امام حسین

موضع و نقش امام علی و فرزندان ایشان (علیهم السلام) در جنگ اعراب با ایران در زمان عمر چه بوده است؟

پاسخ:
در اسلام جنگ به منظور کشورگشایی و قدرت گرایی جایز نیست. آن دسته از جنگ های خلفا که جنبه کشورگشایی داشت، غیر مشروع بود لذا مورد تأیید امام علی (علیه السلام) نبود و حضرت اصل این جنگ ها را تأیید نمی کرد. خود نیز درآنها نقثش نداشت از این رو می توان گفت: امام با اصل فتوحات خلفا -ازجمله جنگ ایران و اعراب- موافق نبود. البته در حین جنگ ها و یا بعد از آن شرایط به گونه ای فراهم می شد که امام با خلفا همکاری می نمود. همکاری تنها در حد مشورت و راهنمایی بود.(1) اگر امام در این حد با خلفا همکاری نمی کرد، زیر سؤال می رفت که امام در برابر مصالح جهان اسلام بی اعتنا می باشد. همکاری امام در راستای مصالح جهان اسلام بود، نه به معنای تأیید حکومت خلفا و تأیید مشروعیت جنگ. جنگ ها هم آثار مفید و سازنده داشت و هم آثار منفی. از آن جهت که برخی آثار مفید را در پی داشت، مورد تأیید امام بود، اما از سوی دیگر به دلیل اینکه جنگ ها برخی از شرایط جهاد و دفاع مورد نظر اسلام را نداشت و برخی پیامد های منفی را در پی داشت، امام مخالف بود. در اسلام جنگ هايي كه مورد تأييد است که به منظور حاکمیت دین خدا، دفاع از اسلام و مظلومان، رستگاري، آزادي و آزادگي بشريت صورت گیرد، از این رو پیامبر (ص) باشعار «قولوا لا اله الاّ اللَّه تفلحوا» مردم را به راه رستگاري رهنمون سازد. جنگ‏ هاي پيامبر(صلی الله علیه و آله) براي رفع موانع، هدایت مردم و دفاع صورت می گرفت. به عبارت دیگر اسلام استفاده از قدرت نظامي را تنها در سه مورد روا مي‏ داند:
1. براي نابودي آثار شرك و بت پرستي.
2. كساني كه نقشه نابودي و حمله به مسلمانان را مي‏ كشند، اسلام دستور جهاد و توسل به قدرت نظامي بر ضد اينان را صادر كرده است.
3. هر آييني حق دارد آزادانه و به صورت منطقي خود را معرفي كند و اگر كساني مانع اين كار شوند، مي‏ توان با توسل به زور اين حق را به دست آورد. (2) بدینسان امام علی (ع) به آن دست از جنگ ها مو افق بود که بر اساس شرایط و ضوابط اسلام صورت گیرد.
در دوره كوتاه خلافت ابوبكر وجود شورش‏ هاى گسترده، ظهور پيامبران دروغين، وجود مانعين زكات و جنگ‏ هاى رده موجب شد تا ابوبكر مجال فراوانى براى دستيابى به فتوحات چشمگيرى همانند دوران پس از خود نداشته باشد. لشكر كشى‏ هاى وى را تنها مى‏ توان در مصاف با روميان و ايرانيان در برخى از مناطق شام و عراق دانست.(3) امام على (ع) كه به سبب مهارت‏ هاى فراوان جنگى و فداكارى‏ هاى بى نظيرش در جنگ‏ هاى بدر، احد، خندق و خيبر كارنامه بسيار درخشانى از خود به يادگار گذاشته بود، نمى‏ توانست مورد غفلت و بى توجهى خليفه و كارگزارانش قرار گيرد. عدم شركت حضرت در فتوحات و انزواى وى مى‏ توانست اين سؤال را در اذهان مسلمانان برانگيزاند كه چرا آن حضرت با آن همه سابقه درخشان، اكنون كه زمان انتشار اسلام در سرزمين‏ هاى كفر و شرك رسيده است، بى‏ اعتنا يا منزوى باشد؟ همه مى‏ دانستند كه علّت اين امر، ترس او از مرگ يا سستى از جهاد نبوده و خودش هم متذكر شد كه اگر تمامى عرب با او به نبرد برخيزند، او نمى‏ ترسد و ميدان نبرد را رها نمى‏ كند.(4) از اين رو خليفه و يارانش مى‏ كوشيدند با شركت حضرت در فتوحات از يك سو زمينه طرح چنين پرسش و ابهامى را از بين ببرند، نيز با ورود امام(ع) به عرصه فتوحات، اعتبار و مشروعيت چنين اقدامى را در اذهان بسيارى از هوادارانش مستحكم سازند و از مهارت‏ هاى جنگى آن حضرت در فتح شهرها بهره گيرد. اما سياست حضرت در اين جريان، سياست بينابين بود. از سويى امام نمى‏ خواست با حضور خود در جنگ‏ ها بر سياست‏ هاى خليفه مهر تأييد بزند و مؤيد خلفا باشد؛ و از جهتى هم نمى‏ خواست سپاهيان اسلام شكست بخورند، حضرت در اين ماجرا موضعى «بى طرفانه» و يا حداكثر «مشاورانه» را اتخاذ نمود. طبق بعضى از گزارش‏ هاى تاريخى، ابوبكر براى فتح شام از اصحاب نظرخواهى كرد. هر كس نظرى داد كه مورد پذيرش وى واقع نشد، ولى نظر امام را پذيرفت. حضرت فرمود: «چه خليفه خود به اين نبرد رو آورد و چه لشكرى از جانب خويش روانه كند، در هر دو حال پيروز خواهد شد؛ زيرا از پيامبر(ص) شنيده است كه آيين اسلام بر همه اديان غلبه خواهد كرد. آن گاه امام، خليفه را به صبر و استقامت سفارش نمود. ابوبكر در حالى كه از شنيدن چنين خبرى خوشحال شده بود، مسلمانان را به جهاد تشويق نمود و آنان را به اطاعت از خدا و پيروى از فرماندهانشان امر كرد.(5) دردوره ده ساله خلافت عمر، موضعى كه امام در برابر فتوحات اين دوره اتخاذ نمود، همانند موضعى بود كه در دوره خلافت ابوبكر اتخاذ نمود؛ يعنى نه تأييد مشروعيت حكومت و نه موضعى كه موجب تضعيف روحيه سپاهيان اسلام گردد. عمر كوشيد امام را به شركت در فتوحات وادارد، ولى موفق نشد. بنا به نوشته مورخ نامدار، مسعودى: چون عمر درباره جنگ با ايرانيان از عثمان نظر خواهى كرد، عثمان گفت: مردى را بفرست كه در كار جنگ تجربه و بصيرت داشته باشد. عمر گفت: آن كيست؟ عثمان گفت: على بن ابى طالب است. عمر گفت: پس ببين كه او به اين كار تمايل دارد؟ عثمان با على(ع) مذاكره كرد، امّا على(ع) اين را خوش نداشت و رد كرد. (6)
در باره حضور امام حسن وامام حسين (علیهما السلام) درجنگ اعراب و ایران می توان گفت: از منابع معتبر استفاده می‌شود که امام حسن و امام حسین (ع) در فتح ایران شرکت نکرده‌اند. بنا بر نقل، ابن خلدون، سید هاشم معروف الحسنی و همچنین باقر شریف قرشی، حسن و حسین (ع) بعد از پیامبر در هیچ فتحی شرکت نداشتند.(7) بیش تر مطالبی که مورخان در باره جنگ‌های صدر اسلام نوشته‌اند، از تاریخ طبری می‌باشد، که پذیرش هر کدام نیاز به بررسی دقیق دارد. طبری مطالب تاریخی را از راویان مختلف نقل می‌کند که برخی دروغگو و غیر موثق بوده‌اند، از جمله سیف بن عمر که خیلی از مطالب مربوط به جنگ‌های ایران و عرب‌ها و مطالبی را که از علی و فرزندان وی در این باره نقل شده، از طریق وی است. جواد علی (از مورخان) معتبر می‌گوید: طبری در استفاده از مآخذ، اصول اهل حدیث را در نظر نگرفته و از چهره‌های ضعیف هم روایت کرده است. او روایات سیف بن عمر را که متهم به زندقه است و خود طبری هم نظر مساعدی نسبت به وی ندارد، نقل می‌کند.( 8) بر این اساس اگر در برخی از منابع سخن از شرکت امام حسن و امام حسین (ع) در جنگ ایران و مسلمانان آمده است، واقعیت ندارد.
دراین خصوص به منابع زیر مراجعه فرمایید:
- مجله «تاریخ در آیینه پژوهش، پیش شماره دوم، بهار 1382، مقاله: مواضع امام علی (ع) در برابر فتوحات خلفا.
- جعفر مرتضي عاملي ،تحليلي از زندگاني سياسي امام حسن (ع).

