پرسش وپاسخ

كشتن آن قبطي، مصداق كشتن انسان بي گناه نبوده است.

 كشتن آن قبطي، مصداق كشتن انسان بي گناه نبوده است.

. چند قرن است كه بني اسرائيل توسط فرعون و قبطيان به بردگي و بيگاري گرفته شده ،قبطيان فرزندان پسر آنان را مي كشند و دخترانشان را براي خدمتكاري و توليد نسل و...، زنده نگه مي دارند:

إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي‏ نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ (1)

فرعون در زمين بزرگي طلبيد و اهل زمين را متفرق كرد. گروهي را به استضعاف كشاند و پسرانشان را مي كشت. زنانشان را زنده نگه مي داشت و او از فسادگران بود.

فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ(2)

قبطيان گفتند:آيا به اين دو(موسي و هارون) ايمان آوريم در حالي كه قوم آن دو بردگان مطيع ما هستند.

وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني‏ إِسْرائيلَ(3)

موسي گفت: اين كه بني اسرائيل را به بردگي گرفته اي، نعمتي است كه بدان بر من منت مي گذاري؟

آيات بالا صراحت دارد كه قبطيان ظالم و بني اسرائيل مظلوم بودند كه فرعون و فرعونيان آنان را به بردگي گرفته و از هيچ ستمي بر آنان دريغ نمي ورزند و...

حالا موسي كه در كاخ بزرگ شده و به عنوان فرزند فرعون شناخته مي شود، روزي مخفيانه از قصر خارج شده و به شهر مي آيد و مي بيند كه مظلومي اسرائيلي با ظالمي قبطي دست به گريبان هستند. معلوم است كه  مظلوم اسرائيلي به ظلم اعتراض كرده و ظالم براي سركوب او آمده و حالا دست به گريبان هستند. قبطي نه دشمن  اسرائيلي درگير، بلكه دشمن همه اسرائيليان از جمله موسي است كه اسرائيلي مي باشد و هنوز نسبش مشخص نيست.

وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلي‏ حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَي الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ (4)

فرياد كمك طلبي اسرائيلي مظلوم و توسري خور، بلند است. موسي چون جوانمرد است و نمي تواند ظلم را تحمل كند، با قبطي در گير مي شود و يك مشت به او مي زند كه قبطي مي ميرد.

موسي از  اقدام خود چون عمل صالح و دفاع از مظلوم و دفع ظلم است، ناراحت نيست. بلكه ترسان از معامله اي است كه قبطيان با او خواهند كرد. از اين رو به قصر باز نمي گردد. روز بعد دوباره همان اسرائيلي را با ظالمي ديگر دست به گريبان مي بيند. موسي او را توبيخ مي كند كه بدون عده و ياور و بدون ايجاد زمينه با ظالمان در افتادن، كار غلطي است. مي خواهد با  قبطي ظالم درگير شود كه فرياد او بلند شده و موسي و قتل ديروز را افشا مي كند. در اين بين مؤمن فرعوني از قصر دوان دوان مي رسد و موسي را خبر مي دهد كه درباريان حكم اعدامش را ظالمانه و بدون محكمه و بدون شنيدن دفاع وي صادر كرده اند و او بايد فرار كند. موسي هم فرار كرده و بدون اين كه از اقدام اش كه به قتل ظالمي قبطي منجر شده، پشيمان باشد، به درگاه خدا رو كرده و از خدا مي خواهد وي را از عواقب ناگوار اين اقدام نجات دهد. خدا هم دعايش را اجابت مي كند.

بنا بر اين اقدام موسي در دفاع از مظلوم و در دفع ظلم بود كه منجر به قتل شد. موسي هيچ وقت از اين اقدام پشيمان نشد و آن را گناه ندانست كه از آن توبه كند. بلكه اعلام كرد: خدايا! به شكرانه قدرتي كه به من داده اي، قسم مي خورم و با خود عهد مي بندم كه هيچ گاه پشتيبان ستمكاران نباشم(5) خدا هم هيچ جا  كار او را قتل انسان بي گناه و ظلم نشمرد.

پي نوشت ها:

1. قصص(28)آيه4.

2. مؤمنون(23)آيه47.

3. شعراء(26)آيه22.

4. قصص، آيه 15.

5. همان، آيه17.

