (2) بيان شده است كه در صورت رعايت اين امور مي توان به عنايت خداوند اميدوار بود.

البته اگر منظورتان اين است كه در شرائط شك كنوني نسبت خداوند آيا نمازتان قبول هيست يا نه بايد گفت اين قبيل شك و ترديدها مانع قبولي عمل نيست و ايمان فطري و دروني شما و امثال شما به خداوند در جاي خود باقي است، اما شما براي رسيدن به يقين و باور عقلي به دنبال حل اين ترديد و شبهه هستيد كه اين ضرري به عمل صالح شما نمي زند.

 پي نوشت ها:

1. رك : محمد سعيدي مهر آموزش كلام اسلامي، نشر طه، تهران 1383 ش، ج 1، ص 57.

2. مائده (5) آيه 27

چگونه می توان پذیرفت كه خداوند علتی نداشته باشد؟
اين سوال از يك فرض اشتباه ناشي شده است و آن اين كه تصور مي‌شود كه هر موجود نياز به ابتدا و علت دارد، در حالي كه اصل عليّت كه مبناي برهان عليت در اثبات خدا ...

با قبول این قانون كلی كه هر موجودی احتیاج به علت دارد (قانون علیت)، چگونه می توان پذیرفت كه خداوند علتی نداشته باشد؟

اين سوال از يك فرض اشتباه ناشي شده است و آن اين كه تصور ميشود كه هر موجود نياز به ابتدا و علت دارد، در حالي كه اصل عليّت كه مبناي برهان عليت در اثبات خدا محسوب مي شود اين نيست؛ اصل عليت مي گويد" هر «پديده» اي به علت نياز دارد "، يعني هر چيزي كه قبلا نبوده و بعدا وجود يافته است، وجودش نياز به علت دارد.

در نتيجه وقتي مي گوييم خدا نيازي به بوجود آورنده ندارد، يعني خداوند در زمره پديده ها نيست و طبيعتا داخل در قانون عام عليّت نمي شود، اما جهان به يقين پديده است و داراي سابقه عدم و نيستي است، پس نمي توان در مورد او گفت، نيازي به بوجود آورنده ندارد.

براي پاسخ دقيق تر به اين سؤال مي توان گفت اگر كسي سؤالات ذيل را از شما بپرسد، چه پاسخي به آن ميدهيد :

رطوبت هر چيز از آب است، رطوبت آب از چيست و از كجا است؟

شوري همه چيز از نمك است، شوري نمك از چيست ؟

وقتي به اتاق كار خود يا منزل مسكوني خود نگاه ميكنيد و ميبينيد روشن است، از خود ميپرسيد آيا روشنايي از خود اتاق است ؟ فوراً به خود پاسخ منفي ميدهيد، زيرا اگر روشني اتاق از خود ميجوشيد، نبايد هيچ وقت تاريك بشود، در حالي كه پاره‏اي از اوقات تاريك و گاهي روشن است. پس روشني آن از جاي ديگر است. به اين نتيجه ميرسيم كه روشني اتاق و خانه ما در اثر ذرات يا امواج نور است كه به آن تابيده است. آن گاه از خود سؤال ميكنيم روشني خود نور از كجا است؟

پاسخ اين است كه روشني نور از خود آن است. در هيچ نقطه جهان نمي توانيم نوري پيدا كنيم كه تاريك باشد و چيز ديگري آن را روشن كرده باشد. ذرات نور هر جا باشند، روشناند و روشني جزء ذات آن‏ها است. به همين نسبت نيازمندي به علت و ايجاد كننده امري لازم براي همه موجودات نيست، هرچند در مورد همه موجوداتي كه مي بينيم مي توانيم بپرسيم از چه علتي به وجود آمده اما، در مورد اصل وجود و هستي نمي توان گفت علت ايجادي آن چيست.

 در مورد خداوند نيز نمي توان اين سوال را مطرح نمود. زيرا خداوند پديده و يا به تعبير فلاسفه ممكن الوجود نيست تا نيازمند علت ايجادي و پديد آورنده باشد و نبايد به طور مغالطه گونه عدم نيازمندي يك موجود ازلي و غير پديده را به يك پديده حادث تعميم داد.

بر اين اساس وقتي خداوند پديده نباشد يعني همواره بوده و در هيچ مقطعي فرض نبودن را نمي توان در مورد او داشت، پس علت داشتن هم در مورد او بي معناست و فروض بعدي شبهه گر كاملا بي مورد است.

