حديث

روايت مي‌فرمايد که اگر خواستيد به يک مؤمن بابت گناهي که کرده، تذکر دهيد، حق نداريد او را سرزنش و تحقير کنيد بلکه با زبان نصيحت و خيرخواهي باشد.

پرسش: 
ظاهرا حديثي داريم از معصوم عليهم السلام که ميفرمايد: کسي که گناهکاري را بعلت گناه مرتکب شده، مورد عتاب و سرزنش قرار دهد، نمي ميرد تا اينکه خود به اين گناه دچار شود.معني و مفهوم حديث فوق چي هست؟ آيا نبايد اشخاص را متوجه گناه و اعمال بدشان بنمائيم.پس در اين وسط نقش امر به معروف و نهي از منکر کجاست؟
 

پاسخ: 
متن روايت مورد نظر اين چنين است:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ عَيَّرَ مُؤْمِناً بِذَنْبٍ لَمْ يَمُتْ حَتَّى يَرْكَبَه‏. (1)
امام صادق عليه‌السلام فرمودند: کسى که مؤمنى را براى گناهى سرزنش کند، نميرد تا خودش آن گناه را مرتکب شود.
درباره اين روايت بايد به اين نکته توجه شود که واژه «عيّر» به معناي سرزنش کردن است (2) و درواقع اين روايت در حال بيان مقام مؤمن است که اگر مؤمني از روي خطا گناهي کرد، ديگران حق ندارند او را سرزنش کنند و يا آبروي او را بريزند. پس معنا و مفهوم روايت روشن است. بر همين اساس مي‌توان بخش دوم سؤال را پاسخ داد که هدف در امر به معروف و نهي از منکر در مراحل ابتدايي که با تذکر زباني و امثال آن است، خيرخواهي و نصيحت هست و لازم است که از فضاي سرزنش، تمسخر و يا تحقير دور باشد.
بنابراين روايت مي‌فرمايد که اگر خواستيد به يک مؤمن بابت گناهي که کرده، تذکر دهيد، حق نداريد او را سرزنش و تحقير کنيد بلکه با زبان نصيحت و خيرخواهي باشد. در اين صورت، روايت، مانعي از انجام واجب «امر به معروف و نهي از منکر» نيست بلکه شيوه صحيح نهي از منکر را آموزش دهد.
پي‌نوشت:
1.    محمد بن يعقوب کليني، الکافي، تحقيق علي اکبر غفاري و محمد آخوندي، تهران، اسلاميه، چهارم، 1407 ق، ج 2، ص 356.
2.    فؤاد افرام بستانى، رضا مهيار، فرهنگ ابجدى‏، تهران، انتشارات اسلامي‏، دوم، 1375 ش، ‏ص 631.
 

وجه فضيلت حنا زدن بر انفاق به‌واسطه ملاک‌هاي چهارده‌گانه که درمتن روايت ذکرشده و وجه صدو ر روايت بر جوان سازي لشکر در جنگها و عدم شباهت به پيروان مخالفان دانست

پرسش: 
سلام چراروايت گويدکه حنازدن برترازانفاق کردن است؟
 

پاسخ: 
پاسخ اجمالي:
توجه به تمام متن روايت مي‌تواند مقصود معصوم عليه‌السلام را براي افراد روشن سازد. برتري خضاب کردن بر انفاق به دلايل چهارده‌گانه‌اي که در روايت آمده، مشخص مي‌شود. ملاک‌هايي که در روايت آمده و شرايط زمانه توجه دادن به اين مسئله را مي‌تواند ملاک برتري اين عمل را بر انفاق دانست. و وجه صدور اين روايت که عدم تشابه به پيروان منحرف يهود و نصاري و جوانسازي لشکر اسلام در مقابل بت پرستان دانست.
پاسخ تفصيلي:
تحليل روايت نيازمند شرايطي است؛ توجه به تمام متن و صدور  روايت  از اين موارد است.  متن کامل روايتي که شما در سؤال مطرح نموديد به اين صورت در کتاب کافي  آمده است: عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بُنْدَارَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ النَّبِيُّ ص‏ نَفَقَةُ دِرْهَمٍ‏ فِي‏ الْخِضَابِ‏ أَفْضَلُ‏ مِنْ‏ نَفَقَةِ دِرْهَمٍ‏ فِي‏ سَبِيلِ‏ اللَّهِ‏ إِنَّ فِيهِ أَرْبَعَ عَشْرَةَ خَصْلَةً يَطْرُدُ الرِّيحَ مِنَ الْأُذُنَيْنِ وَ يَجْلُو الْغِشَاءَ عَنِ الْبَصَرِ وَ يُلَيِّنُ الْخَيَاشِيمَ وَ يُطَيِّبُ النَّكْهَةَ وَ يَشُدُّ اللِّثَةَ وَ يَذْهَبُ بِالْغَشَيَانِ وَ يُقِلُّ وَسْوَسَةَ الشَّيْطَانِ وَ تَفْرَحُ بِهِ الْمَلَائِكَةُ وَ يَسْتَبْشِرُ بِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَغِيظُ بِهِ الْكَافِرَ وَ هُوَ زِينَةٌ وَ هُوَ طِيبٌ وَ بَرَاءَةٌ فِي قَبْرِهِ وَ يَسْتَحْيِي مِنْهُ مُنْكَرٌ وَ نَكِيرٌ.؛(1) رسول خدا (ص) فرمود: يک‌درهم به خضاب دادن از يک‌درهم درراه خدا انفاق كردن بهتر است و در خضاب كردن چهارده خاصيت است. باد را از دو گوش بيرون ميراند چشم را از تار شدن روشنى مي ‏بخشد و از خشكى نرمه بينى جلوگيرى مي‌کند و دهن را خوشبو مي‌سازد و لثه دندان را محكم مي‌کند و لاغرى را از بين مي‌برد و وسوسه شيطان را كم مي‌کند و فرشتگان را شاد مي‌نمايد و مؤمن را خوش‌رو مي‌کند و كافر را خشمناك مي‌گرداند و خضاب كردن خودآرايشي است و هم بوى خوش و باعث دورى از شكنجه در قبر است و منكر و نكير از آن شرم مي‌کنند.
برخي از اين ويژگي‌هايي که در اين روايت براي خضاب کردن آمده به خود فرد برمي‌گردد و برخي ديگر در مواجهه ديگران است که اشاره به وجهه اجتماعي اين عمل دارد. 
در روايت ديگر اين‌گونه بيان‌شده:  عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ فِي وَصِيَّتِهِ لَهُ‏ يَا عَلِيُّ دِرْهَمٌ فِي الْخِضَابِ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ دِرْهَمٍ يُنْفَق‏...؛(2) اميرالمؤمنين عليه‌السلام از رسول خدا نقل مي‌فرمايد كه در ضمن وصيتى به آن حضرت فرمود: يا على يک‌درهم به خضاب دادن از هزار درهم كه درراه خداداده شود بهتر است‏.
 عددي که در اين روايت آمده، اشاره به اهميت اين عمل دارد.
 روايت ديگر که در باب خضاب کردن آمده توجه به چهره مسلمانان و عدم شباهت آنان به پيروان منحرف ديگر اديان است مانند روايت: َ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لَا تَتَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ وَ النَّصَارَى‏؛(3) زبير بن عوام گويد: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود رنگ سفيد پيرى را تغيير دهيد و خود را به يهود و نصارى شبيه نسازيد.
وجه صدو ر روايات حنا زدن را مي توان، عدم شباهت به پيروان اديان ديگر و جوان‌سازي جامعه باعث دل‌زندگي جامعه  دانست . و شرايط برخي از زمان‌ها مانند جنگ اين موضوع را موردتوجه قرار مي‌داد مانند اين روايت: عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: دَخَلَ قَوْمٌ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَرَأَوْهُ مُخْتَضِباً بِالسَّوَادِ فَسَأَلُوهُ عَنْ ذَلِكَ فَمَدَّ ع يَدَهُ إِلَى لِحْيَتِهِ ثُمَّ قَالَ أَمَر رَسُولُ اللَّهِ ص أَصْحَابَهُ فِي غَزْوَةٍ غَزَاهَا أَنْ يَخْتَضِبُوا بِالسَّوَادِ لِيَقْوَوْا بِهِ عَلَى الْمُشْرِكِينَ؛ از امام پنجم (ع) كه تعدادي از مردم خدمت على بن الحسين (ع) آمدند و ديدند خضاب سياه کرده است و از ايشان پرسيدند دست به ريش خود كشيد و فرمود: رسول خدا (ص) در جنگى فرمان داد يارانش خضاب سياه کنند تا بر بت‏ پرستان چيره شوند.
با توجه به ادامه روايت اول مشخص مي‌شود به جهت اين ويژگي‌هايي که براي خضاب کردن شمرده‌شده از انفاق بالاتر است. اين مقايسه فقط مختص به اين روايت و اين دو موضوع نيست بلکه در بسياري از روايات مانند اين مقايسه صورت گرفته است. با توجه به آنچه بيان شد؛ منظور از اين برتري نسبي است؛ يعني هريک از اين اعمال با توجه به موقعيت و شرايط خود بالاتر از ديگر اعمال است. به‌عنوان نمونه، اگر پيامبر اسلام(ص) فرمود بالاتر از هر نيکي و خوبي، نيکي ديگري نيز وجود دارد، مگر شهادت درراه خدا که بالاتر از آن نيکي‌ ديگري وجود ندارد، اين برتري به شرايط زماني خاصي بستگي دارد که فقط با جهاد و شهادت درراه خدا مي‌توان از دين و اهداف آن پاسداري نمود، اما در شرايطي که جامعه در صلح و آرامش نسبي به سر مي‌برد، آنجا قلم دانشمندان در ترويج دين از خون شهيدان تأثيرگذارتر خواهد بود؛ لذا در اين شرايط، قلم عالمان برتر از خون شهيدان است.برخي از فضيلت بخشي‌ها داراي ملاک‌هايي است که در مقايسه آن دو چيز يکي برتري پيدا مي‌کند.
 درنتيجه وجه فضيلت حنا زدن بر انفاق به‌واسطه ملاک‌هاي چهارده‌گانه که در متن روايت ذکرشده و وجه صدو ر روايت که بر جوان سازي لشکر در جنگها و عدم شباهت به پيروان منحرف يهود و نصاري دانست.
پي‌نوشت:
1.    كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق‏، الكافي (ط - الإسلامية)، دار الكتب الإسلامية، تهران، ج‏6، ص482.
2.    ابن بابويه، محمد بن على‏، الخصال، جامعه مدرسين‏، قم، ج‏2، ص 497
3.    همان.
 

