پرسش وپاسخ

يكي از اصول تعليمات قرآن كريم دعوت به تفكر و تدبر است. انسان متفكر از راه مشخصي مجهول خود را معلوم مي‌كند. يعني در گام نخست، مطلوب خود را بررسي مي‌كند و مي‌بيند براي او مجهول است. سپس سراغ مقدماتش مي‌رود و آن ها را از نظر ماده و صورت تنظيم مي‌كند. از راه مقدمات تنظيم شده به مقصد مي‌رسد. پس تفكر عبارت است از: سير دروني يا حركت از مقدمات به نتيجه و از معلوم به مجهول و اساس تفكر علم است. به همين جهت مي‌گويند امر به

چيزي امر به مقدمه آن نيز هست. پس با دعوت به تفكر به سرمايه تفكر، يعني كسب معلومات صحيح نيز امر شده است.

 تفكر از ديدگاه قرآن :

قرآن كريم موضوعات تفكر را مبهم نگذاشته، بلكه انسان ها را از دو راه به تفكر و انديشيدن فرا مي‌خواند :

با ذكر تفكر و تعقل :"إنّ في خَلقِ السَّمواتِ وَ الارضِ وَ اختِلافِ اللَّيلِِ و النَّهارِ و الفُلكِ الَّتي تَجري فِي البَحرِ."(1)

 در ادامه مي‌فرمايد : در همه اين ها آيات و نشانه‌هايي از حكمت وجود دارد؛ البته براي كساني كه تعقل كنند :"لَاياتٍ لقومٍ يَعقِلون"

 اگر انسان أندكي در عالم طبيعت تدبر نمايد، خواهد فهميد كه اجزاي عالم مجموعا يك واحدي را به وجود

آورده‌اند. بين اجزاي هر مجموعه‌اي ممكن است ارتباط و وحدت و هماهنگي باشد. ممكن هم است نباشد. به عنوان

مثال گله گوسفند مجموعه‌اي است كه بين اجزايش هماهنگي وجود ندارد، در حالي كه ساختمان هر كدام از آن ها كه از ميلياردها سلول زنده تشكيل شده، مجموعه‌اي است كه روح و حيات ابدي دارد.

بدون ذكر تعقل و تفكر : گاهي در يك آيه از عنوان تفكر و تعقل سخني به ميان نمي‌آيد، ولي در آن برهان عقلي و فكري مطرح مي‌شود و خود استدلال تشويق به تفكر است. بنابراين لازم نيست از عبارت :"اِنَّ في ذلِكَ لَاياتٍ لِقَومٍ يَتفَكَّرون"(2) استفاده شود.( قطعاً در اين [امر] براي مردمي كه مي‏انديشند، نشانه‏هايي است.)

تفكر در روايات :

روايات هم مانند قرآن از دو راه جامعه بشري را دعوت به تفكر مي‌كنند :

هم در خود روايات عنوان تفكر و تعقل مطرح مي‌شود :" تَفَكُّرُ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ‏ عِبَادَةِ سَنَة"(3)

گاهي نيز معارف برهاني در روايات ارائه مي‌شود كه ادراك آن بدون تفكر و تعقل ممكن نيست.

ضرورت تفكر از ديدگاه قرآن :

قرآن انسان ها را از پيروي چيزي كه دانشي نسبت به آن ندارند، منع نموده است :"وَ لا تَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ ؛ از چيزي

كه دانشي درباره آن نداري پيروي مكن"(4). اين آيه به تنهايي نشان مي‌دهد كه اسلام تا چه اندازه به زندگي آگاهانه اهميت مي‌دهد.

تاكيدي كه قرآن به پرورش نيروي عقل كرده، نشان مي‌دهد كه از نظر قرآن، يك انسان رشد يافته كسي است

كه اهل فكر و تشخيص باشد. از نظر قرآن اگر كسي فكر و انديشه خود را به طرز صحيحي به كار گيرد و هدف او تنها

درك حقيقت باشد، مي‌تواند رستگاري را از گمراهي تشخيص دهد. هيچ گونه اجباري در پذيرفتن اصول دين نيست: "لا اِكراهَ في الدّينِ قَد تَبيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَيِّ ؛ در دين هيچ اجباري نيست. هدايت از گمراهي مشخص شده است."(5)

 از اين آيه بر مي‌آيد كه عامل اصلي انحراف و گمراهي انسان ها به كار نگرفتن فكر و انديشه است.

تفكر در تاريخ اسلام :

در تاريخ اسلام بنا به عللي اكثر مسلمانان درست بر خلاف جهتي كه قرآن كريم مشخص كرده بود، عمل كردند. اگر كسي كتب متكلمان و موضوعات آن ها را با موضوعاتي كه قرآن مردم را به مطالعه آن تشويق كرده، مقايسه نمايد، خواهد دانست كه آن ها تا چه اندازه از تعليمات قرآن دور شده‌اند. البته تعداد اندكي كه با روح تعاليم قرآن آشنا بودند و در موضوعات شايسته به تفكر پرداختند، همان كساني هستند كه از مفاخر مسلمانان و بلكه از مفاخر بشر به شمار مي‌روند.

