پرسش وپاسخ

حدیث غریب به حدیثی می‌گویند که متن آن شامل لفظی خاص و مشکل و پیچیده باشد که به خاطر کمی استعمال دور از فهم باشد.
منظور از حدیث غریب یا حدیث مرسل چیست؟

در کتب روایی اهل تسنّن، گاهی پس از نقل یک حدیث آمده «حدیثٌ غریبٌ» و یا «حدیثٌ مرسل». منظور از غریب و مرسل در این موارد چیست؟

پاسخ:

حدیث غریب به حدیثی می‌گویند که متن آن شامل لفظی خاص و مشکل و پیچیده باشد که به خاطر کمی استعمال دور از فهم باشد.(1) همچنین به حدیثی که آن را فقط یکی از راویان روایت کرده باشد حدیث غریب می‌گویند.(2)
کلمه مُرْسل از حیث لغوی، از «إرسال الدابه» به معنای رها نمودن و برداشتن قیدوبند از چهارپا آمده است و در اصطلاح، به حدیثی گفته می‌شود که راوی آن از معصوم (علیه‌السلام) روایتی را نقل می‌کند؛ درحالی‌که محضر معصوم را درک نکرده، اعم از این‌که واسطه‌هایی که در سلسله سند ذکر نکرده، یک نفر باشد یا بیش‌تر و در سلسله سند واسطه را اصلاً ذکر نکرده باشد یا این‌که با عبارات مبهمی همچون «عن رجل» یا «عن بعض اصحابنا» بیان کرده باشد.
این معنای عام مرسل بود که این معنا شامل مرفوع و موقوف و معلق و مقطوع و معضل در تقسیمات حدیثی می‌باشد.
اما معنای خاص مرسل این است که یکی از تابعین (کسانی که پیغمبر را درک نکرده‌اند، ولی صحابه را درک کرده‏‌اند) روایتی را از رسول خدا (صلی‌‍الله‌علیه‌وآله) نقل کند؛ بدون این‌که واسطه را ذکر کند؛ مثلاً سعید بن مسیب که از تابعان است، بگوید که پیامبر خدا این‌چنین گفته است. (3)
البته معنای متداول این اصطلاح مرسل، همین معنای خاص است. (4)

معرفی منابع بیشتر جهت مطالعه:
کتاب آشنایی با علوم حدیث، نوشته علی نصیری

پی‌نوشت:
1. حسینی قزوینی، محمد، المدخل الی علم الرجال و الدرایه، انتشارات موسسه ولی‌عصر، ص191.
2. همان.
3. جدیدی نژاد، محمدرضا، معجم مصطلحات الرجال والدرایه، انتشارات دارالحدیث، ص 1552.
4. نصیری، علی، آشنایی با علوم حدیث، ناشر انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، چاپ چهارم، سال 1383ش، ص 188.

ازنظر علمای علم حدیث شیعه حدیثی صحیح است كه: تمامی سلسله‌ سند آن تا معصوم متصل باشد و راویان آن در تمام طبقات ثقه و دوازده‌امامی باشند.
منظور از حدیث صحیح چیست؟

سوال:

1_ اینكه می‌گویند فلان حدیث با سند صحیح است یعنی چه؟ این سند كه به اعتبار آن صحیح بودن حدیث ثابت می‌شود چطور سندی است ؟ نسخه خطی است یا اینكه با توجه به اشخاصی كه آن را نقل کرده‌اند صحیح می‌شود؟
2_ رجالی كه این احادیث را نقل می‌کرده‌اند جزو عوام جامعه و صحابه خوش‌نام رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بوده‌اند یا اینكه در دربار خلفا پست و مقامی داشته‌اند؟
3_ قبل و بعد از وفات رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یهودیان تا چه اندازه در جعل حدیث توانمند بوده‌اند و یا اینكه اصلاً توان این کار را داشته‌اند؟ این سؤال من به این خاطر است كه در حال حاضر جهان امروز شدیداً تحت تأثیر تصمیمات یهودیان صهیونیست است و می‌خواستم بدانم در هنگام ظهور اسلام آن‌ها همین قدرت را داشته‌اند و یهودیان بعد از ظهور اسلام توان تحریف شدید در دین را داشته‌اند و یا اینكه این تحریفات در پی دنیاطلبی برخی از اصحاب رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و دشمنی آن‌ها با امیر مؤمنان (علیه‌السلام) بوده ؟

پاسخ:

