پرسش وپاسخ

ثلاث يحسن فيهن الكذب: المكيدة في الحرب ، وعدتك زوجتك و الإصلاح بين الناس

سوال:

ثلاث يحسن فيهن الكذب :المكيدة في الحرب،  وعدتك زوجتك و الإصلاح بين الناس و قال ثلاث يقبح فيها الصدق النميمة و إخبارك الرجل عن أهله بما يكرهه و تكذيبك الرجل عن الخبر و قال ثلاثة مجالستهم تميت القلب مجالسة الأنذال و الحديث مع النساء و مجالسة الأغنياء

پاسخ:

احاديث به اين مضمون متعدد است. در كتب معتبر حديث آمده و فقيهان بدان استناد كرده و فتوا داده اند كه نشانه معتبر بودن اين احاديث مي باشد. چند مورد از اين احاديث در كتاب كافي آمده كه علامه مجلسي بعضي را مجهول و يكي را مرسل شمرده، دو حديث را صحيح و "حسن كالصحيح" معرفي كرده(1) و وقتي يك يا چند حديث صحيح باشد، بقيه هم گر چه ضعيف باشند، به اعتبار آن حديث هاي صحيح جبران ضعف سند شده و پشتوانه مي گردند.

مضمون اين احاديث هم دستورهاي معقول و پسنديده اي است كه هيچ عاقلي آن ها را محكوم نمي كند. در اين احاديث دروغ در سه جا جايز بلكه پسنديده شمرده شده است:

1. در جنگ كه دشمن براي ضربه زدن به مسلمانان و جامعه اسلامي هجوم آورده و مسلمانان براي مقابله قيام كرده اند، در اين جا اطلاعات غلط دادن به دشمن و با دروغ و مكر و حيله دشمن را منحرف كردن و به زمين زدن، جايز است. اين در عرف عموم مردم دنيا جا افتاده و ضرب المثل شده كه: جنگ ميدان خدعه و نيرنگ است.

دو نفر كه براي كشتن هم رو در رو ايستاده اند، به هر طريق سعي در پيروزي دارند. اسلام جنگ ابتدايي و هجومي را عليه كسي اجازه نمي دهد. در ميدان فردي و جمعي فقط دفاع را جايز مي شمارد. بنا بر اين اجازه نمي دهد بدون دليل قانع و جايز كننده بر فرد يا جمعي هجوم برند، ولي اگر جايي مورد هجوم دشمن واقع شدند، به آنان اجازه داده براي غلبه بر دشمن مكر و كيد و حيله كنند و دادن اطلاعات غلط يكي از موارد است.

2. سخن چيني از كارهايي است كه باعث ايجاد و شعله ور شدن كينه ها مي گردد . افراد و گروه ها را به هم بدبين و باعث ايجاد شقاق و تفرقه مي شود. طبيعي است كه افراد در اثر غفلت و بي توجهي يا لغزش، پشت سر برادر و خواهر مؤمن خود گاهي سخن ناروايي مي گويند به خصوص اگر بين آن ها  دلخوري باشد. حالا اگر كسي  سخن ناخوشايندي كه  فرد در غياب برادر يا خواهر مؤمنش زده ، به فرد غايب برساند، دشمني را بين آنان ايجاد يا شعله ور مي سازد. اما اگر نقل نكند يا به دروغ سخنان خوبي از اين  فرد، به فرد غايب و از او به اين منتقل كند، گر چه دروغ گفته، ولي باعث شده كه بين دو برادر ديني رفع كدورت شده يا دوستي آن ها عميق تر و وثيق تر گردد . افشا شدن  اين دروغ ها بعد از مدتي ، نه تنها باعث ناراحتي آن ها نمي شود. بلكه دروغگو را به خاطر  دروغ هاي فايده بخشش تمجيد مي كنند و از او متشكر هم خواهند بود. 

3.وعده دروغ، كار خوب و پسنديده‏اي نيست. در هيچ جا نمي‏توان بدان توصيه كرد. كسي كه قصد انجام كاري را ندارد و انجام آن را صحيح يا مشروع يا در توان خود نمي‏بيند، نبايد ابتدائا و به دروغ وعده انجام آن را بدهد. كسي كه  انجام آن را صحيح يا ممكن ندانسته، اصلاً در ذهنش در صدد انجام آن نمي‏باشد؛ نبايد وعده انجام آن را به دروغ بدهد.