معرفي منابع براي مطالعه بيش تر:

1.هنر فكر كردن، ارنست ديمنه، ترجمه : محمد رفيعي مهرآبادي.

2. جادوي فكر بزرگ، ديويد جوزف شوارتز، ناشر: فيروزه، ترجمه: ژنا بخت آور.

پي نوشت ها:

1. بقره(2)آيه164.

2. جاثيه(45)آيه13.

3. نوري، مستدرك الوسائل و مستنبط المسايل، ج11، ص183، مؤسسه آل البيت، قم، 1408ه ق.

4. طبرسي،  مكارم الاخلاق، ص455، شريف رضي، چاپ چهارم، قم 1370ش.

5. بقره(2)آيه256.

بيان تفاوت تفكر و تعقل و تدبر از ديدگاه دين اسلام ،‌ نيازمند ارائه مقاله و بلكه كتابي مفصل است ولي به چند نكته در اين زمينه اشاره مي كنيم.

به طور كلي بايد بدانيد:

خداوند متعال در آيات قرآن بندگانش را به تفكر و تعقل و تدبر دعوت كرده است. هر چند در يك نگاه كلي مي توان گفت تمام اين الفاظ دعوت به تقويت قوه ادراك و به نوعي انديشيدن است لكن چنان چه اين الفاظ در آياتي به دنبال هم بيايد مسلما جنبه تفنن در عبارت ندارد، بلكه آنچه از روش قرآن مي‏دانيم هر كدام اشاره به نكته‏اي است.

به عنوان مثال، مطالعه و تامل در آيات 9 تا 13 سوره مباركه نحل بخشي از تفاوت هاي بين اين واژگان را روشن مي كند. شايد نكته تفاوت بين واژگان تفكر و تعقل در آيات مذكور اين باشد كه مساله در مورد الوان نعمت هاي موجود در زمين آن قدر روشن است كه تنها تذكر و يادآوري كافي است، ولي در مورد زراعت و زيتون و نخل و انگور و به طور كلي ميوه‏ها كمي بيشتر انديشه لازم است، تا به خواص غذايي و درماني آنها آشنا شويم، به همين جهت تعبير به" تفكر" مي‏كند.

اما در مورد تسخير خورشيد و ماه و ستارگان و اسرار شب و روز باز هم انديشه بيشتري لازم است، لذا تعبير به" تعقل" كه گوياي سطح بالاتري از انديشه است فرموده است. (1)‌ به عبارت ديگر تعقل،‌ مرحله گنجينه ساختن حوادث و پيشامدها و بهره‏مند شدن از آنها براي فهم و دريافت پيشامدهاي تازه است و اين فرايند همان چيزي است كه به نام «عقل» و «تعقل» ناميده مي‏شود. (2)

و اما تدبر: اين واژه در اصل از ماده" دبر" (بر وزن ابر) به معني پشت سر و عاقبت چيزي است، بنابراين تدبر يعني بررسي نتائج و عواقب و پشت و روي چيزي مي‏باشد، و تفاوت آن با" تفكر"، اين است كه تفكر مربوط به بررسي علل و خصوصيات يك موجود است، اما" تدبر" مربوط به بررسي عواقب و نتائج آن است. (3)

پي نوشت ها :

1. مكارم شيرازي،‌ ناصر،‌ تفسير نمونه، دارالكتب الاسلاميه،‌ تهران،‌ ج‏11، ص 177.

2.  مترجمان،‌تفسير هدايت،‌ بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، مشهد، 1377 ش،‌ چاپ اول، ج‏6، ص 30.

3. مكارم شيرازي،‌ ناصر،‌ تفسير نمونه، ج‏4، ص 28.

 بايد چند نكته را متذكر شويم:

1- اسلام ديني است جهاني و كامل . اين دين برنامه هدايت انساني را تا روز قيامت به همراه دارد . براي تمام ابعاد زندگي انسان برنامه و قانون دارد، منتها قوانين بايد استخراج شود و استنباط گردد. از طريق تحقيق و پژوهش ابعاد آن و دستور عمل‌‌ها و راهكارهاي آن تبيين شود.

2-كتاب هاي  روانشناسي يا نظرات روانشناساني كه امروزه مطرح است، بيش تر قوانين و اصول آن فرضيات است .پايه تجربي دارد . نمي‌تواند به عنوان توصيه‌اي صد در صد اطمينان آور مطرح باشد.