 طبق حديث امام حسن عسکري عليه السلام، يکي از علائم پنج‌گانه شيعه، زيارت اربعين است.

پرسش:

منظور از زيارت اربعين در روايت امام حسن عسکري(ع) چيست؟

پاسخ:
 طبق حديث امام حسن عسکري عليه السلام، يکي از علائم پنج‌گانه شيعه، زيارت اربعين است؛ يعني زيارت قبر امام حسين عليه السلام در روز اربعين كه چهل روز بعد از عاشورا و شهادت حضرت سيد الشهدا عليه السلام انجام مي‌گيرد. برخي خواسته‌اند در دلالت اين روايت، خدشه وارد كنند و بگويند كه منظور از «زيارة الاربعين»، زيارت و ديدار چهل فرد مؤمن است؛ در حالي كه اين برداشت، به دو دليل نمي‌تواند درست باشد: 
1.اهل فن و آشنا به ادبيات عرب مي‌دانند كه اگر منظور حديث، زيارت و ديدار چهل مؤمن بود، نبايد در ابتداي كلمه اربعين، الف و لام قرار مي‌گرفت؛ بلكه بايد گفته مي‌شد: «زيارة اربعين». حال كه در ابتداي كلمه اربعين، الف و لام عهد آمده است، معلوم مي‌شود كه همان زيارت اربعين امام حسين عليه السلام مد نظر است كه در ميان شيعيان، معروف و معهود مي‌باشد و به عنوان يكي از نشانه‌هاي ايمان و محبت به ائمه عليهم السلام شناخته مي‌شود. لذا وقتي صفوان از امام صادق از زيارت اربعين سوال مي کند حضرت مي فرمايد وقتي روز بالا آمد اين چنين بگو لذا زيارت اربعين چيزي معهود بوده است. 
2.زيارت و ديدار چهل برادر مؤمن، نمي‌تواند نشانه‌اي خاص براي شيعيان باشد؛ چرا که غير از اهل تشيع، ديگران نيز مي‌توانند موفق به انجام چنين عملي گردند. بنابراين، زيارت اربعين بايد عملي باشد كه اختصاص به شيعيان دارد و ديگر مذاهب و فرقه‌هاي اسلامي، بدان پايبند نيستند؛ همانند چهار علامت ديگر که در روايت امام حسن عسکري عليه السلام مطرح شده است و اختصاص به شيعيان دارد؛ يعني: بلند گفتن بسم الله و سجده بر خاک و انگشتر بر دست راست کردن و اقامه 51 رکعت نماز در شبانه روز كه 34 رکعت به عنوان نافله و 17 رکعت به عنوان نماز واجب، خوانده مي‌شود.
 

برترين زناني که تا زمان پيامبر صلي الله عليه و آله زيسته‌اند شامل اين چهار نفر مي‌شده است و ديگران را با درجات پايين‌تر نفی نمیکند.

پرسش: 
آيا رواياتي که ميفرمايند بهترين زنان عالمين و سرور زنان عالمين چهار نفر هستند, دليل ميشود که مقام و درجه اين چهار زن برتر و بالاتر از بقيه ي زنان مانند حضرت زينب عليها السلام است. بعضي گفتند که چنين استفاده اي ميشود اما بعضي فرمودند که اثبات شي نفي ماعدا نميکند و حتي از لفظ "بهترين" هم چنين برداشتي نميشود و اين جمله مفهوم هم ندارد و در بعضي از روايات هم حضرت زينب سلام الله عليها تشبيه به حضرت خديجه سلام الله عليها که جزء آن چهار زن ميباشد. شده است.
 

روايتي که در آن چهار زن برتر معرفي شده‌اند مربوط به رسول خدا صلي الله عليه و آله است:
أَخْبَرَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَيُّوبَ اَللَّخْمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اَلْعَزِيزِ قَالَ حَدَّثَنَا حَجَّاجُ بْنُ اَلْمِنْهَالِ قَالَ حَدَّثَنَا دَاوُدُ بْنُ أَبِي اَلْفُرَاتِ اَلْكِنْدِيُّ عَنْ عِلْبَاءِ بْنِ أَحْمَرَ عَنْ عِكْرِمَةَ عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: خَطَّ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَرْبَعَ خِطَطٍ ثُمَّ قَالَ خَيْرُ نِسَاءِ اَلْجَنَّةِ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ اِمْرَأَةُ فِرْعَوْنَ. (1)
عكرمه از ابن عباس نقل مى‌كند كه گفت: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله چهار خط‍‌ كشيد و سپس فرمود: بهترين زنان بهشت مريم دختر عمران و خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد و آسيه دختر مزاحم و همسر فرعون است.
درباره اين روايت بايد به چند نکته توجه کرد:
1.     اين روايت در منابع شناخته شده شيعي، تنها در کتاب خصال شيخ صدوق و آن هم با سند غير شيعي نقل شده است. کتاب خصال شيخ صدوق با سليقه خوب، به گرداوري روايات عددي پرداخته است که در دوران خود، در ميان منابع شيعه، بي‌نظير بوده است. البته مؤلف اين کتاب براي سامان دادن به مطالب کتاب سختگيري‌ها و دقت‌هاي سندي و اعتباري که در کتاب‌هاي فقهي و اعتقادي خود داشته را در اين کتاب دنبال نکرده است و يک کار ذوقي محسوب مي‌شده است.
2.    نکته ديگر اينکه، بقيه منابع مانند بحارالانوار علامه مجلسي نيز اين روايت را از کتاب خصال نقل کرده‌اند.
3.    نکته بعدي اين است که پس از دوران شيخ صدوق کتاب‌هاي فضائل فراواني درباره اهل بيت عليهم‌السلام نوشته شده اما اين روايت در هيچ کدام گزارش نشده است!
4.    نکته پاياني اين است که برترين زناني که تا زمان پيامبر صلي الله عليه و آله زيسته‌اند شامل اين چهار نفر مي‌شده است که افضل بودن هم يک مساله نسبي است و ديگران را با درجات کمي پايين‌تر، نفي نمي‌کند و همان‌طور که در سؤال هم مطرح کرديد، انحصار را هم نمي‌رساند. درباره شخصيت حضرت زينب سلام الله عليها نيز بايد به سيره و کلام معصومان معاصر و پس از ايشان مراجعه کرد که در يگانه بودن ايشان شکي وجود ندارد.
پي‌نوشت:
1.    محمد بن علي بن بابويه (شيخ صدوق)، الخصال، قم، جامع مدرسين، اول، 1362 ش، ج 1، ص 206؛ محمد باقر مجلسي (علامه مجلسي)، بيروت، دار احياء تراث العربي، دوم، 1403 ق، ج 8، ص 187.
 

طلب مرگ و شهادت در هرصورت مکروه و ناپسند نيست آرزوي مرگ از سوي حضرت در ادامه مبارزه ايشان با غاصبانه خلافت بود و نشانه اي از مظلوميت اهل بيت عليهم السلام بود.

پرسش: 
سلام عليکم اگر خواستن دعاي مرگ براي خويش کار درستي نيست پس با اين وجود آيا درخواست از دنيا رفتن توسط حضرت زهرا سلام الله عليها آيا معتبر است ؟و سند دارد ؟و اگر دارد از چه روي حضرت چنين درخواست مکروهي انجام دادند؟
 