ولي يك نوع وعده دادن است كه گرچه راست نيست، ولي براي تداوم زندگي، رفع كدورت و پيدايش علاقه به زندگي مؤثر است.

معمولاً افراد خانواده و به خصوص همسر تقاضاهاي فراواني دارد كه بيش تر آن ها مشروع و به جا مي‏باشند. گاه هم  خواسته‏اي غلط يا نشدني  به ذهنش خطور مي‏كند و برآورده شدن آن را مي‏طلبد و از اينكه همسرش بدان بي‏توجه است، ناراحت مي‏گردد. هنگام اظهار اين درخواست ها، چند نوع برخورد از طرف شوهر ممكن است صورت پذيرد:

ا. وعده قطعي انجام آن را بدهد، در حالي كه اصلاً تصميمي بر انجام آن ندارد.

ب. وعده انجام آن را بدهد، مثلاً بگويد به خواست خدا اين كار را خواهم كرد، در حالي كه واقعاً و صد در صد مصمم بر انجام آن نيست، بلكه حتي انجام آن را به مصلحت نمي‏داند.

ج. اصلاً به تقاضاي همسرش توجه نكند و با سكوت از آن بگذرد.

د. با قاطعيت انجام خواسته همسرش را نفي كند.

برخورد نوع چهارم قطعاً سبب ناراحتي و آزرده‏ خاطري همسر مي‏گردد مگر اينكه خواسته وي خلاف شرع روشن يا خواسته غير ممكني باشد و شوهر بتواند او را به صحيح يا ممكن نبودن خواسته‏اش قانع كند.

برخورد نوع سوم شايد به ناپسندي نوع چهارم نباشد، ولي قطعاً ناپسند است، زيرا به معناي بي‏توجهي به همسر و تقاضاهاي اوست كه آزردگي خاطر وي را در پي خواهد داشت.

برخورد نوع اوّل، تعهد قطعي در پي مي‏آورد. با عمل نكردن به آن، مرد گرفتار خُلف وعده مي‏شود كه هم اخلاقاً ناپسند است و هم اثرات بدي بر روح و روان اعضاي خانواده و زن مي‏گذارد.

برخورد نوع دوم راه صحيح و عاقلانه‏اي است. مرد در آن لحظه پس از شنيدن تقاضاي همسر، وقتي آن را ناهمگون با عقل و شرع نديد، وعده انجام آن را مي‏دهد و مثلاً مي‏گويد: «به خواست خداوند آن را انجام خواهم داد.» با اين وعده همسرش را شاد مي‏گرداند و پس از گذشت مدتي هر چند كم و آرامش يافتن و فروكش كردن هيجانات روحي همسر، چه بسا خود او از تقاضايش برگردد و آن را بي‏جا بشمرد و يا با كمي توضيح قانع گردد كه تقاضايش حداقل اكنون صحيح نيست يا اينكه با وجود صحيح و به جا بودن تقاضا، همسرش توان انجام آن را ندارد.

بنابراين در اين فراز روايت به مردها توصيه مي‏شود به درد دل خانم‏هايشان به خوبي توجه كنند و از مخالفت فوري با تقاضاهاي همسرشان خودداري ورزند، بلكه سربسته و با وعده دادن ، با آنها موافقت نمايند، تا هيجان‏هاي روحي همسر فروكش كند، آنگاه با توضيح او را از پي‏گيري خواسته‏اش منصرف سازند. چنين موافقتي در لحظات ابتدايي، مصداق وعده دادن به همسر است، كه بسيار پسنديده و كارساز مي‏باشد.

 

 

احكام ديني براي عموم مسلمانان است و اولين كسي كه به احكام عمل مي كند ، خود پيامبر (ص) است.

اين سخن حضرت هود (ع) به بيان قرآن است:

«ما اريد ان اخالفكم الي ما انهاكم عنه ؛ (1) نمي خواهم در آنچه شما را از آن نهي مي كنم ،با شما مخالفت كنم ( و خودم آن را انجام دهم)» .