3- قوانين و احكام اسلام در قرآن و روايات طوري تنظيم شده است كه سعادت دنيوي و اخروي انساني را در پي دارد . با توجه به نيازها و مصالح افراد انساني وضع شده، به طوري كه اگر به آن ها عمل كند، هم آباداني و خوشبختي دنيا و هم آخرت را به دست مي‌آورد.

 قسمت زيادي از توصيه‌ها و يافته‌هاي روانشناسي روز مورد تأييد اسلام نيست . با اهداف عالي اسلام كه سعادت دنيا و آخرت انسان است، ‌سازگار نمي‌باشد؛ زيرا:

 اولاً روانشناسي امروزه به ابعاد وجودي  و نيازهاي عالي انسان و توانايي‌هاي وي  توجه  فراگير نكرده‌ ،آدمي را در حدّ حيوان تنزل داده‌، از طرف ديگر محور كار خود را فقط رفتار او قرار داده و به بقيه ابعاد وجودي وي توجه نكرده‌است.

ثانياً در تدوين فرضيات گاهي افراط كرده و گاهي تفريط و نتوانستند‌ حق مطلب را ادا كنند. تناقض‌هاي زيادي بين روان شناسان مشاهده‌ مي‌شود.  فرويد به عنوان يك روان تحليل‌گر مشهور انسان را مجبور مي‌داند. قائل است كه خيلي از كارهاي انسان جبري است و اراده‌اي از خود ندارد. رفتارگراها كه كارهاي انسان را عبارت از محرك و پاسخ مي‌دانند ، براي شناخت و عقل انسان ارزش چنداني قائل نيستند.

 روانشناسي مورد تأييد اسلام  روانشناسي است كه از منبع غني و سرشار قرآن مجيد و روايات معصومين و عمل آنان نشأت گرفته باشد. تمام مسائل انساني را (فردي و اجتماعي) بر اساس فطرت و ارزش هاي مطلق تحليل كند. دستور عمل‌هاي خود را  طبق مصلحت دنيوي و اخروي انسان ها و سعادت آنان تنظيم نمايد. در ارايه راهكارها به تمام ابعاد وجودي انسان از قبيل عواطف، نيازها، عقل، حافظه، دين، اخلاق، وجدان، روح و روان  توجه داشته باشد. سعي كند انسان را به خليفة الله شدن و قرب الي الله كه كمال نهايي انسان است، نزديك كند. در دستور بهداشتي هم به نيازهاي واقعي و مصلحت‌دار او توجه نمايد.(1)

در موضوعي كه گفتيد كه ملاك همه چيز و رسيدن به آن ها را فكر و تمركز كردن و سپس رسيده به آن مي دانيد ،جزء روانشناسي غير ديني است. اگر تمام كار در اين باشد كه فقط با تمركز و فكر زياد انسان به آن ها برسد،به يقين خلاف و غير صحيح است . منافات با تلاش و كوشش انسان دارد . اين در دين مبين اسلام وجود ندارد . در سوره اي هم به آن اشاره نشده است .

اما اگر به عنوان مقدمه كارها و انجام فرامين الهي و رسيدن به مطلوب حقيقي فرض شود، خوب است . سفارش قرآن مجيد و روايات معصومين است .گويا همان تدبر و تفكر در خالق هستي و مخلوقاتتش است. (2) با توكل و اميد به خدا و تلاش و كوشش و مصلحت و حكمتي كه در اين مسايل وجود دارد كه خدا به همه آن ها آگاه تر است، رخ مي دهد و صورت مي پذيرد . اين موافق دين مبين اسلام است.

 راه رسيدن به مراد دل تان اگر خدا صلاح بداند، نيازمند حداقل چند چيز است:

1- توكل به خدا :

 وَ تَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ وَ كَفي‏ بِاللَّهِ وَكيلاً ؛(3 )

 بر خدا توكّل كن، و همين بس كه خداوند حافظ و مدافع (انسان) باشد!

2- دعا و عبادت خدا :

وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي‏ سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرين؛ (4 )

پروردگار شما گفته است: «مرا بخوانيد تا (دعاي) شما را بپذيرم! كساني كه از عبادت من تكبّر مي‏ورزند، به زودي با ذلّت وارد دوزخ مي‏شوند!»

پي نوشت ها:

1.كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ ؛

اين كتابي است پر بركت كه بر تو نازل كرده‏ايم تا در آيات آن تدبر كنند و صاحبان مغز (و انديشه) متذكر شوند: ص(38) آيه 29

1. مكتب‌هاي روانشناسي و فقر آن، ج 1 و2، دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، انتشارات سمت، 1372 ؛

محمد آل اسحاق، اسلام و روانشناسي، انتشارات آل اسحق خوييني،  1369، ص 18 

3.احزاب (33) آيه 3

4.غافر (40) آيه 60

منشأ بروز اين تناقض در ذهن شما برداشت نا صحيح از معناي آيه 36 سوره فاطر است.

