كلام

اين كه اين صدا براي انسان ها صداي زشتي باشد، به اين معنا نيست كه اصل خلقت اين حيوان و اين صدا زشت مي باشد.

اين كه اين صدا براي انسان ها صداي زشتي باشد، به اين معنا نيست كه براي خود آن حيوان هم زشت است و اصل خلقت اين حيوان و اين صدا زشت مي باشد. زيرا از خداوندي كه جميل مطلق است، زشتي خلق نمي شود و در جاي خود و براي خود اين حيوان مناسب و زيبا است يا زشت نيست. مثل عقرب كه گر چه حيوان موذي اي است. ولي همين حيوان براي خودش زندگي مناسبي دارد و سمّش براي او وسيله دفاع است و ...

بنا بر روايتي از امام علي در مورد اين آيه سوال شد و حضرت فرمود:

الله أكرم من أن يخلق شيئا ثم ينكره

خدا بزرگوارتر است از آن كه موجودي را بيافريند بعد همان مخلوق را زشت بشمارد. بعد امام ادامه داد اين مثالي است براي آن دو نفر كه خودشان در جهالت و نفهمي مثل الاغ بوده و فرياد هاي گوش خراششان مثل فرياد الاغ بود. (1)

بعضي ديگر از مفسران گفته اند در اينجا مشركان و فخرفروشي آنان با صداي بلند، به الاغ و صداي بلند آن كه ضرب المثل در زشتي و حماقت است، تشبيه شده اند (2) و اين گونه تشبيه كردن در عرف جامعه و در سيره عاقلان جاري است و توهين خدا به الاغ و مخلوق خودش نيست. بلكه با توجه به اين كه در بين آدميان الاغ ضرب المثل جهالت و كارهاي جاهلانه شده است، با اين تمثيل حقيقت مشركان بيان گرديده است.

بعض ديگر گفته اند چون صداي الاغ شبيه ترين صداها به صداي اهل جهنم است زيرا اول آن زفير و  آخر آن شهيق داشته و بسيار بلند است به گونه اي كه پرده گوش را مي آزارد، از اين رو زشت ترين شمرده شده است. (3) 

در تفسير نمونه آمده:

آنچه به راستي از صداهاي معمولي كه انسان مي‏شنود از همه زشتتر است همان صداي الاغ مي‏باشد، كه نعره‏ها و فريادهاي مغروران و ابلهان به آن تشبيه شده است. نه تنها زشتي از نظر بلندي صدا و طرز آن، بلكه گاه به جهت بي دليل بودن، چرا كه به گفته بعضي از مفسران، صداي حيوانات ديگر غالبا به واسطه نياز است، اما اين حيوان گاهي بي جهت و بدون هيچگونه نياز و بي هيچ مقدمه فرياد را وقت و بي وقت سر مي‏دهد! و شايد به همين دليل است كه در بعضي از روايات نقل شده كه هر گاه صداي الاغ بلند مي‏شود، شيطاني را ديده است. (4)

خلاصه اين كه زشت شمرده شدن از حيث عرف جامعه است و خدا با  توجه به عرف شناخته شده ، فريادهاي جاهلانه، بيجا، مغرورانه و تفاخرگرايانه جاهلان را به صداي الاغ تشبيه كرده كه در عرف انسان ها ، زشت ترين صداها است.                     

پي نوشت ها:

1. بحراني، البرهان، تهران، بنياد بعثت، 1416 ق، ج 4 ، ص 375.

2. بيضاوي، انوار التنزيل، بيروت، دار احياء التراث، 1418 ق، ج 4، ص 215؛ ابوحيان اندلسي، بحر المحيط، بيروت، دار احياء التراث، 1418 ق ، ج 8، ص 417.

3. ملا حويش، بيان المعاني، دمشق، ترقي، 1382 ق، ج‏3، ص 486.

4. مكارم شيرازي، نمونه، تهران، اسلاميه، 1374 ش، ج‏17، ص 56.

 

 

در اين كه حيوانات از موهبت عقل محروم اند، جاي ترديد نيست

از همين روست كه تكليفي متوجه آنان نيست، ولي حيوانات مراتب پائين تر از درك و شعور را دارا هستند، ‌ولي آنچه درباره هدهد مطرح است:

مواخذه حضرت سليمان از هدهد از باب مواخذه فرد عاقل و مكلف كه به نسبت تخلف از تكليفش مواخذه مي شود، نبوده است، بلكه از اين باب بوده كه حضرت سليمان به اذن الهي، حكومت و تسلط خاصي بر همه موجودات داشته و همه آن ها تحت فرمان تكويني او رفتار نموده اند. وقتي هدهد مدتي غايب بود،‌ حضرت سليمان او را تهديد به مواخذه نمود.

ثانياً: مرغ سليمان حساب ويژه اي داشته و از ساير هدهدها در همه اعصار و زمان ها متفاوت بوده، شايد از همين رو است كه قرآن كريم از او استدلال عقلي و منطقي بسيار دقيق را نقل نمود:

"إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظيمٌ ،وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ؛ (1)

 همانا در آن سرزمين زني را يافتم كه بر آن ها پادشاهي مي كرد، و از هرگونه نعمتي به او عطا شده بود و تخت با عظمتي داشت. آن زن و قومش را چنين يافتم كه به جاي خدا خورشيد را سجده مي كردند و مي پرستيدند. شيطان اعمال زشت شان را در نظرشان زيبا جلوه داده بود. از راه خدا بازشان داشته بود. آنان به حق هدايت نيافته بودند.

كساني كه با روش استدلال منطقي آشنا هستند، به خوبي مي دانند كه مرغ سليمان در واقع به روش قياس شكل اول از اقسام قياس هاي منطقي.(2) استدلال كرده و گفته: بلقيس و قوم او را شيطان فريب داده است. كساني را كه شيطان فريب دهد، گمراه مي شوند و غير خدا را مي پرستند. آن ها در برابر خورشيد سجده مي كنند.

 معلوم مي شود كه ممكن است حيواني تحت تصرف و تربيت انسان كامل، گفتار و كردار عاقلانه انجام دهد.

