پرسش وپاسخ

چرا ماده نمی تواند واجب الوجود باشد؟
براي اثبات حقیقت واجب الوجود كه در تعابیر الهیاتی خداوند خوانده می شود ، راه های گوناگونی مطرح است كه فراگیرترین آن ها اثبات از طریق استدلالات عقلی است؛ ...

چگونه استدلال كنم تا به واجب الوجود برسم، چرا ماده نمی تواند واجب الوجود باشد

براي اثبات حقیقت واجب الوجود كه در تعابیر الهیاتی خداوند خوانده می شود ،  راه های گوناگونی مطرح است كه فراگیرترین آن ها اثبات از طریق استدلالات عقلی است؛ برای اثبات عقلي وجود خداوند متعال براهين متعددي مطرح است كه شما را براي مطالعه بيش تر در باره اين ادله به كتاب هائي كه  معرفي مي شود، ارجاع مي دهيم. تنها به ذكر یك برهان ساده اكتفا مي كنيم  :

 برهان علیت:

برهان علیت برهانی كاملا معقول و عام است كه با اندكی تامل در اجزای آن می توان دریافت كه امكان انكار و تردید در آن وجود ندارد؛ این برهان از یك اصل كاملا بدیهی و ضروری تشكیل شده است كه می گوید : « هر پدیده ای نیاز به پدید آورنده دارد ».

این اصل می گوید هر چیز كه پدیده است، یعنی هر چیزی كه نبود و بود شد یا هر چیز كه  ایجاد شده است و سابقه نبودن دارد و به عبارت فلسفی هر چیز كه « ممكن الوجود» است - یعنی الان هست، اما بودنش ضرورتی ندارد و می توانست نباشد - نیاز به علت دارد.  دلیل آن هم كاملا واضح است، زیرا هر یك از ما به راحتی با مراجعه به عقل مان در می یابیم كه هر پدیده ای پدید آورنده ای می خواهد، زیرا نمی تواند خودش، خودش را به وجود آورد ،چون قبل از به وجود آمدنش نبوده تا این كار را بكند. بدون هیچ علتی هم معقول نیست كه از نیستی به هستی تبدیل شود. پس حتما علتی غیر از خودش برای به وجود آمدن داشته است.

بر این اساس هر چه در جهان هستی یافت می شود كه دارای عمر معینی بوده، در زمان خاصی پدید آمده، یقینا پدید آورنده ای داشته است. پدید آورنده در نهایت باید به موجودی ختم شود كه خود پدیده نباشد. اگر همه موجودات عالم از قسم پدیده باشند و هر یك دیگری را به وجود  آورده باشد، اولین پدیده بی علت خواهد ماند ، زیرا همه پدیده های دیگر معلول او محسوب می شوند . بعد از او به وجود  آمده اند، ولی خود او دارای علتی نیست كه این امر محال و خلاف فرض است.

همه جهان هستی كه ما می شناسیم و مرزهای بی كران كائنات دارای عمر معینی بوده و در زمان خاصی و بر اساس داستان معینی (بیگ بنگ یا نظریه رسیمان یا هر فرضیه دیگری) به وجود آمده است ؛ در  واقع اختلافی كه در نظر دانشمندان در خصوص عمر كائنات وجود دارد ،به مقدار این امر بر می گردد، نه به اصل ایجاد  آن، در نتیجه آنچه به عنوان موجودات عالم می شناسیم ، همه در زمره پدیده ها هستند و نیازمند به علت. علت ها هم در نهایت باید به علتی بر گردند كه خود معلول علت دیگری نیست ؛ این موجود همان چیزی است كه نام او را « خدا » می گذاریم.

البته بحث دقيق تر در اين زمينه كه چرا  موجودات نمي توانند علت يك ديگر باشند، به بحث دقيق استحاله دور و تسلسل مربوط مي شود كه دلايل گوناگوني بر آن اقامه شده است ، اما به طور مختصر بايد گفت كه:

 اگر بنا باشد موجودات (پديدها) علت ايجاد هم باشند، در نهايت لازم مي آيد يك موجود هم علت باشد و هم معلول كه اين امر دور محال ناميده مي شود ، يعني لازم است الف علت ب و ب علت ج و ج علت دال باشد؛ اما در نهايت دال علت الف باشد كه اين ضرورتا محال است ،چرا كه لازمه آن اين است كه دال هم علت الف باشد ،هم معلول آن.

يا اين كه علت موجود 1 موجود 2 و علت موجود 2 موجود 3 و ... باشد كه همه به عنوان يك سلسله و زنجير تا بي نهايت به علت قبلي منتهي شوند ؛ بطلان اين ادعا نيز روشن است.

 اگر همه سلسله بي نهايت علت و معلول ها را در ذهن خود در يك مجموعه در نظر بگيريم و بپرسيم: آيا همه اين مجموعه پديده است ؟ ناچاريم بگوييم: بله؛ در نتيجه وقتي همه اين ها پديده شدند ، نيازمند علتي بيرون از خود هستند كه پديده نباشد و در اين مجموعه قرار نگيرد. (1)

البته ممكن است گفته شود: چطور ممكن است یك موجود وجودش ذاتی باشد و این وجود را از چیز دیگر نگرفته باشد ، یعنی علت نداشته باشد ؟

در پاسخ  می توان گفت: این امر هر چند برای ما كه همواره با موجودات ممكن و پدیده سروكار داریم ، نامانوس است؛ اما از نظر عقل وجود چنین موجودی محال نیست ، بلكه با دقت و تامل می توان دریافت كه لازم و ضروری است .

این امر در امور متداول و عادی زندگی ما هم نمونه هایی دارد ، مثلا می توان گفت: روشنایی هر چیزی كه روشن شده ، به وسیله نور است، ولی نمی توان گفت: پس روشنی خود نور از چیست ؟ چون نور خودش ذاتاً روشن و نور است ، معنی ندارد دنبال علت دیگر برای آن بر آییم. چیزی كه نور نبود و نور شد، باید دنبال علت نورش بود، نه چیزی كه ذاتش فقط همان نور است . (2)

با توجه به آنچه ذكر شد به سوال دوم شما می پردازیم :

ما  ماده یا انرژی كه در  عالم می بینیم را به خوبی می شناسیم و صفات و ویژگی های آن ها را هم درك می كنیم ، با اندكی تامل در می یابیم كه آن ها دارای صفات و ویژگی های واجب الوجود نیستند . در نتیجه ممكن نیست كه واجب الوجود باشند .در واقع اگر ماده دارای این صفات  بود ، هیچ منعی برای واجب الوجود بودن آن وجود نداشت اما وقتی ماده دارای این صفات نیست نمی توان آن را واجب الوجود حقیقی دانست و وجود داشتن را ذاتی آن دید ..

 

كتاب هاي مناسب براي مطالعه :

1. كتاب «توحید» از شهید مطهری (مجموعه آثار، ج4، ص 41 - 221) اصول فلسفه و روش رئالیسم (مجموعه آثار، ج6).

2. آموزش كلام اسلامی، جلد اول؛ خداشناسی، محمد سعیدی مهر، انتشارات طه، نوبت سوم، 1383.

3. منشور جاوید، جعفر سبحانی، ج دوم، ص 111- 178.