پی نوشت ها:
1. شیخ صدوق،الخصال، ترجمه جعفرى، نسيم كوثر ج‏ 2، ص 69، شیخ مفید، الاختصاص، ص 173.
2. مكارم شيرازي، ناصر، تفسیر نمونه، نشر دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1379ش، ج 2، ص 283.
3. ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 1، ص 79 به بعد، بيروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1411/1991.
4. نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 45.
5. ابن اعثم كونى، همان، ص 80 و 81، تاريخ يعقوبى،. بيروت ، دار صادر، ج 2، ص 133.
6. مسعودى، مروج الذهب، قم، دار الهجرة، چ دوم، 1409، ج 2، ص 310.
7. احمد زمانی، حقایق پنهان،. دفتر تبلیغات ،1378 ، چاپ دوم . ص 117.
8. رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، سیره رسول خدا (ص)، ص 124.

سلام علیکم، با توجه به اینکه علی اکبر(ره) فرزند بزرگ امام حسین (ع) بوده، و اینکه امام سجاد(ع) و فرزندش امام محمد باقر(ع) در واقعه کربلا حضور داشته اند؛ آیا واقعاً می توان گفت که علی اکبر(ره) جوان بوده و فرزندی هم نداشته است!؟

پاسخ:
در این که حضرت علی‌اکبر (ع) در چه زمانی متولد شد، در کتاب‌های معتبر تاریخی مطلبی یافت نشد. اصولاً درباره اینکه حضرت چند ساله بوده، اختلاف است.
برخی هیجده ساله و گروهی نوزده ساله و بعضی بیست و پنج ساله ذکر کرده‌اند. در ترجمه نفس المهموم آمده که علی‌اکبر(ع) در زمان حکومت عثمان متولد شد. در آن جا نقل شده مشهور این است که حضرت بیست و پنج سال سن داشته است.(1)
در کتاب فرهنگ عاشورا آمده که حدود بیست و پنج سال سن داشت.(2) اشاره‌ای به زمان تولد وی نکرده است.
شیخ مفید در ارشاد و مرحوم شهرآشوب در مناقب و علامه مجلسی در بحار الانوار، و سایر مورخان و محدثان بزرگ شیعه به تاریخ ولادت حضرت اشاره‌ای نکرده‌اند.
در کتاب نگاهی نو به جریان عاشورا که اخیراً چاپ شده و درباره حضرت علی‌اکبر مفصل بحث کرده ،به تاریخ ولادت اشاره نکرده، از مقتل خوارزمی نقل می‌کند که سن حضرت بیست و هشت سال بود.(3)
محدث قمی می نویسد: اختلاف در سنّ شريف آن جناب است كه آيا در وقت شهادت هيجده ساله يا نوزده ساله بوده و از حضرت سيّد سجّاد (عليه السّلام) كوچك تر بوده يا بزرگ تر و به سنّ بيست و پنج سالگى بوده؟ بين عُلما در اين باب اختلاف است، به هر تقدير، مدّتى كه در دنيا بود، عمر شريف خود را صرف عبادت و زهد و مکارم اخلاق می نمود.(4 )
شيخ مفيد از علمای بزرگ شیعه امام سجّاد (عليه السّلام) را بزرگ تر از حضرت علی‌اکبر می داند:
براى امام حسين (عليه السّلام) شش فرزند بود: على بن الحسين «اكبر» كنيه‏اش ابو محمد و مادرش شاه زنان دختر يزدگرد شاه ايران بود. على بن الحسين «اصغر» و مادرش ليلى دختر أبى مرة بن عروة بن مسعود ثقفى بود.(5 )
بنابراین به صورت دقیق نمی توان ادعا کرد که حضرت علی‌اکبر از حضرت سيّد سجّاد عليه السّلام بزرگ تر بوده، افزون براین جزئیات زندگی حضرت علی‌اکبر در تاریخ نیامده، تا انسان بتواند علت ازدواج نکردن او را بیان کند. اگر سن او زیاد بوده، قطعا عواملی موجب شده که ازدواج نکند. شاید ازدواج کرده و در تاریخ نیامده است.

پی‌نوشت‌ها:
1. دمع السّجوم ، ذوی القربی ،1378 ،چاپ اول ،ترجمه نفس المهموم ، شیخ عباس قمی ،مترجم ابو الحسن شعرانی، ص 330 .
2. فرهنگ عاشورا، فرهنگ عاشورا، جواد محدثی، قم، نشر معروف ، 1378 ، چاپ چهارم . ص 322
3. نگاهی نو به جریان عاشورا ، جمعی از نویسندگان ،، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1383 ، ص 89 ـ 91.
4 .منتهي الآمال، ج1، شیخ عباس قمی ، ص589 ، موسسه انتشارات هجرت قم، 1378ه چاپ سیزدهم ، ص
693.
5 . ارشاد ، ،شيخ مفيد ، ترجمه رسولي محلاتي ، تهران ، ا نتشارات علميه اسلاميه ،ج 2 ،ص 137.

تاريخ و علت شهادت امام حسين (علیه السلام) را بنويسيد.