 از همين باب است كه اسب امام حسين در روز عاشورا حركاتي خردمندانه داشته (3)  ممكن است كه هدهد سليمان به دليل تصرف و تربيت خاص به گونه اي بوده است كه مي توانست به دليل غيبت ،مورد مؤاخذه حضرت سليمان قرار گيرد. در حالي كه چنين توقعي هرگز از هدهدهاي ديگر معقول نيست. پس اين گونه موارد جزئي مسايل استثنائي است و هرگز دليل بر عقل داشتن حيوانات نخواهد شد.

علامه طباطبايي در مورد عقل و اختيار حيوانات توضيح خوبي داده اند:

مي‏توان گفت حيوانات هم تا اندازه‏اي مختار هستند. احتمالا به تكاليفي مناسب با افق فهم و اختيارشان مكلف هستند.

دقت در آنچه گذشت آدمي را مطمئن و جازم مي‏كند به اينكه حيوانات نيز مانند آدميان تا اندازه‏اي از موهبت اختيار بهره دارند، البته نه به آن قوت و شدتي كه در انسان هاي متوسط هست. شاهد روشن  مدعا اين است كه ما به چشم خود بسياري از حيوانات و مخصوصا حيوانات اهلي را مي‏بينيم كه در بعضي از موارد كه عمل مقرون با موانع است، حيوان از خود حركاتي نشان مي‏دهد كه آدمي مي‏فهمد حيوان در انجام عمل مردد است، و در بعضي از موارد مي‏بينيم كه به ملاحظه نهي صاحبش و از ترس تنبيه يا به خاطر تربيتي كه يافته، از انجام عملي خودداري مي‏كند.

اين ها همه دليل بر اين است كه در نفوس حيوانات هم حقيقتي به نام اختيار و استعداد حكم كردن به سزاوار و غير سزاوار، وجود دارد. ...... وقتي صحيح باشد كه بگوييم حيوانات هم تا اندازه‏اي خالي از معناي اختيار نيستند و آن ها هم از اين موهبت سهمي دارند، هر چه هم ضعيف باشد، چرا صحيح نباشد احتمال دهيم كه خداي سبحان حد متوسط از  اختيار ضعيف را ملاك تكاليف مخصوصي قرار دهد كه مناسب با افق فهم آنان باشد، و ما از آن اطلاعي نداشته باشيم؟ يا از راه ديگري با آن ها برخورد مختار بكند و ما به آن معرفت نداشته باشيم؟خلاصه راهي باشد كه از آن راه پاداش دادن به حيوان مطيع و مؤاخذه و انتقام از حيوان سركش، صحيح باشد. و جز خداي سبحان كسي را بر آن راه آگاهي نباشد؟(4)

پي نوشت ها:

1.نمل(27) آيه 23و24.

2.مطهري، مرتضي، مجموعه آثار،قم، انتشارات صدرا، 1376 شمسي،‌ ج5، ص111.

3.صادقي ،محمد امين، جلوه هاي عرفاني نهضت حسيني،قم ،انتشارت بوستان كتاب، 1388 هجري شمسي، ص133.

4.طباطبايي، محمد حسين،تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني ،محمد باقر،قم ، انتشارات جامعه مدرسين،چاپ پنجم، 1374 هجري شمسي،ج 7،ص 115.

 

استدلال مذكور در صدد تبيين عصمت أنبياء در مقام عمل مي باشد

استدلال مذكور در صدد تبيين عصمت أنبياء در مقام عمل (گذشته از مقام تلقي و ابلاغ وحي ) مي باشد و در توضيح اين استدلال بايد بگوييم كه از آيات كريمه قرآن بر مي آيد كه در ميان انسان ها كساني هستند به نام بندگان «مخلَص» كه شيطان طمعي در گمراه كردن آنها ندارد چنانكه ابليس بعد از رانده شدن از درگاه الهي قسم خورد و گفت: «قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ

إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ(1) « گفت: «به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد مگر بندگان مخلَص تو، از ميان آنها» مخلَصين چگونه بندگاني هستند كه خود ابليس هم مي دانست كه نمي تواند آنان را اغواء كند. ايشان چه بندگاني هستند و چه خصوصياتي دارند؟

 از تعبير مخلَص مي توان استفاده كرد كه آنان كساني هستند كه خداوند متعال ايشان را براي خودش خالص كرده است لازم به تذكر است كه مخلَص غير از مخلِص (به كسر لام) است؛ مخلِصين كساني هستند كه خودشان كار را خالص انجام مي دهند ولي مخلَصين انسان هايي هستند كه خدا آنها خالص كرده است و نه تنها عملشان بلكه خودشان هم مخلَص هستند يعني سراسر وجودشان براي خدا خالص شده است ديگر در اين افراد بهره اي براي شيطان وجود ندارد اين تعبير مخلَص تقريبا بر همان اصطلاح معصوم منطبق مي شود ما وقتي مي گوييم معصوم يعني بنده اي كه خدا او را از گناهان حفظ كرده است.(2)

در قرآن تعبير معصوم نداريم؛ تعبيري كه منطبق بر آن مي شود مخلَص است؛ بندگاني كه خدا آنها را خالص براي خودش قرار داده و سهمي براي شيطان در وجود آنها نيست و بگونه اي هستند كه شيطان هم طمعي در اغواء آنها ندارد.

 قرآن عده اي از انبياء را اسم مي برد كه از بندگان مخلصند و در وصف آنان فرموده:« إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصين» (3) «چرا كه او از بندگان مخلص ما بود» در جاي ديگر مي فرمايد:«إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً»(4) « كه او مخلص بود» هچنين بعد از ذكر نام عده اي از پيامبران مي فرمايد:« إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بخَِالِصَةٍ ذِكْرَي الدَّارِ وَ إِنهَُّمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَينْ‏َ الْأَخْيَارِ» (5) « ما آنان را با موهبت ويژه‏اي- كه يادآوريِ آن سراي بود- خالص گردانيديم. و آنان در پيشگاه ما جدّا از برگزيدگان نيكانند»

در مواردي تصريح شده است كه خدا عنايت دارد كه كارهاي زشت را از آنان دور كند و وجودشان را از انحرافات و پليدي ها مصون بدارد. چنانكه وقتي  داستان علاقمندي همسر عزيز مصر به حضرت يوسف و مهيا ساختن محيط گناه را بيان مي كند مي فرمايد ما برهان الهي را به يوسف نشان داديم تا او را از پليدي و زشتي بر كنار كنيم و اين كار ما بدين سبب بود كه حضرت يوسف در زمره مخلَصين بود:« كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصين» (6) « اين چنين كرديم تا بدي و فحشا را از او دور سازيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.»