علمای شیعه در علم حدیث، احادیث را از حیث میزان اعتبار و حجیت دسته‌بندی کرده‌اند و حدیث صحیح در میان انواع روایات در عالی‏ترین درجه اعتبار و حجّیت قرار دارد و همگان در پذیرش آن اتفاق‌نظر دارند.
ازنظر علمای علم حدیث شیعه حدیثی صحیح است كه: تمامی سلسله‌ سند آن تا معصوم متصل باشد و راویان آن در تمام طبقات ثقه و دوازده‌امامی باشند.(1)
بنابراین نسخه خطی بودن یا صحابه پیامبر بودن یا پست و مقام داشتن و غیره در میزان اعتبار یا عدم اعتبار احادیث نقشی ندارد، بلكه راوی كه از لحاظ اخلاقی مورد اطمینان بوده و اهل كذب نبوده و ازنظر اعتقادی دوازده امام را قبول داشته، اگر در سند حدیث باشد آن حدیث صحیح و معتبر است.
اما اینكه احادیثی كه از ائمه اطهار رسیده تا چه اندازه صحیح هستند، نمی‌توان دقیق مشخص كرد. زیرا اولاً مبانی رجالی علمای حدیث مختلف است و مثلاً ممكن است یك نفر فلان راوی را ثقه بداند و یك نفر ثقه نداند. ثانیاً علمای علم حدیث به احادیثی هم كه تمام راویان آن ثقه هستند ولی دوازده‌امامی نیستند عمل كرده و آن را معتبر می‌دانند یا بعضی احادیث ضعیف را به خاطر عمل علما معتبر می‌دانند ولی با همه این‌ها در مذهب شیعه چهار كتاب معتبر روایی از قدما( كافی، من لایحضره الفقیه، تهذیب الاحكام و استبصار) و چهار كتاب معتبر روایی از متأخرین( وسائل الشیعه، بحار الانوار، مستدرك الوسائل و الوافی)وجود دارد كه بیشتر احادیث این كتب معتبر و قابل‌اعتماد است.
بعد از رحلت پیامبر اكرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بحث منع تدوین حدیث و جعل حدیث توسط خلفا رواج یافت و به برخی صحابه و مسلمانان پول می‌دادند تا حدیث بر علیه امیر المومنین(علیه‌السلام) و فرزندانشان جعل كنند و این كار به دستور خلفا انجام می‌گرفت.
اما بعضی داستان‌ها و قصه‌هایی كه در بعضی منابع تاریخی و تفسیری اسلام آمده برخلاف عقل و موازین قطعی اسلام است و به اسرائیلیات معروف است. زیرا این قبیل مطالب به دست یهودیان صدر اسلام كه مسلمان شده‌اند مانند كعب الاحبار وارد كتب اسلامی شده است مانند بعضی مطالب كه در مورد داستان حضرت سلیمان نقل شده و این بدان جهت است كه علمای یهود با كتب تورات و داستان‌های انبیاء گذشته آشنایی داشتند و بعضی مسلمانان تفسیر این آیات را از آنان سؤال می‌کردند و آن‌ها هم آنچه كه در تورات بوده را نقل می‌کردند و همین‌طور به تدریج این داستان‌ها به متون اسلامی راه پیدا كرده است. آیت‌الله مكارم بعد از نقل یكی از این موارد درباره آن چنین می‌نویسد:«چنین به نظر می‌رسد كه این‌گونه افسانه‏ها كه به پاره‏ای از كتب اسلامی نیز راه‌یافته از ساخته‏های بنی‌اسرائیل است كه معمولاً از آن‌ها به‌عنوان اسرائیلیات نام می‌برند، شاهد این سخن این است كه در متن تورات فعلی نیز نمونه‏ای از این افسانه‏ها بچشم می‌خورد.»(2)
ولی تفكیك این مطالب ناموزون و دروغی با مطالب و تفسیر صحیح قرآن با مراجعه به متن قرآن و تفاسیر معتبر و صحیح آسان است و چنین نیست كه بگوییم یهودیان در دین اسلام تحریف شدید ایجاد کرده‌اند.

پی‌نوشت‌ها:
1. نصیری، علی، آشنایی با علوم حدیث، مركز مدیریت حوزه علمیه قم، ص24و25.
2. مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، انتشارات اسلامیه، ج‏4، ص 340. 

وظيفه اصلي و اساسي نهي از منكر است، ولي اين مسئوليت بايد به طور شايسته و صحيح انجام گيرد تا نتيجه مطلوب حاصل شود.
حجاب

وظيفه اصلي و اساسي نهي از منكر است، ولي اين مسئوليت بايد به طور شايسته و صحيح انجام گيرد تا نتيجه مطلوب حاصل شود. در انجام اين وظيفه، احكام و شرايطي را كه در اين زمينه بيان شده، بدانيم و فرا گيريم، زيرا چه بسا انسان بي اطلاع كارهايي انجام مي‌دهد كه ضرر آن بيشتر از نفع است. اين احكام و شرايط در رساله مراجع معظم تقلید و بعضي از كتاب‌ها و جزوه ها بيان شده است.

به دختر جواني كه حجاب اسلامي را رعايت نمي كند، نمي توان به زور مقنعه و چادر پوشاند، بلكه بايد او با رغبت و ميل باطني حجاب را بپذيرد و به آن باور دروني پيدا نمايد. وقتي براي خانمي، زيبايي، فضيلت، فوايد و آثار حجاب جا نيفتاده باشد، طبيعي است كه آن را نمي پذيرد و فشار و تحميل خارجي اثر دراز مدت ندارد. در اين راستا لازم است كتاب هايي را كه درباره حجاب است، در اختيار او قرار داد.

در برخورد با دوستان کم حجاب لازم است این نكات را حتماً مورد نظر داشته باشيم:

1ـ اعطاي شخصيت: هرگز به خاطر بدحجابي نسبت به کسی بي احترامي نکرده و آمرانه و قلدرمآبانه برخورد نکنیم، بلكه خواهرانه و دوستانه برخورد كنيم و با گفتن جملاتي مانند: اين عمل در شأن شما نيست يا شأن شما بالاتر از اين ها است، او را راهنمايي نماییم. به طور كلي به صورت پيشنهادي باشد، نه دستوري.

2ـ جلب اعتماد:‌ نهي از منكر وقتي تأثير دارد كه اعتماد طرف مقابل جلب گردد. بنابراين قبل از آموزش بايد جذب صورت گيرد. امام علي(ع) مي‌فرمايد: "قلوب الرجال وحشية فمن تألّفها أقبلت عليه؛ دل هاي مردم وحشي است. پس هر كسي آن قلوب را جذب كند، به او روي خواهند آورد".(1)

سعي كنيم با رفاقت با او دلش را به دست آوريم.

3ـ در نظر گرفتن وضع روحي و رواني: در نهي از منكر بايد به اين نكته روان شناختي توجه داشت كه حرف در زماني كه احتمال تأثير آن مي رود، زده شود. بديهي است انسان هميشه حال و حوصله سخن گوش دادن را ندارد. امام علي(ع) مي‌فرمايد: "دل ها براي قبول نصيحت اقبال (روي آوردن) و ادبار (نپذيرفتن) دارند؛ پس در مواقع پذيرش، آن‌ها را دريابيد، زيرا اگر دل نسبت به چيزي اكراه داشته باشند، در آن مورد كور بوده، چيزي را نمي‌بيند".(2)

4ـ رعايت نزاكت و ادب: قرآن مجيد درباره نحوه برخورد مي‌فرمايد:‌ "ادفع بالّتي هي أحسن السيئة؛ اي رسول ما،‌تو آزار و بدي هاي امت را به آن چه نيكوتر است، دفع كن".(3)

انسان در مقابل خشونت و يا ملايمت، واكنش مناسب با اوضاع را بروز خواهد داد. اگر به يك نفر با عصبانيت بگوييد: حجابت را رعايت كن، ممكن است در جواب بگويد: چرا، چنين كنم؟! اگر با احترام از او چنين تقاضايي داشته باشيد، قبول مي‌كند.