پاسخ:
حضرت امام حسين(علیه السلام) در دهم محرم (عاشورا) سال 61 هجري در كربلا در سن 57 سالگي به شهادت رسيد، علّت شهادتش اين بود، كه وقتي معاويه در شام فوت كرد، پسرش يزيد كه جواني فاسد و شارب الخمر و قمار باز بود، به عنوان خليفه رسول الله (جانشین پیامبر) بر تخت پادشاهي نشست. چون امام با اين مسئله موافق نبود، با او بيعت نكرد و مجبور شد، از مدينه به سوی مكّه هجرت نماید. جاسوسان يزيد در صدد ترور امام(ع) در مكه در كنار حرم امن الهي برآمدند و از طرفي مردم كوفه نامه هاي فراواني به عنوان دعوت از امام براي امامت، نوشته بودند، آن حضرت در ذي الحجة سال 60 هجري به سوي كوفه حركت كرد و در دوم محرم سال 61 به نزديكي كوفه در مكاني به نام كربلا فرود آمد. در آن جا در محاصره نيرو هاي اعزامي يزيد از كوفه و از نقاط ديگر قرار گرفت و در 10محرم همان سال مرگ سرخ را برگزيد و تسليم خواسته يزيد نشد و فرمود: "القتل اولي من ركوب العار و العار خيرٌ من دخول النار؛ كشته شدن با شرافت و عزّت، بهتر از ننگ و ذلّت و بندگي است." و فرمود: "اني لا أري الموت الاّ السعادة و لا الحيوة مع الظالمين الاّ برما؛ مرگ با شرافت جز سعادت نيست و زندگي با بيدادگران جز رنج و زحمت نيست." همچنين از آن حضرت نقل است، که فرمود:"هيهات منّا الذّلة؛ از ما ذلّت و تسليم در برابر ظلم و طغيان، دور است ". و در پیامی به همه مسلمانان فرمود: "مثلي لا يبايع مثله ؛ مثل منی هرگز با مثل يزيد بيعت نمي كند." امام مرگ سرخ را بر زندگي و زير بار ظلم و طاغوت يزيد رفتن را برگزيد و درسي جاودانه براي تاريخ به جا گذاشت.(1)
او هنگام خروج از مدينه به سوي مكه فرمود: «حركت و خروج من براي افساد و ريا و خودنمايي نيست، بلكه براي اصلاح امت پيامبر حركت كردم، تا امر به معروف و نهي از منكر كنم و روش و سنّت جدّم و پدرم را زنده كنم».(2)
اما اين كه چرا اين وضع پيش آمد، كه فرزند پيامبر را با نهايت قساوت به شهادت برسانند، در اين باره مي‌گوييم: ‌عوامل بسياري در اين مسئله نقش داشتند، اينك به چند عامل مهم اشاره مي‌كنيم:
1) دنيا خواهي مسلمانان
مسلمانان صدر اسلام مي‌دانستند، كه لايق‌ترين فرد براي جهان اسلام امام علي(ع) است، اين شايستگي را هم از زبان پيامبر (ص) شنيده بودند و هم خود آنان امام را خوب مي‌شناختند. اما متأسفانه دنياخواهي و قدرت‌گرايي بعضي انصار و مهاجر موجب شد، كه اولين انحراف فكري و عقيدتي در زمينة امامت و خلافت به وجود آيد.
اين مسئله كه در سقيفه بني ساعده تشكيل شد، هسته اوليه و اصلي انحراف از توصيه و سنت پيامبر و مبدأ انحرافات بعدي را شكل داد. كم كم در زمان سه خليفه اول، زمينه حكومت امويان فراهم شد و حادثة عاشورا با سقيفه بني ساعده پيوند خورد، زيرا از همان روز زمينه شكل گيري حادثة‌عاشورا به وجود آمد .
امويان مي‌دانستند، كه امام حسين(ع) لايق‌ترين فرد براي رهبري جهان اسلام است، چنانکه معاويه نیز در كاخ و جلسه محرمانه گفت: "به خدا قسم! من هيچ عيبي در حسين نمي‌بينم".(3) ولي فرزند او یزید در سال 61 هجري براي رسيدن به قدرت، همه لياقت‌هاي امام را ناديده گرفته درصدد قتل حضرت برآمدند. دشمن براي به شهادت رساندن امام از همه اهرم‌ها بهره گرفت. تبليغات گسترده عليه حضرت انجام داد و به بعضي وعده حكومت داد، چنان كه عمر بن سعد براي رسيدن به حكومت ري در كربلا حاضر شد و با امام جنگيد. در طى روزهاى آخر، امام چند ملاقات محرمانه با ابن سعد داشت و سعى كرد تا او را منصرف كند. اما ابن سعد بر طبق روايات تاريخى نتوانست از حكومت رى چشم‏پوشى كند.(4)
2) انتقامجويي
بي ترديد حس انتقامجويي نيز در قتل امام تأثير گذار بود. سفيانيان كه در جنگ بدر، اُحد و حنين شكست خورده بودند، از بني هاشم دل پر از كينه داشتند، از اين رو درصدد انقام‌جويي از خاندان پيامبر بودند در زمان پيامبر به دليل حضور ايشان و قدرت بني هاشم توان انتقام گيري را نداشتند، ولي بعد از رحلت در صدد بودند، كه دوباره به سيادت، خود در زمان جاهليت رسيده و رقيبان خود را از صحنه خارج نمايند، از اين رو دنبال فرصت مناسب بودند، كه اين فرصت به مرور زمان به وجود آمد. در سال 61 هجري قمري سفيانيان با استفاده از فرصت پيش آمده كوشيدند، از طريق تسلط يافتن بر خلافت با تار و مار كردن بني هاشم انتقام خود را از خاندان امام علي (ع) بگيرند. براين اساس يزيد با طرح بيعت درصدد برآمد، كه امام حسين(ع) را به شهادت برساند، چون يزيد خوب مي‌دانست، كه امام با وي بيعت نمي‌كند.
داده‌هاي تاريخي نشان از آن دارد، كه حس انتقامجويي در كشتن امام نقش بنيادي داشته است. رفتار يزيد با اسيران كربلا و اسائه ادب وي نسبت به سر امام شاهد بر اين ادعا است. يزيد در حالي كه سر امام را پيش رو داشت و با چوب بر لب‌هاي مطهر وي مي‌زد گفت: "امروز در مقابل روز بدر!" همچنين پس از كشتن امام آرزو كرد، كه كاش نياكان كشته شده‌اش در بدر زنده بودند و به يزيد مي‌گفتند، دستت درد نكند، او كشتن حسين(ع) و يارانش را در مقابل كشته‌هاي بدر دانست. ابن شهر آشوب به نقل از طبرى، بلاذرى و كوفى این جریان را نقل می کند.(5)
3. عدم رشد فرهنگي
متأسفانه مسلمانان پس از رحلت پيامبر (ص) از معارف و آموزه‌هاي ديني فاصله گرفتند. اين فاصله گيري، دنياگرايي و فقر فرهنگي را در پي داشت. فقر فرهنگي سبب گرديد، كه مردم در تشخيص حق و باطل دچار مشكل شده و نسبت به مسايل مهم مانند شهادت امام بي اعتنا باشند و حتي در شهادت امام نقش آفريني نمايند، مردم تحت تأثير تبليغات دشمن قرار گرفتند. تبليغات به گونه اي در مردم تأثير گذاشت، كه برخي به قصد قربت به جنگ امام رفته و حضرت را به شهادت برسانند! هنگام ورود اهل بيت (ع) به شام نسبت به آنان اسائه ادب شد و شهر را آذين بستند! اهل بيت پيامبر و امام حسين (ع) به عنوان خارجي معرفي شدند.(6)
امام خطاب درباره دشمنان خود در کربلا فرمود: قد ملئت بطونكم من الحرام؛ شمکهای آنها از حرام پر شده»(7) و در وصف حال آنها و نشان دادن خباثت این جماعت فرمود: «مردم بنده دنيايند و دين را بر زبان مي‌‌درند تا زندگاني خود را بدان سر و سامان دهند».(8)
به خاطر نقش بنيانگذاران سقيفه و مردم در قتل امام است، كه همه آنها در متون دینی مورد لعن واقع شده اند: «خدا امتي كه اساس ظلم و ستم بر شما اهل بيت را نهاد، لعنت كند، نيز لعنت كند، امتي كه شما را از جايگاه‌تان راند... خدا لعنت كند كساني را كه با آمادگي براي جنگ با شما، با دشمنانتان اعلام جانبداري كردند... خدايا، لعن كن اولين ستمگري را كه در حق محمد و آلش ظلم كرد و كسي را كه از اين راه پيروي كرد! خدايا، لعنت فرست بر گروهي كه با امام حسين (ع) جنگيد و دشمنان را همياري كرد و با اينان پيمان بست و از آنان در كشتن حسين پيروي نمود! خدايا، همگي را لعن كن».(9)

پی نوشت ها:
1. ر.ک: شیخ عباس قمی، منتهی الامال، قم، دلیل، چ اول، 1379ش، ج2، ص657به بعد.(نرم افزار سیره معصومان)
2 . عبد الرزاق مقرّم، ‏مقتل الحسين(ع)، بيروت، ‏مؤسسة الخرسان للمطبوعات، 1426ق، ص139. (نرم افزار سیره معصومان)
3 . نعمت الله صالحى نجف‏آبادى، شهيد جاويد، تهران، كانون انتشار، ‌ص 9.
4 . رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، قم، انصاریان، چ ششم، 1381ش، ص214. (نرم افزار سیره معصومان)
5 . ابن شهر آشوب، مناقب آل أبي طالب، قم، مؤسسة العلامة للنشر، 1379ق، ج4، ص114. (نرم افزار سیره معصومان)
6 . جواد محدثى‏، فرهنگ عاشورا، قم، نشر معروف‏، چ دوم، 1417ق، ص 289 - 290. (نرم افزار سیره معصومان)
7 . مجلسی، بحار الأنوار، تهران، اسلامیه، چ دوم، 1363ش، ج45، ص 156. (نرم افزار سیره معصومان)
8 . همان، ج45، ص 8.
9 . مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا.

با سلام چند وقت پیش هنگامی که فیلم مختار را نشان می داد با یکی از اقوام بحثی درگرفت. او می گفت در تاریخ نقاط مبهم زیادی است. اصلا امام حسین (علیه السلام) بچه ای رو روی دست نگرفته که آنها با تیر بزنند، امام حسین در آخرین خداحافظی که از اهل خیمه می کرده فقط علی اصغر را هم بوسیده و رفته؛ دختری بنام رقیه نداشته. البته ایشان فردی امروزی ولی اهل مطاله اند و به گفته خود تاریخ طبری را مطاله نموده اند، می خواستم مرا روشن کنید و منبع موثقی معرفی کنید.