در اين آيه مي خوانيم:«وَ الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضي‏ عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا ...» «و كساني كه كافر شدند، آتش دوزخ براي آنهاست هرگز فرمان مرگشان صادر نمي‏شود تا بميرند»

عبارت«هرگز فرمان مرگشان صادر نمي‏شود تا بميرند» دو برداشت مي  تواند داشته باشد:

برداشت اول اين است فرمان مرگ آنها صادر نمي شود تا اينكه بالاخره آنها مي ميرند. طبق اين برداشت در آخرت مردن وجود دارد.

برداشت دوم اين است كه مرگ آنها مشروط به فرمان مرگ است و  فرمان مرگ كه علت و سبب مرگ آنهاست صادر نمي شود (لا يقضي عليهم) و لذا معلول و اثر آن يعني مرگ نيز حاصل نمي شود. پس معناي عبارت اين مي شود كه فرمان مرگشان صادر نمي شود تا به سبب اين فرمان بميرند( و از عذاب الهي خلاص و راحت شوند).

طبق برداشت دوم، قرآن كريم در صدد بيان و تاكيد همان چيزي است كه در ساير آيات فرموده و آن هم عدم مرگ در آخرت است.

نكته اي كه بايد توجه داشت اين است كه اين دو نوع برداشت با توجه به نارسايي هاي ترجمه فارسي پديد مي آيد. اما عبارت عربي آن قابليت اين دو برداشت را ندارد و تعبير «فيموتوا» تصريح دارد كه معناي دوم مراد خداوند متعال است و معناي اولي كه از ترجمه فارسي قابل برداشت است از عبارت عربي آن قابل برداشت نيست. زيرا طبق قواعد ادبيات عرب آمدن حرف فاء بر سر فعل مضارع منصوب «يموتوا» صراحت دارد كه اين فاء، فاء سبييه است. (1) و لذا معناي دوم مراد است و اگر قرار بود كه برداشت اول مراد خداوند متعال باشد بايد فعل مضارع به صورت ساده «يموتون» بيان مي شد.

علاوه بر اين اگر خود عبارت نيز صراحت در اين معنا نداشته باشد و قابليت هر دو معنا را داشته باشد باز هم معناي دوم صحيح است زيرا ساير آيات قرآن كه دلالت بر عدم وجود مرگ در آخرت دارد قراين و شواهدي هستند كه مراد  خداوند متعال را روشن مي كنند.

پي نوشت ها:

1. ر.ك: عباس حسن، النحو الوافي، مصر، دار المعارف ، بي تا، چاپ پانزدهم، ج4، ص 352.

درقرآن خداوند متعال مي فرمايد:« يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي فَمَنِ اتَّقي‏ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»(1)

بار ديگر خداوند متعال در اين آيه فرزندان آدم را مخاطب ساخته، مي‏فرمايد:« اي فرزندان آدم اگر رسولاني از خودتان (از طرف من) به سويتان آمدند كه آيات مرا به شما عرضه مي‏دارند از آنها پيروي كنيد، زيرا آنها كه پرهيزگاري پيشه كنند و در اصلاح خويشتن و ديگران بكوشند نه وحشتي از مجازات الهي خواهند داشت و نه اندوه و غمي».

چنانكه در تفسير نمونه آمده جمعي از دين‏سازان قرون اخير براي صاف كردن جاده ادعاهاي خود، پاره‏اي از آيات قرآن را مستمسك قرار داده و مدعي هستند كه اين آيات دلالت بر  نفي خاتميت دارند، در حالي كه ارتباطي با آن ندارند.

يكي از آنها آيه فوق است، آنها بدون اينكه قبل و بعد اين آيات را در نظر بگيرند، مي‏گويند: اين آيه با توجه به جمله «ياتينكم» كه فعل مضارع است دليل بر اين است كه امكان دارد در آينده پيامبران ديگري مبعوث شوند.

ولي اگر كمي به عقب برگرديم و آيات گذشته را كه از آفرينش آدم و سكونت او در بهشت و سپس رانده شدن او و همسرش از بهشت سخن مي‏گويد در نظر بگيريم و ملاحظه كنيم كه مخاطب در اين آيات مسلمانان نيستند، بلكه مجموع جامعه انساني و تمامي فرزندان آدمند پاسخ اين سخن روشن مي‏شود. زيرا ترديدي  نيست كه براي مجموعه فرزندان آدم رسولان زيادي آمدند كه نام تعدادي از آنها در قرآن آمده و نام عده ديگري نيز در كتب تواريخ ثبت است.

منتها اين عده از دين‏سازان براي اغفال مردم، آيات گذشته را به دست فراموشي مي‏سپارند و مخاطب در اين آيه را خصوص مسلمانان مي‏گيرند و از آن نتيجه‏ گيري مي‏كنند كه امكان رسولان ديگري در كار است.