5ـ محترم شمردن عقايد افراد: خانمي كه با بدحجابي وارد جامعه مي‌شود و آن را نشانه عظمت و تمدن مي داند، ‌اين ها را ارزش تلقي مي‌كند و نشانه شخصيت مي پندارد. واضح است كه هيچ گونه اهانت و تحقيري را نسبت به فكر خود نمي پذيرد. در برخورد با اين افراد بايد به آن‌ها فهماند كه به عقيده و نظرشان احترام مي گذاريد، ولي اين انتخاب را صحيح نمي دانيد.

6ـ پافشاري بر نكات مثبت: از ابتدا نبايد كار خلاف ديگران را مطرح كرد، زيرا زمينه پذيرش وجود ندارد و چه بسا واكنش نشان داده مي‌شود. در آغاز بايد طرف مقابل را به خاطر صفات مثبت ستود تا از اين طريق احساس كرامت كند و در مقام تلافي و ستيزه جويي بر نيايد.

7ـ برخورد با علل: براي رفع ناهنجاري ها بايد علل را بازشناسي كرد. بي حجابي يا بد حجابي دختران قطعاً علل مختلفي دارد،‌ مانند عدم تربيت صحيح، بي محبتي پدر و مادر، معاشرت با نااهلان و اوضاع نابسامان سياسي و اجتماعي و اقتصادي. با ريشه‌يابي و عكس العمل مناسب با آن مي توان با اين پديده ناپسند مبارزه كرد.

پي نوشت ها:

1.نهج البلاغه، قصار 47.

2.همان، قصار 184.

3.مؤمنون (23) آيه 96.

 

از دیدگاه برخی، خفقان شدید هارون­الرشید باعث شد که دختران امام موسی بن جعفر(ع) نتوانند ازدواج کنند.
حضرت معصومه

 پیرامون زندگی مبارک دختر امام موسی کاظم(ع)، حضرت فاطمه معصومه(س) دو سوال می توان مطرح کرد اول آن که چه کسی لقب معصومه، یعنی دارای عصمت را به ایشان داد؟ در پاسخ به این سوال باید گفت که بر اساس روایتی ، لقب معصومه از سوى امام رضا علیه السلام به ‏این بانوى عظیم الشان اعطا گردید. امام رضا فرمود: «من زار المعصومه بقم کمن ‏زارنى‏»؛ هر کس معصومه را در قم زیارت کند، مانند کسى است که مرا زیارت کرده است.(فاطمة المعصومة (س) محمد علی معلم ،ص 65 بی تا ، بی جا ، به نقل از ریاحین الشریعه ،ج 5 ،ص 35.)  این تعبیر را امام پس از وفات آن بانو به کار برده اند ودلالت بر این نکته دارد که آن بانو دارای مقام عصمت می باشند.

و سوال دیگر این که آیا حضرت معصومه (ص)ازدواج کرده بودند؟ پاسخ این سوال نیز منفی است. در مورد علت عدم ازدواج حضرت معصومه نظریات مختلفی گفته شده است: 

1. در تاریخ یعقوبی آمده است که حضرت موسی بن جعفر (ع) وصیت کرده بود که دخترانش شوهر نکنند . برای همین هیچ یک از دختران حضرت شوهر نکردند، جز یکی از دخترانش به نام «ام سلمه» که در مصر به همسری قاسم بن محمد بن جعفر بن محمد در آمد. این ازدواج بدین جهت بود که قاسم می‌خواست با او محرم شود و او را به حج ببرد. (3)

این نظریه را نمی‌توان پذیرفت به چند دلیل:

اوّل:

این وصیت بر خلاف سنّت و روش پیامبر (ص) است که تأکید بر ازدواج داشتند. ازدواج در اسلام، امری مستحب و در بعضی مواقع، واجب است . این موضوع نمی‌توانست از دید امام موسی کاظم (ع) نادیده گرفته شود، مگر این که موضوع خطیری در میان باشد که در تاریخ ذکری از آن نشده است.

دوم: این موضوع با نقل دیگری از امام(ع) سازگار نیست، در اصول کافی آمده است که حضرت امام موسی بن جعفر (ع) تولیت ازدواج دخترانش را به پسرش حضرت امام رضا (ع) واگذار کرد و فرمود : «اگر علی خواست آنان را شوهر می‌دهد . اگر نخواست، شوهر نمی‌دهد. جز پسرم علی هیچ کس حق ندارد دخترانم را شوهر بدهد . نه برادران دیگرشان، نه عموهایشان و نه سلطان وقت. هیچ کدام حق ندارند در امر ازدواج دخترانم دخالت کنند» . (4) بر اساس این روایت، نمی‌توان گفت که امام موسی بن جعفر (ع) وصیت به عدم ازدواج کرده، بلکه وصیت کرده که امر ازدواج دخترانش به امام رضا (ع) مربوط است . دیگران حق دخالت ندارند. شاید از این نقل برداشت شده که امام به عدم ازدواج دختران خود وصیت کرده است.

2. از دیدگاه برخی، خفقان شدید هارون­الرشید باعث شد که دختران امام موسی بن جعفر(ع) نتوانند ازدواج کنند. در عصر هارون خفقان و استبداد و ستم به جایی رسیده بود که کسی جرأت نداشت به خانه امام موسی بن جعفر رفت و آمد کند . اگر کسی نتواند به خانه امام رفت و آمد داشته باشد، به طور یقین نمی‌تواند خیال دامادی حضرت را در سر بپروراند. (5)

3. به نظر برخی، علت عدم ازدواج، نبودن همتا و هم کفو است. اگر آنان همتا می‌یافتند، ازدواج می‌کردند.

با توجه به اوضاع آن عصر می‌توان گفت که همه این عوامل دست به دست همه دادند و این ستم‌ها را در حق خاندان امام موسی بن جعفر روا داشتند.