از مجموع اين آيات استفاده مي شود كه تعبير مخلَص كه در برخي آيات به انبياء نسبت داده شده اشاره به مقام عصمت ايشان در مقام عمل دارد بگونه اي كه از ارتكاب سوء و فحشا در امانند و شيطان طمعي در اغواي آنان ندارد.(7)

در عين حال اگر اين استدلال را قانع كننده نمي دانيد مي توانيد علت قانع كننده نبودن را براي ما ارسال كنيد تا به بحث و بررسي در خصوص آن بپردازيم.

پي نوشت ها:

1. ص(38) آيه 82-83.

2. البته بايد گفت اين با اختيار منافاتي ندارد. زيرا خداوند متعال قبل از خلقت ايشان به لياقت و شايستگي اختياري ايشان علم داشته و لذا متناسب با لياقت اختياري ايشان مقام عصمت را به ايشان داده است.

3. يوسف(12) آيه 24.

4. مريم(19) آيه 51.

5. ص (38) آيه 46 -47.

6. يوسف(12) آيه 24

7. ر.ك: آيت الله مصباح يزدي، راه شناسي (معارف قرآن 4)، قم، انتشارات مؤسسه امام خميني (ره)، 1384، ص 158.

دادن چنين نسبتي به همسر پيغمبر اسلام(ص) خلاف شرع و عقل و منطق است

دادن چنين نسبتي به همسر پيغمبر اسلام(ص) خلاف شرع و عقل و منطق است 

در روايات و كتب معتبر آنچه درباره همسران پيامبر اسلام(ص) و پيامبران ديگر قطعي فرض شده است، اين است كه همسر هيچ پيامبري اهل فحشا و زنا نبوده است. خود پيامبر اكرم(ص) مي فرمايند:

«قال النبي (ص) ما زنت امرأة نبي قط»(1) پيامبر(ص) فرمودند همسر پيامبر خدا هرگز زنا نكرده است.

همچنين از قول ابن عباس نقل شده كه: «مَا زَنَتْ امْرَأَةُ نَبِيٍّ قَطُّ، لِمَا فِي ذَلِكَ مِنَ التَّنْفِيرِ عَنِ الرَّسُولِ (ص)، وَ إِلْحَاقِ الْوَصْمَةِ بِهِ»(2)؛ همسر پيامبر هرگز زنا نكرده است زيرا چنين نسبت دادني هتك حرمت به پيامبر و نسبت عيب دادن به ايشان است.

علاوه بر اينكه نسبت زنا دادن به زنان مسلمان و مومن، از نظر قرآن و دين اسلام، كاري ناپسند و گناهي است كبيره كه اگر نسبت دهنده نتواند آنرا ثابت كند بايد بر او حد جاري كرد، تا چه رسد به نسبت زنا دادن به همسر پيامبر گرامي اسلام(ص) كه خداوند آنها را مادر مومنين خوانده است: «النَّبِيُّ أَوْلي‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ...»(3)؛ پيامبر، نسبت به مؤمنان از خودشان اولي و سزاوارتر است، و همسرانش [به منزله‏] مادران آنانند.

پي نوشت ها:

1. شريف لاهيجي، محمد بن علي، تفسير شريف لاهيجي، دفتر نشر داد، ج4، ص523.

2. طريحي، فخر الدين بن محمد، مجمع البحرين، انتشارات مرتضوي، ج6، ص244.

3. احزاب(33)آيه6.

1. اول اين كه پيامبر هيچ زني را به زور و اكراه و از موضع قدرت نگرفت؛ بلكه آنان را خواستگاري كرد و اگر خود و اوليايشان موافق بودند، با آنان ازدواج كرد. حتي زناني كه در جنگ اسير شدند و به حكم آن روز برده و كنيز به حساب آمده و ملك رزمندگان بودند و پيامبر مي توانست آنان را در سهم خود قرار داده و با آنان آميزش كند، با اين وجود پيامبر اگر مي خواست با آنان ازدواج كند و در اين ازدواج مصلحت و خيري مي ديد، با آنان مطرح مي كرد و اگر خودشان راضي بودند، با آنان ازدواج مي كرد. جويريه دختر حاكم بني المصطلق و صفيه بيوه يكي از سران يهود خيبر بودند كه اسير شدند. پيامبر به آنان پيشنهاد ازدواج يا آزادي داد و آنان به اختيار خود ازدواج با پيامبر را برگزيدند.

پيامبر نه تنها با آنان به اكراه و اجبار ازدواج نكرد حتي به اكراه آنان را نگه نداشت و حتي بالاتر از آنان پيامبر جفاهاي فراوان آنها را تحمل كرد و با اين كه بخصوص در آن جامعه زنان توسري خور بودند و جرآت اظهار وجود نداشتند و مردان آن جامعه پيامبر را بر طلاق اين همسران جسور ترغيب مي كردند ، با اين وجود پيامبر اين جسارت ها را تحمل كرده و با آنان خوشرفتاري مي كرد و هيچ نمونه اي از بد رفتاري و برخورد خشن از جانب پيامبر با همسرانش سراغ نداريم.

زندگي پيامبر بسيار ساده بود و حتي در سالهاي بعد از هجرت كه كمي گشايش حاصل شد ، پيامبر غنايم و درآمد ها را صرف زندگي فقراي مهاجر كرد و به زندگي شخصي خود توسعه نداد و اين باعث شد زنان ايشان اظهار ناراحتي كرده و بگويند در صورت طلاق زندگي خوبي با ديگران خواهند داشت .

