پرسش وپاسخ

در مورد خودشناسي و راه رسيدن به آن را توضيح دهيد.
مهم ترين رابطة انسان با خودش اين است كه خويش را بشناسد. منظور شناخت استعدادها و لياقت‌هاي روحي و جسمي خود و شناخت جايگاه و موقعيت خويش در جهان آفرينش مي باشد

 در مورد خودشناسي و راه رسيدن به آن را توضيح دهيد.

مهم ترين رابطة انسان با خودش اين است كه خويش را بشناسد. منظور شناخت  استعدادها و لياقتهاي روحي و جسمي خود و شناخت جايگاه و موقعيت خويش  در جهان آفرينش  مي باشد . انسان  نميتواند به شخصيت و ارزش وجودي خود پي ببرد و به هدف نهايي از آفرينش خويش دست يابد، مگر آن كه خود و توانايي ها و موقعيت خويش را در جهان بشناسد.

أديان آسماني و پيشوايان ديني و علماي اخلاق، تأكيد زيادي به خودشناسي و لزوم پرداختن به خويش دارند، البته اصرار و توصيه آن ها ارشادي است به يك حقيقت فطري و عقلي.

قرآن كريم و روايات معصومين (ع) توجّه خاصي به خودشناسي دارند و براي نفس انسان حساب جداگانه­اي را باز كرده اند. در سوره مائده آمده است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ ؛ (1) اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، به خودتان بپردازيد. هر گاه شما هدايت يافتيد، آن كس كه گمراه شده است به شما زياني نمي‏رساند.»

مرحوم آمدي در كتاب شريف غررالحكم و دررالكلم، در اين زمينه، قريب به سي روايت را با مضامين گوناگون از مولاي متّقيان علي(ع)، جمع آوري نموده است. معروف ترين روايت در اين زمينه، از پيامبر گرامي (ص) مي­باشد كه خودشناسي را راه خداشناسي معرّفي فرموده اند:«من عرف نفسه فقد عرف ربّه؛ (2) هر كس نفس خويش را شناخت، خداي خويش را شناخت».

تا انسان از شناخت صفات و ملكات خود غافل باشد،نمي تواند به اصلاح خويش بپردازد، تا با اين شناخت بتواند خدا را بشناسد. خويشتن شناسي مراتب مختلفي دارد: يك مرتبه آن خويشتن شناسي نوعي است كه در آن مباحث مربوط مي شود به شناخت خويش از نظر استعداد ها و سرمايه هاي خاصّي كه در هر يك از زن و مرد وجود دارد. نوع ديگر خويشتن شناسي اخلاقي است، كه شناخت خويشتن در اين مرتبه مربوط مي شود به شناخت صفات، استعداد ها و ملكات اخلاقي.

از ديدگاه ديني خودسازي منوط به خدا شناسي است و خداشناسي در پرتو خودشناسي قابل تبيين است: خودشناسي خداشناسي خودسازي.

شناخت انسان از ابعاد شخصيتي اش، منجر به كسب اطلاع از اموري مي شود كه به نحوي خارج ازوجود او در عين حال مرتبط با او است. براي انسان (در خودشناسي)، سه وضعيّت متصوّر است:

1ـ سرآغاز و اين كه از كجا آمده است.

2ـ وضعيت كنوني و اين كه چه بايد بكند.

3ـ سرانجام و اين كه به كجا خواهد رفت.

علي (ع) فرمود: «رحم الله امرءً عرف من أين و في أين و إلي أين؛ (3) خدا رحمت كند كسي را كه بداند از كجا آمده و در كجا قرار گرفته است و به سوي كجا مي رود».

منظور از اين كه انسان بايد خود را بشناسد، اين است كه: بايد وضعيّت هاي حاكم بر وجودش را بررسي كند. البته وضعيت هاي مذكور خارج از وجود انسان و در مقابل آن نيست، بلكه در واقع سير رو به تحول وجود خود انسان است. اگر بخواهد موضع وجودي خويش را در اين عالم مشخّص كند، ناچار است ابتدا تا انتهاي سير وجود خويش را بشناسد. شناخت مراحل سه گانة حاكم بر سير و جودي انسان دو فايده دارد:

1ـ شناخت كلّوجود خويش.

2- تأثير هريك از مراحل در شناخت مراحل ديگر.

در ديدگاه و آموزه هاي ديني، شناخت مراحل تكويني بُعد مادي انسان، ديدگاه او را نسبت به خود متحوّل مي كند. تعابيري كه قرآن مجيد براي بيان جنبة مادّي انسان به كار برده است، عبارتند از: خاك، (4) گل، (5) گل چسبنده، (6) لجن متعفّن، (7) نطفه، (8) آب جهنده (9) و لخته خون. (10)

آگاهي انسان از وضعيت ابتدايي اش او را واقع بين و ديدگاه او را معقول مي كند و وي را از غرور و تكبّر و خود بزرگ بيني باز مي دارد. از نظر قرآن يكي از عوامل كفر، شرك و انحراف، بي اطّلاعي از سر آغاز خلقت و قدرت خداوند در آفرينش موجودات است. (11)

به اين جهت قرآن ما را به تفكر در وضعيت آفرينش انسان ترغيب مي كند. (12) تا خود را بشناسيم و براي انجام تكاليف محوّل در دنيا آماده شويم.

با توجه به اين كه بعضي آيات دلالت بر عظمت انسان دارد و او را برگزيده و خليفه خداوند و مسجود فرشتگان بر مي شمرد، اما آياتي ديگر آدمي را ضعيف، عجول و حريص توصيف مي كند، آگاهي و شناخت انسان از چگونگي خلقت و جايگاه خويش كه هم استعداد ترقي و رشد در او وجود دارد و هم امكان انحراف و طغيان، باعث مي شود دست به انتخاب صحيح بزند. اين خودشناسي، شناخت استعداد و توانايي يا خودشناسي خلقتي است. خودشناسي خلقتي مقدّم بر خداشناسي و خداشناسي مقدّم بر خودسازي است.

پس از آگاهي از سرآغاز و مرحله اوليه سير وجودي خود مي توانيم به معرفت آفريننده خود دست يابيم، زيرا انسان وقتي خود را موجودي ضعيف و حقير دانست و وابستگي خويش را به قدرتي لايزال احساس كرد، راهي به سوي معرفت خدا فراروي او باز مي­شود.