دستورات و امر و نهي ها ، عمومي است و خطاب به مؤمنان كه به خدا و وحي ايمان آورده اند ، صادر شده و رسول خدا اولين مؤمن مي باشد . او هم موظف است مثل همه مؤمنان براي نماز اذان و اقامه بگويد و به يگانگي خدا و به نبوت بنده اش "محمد" شهادت دهد. (2)

در مورد اذان علاوه بر اين اصل كلي، روايات خاص هم داريم كه اذان در معراج به پيامبر تعليم داده شد  و مردم بر اساس تعاليم پيامبر براي اقامه نماز اذان و اقامه مي گويند.

بنا بر روايتي: اولين اذان و اقامه را جبرئيل در معراج گفت و بعد پيامبر امام جماعت ملائكه و ارواح پيامبران شد. (3)

بنا بر اين اذان از وحي غير قرآني بوده كه توسط ملك وحي بر پيامبر خوانده شده و ايشان به مردم ابلاغ فرموده و خود اولين عامل به وحي بوده است.

پي نوشت ها:

1. هود(11)، آيه 88 .

2. احزاب (33)، آيه 56 .

2. وسايل الشيعه (20 جلدي) ، ج4، ص 612.

اين حديث در كتاب "بحار الانوار" وجود ندارد.

لکن در كتاب هايي نظير "المهذب البارع" ابن فهد حلي، ج 3، شماره 163، و "المستدرك الوسائل" ميرزا محمد حسين محدث نوري، ج 14، ص 176، و كتاب "جامع احاديث الشيعه"، ج 70، ص 61، از قول پيامبر گرامي اسلام آمده است.

اگر بنا را بر صحت نقل چنين حديثي بگذاريم، اين حديث هيچ گونه نظري به جايگاه حقوقي و شخصيتي زن نازا ندارد؛ بلكه هدف روايت، تبيين موضوع ازدياد نسل پيامبر گرامي اسلام - صلوات الله عليه - است كه اگر در پي ازدياد نسل باشيم، بدانيم كه زن نازا از اين جهت مورد رغبت نخواهد بود. با اين حال، ارزش هر انساني به زن يا مرد بودن و يا آنچه از  كمالات ظاهري در اين دنيا  دارند، نيست و مطابق با فرموده قرآن، تقوا، ملاك ارزش همه انسان ها است.

خداي متعال فرمود: «يا أَيُّهَا النَّاسُ  إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ»؛ (1)

«اي مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره‏ها و قبيله‏ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد. (اين ها ملاك ارزش نيست.) گرامي‏ترين شما نزد خداوند، با تقواترين شما است. خداوند دانا و آگاه است».

با اين حال، در كتاب "بحار الانوار" و نيز ساير كتاب هاي معتبر حديثي، راجع به نقلي كه كرده ايد جستجو كرديم و چيزي نيافتيم. اگرچه طبيعي است كه در مقام ازدواج معمولا رغبت به طرف شخصي است كه از نظر فيزيكي دچار معايبي نباشد و بتواند از حاصل ازدواجي كه مي كند، ثمره اي به نام فرزند، به جهت بقاي نسل، داشته باشد و مي دانيم چنين مزيّتي نزد خداي متعال، فقط ارزش دنيايي به حساب مي آيد؛ در حالي كه ارزش واقعي مطابق با آيه مذكور، تقوا و داشتن فضايل انساني است.

 

پي نوشت:

1. حجرات (49) آيه 13.

فقد تواترت الأخبار عنهم (عليهم السلام) بأن الله تعالي يخرج العبد من الشقاوة إلي السعادة ولا يخرجه من السعادة إلي الشقاوة (1)

اخبار و روايات از امامان متواتر است كه خداوند بنده را از شقاوت به سوي سعادت خارج مي كند، ولي از سعادت به شقاوت هرگز.

خداوند عادل است و به هيچ كس ذره اي ظلم نمي كند و سوق دادن كسي از سعادت به شقاوت بدون اين كه خود بنده دليل و علتش باشد، ظلم است و با عدالت سازگاري ندارد و از خداي عادل به هيچ وجه سر نمي زند.

گمراه كنندگي و مضلّ بودن خدا هم ابتدايي نيست. زيرا گمراه گري ابتدايي با هدايتگري كه وصف خداست و با عدالت خدا منافات دارد و خداوند هيچ بنده اي را ابتدا گمراه نمي كند و هدايتگري خدا عام است و همه انسان ها را در بر مي گيرد. بله گمراه گري خدا كيفري است يعني كساني كه دست رد به سينه هدايتگري خدا بزنند و به اختيار خود ضلالت و گمراهي را برگزينند و عناد ورزند، مستحق كيفر شده و خداوند آنها را كيفر كرده و از هدايت خود محروم ساخته و بر دل آنها مهر مي زند و بر گمراهيشان مي افزايد و اين كيفري است سزاورا كساني كه با علم و آگاهي ستيز با خدا پيشه كنند.

