انسان شناسي

آیا بین علم پیامبر(صلی الله علیه وآله) و امامان (علیهم السلام) نسبت به نحوه شهادت امام حسین(ع) و بین اختیار انسان تنافی وجود ندارد؟

پاسخ:
در دیدگاه تفکر شیعی هر فردی در طول زندگی مستقل از اراده الهی و خواست و مشیت او به اعمال و افعال گوناگون دست نمی زند، بلکه طبق تقدیرات الهی و اراده خداوند زندگی می کند ، در واقع هر انسانی در طول زندگی در علم الهی دارای نقشی خاص خواهد بود؛ حال یکی نقش مثبت و دیگری نقش منفی، ولی ایفای این نقش‌ها بدون اختیار و اراده خود فرد یا متضاد با آن نیست، بلکه علم خدا و تقدیر الهی آن است که هر کسی با انتخاب و اختیار خود این نقش را ایفا کند، بنابر این ابتدا باید معنای قضا و قدر الهی روشن شود تا پاسخ سؤال روشن گردد.
تقدیر و قضا و قدر الهی یعنی مشیت خدا بر این تعلق گرفته که هر موجود ممکنی طبق محاسبه دقیق از راه علل و اسباب خود به وجود بیاید. مختار بودن انسانی جزء قضا و قدر الهی است، بدین معنی که خداوند خواسته انسان کارهای ارادی را با اختیار خود انجام دهد. پس درست است که بر خلاف تقدیر الهی نمی شود کاری انجام داد. لیکن آزاد و مختار بودن انسان تقدیر الهی است، یعنی انسان نمی تواند مجبور باشد چون خدا خواسته که مختار باشد. خداوند سرانجام کار هر انسانی را از ازل می داند، و آگاه است که هر کس با استفاده از اختیار و آزادیش چه کاری را انجام می دهد.
عنصر آزادی، اراده و اختیار نیز جزء معلوم خداوند بوده، می‌دانسته که بندگان با صفت اختیار و با ارادة خویش چه عملی را انجام می دهند. بنا بر این يزيد و شمر و افرادی مانند آن ها جنایت خود را با اختیار خویش انجام دادند و می توانستند از کارشان منصرف شوند.
هر انسانی فطرتاً و به حکم وجدان خود کاملاً درک می کند که در کارهای خود از آزادی برخوردار است. قرآن کریم در تأیید داوری فطرت و حکم خود تصریحاً و تلویحاً آزادی انسان را زیر بنای تشریع دانسته و سرنوشت او را در دست خود می‌داند: "و ان لیس للانسان إلا ما سعی؛ بر آدمی جز نتیجه تلاشش چیزی نیست".(1)
نیز می فرماید: "کل نفس بما کسبت رهینه؛ هر انسانی در گرو کار خود می باشد".(2)
چه پیامی رساتر از این که می گوید: "هر کس کار نیکی انجام دهد، به سود خود انجام داده و هر کس کار بد انجام داده است، بر زیان او می باشد و خدای تو بر بندگان ستم نمی کند".(3)
اعزام پیامبران و تشریع قوانین و کوشش های تربیتی و تأسیس این همه دانشکده های علوم انسانی و برنامه های پرورشی، بر اصل آزادی انسان استوار است. اگر این اصل متزلزل گردد، برای هیچ کدام معنی صحیحی نخواهد بود، و باید تمام کوشش های دانشمندان علوم تربیتی را تلاشی بی ثمر دانست. از نظر منطق قرآن، بشر مختار و آزاد آفریده شده، یعنی به او عقل و فکر و اراده داده شده است.
بشر در کارهای خود مانند یک سنگ نیست که او را از بالا به پایین رها کرده باشند و تحت تأثیر عامل جاذبة زمین به طرف زمین سقوط کند. نیز مانند گیاه نیست که تنها یک راه محدود در جلو او باشد، و همین که در اوضاع معیّنِ رشد و نمو قرار گرفت، خواه ناخواه مواد غذایی را جذب و راه رشد و نمو را طی می کند. نیز مانند حیوان نیست که به حکم غریزه کارهایی را انجام دهد. بشر همیشه خود را در چهار راه هایی می بیند و هیچ گونه اجباری ندارد که فقط یکی از آن‌ها را انتخاب کند. انتخاب یکی از آن‌ها به نظر و فکر و ارادة شخصی او مربوط است؛ یعنی طرز فکر و انتخاب او است که یک راه را معیّن می کند.(4)
عمر سعد با علم به حقانیت امام حسین(ع) حتی یک شب برای فکر در عواقب کار مهلت می خواهد، ولی سرانجام با کمال آزادی راه شقاوت را بر می­ گزیند. "حر ریاحی" با این که ابتدا در صف دشمنان امام (ع) بود، با حُسن اختیار خود شهادت در رکاب امام را انتخاب کرد و به خیل سعادتمندان پیوست.
قرآن می فرماید: "ما راه را به انسان ارائه نمودیم، او سپاسگزار است یا ناسپاس".(5)
علم خداوند یا رسول خدا از چگونگی به کارگیری اختیار توسط انسان ها در آینده به معنی تاثیرگذاری در انتخاب ها و اعمال آن ها نیست. همانند معلمی که با توجه به شناختی که از دانش آموزانش دارد، می داند که کدام یک در امتحان موفق و کدام یک ناموفق خواهد بود؛ مسلما علم معلم به نتیجه ای که در امتحان رقم خواهد خورد ،به معنی تعیین نتیجه و صوری بودن امتحان و مانند آن نیست و دانش آموز مردود نمي تواند معلم خود را در رقم خوردن اين نتيجه مقصر دانسته ،خود را مجبور به مردود شدن تلقي نمايد .
آگاهي پيشين خداوند یا اولیاء او همانند آگاهي قبلي پزشکی است که به طور قطع می ‏داند فلان بیمار در آینده دچار فلان بیماری خواهد شد. یا با توجه به وضع فعلی اش روند بهبودی یا پیشرفت بیماری اش به کجا منتهی می گردد. روشن است كه دانستن این مسایل از طرف پزشک تأثیری در به وجود آمدن یا نیامدن بیماری و روند خاص پیشرفت یا درمان آن ندارد و بيمار نمي تواند پزشك را مقصر بداند كه از ابتدا مي دانستي كه من بهبود خواهم يافت يا خير و... .
امام حسین (عليه السلام) هم با توجه به اراده و اختیار خود و از روی علم و آگاهی و تشخیص و احساس تکلیف، قدم در این مسیر نهاد .قاتلان آن بزرگوار هم بر همین اساس در برابر ایشان قرار گرفتند. در نتیجه آنچه در پایان رقم خورد، با همه نتایج و آثار و تبعاتی که در طول تاریخ به جای گذاشت، چیزی جز تجلی انجام مختارانه و آگاهانه اعمالی خاص از سوی برخی انسان ها نبود.
البته از آن جا که خداوند نسبت به همه اعمال آینده بندگان علم دارد و اولیای خود را نیز در مواردی از این حقایق مطلع می گرداند، مانعی وجود ندارد که رسول خدا از داستان عاشورا و جنایتی که قاتلان امام حسین در آینده انجام می دهند، مطلع بوده، از آن خبر دهد؛ اما این مسایل به هیچ وجه به معنی سلب اختیار از این افراد نبوده و نیست، چون همان گونه که بیان شد، این آگاهی بر عملی است که از روی انتخاب و اختیار از آن ها سر می زند؛ پس نه تنها منافات با اختیار آنان ندارد، بلکه نوعی تأیید برای اختیار است.

پی‌نوشت‌ها:
1. نجم (53) آیه‌.
2. مدثر (74) آیه ‌.
3. فصلت (41) آیه 46.
4. مرتضی مطهری، مجموعه آثار (انسان و سرنوشت)، انتشارات صدرا، تهران ، 1374 ش ، ج 1، ص 385.
5. دهر (76) آیه‌.