بنابر اين خودشناسي از اين جهت (از جنبه ارتباط با مبدأ و شناخت آن)، مقدمه در زمينه­اي براي خداشناسي است. اين دو پشتوانه اطلاعاتي (شناخت خود و خدا)، توشه راه انسان در وضعيّت كنوني است و او را براي خودسازي آماده مي­كند. بنا بر اين خودسازي به طور مستقيم بر شناخت وضعيّت موجود و اطلاع از انگيزه­ها، حالات و رفتار انسان در اين وضعيّت موقوف است. اما زماني خودشناسي ضامن خودسازي خواهد بود كه با شناخت مرحله سوم سير وجودي يعني معاد و سرانجام زندگي، كامل شود.

در اين صورت، هيچ نقطه ابهام و ضعفي در فراهم كردن زمينه براي خودسازي و بناي شخصيت معنوي وجود نخواهد داشت و چنانچه ضعفي وجود داشته باشد، از ناحيه گرايش ها و دل بستگي ها است، نه از ناحيه شناخت ها. (13)

نتيجه:

1ـ خود شناسي صرفاً در بُعد اخلاقي مطرح نمي­شود، بلكه شامل تمام ابعاد وجودي (اعم از مادي و معنوي) است، اگر چه نتيجه آن صرفاً اخلاقي و معنوي است، چرا كه انسان براي گزينش مناسب در بُعد روح و روان، ناچار است.

خود را به طور كامل بشناسد.

2- خودشناسي امري دروني نيست، بلكه كسب اطلاعاتي براي شناخت هر چه بيشتر خود مي باشد كه داراي سه مرحله است:

الف) خودشناسي خلقتي، يعني شناخت استعدادهاي به كار رفته در آفرينش انسان و كيفيّت تكوين او.

ب) خودشناسي دنيوي، يعني شناخت موقعيّت و جايگاه خود در دنيا.

ج) خودشناسي اخروي يعني شناخت سرانجام حيات خود.

3- خودشناسي خلقتي مقدّم بر خداشناسي و خداشناسي مقدّم بر خود سازي است.

4- ثمره خودشناسي و خداشناسي در خود سازي و تربيت خويش ظاهر مي شود. بنا بر اين بدون شناخت انسان به موضوع هاي تربيتي، امكان گذشتن از وضعيّت موجود [در انسان] و رسيدن به وضعيت مطلوب امكان نخواهد داشت.

نكته:

انسان ها در وجدان ناخودآگاه خويش، از اين معرفت (خودشناسي) كم و بيش بي بهره نيستند، چنان كه آيه سي ام سوره روم به آن اشاره شده است، ولي اكثر مردم در وجدان خود آگاه خويش از آن غافل اند. به عبارتي:

بيشتر مردم، آگاهي به وجدان و احساس فطري خويش ندارند و به اصطلاح علم به علم ندارند.

يكي از موضوعاتي كه در خودشناسي و شناخت انسان مهم است، كمال خواهي است؛ چرا كه انسان طالب كمال است و عامل فطرت نيز او را به سوي كمال دعوت ميكند، چرا كه تا انسان كمال خويش را نشناسد، از تهذيب نفس و خودسازي باز ميماند.

يكي ديگر از موضوعات مهمي كه در خودشناسي و ارتباط و تقرّب به خداوند نقش دارد، جاودانگي است، يعني انسان دوست دارد كه به حيات جاودان برسد، چرا كه انسان از مرگ ترس دارد، زيرا خيال مي كند كه با مرگ، زندگي اش به پايان مي رسد. براي او زندگي از هر چيزي عزيزتر است و بالاتر از اين آرزوي رسيدن به حيات ابدي است و اين مهمّ در اطاعت خداوند (و با خودشناسي و خداشناسي - خودسازي) رقم مي­خورد.

پي نوشت ها :

1. مائده (5) آيه 105.

2. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 2،ص 32، موسسه الوفاء، بيروت، 1404ق.

3. دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، درآمدي بر تعليم و تربيت، ص 110، تهران.

4. حج (22) آيه 5.

5. انعام(6) آيه 2.

6. صافات (37) آيه 11.

7. حجر (15) آيه 26.

8. فاطر (35) آيه 11.

9. طارق (86) آيهو 6.

10. علقه (96) آيه 1 و 2.

11. انفطار (82) آيه 6 و 7.

12. يس (36) آيه 77.

13. دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، اهداف تربيت از ديدگاه اسلام، ص 139 - 110، با اقتباس و تخليص.

نعمت اون دنيا به چه كار من مياد؟ من الان نياز دارم.
« زندگي دنيا تنها بازي و سرگرمي است و اگر ايمان آوريد و تقوا پيشه كنيد، پاداشهاي شما را مي‏دهد و اموال شما را نمي‏طلبد»

من شنيدم وقتي خدا چيزي رو از ما بگيره حتما اون دنيا اون نعمت رو بهمون ميده نميدونم درسته يا نه! ولي ميخوام بدونم اين نعمت اون دنيا به چه كار من مياد؟ من الان نياز دارم. من خيلي از نعمتايي كه دختراي ديگه دارن؛ ندارم اين منو خيلي عذاب ميده. منظورم از لحاظ مالي نيست من از لحاظ جسمي خيلي چيزا رو ندارم. اينجوري بگم من خيلي تو زندگيم بدشانسم. اخه چرا من؟ اگه مربوط به گناه باشه كه خيلي از دختراي ديگه هم گناه ميكنند چرا اون ها مثل من نيستن. من حتي به حجابمم اهميت ميدم ولي هنوز علت اين نقص ها مو نميدونم

در مورد  نقص جسمی خود خیلی اجمالی اشاره نمودید. ولی به هر حال  چند نكته محضرتان ارائه می نمائیم:

1.این نكته حقیقت دارد كه خداوند حكیم و قادر و مهربان، حتما تبعیضها و نابرابری هاو سختیهای ناخواسته ای كه در دنیا نصیب برخی از افراد مؤمن می گردد جبران می نماید، اما نحوه جبران آن با تلقی ذهنی شما متفاوت است. یعنی این جبران صرفا به  معنای دادن همان نعمت (مثل صورت زیبا و بدنی سالم و جسمی توانمند و ...) در آخرت به افراد مؤمن و صالح محروم شده در دنیا  نیست  بلكه این گونه نعمتها در مقایسه با دیگر  نعمتهای بهشتی و در كنار آن لذتهای متنوع معنوی ویژه كه بسیاری از آنها به لحاظ عظمت حتی اكنون  در تصور  انسان نمی گنجند(1) و  اصلا قابل مقایسه نمی باشد.