4. سيري در ادله اثبات وجود خدا ،محسن غرويان.

5. تبيين براهين اثبات وجود خدا ،آيت الله عبدالله جوادي آملي. نشر اسراء .

6. خدا و علم نوشته ژان گيتون ؛ دفتر نشر تبليغات اسلامي .

 

پي نوشت ها :

1. جوادي، درآمدي بر خداشناسي فلسفي، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي ، قم 1375 ش .

2.  محمد سعيدي مهر ،آموزش كلام اسلامي، ج 1، ص 57 ، نشر طه، تهران 1383 ش.

اگر خدایی در آن زمان وجود داشت، وجودش را چگونه اثبات می كنید؟
اگر مراد شما از جهان مجموعه جهان هستی یا عالم است پاسخ به این سوال مبتنی بر حل یكی از مسایلی است كه از قدیم میان فلاسفه و متكلمان مورد اختلاف بوده و ...

خداوند پیش از آفرینش جهان چه می كرد و اگر خدایی در آن زمان وجود داشت، وجودش را چگونه اثبات می كنید؟

اگر مراد شما از جهان مجموعه جهان هستی یا عالم است پاسخ به این سوال مبتنی بر حل یكی از مسایلی است كه از قدیم  میان فلاسفه و متكلمان مورد اختلاف بوده و آن مساله حدوث و یا قِدَم عالم از جهت زمان است. معمولاً از طرف متكلمان بر حدوث عالم و از طرف فلاسفه بر قدیم بودن عالم از حیث زمان استدلال میشود.

علت این كه فلاسفه به این نظریه قایل شده اند،این است كه بر اساس نظر آن ها وقتی كه علتی را تامه فرض كردیم، دیگر نمی توانیم معلولش را از او جدا فرض كنیم. از این رو نمی توان فاصله زمانی بین معلول و علت تامه فرض كرد. البته وجود معلول از این جهت كه وجودی وابسته و فقیر است، در همه حال بی نیاز از علت تامه نخواهد بود. پس گرچه عالم همانند خداوند قدیم است؛ اما این تفاوت در بین آن ها هست كه عالم تنها قدیم زمانی است ،ولی خداوند علاوه بر قدیم زمانی بودن قدیم ذاتی (وجود غنی و غیر وابسته به دیگری) نیز دارد.(1)

بر اساس این اختلاف اگر نظر فلاسفه صحیح باشد - كه هست - یعنی اگر ثابت كردیم كه عالم همیشه بوده و زمانی نبوده كه در آن زمان خدا وجود داشته، ولی عالم وجود نداشته باشد، به طور طبیعی معلوم می شود كه خداوند همواره  فیاض و در حال خلق و آفرینش بوده  و هیچگاه بی افاضه و فیض نبوده است ، در نتیجه همواره جهان هم وجود داشته و اساسا سوال از زمانی پیش از خلقت جهان بی معناست.

البته این كه فلاسفه میگویند عالم قدیم زمانی است، منظورشان مجموعه ماسوی الله است، نه افراد و جزییات موجودات عالم، زیرا جزئیات و مصداقها به نوبه خود حادث هستند. مانند عالم ماده ما كه عمری معین و مشخص دارد، اما این عالم اولین مخلوق خداوند نیست و قبل از آن هم خداوند بی نهایت موجود یا حتی عالم دیگر خلق كرده بود.

 اما اگر نظر متكلمان را معیار قرار دهیم، باید گفت:

چون هر كار خداوند به معنای خلق است و وقتی خداوند عالم را خلق نكرده بود یعنی هیچ چیز غیر از خود او وجود نداشت ، پس خداوند در آن زمان خودش بود و خودش و ذات یگانه اش همه هستی را پر كرده بود. (2) 

در مورد اصل وجود خداوند و اثبات او قبل از خلقت هم باید گفت بسیاری از براهین اثبات خدا هیچ نیازی به وجود عالم و مخلوقات ندارند تا بواسطه وجود مخلوقات خداوند اثبات شود و اگر هم از راه وجود مخلوقات به خالق برسیم باز این اثبات محدود به زمان خلق نیست؛ مثلا در براهینی چون برهان نظم از وجود نظم موجود در عالم وجود ناظمی ثابت می شود، اما در همین برهان ها هم تنها وجود خدا در زمان وجود نظم و عالم منظم ثابت نمی شود تا بگوییم قبل از این نظم و این عالم منظم خدا چگونه ثابت می گردد.

دلیل این امر آن است كه وجود ناظم باید قبل از مجموعه منظم باشد همان گونه كه وجود علت همواره قبل از وجود معلول خواهد بود؛ در نتیجه در برهان نظم ما ثابت می كنیم كه قبل از خلقت عالم با این نظم و ترتیب معین ناظمی در وراء این عالم وجود داشته است. یا در برهان علیت ما از وجود معلول به لزوم وجود علتی می رسیم كه نیازی به معلول ندارد و وجود داشتن برای او ضروری و دائمی و همیشگی است.

به علاوه در كنار این براهین دلایل متقن دیگری بر لزوم وجود خداوند مانند برهان صدیقین وجود دارند كه از اصل وجود به حقیقت واجب الوجود می رسند و در این گونه براهین نیازی به تامل و دقت در خلق و مخلوق یا هر گونه افریده ای نیست و در واقع با این برهان حتی اگر هیچ مخلوقی در عالم نباشد باز لزوم وجود خداوند ثابت می شود(3).

پي نوشت ها:

1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران 1374 ش، ج 6، ص 105.

2. الهی قمشه ای، حكمت الهی، نشر  اسلامی،  تهران 1363 ش،  ج1، ص28.

3. رك : آيت الله جوادی آملی،تبیین براهین اثبات وجود خدا،،  مركز نشر اسراء، 1375 ش، فصل هفتم، ص 211 .

آیا از ان چیزی باقی مانده است؟
اصول اربعمأة به 400 اثري مي‌گويند كه توسط اصحاب ائمه نوشته شده بود. موضوع اين مجموعه‌هاي حديثي، كلمات ائمه در موضوعات گوناگون بوده است...

اصول أربعمأة چیست و آیا از ان چیزی باقی مانده است؟

اصول اربعمأة به 400 اثري ميگويند كه توسط اصحاب ائمه نوشته شده بود. موضوع اين مجموعههاي حديثي، كلمات ائمه در موضوعات گوناگون بوده است. "شيخ بهايي" در مشرق الشمسين يكي از قرينههاي صحت حديث نزد علماي شيعه را وجود آن در چند اصل يا تكرار آن در يك اصل و يا وجود حديث در يك اصل كه صاحب اصل از افراد قابل اطمينان قطعي (اصحاب اجماع) نزد شيعه ميداند و همين امر حاكي از اعتماد قدما به محتويات اصول مزبور ميباشد. ظاهراً علت اعتماد به اصول مزبور اين است كه معمولاً اصحاب ائمه عليهمالسلام هنگام شنيدن حديث از امام بدون فوت وقت آن را مينوشتهاند كه قهراً احتمال فراموشي يا كم و زياد شدن متن آن كمتر است.