با سلام،

خواهشمند است درباره برهان فطرت توضیحات کاملی بدهید؟

با عرض سلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز
فطرت زبان مشترك تمامي آدميان و زبان بين المللي بشر است. نيازي به تعليم و تعلم ندارد. زبان فطرت در آدميان، همانند جگر تشنه است كه آب مي‏ خواهد. هيچ كس به انسان نياموخته كه اگر تشنه شد، آب بنوشد (بلكه خود سراغ آب مي‏رود). بنابراين فطرت، دروغ ‏پذير و خطاپذير نيست. اگر قلب انسان (به جهت گناهان) منحرف نشود، فطرت انسان او را به سمت خدا هدايت مي‏ كند.
راه فطرت، تنها مربوط به مسائل عملي نيست؛ بلكه مسائل و معارف توحيدي نيز بر اساس راه فطرت روشن مي‏ شود، (1). بنابراين يكي از متقن‏ ترين و روشن ‏ترين برهان‏ ها براي اثبات وجود خداوند، برهان فطرت است كه از جان آدميان برخاسته است.
فطرت؛ به معناي خلقت بديع و بي‏ سابقه است. بر اساس نظر قرآن، حسّ ديني و توحيد، در سرشت بشر نهاده شده است :
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ ؛ (2) پس روى خود را متوجّه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسان ها را بر آن آفريده ، دگرگونى در آفرينش الهى نيست. اين است آيين استوار ، ولى اكثر مردم نمى‏دانند!» .
بيان برهان فطرت :
1. انسان با تمام وجود، در مي‏يابد كه موجودي نيازمند است. اين اصلي بديهي و روشن است كه نياز به استدلال ندارد. كنكاشي مختصر درون خودمان، روشن مي‏كند كه موجودي نيازمند هستيم.
2. انسان با تمام تلاش خود يا با تكيه بر ديگري، سعي مي‏كند كه نياز خود را برطرف كند.
3. در اين تلاش او كم‏كم در مي‏يابد كه كسي نمي‏تواند نيازهاي او را برطرف كند. مگر اين كه او بي‏نياز محض باشد؛ زيرا آن كه نيازمند است، گرفتار حل مشكل خود است. پس تنها كسي مي‏تواند نياز نيازمندان را برطرف كند كه خود، بي نياز مطلق باشد . موجودبي‏نياز خدا است كه انسان با جان و دل خود، خويشتن را محتاج و نيازمند به او مي‏يابد . براي رفع نياز و فقر خود، دست نياز به سمت او دراز مي‏كند.
4. در مرحله بالاتر، انسان در مي‏ يابد كه نيازهاي او تنها محدود به نيازهاي مادي نيست؛ بلكه نيازهاي فوق مادي (معنوي) نيز او را احاطه كرده‏اند. نيازهاي آدمي تنها آب، نان، مسكن و... نيست؛ بلكه در علم، شناخت، عبوديت و ديگر امور معنوي نيز همواره نيازمند است.
5. كمالات علمي و عملي - كه انسان در جان خود آن ها را احساس مي‏كند - برطرف نمي‏ شود؛ مگر اين كه به خدا تكيه كند ،خدايي كه كمال محض است و همه كمالات را به صورت ناب دارا مي ‏باشد.
6. انساني كه به اين مرحله رسيده، تشنه مي‏ شود كه او را ببيند . براي رفع اين حاجت با جان خود، از خدا طلب مي‏ كند. او در اين تلاش، در مي‏ يابد كه خداوند با چشم ديده نمي ‏شود؛ زيرا جسم دليل نقص است؛ بلكه با شناخت حضوري و شهودي، او را طلب مي‏ كند. انسان در اين مرحله، در مي‏ يابد كه با جان مي‏ توان خدا را مشاهده كرد (نه با چشم سر).
هنر پيامبران اين است كه فطرت انسان‏ ها را - كه همانند معدن‏ هاي ارزشمند هستند - كشف مي‏ كنند و به او نشان مي‏ دهند كه به چه چيز و به چه كسي محتاج است و چه بايد بكند .
پس انسان در اصل محتاج به بي نياز مطلق است كه فقط او الوهيت دارد و ديگران همه محتاج اويند:« يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ »(3)پس مقصود واقعي انسان، خدا است و پيامبران فطرت را بيدار مي‏ كنند.
انسان براي حل مشكلات و نيازهاي خود، راه حل‏ هاي گوناگوني را پيش‏بيني مي‏كند، اما اگر از تمام راه‏ حل‏ ها نااميد شد، آن گاه توجه به دستاويزي مي كنند كه هيچ گونه محدوديت و ناتواني در آن راه ندارد؛ زيرا دليل روي گرداني او از راه حل‏ هاي مختلف،ناتواني آنان براي حل مشكلات او است ؛ اما در عين حال كه آن ها را ناتوان مي‏ يابد و نااميد مي‏ شود؛ در دل اميدوار است. اميد، به جايگاهي است كه هيچ گونه ضعف و ناتواني در او راه ندارد.
این آیه شریفه به این مطلب اشاره دارد:
« فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ؛(4) هنگامى كه بر سوار بر كشتى شوند، خدا را با اخلاص مى‏خوانند (و غير او را فراموش مى‏كنند). امّا هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رساند و نجات داد، باز مشرك مى‏شوند! » .
آن احساس نياز دورني و وابستگي شديد همان چيزي است كه برهان فطرت بر آن تاكيد دارد. در مواقعي خاص چنان قوي و پر قدرت ظاهر مي شود كه خود انسان را به شگفتي وا مي دارد ، هرچند باز در اثر غفلت ها و دنيا طلبي ها به فراموشي سپرده مي شود ؛ اما در حقيقت واقعيت اين احساس و اين طلب نياز حقيقتي غير قابل انكار است زيرا انسان به كسي اميدوار است كه او را مي‏ شناسد؛ زيرا دلبستگي و اميد به كسي، پس از شناخت او حاصل مي‏ شود.
تا ما كسي را نشناسيم و معرفت و شناختی نسبت به او و خصوصيات او نداشته باشيم، نمي ‏توانيم به او دلبسته و اميدواريم باشيم. بنابراين، دلبستگي و اميد ما به موجودي كه توانا و بي‏ همتا است، نشان از آن دارد كه موجودي با اين خصوصيات و صفات وجود دارد؛ زيرا اگر چنين موجودي نبود، شناخت ما امكان نداشت.
در نتيجه دلبستگي و اميد و عرض نياز به او نيز ناممكن بود. عارفان از اين حالت انسان به «عشق» تعبير مي‏كنند و اين همان است كه مي‏ فرمايند: «انسان فطرتا خداشناس و خداجو است». اين تعبير در زبان دين و دانشمندان به فطرت خداپرستي و پرستش تعبير شده است.
اين برهان به خاطر فراگير بودن آن و به خاطر ادراك عمومي همه مردم نسبت به آن مورد توجه خاص امامان معصوم هم بوده ، بزرگان دين در كلمات خود توجه ويژه اي به اين برهان و طرح آن در برابر خداجويان داشته اند .
اميرمومنان در گفتاري مشهور در مورد بعثت پيامبران مي فرمايد:
« ... فبعث فيهم رُسُله... ليستأدوهم ميثاق فطرته ... (5)؛ پس پيامبران را ميان مردم مبعوث كرد ، تا وفاي به پيمان را از آن ها درخواست كند... » .
شخصي خدمت امام صادق(ع) عرض كرد: "چگونه خدا را بشناسم و ببينم ،‌حضرت سؤال كرد: آيا هيچ وقت از راه دريا مسافرت كرده‌اي؟ (گويا حضرت توجه داشتند به اين كه قضيّه براي او اتفاق افتاده ) گفت: آري. گفتند: اتفاق افتاده كه كشتي در دريا بشكند؟ گفت: بلي، اتفاقاً در سفري چنين قضيّه اي واقع شد. گفتند: به جايي رسيدي كه اميدت از همه چيز قطع شود و خود را مُشرف به مرگ ببيني؟ گفت: بلي چنين شد. گفتند: در آن حال اميدي به نجات داشتي؟ گفت: آري. گفتند: در آن جا كه وسيله اي براي نجات تو وجود نداشت، به چه به كسي اميدوار بودي؟
آن شخص متوجه شد كه در آن حال دل او با كسي ارتباط داشته كه گويي او را مي ديده است. (6)
اين داستان گزارشي روشن از برهان فطرت است.
فطرت و برهان فطرت، با بيان‏هاي مختلفي تبيين شده است كه براي نمونه مي‏توانيد به منابع معرفي شده مراجعه كنيد:
الف ) معناي فطرت و فطري بودن دين و نفسيات فطريات:
فطرت، استاد شهيدمطهري، انتشارات صدرا.
ب ) برهان فطرت:
1. مقالات، محمد شجاعي، انتشارات سروش (ج 3، ص 253 - 223). در اين كتاب از برهان فطرت، تحت عنوان « فكر در خود » بحث شده . البته اين برهان در حدود اثبات وحدانيت خدا از طريق فكر در خود است.
2. معارف قرآن، استاد مصباح يزدي، انتشارات در راه حق، ج اول، ص 47 - 26.
ج ). فطرت حس ديني و خداجويي و خداشناسي از ديدگاه دانشمندان:
1. امدادهاي غيبي، استاد شهيد مطهري (ص 30 و 31)
2. آشنايي با قرآن، استاد شهيد مطهري (ج 1 و 2، ص 38 - 37، پاورقي)
3. علم و ايمان در گفتگو با دانشمندان، جواد محقق، انتشارات مدرسه.

پي نوشت ها:
1. فطرت، شهيدمطهري، ص 98 - 74.
2.روم ( 30)پس روى خود را متوجّه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسان ها را بر آن آفريده ،دگرگونى در آفرينش الهى نيست. اين است آيين استوار ،ولى اكثر مردم نمى‏دانند!
3.فاطر (35)آيه 15 .
4.عنکبوت(29)آيه65.
5. نهج البلاغه، خطبه 1.
6. معارف قرآن، ص 29، به نقل از توحيد صدوق، ص 231.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