در برخي از کتاب‌هاي حديثي نقل شده است که حضرت زهرا سلام الله عليها، دعاي طلب مرگ کردند. حضرت در خطبه نسبتا مفصل که به جهت اعتراض بر غصب فدک، چنين فرمودند: «لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هُنَيْئَتِي» يعني «اي کاش در اين لحظه مرده بودم». (1)
نقل ديگري نيز وجود دارد که علامه مجلسى مي‌گويد: «در بعضى از كتاب‌ها روايتى در باره وفات حضرت فاطمه عليها السّلام يافتم كه دوست دارم آن را بنويسم، گر چه از كتاب مورد اعتمادى نيست»‏ ايشان در ادامه مي‌گويد: حضرت زهرا سلام الله عليها فرمودند: «يَا إِلَهِي عَجِّلْ وَفَاتِي سَرِيعا». (2)
فارغ از اعتبار سندي اين دو نقل؛ در تحليل محتوايي در مورد طلب مرگ حضرت فاطمه سلام الله عليها چند نکته لازم است بيان شود. 
عمر طولاني، يکي از نعمت‌هاي ارزشمند الاهي است و از نظر اسلام آرزوي مرگ امر ناپسند و مکروه است نقل شده است که رسول اکرم صلي الله عليه و آله به عيادت بيماري رفت، آن شخص از شدت درد شکايت داشت و طلب مرگ نمود، حضرت فرمودند: هيچ گاه آرزوي مرگ نکن، چرا که اگر فرد خوبي باشي به اعمال نيکت مي افزايي و اگر فرد بدي باشي چه بسا با تأخير اجل توبه کني، پس آرزوي مرگ نکنيد»(3). 
اين گونه نيست که به صورت کلي طلب مرگ در هر صورت مکروه شمرده شود به عبارت ديگر طلب مرگ نمودن از خداوند دليل‏هاى گوناگون مى‏تواند داشته باشد که اگر به دليل برخورد با مشکلات زندگى و ضعف نفس باشد کارى قبيح و ناپسند است، اما طلب مرگ به خاطر اهداف والا چون طلب شهادت يا رسيدن به ديدار و لقاء الله و يا اينکه اگر عمر دراز، سبب جهنمي شدن آدمي شود، طلب مرگ يا طلب شهادت هيچ ايرادي ندارد. امام سجاد عليه السلام در دعاي 20 صحيفه سجاديه مي فرمايد: «فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَيَّ، أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ»؛ يعني هرگاه عمرم مـرتع و چراگاه شيطان شود (بر من تسلّط يابد) جانم را بگير، قبل از آن که دشمنيت به من رو کند، يا خشمت بر من مستحکم شود
امير مؤمنان عليه السلام در اوصاف اهل تقوا مى فرمايد: «اگر خداوند عمر معينى را براى اهل ايمان و تقوا معين نکرده بود، يک چشم به هم زدن نيز روح آنان در بدنشان نمى ماند، به دليل اشتياق به پاداش الاهى و بيم از کيفر او؛ يعنى مؤمن مشتاق ديدار و لقاى پروردگار خوش است». (4)
همچنين در کلام ديگر مي فرمايد: «أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِيق‏»؛ (5)
يعني بسيار به ياد مرگ و منزل هاى پس از آن باش، اماّ هرگز آرزوى مرگ مکن، مگر آن گاه که صددرصد به رضايت الهى مطمئن باشى.
در داستان حضرت مريم‌صلوات‌الله‌عليها؛ هنگامي‌که به جهت حمل حضرت عيسي‌ عليه‌السلام از مردم کناره‌گيري کرد، حالت بسيار سختي که براي ايشان به وجود آمده بود فرمود: «يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَكُنتُ نَسْيًا مَّنسِيًّا»؛ (6)
ترجمه: اى كاش پيش از اين مرده بودم و يكسره از خاطره‏ها فراموش مى‏شدم‏.
بنابراين طلب مرگ و شهادت در هر صورت مکروه و ناپسند نيست؛ کسي که در دنيا به گونه اي زندگي کرده است که صد در صد به رضايت الهي يقين دارد و از سوي ديگر وظايف خود را نيز کامل انجام داده و مسئوليت خود را نيز ايفا کرده است و احساس مي کند ديگر بعد از اين براي او فرصت و توانايي انجام کار نيست و زندگي در دنيا نيز براي او همچون زندان است، آرزوي مرگ از خداوند آرزوي تسريع در رسيدن به لقاء الله است.
در جريان حضرت زهرا سلام الله عليها نيز چنين است يعني وقتي حضرت با تمام توان از ولايت اميرالمؤمنين دفاع کرد و در اين راه به مصيبت‌هاي گوناگون دچار شد، مردم او را ياري نکردند و حقوق وي را غصب کردند حريم و حرمت اهل بيت عليهم السلام توسط هتاکان و منافقان شکسته شد دست به دعا شد و از خداوند طلب شهادت کرد. علاوه بر اين، آرزوي مرگ از سوي حضرت در ادامه مبارزه ايشان با غاصبانه خلافت بود و نشانه اي از مظلوميت اهل بيت عليهم السلام بود. به عبارت ديگر وقتي شرايط سخت زمان حضرت فاطمه سلام الله عليها، را در نظر بگيريم که متوجه مي شويم که چنين دعا و آرزويي از سوي حضرت، نوعي اعلام انزجار از وضعيت موجود بود و با اين کار در صدد نشان دادن نا حق بودن و عدم رضايت از خلفا و غاصبان حق اهل بيت عليهم السلام بود.
پي نوشت ها: 
1.    طبرسى، احمد بن على‏، الإحتجاج على أهل اللجاج، محقق/مصحح: خرسان، محمد باقر، مشهد: نشر مرتضي، 1403ق، چاپ اول، ج‏1، ص 107.
2.    مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت: دار إحياء التراث العربي‏، 1404، چاپ دوم، ج 43، ص 177.
3.    شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعة، محقق/مصحح: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، 1409ق، اول، ج2، ص449.
4.    شريف الرضي، محمد بن حسين‏، نهج البلاغه، مصحح، صبحي صالح، قم: دارالهجرة، 1414ق، چاپ اول، خطبه 193، ص 303.
5.    شريف الرضي، محمد بن حسين، نهج البلاغه، همان، نامه 69.
6.    سوره مريم، آيه 23.
 

اهل بيت عليهم‌السلام،توجه ويژه‌اي به مساله ازدواج نموده و براي سامان اين مساله وتحکيم بنيان خانواده و همچنين جلوگيري از مشکلات توصيه‌هاي فراواني را بيان فرمودند

آيا احاديثي که ويژگي ظاهري زنان رو بيان کرده براي ازدواج صحيح هستن؟ آيا اينطور ويژگي ظاهري معرفي کردن، خلاف شان اهل بيت نيست؟ کافي است تا نوع برخورد کسي رو ببينيم که براي اولين بار اين نوع احاديث را ميشنود، آيا اين باعث نميشود که زنان مومني که اين ويژگي ها رو نداشته باشن، کمتر مطلوب باشن؟ چرا در کتب معتبر ما، مثل کافي، اين احاديث بايد وجود داشته باشد؟

 

پاسخ:

اهل بيت عليهم‌السلام، توجه ويژه‌اي به مساله ازدواج نموده و براي سامان اين مساله و تحکيم بنيان خانواده و همچنين جلوگيري از مشکلاتي که ممکن است در آينده گريبان گير خانواده‌ها شود، توصيه‌هاي فراواني را بيان فرموده‌اند. برخي از اين توصيه‌ها در متن سؤال بيان شده بود که جداي از بحث معتبر بودن اين روايات بايد به چند نکته توجه نمود.

تأکيد بر ويژگي‌هاي غير ظاهري

توجه معصومان عليهم‌السلام به خوبي‌هاي ظاهري و يا خصوصيات ذاتي زنان، تنها بخشي از ويژگي‌هايي است که نسبت به آن‌ها توصيه نموده‌اند؛ در همان «کتاب النکاح» کافي، به ويژگي‌هاي اخلاقي مانند عفيف بودن، خوش‌اخلاق بودن، مهريه کم و فضاي تربيتي خوب در خانواده نيز اشاره شده است. براي نمونه به روايات زير توجه فرماييد:

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص خَيْرُ نِسَائِكُمُ الْعَفِيفَةُ الْغَلِمَة (1)

امام صادق عليه‌السلام فرمودند: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمودند: بهترين زنان شما زن پاک‌دامن و پرشهوت است.

ويژگي‌هايي مانند عفيف بودن، مساله اي نيست که از قدرت زن خارج باشد و ارتباطي با ظاهر زن نيز ندارد و زنان و دختران مي‌توانند با اراده خودشان عفيف و پاک‌دامن باشند. همچنين در حديثي ديگر از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده که بهترين زنان امت من، زناني هستند که مهريه کمي دارند. (2) روشن است که مهريه کم يا زياد نيز در اختيار انسان است و مساله اي غير ارادي نيست. در روايت ديگري چنين گزارش شده است:

قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله خَطِيباً فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِيَّاكُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَنِ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا خَضْرَاءُ الدِّمَنِ قَالَ الْمَرْأَةُ الْحَسْنَاءُ فِي مَنْبِتِ السَّوْءِ. (3)

روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى ايراد سخنرانى برخاست و فرمودند: اى مردم! از گل‌هايى كه در اثر فضولات چارپايان روييده، بر حذر باشيد. پرسيده شد: اى پيامبر خدا! اين گل‌ها چيست‌؟ فرمودند: زن زيبايى كه در خانواد? بد تربيت شود.

در اين روايت به يک موضوع غير ذاتي و قابل تغيير در پيرامون يک فرد اشاره شده و مي‌تواند تذکري براي خانواده‌ها باشد که اگر فضاي تربيتي فرزندان و به خصوص دخترانتان نامناسب باشد، ممکن است براي ازدواج آن‌ها دچار چالش و مشکل بشويد. براي نمونه خانواده‌اي که داراي فضاي باز ارتباطي ميان محرم و نامحرم، ماهواره، مواد مخدّر و ... هستند طبيعتاً نبايد منتظر خواستگاران پاک و مؤمن باشند و جالب اين است که حتي مردان کمتر مقيّد نيز در هنگام ازدواج چنين دختراني را به راحتي انتخاب نمي‌کنند و به دنبال همسري در خانواده متديّن و دين‌دار مي‌گردند.

بنابراين ويژگي‌هاي غير ذاتي و يا خصوصياتي که قابليت به دست آوردن را دارند نيز به عنوان ويژگي‌هاي يک زن خوب براي ازدواج، در روايات معرفي شده و اين طور نيست که فقط به ويژگي‌هاي ظاهري يا ذاتي پرداخته شده باشد.

فرزند آوري و بقاي نسل

در تعداد قابل توجهي از رواياتي که در آن‌ها به ويژگي‌هاي ظاهري براي انتخاب زن اشاره شده، مساله توليد نسل، مورد تأکيد بوده است. براي نمونه به روايت زير توجه شود:

عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: تَزَوَّجُوا اَلْأَبْكَارَ فَإِنَّهُنَّ أَطْيَبُ شَيْءٍ أَفْوَاهاً وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ وَ أَنْشَفُهُ أَرْحَاماً وَ أَدَرُّ شَيْءٍ أَخْلاَفاً وَ أَفْتَحُ شَيْءٍ أَرْحَاماً أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنِّي أُبَاهِي بِكُمُ اَلْأُمَمَ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ حَتَّى بِالسِّقْطِ (4)

امام صادق عليه‌السلام فرمودند: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمودند: با زنان باكره ازدواج كنيد، زيرا دهان آن‌ها از هر چيزي پاكيزه‌تر و خوشبوتر است. در حديث ديگرى آمده است: و رحم‌هاى آن‌ها پذيراتر و سينه‌هايشان شيرده‌تر و رحم‌هايشان گشادتر است. مگر نمى‌دانيد من در روز قيامت در مقابل امّت‌هاى ديگر به شما - حتى به بچه‌هاى سقط‍‌ شد? شما - مباهات مى‌كنم.