پاسخ:
حضرت علی اصغر(ع):
ماجرای شهادت فرزند خردسال امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا در منابع کهن و قابل اعتماد آمده است. ابومخنف چنین نقل می کند: امام باقر(ع) به عقبه فرمود: شما بنی اسد گناهکارید وخونی از ما ریختید. عقبه پرسید: آن چیست و چه گناهی است؟ حضرت فرمود: فرزند خردسال امام حسین (ع) را نزد او آوردند. امام او را در دامن داشت که تیری از بنی اسد (حرمله بن کاهل اسدی) آمد و گلویش را درید.(1)
ابن طاووس گزارش می کند:
امام حسین (ع) وقتی که برای وداع با زنان و کودکان به خیمه ها آمد، به حضرت زینب (س) فرمود: «ناولینی ولدی الصغیر حتی اودعه؛ طفل کوچکم را بیاورید تا با او وداع کنم». حضرت او را در آغوش گرفت که ناگهان حرمله وی را با تیری مورد هدف قرار داد و کشت. (2)
ابن اعثم کوفی نیز همین گزارش را آورده است. (3) در ترجمه الفتوح (ترجمه در قرن ششم انجام گرفته ) گزارشی اضافه تر بدین قرار آمده است: امام طفل شیرخوار خود را ... در پیش زین گرفته، میان هر دو صف آورد و آواز برآورد: ای قوم، اگر به زعم شما گناهکارم، این طفل گناهی نکرده، او را جرعه ای آب دهید. چون آواز حسین (ع) شنیدند، یکی از آن گروه تیری به سوی آن حضرت روان کرد. آن تیر بر گلوی طفل شیرخوار آمد و از آن سوی بر بازوی حسین (ع) رسید. حضرت تیر را بیرون آورد و در آن ساعت، طفل جان داد. (4)
سید بن طاووس نیز پس از نقل گزارشی که از ایشان یاد شد، خبری شبیه خبر الفتوح نقل می کند و آن را صحیح تر می انگارد، و آن خبر این است:
حضرت زینب (س) طفل را نزد امام آورد و عرض کرد: این بچه تشنه لب است، برای او درخواست آب کن. امام کودک را بر روی دست گرفت و فریاد برآورد: یا قوم قد قتلتم شیعتی و اهل بیتی، و قد بقی هذا الطفل یتلظی عطشا فاسقوه شرب من الماء؛ ای مردم، پیروان و اهل بیتم را کشتید و تنها این کودک باقی مانده است که از تشنگی لبانش را بر هم می زند، او را با جرعه آبی سیراب کنید. پیش از اتمام سخن امام، تیری گلوی او را پاره کرد. (5)
قدیمی ترین منبع که نام علی اصغر را در آن یافتیم، کتاب فتوح ابن اعثم است که گوید: حضرت فرزند شیرخواری به نام علی داشت. گزارش شهادت او نظیر ابومخنف است. (6)
نام فرزند خردسال امام حسین (ع) به نام عبدالله نیز در تاریخ آمده که در روز عاشورا به شهادت رسید. شیخ مفید هنگام شمارش فرزندان امام حسین (ع) می نویسد: عبدالله بن حسین که در کودکی با تیری که از سوی دشمن پرتاب شد، در دامن امام حسین (ع) گلویش ذبح شده و شهید شد. (7)
خلیفه بن خیاط، طبری، قاضی نعمان، ابن اثیر و ذهبی نیز نام آن طفل شیرخوار را عبدالله ضبط کرده اند.(8)
احتمال دارد این شخص همان علی اصغر باشد که به دو صورت نام او در تاریخ ضبط شده است. این احتمال را هم می توان داد که دو فرزند خردسال امام در کربلا بوده اند. شهید قاضی طباطبایی بر این باور است که عبدالله رضیع غیر از علی اصغر است. (9)
حضرت رقیه (س):
در کتاب کامل بهایی بدون ذکر نام، از دختر خردسال امام حسین (ع) یاد و به داستان جانسوز او در خرابه شام اشاره کرده است. (10) بیشتر مورخان هنگام نام بردن از فرزندان امام حسین (ع) از رقیه نام نبرده اند. (11) اما ابن فندق (م 565ق) در لباب الانساب از رقیه به عنوان دختر امام حسین (ع) یاد کرده است. (12)
محمد بن ابی طالب (قرن 10) می گوید که در دمشق در شرق مسجد اعظم (مسجد جامع اموی) سنگ قبری در ویرانه ای است که در آن نوشته شده: «هذا قبر السیدة ملکة بنت الحسین علیه السلام بن امیرالمؤمنین» او توضیح می دهد که این مکان قبلا مسجد و بارگاه بود اما به دلیل بغض به اهل بیت(ع)، به آن جا بی توجهی شد و کم کم تبدیل به ویرانه شد . پس از آن دوباره شخصی همت کرد و بارگاه و مسجد را دوباره بنا کرد. (13)

پی نوشت ها:
1. نصوص من تاریخ ابی مخنف، ج 1، ص 487.
2. اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 68 و ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 245.
3. الفتوح، ج 5، ص 209 - 210.
4. ترجمه الفتوح، ص 908.
5. الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 169.
6. الفتوح، ج 5، ص 209 - 210.
7. الارشاد، سلسله مؤلفات شیخ مفید ج 2، ص 137.
8. تاریخ الطبری، ج 5، ص 468؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج 3، ص 178؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 429؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 5، ص 21؛ شمس الدین، انصار الحسین (ع)، ص 130 - 131
9. تحقیق در باره اولین اربعین، ص 670 به بعد.
10. کامل بهائی، عمادالدین طبری، ج 2، ص 179، مکتبه المصطفوی.
11. الارشاد، سلسله مؤلفات شیخ مفید، ج 2، ص 135؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 77، موسسه انتشارات علامه؛ اعلام الوری، طبرسی، ج 1، ص 478، موسسه آل‌بیت؛ نسب قریش، مصعب الزبیری، ص 59، دارالمعارف؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج 3، ص 1288، دارالفکر؛ تذکرة الخواص، سبط‌بن جوزی، ص 249، موسسه اهل البیت؛ کشف الغمة فی معرفة الائمة، اربلی، ج 2، ص 38، تحقیق رسولی، تبریز.
12. لباب الانساب، ابن فندق، ج 1، ص 355، تحقیق سید مهدی رجایی، کتابخانه آیت الله نجفی.
13. تسلیة المجالس، ج 2، ص 93 ـ 94.

آیا بین علم پیامبر(صلی الله علیه وآله) و امامان (علیهم السلام) نسبت به نحوه شهادت امام حسین(ع) و بین اختیار انسان تنافی وجود ندارد؟

پاسخ:
در دیدگاه تفکر شیعی هر فردی در طول زندگی مستقل از اراده الهی و خواست و مشیت او به اعمال و افعال گوناگون دست نمی زند، بلکه طبق تقدیرات الهی و اراده خداوند زندگی می کند ، در واقع هر انسانی در طول زندگی در علم الهی دارای نقشی خاص خواهد بود؛ حال یکی نقش مثبت و دیگری نقش منفی، ولی ایفای این نقش‌ها بدون اختیار و اراده خود فرد یا متضاد با آن نیست، بلکه علم خدا و تقدیر الهی آن است که هر کسی با انتخاب و اختیار خود این نقش را ایفا کند، بنابر این ابتدا باید معنای قضا و قدر الهی روشن شود تا پاسخ سؤال روشن گردد.
تقدیر و قضا و قدر الهی یعنی مشیت خدا بر این تعلق گرفته که هر موجود ممکنی طبق محاسبه دقیق از راه علل و اسباب خود به وجود بیاید. مختار بودن انسانی جزء قضا و قدر الهی است، بدین معنی که خداوند خواسته انسان کارهای ارادی را با اختیار خود انجام دهد. پس درست است که بر خلاف تقدیر الهی نمی شود کاری انجام داد. لیکن آزاد و مختار بودن انسان تقدیر الهی است، یعنی انسان نمی تواند مجبور باشد چون خدا خواسته که مختار باشد. خداوند سرانجام کار هر انسانی را از ازل می داند، و آگاه است که هر کس با استفاده از اختیار و آزادیش چه کاری را انجام می دهد.
عنصر آزادی، اراده و اختیار نیز جزء معلوم خداوند بوده، می‌دانسته که بندگان با صفت اختیار و با ارادة خویش چه عملی را انجام می دهند. بنا بر این يزيد و شمر و افرادی مانند آن ها جنایت خود را با اختیار خویش انجام دادند و می توانستند از کارشان منصرف شوند.
هر انسانی فطرتاً و به حکم وجدان خود کاملاً درک می کند که در کارهای خود از آزادی برخوردار است. قرآن کریم در تأیید داوری فطرت و حکم خود تصریحاً و تلویحاً آزادی انسان را زیر بنای تشریع دانسته و سرنوشت او را در دست خود می‌داند: "و ان لیس للانسان إلا ما سعی؛ بر آدمی جز نتیجه تلاشش چیزی نیست".(1)
نیز می فرماید: "کل نفس بما کسبت رهینه؛ هر انسانی در گرو کار خود می باشد".(2)
چه پیامی رساتر از این که می گوید: "هر کس کار نیکی انجام دهد، به سود خود انجام داده و هر کس کار بد انجام داده است، بر زیان او می باشد و خدای تو بر بندگان ستم نمی کند".(3)
اعزام پیامبران و تشریع قوانین و کوشش های تربیتی و تأسیس این همه دانشکده های علوم انسانی و برنامه های پرورشی، بر اصل آزادی انسان استوار است. اگر این اصل متزلزل گردد، برای هیچ کدام معنی صحیحی نخواهد بود، و باید تمام کوشش های دانشمندان علوم تربیتی را تلاشی بی ثمر دانست. از نظر منطق قرآن، بشر مختار و آزاد آفریده شده، یعنی به او عقل و فکر و اراده داده شده است.
بشر در کارهای خود مانند یک سنگ نیست که او را از بالا به پایین رها کرده باشند و تحت تأثیر عامل جاذبة زمین به طرف زمین سقوط کند. نیز مانند گیاه نیست که تنها یک راه محدود در جلو او باشد، و همین که در اوضاع معیّنِ رشد و نمو قرار گرفت، خواه ناخواه مواد غذایی را جذب و راه رشد و نمو را طی می کند. نیز مانند حیوان نیست که به حکم غریزه کارهایی را انجام دهد. بشر همیشه خود را در چهار راه هایی می بیند و هیچ گونه اجباری ندارد که فقط یکی از آن‌ها را انتخاب کند. انتخاب یکی از آن‌ها به نظر و فکر و ارادة شخصی او مربوط است؛ یعنی طرز فکر و انتخاب او است که یک راه را معیّن می کند.(4)
عمر سعد با علم به حقانیت امام حسین(ع) حتی یک شب برای فکر در عواقب کار مهلت می خواهد، ولی سرانجام با کمال آزادی راه شقاوت را بر می­ گزیند. "حر ریاحی" با این که ابتدا در صف دشمنان امام (ع) بود، با حُسن اختیار خود شهادت در رکاب امام را انتخاب کرد و به خیل سعادتمندان پیوست.
قرآن می فرماید: "ما راه را به انسان ارائه نمودیم، او سپاسگزار است یا ناسپاس".(5)
علم خداوند یا رسول خدا از چگونگی به کارگیری اختیار توسط انسان ها در آینده به معنی تاثیرگذاری در انتخاب ها و اعمال آن ها نیست. همانند معلمی که با توجه به شناختی که از دانش آموزانش دارد، می داند که کدام یک در امتحان موفق و کدام یک ناموفق خواهد بود؛ مسلما علم معلم به نتیجه ای که در امتحان رقم خواهد خورد ،به معنی تعیین نتیجه و صوری بودن امتحان و مانند آن نیست و دانش آموز مردود نمي تواند معلم خود را در رقم خوردن اين نتيجه مقصر دانسته ،خود را مجبور به مردود شدن تلقي نمايد .
آگاهي پيشين خداوند یا اولیاء او همانند آگاهي قبلي پزشکی است که به طور قطع می ‏داند فلان بیمار در آینده دچار فلان بیماری خواهد شد. یا با توجه به وضع فعلی اش روند بهبودی یا پیشرفت بیماری اش به کجا منتهی می گردد. روشن است كه دانستن این مسایل از طرف پزشک تأثیری در به وجود آمدن یا نیامدن بیماری و روند خاص پیشرفت یا درمان آن ندارد و بيمار نمي تواند پزشك را مقصر بداند كه از ابتدا مي دانستي كه من بهبود خواهم يافت يا خير و... .
امام حسین (عليه السلام) هم با توجه به اراده و اختیار خود و از روی علم و آگاهی و تشخیص و احساس تکلیف، قدم در این مسیر نهاد .قاتلان آن بزرگوار هم بر همین اساس در برابر ایشان قرار گرفتند. در نتیجه آنچه در پایان رقم خورد، با همه نتایج و آثار و تبعاتی که در طول تاریخ به جای گذاشت، چیزی جز تجلی انجام مختارانه و آگاهانه اعمالی خاص از سوی برخی انسان ها نبود.
البته از آن جا که خداوند نسبت به همه اعمال آینده بندگان علم دارد و اولیای خود را نیز در مواردی از این حقایق مطلع می گرداند، مانعی وجود ندارد که رسول خدا از داستان عاشورا و جنایتی که قاتلان امام حسین در آینده انجام می دهند، مطلع بوده، از آن خبر دهد؛ اما این مسایل به هیچ وجه به معنی سلب اختیار از این افراد نبوده و نیست، چون همان گونه که بیان شد، این آگاهی بر عملی است که از روی انتخاب و اختیار از آن ها سر می زند؛ پس نه تنها منافات با اختیار آنان ندارد، بلکه نوعی تأیید برای اختیار است.