 

آنچه قرآن كريم از حالت روحي حضرت اسماعيل (ع) در آن هنگام نقل كرده، اين است :

آنچه قرآن كريم از حالت روحي حضرت اسماعيل (ع) در آن هنگام نقل كرده، اين است :

  فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَري‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَري‏ قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ  (1)  ؛

 هنگامي كه با او به مقام سعي و كوشش رسيد، گفت: پسرم!  در خواب ديدم كه تو را ذبح مي‏كنم، نظر تو چيست؟ گفت پدرم! هر چه دستور داري اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهي يافت!گفت: هر چه به آن مأموري، انجام ده كه اگر خدا بخواهد، مرا از صابران خواهي يافت.

حضرت اسماعيل راضي به رضاي خداي متعال شد. رضاي حق در جاذبه معشوق نسبت به عاشق، نقش اصلي را ايفا مي كند. اسماعيل آن قدر غرق در توحيد و عشق الهي بود كه براي رسيدن به وصال حق حاضر شد خود را تسليم پدر در اجراي امر الهي بكند.اسماعيل مي دانست كه در اين كار مصلحت بزرگي نهفته است . وجود  مصلحت، موجب شد كه اصلا خودش را نبيند، چون خوديتي براي خود قايل نبود. وقتي به پدرش گفت: ان شاء الله مرا از صابران خواهي ديد، حتما مي دانست نتيجه صبر هر چه باشد، به رضاي معبود ختم مي شود.

اسماعيل در واقع با تن دادن به اين كار بزرگ و صبوري پيشه كردن به مقام بزرگي رسيد . نتيجه چنين امتحاني به نفع او شد. او هر چند به ظاهر قرباني نشد، اما "ذبيح الله" لقب گرفت.

در معركه عشق پروانه و شمع، پروانه مي سوزد تا عشق بر افروزد. اين جذبه نور است كه پروانه را به سوي خود

 مي كشد. پروانه با سوختن خود عاشقي خود را ثابت مي كند. آن چه اسماعيل در قربانگاه از خود نشان داد، چنين عشقي بود. تسليم به همراهي صبر در مقابل بذل جان به شكوفايي عشق واقعي مي انجامد. 

 آن چه مهم است، اين كه اسماعيل  تقابلي در اطاعت امر خداي متعال كه نسبت به تمام موجودات عالم هستي  "ارحم الراحمين" است، با عشقي كه رضاي حق در آن متبلور بود، نمي ديد.وجود چنين امتحاني سخت موجب شد انسان هايي كه مي خواهند در مسير حق گام بردارند، الگو گرفته، براي تحصيل رضاي حق مشكلات پيش روي خود را تحمل كنند تا بهترين نتيجه را بگيرند.

 از آيه قرآن مي شود فهميد  اسماعيل در رويارويي با آن امتحان بزرگ و حساس، روحيه خود را نباخت. به پدرش گفت: اگر خدا بخواهد ،مرا از صابران خواهي يافت،پس او در آن حال به رحمت الهي كاملاً اميدوار بوده و خداوند با رحمت خود بر او جلوه كرده كه او را صبور و شكيبا نموده، با رضايت خاطر چنين پيشنهادي  را پذيرا شد. اين امر براي همه  انسان ها درس‌آموز است كه هر گاه با امتحانات الهي مواجه شدند، روحيه اميدواري را از دست نداده و با اعتقاد كامل به رحمت الهي در مسير خواست و اراده حق قرار گيرند و از آن  سرپيچي نكنند.

خداي متعال آن ها را مورد محبت و رحمت خود قرار مي دهد و اسماعيل‌گونه نجات مي يابند.

تجربه ذبح اسماعيل، هرگز براي كسي قابل تكرار نيست . آن مسئله اختصاص به همان مورد دارد. در دين اسلام ذبح فرزند، جايز نيست؛ ولي از آن ماجرا مي‌توان در امور كلي و آزمون‌هاي الهي كه در زندگي رخ مي‌دهد، تجربه گرفت.

 

پي نوشت :

1. صافات(37) آيه 102 .