نظریه تکامل موجودات زنده با اعتقاد به خدا منافات دارد؟

نظريه تكامل موجودات زنده از ابعاد مختلف قابل بررسي است:
گاهي از ديدگاه اعتقاد به خدا و توحيد بحث مي‏شود كه آيا اين نظريه با اعتقاد به خدا منافاتي دارد؟
با آيات قرآن در مورد خلقت منافات دارد ؟
در اين جا از چند سو بايد مسئله را مورد بررسي قرار داد:
1. آيا اين يك اصل مسلم و ثابت شده علمي است ؟
اين نظريه هنوز يك فرضيه است و دانشمنداني با آن به مخالفت برخاسته يا تغييراتي در آن داده‏اند؛ بنابراين بر فرض كه اين نظريه مخالف ظواهر برخي از آيات قرآني قلمداد شود، قدرت برابري با آن ها را ندارد.
2) به فرض مسئله تكامل ترانسفورميستي را بپذيريم و براي انسان اجداد حيواني قائل شويم ، هيچ گونه مخالفتي با اينكه انسان‏هاي موجود همه داراي پدر و مادر واحدي به نام آدم و حوا باشند ندارد.
بلي اين سوال پديد مي‏آيد كه آدم و حوا از تكامل حيوانات ديگر خلق شده ‏اند (نظريه ترانسفورميسم) يا هيچ گونه اجداد حيواني ندارند (نظريه فيكسيسم)؟
ظواهر آيات قرآن نظريه دوم است ، ولي در عين حال اين آيات نفي كلي نظريه ترانسفورميسم را در مورد انسان‏هاي قبل از انسان موجود (مانند انسان‏هاي نئاندرتال) نمي‏كند.
ممكن است آيات قرآن در مورد آفرينش انسان از خاك چنين تفسير شود كه خاك پس از طي مراحل تكاملي بعد از ميليون‌ها سال به صورت خلقت كامل انسان درآمده است.
همان گونه كه برخي نويسندگان آيات قرآن را با نظريه تكامل تطبيق داده­اند.
هم چنين ممكن است بين انسان‏هاي امروزي و از نسل آدم با انسان نماهاي گذشته از نظر فيزيولوژي (جسماني) شباهت‏هاي وجود داشته باشد، اما به هيچ وجه نمي‏تواند بين عناصر اساسي انسانيت مانند روح انساني، خلاقيت، وجود ارزش‏هاي اخلاقي، خوب و بد و... شباهت‏ها را اثبات كرد تا بين انسان‏هاي امروزي موجودات حيواني ارتباط برقرار كرد.
در هر حال تئوري هاي علمي صرفا مي تواند شباهت­هايي را از نظر فيزيولوژي و مادي اثبات كند، اما در موضوع عناصر و ويژگي هاي ديگر انسان از نظر ساختار روحي و معنوي چيزي بيان نمي كند.
هم چنين حتي بر فرض اثبات كامل اين نظريه، باز نمي‏تواند نظريه‏اي مقابل و مخالف با قرآن باشد، زيرا براساس نظريه تكامل، راه پيدايش انسان از دگرگوني‏هاي طبيعي حيوان مي‏گذرد، اما ثابت نمي‏كند كه اين، تنها راه تحقق انسان است و بشر منحصراً از اين طريق پا به عرصه هستي گذاشته است، زيرا تجربه دلالت مي‏كند بر اين كه از اين راه فلان حادثه رخ مي‏دهد و هرگز دلالت ندارد بر اين كه رخداد فلان حادثه از غير اين راه محال است.
به اين معنا كه ممكن است انسان نماهايي وجود داشته اند كه از نسل حيوانات و از تكامل آن ها به وجود آمدند، اما در عين حال آدم مي تواند مستقيما از خاك به وجود آمده باشد.
بنابراين درباره تكامل انسان و نظريه داروين بايد به اين نكته توجّه داشت كه يك نوع را در صورتي مي‏توان تكامل يافته نوع پيش دانست كه اتّصال اين نوع به نوع قبلي حتمي باشد. اگر احتمال داده شود كه نوع قبلي از بين رفته و نوع ديگري به وجود آمده كه شباهت به نوع پيشين داشته است، نمي‏توان اين نوع را تكامل يافته نوع قبل دانست. در مورد نسل انسان چنين است؛ بر اساس آنچه از ظاهر احاديث و آيات استفاده مي‏شود، نسل كنوني انسان به حضرت آدم و حوا منتهي مي‏شود و آن دو داراي آفرينش مستقل بوده ‏اند. اينكه قبلاً موجوداتي شبيه به انسان بوده‏اند و فسيل‏هاي به دست آمده حاكي از آن هاست، دليل آن نيست كه انسان‏هاي تكامل يافته آنان باشد.
در هر حال اين مسئله از زواياي مختلف قابل بررسي بوده و با توجه برداشت‌ها و نظريات مختلف( هم در جانب علم و هم در برداشت از آيات قرآن)ناهمگوني ظاهري ميان آيات و تئوري تكامل كاملا قابل رفع است.
در ضمن توجه شما به سوال و پاسخي كه در ذيل آمده جلب مي كنيم.
سوال : آيا نظريه تكامل داروين (انسان نسل تكامل يافته ميمون ) صحيح است ؟
پاسخ :نظريه تكامل (Evolution) روي كردهاي گوناگوني را در ميان زيست شناسان (Biologists)، فيلسوفان علم (Philosophers of scicnce) و عالمان ديني (Religious sclolars) برانگيخته است. اين نظريه از بدو پيدايش تاكنون مراحل متعددي را پشت سر گذاشته و همواره مورد نقد و اصلاحاتي واقع شده كه اهم آن ها عبارتند از:
(1) لاماركيسم (2) نئولاماركيسم (3) داروينيسم (4) نئوداروينيسم (5) موتاسيونيسم.
ا ) از منظر زيست شناختيbiologic)): اشكالات متعددي بر نظريه تكامل وارد ساخته اند، از جمله آن كه با تمام تلاش هايي كه داروين در جمع آوري شواهد بر نظريه خويش به عمل آورده، از تفاوت هاي عمده و اساسي بين انسان و اجداد حيواني مورد ادعاي وي (ميمون ) غافل بوده است.
برخي از اين تفاوت‌ها كه "والاس " (wallace) به آن ها اشاره كرده عبارتند از:
1- فاصله عميق ميان مغز و قواي دماغي انسان و ميمون.
2- تمايز زباني آشكار بين انسان و ميمون.
3- استعداد و توانايي آفرينش هنري در انسان.
4- عدم تفاوت مغزي بين انسان متمدن كنوني و قبايل بدوي كه داروين آن ها را حلقه فاصل بين انسان متمدن و ميمون خوانده است. (2)
همچنين "فيزيكو" (Phisico) طبيعي دان آلماني و متخصص در تاريخ طبيعي انسان (Antropologist) مي گويد: "پيشرفت هاي محسوسي كه علم تاريخ طبيعي انسان نموده، روز به روز خويشاوندي انسان و ميمون را دورتر مي سازد. " (3)
ب ) از نظر فلسفه علم نيز كه معرفتي درجه دوم است، و رهبردهاي علمي، متدهاي برگزيده توسط دانشمندان، حاصل كار آن ها و عوامل دخيل در نظر پردازي هاي علمي را مورد سنجش و داوري قرار مي دهد، ديدگاه هاي گوناگوني عرضه شده كه عبارتند از:
(1) پوزيتويسم منطقي (L0gical positirism)(2) مينوگروي (Idealism) (3) واقع گروي خام (RealismNaive(4) واقع گروي نقدي (Criticalism) چهارمين نگرش كه جديدترين آن ها به شمار مي آيد، بر آن است كه تئوري هاي علمي برآيند مشاهدات صرف و تحويل پذير به داده هاي حسي نيست، بلكه تئوري‌ها برآيند همكنشي داده هاي حسي و بر ساخته هاي ذهني دانشمند است. بنابراين نظريات علمي، اكتشافات محض نيستند و جنبه اختراعي نيز دارند. از اين رو نمي توان اين گونه نظريات را نسخه مطابق واقع و عينيت خارجي دانست. (4)
ج ) از نظر ديني : ميان عالمان ديني و ديگر دانشمنداني كه در پي تبيين ديدگاه اسلام پيرامون نظريه تكامل بر آمده اند، رويكردهاي گوناگوني يافت مي شود كه به اختصار عبارتند از:
1- ادعاي اينكه قرآن به صراحت از تكامل تدريجي و تحول انواع و پيوستگي نسلي دم زده است. (5)
2- رد تئوري تحولي خلقت. (6)
3- توجيه پذيري نظريه تكامل از طريق آيات قرآن در صورت اثبات آن در علم. (7)
4- در صورت اثبات نظريه تكامل در مورد ديگر جانداران، انسان حساب جداگانه و مستقلي دارد و پيوستگي نسلي با ديگر حيوانات ندارد. (8)
5- تفكيك وحي از مفسران آن. (9)
6- تفكيك زباني علم و دين. (10)
براي توضيح بيش تر علاوه بر متون ذكر شده ر. ك :
1ـ موضع علم و دين در خلقت انسان احد فرامرز قراملكي نشر آرايه؛
2- مجله "كلام اسلامي "، شماره 15 18 3- تورات، انجيل، قرآن و علم موريس بوكاي ترجمه : مهندس ذبيح الله دبير.
در اين جا با مختصر توضيحاتي به ذكر ديدگاه علامه طباطبايي مي پردازيم :
1- اساساً تئوري تكامل از نظر تجربي ثابت نگرديده است، و وفاق و اجماعي (Conseuse) بر آن نيست.
2- آيات قرآن با صراحت و نص قطعي از هيچ يك از دو نظريه ثبات انواع (Fixism) و تحول انواع (Transformism) دم نزده است. ليكن ظاهر آيات مربوط به خلقت انسان با ديدگاه اول انطباق دارد.
3- ظواهر كتاب و سنت تا زماني كه با حجت ديگري در تعارض نيفتد، به حجيت خود باقي هستند.
4- با توجه به مقدمات فوق نمي­توان از مدلول ظاهري آيات قرآن در اين باره دست كشيد. (11)
در پايان به ذكر چند نكته پيرامون اين گفتمان مي پردازيم :
1- اينكه خداوند آفرينش خود را از طريق نظام عليت و اسباب و مسببات به انجام مي رساند، دليل بر اين نيست كه لزوما" از طريق روند تحولي و از تك ياخته به سوپر سلولي باشد؛ بلكه آن مسئله قاعده اي فلسفي و كلي است كه به صورت هاي گوناگون قابل تصور و تبيين است.
2- ظاهر قرآن اين است كه انسان هاي كنوني همه از نسل آدم (ع ) و حوا مي باشند . هيچ واسطه نسلي ديگري بين آن ها نيست؛ يعني، هر چند انسان هاي ديگري پيش از آدم بر زمين زيسته اند، ليكن بين حضرت آدم و انسان هاي پس از وي اختلاط نسلي ندارند.
بنابراين يا خود حضرت آدم وابستگي نسلي به آن ها دارد و يا ندارد: اگر داشته باشد ، ديگر انسان‌ها از طريق وي به آنان متصل مي شوند. اگر نداشته باشد، هيچ گونه اتصالي بين بني آدم و انسان هاي پيش از وي نيست، چه آن كه قرآن فرموده است :
"و بث منهما رجالا كثيراً و نساءً ؛(12)خداوند از آن دو (آدم و حوا) مردان و زنان بسياري را منتشر ساخت "، البته در مورد چگونگي انتشار نسل وي، اقوال مختلفي وجود دارد؛ ولي آنچه با آيه همخواني بيش تري دارد و علامه طباطبايي در تفسير الميزان نيز آن را پذيرفته ، ازدواج فرزندان حضرت آدم با يكديگر است. اين مسئله هر چند در آغاز بعيد مي نمايد، ليكن با توجه به تغيير احكام الهي متناسب با شرايط زماني و مكاني و اعتباري بودن احكام تشريعي، مي توان آن را پذيرفت.
3- از نظر منطقي نفي نظريه تكامل لزوما" به معناي دفعي دانستن خلقت نيست؛ چنان كه تبيين به تدريجي بودن خلقت نيز منحصر به نظريه تحول انواع نمي باشد. از سوي ديگر آيات قرآن بر اصل تدريجي بودن خلقت دلالت روشن دارند، ولي همخواني آيات آن با نظريه تبدل انواع نيازمند تأويل و دست كشيدن از ظواهر است . تا زماني كه اين نظريه همچنان در بوته رد و قبول است، تأويل آيات و كنار نهادن ظواهر كتاب آسماني روا نيست.
4- نفي نظريه تحول انواع به معناي غير تكاملي دانستن جهان نيست، بلكه ممكن است كسي اين نظريه را نپذيرد و در عين حال معتقد به پويايي و تكاملي بودن نظام جهان شود، چنان كه فيلسوفان مسلمان پيش از پيدايش اين نظريه در زيست شناسي، حركت تكاملي در سراسر جهان مادي را از نظر فلسفي اثبات كرده بودند.

پي نوشت ها:
1. جوادي آملي، تفسير موضوعي، ج 14، ص 26.
2. علم و دين، ايان باربور «Ian barbiur»، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، ص 99 - 141.
3. علي اطلال المذهب المادي، فريد وجدي 103 - 108.
4. علم و دين، ايان باربور، مترجم بهاء الدين خرمشاهي، ص 169 - 244.
5. خلقت انسان، دكتر سحابي .
6. تفسير الميزان، ج 4، ص 153 - ج 9، ص 8 - ج 16، ص 269.
7. داروينيسم يا تكامل انواع، جعفر سبحاني؛فيلسوف نماها، مكارم شيرازي.
8. خلقت انسان از نظر قرآن، معارف قرآن، خداشناسي، انسان شناسي، كيهان شناسي، محمدتقي مصباح يزدي.
9. تكامل از نظر قرآن، علي مشكيني اردبيلي.
10. مقالات فلسفي، علل گرايش به ماديگري، مرتضي مطهري.
11. تفسيرالميزان مراجع ياد شده.
12. نساء(4) آيه 1.