پی‌نوشت‌ها:
1. نجم (53) آیه‌.
2. مدثر (74) آیه ‌.
3. فصلت (41) آیه 46.
4. مرتضی مطهری، مجموعه آثار (انسان و سرنوشت)، انتشارات صدرا، تهران ، 1374 ش ، ج 1، ص 385.
5. دهر (76) آیه‌.

آیا حضرت سکینه وجود داشته است؟ اگر وجود داشته، دختر امام علی (علیه السلام) بوده یا امام حسین (علیه السلام)؟

پاسخ:
سکینه دختر بزرگوار امام حسین (علیه السلام)، مادرش رباب دختر امرىء القیس از زنان نامى اسلام است. نام وى آمنه یا امیمه، امینه، امامه ثبت شده است. سکینه لقب او است که از سوى مادرش رباب به او داده شده و یادآور آرامش و وقار او است. در وجه نامگذارى وى به آمنه، گفته شده که او را آمنه نامیدند تا یادآور جده اش حضرت آمنه مادر رسول خدا باشد.
وامام علی (ع) دختری به نام سکینه نداشته است.
هرچند از سال تولّد حضرت سکینه گزارشى در تاریخ ذکر نشده است، ولى از قراین و شواهدى مى توان به سال تولد وى پى برد و آن اینکه:
اولاً: امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا وى را سیّدة النسوان خواند، این مى رساند که سکینه در سال (61 هـ.ق) یک بانو و در سن بلوغ بوده است.
ثانیاً: گفته اند که در هنگام واقعه کربلا، در عقد پسر عموى خود، عبدالله بن حسن بود.
ثالثاً: او در سال (117هـ.ق) در 70 سالگى از دنیا رفته، از این رو، وى متولد سال (47هـ.ق) مى باشد.
سکینه در دورانى پا به عرصه وجود نهاد که خاندان وحى در غربت و انزوا به سر مى بردند. شهادت امام على (علیه السلام) و سپس در سال (50 هـ.ق)شهادت امام مجتبى (علیه السلام) غم عظیمى را بر آل على به وجود آورده بود. از این رو، وجود سکینه خردسال مایه شادى و گرمى خانه بود. امام حسین (علیه السلام) سخت به او علاقمند بوده است.
سکینه دوران کودکى و نیز نوجوانى را در کنار پدرش سپرى کرد. در این دوران درس عفت و پاکدامنى، احکام دینى و سایر آموزه هاى اسلامى را آموخت. راه عبادت و معنویت را در پیش گرفت.
ویژگى ها:
مورخان و نسب شناسان اسلامى نوشته اند، سکینه (علیها السلام) از پرده نشینان خاندان رسالت و از زنان نامى اسلامى است که داراى اخلاق فاضله، صفات حمیده، علم و دانش، جود و کرم و بخشش، و بانویى جلیل القدر و والا مقام و پاک بوده است. از نظر ویژگى هاى جسمانى و ظاهرى از زیباترین زنان عصر خود به شمار مى آمد. به زینت عفت و پاکدامنى و سلامت نفس، متصف، و صفات جمال و جلال انسانى را در خود جمع داشت.(1) در زیر به چند نمونه از ویژگى هاى این بانوى بزرگ اشاره مى نماییم:
1. حاضرجوابى:
حضرت سکینه شوخ طبع و ملیح و حاضر جواب بود. از وى پرسیدند: تو بسیار شوخى و مزاح مى نمایى ولى خواهرت فاطمه شوخى نمى کند. وى بى درنگ جواب گفت:
«چون او را همنام جده مان فاطمه زهرا (علیها السلام) و مرا به اسم جده دیگرمان آمنه بنت وهب مادر رسول خدا نام گذارى نموده اند.»
دکتر بنت الشاطىء مى نویسد: این جواب وى اشاره به این نکته ظریف است که چون فاطمه زهرا (علیها السلام) پس از رحلت پدرش رسول الله، زیاد گریست ـ و به وى ستم فراوان روا گشت ـ وى هیچ گاه خندان نبوده و شوخى نمى کرده است. مهم تر از آن، اینکه فاطمه زهرا (علیها السلام) بانوى معصوم و پاکى است که ساحت مقدس وى از رفتارى که انسان هاى معمولى انجام مى دهند، منزّه است.
علاّمه سید محسن امین نقل مى کند که حضرت سکینه در مجلس ختمى حضور یافت. در آن مجلس دخترى از عثمان بن عفان نیز حضور داشت. دختر عثمان جهت فخر فروشى گفت: «من دختر شهیدم!» سکینه چیزى نگفت. در همان میان، صداى مؤذن به گوش رسید که گفت: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ»، سکینه لب به سخن گشود و فرمود:
«این نام که برده مى شود، پدر من است یا پدر تو؟»
دختر عثمان که جواب دندان شکن سکینه را دریافته بود گفت: «هیچ گاه دیگر بر شما فخر نخواهم فروخت.»(2)
2 . راوى حدیث:
از جمله روایات به یادگار مانده از حضرت سکینه، حدیثى است در فضایل شیعه که محمد بن جعفر قمى در کتاب «مسلسلات» آن را چنین آورده است:
«فاطمه دختر امام على بن موسى الرضا (علیهما السلام) از فاطمه و زینب و امّ کلثوم دختران موسى بن جعفر (علیهما السلام) از فاطمه دختر امام صادق (علیه السلام) از فاطمه دختر امام محمد باقر (علیه السلام) از فاطمه دختر امام سجاد (علیه السلام) از فاطمه و سکینه دختران امام حسین (علیه السلام) از امّ کلثوم دختر امیرمؤمنان (علیه السلام) روایت کرده است که رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمودند:
چون به آسمان رفتم و وارد بهشت شدم، در مقابل خود قصرى دیدم که بر آن نوشته شده بود: لا إلهَ إلاَّ الله و مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله وَ عَلِىّ وَلِىّ الله. نیز این جمله به چشم مى خورد: خوشا به حال شیعیان على...»
در ادامه این حدیث، بخشى از ماجراى معراج بیان شده است.
3. مدافع ولایت:
حضرت سیکنه پس از حادثه کربلا و در عصر امامت برادرش، امام على بن الحسین (علیهما السلام) نیز از مدافعان امامت و ولایت بود. بارها براى تقویت بنیه مالى امامت، اموالى را تقدیم امام سجاد (علیه السلام) مى کرد. نیز هنگامى که شنید ابن مطیر، خالدبن عبدالملک، حاکم مدینه در روزهاى جمعه به هنگام خطبه هاى جمعه بر فراز منبر، امیرالمؤمنین على (علیه السلام) را سبّ مى کند، به همراه کنیزان خود به مسجد مى آمد. مقابل ابن مطیر موضع مى گرفت. هرگاه آن خطیب، حضرت را سب و دشنام مى داد، حضرت سکینه به همراه کنیزان و همراهان خود، ابن مطیر را سب و لعن مى کردند و جواب وى را مى دادند. حاکم مدینه در مقابل شجاعت فرزند على (علیه السلام) ناتوان گشته بود. به جهت موقعیت و پایگاه اجتماعى او، قدرت رویارویى با وى را نداشت، دستور مى داد تا کنیزان حضرت را بزنند!
4. فنا در بحر عظمت الهى:
از دیگر مشخصه هاى روحى حضرت سکینه، عبادت و معنویت بود که از وى چهره اى ممتاز ساخت. او جز به خدا نمى اندیشید؛ چنان که روایت شده است که حسن مثنى فرزند امام مجتبی (علیه السلام) براى خواستگارى دختر عمویش، خدمت حضرت حسین بن على (علیهما السلام) رسید. امام فرمود: هر یک از دخترانم فاطمه و سکینه را خواستى انتخاب کن، حسن از شرم سرش را به زیر انداخت و چیزى نگفت. امام حسین (علیه السلام) فرمود:
«أَخْتارُ لَکَ فاطِمَةَ فَهِیَ أَکْثرها شَبَهاً بِأُمّیّ فاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ الله صلى الله علیه وآله ..... وَ أَمّا سُکَیْنَةُ فَغالَبَتْ عَلَیْها الاسْتِغْراق مَعَ اللهِ تَعالى، فَلا تَصْلَحُ لِرَجُل؛
فاطمه را برایت بر مى گزینم که بیش از خواهرش به مادرم فاطمه دختر رسول خدا (صلى الله علیه وآله) شبیه است. در دیندارى چنان است که شب را سراسر به عبادت مى پردازد. روز را به روزه و در جمال انسانى حورالعین را مانند است. اما سکینه غالب بر او چنان است که با تمام وجود به آستان کبریایى حق تعالى پر کشیده و سزاوار ازدواج با کسى نمى باشد.»(3)
ازدواج سکینه با عبدالله بن حسن:
امام حسین (علیه السلام) وقتى رشد، بلوغ و نبوغ دخترش سکینه را دید، وى را به عقد برادر زاده اش عبدالله اکبر فرزند امام حسن مجتبى (علیه السلام) درآورد. از محدثان و محقّقان شیعى، جمعى به این پیوند تصریح نموده اند. از قدماى علماى شیعه محدث شهیر قاضى نعمان بن محمد بن منصور، صاحب کتاب «الدعائم» به این ازدواج اشاره کرده و نوشته است: حسین بن على (علیهما السلام) دخترش سکینه را به عقد عبدالله بن حسن درآورد. عبدالله در روز عاشورا به شهادت رسید.
از محقّقان معاصر نیز استاد محمد على دخیل، به ازدواج سکینه با عبدالله بن حسن تصریح کرده، مى نویسد:
«او پس از شهادت عبدالله با هیچ کس پیمان زناشویى نبست و این عقیده شیعه در این زمینه است.»
رک :ره توشه عتبات عالیات، رفیعی پور سیدعباس، ناشر مشعر