پی‌نوشت‌ها:

1. وسیلة المعصومیه، میرزا ابوطالب بیوک، ص 65، به نقل از نزهة الابرار، چاپ سنگی، تهران، کاتب احمد زنجانی، ربیع المولود 1371ق، مستدرک سفینة البحار ،ج 8 ، ص 257 .

2 . مستدرک سفینة البحار، شیخ علی نمازی شاهرودی ، ج 8 ، ص 261 سال چاپ : 1419 ، ناشر : مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة.

3. تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج 2، ص 421 ، تهران ، انتشارات علمى و فرهنگى ، چ ششم ، 1371ش .

4. اصول کافی ، شیخ کلینى‏ ، ج1 ، ص 316، حدیث 15 ، ناشر: اسلامیه‏ .

5. زندگانی کریمه اهل بیت ، علی اکبر مهدی پور، ص 150 ، ناشر:حاذق .

در حرم مطهر حضرت معصومه(س) و زیر گنبد آن حضرت پنج تن دیگر از امامزادگان و سایر بانوان مدفون هستند.
حضرت معصومه

حضرت فاطمه معصومه(س) در اول ذیقعده سال 173 هجری قمری در مدینه به دنیا آمد و در سن 28 سالگی در دهم ماه ربیع الثانی سال 201 در قم وفات یافت. القاب این بانوی بزرگوار طاهره، حمیده و برّه، رشیده، تقیّه،کریمه اهل بیت و عالمه آل طه و... است. 

در حرم مطهر حضرت معصومه و زیر گنبد آن حضرت پنج تن دیگر از امامزادگان و سایر بانوان مدفون هستند که عبارتند از:

1. میمونه، دختر موسی مبرقع: میمونه نوه امام جواد(ع) است.

2. ام محمد دختر موسی مبرقع: ام محمد نوه امام جواد(ع) است.

3. ام قاسم دختر کوکبی: از نوادگان امام سجاد.

4. ام حبیب: کنیز ابوعلی نوه امام رضا (ع) است.

5. ام اسحاق: کنیز محمد بن موسی مبرقع است.

با توجه به اینکه ابوعلی از تبار امام هشتم و از سادات جلیل القدر بود و در روز یکشنبه سوم ربیع الاول 315 هجری قمری در قم درگذشت در کنار محمد بن موسی مبرقع دفن شد، در خیابان آذر قم.

محمد بن موسی مبرقع به سال 296 در قم وفات کرد.

و در قرن سوم هجری دو قبّه به جای گنبد بود که در یکی از قبّه‎ها حضرت معصومه(س) و ام محمد و ام اسحاق مدفون بودند.

و در قبّه دومی ام حبیب، ام قاسم، و میمونه مدفون بودند که بعداً‌ به صورت یک گنبد درآمده و همه این بزرگواران در زیر گنبد فعلی مدفون هستند.

محدث قمی می‎گوید: زینب و ام محمد و میمونه دختران امام نهم حضرت جواد (ع) در بقعه حضرت معصومه(س) مدفون هستند.

عارف و آگاه به حق امام و یا امامزاده‌‏های بزرگوار کسی است که ابتدا جایگاه و مقام خاندان عصمت و طهارت‏(ع) را در نزد خداوند بشناسد.
حضرت معصومه

 درباره زیارت امام رضا علیه‌السلام یا خواهر بزرگوارشان، نیز زیارت امامان دیگر روایات زیادی وجود دارد. اما در بعضی از این روایت‏‌ها که مستند است، قیودی وجود دارد و مطلق نیست، مثلاً در روایتی که از حضرت علی‌ بن موسی‌الرضا(ع) آمده است، می‌خوانیم: «ما زارَنی أحَدٌ مِن أولِیایی عارِفاً بِحَقّی إلّا شُفِّعتُ فیهِ یَومَ القِیامَةِ؛ زیارت نمی‏‌کند مرا احدی از نزدیکان و دوستانم در حالی که آگاه باشد به حقم، مگر این که در فردای قیامت او را شفاعت کنم.(1)

درباره زیارت حضرت معصومه(س)، روایتی از امام رضا (ع) وارد شده است که به سعد بن علی فرمود: ای سعد، برای ما، نزد شما قبری است. سعد به امام‏ گفت: قبر فاطمه معصومه (س) دختر امام کاظم (ع) را می‏‌فرمایید؟ امام‏ فرمود: «بلی، هر کس او را زیارت کند در حالی که عارف و آگاه به حق او باشد، بهشت بر او واجب است». در این دو روایت قید «عارفاً بحقی یا بحقها» آمده است.(2)

عارف و آگاه به حق امام و یا امامزاده‌‏های بزرگوار کسی است که اولاً جایگاه و مقام خاندان عصمت و طهارت‏ علیهم‏‌السلام را نزد خدا بداند و آنها را بشناسد. ثانیاً بداند این خاندان به لحاظ مبرّا بودن از پلیدی و آلودگی و طاهر بودن از گناه و زشتی و داشتن تقوا، معنویت و عبادت و طهارت روح و ترس از خدا به چنین مقامی دست پیدا کرده‌اند.

سوم اینکه: بداند رضایت این خاندان از انسان، در گرو رضایت خدا است. یا صرف نظر از این روایات، روایات و آیات بسیاری هست که خداوند تنها از انسان پاک و وارسته، اعمال را می‏‌پذیرد. کسی نمی‏‌تواند رضایت و شفاعت و توجه امامان را جلب کند، مگر آن که خداوند از او راضی باشد و اعمال و عبادات خود را به نحو احسن انجام دهد در ضمن می‌‏توان گفت که برخی از این روایات برای تشویق به زیارت و توجه به این خاندان وارد شده تا در سایه توجه به این خاندان با مکتب اصیل اسلامی و سیره و سنت امامان و احکام و قوانین الهی آشنا شویم.

پی‌نوشت‌ها:

1. مرحوم شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 14، ص 553.

2. علامه محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 48، ص 316؛ مستدرک الوسائل، ج 10، ص 368.