اينگونه سفسطه‏ ها سابقه بسيار دارد مخصوصا اين سفسطه كه آيه يا جمله ‏اي از يك آيه را از بقيه جدا مي‏كنند و قبل و بعد آن را ناديده مي‏گيرند و بر مفهومي كه تمايل دارند تطبيق مي‏دهند هر چند ضد مفهوم واقعي آن باشد.(2)

اما در مورد بحث خاتم النبيين و خاتم الرسل بودن پيامبر اسلام بايد بگوييم كه «نبي» از نظر مصداق اعم از رسول است. يعني همه پيامبران، داراي مقام نبوت بوده‌اند ولي مقام رسالت اختصاص به گروهي از ايشان داشته است.(3) بنابراين اينكه پيامبري رسول باشد ولي نبي نباشد تحقق نيافته و  لذا اگر رسولي بعد از پيامبر اسلام (ص) بيايد وي نبي نيز خواهد بود و از آنجا كه پيامبر اسلام (ص) خاتم النبيين است و لذا يقينا خاتم الرسل نيز مي باشد.

در تفسير نمونه نيز مي خوانيم:« اين نكته نيز قابل توجه است كه خاتم انبياء بودن، به معني" خاتم المرسلين" بودن نيز هست، و اينكه بعضي از دين‏سازان عصر ما براي مخدوش كردن مساله خاتميت به اين معني چسبيده ‏اند كه قرآن پيامبر اسلام (ص) را خاتم انبياء شمرده، نه" خاتم رسولان" اين يك اشتباه بزرگ است، چرا كه اگر كسي خاتم انبياء شد به طريق اولي خاتم رسولان نيز هست، زيرا مرحله" رسالت" مرحله‏اي است فراتر از مرحله" نبوت"»(4)

پي نوشت ها:

1. أعراف(7) آيه 35.

2. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374ش، ج‏6، ص 161.

3. آيت الله مصباح يزدي، آموزش عقايد، تهران، شركت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، 1384ش، ص 238.

4. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374ش، ج‏17، ص 338.

قرآن‌، كلام خدا و كتاب هدايت و سعادت براي انسان‌ها است كه خواندن آن در هر زمان ارزشمند و مفيد است‌، لكن از قرآن و روايات استفاده مي‌شود كه خواندن آن در بعضي اوقات اهميّت فراواني دارد. مثل تلاوت آن در شب، چون درسوره مزمل آمده است‌:

 قُم‌ِ الَّيْل‌َ إِلآ  قَلِيلاً وَ رَتِّل‌ِ الْقُرْءَان‌َ تَرْتِيلاً؛ شب را جز كمي به پا خيز.

سپس پس از تعيين مقدار قيام در شب مي‌فرمايد:

 قرآن را با دقت و تأمّل بخوان‌.(1)

گرچه مخاطب در اين آيات‌، پيامبر (ص) است‌، ولي ذيل آخرين آيه نشان مي‌دهد كه مؤمنان هم در اين حكم با پيامبر هم گام بودند: پروردگار تو مي‌داند كه تو و گروهي از كساني كه با تو هستند، نزديك دو سوم از شب يا نصف يا ثلث آن را به پا مي‌خيزند.

سپس پس از بيان چند مطلب مي‌فرمايد:

 "فَاقْرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِن‌َ الْقُرْءَان؛

اكنون آن مقدار از قرآن كه براي شما ميسر است تلاوت كنيد .

از آيات استفاده مي‌شود كه خواندن قرآن در شب ،به ويژه در نيمه دوم آن از اهميت فراواني برخوردار است‌.  نيز در روايتي از حضرت رضا (ع) آمده است كه شب وقتي كه مي‌خواست استراحت كند، زياد قرآن تلاوت مي‌كرد.(2)

 آن چه درقرآن و روايات نسبت به تلاوت قرآن بيش تر توجه شده،اين است كه بهتر است قرائت قرآن با تدبّر و تفكّر باشد،البته اگر تلاوت با تدبر و تفسير آن هم در ماه مبارك رمضان همراه باشد ،بسيار شايسته است، زيرا در ذيل آية سورة مزمّل مي‌فرمايد:

 آن مقدار كه براي شما امكان دارد، قرآن بخوانيد:"فَاقْرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِن‌َ الْقُرْءَان .(3)

در روايتي از امام رضا (ع) ‌به نقل از جدّ بزرگوارشان آمده است‌: آن مقدار قرآن بخوانيد كه در آن خشوع قلب و صفاي باطن و نشاط روحاني و معنوي باشد.(4)

امام صادق(ع)‌ مي‌فرمايد:

 "قرآن را سريع و تند نخوانيد، بلكه آن را با ترتيل بخوانيد.هر گاه از آيه‌اي مي‌گذريد كه در آن سخن از دوزخ است‌، از آتش دوزخ به خدا پناه ببريد. هنگامي كه به آيه‌اي رسيديد كه درباره بهشت است‌، تدبّر كن . از خدا مسئلت نما، كه تو را از اهل بهشت قرار دهد.(5)

 تلاوت قرآن در ماه رمضان با تفسير بهتر است ،چون  دانستن تفاسير و پيام آيات ،زمينه بيش تري را براي تدبر و تفكر و عمل به وجود مي آورد.