 مؤلفان اين اصول همگي افراد قابل اعتماد وراست­گو (ثقه) بودهاند، اما همگي شيعهي 12 امامي نبودهاند. شيخ طوسي در كتاب فهرست ميفرمايد: «تعدادي از مؤلفان شيعه و صاحبان اصول اگر چه در نحلههاي مذاهب فاسد بودهاند، اما كتبشان (از جهت راست­گويي و اداء امانت) مورد تأييد و اعتماد است.» در عصر حاضر تعداد اندكي از اصول اربعمأه باقي مانده است، اما وجود آن­ها به صورت كامل حداقل تا نيمهپنجم (زمان تالیف كتب اربعه) قطعي است. قبل از تالیف كتب اربعه ( اصول كافي، من لا يحضره الفقيه، التهذيب، الاستبصار ) اهتمام به حفظ اين اصول زياد بوده است. اما پس از نوشته شدن اين كتب كمكم اهتمام به نگه­داري اصول كم شده است. علت اين امر هم عدم ترتيب موضوعي اين 400 كتاب بوده است كه كار با آن­ها را براي مراجعه كننده مشكل مينموده است. از طرفي هم كتب 4 گانهحديثي تمام محتويات اين اصول را به صورت منظم درآورده بودند. آن­چه از اين اصول در زمان ما باقي مانده تنها 16 اصل ميباشد كه تمام آن به صورت كامل در بخش خاتمهكتاب مستدرك­الوسايل آمده است. برخي از اين اصول به صورت جداگانه نيز چاپ شده است. از مؤلفين صاحب اصل ميتوان به افراد ذيل اشاره نمود:

1. زيد رزّاد، از اصحاب امام صادق (ع)

2. ابيسعيد

3. عاصم بن حميد حنّاط كوفي

4. زيد نرسي

5. جعفر بن محمد حضرمي

6. موسي بن بكر واسطي

7. معاويه بن عمار بن ابي معاويه دهني

8. احمدبن ابي نصر بزنطي، از اصحاب امام رضا (ع)

9. ابان بن تغلب(1) 

پی نوشت :

1. سايت پژوهشكده باقر العلوم لينك :<http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definitionUID=21346> .

لطفااز ابتدا تاآخر نبرد نهاوند راتوضيح دهيد؟
دراين باره به كتاب تاريخ طبري، ترجمه ابو القاسم پاينده‏، تهران‏، ناشر: اساطير ، 1375 ش‏ چاپ پنجم‏، ج5، ص1962

لطفااز ابتدا تاآخر نبرد نهاوند راتوضيح دهيدد؟

 دراين باره به كتاب تاريخ طبري، ترجمه ابو القاسم پاينده‏، تهران‏، ناشر: اساطير ، 1375 ش‏ چاپ  پنجم‏، ج5، ص1962

منابعي براي مطالعه تاريخ 200 ساله اخير ايران معرفي بفرماييد.
برخی عبارتند از: 1. جلال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران 2. حمید روحانی، بررسی و تحلیل از نهضت امام خمینی 3. علی اكبر ولایتی، تاریخ سیاسی جنگ تحمیلی ...

لطفا منابعي براي مطالعه تاريخ 200 ساله اخير ايران معرفي بفرماييد.

در باره تاریخ 200 ساله اخیر كتاب و مقالات متعددی سامان یافته اند، كه برخی عبارتند از :

1. جلال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران

2. حمید روحانی، بررسی و تحلیل از نهضت امام خمینی

3. علی اكبر ولایتی، تاریخ سیاسی جنگ تحمیلی علیه جمهوری اسلامی ایران

4. موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی- معاونت پژوهشی -تاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام 

5. كاظم بجنوردی و دیگران، دایره المعارف بزرگ اسلامی، ذیل كلمه " ایران"

6. علی اكبر حصاری ، تاریخ فرهنگی - سیاسی معاصر ایران

7 . عصر بي­خبري يا پنجاه سال استبداد در ايران، ابراهيم تيموري

8 . ظهور و سقوط پهلوي، حسين فردوست

9 . تاريخ بيست سالة ايران ، حسين مكي

 10. علي اصغر شميم ، ایران در دوره سلطنت قاجار

11 . غلامرضا ورهرام  ، نظام سياسي و سازمانهاياجتماعي ايران در عصر قاجار

کتاب هایی در مورد كيفيت جنگهاي ايران و اعراب و شروع آنها معرفی کنید
در اين خصوص به كتاب هاي زير مراجعه فرماييد: ...

درصورت امكان كتابهايي مستند و درست و در دسترس كه در مورد كيفيت جنگهاي ايران و اعراب و شروع آنها با ذكر نام و موضوع معرفي كنيد؟

  در اين خصوص به كتاب هاي زير مراجعه فرماييد:

-خدمات متقابل اسلام و ايران، شهيد مطهري

-كار نامه اسلام، عبد الحسين زرين كوب

 تاريخ ايران بعد از اسلام، عبد الحسين زرين كوب

- تاريخ خلفاء، رسول جعفريان 

-تاريخ ايران از ورود مسلمانان تا پايان طاهريان، حسين مفتخري و حسين زماني

-دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 8، ص 505، مدخل اسلام در ايران

علت جنگ درجمل چه بود وچه پیامدهایی داشت؟
پس از آن كه مردم با امام علی علیه السلام، بیعت كردند، عملكرد او در تقسیم بیت المال و عزل و نصب فرمانداران، خشم عده‌ای را برانگیخت. طلحه و زبیر ...

علت جنگ  درجمل چه بود وچه پیامدهایی داشت؟

پس از آن كه مردم با امام علی علیه السلام، بیعت كردند، عملكرد او در تقسیم بیت المال و عزل و نصب فرمانداران، خشم عدهای را برانگیخت. طلحه و زبیر كه با امام بیعت كرده بودند، آرزوی فرمانداری بصره و كوفه را در سر داشتند، ولی علی علیه السلام با درخواست آنان موافقت نكرد. آن ها نیز به بهانه زیارت خانه خدا، مدینه را به سوی مكه ترك كردند.

از طرف دیگر، بنی امیه كه در دوران عثمان، به گرفتن امتیازات ویژه خو كرده بودند، در حكومت امام  دست شان از بیت المال كوتاه شده بود. برای همین پس از غارت مقدار زیادی از بیت المال در مكه گرد آمدند .همراه با طلحه و زبیر عایشه، همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، را دوره كردند. آنگاه با استفاده از بیت المالی كه غارت كرده بودند، سپاهی تشكیل دادند و بصره را تصرف كردند.

امام برای سركوب آن ها رهسپار بصره شد. در نبردی كه میان دو سپاه در گرفت، امام پیروز شد. گروهی از سران ناكثین (1) (از جمله طلحه و زبیر) كشته شدند، برخی نیز به اسارت در آمدند كه امام، آنان را بخشید.