از آنجا که وجود حس رضايتمندي در مرد نسبت به رغبت او به همسرش تأثيرگذار است، معصوم عليه‌السلام نيز اين موضوع را مورد توجه قرار داده و ازدواج با دختران باکره را به خاطرِ داشتنِ ويژگي‌هاي جذاب براي همسرش و آمادگي جسماني بيشتر او براي فرزند آوري، توصيه نموده‌اند. اگر قرار است احاديث مورد بررسي و يا انتقاد قرار گيرند بايد مجموع روايات، آن‌هم به صورت کامل ديده شوند و تأکيد معصوم عليه‌السلام بر مساله توليد نسل و فرزند آوري را نيز ملاحظه کرد.

تناسب با عقل و طبع

بسياري از ويژگي‌هايي که در احاديث براي زنان گفته شده با شرايط فرهنگي، عقل و طبع بشري سازگار است. البته بايد هدف اسلام از ازدواج را نيز مورد توجه قرار گيرد. اگر قرار باشد ازدواج به تشکيل خانواده و حفظ نسلِ بشر منجر شود، بايد پايه‌هاي اين پيوند مستحکم باشد. روشن است که مردان سالم به صورت طبيعي به زنان سالم و زيبا رغبت بيشتري دارند و شايد اگر مردي که در سلامت کامل است و براي توليد نسل و ازدواج به سراغ زن مريض، نازا، بدقيافه و ... برود، دچار مشکل خواهند شد و هدف از اين پيوند حاصل نخواهد شد. پس اين توصيه‌ها فقط تأکيدي بر حکم عقل و طبع بشر بوده است.

توجه به حکمت خداوند

بر اساس حکمت خداوند، اگر واقعاً فقط ازدواج با چنين زناني لازم بود، حتماً خداوند آن را واجب مي‌کرد اما معصومان عليهم‌السلام به عنوان بيان‌کنندگان معارف دين، فقط درباره اين مساله توصيه و سفارش کرده‌اند و حکم وجوب براي آن صادر نکرده‌اند. همچنين حکمت خداوند چنين است که براي همه مردها، زن متناسب را آفريده باشد. در روايتي نقل شده که مردي با مشکل و ويژگي جسمي خاصي نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و براي حلّ مشکل مجرد بودن خود از حضرت راهنمايي خواست:

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَخْلُقْكَ حَتَّى خَلَقَ لَكَ مَا يَحْتَمِلُكَ مِنْ شَكْلِكَ فَانْصَرَفَ الرَّجُلُ وَ لَمْ يَلْبَثْ أَنْ عَادَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَقَالَتِهِ فِي أَوَّلِ مَرَّةٍ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَأَيْنَ أَنْتَ مِنَ السَّوْدَاءِ العَنَطْنَطَةِ قَالَ فَانْصَرَفَ الرَّجُلُ فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ عَادَ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ حَقّاً إِنِّي طَلَبْتُ مَا أَمَرْتَنِي بِهِ فَوَقَعْتُ عَلَى شَكْلِي مِمَّا يَحْتَمِلُنِي وَ قَدْ أَقْنَعَنِي ذَلِكَ. (5)

حضرت فرمودند: خداى تبارك و تعالى تو را نيافريده مگر آن‌كه زنى هم‌شكل تو آفريده است كه مى‌تواند تو را تحمّل كند. آن مرد رفت و پس از مدّت كوتاهى آمد و دوباره همان سخن خود را تكرار كرد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به او فرمودند: چرا به سراغ زن سياه گردن دراز نيرومند نمى‌روى‌؟ آن مرد رفت و پس از مدّت كوتاهى بازگشت و گفت: اى رسول خدا! گواهى مى‌دهم كه تو فرستاد? راستين خدا هستى؛ من زنى را كه فرمودى جست‌وجو كردم و ديدم هم‌سان من است و مى‌تواند مرا تحمّل كند و به آن قانع شدم.

در اين روايت، حضرت توصيه‌اي به زن زيبارو و با اندامي ظريف نکرده بلکه او را به دنبال زن سياه و تنومند فرستاده‌اند. همچنين مي‌توان از اين روايت برداشت نمود که ممکن است توصيه‌هاي حضرات عليهم‌السلام به تناسب افراد مراجعه کننده بوده و حکم کلي براي همه افراد جامعه نبوده است.

پي‌نوشت:

1.       کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، تهران: اسلاميه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج 5، ص 324.

2.       کليني، محمد بن يعقوب، همان، ج 5، ص 324.

3.       کليني، محمد بن يعقوب، همان، ج 5، ص 332.

4.       کليني، محمد بن يعقوب، همان، ج 5، ص 334.

5.       کليني، محمد بن يعقوب، همان، ج 5، ص 336.

هیچ دلیل روایی بر نحوست ماه صفر وجود ندارد. ممکن است اعتقاد به شوم و نحس بودن صفر به سبب ارتباط دادن برخی حوادث پیش آمده در این ماه باشد.

پرسش:

 در بین مردم شایع و معروف گشته که ماه صفر نحس و شوم است، آیا بر اساس روایات، نحوست ماه صفر حقیقت دارد؟

مقدمه

ماه صفر بعد از ماه‌های «ذی القعده، ذی‌الحجه و محرم» قرار گرفته است، این سه ماه، از جمله ماه‌های حرام هستند که در دین اسلام احکام خاصی را هم دارا می‌باشند. ماه صفر در میان مردم به نحس و شوم بودن شهرت دارد، اما در منابع دینی اشاره‌ای به نحوست این ماه نشده است و در نتیجه هیچ دلیل متقنی بر این موضوع وجود ندارد. البته کسانی که معتقد به نحس بودن این ماه هستند، در چرایی آن، دلائلی از جمله «ورود کاروان اسرای کربلا به شهر شام، رحلت رسول الله صلی الله علیه و آله، شهادت امام حسن و امام رضا علیهما السلام» را ذکر می‌کنند.

الف) نحوست ایام

در بین آیات و روایات اشاراتی به بحث نحوست برخی از ایام شده است. به عنوان مثال قرآن کریم در دو مورد از نحوست ایام یاد کرده که مربوط به قوم عاد است. (1)

همچنین روایات متعددی نیز وجود دارد که سعد و نحس بودن برخی از روزهای و ماه‌ها را بیان کرده‌اند. (2) البته در این که مراد از نحس بودن روزها در این آیات و روایات چیست بحث‌ها و نظریات مختلفى وجود دارد، اما به صورت کلی بعضی از مفسران در تفسیر آیات مربوط به قوم عاد، به معانی و اعتبار برخی از این روایات اعتنا کرده‌اند. (3)

ب) نحوست ماه صفر

یکی از باورهای شایع در میان مردم این است که ماه صفر را نحس و شُوم می‌دانند، به همین جهت برای امان ماندن از بلا و شر، توصیه به دادن صدقه و قرائت برخی از دعاها می‌شود. کسانی که بر نحوست این ماه باور دارند عقیده خود را بر چند دلیل استوار کرده‌اند که در ادامه به صورت مختصر اشاره می‌شود.

  1. رخدادهای ماه صفر

برخی افراد معتقد هستند که به دلیل وقایعی که در این ماه اتفاق افتاده یعنی ورود کاروان اسرای کربلا به شهر شام، رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، شهادت امام حسن و امام رضا علیهما السلام، پس این ماه شوم و نامبارکی است. مرحوم علامه مجلسی در این باره می‌گوید: «وَ هَذَا الشَّهْرُ مَشْهُورٌ بِالنُّحُوسَةِ وَ الشُّؤم، وَ یُمْکِنُ أنْ یَکُونَ لِذَلِکَ وَجْهَانِ... »؛ یعنی ماه صفر به نحس بودن و شومی شهرت یافته است. ممکن است علت این مطلب یکی از این دو وجه باشد:

الف) بنابر نظر علمای شیعه وفات پیامبر اعظم صلّى اللّه عليه و آله در این ماه بوده و همین باعث نحس قلمداد شدن این ماه شده است.

ب) ماه صفر بعد از ذی القعده و ذی الحجة و محرّم قرار گرفته است و این سه ماه جزء ماه‌‌های حرامند و کسی در آن‌ها به قتل و جنایت نمی‌پرداخت، بعد از این سه ماه حرام، در ماه صفر جنایت و قتل و جنگ آغاز می‌گردید و به همین سبب مردم این ماه را منحوس قلمداد کرده‌اند.