آيه خاصي درباره تعبير مذكور سراغ نداريم

آيه خاصي درباره تعبير مذكور سراغ نداريم . ممكن است اين تعبير مربوط به داستان قارون و نحوه هلاكت وي باشد كه در برخي تفاسير نقل شده است چنان كه در تفسير قمي (1) و تفسير الدر المنثور (2) داستان هايي درباره نحوه به هلاكت رسيدن قارون بيان شده و در آن ها آمده كه قارون هنگام هلاكت از حضرت موسي طلب نجات نمود . حضرت موسي إجابت ننمود . خداوند متعال خطاب به حضرت موسي فرمود كه اگر قارون مرا صدا مي زد ، او را إجابت مي كردم.

در هر دو جا  اين داستان ،از معصومين (عليهم السلام) نقل نشده است، گذشته از اينكه برخي از مطالبي كه در اين داستان آمده ، با مقام نبوت و عصمت حضرت موسي (ع)  مغايرت دارد . چندان قابل پذيرش و استناد نيست.

پي نوشت ها:

1. ‏ علي بن ابراهيم قمي، تفسير قمي، قم، دارالكتاب، 1367ش، ج‏2، ص 144.

2.  جلال الدين سيوطي، الدر المنثور، قم، كتابخانه آية الله مرعشي نجفي، 1404ق، ج‏5، ص 136.

 

1. حضرت نوح عليه السلام

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِليَ‏ قَوْمِهِ فَقَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَاهٍ غَيرُْهُ إِنيّ‏ِ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ *قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنرََئكَ فيِ ضَلَالٍ مُّبِينٍ * قَالَ يَاقَوْمِ لَيْسَ بيِ ضَلَالَةٌ وَ لَاكِنيّ‏ِ رَسُولٌ مِّن رَّبّ‏ِ الْعَلَمِينَ». (1)

2. حضرت هود (ع)

 «وَ إِليَ‏ عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا  قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكمُ مِّنْ إِلَاهٍ غَيرُْهُ  أَ فَلَا تَتَّقُونَ *قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنرََئكَ فيِ سَفَاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِبِينَ* قَالَ يَاقَوْمِ لَيْسَ بيِ سَفَاهَةٌ وَ لَاكِنيّ‏ِ رَسُولٌ مِّن رَّبّ‏ِ الْعَلَمِينَ». (2)

پي نوشت ها :

1. سوره اعراف (7) آيات 59 تا 61.

2. همان، آيات 65 تا 67.

 

 

آيه 71 سوره مباركه حج درباره حضرت ابراهيم و عنوان ايشان نيست بلكه درباره مشركان و بت پرستان است

آيه 71 سوره مباركه حج درباره حضرت ابراهيم و عنوان ايشان نيست بلكه درباره مشركان و بت پرستان است و مي فرمايد: «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ ما لِلظَّالِمينَ مِنْ نَصيرٍ»(1)؛ و به جاي خدا چيزي را مي‏پرستند كه بر [تأييد] آن حجّتي نازل نكرده و بدان دانشي ندارند، و براي ستمكاران ياوري نخواهد بود.

در آيات ديگر قرآن هم عناوين بت شكن بزرگ يا بزرگ پيامبران براي حضرت ابراهيم بكار نرفته اما در يك آيه ايشان را امت دانسته است و مي فرمايد: «إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكينَ»(2)؛ همانا ابراهيم (به تنهايي‏) يك امّت بود، خداي را با فروتني فرمانبردار بود و حقّ‏گرا و يكتاپرست بود، و از مشركان نبود.

در سوره مباركه انبياء ماجراي بت شكني حضرت ابراهيم را بيان كرده و مي فرمايد بعد از اينكه ايشان بتهاي مشركان را شكست آنها چنين گفتند: « قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمينَ قالُوا سَمِعْنا فَتًي يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ ...»(3)؛ گفتند: چه كسي به خدايان ما اين كار كرده است؟ همانا او از ستمكاران است. گفتند: شنيده‏ايم كه جواني به نام ابراهيم، از آنها سخن مي‏گفته است.

در سوره آل عمران هم درباره دين حضرت ابراهيم چنين مي فرمايد: «ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ»(4)؛ ابراهيم به آيين يهود و نصاري نبود، ليكن به دين حنيف توحيد و اسلام بود و هرگز از آنان كه به خدا شرك آورند نبود.

پي نوشت ها:

1. حج(22) آيه 71.

2. نحل(16) آيه120.

3. انبياء(21) آيات 59و60.

4. آل عمران(3) آيه67.