2. افراد مؤمن كه در دنیا با  كاستی ها و نواقص جسمی و معنوی و مریضیها و ... مواجه شده اند و در عین حال با رضایت به تقدیر الهی و  تحمل مؤمنانه این كاستی ها و تلاش در جهت جبران این نواقص با برجسته نمودن دیگر توانائی ها و داشته های خود، این آزمون الهی را با تحمل همه سختی ها پشت سر می گذارند در قیامت در قبال كوچك ترین این سختی ها چنان پاداش عظیمی دریافت می نمایند كه  آرزو می كنند كه ای كاش در دنیا تمام زندگی ما سرشار از این بلاها و سختیها و كاستیها بود و اكنون در قبال آن به ما پاداش عطا می شد.(2)

3. اینگونه نیست كه  نواقصی كه در جسم و جان افراد بوجود می آید ،بخصوص نواقصی كه از بدو تولد همراه انسان می باشد مثل نقص در چهره و زیبائی و یا نقص در چشم و یا گوش و یا دست و پا و دیگر اعضا ،كه خود افراد در انتخاب آن نقشی نداشته اند، مربوط به گناه وخطای آنها باشد. بلكه علت و عوامل خاص خود را دارد، و لذا همانطور كه خود شما اشاره نمودید بسیاری از افراد كه در مقایسه با دیگران  گناه بیشتر و خطاهای بیشتری مرتكب شده اند و می شوند فاقد بسیاری از این نواقص می باشند. بسیاری از این نواقص معلول عوامل طبیعی خود مثل ارث  از والدین و یا قرار گرفتن ناخواسته افراد در معرض پرتوهای جهش زای ژنتیكی و یا خوردن برخی غذاهای خاص  در دوران بارداری و ... می باشند كه نمی توان كسی را در رخ دادن آنها مقصر تلقی نمود، ولی به هر حال برای برخی از افراد كم وبیش اتفاق می افتد ،اما با توجه به چند نكته ان شاء الله نگرش شما در مورد بد شانسی خود بر طرف می گردد:

اول:نگرش واقعی به ارزش داشته های دنیوی و تاثیر آنها در تامین سعادت اخروی: یعنی در عین حال كه می پذیریم بسیاری از این نواقص ما را در زندگی دنیوی مان از بسیاری از لذتها و نعمتها و همراهی با همسالان و هم نوعان محروم نمودند. اما حقیقتا مانع رشد معنوی و حقیقی ما نخواهند بود بلكه بالعكس بسیاری از این محرومیتها زمینه توجه بیشتر به توانمندیهای دیگر جسمی و معنوی را ناخواسته فراهم می نماید و در نهایت باعث سعادت فرد می گردد ولو در نظر ظاهری دیگران در دنیا محروم تلقی گردد.

دوم: هیچ انسان عادی در دنیا از تمام نعمتهای دنیوی بهره مند نیست اگر چه افراد سعی می كنند خود را اینگونه نشان دهند ولی با دقت در  زندگی ظاهری آنها و گفتار خودشان نواقص متعدد آنها آشكار می گردد ،توجه به این نواقص(البته بدون كنجكاوی زیاد از حد  وبدون  تجسس)مشخص می گردد  كه بسیاری از آن نواقص در ما وجود ندارد  كه این آگاهی انسان را در قدر شناسی نسبت به نعمتهائی كه دارد ولو كمتر از دیگران باشد كمك می كند.

سوم: البته شما توضیحی در مورد آنچه نواقص خود گمان می كنید بیان نفرمودید، ولی اطمینان داریم كه دارائی ها و توانمندی های شما كمتر از آنچه نواقص خود می انگارید نیست كه با تكیه بر آنها و تقویت و بر جسته سازی آنها به جلب اعتماد به نفستان هم برای خودتان و هم در مقابل دیگران كمك تاثیر زیادی خواد داشت.

همانطور كه از كلام شما مشخص می باشد شما دختری اهل تقوا و ایمان هستید ،همین خصلت شما یكی از برترین داشته های شما می باشد كه در صورت تكیه بر آن و اتكاء به خداوند و رعایت حریم الهی مطمئن باشید نصرت ویژه الهی شامل حال شما خواهد شد.

خداوند متعال می فرمایند:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ »؛«اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! اگر (آيين) خدا را ياري كنيد، شما را ياري مي‏كند و گامهايتان را استوار مي‏دارد.»(3 )

«إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ » ؛« زندگي دنيا تنها بازي و سرگرمي است و اگر ايمان آوريد و تقوا پيشه كنيد، پاداشهاي شما را مي‏دهد و اموال شما را نمي‏طلبد»(4)

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ »؛«اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براي شما وسيله‏اي جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مي‏دهد (روشن‏بيني خاصّي كه در پرتو آن، حق را از باطل خواهيد شناخت) و گناهانتان را مي‏پوشاند و شما را ميآمرزد و خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است»(5)

پی نوشتها:

1. نمل (27)، آیه 21 / فرقان (25)، آیه 16 / زمر (39)، آیه 34 / فصلت (41)، آیه 31 / شوری (42)، آیه 22/ زخرف(43)، آیات 71 و 70 و سوره  ق (50)، آیه 35.

2. كلینی،الكافی ،ج2، ص255،دارالكتب الاسلامی، 1365ش

3. محمد(47) آیه7.

4. محمد(47) آیه 36.

5. انفال(8) آیه29.

ازدواج وطلاق دست خود انسان است؟
انسان در ازدواج یا طلاق مختار است، چنین نیست كه پیوند دو نفر از قبل در آسمان بسته شده باشد و مجبور به ازدواج یا طلاق باشند.

 ميخواستم بپرسم كه آيا قسمت در ازدواج وجود دارد يا اينكه ازدواج وطلاق دست خود انسان است؟

با ذكر یك مقدمه به جواب تان می پردازیم.

مقدمه : قضا و قدر، همان مشیت الهی است كه در نظام هستی، هر چیز را با محاسبه دقیق و معین به طور قانون‏مند و سازگار در چارچوب نظام علت و معلول قرار داده است. شناخت صحیح مشیت خداوند و خواست انسان، مبتنی بر داشتن تصور صحیح از مشیت خداوند در نظام جهان و انسان است. تردیدی نیست كه هیچ رخدادی در جهان جز به مشیت خداوند اتفاق نمی‏افتد. برگی كه از درخت ساقط می‏شود و یا كاری كه از انسان سر می‏زند ،هر دو به مشیت خداوند است. اما چگونگی جریان مشیت در این دو تفاوت دارد؛ زیرا انسان تفاوتی عمده و اساسی با دیگر موجودات دارد و آن اینكه دارای اختیار است . مشیت انسانی كارهای اختیاری انسان آن است كه اراده  در آن دخالت داشته باشد.