 البته ایشان تاکید می‌کند که در بین روایات شیعی روایتی که دلالت بر شومی و نحسی این ماه داشته باشد، ندیده‌‌ام و در روایات غیر معتبر عامی مواردی وجود دارد که اعتباری به آن‌ها نیست. (4)

بر فرض پذیرش این که وقایع اتفاق افتاده می‌تواند دلیل بر نحوست ایام شود، اما سرایت دادن چند روز به تمام روزهای ماه، نیازمند دلیل محکم‌تری است. علاوه بر آن که پس مصیبت‌های دهه اول محرم و یا شهادت امیرالمومنین علیه السلام نیز باید موجب نحوست ماه محرم و ماه رمضان شود! در حالی که کسی چنین ادعایی نکرده است. به عبارت دیگر اگر چنین مبنایی را بپذیریم، تفاوتی بین ماه صفر و ماه‌های دیگر نیست و به جزء «ماه شعبان» که خالی از وفات معصومان علیهم السلام است، همه ماه‌‌ها ممکن است همه یا بخشی از آن ها شوم شمرده شود. (5)

البته لازم به ذکر است که برخی از اندیشمندان در این که نحوست به طور مستقیم متوجه زمان باشد، تردید کرده‌اند و این نحوست را ناظر به وقایع رخ داده در آن ایام دانسته‌اند. به عنوان مثال در دو آیه‌ مربوط به قوم عاد که قبلا اشاره شد، استفاده می‌شود که نحس و شُوم بودن مربوط به آن زمانى است که باد به عنوان عذاب بر آنها به طور مستمر وزید، اما از این آیات بر نمی‌آید که این تأثیر و دخالت زمان به نحوى بوده که با گردش هفته‌ها دوباره آن زمان نحس برگردد. (6)

  1. حدیث «من بشرنی بخروج الصفر بشرته بالجنه»

میرزا جواد ملکی تبریزی نیز نحوست ماه صفر را مشهور دانسته و می‌گوید:

معروف است که ماه صفر، به خصوص چهارشنبه آخر آن، نحس می‌باشد که در این مورد روایتی نداریم. وی در ادامه می‌نویسد: شاید این نحوست به خاطر رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این ماه و نیز سخن پیامبر باشد که فرمودند: «من بشرنی بخروج الصفر بشرته بالجنه» یعنی کسی که مرا به تمام شدن ماه صفر مژده دهد، او را به بهشت بشارت می دهم. (7)

وی در ابتدا تصریح می‌کند که هیچ دلیل روایی بر نحوست ماه صفر وجود ندارد در نتیجه ظاهرا خود ایشان نیز در سند و دلالت این خبر تردید دارد. علاوه بر آن که این روایت منتسب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در هیچ منبع معتبر روایی نیامده است؛ حتی برخی از نویسندگان نیز که این سخن را ذکر کرده‌اند هیچ سندی برای آن نقل ننموده و همچنین از آن هیچ استفاده‌ای برای نحوست ماه صفر نکرده‌اند. (8)

شیخ عباس قمی هم با آن که بحث نحوست ماه صفر را نقل نموده، اما آن را مستند به هیچ روایتی نکرده است و چه بسا خود ایشان نیز اطمینان به نحوست این ماه ندارد بلکه از باب احتیاط دعایی را نقل می‌کند و چنین می‌نویسد: «بدان که این ماه (صفر) معروف به نحوست است و برای رفع نحوست هیچ چیز بهتر از صدقه و دعا و استعاذه وارد نیست و اگر کسی خواهد که محفوظ ماند از بلاهای نازله در این ماه، در هر روز ده مرتبه بخواند، چنان که محدث فیض و غیره فرموده اند: یا شَدیدَ الْقُوی‏ وَ یا شَدیدَ الْمِحالِ یا عَزیزُ یا عَزیزُ یا عَزیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنی‏ شَرَّ خَلْقِکَ یا مُحْسِنُ یا مُجْمِلُ یا مُنْعِمُ یا مُفْضِلُ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّی‏ کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ وَصَلَّی اللَّهُ عَلی‏ مُحَمَّدٍ وَ الِهِ‏ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ». (9)

لازم به ذکر است که این دعا نیز در هیچ یک از منابع حدیثی و دعایی معتبر وجود ندارد و برخی از کتاب‌ها مانند «تذکره اولی الالباب» در قرن 10 این دعا را بدون سند ذکر کرده‌اند، البته بدون آن که دلالتی بر نحوست ماه صفر از آن برداشت کنند. (10)

  1. حدیث «مَنْ بَشَّرَنِي بِخُرُوجِ آذَارَ فَلَهُ الْجَنَّة»

برخی برای اثبات نحوست ماه صفر به حدیث «مَنْ بَشَّرَنِي بِخُرُوجِ آذَارَ فَلَهُ الْجَنَّة» استناد کرده اند.

آنان واژه «آذار» را ناظر به ماه صفر دانسته و واژه «بشرنی» را منحصر در خبر دادن از خیر و نیکی گرفته‌اند و بدین گونه دلالت روایت را بر بدی و شومی ماه صفر، تمام دانسته‌اند.

در ادامه به بررسی متن این حدیث پرداخته می‌شود.

حدیث مزبور در منابع حدیثی شیعه نقل شده است؛ (11) اما این روایت در قالب ماجرایی بیان شده که این جمله «مَنْ بَشَّرَنِي بِخُرُوجِ آذَارَ فَلَهُ الْجَنَّة» بخشی از آن است و هیچ ارتباطی به ماه صفر و نحوست آن نیز ندارد. شیخ صدوق متن کامل حدیث به همراه ماجرایی که اتفاق افتاده است را چنین ذکر می‌کند:

ابن عبّاس می‌گويد: روزى پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله با اصحاب خود در مسجد قبا نشسته بود و به آنان فرمود: «نخستين شخصى كه اكنون بر شما وارد می‌شود از اهل بهشت است»، برخی افراد چون اين سخن را شنيدند، برخاسته و بيرون رفتند و هر يك از آنان قصد داشت كه سريعتر برگردند و به سبب این خبر از بهشتیان باشند. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله متوجه شد و به آنان که باقی مانده بودند فرمود: «اکنون چند نفر بر شما وارد مى‏شوند كه هر یک از دیگری سبقت می جوید؛ از میان آنها، هر کسی به من خبر دهد که ماه آذار، تمام می شود اهل بهشت است». پس آنان كه بيرون رفته بودند بازگشتند و أبو ذر نيز همراهشان بود، حضرت به آنها فرمود: «ما اكنون در كدام يك از ماه‌هاى رومى هستیم؟»

أبوذر پاسخ داد: يا رسول اللَّه «آذار» به پايان رسيده است. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «اى أبوذر این را مى‏دانستم، اما دوست داشتم که امتم بدانند تو از اهل بهشت مى‏هستی ... .»

همان گونه که از متن کامل حدیث مشخص است، هیچ ارتباطی به نحوست ماه صفر ندارد و اساسا «آذار» ماه قمری نیست. علاوه بر آنکه مقصود اصلی رسول الله صلی الله علیه و آله بیان جایگاه بهشتی ابوذر بود نه مشخص کردن ابتدا یا انتهای ماه.

نتیجه

با توجه به مطالب بیان شده، هیچ دلیل روایی بر نحوست ماه صفر وجود ندارد. ممکن است اعتقاد به شوم و نحس بودن صفر به سبب ارتباط دادن برخی حوادث پیش آمده در این ماه باشد در حالی که هیچ ارتباطی بین آنها وجود ندارد و رخدادهای ماه صفر را نمی‌توان دلیل بر نحس بودن آن دانست و سپس آن را به کل ماه سرایت داد. از سوی دیگر حدیث «من بشرنی بخروج الصفر بشرته بالجنه» از صحت سندی برخوردار نیست و حدیث «مَنْ بَشَّرَنِي بِخُرُوجِ آذَارَ فَلَهُ الْجَنَّة» نیز هیچ دلالتی بر نحوست ماه صفر ندارد. البته انجام دادن امور نیک مانند صدقه چه در این ماه و چه در ماه‌های دیگر امر پسندیده و مورد سفارش دین اسلام می‌باشد.

پی نوشت‌ها:

  1. رجوع کنید: سوره قمر، آیه 19؛ سوره فصلت، آیه16.
  2. رجوع کنید: مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، «باب 15 ما روی فی سعادة أیام الأسبوع و نحوستها»، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق، ج56، ص 18 – 112.
  3. رجوع کنید: طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، قم: دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم، چاپ پنجم، 1417ق، ج 19، ص72؛ مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه‏، تهران: دار الكتب الإسلامية، چاپ دهم، 1371ش، ج 23، ص 42.
  4. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، زاد المعاد، محقق/مصحح: اعلمى، علاءالدين‏، بیروت: موسسة الأعلمي للمطبوعات‏، چاپ اول، 1423ق، ص ۲۴۷.
  5. مسعودی، عبدالهادی، مقاله «پنداره نحوست ماه صفر»، مجله حدیث حوزه، ش6، بهار و تابستان1392، ص20.
  6. طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، قم: دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم، چاپ پنجم، 1417ق، ج 19، ص71.
  7. ملکی تبریزی، میرزا جواد، المراقبات، تحقیق: محمد الموسوی، سیدعبدالکریم، قم: مهر، 1416ق، ص37.
  8. نمازی شاهرودی، علی، مستدرک سفینه البحار، قم: موسسه النشر الاسلامی، 1411ق، ج6، ص293.
  9. قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، قم: البعثه، 1385ش، اعمال ماه صفر.
  10. مسعودی، عبدالهادی، مقاله «پنداره نحوست ماه صفر»، مجله حدیث حوزه، ش6، بهار و تابستان1392، ص7.
  11. ابن بابويه، محمد بن على (شیخ صدوق)‏، ‏معاني الأخبار، محقق/مصحح: غفارى، على اكبر، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم‏، چاپ اول، 1403ق، ص20؛ ابن بابويه، محمد بن على (شیخ صدوق)‏، علل الشرائع، قم: داوری، چاپ اول، 1385ش، ج‏1، ص175.

بر اساس روایات، چهل‌سالگی نقطه پایانی رشد و کسب کمالات خواهد بود و اگر فردی نتواند تا این زمان زاد و توشه اخروی خود جمع‌آوری و حفظ کند، دیگر فرصت چندانی ندارد.