وقتي اين سخن از آنان شنيده شد، خداوند به پيامبرش دستور داد از همسرانش كناره بگيرد تا اين كه يك ماه گذشت و همه براي طلاق بلامانع شدند. در اين زمان آيه نازل شد و زنان بين انتخاب ماندن بر همسري پيامبر و تحمل محدوديت هاي ريز و درشت زندگي ايشان يا گرفتن متعه و بهره مالي (علاوه بر مهريه آنان كه همان ابتدا پرداخت شده بوده) و طلاق و جدايي مخير شدند و آنان همگي به اختيار خود زندگي با پيامبر با همه محدوديت هاي موجود و محتملش را بر جدايي از ايشان برگزيدند و اينجا بود كه خدا هم مدال افتخاري به آنان داد و هم به تبع محدوديتي براي آنان وضع كرد.

مدال افتخاري كه به آنان داد ، اين بود كه آنان را به عنوان "مادر مؤمنان " معرفي كرد و حفظ حرمت و احترام آنان را بر همه مؤمنان واجب نمود :

ْ «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ ؛ (2) و زنانش مادران مؤمنان هستند».

و از طرف ديگر براي اين كه منافقان قصد داشتند بعد از ايشان با زنانش ازدواج كنند و آنان را سپر توطئه هاي خود ساخته و تحت لواي حرمت آنان بر عليه دين اقدان كنند ، ازدواج مسلمانان با آنان بعد از پيامبر را ممنوع كرد چرا كه اگر ممنوع نميشد  حداقل عواقبي كه جامعه اسلامي را تهديد مي كرد اختلاف و درگيري ميان مسلمان بود به خاطراين هر كسي دوست داشت افتخار ازدواج با همسر پيامبر نصيب او شود و چه بسا برخي در آينده از همين موقعيت سوء استفاده مي كرد  از اين رو آيه نازل شده كه:

«وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدا ؛ (3) و نه آن كه زن هايش را بعد از وي هرگز به زني گيريد».

اين حكم هم عموم زنان پيامبر از پير و جوان را در برداشت و طبيعي است كه هر كس بهره اي مي برد بايد بهايش را بپردازد. زنان پيامبر مي توانستند از همسري با ايشان چشم بپوشند و طلاق بگيرند و با هر كس خواستند ازدواج كنند و هيچ محدوديت خاصي نداشته باشند ولي در عوض از افتخار همسري پيامبر و مادري مومنان محروم مي شدند، ولي آنان ازدواج با ديگران و رفاه و آسايش كنار آنها را رها كردند و به افتخار همسري با پيامبر راضي شدند و خداوند هم قدرداني كرد و مدال مادري مؤمنان را به آنان هبه كرد.

خود آنان به اين انتخاب و اختيار افتخار مي كردند و نويسنده كاسه داغ تر از آش شده براي آنان دل مي سوزاند. 

2. ترويج برده داري به ايجاد آن يا اضافه كردن راه هاي جديد برده گيري يا دادن آزادي و اختيار عمل بيشتر به برده داران يا محدود كردن راه هاي آزاد شدن بندگان و امثال آن است و هيچ كدام اين ها در اسلام نيست.

اسلام برده داري را ايجاد نكرده است علاوه اين كه راه هاي برده گيري را هم محدود كرده و فقط اجازه داد حاكم جامعه اسلامي متجاوزاني كه براي به بردگي گرفتن مسلمانان به كشور اسلامي هجوم مي آورند را اگر صلاح ديد، بعد از شكست و به اسارت گرفتن، به بردگي بگيرد تا كسي جرأت تجاوز به جامعه اسلامي را نداشته باشد. در ضمن اجازه داد كساني كه برده بودند توسط مسلمانان خريده شوند تا به جامعه اسلامي راه يابند و در معرض هدايت قرار گيرند و علاوه اين كه راه هاي قهري و استحبابي زيادي براي آزاد شدن و آزاد كردن بندگان قرار داد و به مسلمانان دستور داد برده ها را انسان هايي مانند خود بدانند و با آن ها رفتار انساني داشته باشند و ...

بنا بر اين برده داري قبل از اسلام  بود و اسلام چاره اي نداشت كه براي آن احكامي قرار دهد ولي سمت و سوي قانون گذاري اسلام در اين زمينه، در راستاي ريشه كني برده داري بود نه ترويج آن. وقتي كسي برده شد بايد از صاحب و مولايش اطاعت كند و اين معناي بردگي است. لغو كردن وجوب اطاعت از صاحب و مولا يعني لغو بردگي كه  به ضرر اسلام در آن مقطع مي شد و اين لغو هم به جهت پيدا نشدن و وجود نداشتن زمينه هاي لازم، دوام نمي يافت و به سود برده ها هم نبود.

3. چنين سخني در نهج البلاغه نيست. اگر عين كلام يا آدرسي داريد بدهيد، تا بررسي كنيم.

زن برده مرد نيست تا بتواند او را در خانه حبس كند يا لباس برايش نخرد و ...

زن هم مانند مرد مالك اموال و دسترنج خويش است و از خويشاوندانش ارث مي برد و حق تصرف در اموال خود را دارد و ... علاوه اين كه هزينه زندگي زن حتي اگر مال و ثروت فروان هم  داشته باشد ، به عهده شوهرش است و بر شوهر واجب است اين هزينه را در حد متعارف تامين كند و اگر شوهري از انجام اين تكليف شانه خالي كند ، زن مي تواند به محكمه شكايت كرده و مرد را به پرداخت نفقه و هزينه زندگي وادار سازد.

پي نوشت ها:

1. احزاب (33) آيه 53.

2. همان، آيه 6. 

3. همان، آيه 53. 