اما سوق دادن از شقاوت به سعادت لطف است و خداوند لطف مطلق دارد و به همه، چه كساني كه  خود استحقاق دارند يا به خودي خود استحقاق ندارند، ولي به جهاتي كه خدا خود مي داند، لطفش را نصيب آنان مي سازد و از شقاوت به سوي سعادت رهنمون مي گردد.

ممكن است انسان خودش استحقاق اين لطف را نداشته باشد، ولي به دعاي ديگري اين لطف نصيب او شود يا به جهت عنايتي كه خدا مثلا به پدر و مادر وي دارد، اين لطف نصيب او شود يا ...

پس لطف كردن به افراد و اخراج آنها از شقاوت به سعادت، مانعي ندارد و لطف و حسن است. اما اخراج آنان از سعادت به سوي شقاوت بدون اين كه از جانب خود آنان اقدامي سرزده كه مستحق اين كيفر شده باشند، ظلم است و از خدا سر نمي زند. 

پي نوشت ها:

1. محمد امين استرآبادي، الفوائد المدنية والشواهد المكية، قم، انتشارات اسلامي، 1424ق، ص 449.

هر چند در روايات و كلام بزرگان ما، سفارشات زيادي شده و وعده هاي خوبي نيز در احترام گذاشتن آمده...

 هر چند در روايات و كلام بزرگان ما، سفارشات زيادي شده و وعده هاي خوبي نيز در احترام گذاشتن آمده، (1) منتهي اولا روايات دليل  نمي شود در هر حالي به آن ها احترام بگذاريم. چه بسا  احترام بي موقع، موجب غرور شود و يا درگناه، گستاخ و باجرأت تر نمايد.

 پيامبر(ص) فرمود :  نيكان سادات را براي خدا احسان كنيد و بدان شان را به خاطر من. (2)

 وظيفه ما اين است كه از گناه و عمل بد آن ها تبري بجوئيم، نه از خود آن ها. اين نحوه برخورد بايد در هر امر به معروف و نهي ازمنكر لحاظ شود.

 اين گونه روايات سند موثق و درستي ندارند و نمي توان به آن ها اعتماد كرد  .

 سادات از نظر قوانين عمومي، با ديگران هيچ تفاوتي ندارند. نمي توانند به خاطر انتساب شان به پيامبر اسلام(ص) كوچك ترين تخلفي بنمايند .(3)

 قرابت و نزديكي بدون عمل صالح فايده اي ندارد ،همچنان كه در مورد ابي لهب عموي پيامبر(ص) قرآن مي فرمايد: «تبت يدي ابي لهب و تب» اما در مورد سلمان مي گويند: سلمان محمدي، با اين كه هيچ قرابت و نسبت ظاهري به پيامبر ندارد .

 خداي متعال در قرآن در باره انسان هاي خوب مي فرمايد : ان اكرمكم عند الله اتقيكم؛(4) همانا گرامي ترين شما نزد پروردگار باتقواترين شماست. پس آنچه احترام مي آورد، تقواي الهي است، نه سيادت .

پي نوشت ها:

1و2 . شهيد دستغيب، گناهان كبيره ، انتشارات اسلامي ، 1376 ج1 ، ص 156 و ج2 ، ص 61.

3. پرسش ها و پاسخ هاي مذهبي ، ناصر مكارم شيرازي و جعفر سبحاني ،انتشارات نسل جوان، 1383، ص 166 و 167.

4. حجرات (49) آيه، 13.

 

فتنه حادثه هايي است در دنيا كه با گمراهي ، عذاب و شكنجه سست ايمان ها و منافقان همراه است و كفر مستور آنان را ظاهر مي كند

مثلا تسلط و شكنجه هاي فرعونيان نسبت به بني اسرائيل يك فتنه بود كه باعث مي شد سست ايمان ها سقوط كنند و پرادعا هاي بي ثبات رسوا و آشكار شوند و البته  اين شكنجه ها و تسلط جبارانه به سقوط فرعونيان از يك طرف و اوج گرفتن مستضعفان صالح و استوار و مقاوم هم از طرف ديگر منجر مي شد. در روايت مورد اشاره آمده:

تمنّوا الفتنة، ففيها هلاك الجبابرة، و طهارة الأرض من الفسقة. (1)

اين روايت را شيخ طوسي از امام صادق (ع) در امالي خود آورده است  و متاسفانه صدر و ذيل روايت نيامده تا قرينه اي بر معناي دقيق آن باشد.