 

 

خداوند پيامبران را فرستاده تا مقتدا باشند و مردم پيرو آنان شده و اطاعت شان كنند

خداوند پيامبران را فرستاده تا مقتدا باشند و مردم پيرو آنان شده و اطاعت شان كنند:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه؛ ‏(1)

هيچ پيامبري را نفرستاديم جز آن كه ديگران به امر خدا بايد مطيع فرمان او شوند.

اين قانون كلي خداوند است. در قرآن مؤمنان بدان جهت كه مطيع پيامبران بودند، تمجيد و كافران بدان جهت كه در مقابل پيامبران ايستادند، توبيخ شده اند.

اطاعت از پيامبران كه براي هدايت مردم و خارج ساختن آن ها از ظلمت هاي جهل و كفر و شرك و نفاق و گناه و بردن آنان به وادي نور و هدايت و ايمان و سعادت آمده اند، اصل كلي است كه خداوند از روز اول خلقت بدان گوشزد كرده است:

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون‏؛(2)

گفتيم: همه از بهشت فرو شويد. پس اگر از جانب من راهنماياني براي تان آمد، بر آن ها كه از راهنمايي من پيروي كنند، بيمي نخواهد بود و خود اندوهناك نمي‏شوند.

بنا بر اين وجوب اطاعت از پيامبران اصل كلي و اولي است كه سعادت و هدايت و نجات و فلاح را در پي دارد.

وجوب اطاعت از پيامبر اسلام نيز بارها در قرآن مورد تاكيد قرار گرفته است كه به مواردي اشاره مي كنيم:

مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّي فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظا(3)

قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ(4)

وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون‏(5)

و موارد فراوان ديگر.

در اين آيات به اطاعت مطلق از رسول دستور داده شده و اطاعت رسول را اطاعت خدا شمرده است.

آيه اولي الامر نيز از آياتي است كه به اطاعت مطلق از خدا و رسول و اولي الامر دستور داده شده و براي اين اطاعت هيچ قيدي نياورده است:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏(6)

در اين آيه امر اطاعت از رسول و اطاعت از اولي الامر مانند امر به اطاعت از خدا مطلق و بدون قيد است. معلوم مي شود همان گونه كه بايد مطيع بدون قيد و شرط خدا بود، بايد مطيع بدون قيد و شرط پيامبر و اولي الامر هم بود.

اما نام امامان در قرآن نيامده و با اوصاف به عنوان "ذي القربي"(7)، "اهل البيت"(8) "ابناؤنا و نساءنا و انفسنا"(9)و اولي الامر(10) و... معرفي شده اند. محبت و اطاعت و ولايت آن ها واجب گشته و رسول خدا بيان فرموده كه مصداق اين عنوان ها امامان دوازده گانه اند.

پي نوشت ها:

1. نسا(4) آيه64.

2. بقره(2) آيه38.

3. نسا، آيه80.

4. آل عمران(3) آيه32.

5. همان، آيه132.

6. نسا، آيه59.

7. اسراء(17)آيه26.

8. احزاب(33)آيه33.

9. آل عمران(3)آيه61.

10. نسا، آيه59.

پيامبر ابتدا و قبل از همه خود را موظف به رعايت احكام قرآن مي داند .هيچ گاه ديگران را به احكامي فرا نمي خواند كه خود آن ها را انجام ندهد

پيامبر ابتدا و قبل از همه خود را موظف به رعايت احكام قرآن مي داند .هيچ گاه ديگران را به احكامي فرا نمي خواند كه خود آن ها را انجام ندهد تا مشمول اين آيه گردد:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون؛‏(1)

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! چرا سخني مي‏گوييد كه عمل نمي‏كنيد؟! نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخني بگوييد كه عمل نمي‏كنيد!

 قرآن از زبان شعيب پيامبر(و به عنوان سخن همه پيامبران) مي فرمايد:

وَ ما أُريدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلي‏ ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ ؛(2)

من هرگز نمي‏خواهم چيزي كه شما را از آن باز مي‏دارم، خودم مرتكب شوم!

بنا بر اين ممكن نيست قرآن و پيامبر مؤمنان را از عملي باز دارند و چيزي را براي آن ها ممنوع نمايند، آن گاه پيامبر به اين منع بها ندهد و مرتكب ممنوع گردد ، مگر اين كه خدا او را تكليف ويژه داده باشد.