 خداوند خواسته است كه انسان مختار باشد . به اختیار خود بتواند كاری را انجام دهد. بر این اساس اختیار انسان در طول مشیت و قضا و قدر خداوند است؛ یعنی، خداوند خواسته كه انسان توان خواستن و انتخاب كردن را داشته باشد. از همین رو اگر علت‏ها و عوامل كاری را كاملا فراهم و بر آن اقدام كردید، آن واقعه اتفاق خواهد افتاد؛ مثلا اگر آتش، بنزین و اكسیژن را  كنار هم قرار

دادید، قطعا انفجار رخ خواهد داد. این همان نظام متقن و تخلف ناپذیر هستی است.

مشیت خدا چیزی زاید بر در دسترس قرار دادن  اسباب و علل و تأثیر بخشی به آن نیست. در مورد انسان هم

مشیت او بر آزاد و مختار بودن  است. بنابراین فعالیتهای ارادی انسان جبراً از او صادر نمی‏شود . مستند به خواست آزاد خود اوست. در عین حال به مشیت الهی نیز استناد دارد؛ به این معنا كه اگر تكویناً نمی‏خواست چنین بشود، به او آزادی و اختیار نمی‏داد . مانند دیگر اجزای طبیعی در مسیر واحدی انسان را به حركت در می‏آورد.

 قضا و قدر الهی به عمل انسان با تمام خصوصیاتش از جمله اراده  تعلق می‏گیرد. در واقع خداوند خواسته كه انسان آزاد و مختار باشد. پس خواست بالذات خداوند آزاد بودن انسان است . لازمه آزادی انسان صدور افعال ارادی از اوست . در واقع افعال ارادی انسان خواست بالتبع خدا می‏باشد.

خدا می‏خواهد كه انسان با اختیار خود عملی را انجام دهد.  قضا و قدر الهی در چارچوب نظام علت و معلول تحقق می‏پذیرد . اراده انسان یكی از علل افعال اختیاری اوست. البته واضح است كه این گونه نیست كه هر آنچه انسان اختیار كند، حتما تحقق می‏یابد، زیرا بسیاری از عوامل   یك واقعه برای ما یا پنهان است و یا خارج از اختیار ما است.

 علل مؤثر در عالم طبیعت به دو دسته كلی می‏باشد:

 علل مادی و علل معنوی. علل معنوی قوی‏تر از علل مادی است، البته تأثیر علل معنوی نیز در چارچوب نظام علت و معلول است.

یكی از عوامل بسیار مؤثر در سرنوشت انسان علل معنوی است . یاری گرفتن از آن ها تا حدودی در اختیار انسان است . نباید از آن غافل شد (مثل دعا، توسل، صدقه، ذكر و...) اعمال انسان نیز در سرنوشت او مؤثر است.

ذكر روایتی در این جا خالی از لطف نیست. علی(ع) از سایه دیوار كجی به كنار دیوار دیگری رفت. شخصی گفت: آیا از قضا و قدر الهی فرار می‏كنی. امام فرمود: «از قضا خدا به قدر او پناه می‏برم» (1) یعنی، از یك قضای الهی به قضای دیگری پناه می‏برم . قضا و قدر انسان در این موارد حتمی نیست.

متأسفانه باید اقرار كرد كه اندیشه جبر در فرهنگ دینی عوام ما رسوخ كرده و بسیاری از سخنان رایج ما بوی جبر می‏دهد، مثل این تعبیر رایج كه «تقدیر بود كه چنین شد» یا «هر چه تقدیر باشد ،همان می‏شود» و امثال آن. این تعابیر یك معنای درست دارد و یك معنای نادرست ،ولی اكثر افراد از  تعابیر، معانی جبری اراده كرده و می‏فهمند.

معنای صحیحی كه برای قسمت و سرنوشت وجود دارد ،قضا و قدر الهی است . ازدواج یكی از موارد

سرنوشت ساز است . اراده انسان تا حدودی در سرنوشت او مؤثر است.  اراده انسان تنها عامل تعیین‏كننده رخدادهای زندگی او نیست .چه بسا انسان اراده كاری را دارد، ولی موانع بسیاری برای او پدید می‏آید یا اراده چیزی را ندارد اما آن امر برای او به راحتی محقق می‏شود.

 سرتاسر زندگی انسان ابتلا و امتحان الهی است. ابتلا هم برای مؤمن است و هم فاسق. (2) ابتلا منحصر در موارد شر و نامطلوب انسان نیست، بلكه در خیر و نعمت هم ابتلا می‏باشد: و نبلوكم بالشر و الخیر فتنه.(3) در نعمت‏ها باید شكرگزار بود . در سختی‏ها صابر».(4)

 انسان در انتخاب همسر، همچنین طلاق دادن او آزاد و مختار است . هرگز چنین نیست كه پیوند دو نفر از قبل در آسمان بسته شده باشد و آن دو نفر مجبور باشند حتما با هم ازدواج كنند، یا از هم جدا شوند ، هر چند نتیجه برخی از اعمال انسان می‏تواند در مراحل انتخاب همسر تأثیر بگذارد و انسان را به سمت و سوی خاصی و تصمیم‏گیری خاصی سوق دهد.

آن چه بین مردم معروف است، قسمت به معنای عدم تأثیر فرد در سرنوشت خود و تعیین همسر از قبل و سلب اختیار از انسان می‏باشد ، كه از نظر اسلام مردود است، چون خداوند به آدمی، اختیار و اراده داده است . در همه امور از جمله ازدواج، حق انتخاب و گزینش محفوظ می‏باشد. شاهد آن روایات زیادی است كه همگان را به دقت در انتخاب همسر فراخوانده و ضوابطی را در این امر منظور داشته‏اند. امام صادق(ع) می‏فرماید: «زن همچون گردنبندی است كه شخص آن را بر گردن خود آویزان می‏كند، پس بنگر چه چیزی را بر گردن آویخته‏ای!».(5)

از رسول اكرم(ص) نقل شده: «فردی مناسب برای ازدواج را در نظر بگیرید و انتخاب كنید، زیرا زنان تان فرزندانی شبیه خواهران و برادران خود متولد می‏كنند».(6) اگر انسان در انتخاب همسر نقشی نداشته باشد، این روایات معنی ندارد.

ازدواج و طلاق مانند امور دیگر،در قلمرو علم الهی است،یعنی خداوند می‏داند فلان شخص با چه كسی ازدواج خواهد كرد، ولی علم پرودگار اختیار را از او نمی‏گیرد، زیرا علم الهی به عمل اختیاری انسان تعلق گرفته است.

پی‏نوشت‏ها:

1. توحید صدوق،شیخ صدوق ، ص 369، ج 8، چاپ جامعه مدرسین قم.

2. انفال(8) آیه 17؛ اعراف (7) آیه 163.

3. انبیاء(21) آیه 35.

4. بقره(2) آیه 155.