عقیده علمای شیعه بر این است که تنها فرزند امام حسن عسکری (علیه السّلام) حضرت مهدی (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) می باشد، که در سال 255 هـ متولد شده و هم اکنون غائب است.
امام حسن عسکری

امام یازدهم ما شیعیان حضرت امام حسن عسکری ـ علیه السّلام ـ در سال 232 هـ . ق، در ماه ربیع الاول در شهر مدینه به دنیا آمد.[1] آن حضرت با چند تن از خلفای عباسی معاصر بود از جمله مهتدی و معتمد عباسی.[2] هر چند برخی از نویسندگان نام چند فرزند برای امام حسن عسکری ـ علیه السّلام ـ ذکر کرده اند اما قول مشهور این است که: از ایشان تنها یک فرزند، هم نام و هم کنیه با رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ متولد شده است. علاوه بر این که تقسیم میراث آن حضرت میان مادر و برادر ایشان نیز می تواند مؤید قول مشهور باشد، که به آن اشاره خواهیم کرد.
گفته شد برخی از نویسندگان چند فرزند برای امام حسن عسکری ـ علیه السّلام ـ ذکر کرده اند از جمله این فرزندان "محمد، موسی، فاطمه، عایشه، حسین و..."[3] اما به نظر می رسد این اقوال صحیح نباشد، چرا که:
اولاً علمای شیعه تنها فرزند امام حسن عسکری ـ علیه السّلام ـ را حضرت مهدی (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) می دانند و نام دیگری را ذکر نکرده اند. در این رابطه شیخ مفید که کتابش از اعتبار خاصی برخوردار است، می نویسد: "امام بعد از امام حسن عسکری ـ علیه السّلام ـ فرزندش بود که هم نام و هم کنیه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ بود و امام حسن ـ علیه السّلام ـ به جز او فرزندی نداشت نه ظاهراً و نه باطناً مادر این فرزند کنیزی به نام نرجس بوده است.[4] کلینی در کافی می نویسد: فرزندی برای امام حسن عسکری ـ علیه السّلام ـ به دنیا آمد و او را محمد نام نهادند[5] طبرسی در اعلام الوری همین قول را ذکر کرده است ومی نویسد فردی از امام حسن عسگری ـ علیه السّلام ـ سؤال کرد: آقای من آیا برای شما فرزندی هست؟ حضرت فرمود بله. سؤال کرد، اگر امری اتفاق بیفتد در کجا از او می توانم سؤال کنم؟ حضرت فرمود: در مدینه.[6]
علامه مجلسی در بحارالانوار می نویسد: اینکه حضرت مهدی (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) برادری به نام موسی داشته باشد. این خبر غریب است.[7]
ثانیاً یک دلیل تاریخی هم وجود دارد که قول مشهور را تأیید می کند. کلینی می نویسد: معتمد عباسی چون شنیده بود که از حضرت عسکری ـ علیه السّلام ـ فرزندی باقی مانده درصدد یافتن او برآمد و دستور داد عدّه ای از قابله ها، زنان و کنیزان آن حضرت را معاینه نمایند و اگر آثار حمل در آنها مشاهده شد گزارش کنند. نقل شده است که یکی از قابله ها به کنیزی شک کرد، از طرف خلیفه دستور داده شد که آن کنیز را در محلی تحت نظر قرار بدهند... سرانجام چون اثری از حمل ظاهر نشد آن کنیز آزاد گردید.[8] معتمد برای آنکه وانمود کند که از امام حسن عسکری ـ علیه السّلام ـ فرزندی باقی نمانده و شیعیان از وجود امام بعدی نومید گردند، دستور داد، میراث آن حضرت میان مادر و برادر امام حسن عسکری ـ علیه السّلام ـ تقسیم شود: این تقسیم ارث دلالت بر این دارد که امام حسن عسکری ـ علیه السّلام ـ فرزند دیگری نداشته اند و با توجه به اینکه خلیفه نتوانسته بود امام مهدی ـ علیه السّلام ـ را پیدا کند بنابراین دستور می دهد که ارث امام تقسیم شود. علی بن عیسی اربلی می نویسد: شیعیان عقیده داشتند که از امام فرزندی باقی مانده است که امامت را بر عهده دارد.[9] زیرا تعدادی از آنان فرزند خردسال امام را قبلاً دیده بودند.
نتیجه گیری:
عقیده علمای شیعه بر این است که تنها فرزند امام حسن عسکری ـ علیه السّلام ـ حضرت مهدی (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) می باشد، که در سال 255 هـ، متولد شده است و هم اکنون غایب هستند و به امر الهی ظهور می کند وجهان را پر از عدل و داد خواهند کرد. اقوال دیگری که در این رابطه هست مبنی بر داشتن فرزندانی دیگر، مورد قبول علمای شیعه نیست.

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. ارث، شیخ مفید، ج 2.
2. اعلام الوری، طبرسی، ج 2.

پی نوشت ها:
[1] . شیخ مفید، الارشاد، قم، مؤسسه آل البیت(علیهم‌السلام)، 1413ق، ج 2، ص 313.
[2] . طبرسی، اعلام الوری، قم، مؤسسه آل البیت(علیهم‌السلام)، 1417ق، ج 2، ص 131.
[3] . حسینی، سید محمد رضا، تاریخ اهل البیت(علیهم‌السلام)، قم، مؤسسه آل البیت(علیهم‌السلام)، 1410ق، ص112 به نقل از هدایة المخطوطه.
[4] . شیخ مفید، پیشین، ص 339.
[5] . کلینی، کافی، تهران، مکتبه الصدوق، 1381، ج 1، ص 264.
[6] . طبرسی، پیشین، ص 251.
[7] . سید محمد رضا حسینی، همان، ص 112 به نقل از بحارالانوار، ج 13، ص 116.
[8] . کلینی، پیشین، ج 1، ص 505.
[9] . علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، مکتبه بنی هاشمی، 1381ق، ج 3، ص 199.