به غیر از بهشت و حهنم چرا خدا ما رو آزمایش میکنه؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
فلسفه و حكمت آزمون و امتحان توسط خداوند، يقينا آگاهي و اطلاع از نتيجه نيست ، زيرا اين امر براي خداوند روشن و آشكار است ، بلكه امور متفاوتي نظير پيدا شدن صحنه آزمايش و امتحان و سربلند بيرون آمدن و موفقيت امتحان دهندگان است.
اگر خداوند، قادر و عالم مطلق بوده و فضل او بي نهايت است، بايد زيباترين و كامل‏ترين جهان را خلق كند .زيباترين وجود و كامل‌ترين جهان، دنيايي است كه موجودي با اختيار خود در عرصه ‏هاي سخت امتحان در حالي كه عشق به خداي ناديده مي‏ورزد (برخلاف ملائكه كه شرايط ديگر دارند) صحنه ‏هاي زيبايي از عشق به معشوق را خلق كند.
اگر در جهان خلقت صحنه هايي كه ابراهيم (ع) در ذبح اسماعيل (ع) به رغم محبت به فرزندش آفريد، نبود و يا نمايش عشق يوسف (ع) و اعتماد او به خداوند در حالي كه در اوج شهوت و زيبائي بود و همه چيز براي او فراهم بود، اگر اين ها در عرصه ‏هاي جهان نبود، آيا جهان بدون اين صحنه‏ هاي عالي و شگفت آور و زيبا باز كامل‏ترين و زيباترين جهان بود ؟ اين نكته همان است كه فلاسفه از آن به نظام احسن تعبير مي‏كنند.
اصولا يكى از مهم ترين سنت هاى الهى، امتحان و آزمايش الهى است. انسان ها در هر لحظه از زندگى خود در حال گذراندن آزمون هاى متفاوت هستند، و در دوره گذار به سر مى‏برند. آزمون ها هميشگى، دائمى و فراگير مى ‏باشند .هنگامى كه چشم انسان در معرض نگاه حرام است ،آزمايشى الهى است . زمانى كه در معرض مال حرامى است، آزمونى را پيش رو دارد . زمانى كه در مقابل امر و نهى الهى است، باز آزمون برقرار است . هم چنين در مقابل دوست، مردم جامعه، افراد خانواده، همسر و... كه در اين آزمون ها يا سربلند بيرون مى‏آيد و يا شكست خورده و سرافكنده.
از لحظه‏ اى كه تكليف متوجه انسان است تا زمانى كه مرگ انسان را فرا مى‏گيرد ،چنين است . صرف گفتن شهادتين و ايمان آوردن كافى نيست كه انسان دين دار واقعى باشد . بايد ايمان از مرحله لسان به اعماق جان رسوخ نمايد. خدا در سوره عنكبوت مى‏فرمايد:
«آيا مردم گمان كردند به حال خود رها مى‏شوند و آزمايش نخواهند شد؟! كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم، (و اين ها را نيز امتحان مى‏كنيم) (1)
مفهوم آزمايش خداوند با آزمايش هاى ما بسيار متفاوت است. آزمايش هاى ما براى شناخت بيش تر و رفع ابهام و جهل است، اما آزمايش الهى «پرورش و تربيت» است.
در قرآن، متجاوز از بيست مورد امتحان به خدا نسبت داده شده است. اين يك قانون كلّى و سنّت دائمى پروردگار است كه براى شكوفا كردن استعداد هاى نهفته و پرورش دادن بندگان،‌آنان را مى آزمايد؛ به اين معنا كه انسان ها را به ميدان عمل مى كِشد تا ورزيده و آزموده و پاك شوند و لايق قرب خدا گردند.
امتحان خدا به كار باغبانيِ پر تجربه اى شبيه است كه دانه هاى مستعد را در زمين هاى آماده مى پاشد. دانه ها با استفاده از مواهب طبيعى شروع به رشد مى كنند و با مشكلات مى جنگند و با حوادث پيكار مى نمايند و در برابر طوفان هاى سخت و سرماى كشنده و گرماى سوزان، ايستادگى به خرج مى دهند تا شاخة گلِ زيبايي، يا درختى تنومند و پرثمرى بار آيد كه بتواند به زندگى و حيات خود در برابر حوادث سخت ادامه دهد. اين رمز آزمايش هاى الهى است.
قرآن مجيد به اين حقيقت تصريح كرده: «او آنچه را در سينه داريد،‌ مى آزمايد تا دل هاى شما كاملاً خالص گردد و او به همه اسرار درون شما آگاه است».(2)
اگر آزمايش الهى نبود، استعداد ها شكوفا نمى شد . ميوه هاى اعمال بر شاخسار نمايان نمى گشت. معلوم است كه امتحان براى پاداش و كيفرى است كه بشر با آن مواجه خواهد شد.(3)
علامة طباطبائى (ره ) مى فرمايد: امتحان الهى صرفاً براى اين است كه صلاحيت باطنى انسان از نظراستحقاق ثواب و يا عذاب به منصّه ظهور برسد (4). اين يك شيوه كلى و سنت دائمى پروردگار است كه براى شكوفا كردن استعدادهاى نهفته و از قوه به فعل رساندن آن ها را مى آزمايد، يعنى همان گونه كه فولاد را براى استحكام بيش تر در كوره مى گذارند تا به اصطلاح آب ديده شود و فلز خالص تر به دست آيد، آدمى را نيز در كوره حوادث سخت پرورش مى دهند تا مقاوم و خالص گردد.(5)
از طرف ديگر آنچه در نتيجه اين آزمون ها متجلي مي گردد ،ملاك مرتبه و جايگاه انسان ها در زندگي حقيقي اخروي شان است.در دادگاه محاسبه خداوند به همبن نتايج در برابر انسان ها استدلال مي شود تا جاي عذر و انتقادي در مقابل ايشان نباشد ؛ على عليه السلام مى فرمايد:
گرچه خداوند بزرگ به روحيات بندگانش از خودشان آگاه تر است ،ولى آن ها را امتحان مى كند تا كارهاى خوب و بد كه معيار پاداش و كيفر است ،از آن ها ظاهر گردد.(6)
پس آزمون‌ها از دو جهت هدف خلقت را تأمين مي‏كند:
نخست خلق زيباترين و كامل‏ترين عالم .
ديگري كه از دل نكته نخست در مي‏آيد: اراده الهي به آن تعلق گرفته كه كمال انسان در كوره آزمايش‌ها و در پس سختي‏ها به دست او برسد، مانند سنگ و فلزات مختلف كه بايد در آزمايشگاه‌هاي مختلف و در كوره‏ها و درجات مختلف، حرارت و آزمايش ديده شود تا فلز خالص پديد آيد.
همه زيبايي و كمال عالم هستي و همه جمال خلقت انسان نيز رسيدن به نتيجه قرب خداوند و به فعليت رساندن كمالات بالقوه دروني در كوره حوادث و آزمايش دنيا و با اختيار و انتخاب خود است . نهادن اوليه اين كمالات در وجود او جلوه و زيبايي به مجموعه خلقت نمي بخشد و موجود برتري چون انسان را در مجموعه عالم متجلي نمي سازد .
بنابر اين كمال و ماهيت انسان به گونه اي است كه در سايه آزمون هاي جهان هستي، سختي‌ها، مشكلات و حوادثي كه براي او اتفاق مي افتد، نيز چگونگي برخورد با حوادث و آزمون‌ها و چگونگي بهره وري از آن‌ها استعدادهاي بالقوه به صورت بالفعل درآمده، راه سعادت و شقاوت خود را تعيين مي‌نمايد. انسان ها براي تكامل آفريده شدند، اما نه تكامل اعطايي و ناخود اگاه بلكه تكاملي خود خواسته و به دست آْمده از پس آزمون ها و امتحانات سخت و دشوار .

پي‌نوشت‌ها :
1. عنكبوت(29)آيه 2 و 3.
2. نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله 93.
3. ترجمة تفسير الميزان، ج 20، ص 5 - 10؛ تفسير نمونه، ‌ج1، ص 526 - 530 و ج 24، ص 314 - 318، با اقتباس و تلخيص.
4. همان ج 4ص 61.
5. نهج البلاغه فيض الاسلام ، كلمات قصار، جمله 90 .
6 . اصول كافى، ج 4، ص 148.

ایا بودن من در این جهان اجباری است، انسانی که نه خوبی ها وزیبایی و بدیهای زندگی این دنیا را بخواهد ونه بهشت و جهنم وحساب پس دادن در ان دنیا را ،مجبور به زندگی است؟ اگر من عدم بودم چه تغییری در این جهان بزرگ به وجود میامد در انصورت نه با مشکلات این دنیا دست به گریبان بودم ونه با بایدها ونبایدهای خدا برای زندگی اخروی؟ چرا مجبور به بودن هستیم اگر شخصی با مشخصات من وجود نداشت چه میشد؟ این سوال تمام فکرم را مشغول کرده وباعث شده رابطه خوبی با خدا نداشته باشم. همیشه ارزو میکنم ایکاش عدم بودم!!!!!