چرا امكان ندارد كه خدای دیگری باشد كه به دنیای ما كاری نداشته باشد؟
اعتقاد به توحید و یگانگی خدا به خاطر این نیست كه اگر دو خدا باشند ، با یكدیگر نزاع و دعوا دارند، بلكه بحث بر سر این است كه اصلاً وجود دو خدا ذاتا ممكن است یا...

یكی از ادله اثبات توحید این است كه اگر دو خدا وجود داشته باشد، جهان آفرینش دچار بی نظمی خواهد شد.حال این سوال پیش می آید كه چرا امكان ندارد كه خدای دیگری باشد كه به دنیای ما كاری نداشته باشد ؟

 اولا _ اعتقاد به توحید و یگانگی خدا به خاطر این نیست كه اگر دو خدا باشند ، با یكدیگر نزاع و دعوا دارند، بلكه بحث بر سر این است كه اصلاً وجود دو خدا ذاتا ممكن است یا محال؟ در این باره ادله فراوانی نقل شده است، از جمله دركتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5»، شهید مطهری 5 برهان برای استحاله وجود دو خدا ذكر نموده ‏اند كه یكی از آنها به دو برهان مستقل تقسیم می‏ شود. براهین عبارت است از:

1- برهان رابطه وحدت عالم و یگانگی مبدأ آن،

2- برهان عدم تناهی،

3- برهان صرافت و محوضت وجود،

4- برهان تمانع،

5- برهان فرجه،

6- برهان نبوت. (1)

 ثانیا _ پرسش از وقوع هر امری فرع بر امكان عقلی آن است. اگر چیزی عقلا محال بود ، دیگر سؤال از این كه اگر واقع شود ، چه مشكل و محالی لازم می آید ، معنا نخواهد داشت. عقلا این كه 2 + 2 بشود 5 محال است. چیزی كه به خودی خود محال باشد، واقع نخواهد شد و دیگر این سؤال كه اگر واقع شود ، مستلزم چه امر محالی است، زمینه ندارد.

با توجه به این نكته اگر نحوه وجود خدا را ( چنان كه استحاله آن براهین عقلی و فلسفی تبیین می كنند)، تعقل كنیم، پی خواهیم برد كه عقلا تعدد خدا مانند جمع شدن 2 طرف نقیضین محال است. بنا بر این نكته اساسی در مقام، تصور و داشتن ادراك صحیح از خدا و واجب الوجود است. اگر در این زمینه به یك تصور درست از وجود حق نائل شویم ، معلوم می شود تعقل وجود خداوند ملازم با وحدانیت اوست ، به گونه ای كه به هیچ نحوه فرض تعدد در او راه ندارد.

 ثالثا_ برداشت از مجموعه آیات و روایات و براهین عقلی در باره وجود خدا این است كه وجودی است اولا، نامتناهی ؛

 ثانیا، كمال مطلق و دارای همه كمالات وجودی و واحد است به وحدت حقیقی، نه عددی ؛نیز محض و صرف وجود است. هیچ شریكی در او راه ندارد. در این نحوه وجود عقلا تعدد محال است. هر یك از مفاهیم چهارگانه فوق حد وسط یك برهانی است بر این مدعی كه به صورت فشرده به بعضی اشاره می كنیم.

 1_كثرت فرع بر محدودیت است. آن جا كه محدودیت نیست، كثرت و تعدد معقول نیست. واجب الوجود وجود مطلق و بی نهایت است. همان طور كه وجود دو عالم جسمانی غیرمتناهی كه از نظر ابعاد غیر متناهی باشند تصور ندارد، زیرا با نبودن حد و مرزی برای عالم جسمانی هر چه را به عنوان عالم دیگر فرض كنیم، عین همین عالم خواهد بود ، نه عالمی دیگر ، هم چنین اگر وجودی را مطلق و غیرمتناهی تشخیص دادیم كه وجود حق این گونه است. چون هرگونه حد و قید مساوی با مقهوریت است و حال آن كه خدا« هو الله الواحد القهار». (2)

دیگر فرض وجود مطلق دیگر كه در عرض او باشد و بتوان آن را دوم این وجود فرض كرد، امكان ندارد.

 همان طور كه با فرض لا یتناهی بودن عالم جسمانی امكان كثرت و نفوذ منتفی است، با فرض وجود مطلق غیر متناهی نیز امكان وجود مطلق دیگری منتفی است. بله وجودات متناهی كه شأن و جلوه ای از خدا و در طول او و معلول هستند، نه در عرض او اشكال ندارد ، زیرا كل عالم جلوه ذات حق است.