شناخت امام به معنای مشاهده و شناخت فیزیکی و چهره به چهره او نیست. بسیاری از افراد بودند که امام زمان خویش را می دیدند، ولی نصیبی از شناخت امام نداشتند.
امام حسن عسکری

پاسخ اجمالی:
امام شناسی در تفکر شیعی از اهمیت بسیاری برخوردار است؛ زیرا بدون شناخت امام، خداشناسی و پیامبر شناسی صحیح نیز امکان ندارد؛ چرا که از طریق امام و با ارشاد و راهنمایی او است که می‌توان به شناخت درستی از خدا و رسول او رسید. از این رو بسیاری از کسانی که از شناخت واقعی امام بازمانده‌اند در دیگر اصول عقاید خویش به بیراهه رفته‌اند.
شناخت امام به معنای مشاهده و شناخت فیزیکی و چهره به چهره او نیست. بسیاری از افراد بودند که امام زمان خویش را می‌دیدند، ولی نصیبی از شناخت امام نداشتند. همان‌گونه که درباره پیامبر نیز بسیاری؛ مانند ابوجهل‌ها بودند که او را می‌دیدند و با وی حشر و نشر داشتند، ولی به شناخت پیامبر دست نمی‌یافتند. در مقابل، فردی همچون اویس قرنی با این‌که در طول عمر خود یک‌بار هم پیامبر را مشاهده نکرد. اما از چنان شناختی نسبت به پیامبر برخوردار بود که پیامبر از او تمجید کرد. شناخت امام به معنای شناخت مقام و منزلت او پیش خدا و نقشی است که او در نظام هستی دارد. در این شناخت دیدن امام ضرورت ندارد. امام حسن عسکری (علیه‌السلام) با راهنمایی ها و ارشادات خود و بیان حقایق درباره امام دوازدهم این نوع شناخت را در اختیار مردم و شیعیان قرار داده است.

پاسخ تفصیلی:
امامت در تفکر اسلامی اهمیت بسیاری دارد. از تعالیم قرآن به‌دست می‌آید که مقام امامت برتر از مقام نبوت است؛ زیرا خداوند پس از آن‌که ابراهیم (علیه‌السلام) را در زمان نبوتش مورد آزمایش‌های گوناگون قرار داد، به وی منصب امامت داد: "به یادآور هنگامی را که پروردگار ابراهیم او را به آزمون‌هایی آزمود وی آن آزمون‌ها را به اتمام رساند، خداوند فرمود تو را پیشوای مردم قرار دادم". 1 به خاطر همین جایگاه منبع امامت است که گزینش انتصاب امام از توان عقل بشر بیرون و یک امر الهی است. به همین جهت اختلاف شیعه و سنی در این مسئله تنها اختلاف درباره مصداق امام نیست، که بعضی‌ها تصور می‌کنند. تعریف امامت در نزد دو گروه کاملاً متفاوت است. امامت از دیدگاه شیعه مسئله‌ای کلامی و از اصول دین است؛ زیرا اعتقاد به انتصاب امام از سوی خداوند دارد، ولی اهل تسننان را مسئله‌ای فقهی و از فروع دین می‌داند؛ چون به انتخاب امام از طرف مردم اعتقاد دارند.
در احادیث اسلامی، امامت و امام شناسی جایگاه والایی دارد. پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: "کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است". 2 از این روایت و سایر روایت‌هایی که به همین مضمون وارد شده است، وجوب شناخت امام و امام شناسی فهمیده می‌شود؛ زیرا فهم عمیق و کامل از توحید بدون شناخت از طریق امامت (با تعریف شیعه) ممکن نیست. 3 فهم صحیح از اصول عقاید دینی تنها از طریق امامت حاصل می‌شود. ازاین‌رو آنان که از این طریق دورافتاده‌اند، در فهم مسائل اساسی و اصول دین به انحراف رفته‌اند.
اما مراد از این شناخت، رؤیت با چشم و چهره به چهره نیست. هم چنان‌که مراد از پیامبر شناسی، دیدن و مشاهده صورت ظاهری پیامبر نیست. شاید بتوان گفت که رؤیت جسم امام کمترین نقش را در شناخت او دارد. از این‌رو اویس قرنی با وجود این که در تمام عمرش حتی یک بار هم پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را ندید، ولی از معرفت بالایی نسبت به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برخوردار بود. پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از وی بسیار تعریف و تمجید نمود. 4 حدیث "اویس بهترین تابع است" را محدثین و دانشمندان شیعه و اهل سنت از پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) روایت کرده‌اند. 5 چنین شخصیتی بعد از رحلت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) همواره از شیعیان و ارادتمندان امام علی (علیه‌السلام) بود و در جنگ صفین در رکاب آن حضرت به شهادت رسید. در مقابل افرادی چون ابوجهل و دیگر کفار که همیشه در کوچه و بازار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را می‌دیدند، از شناخت آن حضرت نصیبی نداشتند و همواره به دنبال آزار و اذیت و حتی درصدد کشتن آن حضرت بودند. همچنین بودند کسانی که امام را بسیار می‌دیدند، ولی شناخت حقیقی نداشتند و پیدا نکردند و حتی قاتل امام شدند.
پس مشاهده جسم و بدن امام، نقشی در شناخت امام ندارد؛ زیرا شناخت امام به معنای شناخت حقیقت امامت و مقام و منزلت او در پیشگاه خداوند، شناخت جایگاه امام در جهان هستی، شناخت وظایف و تکالیف خود در مقابل امام است. به‌عبارت‌دیگر یعنی درک این‌که امام دارای مقام عصمت و وارث پیامبر و جانشین او است و اطاعت او، اطاعت خدا و پیامبر و برطرف‌کننده هرگونه شک و حیرت است. 6 شناخت این‌که امام و پیامبر از یک نور آفریده شده‌اند. چنان چه پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: "خداوند تعالی من و علی را از یک نور آفرید". 7 شناخت این‌که امام ترجمان وحی الاهی و بیان‌گر حقایق قرآنی، یگانه زمان و معدن پاکی و قداست است. 8
پس باید گفت که امام حسن عسکری (علیه‌السلام) به‌هیچ‌وجه مردم را از شناخت امام به معنایی که گفته شد منع نکرد. بلکه ایشان به عللی تنها درباره دیدن فرزندش محدودیت ایجاد کرده بود. ازجمله به خاطر ترس از دشمنان که مبادا او را به شهادت برسانند و هم‌چنین به علت این‌که به‌تدریج زمینه را برای غیبت امام مهدی (علیه‌السلام) فراهم سازند. البته این محدودیت هم برای همه نبود و برخی از خواص شیعه، توفیق زیارت حضرت را پیدا می‌کردند.