احمد آرام اين حديث را اين گونه ترجمه كرده است:

در آرزوي انقلاب باشيد، زيرا در انقلاب است كه جبّاران (سياسي و قارونان اقتصادي) نابود مي‏شوند، و زمين از لوث وجود فاسقان (رانت‏خواران و محتكران و محروميت آفرينان و گرانفروشان و ...) پاك مي‏گردد. (2)

شايد معناي اين حديث همان باشد كه در ضرب المثل فارسي خودمان منعكس شده كه:

خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان     تا سيه روي شود آن كه در او غش باشد.

و ظاهرا اين فتنه اي كه مورد آرزو است، هميشه اين اثر را دارد يعني باعث رسوايي و نابودي جباران و ستمگران شده و فاسقان را از زمين بر مي اندازد.

روايت زير هم اين معنا را تقريبا تاييد مي كند:

رسول خدا (ص) فرمود:لا تكرهوا الفتنة في آخر الزمان ، فإنها تبير المنافقين  (3)

فتنه هاي آخر الزمان را ناپسند مشماريد زيرا باعث نابودي منافقين مي گردد.

پي نوشت ها:

1. طوسي، امالي، قم، دار الثقافه، 1414 ق، ص 700.

2. حكيمي، الحياه، ترجمه احمد آرام ، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ج 6 ، ص 28.

3. ري شهري، ميزان الحكمه، قم، دار الحديث، 1416 ق، ج 3، ص 2366.

ظاهرا منظور شما عبارت زير از رسول خداست: 

طوبي لمن أنفق الفضل من ماله، و أمسك الفضل من قوله، و وسعته السّنّة، و لم تستهوه البدعة(1)

خوشا به حال آنان كه زيادي مال از حوائج خود را انفاق كند و زيادي كلام (سخنان لغو بيهوده كه نه مصداق دعوت به حق و صبر است نه مصداق امر به معروف و نهي از منكر و ...) را باز دارد و سنت همه اعمال رفتار و گفتار او را در بر گيرد و به بدعت تمايل نيابد.

يعني سنت و احاديث رسول خدا در جنب قرآن براي او ملاك عمل و فقه و اعتقادباشد و خود را در جنب آنها محتاج به بدعت و رأي و نظر ديگران نبيند (2)كه رأي و نظر غير مستند به قرآن و سنت، بدعت و غير دين مي باشد كه ضلالت است و خودش و صاحبش و عمل كننده بدان در آتش اند.

در روايت ديگر عبارت آخر اين گونه آمده:

وسعته السنة و لم يعدل عنها إلي بدعة (3)

سنت همه اعمال و رفتار او را در بر بگيرد و  از پيروي سنت به پيروي بدعت عدول نكند.

پي نوشت ها:

1. مجلسي، بحار ، تهران، اسلاميه، ج74، ص177. 

2. همان، ج66، ص323.

3. فيروز آبادي، فضائل الخمسه، تهران، اسلاميه، 1392ق، ج3، ص226. 

در مورد اين فقره از زيارت حضرت زهرا(س) كه شيخ طوسي آن را از امام باقر(ع) در تهذيب نقل كرده...

در مورد اين فقره از زيارت حضرت زهرا(س) كه شيخ طوسي آن را از امام باقر(ع) در تهذيب نقل كرده(1)، مطلب و توضيحي از عالمان نيافتيم، ولي در روايات، مطلبي مشابه اين در باب خلقت عقل كه اولين مخلوق و برترين مخلوق خدا است، مشاهده مي شود.