پرسش:
حدیث از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم نقل‌شده است که «هر کس تا چهل‌سالگی خوبی‌هایش بیشتر از بدی‌هایش نشود شیطان بر پیشانی‌اش بوسه می‌زند می‌گوید این چهره دیگر رستگار نمی‌شود» آیا این حدیث معتبر است و از حضرت صادرشده؟ در صورت این‌که این سخن، حدیث معصوم باشد، منظور از خوبی‌ها چیست؟ آی همان واجبات مثل نماز و روزه خمس و زکات و... است؟
 

پاسخ:
چهل، یکی از اعداد مهم و قابل‌توجه در فرهنگ دینی مسلمانان به شمار می‌آید و در معارف اسلام نیز در موقعیت‌های مختلف بر این عدد تأکید شده است.
ویژگی چهل‌سالگی
در روایات متعددی به سن چهل‌سالگی پرداخته‌شده و ویژگی‌هایی برای آن بیان‌شده مانند:
أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام‏ إِذَا بَلَغَ الْعَبْدُ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِینَ سَنَهً فَقَدْ بَلَغَ أَشُدَّهُ‏ وَ إِذَا بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَهً فَقَدْ بَلَغَ‏ مُنْتَهَاهُ‏ فَإِذَا ظَعَنَ فِی إِحْدَى وَ أَرْبَعِینَ فَهُوَ فِی النُّقْصَانِ وَ یَنْبَغِی لِصَاحِبِ الْخَمْسِینَ أَنْ یَکُونَ کَمَنْ کَانَ فِی النَّزْعِ (1)
ابو بصیر از امام صادق علیه‌السلام نقل مى‌کند که فرمودند: آنگاه‌که بنده به سن سی‌وسه‌سالگی رسید درواقع به رشد رسیده و آنگاه‌که به سن چهل‌سالگی رسید به نهایت درجه آن رسیده و وقتی به سن چهل‌ویک‌سالگی رسید رو به کاستی است و شایسته است که فرد پنجاه‌ساله همانند کسى باشد که در حال جان کندن است.
درواقع چهلمین سال از زندگی هر فردی، می‌تواند قله کمالات او محسوب شود. گذر از چهل‌سالگی ورود به سراشیبی عمر و کسب فضائل است و دوره از دست رفتن برخی از ویژگی‌ها آغاز می‌شود. در این سن، دوره نشاط، سرزندگی و شادابی جوانی به اتمام رسیده و دوره پختگی فرد آغاز می‌شود. بر اساس کلام معصوم علیه‌السلام، باید بر حفظ داشته‌ها اهتمام داشت و امید چندانی به رشد بیشتر در همه زمینه‌ها نخواهد بود. این سن، زنگ خطری برای انسان است تا به‌تدریج خود را برای سفر آخرت آمده کند؛ امام باقر علیه‌السلام دراین‌باره می‌فرمایند:
 إِذَا بَلَغَ الرَّجُلُ أَرْبَعِینَ سَنَهً نَادَى مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ قَدْ دَنَا الرَّحِیلُ فَأَعِدَّ الزَّاد (2)
هرگاه مرد عمرش به چهل سال رسید، ندا کننده‌ای از آسمان صدا می‌کند که کوچ کردن نزدیک شد؛ زاد و توشه را مهیا کن.
بنابراین در فضای سیر و سلوک اخلاقی، چهل‌سالگی اهمیت فراوانی دارد و دوره کسب‌وکار معنوی به پایان رسیده و فرد باید داشته‌های خود را محاسبه کند.
محاسبه در چهل‌سالگی
در همین راستا روایت دیگری از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله گزارش‌شده که در پرسش نیز به آن اشاره‌شده است:
وَ قَالَ‏ إِذَا بَلَغَ‏ الرَّجُلُ‏ أَرْبَعِینَ‏ سَنَهً وَ لَمْ یَغْلِبْ خَیْرُهُ شَرَّهُ قَبَّلَ الشَّیْطَانُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ قَالَ هَذَا وَجْهٌ لَا یُفْلِحُ‏ (3)
چون مرد به چهل‌سالگی رسد و خیرش از شرش بیشتر نباشد؛ شیطان بین دو چشمش را ببوسد و گوید: این چهره‌اى است که رستگار نگردد.
نکته اول اینکه این‌گونه روایات بیشتر در کتاب‌های روایی اخلاقی گزارش‌شده و هدف از این تعابیر، ایجاد تنبّه و آگاهی برای مردم است، نه اینکه در واقعیت شیطان پیشانی فردی را ببوسد!
کلمه «رجل» اختصاصی برای مردان ایجاد نمی‌کند و این‌گونه روایات شامل زن‌ها نیز می‌شود.
همان‌گونه که مشخص است، شیطان نیز از ویژگی چهل‌سالگی مطلع است و فردی که در این مقطع از زندگی گناهان بیشتری نسبت ثواب‌هایش دارد را مستحق رستگاری نمی‌داند. روایت دیگری نزدیک به همین مضمون از پیامبر صلی‌الله علیه و آله وجود دارد:
مَنْ بَلَغَ الْأَرْبَعِینَ وَ لَمْ یَغْلِبْ خَیْرُهُ شَرَّهُ فَلْیَتَجَهَّزْ إِلَى النَّارِ (4)
هرکسی عمرش به چهل سال برسد و کارهاى خیرش بر کردار شرش پیروز نشود، باید آماده‌ آتش دوزخ شود.
نکته‌ای که در هر دو روایت قابل‌مشاهده است اینکه به‌صورت قطعی چنین فردی جهنمی معرفی نشده؛ چراکه نتیجه این روایات نباید منجر به ناامیدی از رحمت خداوند شود و با آیات قرآن در تعارض باشد؛ قرآن کریم درباره ناامید نشدن از رحمت خداوند می‌گوید:
قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿5)
بگو: ای بندگان من که [با ارتکاب گناه] بر خود زیاده‌روی کردید! از رحمت خدا نومید نشوید، یقیناً خدا همه گناهان را می‌آمرزد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.
بنابراین هدف ازاین‌گونه روایات اخطار به مؤمنان است که تلاش کنند پیش از رسیدن به چهل‌سالگی حساب خود را تسویه کنند؛ چون در سراشیبی زندگی شاید فرصتی برای جبران بدی‌ها و انجام خوبی‌ها به دست نیاید.
مصداق خیر و شر
آنچه به‌عنوان خوبی و بدی، انسان را مستحق بهشت و یا جهنم می‌کند، در قالب عمل به دستورات و پرهیز از نواهی خداوند ظهور پیدا می‌کند. پس قطعاً واجبات و مستحبات مصداق خوبی و محرمات و مکروهات نمونه بدی و شر خواهند بود. در روایتی که به گفتگوی فردی مسنّ با خداوند پرداخته، این نکته قابل‌مشاهده است:
قَالَ اَلصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ‌السَّلاَمُ: یُؤْتَى بِشَیْخٍ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ فَیُدْفَعُ إِلَیْهِ کِتَابُهُ ظَاهِرُهُ مِمَّا یَلِی اَلنَّاسَ لاَ یَرَى إِلاَّ مَسَاوِیَ فَیَطُولُ ذَلِکَ عَلَیْهِ فَیَقُولُ یَا رَبِّ أَ تَأْمُرُنِی إِلَى اَلنَّارِ فَیَقُولُ اَلْجَبَّارُ جَلَّ جَلاَلُهُ یَا شَیْخُ أَنَا أَسْتَحِی أَنْ أُعَذِّبَکَ وَ قَدْ کُنْتَ تُصَلِّی لِی فِی دَارِ اَلدُّنْیَا اِذْهَبُوا بِعَبْدِی إِلَى اَلْجَنَّهِ. (6)
امام صادق علیه‌السلام فرمودند: پیرمردى را در روز قیامت خواهند آورد و نامه عملش را به‌گونه‌ای به دستش مى‌دهند که مردم از بیرون نامه، کردار بدش را خواهند دید و او از این وضع ناگوار رنج مى‌برد و مى‌گوید: خدایا! مرا روانه جهنم کن. خدا مى‌فرماید: اى شیخ (پیرمرد)! از اینکه تو را دچار عذاب کند، شرمگینم؛ چراکه تو در دنیا اهل نماز بودى! سپس فرمان مى‌دهد که بنده‌ام را روانه بهشت سازید.
در این روایت اهل نماز بودن، به‌عنوان یک خیر و خوبی در مقابل شر و بدی‌های پرونده آن فرد معرفی‌شده است.
جمع‌بندی:
بر اساس روایات، چهل‌سالگی نقطه پایانی رشد و کسب کمالات خواهد بود و اگر فردی نتواند تا این زمان، سهم بیشتری از خوبی‌ها را در زاد و توشه اخروی خود جمع‌آوری و حفظ کند، دیگر فرصت چندانی نخواهد داشت. در چنین شرایطی، شیطان به‌عنوان یک موفقیت به او نظر می‌کند و رستگار نشدن او را نوید می‌دهد. بااین‌حال، باید دقت کرد که در معارف دینی، نه چهل‌سالگی و نه هیچ سن دیگری برای نامیدی از رحمت خداوند و رستگاری تعیین نشده، بلکه همیشه باید به خداوند امیدوار بود و برای عاقبت‌به‌خیری تلاش کرد. واجبات و محرمات مصداق کامل خیر و شر هستند که انسان باید بر اساس روایات، کفه خیرش بر کفه شر او سنگینی کند.
پی‌نوشت‌ها:
1. شیخ صدوق، الخصال، محقق و مصحح: غفاری، علی‌اکبر، قم: جامعه مدرسین، چاپ اول، 1362 ش، ج 2، ص 545.
2. طبرسى، على بن حسن، مشکاه الأنوار فی غرر الأخبار، نجف: المکتبه الحیدریه چاپ دوم، 1385 ق، ص 170.
3. همان، ص 169.
4. دیلمى، حسن بن محمد، إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، قم: الشریف الرضی، چاپ اول، 1412 ق، ج‏1، ص 185.
5. سوره زمر، آیه ۵۳.
6. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، الأمالی (للصدوق)، تهران‏: کتابچی، چاپ ششم‏، 1376 ش‏, ج 1, ص 37.
 

دعای هفت هیکل که در دو منبع «گنج‌های معنوی» و «المصباح» وجود دارد، به دلیل نداشتند پیشینه روایی و نیاوردن سند، فاقد اعتبار حدیثی هستند.