نقد همسران پيامبر با استناد به آيات قرآن (آيات سوره نور، احزاب و تحريم) كه در توبيخ آنان صراحت دارد، جايز بلكه لازم است

نقد همسران پيامبر با استناد به آيات قرآن (آيات سوره نور، احزاب و تحريم) كه در توبيخ آنان صراحت دارد، جايز بلكه لازم است. البته در اين نقد بايد حرمت آنها حفظ شود. زيرا قرآن آنها را مورد نقد قرار داده است. (1)علاوه بر آيات، روايات معتبر بخصوص رواياتي كه خود اهل سنت قبول دارند و در مورد حضور او در جنگ جمل و ... بوده نيز مي تواند مستند اين نقد باشد. اما روايات غير قطعي مثل روايت فوق نه تنها در چنين بحث هايي مستند خوبي نيستند. بلكه توليد كينه و نفاق مي كنند و به طور غير مستقيم آب به آسياب دشمن ريختن است.

اين نقد و بحث ها بايد با حفظ حرمت ها و با استناد هاي محكم و قطعي باشد تا دو طرف را به هم نزديك كند نه اين كه خداي ناكرده باعث دوري دو طرف و توليد نفاق و دشمني شود.

مطلب بعد اين كه در منابع اهل سنت به كرات در مذمت برخي زنان پيامبر از جمله خود عايشه روايات آمده است. براي اطلاعات بيشتر به كتاب هاي :نقش عايشه در اسلام تاليف علامه عسكري و كتاب از آگاهان بپرسيد دكتر تيجاني مراجعه كنيد.

ما به شما توصيه مي كنيم در اين گونه مباحث حتما با سايت آيت الله دكتر حسيني قزويني ارتباط داشته باشيد. ( سايت وليعصر )

پي نوشت ها :

1. سوره تحريم (66) آيات 3تا 5.

حضرت خديجه قبل از ازدواج با پيامبر غلامي داشت كه جوان خوب و با ادب و متيني بود زيد نام كه بعد از ازدواج او را به همسرش پيامبراكرم بخشيد.

خانواده اين جوان كه غلام پيامبر شده بود، از زنده بودن و حضور او در مكه مطلع شدند و به محضر پيامبر (كه هنوز به نبوت مبعوث نشده بود)، رسيدند و آزادي او را طلب كردند و پيامبر او را بين ماندن و رفتن با خانواده مخير كرد و او ماندن را به خاطر اخلاق و احسان مولايش پيامبر برگزيد و خانوادهاش او را نفي كردند و پيامبر هم در جواب ، او را به عنوان پسرخوانده خود معرفي كرد تا اين كه با نزول آيه "ادعوهم لآبائهم" (1) او را به نام پدرش خواند و برادر خود ناميد.(2)

پيامبر عمه زاده خود زينب دختر جحش را كه از اشراف قريش بود، به عقد اين غلام آزاد شده خود درآورد و بعد از مدتي خداوند به او وحي كرد كه تو با اين زنان بايد در فرصت مناسب ازدواج كني و آنان همسران تو خواهند شد.

يكي از اين زنان زينب بود كه در آن زمان همسر زيد بود. پيامبر اين خبر غيبي را در نفس خود پنهان كرد و ترسيد كه اگر مخالفان خبر دار شوند ، به او تهمت ها بزنند.و هم چنين پيامبر (ص) در نظر داشت، كه اگر كار صلح ميان دو همسر به انجام نرسد و كارشان به طلاق و جدايي بيانجامد پيامبر (ص) براي جبران اين شكست كه دامنگير دختر عمه‏ اش زينب شده كه حتي برده‏ اي آزاد شده او را طلاق داده، وي را به همسري خود برگزيند، ولي از اين بيم داشت كه از دو جهت مردم به او خرده گيرند و مخالفان پيرامون آن جنجال بر پا كنند. از آن طرف هم زيد به دلايل بد اخلاقي خودش و ناسازگاري هاي همسرش و ... ، بعد از مدتي كه با او زندگي كرده و كام گرفته بود ، احساس مي كرد زندگي اش استحكام و شيريني لازم را ندارد و در صدد طلاق همسرش برآمد و با پيامبر هم مشورت كرد و پيامبر هم به جهت وظيفه ايماني كه به صلح و صفا و سازش دعوت مي كنند، او را به صلح و سازش و خودداري از طلاق فراخواند و هم در صدد بود كه تا بتواند طلاق زينب را به تاخير اندازد تا زمينه ازدواج با زينب ديرتر فراهم شود و بهانه به دست منافقان و مخالفان نيفتد. زيد بالاخره زينب را طلاق داد و با تمام شدن عده ، خداوند او را به همسري پيامبرش درآورد تا رسم حرام بودن ازدواج با مطلقه پسر خوانده كه هيچ مبناي درستي نداشت، شكسته شود .

با ازدواج پيامبر با زينب منافقان و مخالفان كه براي سنت هاي جاهلي قداست قائل بودند و شكسته شدن اين قداست ها توسط پيامبر را تاب نمي  آوردند ، به داستانسرايي پيرامون اين واقعه پرداختند و از آن يك رمان و مثلث عشقي ساختند كه پيامبر عاشق همسر پسر خوانده اش شده و زيد كه خبر دار شده، همسر را طلاق داده تا پيامبر به هواي دلش برسد و ....

آيه مربوط به ازدواج زيد و زينب صراحت دارد كه زيد بعد از اين كه از زينب كام گرفت و حاجتش برآورده شد و ديگر در او رغبتي نداشت ، او را طلاق داد و خداوند بر خلاف ميل پيامبرش كه به خاطر سنت غلط جاهلي و ترس از دشمني منافقان و ... ، از اين ازدواج فراري بود، او را به عقد همسرش درآورد و هيچ عشق و دلدادگي در كار نبود:

وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفي‏ في‏ نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضي‏ زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في‏ أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً  (3)

 (به خاطر بياور) زماني را كه به آن كس كه خداوند به او نعمت داده بود و تو نيز به او نعمت داده بودي [به فرزند خوانده‏ات «زيد»] مي‏گفتي: «همسرت را نگاه‏دار و از خدا بپرهيز!» (و پيوسته اين امر را تكرار مي‏كردي) و در دل چيزي را پنهان مي‏داشتي كه خداوند آن را آشكار مي‏كند و از مردم مي‏ترسيدي در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسي! هنگامي كه زيد نيازش را از آن زن به سرآورد (و از او جدا شد)، ما او را به همسري تو درآورديم تا مشكلي براي مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده‏هايشان- هنگامي كه طلاق گيرند- نباشد و فرمان خدا انجام شدني است (و سنّت غلط تحريم اين زنان بايد شكسته شود). 