در این نبرد عایشه سوار بر شتر بود. سپاه ناكثین گرد شتر او جمع بودند . شتر حكم پرچم آن ها را داشت. از این رو این جنگ به جنگ جمل (شتر نر) شهرت یافت. جنگ جمل در یكی از محلههای بصره به نام حزیبه رخ داد. بیش از یك روز طول نكشید: روز یكشنبه، هجدهم جمادی الاولی سال 36 هجری قمری.(2)

 جنگ اثرات و نتايج سوئي را در بر داشت. بر اساس معنوي اسلام لطمات بزرگي زد .حس كين خواهي را در عرب زنده نمود . اساس اختلاف و عداوت را در آن ها استوار كرد . جنگ ميان بيست هزار نفر سپاهيان علي عليه السلام و سي هزار نفر سپاه جمل بود كه تلفات  آن در حدود پانزده هزار نفر و بعضي بالغ بر هيجده الي بيست و پنج هزار نفر نوشته‏اند.

ديگر از اثرات سياسي جنگ جمل اين بود كه اختلافات قبلي و تفرقه مسلمانان را زيادتر نمود. راه وصول معاويه را به خلافت نزديك تر ساخت! زيرا در طول اين مدت معاويه توانست با استفاده از فرصت به جمع آوري سپاه و فريب مردم اقدام كند . شورش عايشه و طلحه و زبير را در شام اهميت داده و زمينه را براي مخالفت با علي عليه السلام به بهانه خونخواهي عثمان آماده نمايد.

پي نوشت ها :

1. ناكث به معنای كسی است كه رشتهها را پنبه كند. بافتهها را از هم بگسلد. از این رو به افراد پیمانشكن ناكث میگویند. از آن جا كه بسیاری از سرمداران جنگ جمل، اندكی پیش از آن، بیعت كرده بودند، حضرت  آنان را ناكث نام نهاد.

2. الكامل في التاريخ، ج 3، ص221 -231 ، ابن اثير، بيروت، دار صادر ؛

مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، قم، مؤسسه امام صادق (ع)، چاپ یازدهم، 1379ش، ص 82؛ جعفر سبحانی، فروغ ولایت،قم، انتشارات صحیفه ،1368،چاپ اول، ص363.

علت وقوع جنگ موته
در اوايل سال هشتم هجري كه امنيت نسبي در بيشتر نقاط سرزمين حجاز حاكم شده بود، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به فكر تبليغ اسلام در نواحي مرزي شام افتاد و ...

علت وقوع جنگ موته چه بود؟

در اوايل سال هشتم هجري كه امنيت نسبي در بيشتر نقاط سرزمين حجاز حاكم شده بود، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به فكر تبليغ اسلام در نواحي مرزي شام افتاد و بر همين اساس، حارث عمير ازدي را با نامهاي به سوي فرمانرواي شام فرستاد ولي شرحبيل كه فرماندار سرزمينهاي مرزي بود، حارث را در دهكده موته دستگير و شهيد كرد؛ همزمان با اين حادثه، گروه 15 نفرهاي كه از سوي پيامبر براي تبليغ به سرزمين ذات الطلوع رفته بودند نيز مورد تهاجم قرار گرفتند و جز يك نفر كه مجروح شد و به مدينه برگشت، همگي آنها به شهادت رسيدند.

به دنبال اين حوادث، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمان جهاد صادر كرد و سه هزار نيروي مسلح جهت شركت در جنگ، اعلام آمادگي كردند.

سه هزار مرد جنگي آماده حركت به موته شدند و پيغمبر اسلام پرچم جنگ را بسته و سركردگي آنها را چنان كه در روايات شيعه آمده است به جعفر بن ابي طالب واگذار كرد و فرمود اگر براي جعفر اتفاقي افتاد، زيد بن حارثه امير لشكر باشد و اگر او هم كشته شد عبدالله بن رواحه و طبق روايات اهل سنت فرماندهي لشكر را به «زيد بن حارثه» واگذار كرد و فرمود: اگر زيد كشته شد فرماندهي لشكر با جعفر بن ابي طالب باشد و اگر او نيز كشته شد عبدالله بن رواحه فرمانده سپاه باشد!

در برخي از تواريخ آمده كه به دنبال آن فرمود: اگر او نيز كشته شد مسلمانان با نظر خويش فرماندهي از ميان خود انتخاب كنند.

مردي از يهود به نام نعمان كه اين ماجرا را شنيد گفت: اي ابالقاسم اگر تو براستي پيغمبر خدا باشي اينان را كه نام بردي همگي كشته خواهند شد، زيرا انبياء بني اسرائيل هرگاه لشكري را به جايي مي فرستادند و اين گونه فرمانده جنگ تعيين مي كردند اگر صد نفر را نيز به دنبال يكديگر نام مي بردند همگي در آن جنگ كشته مي شدند و به دنبال آن پيش زيد بن حارثه رفت و بدو گفت: با پيغمبر و خاندانت وداع كن كه اگر او براستي پيغمبر باشد تو ديگر زنده بر نخواهي گشت و زيد بن حارثه گفت: به راستي گواهي مي دهم كه او پيغمبر صادق و فرستاده خداست.

خطبه پيامبر در هنگام حركت سپاه

چون خواستند از مدينه حركت كنند پيغمبر براي آن ها خطبه اي ايراد فرمود كه بااختلاف نقل شده و ما متن يكي از آن ها را در اين جا انتخاب مي كنيم: «اغزوا بسم الله فقاتلوا عدو الله و عدوكم بالشام ستجدون فيها رجالا في الصوامع معتزلين الناس فلا تعرضوا لهم، و ستجدون آخرين للشيطان في رؤسهم مفاحص فاقلعوها بالسيوف، لا تقتلن امرأة و لا صغيرا ضرعا و لا كبيرا فانيا و لا تقطعن نخلا و لا شجرا و لا تهدمن بناءا».

به نام خدا به جنگ برويد و با دشمنان خدا و دشمنان اسلام كار زار كنيد، و البته مرداني را در ديرها خواهيد يافت كه از مردم كناره گرفته(و به عبادت مشغول) اند مبادا متعرض آن ها شويد، ولي مردان ديگري را خواهيد يافت كه شيطان در مشاعر و دماغ آنان جاي گرفته آن سرها را با شمشير بركنيد! مبادا زني يا كودك شيرخواري را به قتل رسانيد و نه پير فرتوتي را بكشيد، و نه نخل خرما يا درختي را قطع كنيد، و مبادا خانه اي را ويران سازيد!

و در حديث است كه چون مردم خواستند با عبدالله بن رواحه ـ يكي از سركردگان لشكر ـ خداحافظي كنند او را ديدند كه گريه مي كند و چون سبب گريه اش را پرسيدند گفت: به خدا من علاقه اي به دنيا ندارم و گريه من براي آن است كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه اين آيه را درباره دوزخ مي خواند كه خداي تعالي فرمود: «و ان منكم الا واردها كان علي ربك حتما مقضيا»[مريم 71): هيچ يك از شما نيست جز آن كه وارد دوزخ مي شود و اين حكم پروردگار تو است! و با اين ترتيب من نمي دانم پس از ورود به دوزخ چگونه از آن بيرون خواهم آمد.

حركت لشكريان به سوي شام و برخورد با روميان

باري لشكر مجهز اسلام به سوي شام حركت كرد و سربازان اسلام با شور و ايمان عجيبي بيابان خشك و سوزان عربستان را به سوي سرزمين حاصل خيز و خوش آب و هواي شام پشت سر مي گذارد و در اين سفر مسيري طولاني تر از تمام سفرهاي جنگي را بايد طي كنند و بيش از صد و پنجاه فرسخ راه بروند و خالد بن وليد نيز كه تازه مسلمان شده بود در اين سفر به طور داوطلب همراه لشكر اسلام برفت.