پی‌نوشت‌ها:
1. بقره، 124.
2. تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 5، ص 239، چاپ اول، منشورات شریف رضی، قم، 1409 ه. ق؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 23، ص 76، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404 ه. ق؛ حر عاملی، محمد بن الحسن، اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج 1، ص 112، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1357 ش.
3. مفید، محمد بن محمد نعمان، الحکایات، ص 22، چاپ دوم، دار المفید، بیروت، 1414 ه. ق؛ علم الهدی، سید مرتضی، الشافی فی الامامة، ج 1، ص 49، چاپ دوم، مؤسسة الصادق، تهران، 1410 ه. ق.
4. قمی، عباس، سفینة البحار، ج 1، ص 199، چاپ دوم، اسوه، قم،1416 ه. ق.
5. نیشابوری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، ج 1، ح 181، دار الفکر، بیروت، بی تا.
6. بحار الانوار، ج 23، ص 93
7. قندوزی حنفی، شیخ سلیمان، ینابیع المودة، ص 256، مؤسسة الاعلمی، بیروت، 1418 ه. ق.
8. صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 171، منشورات اعلمی، تهران، بی تا.

احاديث نيز واقعيت دارند، بدين معنا كه آنچه را معصومان گفته اند، مطابق با واقع هستند، از اين رو است كه يكي از منابع مهم احكام ،روايات مي باشند.
اصالت احادیث

آيا احاديث، اصالت و واقعيت دارند؟ پس چرا اين همه احاديث درست و غلط وجود دارد؟

پاسخ:

 قرآن اصالت و واقعيت دارد .در جاي خود- با دلايل متقن - اثبات شده است كه قرآن كلام خدا  و محتواي مطابق با واقع مي باشد ، از اين رو است كه يكي از منابع مهم احكام، دستورات و قوانين الهي قرآن مي باشد. نكته قابل دقت اينكه در برخي آيات از قصه هاي قرآني به عنوان" حق" ياد شده كه به معناي واقعيت است.در قرآن مسايل افسانه اي وجود ندارد. قرآن در آيات متعددي ضمن بيان داستان‌ها، روي اين موضوع تأكيد مي‌كند كه اين داستان‌ها حقايقي است كه به چند نمونه اشاره می شود:

 إنّ هذا لهو القصص الحقّ (1) ؛ اين داستان حقيقت است.
نحن نقص نبأهم عليك بالحقّ (2) ؛ داستان آنان را كه حقيقت دارد ، براي تو نقل كرديم.
نتلو عليك من نبأ موسي وفرعون بالحقّ؛(3) داستان موسي و فرعون كه حقيقت دارد ، براي تو بيان كرديم.

 قرآن پژوهان نيز يكي از ويژگي‌هاي داستان‌هاي قرآن را حق و راستين بودن آن ها دانسته‌اند، در حالي كه تمامي قصه‌هاي ديگر عالم، آميخته با خيال و دروغ و افسانه است، چون اگر چنين نباشد، زيبايي خود را از دست مي‌دهند، ولي زيبايي قصه‌هاي قرآن به جهت حقانيت و اعجاز آن هاست.(4)، مهم تر از همه اينكه قـرآن تـصـريـح دارد الفاظ و عبارات قرآن و ساختار آن ، از آن خدا است و با دست وحي انجام گـرفـتـه است .عـلاوه بر آن در قرآن از كتاب الهي به عنوان كلام اللّه ياد شده است:
و ان احد من المشركين استجارك فاجره حـتي يسمع كلام اللّه . يريدون ان يبدلوا كلام اللّه .
در حديثي نيز آمده : هو كلام اللّه. (5)

 همين طور احاديث و مسايل تاريخي واقعيت و اصالت دارند ، به عبارت ديگر خيلي از مسايل تاريخي از طريق تواتر به ما رسيده و از مسلمات هستند و اين مطالب در منابع معتبر آمده اند ، البته برخي از موضوعات تاريخي تحريف شده و برخي نيز واقعيت ندارند، اما بدان معنا نيست كه همه مسايل تاريخي واقعيت و اصالت ندارند . اگر اين طور بود ، تدوين ده ها كتاب در باره تاريخ انبيا، اقوام وملل ، و امامان معنا نداشت.

 احاديث نيز واقعيت دارند ، بدين معنا كه آنچه را معصومان گفته اند ،مطابق با واقع هستند، از اين رو است كه يكي از منابع مهم احكام ،روايات مي باشند. اگر احاديث واقعيت نداشتند ، استباط احكام از روايات معنا نداشت . فقها نمي توانستند از آن ها احكام را استنباط نمايند. از همه مهم تر اين كه خود معصومان سفارش نمودند كه كلام و گفتار ما براي شما حجت است و آن ها را الگوي زندگي خود قرار دهيد. اين امر مبتني بر واقع بودن روايات مي باشد . همچنين براي روايات تقسم بندي هايي وجود دارد - از جمله روايات صحيح و مجعول ، روايت قوي و ضعيف(6) . تقسيم بندي نشان از واقعي بودن بعضي روايات دارد. به خاطر تقسيم بندي روايات است كه در علم رجال معيارهايي براي تشخييص روايت ضعيف از غير ضعيف و نادرست از درست وجود دارد. اگر روايات واقعيت نداشت، وجود معيارها بي معنا بود،  وجود اختلاف در روايات معنايش اين نيست كه احاديث واقعيت و اصالت ندارد. علل اختلاف روايات را بايد در عوامل ديگر جستجو نمود. البته يكي از علل اختلاف وجود روايات مجعول است ، اما بدان معنا نيست كه همه آيات و روايات واقعيت ندارند . براي آگاهي بيش تر به كتاب علم حديث از زين العابدين قرباني مراجعه نمائيد .