و تفاسير هم حقيقت اين واقعه و دروغ بودن اين تهمت ها را با استدلال هاي محكم بيان كرده اند.(4)

پس با اين توضيحات اين كار ايثارو دلسوزي پيامبر نسبت به دين را مي رساند.او حاضر شد همه تهمتها را با جان و دل بخرد. اما حكم واقعي و الهي براي مردم روشن شود.

راستي چه كسي حاضر است در محيطي كه همه مردم يك مساله اي را زشت مي دانند به خاطر اطاعت از خدا،خلاف آن را عمل كند تا حكم واقعي و زمينه هدايت انسانها را روشن نمايد ؟

پي نوشت ها:

1. احزاب (33) آيه 5.

2. خطيب تبريزي، الاكمال في اسماء الرجال، قم، مؤسسه اهل بيت،ص 73؛ ابن داود حلي، رجال، نجف، حيدريه، 1392، ص 49.

3. احزاب (33) آيه 37.

4. ر. ك: طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، ج 16، ص 482 به بعد.

براي اطلاع مفصل و بيشتر مي توانيد به لينك "http://bashgah.net/fa/category/show/63769" زير در اينترنت مقاله "پيامبر، زيد، زينب" از احمد حيدري مراجعه كنيد. 

رسول گرامي اسلام مظهر همه آداب الهي و نيكو و جلوه پر فروغ عبد صالح خداي متعال بودند.

 

رسول گرامي اسلام مظهر همه آداب الهي و نيكو و جلوه پر فروغ عبد صالح خداي متعال بودند.

آن حضرت در هر زمينه اي از زمينه هاي اخلاقي، ديني، معنوي و...سر آمد اولياء الهي و بندگان خالص خداي متعال بودند، به همين جهت از هر زاويه اي كه به زندگي درخشان حضرت نگريسته شود، فروغ تاب ناكش عالم تاب خواهد بود.

و اما فراخور سوال پرسنده كه از ادب دعا در كلام آن حضرت مسئلت كردند، بايد گفت ايشان در اين زمينه نيز الگوي همه انسان هاي عالم از پيامبران گرفته تا اولياء و بندگان عادي خداي متعال بودند و وقتي رو به دعا مي كردند روي از عالم ناسوت بر مي گرفتند تا پنجره ملكوت به روي شان باز شده در آفاق عرفان و شهود سير كنند، آن گونه كه در شب معراج سفري عارفانه عاشقانه داشتند." سُبْحانَ الَّذي أَسْري‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ" (1)

منزه است آن خدايي كه بنده خود را شبي از مسجد الحرام به مسجد الاقصي كه گردا گردش را بركت داده‏ايم سير داد، تا بعضي از آيات خود را به او بنماييم، هر آينه او شنوا و بيناست.

و اما چه خوب است در اين باب از يكي از كتاب هاي پر باري كه به طور كامل و مفصل به آداب و روش زندگي پيامبر خدا(ص) پرداخته و متعلق به شخصيتي مشهور و بزرگوار يعني علامه طباطبايي رحمت الله است مطالبي در باره آداب دعا از نگاه آن حضرت مي باشد، مطالبي بيان كنيم و البته مراجعه به اصل اين كتاب و نيز كتاب هاي پيام پيامبر نوشته آقاي بهاء الدين خرم شاهي از انتشارات منفرد تهران و نيز كتاب حكمت نامه پيامبر(ص) نوشته آقاي محمدي ري شهري و همكارانش از انتشارات دار الحديث قم  جهت دريافت مطالب بيشتر، توصيه مي شود.

در مقدمه كتاب ترجمه سنن النبي(ص) آمده است:

هر مسلماني شائق(شوق دارد) است كه از رفتار پيامبر خويش آگاه باشد.

مي‏خواهد بداند سيماي پيامبر او چگونه بوده؛ آداب شخصي آن حضرت از قبيل خوردن و آشاميدن، خوابيدن و بيدار شدن، رفت و آمد، نشست و برخاست، نظافت، سفر، لباس و مسكن، معالجه و درمان و ...، و آداب عبادي ايشان مانند نماز و روزه، حج و صدقه، دعا و قرآن خواندن و ...، و آداب خانوادگي او همچون ازدواج، همسرداري و تربيت فرزند و ...، و آداب اجتماعي و معاشرت حضرتش با مردم و دوستان و ياران، و ده‏ها آداب و سنني كه آن بزرگوار رعايت مي‏كرده، چه بوده است‏.(2) 

مولف محترم بعد از ذكر مقدمه و در ادامه به بيان تفصيلي سيره رسول گرامي اسلام (ص) مي پردازد كه در اين پاسخ نامه

و به طور خلاصه به بعضي از آداب دعاي پيامبر به طور خلاصه اشاره مي كنيم:

آداب و سنن آن حضرت در دعا و ذكر پاره‏اي از ادعيه و اذكار

رسول خدا(ص) فرمود: جبرييل به من دستور داد كه قرآن را ايستاده بخوانم، و حمد خدا را در ركوع، و تسبيح او را در سجده انجام دهم، و او را نشسته دعا كنم و بخوانم.

حضرت  هنگام ابتهال و دعا دست ها را بلند مي‏نمود مانند فقيري كه غذا طلب مي‏كند.

ايشان هنگام داخل شدن به مسجد و خروج از آن‏ مي‏ فرمود:

"اللَّهُمَّ افْتَحْ لِي أَبْوَابَ رَحْمَتِك‏"

 خدايا، درهاي رحمتت را به روي من بگشاي. و چون مي ‏خواست از مسجد بيرون رود، مي‏گفت:

"اللّهمّ افتح لي أبواب رزقك."

 خدايا، درهاي روزيت را به روي من بگشاي.