پي نوشت ها:

1- مزمّل‌،(73)آيه 20.

2-مجمع البيان‌، علامه طبرسي‌، ج 10، ص 151، نشر دار الفكر.

3-الحويزي، نور الثقلين‌، ‌قم ،مطبعه العلميه ،ج 5، ص 447 ؛

مجلسي ،بحارالانوار، بيروت‌ ،نشر دار الوفأ، ج 92، ص 216.

4- مزمل ، آيه 20.

5 - بحارالانوار،ج 92، ص 216.

 

 

 

پرسشگر محترم! اين مسئله، طبيعي است؛ زيرا شما اطلاع و آگاهي محدودي داري و وقتي با آياتي كه به موضوعات جديد و ناشناخته اشاره مي كند، بر مي خوري، از روي حس كنجكاوي سؤال ها و ابهام هايي در ذهن شما نقش مي بندد.

اين سؤال ها و ابهام ها نه نشانه شيطاني بودن نفس شما، بلكه نشانه سلامت و آگاهي طلبي شما است. بايد با مطالعه ترجمه آيات و تفاسير فارسي روان، به جواب اين سؤال ها دست پيدا كني تا روح و روانت آرامش پيدا كند. البته اگر به تلاوت آيات ادامه دهي و سعي در خواندن و فهميدن ترجمه آيات به كمك ترجمه هاي مناسب موجود مثل ترجمه آيت الله مكارم شيرازي و... ، داشته باشي و به تفاسيري مثل تفسير نمونه هم مراجعه كني، نور فهم و علم به قلب شما تابيده و همه زواياي آن را روشن مي كند و از دلهره و ترس و ترديد و... نجات مي يابي.

اما توضيحاتي مختصر در مورد موضوعاتي كه بدان ها اشاره كرده اي:

عذاب بي پايان خدا براي كافران و ظالمان مستكبري است كه آگاهانه راه ظلم و كفر را برگزيده و به ستيز با خدا و بندگان خدا پرداخته و حق و عدل و احسان را يكسره رها كرده و سراسر گناه و ظلم شده اند. به بعضي آيات در اين زمينه توجه كنيد:

- «وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»؛ (1) «و كساني كه كافر شدند و آيات ما را دروغ پنداشتند، اهل دوزخ اند و هميشه در آن خواهند بود».

- «بَلي‏ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»؛ (2) «آري، كساني كه كسب گناه كنند و آثار گناه، سراسر وجودشان را بپوشاند، آن ها اهل آتش اند و جاودانه در آن خواهند بود».

- «وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون»؛ (3) «و آن ها كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبّر ورزند، اهل دوزخ اند، جاودانه در آن خواهند ماند».

طبيعي است چنين افرادي كه رجس و پليدي و سياهي و تباهي تمام وجودشان را فرگرفته، تا ابد صلاحيت و شايستگي اي براي ورود به بهشت پيدا نمي كنند و بايد جاودانه در جهنم بمانند.

اما آسمان ها: خلقت خداوند، نامتناهي است و مراتب مادي و غير مادي دارد كه ما از آن مراتب آگاهي نداريم. آسمان هاي هفتگانه اشاره به مراتب خلقت خدا است كه آسمان اول، همين جهان مادي است كه ما در آن ساكن مي باشيم و پايين ترين مرتبه خلقت است. آسمان هاي بعدي، مراتب بالاتر خلقت اند و ممكن است مادي و محتاج فضا و جا و مكان نباشند تا در فضايي غير از اين فضا قرار گيرند، و يا ممكن است كه آن ها خلقت غير مادي داشته باشند و با اين عالم تزاحم نداشته و در باطن اين عالم قرار گيرند.

خداوند به وجود آن ها كه به اجمال حكايت از عظمت خلقت و خالق دارد، اشار ه كرده است تا ما را به اين عظمت توجه دهد.

عالم خلقت، مخلوق و آيت خدا است و خداي بي نهايت و نامحدود، مخلوق بي نهايت و نامحدود دارد و عظمت و گستره خلقت را جز خدا نمي داند. ما هر چه غور كنيم، فقط به گوشه هايي از خلقت خدا به صورت اجمالي آگاهي مي يابيم.