پی نوشت:
1. أعیان الشیعة ، السید محسن الأمین ، جلد : 3 ، صفحه 492 ، ناشر : دار التعارف للمطبوعات - بیروت - لبنان.
2. وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان ، ابن خلکان ، جلد : 2 ،صفحه 394،ناشر : دار الثقافة؛ اعیان الشیعه، عاملى، ج3، ص492.
3. الإرشاد ،الشیخ المفید ، جلد : 2، صفحه 25، سال چاپ : 1414 - 1993 م ، ناشر : دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان.

می خواهم بدونم آیا واقعه کربلا واقعا ده روز طول کشید یا ما برای عزیزان زهرا (علیهم السلام) ده روز این ماه را به عزای امام حسین (ع) می نشینیم؟ ممنون از راهنماییتان

پاسخ:
در ابتدا بیان این مطلب بایسته است که از نظر زمانی، حادثه کربلا محدود به ده روز اول ماه محرم نیست؛ بلکه حادثه کربلا از سال 60 هجری بعد از مرگ معاویه و بیعت خواستن یزید از امام حسین (ع) آغازگردید؛ یعنی در نيمه ماه رجب سال 60 هجرى، يزيد نامه اى به وليد بن عتبه فرماندار مدینه نوشت و از وی خواست که از امام حسین (ع) بیعت گرفته و در بيعت گرفتن از حسين و عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبير شدت عمل به خرج دهد؛ اما امام بیعت را نپذرفت و بعد از جر و بحث هایی که با فرماندار مدینه داشت، سرانجام روز يكشنبه (دو روز به آخر ماه رجب مانده) به همراه فرزندان و افراد خانواده اش به سوى مكه حركت كرد. امام (ع) پس از پنج روز كه فاصله مدينه تا مكه را پيمود، در شب جمعه سوم ماه شعبان به مكه معظمه رسید. (1) امام روز سه‏شنبه هشتم ذى حجه سال شصت هجرى روز ترویه، از مکه به سوی کربلا حرکت نمود. (2) بنا بر بعضی گزارش ها امام دوم محرم به کربلا رسید. (3)
بدین سان، حادثه کربل امحدود به ده روز اول ما ه محرم نمی باشد و زمان شروع آن، ماه محرم نیست؛ بلکه حوادث عاشورا چند ماه قبل از ماه محرم آغاز شده بود؛ اما از آن جایی که حوادث و مصایب قیام، بیش تر در دهه محرم اتفاق افتاد، از این رو، عزاداری ها در این زمان پر رنگ تر می باشد؛ وگرنه حوادث کربلا - همان طور که اشاره شد - منحصر به این ده روز نیست و حتی بعد از روز عاشورا نیز این حوادث ادامه داشت. اسارت و بیش تر مصایب اهل بیت امام (ع) بعد از روز عاشورا آغاز گردید؛ ولی حوادث ده روز اول محرم، بیش تر از هر زمانی دیگر بود. در این ایام محرم بود که آب را به روی امام بستند و حضرت را با وضع تأسف باری به شهادت رساندند. خیمه گاه امام را به آتش کشیدند و بدترین اهانت ها و ظلم ها را به اهل بیت امام روا داشتند. در ضمن، بیان این مطلب بایسته است که عزاداری ما نباید منحصر به ایام عاشورا باشد؛ بلکه در همه زمان ها لازم است که به یاد امام حسین (ع) و یاران ایشان باشیم؛ همان گونه که امروزه در جامعه ما نیز چنین است.

پی نوشت ها:
1. شیخ مفید، ارشاد، ترجمه رسولی محلاتی، ج 2، ص 32 - 34، اتشارات علمیه اسلامیه، بی تا.
2. همان، ص 68.
3. سید بن طاووس، لهوف، ترجمه سيد ابو الحسن مير ابوطالبى، ص 167، دلیل ما، بی تا.