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
ورود همه ما به دنيا با نوعي جبر همراه است، چون آمدن مان به دنيا را انتخاب نكرده ايم، هر چند عدم اختيار لطمه اي به مختار زيستن و با اختيار وضعيت حيات خود در جهان آخرت را تعيين نمودن نمي زند .
جبري بودن ورود به عالم بدان جهت است كه امكان چنين انتخابي براي ما ممكن نبود، نه اينكه امكان و حق انتخاب وجود داشت اما خداوند آن را از ما دريغ نمود . دليل ادعا آن است كه قبل از خلقت كسي نيست تا به او اختيار داده شود كه خلق شود يا نشود. اختيار دادن در خلق شدن، مشروط به اين است كه كسي باشد تا از او سؤال شود: دوست داري خلق شوي يا نه!
در واقع اگر فرد آفريده شده باشد، ديگر سؤال از خلقت اختياري بي فايده است، چون تحقق يافته است. اگر آفريده نشده، سؤال از او بي معنا است، چون وجود ندارد تا سؤال شود. پس اين نوع انتخاب و اختيار حيات عقلاً ممکن نبود، نه آنکه ممکن بود و خدا آن را از ما دريغ کرد.
طبق قانون عليّت هرگاه علت تامه براي وجود معلول مهيّا شود، معلول حتماً موجود خواهد شد ؛ معلول در اصل وجود خويش هيچ گونه نقشي ندارد. اين قاعده در اصطلاح فلسفه جبر عِلّي و معلولي ناميده مي شود؛ يعني آفرينش انسان مانند همه حوادث و پديده‏ها بر اساس قانوت عليّت است . معلول و پديده در به وجود آمدن خود، هيچ نقشي ندارد؛ خلقت هر انسان در فرايند تحقق علت هاي خاص خود تعريف مي شود كه شكل ظاهري همگرايي اين علل ازدواج و توالد والدين است ؛ در واقع هر انسان در نتيجه ازدواج و پيوند والدينش خلق شده و به دنيا مي آيد .
با شكل گيري همه عوامل تولد يك فرزند از قبيل ازدواج و رابطه زناشويي والدين او و برطرف شدن همه موانع خلقت ، حق انتخاب و اختيار او چگونه تعريف مي شود و در كجاي اين داستان قرار مي گيرد ؟ نمي توان تصور كرد كه فرزند چگونه مي تواند به دنيا آمدن يا نيامدن خود را بلكه بالاتر كيفيت زندگي و وضعيت هاي خاص آن را انتخاب نمايد و چنين ادعايي معقول به نظر نمي رسد .
البته ممكن است گفته شود كه چرا از اساس چنين ساختار و مجموعه اي ايجاد شده و ساختار علي و معلولي در آن نهادينه شده است تا در نتيجه تحقق همه علل و عوامل ما ناچارا به دنيا بياييم و در اين موقعيت دشوار قرار گيريم ؛ اما پاسخ اين سوال به فلسفه آفرينش خداوند و هدف مهم ايجاد همه موجودات برمي گردد كه بحثي مبسوط و مفصل است و فعلا در مقام پرداختن به آن نيستيم .
بر اساس مباني عقلي اقتضاي قدرت و علم و حكمت مطلق خداوند و همچنين فياضيت بي انتهاي او آن است كه اگر موجودي امكان و شرايط به وجود آمدن را داشته باشد ، خداوند اين فرصت را از او دريغ نكرده ،او را به وجود بياورد ،زيرا با عدم اقدام در اين خصوص قدرت و فياضيت مطلق خود را زير سوال برده است .
سخن در آن نيست كه وجود هر يك از ما چه نفعي به حال عالم دارد و و نبودن ما چه مشكلي براي عالم به وجود مي آورد ، بلكه بايد دانست كه بر اساس اقتضاي طبيعي صفات الهي نه تنها هر يك از ما انسان ها كه حتي كوچك ترين موجودات عالم هم كه امكان خلقت داشته اند و مانعي در اين زمينه وجود نداشت، اگر به وجود نمي آمدند ، به هيچ وجه قابل قبول نبود، زيرا به وجود نياوردن چنين موجودي يا ناشي از جهل خالق بود و يا بخل او كه هر دوي اين نتايج از ذات خداوند به دور است .
از زاويه ديگر اصولا وجود هر چيزي بر عدم آن برتري دارد ، زيرا اصولا وجود عين خير و كمال است ؛ اما اين كه برخي از افراد در وجود خود خيري نديده و عدم خود را بر وجودشان ترجيح مي دهند ، غالبا به خاطر وضعيت خاص و لوازم وجودي شان است ،نه اصل وجودشان ؛ مثلا كسي كه چنين وضعيتي دارد، به خاطر مشكلات و سختي هاي زندگي خود يا به خاطر ناگواري ها و ناملايمات حيات يا ديگر نابساماني هاي وجودي خويش است كه عدم خويش را بر وجودش ترجيح مي دهد .
فردي كه در اين موقعيت قرار دارد ، اگر از نظر قيافه و مال و ثروت و موقعيت اجتماعي قدري شرايطش متفاوت شود ، يقينا ديدگاهش هم تغيير مي كند .وجود خويش را بر عدم خود ترجيح مي دهد . حاضر نيست يك لحظه اين وجود را از دست بدهد ؛ در واقع هر يك از ما اگر حقيقت و اصل وجودي خود را از لوازم و تبعات مثبت و منفي وجودمان جدا كنيم ، مي بينيم كه يقينا وجود ما بر عدم ما رجحان و برتري دارد . نبايد از ياد برد كه بسياري از اين قبيل نارضايتي ها هم ناشي از اشتباه و تلقي نادرست و غير منطقي است .
البته اين كه اگر در اين عالم نمي بودم، درگير مشكلات موجود و آزمايش هاي مختلف عالم هم نبودم، امري صحيح است ، اما نارضايتي به نوعي پاك كردن صورت مساله است و در عين حال تنها امري شخصي است، نه امري برخاسته از سلب حق و ظلمي بر مخلوقات ؛ بماند كه اصولا اين قبيل نارضايتي ها ناشي از عدم درك صحيح وضعيت خودمان و سرنوشت و آينده اي است كه پيش رو داريم .
فارغ از همه اين امور چه در قرار گرفتن در دنيا راضي باشيم و چه نباشيم ، با عقل مان درك مي كنيم كه وضع آينده ما چه در دنيا و چه در دنياي ديگر ، مرتبط با نحوه رفتارهاي ما در دنياست . مي توانيم با حركتي حساب شده و عاقلانه وضع مناسبي را براي آينده خود رقم بزنيم ، در واقع رسيدن به قرب الهي يا نرسيدن در اختيار ماست. در اين امر مجبور نشده ايم ، اما خود درك مي كنيم كه براي درك سعادتي بي همتا و لذتي ابدي و حياتي در نهايت شكوه و بهجت بايد مسيري مشخص را طي نماييم كه نهايت آن قرب الهي است .
در واقع با توجه به زندگي با شكوه و غير قابل توصيفي كه ممكن است با انتخاب هاي درست و حساب شده خود براي خود رقم بزنيم ، به خوبي روشن مي شود كه اين خلقت و قرارگرفتن ما در دنيا يك فرصت بي نظير است . مي تواند با قدري دقت و توجه به آن سرنوشت عظيم و با شكوه و لذت محض و ابدي منتهي گردد . يقينا خداوند كه بدون هيچ حق و ضرورتي اين فرصت بي بديل را در اختيار ما قرار داده ، نعمتي بزرگ را به هر يك از ما ارزاني داشته است كه اگر شكر همين نعمت را تا آخر عمر بگزاريم ، نمي توانيم به درستي از عهده آن برآييم .

می خواستم بدونم که آیافردی مثل ادیسون دارای مقامی والانزد خدا است یاامامان ومعصومین.اصلا جایگاه دانشمندانی که کارشون خدمت به خلق بود چیست. ازنظر من فردی مثل ادیسون فرستاده خدابود.