 2_اگر دو خدا فرض كنیم ، باید بین آن ها تمایز باشد، زیرا با نبود هرگونه تمایز فرض دو بودن منتفی است. حال با دو احتمال مواجهه هستیم:

ا) یكی از آن دو كامل مطلق و دیگری ناقص و فاقد بعضی كمالات است. در این صورت فقط همان كامل مطلق خداست و این احتمال به وحدت می انجامد.

ب) هر یك از دو خدای مفروض دارای كمالی باشد كه دیگری فاقد آن است. در این صورت هیچ یك خدا نیستند. چون هر یك ناقص بود و ناقص طبق فرض نمی تواند خدا باشد.

دوم: مستلزم تركیب هر دو از وجدان كمال و فقدان كمال است اما در خدا تركیب راه ندارد.

 اگر بگوید احتمال سومی هم هست كه هر یك دارای تمام كمالات باشد می گوییم :دیگر دوئیت معنا ندارد ، چون تمایزی در بین نیست. (3)

با توجه به این نكته ها به روشنی به دست می آید كه فرض دو خدا و دو قایم به ذات محال است. فرض خدایی كه به ما و عالم ما كاری نداشته باشد، فرض وجود بی خاصیت و عبث و بی فیض است ، در حالی كه خدا فیاض و واجب الوجود مطلق و وجودش واجب و عدمش محال است.

پی نوشت ها:

1. مطهری، مجموعه آثار، ج 6 ، نشر صدرا ، 1377 ش، ص154.

2. زمر (39) آیه 4.

3. صادقی، نتایج كلامی حكمت صدرایی ، نشر بوستان كتاب، قم، 1389 ش، ص80.

علم در حال پيشرفت است
توجه داشته باشيد كه هر برهاني در زمينه خداشناسي مسووليت خاصي بر عهده دارد و داراي محدوده خاصي است و بيش از آن را نمي توان از يك برهان خاص انتظار داشت...

چون ما علت نظم را نمي دانيم آن را به خدا نسبت می دهيم. علم در حال پيشرفت است و ممكن است در آينده اي دور يا نزديك دانشمندان علت علمي آن را كشف كنند .

توجه داشته باشيد كه هر برهاني در زمينه خداشناسي مسووليت خاصي بر عهده دارد و داراي محدوده خاصي است و بيش از آن را نمي توان از يك برهان خاص انتظار داشت. متكلّمان الهى با طرح برهان نظم در صدد آن اند تا اثبات نمايند كه نظم جهان طبيعت حاكى از دخالت عقل و شعور در پديد آمدن ‏آن است و هرگز اين نظم را نمى‏توان به عامل ناآگاه منسوب ساخت. امّا اين كه عامل دانا و توانا چه كسى است، واجب الوجود است يا ممكن الوجود، فناپذير است يا فناناپذير، اين برهان از پاسخ گفتن به آن ناتوان است.

اين برهان با اثبات نظم حاكم بر جهان، ناظمي آگاه و حكيم را اثبات مي كند كه خالق اين نظم است. هر برهانى پيامى ويژه اي دارد و چه بسا يك ‏برهان، بخشى از مدّعا را ثابت كند، نه همه آن را.

پس از آن كه از برهان وجوب و امكان و ديگر براهين عقلى، منتهى گشتن سلسله‏ هستى‏هاى امكانى به واجب‏الوجود بالذات را اثبات كردند و روشن شد كه نظم حاكم برطبيعت، فعل و كار اوست، آنگاه از برهان نظم براى اثبات صفات كمال او، مانند علم وقدرت و حيات و حكمت، بهره مى‏گيريم.

به هر حال، نبايد از كاربرد اين برهان، كه به روشنى دخالت عقل و شعور را در آفرينش‏نظم ثابت مى‏كند، غفلت كرد؛ زيرا نتيجه مزبور در ابطال عقيده مادّي گرايان كافى است و اين خود يكى از اهداف بلند حكيمان الهى است. در مورد شما هم اين قضيه صادق است.

چرا كه اولا تا چيزي ثابت نشده است نمي توان به براهين اثبات شده فعلي خدشه وارد كرد. هر زمان چنين مساله اي به روشني اثبات شد، آنگاه در حواشي آن بحث خواهيم كرد. ثانيا اگر منظور از دليل علمي دليل مادي باشد بايد گفت كه علت مادي فاقد شعور و آگاهي است و نمي تواند خالق اين همه نظم در دنيا باشد. 

براي مطالعه بيشتر ر.ك: براهين اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، عليرضا جمالي نسب و محمد محمدرضايي، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى، قم.

صفحه‌ها