5. میزان‏الحكمه، محمدی ری شهری ، انتشارات دارالحدیث ،ج 2، ص 1182.

6. همان، ص 1183.

دارم بیراهه می رم به هردری زدم تا یكی بشه هادی من !!! اما جوابی نگرفتم
مطمئن باشید در دنیا و آخرت، هیچ كس شما را به اندازۀ خداوند دوست ندارد. شما مخلوق اویید و او به شما عشق می ورزد.

شدیدا محتاج به كمكتون هستم. دارم بیراهه می رم به هردری زدم تا یكی بشه هادی من !!! اما جوابی نگرفتم تو رو خدا به هر چیزی كه واستون مقدسه یه كاری كنید بیام سمت خدا، دنیای من خدام بود؛ اما الان خدایی ندارم كه باهاش حرف بزنم خودم با گناهام كاری كردم كه فراموشم كنه یا راحت بگم فراموشش كردم دیگه نمی دونم چی بگم تا دل سیاهم آروم بگیره شماها اگه صدای دلمو شنیدین یه نفرو به من معرفی كنید تا باهاش حرف بزنم؟

خواهر گرامی!

اگر قرآن كریم را پیش روی خود باز كنید، می بینید خداوند كتاب خود را با «بسم الله الرحمن الرحیم» با دو صفت جمالی و رحمت آغاز كرده است و خبری از صفات جلالی او نیست. در بند 19 دعای جوشن كبیر هم آمده: «یا من سبقت رحمته غضبه»؛ «ای كسی كه رحمتش بر غضبش سبقت دارد».

در دعای كمیل هم می خوانیم: «اللهم انی اسئلك برحمتك التی وسعت كل شیء»؛ رحمتی كه همۀ اشیا را در بر گرفته است. پس برخورد خدا با مخلوقات، از روی رحمت و محبت است. حال كه چنین است، چرا بنده از روی دوستی و محبت با خدا رفتار نكند؟ محبتی كه منشأ همۀ خیرها است. 

مطمئن باشید در دنیا و آخرت، هیچ كس شما را به اندازۀ خداوند دوست ندارد. شما مخلوق اویید و او به شما عشق می ورزد. قبل از این كه شما دوستش بدارید، اوست كه شما را دوست دارد؛ زیرا در كلام خود می فرماید: «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَه‏». (1) ابتدا دوست داشتن خدا ذكر شده، بعد دوست داشتن بندگان.

برای این كه خود را از شرّ گناه حفظ نمایید، چاره ای ندارید جز این كه ارتباط خود را باگناه قطع كنید و با خداوند ارتباط برقرار نمایيد.

خداوند  در آیه ای به بندگان بشارت داده كه: «قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلي‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ»؛ (2) «بگو: اي بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده‏ايد! از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مي‏آمرزد؛ زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است»‏.

با وجود این آیۀ شریفه، جایی برای نا امیدی باقی نمانده است. پس از توبه، از دوستان خدا شمرده می شوید؛ زیرا خداوند می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ»؛ (3) «خداوند توبه كنندگان را دوست دارد و پاكان را نیز دوست دارد». چه پیامی لذت بخش تر از این سخن الهی كه انسان گناهكار، پس از توبه، محبوب خدا شود.

پس با این پیام الهی معلوم است كه هیچ گاه در رحمت خداوند به روی انسان ها بسته نیست.

پیامبر اكرم - صلی الله علیه و آله - نیز فرمودند: «التائب مِن الذنب كمن لا ذنب به»؛ (4) «توبه كننده از گناه، مثل كسی است كه هیچ گناهی را مرتكب نشده است». البته توبه واقعي، شرايطي دارد. در اين مورد، امير مؤمنان - عليه السلام - مي فرمايد: «توبه، به دل پشیمان شدن و به زبان آمرزش خواستن و به اندام ترك نمودن است».(5)

بنابراین، توبه سه ركن دارد:

1. پشيماني؛ 2. استغفار زباني؛ 3. تصميم بر ترك گناه براي هميشه.

وقتی توبه كنید و به طرف خدا بروید، باز مطمئناً حضورش را حس خواهید نمود و توجه اش را بيش از پيش خواهيد ديد.

در تماس بعدی، از ویژگی ها و شرایط خود بنویسید تا در زمینه پیشرفت معنوی شما را راهنمایی كنیم. همچنین می توانید با بخش تلفنی مركز به شماره 09640 ارتباط برقرار كرده و در امور مختلف مشاوره بگیرید.

موفق و پیروز باشید.

 

پی نوشت ها:

1. المائده (5)، آيه 54.

2. الزمر (39)، آیه 53.

3. البقره (2)، آیه 222.

4. پاینده، ابوالقاسم، نهج الفصاحه، دنیای دانش، تهران، 1382ش.

5. محمدي ريشهري، محمد، ميزان الحكمه، ج 2، ص 997، ماده "ذنب"، دار الحديث، 1416 ه.ق. 

مرا راهنمایی كنید تا به او ثابت كنم كه اشتباه می كند
دوست خود را تحت فشار قرار ندهید و با او به محبت رفتار كنید و در تماس بعدی شك و تردید های او را مطرح كنید تا كارشناسان اعتقادی راهنمایی های لازم را ارایه کنند.

مدتی است دوستم دچار شك هایی شده و حرفهای كفر میزند. البته این سوال دوستم هست لذا خواهشمندم مرا راهنمایی كنید تا به او ثابت كنم كه اشتباه می كند

بروز شك و تردید در بارهء خدا و دین در سن جوانی، امری طبیعی است و خداوند به مصلحت چنین حالتی را برای جوانان قرار داده تا دین آنان حاصل تحقیق باشد و این امر ،ناشی از پلیدی فرد نیست؛ خصوصا این حالت در افرادی كه دارای ذهن قوی تری هستند، بیشتر و قوی تر است. البته این وضعیت می تواند در شرایط فشار های عصبی یا مطالعهء بی حساب كتب یا ... تند تر شود.