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
خودتان هم خوب مي دانيد كه افرادي مثل اديسون فرستاده خدا نبوده اند . خودشان هم چنين ادعايي را ندارند . نبايد كاسه داغ تر از آش باشيم اما به هر حال با اختراعي كه انجام داده ،خدمت خوبي به بشر انجام داده است و مي توان اين سوال را اين طور اصلاح كرد كه چنين افرادي وارد بهشت مي شوند ؟
دربارة وضع غير مسلمان (مبني بر اين كه بهشت مي‌روند يا نه) سه ديدگاه عمده وجود دارد:
1ـ نظر افراط.
برخي از روشنفكران عقيده دارند كه بين مسلمان و غير مسلمان در پاداش و رفتن به بهشت فرقي وجود ندارد. شهيد مطهري مي‌نويسد:
" معمولاً كساني كه داعيه روشنفكري دارند، با قاطعيت مي‌گويند هيچ فرقي ميان مسلمان و غير مسلمان، بلكه موحد و غير موحد نيست. هر كس عمل نيكي انجام دهد! خدمتي از راه تأسيس يك مؤسسة خيريه و يا اكتشاف و اختراع و يا از راه ديگر انجام دهد، استحقاق ثواب و پاداش از جانب خداوند دارد. مي گويند خداوند عادل ميان بندگان خود تبعيض نمي‌كند. . . ". (1)
طرفداران اين نگرش هم به دليل عقل استدلال كرده‌اند و هم به دليل نقل. دليل عقلي آنان بر دو مقدمه استوار است:
يكم: خداوند با همه موجودات نسبتي مساوي داشته. . . بندگان و مخلوقات براي او يكسان هستند .با هيچ‌كس خويشاوندي و رابطة خصوصي ندارد؛ بر اين اساس به افعال و عملكرد همگان پاداش و ثواب مي‌دهد؛ چون نسبت خداوند به همة موجودات يكسان است، دليلي ندارد كه عمل نيك از يك نفر مقبول باشد و از يك نفر ديگر مقبول نباشد. (2)
دوم: خوبي و بدي اعمال، قراردادي نيست، بلكه واقعي است، يعني حسن و قبح افعال ذاتي بوده و هر كدام آثار خود را دارد؛ از اين رو پاداش و ثواب آن در راستاي حسن ذاتي آن است. هر گاه اعمالي به ‌وجود آمد كه حسن ذاتي داشته باشد، ثواب دارد.
شهيد مطهري مي‌نويسد: ". . . از اين دو مقدمه چنين نتيجه مي‌گيريم كه چون خداوند اهل تبعيض نيست و چون عمل نيك از هر كس نيك است، پس هر كس كار نيك بكند، ضرورتاً و الزاماً از طرف خدا پاداش نيك خواهد داشت. . . ". (3)
دليل نقلي نيز دليل عقل را تأييد و تأكيد مي كند؛ زيرا در آيات و روايات تصريح شده است كه عمل نيك پاداش و عمل بد عذاب را در پي دارد: " فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره". (4): "انا لا نضيع اجر من احسن عملاً". (5)
از اين آيات استفاده مي‌شود كه پاداش و عذاب بر اعمال مترتب بوده ، مسلمان بودن در اعطاي پاداش شرط نشده، همان‌طوري كه در عذاب شدن غير مسلمان بودن شرط نشده است.
2ـ نظر تفريط.
برخي ديگر عقيده دارند كه به فعاليت‌هاي نيكوي غير مسلمانان پاداش داده نشده و به بهشت نمي‌روند. اين نگرش معمولاً از سوي مقدس مآب ها ابراز شده است. طرفداران اين نگاه نيز به دليل عقل و نقل استدلال نموده‌اند. دليل عقلي اين است كه اگر بنا باشد اعمال غير مسلمان و يا مسلمان غير شيعه مقبول درگاه خداوند باشد، پس فرق ميان مسلمان و غير مسلمان چيست؟ اصولاً اگر تفاوت مسلمانان با غير مسلمانان در پاداش ظهور نكند، اسلام و تشيع لغو خواهد بود. در برخي از آيات آمده كه عمل كافر غير مقبول است. در آيه 18سورة ابراهيم اعمال كفار به خاكستري تشبيه شده است كه به وسيلة تند بادي پراكنده شود:
"مثل الّذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف لا يقدرون مما كسبوا علي شيء ذلك هو الظلال البعيد"؛(6)
اعمال كساني كه به پروردگارشان كافر شدند، همچون خاكستري است در برابر تندباد، در يك روز طوفاني، آن‌ها توانايي ندارند كم ترين چيزي از آن چه را انجام داده‌اند، به دست آورند و اين گمراهي دور و درازي است.
شهيد بعد از بررسي آيات مي‌نويسد: ". . . از ضميمه ساختن اين آيه با آيه قبل چنين استنباط مي‌كنيم كه اعمال نيك كافران با همه ظاهر فريبا، سرابي بي واقعيت است اما اعمال بد ايشان شر اندر شر و ظلمت روي ظلمت است". (7)
3ـ ديدگاه اعتدال.
ديدگاه اعتدال از آيات و روايات استفاده مي‌شود. شهيد مطهري و برخي از نظرية سازان اسلامي، طرفداران اين ديدگاه هستند. بر اساس اين نگرش فعاليت و خدمات مخترعان و مكتشفان کافر كه با انگيزه انسان دوستي شكل مي‌گيرد، پاداش داشته و در عذاب آن‌ها تخفيف داده مي‌شود.
شهيد مطهري بعد از بررسي آيات و روايات دربارة وضع مخترعان و مكتشفان غير مسلمان مي‌نويسد:" افرادي اين‌چنين كه البته در همة زمان‌ها كم يا بيش پيدا مي‌شوند، حداقل اين است كه در عذاب آن‌ها تخفيف داده مي‌شود و يا عذاب آن‌ها به كلي برداشته مي‌شود ". (8)
در تفسير نمونه مي خوانيم :
از نظر جهان بيني اسلام مطالعة نفس عمل به تنهائي كافي نيست، بلكه عمل به ضميمة، محرک و انگيزة آن ارزش دارد، بسيار ديده شده كساني بيمارستان يا مدرسه يا بناي خير ديگري مي‌سازند و تظاهر به اين هم دارند كه هدف شان صد در صد خدمت انساني است به جامعه‌اي كه به آن مديونند، در حالي كه زير اين پوشش مطلب ديگري نهفته شده، حفظ مقام يا مال و ثروت يا جلب توجه عوام، و تحكيم منافع مادي خود، و يا حتي دست زدن به خيانت هائي دور از چشم ديگران است!. ولي به عكس ممكن است كسي كار كوچكي انجام دهد، با اخلاص تمام و انگيزه‌اي صد درصد انساني و روحاني. اكنون بايد پروندة اين مردان بزرگ را، هم از نظر عمل، هم از نظر انگيزه و محرك، مورد بررسي قرار داد، و مسلّماً از چند صورت خارج نيست:
ا) گاهي هدف اصلي از اختراع صرفاً يك عمل تخريبي است (همانند كشف انرژي اتمي كه نخستين بار به ‌منظور ساختن بمب هاي اتمي صورت گرفت) سپس در كنار آن منافعي براي نوع انسان نيز به‌وجود آمده كه هدف واقعي مخترع يا مكتشف نبوده و يا در درجة دوم قرار داشته، تكليف اين دسته از مخترعان كاملاً روشن است.
ب) گاهي مخترع يا مكتشف، هدفش بهره‌گيري مادي و يا اسم و آوازه و شهرت است. در حقيقت، حكم تاجري دارد كه براي درآمد بيش تر تأسيسات عام المنفعه­اي به ‌وجود مي‌آورد. براي گروهي ايجاد كار و براي مملكتي محصولاتي به ارمغان مي آورد، بي آن كه هيچ هدفي جز تحصيل درآمد داشته باشد. اگر كار ديگري در آمد بيش­تري داشت، به سراغ آن مي‌رفت.
البته چنين تجارت يا توليدي اگر طبق موازين مشروع انجام گيرد، كار خلاف و حرامي نيست، ولي عمل فوق العادة مقدسي هم محسوب نمي‌شود.
از اين‌گونه مخترعان و مكتشفان در طول تاريخ كم نبودند. نشانة اين طرز تفكر همان است كه اگر ببينند آن درآمد يا بيش تر از آن از راه هايي كه مضرّ به حال جامعه است، تأمين مي‌شود (مثلاً در صنعت داروسازي بيست درصد سود مي‌برند و در هروئين سازي 50 درصد) اين دسته خاص دومي را ترجيح مي‌دهند. تكليف اين گروه نيز روشن است. آن‌ها هيچ گونه طلبي نه از خدا دارند و نه از همنوعان خويش و پاداش آن‌ها سود و شهرتي بوده كه مي‌خواسته ‌و به آن رسيده‌اند.
ج) گروه سومي هستند كه مسلماً انگيزه‌هاي انساني دارند و يا اگر معتقد به خدا باشند، انگيزه‌هاي الهي، و گاهي ساليان دراز از عمر خود را در گوشة لابراتوارها با نهايت فلاكت و محروميت به سر مي‌برند، به اميد اين كه خدمتي به نوع خود كنند، و ارمغاني به جهان انسانيت تقديم دارند، زنجيري از پاي دردمندي بگشايند و گرد و غباري از چهرة رنجديده­اي بيفشانند.
اين گونه افراد اگر ايمان داشته باشند و محرك الهي، بحثي در آن‌ها نيست. اگر نداشته باشند اما محرك شان انساني و مردمي باشد، پاداش مناسبي از خداوند دريافت خواهند داشت. پاداش ممكن است در دنيا باشد، و ممكن است در جهان ديگر باشد،
مسلماً خداوند عالم عادل آن ها را محروم نمي كند، اما چگونه و چطور ؟ جزئياتش بر ما روشن نيست، همين اندازه مي توان گفت "خداوند اجر چنين نيكوكاراني را ضايع نمي‌كند" (البته اگر آن‌ها در مورد پذيرش ايمان، مصداق جاهل قاصر باشند، مسئله بسيار روشن تر است).
دليل بر اين مسئله علاوه بر حكم عقل، اشاراتي است كه در آيات و يا روايات آمده است.
هيچ دليلي نداريم كه جملة «ان الله لا يضيع اجر المحسنين» شامل اين‌گونه اشخاص نشود، زيرا محسنين در قرآن فقط به مؤمنان اطلاق نشده است. برادران يوسف هنگامي كه نزد او آمدند، بي آن كه او را بشناسند و در حالي كه او را عزيز مصر مي‌پنداشتند، به او گفتند:« انا نراك من المحسنين ؛ تو را از نيكوكاران مي‌دانيم».
از اين گذشته آية «فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره؛ هر كس به اندازة سنگيني ذره اي كار نيك كند، آن را مي‌بيند و هر كس به مقدار ذره اي كار بد كند، آن را خواهد ديد» به وضوح شامل اين‌گونه اشخاص مي‌شود.
در حديثي از علي بن يقطين از امام كاظم(ع) مي‌خوانيم : " در بني اسرائيل مرد با ايماني بود كه همساية كافري داشت. مرد بي ايمان نسبت به همساية با ايمان خود نيك رفتاري مي كرد. وقتي كه از دنيا رفت، خدا براي او خانه‌اي بنا كرد كه مانع از گرماي آتش شود. . . به او گفته شد: به سبب نيك رفتاريت نسبت به همساية مؤمنت مي‌باشد".
نيز از پيامبر اكرم(ص) دربارة عبدالله بن جدعان كه از مشركان معروف جاهليت و از سران قريش بود، نقل شده : " كم عذاب ترين اهل جهنم ابن جدعان است، سؤال كردند : چرا؟ فرمود : گرسنگان را سير مي‌كرد".
پيامبر به عدي بن حاتم (فرزند حاتم طائي ) فرمود: دفع عن ابيك العذاب الشديد بسخاء نفسه ؛خداوند عذاب شديد را از پدرت به خاطر جود و بخشش او برداشت".
در حديث ديگري از امام صادق(ع) مي‌خوانيم: گروهي از يمن براي بحث و جدال خدمت پيامبر آمدند. ميان آن‌ها مردي بود كه از همه بيش تر سخن مي‌گفت و خشونت و لجاجت خاصي در برابر پيامبر مي‌نمود.
پيامبر چنان عصباني شد كه آثارش در چهرة مباركش كاملاً آشكار گرديد، در اين هنگام جبرئيل آمد و پيام الهي را ‌چنين به پيامبر ابلاغ كرد: خداوند مي‌فرمايد اين مردي است سخاوتمند. پيامبر با شنيدن اين سخن خشمش فرو نشست، رو به سوي او كرد و فرمود: پروردگار به من چنين پيامي داده است. اگر به خاطر آن نبود، چنان بر تو سخت مي‌گرفتم كه عبرت ديگران گردي.
مرد پرسيد: آيا پروردگارت سخاوت را دوست دارد، فرمود: بلي، عرض كرد: شهادت مي‌دهم كه معبودي جز "الله" نيست و تو رسول و فرستادة او هستي. به خدائي كه تو را مبعوث كرد سوگند كه تا كنون هيچ كس را از نزد خود محروم بر نگردانده‌ام". (9)
پي نوشت ها:
1. عدل الهي، ص 335.
2. همان، ص 337 ـ 338.
3. همان، ص 339.
4. زلزال (99) آية 7 ـ 8.
5. كهف (18) آيه 30.
6. ابراهيم (14) آية 18 و تفسير نمونه، ج 10، ص 308.
7. عدل الهي، ص 347.
8. همان، ص 377.
9. تفسير نمونه، ج 10، ص 312ـ 317.