ازدواج هاي پيامبر هم بعد از رسالت و نبوت همگي به امر و اراده خدا و در جهت مصلحت اسلام و مسلمانان بود.

حتي بعضي از آن ها اصلا ميل پيامبر نبود ، بلكه پيامبر به جهاتي از آن كراهت داشت، از جمله زينب دختر جحش كه دختر عمه پيامبر و همسر مطلقه پسر خوانده اش زيد بن حارثه بود. پيامبر از ازدواج با او كراهت داشت، زيرا ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده، در عرف عرب جاهلي حرام بود . اگر پيامبر به اين ازدواج اقدام مي كرد، به عياشي و هوسراني و...متهم مي گشت ( و متاسفانه متهم هم شد) . خداوند زينب را به ازدواج پيامبر در آورد و اين را با نازل كردن آيه اي اعلام نمود:

تُخْفي‏ في‏ نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضي‏ زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في‏ أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً (3)

در دل چيزي را پنهان مي‏داشتي كه خداوند آن را آشكار مي‏كند . از مردم مي‏ترسيدي( آگاهي به اين كه او همسرت مي شود ، در وجود خود پنهان داشته و مي ترسيدي كه وقتي او همسرت شود ، مغرضان تو را متهم كنند و مردم را از تو و دينت روگردان سازند) و در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسي! هنگامي كه زيد نيازش را از آن زن به سرآورد (و از او جدا شد)، ما او را به همسري تو درآورديم تا مشكلي براي مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده‏هاي شان- هنگامي كه طلاق گيرند- نباشد . فرمان خدا انجام شدني است (و سنّت غلط تحريم اين زنان بايد شكسته شود).

اتفاقا اين ازدواج كه به امر مستقيم خدا انجام گرفت، زماني بود كه رسول خدا چهار همسر دائم داشت، يعني:

سوده و عايشه كه هر دو در مكه به عقد او در آمده بودند. حفصه كه در سال سوم به همسري ايشان درآمد(4) و ام سلمه كه شوال سال چهارم (5) همسر ايشان شد.

خداوند در سال پنجم هجري زينب (6) را به عنوان پنجمين همسر رسولش به عقد ايشان در آورد. اين همسري را در آيه بالا اعلام كرد . بعد از آن همچنان به امر خدا ايشان با بعض زنان ديگر از جمله جويريه و ام حبيبه در سال ششم (7) وصفيه و ميمونه در سال هفتم(8) ازدواج كرد. بعد از نزول آيه تخيير و بعد از اين كه همسران  نه گانه ايشان ماندن بر همسري ايشان را بر متاع دنيا ترجيح دادند ، آيه نازل شد. ازدواج جديد و جايگزين كردن همسران با زن ديگر را منع كرد:

لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلاَّ ما مَلَكَتْ يَمينُكَ (9)

بعد از اين ديگر زني بر تو حلال نيست، و نمي‏تواني همسرانت را به همسران ديگري مبدّل كني [بعضي را طلاق دهي و همسر ديگري به جاي او برگزيني‏] هر چند جمال آن ها مورد توجّه تو واقع شود، مگر آنچه كه به صورت كنيز در ملك تو درآيد!

 تعداد همسران رسول خدا از احكام اختصاصي ايشان است . به امر خدا موظف بوده بيش از چهار زن در يك زمان داشته باشد  .جز ايشان بقيه مسلمانان حق ندارند در يك زمان بيش از چهار زن عقدي داشته باشند.

پي نوشت ها:

1. صف (61) آيه2-3.

2. هود (11) آيه 88.

3. احزاب (33) آيه 37.

4. تاريخ پيامبر اسلام، آيتي، ص 305.

5. همان ،ص376.

6. همان ، ص 420.

7. همان ، 494 و 444 .

8. همان ، ص505 و524.

9. احزاب (33) آيه  52.

 

مطابق با نصّ صريح كتاب خدا، همه زنان پيامبر(ص)"ام المومنين" هستند

مطابق با نصّ صريح كتاب خدا، همه زنان پيامبر(ص)"ام المومنين" هستند كه از طرف خداي متعال به عنوان مادر به مومنين معرفي شده اند آن طور كه در آيه ذيل آمده است.