دوست خود را تحت فشار قرار ندهید و با او به محبت رفتار كنید و در تماس بعدی حرف ها و شك و تردید های او را مطرح كنید تا كارشناسان محترم كلام و اعتقادات راهنمایی های لازم را به شما ارایه كنند. موفق باشید

---------------

چرا انسان می میرد؟
پاسخ در سه محور بیان می شود: 1-زندگی این دنیا مقدمه آخرت قرار داده شده است 2-روح انسان با مرگ به سوی وطن اصلی‏اش، قدمی بزرگ برمی‏دارد

چرا انسان می میرد؟

پاسخ در سه محور بیان می شود:

الف) انسان برای زندگی ابدی و كامل و بدون نقص آفریده شده و زندگی این دنیا مقدمه آخرت قرار داده شده است، تا در قالب این جسم به كمال و لیاقت زندگی در آن جهان برسد و با عبادت استحقاق آن درجات را پیدا كند. وقتی به كمال رسید، چون زندگی جاوید و بدون محدودیت و نقص در این جهان مادی و محدود و در این بدن مادی ممكن نیست، با مرگ ،روح به جانی دیگر منتقل میشود كه ظرفیت روح را داشته باشد و همه نعمت‏هایش ابدی و جاودان باشد . مرگ، فانی و نابود شدن نیست، بلكه انتقال از جایی به جای دیگر است. مرگ نسبت به دنیا مرگ است، اما نسبت به عالم برزخ و قیامت، حیات و زنده شدن است.

یك مثال، مطلب را ساده می‏كند. وقتی نطفه انسان در رحم مادر شكل گرفت، زمان لازم برای كمال این نطفه و طفل نه ماه است و بعد از نه ماه باید به مكانی و زمانی مناسب با مرحله نهایی كمال؛ یعنی، دنیا منتقل شود .دیگر نگه داشتن او در مكان اول به مصلحت و نفع او نیست.پس او اگرچه از شكم مادر بیرون رفته ودیگر اجازه حضور در آن مكان را ندارد، اما در دنیا تولد یافته است. با این نگاه مرگ خود نعمتی الهی و مطابق حكمت است.  از دیگاه قرآن مرگ نیستی و نابودی نیست وخداوند كسی را از بین نمیبرد . قرآن كریم از مرگ با عنوان "توفّی" یاد كرده است(1).

این واژه در لغت، به معنای گرفتن چیزی به طور تمام و كمال است. در زبان عربی، هر گاه كسی چیزی را به كمال و تمام و بدون هیچ كم و كاستی دریافت كند، از این كلمه استفاده می‏شود (2).

قرآن می‏فرماید: (اللَّهُ یتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیمْسِك الَّتِی قَضَی عَلَیهَا الْمَوْتَ وَیرْسِلُ الْأُخْرَی إِلَی أَجَلٍ مُسَمّی؛ (3)"خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامی باز می‏ستاند،  [ نیز] روحی را كه در [ موقع ]خوابش نمرده است می‏گیرد. پس آن [ نفسی‏] كه مرگ را بر او واجب كرده، نگه می‏دارد و آن دیگر [ نفس‏ها] را تا هنگامی معین [ به سوی زندگی دنیا ]باز پس می‏فرستد".

در این آیه، هم از مرگ و هم از خواب - كه شباهتی به مرگ دارد - به "توفی" و سپس به "امساك" نگهداشتن، تعبیر شده ؛  علاوه بر آنكه مرگ را وصفی برای روح شمرده ؛ یعنی، روح به وسیله مرگ، بدن مادی را ترك كرده و وفات می‏كند.

 از این آیه و مشابه آن استفاده می‏شود مرگ، تحویل گرفتن است؛ یعنی، آدمی هنگام مرگ با تمام شخصیتش - كه روح او است - در اختیار مأموران الهی قرار می‏گیرد و آنان انسان را دریافت می‏كنند.

بنا بر این: اوَلاً، مرگ از دیدگاه اسلام، نیستی و نابودی نیست؛ بلكه انتقال از عالمی به عالم دیگر بوده ؛ روز مرگ، روز بازگشت به خدا و سوق به سوی او است. (4)

ثانیاً، از آن جایی كه روح از عالم مجردات بوده و از موطن اصلی خود، به نظام مادی و دنیای خاكی آمده است، با مرگ به سوی وطن اصلی‏اش، قدمی بزرگ برمی‏دارد. به دنیا آمدن جنبه موقتی از حیات انسان است تا در این عرصه ،گوهر وجود خود را نمایان سازد كه آیا گوهری نیك از خود به نمایش میگذارد یا گوهری زشت و ناپسند.

انسان آمیخته  از یك اصل و یك فرع است. اصل، "روح" و فرع، "بدن" آدمی است. روح كه حقیقت اصلی انسان است، از عالم مجردات بوده وبه عالم مادی هبوط كرده است؛ اما بدن خاكی از عالم طبیعت و ماده بوده و با حقیقت روح - كه از عالم مجردات است - بیگانه می‏باشد. از آن جایی كه انسان از ابتدای خلقتش روی زمین به سوی خداوند در حركت است،(یا ایها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فملاقیه)؛ "ای انسان! حقا كه تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی كرد." (5)، با "مرگ" سرفصل خاصی از این حركت را در سیر به سوی خداوند، شروع می‏كند و بر اساس آن، جدایی میان روح مجرد و بدن خاكی می‏افتد و با مرگ، روح به منزلی از منزل‏هایی كه در مسیر حركتش به سوی وطن اصلی و اولی خود وجود دارد، بر می‏گردد.

امام صادق(ع) این حقیقت را چنین توضیح می‏دهد:

"... و به این ترتیب انسان از دو شأن دنیا و آخرت خلق شده است. هنگامی كه خداوند این دو شأن را باهم گرد آورد، حیات انسان در زمین مستقر می‏شود؛ زیرا حیات از شأن آسمان به شأن دنیا نزول كرده است. هنگامی كه خداوند میان آن دو شأن مفارقت ایجاد كند، آن مفارقت، "مرگ" است. در آن حال، شأن آخرت به آسمان باز خواهد گشت. بنابراین حیات در زمین و مرگ در آسمان است. این بدین جهت است كه در هنگام مرگ، میان روح و جسد [ مادی‏]، جدایی ایجاد می‏شود؛ روح به قدس اولی بازگردانده می‏شود و جسد در همان زمین باقی می‏ماند؛ زیرا كه از شأن دنیا است". (6)

بنا بر این، مرگ "بازگشت فرع به اصل و سرآغاز صعود و عروج روح است؛ نه انهدام، نابودی و نیستی".

 

پینوشتها:

1. نساء (4)، آیه 97؛ انفال (8)، آیه 50؛ سجده (32)، آیه 11؛ اعراف (7)، آیه 37؛ غافر (40)، آیه 77؛ مائده (5)، آیه 117؛ نحل (16)، آیه 28، 23 و 70؛ یونس (10)، آیه 46 و 104؛ رعد (13)، آیه 40؛ زمر (39)، آیه 42؛ محمد(47)، آیه 27

2. فرهنگ بزرگ جامع نوین، نشر مركز فرهنگ جامع  تهران  مجلد 2 (3 - 4) ص 1723.