چون به بستر خواب مي ‏رفت به پهلوي راست مي ‏خوابيد و كف دست راست را زير صورت مي ‏نهاد، سپس مي‏ فرمود:

"اللَّهُمَّ قِنِي عَذَابَكَ يَوْمَ تَبْعَثُ عِبَادَك‏"

 خدايا، روزي كه بندگانت را [از قبرها] برمي ‏انگيزي مرا از عذاب خود نگاه دار.

ايشان هنگام خواب "آية الكرسي" را قرائت مي ‏كرد و مي‏فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت: اي محمّد، عفريتي از طائفه جن به هنگام خوابت براي تو حيله مي‏كند، پس بر تو باد كه هنگام خواب "آية الكرسي" بخواني.

دعاي آن حضرت وقتي كه سفره غذا را نزد او مي ‏نهادند

رسول خدا(ص) وقتي سفره غذا را نزد او مي ‏نهادند، مي‏ فرمود:

"سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ مَا أَحْسَنَ مَا ثَبَتَ لَنَا سُبْحَانَكَ مَا أَكْثَرَ مَا تُعْطِينَا سُبْحَانَكَ مَا أَكْثَرَ مَا تُعَافِينَا "

"اللَّهُمَّ أَوْسِعْ عَلَيْنَا وَ عَلَي فُقَرَاءِ الْمُسْلِمِين‏ وَ عَلَي فُقَرَاءِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِين‏"

خدايا تو منزهي، چه نيكوست آنچه ما را به آن آزموده‏اي! تو منزهي، چه بسيار است آنچه به ما بخشيده‏اي! تو منزهي، چه فراوان است سلامتي‏ هايي كه به ما داده‏اي! خدايا، بر ما و بر فقراء اهل ايمان و اسلام گشايش در روزي كرامت فرما.

دعاي آن حضرت هنگامي كه به سوي غذا دست مي ‏برد، مي فرمود:

"بِسْمِ اللَّهِ بَارِكْ لَنَا فِيمَا رَزَقْتَنَا وَ عَلَيْكَ خَلَفُه"‏

 به نام خدا. [پروردگارا] آنچه را به ما روزي داده‏اي بركت ده و در پي آن روزي تازه‏اي هم مرحمت فرما.

دعاي آن حضرت هنگام غذا خوردن و شير نوشيدن‏

مي فرمود:"اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِيهِ وَ أَبْدِلْنَا خَيْراً مِنْه"‏

 خدايا، اين غذا را براي ما بركت ده، و بهتر از آن را به ما روزي فرما، ولي چون شير مي‏نوشيد مي‏گفت:

"اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِيهِ وَ زِدْنَا مِنْه‏"

 خدايا اين شير را براي ما بركت ده، و روزي ما را از آن زياد گردان.

و چون چون به قبرستان اهل ايمان مي‏ گذشت، مي‏فرمود:

"السَّلَامُ عَلَيْكُمْ مِنْ دِيَارِ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ وَ إِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ بِكُمْ لَاحِقُون‏"

 سلام بر شما باد اي آرميدگان ديار اهل ايمان، و ما نيز به خواست خدا به شما ملحق خواهيم شد.

ذكري كه آن حضرت موقع شنيدن "اذان" مي‏ فرمود:

ايشان چون صداي مؤذّن را مي‏شنيد، جملات او را عينا بازگو مي‏كرد.

 "حَيَّ عَلَي الصَّلَاةِ فَقَالَ فَرِيضَةٌ افْتُرِضَتْ- فَقُلْتُ حَيَّ عَلَي الْفَلَاح‏

حضرت  وقتي نماز صبح را مي ‏خواند تا طلوع آفتاب رو به قبله مي‏نشست و به ذكر خدا مشغول مي ‏شد.

حضرت بعد از هر نماز مي فرمود:

"اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ عِلْمٍ لَا يَنْفَعُ وَ مِنْ قَلْبٍ لَا يَخْشَعُ وَ مِنْ نَفْسٍ لَا تَشْبَعُ وَ مِنْ دُعَاءٍ لَا تُسْمَع"‏

خدايا، از دانشي كه سود نبخشد، و دلي كه خاشع نباشد، و جاني كه سير نگردد، و دعايي كه شنيده نشود به تو پناه مي‏آورم.

وقتي گرفتاري يا همّ و غمّي به رسول خدا(ص) وارد مي‏شد، اين دعا را مي ‏خواند:

"يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا حَيّاً لَا يَمُوتُ يَا حَيُّ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْت‏"

كاشف الهمّ، مجيب دعوة المضطرّين، أسألك بأنّ لك الحمد، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض‏ َ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرام‏

رَحْمَانَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَة وَ رَحِيمَهُمَا ربّ ارحمني رَحْمَةً تُغْنِينِي بِهَا عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِوَاك‏ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين‏"

اي خداي زنده و پاينده‏اي كه حيات و قوام هر چيز به دست توست، اي خدايي كه مرگ به او راه ندارد. اي خداي زنده، خدايي جز تو نيست كه برطرف كننده هر غم و اندوه، و اجابت‏ كننده دعاي درماندگاني، از تو درخواست مي‏كنم، زيرا كه تمام ستايش و حمدها مخصوص توست، خدايي جز تو نيست كه نعمت بخش و آفريننده آسمان و زمين و صاحب جلالت و بزرگواري و بخشنده و مهربان در دنيا و آخرت هستي، پروردگارا، رحمتي شامل حال من كن كه با آن از رحمت ديگرانم بي‏ نياز سازي، اي مهربان ‏ترين مهربانان.(3)

پي نوشت ها:

1. سوره اسراء،آيه 1.

2. طباطبايي سيد محمد حسين، سنن النبيّ(ص)، ترجمه محمد هادي فقهي، تهران، انتشارات اسلاميه، سال 1378 ه ش، چاپ هفتم، ص 8.

3. همان، از ص 161 تا ص 198. 

توسل در لغت از وسل و به معناي تقرب است و وسيله چيزي يا كسي است كه با آن مي توان به خداوند تقرب پيدا كرد.

توسل در لغت از وسل و به معناي تقرب است و وسيله چيزي يا كسي است كه با آن مي توان به خداوند تقرب پيدا كرد.