پرسش:
آیا دعای «هفت هیکل» سندیت دارد و معتبر است؟
 

پاسخ:
دعا در قرآن و روایات به‌عنوان یک‌راه ارتباطی بین انسان و خالق یکتا معرفی‌شده است. راهی که از عمق وجود انسان آغاز و به بلندترین جایگاه وجودی ختم می‌شود؛ همین امر سبب شده که در مذهب شیعه «دعا» از مکانت ویژه‌ و والایی برخوردار باشد. در دین مبین اسلام، آثار فراوانی برای دعا بیان گردیده است، کلیدهای نجات و گنجینه‌های رستگاری از نوید‌های این عمل است. (1) خداوند در آیه 60 سوره غافر، مردم را به دعا کردن امر می‌کند و مژده اجابت می‌دهد. در یک جمله، دعا تأثیر به سزایی دررسیدن به نقطه بهتر ازلحاظ مادی و نیل به کمال، از جهت معنوی دارد.
اما ازآنجایی‌که عقل بشر بدون تکیه‌بر قرآن و سیره معصومان علیهم‌السلام نمی‌تواند به کمال واقعی برسد، اهل‌بیت علیهم‌السلام سفارش کرده‌اند که مؤمنان با هدایت قرآن و حدیث از دعا بهره‌مند شوند. به تعبیر رهبر معظم انقلاب «دعاهایی که از ائمه رسیده است، بهترین دعاهاست. اولاً خواسته‌هایی در این دعاها گنجانده‌شده است که به ذهن امثال ماها اصلاً خطور نمی‌کند و انسان از زبان ائمه علیهم‌السلام آن‌ها را از خدا طلب می‌کند ... اگر انسان این‌ها را از خدا بخواهد و بگیرد، می‌تواند برای او سرمایه باشد. ثانیاً در این دعاها مایه‌های خشوع و تضرع وجود دارد. مطلب، با زبان و لحن وبیانی ادا شده است که دل را خاشع و نرم می‌کند. با عبارات فصیح و بلیغ، عشق و شیفتگی و شوق در این دعاها موج می‌زند. انسان باید این دعاها را قدر بداند و از آن‌ها استفاده کند». (2)
در دوره حاضر، دعاهایی بین مردم شایع شده است که هیچ منبع روایی ندارند، یکی از این موارد، دعای معروف به «هفت هیکل» است که متشکل از فقرات هفتگانه هست. این متن با عنوان «دعای هفت هیکل» در برخی از سایت‌ها و کتاب‌های معاصر ذکرشده و خواصی نیز برای آن بیان گردیده است. همچنین مرحوم کفعمی در کتاب «جُنَّهُ الاَمانِ الواقیَه» معروف به «المصباح» هفت دعا را با عنوان «الهیاکل» ذکر می‌کند که با دعای هفت هیکل مذکور در کتاب «گنج‌های معنوی» متفاوت است.
معرفی کتاب «جُنَّهُ الاَمانِ الواقیَه»:
نویسنده کتاب، مرحوم شیخ تقى الدین، ابراهیم بن على عاملى کفعمى‏، از عالمان شیعه قرن 10 هجری قمری است. وی دارای تألیفات متعدد در موضوعات مختلف نقل می‌کند که کتاب «البلد الأمین و الدرع الحصین‏» و «جنه الأمان الواقیه» ازجمله آثار مشهور دعایی ایشان است. (3)
کتاب «جنه الأمان الواقیه» در 50 فصل به رشته تحریر درآمدهاست. نویسنده در مقدمه کتاب می‌گوید: «این کتاب را از کتاب‌های مورد اعتمادی جمع‌آوری کردم». وی در آخر کتاب، فهرستی از منابع استفاده‌شده را که افزون بر 239 عنوان است ذکر می‌کند.
کفعمی، عالم مورد اعتماد علمای شیعه است، اما متون موجود در این کتاب، همگی منتسب به معصومان علیهم‌السلام نیستند، بلکه برخی از آن‌ها مانند «دعای الهیاکل» بدون انتساب به معصوم ذکرشده است.
بررسی دعای «الهیاکل»:
مرحوم کفعمی هیچ سند و منبعی برای این دعا ذکر نکرده و متن آن‌هم در هیچ‌کدام از منابع حدیثی و دعایی شیعه وجود ندارد و حتی هیچ دعایی بانام «الهیاکل» در منابع شیعه نیست؛ برخی از الفاظ و جملات این دعا را در ادعیه‌ی مختلف می‌توان یافت و قسمتی از الفاظ نیز در روایات شیعه نیست. مثلاً عبارت «وَ جِنِّیٍّ شَدِیدٍ قَائِمٍ أَوْ قَاعِدٍ فِی أَکْلٍ أَوْ شُرْبٍ أَوْ نَوْمٍ أَوِ اغْتِسَالٍ کُلَّمَا سَمِعُوا بِذِکْرِ آیَاتِ اللَّهِ تَوَلَّوْا عَلَى أَعْقَابِهِمْ هَرَبا» در هیچ‌یک از منابع حدیثی و دعایی شیعه دیده نمی‌شود.
بنابراین دعای «الهیاکل» با شکل موجود در منابع شیعه وجود ندارد و نخستین بار توسط کفعمی در منابع شیعه واردشده است. درنتیجه، عدم نقل این دعا در آثار پیشین، نبود برخی از جملات در سخنان معصومان علیهم‌السلام، عدم ذکر سند، منبع و انتساب نداشتن آن به معصومان علیهم‌السلام، سبب ضعف سندی و متنی این دعا شده است.

معرفی کتب «گنج‌های معنوی»:
این کتاب، تألیف رضا جاهد در 11 بخش با قطع وزیری به چاپ رسیده است. (4) نویسنده در ابتدای کتاب، هدف خود را چنین نقل می‌کند «نظر به فراوانی فضیلت و اهمیت دعا و درخواست حوائج از درگاه پاک الهی که سبب توجه بیشتر نسبت به خالق یکتاست و نشر مقداری از احادیث پیشوایان دین درصدد تهیه این کتاب برآمدم تا انشاء الله روز بیچارگی ما را چاره‌ای باشد». به همین جهت وی دعای متعدد با موضوعات مختلف در این کتاب گردآوری می‌کند. این کتاب در سال‌های اخیر با استقبال زیادی از سوی مردم مواجه شده است، اما نتوانسته در مجامع علمی و نزد اندیشمندان، جایگاهی بیابد. ناشناخته بودن نویسنده این کتاب از حیث علمی و معنوی، عدم استناد به منابع معتبر شیعه، روشمند نبودن نوشته، نبود برخی از دعاها در منابع شیعه و... ازجمله دلایل عدم اعتبار این کتاب است.
بررسی محتوای دعای هفت هیکل:
نویسنده در این دعا، آیاتی را در هفت فقره ذکر می‌کند و در آغاز هرکدام از فقرات «بِسْم اللهِ الرحمن الرحیم» و سپس جمله «اُعیذُ نَفْسی بِاللهِ الْعَلِیَّ الْعظیمِ» را بیان می‌کند. حال آن‌که همراهی برخی از این آیات –مانند هیکل دوم- در کنار هم در احادیث معصومان علیهم‌السلام یافت نمی‌شود. درنتیجه این دعا را هم نمی‌توان به معصومان علیهم‌السلام نسبت داد.
نتیجه:
دعای هفت هیکل که در دو منبع «گنج‌های معنوی» و «المصباح» وجود دارد، به دلیل نداشتند پیشینه روایی و نیاوردن سند، فاقد اعتبار حدیثی هستند؛ ازاین‌رو هرچند خواندن آن‌ها بدون قصد ورود اشکالی ندارد، اما نمی‌توانند همانند دعاهای مأثور، تضمین‌کننده سعادت بشر به شمار آیند و چه‌بسا آسیب‌هایی را نیز به دنبال داشته باشند و البته شهرت آن‌ها در بین مردم، به جهت تصوّر خواص آن، موجب می‌شود که مسیر بدعت گشوده شده و راه سنّت، بسته شود و مردم به‌سوی دعاهای نامعتبر و غیر مأثور کشیده شوند. (5)

 پی‌نوشت‌ها:
1. الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، تهران: اسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج 2، ص 468.
2. نماز جمعه‌ تهران، ۲۹/ ۰۷/ ۱۳۸۴.
3. المصباح للکفعمی (جنه الأمان الواقیه)، ابراهیم بن علی عاملی کفعمی، قم: دارالرضی، دوم، 1405 ق.
4. گنج‌های معنوی، رضا جاهد، مشهد: سنبله، 1391 ش.
5. برای مطالعه بیشتر مراجعه شود به مقاله «ارزش سنجی سند و متن دعای هفت هیکل»، مجله دانش‌ها و آموزه‌های قرآن و حدیث، شماره 2.
 

در فرهنگ دینی هر شغلی که بتواند خدمتی به جامعه داشته باشد مطلوب است، اما اگر در هر شغلی ارتکاب به حرام و یا آسیب‌های برای فرد شاغل و یا جامعه وجود داشته باشد.