مسلمانان تا «معان» ـ كه اكنون در جنوب كشور اردن قرار دارد ـ پيش رفتند و در آن جا توقف كردند، در آن هنگام خبر به آن ها رسيد كه هرقل، امپراتور روم، با صد هزار سپاه براي جنگ با مسلمانان به سرزمين «مآب» آمده و صد هزار سپاه ديگر نيز از اعراب «لخم»، «جذام»، «قين» و «بهراء» كه در آن حدود سكونت داشتند به كمك وي آمده و جمعا با دويست هزار لشكر آماده جنگ با مسلمانان شده اند.

اين خبر كه به مسلمانان رسيد به مشورت پرداختند كه چه بكنند؟ آيا بازگردند يا به پيغمبر اسلام جريان را بنويسند و از آن حضرت كسب تكليف كنند و يا با همان سپاه اندك با لشكر روم بجنگند؟

در اين جا نيز نيروي ايمان و شوق شهادت كار خود را كرد و عبدالله بن رواحه كه هم مردي شجاع و دلاور بود و هم شاعري فصيح و زبان آور بود به پا خاسته و سپاه اسلام را مخاطب قرار داده گفت:

اي مردم به خدا سوگند اين كه اكنون آن را خوش نداريد، همان است كه به شوق آن بيرون آمده ايد و اين همان شهادتي است كه طالب آن هستيد! ما كه با دشمن به عدد زياد و كثرت سپاه نمي جنگيم، ما با نيروي اين آييني جنگ مي كنيم كه خدا ما را بدان گرامي داشته، برخيزيد و به راه افتيد كه يكي از دو سرانجام نيك در جلوي ماست: يا فتح و پيروزي، يا شهادت. . . !

اين سخنان پرشور كه از دلي سرشار از ايمان بر مي خاست در دل ديگران نيز اثر كرد و همگي گفتند: به خدا عبدالله راست مي گويد و به دنبال آن همگي برخاسته و به راه افتادند و در «بلقاء» به سپاه روم برخوردند و راه خود را به جانب قريه «مؤته» كه در آن نزديك بود و از نظر موضع گيري جنگي مناسب تر بود كج كردند.

رويارويي سپاه اسلام با روميان

همان گونه كه گفته شد: بنا بر نقل محدثين شيعه نخست جعفر بن ابي طالب پرچم جنگ را به دست گرفته و به عنوان فرمانده نخست به ميدان آمد ولي به گفته مورخين اهل سنت: نخست زيد بن حارثه پرچم اسلام را در ميان لشكر به اهتزاز در آورد و سپس چون صاعقه اي خود را به قلب سپاهيان روم زد و به دنبال او مجاهدان ديگر اسلام هر يك چون شهابي در سپاه بي كران سپاه روم فرو رفتند.

منظره با شكوهي بود: سه هزار نفر مجاهد از جان گذشته براي مرگ پرافتخار و رسيدن به شهادت خود را به قلب دويست هزار سپاه مجهز و جنگ آزموده زده بود و از انبوه نيزه ها و شمشيرها و رگبار تيره ايي كه به سويشان مي آمد هراس نداشتند و دست از جان شسته هر يك خود را به يكي از صفوف منظم دشمن مي زد و هم چون شهابي سوزان تا جايي كه مي توانست پيش مي رفت.

راستي براي سپاه روم اين شهامت و فداكاري باور نكردني بود ولي از نزديك مي ديدند چگونه سربازان با ايمان اسلام در راه پيشرفت آيين و هدف مقدس خود تلاش مي كنند و مختصر خوني را كه در كالبد خود دارند در اين راه نثار مي نمايند!

در اين گير و دار زيد بن حارثه در ميان حلقه نيزه هاي دشمن از پاي در آمد و به گفته اينان به دنبال او جعفر بن ابي طالب به سرعت خود را به پرچم جنگ رسانده آن را به دست گرفت و به دشمن حمله كرد و هم چنان جنگيد تا وقتي كه ديد در ميان حلقه محاصره دشمن قرار گرفته از اسب سرخ رنگ خود پياده شد و براي آن كه آن اسب به دست دشمن نيفتد آن را پي كرد و سپس پياده به جنگ پرداخت.

دشمن كه مي كوشيد هر چه زودتر پرچم جنگ را فرود آورد با شمشير دست راست جعفر را قطع كرد ولي جعفر با مهارت خاصي پرچم را به دست چپ گرفت ولي دست چپش را هم از بدن جدا كردند و او پرچم را به سينه گرفت و با دو بازوي خود نگاه داشت تا وقتي كه شمشير دشمن، او را به زمين افكند و به درجه شهادت نايل آمد و سن آن مجاهد بزرگ و نامي را در آن روز برخي سي و سه سال نوشته اند و برخي ديگر مانند ابن عبدالبر در استيعاب گفته است: در آن روز چهل و يك سال داشت و اين قول صحيح تر به نظر مي رسد، زيرا با توجه به اين كه طبق روايات جعفر بن ابي طالب ده سال از علي عليه السلام بزرگتر بوده در سال هفتم حدود چهل سال از عمر وي گذشته است.

از عبدالله بن عمر نقل شده كه گويد: من در آن جنگ مأمور رساندن آب به زخمي ها بودم و چون جعفر به زمين افتاد خود را به وي رسانيده و آب به او عرضه كردم، جعفر گفت: من نذر كرده ام روزه باشم آب را بگذار تا شام اگر زنده ماندم بدان افطار مي كنم من آب را در سپري ريختم و نزد او گذاردم ولي قبل از غروب جعفر از دنيا رفت.

و همچنين از او نقل شده كه گفته است: در بدن جعفر بن ابي طالب پس از شهادت اثر هفتاد زخم شمشير و نيزه و تير يافتند. در نقل ديگري است كه گفته اند: بيش از نود جراحت در بدن او بود و همگي آن ها در جلوي بدن بود و در پشت سر اثري از زخم ديده نشد.

نگارنده گويد: در روايات زيادي از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: خداوند به جاي دو دست جعفر كه در جنگ مؤته جدا شد دو بال در بهشت به او عنايت مي كند كه با فرشتگان پرواز مي كند و از اين رو به «جعفر طيار» موسوم گرديد. و پس از شهادت اين دو فرمانده دلاور و رشيد عبدالله بن رواحه پيش رفت و پرچم را به دست گرفت و پس از لختي تأمل كه كرد اين رجز را خواند:

يا نفس الا تقتلي تموتي

 

هذا حمام الموت قد صليت

 

و ما تمنيت فقد اعطيت

 

ان تفعلي فعلهما هديت

اي نفس اگر كشته نشوي سرانجام خواهي مرد، اين سرنوشت مرگ است كه پيش آمده! و آن چه آرزوي آن را داشتي ـ يعني شهادت ـ اكنون به تو داده اند و اگر كاري كه آن دو(شهيد) انجام دادند انجام دهي به هدايت و رستگاري رسيده اي.