آقاي سبحاني در مورد معناي اصطلاحي توسل مي نويسد: مقصود از توسل آن است كه بنده چيزي را به پروردگارش تقديم كند تا آن، وسيله اي به سوي خدا گردد به منظور اينكه دعاي او مورد قبول واقع شود و به اجابت برسد و در نتيجه آن بنده به مطلوب خويش نائل گردد.(1)

در مورد متوسل شدن پيامبر اسلام (ص) بايد بگوييم اگر توسل را به اين معاني عام و گسترده فوق بگيريم يعني هر چيزي كه وسيله تقرب بنده به خدا شود، ايشان هم به نوعي متوسل مي شدند يعني از طريق نماز و دعا و روزه و عبادت به خداوند تقرب مي جستند.

خداوند در قرآن مي فرمايد:« يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ »(2)؛ اي كساني كه ايمان آورده‏ايد پرهيزگاري پيشه كنيد و وسيله‏اي براي تقرب به خدا انتخاب نمائيد و در راه او جهاد كنيد باشد كه رستگار شويد.

بيشتر مفسران در تفسير اين آيه شريفه « وسيله » را به معناي عام آن گرفته اند:

" وسيله" در اصل به معني تقرب جستن و يا چيزي كه باعث تقرب به ديگري از روي علاقه و رغبت مي‏شود مي‏باشد. بنا براين وسيله در آيه فوق معني بسيار وسيعي دارد و هر كار و هر چيزي را كه باعث نزديك شدن به پيشگاه مقدس پروردگار مي‏شود شامل مي‏گردد كه مهمترين آنها ايمان به خدا و پيامبر اكرم (ص) و جهاد و عبادات همچون نماز و زكات و روزه و زيارت خانه خدا و همچنين صله رحم و انفاق در راه خدا اعم از انفاق هاي پنهاني و آشكار و همچنين هر كار نيك و خير مي‏باشد.(3)

بنابراين طبق اين آيه شريفه پيامبر اسلام(ص)هم به ذات خداوند متوسل مي شدند و از طريق وسيله قرار دادن امور فوق به خداوند تقرب مي جستند.

در روايتي كه از ابن مسعود نقل شده پيامبر اسلام (ص) براي آمرزش گناهان امتش به خداوند را به حضرت علي(ع) قسم مي دهد: «...فَخَرَجْتُ حَتَّي أُخْبِرَ رَسُولَ اللَّهِ (ص)فَرَأَيْتُهُ يُصَلِّي وَ هُوَ يَقُولُ: اللَّهُمَّ بِحَقِّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَبْدِكَ اغْفِرْ لِلْخَاطِئِينَ مِنْ أُمَّتِي...»(4)؛ ابن مسعود مي گويد خارج شدم تا اينكه رسول خدا را ديدم كه نماز مي خواند و در حال نماز مي فرمود خدايا به حق علي بن ابيطالب بنده تو خطاكاران از امت من را ببخش.

پي نوشت ها:

1. سبحاني، التوسل مفهومه و اقسامه و حكمه في الشريعه الاسلاميه، ص18.

2. مائده(5)آيه35.

3. مكارم شيرازي، تفسير نمونه،انتشارات اسلاميه، ج‏4، ص 364.

4. ابن شاذان قمي، الروضة في فضائل أمير المؤمنين علي بن أبي طالب (ع)، انتشارات مكتبه الامين، ص 112.

 

پيامبر داراي يك شخصيت حقيقي و يك شخصيت حقوقي است.

پيامبر داراي يك شخصيت حقيقي و يك شخصيت حقوقي است. شخصيت حقيقي اش همان محمد فرزند عبدالله و ... است كه مانند ديگر انسان ها به وظايف انساني مكلف بود. يعني بايد به يگانگي خدا باور مي يافت و به وظايف بندگي اقدام مي كرد و پيامبر زمانش را شناسايي مي كرد و به دين و شريعت او متدين و پايبند مي گرديد.

شخصيت حقوقي اش هم اين بود كه از جانب خدا به نبوت برگزيده و واسطه هدايت و وحي شد.

بنا بر اين او از لحاظ شخصيت حقيقي اش مانند ديگران مكلف به نماز و روزه و درود فرستادن بر پيامبر خدا و اهل بيت او بود. گر چه اين پيامبر خودش باشد. نماز بر هر مسلماني به همين كيفيت واجب است خواه پيامبر باشد يا اهل بيت پيامبر يا هر كس ديگر.

همه پيامبران خود اولين باورمند به معارف وحياني خود و اولين عمل كننده به احكامي بودند كه از جانب خدا به مردم ابلاغ مي كردند و اجازه نداشتند در يك مساله حتي كوچك خود را مستثنا كنند:

ما أُريدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلي‏ ما أَنْهاكُمْ عَنْه (1)

من هرگز نمي‏خواهم چيزي كه شما را از آن باز مي‏دارم، خودم مرتكب شوم.

وقتي مسلمان موظف است اين گونه نماز بخواند و در نماز بر رسول خدا و اهل بيت او درود بفرستد، پيامبر هم به عنوان اولين مسلمان بايد اين گونه عمل كند و در تشهد به يكتايي خدا و عبوديت و نبوت خود شهادت دهد و بر خود و آل خود درود فرستد(2) و نمي تواند ديگران را دستور به اين عمل بدهد و خود انجام ندهد.

در باره نماز مردم طبق نماز پيامبر نماز مي خواندند و در روايت آمده : 

صلوا كما رايتموني اصلي (3)

آن چنان كه من نماز مي خوانم، نماز بخوانيد.

نماز عبادت است و توقيفي مي باشد و رسول خدا طبق تعاليم خدا به اين گونه نماز خواندن مأمور شده و مسلمانان هم از او تبعيت كرده اند.

پي نوشت ها:

1. هود (11)، آيه 88.

2. جعفر مرتضي عاملي، الصحيح من سيره النبي، بيروت، دار الحديث، ج 16، ص 250 (به نقل از مكاتيب الرسول، ج 1، ص 67-68).

3. علي بن يونس عاملي ، الصراط المستقيم، نجف، مكتبه المرتضويه، ج 3 ، ص 199.

صفحه‌ها