"النَّبِيُّ أَوْلي‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ ..."(1)

پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او، مادران مؤمنان محسوب مي‏شوند...

زناني كه به نكاح رسول خدا(ص) در مي آمدند از باب احترامي كه به دليل ازدواج با پيامبر براي شان پيدا مي كردند به عنوان "ام المومنين" خطاب مي شدند يعني مادر مومنين و مسلمانان موظف بودند كه با اين گونه زنان برخوري احترام آميز داشته باشند و نيز ازدواج ديگر افراد با ايشان به حكم مادري ممنوع بود،همان طور كه اين قانون است همه انسان ها بايد به مادر خود احترام خاصي بگذارند و همواره حرمت او را حفظ كنند. پس اگر بخواهيم يكي از دلايل تعبير به مادر بودن زنان پيامبر را نسبت به مومنين بيان كنيم از باب احترامي است كه اصولا مقام مادر دارد و مي بايست اين احترام حفظ شود.

در تفاسير نوشته شده است:

اين كه زنان رسول خدا(ص) مادران امت اند، حكمي است شرعي و مخصوص به آن جناب، و معنايش اين است همان طور كه احترام مادر، بر هر مسلماني واجب و ازدواج با او حرام است، هم چنين احترام همسران رسول خدا صلوات الله عليه بر همه آنان واجب، و ازدواج با آنان بر همه حرام است، و در آيات بعد(سوره احزاب،آيه پنجاه و سه ) به مساله حرمت نكاح با آنان تصريح نموده و مي‏فرمايد" وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً" و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسري خود درآوريد.(2)

با اين حساب كلي كه همه همسران رسول خدا(ص) مقام مادري مومنين را داشتند عايشه هم كه جزء همسران پيامبر بود نمي تواند از اين قانون كلي الهي مستثني باشد و اگر بنا باشد احترامش حفظ شود فقط به همين دليل است به گونه اي كه در باره حوادث  جنگ جمل نوشته اند:

پس از آن كه علي(ع)(در جنگ جمل) جنگ جويان عايشه را كشت و عايشه اسير شد،فرمود: حرمت و احترام عايشه هم چنان باقي است.(3)

به هر حال وقتي ايشان نيز به عنوان مادر به مومنين و به طور كلي مسلمانان معرفي شدند، جداي از احوال شخصي كه داشتند، حرمت شان حفظ شد.

به طور مسلم اين موضوع پذيرفته شده است كه حتي يك مادر گناه كار هم مادر است و حرمتي دارد كه نبايد شكسته شود.

پي نوشت ها:

1. سوره احزاب،آيه 6.

2. طباطبايي سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني سيد محمد باقر،قم، انتشارات اسلامي، سال 1374 ه ش، چاپ پنجم، ج‏16، ص 414.

3. خاني رضا و رياضي حشمت الله، ترجمه تفسير بيان السعادة في مقامات العبادة، تهران، انتشارات مركز چاپ و انتشارات دانشگاه پيام‏ نور، سال 1372 ه ش، چاپ اول،  ج‏11، ص 449.

آيه 11 و 12 سوره نور در باره تهمت پراكني مسلمانان به زني مسلمان مي باشد.

آيه 11 و 12 سوره نور در باره تهمت پراكني مسلمانان به زني مسلمان مي باشد. بنا بر اين آيات افراد جامعه اسلامي از زن و مرد محترم اند و بايد حرمتشان حفظ شود و كسي حق تهمت زدن به آنان بخصوص تهمت فحشاء  را ندارد. مگر اين كه با آوردن چهار شاهد عادل ، فحشاي ادعايي را ثابت كند و گر نه به جرم "قذف = تهمت فحشاء زدن " محكوم به حد و تنبيه و كيفر مي شود.

متاسفانه در زمان پيامبر به زن مسلماني بدون وجود چهار شاهد تهمت فحشاء زده شد و افراد مسلمان به جاي اين كه در مقابل اين تهمت زني قد علم كنند و از تهمت زننده شاهد خواسته و در صورت نبود شاهد ، تهمت زده شده را پاك شمرده و تهمت زنندگان را طرد كنند و توبيخ نمايند ، اين تهمت ظالمانه را تلقي به قبول كردند و آن را پخش نمودند و در اين ظلم شريك گشتند و اين آيات در توبيخ جماعت شركت كننده در اين ظلم نازل شد.