در اين وقت از اسب خود پياده شد و پسر عموي او استخواني را كه مختصر گوشتي در آن بود به او داده گفت: بخور تا رمقي پيدا كني، عبدالله آن را به دست گرفته و دندان زد، ناگاه صداي شكستن شمشيري به گوشش خورد، بي تابانه بر خود فرياد زد: تو زنده اي؟ استخوان را انداخت و سپس شمشير كشيده چون شعله اي جواله خود را به دشمن زد و پس از شهامت بي نظيري به شهادت رسيد.

پس از شهادت عبدالله مسلمانان خالد بن وليد را ـ كه تازه مسلمان شده بود. به فرماندهي خود انتخاب كردند و او نيز آن روز را تا شب به زد و خوردهاي محتاطانه سپري كرد و چون شب شد عده اي از سپاهيان را به عقب لشكر فرستاد و چون صبح شد آن را با هياهو به نزد لشكريان آمدند به طوري كه دشمن خيال كرد نيروي امدادي از مدينه رسيده از اين رو دست به حمله نزدند.

و لشكر اسلام نيز حمله را متوقف كرد و عملا جنگ متاركه شد و براي سپاه روم با آن شهامتي كه روز قبل از جنگ جويان اسلام ديده بودند همين پيروزي به شمار مي رفت كه لشكر اسلام حمله نكند و از اين رو هر دو لشكر به سوي ديار خود بازگشتند.

ابن هشام و ديگران با مختصر اختلافي نوشته اند: در آن روزي كه مسلمانان در مؤته جنگ مي كردند رسول خدا صلي الله عليه و آله بر فراز منبر بود و ناگهان شروع كرد به خبر دادن از ميدان جنگ و فرمود: اكنون برادران مسلمان شما با دشمنان مشغول جنگ شدند. سپس شروع كرد به خبر دادن از جنگ و گريز مسلمانان ـ مانند كسي كه خود در ميدان جنگ حضور دارد ـ تا آن كه فرمود: زيد بن حارثه پرچم را به دست گرفت و هم چنان جنگيد تا كشته شد، و پس از او جعفر پرچم را به دست گرفت و او نيز جنگ كرد تا به شهادت رسيد. [1]

در اين جا رسول خدا كمي درنگ كرد ـ به طوري كه انصار مدينه رنگ شان تغيير نمود ـ و خيال كردند از عبدالله بن رواحه كه از آن ها بود ـ عملي سر زده كه موجب سرافكندگي آنان شده، ناگاه پيغمبر صلي الله عليه و آله ادامه داد و فرمود: عبدالله بن رواحه پرچم را به دست گرفت و جنگيد تا كشته شد!

و از اسماء بنت عميس ـ همسر جعفر ـ نقل كرده اند كه گفت: در آن روزي كه جعفر در «مؤته» شهيد شد من در خانه نان تهيه كرده بودم و بچه هاي خود را شستشو دادم كه ناگاه پيغمبر را ديدم به خانه ما آمد و فرمود: پسرانم كجا هستند؟ من آن ها را به نزد آن حضرت بردم. پيغمبر نشست و آن بچه ها را در بغل گرفت و دست به سرشان كشيد.

اسماء گويد: عرض كردم، يا رسول الله گويا دست يتيم نوازي به سر ايشان مي كشي در اين وقت اشك از ديدگان آن حضرت جاري شد و فرمود: آري جعفر به شهادت رسيد!

با شنيدن اين گفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله صداي من به گريه بلند شد و زنان ديگر نيز اطرافم را گرفته و شروع به گريه كردند، رسول خدا صلي الله عليه و آله برخاسته به خانه رفت و به حضرت فاطمه سلام الله عليها دستور داد غذايي براي خاندان جعفر تهيه كنيد و براي آن ها ببريد و به زنان خود دستور داد به خانه جعفر بروند و در مراسم عزاداري با آن ها شركت جويند.

در برخي از روايات آمده كه اين كار را سه روز تكرار كرد و از اين رو سنت بر اين جاري شد كه پس از آن حضرت نيز اين برنامه را براي افراد مسلماني كه عزادار مي شوند انجام دهند و تا سه روز غذاي گرم تهيه كرده براي ايشان بفرستند.

مراجعت سپاه به مدينه

پس از شهادت سه فرماندهاي كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله تعيين نموده بود، سرگرداني سپاه اسلام شروع شد؛ اما بالاخره با ترفندي كه «ثابت بن اقرم» و «خالد بن وليد» اجرا كردند، مسلمانان پس از يك روز مقاومت و پايداري سخت در برابر سپاه عظيم روم، با سلامت كامل به مدينه بازگشتند.

چنان كه گفته شد: خالد بن وليد سپاه اسلام را برداشته به مدينه آمد و چون خبر آمدن آن ها به شهر رسيد مردم براي ديدار آن ها از مدينه بيرون آمدند و پيغمبر اسلام نيز بر چهار پايي سوار شد و با مسلمانان ديگر به استقبال شان رفت، اما وقتي مردم آن ها را ديدند خاك بر روي آن ها ريخته و ملامت شان مي كردند كه چرا در برابر دشمن استقامت نكرديد و از ميدان جنگ فرار كرديد؟ پيغمبر اسلام جلوي مردم را از اين كار گرفت و گفت: نه! اين ها فراري نيستند بلكه به خواست خدا(از اين پس) حمله افكن ها خواهند بود!

مسلمانان به خانه هاي خود رفتند ولي بيشتر آن ها با چهره هاي گرفته و خشمگين و زبان هاي سرزنش آميز خاندان خود رو به رو مي شدند تا جايي كه برخي حاضر نبودند در را به روي بازگشت گان از جنگ باز كنند و به آن ها مي گفتند: چرا با برادران مسلمان خود پايداري نكرديد تا كشته شويد؟

كار به جايي رسيد كه بسياري از سرشناسان و بزرگان شهر از ترس ملامت مردم جرئت نمي كردند از خانه ها بيرون آيند و حتي براي نماز به مسجد نمي آمدند تا آن كه پيغمبر اسلام به دنبال آنان فرستاد و يك يك را از خانه بيرون آورد و جلوي سرزنش مردم را گرفت و آن ها آرام كرد.

و مطابق نقل ابن هشام در اين جنگ دوازده نفر از مسلمانان ـ از مهاجر و انصار ـ به شهادت رسيدند به نام هاي: جعفر بن ابي طالب، زيد بن حارثه، عبدالله بن رواحه، مسعود بن اسود، وهب بن سعد، عباد بن قيس، حارث بن نعمان، سراقة بن عمرو، ابو كليب و جابر پسران عمرو بن زيد، عمرو و عامر پسران سعد بن حارث.

پانويس

البته اين نقل روي همان عقيده اهل سنت و سيره نويسان آنهاست كه گفته اند: امير اول لشكر زيد بن حارثه بوده است.

منابع

رسولي محلاتي، زندگاني حضرت محمد صلي الله عليه و آله، ص530.

دايرة المعارف ظهور، بازيابي: 20 فروردين 1393.

دانشنامه رشد، بازيابي: 20 فروردين 1393.

سايت دانشنامه اسلامي تحت عنوان جنگ موته http: //wiki. ahlolbait. com

مرقد حضرت زينب س كجاست؟
در این كه مرقد مطهر حضرت زینب كجاست، میان مورخان اختلاف نظر است كه به آنها اشاره می‌شود: ...