در مورد خلقت عقل در كافي و ديگر كتب معتبر به طريق هاي متعدد از رسول خدا(ص) نقل شده كه فرمود: هنگامي كه خدا عقل را آفريد، او را امر به روآوردن و بعد امر به روگرداندن كرد. عقل هر دو امر را بدون درنگ اجرا كرد و خداوند فرمود: به عزت و جلالم قسم !مخلوقي مجبوب تر از تو نزد خودم، نيافريدم. (2)

با توجه به اين كه در روايات ديگر "اولين مخلوق حتي قبل از خلقت ملائكه و عرش و كرسي و... "، نور رسول خدا و اهل بيت ايشان معرفي شده است:

امام علي(ع): خداوند نور رسول الله را قبل از خلق آسمان ها و عرش و كرسي آفريد. (3)

رسول خدا(ص): خدا من و علي و فاطمه و حسن و حسين را هفت هزار سال قبل از خلق دنيا آفريد. فرمود: اولين مخلوق خدا ارواح ما (چهارده معصوم) بود. پس ما به يگانه شمردن و ستايش خدا رو آورديم. سپس ملائكه را خلق كرد. وقتي آنان ارواح ما را به صورت نور واحد ديدند، شخصيت ما را بزرگ شمردند. ما تسبيح خدا گفتيم تا ملائكه بدانند كه ما آفريدگان اوييم. او از صفات ما منزه و پيراسته است. ملائكه به تسبيح ما، تسبيح گفتند. (4)

بنا بر اين، عقل اول كه در آن روايت "اولين مخلوق" و نور چهارده معصوم يگانه است. بنا بر اين امتحان خدا قبل از خلقت مادي و دنيايي و بعد از خلقت نوري آن ها در عالم ملكوت بوده است. همان كه در روايت اول به عقل كه نور معصومين است فرمود: رو آور و باز گرد. عقل اطاعت محض كرد. همان كه آنان براي اينكه ملائكه به اشتباه نيفتند، فوري به بندگي خود اقرار و تسبيح و ستايش كردند.

كيفيت امتحان در اخبار نقل نشده، ولي از جمله بعد كه مي فرمايد:"فوجدك لما امتحنك صابره؛ تو را براي آنچه بدان خاطر امتحانت كرد، با صبر و تحمل يافت" مي توان برداشت كرد كه خدا مي خواسته اماناتي را بر دوش ايشان بگذارد. ايشان را حامل اسراري سازد و ايشان اين تحمل را اثبات كرده اند.

در زيارت غير حضرت زهرا اين عبارت را نيافتيم، ولي رواياتي به اين مضمون از امامان رسيده كه:" امر ما صعب و سنگين است، به گونه اي كه ملائكه مرسل و انبياي مقرب از تحمل آن عاجزند. فقط بنده اي كه خدا قلب او را براي ايمان آزموده باشد، مي تواند حامل اين امانت باشد. "(5)

بنده اي كه خدا قلبش را براي ايمان آزموده و برتر از انبياي مرسل و ملائكه مقرب يافته، انوار مقدسه چهارده معصوم هستند. (6)

بنا بر اين حضرت زهرا قبل از خلقت مادي، يعني زماني كه خدا نور او را قبل از اين جهان آفريد، امتحان شده، صلاحيت خود را براي تحمل اسراري كه خدا اراده داشته، در او به وديعه گذارد، نشان داده، ظاهرا محل اين امتحان عالم ملكوت بوده، هدف هم آشكار شدن تحمل و قابليت براي تحمل اسرار بوده است. امتحان ظاهرا از انوار چهارده معصوم كه نور واحد بوده، گرفته شده است اما كيفيت امتحان را فقط خدا مي داند.

پي نوشت ها:

1. تهذيب، شيخ طوسي، ج 6، ص 9 - 10.

2. كافي، ج1، ص10 و 26.

3. خصال، ج1، ص82.

4. عيون الخبار، ج1، ص272؛ علل الشرايع، ج1، ص6.

5. بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ص47.

6. براي اطلاع بيش تر رجوع كنيد به: الاسرار الفاطميه، شيخ محمد فاضل مسعودي، ص43 به بعد.

پرسشگر محترم كليت حرف شما "في الجمله" (نه همه جا) درست است يعني هم تقطيع در برخي روايات صورت گرفته است. مثلا امام در جلسه سخنراني كرده اند بعدها محدثين كه مي خواسته اند روايات را موضوع و باب بندي كنند هر جمله را در موضوع خودش قرار دادند كه اين كار باعث قطعه قطعه شدن برخي روايات شده است به همين خاطر بزرگان تلاش كرده اند با توجه به روايات ديگر و قرائن كلام امام را تفسير و فهم كنند.