ياران امام حسين (علیه السلام) در کربلا چه کساني بودند و شرح زندگيشان چگونه بوده است؟

پاسخ:
بیان زندگینامه همه یاران امام حسین (علیه السلام) در یک نامه میسر نیست. این مطلب را می‌بایست از کتاب‌هایی که در زمینه نهضت کربلا -به صورت مبسوط و مفصل- سامان یافته اند، بیابید. درباره تعداد یاران امام حسین (ع) اختلاف وجود دارد. که این امر ارائه یاران و مشخصات آنان را مشکل می کند. اگر چه میان مردم معروف است که شهدای کربلا هفتاد و دو تن هستند،‌ ولی در منابع مختلف آمار شهدای کربلا مختلف ذکر شده است.
در کتاب انصار الحسین، محمد مهدی شمس‌الدین، شهدای غیر بنی‌هاشم، بر اساس اسامی آنان که در زیارت ناحیه مقدسه آمده، هشتاد و دو نفر ذکر کرده(1) که با اضافه شدن هفده تن از شهدای بنی هاشم ،به نود و نه تن می‌رسد، همچنین اسامی افرادی که در کربلا نزدیک ضریح مقدس امام حسین(ع) به عنوان شهدا در یک محل دفن شده‌اند، بیش از هفتاد و دو تن می‌باشد.
البته ابی مخنف از ضحاک بن عبدالله مشرقی نقل می‌کند که امام حسین(ع) با یاران خود در روز عاشورا نماز صبح به جای آورد . تعداد یارانش سی و دو سواره و چهل پیاده بودند.
دینوری نیز نقل می‌کند که امام حسین(ع) یاران خود را برای جنگ آرایش کرد . سی و دو سواره و چهل پیاده بودند. بنابر این نمی‌توان به صورت دقیق نام هفتاد و دو تن را ذکر کرد. (2)
در برخی متون درباره یاران امام حسین (ع) آمده است : "آنان كه در ركاب سيد الشهدا به فيض شهادت رسيدند، جمعى از بنى هاشم بودند. جمعى از مدينه با آن حضرت آمده بودند. برخى در مكه و طول راه به وى پيوستند. برخى‏ هم از كوفه توانستند به جمع آن حماسه سازان شهيد بپيوندند. كسانى هم در راه نهضت‏ حسينى، پيش از عاشورا شهيد شدند كه آنان نيز جزء اصحاب او به شمار مى‏ آيند. تعداد 6 نفر از ياران امام كه در كوفه شهيد شدند، عبارتند از: عبدالاعلى بن يزيد كلبى، عبدالله بن‏ بقطر، عمارة بن صلخب، قيس بن مسهر صيداوى، مسلم بن عقيل و هانى بن عروه.
شهداى بنى هاشم: تعداد 17 نفر از شهداى كربلا كه شهادتشان اجماعى است، عبارتند از:
على بن الحسين الاكبر، عباس بن على بن ابى طالب، عبدالله بن على بن ابى طالب، جعفر بن‏ على بن ابى طالب، عثمان بن على بن ابى طالب، محمد بن على بن ابى طالب، عبدالله بن‏ حسين بن على، ابوبكر بن حسن بن على، قاسم بن حسن بن على، عبدالله بن حسن بن على، عون بن عبدالله بن جعفر، محمد بن عبدالله بن جعفر، جعفر بن عقيل، عبد الرحمن بن عقيل، عبدالله بن مسلم بن عقيل، عبدالله بن عقيل، محمد بن ابى سعيد بن عقيل.
نام ده نفر ديگر نيز نقل شده كه البته يقينى نيست، آنان عبارتند از: ابو بكر بن على بن ابى طالب، عبيدالله بن‏ عبدالله بن جعفر، محمد بن مسلم بن عقيل، عبدالله بن على بن ابى طالب، عمر بن على بن‏ابى طالب، ابراهيم بن على بن ابى طالب، عمر بن حسن بن على، محمد بن عقيل و جعفر بن ‏محمد بن عقيل.
شهداى ديگر: نام كسانى غير از بنى هاشم که در كربلا به شهادت‏ رسيدند، عبارتند اند:
اسلم تركى، انس بن حارث كاهلى، انيس بن معقل اصبحى، ام وهب، برير بن خضير، بشير بن عمر حضرمى، جابر بن حارث سلمانى، جبلة بن على‏ شيبانى، جنادة بن حارث انصارى، جندب بن حجير خولانى، جون مولى ابوذر غفارى، جوين بن مالك ضبعى، حبيب بن مظاهر، حجاج بن مسروق، حر بن يزيد رياحى، حلاس بن عمرو راسبى، حنظلة بن اسعد شبامى، خالد بن عمرو بن خالد، زاهر مولى‏ عمرو بن حمق خزاعى، زهير بن بشر خثعمى، زهير بن قين بجلى، زيد بن معقل جعفى، سالم مولى بنى المدينة كلبى، سالم مولى عامر بن مسلم عبدى، سعد بن حنظله تميمى، سعد بن عبد الله، سعيد بن عبدالله، سوار بن منعم بن حابس، سويد بن عمرو خثعمى، سيف بن حارث بن سريع جابرى، سيف بن مالك عبدى، حبيب بن عبدالله نهشلى، شوذب‏ مولى شاكر، ضرغامة بن مالك، عابس بن ابى شبيب شاكرى، عامر بن حسان بن شريح، عامر بن مسلم، عبدالرحمان بن عبدالرحمان بن عبدالله ارحبى، عبدالرحمان بن عبد ربه ‏انصارى، عبدالرحمان بن عبدالله بن يزيد عبدى، عبيدالله بن يزيد عبدى، عمران بن كعب، عمار بن ابى سلامه، عمار بن حسان، عمرو بن جناده، عمر بن جندب، عمرو بن خالد ازدى، عمر بن خالد صيداوى، عمرو بن عبدالله جندعى، عمرو بن ضبيعه، عمرو بن قرضه، عمر بن‏ قرضه، عمر بن عبدالله ابو ثمامه صائدى، عمرو بن مطاع، عمير بن عبدالله مذحجى، قارب‏ مولى الحسين‏«ع‏»، قاسط بن زهير، قاسم بن حبيب، قرة بن ابى قره غفارى، قعنب بن عمر، كردوس بن زهير، كنانة بن عتيق، مالك بن عبد بن سريع، مجمع بن عبد الله عائذى، مسعود بن حجاج و پسرش، مسلم بن عوسجه، مسلم بن كثير، منجح مولى الحسين‏«ع‏»، نافع بن هلال، نعمان بن عمرو، نعيم بن عجلان، وهب بن عبد الله، يحيى بن سليم، يزيد بن‏ حصين همدانى، يزيد بن زياد كندى، يزيد بن نبيط. "(3)
درباره قیام امام حسین (ع) و تعداد یاران حضرت به منابع زیر مراجعه فرمایید:
- نگاهی نو به جریان عاشورا، ص 446.
- انصار الحسین، مهدی شمس الدین
- فرهنگ عاشورا ، جواد محدثی ، ذیل کلمه اصحاب
- ابصار العين في انصار الحسين‏، جمعى نويسندگان‏

پی نوشت ها:
1. انصار الحسین، مهدی شمس الدین، ص 111، بی نام.
2. نگاهی نو به جریان عاشورا، جمعی از نویسندگان، ص 448 به بعد، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1383.
3.فرهنگ عاشورا، جواد محدثی، ص51-52، نشرمعروف ،قم ، 1378ه.

به فرض ثواب داشتن آیا اگر کسی که دلش گرفته و می خواهد گریه کند، حالا نوحه یا عزاداری برای خود بگذارد و با خود بگوید برای امام حسین گریه می کنم (در صورتی که دلیل اصلی ناراحتی خودش است و فقط برای ثواب بردن با پخش نوحه یا عزاداری پیش خود می گوید برای امام حسین گریه می کنم) آیا این گریه فایده یا ثوابی دارد؟ آیا حدیثی در این موارد وجود دارد؟ مثل کسی که در هر صورت باید درس بخواند حال پیش خود می گوید برای خدا می خوانم (من شنیده ام این ثواب دارد) آیا واقعا فرقی می کند و ثوابی وجود دارد؟ در مورد قبلی هم شخص به هر حال گریه خود را می کند فقط در پیش خود می گوید این برای امام حسین است؟ ممنون میشم جواب سوالامو کامل و با دلیل و سند بدین! با تشکر!

آیا صرف گریه کردن برای امام حسین(علیه السلام) بدون نیت برای پیگیری هدف اصلی عاشورا (مثلا فقط برای مظلومیت حضرت) ثواب دارد؟