1)مرقد حضرت زينب س كجاست.بعضي ها ميگن مدينه بعضي ها ميگن قاهره وبعضي ها ميگن سوريه2)اياحرم حضرت علي اكبر در زير پاي پدرش امام حسين (ع)است يا علي اصغر ع مي باشد.3)عون ومحمد فرزندان زينب س در روز عاشورا چند سال سن داشتند؟4)شهر شام كجاست وچند كيلومتري كربلاست؟5)ايا فرزندان ابولفظل العباس در روز عاشورا حضور داشتندوبه شهادت رسيدن؟6)تعداد سپاهيان امام حسين چند نفر بودن(72 نفر )يا به گفته امام باقر طفل 3 ساله در صحراي كربلا بالاي 100تا پياده و32 نفر سواره بودن؟8)سپاهيان يزيد وشمر چند نفر بودن ايا 31000درست است يا 80000نفر؟

1 - حضرت زینب

بعد از حادثه كربلا حضرت زینب (س)، حدود یك سال و شش ماه زندگی كرد. حضرت در كاروان اسیران، همراه دیگر باقی ماندگان قافله كربلا به كوفه و سپس به شام برده شد. اگر چه در واقع رهبری بازماندگان بر عهده امام سجاد (ع) بود، اما به ظاهر زینب كبری (س) رهبری را برعهده داشت.

سخنرانی قهرمانانه زینب (س) در كوفه، موجب تحول در افكار عمومی شد. وی در برابر نعره مستانه عبیدالله بن زیاد، آن گاه كه به پیروزیش می‏نازید و می‏گفت: "كار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟!" با شهامت و شجاعت و صف ناپذیری گفت: "ما رأیت الا جمیلا؛ جز زیبایی چیزی ندیده‏ام. شهادت برای آنان مقدر شده بود. آنان به سوی كشتن گاه خویش رفتند. به زودی خداوند آنان و تو را می‏آورد تا در پیشگاه خداوند داوری خواهید.

آن گاه كه ابن زیاد دستور قتل امام سجاد (ع) را صادر كرد، زینب (س) با زیركی تمام، زمام عواطف را به دست گرفت و برادر زاده‏اش را در آغوش گرفت و گفت: اگر خواستی او را بكشی ،مرا هم بكش. به دنبال حركت زینب (س)، ابن زیاد از كشتن امام سجاد (ع) منصرف شد.

كاروان آزادگان به دمشق رفت. در شام نیز زینب (س) توانست افكار عمومی را متحول نماید. در جلسه‏ای كه یزید به عنوان پیروزی ترتیب داده بود و در حضور بازماندگان واقعه كربلا، سربریده حسین (ع) را در تشت نهاد و با چوبدستی به صورتش می‏زد، زینب كبری (س) با سخنرانی خویش غرور یزید را در هم كوفت و او را از كرده خویش پشیمان كرد. سرانجام یزید مجبور شد كاروان را با احترام به مدینه برگرداند.

در مدینه نیز زینب (س)، پیام آور شهیدان، ساكت ننشست. او با فریادش مردم مدینه را بر ضد حكومت یزید شوراند. حاكم مدینه در پی تبعید حضرت زینب  برآمد. به نوشته برخی حضرت به شام سفر نمود و در همان جا درگذشت. برخی دیگر گفته‏اند: حضرت به مصر هجرت نمود و در تاریخ پانزدهم رجب سال 62 هجری درگذشت.(1)

در این كه مرقد مطهر حضرت زینب كجاست، میان مورخان اختلاف نظر است كه به آنها اشاره میشود:

1ـ برخی بر این عقیده هستند كه قبر حضرت در محلی به نام «راویه» در یك فرسخی دمشق میباشد، كه الان به نام زینبیه معروف است.

اینان بر این عقیدهاند كه چون در مدینه قحطی و تنگدستی شدیدی به وجود آمد و عبدالله جعفر( شوهر حضرت زینب) هرچه داشت، به دیگران بذل و بخشش كرد و دیگر چیزی برای كمك و احسان به دیگران نداشت،  ناراحت و در رنج بود كه همراه زینب از مدینه به شام رفتند و در آنجا درگذشتند(2).

2ـ گروهی دیگر بر این عقیدهاند كه حضرت زینب در قاهره، پایتخت مصر، مدفون است و بقعه و بارگاه مجلّلی در همان جا به نام حضرت موجود است.

اینان بر این باورند كه چون حضرت زینب در مدینه مردم را علیه حكومت بنی امیه تحریك میكرد، یزید دستور داد كه او را از مدینه تبعید نمایند، حضرت مصر را انتخاب كرد و حاكم مدینه او را همراه عدّه دیگری از زنان بنی هاشم به مصر فرستاد.(3)

3ـ برخی دیگر معتقدند كه حضرت در قبرستان بقیع در مدینه مدفون است.

 اینان معتقدند كه حضرت پس از ورود به مدینه ، همراه اهل بیت(ع) در همان جا زندگی كرد و در سال 62 در مدینه درگذشت.(4) محققانی چون سید محسن امین (نویسنده اعیان الشیعه) و محلاتی (نویسنده ریاحین الشریعه) و علامه بیرجندی (نویسنده كبریت احمر) همین دیدگاه اخیر را پذیرفتهاند اما قبری كه در شام است و معروف میباشد كه متعلق به زینب كبری، دختر علی است، متعلق به ام كلثوم (همسر مسلم بن عقیل است كه بعد از شهادت حضرت مسلم، با عبدالله جعفر ازدواج كرد) یا مربوط به ام كلثوم صغري یا یكی از زنان اهل بیت است كه كنیه او ام كلثوم میباشد(5) اما  كسی كه در مصر است، زینب دختر یحیي(6) نوه امام سجاد است، یا دختر حسن بن زید، از نوههای امام مجتبي(ع)(7).

 هر كدام از دیدگاههای مذكور، طرفدارانی دارد، ولی  مسلّم است در هر كدام از این زیارتگاهها، حضرت را زیارت كنیم، مأجور خواهیم بود.

دكتر سید جعفر شهیدی، نویسنده و محقق، در این باره مینویسد:

«پایان زندگانی شیر زن كربلا روشن نیست. مسلّم است كه زینب(س) پس از بازگشت از شام، مدتی دراز زنده نبود. چنان كه مشهور است سال شصت و دوم از هجرت به جوار حق رفته است. در كجا؟ مدینه؟ دمشق؟ قاهره؟ هر یك از نویسندگان سیره برای درستی رأی خود، دلیلی و یا دلیلهایی آورده است... این زیارتگاهها (شام و مصر) از مصادیق بیوتی است كه نام خدا در آنها به بزرگی یاد میشود و دوستداران اهل بیت یا خلوص نیّت فراوان، مراتب ارادت خود را به كسی كه آن مزار به نام اوست، بیان میدارند و با پیغمبر خود و خانواده او تجدید عهد میكنند»(8).