و هم برخي موقع ها يك جمله وقتي در منظومه كلام نگاه شود، يك معنايي مي دهد و اگر همان جمله را جدا شده مورد توجه قرار دهيم، معناي ديگري از آن ظاهر مي شود.

اما:

1. اين مطلب في الجمله درست است ولي عموميت ندارد و بسياري مواقع جمله خودش معناي تمامي دارد و قرار گرفتن در منظومه، معنا را تغيير نمي دهد. مثلا" اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي..." يك معناي مشخص دارد و اگر مقدمه چيني قبلي و نتيجه گيري بعدي را هم نداشته باشيم، از اين جمله همان معناي مشخص را برداشت مي كنيم.

اين كه عالمان هم اين جمله ها را جدا از قبل و بعد نقل كرده اند به خاطر اين بوده كه قبل و بعد در معنا تاثير نداشته است و گرنه آنها با وسواسي كه در نقل صحيح سخن معصوم داشته اند، سخن را بريده و ناقص نقل نمي كردند.

2. معمولا عالمان بخصوص فقيهان به اين نكته كه شما گفته ايد توجه دقيق دارند از اين رو سعي مي كنند اين احاديث كوتاه را در همان منظومه اي كه صادر شده، مورد توجه قرار دهند و قبل و بعد اين كلام را ببينند تا شايد قرينه اي بر درك معناي صحيح حديث باشد و معمولا در كتب فقهي به اين نكته ها در صورت وجود اشاره شده است.

با توجه به دو نكته فوق اگر در كتب حديث جمله اي از امام نقل شده، آن جمله معناي كامل دارد و قبل و بعد در معنا تاثير نداشته و گر نه، ذكر مي كردند و صرف احتمال وجود قرينه اي در منظومه كلام كافي نيست تا ما از ظهور كلام دست برداريم. بله جستجو براي يافتن قرينه ها لازم است اما اگر بعد از جستجو چيزي نيافتيم نمي توانيم با استناد به اين احتمال هاي ضعيف معناي كلام را ناديده بگيريم. 

در ابتدا بايد گفت : كتاب هاي مهم حديثي اهل سنت موسوم به صحاح شش گانه عبارتند از :

1ـ صحيح بخاري يا (الجامع الصحيح) از ابو عبد الله محمد بن اسمعيل بخاري متوفي 256 ه.

2ـ صحيح مسلم از ابو الحسين مسلم بن حجاج قشيري نيشابوري متوفي 261 ه.

3ـ سنن ابن ماجه از محمد بن يزيد بن ماجه قزويني متوفي 273 ه.

4ـ سنن ابي داود از سليمان بن اشعث بن اسحق سجستاني متوفي 275 ه.

5ـ جامع ترمذي يا (سنن ترمذي) از ابو عيسي محمد بن عيسي بن سوره (2) متوفي 279 ه.

6ـ سنن نسائي (مسمي به مجتبي) از ابو عبد الرحمن احمد بن شعيب متوفي 303 ه.

كتب ششگانه مذكور در فوق باضافه موطأ و مسند ابن حنبل متوفي 241 ه جوامع اوليه حديث اهل سنت را تشكيل مي‏دهد. (1) اهل سنت، خود معتقدند كه صحاح سته در بردارنده همه اخبار صحيح نيست، و بدين جهت كتابهاي ديگري را به عنوان صحاح تأليف كرده‏اند، مانند: صحيح اسحاق بن خزيمه، صحيح ابي حاتم (م 354)، صحيح ابو عوانه و .. و نيز كتابهاي ديگري بدون داشتن اين عنوان تدوين شده است، مانند مستدرك حاكم نيشابوري و ..

نخستين و معتبر ترين آن ها ، كتاب صحيح بخاري است كه شامل تعداد احاديثي است كه از ديدگاه بخاري كامل‌ترين و بهترين روايات هستند.يكي از نويسند گان مي نويسد :" اين كتاب پيش برادران اهل سنت ما از اعتبار خاصي بر خور دار است و آن را تالي تلو قرآن مي دانندو تمام روايات آن را صحيح و لازم العمل مي شناسند.(2) پس از آن ، كتاب صحيح مسلم تاليف مسلم نيشابوري معتبر ترين كتاب حديثي نزد اهل سنت مي باشد.