در اين آيات نه نامي از تهمت زده شده برده شده است و نه تمجيد خاصي از او گرديده است و فقط مردان و زنان با ايمان توبيخ شده اند كه چرا پاكدامني آن زن را بدون بينه رد كردند و او را مرتكب فحشاء شمردند و در پراكندن اين تهمت و گناه عظيم شركت جستند و حسن ظن خود را وانهادند و نگفتند اين تهمت بهتاني عظيم و گناهي بزرگ است و چرا از تهمت زنندگان شاهد نطلبيدند و با نبود شاهد آنان را دروغگو نشمردند و... ؛ توجه كنيد:

«إِنَّ الَّذينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذي تَوَلَّي كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظيمٌ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبينٌ لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فيما أَفَضْتُمْ فيهِ عَذابٌ عَظيمٌ إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيمٌ وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظيمٌ يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ وَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ؛ (1)

مسلّماً كساني كه آن تهمت عظيم را عنوان كردند گروهي (متشكّل و توطئه‏گر) از شما بودند امّا گمان نكنيد اين ماجرا براي شما بد است، بلكه خير شما در آن است آنها هر كدام سهم خود را از اين گناهي كه مرتكب شدند دارند و از آنان كسي كه بخش مهمّ آن را بر عهده داشت عذاب عظيمي براي اوست! چرا هنگامي كه اين (تهمت) را شنيديد، مردان و زنان با ايمان نسبت به خود (و كسي كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند و نگفتند اين دروغي بزرگ و آشكار است؟! چرا چهار شاهد براي آن نياوردند؟! اكنون كه اين گواهان را نياوردند، آنان در پيشگاه خدا دروغگويانند! و اگر فضل و رحمت الهي در دنيا و آخرت شامل شما نمي‏شد، بخاطر اين گناهي كه كرديد عذاب سختي به شما مي‏رسيد! به خاطر بياوريد زماني را كه اين شايعه را از زبان يكديگر مي‏گرفتيد، و با دهان خود سخني مي‏گفتيد كه به آن يقين نداشتيد و آن را كوچك مي‏پنداشتيد در حالي كه نزد خدا بزرگ است! چرا هنگامي كه آن را شنيديد نگفتيد: «ما حق نداريم كه به اين سخن تكلّم كنيم خداوندا منزّهي تو، اين بهتان بزرگي است»؟! خداوند شما را اندرز مي‏دهد كه هرگز چنين كاري را تكرار نكنيد اگر ايمان داريد! و خداوند آيات را براي شما بيان مي‏كند، و خدا دانا و حكيم است».

پس اين آيات در مورد تهمت بر هر كس نازل شده باشد ، هيچ فضيلتي براي او ثابت نمي كند و فقط و فقط توبيخ مسلماناني است كه تهمت به زنان پاكدامن را بدون بينه شرعي پذيرفته و براي ديگران نقل مي كنند.

در روايات هم اختلاف است كه آيات در مورد چه كسي نازل شده " عايشه همسر رسول خدا يا ماريه" كه او نيز همسر پيامبر و مادر فرزند او بود و بنا به روايات در مورد هر دو هم تهمت پراكني اتفاق افتاده و ما در اينجا در صدد نيستيم كه بگوييم شأن نزول، جريان تهمت بر عايشه نيست بلكه حرف ما اين است كه بر فرض كه اين آيات ناظر به جريان تهمت زني به عايشه هم باشد، هيچ فضيلتي براي او ثابت نمي كند زيرا عايشه مانند ديگر همسران پيامبر (كه قطعا پاكدامن و مبرا از فحشايند) و مانند ديگر زنان جامعه اسلامي مرتكب فحشاي آشكار نشده و كسي شاهد و بينه اي بر اين كه او مرتكب چنين خطايي شده ، نداشته است ولي به دلايلي از طرف عده اي خدانشناس مورد تهمت قرار گرفته و افراد جامعه موظف بوده اند با اين تهمت مقابله كنند و بر پاكدامني او اصرار ورزند و از تهمت زنندگان شاهد بخواهند و با نبود شاهد ، آنان را طرد كنند و اجازه تهمت پراكني ندهند و ...