پرسش:
لطفاً در مورد اعتبار این حدیث و متن آن توضیح بدهید «پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله فرمودند: فرزند خود را به این مشاغل مشغول نکن سیا (کفن فروش) زرگر، قصاب، گندم فروش و برده‌فروش»؟
 

پاسخ:
همه مشاغل به‌ویژه آن‌هایی که بیشتر نیاز جامعه را برطرف می‌کند، در فرهنگ دینی، محترم و ارزشمند هستند. همان مقدار که یک پزشک می‌تواند به جامعه خدمت کند، تجهیز کردن مردگان نیز اهمیت دارد. پس همه مشاغلی که درآمد حلال دارند و نیازی از مردم و جامعه را برآورده می‌کنند، مطلوب هستند. البته برخی مشاغل آسیب‌هایی را به دنبال دارند که همگان به‌خصوص خود فرد شاغل می‌تواند با تدابیری این آسیب‌ها را از بین ببرد.
متن کامل روایت
 در بین روایات، برخی مشاغل به دلایلی مورد مذمت قرارگرفته‌اند. در حدیثی از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله مجموع این مشاغل معرفی‌شده‌اند که در سؤال نیز به آن اشاره‌شده است:
عَنْ أَبِی اَلْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى اَلنَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ قَدْ عَلَّمْتُ اِبْنِی هَذَا اَلْکِتَابَهَ فَفِی أَیِّ شَیْءٍ أُسْلِمُهُ قَالَ أَسْلِمْهُ لِلَّهِ أَبُوکَ وَ لاَ تُسْلِمْهُ فِی خَمْسٍ لاَ تُسْلِمْهُ سَبَّاءً وَ لاَ صَائِغاً وَ لاَ قَصَّاباً وَ لاَ حَنَّاطاً وَ لاَ نَخَّاساً. (1)
از امام کاظم علیه‌السلام نقل‌شده است که فرمودند: مردى نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و گفت: یا رسول اللّه به این پسرم نوشتن را یاد داده‌ام، او را به چه‌کاری بگمارم‌؟ فرمودند: خدا پدرت را بیامرزد، او را به هر کارى که می‌خواهی بگمار ولى به پنج کار نگمار: کفن فروشى و زرگرى و قصابى و گندم‌فروشی و برده‌فروشى.
در این بخش از روایت مشخص است که شغل‌های معرفی‌شده، مطلوب نیستند و ممکن است افرادی که در جامعه به این کارها مشغول هستند، دچار تردید و بدبینی شوند و اگر همه آن‌ها شغل خود را رها کند، قطعاً جامعه با مشکلات بسیاری مواجه خواهد شد؛ اما متن کامل روایت این‌چنین است:
فَقَالَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ وَ مَا اَلسَّبَّاءُ فَقَالَ اَلَّذِی یَبِیعُ اَلْأَکْفَانَ وَ یَتَمَنَّى مَوْتَ أُمَّتِی وَ لَلْمَوْلُودُ مِنْ أُمَّتِی أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ اَلشَّمْسُ وَ أَمَّا اَلصَّائِغُ فَإِنَّهُ یُعَالِجُ غَبْنَ أُمَّتِی وَ أَمَّا اَلْقَصَّابُ فَإِنَّهُ یَذْبَحُ حَتَّى تَذْهَبَ اَلرَّحْمَهُ مِنْ قَلْبِهِ وَ أَمَّا اَلْحَنَّاطُ فَإِنَّهُ یَحْتَکِرُ اَلطَّعَامَ عَلَى أُمَّتِی وَ لَأَنْ یَلْقَى اَللَّهُ اَلْعَبْدَ سَارِقاً أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنْ أَنْ یَلْقَاهُ قَدِ اِحْتَکَرَ طَعَاماً أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ أَمَّا اَلنَّخَّاسُ فَإِنَّهُ قَدْ أَتَانِی جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ شِرَارَ أُمَّتِکَ اَلَّذِینَ یَبِیعُونَ اَلنَّاسَ
آن مرد خطاب به رسول خدا صلی‌الله علیه و آله عرض کرد: «سباء» کیست‌؟ فرمودند: او کسى است که کفن مى‌فروشد و مرگ امّت مرا آرزو مى‌کند و این در حالى است که نوزادى از امت من براى من ازآنچه آفتاب بر آن بتابد دوست‌داشتنی‌تر است! و اما زرگر همواره درصدد مغبون کردن امت من است؛ و اما قصاب آن‌قدر ذبح مى‌کند که رحمت از دلش مى‌رود؛ اما گندم فروش، طعام امّت مرا احتکار مى‌کند، اینکه بنده‌اى به‌عنوان دزد باخدا ملاقات کند بهتر از آن است که با او ملاقات کند درحالی‌که چهل روز طعام را احتکار کرده است؛ اما برده‌فروش، جبرئیل نزد من آمد و گفت: اى محمد! بدترینِ امّت تو کسانى هستند که انسان‌ها را مى‌فروشند.
در بخش دوم، حضرت به علت ناپسند بودن هر شغل اشاره می‌کنند که لازم است همه متن باهم گزارش شود تا از ایجاد شبهه جلوگیری شود.
برداشت‌ها و احتمالات
مشخص شد که رسول خدا صلی‌الله علیه و آله در پاسخ کسی که می‌خواهد برای فرزند باسواد خود شغلی انتخاب کند، همه مشاغل به‌جز پنج شغل را مجاز دانسته‌اند، سپس برای هرکدام از این پنج شغل علتی را بیان می‌کنند. از بررسی عبارت کامل این روایت برخی نکات به دست می‌آید:
1. سؤال مراجعه‌کننده به رسول خدا صلی‌الله علیه و آله این‌چنین است که فرزند باسوادی دارم که می‌خواهم برای او شغلی انتخاب کنم یا برای مهارت‌آموزی او را مشغول کنم! قطعاً پاسخ پیامبر اعظم صلی‌الله علیه و آله ناظر به این سؤال است. پس می‌توان احتمال داد که این کارها برای افراد باسواد توصیه نشده و یا اینکه برای بچه‌ها و آن‌هم به‌عنوان یک انتخاب، شایسته نیست. شاید اگر آن فرد تصریح نمی‌کرد که فرزندم باسواد است، چنین پاسخی از حضرت صادر نمی‌شد و یا اینکه اگر مثلاً شغل پدری او قصابی بود، از آن نهی نمی‌شد.
2. نکته دیگر که باید به آن توجه کرد این است که این مشاغل حرام دانسته نشده‌اند! پس این نهی در شرایطی است که فرد حق انتخاب دارد و می‌تواند بین این مشاغل و شغل‌های دیگر، یکی را انتخاب کند. اساساً این روایت، کاری به شغل‌های حرام مانند درست کردن و یا فروش مشروبات و ... ندارد و به شغل‌هایی اشاره دارد که در ضمن آن‌ها می‌تواند آسیب‌ها و یا نیت‌های بدی ایجاد شود.
3. سومین و مهم‌ترین نکته این است که در ادامه روایت، علت نامطلوب بودن این مشاغل بیان‌شده و این به آن معناست که روایت شامل همه فعالان در این مشاغل نمی‌شود. همچنین محور این علت‌ها «امت اسلامی» است؛ یعنی اگر صاحبان این مشاغل ضرری به جامعه نرسانند بلکه بتوانند خدماتی داشته باشند و نیاز مردم را تأمین کنند، نه‌تنها مذمت شامل آن‌ها نمی‌شود بلکه مانند دیگر مشاغل مطلوب نیز خواهند بود.
4. بیان علت در این روایت، می‌تواند بیان ملاک باشد؛ یعنی اگر مثلاً فردی که امروزه، برنج می‌فروشد و در آن شغل دچار احتکار می‌شود، شغل او نیز مانند گندم‌فروشی است که در دوره صدور روایت به خاطر ارتکاب بیشتر گندم فروشان به احتکار، مذمت شده است.
5. در پایان نیز باید به این نکته توجه کرد که می‌توان با از بین بردن علت‌هایی که در این روایت بیان‌شده، بدی آن‌ها را کم کرد و یا به‌طورکلی از بین برد. برای نمونه اگر همه درآمد یک فرد از فروش کفن نباشد، می‌تواند آرزوی مرگ مسلمانان را نداشته باشد مثل‌اینکه در ضمن پارچه‌فروشی، کفن نیز بفروشد. همچنین برای فردی که شغل او قصابی است راهکارهایی در دین سفارش شده است مثلاً خوردن برخی خوراکی مانند عدس (2) و یا برخی اعمال مانند یاد مرگ و یا تلاوت قرآن (3) که باعث رقیق شدن قلب می‌شوند. البته برنامه اسلام بر حذف برده‌فروشی بوده و این مذمت مربوط به دوره‌ای است که راهی جز مدارا و مدیریت آن نبوده است وگرنه بدی خریدوفروش بردگان با هیچ کاری کاهش نخواهد یافت.
نتیجه:
در فرهنگ دینی هر شغلی که بتواند خدمتی به جامعه داشته باشد مطلوب است، اما اگر در هر شغلی ارتکاب به حرام و یا آسیب‌های غالبی برای فرد شاغل و یا جامعه وجود داشته باشد، می‌تواند مصداق مشاغل نامطلوب قرار گیرند. در روایتی از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله مشاغلی مانند کفن فروشی، طلافروشی، قصابی، گندم‌فروشی و برده‌فروشی ناپسند دانسته شده‌اند. با توجه به قرائنی که در متن روایت وجود دارد این احتمال دور از ذهن نیست که این مشاغل در مقام «انتخاب»، مطلوب نیستند و الا اگر فردی مجبور به انجام این کارها بشود، نهی شامل او نمی‌شود. همچنین حرمتی به این مشاغل تعلق نگرفته و تنها در حد توصیه است. بیان علت‌هایی که حضرت در ادامه روایت بیان می‌فرمایند نشان می‌دهد که هر زمان، فردی با انجام این مشاغل دچار آن شرایط نشد، نامطلوبی، شامل او نمی‌شود مثلاً اگر گندم فروش دست به احتکار نزند، کار او نه‌تنها بد نیست، بلکه خدمت به مردم خواهد بود. آنچه در این روایت مهم است علت‌هایی است که بیان‌شده، نه خود مشاغل، پس هر شغل دیگری که این علت‌ها را ایجاد کرد نیز می‌تواند ناپسند باشد. همچنین با توجه به این علت‌ها می‌توان برای از بین بردن آسیب‌های احتمالی این مشاغل نیز راهکارهایی را به دست آورد.
کلمات کلیدی:
تجارت در روایات، شغلهای مذموم.
 پی‌نوشت‌ها:
1. شیخ صدوق، الخصال، محقق و مصحح: غفاری، علی‌اکبر، قم: جامعه مدرسین، چاپ اول، 1362 ش، ج 1، ص 287.
2. ر.ک: برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن‏، محقق / مصحح: محدث، جلال‌الدین، قم: دار الکتب الإسلامیه، چاپ دوم، 1371 ق‏، ج 2، ص 504.
3. ر.ک: سید رضی، نهج‌البلاغه، تحقیق: صبحی صالح، قم: هجرت، اول، 1414 ق، خطبه 176، ص 254.
 

صفحه‌ها