پي‌نوشت‌ها:

1. آل عمران (3) آيه 62.
2. كهف (18) آيه 13.
3. قصص (28) آيه 3.
4. دانشنامه قرآن و قرآن پژوهي، خرمشاهي، ج 2، ص 1767.
5.محمد هادي معرفت ، علوم قر آني ، ص47 ، قم ،موسسه فر هنگي  التمهيد،1384، چاپ ششم
6. زين العابدين قرباني، علم الحديث ، ص 109،قم،انتشارات انصاريان،1424ه ؛ كاظم مدير شانه چي، علم الحديث ، ص 179به بعد ، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، چاپ شانزدهم

گفتار غیر قرآنی خداوند، معصومان [أعم از پیامبر (ص) و ائمه (علیهم السلام) و حضرت زهرا (س)]، صحابه، تابعان و حکایت فعل و تقریر ایشان را حدیث می گویند
منابع حدیث

حدیث، در لغت به معنای هر چیز نو و تر و تازه است (1) و بر این اساس، به شخص کم سن و سال «حدیث السن» گفته می‌شود.
واژه حدیث، با توجه به عنصر معنایی خود (تری و تازگی داشتن) دو کارکرد لغوی دارد که عبارت ند از گفتار و رخداد.
به گفتار از آن جهت حدیث می گویند که به جهت صدور تدریجی هر بند و بخش آن نسبت به گذشته از تری و تازگی برخوردار است.
و إطلاق حدیث به رخدادها نیز به دلیل صدور تدریجی و نو به نو شدن آن‌ها در مقایسه با رویدادهای پیشین است.
اما درباره إصطلاح حدیث که شایع‌ترین اصطلاح در علم حدیث است، باید بگوییم که درباره حوزه و دامنه مفهومی آن از جهات مختلف اختلاف شده است؛ اما تعریفی که به نظر ما جامع همه آن‌ها می‌باشد، عبارت است از:
«گفتار غیر قرآنی خداوند، معصومان [أعم از پیامبر (ص) و ائمه (علیهم السلام) و حضرت زهرا (س)]، صحابه، تابعان و حکایت فعل و تقریر ایشان».
با توجه به مقدمه مذکور، باید بگوییم از آن جا که عنصر معنایی حدیث با کردار، گفتار و تقریر رسول خدا (ص) گره خورده است، بسیار طبیعی است که پیدایش حدیث را همزمان با آغاز رسالت آن حضرت بدانیم؛ هر چند به دلیل شرایط زمانی و محدودیت‌های موجود در دوران سیزده ساله مکه، کم‌تر می‌توان نشانی از اهتمام به حدیث یافت؛ زیرا توجه مسلمانان در آغازین روزهای بعثت به آشنایی با اصل رسالت و معارف بنیادین اسلام و چگونگی مقابله با مشرکان معطوف بوده است و با هجرت پیامبر (ص) به مدینه و تشکیل حکومت اسلامی، فضای مناسب برای توجه دادن مسلمانان به ارزش حدیث در کنار قرآن فراهم آمد. از این رو، آنچه در تاریخ از اهتمام رسول خدا (ص) و مسلمانان به ثبت و نشر حدیث گزارش شده، بیش‌تر ناظر به همین دوره است.
اما بعد از رحلت پیامبر (ص) بی مهری‌ها و مخالفت‌های زیادی نسبت به حدیث پیامبر (ص) انجام گرفت و با ممانعت خلفا با کتابت حدیث، صدمات جبران ناپذیری به این میراث فرهنگی مسلمانان وارد آمد.
پس از رحلت پیامبر (ص)، متأسفانه این منبع سرشار اسلامی از سوی گردانندگان دستگاه خلافت مورد بی‌مهری قرار گرفت و حتّی سوزانده شد. این سیاست تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز، یعنی اواخر قرن نخست هجری دنبال شد. در نتیجه، فضای فرهنگی جامعه اسلامی از عطر روح بخش سخنان رسول خدا (ص) و جانشینان آن حضرت تهی گشت.
منع کنندگان از نقل و تدوین حدیث برای توجیه سیاست خود، گاه مسئله بیم اختلاط احادیث با آیات قرآن، و گاه بیم رها کردن قرآن و اشتغال به غیر آن را مطرح می‌کردند؛ ولی عملکرد و حتی سخنان آنان، بیانگر این است که انگیزه اصلی آن‌ها از منع نقل و کتابت حدیث، صرفاً یک انگیزه سیاسی بود و مرتبط با مسائل حکومتی می‌شد.
در مقابل مکتب خلافت، مکتب امامت همواره سعی در نشر احادیث پیامبر (ص) به عنوان میراثی گران قدر داشت و بر تدوین و کتابت آن برای بهره برداری آیندگان تأکید می‌ورزید. از این رو، تاریخ حدیث شیعه تا عصر رسالت و امامت از اتصال کاملی برخوردار بوده و هیچ حلقه‌ای از آن نیفتاده است. گرد آورندگان جوامع حدیثی اولیه اهل سنت، احادیث را بر اساس سنت شفاهی فراهم آوردند. در حقیقت، بخاری و مسلم از روی شنیده‌های روایی که از طریق اساتيد به آن ها منتقل شد، به تدوين صحيحين پرداختند؛ اما گردآورندگان جوامع اوليه حديثي شيعه، با سنت مكتوب رو به رو بوده اند كه ما آن را به عنوان اصول اربعمأة (چهار صد اصل) مي شناسيم و اين، از اختصاصات تاريخ حديث شيعه است. (2)

پي نوشت ها:
1. فراهيدي، خليل بن احمد‌، كتاب العين، قم، نشر هجرت، 1410ق، ج ‏3، ص 177.
2. براي مطالعه بيش تر ر.ك: نصيري، علي، آشنايي با علوم حديث، قم، مركز مديريت حوزه علميه قم، 1382ش، فصل اول تا چهارم.

صفحه‌ها