علاوه بر اين كه به اعتقاد غالب مسلمانان و بخصوص شيعيان همسران و دختران پيامبران نبايد اهل فحشاء باشند؛ زيرا اگر چنين باشد سبب لكه دار شدن حرمت پيامبر شده و اطمينان به او سلب مي گردد.

خلاصه شك نيست كه عايشه و ديگر همسران رسول خدا به او ايمان آورده و پاكدامن بوده اند؛ ولي اين بدان معنا نيست كه براي هميشه مصون از خطا و انحراف و گناه باشند.

عايشه و ديگر همسران رسول خدا اگر تا آخر عمر بر ايمان و تقوا و عهدي كه با پيامبر بسته اند كه از چارچوب ايمان و تقوا خارج نشوند، پايبند مانده باشند، محترم اند و محبوب ولي اگر در زمان پيامبر با رفتارهاي غلط خود ايشان را آزار داده باشند و يا بعد از وفات رسول خدا از چارچوبي كه ايشان برايشان ترسيم كرده، خارج شده و مرتكب ظلم به اهل بيت پيامبر و كتمان حق و شركت در انحراف جامعه و ... شده باشند، به حكم قرآن مستحق لعن و نفرين اند.

شيعه به دلايل محكم قرآني و روايي و تاريخي بر اين باور است كه عايشه هم در زمان پيامبر و هم بخصوص بعد از وفات پيامبر مرتكب ظلم به اهل بيت و كتمان حق و شركت در به انحراف كشيدن جامعه اسلامي شده است و به اين جهت به خود اجازه مي دهد به حكم قرآن او را نفرين كند و كساني كه مخالفند بايد بتوانند با ادله محكم اعتقاد شيعه را باطل كرده و ايمان و پايبندي او تا آخرين لحظات عمر را ثابت كنند.

پس پاكدامن بودن زنان به معناي اين نيست كه اينها از هر گناهي مبرايند و هيچ عيب و نقصي نداشته اند مگر در اول سوره تحريم برخي از زنان پيامبر به خاطر اذيت كردن او شديدا مذمت نشدند؟ مگر در همان سوره نيامده كه برخي از زنان راز پيامبر را فاش كردند ...؟!

پي نوشت ها:

1. نور (24) آيه 11- 18. 

دادن چنين نسبتي به همسر پيغمبر اسلام(ص) خلاف شرع و عقل و منطق است

دادن چنين نسبتي به همسر پيغمبر اسلام(ص) خلاف شرع و عقل و منطق است 

در روايات و كتب معتبر آنچه درباره همسران پيامبر اسلام(ص) و پيامبران ديگر قطعي فرض شده است، اين است كه همسر هيچ پيامبري اهل فحشا و زنا نبوده است. خود پيامبر اكرم(ص) مي فرمايند:

«قال النبي (ص) ما زنت امرأة نبي قط»(1) پيامبر(ص) فرمودند همسر پيامبر خدا هرگز زنا نكرده است.

همچنين از قول ابن عباس نقل شده كه: «مَا زَنَتْ امْرَأَةُ نَبِيٍّ قَطُّ، لِمَا فِي ذَلِكَ مِنَ التَّنْفِيرِ عَنِ الرَّسُولِ (ص)، وَ إِلْحَاقِ الْوَصْمَةِ بِهِ»(2)؛ همسر پيامبر هرگز زنا نكرده است زيرا چنين نسبت دادني هتك حرمت به پيامبر و نسبت عيب دادن به ايشان است.

علاوه بر اينكه نسبت زنا دادن به زنان مسلمان و مومن، از نظر قرآن و دين اسلام، كاري ناپسند و گناهي است كبيره كه اگر نسبت دهنده نتواند آنرا ثابت كند بايد بر او حد جاري كرد، تا چه رسد به نسبت زنا دادن به همسر پيامبر گرامي اسلام(ص) كه خداوند آنها را مادر مومنين خوانده است: «النَّبِيُّ أَوْلي‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ...»(3)؛ پيامبر، نسبت به مؤمنان از خودشان اولي و سزاوارتر است، و همسرانش [به منزله‏] مادران آنانند.

پي نوشت ها:

1. شريف لاهيجي، محمد بن علي، تفسير شريف لاهيجي، دفتر نشر داد، ج4، ص523.

2. طريحي، فخر الدين بن محمد، مجمع البحرين، انتشارات مرتضوي، ج6، ص244.

3. احزاب(33)آيه6.

صفحه‌ها