انسان كيست و ذات و روح و ماهيت چه فرقي با هم دارند و منظور ما از "من" در اينكه مثلا ميگوييم "روح من " يا "جسم من" و يا حتي "ذات من" و ... چيست؟ با تشكر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
درباره چيستي انسان ممکن است نکته‌هاي بسياري قابل طرح باشد، و از سوي انسان موجود شگفت انگيز است که انديشمندان همواره در شناخت او دشواري هاي بسيار داشته و احيانا از شناخت کنه حقيقت آن اظهار عجز نموده است و از اين روست که گفته شده: بي‌ترديد اين مسئله ژرفاي بسيار عميقي دارد، به همين دليل درباره آن، نظرهاي متفاوتي وجود دارد و جهت دشواري مسئله آن است که انسان به دليل خصيصه ذاتي و روحي که دارد همانند ساير موجودات يک مقام و هويت مشخص و درجه‌اي معين وجودي ندارد، بلکه داراي مقامات و درجات متفاوت است که نسبت به هر درجه از وجود او مي‌توان تغيير و تعريف خاصي از آن ارائه داد، و اين سبب شده که درک حقيقت و فهم هويت واقعي انسان بسيار دشوار و مشکل گردد و آنچه اظهار شده يا مي‌شود در واقع يک اجمال از هويت اوست و نه شناخت و تعريف واقعي (1) و در عين حال تعريف مشهوري که حکما از انسان ارائه داده اين است که او حيوان ناطق است يعني موجودي است که داراي احساس و اراده که توان درک امور کلي و مفاهيم عقلاني را دارد. ولي اين تعريف يک شناخت اجمالي از انسان به دست مي دهد و حقيقت هويت او را به طور روشن مشخص نمي‌سازد. گفتني است که به دليل فراز و فرودهاي فرايند حرکت آدمي گاهي است که او بر اثر عقايد و اعمال نيک به مقام خلافت الهي بار مي يابد که فلسفه اصلي خلقت آدمي همين مسئله است. وگاهي بر اثر اعمال ناشايست به گونه اي از مسير انسانيت منحرف و از کمال آدميت ساقط مي‌شود که به گفته قرآن از چهار پايان هم پست تر مي‌شود. (2) در هر صورت انسان در واقع موجود ناشناخته است. تفصيل اين بحث را در کتاب «انسان شناسي از ديدگاه امام خميني» (3)ملاحظه بفرماييد.
اما درباره اين که تفاوت ذات، روح و ماهيت انسان چيست ومراد از «من» که انسان همه چيزي خود را به آن نسبت مي‌دهد چيست؟ بايد گفت: واژه ذات و ماهيت در واقع دو کلمه مترادف است که به جاي همديگر به کار مي رود و مراد از ماهيت همان چيزي است که در فارسي به «چيستي» ياد مي‌شود و چيستي انسان همان است که حکما گفته‌اند: انسان حيوان ناطق است. (4)
اما درباره واژه «من» بايد گفت: مراد از من روح آدمي است لذا گفته: انسان موجود دو ساحتي است يکي ساحه آن بدن او و ساحه ديگر حقيقتي است که از آن «به من» يا «خود» تعبير مي‌شود و در آموزه هاي ديني روح ناميده شده. (5)
بنابراين اين که احيانا گفته مي شود: روح من، اين تعبير مسامحي است وگرنه روح همان من است اما تعبيرات ديگر که در پرسش اشاره شده مثل ذات من، جسم من و مانند آن از اين باب است که حقيقت انسان با روح اوست از اين رو همه را وقتي به خود نسبت مي دهد کلمه من را که مراد همان روح است به کار مي‌برد.
پي نوشت‌ها:
1- نتايج کلامي حکمت صدرايي، ص 202
2- اعراف (7) آيه 174
3- نشر موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني
4- مصباح، تعلقه علي نهايه الحکمه ص 22
5- ر. ک: آموزش کلام اسلامي، ج 2، ص 213

داروین نظریه ای در خصوص پیدایش انسان دارد که با از گل درست شدن انسان تضاد دارد این نظریه را اکثر دانشمندان نیز پذیرفته اند این نظریه را چگونه رد می کنید؟؟؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباط تان با اين مركز
نظريه تكامل موجودات زنده از ابعاد مختلف قابل بررسي است:
گاهي از ديدگاه اعتقاد به خدا و توحيد بحث مي‏شود كه آيا اين نظريه با اعتقاد به خدا منافاتي دارد؟
گاهي از اين بعد كه با آيات قرآن در مورد خلقت منافات دارد ؟
آيا اين يك اصل مسلم و ثابت شده علمي ؟ اين نظريه هنوز هم يك فرضيه است و دانشمنداني با آن به مخالفت برخاسته يا تغييراتي در آن داده اند؛ بر فرض كه اين نظريه مخالف ظواهر برخي از آيات قرآني قلمداد شود، قدرت برابري با آن ها را ندارد.
به فرض تكامل ترانسفورميستي را بپذيريم و براي انسان اجداد حيواني قائل شويم، هيچ گونه مخالفتي با اينكه انسان‏هاي موجود همه داراي پدر و مادر واحدي به نام آدم و حوا باشند ندارد.
بلي اين سوال پديد مي‏آيد كه آدم و حوا از تكامل حيوانات ديگر خلق شده‏ اند (نظريه ترانسفورميسم) يا هيچ گونه اجداد حيواني ندارند (نظريه فيكسيسم)؟
ظواهر آيات قرآن نظريه دوم است، ولي در عين حال اين آيات نفي كلي نظريه ترانسفورميسم را در مورد انسان‏هاي قبل از انسان موجود (مانند انسان‏هاي نئاندرتال) نمي‏كند.
ممكن است آيات قرآن در مورد آفرينش انسان از خاك چنين تفسير شود كه خاك پس از طي مراحل تكاملي بعد از ميليون‌ها سال به صورت خلقت كامل انسان درآمده است.
همان گونه كه برخي نويسندگان آيات قرآن را با نظريه تكامل تطبيق داده­اند.
هم چنين ممكن است بين انسان‏هاي امروزي و از نسل آدم با انسان نماهاي گذشته از نظر فيزيولوژي (جسماني) شباهت‏هاي وجود داشته باشد، اما به هيچ وجه نمي‏تواند بين عناصر اساسي انسانيت مانند روح انساني، خلاقيت، وجود ارزش‏هاي اخلاقي، خوب و بد و... شباهت‏ها را اثبات كرد تا بين انسان‏هاي امروزي موجودات حيواني ارتباط برقرار كرد.
در هر حال تئوري هاي علمي صرفا مي تواند شباهت­هايي را از نظر فيزيولوژي و مادي اثبات كند، اما در موضوع عناصر و ويژگي هاي ديگر انسان از نظر ساختار روحي و معنوي چيزي بيان نمي كند.
هم چنين حتي بر فرض اثبات كامل اين نظريه، باز نمي‏تواند نظريه‏اي مقابل و مخالف با قرآن باشد، زيرا بر اساس نظريه تكامل، راه پيدايش انسان از دگرگوني‏هاي طبيعي حيوان مي‏گذرد، اما ثابت نمي‏كند كه اين، تنها راه تحقق انسان است و بشر منحصراً از اين طريق پا به عرصه هستي گذاشته ، زيرا تجربه دلالت مي‏كند بر اين كه از اين راه فلان حادثه رخ مي‏دهد و هرگز دلالت ندارد بر اين كه رخداد فلان حادثه از غير اين راه محال است. (1)
به اين معنا كه ممكن است انسان نماهايي وجود داشته اند كه از نسل حيوانات و از تكامل آن ها به وجود آمدند، اما در عين حال آدم مي تواند مستقيما از خاك به وجود آمده باشد.
بنابراين درباره تكامل انسان و نظريه داروين بايد به اين نكته توجّه داشت كه يك نوع را در صورتي مي‏توان تكامل يافته نوع پيش دانست كه اتّصال اين نوع به نوع قبلي حتمي باشد. اگر احتمال داده شود كه نوع قبلي از بين رفته و نوع ديگري به وجود آمده كه شباهت به نوع پيشين داشته است، نمي‏توان اين نوع را تكامل يافته نوع قبل دانست. در مورد نسل انسان چنين است؛ براساس آنچه از ظاهر احاديث و آيات استفاده مي‏شود، نسل كنوني انسان به حضرت آدم و حوا منتهي مي‏شود و آن دو داراي آفرينش مستقل بوده‏اند. اينكه قبلاً موجوداتي شبيه به انسان بوده‏اند و فسيل‏هاي به دست آمده حاكي از آن هاست، دليل آن نيست كه انسان‏هاي تكامل يافته آنان باشد.
در هر حال اين مسئله از زواياي مختلف قابل بررسي بوده و با توجه برداشت‌ها و نظريات مختلف( هم در جانب علم و هم در برداشت از آيات قرآن) ناهمگوني ظاهري ميان آيات و تئوري تكامل كاملا قابل رفع است.
پي نوشت :
1. جوادي آملي، تفسير موضوعي، ج 14، ص 26.

سلام من جوانی 21 ساله هستم که یه سری سوال اعتقادی درباره ی دین اسلام دارم امیدوارم به آنها با دید روشن فکرانه و نه فقط از بعد اسلام پاسخ دهید. 1. مگر همه ی ما فرزندان آدم و حوا نیستیم ؟ پس چرا در دین اسلام محرم و نامحرم داریم؟ 2.آیا خداوند به انسان قدرت اختیار داده یا نه؟ اگر داده پس چرا این قدر انسانها را مخصوصا خانوم ها را از حقوق انسانی خود محروم می کنیم؟ چرا یک زن نباید تا قبل از ازدواج به نیازهای جنسی خود پاسخ دهد؟ مگر نه این است که سکس یک نیاز غریزی در انسان است، پس چرا پاسخی برای آن گذاشته نشده ؟ آیا این زیر سوال بردن قدرت الهی نیست؟ دختری که شرایط ازدواج ندارد آیا نباید به این نیاز خود پاسخی بدهد؟ امیدوارم به سوالات من پاسخ بدهید و اون رو در بایگانی سوالاتتون به یادگار نگذارید!