محمد بحرالعلوم در كتاب فی رحاب السیده زینب(س) مینویسد: تفاوتی ندارد كه سرانجام سفر زینب(س) عقیله بنی هاشم، به دمشق بوده یا مصر. تفاوتی ندارد كه خورشید كجا غروب كرده است. آنچه اهمیت دارد ،شعاع آن آفتاب روشنی بخش است كه در طول زمان غروب نمیكند. كلمات جاودانی از زینب(س) باقی مانده  كه برای همیشه حكومت وهیبت بنی امیه و هر باطلی را تهدید میكند، و در هر زمان و در سراسر زمین همواره زنده است و مرگ نتوانسته و نمیتواند آن فریاد را خاموش كند.(9)

بعد از وفات، تربت ما، در زمین مجوی          در سینههای مردم عارف مزار ماست

آری، مزار زینب(س) در واقع دلهای مردم عارف، بلكه دلهای همه ماست. به او سلام میفرستیم، خود را از ارادتمندان آن بزرگوار میدانیم(10) و هر جا به نام او باشد، برای ما قابل احترام است.

پینوشتها:

1. زینب پیام آور عاشورا، سید عطاء الله مهاجرانی، ص 287 به بعد.تهران ،انتشارات اطلاعات ،1374 .ش

2. وسیلة الدارین، ص 433؛ سید ابراهیم موسوی زنجانی، ریاحین الشریعه، ج 3، ص 37. تهران ،اسلامیه .

3. ریاحین الشریعه، ج 3، ص 34؛ صادقی اردستانی، زینب قهرمان كربلا، ص 398 ـ 399.تهران ، مطهر ،1372 ش .

4. اعیان الشیعه، ج 11، ص 63؛ . سید محسن امین، اعیان الشیعه، ،بیروت ،دار التعارف للمطبوعات ،1420 ه ق ،چاپ پنجم ، تحقیق سید حسن امین .

 ریاحین الشریعه، ج 3، ص 37 و 207.

5. اعیان الشیعه، ج 11، ص 58.

6. همان، ص 67.

7. ریاحین الشریعه، ج 3، ص 36.

8. زندگانی حضرت فاطمه(ع)، ص 262. سید جعفر شهیدی .

9. سید عطاءالله مهاجرانی، پیامآور عاشورا، ص 356.

10. زینب قهرمان، ص 403.

 

2 - علی اكبر

 

 

بر اساس گزارش مورخان بعد از آن كه عمر سعد و سپاهش  از كربلا رفتند، گروهي از بني اسد كه در غاضریه ساكن بودند،  به قتلگاه امام و اصحابش آمدند و بر آنان نماز خواندند و امام را در جایي كه اكنون قبر اوست ، به خاك سپردند.

 علي اكبر را پایین پاي  حضرت دفن كردند .

شهدای دیگر را در یك قبر بزرگ دفن كردند و ابوالفضل العباس را در جایی كه به شهادت رسید دفن كردند.

 بنی اسد حبیب بن مظاهر را نزد سر امام دفن كردند . او را به همراه شهدای دیگر در آن قبر بزرگ دفن نكردند ؛ چون حبیب از بزرگان قبیله بنی اسد بود و نسبت به حبیب احترام فوق العاده ای داشتند؛ به همین خاطر او را جداگانه دفن كردند.

اما بدن حر بن یزید در فاصله ای دورتر از كربلا دفن شد ؛ چون حر از قبیله بنی تمیم بود . بنی تمیم نسبت به حر بن یزید احترام خاصی قائل بودند . همان ها كه در لشگر عمر سعد بودند، نگذاشتند سر حر بن یزید را از بدن جدا كنند . بدن او را با خود بردند و در مكانی دیگر دفن كردند كه امروز مزار او در آن جا است. (1)

وحضرت علی اصغر همراه بقیه شهدا دفن شدند البته تمام شهدا به جز چند نفر كه اشاره شد ،در گودالی در پائین قبر امام حسین (ع)دفن شدند (2 )

پی نوشت ها :

1. المجالس السنیه ، سید محسن عاملی، ص 119، مجلس 73   .ارشاد شیخ  مفید  ،ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی ،تهران ،اسلامیه ،ج 2 ،ص 118 .

2 .ارشاد شیخ  مفید  ،همان،ص 118 و 112 .

 

  3 -عون ومحمد

عون ،فرزند حضرت زینب بود وسن او دقیقا معلوم نیست ولی گفته شده كه تعدادی از دشمنان را به هلاكت  رساند و محمد ،فرزند عبد الله جعفر ،مادرش خوصاء بود كه او نیز تعدادی از دشمنان را به هلاكت  رساند ،كه این نشانگر ان است ،كه انان در سن جوانی بودند .

پی نوشت:

1 دمع السجوم،ترجمه  .نفس المهموم،شیخ عباس قمی،مترجم علامه ابوالحسن شعرانی ،  ذوی القربی،1378،چاپ اول ،ص 335 -336.

 

 

  4 -فاصله بین شام تا كربلا

 

وزارت راه سوریه در تابلویی نصب شده فاصله دمشق تا بغداد را 500 كیلومتر اعلام كرده است. از بغداد تا كربلا نیز حداكثر حدود 100 كیلومتر است. پس فاصله دمشق تا كربلا تقریبا 600 كیلومتر خواهد بود.(1 )

پی نوشت :

1.http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/imamhoss...

 

5 -  فرزندان ابولفظل العباس

 

-فرزندان حضرت ابولفضل العباس در روز عاشورا ،در كربلا حضور نداشتند .

در رابطه با بقیه پرسش ها به كتاب های : فرهنگ عاشورا ، جواد محدثی وتاریخ واقعه كربلا  از مدینه تا مدینه،عبد الرحمن انصاری و مصطفی اخوندی ،مراجعه نمائید .

آیا در مواقعی مانند خوابیدن تلاوت قرآن اشكال دارد؟
تلاوت قرآن، در همه حال مستحب و دارای ثواب است و اختصاصی به زمان و مكانی ندارد؛ مگر در مواردی كه استثنا شده است؛ از جمله این كه نبايد در هنگام تلاوت بی وضو ...

آیا در مواقعی مانند خوابیدن تلاوت قرآن اشكال دارد؟

تلاوت قرآن، در همه حال مستحب و دارای ثواب است و اختصاصی به زمان و مكانی ندارد؛ مگر در مواردی كه استثنا شده است؛ از جمله این كه نبايد در هنگام تلاوت بی وضو جایی از بدن خود را به خطوط قرآن برساند و یا زمانی كه انسان جنب باشد و سوره هایی را كه سجده دارند، تلاوت نماید. دیگر این كه در هنگام تلاوت كاری انجام دهد كه منافی با تلاوت باشد؛ به طوری كه به لحاظ عرف مردم، بی حرمتی و بی ادبی به قرآن تلقی گردد؛ مثل كسلی، خواب آلودگی، دراز كشیدن و امثال آن. در این صورت، به جهت بی احترامی به قرآن، قرائت جایز نیست و بهتر است تلاوت قرآن نشود؛ وگرنه در غیر این صورت، تلاوت قرآن نه تنها اشكال ندارد، بلكه ثواب هم دارد. (1)

 

پی نوشت:

1. امام خمینی، توضیح المسائل، قم، ص 67، احكام جنابت، مكتبه امیر المؤمنین، سال 1373 ش

صفحه‌ها