3. زمر (39)، آیه 42

4. قیامت (75)، آیات 26 و 30

5. انشقاق (84)، آیه 6

6. محمد باقر مجلسی ، بحارالانوار، نشر دار الا حیا  التراث العربی، بیروت 1403 ق ، ج 6، ص 117، ح 4.

7. همان، ج 79، ص 171.

8. همان.

9. امالی الشیخ الطوسی، منشورات مكتبةالداوری، قم ص 184؛ صدوق معانی‏الأخبار، نشر ، مؤسسة اعلمی، بیروت، ص 143.

10. بحارالأنوار، همان، ص 174، ح 8.

11. معانی‏الأخبار، همان، ص 287.

12. علامه طباطبایی،شیعه در اسلام نشر دار الكتب الاسلامیه، تهران 1348ش.، ص 101.

13. نقل از :  امام خمینی چهل حدیث نشر مؤسسه آثار امام خمینی، 1378ش.، ص 461.

پس چرا پیغمبر ام المومنین عایشه را این همه تعریف و تمجید می كردند؟
بین بهترین زن عالم بودن فاطمه زهرا (س)، و مدح عایشه توسط حضرت رسول (ص) منافات نیست ...

اهل سنت می گویند كه شما شیعیان كه اعتقاد دارید حضرت فاطمه محبوب ترین زن نزد پیغمبر بود ,پس چرا پیغمبر ام المومنین عایشه را این همه تعریف و تمجید می كردند مثلا می گفتند كلمینی یا حمیرا , یا اینكه هر وقت او را می دیدند سكینه قلبی می گرفتند و او را باهوش و دانشمند می دانستند و...

بین بهترین زن عالم بودن فاطمه زهرا (س)، و مدح عایشه توسط حضرت رسول (ص) منافات نیست، زیرا حضرت زهرا (س) به دلایل فضایل و جایگاه بلند می تواند بهترین زنان عالم باشد، اما عایشه به خاطر برخی از خصوصیات مورد ستایش قرار گرفته باشد. در برخی روایات آمده است كه پیامبر (ص) فاطمه زهرا (س) را به عنوان "سیدة النساء العالمین" برگزید:

 إِنَّ النَّبِيَّ ص فَضَّلَهَا عَلَي سَائِرِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ». (1)

«أَمَا تَرْضَيْنَ أَنَّكِ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ». (2)

در برخی روایات آمده كه پیامبر (ص) فرمود:" فرشته ای نزد من آمد و گفت: فاطمه، سرور زنان بهشت یا امت من است".(3)

 این در حالی است كه مدح عایشه توسط پیامبر محدود و در محدوده زن وشوهری است. پیامبر (ص) از عایشه به عنوان حمیرا یاد نمود. در این مورد بهتر است به كتاب نقش عایشه در احادیث اسلام، نوشته علامه عسكری مراجعه نمایید.

پی نوشت ها:

1محمد باقرمجلسی، بحار الأنوار، ج 43، ص 36 .

2. همان، ص 37.

3. همان، ص 36.

آيا در مرثیه خوانی اشاره كردن به آن مشكلي ندارد؟
بر اساس نقل مورخان و محدثان‌، سر مبارك امام حسین‌آیاتی از سوره كهف و بعض آیات دیگر را بعد از شهادت و بر بالای نیزه و در جاهای دیگر تلاوت كرده اند.

آيا سر مبارك امام حسين (ع) روي نيزه قرآن تلاوت نموده يا نه؟ اگر تلاوت نموده روايت مربوطه چقدر معتبر مي باشد و آيا در مرثیه خوانی اشاره كردن به آن مشكلي ندارد ؟

بر اساس نقل مورخان و محدثان، سر مبارك امام حسینآیاتی از سوره كهف و بعض آیات دیگر را بعد از شهادت و بر بالای نیزه  و در جاهای دیگر تلاوت كرده اند.

در روایتی از زید بن ارقم آمده است: سر مبارك حضرت امام حسینرا بر نیزه در كوفه در حال خواندن آیات  قرآن دیدم: «اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحـَبَ الكَهفِ و الرَّقیمِ كانوا مِن ءایـَتِنا عَجَبـا (1) آیا گمان كردی اصحاب كهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟ » موی بر تنم راست شد و گفتم. این ماجرا عجیبتر از جریان اصحاب كهف است. (2)

در نقل دیگری آمده: وقتی راس و سر مبارك را در جایگاهی كه در صیارفه برایش معین كرده بودند، نهادند، چون آن جا در اثر ازدحام جمعیت و عبور و مرور شلوغ بود، سر مبارك برای متوجه ساختن مردم ابتدا به صدای بلند گلو صاف كرد به گونه ای كه همه به تعجب به نظاره سر نشستند و سر مبارك به تلاوت آیات سوره كهف پرداخت و تا : "انهم فتیه آمنوا بربهم فزدناهم هدی و لا نزد الظالمین الا ضلالا" تلاوت كرد. (3)

سر مبارك را بر چوبی نصب كرده و مردم به نوری كه از سر به آسمان ساطع بود، نگاه می كردند كه این آیه را تلاوت فرمود: "و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون" (4) (5)

سلمه بن كهیل از سر مبارك شنید كه بر نیزه می خواند: "فسیكفیكهم الله و هو السمیع العلیم" (6) (7)

ابن وكیده گوید : از سر مبارك شنیدم كه سوره كهف را می خواند. شك كردم كه صدا از سر هست یا از جای دیگر كه ناگاه سر مبارك تلاوت را ترك كرد و متوجه من شد و فرمود: ای فرزند وكیده ! مگر نمی دانی كه ما امامان زنده و نزد پروردگارمان روزی خوریم. با شنیدن این كلام او تصمیم می گیرد سر را دزدیده و دفن كند كه سر مبارك به او می فرماید:

ای فرزند وكیده! تو را به این تصمیم راهی نیست و اقدام آنان در ریختن خون من نزد خدا عظیم تر از بردن سرم بر نیزه در شهرها می باشد. پس آن ها را واگذار "اذ الاغلال في أعناقهم و السلاسل يسحبون  (8) در آن هنگام كه غل و زنجيرها بر گردن آنان قرار گرفته و آن ها را مي‏كشند" . (9)

منهال ابن عمرو گوید: سر مبارك را در دمشق بر نیزه دیدم كه آیات سوره كهف تا : "ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقیم كانوا من آیاتنا عجبا" تلاوت می كرد و در این جا به آشكاری تمام فرمود: عجیب تر از اصحاب كهف قتل من و بر نیزه كردن سرم می باشد. (10)

و وقتی یزید در پی اعتراض سفیر روم به ظلم رفته بر اباعبدالله، دستور به كشتن او داد، سر مبارك با صدای بلند فرمود: "لا حول و لا قوه الا بالله" . (11)

غالب این روایات معتبرند و نقل آن ها بلامانع است. تلاوت قرآن هم توسط سر بریده شده، عجیب و محال نیست؛ زیرا امام بنده خاص خدا بود كه مظلومانه به شهادت رسید و خدا برای نشان دادن آیت  بودن او و ظالم بودن دشمنانش این كرامت را به او عطا فرمود. 