اما ديدن خدا:

خداوند جسماني نيست كه در اين دنيا يا آن دنيا با چشم سر ديده شود؛ ولي آيات و نشانه هايش در همه جا گسترده است و بندگان خدا در اين آيات و نشانه ها خدا را مي بينند و مرتبه اي از علم و يقين است كه "لقاي خدا" گفته مي شود و بعض بندگان خاص خدا در اين دنيا به اين مرحله مي رسند و بسياري نيز در آخرت و در بهشت به اين مرتبه نايل مي گردند.

بنابراين، ديدار خدا با چشم سر هيچ وقت ممكن نيست؛ بلكه مراد، ديدن خداوند با چشم دل است.

اگر به تلاوت آيات ادامه دهي و با ترجمه و تفسير آيات مأنوس گردي، به خواست خدا نور معرفت به قلبت مي تابد و همه شك و شبهه هايت رخت بر مي بندد.

 

پي نوشت ها:

1. بقره (2)، آيه 39.

2. بقره (2)، آيه 81.

3. اعراف (7)، آيه 36. 

«لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»(1)؛ در حقيقت،ما كتابي به سوي شما نازل كرديم كه يادِ شما در آن است. آيا نمي‏ انديشيد؟

اين آيه شريفه كه مسلمانان را توبيخ مي كند كه چرا در قرآن تفكر و تعقل نمي كنيد، بعد از آياتي نازل شده است كه در آن مي فرمايد مشركان و دشمنان پيامبر(ص) و قرآن به ايشان و به آيات قرآني كه مي خواندند، تهمت و افترا مي زدند و آن را سحر و شعر و خوابهاي دروغين مي خواندند: «هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ»(2)؛ آيا اين شخص جز آن است كه بشري مانند شماست؟ چرا شما كه مردمي بصير و دانا هستيد سحر او را مي‏پذيريد؟

و نيز «بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ (5)؛ بلكه اين مردم (غافل نادان) گفتند كه سخنان قرآن خواب و خيالي بي‏ اساس است، بلكه اين كلمات را خود فرا بافته، بلكه شاعر بزرگي است و گر نه بايد مانند پيغمبران گذشته آيت و معجزه‏اي براي ما بياورد.

خداوند بعد از بيان اينكه مشركان چه تهمت ها و سخناني به پيامبر(ص) و قرآن مي زدند، بر مسلمانان منت گذاشته و در آيه مورد بحث به آنها مي فرمايد اگر در اين كتابي كه براي شما نازل كرديم تفكر و تعقل كنيد، مي بينيد كه سحر و شعر و خواب و... نيست. بلكه معجزه اي جاويد از طرف خداست كه آن را براي هدايت و سعادت شما نازل كرده است. علامه طباطبايي درباره اين آيه مي نويسد: اين آيه امتناني است از خداي تعالي بر اين امت به منت انزال قرآن، پس مراد از" ذكر ايشان" ذكري است كه مختص به اين امت است، و ذكري است كه لايق حال اين امت است، ذكري است كه آخرين و بلندترين معارف را كه حوصله بشر توانايي تحمل آن را دارد متضمن است، و عالي‏ترين برنامه را كه ممكن است در جامعه بشري اجرا شود در بر دارد، و آن عبارت است از شريعت حنيفيت، پس خطاب در آيه خطاب به همه امت است.(4)

بنابراين منظور از تفكر و تعقل در قرآن، به كار انداختن قوه فكر و انديشه در آيات قرآن و معارف بلند آن است كه هر كس آيات اين كتاب را كه مايه تذكر و بيداري دل و حركت انديشه و پاكي جامعه‏ ها است، بررسي كند و در آنها تفكر و تدبر نمايد، به خوبي مي‏داند كه قرآن يك معجزه روشن و جاويدان است و آيات آن سخن و دستورات خداست. با فكر كردن در آيات قرآن به خوبي مي فهمد كه از جهات مختلف آثار اعجاز در آن نمايان است، از جهت جاذبه فوق العاده، از جهت محتوي، فصاحت و بلاغت، احكام و قوانين، عقائد و معارف و ...

در ضمن كلمه «ذكركم» در آيه نيز به اين معنا است كه آيات قرآن، مايه تذكر و بيداري انديشه ‏هاي شما است.(5)

پي نوشت ها:

1. انبياء(21)آيه10.

2. همان، آيه3.

3. همان، آيه5.

4. طباطبايي، محمد حسين، الميزان(ترجمه)، انتشارات جامعه مدرسين، ج‏14، ص 357.

5. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه، ج‏13، ص 364.

از ميان حروف الفباي عربي، 18 حرف، تقريباً به همان شكل فارسي تلفّظ مي شوند و نيازي به آموزش ندارند

10 حرف ديگر از حيث تلفظ، با حروف فارسي تفاوت هايي دارند كه اين 10 حرف عبارتند از: «ث، ذ، ظ، و، ح، ع،غ، ص، ض، ط.»