پرسش 1:
اعتقادي شرح : جواني 21 ساله هستم که يه سري سوال اعتقادي درباره دين اسلام دارم. اميدوارم به آن ها با ديد روشن فکرانه و نه فقط از بعد اسلام پاسخ دهيد. 1. مگر همه ما فرزندان آدم و حوا نيستيم ؟ پس چرا در دين اسلام محرم و نامحرم داريم؟ 2.آيا خداوند به انسان قدرت اختيار داده يا نه؟ اگر داده، پس چرا اين قدر انسان ها را مخصوصا خانوم ها را از حقوق انساني خود محروم مي کنيم؟ چرا يک زن نبايد تا قبل از ازدواج به نيازهاي جنسي خود پاسخ دهد؟ مگر نه اين است که سکس يک نياز غريزي در انسان است، پس چرا پاسخي براي آن گذاشته نشده ؟ آيا اين زير سوال بردن قدرت الهي نيست؟ دختري که شرايط ازدواج ندارد ،آيا نبايد به اين نياز خود پاسخي بدهد؟ اميدوارم به سوالات من پاسخ بدهيد و اون رو در بايگاني سوالات تون به يادگار نگذاريد! پاسخ :

پاسخ:
2با سلام و تشكر از تماس تان با اين مركز ؛
قبل از هر چيز همان طور كه از ما درخواست پاسخي روشن فكرانه كرديد، ما هم از شما درخواست مطالعه دقيق و منصفانه در پاسخ مان داريم .
به نظر مي رسد مساله محرم و نامحرم هيچ ارتباطي با اين كه همه ما فرزندان آدم و حوا عليهماالسلام هستيم ندارد. نسبت به اين قضيه با دقت و تامل خوبي برخورد نكرده ايد ؛ دراين زمينه توجه شما را به چند نكته جلب مي نماييم :
اصولا محرميت و نامحرميت از جمله امور اعتباري و تكليفي است ،نه امور حقيقي خارجي .در امور اعتباري و قانوني ، قانون گذار يا به اصطلاح ديني شارع مي تواند هر معيار و ميزاني را وضع نمايد . اين امر ربطي به امور واقعي و حقيقي مانند اين كه در واقع همه ما فرزندان يك پدر و مادريم ندارد .
مثلا از نظر قانوني و اعتباري ممكن است گفته شود به خاطر مقابله با مشكل ترافيك ،خودروها به صورت زوج و فرد در خيابان حاضر شوند ؛ يا به خاطر سلامت جسمي مردم كاركنان مراكز غذايي از لوازم معيني استفاده نمايند ويا ... ؛ در همه اين قوانين يك سري منافع و مصالح مد نظر قرار گرفته است كه چه بسا در آينده تغيير كرده يا حتي كاملا عوض شود ؛ اما در همه اين موارد معنا ندارد بگوييم چرا اين گونه است، در صورتي كه همه ما انسانيم و از يك پدر و مادريم .
دستورات ديني و تكاليف شرعي هم از زمره همين امور اعتباري هستند كه بنا بر مصالح و فوائدي كه دارند و همه آن ها براي ما روشن نيست ، وضع شده اند . افراد ملزم به رعايت آن ها هستند ؛ بر اين اساس در زمينه روابط اجتماعي با ديگر افراد و حريم هاي روابط خصوصي و همچنين ازدواج ، قانوني تحت عنوان محرميت وضع شده كه همانند همه قوانين ديگر كه در دين وارد شده رعايت آن را لازم مي دانيم و البته بسياري ازمنافع و فوائدان هم بر ما پوشيده نيست .
معيار در اين قانون مشخص و معين است . همه افراد از دو جنس زن و مرد با هم رابطه محرميت نداشته ،امكان ازدواج با هم را دارند، مگر آن كه رابطه نسبي درجه يك يا بسيار نزديك داشته باشند ،مانند خواهر و برادر يا عمه و برادر زاده و... ؛ اما همين كه اين امر كمي دورتر مي شود ،مانند پسر عمو و دختر عمو محرميت وجود ندارد .افراد ملزم به رعايت حريم هاي معيني در روابط بين خود هستند .
در نتيجه با اين اوصاف معيار محرميت نسبت خويشاوندي نيست تا گفته شود همه انسان ها در چند هزار سال پيش به يك پدرو مادر منتهي مي شوند و...
پرسش 2:
2.آيا خداوند به انسان قدرت اختيار داده يا نه؟ اگر داده پس چرا اين قدر انسان ها را مخصوصا خانوم ها را از حقوق انساني خود محروم مي کنيم؟ چرا يک زن نبايد تا قبل از ازدواج به نيازهاي جنسي خود پاسخ دهد؟ مگر نه اين است که سکس يک نياز غريزي در انسان است، پس چرا پاسخي براي آن گذاشته نشده ؟ آيا اين زير سوال بردن قدرت الهي نيست؟ دختري که شرايط ازدواج ندارد آيا نبايد به اين نياز خود پاسخي بدهد؟
پاسخ:
2در خصوص اين سوال هم متاسفانه به نظر مي رسد چندان با دقت و تامل برخورد نكرديد ؛ در واقع با كمي تامل روشن مي شود كه هيچ ربط منطقي بين قدرت اختيار و حق انتخاب انسان با ميزان و حجم بهره مندي او از حقوقش وجود ندارد .
انسان بر حسب خلقت خاص خويش، موجودي صاحب عقل و اراده است، به صورتي كه در هر كاري مي‏تواند انجام آن را اختيار كرده يا آن را ترك نمايد.اين همان حقيقت آزاد و مختار بودن انسان در كارهايش است كه از اين نوع آزادي انسان به «آزادي تكويني» ياد مي‏شود.
اما در خصوص چگونگي استفاده از قدرت انتخاب و آزادي دروني ،عوامل و قوانين و انگيزه هاي گوناگوني وجود دارند كه ما را بر انجام يا ترك برخي كارها متمايل مي سازند . به خاطر اين عوامل گوناگون احساس مي كنيم كه در انجام كارهاي مختلف آزاد نيستيم و محدوديت هاي گوناگوني را در برابر خود مي بينيم و درك مي كنيم كه اين نوع آزادي مطلق يعني «آزادي تشريعي» را نداريم .
به عنوان مثال وقتي فردي به پشت چراغ قرمز مي رسد ، به خودي خود در مي يابد كه قدرت بر عبور از چراغ قرمز را داراست. مي تواند بدون توقف به راه خود ادامه بدهد ، اما از آن جا كه مي داند انجام اين كار خلاف قانون بوده و عوارض بسياري براي او مي تواند داشته باشد ، از انجام آن خود داري كرده ، خود را مجبور به توقف مي بيند .
فرد در انتخاب رفتارهاي متفاوت رانندگي، اختيار و آزادي دروني و ذاتي داشت اما به واسطه قوانين اجتماعي دچار محدوديت و عدم آزادي بود ؛ همين حقيقت در دستور ديني هم وجود دارد ؛ اصولا انسان در انتخاب هر دين و شيوه زندگي آزاد است . حق انتخاب دارد اما بايد به تبعات و لوازم گوناگون از جمله تبعات عقوبتي آن تن بدهد ؛ پس در انجام هر عملي آزاد هستيم اما دليل نمي شود كه تبعات گوناگون آن از قبيل تبعات طبيعي و قانوني و شرعي آن را نپذيريم .
دراسلام همه دستورات ديني اعم از دستور حجاب و محدوده روابط اجتماعي و مالي و جنسي و ... منافاتي با آزادي تكويني و ذاتي ما ندارد. خداوند هر فرد را در چگونگي رفتار در اين حوزه ها آزاد گذاشته ، اختيار انجام هر رفتاري را به او داده است، اما اين به معني درستي و قابل قبول بودن هر نوع از اين رفتارها از نظر خداوند نيست . به همين خاطر خداوند به حكم عقل و همچنين دستورات شرع قوانين و مقررات خاصي را در هر يك از حوزه هاي فكري و رفتاري براي ما تعيين نموده است .
اما در خصوص مساله نياز جنسي بايد گفت: يقينا اين نياز يكي از اصلي ترين و جدي ترين نيازهاي هر انساني است كه خداوند آن را در وجود هر فردي قرار داده است . البته براي شيوه ارضاي اين نياز هم راهكار و قانون معيني را تدوين نموده است .
اما از آن جا كه اين نياز برخلاف ديگر نيازها مانند نياز به آب و غذا و هوا ، نيازي دائمي و هميشگي نيست ، به علاوه عدم پاسخگويي موقت به آن به سلب حيات انسان منجر نمي گردد ، محدوده پاسخگويي به اين نياز هم داراي حدود و ضوابط معيني تبيين شده است . ماهيت اصلي اين محدوديت ها هم به بهره مندي درست و قابل قبول و لذت بخش در همان محدوده قانوني يعني در حريم خانواده بر مي گردد .

نيازجنسي همانند ديگر نيازهاي بدن يك نياز مهم و طبيعي است كه خداوند آن را به خاطر اهداف گوناگوني در نهاد انسان سرشته است ؛ اما پاسخ دادن به هر نيازي مي تواند دو صورت درست و منطقي يا نادرست و غير منطقي داشته باشد ؛ مثلا فرد گرسنه نياز به غذا دارد ، اگر به غذايي سالم و بهداشتي دست يافت و از آن تغذيه نمود ، پاسخي درست به نياز خود داده است ، اما اگر غذايي به ظاهر خوب و لذيذ اما در حقيقت آلوده و مسموم را تناول نمود، پاسخي نادرست و غير منطقي به اين نياز داده است .
به همين خاطر خداوند براي همه نيازهايي كه در وجود انسان قرارداده ، ضابطه و قاعده معيني در پاسخگويي هم تبيين نموده است كه تنها رعايت اين اصول و قواعد به لذت و بهره مندي صحيح از اين غرائز منتهي مي گردد . هر نوع تخطي از اين قواعد مي تواند لطمات سختي بر روح و روان انسان و يا سعادت دنيا و آخرت او داشته باشد .
در نياز هاي جنسي هم تنها راهكار قابل قبول پاسخگويي در فرايند تشكيل خانواده و ازدواج است كه علاوه بر نيازهاي جنسي بخش عمده نيازهاي روحي و عاطفي انسان را هم تحت پوشش قرار مي دهد . به علاوه نياز جنسي را هم در اوج و كمال پاسخ مي گويد .
اما در خارج از خانواده و ازدواج اسلام هيچ راهكاري را قابل قبول و منطقي و همه راهكارهاي ديگر -كه انواع انحرافات جنسي محسوب مي شوند- را پاسخي درست به نياز جنسي نمي داند . البته تجربه هاي گوناگون بشر در طول تاريخ و تحقيقات مختلف روانشناسان و پزشكان باليني و آمارهاي غير قابل انكار در جوامع مختلف صحت و درستي اين نظر را به اثبات رسانده است كه در صورت نياز مي توانيم به جزييات آن بپردازيم .
البته قبول داريم كه وضعيت فرهنگي جامعه و مشكلات ومحدوديت هايي كه اقتضاعات محيط و زمان براي انسان پديد مي آورد ، رعايت اين قوانين و حريم هاي شرعي را براي برخي از افراد با مشكلات بيش تري توام مي كند ، اما در عين حال همه اين فشارها و مشكلات دليل نمي شود كه انسان خود را مجاز به زير پا نهادن اين اصول و قواعد كرده، همانند آن فرد گرسنه خود را مجاز به خوردن غذاي مسموم نمايد ، زيرا اين سيري موقتي ، در مدتي كوتاه عوارض خطرناك خود را نشان خواهد داد .
تنها توصيه تربيتي دراين خصوص آن است كه انسان تلاش نمايد با حداقل توقعات و پايين آوردن سطح خواسته ها و انتظارات هر چه سريع تر زمينه ازدواج و زندگي مشترك را براي خود فراهم نمايد .به علاوه تا رسيدن آن زمان ، فشار اين نياز را با مديريت آن و جلوگيري از هرنوع تحريك و تقويت آن ، از خود دور سازد .

صفحه‌ها