پس از اين دو كتاب، كتاب هاي حديثي ديگري مانند سنن تِرمذي، سنن نسايي، سنن ابن ماجه و سنن ابي داود از هميت بر خور دار هستند، البته . مجموعاً كتاب هاي شش گانه حديثي اهل سنت و اولين مجموعه‌هاي حديثي آنان است كه در قرن سوم تدوين شده اند و از نظر آنان معتبر مي باشد .

دانشمندان جامعه اهل سنت نيز در طول تاريخ، به دليل اهميت صحاح سته در شناخت احكام شرعي، شرحها، پاورقيها، تعليقه‏ ها و مقدمه ‏ها بر آن نوشته‏ اند.

در مقدمه صحيح بخاري (ط 1376) آمده است: «شروح و تعليقاتي كه بر صحيح بخاري نوشته شده حدود 59 شرح (تمام و ناتمام) است كه يازده شرح آن به چاپ رسيده»، مانند «عمدة القاري از شيخ الاسلام ابو محمد محمود بن احمد معروف به عيني (م 855)، ارشاد الساري از ابو العباس شهاب الدين احمد بن محمد معروف به قسطلاني (م 923)، فتح الباري از شيخ الاسلام ابو الفضل شهاب الدين احمد بن علي بن محمد معروف به ابن حجر عسقلاني و شرح الكرماني. هم چنين حدود 28 پاورقي و 16 مقدمه بر آن نگاشته شده است و نيز 16 نويسنده، هر كدام به سليقه خويش آن را تلخيص كرده‏ اند.

شروح صحيح مسلم و سنن‏ بر صحيح محمد بن مسلم نيز مانند صحيح بخاري شروح زيادي نگاشته شده، كه مهمترين آنها شرح فاضل نووي است. نيز بر سنن نسائي شرحهاي مختلفي نوشته‏اند كه از آن جمله است: شرح ابو الحسن علي بن عبد اللَّه انصاري اندلسي و شرح حافظ جلال الدين سيوطي و بقيه سنن نيز داراي شروحي هستند

نسبت به متون تاريخي بايد دانست كه اين گونه كتاب هاي تاريخي نزد اهل سنت اعتباري به مانند صحيحين ندارند. بلكه مطالب نقل شده را بيش تر در بوته نقد قرار مي دهند

در باره كتاب تاريخ الرسل و الامم و الملوك بايد گفت :

اين كتاب ، ‌از كتاب‌هاي كهن تاريخي محسوب مي‌گردد. طبري اين كتاب را در فاصله سال‌هاي 283 ـ 290 هجري املا كرده، ‌اما بعد از آن وقايع ربيع الثاني 303 هجري بر آن افزوده است . اين كتاب به رغم اينكه از منابع كهن تاريخي به حساب مي‌آيد و مطالب مفيد و ارزشمند در آن وجود دارد، امادر سند برخي مسايل و وقايع تاريخي نيم قرن اول سيف بن عمر قرار دارد كه خود طبري نيز به او اعتماد نداشته است.

 برخي سيف بن عمر را متهم به زنادقه نموده و گزارش‌هاي وي را فاقد ارزش دانسته‌اند. همچنين جلد اول تاريخ طبري كه تاريخ جهان آفرينش تا مبعث است، پر از اخبار اسرائيلي است. درست همان طور كه در تفسير طبري نيز اسرائيليات فراوان وجود دارد. البته در اين كتاب- همان طور كه اشاره شد- مطالب مفيد زيادي وجود نيز دارد . روشن است كه معناي معتبر بودن اين نيست كه تمام مطالب ان را مي توان پذيرفت. بلكه نسبت به كتاب هاي تاريخي جزو كتاب هاي نسبتا معتبر به حساب مي آيد . (2)

اهل سنت كتاب هاي تاريخي ديگر را نيز معتبر مي دانند. در اين خصوص به كتاب: منابع تاريخ اسلام ، اثر رسول جعفريان مرا جعه فر ماييد.

پينوشت ها :

1. كاظم مدير شانه چي، علم الحديث ، ص 53 - 54 ، دفتر انتشارات اسلامي، قم، 1385، چاپ شانزدهم .

2. زين العابدين قرباني، علم حديث، ص343، قم، انتشارات انصاريان، 1382، چاپ پنجم.

3. رسول جعفريان ، منابع تاريخ اسلامي، ص 159. قم، انتشارات انصاريان ،1382 چاپ دوم.

صفحه‌ها