سه حرف (ث – ذ – ظ) از برخورد نوك زبان به پشت سر دندان هاي پيشين بالا به تلفظ در مي آيند با اين تفاوت كه دو حرف (ث – ذ) نازك و رقيق، و حرف (ظ) درشت و پرحجم خوانده مي شوند. و صداي حرف (ظ) مقداري نيز به طرف عقب دهان كشانده مي شود.

حرف (و) از بين دو لب تلفظ مي شود و دندان ها در تلفظ آن دخالتي ندارند و بايد نازك و رقيق نيز تلفظ شود.

دو حرف (ح – ع) از وسط حلق و حرف (غ) از قسمتي كه حلق به دهان متصل مي شود به تلفظ در مي آيند.

بايد توجه داشته باشيد كه در هنگام تلفظ حرف (ح) صدا كمي در وسط با گرفتگي همراه باشد.

و در هنگام تلفظ حرف (غ) جريان نفس قطع نگردد. زيرا اگر در حين تلفظ حرف (غ) مجراي هوا مسدود شود و صداي آن قطع گردد حرف (غ) به حرف (ق) شبيه مي شود.

دو حرف (ح – ع) از حروفي هستند كه بايد نازك و رقيق تلفظ شوند و حرف (غ) از حروفي است كه بايد درشت و پرحجم تلفظ شود.

حرف (ص): اين حرف همانند حرف سين فارسي است با اين تفاوت كه صداي حرف (صاد) كمي به طرف عقب دهان كشانده مي شود و درشت‎تر از سين فارسي نيز به تلفظ در مي آيد.

حرف (ض): اين حرف از برخود كناره زبان از سمت چپ و يا راست، به پهلوي دندان‎هاي آسياي بالا تلفظ مي شود و به دليل آن كه سمت مخالف زبان به محل خروج حرف دال برخورد مي كند هنگامي كه با يكي از حركات خوانده شود صدايي شبيه به صداي حرف دال نيز از آن شنيده مي شود.

اين حرف درشت و پرحجم تلفظ مي شود و صداي آن نيز كمي به طرف عقب دهان كشانده مي شود.

حرف (ط): تلفظ اين حرف كم و بيش نزديك به تلفظ دو حرف (ت) و (د) فارسي است با اين تفاوت كه حرف (طا) درشت و پرحجم تلفظ مي شود و صداي آن نيز مقداري به طرف عقب دهان كشانده مي شود.(1)

پي نوشت ها:

1. براي آموزش تفصيلي: ر.ك: علي حبيبي- محمد رضا شهيدي ، روان خواني و تجويد قرآن كريم، قم، انتشارات روحاني، 1378، بخش تجويد، درس دوم و سوم. 

مراعات قواعد در قرائت قرآن، بر زيبايي آن مي­افزايد. در روايات آمده است پيامبر (ص) فرمود: قرآن را با لحن زيبا بخوانيد. (1)

باز فرمود: «زيّنوا القرآن باصواتكم ؛ (2) قرآن را با صداي خوب زينت ببخشيد».

مسلّم است تا قواعد تجويد در قرائت قرآن مراعات نشود، نمي­توان آن را زيبا خواند؛ لذا مستحب است قواعد تجويد را به هنگام قرائت قرآن مراعات كنيم.

در مورد دعا ها هم كه به زبان عربي است همينطور است و بهتر است قواعد را رعايت كرد تا معناي قرآن و دعا عوض نشود.

نمونه­ هايي از نظرات فقهاي عظام :

آية الله مكارم:

لازم نيست آن چه را علماي تجويد براي بهتر خواني قرآن ذكر كرده ‏اند، رعايت كند بلكه لازم است طوري بخواند كه بگويند عربي صحيح است هر چند رعايت دستورات تجويد بهتر است.

امام خميني:

آنچه كه در قرائت معتبر است صحيح بودن قرائت است و مراعات قواعد تجويد (محسنات قرائت) چه در نماز و غير نماز لازم نيست. (3)

آية الله تبريزي:

در صورتي كه قرآن و قرائت به عربي صدق كند دليلي بر لزوم رعايت گفته علماي تجويد نيست. (4)

اما اين كه اعراب در صحبت روزمره اين قواعد را رعايت مي كنند يا نه بايد بگوييم كه معمولا عرب زبان ها به صورت كتابي و عربي مرسوم صحبت نمي كنند و نمي توان در اين مورد قاطعانه صحبت كرد كه آن ها رعايت مي كنند يا نه؛ همانطور كه  ما فارسي زبان ها در صحبت هايمان همه قواعد زبان فارسي را مراعات نمي كنيم.

 

پي­نوشت­ها:

1. بحارالانوار، ج 92، ص190(چاپ بيروت).

2. همان.

3. توضيح المسائل (المحشي للإمام الخميني) ج‏1، 554، مسأله 1003، ص553.

4. صراط النجاة (للتبريزي)، ج‏6، ص 404.

 

 

 

صفحه‌ها