پی نوشت ها:

1. كهف (18) ، آیه 9.

2. الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 116، كنگره شیخ مفید.

3. مقتل الحسین ، مقرم، ص 332.

4. شعراء (26) ، آیه 227.

5. مناقب، ابن ‏شهراشوب ، ج 2 ، ص 188.

6. بقره(2) ، آیه 137.

7. اسرار الشهادة ، ص 488.

8. غافر (40) ، آیه 71.

9. شرح قصيدة ابي‏فراس ،ص 148.

10. خصائص سيوطي ، ج 2 ، ص 127.

11. مقتل العوالم ، ص 151.

آيا اين كارتحريف در اذان محسوب نمي شود؟
آنچه مهم است اين است كه بدانيم هيچ يك از مراجع تقليد آن را جزء اذان نمي دانند...

چگونه وازچه زماني شهادت به امامت مولاي متقيان حضرت علي(ع) در اذان قرارگرفت وآيا اين كارتحريف در اذان محسوب نمي شود؟

به طور كلي در خصوص اين كه شهادت سوم يعني"اشهد ان عليا ولي الله" جزء اذان نبوده و بعدها اضافه شده، ترديدي وجود ندارد ، اما نمي توان به طور دقيق گفت كه در چه زماني گفتن اين عبارت در بين شيعيان متداول شد؛  در هر حال آنچه مهم است اين است كه بدانيم هيچ يك از مراجع تقليد آن را جزء اذان نمي دانند. گرچه گفتن آن را به قصد قربت و استحباب عام بي اشكال مي دانند. (1) به همين جهت اين اضافه نمودن تحريف اذان هم محسوب نمي گردد زيرا اين عبارت به قصد ذكر خاص اذان گفته نمي شود آن چنان كه  لفظ "جَلّ جلالُه " بعد اسم الله و "صَلّي الله عَليه و آلِه " بعد از نام مبارك پيامبر(ص) معمولا در اذان و اقامه گفته مي شود و كسي ان را تحريف اذان نمي داند .

در هر حال ما معتقديم كه ذكراستحبابي اين شهادت در اذان مانعي نداشته و بدعت محسوب نمي گردد زيرا در زمان پيامبر اسلام نيز به نوعي در بين خواص اضافه نمودن اين بخش خاص اتفاق افتاده و حضرت مانع آن نشدند و اين امر حتي حتي از برخي علماء اهل سنت نيز نقل شده است.

آنچنانكه از  عبدالله مراغي مصري ،يكي از علماي اهل سنت، در كتابي به نام «السلافْ في امر الخلافْ» نقل شده است كه: مردي خدمت پيامبر اكرم(ص) رسيد و گفت: يا رسول الله چيزي شنيدم كه قبلاً نشنيده بودم، پيامبر فرمود: چه چيزي شنيدي؟ گفت: سلمان در اذان بعد از شهادت به رسالت، به ولايت علي(ع) شهادت مي‏داد - مي‏گفت اشهد ان علياً ولي الله -، پيامبر فرمود: «سَمِعتُم خَيراً» چيز خوبي شنيده‏ايد. از كتاب مذكور روايت ديگري به همين مضمون نيز درباره اباذر نقل شده است.(2)

به علاوه آنكه نفس اقرار و شهادت به ولايت امام علي (ع) به طور كلي امري ممدوح بوده و اين امر در زمان ائمه (ع) نيز رائج بوده و آنها حداقل مخالفتي با اين امر نداشته اند. آنچنان كه از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود"...فَإِذَا قَالَ أَحَدُكُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ فَلْيَقُلْ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِين"(3)‏ هر وقت كسي از شما جمله «لااِلهَ‏اِلّاالله، مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله» را بگويد حتماً پس از آن «عليٌ اَميرُ المُؤمِنينَ وَلِيَّ الله» را بگويد" لذا اين روايت و امثال آن به طور عام دلالت بر استحباب گفتن نام حضرت علي (ع) بعد نام پيغمبر(ص) از جمله در اذان و اقامه دارند.

 پي نوشت ها:

1. ر. ك.بني هاشمي، سيد محمد حسن، توضيح المسائل مراجع، دفتر انتشارات اسلامي، قم 1386 ه ش، ج 1، ص 519.

2. ر.ك.مرعشي،اسماعيل،تحقيقي پيرامون اهميت اذان و اقامه و سومين شهادت، چ مسجد مقدس جمكران، بهمن، 1386.

3 . طبرسى‏، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج‏، چ مرتضى‏، مشهد، 1403 ه ق، ج 1، ص 158. 

به چه اعمالی بدعت اطلاق می شود؟
بدعت يعني كم و زياد كردن دين، با نام دين و هر كاري كه با قصد دينداري انجام شود، در حالي كه دين آن را نگفته است.

بدعت چیست و به چه اعمالی بدعت اطلاق می شود؟

بدعت چيزي است كه بدون پيشينه و الگوي قبلي ايجاد می گردد، يا گفتاري كه بدون پيشينه بر زبان جاري می گردد، از اين رو خداوند بديع آسمان ها و زمين است (بديع السماوات و الارض) (1) بديع از ماده "بدع" است، به معناي نوآور . اما از لحاظ اصطلاحي :

بدعت يعني چيز تازه اي كه در قرآن و سنت ريشه ندارد؛ (2) يعني كم و زياد كردن دين، با نام دين و هر كاري كه با قصد دينداري انجام شود، در حالي كه دين آن را نگفته است. بدعت گذار كسي است كه فرمان خدا را ناديده گيرد و به دلخواه خود و با نام دين آن را پديد آورد. (3)

لذا هر عملي كه انسان انجام مي دهد مادامي كه  به قصد ورود در دين نباشد، و نيت انجام آن هم اضافه كردن در احكام دين نباشد ،و مادامي كه اصل عمل نيز مورد نهي خداوند نباشد بدعت تلقي نمي گردد.

براي آگاهي بيشتر به كتاب آيين وهابيت نوشته جعفر سبحاني مراجعه نماييد .

 

پي نوشت ها :

1 . بقره (2) آيه 117.

2 . طريحي، مجمع البحرين، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1408ه ق،ج1، ص 164.

3 . محمد محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، دار الحدیث، تهران، 1416 ق. ج1، ص 107.

صفحه‌ها