پرسشگر گرامی باسلام و تشکر از ارتباط با این مرکز.
گریه برای اباعبدالله (علیه السلام) از این جهت که مظلوم واقع شد و خود و اصحابش بی گناه به شهادت رسیدند و بر خانواده اش سختی فراوان رفت، عملی ارزشمند است و ثواب دارد.
البته طبیعی است که هر چه انگیزه فرد عزادار بلند مرتبه تر باشد، ثواب بیش تری دارد. ثواب کسی که فقط بر مظلومیت اباعبدالله می گرید، با ثواب کسی که علاوه بر آن، بر محرومیت خود از همراهی با این قافله هم می گرید و بر این که چرا با این قافله همراه نیست، اشک می ریزد و در این عزا و گریه از خدا توفیق همرنگی و همراهی می طلبد، به طور طبیعی همسان نیست و ثواب فرد دوم به مراتب بالاتر است؛ ولی همان گریه بر مظلومیت، نهال عشق است که با اشک چشم آبیاری می شود و تناور می گردد و عشق به هم رنگی و همراهی را در پی دارد.
اما کسی که عزادار است، یک وقت فقط بر عزای خود گریه می کند و یک وقت عزای خود را در کنار عزای اباعبدالله قرار می دهد و بر عزای اباعبدالله و عزای خود می گرید. این، نوعی احترام به اباعبدالله و زنده نگه داشتن یاد و مرام او است و عمل به رهنمود معصومین است که از شیعیان می خواستند عزای اهل بیت و عزای حسین(ع) را مقدم بر عزای خود قرار دهند.
در تاریخ اسلام آمده که بعد از واقعه احد، مسلمانان عزادار شهیدان خود بودند و سید الشهدای احد، یعنی حضرت حمزه، گریه کننده نداشت؛ زیرا غالب بنی هاشم هنوز در مکه بودند و نتوانسته بودند هجرت کنند. پیامبر وقتی به مدینه آمد و شیون و عزا را در خانه های اصحاب دید و دید حضرت حمزه گریه کننده چشمگیری ندارد، اظهار تأسف کرد و اهل مدینه قسم خوردند از آن به بعد در هر مصیبتی ابتدا بر حضرت حمزه عزاداری کنند و بعد بر مصیبت خود بگریند. در وفای به این قسم و عهد، به منزل حضرت حمزه برای عزاداری آمدند و رسول خدا از آنان قدردانی کرد. (1)
بعد از شهادت امام حسین(ع)، به رهنمود اهل بیت، این سنت بر محور امام حسین ادامه یافت. از سکینه، دختر امام حسین (ع) نقل شده که گفت: بعد از شهادت پدر، جنازه ایشان را در آغوش گرفتم که برای لحظاتی غش کردم و شنیدم که پدر می گفت:
«شیعتی ما ان شربتم ری (ماء) عذب، فاذکرونی أو سمعتم بغریب أو شهید فاندبونی» (2)
با توجه به این دستورها، همین که عزادار قبل از گریه بر عزیز خود، به یاد فرزند پیامبر می افتد و او را می کند و بدین وسیله، مرام و یاد او را زنده نگه می دارد، ارزشمند است.

پی نوشت ها:
1. من لا یحضره الفقیه، صدوق، ج 1، ص 183، دوم، قم، مؤسسة النشر الاسلامی؛ مستدرک الوسائل، نوری، ج 2، ص 385، اول، بیروت، آل البیت لاحیاء التراث، 1408 قمری.
2. موسوعة کلمات الحسین، معهد تحقیقات باقر العلوم، ص 621، اول، قم، دار المعروف.

در بعضی منابع تاریخی آمده که امام حسین (علیه السلام) در برخورد با سپاه عمرسعد، سه پیشنهاد مطرح کرد: «یکی اینکه مرا بگذاری تا برگردم، یا به مرزی از مرزهای اسلام بروم، و یا اینکه به شام پیش یزید بروم و دستم را در دست او بگذارم». آیا این موضوع صحت دارد؟ اگر صحت داشته باشد، آیا با هدف قیام امام حسین (ع) که مبارزه با شخص یزید بوده در تعارض نیست؟ اگر صحت ندارد، آیا سند معتبری برای رد این ادعا وجود دارد؟ ممنون می‌شوم اگر آدرس منبع را بفرمایید.

پاسخ:
امام حسین (ع) با عمر سعد گفتگو و او را نصیحت نمود، که -متاسفانه- نصایح امام، در وی اثر نکرد، اما در این گفتگو بیعت با یزید مطرح نشده است. اگر در برخی منابع هم چنین مطلبی باشد، باید آن را تحلیل و توجیه نمود، زیرا این امر با اهداف، گفتار و رفتار امام همسویی ندارد. امام از آغاز قیام از عدم بیعت با یزید و امر به معروف و نهی از منکر سخن گفت. بارها اعلام نمود که به هیج عنوان با یزید بیعت نمی کند(1). تا آخرین لحظه زندگی نیز از این هدف دست بر نداشت. اتفاقا بیشتر خطابه و سخنان عزت مندی و عزت گرایی امام در روز عاشورا و در برابر دشمن ایراد شده است. روز عاشورا خطاب به نيروهاى ابن سعد فرمود:
الا و ان الدعى بن الدعى قد ركز بين اثنتين، بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة... ".
کسی که در آخرین لحظه زندگی این گونه سخن می گوید، چگونه به حکومت پیشنهاد بیعت می دهد؟ البته امام در گفتگوی با حر و عمر سعد فرمود: به جهت اینکه مردم کوفه از من دعوت کرده اند آمدم، حال اگر به این امر وفا دار نیستند بر می گردم، اما حرف امام معنایش این نیست که دست از اهداف خود برمی دارد، دیگر امر به معروف نمی کند و در برابر حکومت سکوت می نماید. امام در برابر دشمن چنین جوابی را داد و این جواب هم منطقی بود، زیرا کوفیان بودند که امام را دعوت کرده بودند. امام آنان را سرزنش نمود. مهم تر از همه اینکه خطابه و سخنان پرشور امام که در شب و روز عاشورا بیان شده است، حاکی از ادامه روحیه ستم ستیزی امام دارد. از سوی دیگر امام بیعت با یزید را مساوی با از بین رفتن اسلام خواند.(2) از او به عنوان انسان فاجر، فاسق و ظالم یاد کرد و حکومت وی را غیرمشروع دانست،(3) با این وضع چگونه امام بیعت با یزید را پیشنهاد می نماید؟
روز عاشورا فرستاده، نامه ابن سعد را به امام تقديم نمود و عرض كرد:
چرا به ديار ما آمده‏ اى؟ امام فرمود: اهالى شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده‏ اند. اگر از آمدن من ناخشنودند، باز خواهم گشت، سپس امام به فرستاده عمربن سعد فرمود: از طرف من به اميرت بگو: خود به اين ديار نيامده‏ ام، بلكه مردم اين ديار مرا دعوت كردند تا به نزدشان بيايم و با من بيعت كنند و مرا از دشمنانم بازدارند و ياريم نمايند، پس اگر ناخشنودند، از راهى كه آمده‏ ام باز مى‏ گردم.
وقتى فرستاده عمربن سعد بازگشت و او را از جريان امر با خبر ساخت، ابن سعد گفت: اميدوارم كه خداوند مرا از جنگ با حسين برهاند. آن گاه خواسته امام را به اطّلاع «ابن زياد» رساند، ولى او در پاسخ نوشت: از حسين بن على بخواه او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند. اگر چنين كرد، ما نظر خود را خواهيم نوشت.
چون نامه ابن زياد به دست ابن سعد رسيد، گفت: تصوّر من اين است كه عبيداللَّه بن زياد، خواهان عافيت و صلح نيست. عمر بن سعد، متن نامه عبيداللَّه بن زياد را نزد امام فرستاد. امام فرمود: هرگز به نامه ابن زياد پاسخ نخواهم داد. آيا بالاتر از مرگ سرانجامى خواهد بود؟! خوشا چنين مرگى.
امام قاصدى نزد عمر بن سعد روانه ساخت كه مى‏ خواهم شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشيم. چون شب فرا رسيد، ابن سعد با بيست نفر از يارانش و امام حسین (ع) نيز با بيست تن از ياران خود در محلّ موعود حضور يافتند. امام به ياران خود دستور داد تا دور شوند. تنها عبّاس برادرش و على اكبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همين طور ابن سعد نيز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقيّه دستور داد، دور شوند. ابتدا امام آغاز سخن كرد و فرمود: واى بر تو، اى پسر سعد، آيا از خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست، هراس ندارى؟ آيا با من مى‏ جنگى در حالى كه مى‏ دانى من پسر چه كسى هستم؟ اين گروه را رها كن و با ما باش كه اين موجب نزديكى تو به خداست. ابن سعد گفت: اگر از اين گروه جدا شوم، مى‏ ترسم خانه‏ ام را ويران كنند.
امام فرمود: آن را براى تو مى‏ سازم. ابن سعد گفت: من از جان خانواده‏ ام بيمناكم. مى‏ ترسم ابن زياد بر آنان خشم گيرد و همه را از دم شمشير بگذراند. امام هنگامى كه مشاهده كرد ابن سعد از تصميم خود باز نمى‏ گردد، سكوت كرد و پاسخى نداد و از وى رو برگرداند. در حالى كه از جا بر مى‏ خاست، فرمود: تو را چه مى‏ شود! خداوند به زودى در بسترت جانت را بگيرد و تو را در روز رستاخيز نيامرزد. به خدا سوگند! من اميدوارم كه از گندم عراق، جز مقدار ناچيزى، نخورى.(4)
همان طور که ملاحظه می نمایید در این نامه و گفتگو سخن از بیعت امام با یزید نیست.

پی نوشت ها:
1. فتوح، ابن اعثم ، ج5 ،ص 31.
2.بحارالانوار،ج1، ص184 .
3.همان، ج44، 325 .
4. عاشورا ريشه‏ها، انگيزه‏ها، رويدادها، پيامدها، سعید داودی و مهدی رستم نژاد ، ص 395-398، مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)،قم،1384 .

صفحه‌ها